• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 201
زمان آخرین مطلب : 5002روز قبل
محبت و عاطفه
دعا میکنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را در انحصار قطره های اشک نبینم   و تو برایم دعا کن ابر چشمهایم همیشه برای تو ببارد دعا میکنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم و تو برایم دعا کن که هـرگـــز بی تو نخندم  دعا میکنم که قلب مهربانت همیشه مملو از عشق  و خاطره باشد   و تو برایم دعا کن که آرزوهای مرده ام  را درون سینه ام برای همیشه در کنار خاطراتت نگه دارم  دعا میکنم دستانت را که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد همیشه از حرارت عشق گرم باشد و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بــجز دست گرم تــو گره ندهم  من برایت دعا میکنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند  برای چشمهایت دعا میکنم که چون من همه را هستی نبیند برای شاپرکهای باغچۀ خانه ات دعا میکنم که بالهایشان هرگز محتاج مرهم نباشد من برای خورشید آسمان زندگیت دعا میکنم که هیچگاه غروب نکند و بدان در آسمان زندگیم تــو تنهــــا خورشیدی ..... پس برایم دعا کن ؛   دعا کن که خورشید آسمان زندگیم هیچـــگاه غـــروب نکند....    هستی من ؛ ای بهترینم بر من تکیه بده ،   با این که تو نیستی من برای همیشــه با تو خواهم ماند  سرم را بر شانه ات تکیه میدهم و برای همیشه  آرام میگیرم   ای باغبان کوچک قلبم بدان که باغ قلب من بدون وجود تو و بدون گرمی دستان مهربان تو خشک و مرده است   و این را بدان که هیــچ باغبانی توانایی این را ندارد که دوباره آن را زنده کند مگر تو ، پس بی.....!!!! این را بدان ؛ هر جا و در کنار هر کس که باشم همـه وجودم را درکنارت بجا گذاشته ام  و این جسم من است که خواهد رفت**  در هر طلوع و غروبی محبت کن ، مهربان باش ، دوست بدار .....شاید فردایی نباشد!  
جمعه 25/4/1389 - 13:16
محبت و عاطفه

دلم برای كسی تنگ است كه زیبایی روح را می ستاید مهربانی را دوست دارد گذشت را می فهمد سادگی را زیور می داند وفا را گوهر دلم برای كسی تنگ است كه چشمان خیس از اشك را می بوسد و با سر انگشت مهربانش آبی آسمان را نشان می دهد كسی كه به خاطرم آفتابی می شود

سه شنبه 22/4/1389 - 22:22
محبت و عاطفه

سکوت سرد فاصله ها تنم را میلرزاند ، به یاد روز هایی که بودنت را نفهمیدم . . .

يکشنبه 20/4/1389 - 22:46
محبت و عاطفه

سکوت سرد فاصله ها تنم را میلرزاند ، به یاد روز هایی که بودنت را نفهمیدم . . .

يکشنبه 20/4/1389 - 22:42
محبت و عاطفه
خاطره شدی

تو هم...

آروم آروم...

رو دیوارای تاریک ذهنم

تصویر تو رو آویختم...

و چند صباحی...

با یادت گریه کردم

و دیگه هیچ...

یه روزی از روز ها

وقتی که صبح از خواب بیدار شدم

دیدم که دیگه حتی ذره ای از تو

توی قلبم وجود نداره...
يکشنبه 20/4/1389 - 13:49
محبت و عاطفه

می نویسم اما نمی دانم چرا؟

روی حرف "دال" مکثی می کنم...

د ... د ... د ...

آری...

به یاد آوردم فاصله ها را میان خودم و تو...

"چقدر از هم دوریم!"

م ... م ... م ...

می نویسم اما...

قلم را روی حرف " میم " ساکن می کنم...

رفتنت آغاز پژمردن یک گل، یک باغ، یا یک بهار بود

لحظه ای درنگ کافیست برای قلب رنجورم...

چرا می نویسم؟ برای چه کسی؟

مگر نه اینکه نوشته هایم خوانده نمی شوند هرگز؟

نمی نویسم...

خط می زنم هر آنچه که از قلبم چکید روی ورق سفید

تصمیم تازه ای گرفته ام!

حال که رو در روی هم ایستاده ایم نوشته برای چیست؟

با تو می گویم...

حرفهایی که در این بغض فرو خورده در این نزدیکیست...

هریک زیر غباری از سکوت پنهانند

با تو می گویم...

تا نقاب از چهره ی خونسرد خود بردارم و

روی باورهای نامیزان تو اخمی کنم

با تو می گویم...

گرچه دورم از نگاه سرد تو

گرچه از آغوش گرم و دست تبدار تو دورم

از دل سنگین و یاد لجباز تو دورم نیز چندیست

تو را از یاد خود بردم من از دل نیز

با تو می گویم که بیزارم...

از تداعی کنندگان روزهای باهم بودن

بیزارم...

از هرآنچه یادآور چشمان سبز تو، نگاه سرد تو، و قلب سنگ توست

با تو می گویم... اما

می نگرم به نگاههای خاکستری ای که از چشمان رنگیت سرازیرند

بی فایده است نه؟

تو هیچگاه صدایم را نمی شنوی...

تصمیم خود را عوض کرده ام...

لحظه ای هرچند کوتاه به چشمانم نگاه کن...

تو اگر سواد عشق داری

تو اگر ذره ای از وفای عشاق زمان داری

یا اگر قطره ای از درک درونت پیداست...

لحظه ای چند نگاهم را درون قاب چشمانت نگه دار

ببین ... بخوان ... درک کن

يکشنبه 20/4/1389 - 13:34
محبت و عاطفه

نبودی که ببینی

به پاس آمدنت

تمام آسمان را ستاره چین کردم

نور مهتاب سر تا سر کوچه را روشن کرده بود

کوچه ای که تازه آب و جارویش کردم

بوی یاس در حیاط پیچیده و

من غرق در آلبوم و خاطرات چند سال قبل

هندوانه درون حوض قل می خورد و

مرغ عشق در قفس نغمه ی عشق سر داده است

گفته بودی نصفه شب می آیی تا مرا غافل گیر کنی

چه خواهی کرد اگر مرا بیدار ببینی و منتظر؟

لحظه ی دیدارمان را تجسم می کنم و

لبخندم عمیق تر می شود وقتی

لبهایت را روی پیشانی ام می گذاری...

پلکهایم عجیب سنگین شده اند

شب از نیمه گذشته اما صبر می کنم

هنوز روی ایوان نشسته ام

این چندمین طلوعی ست که به شوق دیدن تو

 نظاره گرش هستم؟

یک شب هم گذشت نیامدی

و من سپاسگذارم...

امشب شب رویاییه دیگری خواهد بود برایم

با امید آمدنت...

يکشنبه 20/4/1389 - 13:31
دانستنی های علمی

_________@@@@@@@@
________@@@________@@_____@@@@@@@
________@@___________@@__@@@______@@ کاش توتابستون نگاهت هیزمی برای خزان ________@@____________@@@__________@@
__________@@________________________@@        زمستون دلم جمع میکردم...

____@@@@@@______@@@@@___________@@
__@@@@@@@@@__@@@@@@@_________@@   __@@____________@@@@@@@@@_______@@     .
_@@____________@@@@@@@@@@_____@@
_@@____________@@@@@@@@@___@@@
_@@@___________@@@@@@@______@@
__@@@@__________@@@@@________@@
____@@@@@@_______________________@@
_________@@_________________________@@
________@@___________@@___________@@
________@@@________@@@@@@@@@@@
_________@@@_____@@@_@@@@@@@
__________@@@@@@@
___________@@@@@_@
____________________@
____________________@
_____________________@
______________________@
______________________@____@@@
______________@@@@__@__@_____@
_____________@_______@@@___@@
________________@@@____@__@@
_______________________@
______________________@
_____________________@
شنبه 19/4/1389 - 22:25
محبت و عاطفه
 

وقتی كه تنها میشم ، تنهایی آبم می كنه

 

زندگی یواش یواش غرق سرابم می كنه

 

تا می خوام روشنی روز و تو چشمام ببینم

 

تلخی و تیرگی ها غرق خوابم می كنه

 

اونقده سنگینم از سنگینی خستگی ها

 

كه خود خستگی هم خسته خطابم می كنم

 

غصه ی تنهاییم مو اشك چشمام پر می كنه

 

سوزش اشك چشام داره حبابم می كنه

 

تویه حجم دل من اونقده مرده آرزو

 

كه یه روز دست زمون میاد كتابم می كنه

شنبه 19/4/1389 - 22:21
محبت و عاطفه

لحظه نبودن نیستن ها ، اگر منت می نهی بر كلام من ، با حترام سلامت می گویم

 و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هدیه می دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.

دیرروز یادگاری هایت همدم من شدند و به حرفهای نگفته من گوش دادند.

 و برایم دلسوزی كردند. البته به روش خودشان كه همان سكوت تكراری بود و

یادآوری خاطرات با تو بودن.

دست نوشته ات را می بوسیدم و گریه می كردم. زیبا ، به بزرگی مهربانی ات ببخش

 كه اشكهایم دست خطت را بوسیدند. باز هم ستاره به ستاره جستجویت كردم.

ولی نیافتمت.

از كهكشان دلسپردگی من خسته شدی كه تاب ماندن نیاوردی و بی خبر رفتی ؟

مهتاب كهكشان نیافتنی من ، آنقدر بی تاب دیدنت شده ام كه دلتنگی ام را به قاصدك سپردم

 و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوی تو فرستادم.

روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را ندیدند. قاصدك هم برنگشت.

 شاید او هم شیفته نگاه مهربانت شد. باشد،

اشكالی ندارد. تو عزیزی ، اگه یه قاصدك هم از من قبول كنی ، خودش دنیایی است.

كاش یاسهایی كه برایت پرپر شدند و به سویت آمدند، دوست داشتنم را برایت آواز

كنند.كاش باران بعد از ظهرهایت، تو را به یاد اشكهای من بیندازد.

نازنین ، هر پرنده سفر كرده ای از تو می خواند و هر غنچه ای كه می شكفد،

 نام تو را بر زبان می آورد. نیم نگاهی به روزهای تنهایی ام كن و

 لحظه های زرد و بی صدای مرا تو آبی و ترانه باران كن.

بگذار باز هم قاصدك ترانه های من در هوای دلتنگی تو پرواز كند.

 همین حوالی بی قراری ها باز هم گلهای بی تابی شكفته.

 زیبا ، امشب ، شام غریبان عاشقانه من و تو است. به

یادت مثل شمع می سوزم و ذره ذره وجودم آب می شود.

تو هم به یاد بی تابی هایم شمعی روشن كن و بگذار مثل من بسوزد.

مهربانی باران ، یادم كن در هر شبی كه بی ستاره شد.

شنبه 19/4/1389 - 17:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته