• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 201
زمان آخرین مطلب : 5011روز قبل
محبت و عاطفه

اگر ماه بودم به هر جا که بودم سراغ تو را از خدا می گرفتم اگر سنگ بودم به هر جا که بودی سر رهگذار تو جا می گرفتم اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی بر لب باممان می نشستی اگر سنگ بودی به هر جا که بودم مرا می شکستی، می شکستی

يکشنبه 3/5/1389 - 20:59
محبت و عاطفه
دوست داشتن کسی که سزاوار دوستی نیست ، اسراف در محبت است . اگر میخواهی همیشه آرام باشی ، دلگیریهایت را روی ماسه و شادیهای خود را بر روی سنگ مرمر بنویس . اگر کسی را دوست داری که او تو را دوست ندارد ، سعی نکن از او متنفر شوی، بلکه سعی کن او را فراموش کنی
يکشنبه 3/5/1389 - 20:57
محبت و عاطفه
دوست داشتم در اولین قطرات اشکم درک می کردی آنچه در وجودم بود.دوست داشتم در تمام ناباوریها و تمام باید ونبایدها باور می کردی دردی را که سالهاست در گوشه این دل پنهان است و با تمام خاموشیم بفهمی که در دلم غوغایی برپاست.با همه کودکیم نگاهم را ذره ای از وجودت بدانی. دوست داشتم لحظه ای با مکث خود تمام هستی را به هم پیوند می دادی و هستی را آنچنان به من می بخشیدی که دیگر اثری از آن نباشد.دوست داشتم فریاد خفه این گل بخاک افتاده را بدست تن ناامید به باد نمی سپردی که ناگهان نه بادی می ماند نه من،دوست داشتم من هم یکی از صدها ستاره ای بودم که در کنج دلت آشیانه دارد. گر چه می دانم نور من به وسعت ستاره های دیگرت نیست.دوست داشتم گلی بودم در اوج نابودی که فقط به نبودن می اندیشد و ناگهان دستی می آمد و مرا به دوباره بودن و ماندن در این زمین خوش خیال(زمینی که عادت کرده به رهگذرانش)دعوت می کرد.ولی من هر چه با تو خندیدیم،هر چه گریه کردم،هر چه احساس کردم یک شبه به فراموشی سپرده شد.نمی دانم کدام آرزو تو را صدا کرد؟!نمی دانم کدام خواهش معنای خواهش من شد؟!نمی دانم کدام شک و تردید واژه های درد آلود مرا از یادت برد،نمی دانم چرا این قصری را که تمام نفسهایمان در آن محبوس بود یک شبه خراب کردی؟!   
پنج شنبه 31/4/1389 - 22:21
سخنان ماندگار

من از خدا خواستم، نغمه های عشق مرا به گوشت برساند تا لبخند مرا هرگز فراموش نکنی و ببینی که سایه ام به دنبالت است تا هرگز نپنداری تنهایی. ولی اکنون تو رفته ای ، من هم خواهم رفت فرق رفتن تو با من این است که من شاهد رفتن تو هستم

پنج شنبه 31/4/1389 - 22:19
محبت و عاطفه

 

عشق تو چون زد رقـم بی سروسامــانـی ام    شـعــلـه به عالم زند شور پریشانی ام    شب همه شب تا سحر شعله کشم از غمت    شعله کشم از غمت لعل بدخشانی ام    مست نگاه توأم غرقــه بــه دریـــای چشــــم    غـرقه به دریای چشم یوسف کنعانی ام    چــشــم تــو از مــــن ربـود صبر و توان و قرار    پـــرسه بــه هــر سو زنم، باد بیابانی ام    نـــای دلم می زند بوسه بــه مــوج عــطــش    زانــکــه دود خــون تـاک در رگ توفانی ام    آیـنـه در آیـنـه نــقــش تــو را زد رقــــــــــــم    تــا بــه کـــدامـین مسیر باز بچرخانی ام    خــیــره بــه آدیــنــه ام تــا کــه نمایان شوی    در دل آدیـنـه هــا چـــنــد بــســوزانی ام

                            ********

دوشنبه 28/4/1389 - 12:2
محبت و عاطفه

 

 

 

 خدا کند که دل من در انتظار تو باشد    درون کلبه قلبم همیشه جای تو باشد      مرا نسیم نگاهت به باغ آینه‌ها برد    خوشا کبوتر عشقی که در هوای تو باشد      قنوت سبز نمازم به التماس درآمد    چه می‌شود که مرا سهمی از دعای تو باشد      به گور می‌برد ابلیس آرزوی دلش را    اگر که تکیه دستم به شانه‌های تو باشد      در این دیار حریمی برای حرمت دل نیست    بیا حریم دلم باش تا سرای تو باشد      خدا کند که دلم را به هیچکس نفروشم    خدا کند که دل من فقط برای تو باشد     سروده : مجتبی جوادی‌نیا
دوشنبه 28/4/1389 - 12:0
محبت و عاطفه

 

 

 

 من یه شکلات گذاشتم توی دستش..اونم یه شکلات گذاشت توی دستم
.من بچه بودم...اونم بچه بود
.سرمو بالا کردم ..سرشو بالا کرد

دید که منو میشناسه.خندیدم گفت: دوستیم؟
...گفتم:
دوست دوست

گفت: تا کجا؟
!گفتم: دوستی که تا نداره
!گفت :تا مرگ
!!!خندیدم و گفتم: تا نداره
!!!!گفت: باشه! تا پس از مرگ
!گفتم: نه! تا نداره
گفت: قبول! تا اونجاییکه همه دوباره زنده میشن..یعنی تا زندگی بعد از مرگ باز هم با هم دوستیم..تا بهشت..تا جهنم..تا هر جا که باشه من و تو با هم دوستیم

خندیدم . گفتم: تو براش تا هر کجا که دلت میخواد یه تا بذار! اصلا یه تا بکش از سر این دنیا تا اون دنیا! اما من اصلا تا نمیذارم!

!!! دوستی تا نداره
نگام کرد..نگاش کردم. باور نمیکرد..
میدونستم... اون میخواست حتما دوستیمون تا داشته باشه. دوستی بدون تا رو نمیفهمید

.گفت :بیا برای دوستیمون یه نشونه بذاریم
.گفتم: باشه. تو بذار
گفت: شکلات! هر بار که همدیگر رو می بینیم یه شکلات مال تو ..یکی مال من! باشه؟
!گفتم: باشه
هر بار یه شکلات میذاشتم توی دستش اونم یه شکلات توی دست من. باز همدیگه رو نگاه میکردیم..یعنی که دوستیم! دوست دوست
من تندی شکلاتم رو باز میکردم و میذاشتم توی دهنم و تند تند اونو میخوردم.
میگفت ای شکمو! تو دوست شکمویی هستی! و شکلاتش رو میذاشت توی صندوق کوچولوی
قشنگ.
میگفتم بخورش! میگفت نه! تموم میشه!میخوام تموم نشه! میخوام برای همیشه بمونه.
صندوقش پر از شکلات شده بود و هیچ کدومش رو نمیخورد.من همش رو خورده بودم. گفتم اگه یه روز شکلاتهاتو مورچه ها بخورن یا کرمها..اون وقت چی کار میکنی؟ گفت مواظبشون هستم. میگفت میخوام نگهشون دارم تا موقعیکه دوست هستیم...و من شکلات و میذاشتم توی دهنم و میگفتم نه! نه! تا نداره!! دوستی که تا نداره!

یه سال..دو سال..چهار سال..هفت سال...ده سال..بیست سال...شده که گذشته.
حالا اون بزرگ شده و منم بزرگ شدم. من همه ی شکلاتهای خودم و خوردم..اون اما همه ی شکلاتهاشو نگه داشته.
حالا اومده امشب که خدافظی کنه. میخواد بره.. بره اون دور دورا...میگه میرم اما زود برمیگردم! من میدونم ..میره و برنمیگرده...
یادش رفت شکلات رو به من بده. من اما یادم نرفت. یه شکلات گذاشتم کف دستش گفتم این برای خوردن..یه شکلاتم گذاشتم کف اون دستش گفتم اینم آخرین شکلات برای صندوق کوچولوت! یادش رفته بود که صندوقی داره برای شکلاتهاش! هر دو تا رو خورد! خندیدم..
میدونستم دوستی من تا نداره...
میدونستم دوستی اون تا داره.. مثل همیشه!
خوب شد همه ی شکلاتهام رو خورده ام ...اما اون هیچکدومش رو نخورد..

حالا موندم که با یه صندوق پر از شکلات نخورده چی میخواد بکنه؟؟؟
 

 

دوشنبه 28/4/1389 - 11:59
محبت و عاطفه

ای کاش این انتظار پایانی داشت

 

ای کاش انتظار پایانی داشت تا من می توانستم باز آن دستان پر مهرت را بگیرم و برای آخرین

  

بار بر آن بوسه زنم.

   

ای کاش انتظار پایانی داشت تا من دوباره تو را در آغوش بگیرم و برای آخرین بار وجودت را

   

حس کنم. ای کاش انتظار پایانی داشت تا من در آغوش تو میمردم.ای کاش این انتظار طاقت

   

فرسا تمامی داشت تا من نوای عاشقانه از دیدار تو سر می دادم.

   

ای کاش انتظار پایانی داشت تا من برای آخرین بار غرق در نگاه پر محبتت می شدم.

   

ای کاش این انتظار پایانی داشت تا من دستانت را می گرفتم و در این غربت تنهایی غرق

   

نمی شدم.ای کاش این انتظار پایانی داشت تا می توانستم برای آخرین بار گل رویت را ببینم

   

ای کاش می تونستم سر روی شونه هات بذارم و اشک شرم و پشیمانی را در دامانت بریزم.

   

ای کاش این انتظار پایانی داشت تا من می توانستم تو را ببینم و دستان گرمت که دست

   

 احساس عشق است را حس کنم.ای کاش این انتظار پایانی داشت تا من برای آخرین بار

   

نوای عاشقانه را از دیدارت سر می دادم و با فریادی از اعماق وجودم دوستت دارم را فریاد

   

می زدم.ای کاش این انتظار پایانی داشت تا من می توانستم برای آخرین بار تو را در کلبه ی

   

قلبم حس کنم.ای کاش این انتظار پایانی داشت تا ما باهم پیوند سر می دادیم ای کاش...

   

ای کاش این انتظار پایانی داشت تا من می توانستم برای آخرین بار بر پیشانی ات بوسه

   

عشق زنم و بعد بمیرم ای کاش...

   

 ای کاش این انتظار پایانی داشت تا من قبل ازمرگ خودتو رادوباره ببینم و بعدازدیدار تو بمیرم.

   

ای کاش می تونستم... ای کاش... ولی دیگر تقدیر رغم خورده است و وقت رفتن آمده است و

   

من بدون دیدن روی گلت باید بمیرم

 

 

دوشنبه 28/4/1389 - 11:56
محبت و عاطفه
   اون که واسش جون میدادم/ جاش توی خونه خالیه/ رفته ولی حس میکنم/  هنوز همین حوالیه/ اون که واسش جون میدادم/ برید ازم ساده و مفت/  اما دل عاشق من/ پشت سرش هیچی نگفت/ اون که واسش جون میدادم/  عشقمو دست کم گرفت/ رفت و تمام خودشو/ با رفتنش ازم گرفت/  اون که واسش جون میدادم/ نفس نفس بهونمه/ خورشید رو زمینمه/  ماه تو آسمونمه/ اون نمیخواست دل بخره/ من دلو ارزون میدادم/

رفت و منو تنها گذاشت/ اون که واسش جون میدادم/

دوشنبه 28/4/1389 - 11:55
محبت و عاطفه
قلب من یک جاده تاریک بود با تو قلبم کلبه پیوند شد اشک هایم مثل نیلوفر شکفت حاصلش یک آسمان لبخند شد مرز ما گلدانی از احساس شد تو گلدان پیچکی از عاطفه تو شدی راز شکفتن من شدم برگ سبز و کوچکی از عاطفه ای تماشای تو یک حس لطیف بی تو فرش کوچه های بارانی ست بی تو صد نیلوفر عاشق هنوز در حصار عاشقی زندانی ست قلب من تقدیم چشمان تو شد
دوشنبه 28/4/1389 - 11:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته