• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 723
تعداد نظرات : 303
زمان آخرین مطلب : 5161روز قبل
ایرانگردی

اینجاست... ایران ...


sadaf125sadaf125sadaf125شبهای زیبایش تهرانsadaf125sadaf125sadaf125




^^***sadaf125**^^

 

آب نمای موزیكال پارك ملت:

**^^sadaf125**^^
برج میلاد:

~~^^**sadaf125**^^~~

 

~~**^^sadaf125~~^^**

 

میدان آزادی:

~~^^**sadaf125**^^~~
پنج شنبه 22/5/1388 - 13:17
محبت و عاطفه

sadaf125

چـــــــــــــــــــــــی بگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم ؟ نمی دونــــــــــــــــــــــــــــــــــــم...؟

 

sadaf125^^***sadaf125

 دست پخت خودمه ها...!؟

دوشنبه 19/5/1388 - 20:46
ادبی هنری
دوشنبه 19/5/1388 - 16:56
محبت و عاطفه

 

 

گفتمش :دل میخری ؟! پرسید چند؟!

گفتمش:دل مالِِِِ تو ،تنها بخند

خنده كرده و دل  زدستانم ربود تا به خود باز آمدم  او رفته بود...  دل زدستش روی خاك افتاده بود

جای پایش روی دل جا مانده بود...

 
دوشنبه 19/5/1388 - 11:28
مصاحبه و گفتگو

 **^^این متنی است به پاس احترام به همتبیانی عزیز كه به بنده لطف داشته است^^**

خاطرات یک کودک نفهم ...!


قلم بر قلب سفید کاغذ می‌گذارم و فشار می‌دهم تا انشایم آغاز شود.


سال گذشته سال بسیار خوب و پربرکتی می‌باشد. در سال گذشته پسرخاله‌ام زیر تریلی 18 چرخ رفت و له گشت و ما در مجلس ترحیمش شرکت کردیم و خیلی میوه و خرما و حلوا خوردیم و خیلی خوش گذشت. ما خیلی خاک‌بازی کردیم و من هر چی گشتم نتوانستم پسرخاله‌ام را پیدا کنم. در آن روز پدرم مرا با بیل زد، بدون بی‌دلیل!


من در سال گذشته خیلی درس خواندم ولی نتوانستم در کنکور قبول شوم و پدرم مرا به مکانیکی فرستاد تا کار کنم. اما اوستای من هر روز من را با زنجیرِ چرخ می‌زد .


در سال گذشته خواهرم و شوهرخواهرم بیشتر از هم طلاق گرفتند و خواهرم بسیار حامله است و پدرم می‌گوید یا پسر است یا دوقلو.
پدرم در سال گذشته خیلی سیگار می‌کشد و مادرم خیلی ناراحت است و هی به من می‌گوید : کپی اووغلی، ولی من نمی‌دانم چرا وقتی مادرم به من فحش می‌دهد، پدرم عصبانی می‌شود!


در سال گذشته ما به عیددیدنی رفتیم و من حدوداً خیلی عیدی جمع کرده‌ام، ولی برادرم همه آنها را از من گرفت و آنتن ماهواره خرید که خیلی بدآموزی دارد و من نگاه نمی‌کنم .


در سال گذشته برادرم یک شغل جدید پیدا کرده است و می‌گوید هر روز 800 - 900 تا آدم زیر دستش هستند. از کارش راضیه، هر روز صبح می‌رود بهشت زهرا چمنهای اونجا رو کوتاه می‌کند و شب برمی‌گردد.


در سال گذشته ما به شام حاج‌آقافریبرز که تازه از سفر حج آمده بود، دعوت شدیم. برای اینکه غذاهای مانده حرام نشود مادرم یک قابلمه از میزبانان گرفت و آنرا چند بار از برنج پر کرد، آخر هر وقت قابلمه پر می‌شد مادرم با فشار دست جای خالی برای برنج باز می‌کرد. البته در دفعه‌های آخر از پا هم کمک می‌گرفت. خواهرم هم هر چی خورشت و سالاد و دسر و ژله و نوشابه بود در یک کیسه ریخت. اما موقع رسیدن به خانه خودمان متوجه شدیم که کیسه سولاخ بوده و نوشابه‌ها و تعدادی از برگهای کاهو از کیسه خارج شده و حیف گشته‌اند. پدرم هم خیلی ناراحت شد که چه همسایه خسیس و گدایی در مجاور منزل خود داریم.


در سال گذشته ما خانه خود را عوض کردیم و به یک خانه بزرگتر نقل مکان کردیم. پدرم هم زرنگی کرد و شماره پلاک خانه قبلی را آورده و به خانه جدید نصب کرده که دوستان و فامیل اگر خواستند به خانه ما بیان، به همان آدرس قبلی تشریف بیاورند.


در سال گذشته پدرم عید نوروز ما را به شمال برده است. این بهترین مسافرتی است که پدرم ما را آورده است چون قبل از این هیچ وقت ما را به مسافرت نبرده بود. در راه شمال به ما خیلی خوش گذشت و ما در راه خیلی چپ کردیم. پدرم می‌گفت : من می‌پیچم ولی نمی‌دانم چرا جاده نمی‌پیچه !


خواهرم یک بار دستش را از پنجره ماشین بیرون آورد تا پوست‌تخمه‌هایش را بریزد و یک ترانزیت از کنار ماشین ما رد شد و دست خواهرم از بازو کنده شد و ما خیلی خندیدیم.


برای ناهار به اکبرجوجه رفتیم. البته من خود اکبرآقا را ندیدم ولی پدرم که او را دیده است می‌گوید خیلی جوجه است. من خیلی نوشابه خوردم و پدرم یک گوشه نگه داشت تا من با خیال راحت ***** به طبیعت، حتماً یکبار امتحان کنید چون لذت غریبی به آدم دست می‌دهد که غیر قابل توصیف است. در جاده خیلی برف آمده بود و ما برف‌بازی کردیم. من با گلوله برف به پس کله برادرم زدم و او عصبانی شد و دست مرا لای در ماشین گذاشت و در ماشین را محکم بست. خوشبختانه دست من طوری نشد و فقط 4 انگشت آن از بیخ کنده شد.


ما به متل قو رفتیم و حتی سر یک میز نشستیم و پدرم قلیون و چایی سفارش داد. پدرم خیلی قشنگ قلیون می‌کشد ولی برادرم عادت دارد نوشابه را با آب قاطی کند. کنار ما چندتا جوان سوسول که من نمی‌توانم تشخیص بدهم پسر هستند یا دختر، نشسته‌اند و آواز می‌خوانند:


ما 13 را در همان جا در کردیم.
هنگام برگشتن ماشین ما خراب شد و مجبور شدیم با قطار برگردیم. من در کوپه بسیار خواهرم را عصبانی کردم و او برای تنبیه، من را روی تخت خواباند و تخت را با سرعت بست و من ناچار تا صبح همانگونه خوابیدم.



راستی یادم رفت بگویم که در سال گذشته به ما خیلی خوش می‌گذرد و من خیلی کتک خوردم
.
این بود انشای من .

منبع :وبلاگ  هم تبیانی عزیز pahlevan68

يکشنبه 18/5/1388 - 22:2
شعر و قطعات ادبی
 

               نــــرو زیبــا


نرو زیبا رفتنت واسه دلم ضرر داره

اون ورا آدم بد فراوونه ، خطر داره

سایه روشن چشات داد می زنه می خوای بری

شب ناز مژه هات علامت سفر داره

نرو زیبا همیشه وحشت من از این بوده

كه یكی یه جایی به چشمای تو نظر داره

تو مراقب تمام لحظه هامی ، می دونی

نباشی هر كی تو دستاش ، دو سه تا تبر داره

منم این دیارو ، این آدما رو دوس ندارم

ولی هر چی كه باشه دنا داره ، خزر داره

نرو زیبا ، لااقل به خاطر درختركی

كه یه دل از همه عاشقا دیوونه تر داره

تو بمون حتی اگه مال كس دیگه بشی

بودنت رو خط به خط زندگیم اثر داره

نرو زیبا بسمه هر چی كه پیشم نبودی

به خدا این دخترك یه قلب در به در داره

می ری اونجا چه كنی دل منو بسوزونی ؟

یگی مشكل تواِِِِِِِِ ، عاشقی دردسر داره

نرو زیبا به خدا از این دیوونه تر می شم

واسه اون چشمای تو تفاوتی اگر داره

تو فقط نمی دونی چه قدر دوست دارم همین

خدا اما شاید از این عاشقی خبر داره

نرو زیبا هستی مریم عاشقت اینه

یه دل و یه زیبا و یه دنیا چشم تر داره

تو نباشی می میرم ، اما چی گفتم مردنم

واسه ی تو و خیالات فرقی ام مگر داره ؟

زندگی سازیه كه ما همه كوكش می آنیم

زیر داره ، بالا داره ، پایین داره ، زبر داره

گاهی تلخه ، مث جام شوكرانه رفتنت

گاهی ام مثل خیال موندنت شكر داره

بال پرواز ندارم اما بری باهات میام

دل واسه بودن با تو ، هزار تا بال و پر داره

اینو گفتم كه نری ، باز ولی با خودت بگی

جایی نیس این دختره دس از سر ما برداره

 

 

 

شعر از :***مریم***

 

 
سه شنبه 13/5/1388 - 19:14
بیماری ها


 

 چاق ترین بچه دنیا


چاقترین بچه دنیا  Dzhambik Khatokhov  نام دارد. او اهل کشور روسیه است و ۹ سال دارد. وزن این کودک (یا بهتر است بگوییم شبه کودک) ۱۵۰ کیلو است . این میزان وزن تقریبا ۴ برابر مقدار مجاز  برای کودکی در این سن است…!

جالب اینجاست که پدر و مادر او اصلاً هیچ گونه اقدامی در جهت لاغری او نمی کنند و حتی برای گرفتن رژیم نیز او را تحت فشار قرار نمی دهند.

 

 


 امیدوارم كه خوشتون اومده باشه دوستان گلم...

سه شنبه 13/5/1388 - 10:50
شعر و قطعات ادبی

 

 

من با تو هرگز

سلام ای بی وفا ، ای بی ترحم

سلام ای خنجر حرفای مردم

سلام ای آشنا با رنگ خونم

سلام ای دشمن زیبای جونم

بازم نامه می دم با سطر قرمز

آخه این بار شده من با تو هرگز

نمی خوام حالتو حتی بدونم

تعجب می آنی آره همونم

همونی آه زمونی قلبشو باخت

همون آه از تو یك بت ، یك خدا ساخت

همونی آه برات هر لحظه می مرد

آه ذآر نامتو بی جون نمی برد

همونم آه می گفتم نازنینم

بمیرم اما اشكاتو نبینم

همون آه دست تو ، مهر لباش بود

اگه زانو نمی زد غم باهاش بود

حالا آروم نشستم روی زانوم

ولی دیگه گذشت اون حرفا ، خانوم

تعجب می آنی آره عجیبه

می خوام دور شم ازت خیلی غریبه

خیال آردی همیشه زیر پاتم ؟

با این نامردیت بازم باهاتم ؟

برات آافی نبود حتی جوونیم

تموم شد آره گم شد مهربونیم

دیگه هر چی آشیدم بسه دختر

نمی بینیم همو این خوبه ، بهتره

دیگه بسه برام هر چی آشیدم

فریبی بود آه من از تو ندیدم

دروغی هست نگفته مونده باشه ؟

آسی هست تو خیال تو نباشه ؟

عجب حتی دریغ از یك محبت

دریغ از یك سر سوزن صداقت

دریغ از یك نگاه عاشقونه

دریغ از یك سلام بی بهونه

نه نفرینت چرا ، این رسم ما نیست

اگر چه این چیزا درد شما نیست

گل بیتا چرا اخمات توهم شد؟

چیه توهین به ذات محترم شد ؟

دیگه آوتاه آنم با یك خداحافظ

آه عشق ما رسید به سد هرگز

سه شنبه 13/5/1388 - 10:43
شعر و قطعات ادبی
 

با که گویم غم دل جز تو که غمخوار منی          

                       همه عالم اگرم پشت کند با منی

دل نبندم به کسی روی نیارم به دری                 

                     تا تو رویای منی تا مدد کار منی

راهی کوی توام قافله سالاری نیست                 

            غم نباشد که تو خود قافله سالار منی

 

 ******************************************************************

افســــــــــــــــــــــــــــوس

متشكـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرم خدایـــــــــــــــــــــــــــــــا ...!

 شكـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر...!

شكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر ...!

شكـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر

.......!

شنبه 10/5/1388 - 16:5
خاطرات و روز نوشت

چرا ...؟؟؟

 

چی فكر میكردم و چی شد ...؟؟؟

اما...!

 

 

باز هم شكرت خدا جون شكرت ...شكرت...شكر...

شنبه 10/5/1388 - 12:25
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته