• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 471
تعداد نظرات : 173
زمان آخرین مطلب : 4904روز قبل
دانستنی های علمی
سازهای مضرابی (زهی-زخمه‌ای)

 

 

اكثر قریب به اتفاق سازهای (زهی- زخمه ای) تشكیل شده اند از یك شكم در ته ساز، یك گردن یا «دسته» محل قرار گرفتن انگشتان دست چپ (كه جز ساز عود، این قسمت «دستان» بندی -پرده بندی- شده است)؛ و یك سر كه گوشی های كوك در آنجا قرار گرفته اند. سیمها با تعداد مختلف در ته ساز (یا حوالی ته شكم) به طریقی ثابت و به موازات طول ساز، شكم و گردن را طی كرده، دور گوشی ها پیچیده می شوند.

 

 

در برخی از سازها، شكم دو قسمتی است (تار و كمانچه و...) و گاه بر روی یك یا هر دو قسمت آن پوست كشیده شده كه غالباً از شكمبه گوسفند تهیه می شود.

 

 

برخی از این سازها با انگشت و برخی با مضراب نواخته می شود. شكل مضراب در سازها متفاوت است، گاه فلزی و گاه از جنس شاخ یا پلاستیك و بالاخره بعضی اوقات از پر مرغ است.

 

 

 

 

 

انواع سازهای مضرابی (زهی-زخمه‌ای)

 

 

 

تار

 

شكل ظاهری- قسمت كاسه (شكم) خود به دو قسمت بزرگ و كوچك تقسیم شده كه قسمت كوچك تر را «نقاره» می گویند.

روی كاسه و نقاره تار پوست كشیده شده و خرك تار بر پوست كاسه تكیه كرده است.

قسمت نقاره در انتهای بالائی به دسته (گردن) متصل شده است.

دسته تار بلند (45 تا 50 سانتیمتر) است و بر كناره های سطح جلوئی آن دو روكش استخوانی چسبانده اند. دور دسته دستان ها (پرده هائی عمود بر طول آن با فواصل معین) بسته شده، قطر هر دستان در اصوات اصلی دستگاههای موسیقی ایرانی، كمی بیشتر از اصوات گذرا و كم اهمیت تر این موسیقی است. تعداد دستان ها امروزه 28 است.

جعبه گوشی (سر) درانتهای بالائی دسته قرار گرفته و از هر طرف سه گوشی بر سطوح جانبی جعبه كار گذاشته شده است.

تعداد سیمهای تار 6 است كه از انتهای تحتانی كاسه شروع شده، از روی خرك عبور می كند و در تمام طول دسته كشیده شده تا بالاخره به جعله گوشی ها داخل و در آنجا به دور گوشی ها پیچیده می شوند. سیمهای شش گانه عبارتند از دو سیم سفید (پائین) كه همصدا كوك می شوند، دو سیم زرد (همصدا)، یك سیم سفید نازك (به نام«زیر») و بالاخره یك سیم زرد (بم) كه دوتای آخری غالباً به فاصله اكتاو كوك می شوند. فاصله سیمهای همصوت سفید، نسبت به سیمهای زرد غالباً «چهارم» و سیمهای سفید نسبت به سیم بم معمولاً فاصله اكتاو یا هفتم را تشكیل می دهند (به این ترتیب اگر سیمهای همصدای سفید را«دو» كوك كنیم، سیمهای زرد باید غالباً «سل» و سیم بم«دو» «یا» «ر» كوك شوند).

بدیهی است كوك تار، یعنی تنظیم فواصل سیمها به یكدیگر، ممكن است در دستگاه ها و آوازهای مختلف تغییر كند. تارسازی است كه نقش تكنوازی یا همنوازی هر دو را می تواند برعهده بگیرد.

تار با مضرابی كوچك از جنس برنج به طول تقریبی سه سانتیمتر نواخته می شود، در قسمتی از نصف طول مضراب، برای آنكه در دستهای نوازنده راحت قرار گیرد. با موم پوشیده شده است.

 

 

 

سه تار

 

شكل ظاهری آن مانند تار است. با این تفاوت كه شكم آن یك قسمتی، گلابی شكل و كوچكتر است، سطح رویی كاسه سه تار نیز چوبی است؛ سه تار امروزی چهار سیم دارد. خرك سه تار كوتاهتر از خرك تار بوده و دسته آن نیز ازدسته تار نازكتر است. سه تار فاقد «جعبه گوشی» است و گوشی های چهارگانه آن، دو عدد در سطح جلویی انتهای دسته (سرساز) و دوتای دیگر درسطح جانبی چپ (درهنگام نواختن درسطح بالایی) كار گذاشته شده اند.

تعداد دستان های سه تار در زمان حاضر، مانند تار 28 است.

سه تار با ناخن انگشت اشاره (و گاه توأم با ناخن انگشت وسطی) دست راست نواخته می شود. به عبارت دیگر «مضراب» سه تار در واقع ناخن انگشتان نوازنده است. و به همین دلیل و به علل اكوستیكی دیگر، صدای این ساز ضعیف بوده، برای تكنوازی در جلوی جمعیت یا همنوازی در اركستر مناسب نیست.

چنین به نظر می رسد كه سه تار در قدیم، سازی محلی بوده و در آن زمان سه سیم داشته است (كلمه «سه تار» دلالت برهمین نكته می كند) ولی بعدها شهری شده و سیمی بر آن افزوده اند.

 

 

 

 

 

دو تار

 

دارای شكمی گلابی شكل و دسته ای نسبتاً دراز است. تعداد 17 تا 20 دستان بر دسته آن بسته می شود. برخی از دو تارهای محلی در نواحی مختلف جنوب فاقد دستان است. سطح روی شكم چوبی است. تعداد سیم های آن چنانكه از نام ساز بر می آید 2 تا است كه به فاصله های مختلف كوك می شوند. طول دسته حدود 60 و مجموعاً تمام ساز حدود یك متر است. وسعت صدای ساز از نت «دو» تا «سل» است، با تمام فواصل كروماتیك مخصوص موسیقی ایرانی:

دو تار غالباً با انگشت- یعنی بدون مضراب- نواخته می شود.

این ساز جنبه ای بیشتر محلی دارد و در نواحی جنوب كشور ما بسیار متداول است.

 

 

 

 

تنبور

 

دارای شكمی گلابی و دسته ای دراز است كه بر روی آن از 10 تا 15 پرده بسته می شود. رویه جلویی شكم چوبی است. دسته این ساز مانند سه تار، بر سر ساز متصل است و سر در حقیقت، ادامه دسته است كه بر روی سطوح جلویی و جانبی آن، هر یك دو گوشی كار گذارده شده كه سیم ها به دور آنها پیچیده می شوند. سیمهای تنبور 4 عدد و معمولاً به فاصله های مختلف كوك می شده است. این ساز معمولاً بدون مضراب و با انگشت نواخته می شود.

چنانكه در تاریخ موسیقی ایرانی نوشته شده در قدیم سازی به نام تنبور وجود داشته و از آن انواع مختلفی ذكر كرده اند. مثلاً گفته شده كه فارابی تئوری دان مشهور موسیقی ایران، تنبور بغدادی و تنبور خراسان را دستان بندی كرده است. این ساز از دسته سازهای شهری است.

 

 

 

رباب

 

رباب مجموعاً از 4 قسمت، شكم، سینه، دسته و سر تشكیل شده است.

شكم در واقع جعبه ای به شكل خربزه است كه بر سطح جلویی آن پوست كشیده شده و خركی كوتاه روی پوست قرار گرفته است. سینه نیز جعبه ای مثلث شكل است كه سطح جلویی آن تا اندازه ای گرده ماهی و از جنس چوب است. در سطح جانبی سینه (سطحی كه هنگام نواختن دربالا قرارمی گیرد) هفت گوشی تعبیه شده كه سیمهای تقویت كننده صدای ساز به دور آنها پیچیده می شوند. بر سطح جانبی دیگر (سطح پائینی)، پنجره ای دایره ای شكل ساخته شده است. دسته ساز نسبتاً كوتاه است و بر روی آن حدود ده «دستان» بسته می شود و بالاخره در سر ساز، مانند تار، جعبه گوشی ها قرار گرفته و در سطوح بالائی و پائینی این جعبه، هریك سه گوشی تعبیه شده است. سطح جانبی جعبه گوشی ها كمی به طرف عقب ادامه یافته است. تعداد سیمهای رباب شش یا سه سیم جفتی است كه سیمهای جفت با یكدیگر همصوت كوك می شوند.

سیمهای رباب درقدیم از روده ساخته می شده در حالیكه امروز آنها را از نخ نایلون می سازند و سیم بم روی نایلون روكشی فلزی دارد. مضراب رباب امروزی مانند مضراب عود از پر مرغ ساخته شده است. رباب اساساً محلی است و بیشتر در نواحی خراسان و مرز افغانستان معمول است.

 

عود

شكم این ساز بسیار بزرگ و گلابی شكل و دسته آن بسیار كوتاه است. به طوری كه قسمت اعظم طول سیمها در امتداد شكم قرار گرفته است. سطح رویی شكم از جنس چوب است كه برآن پنجره هایی مشبك ایجاد شده است. عود فاقد «دستان» و خرك ساز كوتاه و تا اندازه ای كشیده است. عود دارای ده سیم یا 5 سیم جفتی است. سیمهای جفت با هم همصدا كوك می شوند و بدیهی است كه هر یك ازسیمهای دهگانه، یك گوشی مخصوص به خود دارد؛ گوشی ها در دو طرف جعبه گوشی (سرساز) قرار گرفته اند. عود بم ترین ساز بین سازهای زهی است؛ نت نویسی آن با كلید سل است كه صدای آن عملاً یك «اكتاو» بم تر از نت نوشته شده حاصل می شود. سیم بم (سل پائین) معمولاً نقش «واخوان» دارد و گاه این سیم جفت نیست.

مضراب عود از پر مرغ (یا پر طاووس) تهیه شده است و گاه نیز نوازنده با مضراب دیگری ساز را می نوازد.

صدای عود كمی خفه، نرم و غم انگیز ولی نسبتاً قوی است. این ساز نقش تكنواز و همنواز هر دو را به خوبی می تواند ایفا كند.

عود چنان كه گفته شده از اخلاف سازی قدیمی به نام «بربط» است؛ از سوی دیگر ممكن است با نام عربی خود (العود) به اروپا راه یافته و در آنجا نام «لوت» گرفته باشد. عود سازی شهری است.

 

 

 

قانون

 

این ساز به شكل ذوزنقه قائم الزاویه است. بلندترین ضلع (كمی بیشتر ازیك متر) نزدیك به نوازنده و كوتاهترین آن موازی با ضلع قبلی، دور از او قرار می گیرد. ضلع سمت راست (به طول تقریبی 40 سانتیمتر) قائم به هر دو ضلع موازی پیش گفته است و ضلع سمت چپ، اضلاع موازی را به طور مورب قطع می كند. سمت راست ساز حفره ای به شكل مربع مستطیل به ابعاد تقریبی 15×40 سانتیمتر قرار گرفته و روی آن را پوستی یك یا چند تكه ای كشیده اند و خركی نسبتاً كم ارتفاع ولی دراز، با چند پایه در نقاط برابر طی طول پوست، روی آن تكیه كرده است. تعداد اصوات قانون 26 است و هرصوت توسط سه سیم هم كوك حاصل می شود. سیمها در كنار راست ساز تثبیت شده، پس از عبور از روی خرك و طی ساز هر سه سیم از میان دستگاه مخصوصی كه جهت كوك موقت (یازیر و بم كردن صوت سیمها تا حد یك پرده و نیم) تعبیه شده، عبور می كند و هرسیم به گوشی مخصوص كوك اصلی می رسد، به كمك دستگاه مخصوص كوك موقت كه در قانونهای مصری تغییركوك بسیار سریع و راحت انجام می گیرد. می توان تمام صداهای كروماتیك مخصوص موسیقی شرق ( و موسیقی ایرانی) را از ساز حاصل كرد. نت نویسی قانون، امروزه معمولاً بر روی دو حامل (پائینی با كلید«فا» برای دست چپ و بالائی با كلید «سل» برای دست راست) عمل می شود. مضراب ساز عبارتست است از«انگشتانه» ای كه به انگشتان اشاره هر دو دست می كنند. تیغه ای از جنس شاخ مانند ناخن به انگشتانه ها الصاق شده كه نوازنده قانون به وسیله آن به سیمهای ساز زخمه می زند.

سه شنبه 6/12/1387 - 10:52
شعر و قطعات ادبی

روی خاک

 

 

 

 

 

هرگز آرزو نکرده ام

 

یک ستاره در سراب آسمان شوم

 

یا چو روح برگزیدگان

 

همنشین خامش فرشتگان شوم

 

هرگز از زمین جدا نبود ه ام

 

با ستاره آشنا نبوده ام

 

روی خاک ایستاده ام

 

با تنم که مثل ساقهء گیاه

 

باد و آفتاب و آب را

 

می مکد که زندگی کند

 

 

 

بارور ز میل

 

بارور ز درد

 

روی خاک ایستاده ام

 

تا ستاره ها ستایشم کنند

 

تا نسیمها نوازشم کنند

 

 

 

از دریچه ام نگاه می کنم

 

جز طنین یک ترانه نیستم

 

جاودانه نیستم

 

 

 

جز طنین یک ترانه آرزو نمی کنم

 

در فغان لذتی که پاکتر

 

از سکوت سادهء غمیست

 

آشیانه جستجو نمی کنم

 

در تنی که شبنمیست

 

روی زنبق تنم

 

بر جدار کلبه ام که زندگیست

 

یادگارها کشیده اند

 

مردمان رهگذر:

 

قلب تیرخورده

 

شمع واژگون

 

نقطه های ساکت پریده رنگ

 

بر حروف درهم جنون

 

 

 

هر لبی که بر لبم رسید

 

یک ستاره نطفه بست

 

در شبم که می نشست

 

روی رود یادگارها

 

پس چرا ستاره آرزو کنم؟

 

 

 

این ترانهء منست

 

- دلپذیر دلنشین

 

پیش از این نبوده بیش از این

دوشنبه 5/12/1387 - 21:37
شعر و قطعات ادبی

گذران

 

 

 

تا به کی باید رفت

 

از دیاری به دیاری دیگر

 

نتوانم، نتوانم جستن

 

هر زمان عشقی و یاری دیگر

 

کاش ما آن دو پرستو بودیم

 

که همه عمر سفر می کردیم

 

از بهاری به بهار دیگر

 

آه، اکنون دیریست

 

که فرو ریخته در من، گوئی،

 

تیره آواری از ابر گران

 

چو می آمیزم، با بوسهء تو

 

روی لبهایم، می پندارم

 

می سپارد جان عطری گذران

 

 

 

آنچنان آلوده ست

 

عشق غمناکم با بیم زوال

 

که همه زندگیم می لرزد

 

چون ترا می نگرم

 

مثل اینست که از پنجره ای

 

تکدرختم را، سرشار از برگ،

 

در تب زرد خزان می نگرم

 

مثل اینست که تصویری را

 

روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم

 

شب و روز

 

شب و روز

 

شب و روز

 

 

 

بگذار که فراموش کنم.

 

تو چه هستی ، جز یک لحظه، یک لحظه که چشمان

 

مرا

 

می گشاید در

 

برهوت آگاهی ؟

 

 

آفتاب می شود

 

 

 

نگاه کن که غم درون دیده ام

 

چگونه قطره قطره آب می شود

 

چگونه سایهء سیاه سرکشم

 

اسیر دست آفتاب می شود

 

نگاه کن

 

تمام هستیم خراب می شود

 

شراره ای مرا به کام می کشد

 

مرا به اوج می برد

 

مرا به دام می کشد

 

نگاه کن

 

تمام آسمان من

 

پر از شهاب می شود

 

 

 

تو آمدی ز دورها و دورها

 

ز سرزمین عطرها و نورها

 

نشانده ای مرا کنون به زورقی

 

ز عاجها، ز ابرها، بلورها

 

مرا ببر امید دلنواز من

 

ببر به شهر شعرها و شورها

 

 

 

به راه پرستاره می کشانی ام

 

فراتر از ستاره می نشانی ام

 

نگاه کن

 

من از ستاره سوختم

 

لبالب از ستارگان تب شدم

 

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل

 

ستاره چین برکه های شب شدم

 

چه دور بود پیش از این زمین ما

 

به این کبود غرفه های آسمان

 

کنون به گوش من دوباره می رسد

 

صدای تو

 

صدای بال برفی فرشتگان

 

نگاه کن که من کجا رسیده ام

 

به کهکشان، به بیکران، به جاودان

 

 

 

کنون که آمدیم تا به اوجها

 

مرا بشوی با شراب موجها

 

مرا بپیچ در حریر بوسه ات

 

مرا بخواه در شبان دیرپا

 

مرا دگر رها مکن

 

مرا از این ستاره ها جدا مکن

 

 

 

نگاه کن که موم شب براه ما

 

چگونه قطره قطره آب می شود

 

صراحی دیدگان من

 

به لای لای گرم تو

 

لبالب از شراب خواب می شود

 

نگاه کن

 

تو میدمی و آفتاب می شود

دوشنبه 5/12/1387 - 21:37
شعر و قطعات ادبی

 

فردا

 

حجم سفید لیز .

 

با خش خش چادر مادر بزرگ آغاز میشد

 

و با ظهور سایه مغشوش او، در چارچوب در

 

-
که ناگهان خود را رها میکرد در احساس سرد نور -

 

 

 

وطرح سرگردان پرواز کبوترها

 

در جامهای رنگی شیشه.

 

فردا ...

 

 

 

 

 

گرمای کرسی خواب آور بود

 

من تند و بی پروا

 

دور از نگاه مادرم خط های با طل را

 

از مشق های کهنه ء خود پاک می کردم

 

چون برف می خوابید

 

در باغچه میگشتم افسرده

 

در پای گلدانهای خشک یاس

 

گنجشک های مرده ام را خاک میکردم

 

 

 

آن روزها رفتند

 

آن روزهای ذبه و حیرت

 

آن روزهای خواب و بیداری

 

آن روزها هر سایه رازی داشت

 

هر جعبه‌ی صندوقخانه ء سر بسته گنجی را نهان میکرد

 

هر گوشه، در سکوت ظهر ،

 

گویی جهانی بود

 

هرکس از تاریکی نمی ترسید

 

در چشمهایم قهرمانی بود

 

 

 

آن روزها رفتند

 

آن روزهای عید

 

آن انتظار آفتاب و گل

 

آن رعشه های عطر

 

در اجتماع اکت و محجوب نرگس های صحرایی

 

که شهر را در آخرین صبح زمستانی

 

دیدار میکردند

 

آوازهای دوره گردان در خیابان دراز لکه های سبز

 

 

 

بازار در بوهای سرگردان شناور بود

 

در بوی تند قهوه و ماهی

 

بازار در زیر قدمها پهن مشد ، کش میامد ، باتمام

 

لحظه های راه می آمخت

 

و چرخ میزد ، در ته چشم عروسکها

 

بازار مادر بود که میرفت با سرعت به سوی حجم

 

های رنگی سیال

 

و باز میامد

 

با بسته های هدیه با زنبیل های پر

 

بازار باران بود که میریخت ، که میریخت ،

 

که میرخت

 

 

 

 

 

آن روزها رفتند

 

آن روزهای خیرگی در رازهای جسم

 

آن روزهای آشنایی های محتاطانه، با زیبایی رگ های

 

آبی رنگ

 

دستی که با یک گل از پشت دیواری صدا میزد

 

یک دست دیگر را

 

و لکه های کوچک جوهر ، بر این دت مشوش ،

 

مضطرب ، ترسان

 

و عشق ،

 

که در سلامی شرم آگین خویشتن را باز گو میکرد

 

در ظهرهای گرم دودآلود

 

ما عشقمان را در غبار کوچه میخواندم

 

ما بازبان ساده ء گلهای قاصد آشنا بودیم

 

ما قلبهامان را به باغ مهربانی های معصومانه

 

میبردیم

 

و به درختان قرض میدادیم

 

و توپ ، با پیغامهای بوسه در دستان ما میگشت

 

و عشق بود ، آن حس مغشوشی که در تاریکی

 

هشتی

 

ناگاه

 

محصورمان می کرد

 

و ذبمان میکرد، در انبوه سوزان نفس ها و تپش ها

 

و تبسمهای دزدانه

 

 

 

آن روزها رفتند

 

آن روزها مپل نباتاتی که در خورشید میپوسند

 

از تابش خورشید، پوسند

 

و گم شدند آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها

 

در ازدحام پر هیاهوی خیابانهای بی برگشت .

 

و دختری که گونه هایش را

 

با برگهای شمعدانی رنگ میزد ، اه

 

اکنون زنی تنهاست

 

اکنون زنی تنهاست

دوشنبه 5/12/1387 - 21:37
شعر و قطعات ادبی

آن روزها

 

 

 

آن روزها رفتند

 

آن روزهای خوب

 

آن روزهای سالم سرشار

 

آن آسمان های پر از پولک

 

آن شاخساران پر از گیلاس

 

آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها

 

- به یکدیگر

 

آن بام های بادبادکهای بازیگوش

 

آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها

 

آن روزها رفتند

 

آن روزهایی کز شکاف پلکهای من

 

آوازهایم ، چون حبابی از هوا لبریز ، می جوشید

 

چشمم به روی هرچه می لغزید

 

آنرا چو شیر تازه مینوشد

 

گویی میان مردمکهای

 

خرگوش نا آرام شادی بود

 

هر صبحدم با آفتاب پیر

 

به دشتهای ناشناس جستجو میرفت

 

شبها به جنگل های تاریکی فرو می رفت

 

 

 

آن روزها رفتند

 

آن روزهای برفی خاموش

 

کز پشت شیشه ، در اتاق گرم ،

 

هر دم به بیرون ، خیره میگشتم

 

پاکیزه برف من ، چو کرکی نرم ،

 

آرام میبارید

 

 

 

بر نردبام کهنه ء چوبی

 

بر رشته ء سست طناب رخت

 

بر گیسوان کاجهای پیر

 

وو فکر می کردم به فردا ، آه

دوشنبه 5/12/1387 - 21:37
شعر و قطعات ادبی

 

ترس

 

 

 

شب تیره و ره دراز و من حیران

 

فانوس گرفته او به راه من

 

بر شعله بی شكیب فانوسش

 

وحشت زده می دود نگاه من

 

 

 

بر ما چه گذشت؟ كس چه می داند

 

در بستر سبزه های تر دامان

 

گوئی كه لبش به گردنم آویخت

 

الماس هزار بوسه سوزان

 

 

 

بر ما چه گذشت؟ كس چه می داند

 

من او شدم ... او خروش دریاها

 

من بوته وحشی نیازی گرم

 

او زمزمه نسیم صحراها

 

 

 

من تشنه میان بازوان او

 

همچون علفی ز شوق روئیدم

 

تا عطر شكوفه های لرزان را

 

در جام شب شكفته نوشیدم

 

 

 

باران ستاره ریخت بر مویم

 

از شاخه تكدرخت خاموشی

 

در بستر سبزه های تر دامان

 

من ماندم و شعله های آغوشی

 

 

 

می ترسم از این نسیم بی پروا

 

گر با تنم اینچنین درآویزد

 

ترسم كه ز پیكرم میان جمع

 

 

دنیای سایه ها

 

 

 

شب به روی جاده نمناك

 

سایه های ما ز ما گوئی گریزانند

 

دور از ما در نشیب راه

 

در غبار شوم مهتابی كه می لغزد

 

سرد و سنگین بر فراز شاخه های تاك

 

سوی یگدیگر بنرمی پیش می رانند

 

 

 

شب به روی جاده نمناك

 

در سكوت خاك عطرآگین

 

ناشكیبا گه به یكدیگر می آویزند

 

سایه های ما ...

 

 

 

همچو گل هائی كه مستند از شراب شبنم دوشین

 

گوئی آنها در گریز تلخشان از ما

 

نغمه هائی را كه ما هرگز نمی خوانیم

 

نغمه هائی را كه ما با خشم

 

در سكوت سینه می رانیم

 

زیر لب با شوق می خوانند

 

 

 

لیك دور از سایه ها

 

بی خبر از قصه دلبستگی هاشان

 

از جدائی ها و از پیوستگی هاشان

 

جسم های خسته ما در ركود خویش

 

زندگی را شكل می بخشند

 

 

 

شب به روی جاده نمناك

 

ای بسا پرسیده ام از خود

 

«زندگی آیا درون سایه ها مان رنگ می گیرد؟»

دوشنبه 5/12/1387 - 21:31
شعر و قطعات ادبی

 

تشنه

 

 

 

من گلی بودم

 

در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون

 

در شبی تاریك روئیدم

 

تشنه لب بر ساحل كارون

 

 

 

بر تنم تنها شراب شبنم خورشید می لغزید

 

یا لب سوزنده مردی كه با چشمان خاموشش

 

سرزنش می كرد دستی را كه از هر شاخه سرسبز

 

غنچه نشكفته ای می چید

 

 

 

پیكرم، فریاد زیبائی

 

در سكوتم نغمه خوان لب های تنهائی

 

دیدگانم خیره در رؤیای شوم سرزمینی دور و رؤیائی

 

كه نسیم رهگذر در گوش من می گفت:

 

«
آفتابش رنگ شاد دیگری دارد»

 

عاقبت من بی خبر از ساحل كارون

 

رخت برچیدم

 

در ره خود بس گل پژمرده را دیدم

 

چشم هاشان چشمه خشك كویر غم

 

تشنه یك قطره شبنم

 

من به آن ها سخت خندیدم

 

 

 

تا شبی پیدا شد از پشت مه تردید

 

تكچراغ شهر رؤیاها

 

من در آنجا گرم و خواهشبار

 

از زمینی سخت روئیدم

 

نیمه شب جوشید خون شعر در رگ های سرد من

 

محو شد در رنگ هر گلبرگ

 

دوشنبه 5/12/1387 - 21:31
شعر و قطعات ادبی

 

قهر

 

 

 

نگه دگر بسوی من چه می كنی؟

 

چو در بر رقیب من نشسته ای

 

به حیرتم كه بعد از آن فریب ها

 

تو هم پی فریب من نشسته ای

 

 

 

به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا

 

كه جام خود به جام دیگری زدی

 

چو فال حافظ آن میانه باز شد

 

تو فال خود به نام دیگری زدی

 

 

 

برو ... برو ... بسوی او، مرا چه غم

 

تو آفتابی ... او زمین ... من آسمان

 

بر او بتاب زآنكه من نشسته ام

 

به ناز روی شانه ستارگان

 

 

 

بر او بتاب زآنكه گریه می كند

 

در این میانه قلب من به حال او

 

كمال عشق باشد این گذشت ها

 

دل تو مال من، تن تو مال او

 

 

 

تو كه مرا به پرده ها كشیده ای

 

چگونه ره نبرده ای به راز من؟

 

گذشتم از تن تو زانكه در جهان

 

تنی نبود مقصد نیاز من

 

 

 

اگر بسویت این چنین دویده ام

 

به عشق عاشقم نه بر وصال تو

 

به ظلمت شبان بی فروغ من

دوشنبه 5/12/1387 - 21:30
شعر و قطعات ادبی

 

 

ستیزه

 

 

 

شب چو ماه آسمان پر راز

 

گرد خود آهسته می پیچد حریر راز

 

او چو مرغی خسته از پرواز

 

می نشیند بر درخت خشك پندارم

 

شاخه ها از شوق می لرزند

 

 

 

در رگ خاموششان آهسته می جوشد

 

خون یادی دور

 

زندگی سر می شكد چون لاله ای وحشی

 

از شكاف گور

 

از زمین دست نسیمی سرد

 

برگ های خشك را با خشم می روبد

 

 

 

آه ... بر دیوار سخت سینه ام گوئی

 

ناشناسی مشت می كوبد

 

«باز كن در ... اوست

 

باز كن در ... اوست»

 

 

 

من به خود آهسته می گویم:

 

باز هم رؤیا

 

آنهم اینسان تیره و درهم

 

باید از داروی تلخ خواب

 

عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم

 

می فشارم پلك های خسته را بر هم

 

لیك بر دیوار سخت سینه ام با خشم

 

ناشناسی مشت می كوبد

 

«باز كن در ... اوست

 

باز كن در ... اوست»

دوشنبه 5/12/1387 - 21:30
شعر و قطعات ادبی

 

 

پاسخ

 

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند.

 

هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم

 

زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش

 

پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

 

 

 

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود

 

بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا

 

نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب

 

بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا

 

 

 

ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع

 

بر رویمان ببست به شادی در بهشت

 

او می گشاید ... او كه به لطف و صفای خویش

 

گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت

 

 

 

توفان طعنه خنده ما را ز لب نشست

 

كوهیم و در میانه دریا نشسته ایم

 

چون سینه جای گوهر یكتای راستیست

 

زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم

 

 

 

مائیم ... ما كه طعنه زاهد شنیده ایم

 

مائیم ... ما كه جامه تقوی دریده ایم

 

زیرا درون جامه بجز پیكر فریب

 

زین هادیان راه حقیقت ندیده ایم!

 

 

 

آن آتشی كه در دل ما شعله می كشید

 

گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود

 

دیگر بما كه سوخته ایم از شرار عشق

دوشنبه 5/12/1387 - 21:28
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته