• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 471
تعداد نظرات : 173
زمان آخرین مطلب : 4904روز قبل
خاطرات و روز نوشت

الهم عجل لولیک الفرجح

بسلام دوباره خدمت شما

فرا رسیدن آغاز امامت مهدی موعود(عج) بر تمام ملت های مسلمان جهان اللخصوص ملت ایران و شما همکاران تبیانی« ثبت مطالب روزانه اعضا» تبریک عرض می کنم.

شنبه 17/12/1387 - 18:58
بیماری ها

دوستان عزیز بیماری آنفلونزا در کمین ماست این بیماری خطرناک که در چند کشور اروپایی شناخته شده احتمال ورودش به کشورمان دور از انتظار نیست.

ان شاءالله همیشه سلامت و تندرست باشید.

سه شنبه 13/12/1387 - 18:39
خواستگاری و نامزدی

ادامه داستان زندگانی پیامبر(ص)

آن حضرت در بیست و پنج سالگی به درخواست خدیجه،دختر خویلد،به یک سفر تجارتی به شام رفتند.خدیجه یکی از زنان با فضیلت و آبرومند قریش و یکی از ثروتمندترین و زیبترین زنان به شمار می آمد.در زمان جاهلیت او را با نام هایی چون«طاهره»و یا«ملکه ی قریش» می خواندند.خدیجه همواره برای تجارت با مردان مشهور قرارداد می بست.هنگامی که محمد(ص)در میان مردم مشهور شد و همگان او را به راستگویی و امانت داری و نیکوکاری و کردار نیک شناختند،خدیجه به آن حضرت پیشنهاد کرد که برای تجارت کالای وی به شام برود و مزدی بیش از مردان دیگر دریافت کند.

وی به همراه غلام او«میسره»،با یک کاروان تجارتی به سفر رفت و به خرید و فروش پرداخت و با سود بسیاری برگشت.میسره پیوسته از نیکی های محمد(ص)در این سفر و اخلاق پسندیده ی او سخن می گفت تا این که خدیجه به پیامبر(ص)علاقه مند شد و او را به همسری برگزید.زیرا به اخلاق والا و بزرگواری و نیک سیرتی آن حضرت پی برده بود.

همین خدیجه،بارها خواستگاری بزرگان قریش را که حاضر بودند بذل و بخشش زیادی هم بکنند،رد کرده بود.او نفیسه،دختر منبه،را به نزد آن حضرت فرستاد تا با محمد(ص)در این باره سخن بگوید.نفیسه از پیامبر پرسید:

-چرا ازدواج نمی کنی؟

-سرمایه ای ندارم.

-اگر کسی هزینه ی ازدواج تو را بپردازد و همسری زیبارو و ثروتمند و آبرومند و همتا برای تو پیدا کند،می پذیری؟

-او کیست؟

-خدیجه!

-من چگونه می توانم به او دست یابم؟

-این به عهده ی من!

حضرت پذیرفت.سپس عموی خود،ابوطالب،را فرستاد تا او را از سرپرستش،عموی او،خواستگاری کند.زیرا پدرش از دنیا رفته بود.سرانجام توافق شد و آن حضرت با این که بیست و پنج سال داشت،با خدیجه ازدواج کرد.منتظر ادامه داستان باشید...

سه شنبه 13/12/1387 - 18:34
کامپیوتر و اینترنت

جلوه ی پویانمایی

پویانمایی یا انیمیشن کاربرد چند منظوره در زمینه ی رایانه دارد.از پویانمایی در حوزه ی چند رسانه ای وب استفاده زیادی می شود.نرم افزارهای متعددی نیز در این این زمینه وجود دارند.با توجه به این که هدف کاربردی جلوه ی پویانمایی،آشنایی با تولید پویانما و انتقال تصاویربرداری در محیط وب در نظر گرفته است.یکی از نرم افزارهای کارآمد برای این منظور،نرم افزار فلش می باشد.در نسخه ی جدید این نرم افزار امکانات متنوعی برای تولید پویانما و پخش صدا وجود دارد.نسخه های جدید فلش به همراه چند نرم افزار دیگر که مجموعا برای تولید صفحات وب و مدیریت سایت به کار می روند،ارائه می شود.توصیه می شود در صورت امکان از نسخه های جدید این نرم افزاربرای آموزش استفاده شود.

دوشنبه 12/12/1387 - 17:6
خاطرات و روز نوشت

بنام خدا

سلامی دوباره خدمت شما عزیزان تبیانی!

دوستان تبیانی،من هم اکنون روزی یک مطلب و شاید دو مطلب بیش تر نمی توانم در قسمت ثبت مطلب بروز کنم.واقیعتش من دارم برای کنکور سال آینده خودم را آماده می کنم و بابت این قضیه از شما پوزش می طلبم ولی مطالب دیدنی شما را هر شب مرور و از بهترین مطالب آن پرینت می گیرم.

دوشنبه 12/12/1387 - 17:5
دانستنی های علمی

چند تا ضرب المثل

از اسب فرود آمد و بر خر نشست

اسب و خر را که پهلوی هم ببندند,اگر هم خونشوند,هم بو می شوند.

خر به فکر جو است و خربنده به فکر هر دو

خر دادن و خیار ستدن.

خر سوار خمره شده.

خر پیر و افسار رنگین.

يکشنبه 11/12/1387 - 20:56
شعر و قطعات ادبی
زندگی شاید

 

یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد

 

زندگی شاید

 

ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می اویزد

 

زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد

 

زندگی شاید افروختن سیگاری باشد

 

 

یا عبور گیج رهگذری باشد

 

که کلاه از سر بر میدارد

 

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید " صبح بخیر "

 

 

 

 

 

زندگی شاید آن لحظه مسدودیست

 

که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد

 

ودر این حسی است

 

که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت

 

 

 

در اتاقی که به اندازهء یک تنهاییست

 

دل من

 

که به اندازهء یک عشقست

 

به بهانه های سادهء خوشبختی خود مینگرد

 

به زوال زیبای گل ها در گلدان

 

به نهالی که تو در باغچهء خانه مان کاشته ای

 

و به آواز قناری ها

 

که به اندازهء یک پنجره می خوانند

هرچه دلت می خواهد درمورد زندگی، در قسمت نظرات ثبت كن.

شنبه 10/12/1387 - 18:52
شعر و قطعات ادبی

 

سهم من اینست

سهم من اینست

سهم من ،

 

آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد

سهم من پایین رفتن از یک پله مترو کست

و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن

سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست

و در اندوه صدایی ان دادن که به من بگوید :

" دستهایت را

دوست میدارم دستهایم را در باغچه میکارم

سبز خواهم شد ، میدانم ، میدانم ، میدانم

و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم

تخم خواهند گذاشت

گوشواری به دو گوشم میآویزم

از دو گیلاس سرخ همزاد

و به ناخن هایم برگ گل کوکب میچسبانم

کوچه ای هست که در آنجا

پسرانی که عاشق بودند ، هنوز

 

با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر

به تبسم های معصومی میاندیشند که یک شب او را

باد با خود برد

کوچه ای هست که قلب من آن را

 

از محل کودکیم دزدیده ست

سفر حجمی در خط زمان

و به حجمی خط خشک زمان را

حجمی از تصویری آگاه

که ز مهمانی یک آینه بر میگردد

و بدینسانست

که کسی میمیرد

و کسی میماند

هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد ، مرواریدی

صید نخواهد کرد .

 

من

پری کوچک غمگینی را

 

میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را در یک نی لبک چوبین

مینوازد آرام ، آرام .
شنبه 10/12/1387 - 18:51
شعر و قطعات ادبی

تولدی دیگر

همهء هستی من آیهء تاریکیست

که ترا در خود تکرار کنان

به سحرگاهان شکفتن ها و رستن های ابدی آه کشیدم ، آه

من در این آیه ترا

به درخت و آب و آتش پیوند زدم

شنبه 10/12/1387 - 18:50
شعر و قطعات ادبی

 

من میتوانم از فردا

 

در کوچه های شهر ، که سرشار از مواهب ملیست

 

و در میان سایه های سبکبار تیرهای تلگراف

 

گردش کنان قدم بردارم

 

و با غرور ، ششصد و هفتاد و هشت بار ، به دیوار مستراح

 

های عمومی بنویسم

 

خط نوشتم که خر کند خنده

 

 

 

 

 

من میتوا نم از فردا

 

همچون وطن پرست غیوری

 

سهمی از ایده آل عظیمی که اجتماع

 

هر چارشنبه بعد از ظهر ، آن را

 

با اشتیاق و دلهره دنبال میکند

 

قلب و مغز خویش داشته باشم

 

سهمی از آن هزار هوس پرور هزار ریالی

 

که میتوان به مصرف یخچال و مبل و پرده رساندش

 

یا آنکه در ازای ششصد و هفتاد و هشت رای طبیعی

 

آن را شبی به ششصد و هفتاد و هشت مرد وطن بخشید

 

من میتوانم از فردا

 

در پستوی مغازهء خاچیک

 

بعد از فرو کشیدن چندین نفس ، ز چند گرم جنس

 

دست اول خالص

 

و صرف چند بادیه پپسی کولای ناخالص

 

و پخش چند یاحق و یاهو و وغ وغ و هوهو

 

رسما ً به مجمع فضلای فکور و فضله های فاضل

 

روشنفکر

 

و پیروان مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپیوندم

 

و طرح اولین رمان بزرگم را

 

که در حوالی سنهء یکهزار و ششصد و هفتاد و هشت

 

شمسی تبریزی

 

رسماً به زیر دستگاه تهی دست چاپ خواهد رفت

 

بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت پاکت

 

اشنوی اصل ویژه بریزم

 

 

 

 

 

من میتوانم از فردا

 

با اعتماد کامل

 

خود را برای ششصد و هفتاد و هشت دوره به یک

 

دستگاه مسند مخمل پوش

 

در ملس تجمع و تامین آتیه

 

یا مجلس سپاس و ثنا میهمان کنم

 

زیرا که من تمام مندرجات مجلهء هنر و دانش - و

 

تملق و کرنش را میخوانم

 

و شیوهء " درست نوشتن " را میدانم

 

من در میان تودهء سازنده ای قدم به عرصهء هستی

 

نهاده ام

 

که گرچه نان ندارد ، اما بجای آن

 

میدان دید باز و وسیعی دارد

 

که مرزهای فعلی جغرافیاییش

 

از جانب شمال ، به میدان پر طراوت و سبز تیر

 

و از جنوب ، به میدان باستانی اعدام

 

ودر مناطق پر ازدحام ، به میدان توپخانه رسیده ست

 

 

 

 

 

و در پناه آسمان درخشان و امن امنیتش

 

از صبح تا غروب ، ششصد و هفتاد و هشت قوی قوی

 

هیکل گچی

 

به اتفاق ششصد و هفتاد و هشت فرشته

 

-
آنهم فرشتهء از خاک و گل سرشته -

 

به تبلیغ طرحهای سکون و سکوت مشغولند

 

 

 

 

 

فاتح شدم بله فاتح شدم

 

پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران

 

که در پناه پشتکار و اراده

 

به آنچنان مقام رفیعی رسیده است ، که در چارچوب

 

پنجره ای

 

در ارتفاع ششصد و هفتاد و هشت متری سطح زمین

 

قرار گرفته ست

 

 

 

 

 

و افتخار این را دارد

 

که میتئاند از همان دریچه - نه از راه پلکان -

 

خود را

 

دیوانه وار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند

 

 

 

 

 

و آخرین وصیتش اینست

 

که در ازای ششصد و هفتاد و هشت سکه ، حضرت

 

استاد آبراهام صهبا

 

مرثیه ای به قافیه کشک در رثای حیاتش رقم زند

 

 

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

 

 

 

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

 

به جویبار که در من جاری بود

 

به ابرها که فکرهای طویلم بودند

 

به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من

 

از فصل های خشک گذر میکردند

 

به دسته های کلاغان

 

که عطر مزرعه های شبانه را

 

برای من به هدیه می آورند

 

به مادرم که در آینه زندگی میکرد

 

و شکل پیری من بود

 

و به زمین ،  درون ملتهبش را

 

از تخمه های سبز میانباشت - سلامی ، دوباره خواهم داد

 

 

 

 

 

 

 

میآیم ، میآیم ، میآیم

 

با گیسویم : ادامهء بوهای زیر خاک

 

با چشمهام : تجربه های غلیظ تاریکی

 

با بوته ها که چیده ام از بیشه های آنسوی دیوار

 

می آیم ، می آیم ، می آیم

 

و آستانه پر از عشق میشود

 

و من در آستانه به آنها که دوست میدارند

 

و دختری که هنوز آنجا ،

 

در آستانهء پر عشق ایستاده ، سلامی دوباره خواهم داد

 

 

من از تو میمردم

 

 

شنبه 10/12/1387 - 18:44
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته