• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 449
تعداد نظرات : 350
زمان آخرین مطلب : 4336روز قبل
دانستنی های علمی

 سه پند لقمان به پسرش


روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.



اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!



دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی



و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی



پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟



لقمان جواب داد:



اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .



اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .



و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست .


*راستی چه کسی جز تو می تونه آرزوهاتو بر آورده کنه؟ چه کسی؟*

*موفقیت تو در ذهن تو جای دارد، کافی است ذهن تو پر کنی از آرزوهای قشنگ تا ببینی چگونه به آنها می رسی.*

*پاشو که فردا خیلی دیره*

*پاشو..... یا ا... پاشو دیگه*


صفای قدم مهدی زهرا صلوات

سه شنبه 21/2/1389 - 23:19
دانستنی های علمی

 اطلاعات لطفآ

وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده.



قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد می ایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم .



بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی می کند که همه چیز را می داند . اسم این موجود اطلاعات لطفآ بود ، و به همه سوالها پاسخ می داد. ساعت درست را می دانست و شماره تلفن هر کسی را به سرعت پیدا میکرد.



بار اولی که با این موجود عجیب رابطه بر قرار کردم روزی بود که مادرم به دیدن همسایه مان رفته بود . رفته بودم در زیر زمین و با وسایل نجاری پدرم بازی میکردم که با چکش کوبیدم روی انگشتم.



دستم خیلی درد گرفته بود ولی انگار گریه کردن فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که دلداریم بدهد.



انگشتم را کرده بودم در دهانم و همین طور که میمکیدمش دور خانه راه می رفتم . تا اینکه به راه پله رسیدم و چشمم به تلفن افتاد ! فوری رفتم و یک چهار پایه آوردم و رفتم رویش ایستادم.



تلفن را برداشتم و در دهنی تلفن که روی جعبه بالای سرم بود گفتم اطلاعات لطفآ.



صدای وصل شدن آمد و بعد صدایی واضح و آرام در گوشم گفت : اطلاعات.



انگشتم درد گرفته .... حالا یکی بود که حرف هایم را بشنود ، اشکهایم سرازیر شد.


پرسید مامانت خانه نیست؟


گفتم که هیچکس خانه نیست.


پرسید خونریزی داری؟


جواب دادم : نه ، با چکش کوبیدم روی انگشتم و حالا خیلی درد دارم.


پرسید : دستت به جا یخی میرسد؟


گفتم که می توانم درش را باز کنم.


صدا گفت : برو یک تکه یخ بردار و روی انگشتت نگه دار.



یک روز دیگر به اطلاعات لطفآ زنگ زدم.


صدایی که دیگر برایم غریبه نبود گفت : اطلاعات.


پرسیدم تعمیر را چطور می نویسند ؟ و او جوابم را داد.


بعد از آن برای همه سوالهایم با اطلاعات لطفآ تماس میگرفتم.



سوالهای جغرافی ام را از او می پرسیدم و او بود که به من گفت آمازون کجاست.


سوالهای ریاضی و علومم را بلد بود جواب بدهد . او به من گفت که باید به قناریم که تازه از پارک گرفته بودم دانه بدهم.



روزی که قناری ام مرد با اطلاعات لطفآ تماس گرفتم و داستان غم انگیزش را برایش تعریف کردم . او در سکوت به من گوش کرد و بعد حرفهایی را زد که عمومآ بزرگترها برای دلداری از بچه ها می گویند . ولی من راضی نشدم.



پرسیدم : چرا پرنده های زیبا که خیلی هم قشنگ آواز می خوانند و خانه ها را پر از شادی میکنند عاقبتشان اینست که به یک مشت پر در گوشه قفس تبدیل میشوند؟



فکر میکنم عمق درد و احساس مرا فهمید ، چون که گفت : عزیزم ، همیشه به خاطر داشته باش که دنیای دیگری هم هست که می شود در آن آواز خواند و من حس کردم که حالم بهتر شد.



وقتی که نه ساله شدم از آن شهر کوچک رفتیم ... دلم خیلی برای دوستم تنگ شد
اطلاعات لطفآ متعلق به آن جعبه چوبی قدیمی بر روی دیوار بود و من حتی به فکرم هم نمیرسید که تلفن زیبای خانه جدیدمان را امتحان کنم.



وقتی بزرگتر و بزرگتر می شدم ، خاطرات بچگیم را همیشه دوره میکردم . در لحظاتی از عمرم که با شک و دودلی و هراس درگیر می شدم ، یادم می آمد که در بچگی چقدر احساس امنیت می کردم.


احساس می کردم که اطلاعات لطفآ چقدر مهربان و صبور بود که وقت و نیرویش را صرف یک پسر بچه میکرد.



سالها بعد وقتی شهرم را برای رفتن به دانشگاه ترک میکردم ، هواپیمایمان در وسط راه جایی نزدیک به شهر سابق من توقف کرد. ناخوداگاه تلفن را برداشتم و به شهر کوچکم زنگ زدم: اطلاعات لطفآ !


صدای واضح و آرامی که به خوبی میشناختمش ، پاسخ داد اطلاعات.


ناخوداگاه گفتم می شود بگویید تعمیر را چگونه می نویسند؟


سکوتی طولانی حاکم شد و بعد صدای آرامش را شنیدم که می گفت : فکر می کنم تا حالا انگشتت خوب شده.


خندیدم و گفتم : پس خودت هستی، می دانی آن روزها چقدر برایم مهم بودی؟


گفت : تو هم میدانی تماسهایت چقدر برایم مهم بود؟ هیچوقت بچه ای نداشتم و همیشه منتظر تماسهایت بودم.


به او گفتم که در این مدت چقدر به فکرش بودم . پرسیدم آیا می توانم هر بار که به اینجا می آیم با او تماس بگیرم.


گفت : لطفآ این کار را بکن ، بگو می خواهم با ماری صحبت کنم.




سه ماه بعد من دوباره به آن شهر رفتم.


یک صدای نا آشنا پاسخ داد : اطلاعات.


گفتم که می خواهم با ماری صحبت کنم.


پرسید : دوستش هستید؟


گفتم : بله یک دوست بسیار قدیمی



گفت : متاسفم ، ماری مدتی نیمه وقت کار می کرد چون سخت بیمار بود و متاسفانه یک ماه پیش درگذشت.


قبل از اینکه بتوانم حرفی بزنم گفت : صبر کنید ، ماری برای شما پیغامی گذاشته ، یادداشتش کرد که اگر شما زنگ زدید برایتان بخوانم ، بگذارید بخوانمش.



صدای خش خش کاغذی آمد و بعد صدای نا آشنا خواند :


به او بگو که دنیای دیگری هم هست که می شود در آن آواز خواند ....

*راستی چه کسی جز تو می تونه آرزوهاتو بر آورده کنه؟ چه کسی؟*

*موفقیت تو در ذهن تو جای دارد، کافی است ذهن تو پر کنی از آرزوهای قشنگ تا ببینی چگونه به آنها می رسی.*

*پاشو که فردا خیلی دیره*

*پاشو..... یا ا... پاشو دیگه*

صفای قدم مهدی زهرا صلوات

دوشنبه 20/2/1389 - 11:56
دعا و زیارت

گفتم: خسته‌ام 

گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله


     .:: از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/53) ::.

گفتم: هیشکی نمی‌دونه تو دلم چی می‌گذره

گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه


     .:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.

 

گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم

گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید


     .:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16) ::.

 

گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!

گفتی: فاذکرونی اذکرکم


     .:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.

 

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟

گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا


     .:: تو چه می‌دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.

 

گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟

گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله


     .:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109) ::.

 

گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره‌ کنی تمومه!

گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم


     .:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.

 

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل...  اصلا چطور دلت میاد؟

گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم

.:: خدا نسبت به همه‌ی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143) ::.

گفتم: دلم گرفته

گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا


     .:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58) ::.

 

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله

گفتی: ان الله یحب المتوکلین


     .:: خدا اونایی رو که توکل می‌کنن دوست داره (آل عمران/159) ::.

 

گفتم: خیلی چاکریم!

ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:

و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره


.:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می‌کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا می‌کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنن (حج/11) ::.

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم

گفتی: فانی قریب 


     .:: من که نزدیکم (بقره/۱۸۶) ::.

 

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم

گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال


     .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵) ::.

 

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!

گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم


     ..:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::.

 

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی

گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه 


     .:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰) ::.

 

گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟

گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده 


     .:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/۱۰۴) ::.

 

گفتم: دیگه روی توبه ندارم

گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب


     .:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-۳) ::.

 

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟

گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا

.:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳) ::.

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟

گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله

.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵) ::.

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم!  ...  توبه می‌کنم

گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین


     .:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲) ::.

 

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک

گفتی: الیس الله بکاف عبده


     .:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶) ::.

 

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟

 

گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما


.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳)


*راستی چه کسی جز تو می تونه آرزوهاتو بر آورده کنه؟ چه کسی؟*

*موفقیت تو در ذهن تو جای دارد، کافی است ذهن تو پر کنی از آرزوهای قشنگ تا ببینی چگونه به آنها می رسی.*

*پاشو که فردا خیلی دیره*

*پاشو..... یا ا... پاشو دیگه*

صفای قدم مهدی زهرا صلوات

يکشنبه 12/2/1389 - 1:0
دعا و زیارت
 
امام علی(علیه السلام ) می فرمایند: آن كسى كه در سراى جاویدان به آرمان خویش رسیده و مورد غبطه و آرزوى دیگران است، همانند آن مغبونى نیست كه در اثر انتخاب بد و بدبختى خود نعمتهاى ابدى را از دست داده است. غررالحکم ، باب آخرت
 
منبع:راسخون

*راستی چه کسی جز تو می تونه آرزوهاتو بر آورده کنه؟ چه کسی؟*

*موفقیت تو در ذهن تو جای دارد، کافی است ذهن تو پر کنی از آرزوهای قشنگ تا ببینی چگونه به آنها می رسی.*

*پاشو که فردا خیلی دیره*

*پاشو..... یا ا... پاشو دیگه*


صفای قدم مهدی زهرا صلوات

دوشنبه 6/2/1389 - 10:23
دعا و زیارت
 
امام علی(علیه السلام ) می فرمایند: چه بزرگ است ماتم و عزاى دنیا با وجود بزرگى نیاز و احتیاج در فرداى قیامت. غررالحکم ، باب آخرت
 
منبع:راسخون

***اگر می خواهی در زندگی خوشبخت باشی هرگز به بد بختی کسی نخند***


صفای قدم مهدی زهرا صلوات

شنبه 28/1/1389 - 0:4
دعا و زیارت
 

امام علی(علیه السلام ) می فرمایند: رغبت نكن در هر چه فانى مى ‏شود و از بین مى ‏رود، كه همین براى زیان آدمى كافى است. غررالحکم ، باب آخرت

 
منبع:راسخون
*آدمی ساخته ی افکار خویش است هر آنچه را امروز می اندیشید فردا در دستان خود می بینید این یک قانون است*

صفای قدم مهدی زهرا صلوات

شنبه 21/1/1389 - 19:48
شعر و قطعات ادبی

آینده به نام تو رغم خواهد خورد

 

بر باورمان جمعه قسم خواهد خورد

 

روزی كــه بـهـار بـا تـو آغاز شود

 

 

 نـوروز تـصنـعی به هم خواهد خورد

صفای قدم مهدی زهرا صلوات

جمعه 20/1/1389 - 17:14
دعا و زیارت
 
امام علی(علیه السلام ) می فرمایند: كسى كه رفعت مقام دنیا و آخرت را خواهد، باید بلندى و رفعت دنیا را دشمن دارد. غررالحکم ، باب آخرت
 
منبع:راسخون
*آدمی ساخته ی افکار خویش است هر آنچه را امروز می اندیشید فردا در دستان خود می بینید این یک قانون است*

صفای قدم مهدی فاطمه صلوات

چهارشنبه 18/1/1389 - 23:0
دعا و زیارت
 
امام علی(علیه السلام ) می فرمایند: به راستى كه قیامت پرده از چهره برگرفته، و نشانه آن براى آن كس كه فراست دارد آشكار گردیده. غررالحکم ، باب آخرت
 
منبع:راسخون
*آدمی ساخته ی افکار خویش است هر آنچه را امروز می اندیشید فردا در دستان خود می بینید این یک قانون است*

صفای قدم مهدی فاطمه صلوات

سه شنبه 17/1/1389 - 22:40
دعا و زیارت
 
امام علی(علیه السلام ) می فرمایند: كسى كه براى رسیدن به آخرت حرص ورزد مالك آن گردد (و بدان برسد) غررالحکم ، باب آخرت
 
منبع:راسخون

*آدمی ساخته ی افکار خویش است هر آنچه را امروز می اندیشید فردا در دستان خود می بینید این یک قانون است*


دوشنبه 16/1/1389 - 23:35
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته