• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4107روز قبل
آلبوم تصاویر

شنبه 30/10/1391 - 22:41
آلبوم تصاویر

شنبه 30/10/1391 - 22:40
آلبوم تصاویر

شنبه 30/10/1391 - 22:40
آلبوم تصاویر

شنبه 30/10/1391 - 22:38
آلبوم تصاویر

شنبه 30/10/1391 - 22:37
آلبوم تصاویر

 

شنبه 30/10/1391 - 22:36
آشپزی و شیرینی پزی

شنبه 30/10/1391 - 22:36
اهل بیت

هنگامی که شاه اسماعیل صفوی به کربلا مشرف شد نخست به زیارت سالار شهیدان رفت و آنگاه حضرت ابوالفضل علیه السلام و دیگر شهدای کربلا علیهم السلام را زیارت نمود. اما به زیارت حر، آن آزاده روزگار که قبرش با قبر سالارش فاصله دارد، نرفت.


پرسیدند: « چرا؟»
استدلال کرد که اگر توبه او پذیرفته شده بود از سالارش حسین علیه السلام دور نمی ماند.
توضیح دادند که: « شاها ! از آنجایی که او در سپاه یزید فرمانده لشکر بود و آشنایانی داشت پس از شهادت در راه حق و در یاری حسین علیه السلام بستگانش بدن او را با تلاش و با اصرار بسیار از میدان جنگ خارج ساختند ودر اینجا به خاک سپردند.»
شاه گفت: « من می روم با این شرط که دستور دهم قبر او را بشکافند و درون قبر را بنگرم اگر شهید باشد نپوسیده است و برای او مقبره می سازم. در غیر این صورت دستور تخریب قبرش را صادر خواهم کرد. »
پس از این تصمیم به همراه گروهی از علما، سران ارتش و ارکان دولت خویش، کنار قبر حر آمدند و دستور نبش قبر را صادر کرد.
هنگامی که قبر گشوده شد شگفت زده شدند چرا که دیدند پیکر به خون آغشته آن آزاده قهرمان پس از گذشت بیش از یک هزار سال صحیح و سالم است. زخمهای بی شمار گویی تازه وارد آمده و دستمالی نیز که سالارش حسین علیه السلام بر فرق او بسته و مدال بزرگی است بر پیشانی دارد.
شاه اسماعیل گفت: « این دستمال از امام حسین علیه السلام است و برای ما مایه برکت و پیروزی بر دشمنان و مایه شفای بیماران. به همین جهت با دست خویش آن را باز کرد و دستمال دیگری بست اما به مجرد باز کردن آن دستمال، خون جاری شد و هرگونه کوشش برای متوقف ساختن آن بی حاصل ماند.
به ناچار شاه همان دستمال را بر سر حر بست و گوشه ای از آن را به عنوان تبرک برداشت و خون هم متوقف شد. به همین جهت دستور داد برای او مقبره ساختند و مردم را به زیارت ایشان فراخواند.
کرامات صالحین، مرحوم محمد شریف رازی
منبع : شیعه ها

شنبه 30/10/1391 - 22:32
آلبوم تصاویر

شنبه 30/10/1391 - 22:26
شعر و قطعات ادبی

تب عجیبى در میان سپاهیان یزید افتاده بود و با تمام وجود هذیان مى گفتند.
سردار، با تمام دلش ندا برآورد و همه شنیدند که: اى قدوسیان اندوهگین! راحله سبک بردارید و قلب هاتان را در کربلا باقى بگذارید.


عزا را چون کبوترى مشکى میان قتلگاه حسین علیه السلام ، بر شن هاى ساحل فرات، بر تمام شمشیر شکسته ها و تیر و نیزه هاى فرود آمده رها کنید، بر فراز پیکرهاى آسمانى شده به ودیعه بگذارید و پشت سر من بیایید. تا دروازه هاى پیروزى راهى نمانده است.
فرصت عزا نیست؛ گرچه تیغ نادان بزرگ ترین اشتباه تاریخى خود را مرتکب شده است.
پشت سر من بیایید؛ شمشیر باید بیاموزد که دوران جنگ هاى جاهلى به سر آمده است و سرزمین ها از این پس، به پشتوانه اندیشه هاى نورانى فتح خواهند شد.
بیایید، اى نسل بت شکن آزاداندیش!
طاغوت، طعم ضربه هاى عصاى محمد را فراموش کرده است.
هبل این بار از کاخ هاى کوفه و شام سر درآورده است.
بیا، اى قافله زخمى، تا بارى از غل و زنجیر برداریم و براى به اسارت کشیدن جنگ افزارهاى نادان، ره سپار شویم!
نوبت عزاست، جابر!
سپاهیان، مانند کودکان عروسى، غنیمت جمع مى کردند.
هلهله اى تلخ تر از هلهله تازیانه نبود که کاروان در میان آن محو شد.
آن روز قافله، تمام بار عزایش را در کربلا به ودیعه نهاد و به سوى مأموریت بزرگ خود رفت.
چهل روز مى گذرد و غبارى از دور بلند است جابر! قهرمانان بازگشته اند؛ بقچه هاى امانت را بگشاى. مویه هاى سر به مهر را باز کن. دیگر نوبت عزاست. با اندوهى ابدى.

شنبه 30/10/1391 - 22:25
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته