• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 108
تعداد نظرات : 121
زمان آخرین مطلب : 3091روز قبل
شعر و قطعات ادبی

زخمی ترین حکایتم را به تو روایت می کنم

غمگین ترین زخم خود را با تو حکایت می کنم

از دست لوطیان شهر،شهره ی گم نامان

سرها بلند از این عدالت،از زهر زهره ها شکایت کنم

گفتی که غم به دل و آتش به زندگی

کرده ترا قهرمان به این همه بازنده گی

مرحم ترا به دست نبود و لیک

گفتم سلام غریب ترین شهره ی این شهر را علیک

اما چه نا به کار خنجر زدی به تبسم و لبخنده ای

این زخم را تو یادگار سرنوشت من از ابتدا کرده ای

 

                                       سایه های رنگی، حرف های دل تنگی (نجفی)

پنج شنبه 28/10/1391 - 17:2
شعر و قطعات ادبی

و شبی که کوچیدم

دلت را دم در حیاط خانه ی تان گذاشتم

همان جا که از تو گرفته بودم

مثل همان شبی که مهتاب مرا می پائید

تنها شعر هایم را با خود می برم

به هیچ کس نگو                    

 - که تنهائی ام همراهم هست

به هیچ کس نگو                  

- گریه هایم قاب شعرهایم هست

مراقب دلت باش                   

- دم در حیاط خانه تان باقی گذاشتمش

مراقب همه ی خاطراتم باش

مراقب آوازهائی که در اتاقم یادگار گذاشتم باش

می دانم گوش تو دیگر هیچ نمی شنود

تنها انعکاس صدای من هست

راستی...... مراقب نقش خنده ای که بر لبت زدم باش

مراقب سایه ای که کنار زندگی ات زدم باش

مراقب گل های دم غروب تابستانی

که کنار حوض چشمانت رویاندم باش

مراقب باش که دلت را از دم در حیاط  

                                              برندارند

                                  

                           سایه های رنگی، حرف های دل تنگی(نجفی)

سه شنبه 19/10/1391 - 20:5
شعر و قطعات ادبی
سلام 
دو

.. ... ر

.... .... می

..... ...... فا

....... ........سل

......... .......... لا

........... ............ سی

مضراب نگاهت را به ساز دلم بزن

زخمه بزن

- کوکم کن -

لبریزم از هر نغمه ای

فقط کافی ست به نگاهم چنگ بزنی

کمان روحم خواهد خواند

برای ارتعاش من آرشه نمی خواهد

ناوک مژگانت پیش درآمدی ست

نه در راست پنج گاه چشمانم

نه در گوشه ی شور شبم

بلکه در کنج دلم

بنواز به ناز نازک اندام همه آواهایم

- حنجره -

دیر زمانی ست

فقط نام تو را به لرز به عرش می رساند

من از فراز و فرود تو خارج می خوانم

زخمه بزن .... ای همه ی نوای دیوانه گی ام



                                         سایه های رنگی،حرف های دلتنگی (نجفی)


يکشنبه 26/9/1391 - 16:47
شعر و قطعات ادبی

نه! هربار که به یادت می افتم ...

دلم قرص تر ...

پاهایم سست تر ...

 فکرم پریشان تر ...

از نبودنت ...

سر به زانو ...

به کنجی می خزم...

به خلوتی می روم....

تا پریشانی ام...

سوغات بی توئی را...

به خرابات دل محزون ....

نکوبد ....

نشکند...

نترکاند....

این دل وامانده ی بی تو مانده را...

                                                                                 سایه های رنگی،حرف های دل تنگی(نجفی)

جمعه 24/9/1391 - 2:39
خاطرات و روز نوشت

سلام

از آشنائی و ورودم به شبکه ی تبیان و ثبت اولین مطلبم شاید زمان

 

زیادی نمی گذرد.در این مدت که قریب به دوسال می شود هرآنچه

 

دل تنگم خواسته نوشته ام و چنان دل بستگی به این شبکه پیدا

 

کرده ام که گاهی احساس ترس می کنم منی که یاد گرفته ام چندان

 

دلبسته نشوم و احساس تعلق خاطر نداشته باشم مجذوب شدم

 

شاید در این میان محبت و توجه برخی از دوستان بی سبب نبود و

 

شاید من هم خلائی داشتم که از این طریق جبران می شد،از ترس

 

دل بستگی گاهی تصمیم به ترک آن کردم و گاهی واپس زده،گاهی

 

مشغله،گاهی بیماری.اماهم چنان مثل دو دوست و دلبری که هم

 

جاذبه و هم دافعه دارد ،دل تنگ می شوم و گاهی بغض کنان

 

می نویسم.یادم نمی رود که افسرده گی شدیدی دچار شده بودم

 

یاس موج زنان مرا در می نوردید چنان روحم بغض داشت که گوئی

 

هیچ علاجش واقع نخواهد شد،تبیانیان مرا مورد معالجت قرار دادند

 

از خاطرم نمی رود که مرا کاربر برتر اعلام نمودند این خبر چنان

 

دگرگونم کرد که طبیبان انگشت حیرت گزیدند و خنده بر لبانم نشست

 

چندی قبل نوشتم جایزه ام کو؟مزاحی بیش نبود چرا که جایزه ام را

 

که بیشتر علاج بیماری ام را گرفته بودم.حال که پاسی از شب

 

گذشته،خلوتی کردم و گریزی به گذشته ی خود و تبیان زدم تنها این

 

جمله را می توانم بنویسم" تبیانیان سپاسگزارم" ممنون که به من بها

 

دادید مرا پذیرفتید و مرا تحمل کردید.ممنون که نامهربانی ام را صبورانه

 

به لبخندی پاسخ دادید و کوکانه های مرا هم چون دایه ی مهربانی

 

به نوازشی،شکیبائی.

 

خداوندا:

 

غرورم را بگیر از آن چه در دایره ی محبت دوستان به دست آوردم و

 

مرا شناختند به سبب لطف تو خداوند و مهر دوستان تبیانی.آن ها را

 

در پناه خود و با مهر خود داشته باش که تا کنون داشته ای.به آن ها

 

برکت عمر و مال بده و حلال ها را بسیارتر از آن چه داده ای و خواهی

 

داد.مهر و آرامش بر ایشان و خانواده هایشان از مهر بی پایانت و پناه

 

بده از شر هر افسون و بلائی که تو نخواسته باشی.شکیبائی بده در

 

مصیبت هایشان و مرگ عزیزانشان و شادی از این که شاد از رفتار و

 

گفتارشان هستی.خدایا به آن ها بده هر آنچه که خیرشان در آن

 

است.دوست بدار آن ها را و رفع کن کدورت و باز کن گره هایشان.

 

گناهان شان بیامرز و رحمت بفرست زنده گان و مرده گان شان را.

 

خداوندا ترا سپاس می گویم که فرصتی دادی تا با تو سخن بگویم

 

و دعا کنم آنانی را که دوستشان دارم.خداوندا شکر.

 

                                                                                                سایه های رنگی،حرف های دل تنگی(نجفی)

جمعه 24/9/1391 - 2:12
خاطرات و روز نوشت
برای غسل ماهیان

باران می بارد

و گل های گلدان کوچکم

به جشن باغچه می روند

خاک می رقصد

ابر می تابد

ماه می روید

و خورشید می خواند آب

چه کسی خواهد پرسید؟

که چرا کوه شکوفه کرده

و به فرخنده گی این زایش

آب دریا می نوشد هر دم

و چرا سایه ی من رنگی است؟


و چرا شب ها در تلاطم افتاده و تکثیر گرفته

در پی گم کرده ی خود

- تا افق -

تا به زیر سایه ای نه از جنس خودش

التماس فهمیدن و درکش را دارد؟

نه !

شب درک از طلوع رنگ

شب بی ستاره ی درد نبود

تا حضور لبخند شیشه و سنگ

شب باریدن رگبار نگاه

لحظه ی زخم برآوردن چاه

یک قدم تا به نفس های

- شب رسیدنم فاصله هست


                                                   سایه های رنگی ، حرف های دلتنگی(نجفی)
شنبه 18/9/1391 - 2:15
خاطرات و روز نوشت

گوشم زنگ زد

از بی حرفی های گوش به زنگ بودنم

از انتظار کشیدن و نشنیدن صدایت

از هر آن چه نگفتی ونشنیدم

گوشم زنگ میزند

نکند هنوز به خاطرم داری

گوشم زنگ می زند

زنگ زده صدای زنگی می شنوم

بیهوده انتظار می کشم

"کسی آن سوی در نیست"

کسی آن سوی خیال عاشق گونه ام نیست

هر چه شنیده ام را دور می ریزم

دور می ریزم و دور می شوم

دیگر گوشم زنگ نمی زند

گوش به زنگ هم نیستم

فراموشت می کنم

دنبال زندگی راه می افتم

دیگر تو نیستی مثل همیشه نبودنت

شعرهایم نیز برای تو نخواهد بود

برای زندگی ام خواهم سرود

خواهم نواخت و خواهم خواند

زنگ زندگی به صدا در می آید

در را باز می کنم

خودم را می بینم

در اغوش می کشم

می بوسم

وبه خودم سلام می دهم

لبخند می زنم

                   می خندم ..... می خندم....

                                                                سایه های رنگی،حرف های دل تنگی(نجفی)

 

 

 

جمعه 17/9/1391 - 22:48
شعر و قطعات ادبی

لنگر نگاهم به دل خونت آویخته

اگر مهمان می خواهی ساحلت آرام  و چراغانی کن

دامنت بگشای

قایق شکسته ای در راه است

******************************

بر دردناک ترین جغرافیای سینه ی پر دردم بیا

با لبخندی به پیشوازت خواهم آمد

و چراغی از برق نگاهم

که می سوزاندم

می سوزاندم

می سوزاندم

*******************************

اندکی از تنهائی ات را

پر درد ترین لحظه ی خلوتت

بی کس ترین دقایقت را

ره توشه ام کن

                    و جاده ای که به تو می رساندم را

می خواهم جاده ها را تاول بزند از گام هایم

و مقصد هر عاشق دیگری از رو برود

می خواهم ترا بیابم..... نشان بده .....پنهان نشو

                        ..... دریغ مکن از من خودت را

سایه های رنگی،حرف های دل تنگی(نجفی)

يکشنبه 12/9/1391 - 3:1
شعر و قطعات ادبی

سلام

هنوز ،دنبال ردی از

- غریبانه گی

- پائیزی که در آن گم شدی هستم

با همه ی کهنه گی نگاه اول مان

ترا هر روز تازه تر دوست دارم

و بهار

-هر لحظه ی برگ ریزانی ام

- هستی

اگر ابر نبودنت می بارد

شاخه های حضور خیالت

- می روید تا صبحی دیگر

نمی گویمت خدا نگهدار

چرا که رویای تو هنوز در کلبه ی من

از برگ های زیر پا مانده

رنگین ترین شعر دل شکسته گی ام را

                                          - می سراید-

                                     سایه های رنگی،حرف های دل تنگی(نجفی)

دوشنبه 6/9/1391 - 3:30
شعر و قطعات ادبی
دلم را بقچه می بندم

راهی می شوم

بی آب و نان

تنها ،جرعه ای از عشقت

- همراه دارم

می دانم که منتظر آمدنم هستی

هرشب در خواب، چندین بار

- آرام زمزمه می کنی:بیا

نمی دانم آیا هنوز بر پنجره ی خاطرت

خاطرم را آب می دهی یانه؟

نمی دانم هنوز دلواپس دیرآمدنم هستی یانه؟

ولی بدان من هنوز

- نگرانم -

نگرانم نکند باد پنجره ی خاطرت را به هم کوبیده باشد

نگرانم نکند کسی مرا از لب پنجره ات برداشته باشد

خودم را آرام می کنم

دلم را بقچه بسته

وبه دیدارت می آیم.

                                   سایه های رنگی،حرف های دلتنگی(نجفی)
دوشنبه 6/9/1391 - 3:27
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته