از تمام قصه ها و مثلهایی که شنیدم این قصه همیشه برایم تازگی داشته و روز به روز بیشتر به اون اعتقاد پیدا میکنم .
یادمه که مرحوم مادرم وقتی که میدید من از موضوعی ناراحتم با این قصه آرامم میکرد تا اینکه چند روز پیش برایم اتفاقی افتاد که دیگه یک درصد هم به این قصه که واقعیت را میگه شک ندارم.
و اما داستان :
در روزگاران خیلی قدیم شاه و وزیری به اتفاق سایر اعضاء قصر به شکارگاه میروند که در هنگام شکار تیر شاه کمانه میکند و به یکی از انگشتان شاه اصابت میکند و طبیبان مجبور میشوند انگشت شاه را قطع کنند در این هنگام وزیر به شاه میگوید انشالله خیر است ..... ناگهان شاه برافروخته میشود و میگوید ... ابله من انگشتم قطع شده و تو میگویی خیر است ؟!
شاه دستور میدهد که وزیر را به زندان بیاندازند تا او ادب شود .... در این هنگام وزیر به شاه میگوید " خیر است انشالله " !!!!
مدتها از این موضوع میگذرد تا اینکه شاه دوباره هوس شکار به سرش میزند و دستور میدهد تا کاروان عظیمی تشکیل دهند تا به شکار روند .
کاروان به جنگل عظیمی میرسد که شاه دستور میدهد همه آنجا اطراق نمایند ...وقتی که صبح میشود همگی به شکار میروند تا اینکه شاه در جنگل گم میشود که ناگهان شاه از قبیله ای سر در می آورد که اهالی آنجا آدمخوار بودند رییس قبیله دستور میدهد که شاه را برای خوراک خدایان خود آماده نمایند.... شاه هر چی التماس میکند فایده ای نداشت و باید خوراک خدایان آدمخوارها میشد که ناگهان یکی از اهالی قبیله گفت که شاه نمیتواند خوراک مناسبی باشد همه میگویند چرا ؟
که میبیند شاه یک انگشت ندارد چون شرط خوراک شدن این بود که باید یک انسانی بدون نقص خوراک خدای قبیله میشد بنابراین شاه را آزاد میکنند و شاه با خوشحالی به محل اطراق اهالی قصر برمیگردد .
بعد از برگشت به قصر بلافاصله دستور میدهد که وزیر را آزاد نمایند ..... وقتی که وزیر نزد شاه می آید شاه از وزیر میپرسد آنروز که بمن گفتی خیر است انشالله خیلی از دستت ناراحت شدم ولی چرا وقتی که تو را زندان افکندم باز هم گفتی خیر است انشالله ؟
وزیر گفت : اگر من هم آن روز با شما بودم امکان داشت با هم گم میشدیم و آن موقع امکان داشت بعد انصراف از خوردن شما که انگشت نداشتید آدمخواران من را خوراک حدایان خود میکردند بنابراین در زندان بودن من هم خیر بود و الان اینجا نبودم .
" پاایان قصه "
مصادیق زیادی از این قصه در زندگی من پیش آمده که روز به بروز به آن بیشتر اعتقاد پیدا میکنم و عقیده دارم هیچگاه خداوند برای هیچ بنده ای بد نمیخواهد بلکه زمان آن را خدا میخواهد .
شاید در آینده تعدادی از این مصادیق را برایتان همیجا بنویسم