دعا و زیارت
فرا رسیدن سالروز اربعین حسینی بر تمامی شیعیان امیر المؤمنین علی (ع)
تسلیت باد
داستانهایی که از شام خراب آورده ام
عالمی از صبر خود در اضطراب آورده ام
رأس خونین تو بر نی بود با من همسفر
خود تو دانی ز آنچه از شام خراب آورده ام
ای کتاب الله ناطق بنگر تو بر بیمار خویش
آیه ای از سوره ام الکتاب آورده ام
تا ز قلب داغدارت گرد غم شویم ز مهر
از سرشک دیدگان بهرت گلاب آورده ام
سر زدم بر چوب محمل تا سرت دیدم نی
وین سر بشکسته را از خون خضاب آورده ام
کودک ششماهه ات گر خفته روی سینه ات
از پی دیدار او همره ، رباب آورده ام
ای شه خونین کفن ، ای نور چشم بو تراب
بهرت ای عطشان جگر از دیده آب آورده ام
سه شنبه 7/12/1386 - 21:50
دانستنی های علمی
ای زبان علی (ع) در كام
. . . ای زینــب
ای زبان علی در كام !
با ملت خویش حرف بزن !
ای زن!
ای كه ، مردانگی ، در ركاب تو جوانمردی آموخت
زنان ملت ما اینان كه نام تو ،آتش و درد بر جانشان می افكند بتو محتاجند . بیش از همه
وقت ، . . .
ای رسالت حسین بر دوش !
ای كه از كربلا می آیی
و پیام شهیدان را در میان هیاهوی همیشگی قداره بندان و جلادان ، همچنان
به گوش تاریخ می رسانی ،
زینــب!
با ما سخن بگو.
مگو برشما چه گذشت ،
مگو در آن صحرا ی سرخ چه دیدی ،
مگو جنایت آنجا تا به كجا رسید ،
مگو خداوند آنروز عزیزترین و پر شكوهترین ارزشها وعظمت هایی را كه آفریده است ،یكجا
در ساحل فرات ، و بر روی ریگزار های تفدیده بیابان تف ، چگونه به نمایش آورد و بر
فرشتگان عرضه كرد ،تا بدانند كه چرا می بایست بر آدم سجده می كردند ؟
آری زینــب!
مگو كه درآن جا بر شما چه رفت ، مگو كه دشمنانتان چه كردند ، دوستانتان چه كردند؟
آری ای پیامبر انقلاب حسین !
ما میدانیم ،
ما همه را شنیده ایم ،
تو پیام كربلا را ، پیام شهیدان را به درستی گزارده ای ،
اما بگو ،
ای خواهر ،
بگو ما چه كنیم ؟
لحظه ای بنگر كه ما چه می كشیم!
دمی بما گوش كن تا مصائب خویش را با تو باز گو ییم ،
با تو ای خواهر مهربان !
این تو هستی كه باید بر ما بگریی ،
ای رسول امین بردار ، كه از كربلا می آیی و طول تاریخ ،بر همه نسلها می گذری و پیام
شهیدان را می رسانی،
ای كه از باغ های سرخ شهادت می آیی و بوی گلهای نو شكفته آن دیار را ، در پیراهن
داری ای دختر علی ،
ای خواهر ،
ای كه قافله سالار كاروان اسیرانی،
ما را نیز ، در پی این قافله با خود ببر !
كتاب شهادت - دكتر شریعتی - سخنرانی روز تاسوعا ( اسفند 1350 )
دوشنبه 6/12/1386 - 2:1
شعر و قطعات ادبی
خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت نرسید به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی
خانه دوست کجاست ؟
يکشنبه 5/12/1386 - 4:9
دانستنی های علمی
از عالمی پرسیدند ، گفت : نمیدانم ، سائل گفت : شرم نمی داری که به جهل و نادانی
خویش اعتراف می کنی ، گفت چرا ، شرم دارم از گفتن کلمه ای که فرشتگان به آن سخن
گفتند و هنگامی که خدا درباره ی اسما از آن ها پرسید :
گفتند : "سبحانک لا علم لنا الا ما علّمتنا "
( ما را دانش نیست مگر آن چه تو به ما آموختی.)
سه شنبه 30/11/1386 - 22:19
دعا و زیارت
نعمت‌هـای خـداونـد و لزوم توجه به وظایـف
(پنـدهای پیامبر به ابوذر )
ای ابوذر! حقوق خداونـد بزرگتـر از آن است كه بنـدگان بتوانند به آن قیـام كننـد.
و نعمت های او بیـش‌تر از آن است كه بنـدگان به شمارش آن توانا باشنـد.
ولی شما هر سحرگاه و شامگاه توبه كرده، به تقصیـر خود اعتراف كنیـد.
ای ابوذر! شما در گذرگاه شب و روز، دارای عمری هستیـد كه پیوستـه رو به كاهش است و
اعمالتان محفوظ می ماند و ناگاه مرگ فرا می رسد، و در آن صورت هركس عمل خوبی انجام داده،
نتیجـه خوبی برداشت می كند، و هركس كار بدی انجام داده، پشیمـانی را درو خواهـد كرد .
و هر كشتـكار همـان درود كه می کـارد.
ای ابوذر! بهره كسی را كه شتـاب نمی کنـد دیگری نمی توانـد ببرد و آزمنـد و طمعكار به آنچه برای
او مقدّر نشـده نمی رسد.
هركس به خیری رسد، خدا به او داده و هركس از شرّی محفوظ مانـد، خدا او را نگهداری كرده است.
منبع : با پیامبر به سوی معراج (علی شیروانی)
دوشنبه 29/11/1386 - 4:50
شعر و قطعات ادبی
عشق زینــب نیست بیماری جز فوق جنون
هركه گوید یا حسیـن بر او سرایت میكند
ای كه بیـماری چرا نزد طبیبان میروی
خرده نان سفره زینــب كفایـت میكنـد
كربلا باشد سفارت خانه حق بر زمین
این سفارتخانه را زینــب صدارت میكند
بیرق خون خواه شاه كربلا این مطلب است
اهل عالم گوش باشید این سپاه زینــب است
يکشنبه 28/11/1386 - 4:37
محبت و عاطفه
گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است ... گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است
سلام بر آنان که در فراق یار در کوچه پس کوچه های تنهایی سر به دیوار انتظار
نهاده اند و چشم به راه نیم نگاه مهدی فاطمه اند...
قلـــم بتراشــم از استـخوانم ... مرکب گـــیرم از خــون رگانم
بگـــیرم کاغـــذی از پرده دل ... نویســم بهـــــر یار مهربانــم
ای گل نرگس ... چه میشد که ما را در جمع پروانه هایت پذیرا می شدی؟چه میشد
که تشعشع گرمی نگاهت به سویمان روانه می شد؟ نظری فرما بر کوچه تاریکمان.
که همه پروانه شمع توایم. همه پروانه ها در این کوچه تاریک به امید حس کردن گرمای
وجودت گرد هم آمده اند.مولا جان نظری فرما .........
یا اله العاصین؛ اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من خیر انصاره
و اعوانه و شیعته والمستشهدین بین یدیه
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
پنج شنبه 25/11/1386 - 1:53
محبت و عاطفه
هنگامی كه ماه بالا می‌آید
تماشایش كن ، مجذوبش شو
همه چیز را فراموش كن ، حتی خودت را !
فقط در آن هنگام است كه موسیقی بی صدای هستی را خواهی شنید.
هنگامی كه خورشید صبحگاهی طلوع می كند
در برابر شكوه طلایی‌اش سر خود را فرود بیاور
و به احترامش خود را فراموش كن .
فقط در آن هنگام است كه موسیقی خاموش هستی را
كه ساخته‌ی بشر نیست ، خواهی شنید.
هنگامی كه درختان پر از شكوفه می شوند
مانند یكی از شكوفه ها با بازی نسیم
تو نیز خود را رها كن
فقط در آن هنگام است كه موسیقی خاموش هستی را
كه در درونی‌ترین لایه‌های خویشتن خویش توست ، خواهی شنید.
كسی كه این موسیقی را می‌شناسد
زندگی را نیز می‌شناسد.
نام دیگر این موسیقی خاموش ، خداست .
خورشید در حلقه ای از فجرهای بی‌پایان
مدام در سرزمین‌های تازه متولد می‌شود.
بانگ گردش‌های چرخ است این كه خلق
مـی ســـراینــــدش به تنـبـــور و به حلق
چهارشنبه 24/11/1386 - 3:24
دانستنی های علمی
هنگامی كه هارون از سفر حج مراجعت می نمود بهلول در سر راه او ایستاده بود و به آواز
بلند سه مرتبه صدا زد : هارون
هارون پرسید كه این صدا از كیست؟
گفتند : بهلول مجنون است.
رو به بهلول كرد و گفت می دانی من كیستم؟
بهلول گفت : « تو آن كسی هستی كه اگر در مشرق ظلم كنند و تو در مغرب باشی ،
مسئولیت آن ظلم با تو بوده ودر روز قیامت باز خواست خواهی شد. »
هارون گریه كرد وگفت از من حاجتی بخواه .
بهلول گفت : حاجت من این است كه دستور دهی گناهان مرا بخشند و مرا داخل
بهشت كنند. هارون گفت اینكار از من ساخته نیست .ولی قرضهای تو را می پردازم .
بهلول پاسخ داد كه با اموال مردم قرض پرداخت نمی شود .شما اموال مردم را به خودشان
برگردانید، هارون گفت دستور میدهم برای تأمین معاش تو حقوق دایمی بپردازند.
بهلول گفت : « ما همه بندگان خدا هستیم آیا ممكن است خداوند تو را در نظر گرفته باشد
و مرا فراموش كند. »
دوشنبه 22/11/1386 - 4:13
محبت و عاطفه
زندگی دفتری از خاطرهاست ...
یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک ...
یک نفر همدم خوشبختی هاست
یک نفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد ...
ما همه همسفریم
يکشنبه 21/11/1386 - 4:17
