• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 449
تعداد نظرات : 661
زمان آخرین مطلب : 4480روز قبل
طنز و سرگرمی

 

متولدین فروردین ماه :
به سوی من بیا
تا تو را حس کنم
و دنیا خواهد دید
داستان عشقی سوزان را
که شعله اش در قلب من خواهى بود

به هنگام عاشقی گویی در دنیای شوالیه ها و پرنسس ها سر می کند.
قلبا عاشق است و در عشق پا بر جاست.



متولدین اردیبهشت ماه :
عشق را در چشمان من بنگر
چهره ی بر افروخته ام را ببین و عشق را حس کن
به صدای نفس های من گوش کن
و بشنو ترانه ی عشق را

عاشقی بی قرار است و کمرو ولی پر شهامت.
موسیقی بر او تاثیر فراوان دارد.



متولدین خرداد ماه :
با من به رویا بیا به رویای عشق
بیا تا بر فراز بلندترین کوه گام نهیم
بیا تا در ژرف ترین اقیانوس شنا کنیم
بیا تا به دورترین ستاره ها پر کشیم
بر عشق ما هیچ چیز ناممکن نیست

بهترین عاشق دنیاست و گفتارها و دل او پر ز رویاهای عاشقانه است.



متولدین تیر ماه :
بهشت هیچ است
در برابر گام برداشتن در کنار تو
در شبی زیبا
زیر نور ماه

دلی نازک و پر ز محبت دارد و از دل سوختن می هراسد.



متولدین مرداد ماه :
گویی خورشید گرمای خود را از دست داده است
و گل های سرخ عطری ندارند
و ستارگان دیگر نمی خوانند
آن گاه که چشم می گشایم و می بینم
با تو نیستم

عاشق پیشه است و بی عشق زندگی نمی کند.



متولدین شهریور ماه :
شاید به نظر برسد که عاشق نیستم
شاید به نظر برسد که نمی توانم عاشق باشم
شایى به نظر برسى که حتی نمی خواهم عاشق باشم
ولی نه در برابر عشقی مانند عشق من به تو
که تا آخرین لحظه عمر آن را در قلبم نگاه خواهم داشت
عشق او شعله ای کوچک ولی جاودان است و در پی عشقی حقیقی است.



متولدین مهر ماه :
با پر شورترین گفتارهای عاشقانه
با ماجراهای عاشقانه ای که خواهیم داشت
با فداکاری هایم در راه عشق به تو
خواهی دید که چگونه دوستت دارم

در امور عشقی ورزیده است و زندگی اش پر ز ماجراهای عاشقانه است . . .
زن متولد مهر عشق خود را در عمل نیز به اثبات می رساند.



متولدین آبان ماه :
در التهاب شنیدن ترانه ی گام های تو هستم
که به سوی من می آیی
و عاشقم بر انتظار آن لحظه که تو را در کنار خود حس کنم
دوستت دارم

هیجان عشق برای او زیبا و پر جاذبه است و در عشق صادق است.



متولدین آذر ماه :
نجوایی از سوی تو
نگاهی کوتاه از تو
لبخندی شیرین بر لبان زیبایت
و من خود را غرق در عشق می یافتم

خوش بین است و راستگو. شاید نگاهی شاعرانه به عشق داشته باشد.



متولدین دی ماه :
روزها ماه ها و سال ها می گذرند
و شاید هیچ چیز عوض نشود
جز من
که بیش از پیش عاشق گشته ام

شاید در ظاهر بی احساس باشد ولی قلبی گرم و پر ز عشق دارد.



متولدین بهمن ماه :
می خواهم آزاد زندگی کنم
بسان پرندگان مهاجر
ولی قفسی ساخته از عشق تو
جایی است که همواره رو به آن خواهم داشت

عشق خود را دیر ابراز می کنى و عاشق آزادی است. اولین عشق او قلبش را به تپش در می آورد و هرگز فراموش نخواهد شد.



متولدین اسفند ماه :
من آنی نیستم
که بی عشق زندگی را سر کنم
آن گاه که در رویایی عاشقانه هستم
و چشمانم را می گشایم
و عشق رویایی ام را در تو می بینم

در عشق بی نظیر است.جذاب و پر نشاط است.احساساتی و رویایی است.

 

سیمرغ

 

دوشنبه 29/9/1389 - 23:49
شعر و قطعات ادبی

 

اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق

و زیبایی تو را دوست می دارم

تو را عاشقانه دوست دارم

مثل گلهای بهاری

مثل پنجره های باز رو به دریا

مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار

تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم

من عاشقم

عاشق صدای شرشر بارن

عاشق پنجره های خیس باران خورده

و عاشق کوچه های نمناک انتظار

من عاشقم

عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی

در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا

من عاشقم

عاشق پاکی و معصومیت

عاشق نگاهی پاک و بی ریا

عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا




 

يکشنبه 28/9/1389 - 0:25
شعر و قطعات ادبی

 

به شیدایی به شور عشق

به مجنون پرُ آوازه

به قطره قطره ی باران

به گلبرگ تر و تازه

به هر یادی که در خاطر

به یادت بسته شیرازه

به چشمانت که می دوزد

نگاهم را به دَروازه

تو را من دوست می دارم

نمی دانم، نمی دا نم چه اندازه

به گل هایی که می روید

بهاران در دل صحرا

به دشت سینه عاشق

که می سوزد زهجران ها

به سوگند دو دل با هم

که می بندند پیمان ها

به گرمایی که می بخشد

نگاهی بر دل شیدا

تو را من دوست می دارم

به آبی وسعت دریا

به اشک شوق دیداری

به پایان شب هجران

به مستی و صفای می

به شور و عشق بی پایان

به غوغای دل عاشق

به صبح وصل مشتاقان

به لحظه لحظه با یادت

که آرامش دهد بر جان

تو را من دوست می دارم

میان جمله ی خوبان

كاش می شد اشك را تهدید كرد ِ مدت لبخند را تمدید كرد ِ

كاش می شد از میان لحظه ها ؛ لحظه دیدار را نزدیك كرد

شنبه 27/9/1389 - 22:44
شعر و قطعات ادبی

 

ببین چگونه مرا از خودم جدا کردند

غریبه ها که مرا با تو آشنا کردند

غریبه های عزیزی که از نهایت ذوق

مرا به مستی چشم تو مبتلا کردند

مرا به کوه نفس گیر عاشقی بردند

و از بلندترین قله اش رها کردند

هنوز چشم من از خواب صبح سنگین بود

که از میان سیاهی مرا صدا کردند

به پشت پنجره سبز و ساده ای بردند

و پلک پنجره را رو به باغ وا کردند

به چشم من گل روی تو را نشان دادند

و در دلم هوس چیدنش بپا کردند

خلاصه، کاش به فردا نمی کشید آن شب

شبی که چشم مرا عاشق شما کردند

 

 

شنبه 27/9/1389 - 21:15
داستان و حکایت

 

امیدوارم حالت خوب باشد و مهربان‌تر از همیشه به من نگاه كنی. اگر از حال

من بپرسی هیچ اندوهی نیست مگر دوری از شما و هیچ نگرانی‌ای مگر از

خشمت.

اولین نفری را كه به تو نامه نوشت، هرگز ندیدم. آخرین نفرش را نیز نمی‌بینم،

ولی خودم را می‌بینم كه به تو نامه می‌نویسد در حالی كه تو می‌دانی چه

می‌خواهم بنویسم. هیچ پست‌خانه‌ای هم آن را پست نمی‌كند.

نازنین! به قدر تمام عددهایی كه نمی‌دانم از سن تو می‌گذرد، دوستت دارم.

تو برایم نه زیاد پیری نه زیاد جوان. این را می‌دانم آن قدر مسن نیستی كه

حوصله‌ی خواندن نامه‌ی مرا نداشته باشی و آن قدر جوان كه نامه‌ام را

سرسری بخوانی.

خدا، من اعتراض دارم، آب‌نبات زندگی‌ام گم شده و مثل بچه‌هایی كه تازه از

خواب بلند می‌شوند، دنیا برایم عوض شده، لج كرده‌ام، خسته‌ام و دلم گریه

می‌خواهد. حالا می‌خواهم از دنیای اطرافم از زمان و مكانی كه برایم صرف

می‌شود، بنویسم. قصد دارم شكایت كنم، تشكر كنم، خیال دارم درد دل

كنم.

خدا، هزار هزار بار پرسیدم، باز هم می‌پرسم چرا آدم را آفریدی؟ اصلاً برای

چه؟ می‌خواستی چه كار؟ با خیال راحت می‌توانستی به جای هر آدم هزار

فرشته بسازی. اصلاً چه احتیاجی به جادوی آدم! یك سر و دو گوشی كه از

هر دیو هفت‌سر بدتر می‌شود. من فكر می‌كنم تو از همان‌هایی هستی كه

سرشان برای این كارها درد می‌كند. برای همان‌هایی كه تعریفش را كردی

حسن الخالقین.

ین حرف‌ها حالا چه فایده دارد. به هر حال تو آفریدی و از او قول گرفتی تا

مثل بچه‌ی آدم سرش به كار خودش باشد، اما همه این كار را نكردند.

می‌دانی تو ما را مثل دانه‌های شن و طلای كف رودخانه در غربال ریختی و

هی تكان دادی تا طلاها باقی بمانند، شن‌ها هم برای لگدمال شدن بروند

ایین.

می‌دانم چرا همیشه وقتی یك نفر چند بار خرابكاری می‌كند و حرفی را به او

چند مرتبه متذكر می‌شوند، به او می‌گویند مگر با تو نیستم، به بچه‌ی آدم یك

بار می‌گویند. ولی من فكر می‌كنم آدم اگر خوب بود همان یك باری كه تو با

همه‌ی ابهت و بزرگی به او گفتی نكن یا فلان چیز را نخور گوش می‌كرد و

خودش و بچه‌هایش را گرفتار نمی‌كرد.

نتیجه این كه، آدم با یك بار شنیدن گوش نكرد، چه برسد به بچه‌اش كه

بخواهد حرف یكی مثل خودش را با یك بار گفتن گوش كند. واقعاً كه این مردم

عجب توقعاتی دارند.

از همه‌ی این‌ها گذشته، خدای خوب و نازم

عصر من عصر كِل كشیدن جهالت است

عصر انفجار آگاهی‌

عصر اتم‌

عصر من عصر شعرهای مرده باد، زنده باد

دیوان عشق‌های خاك خورده‌

مثنوی‌های رقصان میان گِل‌

عصر من عصر فریاد كتك خورده است‌

احساس شكست خورده‌

طلاق‌های قبل از ازدواج‌

عصر من عصر هجی حقوق لگدشده است‌

كشیدن صدای مظلوم له شده‌

نقاشی مداد قرمز روی اسلحه است‌

عصر من عصر پول و غلام تازه است‌

عصر سلطان و شبان‌

عصر رایانه و ماهواره است‌

عصر من عصر فرهنگ دربه‌در

آهنگ‌های بی‌خود و بدون سر

حرف‌های تكراری پدر

عصر یاد گرفتن حسودی زمین‌

عصر خوب شد دلم خنك شد

عصر برهنگی، گرسنگی، هیچ و پوچ عشق‌

داستان كثیف سیاست‌

كار بدون حقوق و ریاضت است‌

عصر من عصر نبرد سنگ با گلوله است‌

سرنوشت بدون نقطه‌

مردن در خانه‌ی همسایه است‌

عصر بریدن گلو

تمرین ناخن كشیدن و حرف كشیدن است‌

در عصر من آشناها گم شده‌اند

عصر من عصر دنبال كلانتری محبت گشتن است‌

عصر من تكرار تمام تاریخ لای زورق طلا است‌

عصر گم شدن علی‌

زهر خوردن مالك‌

رقصیدن اشعری است‌

عصر رفتن توی لاك زندگی است‌

عصر "به من چه مشكل شماست"

عصر دیر باور مردن‌

عصر زود باور كشتن‌

آدم شدن‌

وقت زیاد برای آدم كردن است‌

عصر من عصر تكه تكه گشتن نقش زمین قالی است‌

آن كه همیشه تو را دوست دارد. 

 

 

 

شنبه 27/9/1389 - 21:7
اهل بیت

 

خدایا! این چه حکمت است؟

و ما که در پلیدی و منجلاب زندگی روزمره جانوریمان غرقیم، باید سوگوار و عزادار مردان و زنان و کودکانی باشیم که در کربلا برای همیشه، شهادتشان و حضورشان را در تاریخ و در پیشگاه خدا و در پیشگاه آزادی به ثبت رسانده اند.

خدایا این باز چه مظلومیتی بر خاندان حسین؟

اکنون شهیدان کارشان را به پایان رسانده اند، و ما شب شام غریبان می گیریم و پایانش را اعلام می کنیم. و می بینی چگونه در جامه ی گریستن بر حسین، و عشق به حسین، با یزید همدست و همداستانیم؟

او که میخواست این داستان به پایان برسد....

آنها که رفتند کاری حسینی کردند

                 و آنها که ماندند باید کاری زینبی کنند

                           وگرنه یزیدی اند !

 

                                                       حسین وارث آدم

                                                                        دکتر علی شریعتی



 

پنج شنبه 25/9/1389 - 17:43
داستان و حکایت

 

تقدیم به تمام گناهکارانی که پشیمان شده و خواهان بازگشت دوباره به مهربانترین آغوش هستند

بنام آنکه منتظر بازگشت همه انسانهاست


خدا ، آدم ، حوا ، بهشت ، سیب یا گندم، شیطان ، وسوسه  و .... و توبه

شاید اینها چکیده ای از زندگانی ام باشد

من آدمم

یا حوا

زیاد فرقی نمیکند

مهم این است که خدا مرا آفرید

و وقتی آفرید به خود آفرین گفت

زیرا پاکترین امانتش را در وجود من

در دل من

و در روح من قرار داده بود

و قرار بود من

خلیفه او باشم

نماینده او باشم در تمام کائنات

آخر او مرا اشرف مخلوقاتش معرفی کرده بود

و به فرشتگانش دستور داده بود که مرا سجده کنند

نه به خاطر من بلکه به خاطر اویی که در وجود من بود

و همه سجده کرده بودند جز یکی

آخر آن ابلیس رانده شده  خود را برتر  می دانست

خداوند مهربانم مرا آفرید ه بود و

از من پیمان گرفته بود

که جز او دیگر تسلیم کس دیگری نشوم

به من گفته بود که شیطان آتش حسادت در دلش شعله ور است

و هر آن امکان دارد زهرش را بریزد

و من که همان اول که مهربانی خدا را لمس کرده بودم

گفته بودم آری

مهربانم

من تا ابد تسلیم تو خواهم بود

چرا که آغوشی مهربانتر از آغوش تو برایم نیست

او بهشت را برایم خلق کرده بود

و تمام زیبایی ها را برای استفاده ام فراهم کرده بود

فقط یک شرط داشت

به درخت سیب نزدیک نشوم

درختی که سیبهایش قرمز و آبدار و فریبنده بود

و من با خودم عهد کرده بودم که به آن درخت نزدیک نشوم

ولی شیطان دست بردار نبود

او قسم خورده بود که مرا زمین بزند

و برای همین همه کار می کرد

و یک روز

کار خودش را کرد

و من که جز حرف خدا حرف کسی را باور نداشتم

با قسم دروغ او گول خوردم

تسلیم سیبهای قرمز شدم

و یک از آن سیبها را کندم و 

و گازی جانانه از آن زدم

سیبی که مزه اش درست برعکس قیافه اش  زشت بود

سیبی که اسمش شهوت بود

و شاید دروغ، ریا، غیبت، تهمت، زنا و ....

و شاید صدها هزاران گناه دیگر

و وقتی فهمیدم که چه بر سرم آمده است

شکستم

و دیگر دیر شده بود

آن سیب را خورده بودم

دیگر کاری از دستم بر نمی آمد

مات و مبهوت مانده بودم

نمی دانستم چه کنم

سرم را پایین انداختم و شروع کردم به زار زار گریستن

آخر امانت خدا را به سیبی فروخته بودم

دلم را با سیبی عوض کرده بودم

و از همه بدتر خدایم را به هوای نفسم 

و زار زار میگریستم

و شیطان دست بردار نبود

در گوشم زمزمه می کرد و می گفت

دیگر تمام شد

دیگر راه برگشتی وجود ندارد

دچار خشم خدا شده ای 

میگفت خدا آدمی را که سیب خورده باشد را دوست ندارد

خدا دیگر تو را نخواهد بخشید

تمام راههای برگشت را در نظرم بن بست جلوه می داد

حاضر بود هر کار کند

سد میشد در مقابل تمام راههای برگشت

که من بازنگردم

و من همچنان گریه می کردم

می ترسیدم

تنها شده بودم

من مانده بودم و سیب گازخورده در دستم و هزاران فکر رنگارنگ 

ترس 

نا امیدی

بخشوده نشدن

به این فکر می کردم که  خودم را بکشم

با طناب

با تیغ

با دارو

با سم

و هزارجورسیب دیگر

اینها تمام راههایی بود که آن ابلیس رانده شده جلوی پایم می گذاشت

او کارش این بود

همه کار میکرد که بر نگردم

و مثل خودش رانده شوم

که ناگاه صدایی آمد


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ

بگو اى بندگان من كه بر خویشتن زیاده‏روى روا داشته‏اید از رحمت‏خدا نومید مشوید در حقیقت‏خدا همه گناهان را مى‏آمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است

سوره زمر – آیه 53



خودش بود

آن مهربانترین مهربانان

خودش بود

همانکه عهدش را شکسته بودم

همان که نا جوانمردانه خنجر را از پشت به او زده بودم

و تو ببین که چقدر بزرگوارانه آمده بود

خودش بود و برای نجاتم از دست شیطان آمده بود

خدایم بود

او که می دانست پشیمانم و درمانده 

دری به رویم باز کرده بود

توبه نام داشت

صدایم می کرد

می گفت



باز آ باز آ هرآنچه هستی باز آ

گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ

این درگه ما درگه نومیدی نیست

صد بار اگر توبه شکستی باز آ



اما شیطان هم بیکار نبود

همه کار میکرد که بر نگردم

و مثل خودش رانده شوم

و حال این من بودم که انتخاب کنم

تسلیم سیبهای شیطان باشم

یا تسلیم خدایم

اندیشیدم و دیدم

فقط و فقط شیطان است  که دوست دارد برنگردم

و من

توبه کردم و برگشتم

تا نشان دهم که من خدایم را دوست دارم

حتی اگر سیب هم خورده باشم

و  حال امیدم به بخشایش خداست

زیرا او گفته که اگر تا آخر با او باشم

سیب خوردنم را خواهد بخشید

و من به این امید زنده ام



سه شنبه 23/9/1389 - 15:7
شعر و قطعات ادبی


« بسم رب العباس (علیه السلام) »


اذا زلزلت الارض زمین محشر عظمی ست،

چه شوری ست ، چه غوغاست ؛

از این حال زمین لرزه به دلهاست

نه پستی ، نه بلندی وَ نه دریاست!

رسیده ست همان روز قیامت ، همان لحظه موعود؛

که فرمود خدا : زود رسد زود...

خلایق همه در حال فرارند وَ بی تاب و قرارند

آرام ندارند ؛ که این روز ، همان روز حساب است

همان روز سوال است و جواب است ،

که مردم ، همه اینگونه پریش اند

نه در فکر پسر یا پدر و مادر و فرزند ، همه در پی خویشند

و مردم همگی مست ، همه بی خود و مدهوش

که ناگاه رسید از سوی حق نغمه چاووش

الا اهل قیامت همه ساکت و سرها همه پایین

و ای جمله خلایق همه خاموش ، شده گوش

سراسر همه ی عرصه ی محشر ، پر از آیه ی کوثر

ملائک همه در شور ،

غزل خوان ، همه سرمستِ شمیم گل حیدر ،گل یاس پیمبر(صلی الله)

چه حالی است ؟ خبر چیست ؟ مگر کیست ، قدم رنجه نموده ست به محشر؟

یگانه گهر حضرت داور

الله ُ اکبر ،‌ اللهُ اکبر !

یا حضرت زهرا (سلام الله علیها) ، صدیقه اطهر

ملائک همگی بال گشودند

و فرش قدم مادر سادات نمودند

آری خبر این است : امید همه آمد

جبریل صدا زد که : خلایق ، انگیزه خلق دو جهان فاطمه(سلام الله علیها) آمد

و مبهوت جلالش همه ی ناس

پیچید به محشر ، همه جا عطر گل یاس

زهراست و آن وعده شیرین شفاعت ؛

بر چشم ترش اشک نشسته ست چو الماس

بر دست کبودش ، اسباب شفاعت ، همان دست جدا از تن عبّاس(علیه السلام)

و زهرا (سلام الله علیها) شده گریان ابالفضل(علیه السلام)

همه گریه کن و نوحه سرای غمِ چشمان ابالفضل(علیه السلام)

مردم همه ساکت همه مبهوت و حیران ابالفضل(علیه السلام)

که این فاطمه(سلام الله علیها) ابر کرم و رحمت و عشق است

که از او شده جاری به لبِ خشک زمین بارش باران ابالفضل(علیه السلام)

ناگاه همه از دهن یاس شنیدند:

« الله ، قسم میدهمت جان ابالفضل

سوگند تو را حق دو دستان ابالفضل

بر فاطمه ات بار اِلها تو ببخشا

هرکس که زده دست به دامان ابالفضل »

و یاران ابالفضل همگی مات ، از هیبت عبّاس(علیه السلام)

انگار نه انگار که این روز حساب است؛

یکبار دگر روضه و گریه ،یکبار دگر سینه زنی، غربت عبّاس(علیه السلام)

زهراست کند نوحه سرایی،

آری شده برپا به قیامت ، یکبار دگر هیئت عبّاس(علیه السلام) !!

عبّاس(علیه السلام) همانی که قتیل العبرات است

هر قطره ی مشکش ، آبی ز حیات است

شرمنده ز شرمندگیَش ، آب فرات است

با گریه ی زهرا(سلام الله علیها) ،‌ دیدند ملائک همگی اشک خدا ریخت

با نام ابالفضل(علیه السلام) وَ دستان شفیعش، ترس از جگر اهل ولا ریخت

ناگاه در آن حالِ پریشانِ دلِ مادر سادات

آمد ز سوی حضرت موعود ندایی : که زهرا تو همه کاره ی مایی !

تا باز به چشم همه ی خصم رود خار

تا باز ببینند همه وعده ی دادار

تا کور شود هر که به دنیا ز حسد کرد ، حق تو و فرزند تو را ضایع و انکار

بخشم به تو هرکس که توئه فاطمه گویی

ای شیر زن حیدر کرار ،

خود دانی و چشمی که شده خیس ،به اندازه ی بال مگسی ، بهر علمدار !

از وصف چنین قصه به محشر ، یکپارچه در شورم و شینم

یکپارچه سرمست غرورم ، من گریه کن شیر زن شیر حنینم

بی خود شدم از خود و چنین نعره کشیدم

الله ، الله ، الله منِ زار ،‌

مست و خراب علمدار حسینم...

؟

التماس دعا


 

يکشنبه 21/9/1389 - 15:31
اخلاق

 

 

 

 

 

 

 عجله حالتی است در دل که به مجرّد خطور امری در ذهن، بی درنگ و بدون تأملی پیرامون آن، به انجام آن اقدام شود

این حالت از لوازم ضعف و کوچکی نفس و از درهای بزرگ شیطان در دل آدمی است که بسیاری از انسانها را از این راه به نابودی کشانده.

عجله از جانب شیطان است و تأنی و آرامش از سوی خداوند

 

خداوند به پیامبر (ص) می فرماید:

قران را پیش از آنکه وحی آن به تو برسد، به شتاب مخواه.(سوره ی طه، آیه 114)

 

روایت است که:

چون عیسی (ع) متولد شد، شیاطین نزد ابلیس آمدند و گفتند: امروز همه ی بتها سرنگون گشته اند. ابلیس گفت: البته حادثه ای پیش آمده، بایستید تا جستجو کنیم، به پرواز درآمد و همه جای زمین را گشت، چیزی نیافت تا رسید به جایی که عیسی (ع) متولد شده بود، دید ملائک دور او را گرفته اند، به نزد لشکر خود بازگشت و گفت: دیشب پیغمبری به دنیا آمده، تاکنون هیچ زنی نزائیده مگر من نزد او حاضر بودم! به جز این شخص، امید برگیرید که دیگر بت ها پرستیده شوند...راه فرزندان آدم را به شتابکاری و سبکساری بزنید.

این صفت مذمّت شده، زیرا کارها باید از روی بصیرت و آگاهی انجام گیرد، پس باید تأنی و تأمل داشت. کسی که در کاری عجله می کند، شیطان مکر و شرّ خود را طوری که شخص شتابزده نفهمد بر او می افکند، تجربه ثابت کرده بعد از تأمل هیچ کس پشیمان نشده است.

راه غلبه بر شتاب، یاداوری عواقب زیانبار آن از ابتدای تاریخ است، هنگام که ابلیس با سوءاستفاده از همین ضعف، باعث شد پدر و مادرمان لحظه ای به خطا رفته و عاجل (دنیا) را ترجیح دهند. سوره ی دهر آیه 27، سوره ی قیامت آیه 20 و 21

تمرین آرامش و وقار به تدریج عادت ما می شود.

 

 

شنبه 20/9/1389 - 17:2
شعر و قطعات ادبی

 

ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا 

بـه لطـمه هـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش 

بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش  

سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی 

به چشم کاسه ی خون وبه شال ماتم مـهـدی  

سـلام من بــه مـحـرم  بـه کـربـلا و جـلالــش

به لحظه های پـرازحزن غرق درد و ملامش  

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب 

بـه بــی نـهــایــت داغ  دل شـکــستــه زیـنـب 

سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل 

بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل  

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـا مـت اکـبـر 

بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر 

سلام من به محرم به دسـت و بـا زوی قـاسم 

به شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم  

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره ی اصـغـر 

به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـر 

سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـه 

بـه آن مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینه  

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـا شـقـی زهـیـرش

بـه بـاز گـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرش 

سلام من بـه محرم  بـه مسـلـم و به حـبـیـبش

به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش 

سلام من بـه محرم  بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب 

بــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب

سلام من به محـرم  به شـور و حـال عیـانـش 

سلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش

شنبه 20/9/1389 - 0:31
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته