• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 681
تعداد نظرات : 69
زمان آخرین مطلب : 5691روز قبل
دعا و زیارت
انگیزه سیاسى
قرائن شهادت مى‏دهد كه صدور این بخشنامه انگیزه سیاسى داشته و منظور این بوده است كه در پرتو ان، امتیاز بزرگى را كه آن روزها نصیب امیر مومنان (ع) شده بود، از بین ببرند؛ زیرا امیر مومنان (ع) هنگامى كه پیامبر (ص) در قید حیات بود، كتابهایى تالیف نموده بود كه در آنها احادیث پیامبر (ص) و حقایقى راكه از آن حضرت در ابواب مختلف آموخته بود، گردآورى بود/
آیا پیامبر (ص) از كتابت حدیث نهى فرموده بود؟
تاسف اورتر این است كه برخى از محدثان، نهى از كتابت حدیث را به پیامبر اسلام (ص) نسبت داده مى‏گویند: آن حضرت فرموده است: چیزى از طرف من جز قرآن ننویسید و هركس چیزى از جز قرآن نوشته باید آن را از بین ببرد.(42)
قرائنى شهادت مى‏دهد كه این مطلب بى اساس است، زیرا:
اولا امیر مومنان (ع)، شاگرد ممتاز مكتب پیامبر، احادیث فراوانى از آن حضرت ضبط كرده بود و نوشته‏هاى او دست به دست در میان ائمه (ع) مى‏گشت و اگر پیامبر (ص) از نوشتن احادیث نهى مى‏كرد، هرگز على (ع) با فرمان او مخالفت نمى‏نمود/
ثانیا، نامه‏هاى مختلفى در مسائل گوناگون، در احكام و فرائض و مرافعات و سیاسات، در زمان خود آن حضرت نوشته شده و محدثان و تاریخ نویسان با اسناد و مدارك متقن، متن آنها را ضبط كرده‏اند. تعداد انگشت شمارى از این نامه‏ها مربوط به دعوت به اصل اسلام است، ولى بسیارى از آنها پیرامون فصل خصومتها و تعیین حدود و كیفرهاى اسلامى و بیان احكام و فرائض نگارش یافته است ؛ بنابراین چگونه مى‏توان باور نمود كه پیامبر (ص) از یك طرف از نوشتن غیر قرآن نهى نماید، و از طرف دیگر 300 نامه، كه 216 عدد از آن‏ها اكنون با تمام خصوصیات در دسترس ماست، در برابر دیدگانش نوشته شود و با مخالفت او روبرو نگردد؟!
شیعه پایه گذار تدوین حدیث
خوشبختانه شیعیان از همان دوران حیات پیامبر اسلام در این زمینه كوششهاى فراوانى به عمل آوردند و به پیروى از امیر مومنان (ع) در نقل و ضبط و تدوین حدیث پیشگام شدند و آثار گرانبها و مجموعه‏هاى ارزنده‏اى از اخبار و احادیث از خود به یادگار گذاشتند.
على (ع) نخستین كسى بود كه احادیث رسول خدا را جمع آورى كرد. پیامبر اسلام احادیثى را املا كرد و على (ع) آنها رانوشت و به صورت یك كتاب تدوین شده در آورد. این كتاب پس از على ع در اختیار ائمه ع بود تا آنكه به امام باقر (ع) منتقل گردید. روزى «حكم بن عتیبه» آن را نزد امام باقر (ع) دید. وى در مسئله‏اى با حضرت باقر(ع) اختلاف نظر پیداكرده بود، حضرت آن كتاب را به وى نشان داده حدیث مربوط به مسئله مورد اختلاف را در آن ارائه كرد و فرمود: این، خط على (ع) و املاى رسول خدا است.(43)
از این گذشته، امیر مومنان (ع) كتاب دیگرى پیرامون «دیات» تدوین كرده بود كه «صحیفه» نامیده مى‏شد و آن را (به صورت طومار) به شمشیر خود مى‏بست.
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «نزد ما كتابى نیست كه آن را بخوانیم، جز كتاب خدا و این صحیفه». مطالب صحیفه شامل حكم شرعى زخمها و جراحات بوده است.(44)
گفتار امیر مومنان (ع) درباره صحیفه، بروشنى نشان مى‏دهد كه در آن زمان هیچ كتاب دیگرى غیر از قرآن نوشته بوده است و على (ع) نخستین تدوین كننده حدیث و فقه است. سیوطى، على (ع) و فرزندش حسن (ع) را جز طرفداران كتابت حدیث مى‏شمارد.(45)
اگر جامعه تسنن بر اثر بدعت نهى از نوشتن حدیث، صد سال یا بیشتر، احادیث اسلامى را ضبط نكردند، خوشبختانه جامعه تشیع در این راه پیشقدم شدند، زیرا در زمان خود پیامبر (ص) غیر از على (ع) «ابو رافع» یكى از یاران آن حضرت كه از دوستداران على (ع) نیز بود، كتابى به نام «السنن و الاحكام والقضایا» نوشت (46)و احكام و سنن مخصوص در ابواب مختلف اسلام را مثل نماز و روزه و زكات و حج و مرافعات گرد آورد و اگر ما این كتاب را نخستین كتاب حدیث بدانیم كه توسط صحابه تدوین شده، مى‏توانیم آن را نخستین كتاب فقهى از این نوع نیز بشماریم. (47)
ابورافع هنگامى این كتاب را نوشت كه كتابت حدیث و گفتار پیامبر (ص) از نظر دستگاه خلافت، جرم بزرگى به شمار مى‏رفت/
پس از ابورافع، نویسندگان شیعه در همان دوران فترت كتابت حدیث، به ضبط و نوشتن احادیث اسلامى پرداختند و از این طریق سخنان پیشوایان خودرا از دستبرد تحریف و دیگر آفات زمان حفظ نمودند. این برنامه از زمان امیر مومنان (ع) تا زمان پیشواى پنجم ادامه داشت و در زمان حضرت باقر (ع) پیشرفت درخشانى پیدا كرد، به طورى كه هنگام صدور دستور عمر بن عبدالعزیز مبنى بر جمع آورى و تدوین حدیث، هر كدام از یاران و شاگردان برجسته پیشواى پنجم، هزاران حدیث را در حفظ داشتند. (48)
«محمد بن مسلم»، از شخصیتهاى بزرگ شیعه و راویان بسیار بلند پایه و با فضیلت، نمونه بارزى از شاگردان برجسته پیشواى پنجم در فقه و حدیث است. او اهل كوفه بود و طى چهار سال اقامت در شهر مدینه، پیوسته به محضر امام باقر (ع) و بعد از او به خدمت امام صادق (ع) شرفیاب مى‏شد و از محضر آن دوپیشواى بزرگ بهره‏ها مى‏اندوخت. وى مى‏گوید:
هر موضوعى كه به نظرم مى‏رسید، از امام باقر ع مى‏پرسیدم و جواب مى‏شنیدم، به طورى كه سى هزار حدیث از امام پنجم و شانزده حدیث از امام صادق (ع) فرا گرفتم.(49)
محمد بن مسلم كتابى بنام «اربعمأْ مسئله» (چهار صد مسئله) تالیف كرده بود كه گویا پاسخ چهار صد مسئله‏اى باشد كه از پیشواى پنجم و ششم شنیده بود. (50)
یكى دیگر از تربیت یافتنگان مكتب امام باقر (ع) «جابر بن یزید جعفى» است. او نیز اهل كوفه بود و براى استفاده از محضر امام باقر (ع) به شهر مدینه هجرت كرد و در پرتو استفاده از مكتب پرفیض پیشواى پنجم، به مرابت عالى علمى نائل گردید. جابر، با استفاده از علوم و دانشهاى سرشار پیشواى پنجم كتب و آثار متعددى از خود با یادگار گذاشت كه شاهد دیگرى بر توجه شیعیان به مسئله تدوین حدیث و جمع آورى معارف اسلامى است. كتب جابر به قرار زیراست:

ادامه دارد...

چهارشنبه 2/5/1387 - 18:13
دعا و زیارت
- از ما مسیحیان هستید یا از مسلمانان؟
- از مسلمانان.
- از دانشمندان آنان هستید یا افراد نادان؟
- از افراد نادان نیستم!
- اول من سوال كنم یا شمامى پرسید؟
- اگر مایلید شما سوال كنید/
- به چه دلیل شما مسلمانان ادعا مى‏كنید كه اهل بهشت غذا مى‏خورند و مى‏آشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آیا براى این موضوع، نمونه و نظیر روشنى در این جهان وجود دارد؟
- بلى، نمونه روشن آن در این جهان جنین است كه در رحم مادر تغذیه مى‏كند ولى مدفوعى ندارد!
- عجب! پس شما گفتید از دانشمندان نیستید؟!
- من چنین نگفتم، بلكه گفتم از نادانان نیستم!
- سوال دیگرى دارم/
- بفرمایید/
- به چه دلیل عقیده دارید كه میوه‏ها و نعمتهاى بهشتى كم نمى‏شود و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقى بوده كاهش پیدا نمى‏كنند؟ آیا نمونه روشنى از پدیده‏هاى این جهان را مى‏توان براى این موضوع ذكر كرد؟
- آرى، نمونه روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله چراغى صدها چراغ روشن كنید، شعله چراغ اول به جاى خود باقى است و از ان به هیچ وجه كاسته نمى‏شود!$
...اسقف هر سوال و مشكلى به نظرش مى‏رسید، همه را پرسید و جواب قانع كننده شنید و چون خود را عاجز یافت، بشدت ناراحت و عصبانى شد و گفت: «مردم! دانشمند والا مقامى را كه مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بیشتر است، به اینجا آورده‏اید تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پیشوایان آنان از ما برتر وبهترند؟! به خدا سوگند دیگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، مرا در میان خود نخواهید دید!» این را گفت و از جا برخاست و بیرون رفت!
اتهام ناجوانمردانه
این جریان بسرعت درشهر دمشق پیچید و موجى از شادى و هیجان درمحیط شام به وجود آورد. هشام، به جاى آن‏كه از پیروزى افتخارآمیز علمى امام باقر (ع) بر بیگانگان خوشحال گردد، بیش از پیش از نفوذ معنوى امام (ع) بیمناك شد و ضمن ظاهر سازى و ارسال هدیه براى آن حضرت پیغام داد كه حتماً همان روز دمشق را ترك گوید! نیز بر اثر خشمى كه به علت پیروزى علمى امام (ع) به وى دست داده بود، كوشش كرد درخشش علمى و اجتماعى ایشان را با حربه زنگ زده تهمت از بین ببرد و رهبر عالیقدر اسلام را متهم به گرایش به مسیحیت نماید! لذا با كمال ناجوانمردى به برخى از فرمانداران خود (مانند فرماندار شهر مدین) چنین نوشت:
«محمد بن على، پسر ابوتراب، همراه فرزندش نزد من آمده بود، وقتى آنان را به مدینه بازگرداندم، نزد كشیشان رفتند و با گرایش به نصرانیت!! به مسیحیان تقرب جستند. ولى من به خاطر خویشاوندى اى كه با من دارند، از كیفر آنان چشم پوشیدم! وقتى كه این دو نفر به شهر شما رسیدند، به مردم اعلام كنید كه من از آنان بیزارم»!
ولى تلاشهاى مذبوحانه هشام براى پوشاندن حقیقت به جایى نرسید و مردم شهر مزبور كه ابتدأاً تحت تاثیر تبلیغات هشام قرار گرفته بودند، در اثر احتجاجها و نشانه‏هاى امامت كه از آن حضرت دیده شد، به عظمت و مقام واقعى پیشواى پنجم پى بردند، و بدین ترتیب سفرى كه شروع آن با اجبار و تهدید بود، به یكى از سفرهاى ثمربخش و آموزنده تبدیل شد! (60)
مناظرات امام باقر ع
در دوران امامت حضرت باقر (ع) فرقه‏هاى مذهبى و گروههاى سیاسى و مذهبى متعددى مانند: معتزله، خوارج و مرجئه فعالیت داشتند و امام باقر (ع) همچون سدى استوار در برابر نفوذ عقائد باطل آنان ایستادگى مى‏نمود و طى مناظراتى كه با سران این گروهها داشت، پایگاههاى فكرى و عقیدتى آنان را در هم مى‏كوبید و بى پایگى عقائدشان رابا دلائلى روشن ثابت مى‏كرد. در اینجا به عنوان نمونه گفتگوى آن حضرت را با «نافع بن ازرق»،یكى از سران خوارج، از نظر خوانندگان مى‏گذرانیم :
روزى «نافع» به حضور امام رسید و مسائلى از حرام و حلال پرسید. امام به سوالات وى پاسخ داد و ضمن گفتگو فرمود:
به این مارقین (از دین خارج شدگان) بگو: چرا جدایى از امیر مومنان (ع) را حلال شمردید، در صورتى كه قبلا خون خویش را در كنار او و در راه اطاعت از او نثار مى‏كردید و یارى اورا موجب نزدیكى به خدا مى‏دانستید؟!
امام افزود: آنان خواهند گفت كه او را در دین خدا حكم قرار داد. به آنان بگو: خداوند در شریعت پیامبر خود در دو مورد دو نفر را حكم قرار داده است؛ یكى در مورد اختلاف میان زن و شوهر است كه مى‏فرماید:
«و اگر از جدایى و شكاف میان آن‏ها بیم داشته باشید، داورى از خانواده شوهر و داورى از خانواده زن انتخاب كنید (تا به كار آنان رسیدگى كنند) اگر این دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند،خداوند كمك به توافق آنها مى‏كند (زیرا) خداوند دانا و آگاه است».(61)
دیگرى داورى «سعد بن معاذ» است كه پیامبر اسلام او را میان خود و قبیله یهودى «بنى قریظه» حكم قرار داد، و او هم طبق حكم خدا نظر داد. آن‏گاه امام افزود: آیا نمى‏دانید كه امیر مومنان حكمیت را به این شرط پذیرفت كه دو داور بر اساس حكم قرآن داورى كنند و از از حدود قرآن تجاوز نكنند و شرط كرد كه اگر بر خلاف قران راى بدهند، مردود خواهد بود؟ وقتى كه به امیر مومنان گفتند: داورى كه خود تعیین كردى بر ضرر تو نظر داد، فرمود: من او را داور قرار ندادم، بلكه كتاب خدا را داور قرار دادم. پس چگونه مارقین حكمیت قرآن و مردود بودن خلاف قران را گمراهى مى‏شمارند، اما بدعت و بهتان خود را گمراهى به حساب نمى‏آورند؟!
چهارشنبه 2/5/1387 - 18:12
دعا و زیارت
در راس این پیشوایان، «ابوحنیفه» قرار دارد كه دو سال شاگرد امام بوده است. او این دو سال را پایه علوم و دانش خود معرفى مى‏كند و مى‏گوید:«لولا السنتان لهلك نعمان»: اگر آن دو سال نبود، «نعمان»: «نعمان» هلاك مى‏شد.(18)
شاگردان امام از نقاط مختلف همچون كوفه، بصره، واسط، حجاز و امثال اینها و نیز از قبائل گوناگون مانند: بنى اسد، مخارق، طى، سلیم، غطفان، ازد، خزاعه، خثعم، مخزوم، بنى ضبه، قریش بویژه بنى حارث بن عبدالمطلب و بنى الحسن بودند كه به مكتب ان حضرت مى‏پیوستند.(19)
در وسعت دانشگاه امام همین قدر بس كه «حسن بن على بن زیاد وشأ» كه از شاگردان امام رضا (ع) و از محدثان بزرگ بوده (طبعاً سالها پس از امام صادق (ع) زندگى مى‏كرده)، مى‏گفت: در مسجد كوفه نهصد نفر استاد حدیث مشاهده كردم كه همگى از جعفر بن محمد حدیث نقل مى‏كردند.(20)
به گفته «ابن حجر عسقلانى» فقها و محدثانى همچون شعبه، سفیان ثورى، سفیان بن عیینه، مالك، ابن جریح، ابوحنیفه، پسروى موسى، و هیب بن خالد، قطان، ابوعاصم، و گروه انبوه دیگر، از آن حضرت حدیث نقل كرده‏اند. (21)
«یافعى» مى‏نویسد: او سخنان نفیسى در علم توحید و رشته‏هاى دیگر دارد. شاگرد او «جابرین حیان»، كتابى شامل هزار ورق كه پانصد رساله را در بر داشت، تألیف كرد. (22) امام صادق (ع) هر یك از شاگردان خود را در رشته‏اى كه با ذوق و قریحه او سازگار بود، تشویق و تعلیم مى‏نمود و در نتیجه، هر كدام از آنها در یك یا دو رشته از علوم مانند: حدیث، تفسیر، علم كلام، و امثال اینها تخصص پیدا مى‏كردند/
گاهى امام، دانشمندانى را كه براى بحث و مناظره مراجعه مى‏كردند، راهنمایى مى‏كرد تا با یكى از شاگردان كه در آن رشته تخصص داشت، مناظره كنند/
«هشام بن سالم» مى‏گوید: روزى با گروهى از یاران امام صادق (ع) در محضر آن حضرت نشسته بودیم. یك نفر مرد شامى اجازه ورود خواست و پس از كسب اجازه، وارد شد. امام فرمود: بنشین. آنگاه پرسید: چه مى‏خواهى؟
مرد شامى گفت: شنیده‏ام شما به تمام سوالات و مشكلات مردم پاسخ مى‏گویید، آمده‏ام با شما بحث و مناظره بكنم!
امام فرمود:
- در چه موضوعى؟
شامى گفت:
- درباره كیفیت قرائت قرآن/
امام رو به «حمران» كرده فرمود:
- حمران جواب این شخص با تو است!
مرد شامى:
- من مى‏خواهم با شما بحث كنم، نه با حمران!
- اگر حمران را محكوم كردى، مرا محكوم كرده‏اى!
مرد شامى ناگزیر با حمران وارد بحث شد. هر چه شامى پرسید، پاسخ قاطع و مستدلى از حمران شنید، به طورى كه سرانجام از ادامه بحث فروماند و سخت ناراحت و خسته شد!
امام فرمود:
- (حمران را) چگونه دیدى؟
- راستى حمران خیلى زبر دست است، هر چه پرسیدم به نحو شایسته‏اى پاسخ داد!
شامى گفت: مى‏خواهم درباره لغت و ادبیات عرب با شما بحث كنم/
امام رو به «ابان بن تغلب» كرد و فرمود: با او مناظره كن. ابان نیز راه هر گونه گریز را به روى او بست و وى را محكوم ساخت/
شامى گفت: مى‏خواهم درباره فقه با شما مناظره كنم!
امام به «زراره» فرمود: با او مناظره كن. زراره هم با او به بحث پرداخت و بسرعت او را به بن بست كشاند!
شامى گفت: مى‏خواهم درباره كلام با شما مناظره كنم. امام به «مومن طاق» دستور داد با او به مناظره بپردازد. طولى نكشید كه شامى از مومن طاق نیز شكست خورد!
به همین ترتیب وقتى كه شامى درخواست مناظره درباره استطاعت (قدرت و توانایى انسان بر انجام یا ترك خیر و شر)، توحید و امامت نمود، امام به ترتیب به حمزه طیار، هشام بن سالم و هشام بن حكم دستور داد با وى به مناظره بپردازند و هر سه، با دلائل قاطع و منطق كوبنده، شامى را محكوم ساختند. با مشاهده این صحنه هیجان‏انگیز، از خوشحالى خنده‏اى شیرین بر لبان امام نقش بست. (23)
مناظرات امام صادق (ع)
چنانكه قبلا گفتیم، عصر امام صادق (ع) عصر برخورد اندیشه‏ها و پیدایش فرق و مذاهب مختلف بود و در اثر برخورد فرهنگ و معارف اسلامى با فلسفه‏ها و عقاید و آراى فلاسفه و دانشمندان یونان، شبهات و اشكالات گوناگونى پدید آمده بود، از اینرو امام صادق (ع) جهت معرفى اسلام و مبانى تشیع، مناظرات متعدد و پرهیجانى با سران و پیروان این فرقه‏ها و مسلكها داشت و طى آن‏ها با استدلالهاى متین و منطق استوار، پوچى عقاید آنان و برترى مكتب اسلام را ثابت مى‏كرد/
از میان مناظرات گوناگون امام، به عنوان نمونه، مناظره آن حضرت را با «ابو حنیفه»، پیشواى فرقه حنفى، از نظر خوانندگان محترم مى‏گذرانیم:
روزى ابوحنیفه براى ملاقات با امام صادق (ع) به خانه امام آمد و اجازه ملاقات خواست. امام اجازه نداد/
ابوحنیفه مى‏گوید: دم در، مقدارى توقف كردم تا اینكه عده‏اى از مردم كوفه آمدند، و اجازه ملاقات خواستند. امام به آنها اجازه داد. من هم باآنها داخل خانه شدم. وقتى به حضورش رسیدم گفتم:
شایسته است كه شما نماینده‏اى به كوفه بفرستید و مردم آن سامان را از ناسزا گفتن به اصحاب محمد (ص) نهى كنید، بیش از ده هزار نفر در این شهر به یاران پیامبر ناسزا مى‏گویند. امام فرمود:
- مردم از من نمى‏پذیرند/
- چگونه ممكن است سخن شما را نپذیرند، در صورتى كه شما فرزند پیامبر خدا هستید؟
- تو خود یكى از همانهایى هستى كه گوش به حرف من نمى‏دهى. مگر بدون اجازه من داخل خانه نشدى،و بدون اینكه بگویم ننشستى ،و بى اجازه شروع به سخن گفتن ننمودى؟
آنگاه فرمود:
- شنیده‏ام كه تو بر اساس قیاس (24)فتوا مى‏دهى؟
- آرى/
- واى بر تو! اولین كسى كه بر این اساس نظر داد شیطان بود؛ وقتى كه خداوند به او دستور داد به آدم سجده كند، گفت: «من سجده نمى‏كنم، زیرا كه مرا از آتش آفریدى و او را از خاك و آتش گرامیتر از خاك است»/
(سپس امام براى اثبات بطلان «قیاس»، مواردى از قوانین اسلام را كه برخلاف این اصل است، ذكر كرد و فرمود:) - به نظر تو كشتن كسى بناحق مهمتر است، یا زنا؟
- كشتن كسى بناحق/
- (بنابراین اگر عمل كردن به قیاس صحیح باشد) پس چرا براى اثبات قتل، دو شاهد كافى است، ولى براى ثابت نمودن زنا چهار گواه لازم است؟ آیا این قانون اسلام با قیاس توافق دارد؟
- نه.
- بول كثیف‏تر است یا منى؟
- بول/
- پس چرا خداوند در مورد اول مردم را به وضو امر كرده، ولى در مورد دوم دستور داده غسل كنند؟ آیا این حكم با قیاس توافق دارد؟
- نه/
- نماز مهمتر است یا روزه؟
- نماز/
- پس چرا بر زن حائض قضاى روزه واجب است، ولى قضاى نماز واجب نیست؟ آیا این حكم با قیاس توافق دارد؟
- نه/
- آیا زن ضعیفتر است یا مرد؟
- زن/
- پس چرا ارث مرد و برابر زن است؟ آیا این حكم با قیاس سازگارى است ؟
- نه /
- چرا خداوند دستور داده است كه اگر كسى ده درهم سرقت كرد، دستش قطع شود، در صورتى كه اگر كسى دست كسى راقطع كند، دیه آن پانصد درهم است؟ آیا این با قیاس سازگار است؟
- نه/
- شنیده‏ام كه این آیه را: «در روز قیامت به طور حتم از نعمتهاى سوال مى‏شوید»(25)چنین تفسیر مى‏كنى كه: خداوند مردم را در مورد غذاهاى لذیذ و آبهاى خنك كه در فصل تابستان مى‏خوردند، مواخذه مى‏كند/
- درست است، من این آیه را این طور معنا كرده‏ام.
- اگر شخصى تو را به خانه‏اش دعوت كند و با غذاى لذیذ و آب خنكى از تو پذیرایى كند، وبعد به خاطر این پذیرایى بر تو منت گذارد، درباره چنین كسى چگونه قضاوت مى‏كنى؟
- مى‏گویم آدم بخیلى است/
- آیا خداوند بخیل است (تا اینكه روز قیامت در مورد غذاهایى كه به ما داده، ما را مورد مؤاخذه قرار دهد)؟
- پس مقصود از نعمتهایى كه قرآن مى‏گوید انسان درباره آن مؤاخذه مى‏شود، چیست؟
- مقصود، نعمت دوستى ما خاندان رسالت است.(26)
تبیین احكام به شیوه خاص شیعى
در موضوع تاسیس حوزه وسیع علمى و فقهى توسط امام صادق (ع) چیزى كه از نظر بیشتر كاوشگران زندگى امام پوشیده مانده است، مفهوم سیاسى و معترضانه این اقدام بزرگ امام است. براى آن‏كه جهات سیاسى این عمل نیز روشن گردد، مقدمتاً باید توجه داشته باشیم كه:

ادامه دارد..........

چهارشنبه 2/5/1387 - 18:11
دعا و زیارت
مى‏گویند: ابو مسلم،در میان اعراب نیز همراهان و یاران بسیارى داشت. اینان هنگام بیعت با ابو مسلم سوگند مى‏خوردند كه در پیروى از كتاب خدا و سنت پیامبر و در فرمانبردارى از یك گزیده ناشناس كه از خاندان پیامبر است، استوار باشند و در پیروى از فرماندهان خویش اندیشه و درنگ را جایز نشمارند و دستور آنها را بى چون و چرا به جاى آورند/
حتى سوگند مى‏خوردند كه اگر بر دشمن غلبه كنند جز به دستور اسلام و فرماندهان خویش دشمن را به هلاكت نرسانند. شعارى كه نشانه شناخت و حلقه ارتباط آنها بشمار مى‏آمد لباس سیاه و علم سیاه بود. اینان رنگ پرچم خود را به اعتبار اینكه پرجم پیامبر سیاه بود، و قصد آنان باز گشت به دین پیامبر است، یا به نشانه آنكه قصدشان خونخواهى و سوگوارى در عزاى خاندان پیامبر است، سیاه قرار دادند. شاید هم مى‏خواستند خود را مصداق اخبار«ملاحم» معرفى كنند كه طبق آنها پدید آمدن علمهاى سیاه از سوى خراسان نشانه زوال دولت جابران و تشكیل دولبت حقه شمرده شده است(41)و(42)
به هر حال ظاهر امرنشان مى‏داد كه قیام عباسیان، یك قیام عظیم با محتواى اسلامى است/
نامه‏هاى سران نهضت به اما صادق (ع)
ابو مسلم پس از مرگ «ابراهیم امام» به حضرت صادق (ع) چنین نوشت: «من مردم را به دوستى اهل بیت دعوت مى‏كنم، اگر مایل هستید كسى براى خلافت بهتراز شما نیست»/
امام درپاسخ نوشت:
«ما انت من رجالى و لا الزمان زمانى»: نه تو از یاران منى و نه زمانه، زمانه من است(43)
همچنین «فضل كاتب» مى‏گوید: روزى نزد امام صادق (ع) بودم كه نامه‏اى از ابو مسلم رسید، حضرت به پیك فرمود: «نامه تو را جوابى نیست، از نزد ما بیرون شو»(44)
نیز «ابوسلمه خلال»(45) كه بعدها به عنوان «وزیر آل محمد (ص) معروف شد، چون بعد از مرگ ابراهیم امام اوضاع را به زیان خود مى‏دید، بر آن شد كه از آنان رو گردانیده به فرزندان على (ع) بپیوند. لذا به سه تن از بزرگان علویین: جعفر بن محمد الصادق (ع) و عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب (عبدالله محض) عمرالاشرف بن زین‏العابدین (ع) نامه نوشت و آن را به یكى از دوستان ایشان سپرده گفت: اول نزد جعفر بن محمد الصادق (ع) برو، اگر وى پذیرفت دو نامه دیگر را از میان ببر، و اگر او نپذیرفت عبدلله محض را ملاقات كن، اگراو هم قبول نكرد، نزد عمر رهسپار شو/
فرستاده ابو سلمه ابتدأاً نزد امام جعفر بن محمد (ع) آمد و نامه ابوسلمه را بدو تسلیم كرد. حضرت صادق(ع) فرمود: مرا با ابو سلمه كه شیعه و پیرو دیگران است، چه كار؟ فرستاده ابو سلمه گفت: نامه را بخوانید، امام صادق(ع) به خادم خود گفت چراغ را نزدیك وى آورد، آنگاه نامه را در آتش چراغ انداخت و آن را سوزانید! پیك پرسید: جواب آن را نمى‏دهى؟ امام فرمود: جوابش همین بود كه دیدى!
سپس پیك ابو سلمه نزد«عبدلله محض» رفت و نامه وى را به دستش داد. چون عبدالله نامه را خواند آن را بوسید و فوراً سوار شده نزد حضرت صادق (ع) آمد و گفت: این نامه كه اكنون به وسیله یكى از شیعیان ما در خراسان رسیده از ابو سلمه است كه مرا به خلافت دعوت كرده است. حضرت به عبدالله گفت: از چه وقت مردم خراسان شیعه تو شده‏اند؟ آیا ابو مسلم را تو پیش آنان فرستاده‏اى؟ آیا تو احدى از آنان را مى‏شناسى؟ در این صورت كه نه تو آنها را مى‏شناسى و نه ایشان تو را مى‏شناسند، چگونه شیعه تو هستند؟ عبدالله گفت: سخن تو بدان ماند كه خود در این كار نظر دارى؟ امام فرمود: خدا مى‏داند كه من خیر اندیشى را درباره هر مسلمانى بر خود واجب مى‏دانم، چگونه آن را درباره تو روا ندارم؟ اى عبدالله، این آرزوهاى باطل را از خود دور كن و بدان كه این دولت از آن بنى عباس خواهد بود،و همین نامه براى من نیز آمده است. عبدلله با ناراحتى از نزد جعفر بن محمد بیرون آمد/
«عمر بن زین العابدین» نیز با نامه ابوسلمه برخورد منفى داشت. وى نامه را رد كرد و گفت: من صاحب نامه را نمى‏شناسم كه پاسخش را بدهم(46)/
هنگامى كه پرچمهاى پیروزى به اهتزاز در آمد و نشانه‏هاى فتح نمایان شد، «ابو سلمه» براى بار دوم طى نامه‏اى به امام صادق (ع) نوشت:«هفتاد هزار جنگجو در ركاب ما آماده هستند، اكنون موضع خود را روشن كن.» امام (ع) باز همان جواب قبلى را داد.(47)
ابوبكر حضرمى روایت میكند كه من و ابان بن تغلب به محضر امام صادق (ع) رسیدیم و این هنگامى بود كه پرچمهاى سیاه در خراسان برافراشته شده بود. عرض كردیم: اوضاع را چگونه مى‏بینید؟ حضرت فرمود:
«در خانه‏هاى خود بنشینید، هر وقت دیدید ما گرد مردى جمع شده‏ایم، با سلاح به سوى ما بشتابید.»(48)
اما در بیان دیگرى به یاران خود فرمود: «زبانهاى خود را نگاهدارید و از خانه‏هاى خود بیرون نیایید، زیرا آنچه به شما اختصاص دارد (حكومت راستین اسلامى) به این زودى به شما نمى‏رسد»(49)
با توجه به آن‏چه گفته شد، در نظر بدوى تحلیل موضعگیرى امام در برابر پیشنهادهاى ابوسلمه و ابومسلم مشكل به نظر مى‏رسد، ولى اگر اندكى در قضایا دقت كنیم، پى به علت اصلى این موضعگیرى مى‏بریم :امام صادق (ع) مى‏دانست كه رهبران قیام هدفى جز رسیدن به قدرت ندارند، و اگر شعار طرفدارى از اهل بیت را هم مطرح مى‏كنند، صرفاً به منظور جلب حمایت توده‏هاى شیفته اهل بیت است/
«روایات تاریخى به روشنى گواهى مى‏دهد كه «ابو سلمه خلال» پس از رسیدن نیروهاى خراسانى به كوفه، زمام امور سیاسى را در دست گرفته شروع به توزیع مناصب سیاسى و نظامى در میان اطرافیان خود كرده بود. او مى‏خواست با برگزیدن یك خلیفه علوى، تصمیم گیرنده و قدرت اصلى دولت، خود وى بوده، خلیفه تنها در حد یك مقام ظاهرى و تشریفاتى باشد».(50)امام مى‏دانست كه ابومسلم و ابوسلمه دنبال چهره روشنى از اهل بیت مى‏گردند كه از وجهه و محبوبیت او در راه رسیدن به اهداف خود بهره بردارى كنند، و به امامت آن حضرت اعتقاد ندارند و گرنه معنا نداشت كه سه نامه به یك مضمون به سه شخصیت از خاندان پیامبر بنویسند!
امام با نهایت هوشیارى مى‏دانست طراح اصلى قیام، عباسیان هستند وآنان نیز هدفى جز رسیدن به آمال خود در زمینه حكمرانى و سلطه جویى ندارند و مى‏دانست كه آنها بزودى كسى را كه دیگر به دردشان نخورد و یا در سر راهشان قرار گیرد، نابود خواهند كرد؛ همان سرنوشتى كه گریبانگیر ابومسلم و ابوسلمه و سلیمان بن كثیر و دیگران شد. امام (ع) كاملا مى‏دانست امثال ابوسلمه و ابومسلم فریب خورده‏اند و در خط مستقیم اسلام و اهل بیت نیستند و لذا به هیچ عنوان حاضر نبود با آنان همكارى كند و به اقدامات آنان مشروعیت بخشد، زیرا سران انقلاب مردان مكتب او نبودند. آنان در عرصه انتقامجویى، كسب قدرت، و اعمال خشونت افراط مى‏كردند و كارهایى انجام مى‏دادند كه هیچ مسلمان متعهدى نمى‏تواند آن‏ها را امضا كند/
چهارشنبه 2/5/1387 - 18:10
دعا و زیارت
خلفاى عباسى هم مانند امویان، پیشوایان بزرگ خاندان نبوت را كه جاذبه معنوى و مكتب حیات بخش آنان مردم را شیفته و مجذوب خود ساخته و به آنان بیدارى و تحرك مى‏بخشید، براى حكومت خود كانون خطرى تلقى مى‏كردند و از اینرو كوشش مى‏كردند به هر وسیله‏اى كه ممكن است، آنان را در انزوا قرار دهند.
این موضوع، در زمان امام صادق (ع) بیش از هر زمان دیگر به چشم مى‏خورد. در عصر امام ششم حكومتهاى وقت به طور آشكار مى‏كوشیدند افرادى را كه خود مدتى شاگرد مكتب آن حضرت بودند، در برابر مكتب امام بر مسند فتوا و فقاهت نشانده مرجع خلقت معرفى نمایند، چنانچه «ابوحنیفه» و «مالك بن انس» را نشاندند!
تألیف اجبارى‏
منصور دوانیقى به همین منظور «مالك بن انس» را فوق‏العاده مورد تكریم‏قرار مى‏داد و او را مفتى و فقیه رسمى معرفى مى‏كرد. سخنگوى بنى عباس در شهر مدینه اعلام مى‏كرد كه: جز مالك بن انس و ابن ابى ذئب كسى حق ندارد در مسائل اسلامى فتوا بدهد!(75)/
نیز منصور دستور داد مالك كتاب حدیثى تألیف كرده در اختیار محدثان قرار دهد. مالك از این كار خوددارى مى‏كرد،ولى منصور در این موضوع اصرار مى‏ورزید. روزى منصور به وى گفت: باید این كتاب را بنویسى، زیرا امروز كسى داناتر از تو وجود ندارد!
مالك بر اثر پافشارى واجبار منصور، كتاب «موطّأ» را تألیف نمود(76)/
به دنبال این جریان، حكومت وقت با تمام امكانات خود به طرفدارى از مالك و ترویج تبلیغ وى و نشر فتاواى او پرداخت تا از این رهگذر، مردم را از مكتب امام صادق - علیه السلام - دور نگهدارد/
منصور به مالك گفت: اگر زنده بمانم فتاواى تو را مثل قرآن نوشته به تمام شهرها خواهم فرستاد و مردم را وادار خواهم كرد به آنها عمل كنند(77)/
البته این مُفتیها نیز در مقابل پشتیبانیهاى بى دریغ حكومتهاى آن زمان، خواهى نخواهى دست نشانده و حافظ منافع آنها بودند و اگر خلیفه پى مى‏برد كه فقیه و مفتى وابسته، قدمى برخلاف مصالح او برداشته یا باطناً با آن موافق نیست،
بسختى او را مجازات مى‏كرد؛ چنانكه مالك بن انس كه آنهمه مورد توجه منصور بود، بر اثر سعایتى كه از او نزد پسر عموى منصور نمودند، به دستور وى هفتاد تازیانه خورد! این سعایت مربوط به فتوایى بود كه وى برخلاف میل خلیفه صادر نموده بود(78)/
قیام زید بن على بن الحسین‏علیهم السلام‏
زید بن على - علیه السلام -، برادر امام باقر - علیه‏السلام - و از بزرگان و رجال با فضیلت و عالیقدر خاندان نبوت، و مردى دانشمند، زاهد، پرهیزگار، شجاع و دلیربود(79)و در زمان حكومت بنى امیه زندگانى مى‏كرد/
زید از مشاهده صحنه‏هاى ظلم و ستم و تاخت و تاز حكومت اموى فوق‏العاده ناراحت بود و عقیده داشت كه باید با قیام مسلحانه، حكومت فاسد اموى را واژگون ساخت/
احضار زید به دمشق‏
هشام بن عبدالملك،كه از روحیه انقلابى زید آگاه بود، درصدد بود او را بادسیسه‏اى از میان برداشته و خود را از خطر وجود او نجات بخشد/
هشام نقشه خائنانه‏اى كشید تا از این رهگذر به هدف پلید خود برسد. به دنبال این نقشه، زید را از مدینه به دمشق احضار كرد. هنگامى كه زید وارد دمشق شد و براى گفتگو با هشام به قصر خلافت رفت، هشام ابتدأاً او را با سردى پذیرفت و براى اینكه به خیال خود موقعیت او را در افكار عمومى پایین بیاورد، او را تحقیر كرد و جاى نشستن نشان نداد، آنگاه گفت:
- یوسف بن عمرو ثقفى (استاندار عراق) به من گزارش داده است كه«خالد بن عبدالله قسرى»(80)ششصد هزار درهم پول به تو داده است، اینك باید آن پول را تحویل بدهى/
- خالد چیزى نزد من ندارد/
- پس باید پیش یوسف بن عمرو در عراق بروى. تا او تو را با خالد روبرو كند/
- مرا نزد فرد پستى از قبیله ثقیف نفرست كه به من اهانت كند/
- چاره‏اى نیست، باید بروى!
آنگاه گفت:
- شنیده‏ام خود را شایسته خلافتت مى‏دانى و فكر خلافت را در سر مى‏پرورانى، در حالى كه كنیز زاده‏اى بیش نیستى و به كنیز زاده نمى‏رسد كه بر مسند خلافت تكیه بزند/
-آیا خیال مى‏كنى موقعیت مادرم از ارزش من مى‏كاهد؟ مگر فراموش‏كرده‏اى كه «اسحاق» از زن آزاد به دنیا آمده بود، ولى مادر «اسماعیل» كنیزى بیش نبود؛ با این حال خداوند پیامبران بعدى را از نسل اسماعیل قرار داد و پیامبر
اسلام 6نیز از نسل او است/
آنگاه زید هشام را نصحیت نمود و او را به تقوا و پرهیزگارى دعوت كرد/
هشام گفت:
- آیا فردى مثل تو مرا به تقوا و پرهیزگارى دعوت مى‏كند؟
- آرى، امر به معروف و نهى از منكر، دو دستور بزرگ اسلام است و انجام آن بر همه لازم است، هیچ كس نباید به واسطه كوچكى رتبه و مقام، از انجام این وظیفه خوددارى كند و هیچ كس نیز حق ندارد به بهانه بزرگى مقام از شنیدن آن اباورزد!
سفر اجبارى!
هشام پس از گفتگوهاى تند، زید را روانه عراق نمود و طى نامه‏اى به «یوسف بن عمرو» نوشت:«وقتى زید پیش تو آمد او را به خالد مواجهه كن و اجازه نده وى حتى یك ساعت در كوفه بماند، زیرا او مردى شیرین زبان، خوش بیان، و سخنور است و اگر در آنجا بماند، اهل كوفه بسرعت به او مى‏گروند»/
زید به محض ورود به كوفه، نزد یوسف رفت و گفت:
- چرا مرا به اینجا كشاندى؟
- خالد مدعى است كه نزد تو ششصد هزار درهم پول دارد/
- خالد را احضار كن تا اگر ادعایى دارد شخصاً عنوان كند/
یوسف دستور داد خالد را از زندان بیاورند. خالد را در حالى كه زنجیر و آهن سنگین به دست و پایش بسته بودند، آوردند. آنگاه یوسف رو به وى كرده گفت:
- این زید بن على است، اینك هر چه نزد او دارى بگو. خالد گفت: به خدا سوگند نزد او هیچ چیز ندارم و مقصود شما از آوردن او جز آزار واذیت او نیست!
در این هنگام یوسف رو به زید نموده گفت:
- امیرالمؤمنین هشام به من دستور داده همین امروز تو را از كوفه بیرون كنم!
- سه روز مهلت بده تا استراحت كنم آنگاه از كوفه بروم/
- ممكن نیست، حتماً باید امروز حركت كنى/
- پس مهلت بدهید امروز توقف نمایم/
- یك ساعت هم مهلت ممكن نیست!(81)
به دنبال این جریان، زید همراه عده‏اى از مأموران یوسف، كوفه را به سوى مدینه ترك گفت و چون مقدارى از كوفه فاصله گرفتند، مأموران برگشتند، و زید راتنها گذاشتند///
در كوفه‏
ورود زید به عراق جنب و جوشى به وجود آورده و جریان او با هشام همه جاپیچیده بود. اهل كوفه كه از نزدیك مراقب اوضاع بودند، به محض آنكه آگاه شدند زید روانه مدینه شده است، خود را به او رساندند و اظهار پشتیبانى نموده گفتند: در كوفه اقامت كن و از مردم بیعت بگیر، یقین بدان صد هزار نفر با تو بیعت خواهند
نمود و در ركاب تو آماده جنگ خواهند بود، در حالى كه از بنى امیه فقط تعداد معدودى در كوفه هستند كه در نخستین حمله تار و مار خواهند شد/
زید كه سابقه بى‏وفایى و پیمان‏شكنى مردم عراق را در زمان حضرت امیرمؤمنان - علیه‏السلام -، امام مجتبى‏ - علیه‏السلام - و امام حسین - علیه‏السلام - فراموش نكرده‏بود، چندان به وعده‏هاى آنان دلگرم نبود، ولى در اثر اصرار فوق‏العاده آنان از رفتن‏به مدینه صرفنظر كرده به كوفه باز گشت و مردم گروه گروه با او بیعت نمودند به طورى‏
كه فقط از اهل كوفه بیست و پنج هزار نفر آماده جنگ شدند/
پیكار بزرگ‏
از طرف دیگر یوسف بن عمرو، تجمع نیروهاى ضد اموى پیرامون زید رامرتباً به هشام گزارش مى‏داد/
هشام كه از این امر به وحشت افتاده بود، دستور داد یوسف بى‏درنگ به سپاه‏زید حمله كند و آتش قیام را هرچه زودتر خاموش سازد/
نیروهاى طرفین بسیج شدند و جنگ سختى در گرفت. زید با كمال دلاورى و شجاعت مى‏جنگید و پیروان خود را به ایستادگى و پایدارى دعوت مى‏كرد/
جنگ تا شب طول كشید. در این هنگام تیرى از جانب دشمن به پیشانى زید اصابت كرد و در آن فرو رفت/
زید كه بر اثر اصابت تیر قادر به ادامه جنگ نبود، و از طرف دیگر نیز عده‏اى‏از یارانش در جنگ كشته شده و عده‏اى دیگر متفرق شده بودند، ناگزیر دستورعقب‏نشینى صادر كرد/
شهادت زید
شب، طبیب جرّاحى را آرودند تا پیكان تیر را از پیشانى زید بیرون بیاورد، ولى پیكان به قدرى در بدن او فرو رفته بود كه بیرون كشیدن آن بسهولت مقدور نبود.سرانجام طبیب، پیكان را از پیشانى زید بیرون كشید ولى براثر جراحت بزرگ تیر،زید به شهادت رسید/
یاران زید پس از مشاوره زیاد تصمیم گرفتند جسد او را در بستر نهرى كه در آن حدود جارى بود، به خاك سپرده و آب را روى آن جارى سازند تا مأموران هشام آن راپیدا نكنند. به دنبال این تصمیم، ابتدأاً آب نهر را از مسیر خود منحرف كردند، و پس از دفن جسد زید در بستر نهر، مجدداً آب را در مسیر خود روان ساختند/
مع‏الأسف یكى از مزدوران هشام كه ناظر دفن زید بود، جریان را به «یوسف بن عمرو» گزارش داد. به دستور یوسف جسد زید را بیرون آورده سر او را از تن جدا كردند و بدنش را در كناسه كوفه به دار آویختند و تا چهار سال بالاى دار بود/
آنگاه بدن او را از دار پایین آوردند و آن را آتش زدند و خاكسترش را به باد دادند!
آیا قیام زید با موافقت امام صادق 7 بود؟
درباره زید و اینكه آیا او مدعى امامت بوده یا امامت حضرت باقر - علیه‏السلام - و حضرت صادق - علیه‏السلام - را قبول داشته، روایات متضادى از ائمّه - علیهم‏السلام - نقل شده است كه در بعضى از آنها وى مورد نكوهش قرار گرفته و در بعضى دیگر از اوتمجید شده است/
اكثر دانشمندان و محققان ما، در علم رجال و حدیث، اعمّ از قدما و معاصرین، روایات حاكى از نكوهش او را از نظر سند مردود دانسته و به آنها اعتماد نكرده‏اند. به عنوان نمونه مرحوم آیت اللّه العظمى خوئى - قدّس سرّه - پس از نقد و بررسى روایاتى كه در نكوهش زید نقل شده، آنها را از نظر سند ضعیف و غیر قابل اعتماد
معرفى نموده مى‏نویسد:
حاصل آنچه گفتیم این است كه زید فردى بزرگوار و مورد ستایش بوده است و هیچ مدركى كه بر انحراف عقدتى یا نكوهش او دلالت كند، وجود ندارد(82)/
مرحوم علامه مجلسى - قدّس سرّه - نیز پس از نقل روایات مربوط به زید، مى‏نویسد: بدان كه اخبار، در حالات زید مختلف و متعارض است. لكن اخبار حاكى از جلالت و مدح وى و اینكه او ادعاى نادرستى نداشت،بیشتر است و اكثر علماى شیعه به علوّ شأن زید نظر داده‏اند. بنابراین مناسب است كه نسبت به او حسن ظن داشته و از نكوهش او خوددارى كنیم...(83)
اما در مورد قیام زید، دلائل و شواهد فراوانى گواهى مى‏دهند كه قیام او با اجازه و موافقت حضرت صادق - علیه‏السلام - بوده است . از جمله این شواهد، گفتار امام رضا (ع) در پاسخ مأمون است كه امام طى آن فرمود: بیرون رفت، امام فرمود: واى به حال كسى كه نداى او را بشنود و به یارى او نشتابد»(84)/
این روایت شاهد خوبى است بر اینكه قیام زید با اجازه امام بوده است، امّا چون مسئله خروج زید مى‏بایست با رعایت اصول احتیاط و حساب شده باشد، و ممكن بود مداخله امام و موافقت او با قیام زید به گوش دشمن برسد، نه امام و نه خود زید و نه اصحاب نزدیك آن حضرت به هیچ وجه مایل نبودند كسى از آن اطلاع یابد/
امام صادق - علیه‏السلام - در گفتگو با یكى از یاران زید كه در ركاب او شش تن از سپاه امویان را كشته بود، فرمود: خداوند مرا در این خونها شریك گرداند. به خداسوگند عمویم زید روش على و یارانش را در پیش گرفتند(85) زید از معتقدین به امامت حضرت صادق - علیه‏السلام - بوده است، چنانكه از او نقل شده است كه مى‏گفت: جعفر امام ما در حلال و حرام است(86)/
نیز زید مى‏گفت:در هر زمانى یك نفر از ما اهل بیت حجت خداست، و حجت زمان ما برادر زداه‏ام جعفر بن محمد است، هر كس از او پیروى كند، گمراه نمى‏شود و هر كس با او مخالفت ورزد، هدایت نمى‏یابد(87). امام صادق - علیه‏السلام - مى‏فرمود:
خوا عمویم زید را رحمت كند، هرگاه پیروز مى‏شد (به قرار خود) وفا مى‏كرد، عمویم زید مردم را به رهبرى شخص برگزیده‏اى از آل محمد دعوت مى‏كرد، و آن شخص منم!(88)/
در روایتى دیگر از امام صادق - علیه‏السلام - نقل شده است كه درباره زید فرمود: خدا او را رحمت كند، مرد مؤمن و عارف و عالم و راستگویى بود، اگر پیروز مى‏شد، به عهد خود وفا مى‏كرد و اگر قدرت و حكومت را به دست مى‏آورد، مى‏دانست آن را به چه كسى بسپارد(89)/
خبر شهادت زید و یارانش در مدینه اثرى عمیق و ناگوار داشت و بیش از همه امام صادق - علیه‏السلام - از این واقعه متأثر بود. پس از شهادت زید چنان غم و غصه امام صادق - علیه‏السلام - را فراگرفته بود كه هرگاه نام كوفه وزید به میان مى‏آمد، بى‏اختیار اشك از چشمان حضرت سرازیر مى‏شد و با جمله‏هایى جانسوز و تكان دهنده توأم با تكریم و احترام عمیق نسبت به عموى شهید خود و یاران فداكار وى، خاطره شهادت او را گرامى مى‏داشت/
یكى از دوستان امام ششم بنام «حمزة بن حمران»، مى‏گوید:
روزى به محضر امام صادق - علیه‏السلام - شرفیاب شدم، حضرت از من پرسید:
اى حمزه از كجا مى‏آیى؟
عرض كردم: از كوفه/
امام تا نام كوفه را شنید، بشدت گریه كرد، به طورى كه صورت مباركش از اشك چشمش خیس شد. وقتى كه من این حالت را مشاهده كردم، از روى تعجب عرض كردم:
- پسر پیغمبر! چه مطالبى شما را چنین به گریه انداخت؟
- امام، با حالتى حزن‏انگیز و چشمان پر از اشك، فرمود:
- به یاد عمویم زید و آنچه بر سر او آوردند افتادم، گریه‏ام گرفت/
- چه چیزى از او به یاد شما آمد؟
- قتل و شهادت او/
آنگاه امام چگونگى شهادت او را براى حمزه شرح داد...(90)
چهارشنبه 2/5/1387 - 18:10
ازدواج و همسرداری

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم‏فرمود:
پس از اسلام، هیچ نعمتی برای مرد بهتر از زن مسلمانی نیست که هر گاه به او بنگرد، مسرورش کند و هر گاه به او فرمان دهد، اطاعتش نماید و در غیاب او حافظ ناموس و مالش باشد.
من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 255
فصل پنجم: انتخاب سرنوشت
16. دقت در انتخاب
قال الامام الصادق علیه السلام:
انما المراة قلادة فانظر ما تتقلد.
امام صادق علیه السلام فرمود:
زن همانا گردنبندی است، نیک بنگر که چه گردنبندی را به گردنت آویزان می‏کنی.
وسائل الشیعه، ج 20، ص 33
17. وصلت نکردن با خانواده ناشایست
عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال:
ایاکم و خضراء الدمن، قیل: یا رسول الله و ما خضراء الدمن؟ قال: المراة الحسناء فی منبت السوء.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
بپرهیزید از سبزه‏هایی که در مزبله می‏روید. عرض شد: یا رسول الله! سبزه‏هایی که در مزبله می‏روید چیست؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:زن زیبایی که در خانواده پست و ناشایست‏بوجود آمده باشد.
من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 256، مکارم الاخلاق، ص 205
18. رضایت داماد
سئل عن الصادق علیه السلام:
انی ارید ان اتزوج امراة و ان ابوی اراد غیرها. قال: تزوج التی هویت ودع التی هوی ابواک.
کسی از امام صادق علیه السلام سؤال کرد:
من می‏خواهم با زنی ازدواج کنم ولی پدر و مادرم مایلند با دیگری ازدواج کنم. امام علیه السلام فرمود: با زنی که خودت مایل هستی ازدواج کن، و زنی را که پدر و مادرت [بدون رضایت تو] انتخاب کرده‏اند، رها کن.
تهذیب، الاحکام، ج 7، ص 392
فصل ششم: آداب خواستگاری
19. سهولت‏خواستگاری
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:
ان من یمن المراة تیسیر خطبتها.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
از نشانه‏های برکت زن آن است که خواستگاریش بی تکلف و آسان انجام گیرد.
کنز العمال، ج 16، ص 322، ح 44721
20. آداب خواستگاری
قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم:
لا یخطب احدکم علی خطبة اخیه.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
هیچ یک از شما زنی را که دیگری خواستگاری می‏کند، خواستگاری نکند. [تا اینکه با او ازدواج کند و یا اینکه منصرف شود. اگر منصرف شد خواستگاریش بلامانع است.]صحیح مسلم، ج 2، ص 1034، ح 56
21. خواستگار شرابخوار
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:
شارب الخمر لا یزوج اذا خطب.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
شرابخوار اگر تقاضای ازدواج کرد قبول نکنید.
وسائل الشیعه، ج 20، ص 79
فصل هفتم: آداب عروسی
22. مراسم عروسی در شب
قال الامام الرضا علیه السلام:
من سنته [رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم]التزویج‏باللیل، لان الله تعالی جعل اللیل سکنا و النساء انما هن سکن.
امام رضا علیه السلام فرمود:
مراسم عروسی در شب، سنت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم است، چرا که خداوند شب را مایه آرامش قرار داده و زن هم آرامش خاطر است.
وسائل الشیعه، ج 20، ص 91
23. سور عروسی
قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم:
لا ولیمة الا فی خمس: عرس او خرس او عذار او وکار او رکاز.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
سور و ولیمه در پنج مورد است:
1- عروسی 2- تولد اولاد 3- ختنه کردن نوزاد 4- خریدن خانه 5- بازگشت از سفر مکه.
من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 263
24. ولیمه در عروسی
قال الامام الصادق علیه السلام:
ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حین تزوج میمونة بنت الحارث اولم علیها و اطعم الناس الحیس.
امام صادق علیه السلام فرمود:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در هنگام تزویج «میمونه‏» دختر «حارث‏» ولیمه داد و با غذای معجون خرما از حاضرین پذیرایی فرمود.
فروع کافی، ج 5، ص 368.
25. طعام دادن در عروسی
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:
ان من سنن المرسلین الاطعام عند التزویج.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
سور دادن و اطعام در ازدواج، از سنت پیامبران است.
فروع کافی، ج 5،ص 367
فصل هشتم: مهریه و جهیزیه
26. برترین زنان امت
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:
افضل نساء امتی اصبحهن وجهان و اقلهن مهرا.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
بهترین زنان امت من زنانی هستند که خوشروتر و مهریه ایشان کمتر باشد.
من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 252
27. کمی مهریه برکت زن
قال الامام الصادق علیه السلام:
ان من برکة المراة قلة مهرها.
امام صادق علیه السلام فرمود:
از برکات زن کمی مهریه اوست.
من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 254
28. سنگینی مهریه
قال امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
لا تغالوا بمهور النساء فتکون عداوة.
حضرت علی علیه السلام فرمود:
مهریه زنها را سنگین نگیرید که موجب کدورت و دشمنی گردد.
وسائل الشیعه، ج 15، ص 11
29. جهیزیه بی منت
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:
لو ان جمیع ما فی الارض من ذهب و فضة حملته المراة الی بیت زوجها ثم ضربت علی راس زوجها یوما من الایام، تقول: من انت؟ انما المال مالی، حبط عملها و لو کانت من اعبد الناس الا ان تتوب و ترجع و تعتذر الی زوجها.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
اگر تمام چیزهایی که در روی زمین از طلا و نقره وجود دارد و زن آنها را به خانه شوهرش بیاورد. آنگاه یک روز از روزها بر سر شوهرش منت‏بگذارد و بگوید تو کیستی؟ این اموال مال من است. در این صورت اجر و عمل زن از بین می‏رود اگر چه از عابدترین مردم باشد. مگر اینکه توبه کند و برگردد و از شوهرش عذرخواهی کند.
مکارم الاخلاق، باب 8، ص 202
30. مهریه چیست؟
عن ابی جعفر علیه السلام قال:
الصداق ما تراضیا علیه من قلیل او کثیر فهذا الصداق.
امام باقر علیه السلام فرمود:
مهریه همان چیزی است که طرفین بر آن توافق می‏کنند، کم باشد یا زیاد.
فروع کافی، ج 5، ص 378
31. ندادن مهریه
عن ابی عبدالله علیه السلام قال:
من امهر مهرا ثم لا ینوی قضاءه کان بمنزلة السارق.
امام صادق علیه السلام فرمود:
کسی که مهریه‏ای (برای زن قرار دهد) و قصدش این باشد که به او ندهد او همانند دزد است.
فروع کافی، ج 5، ص، 383.
فصل نهم: از خانه پدر تا خانه شوهر
32. خانه دوست داشتنی
قال الامام الصادق علیه السلام:
ان الله یحب البیت الذی هو العرس.
امام صادق علیه السلام فرمود:
خداوند خانه‏ای را که در آن عروسی انجام گرفته، دوست می‏دارد.
وسائل الشیعه، ج 22، ص 7
33. بیداری در شب عروسی
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:
لا سهر الا فی ثلاث: متهجد بالقرآن، او فی طلب العلم، او عروس تهدی الی زوجها.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
شب بیداری روا نیست، مگر در سه مورد:
1-تلاوت قرآن.
2-تحصیل علم.
3-بردن عروس به خانه داماد.
وسائل الشیعه، ج 20، ص 92
34. بدرقه عروس
امر النبی صلی الله علیه و آله و سلم بنات عبدالمطلب و نساء المهاجرین و الانصار: ان یمضین فی صحبة فاطمة علیها السلام و ان یفرحن و یرجزن و یکبرن و یحمدن و لا یقلن ما لا یرضی الله.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم امر فرمود، دختران عبدالمطلب و زنان مهاجر و انصار در شب عروسی حضرت فاطمه علیها السلام به همراه او بروند و شادی کنند، شعر و سرود بخوانند، تکبیر و حمد بگویند. و از گفتن حرفهایی که خدا بدان راضی نیست، بپرهیزند.
مستدرک الوسائل، ج 14، ص 198
35. زفاف و مهمانی
عن الصادق علیه السلام قال:
زفوا عرائسکم لیلا و اطعموا ضحی.
امام صادق علیه السلام فرمود:
مراسم عروسی را در شب و مهمانی را در روز انجام دهید.
من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 262
36. دعای شب زفاف
قال الصادق علیه السلام:
اذا دخلت علیک اهلک فخذ بناصیتها و استقبل بها القبلة و قل: اللهم... فان قضیت لی منها ولدا فاجعله مبارکا سویا.
امام صادق علیه السلام فرمود:
چون همسرت به خانه تو آمد، دست‏بر پیشانیش بگذار، و رو به قبله‏اش برگردان و [دعا کن و] بگو: خداوندا!... اگر از این همسرم، فرزندی برای من تقدیر نمایی، فرزند مبارک و سالم عنایت فرمای.
من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 263

فصل دهم: زن و شوهر خوشبخت
37. آب دادن زن به شوهر
قال الامام الکاظم علیه السلام:
ما من امراة تسقی زوجها شربة من ماء الا کان خیرا لها من عبادة سنة.
امام کاظم علیه السلام فرمود:
هر زنی که به شوهرش قدری آب آشامیدنی بدهد، پاداش آن از عبادت یک ساله بالاتر است.
وسائل الشیعه، ج 20، ص 172
38. محبت‏به زن
قال الامام الصادق علیه السلام:
العبد کلما ازداد للنساء حبا ازداد فی الایمان فضلا.
امام صادق علیه السلام فرمود:
هر چه محبت مرد بر زن بیشتر گردد، بر فضیلت ایمانش افزوده می‏شود.
من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 251
پی‏نوشت‏ها:
1) زیارت جامعه کبیره.
2) سوره نور، آیه 32.

چهارشنبه 2/5/1387 - 15:8
دعا و زیارت

وصایاى وحشتناك ابراهیم امام به ابومسلم
با مراجعه به تاریخ، به متن دستور و وصیتى بر مى‏خوریم كه از طرف «ابراهیم امام» خطاب به ابومسلم خراسانى در آغاز قیام صادر شده است. ابومسلم، قهرمان مشهور كه ملقب به لقب «امیر آل محمد» گردید، در سفر به مكه ابراهیم امام را ملاقات نمود. ابراهیم امام وصایاى خود را با پرچمى سیاه كه بعدها شعار عباسیان شد، به وى تفویض نمود و او را مامور خراسان و قیام علنى كرد. این وصیت را، از لحاظ اینكه براى نشان دادن چهره‏هاى ابراهیم و ابومسلم و دیگر رهبران قیام عباسى سند مهمى است، در اینجا عیناً نقل مى‏كنیم:
ابراهیم در اول این فرمان براى اینكه ابومسلم، آن جوان كم تجربه را بیشتر فریب دهد، مى‏گوید:«تو مردى از اهل بیت ما هستى، به آنچه سفارش مى‏كنم عمل كن... (در وفادارى به ما) نسبت به هر كس كه شك كردى و در كار هر كس كه شبهه نمودى، او را به قتل برسان، و اگر توانستى كه در خراسان یك نفر عربى زبان هم باقى نگذارى، چنین كن (تمام اعراب مقیم خراسان را به قتل برسان) و هر كجا یك بچه را هم دیدى كه طول قدش پنج وجب مى‏باشد و مورد سؤظن تو قرار دارد، او را به قتل برسان»!(51)
بدین ترتیب ابراهیم امام در وصیت خود صریحا به ابو مسلم دستور قتل و خونریزى مى‏دهد/
«مقریزى» مى‏گوید: اگر ابراهیم امام مى‏خواست ابومسلم را به دیار شرك بفرستد كه آنان را به اسلام دعوت كند هرگز جایز نبود چنین وصیتى به او بنماید، در صورتى كه با این حكم او را به دیار اسلامى فرستاد و این چنین دستور كشتن مسلمانان را به او داد!(52)
جنایات ابومسلم
متاسفانه ابومسلم هم به این دستور ظالمانه و وحشیانه مو بمو عمل كرد تا آنجا كه به تعییر «یافعى» حجاج زمان خود گردید و در راه استقرار حكومت عباسیان مردم بیشمارى را كشت.(53)مورخان مى‏نویسند: تعداد كسانى كه ابومسلم در دوران حكومت خود به قتل رساند، بالغ بر ششصد هزار نفر بود!(54)
او خود به این جنایات اقرار مى‏كرد: هنگامى كه از ناحیه منصور بیمناك شد، طى نامه‏اى به وى نوشت:
«برادرت (سفاح) به من دستور داد كه شمشیر بكشم، به مجرد سؤ ظن دستگیر كنم، به بهانه كوچكترین اتهامى به قتل برسانم، هیچ گونه عذرى را نپذیرم. من نیز به دستور وى بسیارى از حرمتها را كه خدا حفظ آنها را لازم كرده بود هتك كردم، بسیارى از خونها را كه خدا حرمتشان را واجب كرد. بر زمین ریختم، حكومت را از اهل آن ستاندم و در جاى دیگر نهادم $».(55)
منصور نیز به این مطلب اعتراف كرد. وى هنگامى كه مى‏خواست ابومسلم را به قتل برساند، ضمن برشمردن جنایات او، گفت: «چرا 600 هزار تن را با زجر و شكنجه به قتل رساندى؟»
ابو مسلم بى آنكه این قضیه هولناك شود، پاسخ داد: اینها همه به منظور استحكام پایه‏هاى حكومت شما بود.(56)
در جاى دیگر ابو مسلم تعداد قربانیان خود را در غیر از جنگها صد هزار نفر یاد كرده است.(57)
ابومسلم حتى از یاران دیرین خود نیز نگذشت، چنانكه «ابوسلمه خلال» همكار و دوست خود را نیز كه به «وزیر آل محمد» ملقب شده بود، و در پیروزى عباسیان سهم بزرگى داشت و در حقیقت بازوى اقتصادى انقلاب بود، به قتل رسانید.(58)
بنابراین جاى شگفت نیست اگر در تواریخ بخوانیم: هنگام رفتن ابومسلم به حج، بادیه نشینها از گذرگاهها مى‏گریختند، زیرا درباره خون آشام بودن او سخنهاى بسیار شنیده بودند!(59)
انتخاب و برنامه ریزى‏
آنچه در مورد رد پیشنهاد سران قیام عباسى از طرف امام صادق (ع) گفتیم در این خلاصه مى‏شود كه پیشنهاد دهندگان فاقد صلاحیت لازم براى یك قیام اصیل مكتبى بودند. آنان نیروهاى اصلى نبودند كه بتوان به كمك آنها یك نهضت اسلامى خالص را رهبرى كرد و اگر نیروهاى اصیل و مكتبى به قدر كافى در اختیار امام بود، حتماً نهضت را در اختیار مى‏گرفت/
به تعبیر دیگر، امام كه وضع و حال امت را از لحاظ فكرى و علمى مى‏دانست و از شرائط سیاسى و اجتماعى آگاه بود و محدودیت قدرت و امكانان خویش را كه مى‏توانست در پرتو آن مبارزه سیاسى را آغاز كند مى‏شناخت، قیام به شمشیر و پیروزى مسلحانه و فورى را براى برپا داشتن حكومت اسلامى كافى نمى‏دید، چه، براى تشكیل حكومت خالص اسلامى، تنها آماده كردن قوا براى حمله نظامى كافى نبود، بلكه پیش از آن بایستى سپاهى عقیدتى تهیه مى‏شد كه به امام و عصمت او ایمان و معرفت كامل داشته باشد و هدفهاى بزرگ او را ادارك كند و در زمینه حكومت از برنامه او پشتیبانى كرده از دستاوردهایى كه براى امت حاصل مى‏گردید، پاسدارى نماید/
گفتگوى امام صادق (ع) با یكى از اصحاب خود، مضمون گفته فوق را آشكار مى‏سازد: از «سدیر صیرفى» روایت است كه گفت: بر امام وارد شدم و گفتم: چرا نشسته‏اید؟
گفت: اى سدیر چه اتفاقى افتاده است؟
گفتم: از فراوانى دوستان و شیعیان و یاران سخن مى‏گویم/
گفت: فكر مى‏كنى چند تن باشند؟
گفتم: یكصد هزار/
گفت: یكصد هزار؟
گفتم: آرى و شاید دویست هزار.
گفت: دویست هزار؟
گفتم: آرى و شاید نیمى از جهان/
به دنبال این گفتگو، امام همراه سدیر به «ینبع» رفت و در آن‏جا گله بزغاله‏اى را دید و فرمود: اى سدیر، اگر شمار یاران و پیروان ما به تعداد این بزغاله‏ها رسیده بود ما بر جاى نمى‏نشستیم. (60)
از این حدیث چنین نتیجه مى‏گیریم كه نظر امام بدرستى این بود كه تنها در دست گرفتن حكومت كافى نیست و مادام كه حكومت از طرف نیروها و عناصر آگاه مردمى پشتیبانى نشود، برنامه دگرگونسازى و اصلاح اسلامى محقق نمى‏گردد؛نیروها و عناصرى كه هدفهاى آن حكومت را بدانند، به نظریه‏هاى آن ایمان داشته باشند، در راه پشتیبانى آن گام، بردارند، مواضع حكومت را براى توده‏هاى مردم تفسیر كنند و در مقابل گردبادهاى حوادث پایدارى و ایستادگى به خرج بدهند/
از گفتگوى امام صادق (ع) در مى‏یابیم كه اگر امام مى‏توانست به یاران و نیروهایى تكیه كند كه پس از پیروزى مسلحانه بر خصم هدفهاى اسلام را تحقق مى‏بخشند، پیوسته آمادگى داشت كه به قیام مسلحانه دست زند، اما اوضاع و احوال و شرائط زمان اجازه این كار را نمى‏داد، زیرا این كار امرى بود كه اگر هم قطعا با شكست روبرو نمى‏شد، باز هم نتایج آن تضمین شده نبود، به عبارت دیگر، با آن شرائط موجود اگر قیام شكست نمى‏خورد، پیروزى آن نیز مسلم نبود.(61)
امام صادق (ع) ؛ رویارویى عباسیان
چنانكه دیدیم، بنى عباس در آغاز كشمكش با بنى امیه، شعار خود را طرفدارى از خاندان پیامبر (بنى هاشم) و تحقق قسط و عدل قرار دادند. در واقع، از آن‏جا كه مظلومیت خاندان پیامبر در زمان حكومت امویان دلهاى مسلمانان را جریحه دار ساخته بود، و از طرف دیگر امویان بنام خلافت اسلامى از هیچ ظلم و ستمى فروگذارى نمى‏كردند، بنى عباس با استفاده از تنفر شدید مردم از بنى امیه و به عنوان طرفدارى از خاندان پیامبر توانستند در ابتداى امر پشتیبانى مردم را جلب كنند/
ولى نه تنها وعده‏هاى آنان در مورد رفع مظلومیت از خاندان پیامبر و اجراى عدالت عملى نشد، بلكه طولى نكشید كه برنامه‏هاى ضد اسلامى بنى امیه، این بار با شدت و وسعتى بیشتر اجرا گردید، به طورى كه مردم، باز گشت حكومت اموى را آرزو نمودند! از آنجا كه حكومت سفاح، نخستین خلیفه عباسى، كوتاه مدت بود و در زمان وى هنوز پایه‏هاى حكومت عباسیان محكم نشده بود، در دوران خلافت او فشار كمترى متوجه مردم شد و خاندان پیامبر نیز زیاد در تنگنا نبودند، اما با روى كار آمدن منصور دوانیقى، فشارها شدت یافت. از آن‏جا كه منصور مدت نسبتاً طولانى، یعنى حدود بیست و یك سال، با امام صادق (ع) معاصر بود، لذا بیمناسبت نیست كه قدرى پیرامون فشارها و جنایتهاى او در این مدت طولانى به بحث و بررسى پردازیم:
سیاست فشار اقتصادى
ابوجعفر منصور (دومین خلیفه عباسى) مردى ستمگر و خونریز و سنگدل بود. او جامعه اسلامى را به بدبختى كشیده جان مردم را به لب رسانده بود و پاسخ كوچكترین انتقاد را با شمشیر مى‏داد/
منصور علاوه بر ستمگرى، فوق العاده پول پرست، بخیل، و تنگ نظر بود و در میان خلفاى عباسى در بخل و پولپرستى زبانزد خاص و عام بود، به طورى كه در كتب تاریخ درباره بخل و مالدوستى افراطى او داستانها نقل كرده‏اند. ولى سختگیریها و فشارهاى مالى و تضییقات طاقت فرساى اقتصادى او، تنها با عامل بخل و دنیا پرستى قابل توجیه نیست، زیرا او در زمان خلافت خود، اقتصاد جامعه اسلامى را فلج كرد و مردم را از هستى ساقط نمود. او نه تنها اموال عمومى مسلمانان را در خزانه دربار خلافت گنج گردآورد و از صرف آن در راه عمران و آبادى و رفاه و آسایش مردم خوددارى كرد، بلكه آنچه هم در دست مردم بود، بزور از آن‏ها گرفت و براى احدى مال و ثروتى باقى نگذاشت، به طورى كه طبق نوشته برخى از مورخان، مجموع اموالى كه وى از این طریق جمع كرد، بالغ بر هشتصد میلیون درهم مى‏شد.(62)
آرى، این برنامه وسیع و گسترده كه در سطح مملكت اجرا مى‏شد، برنامه‏اى نبود كه بتوان آن را صرفاً به بخل ذاتى و پول پرستى افراطى منصور مستند دانست، بلكه قرائن و شواهدى در دست است كه نشان مى‏دهد برنامه گرسنگى و فلج سازى اقتصادى، یك برنامه حساب شده و فراگیر بود كه منصور روى مقاصد خاصى آن را دنبال مى‏كرد/
هدف منصور از این سیاست شوم این بود كه مردم، همواره نیازمند و گرسنه و متكى به او باشند و در نتیجه همیشه در فكر سیر كردن شكم خود بوده مجال اندیشه در مسائل بزرگ اجتماعى را نداشته باشند/
او روزى در حضور جمعى از خواص درباریان خود، با لحن زننده‏اى، انگیزه خود را از گرسنه نگهداشتن مردم چنین بیان كرد:
«اعراب چادرنشین در ضرب المثل خود خوب گفته‏اند كه سگ خود را گرسنه نگهدار تا به طمع نان دنبال تو بیاید»!!(63)

ادامه دارد


چهارشنبه 2/5/1387 - 15:1
دعا و زیارت

فعالیتهاى سیاسى امام‏
در اینجا تذكر این معنا لازم است كه برخلاف تصور عمومى، حركت امام صادق (ع) تنها در زمینه‏هاى علمى (با تمام وسعت و گستردگى آن) خلاصه نمى‏شد، بلكه امام فعالیت سیاسى نیز داشت، ولى این بُعد حركت امام، بر بسیارى از گویندگان و نویسندگان پوشیده مانده است. در اینجا براى اینكه بى پایگى این تصور «كه امام صادق (ع) بنا به ملاحظه اوضاع و احوال آن زمان هرگز در امر سیاست مداخله نمى‏كرد و هیچ گونه ابتكار عمل سیاسى‏اى نداشت، بلكه در جهت سیاست خلفاى وقت حركت مى‏كرد» روشن گردد، نمونه‏اى از فعالیتهاى سیاسى امام را ذیلا مى‏آوریم:
اعزام نمایندگان به منظور تبلیغ امامت‏
امام به منظور تبلیغ جریان اصیل امامت، نمایندگانى به مناطق مختلف مى‏فرستاد. از آن جمله، شخصى به نمایندگى از طرف امام به خراسان رفت و مردم را به ولایت او دعوت كرد. جمعى پاسخ مثبت دادند و اطاعت كردند و گروهى سرباز زدند و منكر شدند، و دسته‏اى به عنوان احتیاط و پرهیز (از فتنه!) دست نگهداشتند/
آنگاه به نمایندگى از طرف هر گروه، یك نفر به دیدار امام صادق (ع) رفت. نماینده گروه سوم در جریان این سفر با كنیز یكى از همسفران، كار زشتى انجام داد (و كسى از آن آگاهى نیافت).هنگامى كه این چند نفر به حضور امام رسیدند، همان شخص آغاز سخن كرد و گفت: شخصى از اهل كوفه به منطقه ما آمد و مردم را به اطاعت و ولایت تو دعوت كرد؛ گروهى پذیرفتند، گروهى مخالفت كردند، و گروهى نیز از روى پرهیزگارى و احتیاط دست نگهداشتند/
اما فرمود: تو از كدام دسته هستى؟
گفت: من از دسته احتیاط كار هستم/
امام فرمود: تو كه اهل پرهیزگارى و احتیاط بودى، پس چرا در فلان شب احتیاط نكردى و آن عمل خیانت‏آمیز را انجام دادى؟!
چنانكه ملاحظه مى‏شود، در این قضیه، فرستاده امام اهل كوفه، و منطقه مأموریت، خراسان بوده در حالى كه امام در مدینه اقامت داشته است، و این، وسعت حوزه فعالیت سیاسى امام را نشان مى‏دهد/
عوامل سقوط سلسله امویان‏
از آنجا كه انقراض سلسله امویان در زمان حضرت صادق (ع) صورت گرفته، به این مناسبت عوامل شكست و سقوط آنها را در اینجا به اختصار مورد بررسى قرار مى‏دهیم:
خلفاى اموى یك سلسله بدعتها و انحرافهائى را در حكومت و كشور دارى به وجود آورده بودند كه مجموع آنها دست به دست هم داده، خشم و نفرت مردم را برانگیخت و منجر به قیام مسلمانان و موجب انقراض آنان گردید. عوامل خشم و نفرت مردم را مى‏توان چنین خلاصه كرد:
1-نظام حكومت اسلامى از زمان معاویه به بعد، به رژیم استبدادى موروثى فردى مبدل گشت/
2-در آمد دولت كه مى‏بایست به مصرف كارهاى عمومى برسد و نیز غنیمتهاى جنگى وفیئ كه از آنِ مجاهدان بود، خاص حكومت شد و آنان این مالها را صرف تجمل و خوش گذرانى خود كردند/
3-دستگیرى، زندانى كردن،شكنجه، كشتار، و گاه قتل عام متداول شد/
4-تا پیش از آغاز حكومت امویان گر چه فقه شیعه مورد توجه نبود و ائمه شیعه كه عالم به همه احكام اسلام بودند، مرجع فقهى شناخته نمى‏شدند، اما موازین فقهى رسمى و رایج تا حدى بر حسب ظاهر رعایت مى‏شد، مثلا اگر مى‏خواستند درباره موضوعى حكمى بدهند نخست به قرآن و سنت پیغمبر رجوع مى‏كردند و اگر چنان حكمى را نمى‏یافتند از یاران پیغمبر (مهاجر و انصار) مى‏پرسیدند كه آیا در این باره حدیثى از پیغمبر شنیده‏اید یا نه؟ اگر پس از همه این جستجوها سندى نمى‏یافتند، آنان كه در فقاهت بصیرتى داشتند، با اجتهاد خود حكم را تعیین مى‏كردند، به شرط آنكه آن حكم با ظاهر قرآن و سنت مخالفت كلى نداشته باشد. اما در عصر امویان، خلفا هیچ مانعى نمى‏دیدند كه حكمى صادر كنند و آن حكم بر خلاف قرآن و گفته پیغمبر باشد، چنانكه بر خلاف گفته صریح پیغمبر، معاویه زیاد را از راه نامشروع فرزند ابوسفیان و برادر خود خواند/!
5-چنانكه مى‏دانیم فقه اسلام براى مجازات متخلفان احكامى دارد كه بنام «حدود و دیات» معروف است. مجرم باید بر طبق این احكام كیفر ببیند. اما در دوره امویان كیفر و مجازات هیچ گونه مطابقتى با جرم نداشت. مجازات مقصر بسته به نظر حاكم بود، گاه مجرمى را مى‏بخشیدند و گاه بیگناهى را مى‏كشتند و گاه براى محكوم، مجازاتى پش از جرم تعیین مى‏كردند!
6-با آنكه فقهاى بزرگى در حوزه اسلامى تربیت شدند، غالبا كسى به گفته آنان توجهى نمى‏كرد و اگر فقیهى حكمى شرعى مى‏داد كه به زیان حاكمى بود، از تعرض مصون نمى‏ماند. بدین جهت امر به معروف و نهى از منكر، كه دو فرع مهم اسلامى است، تعطیل گردید، و كسى جرات نمى‏كرد خلیفه و یا عامل او را از زشتكارى منع كند/
7-حریم حرمت شعائر و مظاهر اسلامى در هم شكست و بدانچه در دیده مسلمانان مقدس مى‏نمود، اهانت روا داشتند.چنانكه خانه كعبه و مسجدالحرام را ویران كردند و به تربت پیغمبر و منبر و مسجد او توهین نمودند و مردم مدینه را سه روز قتل عام كردند/
8-براى نخستین بار در تاریخ اسلام، فرزندان پیغمبر را به طور دسته جمعى كشته و زنان و دختران خاندان او را به اسیرى گرفتند و در شهرها گرداندند/
9-مدیحه سرایى كه از شعارهاى دوره جاهلى بود و در عصر پیغمبر مذموم شناخته شد، دوباره متداول گردید و شاعران عصر اموى چندانكه توانستند خلیفه و یا حاكمى را به چیزى كه در او نبود ستودند و از هر آنچه بود، منزه شمردند!/
10-دسته‏اى عالم دنیا طلب و دین فروش بر سر كار آمدند كه براى خشنودى حاكمان، خشم خدا را بر خود خریدند. اینان به میل خویش ظاهر آیه‏هاى قرآن و حدیث پیغمبر راتأویل كردند و بر كردار و گفتار حاكمان صحه گذاشتند/
11-گرایش به تجمل در زندگى، خوراك،لباس، ساختمان، اثاث البیت روز بروز بیشتر شد و كاخهاى باشكوه در مقر حكومت و حتى در شكارگاهها ساخته شد/
12-میگسارى، زن بارگى و خریدارى كنیزكان آواز خوان متداول گشت تا آنجا كه گفتار روزانه بعض خلیفه‏هاى اموى درباره زن و خوراك و شراب بود.(40)
13-مساوات نژادى، كه یكى از اركان مهم نظام اسلامى بود، از میان رفت و جاى خود را به تبعیض نژادى خشن به سود عرب و زیان ملل و اقوام غیر عرب داد. در حالى كه قرآن و سنت پیغمبر امتیازها را ملغى كرده ملاك برترى را نزد خدا پرهیزگارى مى‏داند، اما امویان، نژاد عرب را نژاد برتر شمردند و گفتند: چون پیغمبر اسلام از عرب برخاسته است، پس عرب بر دیگر مردمان برترى دارد و در میان عرب نیز قریش از دیگران برتر است. طبق این سیاست، عرب در تمام شئون بر «عجم» ترجیح داده مى‏شد. نظام حكومت اشرافى بنى امیه، موالى (مسلمانان غیر عرب) را مانند بندگان زر خرید، از تمام حقوق و شئون اجتماعى محروم مى‏داشت و اصولا تحقیر و استخفاف، همیشه با نام موالى همراه بود. موالى از هر كار و شغل آبرومندى محروم بودند: حق نداشتند سلاح بسازند، بر اسب سوار شوند، و دخترى حتى از بیابان نشینان بى نام و نشان رابه همسرى بگیرند، و اگر احیاناً چنین كارى مخفیانه انجام مى‏گرفت، طلاق و جدایى را بر آن زن، و تازیانه و زندان را بر مرد تحمیل مى‏كردند. حكومت و قضاوت و امامت نیز همه جا مخصوص عرب بود و هیچ غیر عربى به این گونه مناصب و مقامات نمى‏رسید. اصولاً عرب اموى را اعتقاد بر این بود كه براى آقایى و فرمانروایى آفریده شده است و كار و زحمت، مخصوص موالى است. این گونه برخورد نسبت به موالى،یكى از بزرگترین علل سقوط آنان به دست ایرانیان به شمار مى‏رود. در جریان انقلاب بر ضد امویان، عباسیان از این عوامل براى بدنام ساختن آنان و تحریك مردم استفاده مى‏كردند، ولى در میان آنها اثر دو عامل از همه بیشتر بود، این دو عامل عبارت بودند از: تحقیر موالى و مظلومیت خاندان پیامبر/
عباسیان از این دو موضوع حداكثر بهره بردارى را كردند و در واقع این دو، اهرم قدرت و سكوى پرش عباسیان براى نیل به اهدافشان به شمار مى‏رفت/
چرا امام صادق (ع) پیشنهاد سران قیام عباسى را رد كرد؟
موضوع دیگرى كه در بررسى زندگانى امام صادق (ع) جلب توحه مى‏كند، خوددارى امام از قبول پیشنهاد بیعت سران قیام عباسى با ایشان است. اگر به مسئله با نظر سطحى بنگریم شاید گمان كنیم كه انگیزه‏هاى مذهبى در این نهضت اثرى قوى داشته است، زیرا شعارهایى كه آنان براى خود انتخاب كرده بودند همه اسلامى بود، سخنانى كه بر روى پرچمهایشان نوشته بودند همه آیات قرآن بود، و چنین وانمود مى‏كردند كه به نفع اهل بیت كار مى‏كنند و قصدشان این است كه انتقام خونهاى بناحق ریخته شده اهل بیت پیامبر را از بنى امیه و بنى مروان بگیرند، آنان سعى مى‏كردند انقلاب خود را با اهل بیت ارتباط بدهند. اگر چه ابتدا اسم خلیفه‏اى را كه مردم را به سوى او فرا مى‏خواندند، معلوم نكرده بودند،ولى شعارشان این بود كه «الرضا من آل محمد (ص) یعنى براى بیعت با شخص برگزید اى از خاندان محمد (ص) قیام كرده‏ایم/

ادامه دارد....

چهارشنبه 2/5/1387 - 15:0
دعا و زیارت

دستگاه خلافت در اسلام، از این جهت با همه دستگاههاى دیگر حكومت متفاوت است كه این فقط یك تشكیلات سیاسى نیست، بلكه یك رهبرى سیاسى - مذهبى است. عنوان «خلیفه» براى حاكم اسلامى نشان دهنده همین حقیقت است كه وى بیش و پیش از آنكه یك رهبر سیاسى و معمولى باشد، جانشین پیامبر است و پیامبر نیز آورنده دین و آموزنده اخلاق/
پس خلیفه در اسلام، بجز تصدى شئون رایج سیاست، متكفل امور دینى مردم و پیشواى مذهبى آنان نیز هست. این حقیقت مسلم، موجب آن شد كه پس از نخستین سلسله خلفاى اسلامى، زمامداران بعدى كه از آگاهیهاى دینى، بسیار كم نصیب و گاه بكلى بى نصیب بودند، در صدد برآیند كه این كمبود رابه وسیله رجال دینى وابسته به خود تامین كنند و با الحاق فقها و مفسران و محدثان مزدور به دستگاه حكومت خود، این دستگاه را باز هم تركیبى از دین و سیاست سازند/
فایده دیگرى كه به كارگیرى این گونه افراد براى خلفاى وقت در برداشت، آن بود كه اینان طبق میل و فرمان زمامداران ستم پیشه و مستبد، به سهولت مى‏توانستند احكام دین را به بهانه «مصالح روز» تغییر و تبدیل داده و پوششى از استنباط و اجتهاد - كه براى مردم عادى و عامى قابل تشخیص نیست- حكم خدا را به خاطر مطامع خدایگان دگرگون سازند/
مولفان و مورخان قرنهاى پیشین، نمونه‏هاى وحشت انگیزى از جعل حدیث و تفسیر برأى را كه غالباً دست قدرتهاى سیاسى در آن نمایان است، ذكر كرده‏اند.
عینا همین عمل درباره تفسیر قرآن نیز انجام مى‏گرفت: تفسیر قرآن بر طبق رأى و نظر مفسر، از جمله كارهایى بود كه مى‏توانست به آسانى حكم خدا را در نظر مردم دگرگون سازد و آنها را به آنچه مفسر خواسته است- كه از نیز اكثر اوقات همان را مى‏خواست كه حاكم خواسته بود- معتقد كند/
بدین گونه بود كه از قدیمترین ادوار اسلامى، فقه و حدیث و تفسیر به دو جریان كلى تقسیم شد: یكى از جریان وابسته به دستگاههاى حكومتهاى غاصب كه در موارد بسیارى حقیقتها را فداى مصلحتهاى آن دستگاهها ساخته و به خاطر دستیابى به متاع دنیا حكم خدا را تحریف مى‏كردند؛ و دیگرى جریان اصیل وامین كه هیچ مصلحتى را بر مصلحت تبیین درست احكام الهى، مقدم نمى‏داشت و قهراً در هر قدم، رویارویى دستگاه حكومت و فقاهت مزدورش قرار مى‏گرفت، و از اینرو، در غالب اوقات شكل قاچاق و غیر رسمى داشت/
مفهوم معترضانه مكتب امام
با توجه به آنچه گفتیم، به وضوح مى‏توان دانست كه «فقه جعفرى» در برابر فقه فقیهان رسمى روزگار امام صادق (ع) تنها تجلى بخش یك اختلاف عقیده دینى ساده نبود، بلكه در عین حال دو مضمون متعرضانه را نیز با خود حمل مى‏كرد:
نخستین و مهمترین آن دو، اثبات بى نصیبى دستگاه حكومت از آگاهیهاى لازم دینى و ناتوانى آن از اداره امور فكرى مردم - یعنى در واقع، عدم صلاحیتش براى تصدى مقام «خلافت» - بود/
و دیگرى، مشخص ساختن موارد تحریف دین در فقه رسمى كه ناشى از مصلحت اندیشیهاى غیر اسلامى فقیهان وابسته در بیان احكام فقهى و ملاحظه كارى آنان در برابر تحكم و خواست قدرتهاى حاكم بود. امام صادق (ع) با گستردن بساط علمى و بیان فقه و معارف اسلامى و تفسیر قرآن به شیوه‏اى غیر از شیوه عالمان وابسته به حكومت، عملاً به معارضه با آن دستگاه برخاسته بود آن حضرت بدین وسیله تمام تشكیلات مذهبى و فقاهت رسمى را كه یك ضلع مهم حكومت خلفا به شمار مى‏آمد، تخطئه مى‏كرد و دستگاه حكومت را از وجهه مذهبى اش تهى مى‏ساخت.
در مذاكرات و آموزشهاى امام به یاران و نزدیكانش، بهره‏گیرى از عامل «بى نصیبى خلفا از دانش دین» به عنوان دلیلى بر اینكه از نظر اسلام، آنان را حق حكومت كردن نیست، بوضوح مشاهده مى‏شود؛یعنى اینكه امام همان مضمون متعرضانه‏اى را كه درس فقه و قرآن او را دارا بوده، صریحا نیز در میان مى‏گذارده است. در حدیثى از آن حضرت چنین نقل شده است:
«نحن قوم فرض الله طاعتنا و انتم تاتمّون بمن لایعذر الناس بجهالته» (27)
:«ما كسانى هستیم كه خداوند فرمانبرى از آنان را فرض و لازم ساخته است، در حالى كه شما از كسى تبعیت مى‏كنید كه مردم به خاطر جهالت او در نزد خدا معذور نیستند»/
یعنى، مردم كه بر اثر جهالت رهبران و زمامداران نااهل دچار انحراف گشته به راهى جز راه خدا رفته‏اند، نمى‏توانند در پیشگاه خدا به این عذر متوسل شوند كه:« ما به تشخیص خود راه خطا را نپیمودیم، این پیشوایان و رهبران ما بودند كه از روى جهالت، ما را به این راه كشاندند!»، زیرا اطاعت از چنان رهبرانى، خود، كارى خلاف بوده است، پس نمى‏تواند كارهاى خلاف بعدى را توجیه كند.(28)
نمونه‏اى از شاگردان مكتب امام صادق (ع)
چنانكه قبلا گفتیم، تربیت یافتگان دانشگاه جعفرى بالغ بر چهار هزار نفر بودند و در اینجا مناسب بوددكه حداقل تعدادى از این شخصیتها را معرفى مى‏كردیم، ولى به خاطر رعایت اختصار، فقط به معرفى یك تن از آنها به عنوان نمونه مى‏پردازیم، و او عبارت است از «هشام بن حكم»/
عظمت علمى هشام بن حكم
هشام دانشمند برجسته، متكلمى بزرگ، داراى بیانى شیرین و رسا، و در فن مناظره فوق العاده زیر دست بود. او از بزرگترین شاگردان مكتب امام صادق و امام كاظم (ع) به شمار مى‏رفت.
نامبرده در آن عصر از هر سو مورد فشار سیاسى و تبلیغاتى از ناحیه قدرتها و فرقه‏هاى گوناگون قرار داشتند، خدمات ارزنده‏اى به جهان تشیع كرد و بویژه از اصل «امامت» كه از اركان اساسى اعتقاد شیعه است، بشایستگى دفاع كرد و مفهوم سازنده آن را در رهبرى جامعه، بخوبى تشریح نمود/
البته پایه‏هاى عقیدتى و شخصیت بارز علمى هشام در مكتب امام صادق (ع) استوار گردید و در این دانشگاه بود كه اساس تكامل فكرى و اسلامى او نقشبندى شد، اما از سال 148 به بعد، یعنى پس از شهادت امام صادق(ع) شخصیت والاى او در پرتو رهنمودهاى امام كاظم (ع) تكامل یافت و به اوج ترقى و شكوفایى رسید/
در جستجوى حقیقت‏
بررسى تاریخ زندگى هشام نشان مى‏دهد كه وى شیفته دانش و تشنه حقیقت بوده و براى رسیدن به این هدف و سیراب شدن از زلال علم و آگاهى، ابتدأاً علوم عصر خود را فرا گرفته است و براى تكمیل دانش خود، كتب فلسفى یونان را هم خوانده و از آن فلسفه بخوبى آگاهى یافته است، به طورى كه كتابى در رد «ارسطاطالیس» نوشته است.
و سپس در سیر تكامل فكرى و علمى خود، وارد مكتبهاى مختلف شده، ولى فلسفه هیچ مكتبى او را قانع نكرده و فقط تعالیم روشن و منطقى و استوار آیین اسلام، عطش او را تسكین بخشیده است، و به همین جهت، پس از آشنایى با مكتبهاى گوناگون، از آنها دست كشیده و به وسیله عمویش، با امام صادق (ع) آشنا شده و از آن تاریخ مسیر زندگى او در پرتو شناخت عمیق اسلام و پذیرفتن منطق تشیع، بكلى دگرگون شده است/
برخى گفته‏اند: «هشام بن حكم» در آغاز كار مدتى از شاگردان «ابو شاكر دیصانى» (زندیق و مادى مشهور)
بوده است و سپس وارد مكتب «جهمیه» گشته و یكى از پیروان «جهم بن صفوان» جبرى شده است. آنان این معنا را از نقاط ضعف هشام شمرده او را متهم به انحراف عقیده نموده اند(29).در صورتى كه اولاً، او نه تنها شاگرد ابو شاكر نبوده، بلكه با او مناظراتى داشته كه سرانجام باعث تشرف ابو شاكر به آیین اسلام نیز شده است!(30)/
و بر فرض این كه این نسبت صحت داشته باشد شركت او در بحثها و انجمنهاى پیروان مكتبهاى گوناگون، ثابت نمى‏كند كه حتماً عقاید آنها را نیز قبول داشته است، بلكه تماس با آنان به منظور آگاهى و بحث و مناظره بوده است/
ثانیاً، این تحولات، حكم گذرگاهى در سیر تكامل عقلى و فكرى او را داشته و براى كسى كه در جستجوى حقیقت است و مى‏خواهد حق را با بینش و آگاهى كامل تشخیص بدهد، نقطه ضعفى شمرده نمى‏شود، بلكه باید نقطه نهائى سیر فكرى و عقیدتى او را در نظر گرفت و بر پایه آن نظر داد(31)، و مى‏دانیم كه هشام تا آخر عمر در راه ترویج اسلام و تشریح مبانى تشیع كوشش كرد و كارنامه درخشانى از خود به یادگار گذاشت/
عصر برخودر اندیشه ها
چنانكه قبلاً گفتیم قرن دوم هحرى یكى از ادوار شكوفایى علم و دانش و تحقیق و برخورد اندیشه‏ها و پیدایش فرقه‏ها و مذاهب گوناگون در جامعه اسلامى بود/
با آنكه آیین اسلام از روز نخست مروج دانش و آگاهى بود، ولى در این قرن از یك سو به علت آشنایى دانشمندان مسلمان بافلسفه یونان و افكار دانشمندان بیگانه، بحثها و گفتگوهاى علمى و مذهبى و مناظره در این زمینه برخاسته بودند كه هر كدام وزنه بزرگى به شمار مى‏رفتند/
همچنین، از آنجا كه اكثر مباحث علمى تا آن روز شكل ثابت و تدوین شده‏اى نیافته بود، زمینه براى بحث و مناظره بسیار وسیع بود(32)در اثر این عوامل، مناظره میان پیروان فرقه‏ها و مذاهب گوناگون اهمیت خاصى پیدا كرده و اینجا و آنجا مناظرات ارزنده و پرهیجان فراوانى رخ مى‏داد كه در خور توجه و جالب بود و امروز بسیارى از آنها در دست است/
مجموع این عوامل، مایه شكوفایى دانش و آگاهى و فهم تحلیلى مسائل در میان مسلمانان گردیده بود، به طورى كه براى این موضوع در كتب تاریخ اسلام جاى خاصى باز شده است/
هشام بن حكم، كه در چنین جوى تولد و پرورش یافته بود، به حكم آنكه از استعداد شگرف و شور و شوق فراوانى برخوردار بود، بزودى جاى خود را در میان دانشمندان باز كرد و در صف مقدم متفكران و دانشمندان عصر خود قرار گرفت(33)/
نخستین آشنایى
ولى او در این سیر علمى، هنوز گمشده خود را نیافته بود و با آنكه مكتبهاى مختلف را بررسى نموده و با بزرگترین رجال علمى و مذهبى عصر خود بحثها كرده بود، هنوز به نقطه مطلوب خویش نرسیده بود، فقط یك نفر مانده بود كه هشام با او روبرو نشده بود و او كسى جز«جعفر بن محمد»، پیشواى ششم شیعیان، نبود/
هشام بدرستى فكر مى‏كرد كه دیدار با او دریچه تازه‏اى به روى وى خواهد گشود، به همین جهت از عموى خود كه از شیعیان و علاقه‏مندان امام ششم بود، خواست ترتیب ملاقات او را با امام صادق (ع) بدهد/
داستان نخستین دیدار او با پیشواى ششم كه مسیر زندگى علمى او را بكلى دگرگون ساخت، بسیار شیرین و جالب است/
عموى هشام، به نام «عمر بن یزید»، مى‏گوید: برادر زاده‏ام هشام كه پیرو مذهب «جهمیه» بود، از من خواست او را به محضر امام صادق (ع) ببرم تا در مسائل مذهبى با او مناظره كند. در پاسخ وى گفتم: تا از امام اجازه نگیرم اقدام به چنین كارى نمى‏كنم/
سپس به محضر امام (ع) شرفیاب شده براى دیدار هشام اجازه گرفتم. پس از آنكه بیرون آمدم و چند گام برداشتم، به یاد جسارت و بیباكى برادرزاده‏ام افتادم و لذا به محضر امام باز گشته جریان بیباكى و جسارت او را یادآورى كردم/
امام فرمود: آیا بر من بیمناكى؟ از این اظهارم شرمنده شدم و به اشتباه خود پى بردم. آنگاه برادرزاده‏ام را همراه خود به حضور امام بردم. پس از آنكه وارد شده نشستیم، امام مسئله‏اى از او پرسید و او در جواب فرو ماند و مهلت خواست و امام به وى مهلت داد. چند روز هشام در صدد تهیه جواب بود و این در و آن در مى‏زد. سرانجام نتوانست پاسخى تهیه نماید. ناگزیر دوباره به حضور امام شرفیاب شده اظهار عجز كرد و امام مسئله را بیان فرمود/
در جلسه دوم امام مسئله دیگرى را كه بنیان مذهب جهمیه را متزلزل مى‏ساخت، مطرح كرد، باز هشام نتوانست از عهده پاسخ برآید، لذا با حال حیرت و اندوه جلسه را ترك گفت. او مدتى در حال بهت و حیرت به سر مى‏برد، تا آنكه بار دیگر از من خواهش كرد كه وسیله ملاقات وى را با امام فراهم سازم/
بار دیگر از امام اجازه ملاقات براى او خواستم. فرمود: فردا در فلان نقطه «حیره»(34)منتظر من باشد. فرمایش امام را به هشام ابلاغ كردم. او از فرط اشتیاق، قبل از وقت مقرر به نقطه موعود شتافت $
«عمر بن یزید» مى‏گوید: بعداً از هشام پرسیدم آن ملاقات چگونه برگذار شد؟ گفت: من قبلاً به محل موعود رسیدم، ناگهان دیدم امام صادق (ع) در حالى كه سوار بر استرى بود، تشریف آورد. هنگامى كه به من نزدیك شد و به رخسارش نگاه كردم چنان جذبه‏اى از عظمت آن بزرگوار به من دست داد كه همه چیز را فراموش كرده نیروى سخن گفتن را از دست دادم/
امام مرتب منتظر گفتار و پرسش من شد، این انتظار توأم با وقار، برتحیر و خود باختگى من افزود. امام كه وضع مرا چنین دید، یكى از كوچه‏هاى حیره را در پیش گرفت و مرا به حال خود واگذاشت(35)
در این قضیه چند نكته جالب وجود دارد:
نكته نخست، وجود نیروى مناظره فوق العاده در هشام است، به طورى كه ناقل قضیه از آن احساس بیم مى‏كند و از توانایى او در این فن به عنوان جسارت و بیباكى نام مى‏برد، حتى (غافل از مقام بزرگ امامت) از رویارویى او با امام احساس نگرانى مى‏كند و مطلب را پیشاپیش با امام در میان مى‏گذارد/
نكته دوم، شیفتگى و عطش عجیب هشام براى كسب آگاهى و دانش و بینش افزونتر است، به طورى كه در این راه از پاى نمى‏نشیند و از هر فرصتى بهره مى‏برد، و پس از درماندگى از پاسخگویى به پرسشهاى امام، دیدارها را تازه مى‏كند و در دیدار نهائى پیش از امام به محل دیدار مى‏شتابد، و این، جلوه روشنى از شور و شوق فراوان اوست/
نكته سوم، عظمت شخصیت امام صادق (ع) است، به گونه‏اى كه هشام در برابر آن خود را مى‏بازد و اندوخته‏هاى علمى خویش را از یاد مى‏برد و با زبان چشم و نگاههاى مجذوب توام با احترام، به كوچكى خود در برابر آن پیشواى بزرگ اعتراف مى‏كند/
بارى جذبه معنوى آن دیدار، كار خود را كرد و مسیر زندگى هشام را دگرگون ساخت: از آن روز هشام به مكتب پیشواى ششم پیوست و افكار گذشته را رها ساخت و در این مكتب چنان درخشید كه گوى سبقت را از یاران آن حضرت ربود/
تألیفات هشام‏
هشام در پرتو بهره‏هاى علمى فراوانى كه از مكتب امام ششم برد، بزودى مراحل عالى علمى را پیمود و در گسترش مبانى تشیع و دفاع از حریم این مذهب كوششها كرد و در این زمینه میراث علمى بزرگى از خود به یادگار گذاشت. توجه به فهرست آثار و كتابهاى او كه بالغ بر 30 جلد است، روشنگر عظمت علمى و حجم بزرگ كارهاى او به شمار مى‏رود، اینك فهرست تألیفات او، در زمینه‏هاى مختلف:
1- كتاب امامت/
2- دلائل حدوث اشیأ
3-رد بر زنادقه/
4-رد بر ثنویه(دوگانه پرستى)/
5-كتاب توحید/
6-رد بر هشام جوالیقى/
7-رد بر طبیعیون‏
8-پیر و جوان/
9-تدبیر در توحید(36)
10-میزان‏
11-میدان/
12-رد بر كسى كه بر امامت مفضول اعتقاد دارد(37)
13-اختلاف مردم در امامت/
14-وصیت، و رد بر منكران آن/
15-جبرو قدر/
16-حكمین/
17-رد بر اعتقاد معتزله در مورد طلحه و زبیر/
18-قدر/
19-الفاط/
20- معرفت (شناخت)/
21-استطاعت/
22-هشت باب/
23-رد بر شیطان طارق‏
24-چگونه فتح باب اخبار مى‏شود؟
25- رد بر ارسطاطیس در توحید/
26-رد بر عقائد معتزله/
27-مجالس درباره امامت(38)/
28-علل تحریم.
29-فرائض (ارث)(39)

ادامه دارد....

چهارشنبه 2/5/1387 - 14:59
دعا و زیارت

نام پیشواى ششم «جعفر»، كنیه‏اش «ابو عبدالله»، لقبش«صادق»، پدر ارجمندش امام باقر (ع) و مادرش «ام فروه» مى‏باشد/
او در هفدهم ربیع الاول سال 83 هجرى در مدینه چشم به جهان گشود و در سن 65 سالگى در سال 148 هجرى دیده از جهان فرو بست و در قبرستان معروف «بقیع» در كنار مرقد پدر بزرگوارش به خاك سپرده شد/
خلفاى معاصر حضرت‏
امام صادق (ع) در سال 114 به امامت رسید. دوران امامت او مصادف بود با اواخر حكومت امویان كه در سال 132 به عمر آن پایان داده شد و اوایل حكومت عباسیان كه از این تاریخ آغاز گردید/
امام صادق (ع) از میان خلفاى اموى با افراد زیر معاصر بود:
1- هشام بن عبدالملك (105-125ه"ق).
2- ولید بن یزید بن عبدالملك (125-126).
3- یزید بن ولید بن عبدالملك(126)/
4-ابراهیم بن ولید بن عبدالملك (70روز از سال 126)/
5- مروان بن محمد مشهور به مروان حمار(126-132).
و از میان خلفاى عباسى نیز معاصر بود با:
1- عبداللّه بن محمد مشهور به سفاح (132-137)/
2- ابو جعفر مشهور به منصور دوانیقى (137-158)/
عظمت علمى امام صادق (ع)
در باب عظمت علمى امام صادق (ع) شواهد فراوانى وجود دارد و این معنا مورد قبول دانشمندان تشیع و تسنن است. فقها و دانشمندان بزرگ در برابر عظمت علمى آن حضرت سر تعظیم فرود مى‏آوردند و برترى علمى او را مى‏ستودند/
«ابو حنیفه»، پیشواى مشهور فرقه حنفى، مى‏گفت: من دانشمندتر از جعفر بن محمد ندیده‏ام(1)نیز مى‏گفت: زمانى كه «منصور» (دوانیقى) «جعفر بن محمد» را احضار كرده بود، مرا خواست و گفت: مردم شیفته جعفر بن محمد شده‏اند، براى محكوم ساختن او یك سرى مسائل مشكل را در نظر بگیر. من چهل مسئله مشكل آماده كردم. روزى منصور كه در «حیره» بود، مرا احضار كرد. وقتى وارد مجلس وى شدم دیدم جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته است وقتى چشمم به او افتاد آنچنان تحت تأثیر ابهت و عظمت او قرار گرفتم كه چنین حالى از دیدن منصور به من دست نداد. سلام كردم و با اشاره منصور نشستم. منصور رو به وى كرد و گفت: این ابو حنیفه است. او پاسخ داد: بلى مى‏شناسمش. سپس منصور رو به من كرده گفت: اى ابو حنیفه! مسائل خود را با ابو عبدالله (جعفر بن محمد) در میان بگذار. در این هنگام شروع به طرح مسائل كردم. هر مسئله‏اى مى‏پرسیدم، پاسخ مى‏داد: عقیده شما در این باره چنین و عقیده اهل مدینه چنان و عقیده ما چنین است. در برخى از مسائل با نظر ما موافق، و در برخى دیگر با اهل مدینه موافق و گاهى، با هر دو مخالف بود. بدین ترتیب چهل مسئله را مطرح كردم و همه را پاسخ گفت: ابو حنیفه به اینجا كه رسید با اشاره به امام صادق (ع) گفت: دانشمندترین مردم، آگاهترین آنها به اختلاف مردم در فتاوا و مسائل فقهى است(2)
«مالك»، پیشواى فرقه مالكى مى‏گفت: مدتى نزد جعفر بن محمد رفت و آمد مى‏كردم، او را همواره در یكى از سه حالت دیدم: یا نماز مى‏خواند یا روزه بود و یا قرآن تلاوت مى‏كرد، و هرگز او را ندیدم كه بدون وضو حدیث نقل كند(3)در علم و عبادت و پرهیزگارى، برتر از جعفر بن محمد هیچ چشمى ندیده و هیچ گوشى نشنیده و به قلب هیچ بشرى خطور نكرده است(4)/
شیخ (مفید) مى‏نویسد: به قدرى علوم از آن حضرت نقل شده كه زبانزد مردم گشته و آوازه آن همه جا پخش شده است و از هیچ یك از افراد خاندان او، به اندازه او علم و دانش نقل نشده است(5)
«ابن حجر هیتمى» مى‏نویسد: به قدرى علوم از او نقل شده كه زبانزد مردم گشته و آوازه آن، همه جا پخش شده است و بزرگترین پیشوایان (فقه و حدیث) مانند: یحیى بن سعید، ابن جریح، مالك، سفیان ثورى، سفیان بن عیینه، ابو حنیفه، شعبه و ایوب سجستانى از او نقل روایت كرده‏اند(6)
«ابو بحر جاحظ»، یكى از دانشمندان مشهور قرن سوم، مى‏گوید: جعفر بن محمد كسى است كه علم و دانش او جهان را پر كرده است و گفته مى‏شود كه ابوحنیفه و همچنین سفیان ثورى از شاگردان اوست، و شاگردى این دو تن در اثبات عظمت علمى او كافى است. (7)
«سید امیر على» با اشاره به فرقه‏هاى مذهبى و مكاتب فلسفى در دوران خلافت بنى‏امیه مى‏نویسد: فتاوا و آراى دینى تنها نزد سادات و شخصیتهاى فاطمى رنگ فلسفى به خود گرفته بود. گسترش علم در آن زمان، روح بحث و جستجو را برانگیخته بود و بحثها و گفتگوهاى فلسفى در همه اجتماعات رواج یافته بود. شایسته ذكر است كه رهبرى این حركت فكرى را حوزه علمى‏اى كه در مدینه شكوفا شده بود، به عهده داشت. این حوزه را نبیره على بن ابى طالب بنام امام جعفر كه «صادق» لقب داشت، تاسیس كرده بود. او پژوهشگرى فعال و متفكرى بزرگ بود، و با علوم آن عصر بخوبى آشنایى داشت و نخستین كسى بود كه مدارس فلسفى اصلى را در اسلام تاسیس كرد.
در مجالس درس او، تنها، كسانى كه بعدها مذاهب فقهى را تاسیس كردند، شركت نمى‏كردند، بلكه فلاسفه و طلاب فلسفه از مناطق دور دست در آن حاضر مى‏شدند. «حسن بصرى»، موسس مكتب فلسفى «بصره» و «واصل بن عطأ» موسس مذهب معتزله، از شاگردان او بودند كه از زلال چشمه دانش او سیراب مى‏شدند.(8)
«ابن خلكان»، مورخ مشهور، مى‏نویسد:
او یكى از امامان دوازده گانه در مذهب امامیه، و از بزرگان خاندان پیامبر است كه به علت راستى و درستى گفتار، وى را صادق مى‏خواندند. فضل و بزرگوارى او مشهورتر از آن است كه نیاز به توضیح داشته باشد. ابوموسى جابر بن حیان طرطوسى شاگرد او بود. جابر كتابى شامل هزار ورق تالیف كرد كه تعلیمات جعفر صادق را در برداشت و حاوى پانصد رساله بود.(9)
اوضاع سیاسى، اجتماعى، فرهنگى عصر امام
در میان امامان، عصر امام صادق (ع) منحصر به فرد بوده و شرائط اجتماعى و فرهنگى عصر آن حضرت در زمان هیچ یك از امامان وجود نداشته است، زیرا آن دوره از نظر سیاسى، دوره ضعف و تزلزل حكومت بنى امیه و فزونى قدرت بنى عباس بود و این دو گروه مدتى در حال كشمكش و مبارزه با یكدیگر بودند. از زمان هشام بن عبدالملك تبلیغات و مبارزات سیاسى عباسیان آغاز گردید، و در سال 129 وارد مرحله مبارزه مسلحانه و عملیات نظامى گردید و سرانجام در سال 132 به پیروزى رسید/
از آن‏جا كه بنى امیه در این مدت گرفتار مشكلات سیاسى فراوان بودند، لذا فرصت ایجاد فشار و اختناق نسبت به امام و شیعیان را (مثل زمان امام سجاد) نداشتند/
عباسیان نیز چون پیش از دستیابى به قدرت در پوشش شعار طرفدارى از خاندان پیامبر و گرفتن انتقام خون آنان عمل مى‏كردند، فشارى از طرف آنان مطرح نبود. از اینرو این دوران، دوران آرامش و آزادى نسبى امام صادق (ع) و شیعیان، و فرصت بسیار خوبى براى فعالیت علمى و فرهنگى آنان به شمار مى‏رفت/
شرائط خاص فرهنگى
از نظر فكرى و فرهنگى نیز عصر امام صادق (ع) عصر جنبش فكرى و فرهنگى بود. در آن زمان شور و شوق علمى بى سابقه‏اى در جامعه اسلامى به وجود آمده بود و علوم مختلفى اعم از علوم اسلامى همچون: علم قرائت قرآن، علم تفسیر، علم حدیث، علم فقه، علم كلام، یا علوم بشرى مانند: طب، فلسفه، نجوم، ریاضیات و $ پدید آمده بود، به طورى كه هر كس یك متاع فكرى داشت به بازار علم و دانش عرضه مى‏كرد. بنابراین تشنگى علمى عجیبى به وجود آمده بود كه لازم بود امام به آن پاسخ گوید/
عواملى را كه موجب پیدایش این جنبش علمى شده بود مى‏توان بدین نحو خلاصه كرد:
1- آزادى و حریب فكر و عقیده در اسلام. البته عباسیان نیز در این آزادى فكرى بى تاثیر نبود؛ اما ریشه این آزادى در تعلیمات اسلام بود، به طورى كه اگر هم عباسیان مى‏خواستند از آن جلوگیرى كنند، نمى‏توانستند.
2- محیط آن روز اسلامى یك محیط كاملاً مذهبى بود و مردم تحت تاثیر انگیزه‏هاى مذهبى بودند. تشویقهاى پیامبر اسلام به كسب علم، و تشویقها و دعوتهاى قرآن به علم و تعلیم و تفكر و تعقل، عامل اساسى این نهضت و شور و شوق بود/
3- اقوام و مللى كه اسلام را پذیرفته بودند نوعاً داراى سابقه فكرى و علمى بودند و بعضاً همچون نژاد ایرانى (كه از همه سابقه‏اى درخشانتر داشت)و مصرى و سورى،از مردمان مراكز تمدن آن روز به شمار مى‏رفتند.این افراد به منظور درك عمیق تعلیمات اسلامى،به تحقیق و جستسجو و تبادل نظر مى‏پرداختند/
4-تسامح دینى یا همزیستى مسالمت‏آمیز با غیر مسلمانان مخصوصاً همزیستى با اهل‏كتاب.مسلمانان،اهل را تحمل مى‏كردند و این را برخلاف اصول دینى خود نمى‏دانستند. در آن زمان اهل كتاب، مردمى دانشمند و مطلع بودند. مسلمانان با آنان برخورد علمى داشتند و این خود بحث و بررسى و مناظره را به دنبال داشت (10)
برخورد فرق و مذاهب
عصر امام صادق (ع) عصر برخورد اندیشه‏ها و پیدایش فرق و مذاهب مختلف نیز بود. در اثر برخورد مسلمین با عقاید و آراى اهل كتاب و نیز دانشمند یونان، شبهات و اشكالات گوناگونى پدید آمده بود/
در آن زمان فرقه هایى همچون: معتزله، جبریه، مرجئه، غلات،(11) زنادقه، (12) مشبه، متصوفه، مجسمه، تناسخیه و امثال اینها پدید آمده بودند كه هر كدام عقاید خود را ترویج مى‏كردند/
از این گذشته در زمینه هر یك از علوم اسلامى نیز در میان دانشمندان آن علم اختلاف نظر پدید مى‏آمد، مثلا در علم قرائت قران، تفسیر، حدیث، فقه، و علم كلام (13)بحثها و مناقشات داغى در مى‏گرفت و هر كس به نحوى نظر مى‏داد و از عقیده‏اى طرفدارى مى‏كرد/
دانشگاه بزرگ جعفرى
امام صادق (ع) با توجه به فرصت مناسب سیاسى كه به وجود آمده بود، و با ملاحظه نیاز شدید جامعه و آمادگى زمینه اجتماعى، دنباله نهضت علمى و فرهنگى پدرش امام باقر (ع) را گرفت و حوزه وسیع علمى و دانشگاه بزرگى به وجود اورد و در رشته‏هاى مختلف علوم عقلى و نقلى آن روز، شاگردان بزرگ و برجسته‏اى همچون: هشام بن حكم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مومن طاق، مفضل بن عمر، جابر بن حیان و تربیت كرد كه تعداد آنها را بالغ بر چهار هزار نفر نوشته‏اند .(14)
هر یك از این شاگردان شخصیتهاى بزرگ علمى و چهره‏هاى درخشانى بودند كه خدمات بزرگى انجام دادند. گروهى از آنان داراى آثار علمى و شاگردان متعددى بودند. به عنوان نمونه «هشام بن حكم» سى و یك جلد كتاب (15)نوشته و «جابر بن حیان» نیز بیش از دویست جلد(16)در زمینه علوم گوناگون بخصوص رشته‏هاى عقلى و طبیعى و شیمى (كه آن روز كیمیا نامیده مى‏شد) تصنیف كرده بود كه به همین خاطر، به عنوان پدر علم شیمى مشهور شده است. كتابهاى جابر بن حیان به زبانهاى گوناگون اروپایى در قرون وسطى ترجمه گردید و نویسندگا تاریخ علوم همگى از او به عظمت یاد مى‏كنند/
رساله توحید مفضل
چنانكه اشاره شد امام صادق ع در علوم طبیعى بحثهایى نمود و رازهاى نهفته‏اى را باز كرد كه براى دانشمندان امروز نیز مایه اعجاب است.گواه روشن این امر (گذشته از آموزش جابر) توحید مفضل است كه امام آن را ظرف چهار روز املا كرد و «مفضل بن عمر كوفى» نوشت و بنام كتاب «توحید مفضل» شهرت یافت.
مفضل خود در مقدمه رساله مى‏گوید: روزى هنگام غروب در مسجد پیامبر نشسته بودم و در عظمت پیامبر و آن‏چه خداوند از شرف و فضیلت و $ به آن حضرت عطا كرده مى‏اندیشیدم. در این فكر بودم كه ناگاه «ابن ابى العوجأ»، كه یكى از زندایقان آن زمان بود، وارد شد و در جایى كه من سخن او را مى‏شنیدم نشست. پس از آن یكى از دوستانش نیز رسید و نزدیك او نشست. این دو، مطالبى درباره پیامبر اسلام بیان داشتند... آنگاه ابن ابى العوجأ گفت: نام محمد را، كه عقل من در آن حیران است و فكر من در كار او درمانده است، واگذار و در اصلى كه محمد آورده است سخن بگو. در این هنگام سخن از آفریدگار جهان به میان آوردند و حرف را به جایى رساندند كه جهان را خالق و مدبرى نیست، بلكه همه چیز خود بخود از طبیعت پدید آمده است و پیوسته چنین بوده و چنین خواهد بود/
مفضل مى‏گوید: چون این سخنان واهى را از آن دور مانده از رحمت خدا شنیدم، از شدت خشم نتوانستم خوددارى كنم و گفتم: اى دشمن خدا، ملحد شدى و پروردگار را كه تو را به نیكوترین تركیب آفریده، و از حالات گوناگون گذارنده و به این حد رسانده است، انكار كردى! اگر در خود اندیشه كنى و به درك خود رجوع نمایى، دلائل پروردگار را در وجود خود خواهى یافت و خواهى دید كه شواهد وجود خدا و قدرت او، نشان علم و حكمتش در تو آشكار و روشن است.
ابن ابى العوجأ گفت: «اى مرد، اگر تو از متكلمانى (= كسانى كه از مباحث اعتقادى آگاهى داشتند و در بحث و جدل ورزیده بودند) با تو، به روش آنان سخن بگویم، اگر ما را محكوم ساختى ما از تو پیروى مى‏كنیم ؛ و اگر از آنان نیستى سخن گفتن با تو سودى ندارد؛ و اگر از یاران جعفر بن محمد صادق هستى، او خود با ما چنین سخن نمى‏گوید و این گونه با ما مناظره نمى‏كند. او از سخنان ما بیش از آنچه تو شنیدى بارها شنیده ولى دشنام نداده است و در بحث بین ما و او از حد و ادب بیرون نرفته است، او آرام و بردبار و متین و خردمند است و هرگز خشم و سفاهت بر او چیره نمى‏شود، سخنان و دلائل ما را مى‏شنود تا آنكه هر چه در دل داریم بر زبان مى‏آوریم، گمان مى‏كنیم بر او پیروز شده‏ایم، آنگاه با كمترین سخن دلائل ما را باطل مى‏سازد و با كوتاهترین كلام،حجت را بر ما تمام مى‏كند چنانكه نمى‏توانیم پاسخ دهیم، اینك اگر تو از پیروان او هستى، چنانكه شایسته اوست، با ما سخن بگو»/
من اندوهناك از مسجد بیرون آمدم و در حالى كه در باب ابتلاى اسلام و مسلمانان به كفر این ملحدان و شبهات آنان در انكار آفریدگار فكر مى‏كردم، به حضور سرورم امام صادق (ع) رسیدم. امام چون مرا افسرده و اندوهیگین یافت، پرسید: تو را چه شده است؟
من سخنان آن دهریان را به عرض امام رساندم، امام فرمود: «براى تو از حكمت آفریدگار در آفرینش جهان و حیوانات و درندگان و حشرات و مرغان و هر جاندارى از انسان و چهار پایان و گیاهان و درختان میوه دار و بى میوه و گیاهان خوردنى و غیر خوردنى بیان خواهم كرد، چنانكه عبرت گیرندگان از آن عبرت گیرند و بر معرفت مومنان افزوده شود و ملحدان و كافران در ان حیرآن بمانند. بامداد فردا نزد ما بیا...».
به دنبال این بیان امام، مفضل چهار روز پیاپى به محضر امام رسید. امام بیاناتى پیرامون آفرینش انسان از آغاز خلقت و نیروهاى ظاهرى و باطنى و صفات فطرى وى و در خلقت اعضا و جوارح انسان، و آفرینش انواع حیوانات و نیز آفرینش آسمان و زمین و... و فلسفه آفات و مباحث دیگر ایراد فرمود و مفضل نوشت. (17)
رساله توحید مفضل بارها به صورت مستقل چاپ و توسط مرحوم علامه مجلسى و برخى دیگر از دانشمندان معاصر به فارسى ترجمه شده است/
وسعت دانشگاه امام صادق (ع)
امام صادق (ع) با تمام جریانهاى فكرى و عقیدتى آن روز برخورد كرد و موضع اسلام و تشیع را در برابر آنها روشن ساخته برترى بینش اسلام را ثابت نمود/
شاگردان دانشگاه امام صادق (ع) منحصر به شیعیان نبود، بلكه از پیروان سنت و جماعت نیز از مكتب آن حضرت برخوردار مى‏شدند. پیشوایان مشهور اهل سنت، بلاواسطه یا با واسطه، شاگرد امام بوده‏اند.

ادامه دارد....

چهارشنبه 2/5/1387 - 14:58
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته