• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2590
تعداد نظرات : 2639
زمان آخرین مطلب : 1616روز قبل
مهدویت

وقتی تو را می خوانیم ثانیه ها می رقصند و روزگار گریه می کند .اما هنوز بسوی دربدری واژه هایم را ،غروب جمعه اشک می ریزم.

رسالت چشمهایمان رسالت دلمان،انتظار است.

اگر ظهور تو فقط یک موج حرف و قافیه بی رد و نشان ،ما را در این تورم سخت فاصله دار پریشان مگذار.

سالهاست خرابتیم.

اللهم عجل لولیک الفرج

جمعه 13/2/1398 - 23:8
مهدویت

هی قد کشیدیم و قد کشیدیم ، شدیم آدم بزرگ

آدم بزرگ هایی که گاهی گم می شوند

بی طاقت می شوند سر هیچ!

یادشان می رود خلیفه خدایند روی زمین

آدم بزرگ هایی که

گاهی فراموش می کنند "زمین خدا هیچ وقت خالی از حجت نیست"

ما

 جانمان را با آیات تطهیر و مباهله شستشو می دهیم

وقتی چشممان به خورشید است

 وقتی صدای گام های یک مرد آسمانی گوشمان را می نوازد

نگران چه ایم؟

وقتی فردا از آن من و توست

جمعه 6/2/1398 - 22:20
مهدویت

دنیا مصلح می خواهد و هر کس در گوشه ای از این آدمکده به زبانی نوید از آمدن یک منجی می دهد

با خودم کلنجار می روم

 نام تو ( با بغض) در گلویم لیز می خورد...

ما که امامت در جانمان نشسته و بودن تو را در ذهن تمام لحظه هایمان حس می کنیم آن قدر دلتنگ

توایم که نگو!

چه خوش است آمدنت، وقتی بوی عطر مهربانی، گذشت، عاطفه در فضای روز و شبمان می پیچد و دیگر

 بیهوده دلمان نمی گیرد؛

دعا زیر باران مستجاب می شود، وقتی آسمان می بارد می دوم زیر این دانه های ریز دوست داشتنی

لبهایم را پر می کنم از دعا: الساعه الساعه الساعه

جمعه 23/1/1398 - 15:40
مهدویت

خداوند عاشق‌تر از همه تو را دوست دارد...
هر روز صبح "آفتاب" را به تو هدیه می‌کند
هر بهارُ دامنی از گل برایت می‌فرستد و... یادت باشد فرزند آدم! 

فقط "اوست" هر وقت بخواهی چیزی بگویی خوب حرف‌هایت را گوش می‌کند.
پس همین حالا هر چه می‌خواهی بگو...

جمعه 16/1/1398 - 14:12
مهدویت

عصر های آدینه حال و هوای عجیبی داره. تو هر شلوغی و بروبیایی هم که باشی، بازم سنگینی و سکوت عصر جمعه رو روی دلت احساس می کنی.
اصلا عصر آدینه یعنی دلتنگی. یعنی غریبی. یعنی سکوت. یعنی تنهایی ...
صبح های جمعه رنگ و بوی دیگه ای داره، مخصوصا اگه با عشق و عهد و ندبه شروعش کرده باشی، یه جور امید و شوق انتظار تو عمق چشمات برق میزنه. در عوض عصرهای جمعه یه سکوت و سنگینی و دلتنگی سر تا پای وجودت رو پر میکنه. آدم دوست داره همش تو خودش باشه. یه گوشه با صفا گیر بیاره و به آسمون نیلی ذل بزنه.
عصرهای روز جمعه برگها ساکت و بی سر و صدا کنار هم آروم میگیرند. درخت ها با متانت و وقار، تنهایی شون و به سیاهی شب پیوند می زنند. باد از هیاهو و هیجان می افته و سر به کوه و بیابون میذاره. پرنده ها هم دیگه شور شوق خواندن ندارن پس یه گوشه تو خلوت زندگی گیر میارن و به آسمون شب زده خیره میشن. حالا اگه به لحن غم زده شون دقت کنی زمزمه سمات رو احساس میکنی.
عصر جمعه فرصت مناسبیه که یه گوشه خلوت بشینی و به روزهای از دست رفته عمرت یه نگاهی بندازی. با خودت میگی یه جمعه دیگه هم گذشت....
این جمعه هم مثل جمعه قبل و قبل تر. اما یه فرق کوچک با آدینه های گذشته پیدا کرده اونم یه دلتنگی بیشتر. یه افسوس عمیق تر و یه آه سوزناکتره... با خودت میگی این هفته هم مسافرمون نیومد. حتما آماده نبودیم. از خودت می پرسی، نکنه مسافرمون اومده و دیده خونمون آماده پذیرایی از مهمون نیست و از دم در برگشته.....
حالا که دیگه گذشت. گفتن چه فایده ای داره؟ الان تنها کاری که می تونی بکنی اینه که سعی کنی آدرس جاده انتظار رو پیدا کنی و قدم بذاری تو کوچه عاشقی. به اولین کوی آدینه که رسیدی یه تخته سنگ خالی گیر بیاری و بنشینی و ذل بزنی به انتهای جاده. تا بلکه مسافری که منتظرشی از راه سر برسه و اون وقته که دیگه میرسی به آخر جاده انتظار.
راه و رسم کوچه عاشقی که بیشتر از این نمی شه. حالا تا آدینه دیگه باید چشمت به انتهای جاده باشه. تا بلکه به حرمت چشمهای منتظرت هم که شده عشقمون از سر کوچه بن بست دل ما هم گذر کنه.... ولی یه قولی هم بده که اگه آدرس جاده انتظار و کوچه عاشقی رو پیدا کردی به بقیه راه گم کرده ها هم نشون بده . ثواب داره به خدا.

جمعه 9/1/1398 - 22:9
مهدویت

حتی اگر هزار بار شماتتم کنند باز هم می گوییم بهار سرنوشت همه ی زمستان هاست.

نه که فراموش کرده باشیم ذخیره خداوند روی زمین،بلاگردان ما شده ای یا خودت هم دعا می کنی برای آمدنت،

نه ،دلمان برای صداقت و یکرنگی و خیلی چیزهای خوب دیگر تنگ شده.

من غصه ی چشم های نشسته ام را می خورم که این روزگار وقتی ردپای حضورت را تا جمعه دنبال می کند من پا پس نمی گذارم

اللهم عجل لولیک الفرج اللهم عجل

جمعه 2/1/1398 - 22:47
مهدویت

  ای تو ما را   راحت جان   الغیاث      

                                                                         دردها را جمله درمان  الغیاث

                                          قائم  آل  پیامبر    (ص)    دستگیر     

            بی توأم افتان و خیزان   الغیاث

کار شرع از دست شد بیرون خرام    

 تازه   کن  آئین ایمان    الغیاث

          عالمی   گردید    مالا   مال   شرّ       

                                              از جفا و جور و طغیان الغیاث          

                                                                        خون ما    خوردند   این   دجّالیان

                                                                                                    مهدی و هادی   دوران  الغیاث

جمعه 24/12/1397 - 18:5
مهدویت

عبدالرحیم سعیدی راد
نه در «گوگل» نشانی از تو می توان یافت
نه در «فیس بوک»،
برای سر زدن به تو «فیلتر شکن» لازم نیست،
همه دلهایی که بدون «پسورد» بالامی آیند
نشانی از «تو» دارند.
گل نرگس
برای ماهی ها « کامنت »می گذارم
برای پرنده ها « اف لاین »
می خواهم عطر نامت را
برای همه « چت روم »ها بفرستم
می خواهم
« بک گراند » همه دلها تو باشی
گل نرگس من!
می آید...
شنبه ها گل می فروشم.
یک شنبه ، کفش هایم را واکس می زنم
و به زلزله ای که در راه است فکر می کنم.
دوشنبه ها را سکوت می کنم.
سه شنبه، ایمیل هایم را چک می کنم
و برای مرگ
لبخند می فرستم.
چهار شنبه ،
با دخترم به ملاقات خدا می روم.
پنج شنبه، شعر هایم را حراج می کنم.
جمعه ها ... اما،
فقط منتظر می مانم
می دانم که می آید.
غزل انتظار
پیش روی چشمانم یک درخت و یک جاده
انتظار، چون طوفان ، تکیه بر دلم داده

بی حضورت ای خورشید! سر به صخره می کوبند
ابرهای باران زاد، موجهای آزاده

کوچه کوچه می گردد، ماه هم به دنبالت
گرچه اهل اینجا نیست ، این دهاتی ساده

شاعرانه باید داد، دل به آتش عشقت
عاشقانه باید بود، در کنارت آماده

با تو می شود خوشبو، روز و شب ، ولی بی تو
می کشد به روی زخم ، روزگار سمباده

پیش پایت ای مولا! - عاشقانه بی پروا -
سر به خاک می سایند سروهای آزاده

جمعه 17/12/1397 - 23:30
مهدویت

بیمارِ دو چشمان تو اَم یوسف زهرا

من دست به دامان تو اَم یوسف زهرا

هرچند زِ هجران شما خسته ام اما

شادم که پریشان تو اَم یوسف زهرا

 

جمعه 10/12/1397 - 13:47
مهدویت

دارد  زمـان  آمــدنـت  دیـــر  می شــود

دارد  جــوان  سینه زنت  پیـر می شـود

وقتی  به  نامـه  عملــم  خیره  می شوی

اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود

کی این  دل  رمیده ی  من هم  زُهیروار

در  دام  چشم های  تو  تسخیر می شود؟

این  کشتی  شکسته ی  طوفان  معصیت

با ذوق دست تـوست  که  تعمیر می شود

حس می کنم که  پای  دلم  لحظه ی  گناه

با  حلقه های  زلف  تو  درگیر  می شود

در  قطره های  اشک  قنـوت  شب  شما

عکس  ضریـح  گـم شـده  تکثیر می شود

تقصیر  گریـه های  غریبانـه ی  شماست

دنیا  غروب  جمعه  چه  دلگیـر  می شود

جمعه 3/12/1397 - 11:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته