• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 132
تعداد نظرات : 4
زمان آخرین مطلب : 6196روز قبل
دعا و زیارت
 

«مناظرات امام سجّاد (ع) / مناظره با عبد الملك بن مروان»

مناظره امام سجاد - عليه السلام - با عبد الملك بن مروان

عبد الملك در دوران خلافت خويش، يك سال در مراسم حجّ طواف مىكرد و امام على بن الحسين - عليه السلام - نيز پيشاپيش او سرگرم طواف بود و اصلاً اعتنايى به او نداشت؛ عبد الملك كه حضرت را از نزديك نديده بود و او را به قيافه نمىشناخت، از اطرافيانش پرسيد: «اين مرد كيست كه جلوتر از ما طواف مىكند و به ما اعتنايى نمىكند؟

گفتند: «او على بن الحسين است».

عبد الملك در كنارى نشست و گفت: «او را نزد من بياوريد

وقتى كه حضرت نزد او حاضر شد، گفت: «اى على بن الحسين! من قاتل پدر تو نيستم! چرا نزد من نمىآيى؟»

امام فرمود: «قاتل پدرم دنياى او را فنا كرد، ولى پدرم آخرت او را تباه ساخت؛ اينك اگر تو هم مىخواهى قاتل پدرم باشى، باش

عبد الملك گفت: «نه مقصودم اين است كه نزد ما بيايى تا از امكانات دنيوى ما برخوردار شوى

در اين هنگام امام - عليه السلام - روى زمين نشست و دامن لباس خود را پهن كرد و گفت: «خدايا! قدر و ارزش اولياى خود را به وى نشان بده

ناگهان ديدند دامن حضرت پر از گهرهاى درخشانيست كه چشمها را خيره مىكند.

آنگاه گفت: «خدايا! اينها را بگير كه مرا نيازى به اينها نيست

پس ناگهان تمام جواهرات ناپديد شد.

هشام از مشاهده اين منظره بهت زده شد و از تطميع امام - عليه السلام - نااميد گرديد.(1)

------------------------------

1) قطب راوندى، الخرايج و الجرايح، قم، انتشارات مصطفوى، ص 222؛ الأمين العاملى، السيد محسن، الصحيفة الخامسة، دمشق، مطبعة الفيحاء، 1282 ه.ق،

ص .492

شنبه 29/2/1386 - 15:25
دعا و زیارت
 

«مناظرات امام سجّاد (ع) / مناظره با حسن بصرى»

مناظره حسن بصرى با امام سجاد - عليه السّلام -

حسن بصرى يكى از دانشمندان بزرگ اسلام، در قرن اول هجرى است، كه دستگاه حكومت بنى اميه از چهره مذهبى او براى توجيه جيانت خود فراوان استفاده مىنموده.

در زمان حكومت امام على - عليه السّلام - حسن بصرى جوانى نورس بود. پس از پايان جنگ جمل و فتح بصره به دست ارتش امام، هنگامى كه امام در ميان هياهوى مردم و موج جميعت وارد بصره مىشد، در لابلاى مردم، جوانى را ديد كه قلم و لوحى در دست دارد و چيزهائى را كه امام مىگويد يادداشت مىكند، حضرت با آواز بلند او را صدا زد كه: چه مىكنى؟

حسن پاسخ داد: آثار شما را يادداشت مىكنم، تا پس از شما براى مردم بازگو كنم.

امام در اينجا جمله‏اى فرمود كه جالب و قابل توجه است، فرمود: «اما إنّ لكل قوم سامريّاً و هذا سامريُّ هذه الأمة إلاّ إنه لا يقول لا مساس و لكنه يقول لا قتال» :

«مردم آگاه باشيد كه هر ملتى يك سامرى دارد كه با تزوير خود و با چهره مذهبى خويش، جامعه را از مسير واقعى خود منحرف مىكند و اين (حسن بصرى) سامرى اين امت است، و تنها تفاوتش با سامرى زمان موسى - عليه السّلام - اين است كه او مىگفت: (لامساس) كسى با من تماس نگيرد (1) و اين مىگويد:

(لاقتال) مبارزه با حكومت جنايتكار بنى اميه غلط است»(2).

پيش بينى امام درست از آب در آمد و اين دانشمند، چنان خدمتى به دستگاه بنى اميه نمود كه به گفته يكى از محققين اگر زبان حسن بصرى و شمشير حجاج نبود حكومت مروانى در گهواره، زنده به گور مىشد، مگر نمىبينيد كه حسن نشسته و در جلوى او عده‏اى بيشمار، صف بسته‏اند و او با مهارتهائى كه در سخن گفتن دارد، ضمن سخنرانى مىگويد: «پيامبر خدا فرمود: به زمامداران ناسزا نگويند كه آنان اگر نيكى كنند، براى آنها پاداش است و بر شما لازم است سپاس گذارى كنيد و اگر بد نمايند، براى آنها است وزر و كيفر كردارشان، و بر شما لازم است شكيبا باشيد، كه آنها بلائى هستند كه خداوند به وسيله آنها از هر كس كه بخواهد انتقام مىگيرد» و همين دانشمند بود كه فتوا داد «اطاعت از پادشاهان بنى اميه واجب است هر چند ظلم كنند زيرا خداوند به وسيله آنان اصلاحاتى مىكند كه از جنايات آنان بيشتر است».

بهر حال اين دانشمند از چهره‏هاى مذهبى معروف زمان امامت امام چهارم، على بن الحسين - عليه السّلام - بود و امام براى رسوا ساختن او در مجلسى كه سخنرانى مىكرد با او مناظره و گفتگوى جالبى دارد كه اينك نقل مىشود:

روزى حسن بصرى در برابر انبوهى از جمعيت در سرزمين منى مشغول وعظ و سخنرانى بود، امام چهارم از آنجا عبور مىكرد، وقتى كه منظره اين سخنرانى را ديد كمى ايستاد و به سخنگو فرمود: مقدارى سكوت كن.

امام: كردار خودت، بين خود و خدا، طورى هست كه اگر فردا مرگ به سراغ تو آيد، از عمل خود راضى باشى؟

حسن بصرى: نه.

امام: تصميم دارى كردار كنونى خود را ترك كنى، و كردارى پيش گيرى كه براى مرگ مورد پسند باشد؟

حسن بصرى كمى سرش را پائين انداخت، سپس سر برداشت و گفت: با زبان مىگويم تصميم دارم ولى بدون حقيقت.

امام: آيا اميد دارى كه پيامبرى پس از محمد، بيايد «و تو با پيروى او سعادتمند شوى»؟

حسن بصرى: نه.

امام: آيا اميد دارى كه جهان ديگرى وجود داشته باشد، كه در آنجا به مسئوليتهاى خود عمل كنى؟

امام: آيا كسى را ديده‏اى كه با داشتن كمترين شعور، حال تو را براى خويش بپسندد؟ تو با اعتراف خودت در حالى به سر مىبرى كه از آن راضى نيستى، و تصميم انتقال از اين حال را هم ندارى، و به پيامبرى ديگر، و جهانى جز اين جهان براى عمل، اميدوار نيستى، آن وقت با اين وضع اسف انگيز كه خود دارى مشغول وعظ و نصيحت ديگرانى؟

منطق نيرومند امام چنان اين سخنور زبردست را كوبيد، كه ديگر نتوانست چيزى بگويد، همين كه امام از آنها دور شد، حسن بصرى پرسيد: اين كه بود؟

گفتند: اين على بن الحسين - عليه السّلام - بود.

حسن بصرى: حقاً او از خاندان علم و دانش است.

پس از اين رسوائى، ديگر نديدند كه حسن بصرى مردم را موعظه كند.(3)

------------------------------

1) سامرى مردى بود كه پيروان حضرت موسى - عليه السّلام - را به گوساله پرستى دعوت كرد و سبب گمراهى گروهى از آنها شد، نقل شده كه پس از اينكار مبتلا به وسواس شد، و هر كسى را كه مىديد وحشت مىكرد و فرار مىنمود و فرياد مىزد (لا مساس) با من تماس نگير.

2) سفينة البحار ج 1، ص .262

3) بحار الانوار ج 10، ص .146

شنبه 29/2/1386 - 15:22
دعا و زیارت
 

«مناظرات امام سجّاد (ع) / مناظره با پيرمرد شامى»

مناظره امام سجّاد (عليه السّلام) با پيرمرد شامى

هنگامى كه در ماجراى كربلا، امام سجّاد - عليه السّلام - را با همراهانش به صورت اسير، وارد دمشق كردند، پيرمردى از اهالى شام نزديك امام سجّاد - عليه السّلام - و همراهانش آمد و گفت: «حمد و سپاس خداى را كه شما را كشت و شهرهاى شما را از مردان شما آسوده كرد، و امير مؤمنان (يزيد) را بر شما مسلّط نمود».

امام سجّاد - عليه السّلام - با آن پيرمرد كه از مسلمانان ناآگاه بود، چنين مناظره كرد:

امام: اى پيرمرد آيا قرآن خوانده‏اى؟

پيرمرد: آرى.

امام: آيا معنى اين آيه را به خوبى فهميده‏اى كه خداوند مىفرمايد: «قُل لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجراً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُربى»: «بگو من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم در خواست نمىكنم، جز دوست داشتن خويشانم»(1).

پيرمرد: آرى اين آيه را خوانده‏ام.

امام: خويشاوندان پيامبر - صلّى الله عليه و آله - در اين آيه، ما هستيم. اى پيرمرد!

آيا اين آيه را خوانده‏اى كه در سوره اسراء آمده است: «وَآتِ ذَالْقُربى حَقَّهُ» : «و حق نزديكان را بپردازد»(2).

پيرمرد: آرى خوانده‏ام.

امام: خويشان و نزديكان پيامبر - صلّى الله عليه و آله - در اين آيه، ما هستيم. اى پيرمرد! آيا اين آيه را خوانده‏اى: «وَاعْلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيء فَاِنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُربى» : «و بدانيد هرگونه غنيمتى به شما رسد، خمس آن براى خدا و براى پيامبر - صلّى الله عليه و آله - و براى خويشاوندان نزديك و ...

است»(3).

پيرمرد: آرى خوانده‏ام.

امام: خويشان پيامبر - صلّى الله عليه و آله - در اين آيه، ما هستيم. اى پير مرد! آيا اين آيه را خوانده‏اى: «اِنَّما يُريُد اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَيطَهِّركُمْ تَطْهيِراً» : «خداوند فقط مىخواهد، هرگونه پليدى را از شما خاندان دور كند، و كاملاً شما را پاك سازد»(4).

پيرمرد: آرى خوانده‏ام.

امام: ما هستيم آن خاندانى كه خداوند اين آيه (آيه تطهير) را در خصوص ما نازل كرد.

در اين هنگام پيرمرد، ساكت شد و حقيقت را دريافت و آثار پشيمانى از آنچه گفته بود در چهره‏اش آشكار شد، و پس از لحظه‏اى به امام سجّاد - عليه السّلام - گفت: «تو را به خدا آيا شما همانيد كه گفتى؟»

امام: «سوگند به خدا، و به حقّ جدّم رسول خدا - صلّى الله عليه و آله - ما همان خاندان هستيم».

پيرمرد، با شنيدن اين جمله، منقلب شد و گريه كرد و دست به آسمان بلند نموده و گفت: «خدايا ما از دشمنان جنّى و انسى آل محمّد بيزار هستيم» آنگاه در محضر امام سجّاد - عليه السّلام - توبه كرد.

ماجراى توبه اين پيرمرد، به گوش يزيد رسيد، يزيد دستور اعدام او را داد، آن پير راه يافته را به شهادت رساندند.(5)

------------------------------

1) سوره شورى آيه 23

2) سوره اسراء آيه 26

3) سوره انفال آيه 41

4) سوره احزاب آيه 33

5) لهوف سيّد بن طاووس، 177 و .178

شنبه 29/2/1386 - 15:21
دعا و زیارت
 

«كرامات امام سجّاد (ع) / كرامت نهم»

وقتى كه حجاج بن يوسف در جنگ با عبد الله بن زبير، خانه كعبه را خراب كرد، پس از جنگ كه خانه را تعمير كردند، هنگامى كه خواستند دوباره حجر الاسود را بر جاى خود نصب كنند، هر عالم يا قاضى و يا زاهدى كه آن را نصب مىنمود، متزلزل مىشد و بر قرار نمىماند. تا اينكه امام سجاد (ع) پيش آمد و حجر الاسود را از دست آنها گرفت و با نام خدا آن را در جايش گذاشت و مستقر گرديد و مردم تكبير گفتند. فرزدق نيز در شعرش به همين اشاره دارد كه مىگويد:

يكاد يمسكه عرفان راحته * ركن الحطيم اذا ما جاء يستلم
شنبه 29/2/1386 - 7:54
دعا و زیارت
 

«كرامات امام سجّاد (ع) / كرامت يازدهم»

فاطمه يكى از دختران حضرت على (ع) وقتى كه ديد برادرزاده‏اش چگونه خود را در عبادت خدا به سختى انداخته است، به جابر گفت: برو و به اين على بن حسين - كه يادگار پدرش است و از كثرت عبادت و سجده، بينى اش شكافته و پيشانى و زانوانش پينه بسته - بگو از خودش موظبت نمايد و خود را اين قدر در عبادت خدا به رنج و زحمت نيندازد.

پس جابر به درب خانه امام (ع) آمد كه فرزند امام سجاد، محمد باقر (ع) را ديد و گفت: نزديك بيا، به خدا قسم! تو همان باقرى هستى كه پيامبر توسط من به تو سلام رسانده است. پيامبر به من فرمود: تو بقدرى عمر خواهى كرد تا اينكه چشمت كور مىشود و امام باقر (ع) را ملاقات خواهى كرد و او چشمت را شفا خواهد داد
شنبه 29/2/1386 - 7:54
دعا و زیارت
 

«كرامات امام سجّاد (ع) / كرامت دهم»

ابوخالد كابلى مىگويد: به امام سجاد (ع) عرض كردم كه امام بعد از شما كيست؟

فرمود: پسرم محمد، كه علم را مىشكافد و باقر العلوم است. و بعد از او پسرش جعفر است كه اسم او در آسمانها "صادق" مىباشد.

گفتم: همه شما صادق و راستگو هستيد. چرا تنها لقب او صادق است؟

فرمود: من از پدرم و پدرم از پدرش و او از رسول خدا (ص) شنيده است كه فرمود:

وقتى كه جعفر بن محمد بن على متولد شد او را "صادق" لقب دهيد؛ چون از نسل او كسى است كه اسمش جعفر است و به دروغ ادعاى امامت مىكند و او نزد خدا "جعفر كذاب" مىباشد.

سپس امام سجاد (ع) گريست و فرمود: گويا مىبينم كه چگونه او طاغوت زمان خود را براى تفتيش ولى خدا و جستجوى امام غائب (ع) تحريك مىكند. پس همانطور شد كه امام فرموده بود
شنبه 29/2/1386 - 7:53
دعا و زیارت
 

«كرامات امام سجّاد (ع) / كرامت هفتم»

 حمّاد كوفى مىگويد: سالى براى حجّ، خارج شديم. وقتى كه از منزل زباله، كوچ كرديم، ما را طوفان سياهى در برگرفت و قافله ما از هم پاشيد و در بيابان، گم شديم. من به وادى كويرى افتادم و شب فرا رسيد. در آن حال به درختى پناه بردم.

اوايل شب بود كه جوانى را ديدم كه لباس سفيدى دربرداشت با خود گفتم كه اين شخص حتماً از اولياى خداست من ساكت بودم تا اينكه به جايى رفته و براى نماز آماده شد در اين هنگام آبى از زمين جوشيد و او وضو گرفت و مناجات كرد و چنين گفت: اى كسى كه ملكوت تو همه چيز را در برگرفته و جبروتت همه را غالب شده، بر محمد و آل محمد درود فرست و قلب مرا با شادى اقبال به خودت، پر كن.

و مرا در زمره مطيعين خود قرار بده.

سپس مشغول نماز شد و من نيز آماده شدم و پشت سر او ايستادم. ناگاه محرابى را در مقابل او ديدم. و هر گاه به آيه‏اى مىرسيد كه در آن وعده و وعيد بود، با ناله و حزن، دوباره آن را تكرار مىكرد. وقتى كه شب به آخر رسيد، ايستاد و گفت: اى كسى كه گم شدگان، او را قصد مىكنند و به او مىرسند! و اى پناهگاه خائفان! و اى ملجأ گرويدگان! چه وقت راحت مىشود كسى كه به غير تو تكيه كند؟ و چه وقت شاد مىگردد كسى كه غير تو را بجويد. خدايا! شب پشت كرد و تمام شد و من نتوانستم خدمت تو را شايسته به جا آورم و سينه‏ام را از مناجات تو پر كنم. درود بفرست برمحمد و آل محمد و با من آنچه به مصلحتم مىباشد، رفتار كن.

ايستاد و من دامن او را گرفتم پس گفت: اگر درست توكل مىكردى، هرگز گم نمىگشتى. دست مرا بگير و با من بيا. خيال كردم زمين زير پايم پيچيد و وقتى كه سپيده صبح دميد و گفت: اينجا مكه است.

پس گفتم: تو را به خدا قسم مىدهم، خودت را براى من معرفى كن.

فرمود: اكنون كه مرا قسم دادى، من على بن الحسين هستم
شنبه 29/2/1386 - 7:51
دعا و زیارت
 

«كرامات امام سجّاد (ع) / كرامت ششم»

امام باقر (ع) مىفرمايد: پدرم در وصيتش اين گونه فرمود: فرزندم! وقتى كه از دنيا رفتم، فقط تو مرا غسل بده؛ چون امام را بايد امام غسل دهد. و بدانكه برادرت عبدالله، مردم را به سوى خود مىخواند! اما او را از اين كار منع كن و اگر قبول نكرد رهايش كن؛ زيرا عمرش كوتاه است.

امام باقر (ع) فرمود: وقتى كه پدرم رحلت نمود، برادرم عبدالله، ادعاى امامت نمود و من به او چيزى نگفتم و بعد از چند ماه، همانطور كه پدرم خبر داده بود، از دنيا رفت
شنبه 29/2/1386 - 7:50
دعا و زیارت
 

«كرامات امام سجّاد (ع) / كرامت پنجم»

ابوخالد كابلى، مدت زيادى در خدمت محمد بن حنفيه بود و او را امام بر حق مىدانست. تا اينكه روزى نزد وى آمد و گفت: براى من حرمتى هست. پس تو را به رسول خدا و امير المؤمنين قسم مىدهم آيا تو همان امامى هستى كه خداوند اطاعت تو را واجب كرده است؟

محمد بن حنفيه گفت: امام تو و من و تمام مسلمانان، على بن حسين (ع) است.

پس ابو خالد خدمت امام (ع) رسيد وقتى كه سلام كرد، امام فرمود: آفرين بر تو اى كنكر! تو به ديدار ما نمىآمدى چه شده است كه آمده‏اى؟

ابوخالد وقتى چنين شنيد به سجده افتاد و گفت: حمد خدايى را كه مرا نميراند تا اينكه امامم را شناختم.

حضرت فرمود: امامت را چگونه شناختى؟

ابوخالد گفت: تو مرا به اسمى خواندى كه مادرم ناميده بود. و من در جهل بودم و عمرى محمد بن حنفيّه را خدمت كردم تا اينكه امروز او را قسم دادم كه آيا تو امام بر حق هستى؟ و او مرا به تو راهنمايى كرد و گفت: تو امام واجب الاطاعه هستى و وقتى كه خدمت شما رسيدم مرا با اسم اصليم صدا كردى. لذا فهميدم كه شما امام مسلمين هستى.

ابوخالد در ادامه گفت: وقتى كه مادرم مرا زاييد نام مرا"وردان" نهاد و بعد از آن، پدرم آن را نپسنديد و اسم مرا "كنكر" گذاشت. و قسم به خدا تا به حال كسى مرا به اين اسم صدا نكرده بود. پس من گواهى مىدهم كه تو امام آسمانها و زمين هستى
شنبه 29/2/1386 - 7:50
دعا و زیارت
 

«كرامات امام سجّاد (ع) / كرامت چهارم»

امام باقر (ع) از پدر بزرگوارش نقل مىكند كه: پدرم با عده‏اى از خاندان و يارانش به باغى رفتند. دستور داد تا سفره‏اى گسترده شود. وقتى خواستند مشغول خوردن شوند، آهويى از طرف صحرا آمد و ناله كنان نزد پدرم رفت. از پدرم پرسيدند: اى پسر رسول خدا! اين آهو چه مىگويد؟

حضرت فرمود: او مىگويد سه روز است كه چيزى نخورده‏ام، دست به او نزنيد تا بگويم با ما غذا بخورد. آنها قبول كردند. حضرت آهو را خواند و آهو مشغول خوردن گشت اما يكى از ياران امام، دست بر پشت آهو ماليد كه سبب فرار آهو گرديد.

پدرم فرمود: مگر من نگفتم به او دست نزنيد؟ آن مرد قسم خورد كه نيت بدى نداشتم.

پدرم به آهو گفت: برگرد، اينها كارى با تو ندارد. آهو برگشت و غذا خورد تا اينكه سير شد و صدايى كرد و رفت.

از حضرت پرسيدند: يابن رسول الله! اين بار چه گفت؟

حضرت فرمود: براى شما دعا كرد
شنبه 29/2/1386 - 7:49
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته