• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 531
تعداد نظرات : 35
زمان آخرین مطلب : 3935روز قبل
بهداشت روانی

 ایمیل قبلی ما به معرفی دو گونه شخصیتی "ساختارگرا" و"روح آزاد" پرداختیم و اینکه این دو دسته چقدر با هم تفاوت دارند و درعین حال هر کدام به سبک خود می توانند به پول درشت و ثروت بیکران دست یابند.

اگر شما ایمیل قبلی من را نخوانده اید، حتما باید اول آن را بخوانید تا بعد بتوانید از نکته های این ایمیل استفاده کنید.

در این ایمیل به طور اختصاصی در مورد ساختارگراها صحبت خواهم کرد. در مورد نکات قوت و ضعفشان و اینکه بهترین راه کسب ثروت برای آنها چیست.

اولین چیزی که باید در مورد ساختارگراها بدانید این است که آن ها "سیستم" را به خوبی درک می کنند. اصول و قواعد بازی را خوب یاد می گیرند . استعداد ذاتی در یادگیری قواعد بازی دارند و بعد از آن بلافاصله ذهنشان شروع به کار می کند. آنها جوری قوانین را در کنار هم می چینند که مسیر رسیدنشان به بالا راحت تر شود.

البته همانطور که می توانید ببینید اگر یک ساختارگرا نتواند قوانین بازی را یاد بگیرید، یا هنوز برایش مبهم باشد، قادر به برداشتن قدم در راه صحیح نخواهد بود و ممکن است همان اول انصراف دهد. در حالیکه در چنین شرایط مبهمی ، "روح های آزاد" خیلی سریع رشد می کنند و موفق می شوند.

نکته دوم در مورد ساختارگراها این است که آنها در "سازماندهی کردن" افراد و وظایف بسیار چیره دست هستند. به خوبی کارها را برنامه ریزی می کنند. وظایف هر کس را در گروه مشخص می کنند وبعد مدیریت می کنند.

به اعتقاد من بهترین مسیر برای یک ساختارگرا تبدیل شدن به یک "مدیر موفق" است.

ساختارگراها اگر وارد یک مجموعه (مثلا شرکت) شوند، خیلی سریعتر رشد می کنند تا آنکه به حال خود رها شوند یا بخواهند به تنهایی شرکتی را از صفر به پا کنند.

لااقل در ابتدای راه هم که شده، بهتر است به عنوان یک ساختارگرا وارد سیستمی شوید که قبل از شما ساخته شده و موفقیت آن اثبات شده است. پس از وارد شدن به آن، سریع قوانین اجرائی را یاد بگیرید و کم کم خود را در هرم قدرت بالا بکشید.

یکی از دوستان نزدیک من بهترین مثال برای این فرمول است.

او تحصیلات خود را در رشته ی مهندسی مکانیک به پایان رسانده بود و یک ساختارگرای دو-نبش به حساب می آمد.

در ابتدای دوران فعالیتش در یک شرکت کوچک استخدام شد. در آن زمان حقوق وی به معنای واقعی کلمه ناچیز بود و به زور می توانست هزینه اجاره خانه و خوراکش را تامین کند.

بعد از حدود 2 سال کار کردن در آن شرکت، تجربیات وی بیشتر شده بود و در نتیجه از آن شرکت خارج شد و به استخدام یک شرکت بزرگتر درآمد.

همانطور که می توانید حدس بزنید، در این شرکت جدید حقوق و مزایای وی خیلی بیشتر هم شده بود. اما این پایان راه وی نبود.

پس از مدتی از آن کار هم انصراف داد ومشغول کار کردن با یک شرکت خیلی بزرگتر شد و سمتی مدیریتی پیدا کرد. یعنی مهندسین مکانیک زیر دست وی کار می کردند و وی بیشتر نقش نظارتی داشت.

در نهایت پس از گذشت 7 سال از زمان شروع فعالیتش، وی در ماه حقوقی می گرفت که مطمئنا بیشتر از مجموع درآمد شما در یک سال می توانست باشد.

و جالب اینجاست از آنجایی که وی آدم ولخرج و بی قیدی نبود، بیشتر درآمد خود را پس انداز می کرد، چون واقعا نیازی به خرج کردن آن نداشت.

آیا می توانید ببینید که شما نیز چگونه می توانید با یادگرفتن قوانین حاکم بر یک مجموعه، خود را بالا بکشید؟

و نکته مهمتر آن است که این دوست من درهیچ مرحله ی پیشرفتش کاری غیر قانونی یا ناشایست انجام نداد. به عبارت دیگر هیچ وقت متوسل به حقه بازی و سواستفاده از دیگران نشد.

به جرئت می توانم بگویم که اگر شما وی را ملاقات کنید به این نتیجه می رسید که ذاتا آدمی هست که بیشتر احتمال دارد دیگران از وی سواستفاده کنند.

و در طول مدت فعالیتش افرادی از وی سواستفاده کرده بودند، سرش کلاه گذاشته بودند.  اما از آنجا که وی فقط روی هدف خودش متمرکز بود، هیچ وقت به خاطر رفتار بد دیگران، پیشرفت شخصی خود را متوقف نکرد.

اما ماجرای موفقیت وی همیشه به این شکل دوام نیافت. چون پس از 7 سال کار کردن برای دیگران، حال وی به فکر افتاده بود که شرکت خودش را تاسیس کند و برای خودش کار کند. همانطور که پیشتر گفتم، تاسیس یک مجموعه یا شرکت جدید، زمینه ی مساعدی برای رشد یک ساختارگرا نیست.

البته قصد ندارم بگویم که یک ساختارگرا هرگز نمی تواند یک مجموعه کاری جدید را از صفر خودش بنا کند، نه!

اما آنچه مسلم است این است که یک ساختارگرا ذاتا قابلیت های لازم برای این کار را در حد یک "روح آزاد" ندارد. در نتیجه یک ساختارگرا باید وقت بیشتری برای یادگیری مهارتهای اولیه آن صرف کند.

مثلا همین دوست ما که پس از 7 سال از کارش انصراف داده بود، پس از تاسیس شرکت جدیدش با مشکلات جدیدی روبرو شد. مشکلاتی که هرگز نمی توانست پیش بینی کند.

مثلا پس از تاسیس شرکت جدید دریافت که برای پیدا کردن مشتری های جدید باید بازاریابی کند. شرکت وی تازه کار بود وکسی نامش را هم نشنیده بود.

اسمی که برای شرکتش انتخاب کرده بود چنان پیچیده بود که هیچ کس نمی توانست با شنیدن آن زمینه کاری وی را تشخیص دهد.

وی هیچ چیزی درباره ی بازاریابی نمی دانست و ماه ها وقت خودش را با فرستادن نامه های معرفی به شرکت های دیگر تلف کرد. مطمئنم 91% نامه هایی که وی می فرستاد حتی خوانده هم نمی شد.

همچنین پول زیادی را برای آگهی دادن هزینه کرد که تقریبا هیچ فایده ای نداشت. البته شاید یک یا دو پروژه کاری گرفت. قرار داد نسبتا مناسبی بست. اما بعد از آنکه پروژه ی مورد نظر را تحویل داد تازه متوجه شد که دریافت پول از مشتری، بعضی از اوقات می تواند کار سختی باشد!

و وی سابقا با هیچ کدام از این مشکلات روبرو نشده بود، چون در شرکت های بزرگی که برای آنها کار می کرد این وظایف به عهده ی افراد دیگر بود و وی از آنها خبردار نمی شد.

اما حالا که خودش رئیس شرکت شده بود، باید به تنهایی با همه ی این مشکلات رو در رو می شد و کاری می کرد.

یادم می آید که یکسال پس از شروع شرکت خودش، با وی به یک کافی شاپ رفتم.

رفتار وی نسبت به سالهای گذشته بسیار عوض شده بود. قبل از سفارش دادن به دقت قیمت هر نوشیدنی را چک می کرد وسعی می کرد که حتی اگر شده هزار تومان بیشتر صرفه جویی کند.

این برای من بسیار غیر منتظره بود. چون چند ماه قبل از شروع شرکت خودش، وی چندین برابر من درآمد داشت و آدمی دست و دلباز بود. اما حالا اوضاع عوض شده بود.

یک نقطه ضعف بزرگ افراد ساختارگرا این است که اگر در زمینه ای متخصص و مجرب باشند، فکر می کنند که مردم به طور اتوماتیک سراغ آنها خواهند رفت. این کاملا اشتباه است! مردم به صرف اینکه شما متخصص یک کاری هستید سراغ شما نمی آیند!

اگر مشتریان احساس نکنند که تخصص شما حقیقتا راهگشای مشکل آنهاست، سراغ شما نخواهند آمد.

و این همان مشکلی بود که دوست من تجربه می کرد. وی کم کم داشت به این نتیجه می رسید که باید بی خیال همه چیز شود و برگردد سر کار قبلی خود.

خوشبختانه وی مقاومت کرد. من وی را تشویق به ادامه راه کردم و تکنیک هایی را به وی یاد دادم که بتواند مهارت های جدیدی را که نیاز داشت ولی بلد نبود سریع یاد بگیرد.

این تکینک ها را به طور کاملتر و عمیقتر در دیسک پنجم دوره ی"حلقه گمشده راز"  آموزش داده ام.

و با استفاده از همین تکنیک ها بود که وی توانست سال دوم را نیز دوام بیاورد و شرکت خود را به سود برساند.

در حال حاضر هم درهمان شرکت خودش مشغول به کار است و چند کارمند زیر دستش دارد.

و هر از گاهی زمانیکه دوباره با چالشی جدید روبرو می شود برای کمک سراغ من می آید.

و من خیلی خوشحال می شوم که بتوانم کمکی به وی بکنم، اما یک مشکل کار کردن با ساختارگراها این است که به سختی ایده ها و اصول جدید را می پذیرند.

چون آنها به یک ساختار مشخص ایمان دارند و فقط همه چیز را از دریچه ی همان پنجره قبلی می بینند.

حال مشکل آنجاست که خود همان چارچوب پنجره قبلی مانع پیشرفتشان است و گاهی اوقات باید همان دریچه ها را عوض کنند. اینجاست که کار کردن با آنها سخت می شود.

چند ماه قبل، زمانیکه وی دوباره از من مشورت می خواست و من طبق معمول یک پیشنهاد کاملا غیر منطقی و غیراصولی برای حل مشکلش دادم، وی دوباره موثر بودن آن را رد کرد موضع دفاعی گرفت!

اما من به جای اثبات دیدگاه خودم، پاسخی بی رحمانه به وی دادم:

"می دونی چیه؟ تو 99% مغزت از بتون ساخته شده. برو هر کاری دوست داری بکن!"

می دانم که این جمله کمی غیرمودبانه و احساسی است، اما از آنجا که من یک ساختارگرا نیستم اجازه دارم چنین حرف هایی بزنم!

البته هفته بعدش بسیار شگفت زده شدم. این دوست عزیز خودش به من زنگ زد و گفت که دیدگاه های غیر اصولی وعقلانی من را پیاده کرده و نتیجه هم گرفته! و بسیار از این بابت خوشحال بود.

خوب شاید من زمانیکه گفتم 99% مغزش از بتون ساخته شده، کمی زیاده روی کردم. شاید اگر می گفتم 98% از بتون ساخته شده منصفانه تر می بود!

متوجه منظورم هستید؟

پس اگر یک ساختارگرا هستید، نکات قوت خودتان را بدانید. لااقل در ابتدای راه، برای کسب ثروت، وارد یک سیستم یا سازمان موفق شوید که قبل از شما جواب داده است.

سپس از مهارت های ذاتی خود برای بهتر کردن سیستم استفاده کنید، پروژه ها را جوری سازماندهی کنید که سریعتر به نتیجه برسند و هزینه کمتری صرفشان شود. بهره وری سیستم را بیشتر کنید. به خاطر داشته باشید که اکثریت قریب به اتفاق مدیران کمپانی های بزرگ افراد ساختارگرای با تجربه هستند. این هیچ اشکالی ندارد. شما نیز می توانید با استفاده از قابلیت های ذاتی خود تبدیل به یک مدیر موفق شوید، در حالیکه گروه مقابل شما اول باید زمان زیادی را صرف یادگیری مهارت های ذاتی شما کنند تا بلکه بتوانند در رقابت با شما پیروز شوند.

قوانین بازی در مجموعه خود را یاد بگیرید و بفهمید که چگونه دیگران ترفیع می شوند. شما نیز قدم به قدم در این مسیر جلو بروید. کاری کنید که همکارانتان در آن مجموعه، به استعداد و مهارت های درونی شما در زمینه مدیریت ایمان بیاورند و به شما متکی شوند. و بعد هنگام ترفیع، حقوق بالا و بالاتری را در خواست کنید. خود را به چند شرکت مختلف معرفی کنید واجازه دهید که برای به دست آوردن شما با هم رقابت کنند و بعد بهترین پیشنهاد کاری را انتخاب کنید.

اگر فقط روی ورق های خوبی که در دستتان قرار دارد بازی کنید، خیلی بیشتر موفق خواهید بود تا اینکه منتظر ورق های بعدی باشید.

هیچ کس نمی تواند بگوید که تنها راه پولدار شدن این است که شرکت خود را ازصفر پایه گذاری کنید. وقتی که دیگران زحمت آن کار کشیده اند، شما بهتر است در وقت و انرژی خود صرفه جویی کرده و میوه های این درخت را بچینید.

و اگر در آینده به این نتیجه رسیدید که تجربه و توانایی کاشتن یک درخت جدید را دارید... هیچ اشکالی ندارد. شانس خود را امتحان کنید.

اما همانطور که گفتم، یک ساختارگرا اگر بتواند سریعتر از ساختارگراها دیگر، دریچه ی ذهنی خود را به سمت ایده های جدید و متفاوت باز کند، سرعت پیشرفت خود را چندین برابر می سازد.

من می دانم که شما به عنوان یک ساختارگرا، به راحتی نمی توانید عبارت های جدید را که خلاف اصول فردی خودتان باشند بپذیرید.

و به همین خاطر است که در دیسک پنجم دوره حلقه گمشده راز مهارت هایی را برای یادگیری سریع به شما یاد خواهم داد تا بتوانید از قانون جذب، به شکلی موثرتر اسفاده کنید. بدون اینکه نیاز داشته باشید شخصیت خود را تغییر دهید. برای اطلاعات بیشتر حتما لینک زیر را ببینید:

  raz.ravanam /

 

در این ایمیل منحصرا به ساختارگراها پرداختیم و شیوه مناسب کسب ثروت برای آنها را بیان کردیم.

اما اگر شما "روح آزاد" هستید، زیاد خوشحال نباشید چون درایمیل بعدی منحصرا به شما گیر خواهم  داد و لایه های ذهنتان را موشکافی خواهم کرد. تا آنجا بتوانید خود را بهتر بشناسید و پله های رسیدن به قدرت وثروت را به شیوه مناسب خودتان طی کنید. منتظر ایمیل بعدی من باشید.

 

مهدی خردمند

هیپنوتراپیست 
دوشنبه 27/6/1391 - 12:20
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته