• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1481
تعداد نظرات : 1410
زمان آخرین مطلب : 4099روز قبل
شعر و قطعات ادبی

نشسته بود کنار خیابان،

بالای سر زنش و گریه می کرد.

داد می زد و به خودش لعنت می فرستاد.

دیگر فایده ای نداشت؛ حتی اگر

همه کلاه های ایمنی دنیا را

 روی سرش می گذاشت. 

يکشنبه 9/3/1389 - 20:28
محبت و عاطفه

روی دستش نشست،

 نیشش را فرو برد و

 شروع کرد به مکیدن خون.

 مادر،

 بی حرکت ماند؛

اگر او را فراری می داد

ممکن بود در تاریکی شب به سراغ کودکش بیاید.

  
شنبه 8/3/1389 - 16:29
داستان و حکایت

پاهای پدر را بغل کرده بود

و زار زار گریه که

 « نباید بری!»

 پرسید

« این چرا این طوری می کنه

؟ دفعه های پیش که آروم بود!»

 اشک توی چشمهای مادر حلقه زد

« مهدی ، پسر همسایه بهش گفته بابام رفته جبهه شهید شده.»

 
شنبه 8/3/1389 - 16:28
اخلاق

چای را که دم کرد،

 چراغ ها را خاموش کرد

 و

 پنج شش دقیقه برای خودش روضه خواند؛

 روضه اش که تمام شد،

 بلند شد

 و

 رفت دو تا چای ریخت و آورد

 « آقا!

 خودتان گفتید هر جا روضه عمویم عباس خوانده شود

، من آن جا حاضرم.»

  
شنبه 8/3/1389 - 16:25
شهدا و دفاع مقدس

« بابایی!

 کارنامه ام رو امضا می کنی؟

خودکارتم شستم آوردم!»

 پدر دهانش را باز کرد

و

دخترک خودکار را در دهان پدر گذاشت...

  
شنبه 8/3/1389 - 16:22
اخلاق

گر زن به حجاب خویش مستور شود


از دیده‌ی آلوده و بد دور شود


نیكوست برای زن كه الگو گیرد


از فاطمه، تا شاخه‌ای از نور شود

  
سه شنبه 4/3/1389 - 18:40
شعر و قطعات ادبی

تا به حال به این دو واژه اینطوری نگاه کرده بودی؟

 این «انفاق» و «نفاق» که مثل همند دلیل دارد.

 انفاق یعنی این را که می خوری این طرف و آن طرف هم بپاشی.

 پراکنده کنی.

 پراکنده کنی که بقیه هم بخورند.

 نفاق یعنی مردم را پراکنده کنی از دور هم.

 هر کسی را به یک راهی بکشانی.

 اصلا یعنی خودت را پراکنده کنی.

 دلت یک دم با این باشد و یک دم با آن.

 آن وقت پراکنده به درد نمی خورد.

 اما خورد و خوراک پراکنده برایت رفیق جمع می کند.

 راهی که خدا نشانت می دهد به همین سادگی و کوتاهی است.

 اگر تو سختش نکنی ساده است.

 
سه شنبه 4/3/1389 - 18:38
شعر و قطعات ادبی

شنیده ای می گویند

« سر بشکند پا بشکند دل نشکند؟»

 چرا؟

 به خدا می گویند جبّار.

 جبّار یعنی چه؟

یعنی شکسته بند.

 حالا خدا کجا را اگر بشکند  درستش میکند؟

 سر را؟

 پا را؟

نه.

 این ها را که همین دکتر ها درست می کنند.

 آن که از او بر می آید و از دکتر ها بر نمی آید دل است.

دکتر دل شکسته خودش است، اما البته شرط هم دارد.

 اگر خواستی چیزی را او درست کند نباید ببری پیش دیگران.

هیچ دکتری کار نصفه و نیمه ی دکتر دیگر را قبول نمی کنه.

 علی الخصوص او.  

 
سه شنبه 4/3/1389 - 18:36
شعر و قطعات ادبی

می روی بازار برای عید چیزی بخری.

 می روی در مغازه ی آجیل فروشی.

 می پرسی پسته داری؟ بله 

 بادام چطور؟ بله  

از آن نقل هایی که پارسال بردم؟ بله

از آن بهتر هم امسال آورده ام.

   هی میپرسی.

 داری محک میزنی آجیل فروشی را.

 ببینی جنسش جور هست،

رفتارش خوب است،

 لبش به حرف و خنده باز است یا نه.

 خوب که مطمئن شدی،

 آن وقت می پرسی دیگر چی داری؟

 پسته را دیدم،

 بادام را دیدم،

دیگرچی داری؟

 می گوید یک جنسی آورده ام مخصوص شما.

 شما فقط می دانید این جنس چی هست.

می پرسی چی هست؟

می گوید مشتت را بیاور.

 مشتت رو می بری جلو،

یک چیزی می ریزد توی مشتت.

گرم است.

احساس می کنی دستت تازه شد.

 بو می کنی.

 به به!

عجب بوی گل می دهد.

 بوی عطر می دهد.

نفس که می کشی ریه هایت جوان می شود.

 می پرسی این چیه؟

یک شوخی هم میکند.

 بخور بخور و هیچی نگو.

 میخوری،

عجب چیزیه!

می پرسی چی بود؟ 

 تمام شد.

آجیل فروشی تمام شد.

 دنیا تمام شد.

 مرگ بود و خوردی و تمام شد.

خلاص شدی از این زندان تن؛

از این زندان دنیا...

  
يکشنبه 2/3/1389 - 19:32
شعر و قطعات ادبی

اگر کسی از درخت زردآلو بپرسد که:

« از وقتی هسته بودی تا الان که درخت شده ای کی از همه بیشتر برایت سخت گذشت؟»

می گوید:

« یکی آن زمستان اولی بود که سرما شد و یخ بندان شد و پوستم را ترکاند،

 یکی هم آن سال که باغبان آمد و با نیش چاقویش پوستم را چاک داد و پیوند زد.» 

 راست می گوید.

بهش سخت گذشته.

حواسش نیست که اگر سرما و یخ بندان نبود و پوستش را نمی ترکاند، توی باغچه می پوسید

 و اگر هم آن نیش چاقو نبود تا دنیا دنیاست بی بار می ماند.

  
يکشنبه 2/3/1389 - 19:28
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته