• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1233
تعداد نظرات : 369
زمان آخرین مطلب : 4540روز قبل
داستان و حکایت

3- مخالفت مغرضانه  
كنیزى كه با مولاى خود قرار داد مكاتبه بسته و 4/3 او آزاد شده بود زنا كرد، او را نزد عثمان بردند و بر زنایش گواهى دادند. عثمان در كیفیت حد او درمانده گردید مساءله را از امیرالمومنین پرسش نمود. آن حضرت فرمود: تازیانه هایى كه به او زده مى شود باید به نسبت آزادى و بردگیش تقسیم شود. عثمان همین مساءله را از زید بن ثابت نیز پرسید.
زید گفت : كنیز را به حساب بردگى تازیانه مى زنند. امیرالمومنین به زید فرمود: چرا به حساب مردگان تازیانه زنند با این كه 4/3 او آزاد شده است ؟ و حالا كه مى خواهند به یك ترتیب او را تازیانه زنند چرا به حساب آزادها تازیانه نزنند كه آن بیشتر است ؟
زید گفت : اگر چنین باشد پس در مورد ارث نیز باید سهم آزاد ببرد.
امام علیه السلام به او فرمود: آرى همین طور است . زید پاسخى نداشت ، ولى عثمان طبق گفته زید حكم كرد با این كه حجت بر او تمام و حقیقت آشكار شده بود.

علامه تستری

دوشنبه 5/7/1389 - 14:11
داستان و حکایت

2- گواهى مرد خصى  
قدامه بن مظعون شراب نوشیده او را نزد عمر آوردند، دو نفر بر آن گواهى دادند؛ یكى عمر و تمیمى كه خصى بود، و دیگرى معلى بن جارود، یكى از آنان گواهى داد كه او را در حال نوشیدن شراب دیده ، و دیگرى كه او را در حال قى كردن شراب . عمر جمعى از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله را طلبیده تا او را در حل این مشكل یارى دهند، امیرالمومنین علیه السلام نیز با آنان تشریف آورد. عمر به آن حضرت رو كرده و گفت : یا اباالحسن ! نظر شما در این قضیه چیست ؟ زیرا شما همان كسى هستید كه پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در حقتان فرموده : یا على ! قضاوت تو از تمام این امت صحیح تر، و دانشت زیادتر مى باشد و اكنون این دو شاهد در شهادتشان اختلاف است .
حضرت امیر علیه السلام فرمود: در گواهیشان اختلافى نیست . و آن كسى كه برقى كردن شهادت داده بر آشامیدن گواهى داده است ؛ زیرا قطعا شراب نوشیده كه آن را قى كرده است .
باز عمر گفت : آیا گواهى مرد خصى پذیرفته مى شود؟
امام علیه السلام فرمود: آرى . نداشتن ریش مانند نداشتن بعض از اعضاى دیگرست و زیانى به شهادت نمى رساند.

علامه تستری

دوشنبه 5/7/1389 - 14:10
داستان و حکایت

1- پیشوایى نااهلان  
هنگامى كه رسول خدا صلى الله علیه و آله از دنیا رحلت نمود و ابوبكر خلیفه شد، روزى مردى را كه شراب نوشیده بود نزد او آوردند تا بر او حد جارى كند. ابوبكر به وى گفت : آیا شراب نوشیده اى ؟
گفت : آرى .
ابوبكر: چرا نوشیده اى با این كه آن حرام است ؟
مرد: من مسلمان هستم و منزلم در نزدیكى قصبه اى واقع است كه اهل آن سامان ، شراب نوشیده و آن را حلال مى شمرند، و من هرگز از حرام بودن آن اطلاعى نداشته ام ، و اگر مى دانستم در دین اسلام حرام است حتما از آن اجتناب مى ورزیدم .
ابوبكر به عمر رو كرده گفت : در این باره چه مى گویى ؟
عمر گفت : مشكلى است كه علاج آن با حضرت على علیه السلام است .
ابوبكر به غلام خود گفت : برو على را به اینجا بخوان .
عمر گفت : ما نزد او مى رویم .
پس برخاسته همگى به نزد آن حضرت رفتند و سلمان فارسى (رض ) نیز در محضرش حضور داشت ، آنان قصه را به سلمان گفتند و سلمان جریان را بر امام علیه السلام عرضه داشت ؛ حضرت به ابوبكر فرمود: مردى با او بفرست تا وى را به تمام خانه هاى مهاجر و انصار بگرداند و هر كس كه آیه تحریم شراب را از قرآن برایش خوانده گواهى دهد، و اگر كسى نخوانده حدى بر او نیست . ابوبكر دستور آن حضرت را اجرا كرد و هیچ كس به آن گواهى نداد و مرد آزاد شد.
سلمان گفت : یا امیرالمومنین ! این گروه را ارشاد و هدایت كردید، آن حضرت علیه السلام فرمود: آرى ، خواستم تاكید و توصیه این آیه را در حق خود و اینان تجدید كنم : (( افمن یهدى الى الحق ان یتبع امن لایهدى الا یهدى فمالكم كیف تحكمون
.
آیا كسى كه به سوى حق هدایت مى كند شایسته ترست كه پیروى بشود یا كسى كه هدایت نمى یابد مگر این كه او را رهبرى كنند، شما را چه مى شود! چگونه حكم مى كنید؟!

 بالمناسبه نقل مى شود كه :
در اغانى آورده : منظور بن زبان با زن پدر خود ملیكه دختر سنان مرى ازدواج نموده از او هاشم و عبدالجبار وخوله بهم رسید. تا زمان خلافت عمر، ماجراى او به عمر رسید، عمر او را احضار نموده جریان را از او پرسید، او به اصل قضیه اعتراف نموده ولى مدعى شد كه از حرمت آن اطلاعى نداشته است ، عمر او را بازداشت نموده تا به هنگام نماز عصر، و آنگاه او را بر این ادعایش سوگند داد و او چهل بار قسم یاد نموده او را آزاد كرد و آنان را از یكدیگر جدا نمود
.
مؤ لّف : ولى اینجا چه جاى قسامه است !

علامه تستری

دوشنبه 5/7/1389 - 14:8
اهل بیت

2- كیفر میگسارى در ماه رمضان  
نجاشى شاعر، در روز ماه رمضان شراب نوشیده او را نزد امیرالمومنین علیه السلام آوردند، آن حضرت علیه السلام هشتاد تازیانه به او زد، شب او را بازداشت نموده بامدادان نیز او را طلبیده بیست تازیانه دیگر زد.
نجاشى گفت : یا امیرالمومنین ! آن هشتاد تازیانه كه به من زدى كیفر شراب نوشیدنم بود، ولى سبب این بیست تازیانه دوم را نفهمیدم ؟!
حضرت علیه السلام فرمود: بخاطر بى حرمتى و بى اعتنایى تو بود نسبت به ماه رمضان.

علامه تستری

دوشنبه 5/7/1389 - 14:7
داستان و حکایت

3- استدلال به قرآن  
هنگامى كه هیثم از بعض غزوات به خانه خود بازگشت ، پس ‍ از شش ماه تمام زنش فرزندى به دنیا آورد. هیثم فرزند را از خود ندانسته وى را نزد عمر برد و قصه را برایش بیان داشت . عمر دستور داد زن را سنگسار كنند. اتفاقا پیش از آن كه او را سنگسار كنند، امیرالمومنین علیه السلام او را دید و از قضیه باخبر گردید، پس به عمر فرمود: باید بگویى زن راست مى گوید؛ زیرا خداوند در قرآن مى فرماید: و حمله و فصاله ثلاثون شهرا؛ مدت حمل و از شیر گرفتن فرزند، سى ماه است
و در آیه دیگر مى فرماید: والوالدات یرضعن اولادهن حولین كاملین ؛ مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر مى دهند.
و وقتى كه بیست و چهار ماه دوران شیر دادن از سى ماه كم شود شش ماه مى ماند كه كمترین دوران حاملگى است .
عمر گفت : اگر على نبود عمر به هلاكت مى رسید و زن را آزاد نمود.

علامه تستری

دوشنبه 5/7/1389 - 13:56
داستان و حکایت

8- حیوان سركش  
امیرالمومنین علیه السلام جنایتهاى حیوان سركش را در اولین دفعه موجب ضمان نمى دانست ولى در نوبتهاى بعد صاحبش را ضامن مى كرد.
مؤ لّف :
علت عدم ضمان در دفعه اول عدم علم صاحب اوست ، ولى در دفعات بعد، چون صاحبش از حال حیوان باخبر بوده وظیفه داشته از او مراقبت كند.

علامه تستری

دوشنبه 5/7/1389 - 13:55
داستان و حکایت

64: اگر یك بار مرا مى خواندند
خداوند به حضرت موسى دستور زكات گرفتن را نازل كرد.
حضرت موسى (علیه السلام) براى گرفتن زكات به قارون مراجعه نمود، قارون امتناع ورزید. موسى از هزار گوسفند یكى و از هزار دینار یك دینار و از هزار درهم یك درهم راضى شد. قارون حساب كرد مقدارى كه لازم بود پرداخت نماید زیاد به نظرش آمد، باز راضى نشد.
در این هنگام به فكر افتاد كه باید از ریشه و بن جلو این نحو پول دادن ها را گرفت. بنى اسرائیل را جمع نمود و گفت: موسى هرچه امر كرد اطاعت كردید، اینك مى خواهد اموال شما را بگیرد، چاره اى بیندیشید. گفتند: تو بزرگتر از مائى هرچه صلاح بدانى انجام مى دهیم .
قارون گفت: فلان زن بدكاره را بیاورید تا جایزه اى براى او قرار دهم به موسى تهمت بزند، هزار دینار برایش تعیین كرد و وعده داد او را جزء بانوان خود در آورد. فردا صبح قارون بنى اسرائیل را جمع نموده به حضرت موسى مراجعه نمود و گفت: مردم منتظر تشریف فرمائى شما هستند كه آنها را پند و اندرز دهى. حضرت موسى از منزل خارج شد در میدانى شروع به موعظه كرد. حضرت در ضمن سخن گفت:
هركه دزدى كند دستش را قطع مى كنیم. هركس افتراء زند او را هشتاد تازیانه مى زنیم، كسى كه زن نداشته باشد و مرتكب زنا شود نیز هشتاد تازیانه مى خورد، اما آنكس كه زن داشته باشد زنا كرده سنگسار مى شود تا بمیرد.
قارون گفت: اگر این كار از خودت سر بزند. حضرت موسى جواب داد: آرى.
قارون گفت: بنى اسرائیل مى گویند: با فلان زن زنا كرده اى.
پرسید: من؟ پاسخ داد: آرى.
امر كرد آن زن را بیاورند، وقتى حاضر شد قارون گفت: آنچه اینها مى گویند صحیح است. زن در این موقع با خود اندیشید كه بهتر این است توبه كنم و پیغمبر خدا را نیازارم. تصمیم گرفت واقع را بیان كند و در پاسخ گفت: دروغ مى گویند، قارون برایم جایزه اى تعیین كرده تا تو را به اینكار تهمت بزنم. قارون از این پیشامد بى اندازه ناراحت شد و سر به زیر انداخت.
حضرت موسى (علیه السلام) به شكرانه آشكار شدن واقع، سر به سجده رفت و خدا را سپاسگزارى نمود. با اشك جارى عرض كرد: پروردگارا دشمن تو اراده داشت مرا رسوا كند، چنانچه من براستى پیامبر و از طرف توام، مرا بر او چیره گردان، خطاب رسید، موسى سر بردار، زمین را در اختیارت گذاشتیم. حضرت موسى سر برداشته رو به بنى اسرائیل كرد و فرمود: خداوند همانطور كه نیروى هلاكت فرعون و فرعونیان را به من داد اینك نیز بر قارون مسلطم كرده، هركه دوست دار قارون است با او باشد و هركه او را نمى خواهد كناره بگیرد.
به جز دو نفر كسى با قارون نماند. موسى (علیه السلام) زمین را امر كرد كه پیكر قارون و همكارانش را بگیرد، تا ساق به زمین فرورفتند. دومین بار فرمود: تا زانو داخل زمین شدند، براى سومین مرتبه امر كرد تا كمر به زمین رفتند. در تمام این چند مرتبه قارون موسى (علیه السلام) را سوگند مى داد و تضرع و التماس مى نمود كه از كیفرش بگذرد ولى موسى از شدت خشم توجهى ننمود. براى آخرین بار فرمود: زمین اینها را بگیر، تمام پیكر قارون و همراهانش در دل خاك جاى گرفتند.
خداوند به حضرت موسى (علیه السلام) وحى كرد چقدر سخت دلى. 70 مرتبه پناه آوردند تو رحم نكردى و از ایشان نگذشتى اما و عزتى و جلالى لو ایاى دعونى مره واحده لو وجدونى قریبا مجیبا
به عزت و جلالم سوگند اگر یك بار مرا مى خواندند، مرا نزدیك و جوابگو مى یافتند.

داستان های خدا:تألیف میر خلف زاده

دوشنبه 5/7/1389 - 13:53
داستان و حکایت

63: احضار بنده و سخن خدا با او
در كتاب خزائن الاخبار و مجالس المتقین آمده است كه خدیجه خاتون (علیه السلام) از پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) از قیامت سوال نمود، وقتى كه عرض اعمال بنده بر خدا مى شود، پس آن حضرت گریه كرد.
حضرت خدیجه عرض كرد: یا رسول الله چرا گریه مى كنى؟
فرمود: از وسعت رحمت خدا در آن روز بر بندگانش، اى خدیجه چون روز قیامت بنده را نزد خدا حاضر مى كنند، خطاب مى شود، این بنده من! اطلاع دارى كه فلان روز و فلان شب چه كردى؟
عرض مى كند: خداوندا مى دانم، پس یك یك گناه او را به او اظهار مى كنند و او اقرار مى كند، تا به گناهى مى رسد كه در كمال قباحت باشد. پس بنده سر خجالت به زیر اندازد و عرق به صورت او جارى شود. خداوند مى فرماید:
اى بنده من چرا جواب نمى گوئى؟
بنده عرض مى كند: الهى شرمسارم، نمى توانم جواب بدهم. خطاب مى رسد: اى بنده تو با اینكه لئیمى و پستى از من شرم مى كنى و من با كریمى خود چگونه شرم نكنم از تو، اى بنده، تو را حیاء ندامت و پشیمانى است و مرا حیاء كرم.گناه در میان دو حیاء بقائى ندارد. پس خداوند به كرم خود بنده را مى آمرزد و داخل بهشت مى كند.

داستان های خدا:تألیف میر خلف زاده

دوشنبه 5/7/1389 - 13:50
داستان و حکایت

62: یك دسته بى حساب وارد بهشت مى شوند
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود:
اذا كان یوم القیمه انبت الله لطائفه من امتى اجنحه فیطیرون من قبور هم الى الجنان
یعنى روز قیامت كه مى شود خداوند به بعضى از امت من بالهایى عطا مى كند كه از قبرهاى خود پرواز مى كنند و به سوى بهشت مى روند و آنجا متنعم مى شوند، ملائكه از آنها مى پرسند: شما از حساب فارغ شدید؟
مى گویند: ما حسابى نداشتیم.
مى گویند: از صراط گذشتید؟
مى گویند: ما صراطى ندیدیم.
ملائكه مى پرسند: شما از امت كیستید؟
مى گویند: ما از امت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) هستیم.
ملائكه مى پرسند: عمل شما در دنیا چه بوده كه به این مرتبه عالى و منزلت عظیمه رسیده اید؟
گویند: دو صفت در ما بود كه خدا این مقام را به ما داده است.
یكى اینكه: هرچى خدا در دنیا قسمت ما كرده بود در دنیا راضى بودیم.
دوم اینكه: اگر در خلوت اسباب معصیت براى ما مهیا مى شد از خدا حیا مى كردیم و مرتكب معصیت نمى شدیم.
امام صادق (علیه السلام) به اسحاق بن عمار فرمودند:
بترس از خدا گویا خدا را به چشم مى بینى و اگر شك دارى، در دین خدا كافرى و اگر یقین دارى و باز مرتكب مى شوى پس خدا را پست ترین نظر كنندگان فرض كردى.

 داستان های خدا:تألیف میر خلف زاده

دوشنبه 5/7/1389 - 13:49
داستان و حکایت

61: خدا و دانیال و شیر
در حالات جناب دانیال است كه بخت النصر او را گرفت، و براى كشتنش با شكنجه، چاه عمیقى را معین نمود و شیر درنده اى را در چاه انداخت و سپس دانیال را نیز در چاه افكند و دستور داد سرچاه را بستند و فرمان عمومى صادر كرد كه هیچ كس حق ندارد نزدیك چاه بشود.
خداوند به پیغمبرى وحى فرستاد كه براى دانیال در فلان مكان خوراك ببر. آن پیغمبر وقتى نزد چاه رسید، سر چاه را كنار زد، ملاحظه كرد كه در قعر چاه شیر با كمال خضوع و ادب مقابل دانیال نشسته است، وقتى خوراكش ‍ را به او رسانید دانیال گفت:
الحمدلله الذى لا ینسى من شكر
سپاس خدائى را كه كسى را كه او را سپاسگزارى مى نماید فراموش ‍ نمى فرماید.
اگر دانیال یقین به خدا نداشت، نگاه همان شیر زهره اش را مى برد و جانش ‍ بیرون مى رفت، اما او اهل یقین است، ایمان دارد كه شیر هم مخلوق عاجزى از مخلوق هاى خداوندى است كه بدون مشیت الهى حركت نمى كند.

داستان های خدا:تألیف میر خلف زاده

دوشنبه 5/7/1389 - 13:48
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته