• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 73
تعداد نظرات : 42
زمان آخرین مطلب : 4727روز قبل
دعا و زیارت
پیراهن پیغمبر(ص ) كهنه شده بود شخصى دوازده درهم بایشان هدیه كرد، آنجناب پول را به على علیه السلام دادند تا از بازار پیراهنى بخرد، امیرالمؤ منین علیه السلام جامه اى بهمان مبلغ خرید وقتیكه خدمت پیغمبر (ص ) آورد، فرمودند این جامه پربهاست پیراهنى پست تر از این مرا بهتر است ، آیا گمان دارى كه صاحب جامه پس بگیرد؟ عرضكرد نمیدانم فرمود به او رجوع كن شاید راضى شود.
على علیه السلام پیش آنمرد رفت و گفت پیغمبر(ص ) میفرماید این پیراهن براى من پربها است و جامه اى ارزان تر از این مى خواهم ، صاحب جامه راضى شد و دوازده درهم را رد كرد. فرمود وقتى پول را آوردم حضرت با من ببازار آمد تا پیراهنى بگیرد. در بین راه بكنیزى برخورد كه در گوشه اى نشسته بود و گریه مى كرد، جلو رفته و سبب گریه اش را پرسید. گفت یا رسول الله مرا براى خریدارى ببازار فرستادند و چهار درهم همراه داشتم ، آن پول را گم كرده ام . پیغبر(ص ) چهار درهم از پول جامه را به او داد و پیراهنى نیز بچهار درهم خریدارى كرد در بازگشت مرد مستمندى از ایشان تقاضاى لباس كرد همان پیراهن را باو دادند، باز ببازار برگشته و با چهار درهم باقیمانده پیراهن دیگرى خریدند وقتى كه بحمل كنیز رسید او را هنوز گریان مشاهده كرد، پیش رفته فرمود دیگر براى چه گریه مى كنى ؟ گفت دیر شده مى ترسم مرا بیازارند، فرمود تو جلو برو ما را بخانه راهنمائى كن همینكه بدر خانه رسیدند. بصاحب خانه سلام كردند، ولى آنها تا مرتبه سوم جواب ندادند. پیغمبر(ص ) از جواب ندادن سؤ ال نمود صاحب خانه عرضكرد خواستیم سلام شما بر ما زیاد شود تا باعث زیادى نعمت و سلامتى گردد، حضرت داستان كنیز را شرح داده و تقاضاى بخشش او را كردند. صاحب كنیز گفت چون شما تشریف آوردید او را آزاد كردم آنگاه پیغمبر(ص ) فرمود دوازده درهمى ندیدم كه اینقدر خیر و بركت داشته باشد دو نفر برهنه را پوشانید و كنیزى را آزاد كرد
پنج شنبه 2/2/1389 - 13:15
دعا و زیارت

روزى رسول اكرم (ص ) فرمود دیشب در خواب دیدم كه مردى نزد من آمد و گفت برخیز برخاستم . دو مرد را دیدم كه یكى ایستاده و در دست خود چیزى شبیه بعصاى آهنین دارد و آنرا بر گوشه دهان مرد دیگرى كه نشسته است فرو مى برد باندازه اى فشار مى دهد تا میان دو شانه اش مى رسد آنگاه بیرون آورد و در طرف دیگر دهان او داخل مى كند، طرف اول خوب مى شود این قسمت دیگر را هم مانند قبلى پاره مى كند بآنشخص كه مرا حركت داد گفتم این چه كسى است و براى چه اینطور عذاب مى كشد، گفت این مرد دروغگو است كه در قبر او را تا روز قیامت اینطور كیفر مى دهند.

پنج شنبه 2/2/1389 - 13:13
دعا و زیارت

پاسخ كوبنده امام حسین (ع ) به نامه معاویه

 معاویه در مدینه جاسوسى داشت و حوادث مدینه را با فرستادن نامه براى معاویه ، به او گزارش مى داد، در یكى از گزارشها براى معاویه نوشت : (حسین بن على (ع ) كنیز خود را آزاد نموده و سپس با او ازدواج كرده است ).
وقتى كه این خبر به معاویه رسید نامه اى به این مضمون براى امام حسین (ع ) نوشت :
به من خبر رسیده كه تو با كنیز خود ازدواج كرده اى ، و بجاى اینكه با همتاهاى خود در طائفه (بزرگ ) قریش ازدواج كنى كه اگر با آنها ازدواج مى كردى ، فرزند نجیب از آنها به دنیا مى آمد و تو شخصیت خود را حفظ مى كردى ولى نه درباره فرزندت و نه درباره خودت اندیشیدى و با كنیزى ازدواج كردى ، كه از شاءن تو دور است ).
امام حسین (ع ) پس از دریافت نامه معاویه ، در پاسخ او چنین نوشت :
(نامه و انتقاد تو در مورد ازدواج من با كنیز آزاد شده ام به من رسید، این را بدان هیچكس در شرافت و در نسب به مقام رسول خدا (ص ) نمى رسد، من كنیزى داشتم براى وصول به ثواب خدا او را آزاد ساختم سپس بر اساس سنت پیامبر (ص ) با او ازدواج نمودم و این را نیز بدان كه اسلام خرافات جاهلیت را از بین برد و هیچگونه سرزنشى بر مسلمانان روا نیست ، مگر گناه كنند (و من ثواب كردم نه گناه ) بلكه سرزنش سزاوار آن كسى است كه پیرو برنامه هاى جاهلیت باشد.
وقتى كه جواب نامه امام حسین (ع ) به معاویه رسید، آن را خواند و سپس ‍ به یزید داد یزید آن را خواند و به پدرش گفت : افتخار حسین بر تو بسیار كوبنده است .
معاویه گفت : چنین نیست ولى زبان بنى هاشم تند و تیز است كه سنگ كوه را متلاشى مى كند و دریا را مى شكافد

چهارشنبه 15/7/1388 - 14:14
دعا و زیارت

  گریه امام حسن (ع ) از عذاب الهى

 هنگامى كه امام حسن (ع ) در ساعات آخر عمر، قرار گرفت گریه مى كرد، یكى از حاضران گفت : (اى پسر رسول خدا! با اینكه در محضر خدا داراى مقام ارجمندى هستى ، و آن حضرت در شاءن و مقام تو، سخن بسیار فرموده ، و بیست بار پیاده از مدینه به مكه براى انجام حج رفتى و سه بار همه اموال خود را به فقیر دادى ، در عین حال گریه مى كنى ؟) (تو باید شادان باشى كه با آنهمه مقامات ارجمند، از دنیا مى روى نه گریان )
امام حسن (ع ) فرمود:
انما ابكى لحصلتین : (بدان كه گریه ام براى دو موضوع است )
لهول المطلع و فراق الاحبة
(براى وحشت روز قیام كه هر كس به اطراف مى نگرد، تا از اوضاع اطلاع یابد، و براى جدایى از دوستان

چهارشنبه 15/7/1388 - 14:12
دعا و زیارت

 آشكار شدن قبر مخفى على (ع ) بعد از 130 سال

هنگامى كه حضرت على (ع ) به شهادت رسید، فرزندانش شبانه جنازه آن بزرگوار را به طور مخفى دفن كردند، و محل قبرش مخفى بود، زیرا آن حضرت دشمنان كینه توز بسیار داشت ، بخصوص خوارج و بنى امیه ، آن قدر با او دشمن بودند كه احتمال نبش قبر آن حضرت در میان بود.
دههاسال گذشت ، همچنان قبر آن حضرت مخفى بود، تا اینكه در زمان خلافت هارون الرشید حادثه اى موجب پیدا شدن قبر آن حضرت گردید(36) آن حادثه این بود:
عبدالله بن حازم مى گوید: روزى براى شكار همراه هارون از كوفه بیرون رفتیم ، در بیابان به ناحیه غریین ، رسیدیم ، در آنجا آهوانى را دیدیم ، بازها و سگهاى شكارى را به سوى آنها فرستادیم ، آن آهوان به تپه اى كه در آنجا بود پناه بردند، و بالاى همان تپه ایستادند، ناگهان بازها در كنار آن تپه فرود آمدند، و سگهاى شكارى بازگشتند.
هارون از این جریان در شگفت شد كه این چه رازى است كه آهوان به آن تپه مى برند، و بازها و سگها جرئت رفتن به آنجا را ندارند؟!
بار دیگر دیدیم ؛ آهوان از آن تپه فرود آمدند، و سگها به سوى آنها رفتند، آهوان به سوى آن تپه رفتند، و بازها و سگها از رفتن به سوى تپه باز ایستادند، و این حادثه سه بار تكرار شد.
هارون به من گفت : (بشتاب به جستجو پرداز، احتمالا این تپه مكان مقدسى است و اسرارى در آن نهفته است )
ما به جستجو پرداختیم تا پیرمردى از طائفه بنى اسد را یافتیم ، او را نزد هارون آوردیم .
هارون از او سؤالاتى كرد.
پیرمرد گفت : آیا در امان هستم ؟ هارون به او امان داد.
پیرمرد گفت : پدرم از پدرش حدیث كرد كه آنها گفتند: (قبر شریف حضرت على (ع ) در این تپه است ، و خداوند آنجا را حرم امن قرار داده است ، و هر كس به آنجا پناه نمى برد مگر اینكه ایمن گردد؟)
هارون از اسب پیاده شد و آبى طلبید و وضو گرفت و كنار آن تپه رفت و در آن جا نماز خواند و خود را به خاك آن مالید و گریه كرد سپس از آن جا به سوى كوفه بازگشتیم (37).به این ترتیب قبر مقدس امام على (ع ) پس از حدود 130 سال مخفى بودن ، آشكار گردید

چهارشنبه 15/7/1388 - 14:11
دعا و زیارت

ابوواثله مى گوید: روزى همراه عمربن خطاب بودم و از جایى عبور مى كردیم ناگاه صدایى نامعلوم از عمر شنیدم ، گفتم : (اى عمر چه شده كه زیر لب سخن نامعلوم مى گویى گفت : (واى بر تو، آیا نمى بینى شیر مرد پنجه افكن ، پسر شیر مرد را آن كس ‍ كه كوبنده متجاوزان و ستمگران با دو شمشیر است ).
نگاه به اطراف كردم ، ناگاه دیدم حضرت على (ع ) در چند قدمى ما عبور مى كرد، منظور عمر از شیر مرد پنجه افكن ، على (ع ) است به عمر گفتم : (منظور تو از این شخص شجاع كه مى گویى ، على (ع ) است ؟)
گفت : نزدیك بیا تا از شجاعت و قهرمانى على (ع ) با تو سخن بگویم ، نزدیك رفتم ، گفت :
(در جنگ احد ما با پیامبر (ص ) چنین بیعت كردیم كه : فرار نكنیم ، و هر كدام از ما فرار كرد، گمراه است و هر كدام از ما كشته شده شهید است و پیامبر (ص ) سرپرست اوست ) در جنگ احد ناگهان دیدیم صد فرمانده دلاور كه هر كدام داراى صد نفر جنگجو بودند، گروه گروه به ما حمله نمودند، ما درمانده شدیم و با كمال آشفتگى از میدان در رفتیم ، ناگهان على (ع ) را دیدیم مانند شیرپنجه افكن كفى از ریگ زمین را برداشت و به صورت ما ریخت و گفت : (زشت و بریده و پوشیده باد روى شما، به كجا فرار مى كنید، آیا به سوى دوزخ فرار مى كنید؟) ما به میدان باز نگشتم ، بار دیگر بر ما حمله كرد، و در دستش شمشیر پهنى بود كه آن خون مرگ مى چكید، فریاد زد: (شما بیعت كردید و سپس بیعت شكنى نمودید، سوگند به خدا شما سزاوارتر از كافران به كشته شدن هستید) به چشمهایش نگاه كردم گویى مانند دو مشعل روغن زیتون بودند كه آتش از آن شعله مى كشید، یا مانند دو ظرف پر از خون بودند، اطمینان یافتم كه اكنون به سوى ما مى آید و همه ما را سر به نیست مى كند، من در میان اصحاب به سوى او شتافتم و گفتم : (اى ابوالحسن !خدا را!خدا را! عربها در جنگ گاهى فرار مى كنند، گاهى حمله مى كنند و حمله جدید، خسارت فرار را جبران مى كند) گویا خود را كنترل كرد، و چهره اش را از من برگردانید، از آن وقت تاكنون همواره آن وحشتى را كه از صولت على (ع ) بر دلم وارد شد به خاطر دارم .
فوالله ما خرج ذلك الرعب من قلبى حتى الساعة
(سوگند به خدا آن وحشت و ترسى كه بر قلبم رسید تا این ساعت از قلبم بیرون نرفته است

چهارشنبه 15/7/1388 - 14:9
دعا و زیارت

ابوطالب پدر على (ع ) كشتى گرفتن را دوست داشت ، و در میان عرب رسم بود كه افرادى مى آوردند و آن ها كشتى مى گرفتند و دیگران تماشا مى كردند.
ابوطالب پسران خود را و پسران برادران خود، و پسران عموهاى خود را به گرد هم جمع مى كرد، و به آنها مى گفت : دو نفر دو نفر كشتى بگیرند، در آن وقت على (ع ) (حدود ده ساله ) بود، ابوطالب مى دید، پسرش على (ع ) با هر كسى كه كشتى مى گیرد او را به زمین مى زند و بر او پیروز مى شود.ابوطالب منظره پیروزى على (ع ) را مى دید و مى گفت :
ظهر على : (على بر بالا قرار گرفت و پیروز شد)
از این روز على (ع ) را با لقب (ظهیر) (پشتیبان ) خواندند.
وقتى كه آن حضرت بزرگ شد، به كشتى گرفتن علاقه داشت ، با دلیران و قهرمانان كشتى مى گرفت و بر آنها پیروز مى شد

چهارشنبه 15/7/1388 - 14:7
خانواده

سه نفر در غار 

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: سه نفر از بنى اسرائیل با یكدیگر هم سفر شدند و به مقصدى روان شدند. در بین راه بارى ظاهر شد و باریدن آغاز نمود، خود را پناهنده به غارى نمودند.
ناگهان سنگى درب غار را گرفت و روز را بر آنان چون شب ، ظلمانى ساخت . راهى جز آنكه به سوى خدا روند نداشتند. یكى از آنان گفت خوب است كردار خالص و پاك خود را وسیله قرار دهیم ، باشد كه نجات یابیم ، و هر سه نفر این طرح را قبول كردند.
یكى از آنان گفت : پروردگارا تو خود مى دانى كه من دختر عمویى داشتم كه در كمال زیبائى بود، شیفته و شیداى او بودم ، تا آنكه در موضعى تنها او را یافتم ، به او در آویختم و خواستم كام دل برگیرم كه آن دختر عمو سخن آغاز كرد و گفت : اى پسر عمو از خدا بترس و پرده عفت مرا مدر. من به این سخن پاى بر هواى نفس گذاردم و از آن كار دست كشیدم ، خدایا اگر این كار از روى اخلاص نموده ام و جز رضاى تو منظورى نداشتم ،این جمع را از غم و هلاكت نجات ده ناگاه دیدند آن سنگ مقدارى دور شد و فضاى غار كمى روشن گردید.
دومى گفت : خدایا تو مى دانى كه من پدر و مادرى سالخورده داشتم ، كه از پیرى قامتشان خمیده بود، و در همه حال به خدمت آنان مشغول بودم شبى نزدشان آمدم كه خوراك نزد آنان بگذارم و برگردم ، دیدم آنان در خوابند، آن شب تا صبح خوراك بر دست گرفته نزد آنان بودم و آنان را از خواب بیدار نكردم كه آزرده شوند.
پروردگارا اگر این كار محض رضاى تو انجام دادم ، در بسته به روى ما بگشا و ما را رهائى ده ؛ در این هنگام مقدارى دیگر سنگ به كنار رفت سومى عرض ‍ كرد: اى داناى هر نهان و آشكارا، تو خود مى دانى كه من كارگرى داشتم ؛ چون مدتش تمام شد مزد وى را دادم ، و او راضى نشد و و بیش از آن اندازه طلب مزد مى كرد، و از نزدم برفت .
من آن وجه را گوسفندى خریدارى كرم و جداگانه محافظت مى نمودم كه در اندك زمان بسیار شد. بعد از مدتى آن مرد آمد و مزد خود را طلب نمود. من اشاره به گوسفندان كردم . آن گمان كرد كه او را مسخره مى كنم ؛ بعد همه گوسفندان را گرفت و رفت .پروردگارا اگر این كار را براى رضاى تو انجام داده ام و از روى اخلاص بوده ، ما را از این گرفتارى نجات بده . در این وقت تمام سنگ به كنارى رفت و هر سه با دلى مملو از شادى از غار خارج شدند و به سفر خویش ادامه دادند.

دوشنبه 13/7/1388 - 17:26
دانستنی های علمی

دختر شش ماهه زنده مى ماند و همه مى میرند


و نیز جناب مولوى مزبور نقل كردند كه در كویته بلوچستان (اكنون جزء پاكستان است ) تقریبا در سى سال قبل زلزله اى واقع شد و تمام شهر خراب و در حدود 75000 نفر هلاك شدند، دختر شش ماهه میرزا محمد شریف پسر میرزا محمد تقى به نام ((حمیرا)) هنگام زلزله در گهواره بوده است
پس از گذشتن هفت روز، حكومت انگلیس حكم كرد تمام اجساد از مسلمانان و هندو و سایر فرقه ها هرچه هست با هم بسوزانند، مادر بچه به نام ((زمرد)) دختر رجبعلى ، به شوهرش التماس مى كند كه به محل خانه رود و از روى نشانه جنازه بچه اش را بیاورد تا با هنود یكجا سوخته نشود، وقتى كه محل راحفر مى كنند مى بینند دو تیر آهن به شكل چلیپا بالاى گهواره قرار گرفته و مانع ازریختن سقف بر روى بچه شده و كلوخى میان دهان بچه مى باشد وآن را مى مكد و تنها مقدارى از پیشانى بچه در اثر اصابت كلوخى به آن زخم شده و تا كنون كه زنده است آثار آن زخم در پیشانیش نمودار مى باشد و خانواده مزبور از بستگان ماست .

دوشنبه 13/7/1388 - 17:21
دعا و زیارت

انسان در لحظه مرگ ! 

امیر مؤ منان على علیه السلام فرمود: وقتى كه انسانها در آخرین روز از دنیا و نخستین روز از آخرت (یعنى لحظه مرگ ) قرار مى گیرند، مال و فرزندان و كارهاى او در برابرش مجسم مى گردند.
او به مالش متوجه مى شود و مى گوید: (سوگند به خدا من به جمع آورى تو حریص بودم و سعى فراوان داشتم ، اكنون در نزد تو چه پاداشى دارم ؟).
مال در پاسخ گوید: (كفن خود را از من بگیر).
او متوجه فرزندان مى شود و مى گوید: (سوگند به خدا من شما را دوست داشتم ، و از شما حمایت مى نمودم ، اینكه در نزد شما چه مزدى دارم ؟).
فرزندان گویند: تو را (با احترام ) برداشته و مى بریم در قبر (زیر خاك ) دفن مى كنیم .
او به عمل خود متوجه شده و گوید: (سوگند به خدا من نسبت به تو بى اعتنا بودم و تو برایم سنگین و سخت بودى ؟)
عمل در پاسخ گوید: من همنشین تو در قبر و هنگام حشر و نشر در قیامت هستم تا من و تو را در معرض عدل الهى قرار دهند و خداوند قضاوت فرماید

دوشنبه 13/7/1388 - 17:19
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته