• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 73
تعداد نظرات : 42
زمان آخرین مطلب : 4727روز قبل
دانستنی های علمی

قیس بن عاصم ، در ایام جاهلیت از اشراف و رؤ ساء قبائل بود. پس از ظهور اسلام ایمان آورد. روزى در سنین پیرى بمنظور جستجوى راه مغفرت الهى و جبران خطاهاى گذشته خود شرفیاب محضر رسول اكرم (ص ) گردید و گفت : در گذشته ، جهل و نادانى ، بسیارى از پدران را بر آن داشت كه با دست خویش دختران بى گناه خود را زنده بگور سازند من نیز دوازده دخترم را در فواصل نزدیك بهم زنده بگور كردم ، سیزدهمین دخترم را زنم پنهانى بزائید و چنین وانمود كرد كه نوزاد مرده بدنیا آمده ، اما در خفا او را نزد اقوام خود فرستاد.
سالها گذشت تا روزى هنگامیكه ناگهان از سفرى بازگشتم دخترى خردسال را در سراى خود دیدم و چون شباهتى تام بفرزندانم داشت درباره اش ‍ بتردید افتادم و بالاخره دانستم دختر من است . بیدرنگ دختر را كه زار زار میگریست كشان كشان به نقطه دورى برده و بناله ها و تضرعهاى او و اینكه بنزد دائیهاى خود باز میگردم و دیگر بر سر سفره تو نمى نشینم اعتنا نكردم و زنده بگورش نمودم .
قیس پس از نقل ماجراى خود به انتظار جواب ، سكوت كرد در حالیكه از دیده هاى رسول اكرم (ص ) قطرات اشك فرو مى چكید و با خود زمزمه مى فرمود: (من لایرحم لایرحم ) آنكه رحم نكند بر او رحم نشود، و سپس به قیس خطاب كرده و فرمود: روز بدى در پیش دارى . قیس پرسید اینك براى تخفیف بار گناهم چه كنم ؟ حضرت پاسخ داد بعدد دخترانى كه كشته اى كنیز آزاد كن .

 

 

شنبه 4/2/1389 - 16:47
دعا و زیارت

بعضى از موثقین اهل علم در نجف اشرف نقل كردند از مرحوم عالم زاهد شیخ حسین بن شیخ مشكور كه فرمود در عالم رویا دیدم در حرم مطهر حضرت سیدالشهدا(ع ) مشرف هستم و یك نفر جوان عرب وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت هم با لبخند جوابش را دادند. فردا شب كه شب جمعه بود به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه اى از حرم توقف كردم ناگاه همان عرب را كه در خواب دیده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولى حضرت سیدالشهدا(ع ) را ندیدم و مراقب آن بودم تا از حرم خارج شد عقبش رفتم و سبب لبخندش را به امام (ع ) پرسیدم و تفصیل خواب خود را برایش نقل كردم و گفتم چه كرده اى كه امام (ع ) با لبخند به تو جواب مى دهد گفت مرا پدر و مادر پیرى است و در چند فرسخى كربلا ساكن هستیم و شبهاى جمعه كه براى زیارت مى آیم یك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مى آوردم و هفته دیگر ماردم را مى آوردم تا این كه شب جمعه اى كه نوبت پدرم بود چون او را سوار كردم مادرم گریه كرد و گفت : مرا هم باید ببرى شاید هفته دیگر زنده نباشم . گفتم : باران مى بارد هوا سرد است مشكل است نپذیرفت ناچار پدر را سوار كردم و مادر را به دوش كشیدم و با زحمت بسیار آنها را به حرم رسانیدم و چون در آن حالت با پدر و مادر وارد حرم شدم حضرت سیدالشهداء را دیدم و سلام كردم آن بزرگوار به رویم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال هر شب جمعه كه مشرف مى شوم حضرت را مى بینم و با تبسم جوابم را مى دهد. از این داستان دانسته میشود چیزى كه شخص را مورد عنایت بزرگان دین قرار مى دهد و رضایت آنها را جلب مى كند صدق و اخلاق و محبت ورزى و خدمتگزارى به اهل ایمان خصوصا والدین و بالاخص زوار قبر حضرت ابى عبدالله صلوات الله علیه است .

شنبه 4/2/1389 - 16:45
دعا و زیارت

مرحوم فاضل عراقى در دارالسلام نقل كرده است در سال 1298 هجرى قمرى این معجزه واقع گردیده و در مدارك معتبر موجود است و خلاصه اش آن است كه در سال مزبور كه نود و چند سال قبل است چند نفر از بحرین جهت زیارت حضرت رضا(ع ) حركت مى كنند عده اى از اهل اخلاص با زن و بچه به مشهد حضرت رضا مى آیند و مدتى توقف مى نمایند. خرجیشان براى برگشت تمام مى شود تصمیم داشتند از مشهد به كربلا و بعد بصره بیایند و از طریق دریا به وطن خودشان (بحرین ) برگردند حالا چه كنند نمى توانند بمانند و نمى توانند برگردند. متوسل به حضرت رضا(ع ) مى شوند كسى هم به آنها قرض نمى داد تا روز چهاردهم رجب هنگام ظهر مى خواستند دسته جمعى به حرم مشرف شوند یك نفر به آنها گفت شما خیال كربلا ندارید گفتند چرا اما وسیله نداریم گفت من چند قاطر دارم در اختیارتان مى گذارم . گفتند ما خرجى راه نداریم گفت آن را هم مى دهم گفتند مقدارى هم در همین جا بدهكاریم گفت بدهى را نیز مى پردازم . همین امروز عصر درب دروازه سوار شوید. آماده شدند درب دروازه سوار شدند و به راه افتادند این طور كه ثبت كرده اند سه ساعت تقریبا حركت كردند گفت پیاده شوید همین جا نماز بخوانید و شامتان را بخورید من همین جا قاطرها را مى چرانم و قدرى استراحت مى كنم . مسافرین پیاده شدند و كارشان را كردند مدتى گذشت خبرى از آن شخص و قاطرهایش نشد. ناراحت شدند مردها این طرف و آن طرف گشتند شب مهتابى است لكن هیچ اثرى از آن شخص و قاطرها نیست گفتند كلاه سر ما گذاشته چه كنیم ؟ هوا روشن شد نمازشان را خواندند این طور تصمیم گرفتند كه سه ساعت راه كه بیشتر نیامده اند به مشهد برمى گردند تا در بیابان نمیرند. بارشان را بستند حركت كردند مقدارى كه رفتند چشمشان به نخل افتاد نخلستان كجا خراسان كجا! چشمشان به یك نفر عرب افتاد تعجب كردند لباس عربى اینجا؟! پرسیدند اینجا كجاست ؟ گفت : كاظمین است . تعجب كردند پیشتر آمدند چشمشان به دو گنبد مطهر موسى بن جعفر و جوادالائمه افتاد شوق عجیبى پیدا كردند ضجه كنان وارد حرم شریف مى شوند مردم خبردار مى گردند و این قضیه تاریخى از مسلمات است .

شنبه 4/2/1389 - 16:43
دانستنی های علمی

- این داستان دلیل محكم بر رشادت و شجاعت فوق العاده خلیل الرحمان (ابراهیم ) است . تصمیم ابراهیم راجع به شكستن بتها و ویران كردن مظاهر و وسائل شرك ، چیزى نبود براى نمرودیان مخفى مانده باشد، زیرا او نكوهش و بدگوییهاى خود، كمال تنفر و انزجار خویش را از بت پرستى ابراز داشته بود.
2 -
ضربات شكننده ابراهیم (ع ) اگر چه به صورت ظاهر یك قیام مسلحانه و خصمانه بود ولى قیافه واقعى این نهضت چنان كه از گفتار ابراهیم با هیئت دادرسان استفاده مى شود فقط جنبه تبلیغاتى داشت ، زیرا وى آخرین چاره را براى بیدار كردن عقل و فطرت خفته آنها این دید كه ، تمام بتها را بشكند و بزرگتراز همه را سالم نگاه دارد.
3 -
حضرت ابراهیم (ع ) مى دانست با این كار به حیات و زندگى او خاتمه داده خواهد شد و قاعدتا باید زیاد مضطرب و متوارى گردد لااقل از مزاج و بذله گویى دست بردارد ولى برعكس كاملا بر روح و اعصاب خود مسلط بود، و این بذله گویى در محكمه ظالمان ، سخن كسى است كه خود را براى هر گونه حادثه اى آماده سازد و بیم و هراس به خود راه نداده باشد.

شنبه 4/2/1389 - 16:42
دعا و زیارت

روزى معاویه به سعدوقاص اعتراض نمود كه چرا به على (ع ) ناسزا نمى گویى ؟
او در پاسخ وى چنین گفت : من هر موقع به یاد سه فضیلت از فضایل على (ع ) مى افتم آرزو مى كنم اى كاش من یكى از این سه فضیلت را داشتم :
1 -
روزى كه پیامبر (ص ) او را در مدینه جانشین خود قرار داد و خود به جنگ تبوك رفت و به على چنین گفت : تو نسبت به من همان منصب را دارى كه هارون نسبت به موسى داشت جز این كه پس از من پیامبرى نخواهد آمد.
2 -
روز خیبر، پیامبر فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و پیامبر، او را دوست دارند افسران و فرماندهان عالى قدر اسلام با گردنهاى كشیده در آرزوى نیل به چنین مقامى بودند، در فرداى آن روز پیامبر (ص )، على (ع ) را خواست و پرچم را به او داد و خدا در پرتو جانبازى على (ع ) پیروزى بزرگى نصیب ما نمود.
3 -
روزى كه قرار شد پیامبر (ص ) با سران نجران به مباهله بپردازد، پیامبر دست على ، فاطمه ، حسن و حسین (ع ) را گرفت و گفت :
(الله م هؤ لاء اهلى ) یعنى خدایا اینها اهل بیت من هستند.

 

 

شنبه 4/2/1389 - 16:40
دعا و زیارت

مردى از اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله در تنگدستى سخت قرار گرفت . روزى زنش به او گفت : خوب است خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله بروى و از ایشان تقاضاى كمكى كنى . آن مرد خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله آمد، همین كه چشم حضرت به او افتاد فرمود: هر كه از ما چیزى درخواست كند به او مى دهیم اما اگر خود را بى نیاز نشان دهد، خدا او را غنى خواهد كرد . مرد از شنیدن این سخن با خودش گفت : منظور پیامبر صلى الله علیه و آله از این كلام من هستم ، از همانجا برگشت و جریان را براى زن خود شرح داد. زنش گفت : حضرت نیز بشرى است ، به ایشان بگو آنگاه ببین چه مى فرماید:
براى مرتبه دوم آمد؛ باز همان جمله را شنید. سومین مرتبه كه برگشت و همان جملات را از پیامبر صلى الله علیه و آله شنید، به نزد یكى از دوستان خود رفت و كلنگ دو سرى از او به عاریه گرفت .
تا شامگاه در كوهها هیزم جمع آورى نمود و شب به طرف خانه بازگشت و هیزم را به پنج سیر آرد فروخت ، نانى تهیه كرده و با زن خود میل كردند. فردا جدیت بیشتر كرد و هیزم زیادترى آورد؛ و هر روز مقدار زیادتر، تا توانست یك كلنگ بخرد.
چندى گذشت در اثر فعالیت دو شتر و یك غلام خرید و كم كم از ثروتمندان شد. روزى خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله شرفیاب شده و جریان زندگى و كلام حضرتش را بازگو كرد. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: من گفتم كسى كه بى نیازى جوید خدا او را بى نیاز گرداند.

شنبه 4/2/1389 - 13:21
دعا و زیارت

مردى شجاع در مدینه بود كه همه را مى خندانید و با مسخرگى رزق و معیشت خود را در مى آورد.
جماعتى گفتند: خوب است امام سجاد را دعوت كنیم و قدرى او را بخندانى ؛ شاید از گریه هاى زیاد لحظه اى ساكت شود.
جمع شدند و رفتند خدمت امام ، كه در راه حضرت را دیدند، با دو نفر از غلامان مى آمد. آن شخص عباى امام را از شانه اش جمع كرد و به شانه اش ‍ انداخت و همراهان شروع به خنده كردند.
امام فرمود: این كیست ؟ گفتند: مردى است كه مردم را مى خنداند و از آنها پول مى گیرد.
فرمود: به او بگویید، روز قیامت آنان كه عمر خود را به بطالت گذرانیدند زیان مى برند.
بعد از این كلام آن شخص دست از اذیت و حركات ناشایست كشید و به راه راست هدایت یافت

شنبه 4/2/1389 - 13:20
دعا و زیارت

عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زینب كبرى  علیه السلام از سخاوتمندان بى نظیر بود. روزى از كنار نخلستان عبور مى كرد، دید غلامى در آنجا كار مى كند، همان وقت غذاى غلام را آوردند و او خواست مشغول خوردن شود؛ سگى گرسنه به آنجا آمد و به نشانه گرسنگى دم خود را تكان مى داد.
غلام مقدارى از غذا را به جلو سگ انداخت و سگ آن را خورد. غلام مقدارى دیگر انداخت و سگ آن را خورد تا اینكه همه غذاى خود را به سگ داد. عبدالله از غلام پرسید: جیره غذاى روزانه تو چقدر است ؟ گفت : همین مقدار كه دیدى .
فرمود: پس چرا سگ را بر خود مقدم داشتى ؟ گفت : این سگ از راه دور آمده و گرسنه بود و من دوست نداشتم تا او را با گرسنگى از اینجا رد كنم .
فرمود: پس خودت امروز گرسنگى را با چه غذائى رفع مى كنى ؟ گفت : با صبر و مقاومت گرسنگى روز را به شب مى رسانم .
عبدالله وقتى ایثار و جوانمردى غلام را مشاهده كرد گفت : این غلام از من سخاوتمندتر است ؛ و براى تشویق و جبران آن نخلستان و غلام را از صاحبش خرید، سپس غلام را آزاد كرد و آن نخلستان را با تمام وسایلى كه داشت به او بخشید

 

شنبه 4/2/1389 - 13:19
دانستنی های علمی
خداوند دو ملك  را ماءمور كرد تا شهرى را سرنگون كنند. چون به آنجا رسیدند مردى را دیدند كه خدا را مى خواند و تضرع مى كند. یكى از آن دو فرشته به دیگرى گفت : این دعا كننده را نمى بینى ؟ گفت : چرا، ولكن امر خداست باید اجراء شود.
اولى گفت : نه ، از خدا سؤ ال كنم ، و از حق مساءلت كرد كه : در این شهر بنده اى ترا مى خواند و تضرع مى كند آیا عذاب را نازل كنیم ؟
فرمود: امرى كه دادم انجام دهید، آن مرد هیچگاه براى امر من رنگش تغییر نكرده و از كارهاى ناشایست مردم خشمگین نشده است
شنبه 4/2/1389 - 13:19
دانستنی های علمی
عبداله بن سنان گوید: بر امام صادق (در مسجد) وارد شدم در حالى كه ایشان نماز عصر را خوانده بود و رو به قبله نشسته بود.
عرض كردم بعضى از پادشاهان و امراء ما را امین مى دانند و اموالى را به امانت نزد ما مى گذارند، با اینكه خمس مال خود را نمى دهند، آیا اموالشان را به آنها رد كنیم یا تصرف نمائیم ؟
امام سه مرتبه فرمود: به خداى كعبه اگر ابن ملجم كشنده و قاتل پدرم على علیه السلام امانتى به من بدهد، هر زمان خواست امانتش را به او مى دهم
شنبه 4/2/1389 - 13:18
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته