• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 471
تعداد نظرات : 173
زمان آخرین مطلب : 4904روز قبل
شعر و قطعات ادبی

 

 

-یک ستاره ؟

 

- آری ، صدها ، صدها ، اما

 

همه در آن سوی شبهای محصور

 

- یک پرنده ؟

 

- آری ، صدها ، صدها ، اما

 

همه در خاطره های دور

 

با غرور عبث بال زدنهاشان

 

- من به فریادی در کوچه میاندیشم

 

-
من به موشی بی آزار که در دیوار

 

گاهگاهی گذری دارد !

 

 

 

-
سخنی باید گفت

 

سخنی باید گفت

 

در سحرگاهان ، در لحظهء لرزانی

 

که فضا همچون احساس

 

ناگهان با چیزی مبهم میآمیزد

 

من دلم میخواهد

 

که به طغیانی تسلیم شوم

 

من دلم میخواهد

 

که ببارم از آن ابر بزرگ

 

من دلم میخواهد

 

که بگویم نه نه نه نه

 

 

 

 

 

- برویم

 

-
سخنی باید گفت
شنبه 10/12/1387 - 14:42
شعر و قطعات ادبی

 

و هزاران چیز بیهوده ی دیگر را

و سرانجام ، تو در فنجانی چای فرو خواهی رفت

مثل قایق در گرداب

و در اعماق افق ، چیزی جز دود غلیظ سیگار

و خطوط نامفهوم نخواهی دید

 

 

شنبه 10/12/1387 - 14:41
شعر و قطعات ادبی

- قهرمانیها ؟

 

-آه

 

اسب ها پیرند

 

- عشق؟

 

- تنهاست و از پنجره ای کوتاه

 

به بیابان های بی مجنون مینگرد

 

به گذرگاهی با خاطره ای مغشوش

 

از خرامیدن اقی نازک در خلخال

 

 

 

- آرزوها ؟

 

- خود را میبازند

 

در هماهنگی بیرحم هزاران در

 

- بسته ؟

 

- آری ، پیوسته بسته ، بسته

 

-
خسته خواهی شد

 

- من به یک خانه میاندیشم

 

با نفس های پچک هایش ، رخوتناک

 

با چراغانش روشن ، همچون نی نی چشم

 

با شبانش متفکر ، تنبل ، بی تشویش

 

و به نوزادی با لبخندی نامحدود

 

مثل یک دایرهء پی در پی بر آب

 

و تنی پر خون ، چون خوشه ای از انگور

 

 

 

- من به آوار میاندیشم

 

و به تاراج وزش های سیاه

 

و به نوری مشکوک

 

که شبانگاهان در پنجره میکاود

 

و به گوری کوچک ، کوچک چون پیکر یک نوزاد

 

شنبه 10/12/1387 - 14:36
شعر و قطعات ادبی

- روز یا شب ؟

 

- نه ، ای دوست ، غروبی ابدیست

 

با عبور دو کبوتر در باد

 

چون دو تابوت سپید

 

و صداهائی از دور ، از آن دشت غریب ،

 

بی ثبات و سرگردان ، همچون حرکت باد

 

 

 

-سخنی باید گفت

 

سخنی باید گفت

 

دل من میخواهد با ظلمت جفت شود

 

سخنی باید گفت

 

چه فراموشی سنگینی

 

سیبی از شاخه فرومیافتد

 

دانه های زرد تخم کتان

 

زیر منقار قناری های عاشق من میشکنند

 

گل باقلا ، اعصاب کبودش را در سکر نسیم

 

میسپارد به رها گشتن از دلهرهء گنگ دگرگونی

 

 

 

آه...

 

در سر من چیزی نیست بجز چرخش ذرات غلیظ سرخ

 

و نگاهم

 

مثل یک حرف دروغ

 

شرمگینست و فرو افتاده

 

 

 

- من به یک ماه میاندیشم

 

-
من به حرفی در شعر

 

- من به یک چشمه میاندیشم

 

- من به وهمی در خاک

 

- من به بوی غنی گندمزار

 

- من به افسانهء نان

 

- من به معصومیت بازی ها

 

و به آن کوچهء باریک دراز

 

که پر از عطر درختان اقاقی بود

 

-
من به بیداری تلخی که پس ازبازی

 

و به بهتی که پس از کوچه

 

و به خالی طویلی که پس از عطر اقاقی ها

شنبه 10/12/1387 - 14:32
شعر و قطعات ادبی

 

 

 

در تمام طول تاریکی

 

سیریرکها فریاد زدند :

 

"
ماه ، ای ماه بزرگ ..."

 

 

 

در تمام طول تاریکی

 

شاخه ها با آن دستان دراز

 

که از آنها آهی شهوتناک

 

سوی بالا میرفت

 

و نسیم تسلیم

 

به فرامین خدایانی نشناخته و مرموز

 

و هزاران نفس پنهان ، در زندگی مخفی خاک

 

و در آن دایرهء سیار نورانی ، شبتاب

 

دقدقه در سقف چوبین

 

لیلی در پرده

 

غوکها در مرداب

 

همه باهم ، همه باهم یکریز

 

تا سپیده دم فریاد زدند :

 

"
ماه ف ای ماه بزرگ ..."

 

 

 

در تمام طول تاریکی

 

ماه در مهتابی شعله کشید

 

ماه

 

دل تنهای شب خود بود

 

داشت در بغض طلائی رنگش میترکید

 

خط های بیقرار مورب

 

در طرح استوارش

 

دنبال میکند

 

 

 

گوئی ز نسل های فراموش گشته است

 

گوئی که تاتاری

 

در انتهای چشمانش

 

پیوسته در کمین واریست

 

گوئی که بربری

 

در برق پر طراوت دندانهایش

 

مجذوب خون گرم شکاریست

 

 

 

همچون طبیعت

 

مفهوم ناگزیر صریحی دارد

 

او با شکست من

 

قانون صادقانهء قدرت را

 

تأئید میکند

 

 

 

او وحشیانه آزادست

 

در عمق یک جزیرهء نامسکون

 

او پاک میکند

 

با پاره های خیمهء مجنون

 

از کفش خود ، غبار خیابان را

 

 

 

همچون خداوندی ، در معبد نپال

 

گوئی از ابتدای وجودش

 

بیگانه بوده است

 

او

 

مردیست از قرون گذشته

 

یاد آور اصالت زیبائی

 

 

 

او در فضای خود

 

چون بوی کودکی

 

پیوسته خاطرات معصومی را

 

بیدار میکند

 

او مثل یک سرود خوش عامیانه است

 

سرشار از خشونت

 

 

او با خلوص دوست میدارد

 

ذرات زندگی را

 

ذرات خاک را

 

مهای آدمی را

 

غمهای پاک را

 

او با خلوص دوست میدارد

 

یک کوچه باغ دهکده را

 

یک درخت را

 

یک ظرف بستنی را

 

یک بند رخت را

 

 

 

انسان ساده ایست

 

انسان ساده ای که من او را

 

درسرزمین شوم عجایب

 

پنهان نموده ام

در غروبی ابدی

 

شنبه 10/12/1387 - 14:29
شعر و قطعات ادبی

 

 

 

بیش از اینها ، آه ، آری

 

بیش از اینها میتوان خاموش ماند

 

 

 

میتوان ساعات طولانی

 

با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت

 

خیره شد در دود یک سیگار

 

خیره شد در شکل یک فنجان

 

در گلی بیرنگ ، بر قالی

 

در خطی موهوم ، بر دیوار

 

میتوان با پنجه های خشک

 

پرده را یکسو کشید و دید

 

در میان کوچه باران تند میبارد

 

کودکی با بادبادکهای رنگینش

 

ایستاده زیر یک طاقی

 

گاری فرسوده ای میدان خالی را

 

با شتابی پرهیاهو ترک میگوید

 

 

 

میتوان بر جای باقی ماند

 

در کنار پرده ، اما کور ، اما کر

 

 

شنبه 10/12/1387 - 14:27
خاطرات و روز نوشت

سلام دوستان تبیانی خودم،حالتون چطوره،احوالتون چطوره،خوب هستین،امیدوارم كه در پناه حضرت مهدی فاطمه زندگی به كام شما عزیزان باشه.

من یه سؤال ترك می كنم ببینم شما عزیزان چطور پاسخ آن را می دهید و جایزه ی آن را هم تقدیم به همه ی بیماران كشورمان اهدا می كنیم!

برترین نعمت خدا كه به انسان داده شده چیست و شما چگونه از آن استفاده می كنید؟

جمعه 9/12/1387 - 19:38
شعر و قطعات ادبی

 

 

عروسک کوکی دیگر

 

 

 

بیش از اینها ، آه ، آری

 

بیش از اینها میتوان خاموش ماند

 

 

 

میتوان ساعات طولانی

 

با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت

 

خیره شد در دود یک سیگار

 

خیره شد در شکل یک فنجان

 

در گلی بیرنگ ، بر قالی

 

در خطی موهوم ، بر دیوار

 

میتوان با پنجه های خشک

 

پرده را یکسو کشید و دید

 

در میان کوچه باران تند میبارد

 

کودکی با بادبادکهای رنگینش

 

ایستاده زیر یک طاقی

 

گاری فرسوده ای میدان خالی را

 

با شتابی پرهیاهو ترک میگوید

 

 

 

میتوان بر جای باقی ماند

 

در کنار پرده ، اما کور ، اما کر

 

جمعه 9/12/1387 - 17:41
شعر و قطعات ادبی

 

جمعه

 

 

 

جمعهء ساکت

 

جمعهء متروک

 

جمعهء چون کوچه های کهنه، غم انگیز

 

جمعهء اندیشه های تنبل بیمار

 

جمعهء خمیازه های موذی کشدار

 

جمعهء بی انتظار

 

جمعهء تسلیم

 

 

 

خانهء خالی

 

خانهء دلگیر

 

خانهء در بسته بر هجوم جوانی

 

خانهء تاریکی و تصور خورشید

 

خانهء تنهائی و تفال و تردید

 

خانهء پرده، کتاب، گنجه، تصاویر

 

 

 

آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت

 

زندگی من چو جویبار غریبی

 

در دل این جمعه های ساکت متروک

 

در دل این خانه های خالی دلگیر

 

آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت...

جمعه 9/12/1387 - 17:40
شعر و قطعات ادبی

 

پرسش

 

 

 

سلام ماهی ها... سلام، ماهی ها

 

سلام، قرمزها، سبزها، طلائی ها

 

به من بگوئید، آیا در آن اتاق بلور

 

که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است

 

و مثل آخر شب های شهر، بسته و خلوت

 

صدای نی لبکی را شنیده اید

 

که از دیار پری های ترس و تنهایی

 

به سوی اعتماد آجری خوابگاه هاا،

 

و لای لای کوکی ساعت ها،

 

و هسته های شیشه ای نور - پیش می آید؟

 

 

 

و همچنان که پیش می آید

 

ستاره های اکلیلی، از آسمان به خاک می افتند

 

و قلب های کوچک بازیگوش

 

از حس گریه می ترکند.

جمعه 9/12/1387 - 17:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته