• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4116روز قبل
دعا و زیارت

 

از امام على بن الحسین(علیه السلام) نقل شده است كه فرمود: در روز عاشورا آن هنگام كه سپاه دشمن حمله ور شد، امام(علیه السلام) دست هاى خود را به دعا بلند كرد و به پیشگاه الهى عرض كرد:


«اَللّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتی فی كُلِّ كَرْب، وَ أَنْتَ رَجائی فی كُلِّ شِدَّة، وَ أَنْتَ لی فی كُلِّ أَمْر نَزَلَ بِی ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ، كَمْ مِنْ هَمٍّ یَضْعُفُ فیهِ الْفُؤادُ وَ تَقِلُّ فیهِ الْحیلَةُ، وَ یُخْذَلُ فیهِ الصَّدیقُ وَ یُشْمِتُ فیهِ الْعَدُوُّ، أَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ إِلَیْكَ، رَغْبَةً مِنِّی إِلَیْكَ عَمَّنْ سِواكَ، فَفَرَّجْتَهُ عَنّی وَ كَشَفْتَهُ، فَأَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ نِعْمَة، وَ صاحِبُ كُلِّ حَسَنَة وَ مُنْتَهى كُلِّ رَغْبَة»؛ (خداوندا! تو تكیه گاه من در هر اندوه، و امید من در هر شدّت و ناراحتى هستى، و تو در هر مشكلى كه براى من پیش آید، پشت و پناه منى، چه بسا اندوهى كه قلب، در آن ناتوان و چاره در آن اندك و دوست در آن خوار مى شد و دشمن شماتت مى كرد و من همه آنها را به پیشگاه تو آوردم و شِكوه نمودم، تا از همگان بریده و تنها به تو رو آورده باشم و تو مرا از آن گرفتاریها نجات بخشیدى، تو ولىّ هر نعمت، و صاحب هر كار نیك و خیر و منتهاى هر مقصودى).(1)
جالب این كه امام(علیه السلام) در این مناجات در آن روز بحرانى و خطرناك تقاضاى خاصّى از خداوند نمى كند؛ چرا كه مى داند شاهد مقصود یعنى شهادت را در آغوش خواهد كشید و درسى پایدار براى همه انسانها تا دامنه قیامت از خود به یادگار مى گذارد. او فقط اعتماد كامل و توكّل خود را به لطف بى پایان پروردگار ابراز مى دارد.
همچنین طبق نقل دیگری امام(علیه السلام) در آخرین لحظات عمر گرانبهایش با خداى خود چنین مناجات مى كرد:
«اَللّهُمَّ! [أَنتَ] مُتَعالِى الْمَكانِ، عَظیمُ الْجَبَرُوتِ، شَدیدُ الِْمحالِ، غَنِىٌّ عَنِ الْخَلائِقِ، عَریضُ الْكِبْرِیاءِ، قادِرٌ عَلى ما تَشاءُ، قَریبُ الرَّحْمَةِ، صادِقُ الْوَعْدِ، سابِغُ النِّعْمَةِ، حَسَنُ الْبَلاءِ، قَریبٌ إِذا دُعیتَ، مُحیطٌ بِما خَلَقْتَ، قابِلُ التَّوْبَةِ لِمَنْ تابَ إِلَیْكَ، قادِرٌ عَلى ما أَرَدْتَ، وَ مُدْرِكٌ ما طَلَبْتَ، وَ شَكُورٌ إِذا شُكِرْتَ، وَ ذَكُورٌ إِذا ذُكِرْتَ، أَدْعُوكَ مُحْتاجاً، وَ أَرْغَبُ إِلَیْكَ فَقیراً، وَ أَفْزَعُ إِلَیْكَ خائِفاً، وَ أَبْكی إِلَیْكَ مَكْرُوباً، وَ اَسْتَعینُ بِكَ ضَعیفاً، وَ أَتَوَكَّلُ عَلَیْكَ كافِیاً، أُحْكُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا، فَإِنَّهُمْ غَرُّونا وَ خَدَعُونا وَ خَذَلُونا وَ غَدَرُوا بِنا وَ قَتَلُونا، وَ نَحْنُ عِتْرَةُ نِبَیِّكَ، وَ وَلَدُ حَبیبِكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ، اَلَّذی اصْطَفَیْتَهُ بِالرِّسالَةِ وَ ائْتَمَنْتَهُ عَلى وَحْیِكَ، فَاجْعَلْ لَنا مِنْ أَمْرِنا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً بِرَحْمَتِكَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ».
(خدایا! اى بلند جایگاه! بزرگ جبروت! سخت توانمند (در كیفر و انتقام)! بى نیاز از مخلوقات! صاحب كبریایى گسترده! بر هر چه خواهى قادرى! رحمتت نزدیك! پیمانت درست! داراى نعمت سرشار! بلایت نیكو!
هر گاه تو را بخوانند نزدیكى! بر آفریده ها احاطه دارى! توبه پذیر توبه كنندگانى! بر هر چه اراده كنى توانایى! و به هر چه بخوانى مى رسى! چون سپاست گویند سپاسگزارى! و چون یادت كنند یادشان مى كنى! حاجتمندانه تو را مى خوانم و نیازمندانه به تو مشتاقم و هراسانه به تو پناه مى برم و با حال حزن به درگاه تو مى گریم و ناتوانمندانه از تو یارى مى طلبم تنها بر تو توكّل مى كنم، میان ما و این قوم حكم فرما!
اینان به ما نیرنگ زدند، ما را تنها گذارده، بى وفایى كردند و به كشتن ما برخاستند.. ما خاندان پیامبر و فرزندان حبیب تو محمّد بن عبدالله(صلى الله علیه وآله) هستیم، همو كه او را به پیامبرى برگزیدى و بر وحى ات امین ساختى. پس در كار ما گشایش و برون رفتى قرار ده، به مهربانیت اى مهربانترین مهربانان!).
و آنگاه افزود: «صَبْراً عَلى قَضائِكَ یا رَبِّ لا إِلهَ سِواكَ، یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ، مالِىَ رَبٌّ سِواكَ، وَ لا مَعْبُودٌ غَیْرُكَ، صَبْراً عَلى حُكْمِكَ یا غِیاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُ، یا دائِماً لا نَفادَ لَهُ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، یا قائِماً عَلى كُلِّ نَفْس بِما كَسَبَتْ، اُحْكُمْ بَیْنی وَ بَیْنَهُمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْحاكِمینَ»؛ (پروردگارا! بر قضا و قدرت شكیبایى مى ورزم، معبودى جز تو نیست، اى فریادرس دادخواهان! پروردگارى جز تو و معبودى غیر از تو براى من نیست. بر حكم تو صبر مى كنم اى فریادرس كسى كه فریاد رسى ندارد! اى همیشه اى كه پایان ناپذیر است! اى زنده كننده مردگان! اى برپا دارنده هر كس با آنچه كه به دست آورده! میان ما و اینان داورى كن كه تو بهترین داورانى!).(2)
راستى كه چه زیبا و پر محتوا، و چقدر آموزنده است این مناجات كه در واپسین ساعات عمر امام(علیه السلام) با بدنى خونین و مجروح و در میان اندوه عمیق از دست دادن یاران و عزیزان، و آینده نگران كننده همسر و دختران و بازماندگان، بر زبان مبارك آن حضرت جارى شد!
معارف الهیه و بالاترین درجه رضا و تسلیم در كلمات آن موج مى زند؛ نه شكوه اى، نه بى تابى، نه اظهار عجز و ناتوانى، و نه ابراز یأس و ناخشنودى ابداً در آن دیده نمى شود.
همه جا سخن از صبر و شكیبایى و رضا و تسلیم در برابر قادر متعال و خداوند لایزال است. آفرین و هزاران آفرین از سوى خدا بر تو باد اى پیشواى آزادگان!)(3)

(1) . ارشاد مفید، ص 447-488; تاریخ طبرى، ج 4، ص 321 (با مختصر تفاوت) و بحارالانوار، ج 45، ص 4.
 (2) . مقتل الحسین مقرّم، ص 282-283.
 (3) . گرد آوری از کتاب: عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها، زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی، ص 411 و 529.
سه شنبه 21/9/1391 - 19:11
عقاید و احکام

 

توابین معتقد بودند كه مسئول قتل حسین - علیه السلام - در درجه اول حكومت بنى امیه است نه افراد، و لذا به منظور خوانخواهى به سوى شام حركت كردند و گفتند پس از انتقام از بنى امیه، به سراغ جنایتكاران كوفه مى رویم.
همان طور كه ملاحظه شد، انگیزه این جنبش، احساس ندامت از گناه، و شوق به جبران خطا بود. در لابلاى سخنان و نامه ها و خطبه هاى توابین، احساس عمیق پشیمانى، و شور و شوق سوزان به شستشوى گناه، موج مى زند و هر كس مرورى در آنها بكند این موضوع را بخوبى لمس مى كند. همین انگیزه بود كه قیام توابین را در ارزیابى ظاهرى به صورت یك قیام انتحار آمیز جلوه گر ساخته بود. توابین فقط در صدد گرفتن انتقام، و جبران لغزش و گناه خود بودند و جز این هیچ هدف دیگرى نداشتند. این عده نه طالب فتح و پیروزى بودند و نه خواهان حكومت و غنیمت، بلكه یگانه هدفشان انتقام بود. آنان وقتى خانه هاى خود را ترك مى گفتند اطمینان داشتند كه دیگر به خانه هاى خود باز نخواهند گشت. آنان تشنه مرگ در راه هدف خود بودند، به طورى كه دشمن به آنها امان داد ولى آنها از قبول امان سرباز زدند! زیرا آن را دامى براى شكست قیام مى دانستند.(1)

 

(1) . گرد آوری از کتاب: سیره پیشوایان، مهدی پیشوائی، ص 223.
سه شنبه 21/9/1391 - 19:7
اهل بیت

 

امام حسین(ع) چون لجاجت دشمن را برای جنگ و مقابله با خود ـ پس از آن همه نصیحت و اتمام حجت ـ دید خطاب به آنها فرمود:


«أَما إِنَّهُ لا تَلْبَثُونَ بَعْدَها إِلاّ كَرَیْث ما یَرْكَبُ الْفَرَسَ، حَتّى تَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرِّحى، عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَىَّ أَبِی عَنْ جَدّی، فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ فَكیدوُنی جَمیعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ، (إِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللهِ رَبِّى وَرَبِّكُمْ مَّا مِنْ دَابَّة إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَاط مُّسْتَقِیم)(1) اَللّهُمَّ اَحْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّماءِ، وَ ابْعَثْ عَلَیْهِمْ سِنینَ كَسِنی یُوسُفَ، وَ سَلِّطْ عَلَیْهِمْ غُلامَ ثَقیف یُسْقیهِمْ كَأْساً مُصْبِرَةً، فَلا یَدَعُ فیهِمْ أَحَداً، قَتْلَةً بِقَتْلَة وَ ضَرْبَةً بِضَرْبَة، یَنْتَقِمُ لی وَ لاَِوْلِیائی وَ لاَِهْلِ بَیْتی وَ أَشْیاعی مِنْهُمْ، فَإِنَّهُمْ غَرُّونا وَ كَذَّبُونا وَ خَذَلُونا، وَ أَنْتَ رَبُّنا عَلَیْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَیْكَ أَنَبْنا وَ إِلَیْكَ الْمَصیرُ».
(شما پس از من چندان باقى نخواهید ماند، مگر به مقدار سواركارى كه بر مركب خود سوار شود. روزگار چون سنگ آسیا بر شما بگردد (و شما را به كیفر كردارتان برساند). این پیشگویى از آینده را پدرم از جدّم پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) به من خبر داده است.
پس فكر خویش و همراهان خود را جمع كنید و همگى با من پیكار كنید و مهلتم ندهید، كه من بر خدا كه پروردگار من و شما است توكل كرده ام «و هیچ جنبنده اى نیست مگر این كه زمام امورش به دست خداست. پروردگارم بر راهى راست است».
خداوندا! باران را از آنان دریغ دار، و سال هاى قحطى، بسان خشكسالى زمان یوسف، بر آنان پدید آور، و آن فرزند ثقیف (حجّاج) را بر آنها مسلّط ساز تا جام زهرِ ذلّت و حقارت را بر كامشان فرو ریزد و كسى را در میانشان سالم وامگذارد تا آنجا كه در برابر هر قتلى كه انجام داده اند به قتلى و در برابر هر ضربه اى كه زده اند، به ضربه اى گرفتار شوند و انتقام خون من و دوستان و اهل بیتم را از اینها بگیرد. چرا كه اینها به ما نیرنگ زدند و ما را تكذیب كرده و بى یاور گذاردند.
خدایا! تویى پروردگار ما، بر تو توكّل كرده و به سوى تو بازگشت مى نماییم كه بازگشت همه به سوى توست).
سپس امام(علیه السلام) فرمود: «أَیْنَ عُمَرُ بْنُ سَعْد؟ اُدْعُوا لی عُمَرَ!»؛ (عمر بن سعد كجاست؟ او را نزد من بخوانید!).
عمر سعد را در حالى كه راضى به این ملاقات نبود، فرا خواندند.
امام(علیه السلام) به او فرمود: «یا عُمَرُ أَنْتَ تَقْتُلُنِی؟ تَزْعُمُ أَنْ یُوَلّیكَ الدَّعِىُّ ابْنُ الدَّعِیّ بِلادَ الرِّىِّ وَ جُرْجانِ، وَاللّهِ لا تَتَهَنَّأُ بِذلِكَ أَبَداً، عَهْداً مَعْهُوداً، فَاصْنَعْ ما أَنْتَ صانِع، فَإِنَّكَ لا تَفْرَحُ بَعْدی بِدُنْیا وَ لا آخِرَةَ، وَ لَكَأَنّی بِرَأْسِكَ عَلى قَصَبَة قَدْ نُصِبَ بِالْكُوفَةِ، یَتَراماهُ الصِّبْیانُ وَ یَتَّخِذُونَهُ غَرَضاً بَیْنَهُمْ»؛ (یا عُمر تو مى خواهى مرا به قتل برسانى؟ گمان مى كنى كه آن مرد ناپاك فرزند ناپاك (ابن زیاد) حكومت رى و گرگان را به تو مى بخشد؟ به خدا سوگند كه هرگز طعم خوش آن روز را نخواهى چشید. این پیمانى است (الهى) غیر قابل تغییر، هر چه از دستت برآید انجام ده، كه پس از من نه در دنیا و نه در آخرت شادمان نخواهى شد، گویى مى بینم سرِ تو را در كوفه بر «نى» افراشته و كودكان آن را هدف قرار مى دهند و به آن سنگ مى زنند!).(2)
آنها كه به نهج البلاغه امام على(علیه السلام) آشنا هستند مى دانند، كار امام حسین(علیه السلام) و برنامه او مانند پدرش على(علیه السلام) روشنگرى و بیدارسازى بود، و از طرق مختلف این هدف الهى را دنبال مى كرد، تا نسبت به آنها كه اندك امیدى به هدایتشان هست، اتمام حجّت شود.
گاه از طریق تشویق و بشارت، گاه از طریق عواطف انسانى، گاه به وسیله اعتقادات دینى و مذهبى، و گاه از طریق انذار و تهدید به عذاب هاى الهى، این هدف را پى گیرى مى كرد. ولى افسوس آن گروه ستمگر و خیره سر، كمترین لیاقت هدایت را نداشتند و در گرداب دنیاپرستى آن چنان غوطهور بودند، كه به گمانِ آب، در پى سراب مى دویدند!
تمام قرائن و شواهد نشان مى دهد كه امام(علیه السلام) و یارانش كاملا از شهادت خود خبر داشتند، و كمترین ترسى از این نظر به خود راه نمى دادند.
آنها مرگ شرافتمندانه را در زیر ضربات تیر و خنجر و شمشیر، بر زندگى توأم با ذلّت در سایه كاخ هاى پر شكوه ترجیح داده بودند، و در هیچ یك از این كلمات كمترین تردیدى دیده نمى شود ؛ چون مى دانستند این مرگ مایه حیات جاویدان، و مایه حیات جامعه اسلامى و بیدارى آنها و نجات اسلام از چنگال احزاب جاهلى و منافقان است، گوارا باد بر آنها، گوارا باد، هنیئاً لَهُمْ ثُمَّ هَنِیئاً لَهُمْ.(3)

 

(1) . هود، آیه 56. (2) . مقتل الحسین خوارزمى، ج 2، ص 6-8 و بحارالانوار، ج 45، ص 8-10. (3) . گرد آوری از کتاب: عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها، زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی، ص 423
سه شنبه 21/9/1391 - 19:3
امر به معروف و نهی از منکر

 

آیا امر به معروف یک وظیفه عقلى است یا تعبدى؟

جمعى از دانشمندان اسلامى معتقدند: وجوب این دو وظیفه تنها با دلیل نقلى ثابت شده، و عقل فرمان نمى دهد که انسان دیگرى را از کار بدى که زیانش تنها متوجه خود او است باز دارد.ولى با توجه به پیوندهاى اجتماعى و این که هیچ کار بدى در اجتماع انسانى در نقطه خاصى محدود نمى شود، بلکه هر چه باشد، همانند آتشى ممکن است به نقاط دیگر سرایت کند، عقلى بودن این دو وظیفه مشخص مى شود.به عبارت دیگر: در اجتماع چیزى به عنوان «ضرر فردى» وجود ندارد، و هر زیان فردى امکان این را دارد که به صورت یک «زیان اجتماعى» در آید، و به همین دلیل، منطق عقل به افراد اجتماع اجازه مى دهد که در پاک نگه داشتن محیط زیست خود از هر گونه تلاش و کوششى خود دارى نکنند.اتفاقاً در بعضى از احادیث به این موضوع اشاره شده است. از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین نقل شده: «یک فرد گنهکار، در میان مردم همانند کسى است که با جمعى سوار کشتى شود، و به هنگامى که در وسط دریا قرار گیرد کلنگى برداشته و به سوراخ کردن موضعى که در آن نشسته است بپردازد، و هر گاه به او اعتراض کنند، در جواب بگوید: من در سهم خود تصرف مى کنم!.اگر دیگران او را از این عمل خطرناک باز ندارند، طولى نمى کشد که آب دریا به داخل کشتى نفوذ کرده و یکباره همگى در دریا غرق مى شوند». پیامبر(صلى الله علیه وآله)با این مثال جالب، منطقى بودن وظیفه امر به معروف و نهى از منکر را مجسم ساخته، و حق نظارت فرد بر اجتماع را یک حق طبیعى که ناشى از پیوند سرنوشت هاست، مى دانند.(1)

 

1. تفسیر نمونه، جلد 3، صفحه 55.

سه شنبه 21/9/1391 - 18:56
امر به معروف و نهی از منکر

 

چگونه باید افراد را امر به معروف و نهى از منکر کرد؟

باید در انجام این فریضه الهى و دعوت به سوى حق و مبارزه با فساد، دلسوزى و حسن نیت و پاکى هدف را فراموش نکرد، و جز در موارد ضرورت از راه هاى مسالمت آمیز وارد شد، نباید انجام این وظیفه را مساوى با خشونت گرفت.ولى متأسفانه بعضى افراد به هنگام انجام این وظیفه، در غیر مورد ضرورت، از راه خشونت آمیز وارد مى شوند، و گاهى متوسل به الفاظ زشت و زننده مى گردند، لذا مى بینیم این نوع امر به معروف ها نه تنها اثر خوبى از خود نمى گذارد، که گاهى نتیجه معکوس هم مى دهد، در حالى که روش پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سیره ائمه هدى(علیهم السلام) نشان مى دهد: آنها به هنگام اجراى این دو وظیفه، آنها را با نهایت لطف و محبت مى آمیختند، و به همین دلیل، سرسخت ترین افراد به زودى در برابر آنها تسلیم مى شدند.در تفسیر «المنار» در ذیل آیه 104 سوره «بقره» چنین مى خوانیم: جوانى خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله)آمده، عرض کرد: اى پیامبر خدا! آیا به من اجازه مى دهى زنا کنم؟!
با گفتن این سخن فریاد مردم بلند شد و از گوشه و کنار به او اعتراض کردند.
ولى پیامبر با خونسردى و ملایمت فرمود: نزدیک بیا!
جوان نزدیک آمد، و در برابر پیامبر نشست.
حضرت با محبت از او پرسید: آیا دوست دارى با مادر تو چنین کنند؟!
گفت: نه، فدایت شوم!
فرمود: همین طور مردم راضى نیستند با مادرانشان چنین شود.
آیا دوست دارى با دختر تو چنین کنند؟
گفت: نه، فدایت شوم.
فرمود: همین طور مردم درباره دخترانشان راضى نیستند.
بگو ببینم، آیا براى خواهرت مى پسندى؟!
جوان مجدداً انکار کرد (و از سؤال خود به کلى پشیمان شد).
پیامبر سپس دست بر سینه او گذاشت و در حق او دعا کرده، عرض نمود:«خدایا قلب او را پاک گردان و گناه او را ببخش و دامان او را از آلودگى به بى عفتى نگاه دار».از آن به بعد منفورترین کار در نزد این جوان زنا بود!... این بود نتیجه ملایمت و محبت در نهى از منکر.(1)

 

1. تفسیر نمونه، جلد 3، صفحه 60.

سه شنبه 21/9/1391 - 18:53
فلسفه و عرفان

 

در زمان امام حسین(ع) حکومت اسلامى و مقدرات مردم مسلمان به دست حزب ضد اسلامى و جاهلى بنى امیه افتاده بود. این حزب پس از سالها نبرد با پیامبر اسلام (ص) در فتح مکه به ظاهر اسلام آورد، اما کفر و نفاق خود را مخفى کرد و پس از رحلت پیامبر با قیافه ظاهراً اسلامى به فعالیت زیرزمینى پرداخت و بتدریج در دستگاه حکومت اسلامى نفوذ کرده کارهاى کلیدى را در دست گرفت، تا آن که پس از شهادت امیر مومنان (ع) با قبضه حکومت توسط معاویه به اوج قدرت رسید.
گر چه سران و صحنه گردانان اصلى این حزب، مقاصد پلید خود را در جهت ضربت زدن به اسلام از داخل، و زنده کردن نظام جاهلیت، پنهان مى ساختند اما هم مطالعه اقدامات و کارهاى آنان این معنا را بخوبى نشان مى داد، و هم گاهى در مجالسى که گمان مى کردند صحبتهاى آنجا به بیرون درز نمى کند، پرده از روى مقاصد خود بر مى داشتند چنانکه ابوسفیان که در رأس این حزب قرار داشت، روزى که عثمان (نخستین خلیفه از دودمان بنى امیه) به حکومت رسید و بنى امیه در خانه او اجتماع کردند و در را بستند، گفت: غیر از شما کسى اینجا هست؟(آن روز ابوسفیان نابینا بوده است.) گفتند: نه، گفت:
اکنون که قدرت و حکومت به دست شما افتاده است آن را همچون گویى به یکدیگر پاس دهید و کوشش کنید که از دودمان بنى امیه بیرون نرود، من سوگند یاد مى کنم به آنچه به آن عقیده دارم که نه عذابى در کار است و نه حسابى، نه بهشتى است و نه جهنمى و نه قیامتى!(1)
نیز همین ابوسفیان در دوران حکومت عثمان روزى از احد عبور مى کرد، با لگد به قبر «حمزه بن عبدالمطلب» زد و گفت: چیزى که دیروز بر سر آن با شمشیر با شما مى جنگیدیم، امروز به دست کودکان ما افتاده است و با آن بازى مى کنند!(2)
معاویه بن ابى سفیان در زمان حکومت خود در یک شب نشینى با «مغیره بن شعبه» (یکى از استانداران خود) آرزوى خود را مبنى بر نابودى اسلام با وى در میان گذاشت، و این معنا توسط «مطرف»، پسر مغیره، فاش شد. مطرف مى گوید: با پدرم مغیره در «دمشق» مهمان معاویه بودیم. پدرم به کاخ معاویه زیاد تردد مى کرد و با او به گفتگو مى پرداخت و در بازگشت به اقامتگاهمان از عقل و درایت او یاد مى کرد و وى را مى ستود، اما یک شب که از کاخ معاویه برگشت، دیدم بسیار اندوهگین و ناراحت است، فهمیدم حادثه اى پیش آمده که موجب ناراحتى او شده است.
وقتى علت آن را پرسیدم، گفت: پسرم! من اکنون از نزد پلیدترین مردم روزگار مى آیم! گفتم مگر چه شده است؟
گفت: امشب با معاویه خلوت کرده بودم، به او گفتم: اکنون که به مراد خود رسیده اى و حکومت را قبضه کرده اى، چه مى شد که در این آخر عمر با مردم با عدالت و نیکى رفتار مى کردى و با بنى هاشم این قدر بد رفتارى نمى نمودى، چون آنها بالاخره خویشان تو بوده و علاوه اکنون در وضعى نیستند که خطرى از ناحیه آنها متوجه حکومت تو گردد؟
معاویه گفت: «هیهات! هیهات! ابوبکر خلافت کرد و عدالت گسترى نمود و پس از مرگش فقط نامى از او باقى ماند. عمر نیز به مدت ده سال خلافت کرد و زحمتها کشید، پس از مرگش جز نامى از او باقى نماند. سپس برادر ما عثمان که کسى در شرافت نسب به پاى او نمى رسید، به حکومت رسید، اما به محض آنکه مرد، نامش نیز دفن شد. ولى هر روز در جهان اسلام پنج بار بنام این مرد هاشمى (پیامبر اسلام) فریاد مى کنند و مى گویند: «اشهد ان محمداً رسول الله». اکنون با این وضع (که نام آن سه تن مرده و نام محمد باقى مانده) چه راهى باقى مانده است جز آنکه نام او نیز بمیرد و دفن شود؟!»
این گفتار معاویه که به روشنى از کفر وى پرده بر مى دارد، زمانى که از طریق راویان حدیث به گوش «مأمون» - خلیفه عباسى - رسید، او طى بخشنامه اى در سراسر کشور اسلامى دستور داد مردم معاویه را لعن کنند. (3)
اینها نشان مى دهد که حزب اموى چگونه در صدد نابودى اسلام بوده و یک حرکت ارتجاعى را رهبرى مى کرده است؟
یزید که در دامن چنین خانواده اى پرورش یافته و با فرهنگ چنین حزبى بزرگ شده بود، به آیین اسلام که مى خواست بنام آن بر مردم حکومت کند، کمترین اعتقادى نداشت.
یزید جوانى ناپخته، شهوت پرست، خودسر، و فاقد دوراندیشى و احتیاط بود. او فردى بیخرد، بیباک، خوشگذران، عیاش، و کوتاه فکر بود.
یزید که پیش از رسیدن به حکومت اسیر هوسها و پایبند تمایلات افراطى خود بود، بعد از رسیدن به حکومت نیز نتوانست حداقل مثل پدر، ظواهر اسلام را حفظ کند، بلکه در اثر روح بى پروایى و هوسبازى که داشت، علنا مقدسات اسلامى را زیر پا مى گذاشت و در راه ارضاى شهوات خود از هیچ چیز فرو گذارى نمى کرد.
یزید علناً شراب مى خورد و تظاهر به فساد و گناه مى کرد، او وقتى در شب نشینیها و بزمهاى اشرافى مى نشست و به باده گسارى مى پرداخت، بى باکانه اشعارى بدین مضمون مى سرود:
«یاران هم پیاله من! برخیزید و به نغمه هاى مطربان خوش آواز گوش دهید و پیاله هاى شراب را پى در پى سربکشید و بحث و مذاکره علمى و ادبى را کنار بگذارید. نغمه هاى (هوس انگیز) ساز و آواز، مرا از شنیدن «اذان» و نداى «الله اکبر» باز مى دارد و من حاضرم حوران بهشتى را (که نسیه است) با خم شراب (که نقد است) عوض کنم» (نقدمال ما و نسیه براى کسانى که به قیامت معتقدند)! (4)
و با این وقاحت به مقدسات اسلامى دهن کجى مى کرد!
او صراحتاً موضوع رسالت و نزول وحى بر حضرت محمد (ص) را انکار مى کرد و همچون جد خود ابوسفیان همه را پندارى بیش نمى دانست، چنانکه پس از پیروزى ظاهرى بر حسین بن على (ع) ضمن اشعارى گفت:«هاشم با ملک و حکومت بازى کرده است، نه خبرى از عالم غیب آمده و نه وحیى نازل شده است»!!
آنگاه کینه هاى دیرینه خود را از سرداران اسلام، که در جنگ بدر و زیر پرچم اسلام بستگان او را از دم شمشیر گذرانده بودند، یاد کرده کشتن امام حسین (ع) را تلافى آن ماجرا معرفى کرد و گفت: «کاش بزرگان ما که در بدر کشته شدند، امروز زنده بودند و مى گفتند: یزید دست مریزاد!» (5)
یک سال معاویه یزید را با لشگرى براى جنگ با رومیها فرستاد (گویا مى خواست وانمود کند که یزید تنها اهل بزم نیست، اهل رزم نیز هست!) و «سفیان بن عوف غامدى» را با وى همراه نمود. یزید در این سفر زن محبوب و مورد علاقه خود «ام کلثوم» را همراه مى برد. سفیان پیش از یزید با لشگریان وارد سرزمین روم شد و بر اثر بدى آب و هوا سربازان مسلمان در محلى بنام «غذ قذونه»(6) به تب و آبله مبتلا شدند.
یزید که در راه در منزلى بنام «دیرمران»(7) در کنار «ام کلثوم» به استراحت و عیش و نوش پرداخته بود، چون از این حادثه خبر یافت، گفت:
«ما اِن اُبالى بما لاقَت جُموعُهُم بالغَذقَذونه من حُمَّى و من موم
اذا اتَّکَأتُ عَلَى الأنمَاطِ فى غُرَفٍ بدیر مُرّانَ عِندى اُمُّ کُلثومِ
»
(من که در دیرمران در میان غرفه ها و بالشها تکیه زده ام وام کلثوم در کنار من است، باکى ندارم که سربازان مسلمان در غذقذونه دچار تب و آبله شوند و بمیرند! (8)
کسى که میزان دلسوزى او نسبت به نیروهاى رزمنده و جوانان کشور این مقدار باشد، پیداست که اگر مقدرات کشور را در دست بگیرد، چه به روزگار امت اسلامى مى آورد؟!)
دربار یزید مرکز انواع فساد و گناه شده بود. آثار شوم فساد و بى دینى دربار او در جامعه چنان گسترش یافته بود که در دوران حکومت کوتاه مدت او، حتى محیط مقدسى همچون «مکه» و «مدینه» نیز آلوده شده بود. (9)
یزید سرانجام جان خود را در راه هوسرانى از دست داد و افراط در شرابخوارى سبب مسمومیت و مرگ وى گردید. (10)
«مسعودى»، یکى از مورخان نامدار اسلامى، مى گوید: یزید در رفتار با مردم روش فرعون را در پیش گرفته بود و بلکه رفتار فرعون از او بهتر بود! (11)
شواهد و مدارک فساد و آلودگى یزید و زندگى ننگین و حکومت پلید وى به قدرى زیاد است که طرح همه آنها از حدود این بحث فشرده خارج است و گمان مى کنیم آنچه گفته شد براى معرفى چهره پلید او کافى باشد.(12)


(1) . ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ط ۱، قاهره، داراحیأ الکتب العربى، ۱۳۷۸ ه".ق، ج ۹،ص ۵۳ (شرح خطبه ۱۳۹) سخنان ابوسفیان را «ابن عبدالبر» در کتاب «الاستیعاب فى معرفه الاصحاب»(در حاشیه الاصابه) ط ۱، بیروت، دارااحیاء التراث العربى، ۱۳۲۸ ه".ق، ج ۴، ص ۸۷ و تقى الدین مقریزى در کتاب «النزاع و التخاصم فیما بین بنى امیه و بنى هاشم» (قاهره، مکتبه الاهرام) با این تفاوت نقل کرده اند که ابوسفیان این سخنان را خطاب به عثمان گفته است.
(2) . تسترى، شیخ محمد تقى، قاموس الرجال، تهران، مرکز نشر کتاب، ۱۳۷۹ ه.ق، ج ۱۰، ص ۸۰.
(3) . مسعودى، على بن الحسین، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج ۳، ص ۴۵۴ (شرح حال مامون).
(4) . معشر الندامان قوموا واسمعوا صوت الاغانى و اشربوا کاس مدام و اترکوا ذکر المعانى شغلتنى نغمه العیدان عن صوت الاذان و تعوضت عن الحور خمورا فى الدنان(سبط ابن الجوزى، تذکره الخواص، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، ۱۳۸۳ ه".ق، ص ۲۹۱). (5) . حاج شیخ عباس قمى، تتمه المنتهى فى وقایع ایام الخلفأ، چاپ دوم، تهران، شرکت سهامى طبع کتاب، ۱۳۳۳ ه".ق، ص ۴۴.
(6) . غذقذونه نام ناحیه سرحدى میان شام و روم بوده است که طراطوس و مصیصه در آن واقع است.
(7) . ابن واضح، تاریخ یعقوبى، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتى، چاپ سوم، تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۶۲ ه".ش، ج ۲، ص ۱۶۰ -بلاذرى، احمد بن یحیى، انساب الاشراف، بغداد، مکتبه المثنى، ج ۴، ص ۳، - یاقوت حموى، معجم البلدان، بیروت، دارحیأ التراث العربى، ۱۳۹۹ ه".ق، ص ۵۳۴(ماده دیر) بااندکى اختلاف در الفاظ.
(8) . دیر مران محلى در نزدیک دمشق است. یاقوت حموى مى گوید: «مران به ضم حرف اول، تثنیه مر مى باشد»(معجم البلدان، ماده دیر). دیرهاى مسیحى نشین در اطراف بلاد اسلام مرکز بدترین و وقیحترین انواع فسق و فجور و شرابخوارى بوده است و همه هوسرانان عصر اموى و عباسى براى استفاده از وسائل لهو و لعب به این مکانها که در اصل براى عبادت بوده است، روى مى آوردند. یزید نیز به همین جهت به دیر مران که مرکز سرسبز و خرم و آماده براى فسق و فجود بوده، رفته بوده است (عسکرى، سید مرتضى، نقش ائمه در احیأ دین، تهران، موسسه اهل البیت، بنیاد بعثت، ۱۳۶۱ ه".ش، ج ۶، ص ۷۲ (به نقل از: معجم البلدان و الدیارات شابشتى).
(9) . مسعودی، على بن الحسین، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج ۳، ص۷ ۶.
(10) . اخطب خوارزمى، مقتل الحسین، تحقیق: شیخ محمد سماوى، قم، مکتبه المفید، ج ۲، ص ۱۸۳.
(11) . مسعودى، مروج الذهب، ج ۳، ص ۶۸. (12) . گرد آوری از کتاب: سیره پیشوایان، مهدی پیشوائی، ص 173.
سه شنبه 21/9/1391 - 18:49
شخصیت ها و بزرگان

 

سوال: غلام ترک در سپاه امام حسین(ع) که بود؟

جواب: وى از نژاد ترک و خادم و کاتب امام حسین(علیه السلام) بود.(1) و با زبان عربى آشنایى داشت.(2) از امام اذن گرفت و به میدان رهسپار شد و در حالى که این گونه رجز مى خواند:
«اَلْبَحْرُ مِنْ ضَرْبِی وَطَعْنِی یَصْطَلِی *** وَالْجَوُّ مِنْ سَهْمِی وَ نَبْلی یَمْتَلِی
إذا حُسامِی فی یَمینی یَنْجَلِی *** یَنْشَقُّ قَلْبُ الْحاسِدِ الْمُبَجَّلِی»
(از ضربت شمشیر و نیزه ام دریا شعله ور مى شود و فضا از نیزه ها و تیرهایم پر مى گردد. هنگامى که شمشیرم در دست راستم به گردش درآید، قلب حسود پاره مى شود).(3)
وى پس از آنکه به زمین افتاد امام(علیه السلام) بر بالینش حاضر شد و چون مشاهده کرد غلام نسبت به آن حضرت اظهار علاقه مى کند، امام گریان شد و در کنارش نشست و صورت بر جبینش نهاد. غلام که از این همه محبت به وجد آمده بود، شادمان شد و فریاد زد: «مَنْ مِثْلی وَ ابْنُ رَسُولِ اللهِ واضِعٌ خَدَّهُ عَلى خَدِّی»؛ (کیست همانند من که پسر پیامبر صورتش را بر صورتم قرار داده است) این را گفت و به درجه رفیع شهادت نایل آمد.(4)
در اینجا مى بینیم امام(علیه السلام) در لحظه شهادت صورت بر صورت غلامش مى گذارد یعنى همان ابراز محبتى را که درباره فرزند شجاع و دلبندش على اکبر(علیه السلام) مى کند، درباره غلامش نیز روا داشت. یعنى اینها همه مجاهدان وشهیدان راه خدا هستند و همه آنها عزیز و گرامى اند، و همه در یک مسیر و براى یک هدف جهاد کردند و شربت شهادت نوشیدند.(5)

 

پی نوشت ها:

(1) . منتهى الآمال، ج 1، ص 654 و تنقیح المقال، ج 1، ص 125 .
(2) . مقتل الحسین خوارزمى، ج 2، ص 24 .
(3) . بحارالانوار، ج 45، ص 30 .
(4) . رجوع شود به: ابصار العین، ص 54 و مقتل الحسین مقرّم، ص 249. در برخى از مقاتل آمده است که پس از آنکه امام به بالینش آمد و صورت به صورتش نهاد، اسلم چشمش را باز نمود و همین که امام را دید تبسمى کرد و به فیض شهادت نایل آمد. بحارالانوار، ج 45، ص 30 و مقتل الحسین خوارزمى، ج 2، ص 24 .
(5) . گرد آوری از کتاب: عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها، زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی، ص 458.

سه شنبه 21/9/1391 - 18:40
شخصیت ها و بزرگان

 

سوال: عمرو بن جناده که بود؟

جواب: پدرش «جُنادة بن کعب» از مکه با خانواده اش به خدمت امام شرفیاب شد و در روز عاشورا در حمله اول به فیض شهادت نایل آمد.
وى در حالى که یازده سال بیشتر نداشت از امام(علیه السلام) اجازه میدان خواست. امام(علیه السلام)فرمود: «پدر این جوان در جنگ به شهادت رسیده، شاید مادرش راضى نباشد». او عرض کرد: «إنَّ أُمِّی هِیَ الَّتِی أَمَرَتْنِی»؛ (مادرم به من فرمان داده است گام در این میدان بگذارم).(1)
به دنبال این سخن امام(علیه السلام) اجازه داد، وى به میدان رفت و این رجزِ به یادماندنى را خواند:
«أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیرُ *** سُرُورُ فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ
عَلِىٌّ وَ فاطِمَةُ والِداهُ *** فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظیر
لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْسِ الضُّحى *** لَهُ غُرَّةٌ مِثْلُ بَدْر مُنیر»
(امیر من، حسین است و چه نیکو امیرى؛ که شادى دل پیامبرِ بشیر و نذیر است.
على و فاطمه پدر و مادر اویند، آیا شما براى او همانندى مى شناسید؟!
طلعتش مانند خورشید نیم روز است و چهره اش چون ماه شب چهارده درخشان است).(2)
این نوجوان چون به شهادت رسید دشمن سرش را جدا کرده و آن را به سوى امام(علیه السلام)پرتاب کرد. مادر شجاعش «بحریّه» دختر «مسعود خزرجىّ» سر فرزندش را برداشت و بوسید و با همان سر به طرف دشمن حمله کرد و آن را بر سر مردى از سپاه ابن سعد کوبید. آنگاه برگشت و ستون خیمه را گرفت و در حالى که این رجز را مى خواند بر دشمن حمله کرد:
«أَنَا عَجُوزٌ فِی النِّساءِ ضَعیفَةٌ *** خَاوِیَةٌ بالِیةٌ نَحیفَةٌ
أَضْرِبُکُمْ بِضَرْبَة عَنیفَة *** دُونَ بَنِی فَاطِمَةَ الشَّریفَة»
(با اینکه در میان زنان، پیره زنى ضعیف، سست استخوان، فرو ریخته و لاغر اندامم، ولى در حمایت از فرزندان فاطمه گرامى، ضربات مهلکم را بر شما وارد مى سازم).
پس از آن عمود خیمه را به سوى دشمن پرتاب کرد که به دو نفر از آنها برخورد کرد. امام حسین(علیه السلام)وى را به خیمه بازگرداند.(3)
به هنگام دفاع از حق و جهاد براى کسب عزّت و شرف و جلب رضاى خدا، زن و مرد یکسانند، همه به میدان مى آیند و هر کدام به نوبه خود، وظیفه خود را ایفا مى کند و چه جالب است صحنه کربلا که همه درسها را در خود نهفته دارد.(4)

 

پی نوشت ها:

(1) . ابصار العین، ص 54; کامل ابن اثیر، ج 4، ص 73 و بحارالانوار، ج 45، ص 28 .
(2) . بحارالانوار، ج 45، ص 27 و رجوع شود به: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 104 و مقتل الحسین خوارزمى، ج 2، ص 22. بخش هایى از این اشعار به برخى دیگر از یاران امام حسین(علیه السلام) نیز نسبت داده شد. (رجوع شود به: اعیان الشیعة، ج 3، ص 303).
(3) . بحارالانوار، ج 45، ص 28 و ابصار العین، ص 94 .
(4) . گرد آوری از کتاب: عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها، زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی، ص 459.

سه شنبه 21/9/1391 - 18:38
شخصیت ها و بزرگان

 

سوال: یزید بن ثُبَیط چگونه به امام حسین(ع) پیوست؟

جواب: وى از شیعیان شریف بصره و مورد احترام آنان بود. هنگامى که هنوز ابن زیاد در بصره بود و همه راهها را کنترل مى کرد، یزید بن ثبیط تصمیم گرفت تا به سوى امام حسین(علیه السلام) که در مکه حضور داشت رهسپار شود.
او صاحب ده پسر بود. تصمیمش را با آنان در میان نهاد و گفت: کدامتان حاضرید با من به مکه بیایید و جانتان را در راه امام(علیه السلام) نثار کنید؟ دو تن از فرزندانش عبدالله و عبیدالله اعلام آمادگى کردند.
آنگاه ابن ثبیط به خانه «ماریه» دختر «مُنقذِ عبدى» یکى از شیعیان با کمال بصره رفت. آنجا محل اجتماع و انس شیعیان بود، او در جمع شیعیان تصمیمش را اعلان نمود و از همه دعوت کرد تا به همراه او عازم مکه شوند. از آن جمع «عامر» و غلامش، «سیف بن مالک» و «ادهم بن امیه» با او همراه شدند و جمعاً هفت نفر راهى مکه شدند.(1)
ابن ثُبیط زمانى به مکه رسید که امام(علیه السلام) در اَبطح ـ یکى از محلات مکه ـ منزل داشت. او پس از مختصرى استراحت، به منزل امام(علیه السلام) رفت. از آن طرف چون امام(علیه السلام) خبر ورود ابن ثُبیط را شنید خود، به سوى خیمه گاه ابن ثبُیط راه افتاد. چون به خیمه اش رسید عرض کردند: ابن ثُبیط به قصد شما بیرون رفت.
امام(علیه السلام) به انتظار ابن ثبیط همانجا ماند، ابن ثبیط وقتى که فهمید امام به خیمه گاه او رفت شتابان خود را رساند و چون امام(علیه السلام) را دید با صداى بلند این آیه را خواند: «قُلْ بِفَضْلِ اللهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِکَ فَلْیَفْرَحُوا»؛ (بگو به فضل خدا و رحمتش، پس به آن خوشحال باشید).(2)
سپس عرض کرد: ألسّلام علیک یابن رسول الله. امام(علیه السلام) جوابش را داد و او نزد امام(علیه السلام) نشست و هدفش را از آمدن به حضور امام(علیه السلام) بیان داشت. امام در حقش دعا کرد و وى را به خیام خویش ملحق نمود. او از آنجا تا کربلا در محضر امام(علیه السلام) بود. در روز عاشورا عبدالله و عبیدالله فرزندانش در حمله اول به شهادت رسیدند و خودش در حملات بعدى در حال مبارزه به شهادت رسید.(3)(4)

 

پی نوشت ها:

(1) . ابصار العین، ص 110 و اعیان الشیعة، ج 10، ص 305 .
(2) . یونس، آیه 57 .
(3) . ابصارالعین، ص 111 و تاریخ طبرى، ج 4، ص 263 .
(4) . گرد آوری از کتاب: عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها، زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی، ص 461.

سه شنبه 21/9/1391 - 18:36
شخصیت ها و بزرگان

 

سوال: عابس بن ابی شبیب شاکری که بود؟

جواب: وى از بزرگان شیعه و رئیس قبیله بنى شاکر بود. مردى شجاع و سخنور و عابدى شب زنده دار و از دوستان مخلص امیرمؤمنان(علیه السلام) بود.
هنگامى که مسلم بن عقیل(علیه السلام) وارد کوفه شد با تمام توان از مسلم حمایت کرد. تا آنکه مسلم او را با نامه اى به سوى امام(علیه السلام) فرستاد. وى به اتفاق جمعى از جمله شوذب آزاد شده عابس که در کربلا به شهادت رسید ـ در مکه به حضور امام(علیه السلام) شرفیاب شدند و در خدمت آن حضرت بودند تا به اتفاق به سوى کربلا حرکت نمودند.
روز عاشورا «عابس» به «شوذب» گفت: تصمیمت چیست؟ «شوذب» پاسخ داد: «من همراه تو در راه پسر دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى جنگم تا کشته شوم». «عابس» گفت: «من جز این درباره تو گمان نمى کردم، اینک به نزد ابى عبدالله(علیه السلام) برو تا تو را به حساب آورد و من نیز در ثواب شهادت تو شریک باشم، و اگر هر کس دیگرى از عزیزانم نزدم بود، دوست داشتم که قبل از من به شهادت برسد تا در اجر شهادتشان شریک باشم، امروز روز تحصیل ثواب است و بعد از این عملى نخواهیم داشت».(1)
«شوذب» به خدمت امام(علیه السلام) شرفیاب شد و پس از گرفتن اذن جهاد به میدان رفت و به درجه رفیع شهادت نایل آمد.(2)
«عابس» پس از شهادت شوذب به حضور امام(علیه السلام) رسید و عرض سلام نمود و گفت: «یَا أَباعَبْدِالله! أَما وَاللهِ ما أَمْسى عَلى ظَهْرِ الاَْرْضِ قَریبٌ وَلابَعیدٌ أَعَزُّ عَلَیَّ وَلا أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ، وَلَوْ قَدَرْتُ عَلَى أَنْ أَدْفَعَ عَنْکَ الضَّیْمَ وَالْقَتْلَ بِشَیْء أَعَزُّ عَلَیَّ مِنْ نَفْسِی وَدَمَی، لَفَعَلْتُهُ»؛ (اى اباعبدالله! آگاه باش، به خدا سوگند بر روى زمین چه نزدیک چه دور، کسى نزد من عزیزتر و محبوبتر از تو نیست. اگر مى توانستم با چیزى عزیزتر از جان و خونم، کشته شدن و ظلم را از شما دور کنم چنین مى کردم). سپس گفت: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا أَباعَبْدِاللهِ! إِشْهَد أَنِّی عَلَى هُداکَ وَهُدى أَبیکَ»؛ (سلام بر تو اى اباعبدالله! گواه باش که من بر طریقه تو و پدرت مى باشم).
آنگاه به سوى میدان شتافت. «ربیع بن تمیم» مى گوید: وقتى که او را دیدم به سوى میدان مى آید، وى را شناختم چرا که در جنگ ها شجاعت او را دیده بودم، او شجاع ترین مردم بود، از این رو به لشکریانم گفتم: «أیُّها النّاسُ! هذا أَسَدُ الاُْسُودِ، هذا ابْنُ أَبِى شَبِیبِ لایَخْرُجَنَّ إِلَیْهِ أَحَدٌ مِنْکُمْ»؛ (اى سپاهیان! این مرد، شیر شیران است، او فرزند ابى شبیب است، هیچ کس از شما به نبردش نروید). ولى او در میدان فریاد «اَلا رَجُل، اَلا رَجُل» سر داد؛ امّا کسى جرأت نکرد به مصاف وى برود. عمر سعد چون چنین دید فریاد زد: «وَیْلَکُمْ! إرْضَخُوهُ بِالْحِجارَةِ مِنْ کُلِّ جانِب»؛ (واى بر شما، او را از هر سو سنگ باران کنید).
«عابس» وقتى هجوم ناجوانمردانه آنها را دید، زره از تن بیرون آورد و پشت سر پرتاب کرد و به هر طرف حمله ور شد و سخن دلش این بود:
وقت آن آمد که من عریان شوم *** جسم بگذارم سراسر جان شوم
آزمودم، مرگِ من در زندگى است *** چون رَهَم زین زندگى پایندگى است
دشمن از هر سو به او حمله کرد تا بدن مجروح وى بر زمین افتاد و به شهادت رسید.
«ربیع بن تمیم» مى گوید: من شاهد بودم که سر عابس در دست مردانى بود که با هم منازعه مى کردند و هر یک مدعى بود و افتخار مى کرد که من عابس را کشته ام. عمر سعد به این نزاع پایان داد و گفت: «او را یک نفر نکشته است».(3)
بعد از سر «عبدالله بن عمیر کلبى» و «عمرو بن جناده»، سر عابس سومین سرى بود که پس از جدا شدن به سوى امام حسین(علیه السلام) پرتاب شد.(4)
تاریخ کمتر مردانى همچون «عابس» سراغ دارد که در میدان نبرد به هنگام حمله ناجوانمردانه و نابرابر دشمن این گونه به میدان بیاید، وسائل دفاعى را دور بریزد و با اسلحه خود بر دشمن بتازد، و او را شرمنده و شرمسار کند و به استقبال شهادتى پر افتخار بشتابد.(5)

 

پی نوشت ها:

(1) . ابصار العین، ص 75 .
(2) . مقتل الحسین مقرّم، ص 22 ـ 23 .
(3) . رجوع شود به: مقتل الحسین مقرّم، ص 251ـ252 و بحارالانوار، ج 45، ص 28-29 .
(4) . ابصارالعین، ص 76 .
(5) . گرد آوری از کتاب: عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها، زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی، ص 462.

سه شنبه 21/9/1391 - 18:32
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته