• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 317
تعداد نظرات : 221
زمان آخرین مطلب : 5076روز قبل
دانستنی های علمی

بال هایت را کجا گذاشتی؟ 

 

 پرنده بر شانه های انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :" اما من درخت نیستم تو نمی توانی  روی شانه ی من آشیانه بسازی."پرنده گفت :"من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم. اما گاهی پرنده ها و آدم ها را اشتباه می گیرم."انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود.پرنده گفت : " راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟" انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید.پرنده گفت :"نمی دانی ،توی آسمان چقدر جای تو خالیست." انسان دیگر نخندید.انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد. چیزی که نمی دانست چیست. شاید یک آبی دور،یک اوج دوست داشتنی.پرنده گفت :"غیر از تو، پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ،اما اگر تمرین نکند فراموش می شود."پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش ،آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :"یادت می آید ،تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود. اما تو آسمان را ندیدی. راستی ،عزیزم ،بال هایت را کجا گذاشتی؟"انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد. آن وقت رو به خدا کرد و گریست. 

 

 عرفان نظر آهاری  

دوشنبه 16/10/1387 - 17:55
دانستنی های علمی

راهب

 

 اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت :" ماشین من خراب شده آیا می توانم شب را در اینجا بمانم؟" رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند.شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدایی که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود. صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند :" ما نمی توانیم این را به تو بگوییم چون تو یک راهب نیستی."مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.چند سال بعد ماشین همان مرد باز هم در مقابل همان صومعه خراب شد.راهبان صومعه باز هم وی را به صومعه دعوت کردند  از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند. آن شب  باز هم او آن صدای مبهوت کننده ی عجیب را که چند سال قبل شنیده بود، شنید.صبح فردا پرسید که آن صدا چیست ،اما راهبان باز هم گفتند :"ما نمی توانیم این را به تو بگوییم چون تو یک راهب نیستی" این بار مردگفت :" بسیار خوب ، بسیار خوب ،من حاضرم حتی زندگیم را برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سؤال را بدانم این است که راهب باشم ،من حاضرم. بگویید چگونه می توانم راهب  بشوم؟" ‍ راهبان پاسخ دادند" تو باید به تمام نقاط کره ی زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همین طور باید تعداد دقیق سنگ های روی کره ی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دوسؤال را بدهی تو یک راهب خواهی شد."مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.مرد گفت :"من به تمام نقاط زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم. تعداد برگ های گیاه دنیا 371145236284232 عدد است. و 231281219999129382سنگ روی زمین وجود دارد"راهبان پاسخ دادند "تبریک می گوییم. پاسخ های تو کاملا صحیح است. اکنون تو یک راهب هستی. ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم"رئیس راهب های آن صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت :"صدا از پشت آن در بود"مرد دستگیره ی در را چرخاند ولی در قفل بود. مرد گفت :"ممکن است کلید این در را به من بدهید؟"راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.پشت در چوبی یک در سنگی بود. مرد در خواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی راهم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت. او باز هم درخواست کلید کرد.پشت آن در نیز در دیگری از یاقوت کبود وجود داشت.و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ،نقره ،یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.در نهایت رئیس راهب ها گفت :"این کلید آخرین در است" مرد که از درهای بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد. وقتی پشت در را دید متوجه شد که منبع صدا چه بوده است. متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باورنکردنی بود....اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید ،چون شما یک راهب نیستید!!!..........                                     

چهارشنبه 11/10/1387 - 14:9
دانستنی های علمی

مهم این نیست که در کجای جهان ایستاده ای ،مهم این است که در چه راستایی گام برمی داری.

 

اوالوید دنول هولمز

 

سه شنبه 10/10/1387 - 18:0
دانستنی های علمی

نیکوست که ثروتمند باشی و پر توان ، اما نیکوار آن است که دوستت بدارند.

اورپیدس

سه شنبه 10/10/1387 - 17:55
دانستنی های علمی
 آیا خدا کار ما را می خواهد یا عشــق ما را؟ خـدا می خواهد که ما با عشــق برای او کار کنیم.

 جی پی واسوانی
شنبه 30/9/1387 - 22:19
دانستنی های علمی
مراقب خیا ل ها و آرزوها یـت باش چرا که قدرتـی جـادویی دارند . آنچه که امروز خیا ل می کنید فردای شما را رقم می زند.

جی پی واسوانی
شنبه 30/9/1387 - 22:18
دانستنی های علمی
 چگونگی سپری کردن اوقات بیـکاری هر کس معیار مناسبی برای شناختــن اوست.

 جی پی واسوانی
شنبه 30/9/1387 - 22:15
دانستنی های علمی

روزی در آخر ساعت درس یک دانشجوی دوره دکترای نروژی ، سوالی مطرح کرد: استاد،شما که از جهان سوم می آیید،جهان سوم کجاست ؟؟ فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود. من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم.به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جایی است که( هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.)

 

 دکتر حسابی

شنبه 30/9/1387 - 6:54
دانستنی های علمی

آینه ها دروغ نمی گویند ،

ما خیلی زود تر از تقویم ها ،کهنه می شویم. 

شنبه 30/9/1387 - 6:34
دانستنی های علمی

نقطه ی آسیب پذیر وجود ما همان است که ما را مغرور ساخته است

شنبه 30/9/1387 - 6:28
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته