• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 228
تعداد نظرات : 493
زمان آخرین مطلب : 4572روز قبل
خانواده

روزهای کودکی

 

آن ایام شیرین

 

مشتاق رویایی عروسکی

 

وهراس از کابوس های مترسکی

 

آرزویم فراری شبانه بود

 

فرار از زندانی به اسم خواب

 

اکنون که از آن زمان روزهایی چند می گذرد

 

نقاشی باوری تازه

 

و بوم تاریکی از شب

 

سخت است ترسیم این باور

 

خواب گمشده ای ناپیداست

 

تاریکی ملموس شب عصیان

 

لحظه ی بیداری حسی آشناست

 

حس حسادتی به شب

 

غبطه ای به آرامش آن

 

و سکوت پر از فریادش

 

کاش می آموختم از شب

 

هر آنچه را که آموزگار آن بود

 

با فریادی بی آهنگ

 

رویای مرده ام را می نواختم

 

غرق شدن در خوابی عمیق

 

و تماشای دریاچه ای بدون سنگ

 

آرزویی ست محال

 

دریاچه ای نمی بینم

 

چگونه سنگ هایش را پیدا کنم ؟ 

سه شنبه 18/3/1389 - 0:1
شعر و قطعات ادبی

من آهسته آمدم کنار وقفه ای از دریا

 

رو به روی کبوتری که از غروب می وزید

 

چشم به راه آوازی که دریا

 

از آغاز پرنده زیر گوش بچه ماهی ها خوانده بود

 

به یقین می دانی به چه فکر می کردم

 

گفته بودی

 

خودت با دریا کنار بیا

 

تمام دریاهای دنیا دو ساحل دارند

 

من کنار دریا می آیم ، من با دریا کنارمی آیم

 

من با باد ، با باران ، با آیینه و زمستان

 

من کنار تو می آیم ، من با تو کنار می آیم

 

من با هر چه آسمان سرکوب شده

 

و هر چه سنگسار آیینه و مهربانی

 

و هر چه منطق بی دلیل

 

کنار می آیم

 

تو چه می دانی که در این یک شنبه ی عزیز که بوی تنباکو می دهد

 

چه قدر به بن بست کلمه رسیده ام

 

می خواهم انکار کنم که شاعرم

 

و یک سکوت هزار ساله بر لب کبود هر چه باران بی مورد

 

من خودم را اواسط دیروز جا گذاشتم

 

کسی که امروز کنار تو می آید

 

یک مرده ی منطقی است

 

حالا می توانی آسوده باشی

 

من کنار تو آمده ام

 

من با تمام تو کنار آمده ام

 

مریم اسدی

 
دوشنبه 17/3/1389 - 17:10
فلسفه و عرفان

شكاف كوچكی بر روی پیله كرم ابریشمی ظاهر شد. مردی ساعت ها با دقت به تلاش پروانه برای خارج

 

 شدن از پیله نگاه كرد. پروانه دست از تلاش برداشت. به نظر می رسید خسته شده و نمی تواند به تلاش

 

 هایش ادامه دهد. او تصمیم گرفت به این مخلوق كوچك كمك كند. با استفاده از قیچی شكاف را پهن تر كرد.

 

 پروانه به راحتی از پیله خارج شد، اما بدنش كوچك و بال هایش چروكیده بود. مرد به پروانه هم چنان زل

 

 زده بود. انتظار داشت پروانه برای محافظت از بدنش بال هایش را باز كند. اما این طور نشد. در حقیقت

 

 پروانه مجبور بود باقی عمرش را روی زمین بخزد و نمی توانست پرواز كند.

 

مرد مهربان پی نبرد كه خدا محدودیت را برای پیله و تلاش برای خروج را برای پروانه به وجود آورده

 

 است. به این صورت كه مایع خاصی از بدنش ترشح می شود كه او را قادر به پرواز می كند.

 

بعضی اوقات تلاش و كوشش تنها چیزی است كه باید انجام دهیم. خدا اگر آسودگی را بدون هیچ گونه

 

 سختی، برای ما مهیا كرده بود در این صورت فلج می شدیم و نمی توانستیم نیرومند شویم و پرواز كنیم.

 

       ما زنده به آنیم که آرام نگیریم              موجیم که آسودگی ما عدم ماست

 
دوشنبه 17/3/1389 - 17:7
شعر و قطعات ادبی

هزار سال از آمدنت گذشته

 

هزار سال از اولین گریه ی تو

 

و من هزار سال است

 

که به دنبال اولین رد پای تو می گردم

           *********

می میرم

 

می میری

 

می میریم

 

تابوت ، پرستویی را خواب می بیند

                                                                                                                                                                                          فاطمه حسینی
شنبه 15/3/1389 - 22:46
داستان و حکایت

خبرنگاری از « جیمز استوارت » هنرپیشه معروف سینما ، پرسید : دلهره انگیزترین فیلمی که تا به حال بازی کرده ،

 کدام بوده است ؟

 جواب داد : فیلمی که تا آخر بازی نمی دانستم تهیه کننده فیلم ، دستمزدم را خواهد پرداخت یا نه ؟
شنبه 15/3/1389 - 22:42
خانواده

سالهاست پاییز به من می خندد

 

خنده ای از ته دل

 

قاه قاه کنان

 

کز صدای خنده اش برگ از درخت رخت بر می بندد

 

برگ جا مانده از درخت

 

پوزخندیست به رویاهایم

 

همچون درخت عریان گشته در تب پاییز

 

خاطرات نیز می گذرند

 

در تب زمانه خواهد سوخت

 

دفتری از شعر لبریز

 

لباس به تن کن

 

ذهن برهنه ی خویش را

 

از افکاری تازه

 

اشعاری نو

 

و احساسی بی اندازه

 

گل ها سر شار از احساسند .

 
شنبه 15/3/1389 - 0:8
شعر و قطعات ادبی

یك كلبه خراب و كمى پنجره

 

یك ذره آفتاب و كمى پنجره

 

 

اى كاش جاى این همه دیوار و سنگ

 

آئینه بود و آب و كمى پنجره

 

 

در این سیاه چال سراسر سؤال

 

چشم و دلى مجاب و كمى پنجره

 

 

بویى زنان و گل به همه مى رسید

 

با برگى از كتاب و كمى پنجره

 

 

موسیقى سكوت شب و بوى سیب

 

یك قطعه شعر ناب و كمى پنجره

                                                                         قیصر امین پور     
شنبه 15/3/1389 - 0:2
خانواده

گل آفتابگردان

 

همچو من واله و شیداست

 

مجنون کوی خورشید

 

و نگران شب هایی که از راه می رسند

 

گاه نیز دلواپس ابرهاست

 

دلگیر از تماشای رخسار ابر

 

من اما نظاره گر آسمان

 

در پی آنم

 

کاش می شد انتظار

 

کاش می شد صبر

 

آفتاب مهمان خانه او می شد

 

من نیز منتظر

 

من نیز همیشه در سفر

 

شاید جایی دیگر

 

گل آفتابگردان نباشد

 

چهارشنبه 12/3/1389 - 0:7
دعا و زیارت

پیغمبر اکرم (ص) به خانه یکی از مسلمانان رفتند تا به دعوت او پاسخ گفته باشند . هنگام ورود به حیاط خانه ، مرغی را

دیدند که بالای دیوار تخم می گذارد . تخم از دیوار به زمین افتاد و نشکست . پیامبر (ص) در شگفت شدند و صاحب خانه

خطاب به پیامبر (ص) گفت : آیا تعجب فرمودید ؟ به خدایی که رسالت تو را برگزید ، هیچ گاه زیانی به من

نمی رسد و هیچ حادثه ای بر من فرود نمی آید .

 

همان دم پیامبر (ص) عزم خروج از خانه را کردند که صاحب خانه پرسید : چرا باز می گردید ؟ رسول خدا (ص) فرمودند :

 

(( کسی که هرگز مصیبت نمی بیند ، لطف خدا شامل حال او نیست . ))

 

امام صادق (ع ) نیز می فرمایند : (( گرفتارترین و مبتلاترین مردم دنیا ، پیامبران هستند ، سپس هر کس به آنان نزدیک تر

 

 است . ))

 

هرکه در این بزم مقرب تر است                      جام بلا بیشترش می دهند

 

چهارشنبه 12/3/1389 - 0:5
شعر و قطعات ادبی

میان من و تو

 

 

لحظه ها پر ز خالی

 


سکوت و تنهایی است

 


تو می گریزی زمن و

 


من زغربت و فراغ از تو

 


چه شد که عشق با همه ابهتش

 


به پوچی فاصله ها تن داد و گریخت

 


میان من و تو

 


کویر در کویر تنید

 


و بیابان در بیابان زایید

 


چه دیده بود دلت

 


در سراب

 


که این چنین

 


هزار آینه در هم شکست و دوید

                                                                   شهرزاد مغروری
سه شنبه 11/3/1389 - 0:1
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته