• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 805
تعداد نظرات : 920
زمان آخرین مطلب : 4312روز قبل
داستان و حکایت

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.

از او پرسید : آیا سردت نیست؟

نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.

پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.

نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.

صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی خوانا نوشته بود :

ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد.

چهارشنبه 31/6/1389 - 17:31
تاریخ
(قادسیه همان دشت نینوا است كه اكنون به كربلا میشناسند)
رستم در حدود چهار ماه در منطقه
بلاش آباد در پادگان آن شهر که بعدها سابط نام گرفت اردو زد . تا مبادا لشگر عربها نزدیک پایتخت ایران در تیسفون گردند . رستم از اوضاع ایران به خوبی آگاه بود زیرا خودش شاه را به سلطنت رسانده بود تا کشور به مرز فروپاشی نیافتد و خوب میدانست که درگیری های داخلی و کودتاهای چند تن از افسران پارتی و اوضاع کشور مانع از یکپارچگی ارتش ایران میشود . از طرف دیگر او با مردمانی وحشی طرف مقابله بود که برای سه هدف آمده بودند
:

1
)یا ایرانیان را مسلمان کنند . 2 )یا در راه خدا کشته شوند و یا کافران را بکشند 3 )یا ایران را فتح کنند و از مردم خراج(سكه و كنیز و...) بگیرند
.

رستم می دانست که سپاه ایران دقیقا عکس عربها هستند و آنان برای زنده مانده می جنگند نه برای کشته شدن در راه خدا . بنابراین چنیدن مذاکره با یزدگرد نمود تا شاهنشاه ایران را در خطر عربها قرار دهد . ولی یزدگرد که در فکر شکوه و جلال گذشته ایران بود و از اوضاع خراب ایران اطلاعی نداشت و از طرفی روحیه ملی و وطن پرستانه اش اجازه این را به او نمی داد که با عربهای وحشی از در مذاکره در آید فرمان حمله را صارد نمود . او میدانست که عربها ملتی بدبخت و گرسنه هستند و ایران چندین بار به آنان کمک نموده و آنان را از قحطی بیرون آورده است و همیشه از آنان در برابر کشورهای متجاوز محافظت نموده . لیکن هرگز تصور نمی کرد روزی آنان قصد تجاوز به امپراتوری ایران را داشته باشند . بنابراین رستم را وادار به جنگ نمود . ولی باز رستم چندین تن از فرماندهان عرب را دعوت به ایران کرد تا گفتگو کنند . ولی هیچ نتیجه ای در بر نداشت
.

بلاذری می نویسد : که " بص بهری " هزار درهم پول و یک طیلسان به خالد داد و تعهد کرد در تمام امور با لشگر عرب باشد و ضد ایران وارد جنگ شود و افرادش به عنوان جاسوسان مدینه وارد ایران شوند . سپس ابوبکر نامه ای به وی داد و وعده کارگزاری خلیفه مسلمانان را به او داد. البته بیشتر ترفندهایی كه اعراب وحشی در جنگ با ایرانیان به كار می بردند توسط یك ایرانی خائن بنام روزبه یا همان سلمان فارسی بود زیرا سلمان خود یك افسر نظامی بود و در دربار ایران خدمت میكرد ولی به علت خیانت از ایران فراری شد و پس از چندین سال بالاخره

به همراهی اعراب به ایران حمله كرد و طی چند سال متواری بودن با اینكه خود زرتشتی بود ادیان مسیحیت و یهودیت را آموخته بود و در بسیاری از موارد به اعراب كمك كرده بود

و از تمام مناطق استراتژیك ایران آگاهی داشت(رم دادن فیلها-ویرانی سدها بر روی شهرها-آگاهی دادن اعراب از گنجینه های ایران-...) .به عنوان نمونه زمانیكه سپاه اسلام به یكی از سد ها رسیدند(سدها از سنگ و ملات ساروج ساخته شده بود) سلمان گفت كه مقداری
سركه-آبلیمو-نمك و ... بیاورند و از این مواد یك ماده اسیدی ساخت و با ریختن این ماده بر روی سد ساروج ها حل شدند و سد ویران می گشت. سلمان نزدیك 174 سال زنده ماند تا بلایی را كه سر ایران آورده بود را دید. این بود كه در 2 سال آخر عمر خود فقط خودش را نفرین می كرد و مِی گفت سلمان بمیر كه مردن تو را كم است.

رستم فرخزاد در محرم سال 16 هجری با سپاهی 60 هزار نفری از فرات عبور کرد و در کنار شعبه ای از فرات اردو زد . به گفته طبری رستم چندین مذاکره با فرماندهان عرب کرد ولی آنان تنها سه راه را برای او گذاشتند : یا مسلمان شوند - یا بجنگند و کشته شوند - یا حاضر به دادن خراج گردند . طبری اذعان دارد که بعد از این پیشنهادات رستم با فرماندهان ارتش و شاهنشاه گفتگو نمود . ولی هیچ کدام حاضر به باج دادن به عربها نشدند . "طبری" رستم را پس از این گفتگو همیشه برای ایران در حال گریه مینامد .گفتنی است در پایان مذاکرات فرماندهان عرب با رستم آنان این آیه را برای رستم خواندند ((( کافران باید با فروتنی و به طیب خاطر باجگذار مسلمانان شوند - سوره توبه - آیه 29 ))) ((زرتشتیان و مسیحیان خود پیرو خدای یكتا بودند و هستند پس چگونه است كه الله آنان را كافر مینامد جای تعجب دارد!!))رستم از این سخن توهین امیز آنان به خشم آمد و آماده نبردی سخت شد . او میدانست که این نبرد آخرین جنگ او خواهد بود و ایران به دست این وحشیان فتح خواهد شد . رستم از رود حیره عبور کرد و دربرابر لشگر اسلام صف آرایی نمود . در این هنگام به گفته بلاذری طوفانی سخت و گرد و غبار بزرگی در بیابانهای شمالی به راه افتاد که طوفان در جهت چشم لشگر ایرانیان بود و موافق جهت لشگر عرب . رستم پس از دیدن این منظره گفت : بنگرید که امروز روز جنگ است و باد هم به کمک عربان آمده است و از روبرو بر ما میوزد . فریادهای لشگر عرب از دور به گوش میرسده است که سپاه را تشویق نموده تا اگر پیروز شوید زمینها - ثروتها - پسران و دختران و زنان ایرانی از آن شما خواهد شد و اگر شکست بخورید بهشت و پاداش اخروی در انتظار شما خواهد بود . به گفته طبری در نبرد قادسیه 33 قبیله عرب با لشگر سعد ابی وقاص همراهی نمودند . عرب چیزی برای از دست دادن نداشت . او آمده بود تا یا به سرزمینهای پر نعمت ایران دست پیدا کند و یا در راه خدا کشته شود . جنگ آغاز شد و روز نخست ایرانیان 500 تن از عربان را کشتند . بیشترین کشته شدگان از قبیله بنی سعد بود . روز دوم ایرانیان بر عربها چیره شدند و بیش از 2000 تن از آنان کشته شدند . در این نبرد چند تن از سرداران بزرگ ایران به نامهای پیروزان - بندوان - ... - بزرگمهر همدانی کشته شدند . روز سوم نیز همین گونه بود و عربها دست به شگردی نظامی زدند(سلمان فارسی آموخته بود) و چشم فیلهای سپاه را کور کردند و آنان به حالت رمیده شدند و تعداد کثیری از ایرانیان در زیر دست و پای فیلان کشته شدند . روز چهارم نبرد تا پاسی از شب ادامه داشت . پس از فرارسیدن شب ایرانیان به اردگاه های خویش بازگشتند و سلاحها را بر زمین نهادند و استراحت کردند . چند ساعت پس از این استراحت شبیخون بزرگی از لشگر عرب به سوی ایرانیان وارد شد و نبرد خونینی در شب هنگام شروع گشت و عده کثیری از ایرانیان و عربها کشته شدند . در همین شب به گفته طبری رستم فرخزاد دلاور مرد آ ریائی توسط یک عرب وحشی مسلمان سر بریده شد و شالوده ارتش ایران با کشته شدن رستم فرخزاد از هم پاشیده شد و به ترتیب فرماندهان به قتل رسیدند .
سه شنبه 30/6/1389 - 15:54
سخنان ماندگار

دکتر علی شریعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسیم کرده است:

١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

 

٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت‌شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌‌شان یکی است.

 

٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند.

آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

 

٤ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند.

شگفت‌انگیز‌ترین آدم‌ها.

در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم، باز می‌شناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

سه شنبه 23/6/1389 - 16:24
شعر و قطعات ادبی

مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور،

 حرفت را من می زنم.

فاشیسم می گوید: رفیق نانت را من می خورم،

 حرفت را هم من می زنم

 و تو فقط برای من کف بزن.

اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور،

 حرفت را هم خودت بزن

 و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.

اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده

 و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم،

 اماّ آن حرفی را که ما می گوییم بزن.

سه شنبه 23/6/1389 - 16:23
دانستنی های علمی
در زندگی همیشه رفتن رسیدن نیست، ولی برای رسیدن باید رفت، در بن بست هم راه آسمان باز است... پرواز بیاموز !

دکتر علی شریعتی

پنج شنبه 29/5/1388 - 10:4
ادبی هنری

سخت ترین كار دنیا محكوم كردن یك احمق است

چرچیل

دوشنبه 18/3/1388 - 10:19
دانستنی های علمی

راز ۱۰/۹۰

 

راز 10/90 را كشف كن. پی بردن به این راز زندگیت را تغییر خواهد داد ..

راز 10/90 باور نكردنی است! تعداد اندكی از مردم از آن با خبرند و آنرا در زندگی روزمره به كار می‌برند

هر روز میلیونها نفر به ناحق از فشارها، مشكلات و رنجهایی در عذابند. این آدمها چندان موفق بنظر نمی‌رسند.

 

روزهای بد، روزهای بدتری بدنبال خواهد داشت. بنظر می‌آید دائما وقایع وحشتناكی در حال وقوع است، استرس همیشه وجود دارد، از خوشی خبری نیست و روابط بین افراد در حال از هم پاشیده شدن است. بهترین ساعات عمر با نگرانی‌ها و دل‌مشغولیهای بی‌مورد  تلف می‌شود. امكان لذت بردن از زندگی وجود ندارد. دوستیها از بین می‌روند و زندگی بی‌رحم و كسالت آور بنظر می رسد. و امكان لذت بردن از زندگی وجود ندارد.

جملات بالا توصیف حالات روحی شما نیز بود؟ اگر اینطور است ناامید نشوید .شما می‌توانید به انسانی كاملا متفاوت تبدیل شوید.

 

فقط كافیست به راز 10/90 پی ببرید و از آن در زندگیتان استفاده كنید.

این راز میتواند زندگیتان را تغییر دهد. این راز چیست؟

 

10% زندگی همه ما اتفاقاتی است كه می‌افتد . اما 90% بقیه چی؟ 90% بقیه هم  عكس العملهایی هستند كه ما به آن 10% اتفاقات رخ داده، نشان می‌دهیم.

 

این یعنی چه؟

در واقع هیچ كدام از ما كنترلی روی 10% اتفاقاتی كه برایمان می‌افتد نداریم. ما نمی‌توانیم جلوی خراب شدن اتومبیل ‌مان را بگیریم،  ممكن است هواپیمایمان دیر برسد و تمام برنامه‌های ما به هم بریزد. و یا ممكن است ماشین دیگری در ازدحام و شلوغی خیابان راه ما را بند بیاورد.

بله  این عكس العملهای ما است كه 90% بقیه اتفاقات را شكل می‌دهد.

تو هیچ كنترلی روی چراغ راهنمایی رانندگی نداری كه كی قرمز است یا كی سبز می‌شود اما میتوانی عكس العمل خود را در مورد چراغ قرمز كه طولانی بنظر می‌رسد كنترل كنی. با كنترل خودت در مواقع لازم مانع از مورد تمسخر قرار گرفتن توسط دیگران  خواهی شد.

 

مثالی می‌زنم:

تو در حال صرف صبحانه با خانواده هستی كه دست دختر كوچكت به فنجان چای می‌خورد و همه آن روی لباست  می‌ریزد. خوب تا اینجا كنترل اوضاع دست تو نبود و تو نمی‌توانستی مانع از وقوع آن شوی. اما خوب دقت كن:

اینكه چه اتفاقاتی بعد از آن بیفتد كاملا در دست توست..

 

تو عصبانی می شوی، شاید فحش هم بدهی و به شدت دخترت را برای ریختن چای روی بلوزت دعوا می‌كنی. دخترت گریه می‌كند. تو هم بعد از دعوا كردن او به طرف  همسرت برمی‌گردی و از او هم برای اینكه فنجان چای را درست لبه میز گذاشته است، انتفاد می‌كنی. درگیری لفظی كوتاهی بین شما پیش می‌آید. تو با عصبانیت به طبقه بالا می‌روی بلوزت را عوض می‌كنی و بعد با عجله پایین می‌آیی و می‌بیینی كه دخترت در حالی كه هق هق می‌كند هنوز در حال خوردن صبحانه‌اش است، پس هنوز آماده رفتن به مدرسه نیست، بنابراین كمی دیر می‌جنبد و از سرویس مدرسه جا می‌ماند. همسرت هم دیر كرده است و باید هر چه سریعتر خود را به محل كارش برساند. حالا این تو هستی كه باید با عجله ماشین را روشن كنی و دختر كوچكت را به مدرسه برسانی.

چون دیرت شده است مجبوری با سرعت بیشتر از حد مجاز  رانندگی كنی. پس از 15 دقیقه تأخیر و یك قبض جریمه بالاخره به مدرسه می‌رسی. دخترت كه خیلی عجله دارد بدون خداحافظی به طرف ساختمان مدرسه می‌دود.

حالا تو با 20 تأخیر به اداره می‌رسی، ولی تازه می‌فهمی كه كیفت را با خودت نیاورده‌ای. روزت را خیلی بد شروع كرده‌ای و با گذشت ساعت‌ها می‌بینی كه اوضاع دارد بدتر و بدتر هم می‌شود. زمان كار تمام شده است و وقتش است كه به خانه برگردی.

وقتی به خانه می‌رسی متوجه می‌شود اشكالی  در روابط تو با همسر و دخترت بوجود آمده است. می‌دانی چرا؟ بخاطر عكس‌العملهایی كه امروز صبح به آن اتفاق نشان دادی.

 

خوب فكر می‌كنی چرا چنین روز بدی را پشت سرگذاشتی؟

1ـ آیا فنجان چای باعث آن شد؟

2ـ آیا دخترت مقصر بود؟

3ـ آیا پلیس و جریمه‌ای كه شدی این اوضاع را پیش آورد؟

4ـ آیا خودت اوضاع را به این شكل درآوردی؟

 

بله البته كه پاسخ 4 درست است. تو هیچ كنترلی بر ریخته شدن فنجان‌ چای نداشتی اما عكس العمل تو در طول 5 دقیقه پس از آن اتفاق بود كه تمام روزت را خراب كرد.

اما  آنچه كه می‌توانست و درست بود كه اتفاق بیافتد تا روز خوبی در انتظار تو باشد چه بود؟

 

فنجان چای روی بلوزت می‌‌ریزد. دخترت می‌خواهد بزند زیر گریه، اما تو خیلی آرام می‌گویی:

اشكالی ندارد عزیزم، فقط دفعه بعد دقت بیشتری بكن تا فنجان چای را نریزی.” حوله‌ای بر می‌داری و به طبقه بالا می‌روی. بعد از عوض كردن بلوز. كیفت را برمی‌داری و سریع به طبقه پایین می‌آیی. از پنجره‌ می‌بینی دخترت در حالیكه دارد برای تو و مادرش  دست تكان می‌دهد، سوار سرویس مدرسه شد.

قبل از رفتن به محل كارت با همسرت خداحافظی می‌كنی. پنج دقیقه هم زودتر به اداره می‌رسی و با خوشرویی شروع به احوالپرسی با همكاران می‌كنی. رئیس به تو می‌گوید كه روز خوبی در پیش خواهید داشت.

 

دیدی كه این دو عكس العمل متفاوت به یك اتفاق چه نتایج متفاوتی بدنبال داشت!!!

دو سناریوی مختلف كه شروعی مشابه داشتند به دو گونه كاملا (برعكس ) متناقض پایان یافتند . چرا؟ چون عكس العمل تو متفاوت بود.

همانطور كه گفتم، ما هیچ كنترلی روی 10% از اتفاقاتی كه برایمان می‌افتد نداریم، اما 90% بقیه را با عكس العمل خودمان نسبت به آن اتفاقات شكل می‌دهیم.

 

برای بكار بردن راز10/90  چند راه پیشنهاد می‌كنم:

اگر كسی حرف بدی در مورد تو به زبان آورد از كوره در نرو، بگذار ناراحتیت فروكش كند البته می‌توانی بگذاری كه آن حرف  تاثیر ناخوشایندی بر تو بگذارد اما با نشان دادن عكس ‌العمل مناسبی به آن می‌توانی از خراب شدن بقیه روزت جلوگیری كنی. یك عكس العمل بد و نامناسب به اتفاقی كه افتاده است میتواند باعث از دست دادن دوستانت، اخراج شدنت و مورد فشار قرار گرفتنت شود.

اگر راننده‌ای در خیابان جلوی تو بپیچد و راه تو را بند آورد، با عصبانیت روی فرمان ماشین می‌كوبی! (یكی از دوستان من از عصبانیت فرمان ماشینش را از جا كند) آیا فحش می‌دهی و یا فشار خونت خیلی سریع بالا می‌رود! و یا اینكه پیاده می‌شوی و با آن راننده خاطی گلاویز می‌شوی!

برای چه كسی اهمیت دارد كه 10 دقیقه دیرتر به اداره برسی؟

چرا اجازه می‌دهی روزت خراب شود؟

 

راز 10/90 را همیشه به یاد داشته باش و نگرانی را از خودت دور كن.

وقتی به تو خبر می‌دهند كه از محل كارت اخراج شده‌ای

چرا می‌گذاری خوابت با افكار پریشان به هم بریزد و عصبی‌تر شوی؟

بهتر نیست بجای اینكه انرژی و وقتت را صرف نگران شدن بكنی از آن برای پیدا كردن كار جدیدی استفاده كنی؟

وقتی هواپیما دیر می‌رسد و تمام برنامه‌هایت بهم می‌ریزد چرا عصبانیت خود را سر كمك خلبان خالی می‌كنی؟ او كه هیچ كنترلی بر اوضاع نداشته است، از این فرصتی كه تا رسیدن هواپیما باقی است میتوانی برای مطالعه، آشنا شدن با سایر مسافرین و ... استفاده كنی. با تحت فشار قرار دادن خود در چنین مواقعی فقط باعث می‌شوی اوضاع بدتر و بدتر شود.

حالا دیگر به راز 10/90 پی‌برده‌ای، آنرا در كارهای روزانه‌‌ات به كار ببند و از نتایج شگفت انگیزی كه به ارمغان می‌آورد لذت ببر.

شنبه 9/3/1388 - 13:53
خواستگاری و نامزدی
بنام حق تعالی
 
 
 
 
یكی بود یكی نبود، یك بچه كوچیك بداخلاقی بود. پدرش به او یك كیسه پر از میخ و یك چكش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یك میخ به دیوار روبرو بكوب.
روز اول پسرك مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته ها ی بعد كه پسرك توانست خلق و خوی خود را كنترل كند و كمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی كه به دیوار كوفته بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصبانی شدن خودش را كنترل كند تا آنكه میخها را در دیوار سخت بكوبد بالأخره به این ترتیب روزی رسید كه پسرك دیگر عادت عصبانی شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری كرد. پدر به او پیشنهاد كرد كه حالا به ازاء هر روزی كه عصبانی نشود، یكی از میخهایی را كه در طول مدت گذشته به دیوار كوبیده بوده است را از دیوار بیرون بكشد روزها گذشت تا بالأخره یك روز پسر جوان به پدرش روكرد و گفت همه میخها را از دیوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیواری كه میخها بر روی آن كوبیده شده و سپس درآورده بود، برد پدر رو به پسر كرد و گفت: « دستت درد نكند، كار خوبی انجام دادی ولی به سوراخهایی كه در دیوار به وجود آورده ای نگاه كن !! این دیوار دیگر هیچوقت دیوار قبلی نخواهد بود پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گوئی مانند میخی است كه بر دیوار دل طرف مقابل می كوبی. تو می توانی چاقوئی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نیست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم كه آن كار را كرده ام، زخم چاقو كماكان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. یك زخم فیزكی به همان بدی یك زخم شفاهی است. دوست ها واقعاً جواهر های كمیابی هستند ، آنها می توانند تو را بخندانند و تو را تشویق به دستیابی به موفقیت نمایند. آنها گوش جان به تو می سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها همیشه مایل هستند قلبشان را به روی ما بگشایند» این هفته ، هفته دوستیابی ملی است، به دوستانتان نشان دهید چقدر برای آنها ارزش قائل هستید. یك نسخه از این نوشته را برای هركسی كه او را بعنوان دوست می شناسید بفرستید، حتی اگر آنها را برای دوستی كه خودش این متن را برای شما فرستاده است، بفرستید. اگر مجدداً این متن به خودتان بازگشت ، بمعنای آن است كه شما در یك دایره ای از دوستان خوب قرار گرفته اید... شما دوست من هستید و من به شما افتخار می كنم.  

لطفاً اگر من در گذشته در دیوار شما حفره ای ایجاد كرده ام مرا ببخشید

چهارشنبه 30/2/1388 - 14:1
دانستنی های علمی
یکبار دیگه به سلامتیِ شما!!! 
به سلامتیِ درخت!

نه به خاطرِ میوه‌ش،

به خاطرِ سایه‌ش.

 

به سلامتیِ دیوار!

نه به خاطرِ بلندیش،

واسه این‌که هیچ‌وقت پشتِ آدم رو خالی نمی‌کنه.

 

به سلامتیِ دریا!

نه به خاطرِ بزرگیش،

واسه یک‌رنگیش.

 

به سلامتیِ سایه!

که هیچ‌وقت آدم رو تنها نمی‌ذاره.

 

به سلامتیِ پرچم ایران!

که
 سه‌رنگه.

تخم‌مرغ!

که دورنگه.

رفیق!

که یه‌رنگه.

 

به سلامتیِ همه اونایی
 که

دوسشون داریم و نمی‌دونن،

دوسمون دارن و نمی‌دونیم.

 

به سلامتیِ نهنگ!

که گنده‌لات دریاست.

 

به سلامتیِ ز نجیر!

نه به خاطر این‌که درازه،

به خاطر این‌که به هم پیوستس.

 

به سلامتیِ خیار!

نه به خاطر «خ»ش،

فقط به خاطر «یار»ش.

 

به سلامتیِ شلغم!

نه به خاطر «شل»ش،

به خاطر
 «غم»ش.

 

به سلامتیِ کرم خاکی!

نه به خاطر کرم‌بودنش،

به خاطر خاکی‌بودنش

 

به سلامتیِ پل عابر پیاده!

که هم مردا از روش رد می‌شن هم نامردا!

 

به سلامتیِ  برف!

که هم روش سفیده هم توش.

 

به سلامتیِ رودخونه!

که اون‌جا سنگای بزرگ هوای سنگای کوچیکو دارن.

 

می‌خوریم به سلامتیِ گاو!

که نمی‌گه من،

می‌گه ما.

 

به سلامتیِ دریا!

که ماهی گندیده‌هاشو دور نمی‌ریزه.

 

می‌خوریم به سلامتیِ اون
 که

همیشه راستشو می‌گه.

 

به سلامتیِ سنگ بزرگ دریا!

که سنگای دیگه رو می‌گیره دورش.

 

به سلامتیِ بیل!

که هرچه ‌قدر بره تو خاک،

بازم برّاق‌تر می‌شه.

 

به سلامتیِ دریا!

که قربونیاشو پس می‌آره.

 

به سلامتیِ تابلوی ورود ممنوع!

که یه‌تنه یه اتوبان رو حریفه.

 

به سلامتیِ عقرب!

که به خاری تن
 نمی‌ده

(عرض شود که عقرب وقتی تو آتیش می‌ره و دورش همش آتیشه با نیشش خودش می‌کُشه که کسی ناله‌هاشو نشنوه)

 

به سلامتیِ سرنوشت!

که نمی‌شه اونو از سر نوشت.

 

به سلامتیِ سیم خاردار!
که پشت و رو نداره
دوشنبه 21/2/1388 - 10:43
ورزش و تحرک

با سلام

ازهمه دوستان می خوام نظرشون رو بگن و تبیان هم یه نظر سنجی در این مورد بزاره روی سایتش

نظر شما چیه كه برای تماشاچیان بی نظم فوتبال محرومیت در نظر گرفته شود ولی نه بدون تماشاچی باشه بلكه به جای تماشاچی مرد زنها به استادیوم بروند

لطفا نظر بدید

پنج شنبه 17/2/1388 - 11:25
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته