• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1549
تعداد نظرات : 132
زمان آخرین مطلب : 5370روز قبل
دانستنی های علمی

خواجه نظام الملك را (ابو على بن على الطوسى متولد در 408 و در سال 456 به وزارت سلطان آلب ارسلان سلجوقى رسیده ، و از وزراء دانشمند و عاقل و بزرگ بود) چندین پسر بود.
گویند: پسر او مؤ ید الملك از بلخ پیش پدر آمد، و در آن وقت بیست ساله بود و حسن صورت بكمال داشت ، و خواجه دختر ابوالقاسم بن رضوان را به بغداد جهت او خواستگارى كرده بود، و پسر را طلبید تا به بغداد فرستد و عروسى با تمام رساند.
و گفت : اى پسر من همین ساعت به بغداد رو و به تدبیر زفاف مشغول شو.
پس پدر را وداع كرده و بیرون آمد.
چون مؤ ید الملك بیرون رفت ، خواجه دیگر باره بگریست و با حاضران گفت : به خدا زندگانى بقالان و عیش ایشان از من خوشتر است ، زیرا كه بقالان و عیش ایشان از من خوشتر است ، زیرا كه بقال بامداد بدكان آید و شبانگاه بخانه رود، و رزقى كه خداى تعالى روزى كرده باشد با اهل و عیال خویش بخورد و فرزندان پیش او جمع شوند و او به دیدار ایشان خرم و خوشدل باشد و من با این جاه و وسعت و عنوان این فرزند را كه باین سن رسیده است چند نوبت معدود دیده ام ، و عمر عزیز من در تحمل مشاق اسفار و ارتكاب خطرها مى گذرد، و شب و روز مستغرق مصالح سلطان و ممالك و لشگر و خدم و حشم او است ، و با این همه كاشكى از دشمنان و حسودان ایمن بودمى ! و چون اوقات به چنین حالات گذران باشد لذت عیش ‍ خویش كى توانم یافت ! و بندگى خداى عزوجل كه در وجود جهت آن آمده ایم چگونه توانم پرداخت !
نتیجه :
یكى از اشتباهات مردم : منحرف شدن از حقیقت زندگى است ، زندگى انسان در دنیا هر چه آرام تر و ساده تر بوده ، و از جوش و جنبش هاى مادى دورتر، و از اسم و رسم و عنوان و شهرتهاى دنیوى كنارتر باشد: مطلوبتر و پسندیده تر است ، و چنین شخصى بهتر و بیشتر خواهد توانست از حقیقت زندگى بهره مند و مستفیض گشته ، و به راحتى و خوشى و آرامش خاطر و سكونت نفس به زندگى خود ادامه بدهد.
اشخاصیكه در این دنیا براى رسیدن به مال و ثروت یا جاه و عنوان ، تمام اوقات و قواى خودشان را صرف كرده ، براى نیل به این مقصد از هر گونه منافع و مزایاى وجود خود مى گذرند: سخت در گمراهى و اشتباه هستند.
تحصیل مال براى تاءمین استراحت و جلب آرامش است ، و همچنین است عنوان و اسم و رسم ، و اگر كسى آسایش و سكونت و راحتى خود را فداى مال و شهرت كند: از حقیقت زندگى و سعادت منحرف شده است .

سه شنبه 23/4/1388 - 21:56
دانستنی های علمی

عاقل كیست ؟
روزى حضرت صادق (ع ) از ابوحنیفه (امام اعظم نعمان بن ثابت ) پرسید كه عاقل كیست ؟
گفت : آنكه تمیز كند میان خیر و شر.
حضرت صادق (ع ) فرمود: بهایم نیز تواند كرد كه تمیز كند میان آنكه او را زنند یا او را نوازند!
ابوحنیفه گفت : پس عاقل میان شما كیست ؟
فرمود: آنكه تمیز كند میان دو خیر و دو شر، تا از میان دو خیر آنچه را كه بهتر و خیریت آن بیشتر است انتخاب كند و از میان دو شر نیز آنچه آ كه شر آن كمتر و بخیر نزدیك تر است برگزیند.
(49)
نتیجه :
صلاح و فساد بر دو قسم باشد: اول آنچه بظاهر و در نظر اول خیر و صلاح بوده و فسادى در آن دیده نمیشود، و یا آنچه در ابتداء و بظاهر آن شر و فساد دیده شده و صلاحى بصورت او نیست . و تشخیص و تمیز دادن اینقسم بسیار سهل است ، حتى حیوانات نیز میتوانند در میان این نوع از خیر و شر فرق گذارند، و بلكه زندگى و ادامه حیات و تاءمین معاش مطلق حیوان روى این تشخیص باشد، مانند تشخیص در میان آنچه از ماءكولات ملائم طبع است ، و آن حركات و اعمالیكه بطور مستقیم صدمه و ضررى ندارد.
دوم خیر كامل و شر كامل است ، یعنى آنچه بصورت و در معنى از نظر امروز و گذشته و آینده خیر و صلاح یا شر و فساد است . و تشخیص اینقسم محتاج بفكر و تعقل و مقایسه در میان امور و احاطه بجمیع مراتب زندگى است ، و چون حیوانات فاقد اینمرتبه از تعقل و تدبر هستند: نتوانند اینگونه خیر و شر را تمیز دهند.
پس تشخیص مطلق از علائم شخص عاقل نیست ، و بلكه آن تشخیصى كه همه جهات ظاهرى و معنوى در آن منظور شود، و بقول حضرت صادق (ع ) كه فرمودند: در مرتبه نهائى باشد نه ابتدائى ، یعنى در ابتداء تمام ارقام خیر یا شر را در نظر گرفته و سپس یكایك آنها را طرح كرده و آنچه را كه از هر جهت قویتر و كاملتر است : انتخاب كند. و این علامت شخص عاقل و انسان كامل را از دیگران كه چون حیوانات زندگى مى كنند جدا میكند.
مثلا شخص عاقل از انواع خوردنیها و از كیفیت خوردن : آن رقم را اختیار میكند كه ببدن او ضرر نرساند و روح او را كسل نكند و حال توجه او را از بین نبرد. و از میان دوستان و رفقاى خود: آن كسى را برمیگزیند كه در همه حال باو رفاقت كند و او را بجانب خیر و صلاح سوق بدهد و از وجود او استفاده ظاهرى و معنوى برد و دوستى او روى اغراض ظاهرى و جهات صورى نباشد. و از زندگى و مال و منال و اعتبار و عنوان دنیا آنمقدار حیازت مى كند كه بجهت روحانى او صدمه نزند و راحتى و آسایش را از او سلب نكند و او را از انجام وظائف شخصى و الهى باز ندارد و موجبات ظلم و خیانت و جنایت را فراهم نیاورد.

شنبه 20/4/1388 - 11:18
دانستنی های علمی

خوارج بشعبه هاى مختلف تقسیم میشوند، و آنچه مورد اتفاق همه خوارج است : اینستكه عثمان بن عفان كافر است ، على بن ابیطالب (ع ) از دین خارج شده است ، حكمین كه در جنگ صفین انتخاب شدند كافر هستند، و طرفداران حكمین همه كافرند، و اصحاب جمل و كسانى كه در جنگ جمل حاضر بودند همه كافر هستند، و باید در مقابل امام ظالم و خروج كرد.
و نخستین كسى كه این مرام را اظهار كرد: مردى بنام عروه یا یزید یا از طائفه بنى بشكر بود كه چون اتفاق فریقین را در جنگ صفین در موضوع انتخاب دو نفر براى حكم بودن مشاهده كرد، باسب خود سوار گشته و بسوى لشكر معاویه حمله برده و یكتن از اصحاب معاویه را كشت ، و سپس خود را بلشكرگاه امیرالمؤ منین (ع ) زده و یكتن دیگر از اصحاب امیر المؤ منین را بقتل رسانید، و پس از آن در وسط میدان بآواز بلند گفت : بدانید كه من معاویه و على را خلع كردم ، و من از موضوع انتخاب حكمین دوروبرى ؟ هستم .
و چون جنگ صفین روى توافق طرفین در انتخاب حكمین پایان پذیرفت ، و اصحاب امیر المؤ منین (ع ) بكوفه مراجعت نمودند: دوازده هزار نفر از كوفه آمده ، و در محلیكه بنام حرواء (بفتح اول و دوم موضعى است در دو میلى كوفه ) بود اجتماع كردند، و اینجمعیت از نظر اینكه در آن محل جمع شده بودند بنام حروریه و از لحاظ اینكه از تحنه حكومت و لایت و خلافت امیرالمؤ منین (ع ) خارج شدند باسم خوارج مشهور گشتند.
اینجمعیت دو نفر را (عبدالله ابن الكواء الیشكرى ، شبث بن ربعى ) امیر و فرمانده خود قرار داده بودند، و چون امیر المؤ منین در مقابل آنان احتجاج و مناظره فرمود: عبدالله بن الكواء باده تن دیگر توبه كرده و از میان جمعیت بیرون آمدند، و باقى آن جمعیت از آنجا كوچ كرده و بسوى نهروان (شهرى بوده است در طرف شرق بغداد فعلى ) حركت نمودند.
اینجمعیت نظر شورش و از بین بردن خلافت و جنگ با دیگران داشتند، و از فتنه و فساد و خونریزى و آشوبگرى مضایقه نمینمودند.
امیر المؤ منین (ع ) با چهار هزار نفر از اصحاب خود بسوى آنان حركت فرمود، و پیش از اینكه شروع بجنگ بشود، آنانرا گفت : مرا ایراد و اعتراض دارید؟
گفتند: نخست اعتراض ما اینستكه در جنگ جمل (جنگیكه در بصره با عایشه و طلحه و زبیر پیش آمد) چون ما غالب و فاتح شدیم ، اموال دشمنان و مخالفین را براى ما حلال دانستى ، ولى از اسیر گرفتن زنان و اطفال آنان ممانعت نمودى ، و چگونه میشود كه مال كسى حلال باشد ولى زنان و اطفال او حرام ؟
امیر المؤ منین فرمود: مباح بودن اموال اصحاب جمل بخاطر این بود كه آنان بیت المال بصره را غارت كرده بودند، پس در مقابل بیت المال كه بدست آنان تلف شده بود، اموال آنانرا كه در لشكرگاه آنها بود براى شما اباحه كردم . و اما زنان و اطفال : چون آنان با ما جنگ نكرده و از دین مقدس اسلام خارج نشده بودند، پس احكام اسلام در حق آن ها جارى گشته ، و مانند ساكنین دیگر دارالاسلام در امان بودند. و معلوم است كسى كه كافر نیست نتوان او را اسیر گرفت . و دیگر اینكه : اگر زنها را مباح میكردم ، آیا میتوانستند عایشه زوجه پیغمبر را اسیر گرفته و كنیز خود قرار بدهید؟
جمعیت خوارج از این اعتراض پشیمان و شرمنده گشته ، و گفتند: ایراد دیگر ما اینستكه - هنگام نوشتن قرار داد و صلح در میان خود و معاویه (موقعیكه جنگ صفین را خاتمه دادند) چگونه اجازه دادى كه عنوان (امیر المؤ منین ) را بخاطر راضى نشدن مخالفین از پهلوى نام خود محو و پاك كنند؟
فرمود: در اینعمل از رسول خدا تبعیت كردم ، زیرا آنحضرت هنگامیكه در حدیبیه (بضم اول و فتح دوم محلى است در نه میلى مكه معظمه ، و ابتداى حرم است ، و بیعت رضوان در زیر درخت در سال ششم هجرى كه رسول اكرم با جمعیت زیاد بقصد زیارت خانه خدا خارج شده بود، در آنجا واقع شده ) با نماینده قریش سهیل بن عمر و صلحنامه مینوشتند، نوشته شد: هذا ما صالح علیه محمد رسول الله و سهیل بن عمرو، و سهیل اعتراض كرد كه - اگر رسالت تو را قبول داشته باشیم هرگز با تو جنگ و نزاع نمیكنیم ، و باید اسم خود و نام پدرت را بنویسى . پس رسول اكرم دستور داد كه - عنوان (رسول الله ) را پاك كرده ، و بجاى آن نوشتند - هذا ما صالح علیه محمد بن عبدالله ، و سپس مرا فرمود: براى تو نیز یك چنین جریانى پیش خواهد آمد.
گفتند: اعتراض دیگر ما اینستكه - چگونه بحكمین خطاب كرده و گفتى كه هرگاه من سزاوار مقام خلافت باشم مرا تصدیق و تثبیت كنید! پس در صورتیكه تو خود در خلافت خویش متردد هستى ، دیگران براى شك و تردید داشتن در خلافت تو اولى خواهند بود.
امیر المؤ منین فرمود: نظر من از این بیان ، رعایت انصاف بجانب معاویه و مراعات اقتضاى مقام و مخاصمه بود، و اگر میگفتم كه - چون من سزاوار خلافت هستم مرا ثابت و معاویه را مخلوع بدانید: البته معاویه و یارانش اینسخنرا از من نپذیرفته و آنرا رد میكردند. آیا نمى بینید كه چون كه چون پیغمبر اكرم بانصاراى نجران (بفتح اولى محلى است در میان مكه و یمن ) مباهله میفرمود: آیه نازل شد - (تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبین )، و اگر آنحضرت میفرمود - لعنت خدا را بر شما قرار میدهیم :
البته نصاراى نجران راضى و حاضر باینسخن نمیشدند. من هم روى انصاف سخن گفتم ، و آگاه نبودم كه عمروعاص نظرش ‍ بحیله و مكر است .
گفتند: اعتراض چهارم ما اینستكه - چگونه حاضر شدى كه دو نفر را حكم قرار داده ، و تشخیص و گفته آنها را براى خود حجت بدانى .
امیر المؤ منین فرمود: حكم قرار دادن در مورد نزاع و اختلاف و در مقابل دشمن مانعى ندارد، رسول اكرم (ص ) در جنگ با بنى قریظه (بضم اول و فتح دوم جمعیتى بودند از یهود كه ساكن یكى از قلعه هاى مجاور مدینه بودند) در خصوص رفتار مسلمین با آنان ، مطابقت نظر طرفین سعد بن معاذ را حكم معین فرمود و سعد براى كشتن بنى قریظه راءى داه ، و طرفین تسلیم راءى او شدند. و البته حكم رسول خدا كه سعد بن معاذ بود فریب دشمن را نخورد، ولى حكم ما ابوموسى فریب خورده ، و بضرر ما برخلاف حقیقت راءى داد.
آیا بجز اینها باز ایرادى بمن دارید؟
پس جمعیت خوارج ساكت شده ، و بهمدیگر میگفتند: سوگند بخداوند كه این آدم راست میگوید، و سخن او درست است .
و در اینهنگام هشت هزار نفر از آنجمعیت توبه كرده ، و از خوارج جدا گشته ، و در امان آنحضرت وارد شدند.
و چهار هزار نفر از آنجمعیت بر عناد و جهالت و ضلالت خود باقى مانده ، و از فتنه انگیزى و آشوب طلبى دست برنداشتند.
و على ابن ابیطالب (ع ) باصحاب و یاران خود خطاب فرمود كه : با این جمعیت باید مقاتله كنید، سوگند بآن پروردگاریكه جان من در دست قدرت اوست ، از آنان ده نفر كشته نمیشوند.
و در این جنگ نه نفر از خوارج نجات یافته ، و نه نفر از اصحاب امیر المؤ منین كشته شدند

نتیجه :
جهالت وقتیكه با عناد و خود بینى تواءم شد، زندگى انسانرا بباد هلاكت داده ، و خرمن اعمال نیكو و روحانیت و تقوى را سخت میسوزاند.
اینصفت در اغلب اوقات در افراد متدین كه با تقوى و قدس ‍ آراسته شده و پیوسته مراقب اعمال نیكو بوده ، ولى از علم و معرفت و نور حقیقت بى بهره هستند، پیدا میشود.
و بعبارت روشنتر: اشخاصیكه تنها جنبه ظاهرى اعمال و عبادات و طاعات را مراعات كرده ، و از روح تقوى و حقیقت بندگى دورند: در نتیجه باین حال خطرناك و مرض مهلك مبتلا گشته ، و گذشته از اینكه اعمال گذشته خود را بباد میدهند: یك مشت مردم جاهل و بیخبر را نیز بآتش خود میسوزانند.
این قبیل افراد در نتیجه جهالت و خود بینى : از دیگران بدگوئى میكنند، بمردم دیگر بدبین هستند، در صدد اصلاح عیوب و نواقص خود بر نمى آیند، نقص و عیبى در خود نمى بینند، بجهان حقیقت و روحانیت متوجه نمیشوند، ظاهر ایشان پاك و قلوب ایشان پاك و قلوب ایشان كثیف و ناپاك است .
جمعیت خوارج نیز از این افراد تشكیل یافته بودند: اینستكه چنان غرق نادانى و خود بینى گشته و از انصاف و حقیقت طلبى و روحانیت دور بودند كه در مقابل خلیفه پیغمبر و مركز علم و تقوى و حقیقت در مقابل برهان و حق روشن ، لجاجت و عناد و دشمنى كرده ، و زندگى حقیقى را براى همیشه براى خود و دیگران حرام نمودند

شنبه 20/4/1388 - 11:18
دانستنی های علمی

سالم بن عبدالله بن عمر نقل میكند كه : از یكى از انصار شنیدم میگفت - از خدا درخواست میكردم كه عمر بن خطاب را در خواب ببینم ، و بعد از ده سال فوت او در عالم رؤ یا او را دیدم كه عرق از جبین خود پاك میكرد پرسیدم : یا امیر المؤ منین ! چگونه آنجهان را یافتى و چه میكنى ؟
گفت : در این ساعت فراغت پیدا كرده ام ، و اگر رحمت پروردگار متعال نبود هلاك شده بودم

نتیجه :
باز سیوطى در همین مورد نظیر آنخوابرا از ابن عباس ، از پدرش نقل میكند كه : عباس پس از یكسال عمر بن خطابرا با همان حالت در خواب مشاهده كرده و از او احوال میپرسد، عمر در پاسخ او میگوید: الآن فارغ شده ام ، و اگر با شخص ‍ مهربان و رحیمى ملاقات نمیكردم : خانه عمر ساقط و خراب شده بود.
آرى حساب و كتاب پروردگار متعال بسیار دقیق است (لایعزب عنه مثقال ذرة ). عمربن خطاب با آنهمه عنوان و شخصیت و درك حضور رسول اكرم و زهد و ترك مال و مراعات ظواهر دین و مجاهدت با كفار و مقام امارت مسلمین ، باز ده سال معطل و گرفتار حساب شده ، و تا پس از ده سال در زحمت و سختى و فشار بوده و عرق از جبین خود پاك میكند، (و من یعمل مثقال ذرة شرا یره ) بقول خود اهل سنت .
ما باید پیوسته در محاسبه با نفس و مراقبت اعمال جدیت نموده ، و از هرگونه معاصى و خطاها و سیئات امور اجتناب كنیم : زیرا ممكن است خطاى واحدى سالهاى متمادى آدمیرا گرفتار سازد.
و بنظر نویسنده : گرفتارى عمربن خطاب از لحاظ رنجش خاطر دختر پیغمبر حضرت زهرا(ع ) و حضرت على بن ابیطالب (ع ) بوده است ، و اینمعنى بطور مسلم یكى از سیئات عمر بن خطاب و از لغزشهاى بزرگ او شمرده میشود، و بعقیده ما هرگز از این سیئه خلاص نخواهد شد.

شنبه 20/4/1388 - 11:17
دانستنی های علمی

شیخ ابوسعید ابن ابوالخیر را (در سال 440 فوت كرده است ) گفتند: فلان كس بر روى آب مى رود. گفت : سهل است بزغى (مثل وزغ لفظا و معنا) و صعوه اى (پرنده است كوچكتر از گنجشك ) نیز روى آب میرود.
گفتند: فلان كس در هوا میپرد. گفت زغنى (غلیواج را گویند) و مگسى نیز بر هوا میپرد.
گفتند فلان كس در یك لحظه از شهرى بشهرى میرود. گفت : شیطان نیز در یكنفس از مشرق بمغرب میرود.
اینچنین چیزها را بس قیمتى نیست ، مرد آن بود كه : میان خلق داد و ستد كند و زن خواهد و با خلق در آمیزد، و یك لحظه از خداى خود غافل نباشد

نتیجه :
آرى انسان باید زندگى اجتماعى داشته ، و هر فردى از افراد اجتماع وظیفه از وظائف و امور مربوط باجتماع را انجام بدهد. كسیكه در اینقسمت تسامح میورزد: خود را عضو فلج جامعه قرار داده ، و گذشته از اینكه اثر و نفعى از وجود او در خارج پدیدار نمیشود: احتیاجات زندگى و لوازم معاش خود را نیز بدیگران تحمیل میكند.
دیگران زحمتها كشیده و هزاران كوشش و فعالیت براى تربیت و تنظیم امور زندگى (از خوراك و پوشاك و وسائل مادى دیگر) میكنند، و این شخص بى اینكه خدمت و فعالیتى كند: از عمل و جدیت دیگران استفاده مینماید.
انسان باید در عین حالیكه وظائف انفرادى و اجتماعى خود را انجام داده ، و از نیكوكارى و خدمت بنوع و دستگیرى ضعفاء كه جزو وظائف اجتماعى است خسته و افسرده نمیشود: مشغول پاك كردن دل و تصفیه اخلاق و تحصیل معارف و حقایق و تكمیل نفس بوده : و پیوسته با خدا باشد.
و یكى از جهات تفوق و برترى و جامعیت دین مقدس اسلام : همین است كه در تعلیمات مقدسه خود تمام خصوصیات و جهات ظاهرى و معنوى و انفرادى و اجتماعیرا منظور داشته ، و حتى اینكه از رهبانیت و كناره گیرى و صحرا نشینى منع اكید فرموده است .
و این شعار را در میان مسلمین از نادانان وظیفه نشناس كه خود را درویش و قلندر معرفى میكنند، بپا مى دارند.
و مثل این اشخاص بآن ماند كه : شخص جابرى جمعى را مجبور و ملزم بتهیه آب و خوراك و فرش و لوازم دیگر كند، تا در نتیجه تهیه شدن و حاضر بودن مقدمات و لوازم : دو ركعت نماز بخواند، و سپس با این عبادت مخصوص خود را از مقربین درگاه شمرده ، و دیگر آنرا بچشم حقارت و محبوبیت نگرد.
خود خلق و تمنا كند از خلق رهائى از خلق كسى چون رهد از خود نرهیده هر تار تعلق كه زاغیار بریده است چون كرم بریشم همه برخویش تنیده رسول اكرم فرمود: (ان الله لم یكتب علینا الرهبانیة انما رهبانیة امتى الجهاد فى سبیل الله ) - خداوندا براى ما رهبانیت را مقر نفرموده است و رهبانیت امت من در اینستكه در راه خدا پیوسته جهاد و فعالیت كنیم

شنبه 20/4/1388 - 11:17
دانستنی های علمی
عبدالملك پسر مروان بن حكم (پنجمین خلیفه اموى ) از فقهاى شهر مدینه بود، و چون اغلب اوقات در مسجد پیغمبر(ص ) مشغول تلاوت قرآن مجید بود: او را كبوتر حرم میگفتند. و او در جریان قتل عام و غارت و تجاوز كه بدستور یزید بن معاویه ، نسبت باهل مدینه (در سال 62 بجهت نقض بیعت یزید) صورت گرفت ، میگفت : لیت السماء انطبقت على الارض ‍ - ایكاش كه آسمان بزمین فرو میریخت ، و بسیار از این پیش ‍ آمد متاءثر بود.
ولى چون خبر فوت پدرش را با مژده خلافت باو آوردند (در سال 65) قرآن مجید را تلاوت میكرد، كنار گذاشته و گفت : هذا فراق بینى و بینك - اینجا محل جدائى در میان من و تو میباشد.
عبدالملك مشغول تنظیم امور دنیوى گشته ، و بطورى از جهان حقیقت و مراحل روحانیت و عدل دور شد كه : كارهاى او ستمگریها و تجاوزات یزید بن معاویه را از خاطره ها محو كرد.
عبدالملك حجاج بن یوسف ثقفى را ماءموریت داد كه با عبدالله بن زبیر كه در شهر مكه سكنى داشته و اهل مكه او را بیعت كرده بودند، بجنگد. و حجاج لشكر بسوى مكه حركت داده و شهر مكه را محاصره نمود، و سپس با منجنیق خانه كعبه را سنگسار نمود، و در نتیجه این فعالیت : عبدالملك حكومت عراق را باو وا گذاشت . و حجاج در زمان حكومت خود باندازه مرتكب ستمگرى و تجاوز و قتل شد كه قلم از نوشتن آن ها عاجز است

نتیجه :
مقام انسان هنگام سنجش و امتحان روشن گردد، حرف و دعوى تنها قیمتى ندارد، و همچنین است آن اعمالیكه هنوز از مرحله صورت تجاوز نكرده و بسنگ محك نرسیده باشد.
آدمى اگر توانست در خلوت یا در حال قدرت و تمام اختیار و توانائى ، حكومت عقل خود را حفظ كرده ، و تمایلات شهوانى و شهوات نفسانى خود را از هر جهت محدود و مغلوب قرار بدهد: البته چنین شخصى قابل تقدیر و سزاوار تكریم و احترام خواهد بود.
اعمال انسان وقتى پر قیمت و نیكو است كه : از صفاى قلب و از خلوص نیت برخیزد، و اینمعنى براى مردم عادى كه دلهاى ناپاك و تیره دارند غیر میسور خواهد بوده ، و در بسیارى از اوقات تظاهر به تقوى و نیكوكارى و عبادت از این اشخاص : براى نیل بمقام جاه و جلال و رسیدن بمال و منال دنیوى است .
پس یكى از وسائل تشخیص و امتیاز افراد: رسیدن به ثروت و تحصیل و مقام و قدرت است ، و اغلب مردم در اینمرحله خود را گم كرده ، و حقیقت و روحانیت را بكلى از دست میدهند، (ان الانسان لیطفى ان رآه استغنى ) - انسان معمولى چون خود را بصورت بى نیاز و مقتدر دید بندگى و ضعف و نیاز و بیچارگى و ذلت خود را از یاد برده و شروع بطغیان و ستمگرى و تجاوز مینماید
شنبه 20/4/1388 - 11:16
دانستنی های علمی
روزى هارون الرشید به فضیل بن عیاض (زاهد مشهور كه در سال 187 - ه‍ در مكه فوت كرد) گفت چقدر تقوى و زهد تو بیشتر است !
فضیل گفت : زهد تو از من بیشتر است .
هارون پرسید: چگونه زهد من زیادتر است ؟
فضیل گفت : زیرا من از دنیا زهد ورزیده و آنرا ترك كرده ام ، ولى تو از آخرت دورى و پرهیز كرده و آنرا متاز كه نمودى ، و هرگز آخرترا نمیشود بادنیا مقایسه كرد، زیرا زندگى جهان آخرت پاینده و همیشگى است ولى دنیا فانى و محدود است

نتیجه :
آرى اشخاصیكه نسبت بشهوات و لذات و زینتهاى دنیا زهد ورزیده و آنها را ترك میكنند: در مورد تعجب و شگفت نباید واقع بشوند، زیرا در مقابل این كار هدف بسیار مهم و بزرگى داشته ، و بخیر نعمت و خوشى بسى جالب و عظیمى نائل میشوند.
شگفت انگیز و تعجب آور اینستكه : آدمى بخاطر عیش و نوش ‍ چند روزه و شهوات و لذات موقتى ، از زندگى حقیقى و عیش ‍ همیشگى و خوشى و آسایش و نعمت دائمى دست كشیده ، و جمال دلرباى یوسف را بدراهم چندى معارضه كند.
كه اى بلند نظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این كنج محنت آباد است
تو را از كنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت كه در این دامگه چه افتاده است
مجو درستى عهد از جهان سست
نهاد كه این عجوزه عروس هزار دامادست
شنبه 20/4/1388 - 11:15
دانستنی های علمی

فضل بن یحیى برمكى را بر سینه قدرى برص پدید آمد، سخت رنجور شده و گرمابه رفتن را بشب انداخت تا كسى بر آن مطلع نشود.
پس ندیمان را جمع كرده و گفت : امروز در عراق و خراسان و شام و پارس كدام طبیب را حاذقتر میدانند؟
گفتند: جائلیق پارس .
بشیر از كس فرستاد، و حكیم جائلیق را از پارس ببغداد آورد.
و با او خلوت كرده ، و بر سبیل امتحان گفت : مرا در پاى فتورى میباشد، تدبیر معالجت همى باید كرد.
حكیم جائلیق گفت : از انواع لبنیات و ترشیها باید پرهیز كرده و غذا نخود آب باید خوردن بگوشت ماكیان یكساله ، و زرده تخم مرغ را بانگبین حلوا باید كردن و از آن خوردن ، تا من بعد از ترتیب این غذاها تدبیر ادویه بكنم .
فضل گفت : چنین كنم ، و سپس بر عادت آنشب از همه چیزها بخورد، و از ترشیها و لبنیات احتراز نكرد.
روز دیگر جائلیق آمده ، و قاروره (شیشه كه در آن بول مریض ‍ باشد) خواست ، و بنگریست و گفت : من این معالجت نتوانم كرد، ترا از ترشیها و لبنیات نهى كرده ام ، و توزیره با (آشیكه با گوشت مرغ و زیره و سركه بپزند) خورده و از لبنیات و ترشیها پرهیز نكنى ، و معالجت تو را موافق نیفتد.
پس فضل یحیى بر حدس و حذاقت او آفرین كرد، و علت خویش با او در میان نهاده و گفت : ترا بدین مهم خواندم و این امتحانى بود كه كردم .
جائلیق دست بمعالجت برد و آنچه درین باب بود بكرد. و روزگارى برآمد و هیچ فائده نداشت .
حكیم جائلیق برخود همى پیچید كه این چندان كارى نبود و چندین بكشید.
تا روزى با فضل بن یحیى نشسته بود، گفت : اى خداوند بزرگوار! آنچه معالجت بود كردم هیچ اثر نكرد، مگر پدر از تو ناخشنود است ، باید پدر را خشنود كنى تا من این علت از تو ببرم .
فضل آن شب برخاست و بنزدیك یحیى رفت و در پاى او افتاد و رضاى او بطلبید، و آن پدر پیر از او خشنود گشت .
و جائلیق او را بهمان انواع معالجت همى كرد، و روى بهبودى گذارد، و چندى برنیامد كه شفاى كامل یافت .
پس فضل از جائلیق پرسید كه : تو چه دانستى كه سبب علت من ناخشنودى پدر است ؟
جائلیق گفت : من هر معالجتى كه بود كردم و سود نداشت ، گفتم این مرد بزرگ لگد از جاى دیگر خورده است . و چون بنگریستم هیچكس نیافتم كه شب از تو ناخشنود و برنج بخوابد، بلكه از صدقات و بخششها و تشریفات تو بسیار كس همى آسوده است ، تا خبر یافتم كه پدر از تو بیازرده است و میان تو و او نقارى هست . من دانستم از آن است ، این علاج بكردم و مؤ ثر واقع شد، و اندیشه من خطا نبود.
و بعد از آن فضل بن یحیى جائلیق را توانگر كرد و بپارس ‍ فرستاد

نتیجه :
مردم ظاهر پرست و غافل از جهان روحانیت و از آثار معنوى اعمال محبوب بوده ، و چون بصیرت قلوب آنان بواسطه پندارهاى باطل و اوهام و علائق مادى و كردارهاى ناپسند، گرفته و پوشیده شده است : نمیتوانند بآثار و نتایج معنوى اعمال سوء خودشان باور كنند.
این اشخاص بابتلائات سخت و امراض عجیب معالجه نپذیر و گرفتاریهاى بى سابقه دچار شده ، و بقول جائلیق : غفلت میكنند كه از كجا لقد میخورند. و تازه جزاهاى سخت و عقابهاى شدید جهان آخرت بجاى خود محفوظ است .
آرى اینقسمت براى آندسته از مردمیكه منور و روحانى هستند:
محسوس و روشن است چنانكه در روایات شریفه و كلمات اهلبیت نبوت و وحى بطور تفصیل بجزئیات آنها اشاره شده است :
و ضمنا از این حكایت میتوانیم فرق اطباى امروز را با اطباى ایام پیش از جهت استادى و حذاقت و تیزى هوش و احاطه علمى بفهمیم .
جائلیق در آنروز از دیدن بول مریض میتوانست جزئیات غذا و خوراك او را تشخیص داده ، و حتى از راه آثار معنوى و روابط روحانى بیماران خود را معالجه میكرد.
ولى اغلب اطباى محترم امروز: نه تنها معتقد بروابط روحانى و آثار معنوى نیستند، بلكه بعد از آزمایش و تجزیه و تشریح و شور و فكر باز از تشخیص مرض و درك حقیقت عاجز میشوند.

شنبه 20/4/1388 - 11:15
دانستنی های علمی

در روزگار دیالم (مراد سلاطین آل بویه هستند كه از 320 تا 447 در جنوب ایران و عراق حكومت داشتند) بكرمان نشان گنجى یافتند، پادشاهرا حاضر كردند، صندوقى بود بر گشودند، دو حقه در وى نهاده بودند، و دو دانه جو در آنها بود كه چون برسنجیدند هر یك مثقالى وزن داشت .
پادشاهرا عجب آمد، و گفت : این چه حالت تواند بود! و دستور داد كه : مرد پیریرا طلب كنید كه از او پیرتر نباشد تا این حال از او بپرسم .
مرد پیریرا پیدا كردند كه پشت دو تا شده و سر بر زمین نهاده ، او را گفتند: اى بابا حالى چنین ظاهر شده است ، هیچ دانى كه این چه شاید بود؟
پیر جواب داد كه : من ندانم ، از پدرم بباید پرسید، باشد كه داند گفتند: ترا پدر هست ؟
گفت : بفلان محلت كهلى است ، و او پدر منست .
چون او را بیافتند گفتند: تو در فلان محلت پسرى دارى ، و بمعرفى او میخواهیم این جریان را از تو سؤ ال كنیم ؟
گفت : من ندانم ، و ممكن است كه پدرم داند.
گفتند: تو پدر دارى ؟
گفت : در فلان محلت پدرى دارم ، مردى جوان .
هر سه را پیش پادشاه حاضر كردند، ملك فرمود كه : این حالت از از او عجیبتر است كه پیر و كهل پسر جوان هستند. و از ایشان پرسید كه : حال خود گوئید؟
جوان گفت : پادشاه را زندگانى باد، این حال از زنان افتاده است ، مرا زنى نیكست ، نگذارد كه رنجى بخاطر من رسد، و اگر در روزى هزار كارش فرمایم روى ترش نكند، لاجرم چنین تازه مانده ام .
و پسر من زنى سلیطه دارد كه : بهیچ حال نسازد و فرمان نبرد، از این سبب عاجز و پیر شده است .
پادشاه گفت : از حال جو خبر دارى ؟
گفت : دارم ، در فلان روزگار پادشاهى عادل بود، بهعد وى یكى زمینى بدیگرى فروخت ، مشترى گنجى در وى بیافت ، داورى بنزد پادشاه بردند. مشترى گفت : من زمین خریدم گنج نخریدم ، بفرما تا گنج باز ستاند. بایع گفت : من زمین با گنج فروختم ، آن از من نیست و باز نستانم . پادشاه گفت : دختر یكى بزنى به پسر این یكى دهید، و زمین و گنج به ایشان دهید، و زمین و گنج بدیشان دهید، تا اگر از آن بایع باشد و اگر از آن مشترى : از میان هر دو بدر نرود. چنین كردند.
و این زمین آنسال بجو بكشتند: این جو برآمد.
پادشاه فرمود كه : آن جوها رابشهرهاى دیگر ببرند و بمردم نشان دهند، تا معلوم شود كه اثر عدل و همت پادشاه چگونه اثر كند

نتیجه :
الناس على دین ملوكهم - مردم و افراد یك مملكت آئین و روش سلطانرا میگیرند، و در رفتار و كردار و پندار از او تقلید و پیروى كنند، و خواه و نخواه نیات و مقاصد خیر یا سوء سلطان از احوال و اطوار رعیت ظهور و بروز میكند.
ما اگر بمملكتى وارد شدیم ، میتوانیم از نظم امور و درستى كارها و خیر خواهى و پرهیزكارى مردم و از صحت عمل و صدق و صفا و عدل و انصاف و غیرت و حقیقت پرستى و دیندارى ملت : بصفات برجسته و حسن سریره و نیات حسنه و مملكت دارى و عدالت خواهى و تقوى شخص پادشاه اطلاع پیدا كنیم . و همچنین اختلال امور و شیوع فساد و نادرستى و ناامنى و غلبه دزدى و دروغ و حیله و تزویر و جریان فسق و فحشاء و خیانت و تسلط افراد ظالم و جنایتكار: كشف خواهد كرد از فساد عمل و سوء نیت و خبث سریرت سلطان .
سلطان عادل سایه یزدان است ، و بزرگترین رحمت و نعمتى است كه افراد ملت از وجود او باكمال سرور و امن و آسایش ‍ زندگى میكنند.
و گاهى خداوند متعال در نتیجه اعمال زشت و تعدى و تجاوز و بد رفتارى مردم : سلطان جابر و ظالمیرا بر آنان مسلط میكند، تا بعقوبت و جزاى كردارهاى ناپسند خودشان رسیده ، و داد مظلومین و بیچارگان گرفته شود. و در این صورت چاره بجز توبه و برگشت بسوى پروردگار و توجه خالص براه مستقیم و تصفیه اعمال و تزكیه قلوب و ترك كارهاى نامشروع نباشد.
سلطان مملكت تن نیز عقل است : و چون عقل آدمى مغلوب هوى و هوس و اسیر شهوت و غضب نگردیده ، و بطور استقلال و حریت و به نیروى قواى اندیشه پاك و تدبیر صحیح حكومت كرد: نظم مملكت بدن و فعالیت قواى تن روى نقشه عاقلانه و عادلانه جریان پیدا كرده ، و زندگى انسان قرین خوشبختى و سعادت و توفیق خواهد بود.
چنین عقل پاك و مدبرى ، سایه پروردگار و جلوه حق و منور بانوار یزدان و مستفیض از فیوضات غیبى بوده ، و در سراسر مملكت او عدالت و حقیقت و روحانیت و صفا و صدق و امن و آسایش و سرور و خوشبختى حكومت خواهد كرد

شنبه 20/4/1388 - 11:14
دانستنی های علمی

سعد خفاف میگوید: از زاذان پرسیدم ، شما قرآن را بسیار خوب و صحیح تلاوت میكنید، آیا پیش كه یاد گرفته اید؟
زاذان تبسمى كرده و گفت : روزى مشغول خواندن اشعار بودم و مرا صداى خوب و شیرینى بود، در این هنگام امیر المومنین از آن محل عبور میكردند، از خوشى صدایم بعجب آمده و فرمود: چرا تلاوت قرآن نمیكنى ؟
عرض كردم : چگونه از قرآن تلاوت بكنم ، و قسم بخدا ك بیش ‍ از آن اندازه اى كه در حال نماز براى من واجب است قرائت نمایم : یاد ندارم و نمى توانم بخوانم .
آن حضرت مرا به نزدیكى خود طلبیده ، و در گوش من كلماتى را تلاوت فرمودند كه من آشناى بآن كلمات نبودم و نفهمیدم معانى آن ها را، و سپس امر كردند كه دهان خود را باز كن ! و چون باز كردم از آب دهان مباركش قطره اى بدهانم انداخت .
قسم بخدایم كه هنوز از پیشگاه آنحضرت قدم برنداشته بودم كه متوجه شدم : قرآنرا با اعراب و قرائت صحیح حفظ كرده ام ، و پس از آن احتیاج نداشتم كه در قسمت قرآن از كسى تعلم پیدا كنم
(36).
سعد خفاف میگوید: این قصه را در محضر حضرت باقر علیه السلام نقل نمودم ، آنحضرت فرمود: زاذان راست گفته است ، امیرالمؤ منین (ع ) اسم اعظم را بگوش زاذان خواند.
(37)
نتیجه :
آنانكه خاكرا بنظر كیمیا كنند آیا بود كه گوشه چشمى بما كنند
بنده خودم در سال (1359) قمرى كه در همدان بودم : با پیر مردى در مدرسه آخوند مصادف شدم كه قرآنرا از حفظ میخواند، این پیرمرد بنام مشهدى كاظم و از اهل سار(قریه ایست فیمابین همدان و اراك ) و آدم بى سواد و زارعى بوده است ، و بطوریكه اظهار میكرد روزى از بیابان بسوى آبادى میآمد در نزدیكى امامزداده هفتاد و دو تن با دو نفر جوان عمامه سبز عرب مواجه میشود.
این دو نفر كه آثار بزرگى و عظمت از چهره مباركشان جلوه گر بود، بمشهدى كاظم میفرمایند: بیا بهمراه ما بزیارت این مرقد (امامزاده ) برویم .
مشهدى كاظم بهمراه آنها وارد حرم میشود، و پس از زیارت و صلوات فرستادن ، متوجه بمشهدى كاظم شده میفرمائید: این نوشته هائیكه در اطراف داخل حرم و گنبد نوشته شده است چیست ؟ مشهدى كاظم میگوید: من سوادى ندارم و از خواندن آنها معذرت میخواهم .
یكى از آن دو نفر میفرماید: ببین این نوشته ها چیست و میتوانى آنها را بخوانى (و در این ضمن دست بصورت و سینه پیرمرد میكشند) مشهدى كاظم این دفعه متوجه بخطوط اطراف حرم شده ، و آیاتیرا كه در كاشیها نوشته شده بود مى خواند، ولى از بیسوادى خود غفلت داشته است .
آن دو نفر از حرم خارج میشوند، و مشهدى كاظم بفاصله چند قدمى از پشت سر آنها از حرم خارج و اثرى از آنها نمى بیند.
در این ساعت پیرمرد متوجه به حقیقت این پیش آمد شده ، و بى نهایت مضطرب و متوحش شده و بیهوش میشود، و چند ساعتى در این حال بوده ، و سپس كه بخود مى آید هوا تاریك و شب شده بود، و یواش یواش بسوى آبادى حركت میكند. و چون وارد آبادى میشود، متوجه بخود شده مى بیند كه : قرآنرا از حفظ میخواند، و شروع میكند بخواندن آیات قرآن .
بنده خودم در مدرسه همدان با حضور جمعى از دوستان و علماى محترم همدان (كه از جلمه حضرت مستطاب آقاى آخوند ملا على آقا همدانى دام ظلّه العالى بود) چند روزى از احوال این پیرمرد تحقیق نموده و خصوصیات حفظ او را امتحان مینمودم ، و از عجایب حفظ او این بود كه هر كلمه را كه مى پرسیدیم بدون فكر بموارد آن كلمه اشاره كرده ، و بلافاصله آیات و كلمات قبل و بعد آنرا تلاوت مینمود، و بطورى در كلمات و آیات قرآن مجید مسلط بود كه گوئى تمام خطوط قرآن در مقابل چشم او صف كشیده است . و هر چه میخواستیم كلمه یا اعرابى را بر او مشتبه كنیم : نمیتوانستیم .

پنج شنبه 18/4/1388 - 20:58
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته