• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 108
تعداد نظرات : 121
زمان آخرین مطلب : 3091روز قبل
شعر و قطعات ادبی

سلام:

کاشکی نبودن تو

زخم مکررم نبود

از همه ی نبودنت

یاد کردنت ،مرهم نبود

کاشکی که این کاش گفتن ها 

جای تو را نگرفته بود

تو این شهر آهن و دود

رفتن ،تو قصه ها نبود

می دانم این کاش گفتن ها

نداشته فایده اما،از نگفتن کاش و کاش

                                                  چه فایده یا چه سود؟

                                                          سایه های رنگی،حرف های دل تنگی

 

 

شنبه 4/6/1391 - 8:34
خاطرات و روز نوشت

سلام
ان گونه هستم که نفسم را بی قفسی تنگ برون می دهم و ان گونه چشم به خشم می بندم که ننگ را تن ندهم ،زندگی در پس چهره ی بی نقابی نقش می دهم که سگ صفتانی را پس پست تر به قامتم زخم زنان تیغ بر پای رفتنم می دوزند ان که قاتلی بیش نیست و از قتل خود هیچ ندامت را مرهم وخامت خود نکرده عطر نامت را که به باد سپرده تا دنیا عطرآگین نامت شود بخشیدم ،بخشیدم تا نگاه جاری مرگ را خاری بر زندگی بی گاری اش انتقام دارم.کس سراغم نگیرد یا پی در پی بر دروازه ی نوشته های وجود گران بهایش یادگارین خط مهربانی نگارد مرا هیچ تنش و دهش و بخشش لرزه نشود.سگ صفت زیستن بسی تلخ تر از رگ سفتن از افیون است ان که از انانی ست نام نیک بس کذائی اش را شبانه بالا و پائین کرده و چه بسا پاک می کند و اما چون به حیلت شیطان در افتاده توان برون زیستن از این زیستن ریائی اش نیست.زخم های بسیاری که نه چون زخم نهان در بوف کور بلکه در سگ ولگردی به من ساری گشت تا در دالان هزار توی غربت غریبانه ام ماندگار شوم.تو نیز نه چون انان چه بسا بسی جرار تر......دیگر مجال محال ان که بر خیال مرا وبال زندگی سازد نیست سیال.درود مرا بی درود ،بر رود دار تا نگاهت شرم سار از وقاحت نگردد.

يکشنبه 29/5/1391 - 13:58
خاطرات و روز نوشت

دوان دوان و مضطرب خودشو رسوند به خونه،هنوز نفس نفس می زد ، در حیاط باز بود وارد حیاط شد ،در را به شدت کوبید تا بسته بشه پشت در ایستاد با ناراحتی به در بسته تکیه کرد پاهاش سست شد و آروم آروم به پائین سرید .نشست مادرش از همون اول ورود به خونه مراقب رفتارش بود و زیر زیرکی اونو می پائید.مادرش به آرومی نزدیکش اومد سرشو پائین انداخته بود .

بی مقدمه از مادرش پرسید:مادر اگه کسی اصل و نسب خودشو فراموش کنه کار بدی کرده؟

مادرش بی هیچ جوابی فقط نگاش کرد هیچی نگفت.بلندش کرد و بوسیدش.مادرش پرسید باز تو مدرسه اتفاقی افتاده،کسی سر به سرت گذاشته؟

با بغض جواب داد :مادر....مادر من از فردا مدرسه نمی رم!

مادرش متوجه شد که باز تو مدرسه اتفاقی افتاده و کسی رنجوندتش.مادر از کوچولوش پرسید باز همون سر به سرت گذاشته مثل همیشه باز از این که چی هستی و کی هستی ناراحتی؟

کمی مادرشو نگاه کرد.گفت مادر ...مادر....خر بودن بده؟

مادرش گفت نه عزیزم،منم خرم،باباتم خره،خر بودن بد نیست.

کره الاغ از این که بچه روباه تو مدرسه بهش گفته بود تو خری...تو خری....خر.....خر.... ناراحت نبود بلکه از اینکه مثل پدر و مادرش یه خره خوشحال شد.خوشحال از این که اصل و نسب داره.

 

                     سایه های رنگی،حرف های دل تنگی

سه شنبه 10/5/1391 - 14:5
شعر و قطعات ادبی

وقتی نتوانستم پیدایت کنم

 

دل به دریا زدم

با این که می دانستی

از آب می ترسیدم

چهارشنبه 7/4/1391 - 8:32
خاطرات و روز نوشت

سلام

چند وقت پیش نامه ای به دستم رسید از کسی که غریبانه عشق را به من ابراز کرد.هرگز نشناختم که کیست....حتی نامه اش نیز به طور عجیبی به دستم رسید... دوست داشتن و احترام به این احساس را با به یادگار گذاشتن برای همیشه ارج می نهم

                   تقدیم به کسی که:رد پای اشکم روی نوشته اش پیداست.

باخود قرار گذاشته ام که هر روز باغچه ی یادت را آب بدهم وبه اندازه ی چند کلمه بزرگ شوم تا بتوانم با پر فرشته ای مهربان،نورانی ترین حرف ها را برایت بنویسم من از همه ی کتاب ها کلمه قرض گرفته ام و حرف هایم را به سنجاقک ها داده ام تا به تو برسانند گاهی از نوشتن حرف هایم به آنقدر خردسند می شوم که دفترچه ها و مداد ها به حالم غبطه می خورند و گاهی آن قدر محزون می شوم که دوست دارم کسی به اسرافیل بگوید که زودتر در شیپور خود بدمد شاید باور نکنی اما دست های کوچکم شب و روز به دنبال دست های تو می گردند وقتی به دست هایت می اندیشم هرچه فریاد در گلویم هست می شکند پر از خضوع می شوم و می خواهم سر بر سجاده ی  دستانت رکعتی نماز وصل به جا بیاورم.

امشب حرف هایم را از سنجاقک ها بپذیر و نگذار نور شمع ،حرف هایم بسوزاند شاید خودت ندانی از جرقه هائی که در اندیشه ام زده ای اکنون شعله هائی سر بر آورده اند که وجودم را گرم می کنند.وقتی در کوچه های حقیر راه می روم همه ی نفس هایم تو را مرور می کنند انگار سنگین ترین غم ها همسایه ی دیوار به دیوار قلب من بودند.من غبطه می خورم به خاک کوچه هائی که قدم بر روی آن ها می گذاشتی،غبطه می خورم به حال چشمانی که هر روز صبح تو را می دیدند ولی افسوس که تو را نمی شناختند و اجازه نمی دادند که در ایوان شان فرود آیی.

می خواهم بنویسم:

ای زیبا ترین بیگانه ها و ای بیگانه ترین زیبایان،آن هائی که تو را داشتند تو را نفهمیدند ولی من که ترا ندارم ترا می فهمم،لمس می کنم ولی به انتظار تو بودن بیهوده است.

کاش یک روز در خانه ی کوچکم را به صدا در می آوردی و با لبخندی به میهمانی دل تنهای من می آمدی ای کاش یک روز هم قدم آفتاب به خانه ی مان پا می گذاشتی تا بدانی که دیوارهای خانه ی مان هم به رویت لبخند می زنند کاش بودی و من بی واسطه نگاهت می کردم کاش در میان لرزش های نسیم دلربائی های ترا مجسم می کردم کاش هنوز در کنار مهربانی تو وزیر سایه ی ایمن تو خانه داشتم و سرانگشتانم سبز می شد و....

هزاران کاش که زبان از گفتن آن عاجز است.

همه ی این ها در سکوتی سرد و تاریک گم می شوند و مرا تنها با طنین صدایم باقی می گذارند شاید خاصیت تاریکی و سکوت این است که از انسان بی قرار و مردد و غمگین،انسانی استوار و با شکوه می سازد.سکوت و تنهائی این دو رود پر خروش که کمتر انسان به عظمت آن پی می برد انسانی که نه این سرای خاکی و نه آن آسمان که سقف زمین است نمی توانند عطش سیری ناپذیرش را برطرف منند.

چشم های من نگران توست و خیال دستهای تو چون آب بر تن من می لغزد

ترا که دوست می دارم ترا که در اندوه خود خواب می بینم

چه فراغتی ست زیبائی تو و چه غنیمتی ست عطر تنت در باد ، چه سعادتی است در امتداد نگاه تو نگریستن.

ترا دوست می دارم ای شمیم پرستو از وقتی به خوابم آمدی هر روز رازهای نگفته ام را با تو در میان می گذارم.

ترا دوست می دارم ای نگاه چکاوک.از تو می نویسم که بودنت زیبائی بهار و نبودنت غم پائیزان را به همراه دارد.در ته خیال من اشکی متولد می شود و در دستان مهربان تو خانه می کند .کجائی که ببینی دریا دریا می گریم و کسی نیست.من در بی حوصله گی تو گم می شوم و جرات واژه ها در دهانم حبس می شود می دانم در صبح دم خیال پرسه زدن یعنی چه؟می دانم در انتظار نسیم نشتن یعنی چه؟ اما آسمان که می گیرد دنیا به اندازه ی تنهائی من خالی می شود در آن زمان دلم می خواهد بدانم که در کدام خیال تلخ جاده های آفتابی دلم را بی رهگذر گذاشت و مرا در انتظار بهار به پائیز نشاند عجب برزخی ست ؟عجب!این حرف خود تست:

خنده هایم بوی احتیاط گرفته اند رگ هایم ریا می کنند استخوان هایم از دوری تو فریاد می کشند(قسمتی از یک شعرم است)

بیا و بگذار آن قدر وسیع بشوم که لبخندم در شعر تو منتشر شود.بیم آن ندارم که روزی آسمان ترا از من بگیرد،بیم ان دارم که روزی تو خود را از من بگیری که گرفته ای.مرا بپذیر تا بتوانم شعرهایم را که برای تو نوشته ام ولی برایت نخوانده ام را،بر گردن ماه بیاویزم تا بتوانی آن ها را بخوانی و مرا بشنوی....لمسم کنی... من در هجوم نبودنت یخ بسته ام بیا و بگذار با آفتاب نگاهت آب شوم.

بیا ....تو دوری یا من؟برای رسیدن به تو چه باید کرد؟کدامین جاده هاست که باپیمودن آن می توان ترا یافت؟کاش می توانستم موهایت را به بازو بگیرم کاش رویای دل پذیری بودم که تا سحرگاهان در آغوشم می آرمیدی،غصه نخور اگر تو بخواهی من ترا به اطاق کوچکم دعوت می کنم من ترا به خانه ی خود می برم که در آن شوکت و پیراسته گی را ببینی که چه صفائی دارد!من روزی ترا به مهمانی ستارگان می برم به کلبه ی محقرم خودم به آن جا که از جدائی و دل های خسته دیگر خبری نباشد آن روز خواهم برد که بدانم واقعا" مال من هستی.

ای زیباترین طلوع معطر اگر تو بخواهی من مرید چشمان تو می شوم و شیدای اشارت های پیشانی تو.

بر شانه های صبور تو زندگانی را راه می پیمایم و با شیرینی لبخند تو هم زبانی را جشن می گیرم به دیدا تو می آیم.

می آیم تا گل بوسه های عاشقانه ات را بر روی بیت های شعر احساسم بکاری نبض قلبم را آب یاری کنی.

از تو می خواهم عشقم را بپذیری....خواهش می کنم....عاجزانه...اما صاد قانه.

کلام آخر:

مرد باش  و مردانه زندگی کن زندگی کردن خود مهم نیست چگونه زیستن مهم است به قول دکتر شریعتی، خدایا به من زیستنی عطا کن که دم مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم.

اگر تو مهمان کلبه ی خلوت و شعرم نشوی ..... اما.... کاش بشوی.... یا اجازه بده من مهمان یک جرعه از یک روز یک ساعت یک دقیقه از کنار تو در خلوت و شعرهایت بشوم.

                               آن که دوست داشتن ترا با بغض اقرار می کند.

 

 

دوشنبه 29/3/1391 - 20:1
شعر و قطعات ادبی

سلام

تقدیم به همه ی خوبانی که حتی اگر سراغشان را نگیرم فراموشم نمی کنند

به گل سلام می دهم

به صبح و باد و شاپرک

به دوستان تبیانی ام

به مهربان سایت تنهائی ام

به آن که مهربان صدای او

مرا به زندگی می خواندم

و جاده ی دوستی که بی انتهاست

مرا دوست می نامدم

سلام.... سلام..... سلام.... سلام

************************

طعم زخم دل من

طعم دوست داشتن دارد

چون به دوست داشتن

                                 - زخم به خود خریده است

طعم زخم دوست داشتنی

طعم آسودن و رویای زندگی

از تمام مزه ها

بهترین طعم

                نچشی کاش به زخم

                                        - بی که دل را بزنی

نه که تکرار او خسته کند

نه به تکرار که تکرار شود

نه که با چشیدنش در لحظه

طعم دوست داشتن ، عادت بشود

شنبه 27/3/1391 - 14:41
شعر و قطعات ادبی

سلام:

آن گاه که کورسوی ستاره ای دور دست

ولی نزدیک تر از خورشید

شبانه هایت را بی پلک و دوخته

به آواز خروس خوان می رساند

من کودکانه ترین لبخندهایم را

 در آغوش طراوت کهکشانی ات

                                        - خاطره می کردم

مثل لحظه ای که در خورجین قدیمی پدر بزرگ

جا می شدم

قهقهه می کردم

و زندگی همین جای شدن در خورجین

 شاهانه ترین لباس جناب الاغ

این مظهر صبر و سکوت بود

دنبال کهکشان و ستاره هایش نیستم

دنبال قصر و شاه زاده ی پریان نیستم

فقط دوباره می خواهم بار دیگر

 با جناب الاغ

این مظهر صبر و سکوت

از تاکستان تا لحظه ی چشم انتظاری مادر بزرگ

ایستاده در کوچه

با جاروئی و کوچه ای با عطر و بوی خاک باران زده

از کوچه باغ معطر گردو و خاطره

عبور کنم

مثل وقتی که در یک جیب خورجین جا می شدم... همین

                              سایه های رنگی،حرف های دل تنگی

 

 

 

 

 

سه شنبه 2/3/1391 - 8:56
شعر و قطعات ادبی

می بینی؟!

چشم هائی که از حریم خلوت من می گذرند

می آزارند

می درند

می برند

می سوزند

و تو می گوئی : چرا توده ی ابر تیره را پوشیدی؟

                      - زاغه نشین قضاوت مخرب شده ای؟

                       - در پس درب فولادی تنهائی ات پنهانی؟

شعرهایم را دزدیدند

                             - و مرا از خویشتنم

خنده هایم بوی ریا گرفته اند

چشم هایم دروغ می فروشند

دست هایم قفل به هم ،مسدودند

نبض من نبض زندگی در شگوفائی گل ها نیست

حبس در پشت دیواری که آن سویش

                                                  عطر شب بو مرا می خواند هست

تو چه می دانی؟که من چگونه نفس هایم را کوتاه

                        - آن گونه که شمارش نشود دم می گیرم

پس نپرس که چرا تنهایم؟

و نپرس چرا پنهانم؟

تا دوباره مرگ سراغم گیرد

میهمان لحظه های غم ناکم

                سایه های رنگی،حرف های دل تنگی

پنج شنبه 28/2/1391 - 16:11
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته