• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 141
تعداد نظرات : 107
زمان آخرین مطلب : 5282روز قبل
خواستگاری و نامزدی

از تمام قصه ها و مثلهایی که شنیدم این قصه همیشه برایم تازگی داشته و روز به روز بیشتر به اون اعتقاد پیدا میکنم .

یادمه که مرحوم مادرم وقتی که میدید من از موضوعی ناراحتم با این قصه آرامم میکرد تا اینکه چند روز پیش برایم اتفاقی افتاد که دیگه یک درصد هم به این قصه که واقعیت را میگه شک ندارم.

 

 

و اما داستان  :

در روزگاران خیلی قدیم شاه و وزیری به اتفاق سایر اعضاء قصر به شکارگاه میروند که در هنگام شکار تیر شاه کمانه میکند و به یکی از انگشتان شاه اصابت میکند و طبیبان مجبور میشوند انگشت شاه را قطع کنند در این هنگام وزیر به شاه میگوید انشالله خیر است ..... ناگهان شاه برافروخته میشود و میگوید ... ابله من انگشتم قطع شده و تو میگویی خیر است ؟!

شاه دستور میدهد که وزیر را به زندان بیاندازند تا او ادب شود .... در این هنگام وزیر به شاه میگوید " خیر است انشالله " !!!!

مدتها از این موضوع میگذرد تا اینکه شاه دوباره هوس شکار به سرش میزند و دستور میدهد تا کاروان عظیمی تشکیل دهند تا به شکار روند .

کاروان به جنگل عظیمی میرسد که شاه دستور میدهد همه آنجا اطراق نمایند ...وقتی که صبح میشود همگی به شکار میروند تا اینکه شاه در جنگل گم میشود که ناگهان شاه از قبیله ای سر در می آورد که اهالی آنجا آدمخوار بودند رییس قبیله دستور میدهد که شاه را برای خوراک خدایان خود آماده نمایند.... شاه هر چی التماس میکند فایده ای نداشت و باید خوراک خدایان آدمخوارها میشد که ناگهان یکی از اهالی قبیله گفت که شاه نمیتواند خوراک مناسبی باشد همه میگویند چرا ؟

که میبیند شاه یک انگشت ندارد چون شرط خوراک شدن این بود که باید یک انسانی بدون نقص خوراک خدای قبیله میشد بنابراین شاه را آزاد میکنند و شاه با خوشحالی به محل اطراق اهالی قصر برمیگردد .

بعد از برگشت به قصر بلافاصله دستور میدهد که وزیر را آزاد نمایند ..... وقتی که وزیر نزد شاه می آید شاه از وزیر میپرسد آنروز که بمن گفتی خیر است انشالله خیلی از دستت ناراحت شدم ولی چرا وقتی که تو را زندان افکندم باز هم گفتی خیر است انشالله ؟

وزیر گفت : اگر من هم آن روز با شما بودم امکان داشت با هم گم میشدیم و آن موقع امکان داشت بعد انصراف از خوردن شما که انگشت نداشتید آدمخواران من را خوراک حدایان خود میکردند بنابراین در زندان بودن من هم خیر بود و الان اینجا نبودم .

" پاایان قصه "

مصادیق زیادی از این قصه در زندگی من پیش آمده که روز به بروز به آن بیشتر اعتقاد پیدا میکنم و عقیده دارم هیچگاه خداوند برای هیچ بنده ای بد نمیخواهد بلکه زمان آن را خدا میخواهد .

شاید در آینده تعدادی از این مصادیق را برایتان همیجا بنویسم

جمعه 23/5/1388 - 17:50
ادبی هنری
برده فقط یك آقا دارد، اما شخص طمعكار نسبت به هر كسی كه او را یاری كند، برده است.(رالف والدو امرسون)
يکشنبه 16/1/1388 - 10:25
ادبی هنری
طمع، همچون آب شوری است كه هر چه بیشتر خورده شود، تشنگی را افزونتر می كند.  (گوته)
يکشنبه 16/1/1388 - 10:23
خاطرات و روز نوشت
ضرب المثل فارسی: هركس كتاب را به امانت داد، یك دستش را باید برید و هركس پس بدهد، هر دو دستش را
شنبه 15/1/1388 - 14:13
خاطرات و روز نوشت
هرگز كتابی به كسی امانت ندهید، چون به شما برگردانده نمی شود. من تمام كتابهای كتابخانه ام امانتی است كه از دیگران گرفته ام   (آناتول فرانس)
شنبه 15/1/1388 - 14:9
مصاحبه و گفتگو
نویسنده ای كه می كوشد بر ترجمه ی رمانهایش نظارت كند، همچون چوپانی كه در پی گله ای از گوسفندان ناآرام است، به دنبال كلمه های بی شماری می گردد؛ حالت این نویسنده برای خودش غم انگیز است و برای دیگران خنده آور.      (میلان كوندرا)
شنبه 15/1/1388 - 14:3
خواستگاری و نامزدی
یک ضرب المثل ژاپنی میگوید : از این نترس كه آهسته حركت می كنی، از این بترس كه هنوز حركت نكرده ای
شنبه 15/1/1388 - 13:59
خواستگاری و نامزدی
كسی كه از مرگ می ترسد از زندگی هم می ترسد؛ زیرا مرگ و زندگی از یكدیگر جدایی ناپذیرند و هر دو، جلوه ی یك حقیقت به شمار می روند.(گوته)
جمعه 14/1/1388 - 15:30
ادبی هنری
خشم با دیوانگی آغاز می شود و با پشیمانی پایان می پذیرد.(فیثاغورث)
جمعه 14/1/1388 - 15:27
هوا و فضا

در سایت ناسا مشخصات خود را وارد کنید تا انها در سال ۲۰۱۱ نام و مشخصات شما را همراه با کاوشگر خود به مریخ بفرستند! 

برای ارسال نام اینجا کلیک کنید

 

شنبه 8/1/1388 - 1:5
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته