• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 228
تعداد نظرات : 493
زمان آخرین مطلب : 4573روز قبل
ادبی هنری

بر دیوار دل قاب عکسی از بهشت آویخته ام تا همیشه و هر روز به امید آن سهم خود را از دنیا برگیرم .

 

قلب تشنه ی من ، تنها با نوشیدن نگاه خندان تو آرام می گیرد .

 

از پیله های تنهایی ام لباسی از جنس فروغ می بافم و بر تن رنجورم می آویزم ، شاید که روزی مسافر صبر

از خیابان امید گذرکند .
چهارشنبه 16/4/1389 - 0:9
شعر و قطعات ادبی

کلاغ ، فصل سپیدی است ، روسیاهی نیست

 

به دوش مردم چشمان او ، گناهی نیست

 

کلاغ ، آیه ی مظلوم سوره عشق است

 

ولی به شأن نزولش ، دلی گواهی نیست

 

کلاغ ، آینه ای روشن و تماشایی است

 

به چشم مردم اهل نظر ، سیاهی نیست

 

کلاغ ، بر لب هستی ، تبسمی زیباست

 

اگرچه بر قد وبالای او ، نگاهی نیست

 

کلاغ ، مثل کبوتر لطیفه ای زیباست

 

به کار خلقت او ، هیچ اشتباهی نیست

 

کلاغ ، آیه ای از جلوه ی جمال اوست

 

به این حقیقت گویا ، دلت گواهی نیست ؟!

                                                                                 رضا اسماعیلی

چهارشنبه 16/4/1389 - 0:4
شعر و قطعات ادبی

از تو گذشتن با نگاهی سرسری سخت است

 

فکر سفر حول مدار دیگری سخت است

 

ای قصه ی شیرین قبل از خواب باور کن

 

شب های بی چشم تو و دیو و پری سخت است

 

در اولین برخورد آسان بودی و از کوه

 

وقتی که بالا می روی پی می بری سخت است

 

ای ماه در تور کسی چون من نمی افتی

 

تسلیم ، در شهر شما افسونگری سخت است

 

هر چند این دلبستگی دلخستگی دارد

 

اما برای دیدنت ما را سری سخت است

 

رقیه ندیری

 
سه شنبه 15/4/1389 - 0:56
خانواده

مرکز علامتی مثبت

 

تقاطع یک چهار راه

 

راهی به سوی تو

 

راهی به سوی او

 

راهی به سوی داشتنی های این دنیا

 

در انتظار لبخند توست اما راه آخر

 

هزار دلواپسی

 

هزار دلشوره ی دیگر

 

این وسط

 

علامت سوألی نیز از راه رسید

 

بی هیچ مقدمه

 

شاید هم چراغ قرمز را ندید

 

چشمهایش را گوشه ی خیابان جا گذاشته بود

 

امان از دست این علامت سوأل حواس پرت !

 

شاید هم عینکش را برنداشته بود

 

کاش در پیاده روی ذهنت قدم می زدی

 

پاسخ تو به من آنگاه

 

نه از جنس خطوط عابر پیاده

 

پاسخی از جنس این چهار راه

 

یک جواب ساده

 

شاید مسیرمان عوض می شد

 

دوشنبه 14/4/1389 - 0:50
خانواده

سالهاست گریزانم

 

مرا به خود وا نمی گذارد سیل تنهایی

 

سرازیر از قله ای دوردست

 

گویی گمانش اینست :

 

هماره او را به سوی خود می خوانم

 

قافله ای از واژه های گنگ را

 

گوشی شنوا باید

 

نمی دانم ، تنهایی ز چه رو چشم به راهم ماند ؟

 

زین پس سایه همزاد خویش را

 

با ایما و اشاره خواهم خواند

 

شاید باران ، چشمهایش را بشوید

 

اشک ! غریبه ست با آسمان او

 

می رهاند مرا

 

اگر باران بگوید . . .

 
سه شنبه 25/3/1389 - 0:5
شعر و قطعات ادبی

سازمان هواشناسی گفت

 

كه هوا گرم و آسمان آبی است

 

نه تگرگی نه برف و بارانی

 

شب‌تان خوب و صاف و مهتابی است

 

آن‌كه از ابرها خبر دارد

 

گفت وضع هوای ما خوب است

 

من ولی سردم است و می‌لرزم

 

چشم من آسمان مرطوب است

 

دل غمگین من چرا امشب

 

نیست مانند آسمان خوشحال؟

 

دوست دارم ببارم از ته دل

 

بشوم مثل آسمان شمال!

 

آسمانِ گرفتة چشمم

 

مثل پاییز دم به دم ابری است

 

روز پرواز شاعری تنهاست

 

شاعر شعرِ «خانه‌ام ابری است»

 

علی بابا جانی

 
دوشنبه 24/3/1389 - 8:56
شعر و قطعات ادبی

گفتى: غزل بگو! چه بگویم مجال كو

 

شیرین من، براى غزل شور و حال كو

 

پر مى زند دلم به هواى غزل، ولى

 

گیرم هواى پرزدنم هست، بال كو

 

گیرم به فال نیك بگیرم بهار را

 

چشم و دلى براى تماشا و فال كو

 

تقویم چهارفصل دلم را ورق زدم

 

آن برگ هاى سبز سرآغاز سال كو

 

رفتیم و پرسش دل ما بى جواب ماند

 

حال سؤال و حوصله قیل و قال كو

                                                             قیصر امین پور
يکشنبه 23/3/1389 - 0:3
دعا و زیارت

روزی منصور به وزیر دربارش «ربیع» گفت: همین اكنون جعفر بن محمد (امام صادق علیه السّلام) را در اینجا حاضر كن.

 

ربیع فرمان منصور را اجرا كرد، حضرت صادق (ع) را احضار نمود.

  

منصور با كمال خشم و تندی به آن حضرت رو كرد و گفت:« خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم، آیا در مورد سلطنت من اشكال

 

تراشی می كنی؟».

  

امام صادق(ع) فرمود: کسی که چنین خبری به تو داده دروغ گو است .

 

ربیع می گوید: امام صادق (ع) را دیدم هنگام ورود لب هایش حركت می كند، وقتی كه كنار منصور نشست، لب هایش

حركت می كرد و لحظه به لحظه از خشم منصور كمتر می شد.

 

 

وقتی كه امام صادق (ع) از نزد منصور رفت، پشت سر امام رفتم و به او عرض كردم: وقتی كه شما وارد بر منصور شدید،

 

منصور نسبت به شما بسیار خشمگین بود، ولی وقتی كه نزد او آمدی و لب های شما حركت كرد، خشم او كم شد،

 

شما لب هایتان را به چه چیز حركت می دادی؟!

 

امام صادق (ع) فرمود: لب هایم را به دعای جدّم امام حسین (ع) حركت می دادم و آن دعا این است: یا عُدَّتِی عِنْدَ

 

 

شِدَّتِی وَ یا غَوْثِی عِنْدَ كُرْبَتِی، اُحرُسِنی بِعَیْنِكَ الَّتِی لا تَنامُ وَ اكْنِفْنِی بِرُكْنِكَ الَّذی لا یُرام.: «ای نیرو بخش من، هنگام

 

 

دشواری هایم وای پناه من هنگام اندوهم، به چشمت كه نخوابد مرا حفظ كن و مرا در سایه ركن استوار و خلل ناپذیر خود

 

 

قرار بده»

 

 

 

يکشنبه 23/3/1389 - 0:0
شعر و قطعات ادبی

چیزی شبیه یک تبر آتشین مرا

 

شعله به شعله می کند از ریشه ام جدا

 

دردی میان حنجره ام بغض می شود

 

از ریشه زخم می زند ، این درد بی صدا

 

من یک درخت یکسره آتش گرفته ام

 

از ریشه ام گرفته و تا شاخ و برگ ها

 

جنگل به خواب رفته و من شعله می کشم

 

یک تک درخت عاشق و تنها و مبتلا

 

در من هزار پیله ی پروانه و نگات

 

انگار آتشی است میان تنم رها

 

شاید درخت سیب شوم ، سرخ و دلفریب

 

جایی بکار سوخته ی حاکستر مرا

 

                                                                        سعیده قنبری

 

جمعه 21/3/1389 - 0:28
دعا و زیارت

امام صلدق (ع) دوستی نزدیک داشت که همیشه در خدمت امام بود و ایشان را همراهی می کرد . روزی همراه هم

وارد بازار شدند . دوست امام ، غلامش را هم با خود آورده بود . مدتی  در بازار گشتند و آن چه می بایست خریدند .

ناگاه دوست امام غلامش را گم کرد . اما زود او را یافت و به او دشنام داد و حرامزاده اش خواند . امام صادق (ع)

بسیار تعجب کردند و دوست خود را سرزنش فرمودند . صاحب غلام گفت : او کافر است و از پدر ومادر کافر به

دنیا آمده است . امام فرمودند : آنان به هردینی که باشند ، مطابق آن دین ازدواج کرده اند و این غلام نیز حلال زاده

است و تو حق نداشتی به او دشنام بدهی .

 

بعد از آن دیگر کسی آن دو را با یکدیگر ندید .

 
جمعه 21/3/1389 - 0:21
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته