ديروز من خاكستري صبحش عجب كم رنگ بود
دل از ترانه دور دور با واژه ها در جنگ بود
ديروز من نوري نداشت شب بود حتي سر ظهر
پر بود صندوق دلم از نامه هاي سر به مهر
ديروز من بغض غروب من و تو غربت كرد اسير
تا اين كه عطر تو رسيد هرچند آمد دير دير
ديروز من شب شد و من از عشق تو خوابم نبرد
دل هرچه درد كهنه داشت به دست سبز تو سپرد
امروز من وقت سحر خورشيد از عشق تو دميد
ديروز بي كسي گذشت امروز تازگي رسيد
امروز من تا دم ظهر هر واژه رنگي تازه داشت
تكرار هر دوست دارم لذت بي اندازه داشت
امروز من وقت غروب چشمات يه جور ديگه بود
هنوز مي گفتي عاشقي اما دلت با من نبود
امروز من شب شد و من از دلهره خوابم نبرد
نسيم آشنا جاش و به باد پائيزي سپرد
فرداي من مجهول و گنگ فرداي من رنگي يا تار
شهد خوش ديدار تو يا زهر تلخ گريه دار
فرداي من دست تو بسته به هرچي تو بخواي
يا مي شكنم از رفتنت يا مي شكفم وقتي بياي