• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 228
تعداد نظرات : 493
زمان آخرین مطلب : 4572روز قبل
خانواده

حجابی میان من و توست

 

هایل فاصله ها

 

سر سازگاری ندارد انگار

 

بگذار او نیز باشد

 

تکه نانی بیش نخواهد خورد !

 

جدایی ، نان بازوی اوست

 

در دادگاه عشق

 

محکوم خواهد کرد ما را

 

رأی به تبعید دل های آواره خواهد داد

 

عادلانه ست آیا ؟

 

قاضی بی انصاف !

 

دل ما را این گونه پژمرد

 
يکشنبه 14/6/1389 - 17:53
دانستنی های علمی

اتوبوس که ایستاد همه مسافران پیاده شدند ، جز یک نفر . راننده در آینه نگاهی کرد و بلند گفت : « آقا ! . . .

ایستگاه آخره »، اما پیرمرد سرش را گذاشته بود به شیشه و خواب بود . راننده زیر لب گفت : « ای بابا ،

اینم جا گیر آورده » و این بار تقریباً داد زد : « آقا جان ! خوابی ؟! پیاده شو ، می خواهم دور بزنم .»

و پیرمرد همان طور خوابیده بود . راننده با بی حوصلگی ترمز دستی را کشید . از جایش بلند شد و دستش

را بر شانه پیرمرد گذاشت : « بابا جون ! بیدار شو ، آخرشه » . . .

پیرمرد به آخر خط رسیده بود .

دوشنبه 25/5/1389 - 17:28
شعر و قطعات ادبی

نگاهت را پیاده می شوم

 

چشمانم

 

دو ، دو

 

دور می خورد سرم

 

شش دانگ شب را

 

هفت پشت هشت

 

نمی دانم دستانم چند بار

 

زانو می زند زیر چانه ام

 

تا نلرزد

 

نریزد

 

چکه چکه چال می شوم

 

پشت پلک هایم

 

فرو می خورم

 

فرو می روم

 

فرو می ریزم

 

خودم را

 

تا فردا

 

خدا را چه دیدی !؟

                                                       امیر یزدانی
يکشنبه 24/5/1389 - 15:16
دعا و زیارت

یکی از کنیزان امام سجاد (ع) هنگامی که آب روی دست مبارک امام می ریخت ، ظرف آب از دستش افتاد و

بدن امام را مجروح ساخت .امام از روی خشم سر بلند کرد ، کنیز بلافاصله گفت : خداوند در قرآن می فرماید :

 

«وَالکاظِمینَ الغَیظَ » ، وخشم خود را فرو می برند .

 

امام (ع) فرمود : خشم خود را فرو بردم .

 

کنیز گفت : « وَالعافینَ عَنِ الناسِ » ، و از خطای مردم در می گذرند .

 

امام (ع) فرمود : تو را بخشیدم .

 

کنیز ادامه داد : « وَ اللهُ یُحِبُ المُحسِنینَ » ، و خدا نیکوکاران را دوست دارد .

 

امام (ع) فرمود : تو را در راه خدا آزاد کردم .

 
يکشنبه 24/5/1389 - 15:12
شعر و قطعات ادبی

گرم نگاه کردنت ، مثل تنور مانده ام

 

ساده و صاف و بی ریا مست حضور مانده ام

 

خنده ی من طلوع کن ، با تو بلند می شوم

 

درس بده ، شروع کن ، غرق مرور مانده ام

 

مثل همیشه مانده ام پشت نگاه پنجره

 

در انتظار رؤیت بلور نور مانده ام

 

صید دلم کنی قبول ، چرا فرار می کنی ؟

 

بیا نجات ده مرا ، میان تور مانده ام

 

خسته ی ناز کردنت ، بس کن و انتظار کم

 

گر چه به رسم عاشقان سخت صبور مانده ام

 

نیمه ز راه جاده را ، شکسته پای رفته ام

 

دست مرا بگیر هم ، که در عبور مانده ام

                                                             مریم جعفر زاده

 

جمعه 22/5/1389 - 18:14
خاطرات و روز نوشت

آینه هم بازیش گرفته است ، واژه ها را بر عکس می کند .

 

شاید هم می خواهد بگوید دل ما نازک است چون شیشه ،

 

پس چرا عکس آن را نشان می دهیم ؟

 

چرا گریه را نهی می کنیم ؟

 

چرا بازی با کودکان دیوانگیست ؟

 

آینه بازیش نگرفته است .

 

ما دوست داریم بازیگر باشیم .

 

ما دوست داریم قلبمان را پشت دیواری از خاک پنهان کنیم .

 

آینه گول نخواهد خورد ! ! !

 

آینه مشتاق شیشه ای از جنس خود است .

 

دوشنبه 18/5/1389 - 13:59
خانواده

کفش هایت آن روز

 

هر دو برفی بودند

 

واژه ها را بگو !

 

انگار آن روز

 

فقط و فقط ، سه حرفی بودند

 

برگ زرد

 

مرگ عشق

 

روز سرد . . .

 

افعال نقش بسته در ذهنت

 

آن روز همگی صرفی بودند

 

بستن

 

رفتن

 

شکستن . . .

 

چه مثبت هایی که آن روز

 

به چشم تو ، همه منفی بودند

 
يکشنبه 17/5/1389 - 0:38
خانواده

بازاری شلوغ

 

فروشندگانی که گناه می فروشند

 

اجناسی رنگارنگ

 

خریدارانی با ایمان هایی سست

 

و چشمانی حریص و تنگ

 

غریب و آشنا می گویند

 

خدا به همراهت

 

اما غافلند و نمی دانند

 

همراه دیگری نیز دارم

 

دشمنی قسم خورده

 

شیطان

 

مدتهاست گام در راه او بر می دارم

 

بی هیچ هراسی گناه می خرم

 

چمدانی پر از اشتیاق دنیا را

 

آهسته آهسته

 

به کوچه ای تاریک و سیاه می برم

 

مبادا کسی بفهمد رازهای مرا

 

آنگاه جانمازی پهن کرده

 

دیگری را به یاد می آورم

 

تا دیگران ببینند راز و نیازهای مرا

 

سنگفرش خیابان دلم را

 

با لکه هایی سیاه

 

شرمنده ام که بگویم

 

لکه ها گشته اند یک دریا

 

تزیین می کنم

 

اسب رفتن خویش را

 

برای کوچ تا جهنمی سرد

 

سالهاست زین می کنم

 
پنج شنبه 14/5/1389 - 0:4
شعر و قطعات ادبی

آری اگر

 

در باز بود و

 

    باز پرنده

 

پس در پرنده است

 

و همچنین اگر

 

در بسته بود و

 

     بسته پرنده

 

پس باز در پرنده است

 

اما دری که باز نباشد

 

دیگر نه در ، که دیوار . . .

 

اما پرنده بسته اگر باشد

 

دیگر پرنده نیست ، که مردار . . .

                                                       قیصر امین پور
دوشنبه 11/5/1389 - 12:52
شعر و قطعات ادبی

كدام راه است

 

كه پای خسته را نشناسد

 

كدام كوچه

 

خالی از خاطره است

 

و كدام دل

 

 هرگز نتپیده

 

 به شوق دیدار

 

 بیا

 

 تا برایت بگویم

 

 از سختی انتظار

 

 كه چگونه

 

در دیده های بارانی

 

رنگ هذیان به خود می گیرد

 

                                                         ناهید عباسی

يکشنبه 10/5/1389 - 13:18
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته