تبیان، دستیار زندگی

زهی خجسته زمانی که یار باز آید

به کام غمزدگان، غمگسار باز آید

به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم

 بدان امید که آن شهسوار باز آید

اگر نه در خم چوگان او رود سر من

ز سر نگویم و سر خود چه کار باز آید

مقیم بر سر راهش نشسته ام چون گرد

بدان هوس که  بدین رهگذار باز آید

دلی که با سر زلفین او قراری دارد

گمان مبر که بدان دل قرار باز آید

چه جورها که کشیدند بلبلان از دی

  ببوی آنکه دگر نو بهار باز آید

ز نقش بند قضا هست امید آن حافظ

که همچو سرو به دستم نگار باز آید

بد نیست اگر کمی به هم فکر کنیم

در بهبوهه خنده به غم فکر کنیم

بد نیست اگرخانه ما سیمانی است

به خشت و گل و نفوذ نم فکر کنیم

هر وقت ز یادمان، دلی میشکند

بد نیست که یک لحظه به کم فکر کنیم

من عاشق و تو هر که در این عصر غریب

بد نیست اگر کمی به هم فکر کنیم

كاش می شد بار دیگر سرنوشت از سر نوشت

 كاش می شد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت

كاش می شد از قلمهایی كه بر عالم رواست

 با محبت ،با وفا ،با مهربانیها نوشت

 كاش می شد اشتباه هرگز نبودش در جهان

 داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت

 كاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود

 كاین همه ای كاشها بر دفتر دلها نوشت

تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیباست 

حاجت به بیان نیست که از روی تو پیداست 

من تشنه ی یک لحظه تما شای تو هستم

 افسوس که یک لحظه تماشای تو رویاست 

در خانه ی احساس اگر زمزمه ای هست

 آن زمزمه از توست که در جان و دل ماست 

من قایق آواره به دریای تو هستم 

خوب است بدانی دل من عاشق دریاست  

 در حسرت دیدار تو می سوزم واما

 این دست خودم نیست به حق روی تو زیباست

افق تاریک،دنیا تنگ، نومیدی توانفرساست،

می دانم .....ولیکن ره سپردن در سیاهی ،

رو به سوی روشنی زیباست

می دانی؟

به شوق نور در ظلمت قدم بر دار.

به این غم های جهان آزار ،دل مسپار

که مرغان گلستان زاد ،

که سر شارند از آواز آزادی،

نمی دانند هرگز ،لذت و ذوق رهایی را .

نمی دانند در پایان تاریکی ،شکوه روشنایی را  

زندگی به من هم درسهای بزرگی داد :که آنان که بیشتر می نالندکمتر درد میکشندآنان که بیشتر می بالند.... کمتر می دانند. آنان که بیشتر خواهند... کمتر بخشش می کنند...  آنان که بیشتر بیان می کنند... کمتر عمل میکنند. آنان که بیشتر از عشق دم می زنند....کمتر از آن بهره برده اند. برای باور کردن افراد....هرگز به حرفها تکیه نکن........هرگز به چشمها بسنده نکن...زیرا تغییر خواهند کرد و در آخر...با کسی بگذران که نه الزاماْ هم درد تو....بلکه.....هم شأن تو باشد

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

به راحتی میشه در مورد اشتباهات دیگران قضاوت کرد ولی به سختی میشه اشتباهات خود را پیداکرد.
 
به راحتی میشه بدون فکر کردن حرف زدولی به سختی میشه زبان را کنترل کرد.
 
به راحتی  میشه کسی را که دوستش داریم ازخود برنجانیم ولی به سختی میشه این رنجش را جبران کنیم.

 به راحتی میشه کسی را بخشیدولی به سختی میشه از کسی تقاضای بخشش کرد.
 
به راحتی میشه قانون را تصویب کردولی به سختی میشه به آنها عمل کرد.
 
به راحتی  میشه به رویاها فکر کردولی به سختی میشه برای بدست آورد یک رویا جنگید.

 به راحتی میشه هر روز از زندگی لذت بردولی به سختی میشه به زندگی ارزش واقعی داد.
   
به راحتی میشه به کسی قول دادولی به سختی میشه به آن قول عمل کرد.
 
به راحتی میشه دوست داشتن را بر زبان آوردولی به سختی میشه آنرا نشان داد
  
به راحتی میشه اشتباه کردولی به سختی میشه از آن اشتباه درس گرفت.
به راحتی میشه گرفت وی به سختی میشه بخشش کرد.
به راحتی میشه یک دوستی را با حرف حفظ کردولی به سختی میشه به آن معنا بخشید.
  و در آخر: 
به راحتی میشه این متن را خوند ولی به سختی میشه به آن عمل کرد