• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1549
تعداد نظرات : 132
زمان آخرین مطلب : 5370روز قبل
دانستنی های علمی
زید فرزند امام سجاد (ع ) از مردان نمونه تاریخ است كه در همه ابعاد اسلامى مانند: عرفان ، زهد، جهاد، شجاعت ، علم ، فقاهت ، بیدارى ، و هجرت و... پس از امامان ، بى نظیر بود، قابل ذكر است كه در نگین انگشتر او كه خط فكرى او را نشان مى داد نوشته شده بود اصبر توجر اصدق تنجح : ((استقامت كن تا به پاداش آن برسى ، و راستگو باش تا نجات یابى ،)).
مادر او كنیز بود و ((حوراء)) یا ((غزاله )) نام داشت ، زید بسال 66 در سن 55 سالگى بر ضدّ طاغوت زمانش ، هشام بن عبدالملك قیام كرد و سرانجام به شهادت رسید، از سخنان او است : ((سیزده سال قرآن را با تدبر خواندم ، چیزى در قرآن بهتر از آگاهى و عبادت نیافتم ...)).
جالب اینكه قبل از تولد زید، از ناحیه پیامبر (ص ) و على (ع ) خبر از ولادت او و سپس انقلاب او و كیفیت شهادت او و نام و نشان او داده بودند، و به این ترتیب در ذهن امام سجاد (ع ) ترسیمى از زید بود كه در آینده رهبر انقلاب مى شود.
تا اینكه : طبق معمول ، امام سجاد (ع ) پس از اذان صبح ، نماز صبح را خواند و مشغول تعقیب گردید، و عادت آنحضرت این بود كه تعقیب نماز را تا طلوع آفتاب ادامه مى داد، در این هنگام خبر آوردند كه خداوند پسرى به آنحضرت عنایت فرموده است .
امام سجاد (ع ) به اصحاب خود رو كرد و فرمود: ((این كودك را چه نامى بگذارم ؟)) هر كسى نامى گفت ، حضرت قرآن طلبید، قرآنى را به آنحضرت دادند، به قرآن تفاءل زد، آیه اول صفحه اول ، این آیه آمد: وفضل الله المجاهدین على القاعدین اجرا عظیما: ((خداوند، مجاهدان را بر نشستگان به پاداش بزرگ برترى داد)) (نساء - 95)
بار دیگر قرآن را گشود، این بار در آغاز صفحه اول قرآن ، این آیه آمد:
ان الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنة یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فى التوراة والانجیل والقرآن و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببیعكم الذى بایعتم به ذلك هو الفوز العظیم :
((خداوند جان و مال مؤمنان را در برابر بهشت ، خریدارى كرده ، مؤمنانى كه در راه خدا مى جنگند و یا خود كشته مى شوند و این وعده قطعى در تورات و انجیل و قرآن است ، كیست كه باوفاتر از خدا در انجام وعده اش باشد، پس شما در این معامله اى كه كرده اید به خود مژده دهید كه این پیروزى سعادت بزرگ است )) (توبه - 111).
امام سجاد (ع ) این دو آیه را در ذهن خود بررسى كرد و دید هر دو در مورد جهاد و ایثار در راه خدا است ، و از آن ترسیمى كه در مورد ((زید))، رسول خدا و على (ع ) فرموده بود كه در صلب امام سجاد پدید مى آید، نتیجه گرفت این كودك همان زید است آنگاه مكرر به حاضران ، فرمود: سوگند به خدا این فرزند همان ((زید)) است ، و نام او را زید گذاشت .
پنج شنبه 18/4/1388 - 16:12
دانستنی های علمی
یكى از دانشمندان نقل مى كند: بیاد دارم در اواخر سال 1328 شمسى در مجلسى ، حضرت امام خمینى (مدظله العالى ) و آقازاده ارشد ایشان شهید آیت الله آقا مصطفى (قدس سره ) حضور داشتند. یكى از علماء به حاج آقا مصطفى رو كرد و گفت : ((آقا مصطفى ! شنیده ام خواب عجیبى دیده اى ؟! و براى بعضى نقل كرده اى ، براى ما هم نقل كن )).
حاج آقا مصطفى در انتظار اجازه امام بود، و علماى حاضر در جلسه اصرار كردند تا امام اجازه دهد، سرانجام امام تبسمى فرمودند و گفتند: بگو چیه ؟
مرحوم حاج آقا مصطفى گفت : ((چند شب پیش خواب دیدم در مجلسى هستم كه تمام حكما و فلاسفه به ترتیب نشسته اند، خواجه نصیر، ابوعلى سینا، بیرونى ، فخررازى ، سبزوارى و عده بسیار دیگر.
شكوه خاصى مجلس را فرا گرفته بود، خوشحال بودم كه همه علماء را در یك مجلس مى بینم در همین حال دیدم شما (امام خمینى ) وارد شدید، حكما و فلاسفه همه بلند شدند و به استقبال آمدند و شما را بردند و صدر مجلس نشاندند...)).
علماى حاضر همه گوش مى دادند، وقتى سخن حاج آقا مصطفى تمام شد، امام به او فرمود: این خواب را تو دیده اى ؟ گفت : بله .
امام فرمودند: ((تو بى خود چنین خوابى دیده اى ؟!)) با این سخن امام ، همه حاضران خندیدند و خود امام نیز لبخندى زد.
پنج شنبه 18/4/1388 - 16:12
دانستنی های علمی
عالم معروف ، محدّث جزائرى نقل مى كند: دوستى داشتم در یكى از شهرهاى اهل تسنن ، مشغول وضو گرفتن بود هنگامى كه پاهاى خود را، مسح مى كرد، ناگهان یكى از ماءمورین خشن از اهل تسنن را كنارش دید، فورا پاهاى خود را شست (زیرا اهل تسنن در وضو پاهاى خود را بجاى مسح ، مى شویند).
ماءمور گفت : ((چرا اول پاهاى خود را مسح كردى و سپس شستى ؟))
شیعه گفت : ((مولاى من ، این مساءله از مسائل اختلافى بین خدا و بین مولاى ما ابوحنیفه است ، چرا كه خوا در قرآن (سوره مائده آیه 6) مى فرماید: وامسحوا برؤ سكم و ارجلكم الى الكعبین : ((و سر و پاها را تا مفصل (یا برآمدگى پا) مسح كنید)).
ولى ابوحنیفه مى گوید: ((شستن پاها در وضو، واجب است )) از ترس خدا پاهایم را، مسح كردم و از ترس سلطان پاهایم را شستم .
ماءمور، از این خوش گوئى شیعه خنده اش گرفت ، واو را آزاد نمود شكر خدا را كه امروز در بیشتر نقاط، بین برادران اهل تسنن و شیعه ، اتحاد برقرار است و این گونه مسائل ، پیش نمى آید
پنج شنبه 18/4/1388 - 16:11
دانستنی های علمی

در نقلهاى تاریخى آمده ، پرچم حضرت عباس (ع ) پرچمدار كربلا، جزء اموال غارت شده بود كه به شام برده بودند، یزید وقتى كه نظرش به آن پرچم افتاد، عمیقا آنرا نگاه كرد و در فكر فرو رفت و سه بار از روى تعجب برخاست و نشست .
سؤال كردند: ((اى امیر! چه شده كه این گونه شگفت زده و مبهوت شده اى ؟!)).
یزید در پاسخ گفت : این پرچم ، در كربلا دست چه كسى بوده است ؟
گفتند: دست برادر حسین (ع ) كه نامش عباس بود، و پرچمدار سپاه حسین (ع ) بود.
یزید گفت : تعجبم از شجاعت عجیب این پرچمدار است .
پرسیدند: چطور؟
گفت : خوب به پرچم بنگرید، ببینید كه تمام این پرچم از پارچه و چوب آن بر اثر تیرها و سلاحهاى دیگر كه به آن رسیده ، آسیب دیده است ، جز دستگیره آن ، و این موضوع حاكى است كه تیرها به دست پرچمدار اصابت مى كرده ولى او پرچم را رها نمى كرده است ، و تا آخرین توان خود، پرچم را نگهداشته است ، و وقتى كه پرچم از دستش افتاده ، (یا با دست او با هم افتاده ) دستگیره پرچم سالم مانده است .

چو بیرق از كف عباس نوجوان افتاد
شرر بخرمن سلطان انس و جان افتاد
به خون دیده انجم طپید رایت مهر
كه نعش صاحب رایت ، به خون طپان افتاد
زپیش چشم برادر براى آب حیات
جدا از خضر، چو اسكندر زمان افتاد

پنج شنبه 18/4/1388 - 16:8
دانستنی های علمی
در ماجراى اسارت امام سجاد (ع ) و همراهان در شام ، پس از آنكه یزید اظهار ناراحتى و پشیمانى صورى مى كرد، به امام سجاد (ع ) گفت : تصمیم دارم سه حاجت شما را برآورم .
تا روزى در جلسه اى خصوصى ، به امام سجاد (ع ) گفت : آن سه حاجتى كه وعده داده بودم برآورم ، اینك آماده ام ، بگو چیست ؟
امام سجاد (ع ) فرمود: حاجت اول من این است كه : سر مقدس آقا و مولا و پدرم را بده تا آن را زیارت كنم ، دوم آنكه آنچه از ما به غارت برده اند به ما بازگردانى ، سوم آنكه اگر تصمیم كشتن مرا دارى ، كسى را به همراه این زنان بفرست ، تا آنان را به حرم جدشان (مدینه ) برسانند.
یزید گفت : اما روى پدرت را هرگز نخواهى دید، اما در مورد كشتنت ، تو را بخشیدم و بدانكه غیر از تو كسى بانوان را به مدینه باز نمى گرداند، و اما در مورد حاجت سوم ، آنچه از شما به یغما برده اند چندین برابر قیمت آن را از خودم مى پردازم .
امام سجاد (ع ) فرمود: اما مال تو را من نمى خواهم و اینكه تقاضاى اموال به غارت رفته خودمان نمودم به این منظور بود كه پارچه دست بافت حضرت فاطمه زهرا (ع ) و روسرى و گردنبند و پیراهنش در میان آن اموال بود.
یزید، دستور داد، آن اموال غارت شده را به امام سجاد (ع ) برگرداندند و دویست دینار هم از مال خودش اضافه كرد و داد، امام سجاد (ع ) آن دویست دینار را گرفت و در میان مستمندان تقسیم نمود.
آنگاه یزید دستور داد، وارثان عاشورا، همراه امام سجاد (ع ) به مدینه بازگردند.
در مورد جایگاه سر مقدس امام حسین (ع ) اختلاف نظر است ، ولى سیره علماى شیعه بر آن است كه به كربلا برگردانده شد، و كنار پیكر مقدس امام حسین (ع ) دفن گردید
پنج شنبه 18/4/1388 - 16:8
دانستنی های علمی
عبدالله بن عباس از مفسرین و فقهاء و محدثین عالیمقام است كه نوعا علماى سنى و شیعه از قدیم و ندیم از او به بزرگى و علم و ایمان یاد مى كنند، او پسر عموى پیامبر (ص ) و على (ع ) است و معروف به ((ابن عباس )) مى باشد.
از گفتنیها در زندگى این رادمردانى كه در ماجراى جنگ عبدالله بن زبیر با عبدالملك ، خود را كنار كشید و به كمك جمعى از شیعیان كوفه به طائف رفت و در آنجا مریض شد و دار دنیا را وداع كرد.
مردى از اهل طائف مى گوید: هنگامى كه ابن عباس در بستر بیمارى بود، به عیادت او رفتیم او بیهوش بود، او را به صحن حیاط آوردند، وقتى كه به هوش آمد گفت : دوستم رسول خدا (ص ) فرمود: كه دو بار هجرت خواهم كرد: یكبار با پیامبر (ص ) از مكه به مدینه ، و بار دیگر با على (ع ) از مدینه به كوفه ، و فرمود یكبار غرق خواهم شد، به خارش بدن مبتلا شدم ، مرا براى اینكه خوب بشوم به دریا افكندند كه نزدیك بود خفه گردم و به من فرمود:از پنج گروه بیزارى جویم :
1- از ناكثین (بیعت شكنان ) یعنى اصحاب جمل 2- از قاسطین (معاویه و پیروانش ) 3- از خوارج یعنى نهروانیان 4- از ((قدریه )) كه همچون مسیحیان منكر قدر بودند (و قائل بودند كه خداوند همه چیز را در اختیار بشر گذارده و به اصطلاح ((مفوضه )) بودند خلاف جبریه ) 5- از ((مرحبئه )) آنها كه گفتند نباید در ایمان دیگران اظهار نظر كرد، چرا كه جز خدا احدى اطلاع به ایمان كسى ندارد، سپس گفت : خدایا زنده ام بر آن عقیده اى كه على (ع ) زنده بود و میمیرم بر آن عقیده اى كه على (ع ) از دنیا رفت ، پس از این سخن جان سپرد
پنج شنبه 18/4/1388 - 16:7
دانستنی های علمی
عبدالله بن مسعود از اصحاب خاص رسول خدا (ص ) و از وارستگان و شیفتگان حق بود.
ابوالاحوص گوید: روزى به خانه عبدالله رفتم ، او را در اطاقى دیدم كه با چوب و شاخه هاى خرما و... پوشیده شده بود و در سقف خانه ، پرستوهائى لانه كرده و در رفت و آمد بودند.
دو كودك پسر عبدالله را دیدم ، همچون نقره فام ، بسیار زیبا بودند، كه از زیبائى قد و قامت و چهره آنها، تعجب كردم .
عبدالله از احساس من ، جریان را فهمید و به من گفت : ((گویا حسرت مى برى كه من داراى چنین پسران زیبا هستم ، ولى این را بدان ، سوگند به خدائى كه جانم در اختیار او است ، اگر این دو كودك بمیرند، و آنها را در قبر بگذارم و خاك بر روى آنها بریزیم ، برایم محبوبتر است ، از اینكه به لانه این پرستوها آسیب برسد و تخم آنها از لانه بیفتد و شكسته شود)).
باید توجه داشت كه منظور عبدالله از این سخن شدت علاقه او به كار نیك و پناه دادن به پرنده و محبت و خوشرفتارى با پرنده و در نتیجه دستیابى به ثواب آن بود.
پنج شنبه 18/4/1388 - 16:7
دانستنی های علمی

زمان خلافت امیرمؤمنان على (ع ) بود كنیزى از طرف خانم خود به قصابى آمد تا گوشت بگیرد، قصاب عوض گوشت خوب ، (به تعبیر نگارنده ) گوشت آشغال به كنیز داد، و به اعتراض كنیز توجه نكرد. كنیز در حالى كه بر اثر ناراحتى گریه مى كرد، از مغازه قصابى بیرون آمد و به خانه خانم خود رهسپار گردید، در راه چشمش به امیرمؤمنان على (ع ) افتاد، به حضور آنحضرت رفته و از قصاب شكایت كرد.
حضرت على (ع ) همراه كنیز نزد قصاب رفت ، و قصاب را موعظه كرد و از او خواست كه با كنیز براساس حق و انصاف رفتار كند، و فرمود:
ینبغى ان یكون الضعیف عندك بمنزلة القوى فلا تظلم الناس
((سزاوار است كه افراد ضعیف در نزد تو همچون افراد نیرومند باشند (و بین آنها فرق نگذارى ) بنابراین به مردم ظلم نكن )).
قصاب كه على (ع ) را نشناخت و خیال كرد مردى معمولى نزد او آمده ، خشمگین شد و با خشونت گفت : برو بیرون ، و تو چه كاره اى ؟ و حتى دست بلند كرد كه آن حضرت را بزند.
على (ع ) در این مورد، دیگر چیزى نگفت و رفت .
شخصى كه در كنار قصابى بگو مگوى قصاب را با على (ع ) شنیده بود و على (ع ) را مى شناخت ، نزد قصاب آمد و گفت : آیا شناختى این آقا را؟.
قصاب گفت : نه ، او چه كسى بود؟
آن شخص گفت : ((آن آقا امیرمؤمنان على (ع ) بود)).
قصاب تا این مطلب را شنید، بسیار ناراحت شد كه چرا به مقام شامخ على (ع ) جسارت كرده است ، ناراحتى او به حدى زیاد شد كه بى اختیار همان دستش را كه به سوى على (ع ) بلند كرده بود برید بطورى كه قسمتى از دستش قطع شد، آن قسمت قطع شده را بدست گرفت با ناله و زارى به حضور على (ع ) آمد و معذرت خواهى كرد...
دل مهربان على (ع ) به حال قصاب سوخت ، براى او دعا كرد و از خدا خواست دست او را خوب كند، دعایش مستجاب شد.

پنج شنبه 18/4/1388 - 16:7
دانستنی های علمی
در عصر خلافت على (ع ) غلام سیاهى به حضور امیرمؤمنان على (ع ) آمد و عرض كرد: ((من دزدى كرده ام مرا پاك كن )) (یعنى با اجراى حدّ دزدى كه بریدن چهار انگشت دست راست در مرحله اول هست حكم
خدا را جارى فرما)
امیرمؤمنان (ع ) فرمود: شاید دزدى تو در غیر حرز (بر وزن فسق ) باشد (چون یكى از شرائط دزدى كه باید دستش را برید آن است كه دزدى او در محل محفوظى مثل جیب یا دكانى كه درش قفل است و... كه به آن ((حرز)) مى گویند، باشد) سپس على (ع ) توجه خود را از او برگرداند.
او براى بار دوم اعتراف كرد و گفت : ((من دزدى كرده ام (دزدى در حرز) مرا پاك كن )).
امیرمؤمنان (ع ) فرمود: شاید دزدى تو به مقدار حدّ نصاب (یعنى به اندازه چهار نخودونیم طلاى مسكوك یا به اندازه قیمت آن ) نباشد، سپس على (ع ) توجه خود را از او برگرداند.
غلام سیاه براى بار سوم اقرار كرد كه : من دزدى كرده ام .
وقتى كه على (ع ) دریافت كه او راست مى گوید و شرائط دزدى اى كه ((حدّ)) دارد، در این دزدى هست ، چهار انگشت دست او را از بیخ برید، و حكم الهى را جارى نمود.
غلام سیاه ، از خدمت على (ع ) مرخص شد، (در كوچه یا میدان و یا بازار) كنار مردم آمد و با احساسات پاك و با شور و نشاط به مدح على (ع ) پرداخت و گفت :
قطع یمینى امیرالمؤمنین ، و امام المتقین ، و قائد الغرّ المحّجلین ، و یعسوب الدین ، و سیّد الوصیین و...
((دست راستم را برید، امیرمؤمنان و پیشواى پرهیزكاران ، و سرور و پیشتاز پیشقراولان ، رئیس دین و سید اوصیاء الهى )).
او به همین عنوان به مدیحه سرائى ادامه مى داد و همچنان در شاءن على (ع ) سخن مى گفت .
امام حسن و امام حسین ، از آنجا رد مى شدند، از جریان آگاه شده و مدیحه سرائى غلام سیاه را شنیدند و سپس به حضور پدر بزرگوارشان على (ع ) آمده و جریان را به عرض رساندند، على (ع ) شخصى را به سوى او فرستاد و فرمود به او بگو هم اكنون نزد من بیاید.
فرستاده على (ع ) نزد غلام سیاه رفت و پیام على (ع ) را رساند، او با كمال شور و شوق به حضور على (ع ) آمد.
على (ع ) به او فرمود: ((من دست تو را قطع كردم ولى تو از من مدح مى كنى ؟!)).
غلام سیاه عرض كرد: ((اى امیرمؤمنان ! مرا با اجراى حدّ الهى ، پاك ساختى ، پیوند حب و دوستى با تو در گوشت و خونم آمیخته است ، اگر تو مرا قطعه قطعه كنى ، از حب قلبى ام كه به تو دارم ذرّه اى نمى كاهد)).
حضرت على (ع ) (دید حیف است كه چنین فرد پاك و مخلصى دست بریده باشد) از امداد غیبى الهى استمداد كرده و دعا كرد، و انگشتهاى قطع شده او را به محل قطع گذاشت و از خدا خواست كه دست او به حالت اول برگردد، دعاى على (ع ) مستجاب شد و دست غلام سیاه ، موزون شده و به صورت اول ((سالم )) گردیدa
پنج شنبه 18/4/1388 - 16:6
محبت و عاطفه

زمان خلافت على (ع ) بود، دو زن یكى عرب و دیگرى كنیز آزاد شده (از عجم ) بود، امام على (ع ) چند درهم و مقدارى طعام و غذا بطور مساوى ، به هر كدام از آنها داد.
زن عرب اعتراض كرد و گفت : ((من عرب هستم ، و این زن ، از عجم است ، آیا بین ما فرقى نیست ؟)).
امام (ع ) فرمود: انى والله لا اجد لبنى اسماعیل فى هذا الفى ، فضلا على بنى اسحاق )): سوگند به خدا، من در مورد بیت المال ، فرزندان اسماعیل را بر فرزندان اسحاق ، برتر نمى بینم )).
آن بزرگوار مى فرمود: ولو كان المال لى لسوّیت بینهم فكیف و انما المال مال الله : ((اگر مال ، مال خودم بود، آنرا بطور مساوى بین افراد، تقسیم مى كردم ، چه رسد به اینكه مال ، مال خدااست )).

پنج شنبه 18/4/1388 - 16:6
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته