• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1549
تعداد نظرات : 132
زمان آخرین مطلب : 5369روز قبل
دانستنی های علمی

حاكمى به بهلول گفت : چگونه است حال تو، و آیا خوش ‍ هستى ؟
بهلول جواب داد: تا هنگامیكه عنوان و ریاستى نداشته ، و تولیت امور مسلمانان را بعهده ندارم بسیار خوشحال هستم .
حاكم : آیا دوست میدارى كه تندرست و سالم باشى ؟
بهلول : اگر بیش از این در عافیت و صحت و آسایش باشم : قهرا آرزوها و آمال دنیوى و خواهشهاى نفسانى من قوت و شدت پیدا كرده و مرا از انجام وظایف روحانى و حقیقى خود مانع خواهد شد.
پس سعادت و نیكبختى من در همین حالت است ، و امیدوارم در نتیجه این ابتلاء و كسالت مزاج : پروردگار مهربان گناهان و خطاهاى مرا بخشوده ، و اجر و ثواب بیشترى عنایت فرماید

نتیجه :
از حضرت رسول (ص ) منقولست كه (كلكم راع و كلكم مسؤ ل عن رعیته ) هر یكى از شماها در مرتبه خود رئیس و سرپرست جماعتى بوده ، و نسبت به آن جماعت مسؤ لیت سنگینى را بعهده دارد، بعد میفرماید: امیر سرپرست رعیت بوده و مرد سرپرست خانواده خود و مادر سرپرست خانه اولاد است ، و هر یكى از اینها در مقابل رعیت و زیر دست خود وظایف بیشمار و مسئولیت بزرگیرا بعهده دارد، آرى همینطورى كه پدر در مقابل آسایش و تعلیم و تربیت و تاءمین معاش خانواده خود مسئول است : شخص حاكم و فرماندار نیز نسبت برعیت و مردم بیچاره كه در تحت حكومت او هستند، و پیوسته مى باید در راه هدایت و تربیت و خوشبختى و آسایش آنان كوشیده و هرگونه وسائل سعادت و خوشى و راحتى ایشان را فراهم سازد.
فرماندار و امیرى كه متوجه بوظایف خود نبوده ، و تنها هدف او ریاست و شهوترانى و رسیدن به آرزوهاى دنیوى است : اثرى از شرافت و فضیلت و تقوى و ایمان و خداپرستى در وجود او نبوده ، و بخاطر شهوات نفسانى خود به هزاران جنایت و ستمكاریها و گمراهیها و ضایع شدن حقوق بیچارگان راضى خواهد شد، پس هر نعمتى (ریاست و مال و ثروت و صحت و تندرستى ) تا وقتى رحمت و نعمت استكه وسیله سعادت و سبب خوشبختى حقیقى آدمى شود، و اگر نه خود عذاب و نقمت و بدبخت كننده انسانى خواهد بود.

پنج شنبه 18/4/1388 - 20:58
دانستنی های علمی

بهلول از جانب قبرستان میآمد، پرسیدند از كجا میآئى ؟
گفت : از لشكرگاه مردگان .
گفتند: با همدیگر چه سئوال و جوابى داشتید؟
بهلول : از آنها پرسیدم كه كى از اینجا كوچ میكنید؟ جواب دادند كه : ما منتظر آمدن شما هستیم تا از این منزل حركت نمائیم .

نتیجه :
آرى مردگان چون صفوف لشگر با كمال نظم و ترتیب و نهایت آرامش و سكوت ، در پشت سر همدیگر خوابیده ، و در مقابل نیروهاى جهان طبیعت و قواى مادیت غالب یا مغلوب هستند.
شما اگر بچشم حقیقت بین و روحانى ، توجهى بافراد لشگر مردگان بنمائید. خواهید دید كه هر یكى از آنان پس از مبارزه زیاد و نبرد در ازاى شهوات نفسانى و خواهشهاى شیطانى : سعادتمند و غالب و فاتح شده و یا مغلوب و مقهور و شكسته شده است .
این صفوف همیشه منظم و برقرار بوده ، و چون فردى از آنها جاى خود را خالى كرد: شخص دیگرى از این جهان بلشگر مردگان ملحق و در جاى آن برقرار خواهد شد.
آرى ما همه جزو این قافله هستیم ، و پیوسته در سیر و حركت بوده ، و قدم بقدم از این جهان دور، و بجهان آخرت نزدیك مى شویم .

پنج شنبه 18/4/1388 - 20:57
دانستنی های علمی
محمد بن ابى حذیفه پسر خاله معاویة بن ابى سفیان و از اصحاب مخصوص و دوستان و شیعیان حضرت امیر المؤ منین (ع ) بود كه : پس از وفات آن حضرت از طرف معاویه توقیف و زندانى شده ، و مدتى در زندان بسر میبرد.
روزى معاویه بقصد توبیخ و سرزنش و براى الزام او بسبّ كردن و تبرى نمودن از على بن ابیطالب (ع ) امر میكند كه او را در مجلس خود حاضر كنند.
محمد بن ابى حذیفه را از زندان بیرون آورده و در محضر معاویه حاضر میكنند، معاویه میگوید: آیا هنگام آن نشده است كه به گمراهى و ضلالت خود متوجه شده ، و از طرفدارى و دوستى على بن ابیطالب كه شخص دروغگوئى بود دست بردارى . و آیا هنوز نفهمیده اى كه عثمان بن عفان با حالت مظلومیت كشته شده ، و طلحه و زبیر و عایشه بقصد گرفتن خون او خروج كردند؟ و آیا هنوز اعتقاد پیدا نكردى كه على بن ابى طالب مردم را براى قتل عثمان تحریك و تشویق مى نمود، و ما امروز خون او را مطالبه مى كنیم ؟
محمد بن ابى حذیفه گفت : آیا تصدیق میكنند كه من شما را بهتر از دیگران میشناسم ، و آیا در میان خویشاوندان شما تماس و نزدیكى و ارتباط من با شما بیش از دیگران نبود؟
معاویه گفت : آرى همینطور است .
محمد بن ابى حذیفه : سوگند بخدائیكه بجز او پروردگارى براى جهان نیست ، من كسى را بجز تو نمى شناسم كه شركتش در خون عثمان بیشتر از تو باشد، و بعقیده من تو بیش از همه مردم را براى قتل عثمان تحریك و تهییج میكردى ، و وجود تو تنها باعث بر ریخته شدن خون او بود: زیرا كه اصحاب پیغمبر اكرم از انصار و مهاجرین باتفاق كلمه پیشنهاد نمودند كه تو را از این منصب معزول كند و عثمان در مقابل اصرار و تقاضاى شدید آنان كوچكترین ترتیب اثرى نداده ، و احترامى براى صلاح دید و نظریه آنان قائل نشد، این است كه اصحاب پیغمبر اتفاق نمودند براى كشتن او، و قسم بخداوند كه طلحه و زبیر و عایشه در مرتبه اول مخالفین عثمان قرار گرفته بودند. زیرا كه آنها از تهییج كردن و تحریك مردم براى كشتن عثمان هیچ گونه كوتاهى نكردند، و جمعى از اصحاب پیغمبر نیز مانند عبدالرحمن بن عوف و ابن مسعود و عمار با آنان همراه بودند.
و من شهادت میدهم بر اینكه : اخلاق و حالات تو از آنروزى كه با همدیگر آشنا هستیم ، در زمان جاهلیت و بعد از اسلام ، همیشه یكسان بوده ، و دین مقدس اسلام در اخلاق و حالات تو كوچكترین تغییرى نداده است .
آرى تو بر همان حالت سابق باقى هستى : و روى این جهت است كه : مرا بخاطر محبت و دوستى على بن ابیطالب (ع ) ملامت كرده ، و از پیروى او نهى مى نمائى ، در صورتیكه اشخاص با تقوى و كسانیكه شبها مشغول عبادت و روزها روزه دارانند و جماعت مهاجرین و انصار: از آنحضرت بیعت كرده ، و از اصحاب او بشمار و در اطراف او هستند، ولى پیروان و یاران تو همه از اولاد منافقین و مخالفین حضرت رسول اكرم (ص ) و از اولاد طلقاء (كسانیكه در غزوه مكه از مشركین آزاد شدند) هستند كه : تو آخرت آنها را گرفته و آنها از دنیاى تو استفاده مى كنند.
و سوگند بخداى متعال اى معاویه ! تو بر ضلالت و گمراهى خود آگاه بوده و یاران تو نیز بانحراف خود مطلع هستند، و این اشخاص میدانند كه : بخاطر بیعت تو خود را در معرض غضب و عذاب همیشگى الهى قرار داده اند.
قسم بخداوند كه من بعلى بن ابى طالب براى خدا و براى رسول خدا محبت و علاقه دارم و تو را نیز بمحض قرب بخدا دشمن مى دارم .
معاویه امر كرد كه محمد بن حذیفه را بسوى زندان برگردانیده و در زندان از دنیا رفت .

نتیجه :
برخى از مردم تصور میكنند كه : مسلمانى تنها با لفظ گفتن و ادعا نمودن درست میشود، در صورتیكه نظر دین مقدس به تهذیب اخلاق و تربیت روحى و تزكیه قلب و تحصیل تقوى مى باشد.
شخص مسلمان مى باید در میان خود و خدا و در میان خود با دیگران حقوق و حدودیرا مراعات نموده ، و كوچكترین تجاوز و انحرافى از صراط مستقیم حق و تقوى پیدا نكرده ، و كمترین نظر طمع و قصد سوء و نیت فاسدى را بدل خویش راه ندهد.
یكى از بزرگترین مراتب ظلم و ستمكارى و خیانت این است كه : آدمى بخاطر تاءمین شهوات نفسانى خود مقامى را كه اهلیت ندارد اشغال كرده ، و از این راه حقوق حقه دیگران را ضایع و مردم بیچاره و نادان را گمراه و در مقابل جبهه حق و تقوى صف مخالفین را تشكیل بدهد.
آرى دعوى مقام كردن با عدم اهلیت بزرگترین جنایت و بالاترین خیانتى است : مانند حكومت با نبودن علم و عدل ، منصب قضاوت با نادانى و جهالت ، مقام ریاست با شهوات نفسانى و اغراض شخصى ، دعوى منصب مرجعیت با محبت دنیا و حب ریاست ، ادعاى روحانیت با تاریكى و ظلمت قلب
پنج شنبه 18/4/1388 - 20:57
دانستنی های علمی

هارون الرشید كسى را پیش مالك بن انس فرستاده ، و از او تقاضا كرده بود كه : بخاطر استفاده پسرهایش امین و ماءمون ، در مجلس او حاضر شود.
مالك از حضور در منزل خلیفه عباسى معذرت طلبیده ، و گفت دانش آموز مى باید براى تحصیل كردن علم حركت كرده و در پیشگاه علم خضوع كند، نه اینكه علم از پى طالب و محصل برود.
هارون پسرهاى خود امین و ماءمون را بخانه مالك بن انس (امام فرقه مالكیه ) فرستاد، مالك گفت : بشرط اینكه در مجلس من كوچكترین امتیاز و اختصاصى براى خودتان از سائر حضار قائل نشده ، و در هر كجائى كه خالى است بنشیند.
روزى در پهلوى یحیى نیشابورى نشسته بودند، و هنگامیكه مشغول كتابت بودند قلم یحیى میشكند، ماءمون قلمى به یحیى میدهد كه با آن بنویسد: یحیى از گرفتن قلم خوددارى میكند، ماءمون میگوید: اسم شما چیست ؟ یحیى جواب میدهد: یحیى بن یحیى - النیشابورى ، میپرسد آیا مرا میشناسى ؟ میگوید: آرى تو ماءمون پسر خلیفه هستى .
ماءمون این جریان را در پشت جزوه خود یادداشت كرده ، و چون بخلافت میرسد:
به عامل (فرماندار) خود در نیشابور مینویسد كه یحیى بن یحیى را بسمت قضاوت نیشابور نصب و تعیین كن ، فرماندار عین نامه ماءمون را بیحیى میفرستد: یحیى در پاسخ نامه میگوید: در ایام جوانى قلمى بمن میدادى و من نپذیرفتم و امروز كه پیر شده ام چگونه منصب قضاوت را قبول نمایم .
ماءمون نوشت : هر كسى را كه یحیى بن یحیى براى این مقام معرفى كند معین و منصوب گردد، یحیى یكى از زفقاى خود را معرفى نمود، و از جانب ماءمون او را براى قضاء معین كردند، روزى قاضى بدیدن یحیى بن یحیى آمده بود یحیى برسیدن قاضى فرش اطاق را جمع كرد، قاضى با حال تعجب گفت : مگر شما خودتان مرا براى این مقام معرفى نكردید؟
یحیى گفت : آرى من بآنها معرفى كردم كه شما را انتخاب كنند و بشما تكلیف نكرده بودم كه این منصب را قبول نمائید.
نتیجه :
منصب قضاوت بزرگترین مقام اجتماعى و مهمترین منصب ادارى بشر است ، شخص قاضى در میان مردم و حقوق و اموال و نوامیس آنان قضاوت كرده ، و ممكن است با یك اشاره و حكم او هزاران مفاسد و عواقب وخیمى صورت بگیرد، حق او را باطل و باطل را حق كند، شخصى را از حقوق حقه و اموال و دارائى خود محروم نماید، ظالم را بر مظلوم مسلط و حاكم قرار بدهد و برخلاف حق و حكم الهى سخن گوید، حلال خدا را حرام و حرام را حلال كند.
و روى این لحاظ لازمست كه : شخص قاضى كوچكترین نظر و كمترین توجهى به تمایلات و شهوات و مقتضیات خارجى نداشته ، و هیچ گونه تسلط دولت و قهر حكومت و انزجار ملت و جهات دیگر را در حكم خود مدخلیت نداده ، و طبق حق واقع قضاوت كند.
شخص قاضى باید تنها بحق و حقیقت بوده ، و روى این قاعده لازمست : منصب قضاوت یك منصب مستقل و آزادى بوده ، و اتكاء این مقام فقط بعالم روحانیت و حقیقت و تقوى باشد.
مقام قضاوت اگر از جانب دولت (آنهم دولت باطل ) و روى مراتب رسمى و باقتضاى سیاست روز تعیین گردد: بطور مسلم جنبه آزادى و روحانى خود را از دست داده ، و تابع تمایلات و شهوات و مقتضیات خارجى خواهد بود.

پنج شنبه 18/4/1388 - 20:56
دانستنی های علمی
حضرت سلیمان پیغمبر(ع ) گنجشكى را دید كه به ماده خود میگفت : براى چه از من دورى جسته و در مقابل خواسته هاى من تسلیم و منقاد نمى شوى ، و اگر بخواهم : سراپا بارگاه و قبه سلیمان رابا منقارم گرفته و بدریا مى اندازم !
حضرت سلیمان از سخن گنجشك به تبسم آمده ، و آن ها را به پیشگاه خود خوانده و گفت : چگونه میتوانى چنین كارى را بجا آورى ؟
گنجشك پاسخ داد: نمى توانم یا رسول الله ، ولى مرد گاهى خود را در مقابل زوجه اش بزرگ و توانا نشان داده . و بخاطر تعظیم و تزیین خود اظهاراتى میكند، و گذشته از اینها شخص محبّ در گفتار و رفتار و حركاتش در مورد ملامت واقع نمیشود.
حضرت سلیمان بگنجشك ماده فرمود: براى چه از اطاعت زوج خود سرپیچى كرده ، و خود را تسلیم او نمیكنى ؟ در صورتیكه او ترا دوست میدارد.
گنجشك ماده گفت : یا رسول الله ! او در محبت من صادق نیست ، زیرا كه بجز من بدیگرى هم علاقه و محبت پیدا میكند.
این سخن در قلب حضرت سلیمان (ص ) اثر شدیدى بخشیده و گریه و زارى نمود، و سپس مدت چهل روز از میان مردم كناره گیرى كرده و پیوسته از پروردگار جهان مسئلت مینوند: كه محبت و علاقه او را خالص كرده و علاقه هاى دیگر را از قلب او خارج كند

نتیجه :
محبت تابع جمال و جلال و عظمت ذاتى محبوب و در اثر نیكوئى و احسان او حاصل میشود، و هر چه جمال و احسان او بیشتر است : محبت و علاقه باو هم شدیدتر و محكمتر خواهد بود، علامت شدت محبت این است كه : در مقابل او از علاقه هاى دیگر صرفنظر شود.
و چون خداوند متعال از جهت جمال و جلال بر همه موجودات و ممكنات برترى داشته ، و نعمتها و احسان او از حد فزون و از شماره بیرون است : پس ما باید بیش از بیش نسبت باو اظهار محبت و ابراز علاقه و صمیمیت نموده ، و هرگونه علاقه و تمایل باطنى داشته باشیم در مقابل محبت او فدا كنیم .
مال و عنوان و اولاد و سائر نعمتها و امتیازات دنیوى همه و همه از آثار رحمت و احسان بى پایان پروردگار جهان بوده ، و شخص عاقل و خردمند كوچكترین توجهى در مقابل مبدء و منشاء اثر، بآثار و فروعات ندارد.
تو و طوبى و ما قامت یار
فكر هر كس بقدر همت اوست
هر گل نو كه شد چمن آرا
ز اثر رنگ و بوى صحبت او است
پنج شنبه 18/4/1388 - 20:56
دانستنی های علمی

پس از این كه نفس زكیه (محمد بن عبد الله بن حسن بن الامام حسن المجتبى ) و قتیل باخمرى (ابراهیم بن عبدالله ) در مقابل حكومت غاصبانه بنى عباس خروج كرده و شهید شدند: برادر آنها یحیى بن عبدالله از ترس دستگیر شدن و جور بنى عباس ‍ (هارون رشید) بسوى دیلم فرار كرد.
مردم دیلم از هر طرف باو متوجه شده ، و در حق او اعتقاد و ایمان محكمى پیدا كردند، و رفته رفته بر محبوبیت و مقام او افزوده شده ، و اهالى دیلم به عنوان خلافت از او بیعت كردند.
قدرت و شوكت یحیى بن عبد الله بیشتر و وسیعتر شده ، و هارون براى رفع خطر و ضررهائیكه پیش بینى مى شد، لشگر انبوهى در حدود پنجاه هزار نفر بسوى دیلم روانه كرده و توصیه كرد كه بهر نحوى است این خطر را دفع كنند.
فضل بن یحیى بریاست لشگر بسوى دیلم حركت كرده ، و با یحیى بن عبد الله وارد مذاكره شدند، و در نتیجه موافقت گردید كه ، از جانب هارون الرشید امان نامه اى با امضاء و شهادت جمعى از قضاة و فقهاء و بزرگان بنى هاشم براى او صادر شده ، و یحیى بن عبد الله تسلیم و موافق باشد.
امان نامه بضمیمه هدایا و تحفه هایى از جانب هارون رسیده ، و یحیى بن عبد الله از دیلم حركت نموده ، و با هارون در روزهاى اول با نهایت گرمى و مهربانى ملاقات نمودند، متاءسفانه پس از چندى هارون پیمان و عهد خود را نقض كرده و یحیى بن عبد الله را زندانى كرد.
در یكى از روزهائیكه یحیى بن عبدالله زندانى بود: مردى از آل زبیر پیش هارون آمده ، و به عنوان سعایت اظهار مى كرد كه یحیى از گرفتن امان و پس از پیمان صلح : در باطن بر خلاف پیمان عمل كرده و مردم را به بیعت و خلافت خود دعوت مى كرد.
هارون كه در پى چنین بهانه اى بود دستور داد یحیى را از زندان حاضر كرده و اظهارات آن مرد زبیرى را باو باز گفته ، و از حقیقت امر بازپرسى نماید.
یحیى بن عبد الله دعوى او را از اصل منكر شد.
مرد زبیرى هم بر اسرار و شدت اظهار خود افزود.
یحیى بن عبدالله فرمود: اگر تو در دعوى خود صادق و مطمئن هستى : قسم یاد كن یا دلیلى اقامه بنماى .
مرد زبیرى شروع بقسم خوردن كرد كه : قسم به پروردگارى كه طالب حق و غالب است بر همه نیروهاى جهان ...
قسم آن مرد باینجا كه رسید یحیى فرمود: ازین صیغه قسم صرف نظر كن ، زیرا كه چون كسى پروردگار جهان را تمجید و تعظیم كند: در عقوبت و مجازات او تعجیل نمى فرماید: و لازمست به یمین برائة قسم بخورى ، و صیغه آن این است كه بگوئى : از حول و قوه پروردگار جهان بریئى و خارج شده و در حول و قوّه خود هستم هرگاه اظهار من دروغ باشد.
مرد زبیرى از پیشنهاد این قسم مضطرب و متوحش شده و گفت این چه قسم غریب و عجیبى است ، من حاضر باین صیغه قسم نیستم .
هارون الرشید گفت : اگر تو راست مى گفتى براى چه از قسم خوردن (بهر كیفیتى باشد) امتناع مى ورزى ؟ و براى چه مى ترسى ؟
مرد زبیرى مجبورا بهمان صیغه قسم یاد كرد، و چون از مجلس ‍ هارون بیرون رفت ، در همانجا پایش بزمین خورده و جان داد.
جنازه مرد زبیرى را حمل كرده و در قبرى گذاشتند، و هر چه خاك بر آن قبر مى رختند، پر نمى شد و همه فهمیدند كه این معنى یك قضیه آسمانى و غیبى است و ناچار سقفى براى قبر درست كرده و از قبرستان برگشتند.

نتیجه :
آرى خداوند متعال چون روح است در قالب جهان ، و همینطورى كه تن بى روح فاقد نظم بوده و از جلب منافع و دفع خسارات عاجز است جهان نیز بدون ارتباط داشتن با پروردگار متعال از حفظ خود و از حفظ اعتدال و نظم و از جلب منافع و از تحصیل عوائد ضرورى و از دفع مضار و خسارات عاجز و ناتوان خواهد بود شما اگر عضوى از بدن خودتان را قطع و جدا نمائید، بواسطه قطع ارتباط در میان آن عضو و روح (آنهم در اثر قطع رابطه ظاهرى و اجتماعى بدن ) خواهید دید كه : آن عضو بكلى فلج و بیحس شده و اثرى از نیروهاى روح در آن پیدا نیست ، هر فردى از افراد انسان نیز مانند عضوى است از مجموعه پیكره جهان ، و باید پیوسته ارتباط خود را با مبدء فیض و مركز نیروهاى جهان حفظ نموده ، و دقیقه علاقه خود را از پروردگار جهان منقطع نكند.
حول عبارت است از دفع ضرر و حفظ نفس در مقابل پیش ‍ آمدها و حوادث مخالف ، و قوّه عبارت از نیروى قدرت و نیروى حركت و نیروى تحصیل منافع است ، و هر موجودى بواسطه این دو نیرو مى تواند شخصیت و هستى خود حفظ كرده و بر حیات و زندگى خود ادامه بدهد: و این دو نیرو در هر موجودى بودیعه گذاشته شده ، و هر فردى از راه این دو نیرو و بوسیله آنها با مبدء فیض و رحمت پروردگار جهان و جهانیان مربوط شده ، و نیروى حول و قوت خود را حفظ مى كند (لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم ).
بدبخت و بیچاره و ذلیل آن كسى است كه از مبدء رحمت و فیض و از مركز عزت و عظمت و نور منقطع شده ، و از فیوضات ربانى و توجهات غیبى و مددهاى غیبى محروم بماند.

پنج شنبه 18/4/1388 - 20:55
دانستنی های علمی

در روز پنچشنبه مرض حضرت رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم رو بشدت گذاشته ، فرمود: براى من كاغذ و دواتى بیاورید تا براى شما كتابى بنویسم كه پس از رحلت من تا ابد در صراط حقیقت پایدار بوده و گمراه نشوید
حاضرین در آوردن مركب و صحیفه اختلاف نمودند، یكى از حاضرین در مقام رد تقاضاى آنحضرت گفت : چه شده است بر او! آیا عقل خود را از دست داده و هذیان میگوید! تقاضاى او را برگشت داده و رد كنید!
و چند تن از زوجات آن حضرت (زینب دختر جحش و دیگران ) اظهار میكردند: پیشنهاد و تقاضاى رسول خدا را اجابت كرده و حاجت او را بر آورید!
عمر گفت : مرض پیغمبر شدید شده و درد بر او غلبه كرده است و كتاب خدا پیش شما است ، و كتاب خدا ما را كفایت میكند، و پیغمبر باین زودى نمیمیرد تا مملكت روم را فتح كند، و هر گاه بمیرد من منتظر او خواهم بود تا دوباره زنده گردد.
درین هنگام كه صداهاى حاضرین بلند شده بود، پیغمبر فرمود: مرا ترك كنید، و مرا بحال خودم بگذارید كه راحتى من در تنهایى است .

نتیجه :
آرى منافقین پیوسته میكوشیدند كه : از قدرت و قوت و عظمت اسلام كاسته شده ، و از ادامه و پیشرفت آن جلوگیرى كنند و در این هنگام كه آخرین نظریه آن حضرت و نتیجه همه تبلیغات و سخنان او با بهترین طرز و روشن ترین سبكى در روى صحیفه ضبط و براى همیشه ثبت میشد: یك مرتبه منافقین را بر آن داشت كه با سعى هر چه كاملتر در بهم زدن و ردّ این قسمت تصمیم گرفته ، و تا ممكن است فكر و تدبیر عاقلانه رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم را نقش بر آب كنند.
این است كه سر سلسله منافقین (در تاریخ اسمى از او نبرده ) كه خداوند براى همیشه او را در آتش غضب و قهر خود سخت بسوزاند آن بغض و كینه باطنى و عناد و نفاق و كفر قلبى خود را ظاهر ساخته ، و چنان نسبت ناسزائیرا به پیغمبر مسلمین روا دید.
مسلمانان غیور جهان جا دارد كه از گوینده این سخن سراسر كفر و عناد تحقیق نموده ، و براى همیشه او را لعن و طرد كرده ، و قبر او را آتش دنیا پر كنند.
پروردگارا گوینده این سخن را لعن كن ، و او را بعذاب دائمى جهنم مبتلا ساز، خدایا از جانب همه مسلمانان جهان بر این منافق لعن بفرست .
بسیار جاى شگفت و حیرت است كه عمر بن خطاب نیز با آن منافق همراه شده ، و اظهار میكند، احتیاجى بوصیت پیغمبر خدا نداریم و قرآن براى ما كافى است ! عجبا! اگر قرآن كافى است : معناى این آیه (و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى ) چیست ؟ و این آیه (اطیعو الله و اطیعوا الرسول ) چه مى گوید؟
آرى عمر بن خطاب با این لحن مبهم خود جهالت و نادانى و خلاف خود را آشكار ساخته ، و صریحا با وصیت پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم مخالفت ورزیده است ، و چون ما مسلمانان عمر بن خطاب را بوسیله پیغمبر اكرم مى شناسیم ، و در اینجا مخالف صریح او را با آخرین تقاضاى آن حضرت كه نتیجه یك عمر فعالیت و زحمات او بود، مشاهده مى كنیم : بالهجه صریح از این عمل قبیح و كردار خدا ناپسند و جسارت او بمقام شامخ رسالت تبرى و دورى جسته ، و براى همیشه نسبت بعمر بن خطاب هم ظنین مى شویم .

پنج شنبه 18/4/1388 - 20:53
دانستنی های علمی

على بن ابیرافع مى گوید: من عامل بیت المال حضرت على بن ابیطالب (ع ) بودم و در بیت المال عقد (بكسر اول : گردن بند) مرواریدى بود كه در بصره بدست آمده بود، پس دختر آن حضرت كسى نزد من فرستاد كه شنیده ام در بیت امال عقد مرواریدى هست ، و میخواهم آنرا برسم امانت عاریه چند روزى بمن بدهى كه روز عید اضحى آنرا زیور كنم ، گفتم برسم عاریه مضمونه (كه در صورت تلف بعده طرف باشد) بایشان میدهم كه اگر تلف شد بعهده ایشان باشد، پس آن بانوى مقدسه با این شرط و بمدت سه روز آن گردن بند را از من گرفتند.
اتفاقا حضرت امیر المؤ منین (ع ) آن عقد را در گردن دختر خود دیده و میفرماید. این عقد را از كجا تحصیل نموده اى ؟ عرض ‍ میكند، از على بن رافع بمدت سه روز به طریق عاریه مضونه گرفته ام كه در عید بآن زینت كرده و بهد از آن باو پس دهم .
امیر المؤ منین (ع ) مرا نزد خود طلبید و فرمودند: آیا خیانت میكنى در بیت المال مسلمانان بى اجازه ایشان ؟ گفتم : پناه میبرم بخداوند از آنكه خیانت كنم .
امیر المؤ منین (ع ): پس چگونه عقد مروارید را بدختر من داده اى ؟
عرض كردم : دختر شما آنرا بطریق عاریه از من طلبید تا در عید با آن آراسته شود: من آن را بعاریت مضمونه تا مدت سه روز بایشان دادم و بر خود نیز ضمان آن را گرفته ام ، و من ملزم هستم كه آنرا سالما بجاى خود بگذارم .
امیر المؤ منین : امروز باید آن را پس گرفته و بجاى خود بگذارى و اگر پس از این چنین كارى از تو دیده شود ترا عقوبت سخت خواهم كرد، و اگر دختر من آن عقد را به بر طریق عاریه مضمونه گرفته بود: البته نخست زنى بود از زنهاى عاشمیه كه دست او را بعنوان دزدى مى بریدم .
و چون این عتاب و تحدید بگوش آنحضرت بگوش آنحضرت رسید، در پیشگاه پدرش عرض میكند: مگر من دختر تو نبودم و مگر سزاوار این نبودم كه چند روز از آن عقد بعنوان زینت استفاده كنم ؟
امیر المؤ منین فرمود: اى دختر من انسان نباید بواسطه اشتهاى نفسانى و خواهش دل خود پاى از مرحله حق بیرون بنهد، مگر زنان مهاجرین كه با تو یكسانند با مثل این عقد خود را زینب داده اند تا تو هم خواسته باشى در ردیف آنها قرار گرفته ، و از آنها كمتر نباشى .
نتیجه :
آرى مقام حقیقت بسى بالاتر و برتر از مراحل ریاست و عناوین ظاهریه است ، متاءسفانه ما حقیقت را بخاطر شهوات نفسانى و اغراض شخصى خود پایمال و لگد كوب میكینم ، بیت المال مسلمین كه مى باید در موارد مخصوص و بنفع همه مسلمین مصرف شود: صرف مطالع شخصى شده ، و براى حفظ منافع مخصوص و مراتب و عناوین خاصّ خرج مى شود.
كسانیكه از حقیقت دورند: خود را مظهر حقیقت و حق تصور كرده و براى حفظ شخصیت و مقام خود دست بهر گونه اقدام و عملى زده ، و از دروغ و ظلم و تعدى و چپاول اموال مسلمین و تزویر و ریاء و از بین بردن حقوق دیگران و تضییع مراتب مخالفین خود و ترویج باطل و از بین بردن حق و هزاران اعمال فاسد و كارهاى زشت باكى ندارند.
ما با این اشخاص كار نداریم ، منظور اینست كه : افراد مسلمان مى باید بیدار شده و گول عنوان و مقام و منصب و اسم و رسم و ظاهر را نخورده و همیشه تنها بحق و حقیقت متوجه باشند و بس .

پنج شنبه 18/4/1388 - 20:53
دانستنی های علمی

على بن عیسى بغدادى وزیر بزرگ دولت عباسى كه از جهت ثروت و كثرت انفاق از نوادر زمان خود بود: روزى با اطرافیان و خدمتگزاران و با یك عظمت و جلال جالت توجهى از راهى عبور میكرد، اشخاص غریب و ناشناس از منظره این جلال بتعجب آمده را زهمدیگر پرسش مینمودند: این كیست ؟
زنى كه در آن مكان حاضر بود بسخن آمده و گفت : تا كى از این شخص پرسش خواهید كرد، این یك آدمى است كه از توجه و چشم خدا افتاده است و خداوند او را مبتلا نموده است باین حالتكه مى بینید.
وزیر این سخن را شنیده و بسوى منزلش بر كشت ، و از مقام وزارت اشتعفاء داده ، سپس بسوى مكه معظمه حركت نموده و در آنجا مشغول عبادت و بندگى بود.

نتیجه :
خداوند میفرماید: ان الانسان لیطفى ان راه استغنى آدمى چون خود را بینیاز بیند بناى طغیان و تجاوز گذارد. آرى فطرت است كه چون انسان مشمول نعمتهاى دنیویّه و لذتهاى بدنیّه گردد: از توجهات روحانى و جهان حقیقت غفلت ورزد، اینستكه اولیاى حق پیوسته در این جهان گرفتار و مبتلا بوده و هیچگونه سر گرم لذائذ و شهوات ظاهریّه نمیشوند.
آرى هر چیزى را كه بخواهیم تصفیه و روشن و خالص كنیم : میباید آنرا تحت فشار قرار داده ، تا مغز صاف آنرا استخراج نمائیم .
بادام تا فشار ندیده است : روغن صاف خود را پس نمیدهد.
آب در نتیجه شدت فشار روشنائى و برق خارج میكند.
طلا تا شدت حرارت آتشرا نچشیده است خالص نمیشود.
میوه ها تا بوسیله حرارت آفتاب نپخته اند، شیرینى ندارند.
آدمى ضعیف چون در پیرامون خود مال و ملك و جاه و جلال و لذائذ ظاهرى و جلوه هاى مادى را مشاهده میكند: قهرا از دیدن جمال حق و از توجه بسوى روحانیت و حقیقت محروم و محجوب مانده ، و در نتیجه از مراحم و توجه خود را از جهان طبیعت و از علاقه هاى مادى منصرف كرده ، و در نتیجه فشار مادى ، روح صاف و توجه خالص و قلب پاك و منورى پیدا كند.

پنج شنبه 18/4/1388 - 20:52
دانستنی های علمی
ابوالمعالى همان كسى است كه پس از اقامت مدیدى در مكه و مدینه بسوى نیشابور مراجعت كرده ، و در آن روز كه زمان سلطنت الب ارسلان سلجوقى بود، و نظام الملك دانشمند مشهور هم بمقام وزارت منصوب بود، نظام الملك براى امام الحرمین مدرسه نظامیه را ساخته و خطابه تدریس مدرسه را بایشان تفویض كرد.
پدر او شیخ ابو محمد عبدالله از فضلاء و پرهیزكاران زمان خودش بود، و بوسیله كتابت و استنساخ كتاب تاءمین معاش ‍ مینمود، و از این كار حلال و از دسترنج خود پولى جمع كرده و یك كنیزى خریدارى كرد، این كنیز با اعمال صالح و صفات حمیده موصوف بود:
شیخ ابومحمد از همان كسب حلال خود معاش كنیز خود را اداره میكرد، و كنیز پس از مدتى حامله شد، البته شیخ پس از این بیشتر در قسمت حلال بودن آذوقه و خوراك خودشان مراقبت مینمود.
شیخ در آن هنگامیكه كنیزش وضع حمل كرد سفارش اكیدى نمود كه : مبادا این بچه از شیر زنهاى دیگر خورده و زحمات و كوششهاى ما بنتیجه نرسد.
این بچه همان امام الحرمین است كه چون این اندازه در تربیت و رشد او مواظبت نمودند البته در آینده یك شخص برجسته و داراى روحانیت بارزى خواهد شد.
شیخ یكروز داخل اطاق شد: كنیز (مادر بچه ) كسالت داشت و از این لحاظ بچه گریه میكرد، و یكى از زنهاى همسایه كه حضور داشت براى اینكه بچه را ساكت و آرام كند، بچه را در بغل گرفته و پستان خود را در دهان بچه گذاشت ، بچه مقدارى از شیر آن زن خورده و آرامى گرفت .
شیخ چون از این قضیه آگاهى یافت ، سخت متاءثر شد و سپس ‍ بچه را گرفته سر پائین نگه داشته و با دست خود شكم بچه را میمالید و با انگشتش دهان بچه را باز میكرد تا اینكه بچه آن شیرى را كه خورده بود از دهانش بریخت .
شیخ در همان موقع میگفت : مرگ بچه ام براى من آسان تر باشد از اینكه زنده بماند در حالیكه طبیعت او آلوده بفساد و سرشته با یك شیر مجهولى است

نتیجه :
در زمان گذشته كه مردم توجهى به روحانیت و تقوى و جهات معنوى داشتند؛ در موضوع كسب و تحصیل مال حلال اهمیت زیادى داده و باموال دیگران طمع نبرده ، و در معاملات خود بى انصافى ننموده ، از مال حرام و خوراك مشتبه پرهیز میكردند.
اشخاص بزرگ و مردمان پرهیز كار میدانستند كه : غذاى حرام و لقمه مشتبه نورانیت قلب را خاموش كرده . و توفیق و توجه را از آدمى سلب میكند.
طوریكه غذاى مسموم آدمى را مسموم و قواى جسمانى را از كار مى اندازد، همچنین است غذائیكه از جهت معنى ناپاك و آلوده باشد كه : روح را گرفته و كدر و قواى روحانى را از فعالیت و عمل باز خواهد داشت
پنج شنبه 18/4/1388 - 20:51
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته