• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 449
تعداد نظرات : 661
زمان آخرین مطلب : 4480روز قبل
داستان و حکایت

 

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم...ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود...اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم... می دونستیم بچه دار نمی شیم...ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست...اولاش نمی خواستیم بدونیم...با خودمون می گفتیم...عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه...بچه می خوایم چی کار؟...در واقع خودمونو گول می زدیم... هم من هم اون...هر دومون عاشق بچه بودیم... تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو گفت...اگه مشکل از من باشه ...تو چی کار می کنی؟...فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم...خیلی سریع بهش گفتم...من حاضرم به خاطر
تو رو همه چی خط سیاه بکشم...علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد... گفتم:تو چی؟گفت:من؟
گفتم:آره...اگه مشکل از من باشه...تو چی کار می کنی؟
برگشت...زل زد به چشام...گفت:تو به عشق من شک داری؟...فرصت جواب ندادو گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم... با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره...
گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه... گفت:موافقم...فردا می ریم... و رفتیم...نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید...اگه واقعا عیب از من بود چی؟...سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم... طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه...هم من هم اون...هر دو آزمایش دادیم...بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره...
یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید...اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره هردومون دید...با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم
که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس...
بالاخره اون روز رسید...علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو می گرفتم...دستام مث بید می لرزید...داخل ازمایشگاه شدم...
علی که اومد خسته بود...اما کنجکاو...ازم پرسید جوابو گرفتی؟
که منم زدم زیر گریه...فهمید که مشکل از منه...اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود...یا از خوشحالی...روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد...تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود...بهش گفتم:علی...تو چته؟چرا این جوری میکنی...؟
اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز...مگه گناهم چیه؟...من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم...
دهنم خشک شده بود...چشام پراشک...گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری...گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی...پس چی شد؟
گفت:آره گفتم...اما اشتباه کردم...الان می بینم نمی تونم...نمی کشم...
نخواستم بحثو ادامه بدم...پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم...و اتاقو انتخاب کردم... من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم...تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم...یا زن بگیرم...نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم...بنابراین از فردا تو واسه خودت...منم واسه خودم...
دلم شکست...نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم...حالا به همه چی پا زده... دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم...برگه جواب ازمایش هنوز توی جیب مانتوام بود...
درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم...احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون...
توی نامه نوشت بودم: علی جان...سلام... امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی...چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم...
می دونی که می تونم...دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم...وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه...باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جاپاره کنم... اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه...
برای خودم متاسفم...این که یه عمر مو...بهترین لحظات عمرمو پای چه ادمی هر دادم...یه ادم دورنگ...یه ادم دروغگو...توی دادگاه منتظرتم..
.امضا...مهناز

سه شنبه 7/10/1389 - 21:2
شعر و قطعات ادبی


 

یک نفر هست که از پنجره‌ها

نرم و آهسته مرا می‌خواند

گرمی لهجه بارانی او

تا ابد توی دلم می‌ماند

یک نفر هست که در پرده شب

طرح لبخند سپیدش پیداست‌

مثل لحظات خوش کودکی‌ام‌

پر ز عطر نفس شب‌بوهاست‌

یک نفر هست که چون چلچله‌ها

روز و شب شیفته پرواز است

توی چشمش چمنی از احساس

توی دستش سبد آواز است

یک نفر هست که یادش هر روز

چون گلی توی دلم می‌روید

آسمان، باد، کبوتر، باران‌

قصه‌اش را به زمین می‌گوید

یک نفر هست که از راه دراز

باز پیوسته مرا می‌خواند

می خواهمت ...

چنانکه شب خسته خواب را ،

می جویمت ...

چنان که لب تشنه آب را ،

محو توام ...

چنانکه ستاره به چشم صبح ،

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را ...

بی تابم ...

آنچنانکه درختان برای باد !!

یا کودکان خفته به گهواره تاب را ...

بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل ...

یاآنچنانکه بال پریدن عقاب را ...

حتی اگر نباشی می آفرینمت !!

چونانکه التهاب بیابان سراب را !!

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی ،

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را !؟

 

سه شنبه 7/10/1389 - 17:59
شعر و قطعات ادبی

 

دلتنگ با تو بودنم ، اما نمی شود

بغضی نشسته توی دلم وا نمی شود

چشمت هزار جمله به من گفت.ناب ناب

چشمت هزار جمله که معنا نمی شود

این هم قلم.دو بال برای خودت بکش

یا می شود که پر بکشی یا نمی شود

هی فکر میکنم که غزل دست و پا کنم

دستم به احترام قلم پا نمی شود

خانم اجازه ، بوی مرا میدهی ولی

من مانده ام چرا من و تو ما نمی شود؟


 

سه شنبه 7/10/1389 - 17:56
شعر و قطعات ادبی

 

اونكه پشت شیشه شبا سر میذاره


میدونه پنجره ی بین ما دیواره

 

از پشت شیشه ها با رنج بی زبونی


میخونه با اشاره حدیث مهربونی حدیث مهربونی

 

پشت این پنجره های بسته نامهربون


برام از خوبی و از شادی بخون


پشت این پنجره های بسته نامهربون


برام از خوبی و از شادی بخون

 

صدای گریه هامون،نوای هر شب ماست


تو این شب غریبه،صدای تو آشناست


تو این کویر غربت کسی به فکر ما نیست


به فکر آبی دور به فکر دریاها نیست

 

شنبه 4/10/1389 - 21:50
شعر و قطعات ادبی

 

تكه ای از قلب من نزد كسی جا مانده است


بی قراری بذر غربت در دلم افشانده است


باغبان مهربانی ها نمی دانم چرا


نوعروس عشق را از باغ رویا خوانده است


برگ برگ دفتر غزل های مرا


شعله های دوزخ دلواپسی سوزانده است


از همان آغاز این ققنوس عاشق بی دلیل


در دل خاكستر تقدیر تنها مانده است


آه  گویی كولی پاییز در گوش درخت


نوحه مرگ بهار آرزورا خوانده است

شنبه 4/10/1389 - 21:47
شعر و قطعات ادبی

 

تنها با گلها گویم غمها را
چه کسی داند ز غم هستی چه به دل دارم
به چه کس گویم شده روز من چو شب تارم
نه کسی آید نه کسی خواند
ز نگاهم هرگز راز من
بشنو امشب غم پنهانم
که سخنها گوید ساز من
تو ندانی تنها همه شب باگلها
سخن دل را میگویم من
چو نسیمی آرام که وزد بر بستان
همه گلها را میبویم من
تنها با گلها گویم غمها را
چه کسی داند ز غم هستی چه به دل دارم
به چه کس گویم شده روز من چو شب تارم
چون ابری سرگردان
میگرید چشم من در تنهایی
ای روز شادیها کی باز آیی
امشب حال مرا تو نمیدانی
از چشمم غم دل تو نمیخوانی
امشب حال مرا تو نمیدانی
از چشمم غم دل تو نمیخوانی
تنها با گلها گویم غمها را
چه کسی داند ز غم هستی چه به دل دارم
به چه کس گویم شده روز من چو شب تارم

شنبه 4/10/1389 - 21:42
شعر و قطعات ادبی

 

گریه کن گریه قشنگه


گریه سهم دل تنگه


گریه کن گریه غروره


مرهم این راه دوره


سر بده آواز هق هق


خالی کن دلی که تنگه


گریه کن گریه قشنگه


گریه سهم دل تنگه

بذار پروانه احساس


دلتو بغل بگیره


بغض کهنه رو رها کن


تا دلت نفس بگیره


نکنه تنها بمونی


دل به غصه ها بدوزی


تو بشی مثل ستاره


تو دل شبا بسوزی


گریه کن گریه قشنگه


گریه سهم دل تنگه

شنبه 4/10/1389 - 21:39
شعر و قطعات ادبی

 

خداوند اغلب اوقات به دیدن ما می آید ولی اکثر مواقع ما خانه نیستیم.

 

 

هر اتفاقی، بزرگ یا کوچک، وسیله ایست که از طریق آن خداوند با ما سخن می گوید و هنر زندگی دریافتن این پیام هاست.

 

 

بخشی از بزرگترین نعمت های خدا برای انسان، بی جواب گذاشتن برخی دعاهای اوست.

 

 

خداوند هرکدام از ما را آنچنان دوست دارد که انگار فقط یکی از ما وجود دارد.

 

 

ترجیح میدهم که با خدا در تاریکی قدم بزنم تا اینکه تنها در روشنایی راه بروم.

 

 

خداوند دنیا را کروی آفریده، تا ما قادر نباشیم خیلی جلوتر جاده را ببینیم.

جمعه 3/10/1389 - 6:14
شعر و قطعات ادبی

 

یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم چون خرد می شه می شکنه و آهسته می میره .

یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره .

یادمون باشه قولی رو که به کسی می دیم عمل کنیم .

یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه

نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره .

یادمون باشه اگه کسی دوستمون داشت بهش نگیم برو چون شاید دیگه هیچكس مثل اون دوستمون نداشته باشه.

 

جمعه 3/10/1389 - 6:5
شعر و قطعات ادبی

 

بوی باران عید میدهی آسـمــان من ....

طعم خوش میوه های بهشت میدهی آسمـان من ...

غربت غریب عاشقی در كوچه های خلوت بیقراری ، آسـمان من ...

افق به خون نشسته در غروب غمگین منی آسـمان من ...

باران شهاب بر شبهای كویر دل منی آسـمان من ...

درد نهفته در راز نگفته دل منی آسـمان من ...

گیسوان منیژه ای بر چاه بیژن خویش ،

آوای موسیقی بی صدای منی آسـمان من ...

خنكای بوسه بر كویر لبهای منی آسمـان من ...

نوای ساز بی نوای منی در رقص بر آتشم ،

 رؤیای ندیده منی آسـمــان من ...

قاصدك اسیر در پستوی قلب منی آسـمـان من ...

تیشه فرهادی به دست شیرین خویش ،

آیینه احساس بی آیین منی آسمـان من ...

زیبایی آرزویی بر غروب آسمان دل من ، آسمـان من ...

لیلای مجنون خویشی به آوارگی صحرا ،

 خواب تعبیر ناشده در آغوش نشكفته منی آسـمــان من ...

كابوس عشق نوپای منی آسمـان من ...

بی وفــای روزگار منی ، بـهــار منی ،

آسـمــان من ...


 

جمعه 3/10/1389 - 5:58
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته