• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 88
تعداد نظرات : 17
زمان آخرین مطلب : 4991روز قبل
بیماری ها

ویتامین های بیماری ‌زا!


ویتامین های بیماری ‌زا!
مکمل ویتامین

ویتامین ‌ها ترکیباتی آلی هستند که به مقدار خیلی جزئی برای سوخت و ساز مواد‌ غذایی و اعمال حیاتی بدن و رشد و نمو و تندرستی ضرورت دارند.

تغذیه ی ناقص و رژیم غذایی نامناسب سبب کمبود یا فقدان یک یا چند ویتامین می‌ شود و به بیماری‏ های مختلف می ‌انجامد.

ویتامین ‌ها، سوخت و ساز بدن را تنظیم می ‌کنند و تنها کمبود یک ویتامین می ‌تواند، تمام بدن انسان را به مخاطره اندازد. خوب است بدانید که بیشتر ویتامین ‏ها از منابع اصلی طبیعی استخراج می ‌شوند و اگر هر فردی در برنامه غذایی خود هرم غذایی را رعایت کند، به اندازه کافی به بدن خود ویتامین می ‌رساند مگر این که به‌ دلیل عدم‌ جذب بدن و یا بیماری که نیاز بدن به ویتامین‌ ها را بیشتر می‌ کند فرد مجبور به استفاده از مکمل‌ های ویتامینی ‌شود؛ درغیر این صورت مصرف خودسرانه ویتامین ‌ها نه‌ تنها برای سلامتی مطلوب نیست گاهی عوارض جبران ‌ناپذیری نیز در پی خواهد داشت.

بسیاری از ویتامین ‌ها قابل ذخیره شدن در بدن نیستند؛ از این ‌رو می ‌توان گفت که بدن ویتامین‌ های افزون بر نیاز خود را به راحتی دفع می‌ کند.

دکتر همایون واحدی، فوق ‌تخصص گوارش و کبد در این رابطه می ‌گوید: دلیلی ندارد یک جوان 20 ساله که تغذیه مناسبی نیز دارد، ویتامین مصرف کند؛ چون افرادی نیاز به مصرف ویتامین دارند که یا بدن آن ها قادر به جذب ویتامین نیست یا به‌ علت بیماری، ویتامین کمی را دریافت می‌ کنند.

به گفته وی، کلسیم در مواقع نیاز بدن به این ماده، باید مصرف شود. به ‌عنوان نمونه فرد بر اثر خوردن دارویی دچار کمبود کلسیم می‌ شود یا زنان پس از یائسگی و دادن آزمایش تراکم استخوان با تجویز پزشک کلسیم مصرف می ‌کنند. در این میان افرادی که با مشکل جذب کلسیم مواجه هستند همیشه باید این ترکیبات را مصرف کنند اما اگر اشخاص سالمی مانند مردان، خودسرانه ویتامین بخورند ممکن است دچار عوارضی شوند. برخی افراد ترکیباتی مانند روی و کلسیم را خودسرانه و با قیمت ‌های زیاد خریداری می ‌کنند اما این کار دور ریختن پول است؛ چرا که برای ساخت آن ها از موادی مانند اسانس استفاده می‌ شود که ممکن است نه تنها اثر مثبت بر سلامت نداشته باشد بلکه عوارضی نیز در پی دارد.
سیب، مکمل ویتامین

دکتر علی ‌‌اشرف رشیدی، کارشناس ارشد تغذیه و رژیم درمانی در این رابطه می ‌گوید: مصرف خودسرانه مکمل‌ های مولتی ‌ویتامین مطلقا توصیه نمی ‌شود زیرا با رعایت اصول هرم غذایی، نیازی به مصرف مولتی ‌‌ویتامین‌ها باقی نخواهد ماند.

ویتامین‌ های محلول در چربی و آب با رعایت اصول هرم غذایی، به اندازه کافی به بافت‌ های بدن می ‌رسد و مصرف خودسرانه مکمل ‌های مولتی ‌ویتامین، تنها هزینه بیشتر برای مصرف ‌کننده دارد.

احتمال مسمومیت در صورت مصرف مکمل‌ های مولتی ‌ویتامین نیز وجود دارد زیرا ویتامین‌ های محلول در چربی موجود در این مکمل‌ ها در بافت ‌های بدن باقی می‌ ماند و علاوه بر مسمومیت ممکن است به ریزش مو، کاهش وزن و مشکلات پوستی منتهی شود.

متأســفانه هـــم‌ اکنون انــواع مولتی ‌ویتامین‌ ها به ‌وفور در جامعه یافت می‌ شود، به ‌طور مثال به بهانه سودمند بودن ویتامین E افراد مختلف به مصرف آن مبادرت می ‌ورزند درحالی‌ که نیاز خود به این ویتامین را با خوردن 2 عدد گردو در روز و دو وعده ماهی در هفته می ‌توانند تأمین کنند.

دکتر رشیدی مقاصد درمانی را تنها هدف مصرف مولتی ‌ویتامین عنوان کرد و گفت: به هیچ وجه توصیه نمی‌ شود؛ چون که افراد عادی در شرایط معمولی نیازی به این مکمل ندارند، تنها در صورت انجام آزمایش‌ ها و تأیید کمبود ماده معدنی یا ویتامینی خاص در بدن، مصرف این نوع مکمل تجویز می ‌شود.

پژوهشگران درباره مصرف خودسرانه ویتامین C در ورزشکاران هشدار می ‌دهند. بر خلاف باور بسیاری از ورزشکاران، مصرف ویتامین C نه تنها باعث بهبود عملکرد ورزشی نمی ‌شود، بلکه حتی میزان تطابق بدن و پاسخ عضلات را به ورزش ‌های استقامتی کاهش می ‌دهد.

پژوهشگران اخیرا با بررسی تعدادی مرد که در یک برنامه ورزشی استقامتی 8 هفته شرکت کرده بودند و تعدادی از آن ها روزی یک گرم ویتامین C می‌ خوردند، متوجه شدند میزان استفاده عضلات از اکسیژن و تطابق بدن با ورزش در مردانی که ویتامین C نمی‌ خوردند، 22 درصد بیش از مردانی است که به‌ طور خودسرانه ویتامین C مصرف می ‌کنند.

با وجود این که ویتامین ‌ها برای سلامت بدن مفید هستند، مصرف ویتامین E به‌ ویژه برای افرادی که ناراحتی قلبی دارند ممکن است عوارضی داشته باشد.

متخصصان معتقدند که بر خلاف تصورات گذشته این ویتامین نقشی در سالم نگاه داشتن سرخرگ‌ ها و جلوگیری از سکته قلبی ندارد.

با توجه به این که در برخی از قرص‌ های مکمل ویتامین E، بتاکاروتن نیز وجود دارد ترکیب این دو ماده می ‌تواند به سلامت قلب صدمه بزند ومصرف زیاد آن مشکلاتی را برای افراد ایجاد می ‌کند.

احتمال بروز ناراحتی ‌های قلبی در افرادی که دائم در حال استفاده از ویتامین E هستند بیشتر از افرادی است که از این ویتامین استفاده نمی‌ کنند.

کارشناسان خاطرنشان می ‌کنند که استفاده از هر گونه ویتامین به شکل قرص یا کپسول و پودر باید حتما طبق تجویز پزشک متخصص انجام گیرد.
ویتامین ها

عاقلانه رفتار کنید!

علاوه بر مواد معدنی، ویتامین ‌ها نیز مورد نیاز بدن هستند؛ زیرا بدون حضور آن ها در غذا، سلامتی و تعادل اعضای بدن ناپایدار می ‌شود و در اعمال حیاتی اختلالاتی ایجاد می ‌شود و عوارضی بروز می ‌کند که گاه منجر به مرگ می ‌شود. ویتامین ‌ها سبب تسهیل سوخت و ساز بدن، اسیدهای آمینه، چربی ‌ها و کربوهیدرات‌ ها می‌ شوند و رشد و نمو و ترمیم سلول ‌های بدن را میسر می ‌سازند.

برخی از ویتامین ‌ها سبب جذب مواد‌غذایی در روده می‌ شوند و بعضی نیز به‌ عنوان کاتالیزور عمل می‌ کنند. عمل آن ها روی بافت ‌های اپی ‌تلیال و همچنین استخوان بوده و در مجموع هر کدام از آن ها از بروز یک عارضه جلوگیری می ‌کند.

کارشناسان تغذیه معتقدند که، گرچه هر ویتامینی به مقدار بسیار اندکی برای رفع نیاز بدن کافی است ولی باید گفت که نگرانی مردم از کمبود ویتامین، چندان هم بی‌ پایه نیست. غذایی که می ‌خوریم اگر متنوع باشد، ویتامین‌ های ضروری را خود به ‌خود به بدن مان می ‌رساند اما اشکال این است که بسیاری از مردم در انتخاب خوراک خود، عاقلانه رفتار نمی ‌کنند؛ یعنی رعایت نمی‌ کنند که غذای شان متنوع باشد. همچنین از غذاهای اساسی و مهمی که ویتامین‌ ها را برای شان تأمین کند، غافل هستند. به چنین افرادی باید مقداری ویتامین اضافی بخورانیم تا جبران کمبودشان بشود.

ویتامین ‌ها را به دو دسته مهم، شامل ویتامین‌ های محلول در آب و ویتامین‌ های محلول در چربی، تقسیم کرده ‌اند. ویتامین E، ویتامین K، ویتامین D و ویتامین A را محلول در چربی و ویتامین C و ویتامین‌ های گروه B را محلول در آب دانسته ‌اند.

چهارشنبه 3/6/1389 - 2:7
بیماری ها

ده درمان خانگی برای چین و چروک


ده درمان خانگی برای چین و چروک


پیر شدن کابوسی که همه ما با می ترساند. چین و چروک و کدر شدن پوست ازجمله موضوعاتی است که شدیداً خانم ها را نگران می کند. اما با مراقبت خوب، داشتن برنامه غذایی سالم و ورزش منظم می توانید این مشکل را چندین سال عقب بیندازید. اول از هر چیز باید استرس را کنار گذاشته و همیشه شاد و خوشحال باشید. با رعایت رهنمودهای تاثیر شگرفی بر روی پوست و سلامتیتان مشاهده خواهید کرد.

* صورتتان را با آب ولرم بشویید، با یک حوله زبر خشک کنید و شب ها ترکیبی از کرم شیر و چند قطره لیمو روی آن بمالید تا کاملاً جذب پوست شود. بعد از نیم ساعت آن را بشویید. با 20-15 روز استفاده منظم، خواهید دید که بسیاری از چین و چروک ها برطرف شده و لکه های تیرو روی پوستتان هم کمتر می شود.

* پوست صورتتان را به آرامی با روغن زیتون ماساژ دهید. روغن زیتون هم یک درمان طبیعی بسیار عالی برای چین و چروک است.

* آب سرد در جلوگیری از چین و چروک موثر است. پوست صورتتان را بلافاصله بعد از شستن خشک نکنید. درعوض با دستتان روی آن بمالید تا کمی از آب جذب پوست شود.

* برای دو هفته روزی یک لیوان آب هویج بخورید.

* یک تکه پاپایا (انبه هندی) برداشته و روی پوستتان بمالید. بعد صورتتان را بشویید. استفاده روزانه از این میوه روی پوست چین و چروک را از بین برده و پوست صورتتان را روشن تر می کند. روی گردنتان هم بمالید و ماساژ دهید. اینکار پوست گردنتان را روشن کرده و چینو چروک های آن را از بین می برد.

* یک تکه خیار در اطراف چشمها و پیشانی قرار داده و دراز بکشید. دو هفته اینکار را انجام دهید و خواهید دید که چین و چروک های چشم و پیشانی از بین می روند.

* روی صورتتان آب لیمو بمالید. پوست لیمو را روی صورتتان بکشید. لیمو پوستتان را زیبا و نرم می کند.

* برخلاف جهت چین و چروک ها پوستتان را ماساژ دهید. پیشانی را از پایین به بالا و به سمت کناره های صورت ماساژ دهید.

* در رژیم غذاییتان به میزان زیاد از سبزیجات و میوه ها استفاده کنید.

* از استرس و فشارهای روحی دوری کنید. سعی کنید همیشه خودتان را سرگرم نگه دارید.

چهارشنبه 3/6/1389 - 2:5
کامپیوتر و اینترنت

نکاتی برای نگهداری از لپ تاپ


برای نگهداری بهینه و تمیز کردن لپ تاپ، خالی از فایده نیست که نیم نگاهی به این مطلب بیندازید. صفحه کلید قسمتی از لپ تاپ است که بیشتر از بقیه قسمت ها در معرض کثیف شدن قرار می گیرد. بنابراین اگر تا امروز از روکش های پلاستیکی محافظت از صفحه کلید استفاده نکرده اید، همین امروز یکی تهیه کنید! تمیزی صفحه نمایش لپ تاپ نیز به دلیل اینکه جلوی دید شما قرار گرفته است، اهمیت ویژه ای دارد.

برای تمیز کردن LCD بهتر است محلول شوینده مخصوص LCD خریداری کنید. اگر نمی خواهید از محلول استفاده کنید، توصیه می شود از چیزی به غیر از آب استفاده نکنید.
هرگز محلول یا آب را روی سطح LCD اسپری نکنید و به جای این کار، پارچه خشک و تمیز را در یک دست بگیرید و با دست دیگر آنقدر که پارچه مرطوب شود روی آن اسپری بپاشید و با آن LCD یا بدنه دستگاه را تمیز کنید. تمیز کردن پورت ها نیز اهمیت زیادی دارد و باید با اسپری هوای فشرده انجام شود. برای تمیز کردن گوشه های تاچ پد نیز بهترین وسیله گوش پاک کن است.
برای تمیز کردن قطعات داخلی و سطح اتصال باتری از اسپری های هوا استفاده کنید و به این نکته نیز توجه داشته باشید که مستقیم روی هواکش هایی که فن دارند اسپری شدید انجام ندهید. برای تمیز کردن درایو نوری نیز می توانید از فرچه های تمیزکننده لنز یا یک دستمال با کمی محلول استفاده کنید.
در مورد باتری لپ تاپ نیز باید توجه داشته باشید زمانی که از برق شهر برای تامین انرژی آن استفاده می کنید، بهتر است باتری را جدا و در مکانی خشک و خنک نگهداری کنید. یکی از مهم ترین دلایل تهیه نوت بوک توسط شما خاصیت قابل حمل بودن و داشتن عمر باتری زیاد است. برای اینکه باتری بهترین کارکرد و عمر را داشته باشد، باید اولین بار که نوت بوک را روشن می کنید آن را صددرصد شارژ کرده (بین 1 تا 2 ساعت)، سپس اجازه دهید تا باتری کار کند تا تخلیه شود به طوری که به 10 درصد ظرفیت برسد.
این کار را 2 الی 3 مرتبه تکرار کنید تا کلیه سلول ها قابلیت نگهداری شارژ را به دست آورند. چنانچه همیشه از برق برای روشن بودن دستگاه استفاده می کنید، باتری را صددرصد شارژ کرده، آنرا از دستگاه جدا و هفته ای 1 الی 2 بار شارژ کنید. دقت کنید وقتی باتری صد درصد شارژ شده است، نباید به برق وصل شود یا در شارژ بماند.

چهارشنبه 3/6/1389 - 2:1
بیماری ها

علاج پرخوری‌ شبانه


 


رژیم- هرچند توجه به تناسب اندام موجب شده كه خیلی‌ها وعده شام را حذف كرده یا آن را با خوردنی‌های سبك جایگزین كنند
اما گاهی پیش می‌آید كه در میهمانی‌ها یك وعده شام مفصل نوش جان می‌شود و این شام سنگین، خواب شبانه را با مشكل روبرو می‌كند.

به گفته متخصصان، پرشدن بیش از حد معده با غذا‌های چرب و سنگین در ساعات پایانی شب عمل هضم را دشوار می‌كند و به این ترتیب افراد نمی‌توانند به راحتی بخوابند.

آنها توصیه می‌كنند در صورت پرخوری شبانه، افراد پیش از رفتن به رختخواب 30 دقیقه به طور آرام در فضای باز پیاده‌روی كنند.

این اقدام به هضم سریع‌تر غذا كمك می‌كند و بدن را آرام می‌كند. توجه داشته باشید كه دراز كشیدن پس از صرف یك وعده غذایی سنگین به خصوص در شب، هضم غذا را مشكل می‌كند و ممكن است دل‌درد شدیدی به وجود آورد و از سوی دیگر امكان بازگشت اسید معده به سمت دهان را افزایش می‌دهد.

چهارشنبه 3/6/1389 - 1:59
بیماری ها

حکم اعمال دندان پزشکی برای روزه دار


پاسخ های زیر از پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم استخراج شده است.

* ترمیم و قالب گیری دندان روزه دار

در ترمیم و قالب گیرى دندان، از موادّى استفاده مى شود که قابل حل شدن با آب دهان است و مزّه آن چشیده مى شود، آیا براى روزه اشکال دارد؟

اگر آب دهان را بیرون بریزد اشکالى ندارد.

* کشیدن دندان برای روزه دار

حکم کشیدن دندان، یا هرگونه اعمال جرّاحى لثه و دندان که باعث خونریزى شود، در حال روزه چیست؟

مکروه است; ولى باطل نیست.

چهارشنبه 3/6/1389 - 1:54
بیماری ها

همه چیز در مورد بیماری زگیل


zig.gif

هفته نامه سلامت :همه چیزهایی كه باید در مورد این بیماری و درمان آن بدانید
زگیل، بی‌خود زگیل نشد
75 درصد افراد در طول زندگی خود، زگیل را تجربه می‌كنند.
دكتر هانیه زائر رضایی
شنیده‌اید كه می‌گویند:< فلانی خیلی زگیل است> شاید این بهترین اصطلاحی باشد كه در مورد آدم‌های سمج به كار رفته است چون هیچ چیز مثل زگیل به آدم نمی‌چسبد و خلاص شدن از شرش خیلی واقعا سخت است. زگیل شایع‌ترین بیماری پوستی است كه با وجود درمان، اغلب اوقات دوباره عود می‌كند. در هر دوره‌ای از زمان، 10 درصد جمعیت دچار زگیل هستند و 75 درصد افراد در طول زندگی خود، زگیل را تجربه می‌كنند.

ویروس زگیل>
زگیل در واقع تكثیر نامنظم و‌البته غیرسرطانی سلول‌های پوست است كه توسط ویروسی به نام <پاپیلوما> ایجاد می‌شود. این ویروس سلو‌ل‌های پوست را وادار می‌كند تا مكان مناسبی به همراه مواد مغذی برای آن فراهم كند. به این مكان تكثیر ویروس‌ها، از لحاظ پزشكی زگیل می‌گویند: <زگیل‌ها می‌‌توانند به‌صورت منفرد و یا در دسته‌جات بزرگ در هر قسمتی از بدن نمایان شوند و در كودكان شایع‌تر از بزرگسالان هستند. زگیل‌ها با اندازه كوچك (در حدود 1 تا 3 میلی‌متر) شروع شده و به تدریج بزرگ‌تر می‌شوند، سطحی خشن و حدودی كاملا واضح دارند و معمولا درد و خارش ندارند.>

چرا زگیل درمی‌آوریم؟
همان‌طور كه گفته شد، عامل زگیل در واقع یك نوع ویروس است. بنابراین همان‌طور كه سایر عفونت‌های ویروسی منتقل می‌شوند، ویروس عامل زگیل هم می‌تواند به بدن شما منتقل شود. تماس مستقیم با افراد دچار زگیل و یا استفاده از وسایل آنها، از مهم‌ترین راه‌های انتقال ویروس زگیل است. البته مقاومت مستقیم ایمنی افراد در مقابل ویروس زگیل متفاوت است و هر كسی كه ویروس وارد بدنش شد، لزوما بیمار نمی‌شود. در مجموع می‌توان گفت استفاده از حمام‌های عمومی، زخم‌ها و آسیب‌های مكرر پوستی، سركوب سیستم ایمنی بدن ناشی از مصرف برخی داروها و یا بیماری‌هایی مانند ایدز و نیز مصرف سیگار از عوامل تشدیدكننده خطر ابتلا به زگیل هستند.
برای جلوگیری از ابتلا‌ به زگیل، سعی كنید در اطراف استخر، كلوپ‌های ورزشی و در خانه از دمپایی استفاده كنید تا از ایجاد بریدگی و ترك در پاهایتان جلوگیری شود، چون ویروس‌ها می‌توانند از این منافذ به راحتی به پوست نفوذ كنند. از آنجائی‌ كه ویروس زگیل در مكان‌های مرطوب رشد و تكثیر می‌یابد، بهتر است كفش‌های خود را به ‌طور متناوب تعویض كنید تا در فاصله این پوشیدن متناوب، كفش‌ها خشك شوند.

انواع زگیل
زگیل انواع مختلفی دارد كه بر حسب محل ایجاد آن، به چند دسته تقسیم می‌شود.
زگیل معمولی: اغلب در اطراف ناخن‌ها و در پشت دست ظاهر می‌شود و معمولا دارای سطحی زبر است و رنگی زرد و یا قهوه‌ای دارد. این زگیل‌ها می‌توانند دردناك شده و در انجام كارهای روزانه مشكل ایجاد كنند.
زگیل پا: در كف پا ایجاد می‌شود و بر روی آن نقاط سیاه دیده می‌‌شود كه همان رگ‌های خونی هستند كه زمانی آن را تغذیه می‌كردند. به دسته ‌های زگیل كف پائی، موزائیك می‌گویند كه احتمال دردناك شدنشان بسیار زیاد است.
زگیل مسطح: زگیل‌های كوچك صافی هستند كه گاه در دسته‌های صدتائی دیده می‌شوند و اغلب در صورت كودكان به وجود می‌آیند.

درد بی‌درمان زگیل
یك‌سری درمان‌های سنتی برای زگیل وجود دارند كه هرگز تحت بررسی دقیق علمی قرار نگرفته‌اند اما در عین حال برای بسیاری افراد موِثر بوده‌اند. شما هم می‌توانید آنها را امتحان كنید.
از كپسول‌های كه حاوی ویتامین‌A و یا روغن كبد ماهی هستند استفاده كنید. به این ترتیب كه كپسول‌ را شكسته و محتویات مایع آن را روی زگیل بمالید. روزی یك‌بار انجام این عمل كافی است. واكنش زگیل‌های مختلف نسبت به این نوع درمان متفاوت است اما به نظر می‌رسد كه زگیل‌های جوان با این روش در عرض یك‌ماه از بین می‌روند.
مصرف ویتامین C در درمان زگیل‌های كف پای برخی افراد تا‡ثیر داشته است. چند قرص ویتامین‌C را خرد كرده و با آب به‌صورت خمیر در آورید. سپس خمیر را روی زگیل بگذارید و آن را با یك بانداژ بپوشانید، طوری كه خمیر به خارج از محل مورد نظر تراوش نكند. شواهدی وجود دارد مبنی بر آنكه اسید اسكوربیك (موجود در ویتامین )C می‌تواند ویروس مولد تبخال را هم از بین ببرد. به خاطر داشته باشید كه ویتامین‌C ممكن است پوست را تحریك كند، بنابراین فقط خود زگیل را با خمیر بپوشانید.
راه دیگر، استفاده از روغن كرچك به‌صورت موضعی است. به این صورت كه روزی 2 بار و هر بار یك قطره روغن كرچك‌ را بر روی زگیل بگذارید و در صورت امكان روی آن را بپوشانید. همچنین می‌توانید از خمیر غلیظ روغن كرچك با جوش شیرین استفاده كنید. خمیر را روزی 2 بار بكار ببرید. برای ممانعت از تغییر وضعیت خمیر می‌توانید از بانداژ و دستكش و یا جوراب استفاده كنید.
زگیل در جای مرطوب به خوبی رشد می‌كند، بنابراین بهتر است موضع را خشك نگه دارید. برای این منظور می‌توانید از پودر بچه و یا پودر تالك استفاده كنید. اگر زگیل بر روی پاهای شما قرار دارد، حتی تا روزی 10 بار می‌توانید از پودر تالك استفاده كرده و مرتبا جوراب‌هایتان را عوض كنید. اگر هیچ كدام از این اقدامات موِثر واقع نشد، چاره‌ای ندارید جز اینكه به سراغ پزشك بروید.

درمان‌های علمی:
به طور كلی 2 گروه اصلی درمان برای زگیل وجود دارد: درمان‌های فیزیكی و درمان‌های شیمیایی. هر دوی این درمان‌ها تخریبی هستند، یعنی ضایعه را تخریب می‌كنند ولی عفونت ویروسی را درمان نمی‌كنند، چرا كه به طور كلی از بین بردن ویروس‌ها كار آسانی نیست و دانش پزشكی به همین دلیل، هنوز از درمان ریشه‌ای عفونت‌های ویروسی از قبیل ایدز، هپاتیت و حتی سرماخوردگی ناتوان است.
اغلب درمان‌های عمومی و تجاری به منظور رفع زگیل، فراورده‌های مختلف اسید سالیسیلیك هستند. قبل از استفاده كردن از این داروها باید به 3 نكته دقت كنید: اول اینكه یقین حاصل كنید موردی كه در حال درمان آن هستید، زگیل است نه چیز دیگر. دوم اینكه به‌طور صحیحی از دارو استفاده كنید. سوم اینكه اگر زگیل با وجود مصرف دارو در طی مدت 1 الی 2 هفته هیچ روند بهبودی نشان نداد، بهتر است برای تغییر درمان، به پزشك مراجعه كنید.
در حال حاضر معروف‌ترین روش دارویی كه برای درمان زگیل به‌كار می‌رود، محلولی تركیبی است كه حاوی اسیدسالیسیلیك، اسید لاكتیك و كلودیون است. برای به كار بردن آن ابتدا ضایعه را 5 دقیقه در آب ولرم قرار دهید تا پوست ضخیم روی ضایعه نرم شده و راه برای نفوذ دارو، هموار شود.سپس موضع را خشك كرده و بافت‌های مرده و آثار داروئی قبل را با سنگ‌پا پاك كنید سپس با محلول تركیبی فوق، سطح ضایعه را بپوشانید. دقت كنید كه محلول‌ با بافت‌های اطراف ضایعه تماس پیدا نكند. چرا كه سبب تحریك و زخم در پوست سالم اطراف ضایعه می‌‌شود. برای جلوگیری از این مسئله، اطراف زگیل را با لاك ناخن، وازلین و یا پماد اكسیددوزنگ بپوشانید و سپس محلول را روی ضایعه قرار دهید. چنانچه برای زگیل پا اقدام می‌كنید بهتر است این عمل را در هنگام خواب انجام دهید كه مجبور نیستید راه بروید و در نتیجه دارو پاك نمی‌شود. صبح‌ها دوباره محل مورد نظر را در آب ولرم قرار دهید و با سنگ‌پا تكه‌های نرم را بزدائید و محلول مورد نظر را دوباره به كار ببرید. برای زگیل‌های دست یك‌بار استفاده از محلول، آن‌هم در هنگام شب كافی است. درمان را تا برطرف شدن ضایعه ادامه دهید، این كار ممكن است حتی تا چند ماه نیز طول بكشد. عجله نكنید و حوصله به خرج دهید.
به طور كلی در نظر داشته باشید كه برای درمان زگیل، اگر یك روش بعد از 3 دوره درمان باعث بهبودی نشد، آن وقت باید روش را عوض كرد.
سرما درمانی (كرایوتراپی)، جراحی‌ و درمان با لیزر نیز 3 روش موِثر و رایج دیگر هستند. كرایو برای بیماران دارای زگیل‌های با تعداد كم تا متوسط توصیه می‌‌شود. مهم‌ترین عارضه جانبی آن هم درد یا تاول البته موقتی در محل است و به‌دنبال آن، 20 تا 40 درصد هم خطر عود وجود دارد. درمان جراحی از آنجا كه مستلزم برداشت عمقی ضایعه است، به مهارت جراح بستگی دارد. خطر عود با استفاده از این روش، حدود 20 درصد است. درمان با لیزر بهترین روش درمانی زگیل‌های وسیع داخل پیشابراه و واژن است. نكته جالب این است كه دود حاصل از این نوع درمان می‌تواند حاوی ویروس پاپیلومای انسانی باشد و به همین دلیل پزشكانی كه این عمل را انجام می‌دهند حتما باید از ماسك استفاده كنند. برای درمان با لیزر بین 5 تا 50 درصد احتمال عود در نظر گرفته می‌شود. مزیت روش‌های فیزیكی نسبت به روش‌های شیمیایی، علیرغم هزینه بالاتر و عوارض جانبی مانند زخم در محل درمان و‌... این است كه بیمار سریع‌تر از آنها نتیجه می‌گیرد و نیاز به مراجعات مكرر ندارد. به عبارت دیگر این نوع درمان‌ها برای بیماران عجول مناسب‌ترند.
چند نكته مهم
برای جلوگیری از گسترش ویروس، ناحیه دچار زگیل را شانه نكنید، برس نزنید و اصلا‌ح نكنید.
از كوتاه كردن ناخن‌هایی كه اطراف آنها زگیل وجود دارد، از ناخن‌گیر جداگانه استفاده كنید.
اگر در اطراف ناخن‌های شما زگیل وجود دارد، ناخنتان را نجوید!>
زگیل را نتركانید زیرا باعث گسترش بیشتر ویروس می‌شود. اگر كودك شما زگیل دارد، روی زگیل را با باند بپوشانید تا آن را نتركاند.
دستتان را حتی‌الا‌مكان خشك نگه دارید. ویروس عامل زگیل در محیط‌های مرطوب غیرقابل مهار است.
در صورت دست زدن به زگیل، دستتان را به دقت بشویید.

گرد آوری :م.م.ا

لطفاَ نظر دهید

چهارشنبه 3/6/1389 - 1:48
سياست

حلقه‌ای از جنگ‌های بین حق و باطل


اقتضای حكمت خداوند متعال بر درگیری دائمی و جنگ همیشگی بین حق و باطل قرار گرفته است، تا آن هنگام كه خداوند زمین و اهل آن را به [صالحان] واگذار نماید؛ تا [بدین وسیله] پاكان را از ناپاكان متمایز سازد. این جنگ از زمان [حضور] آدم (ع) در بهشت، كه در آن از هر چه اراده می‌نمود به همراه همسرش «حوا» میل می‌كرد، آغاز گردید. [خداوند می‌فرماید:]
پس شیطان، هر دو را از آن بلغزانید و از آنچه در آن بودند، ایشان را به در آورد.1
این معركه پس از آن به زمین انتقال یافت و دشمنی بین آدم و شیطان قوت گرفت. [خداوند می‌فرماید:]
و فرمودیم، فرود آیید، شما دشمن همدیگرید و برای شما در زمین قرارگاه و برخورداری خواهد بود.2
و می‌فرماید:
فرمودیم، جملگی از آن فرود آیید. پس اگر از جانب من برای شما هدایتی رسد، آنان كه هدایتم را پیروی كنند برایشان بیمی نیست و غمگین نخواهند شد  و[لی] كسانی كه كفر ورزیدند و نشانه‌های ما را دروغ انگاشتند، آنانند كه اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود.3
و خداوند متعال پس از ذكر داستان آدم (ع) به بیان موضع یهود در برابر پیامبر اكرم(ص) و دین اسلام پرداخته است، تا نشان دهد كه جنگ یهود با پیامبر (ص) جنگ میان حق و باطل می‌باشد، جنگی میان كسانی كه به پذیرش دین درآمده‌اند؛ و آنان مسلمان هستند با كسانی كه ایمان به خدا و به روز جزا نیاورده‌اند و آنچه را خدا و رسولش تحریم نموده‌اند، حرام نمی‌شمارند. پس خدای متعال فرمود:
ای فرزندان اسرائیل، نعمت‌هایم را كه بر شما ارزانی داشتم به یاد آورید و به پیمانم وفا كنید تا به پیمانتان وفا كنم و تنها از من بترسید. و بدانچه نازل كرده‌ام [قرآن] كه مؤید همان چیزی است كه با شماست [تورات حقیقی] ایمان آورید و اولین انكاركنندة آن نباشید و آیات مرا به بهایی ناچیز نفروشید و تنها از من پروا كنید. و حق را به باطل درنیامیزید و حقیقت را ـ با آنكه خود می‌دانید ـ كتمان نكنید.4

جنگ یهود با پیامبر اسلام (ص)
جنگ یهود با مسلمین از هنگامی آغاز می‌شود كه خداوند پیامبر گرامی‌اش حضرت محمد (ص) را به عنوان وسیلة هدایت و نور حقیقت ارسال فرمود تا آن را بر تمام ادیان [و عقاید] حاكم و غالب گرداند.
در مكه مكرمه، یهود به سمت مشركان رفتند و آنان را به بیان سؤالات دشواری كه جواب آن در كتاب‌های آسمانی پیشین و پسین موجود نبود وادار می‌ساختند. و آن به سبب عمق كینه میان آنان و پیامبر اكرم (ص) بود. و از جملة این مسائل «پرسش از روح» بود.
و در مدینه منوره پیامبر (ص) پیمان صلحی را با یهود برقرار نمود، اما آنان آن پیمان را بیش از یكبار نقض كردند، و [طایفة یهودی] «بنی قین قاع» به زن مسلمان محجبه‌ای تجاوز كردند و [طایفه یهودی دیگر] «بنی نظیر» نقشة قتل پیامبر (ص) را كشیدند و [طایفة] «بنی قریظه» در جنگ «احزاب» با پیوستن به گروه‌ها علیه پیامبر (ص) به جنگ پرداختند. در نتیجه پیامبر اكرم (ص) پس از این هجوم و مواجهة رویارو و برتری‌طلبی و آشوب و خدعه و دسیسه، [راهی] جز مبارزه یهود و تبعیدشان از مدینه منوره نیافت تا بدین وسیله مسلمانان از دست آنان آرامش یابند.
یهود شكست خورده در «خیبر» گرد آمدند و حقد و كینه و حسد در دل‌های ساكنان آن منطقه انباشته شد و به تحریك اعراب علیه مسلمین و تقویت حركت نفاق پرداختند، آنچنان كه زنی یهودی به مسموم نمودن پیامبر اكرم (ص) از طریق گوشت گوسفند كباب شده كه در آن سم وارد شده بود، دست زد.

دلایل عداوت یهود با مسلمانان، به ویژه با پیامبر اكرم (ص)
دلایل دشمنی یهود با مسلمانان و پیامبر اكرم (ص) به مسائل متعددی برمی‌گردد كه از آن میان به موارد زیر اشاره می‌كنیم:
1. حسادت‌جویی و برتری طلبی: یهود، خود را قوم (ملت) برگزیدة خدا پنداشته و نسبت به حق سروری، رهبری و پیامبری، خود را از دیگران (غیر یهود) سزاوارتر می‌داند. آنان به آمدن پیامبری جدید وعده داده شده بودند و هنگامی كه مشركان با آنان به مبارزه پرداختند، [یهود] به آنان وعدة بعثت [او را] می‌دادند، كه پیامبری برانگیخته خواهد شد كه همراه او با شما خواهیم جنگید [و شما را خواهیم كشت] مانند كشتار اقوام «عاد» و «ارم»؛ اما چون پیامبر جدید آشكار شد ولی از غیر نسل داوود (ع) بود، سینه‌هایشان تنگ شد و كینه در جان‌هایشان به حركت درآمد و آغاز به مكر علیه پیامبر اكرم (ص) كردند. خداوند متعال می‌فرماید:
و هنگامی كه از جانب خداوند كتابی كه مؤید آنچه نزد آنان است، برایشان آمد، و از دیرباز [در انتظار آن] بر كسانی كه كافر شده بودند، پیروزی می‌جستند؛ ولی همین كه آنچه [كه وصفش] را می‌شناختند برایشان آمد، آن را انكار كردند. پس لعنت خدا بر كافران باد.5
و آنچه بر كینة آنان علیه اسلام و مسلمانان افزود، سرعت انتشار این دین، و گرد آمدن مردم حول رسول خدا (ص) بود. آنان درك كردند كه این دین رقیب خطرناكی برای یهودیت و محوری برای رهبری معنوی جزیرةالعرب خواهد بود.
2. سرشت ناپاك: یهود، همواره تظاهر به مهربانی و شفقت و امانتداری می‌نمایند در صورتی كه آنان به محض آنكه فرصتی به دست آورند به وحشیانی درنده تبدیل می‌شوند. [دلیل] این ویژگی روانی نزد مردمان بسیاری ناشناخته بود، تا اینكه قرآن (حكیم) نزول یافت و از ریشه‌های این [صفت] پرده برداشت و آن خصلت را تبیین نمود، تا مسلمانان، جزم و احتیاط خود را در برخورد با آنان به كار گیرند.
تعدادی از آیات قرآنی كه از درون یهود پرده برداشته است، عبارتند از این آیات:
و [عده‌ای از اهل كتاب] بر خدا دروغ می‌بندند، با اینكه خودشان هم می‌دانند.6
پذیرا و شنوای دروغ هستند [و] بسیار مال حرام می‌خورند.7
و [آنان] پیامبران را بناحق می‌كشتند.8
و هرگز نه این بود كه [یهود] هرگاه پیمانی بستند، گروهی از ایشان آن را دور افكندند؟9
هر بار كه آتشی برای پیكار افروختند، خدا آن را خاموش ساخت. و در زمین برای فساد می‌كوشند، و خدا مفسدان را دوست نمی‌دارد.10
[آنان گفتند:] در مورد كسانی كه كتاب آسمانی دارند، راهی علیه ما نیست.11
و [به سبب] ربا گرفتنشان ـ با آنكه از آن نهی شده بودند ـ و به ناروا مال مردم خوردنشان.12
بنابراین جنگ خود را با قرآن كریم و با جبرئیل (ع) كه این آیات را بر پیامبر اكرم (ص) فرو آورده بود، علنی ساختند.
خداوند متعال می‌فرماید:
بگو: كسی كه دشمن جبرئیل است [در واقع دشمن خداست] چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلبت نازل كرده است، در حالی كه مؤید [كتاب‌های آسمانی] پیش از آن و هدایت و بشارتی برای مؤمنان است.13
و طبری می‌گوید: «اهل علم، جملگی بر تأویل این آیه اتفاق نظر دارند كه این آیه در جواب یهود بنی‌اسرائیل نازل گردید زیرا جبرئیل را دشمن خود و میكائیل را دوست خود می‌پنداشتند. » و دلیل دشمنی آنها با جبرئیل، آن بود كه او پیامبر (ص) را از اسرارشان آگاه می‌ساخت و او در بر دارندة‌ هر عذابی بود.

پی‌نوشت‌ها:
1. فأزلّهما الشیطان عنها فأخرجهما ممّا كانا فیه. سورة بقره (2)، آیة 36.
2. و قلنا اهبوطوا بعضكم لبعضِ عدوٌّ و لكم فی الأرض مستقرٌّ و متاعٌ إلی حین. همان.
3. قلنا اهبطوا جمیعاً فإمّا یأتینّكم منّی هدیً فمن تبع هدای فلا خوفٌ علیهم و لا هم یحزنون * والذین كفروا و كذّبوا بآیاتنا اولئك إصحب النّارهم فیها خلدون. سورة بقره (2)، آیة 38 و 39.
4. یبنی إسرائیل اذكروا نعمتی الّتی أنعمت علیكم و أوفوا بعهدی أوف بعهدكم و إیّی فارهبون* و ءآمنوا بما أنزلت مصدّقاً لما معكم و لا تكونوا أوّل كافرٍ به و لا تشتروا بآیتی ثمناً قلیلاً و إیّی فاتّقون * و لا تلبسوا الحقّ بالبطل و تكتموا الحقّ و أنتم تعلمون. سورة بقره (2)، آیة 40 و 41 و 42.
5. و لمّا جاءهم كتبٌ من عندالله مصدّقٌ لما معهم و كانوا من قبل یستفتحون علی الّذین كفروا فلّما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله علی الكفرین. سورة بقره (2)، آیة 89.
6. و یقولون علی الله الكذب و هم یعلمون. سورة آل عمران (3)، آیة 75.
7. سمّعون للكذب أكّلون للسّحت. سورة مائده (5)، آیة 42.
8. و یقتلون النّبیین بغیر الحقّ. سورة بقره (2)، آیة 61.
9. أو كلّما عهدوا عهداً نبذه فریقٌ منهم. سورة بقره (2)، آیة 100.
10. كلّما أوقدوا ناراً للحرب أطفأها الله و یسعون فی الأرض فساداً و الله لایحبّ المفسدین. سورة مائده (5)، آیة 64.
11. لیس علینا فی الأمّیین سبیلٌ. سورة آل عمران (3)، آیة 75.
12. و أخذهم الرّبوا و قد نهوا عنه و أكلهم أموال النّاس بالبطل. سورة نساء (4)، آیة 161.
13. قل من كان عدوّاً لجبریل فإنّه نزّله علی قبلك بإذن الله مصدّقاً لما بین یدیه هدیً و بشری للمؤمنین. سورة بقره (2)، آیة 97.
14. ابن كثیر، تفسیرالقرآن‌العظیم، ج 1، ص 129.

ماهنامه موعود شماره 60

گرد آوری : م.م.ا

يکشنبه 24/5/1389 - 0:9
قرآن
گفتگو با حاج اسماعیل کریمی،فرزند کربلایی کاظم ساروقی حافظ قرآن

 

 

 

 

این مصاحبه در تاریخ 27/9/75 توسّط جناب حجّةالاسلام والمسلمین سعید بهمنی (از مسؤولان مرکز فرهنگ و معارف قرآن) انجام شده است.

حاج اسماعیل: «بسم الله الرّحمن الرّحیم، فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلیِّی فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحینَ».(1)

از اینجانب حاج اسماعیل کریمی فرزند ارشد مرحوم کربلایی کاظم کریمی ، خواسته شده تا در باره خصوصیات مرحوم ابوی سخن بگویم تا در دسترس دیگر هموطنان عزیز قرار گیرد.

داستان مرحوم ابوی شامل چند بخش است: اوّل - در باره معجزه ای که در این قرن واقع شده و به سادگی به دست فراموشی سپرده شده است. البته اکنون پس از برقراری دولت جمهوری اسلامی تا اندازه ای از فراموشی خارج گردیده است. کتابهای متعدّدی در باره معجزه ایشان به چاپ رسیده و آرامگاه مجلّلی در قبرستان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری قدس سره برای ایشان ساخته شده است.

من چگونگی این معجزه شگفت انگیز را برای شما شرح خواهم داد تا آشکارا آیات خدای متعال را ببینید، و در باره آن بیندیشیده، و پندها بگیرید. خدای متعال برای آگاهی بندگان در هر زمان آیات و نشانه هایی را آشکار می سازد؛ تا شاید مردم در آن تأمّل کنند و به هوش آیند.

مرحوم ابوی، روستازاده و کشاورز بود. یک روز که پای منبر واعظِ روستای خود «ساروق» نشسته بود و به سخنان او دل سپرده بود؛ از زبان واعظ می شنود که:

«هر کس زکات مال خود را ندهد، نمازش درست نیست؛ و مالش غصبی است. اگر ملکی و خانه ای از درآمد مالش بخرد، غصبی خواهد بود و در قیامت، خدا او را مؤاخذه خواهد کرد». کربلایی کاظم پس شنیدن این مطلب در چند سخنرانی، به گونه ای جدّی به مسئله پاکسازی اموال از طریق زکات اهتمام می کند. با اندکی توجّه درمی یابد صاحب مِلکی که او برایش کشاورزی می کند، زکات مال خود را نمی دهد و طبعاً زمینهای او غصبی است. با درک این مطلب، کشاورزی را رها می کند و برای امرار معاش از ساروق خارج شده و در مابین اراک و قم، که جاده ماشینی ساخته می شد، به کارگری می پردازد. پس از نزدیک به یک سال که برای سرکشی به ارحام و بستگان خود به روستا، می آید متوجّه می شود که صاحب ملکی که برایش کار می کرد، توبه کرده و اکنون زکات مال خود را می دهد. از طرفی از بستگان کربلایی کاظم تقاضا کرده تا کربلایی را به سر ملک و کشاورزی او در آن برگردانند. ایشان پس از اطمینان کامل از توبه صاحب ملک، به شغل رعیتی بازمی گردد؛ و صاحب ملک قطعه زمین کوچکی را نیز به کربلایی کاظم می دهد تا افزون بر کار برای ارباب، بر روی زمین خودش نیز کار کند.

مرحوم ابوی در موقعی که خرمن را می کوبید و گندم را از کاه جدا می کرد، سهم مالک را می پرداخت و همان جا زکات سهم خود را جدا می کرد و به مستحقّی که به طور کامل از وضع زندگی و معاش او مطلّع بود، می داد. افزون بر این، پس از جدا کردن خرج سالانه خود و بذری که برای کاشت سال بعد کنار می گذاشت، مابقی را بین فقرا تقسیم می کرد.

چند سالی به همین منوال می گذرد، سالی در موقع خرمن و هنگامی که هنوز گندم را از کاه جدا نکرده بود، همان شخصی که هر ساله زکات مال خود را به او می داد، به سراغش می آید و می گوید: بچه هایم نان ندارند. ایشان می گوید: می بینی که باد نمی آید؛ ولی سعی می کنم مقداری گندم برایت تهیه کنم. شخص مستمند می رود. پس از رفتن او، کربلایی به وسیله غربال مقداری گندم از کاه جدا کرده، وزن می کند و به منزل او می برد؛ و از آنجا به باغ خود که پایین ده بود، می رود تا اندکی علوفه برای گوسفندانش تهیه کند. پس از این، عازم منزل می شود. سر راه، نزدیک «امامزادگان هفتاد و دو تن»، دو نفر سیّد خوش سیما را می بیند که جلو درِ آستانه امامزاده ایستاده و او را به نام صدا می زنند؛ و از او می خواهند علوفه را روی سکّوی جلوی در گذاشته و به اتفاق آنها به داخل برود.

یاد آوری این نکته لازم است که امامزاده ها در سه قسمت یک باغ مدفونند؛ به این ترتیب که شانزده تن از آنان که در قسمت غربی مدفون اند، مَرد هستند و چهل تن که در قسمت میانی دفن شده اند، چهل زن و دختر هستند و در قسمت شرقی باغ نیز پانزده مرد و یک زن مدفون هستند. بزرگِ امامزادگان قسمت غربی، امامزاده جعفر است و بزرگ امامزادگان شرقی، علی الصّالح عبدالله اصغر بن امام زین العابدین علیه السلام است که در آنجا یک نفر خانم - به نام نصرت خاتون - نیز دفن است.

آن دو سیّد بزرگوار داخل امامزاده اوّلی شده، فاتحه می خوانند و به سمت چهل دختران می روند و داخل می شوند؛ و به مرحوم پدرم می گویند: شما هم بیایید. مرحوم پدرم می گوید: متولّیان امامزادگان می گویند: فقط زنها می توانند داخل این قسمت شوند و ممنوع است آقایان به این قسمت وارد شوند! آن دو بزرگوار می گویند: ما مَحرَم هستیم؛ بیایید داخل؛ اشکال ندارد.

ایشان هم داخل می شود و پس از قرائت فاتحه برای آنان به سمت امامزادگان قسمت شرقی عازم می شوند که مدفن امامزاده عبیدالله بن علی الصّالح و سایر امامزاده ها را زیارت کنند.

پس از زیارت و خواندن فاتحه، نماز و دعا، یکی از آن آقایان که کربلایی هیچ یک را قبلاً ندیده و نمی شناخت؛ به بالای حرم، دورتادور سقف اشاره می کند و به پدرم می گوید: این کتیبه ها را ببین و بخوان. پدرم به محلّ مورد اشاره نگاه می کند و در آنجا خطهایی نورانی می بیند؛ که گویی با آب طلا نوشته شده است؛ خطهایی که آنها را هیچ گاه در گذشته که بارها و بارها به امامزاده آمده بود، ندیده بود. به آنها می گوید: من درس نخوانده ام و هیچ سواد ندارم و نمی توانم بخوانم؛ تشخیص می دهم که خطهایی نورانی در آنجا نوشته شده است که تا کنون ندیده ام؛ ولی قادر به خواندن آنها نیستم.

یکی از آقایان سادات می فرماید: محمدکاظم! بخوان؛ می توانی بخوانی. باز عرض می کند: نمی توانم بخوانم؛ سواد ندارم. باز هم همان آقا می فرماید:

بخوان می توانی؛ بگو:

«اِنَّ رَبَّکُمْ اللهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَکَ اللهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ * ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعًا وَخُفْیَةً اِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ * وَلَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ اِصْلَاحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا اِنَّ رَحْمَةَ اللهِ قَرِیبٌ مِنْ الْمُحْسِنِینَ * وَهُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّی اِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ کَذَلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتَی لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ * وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِاِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لَا یَخْرُجُ اِلَّا نَکِدًا کَذَلِکَ نُصَرِّفُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ * لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا اِلَی قَوْمِهِ فَقَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَکُمْ مِنْ اِلَهٍ غَیْرُهُ اِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ»(2)

در حین خواندن آیه به وسیله یکی از آقایان و تکرار آن به وسیله کربلایی کاظم؛ بر سینه کربلایی دست می کشند. کربلایی به گونه ای غرق در خواندن کلام الله با لهجه خوش آن بزرگوار می شود که حضور آنان را از یاد می برد؛ وقتی به خود می آید، می بیند آن دو بزرگوار از نظر غایب شده اند! و فرصتی برای گفت وگو و پرسش از آنان برای او نمانده است! با یک دنیا افسوس که چرا آن گونه که باید از آنان تجلیل نکرده است! و ای کاش می توانست بیش از این با آن دو بزرگوار مصاحبت می کرد! با خطور این اندیشه ها و مهابت آنچه برایش پیش آمده، بیهوش می شود.

شب فرا رسیده، و پاسی از شب گذشته بود، تعدادی شمع که در امامزاده روشن کرده بودند، تمام شده و رو به خاموشی گذاشته بود. مرحوم والد نقل می کرد که:

این بیهوشی تا صبح روز بعد ادامه داشت. با نسیم صبحگاهی به خود آمده، از جا برخاستم و به زحمت درِ امامزاده را در تاریکی پیدا کردم. نماز صبح را در امامزاده خواندم. به این امید که آن بزرگواران را دوباره ببینم، چند بار به محلّ واقعه آمدم؛ ولی از آنان خبری نبود. از کتیبه ها و آیاتی که بر روی قسمت فوقانی دیوار نوشته شده بود نیز اثری باقی نمانده بود. از امامزاده بیرون آمدم و علوفه را از همانجا که گذاشته بودم، برداشتم و به طرف خانه حرکت کردم. در راه، با خود زمزمه می کردم! گویا چیزهایی می دانستم؛ مطالبی را می خواندم؛ سینه ام مملو از کلماتی بود که معانی آن را نمی دانستم؛ ولی هر گاه آنها را می خواندم، قلبم آرامش پیدا می کرد، احساس سرحالی و سبکی می کردم.

بین راه که مردم با من برخورد می کردند، سلام و علیکی می گفتند و می پرسیدند: از دیروز تاکنون کجا بودی؟ سراغت را می گرفتند و می گفتند: فرزند کربلایی عبدالواحد گم شده است. به منزل آمدم؛ خانواده و پدر و مادرم دورم جمع شدند و پرسیدند: از دیشب تاکنون کجا بودی؟ همه جا سراغت را گرفتیم؛ ولی تو را پیدا نکردیم. منزل همه دوستان، بستگان و آشنایان را جویا شدیم؛ ولی اثری از تو نیافتیم. حتّی سر خرمن و باغ هم رفتیم؛ هیج جا از تو نشانی نبود. گفتم: من شب را در امامزاده به صبح رساندم؛ و آنها گفتند: مگر دیوانه شده ای! تا صبح، در امامزاده چه می کردی؟

در آن زمان، مرحوم حاج آقا صابری عراقی که واعظی متّقی، متدیّن، ملاّ و مشهور بود، همه ساله به ساروق می آمد و مدّتی در آنجا می ماند و مردم را موعظه و ارشاد می کرد. وقتی این واقعه رخ داد، آقای صابری عراقی در ساروق بود. مرحوم ابوی نقل می کرد که پس از این که از امامزاده برگشته بود، نزد آقای صابری می رود. معمولاً مردم از روستاهای اطراف نزد او می آمدند و مسائل شرعی خود را از او می پرسیدند و او به مسائل یک یک آنان رسیدگی می کرد. پس از این که مردم مسائل خود را مطرح می کنند و آقای صابری به آنها رسیدگی می کند، کربلایی کاظم جلو می رود و پس از احوالپرسی به واعظ می گوید:

مثل اینکه من قرآن را به طور تمام و کمال حافظ شده ام!

آقای صابری مرتبه اوّل متوجّه مطالب کربلایی کاظم نمی شود. کربلایی دوباره تکرار می کند. آقا می گوید:

شاید خواب دیده ای یا قبلاً سواد داشته ای و بخشی از قرآن را حفظ کرده ای!

ایشان می گوید: من هیچ گاه درس نخوانده ام. و برای این که از مردم تأیید بگیرد، رو به آنان کرده و می گوید: ای اهالی ساروق! شما می دانید که من تاکنون هیچ گاه به مکتب نرفته ام و پدرم کربلایی عبدالواحد مرد بی بضاعتی است و نمی توانسته مرا به مکتب بفرستد و یا معلّم سر خانه برایم بگیرد تا مرا با سواد کند. اگر کسی می داند که من درس خوانده ام به آقا عرض کند.

همه اهالی بالاتّفاق می گویند: آقا محمدکاظم درس نرفته و مکتب ندیده است، ما شاهدیم که ایشان هیچ گاه تاکنون سواد نداشته است.

اهالی دهات دیگر هم می گویند: ما نیز تاکنون نشنیده ایم که محمدکاظم کریمی سواد داشته باشد. ما از گذشته، او را فردی بی سواد می دانستیم.

پدرم می گوید: پس از این، به ملاّ گفتم: قسمتی از اینها را دیروز عصر در بیداری در امامزاده به من یاد داده اند؛ و من آن را فراگرفته ام؛ بلکه الآن می بینم، بسیار بیشتر از آنچه به من گفته اند، در سینه و حافظه دارم. وقتی همه ماجرا را گفتم، آقا بلند شد و به اتّفاق ایشان و اهالی به امامزاده آمدیم. پس از زیارت، به این سو و آن سو نگاه کردند و اثری از آن آیات نیافتند. در این هنگام که متوجّه رخداد فوق العاده و کرامّت و تفضّل الهی شده بودند، به سوی من هجوم آوردند و به قصد تبرّک، لباس مرا پاره پاره کردند؛ سپس مرا به عزّت و احترام تمام به دِهْ آوردند.

آقای صابری می پرسید: «معجزه بود، امام زمان بود، چه شد و آنها که این کرامّت را به تو عطا کردند، نشناختی؟ به هر حال تا مدّتی صحبت من سر زبانها بود؛ تا اندک اندک از خاطر مردم رفت و من هم از ترس اینکه با گفتن ماجرا به مردم یا با خواندن آشکار قرآن از ثواب عملم کم شود یا گفته شود که برای شهرت چنین می کند، سعی می کردم آن را پنهان کنم. کار رعیتی خود را کماکان ادامه دادم و همه ساله زکات مال خود را می پرداختم و از همان وقت، نافله و نماز شب را به طور مرتّب و بهتر از قبل می خواندم.

پدرم گفت: پس از این، کم کم مردم مرا فراموش کردند و کسی سراغ مرا نمی گرفت. پیوسته در خفا به خواندن قرآن مشغول بودم و البته خودم نیز آن طور که باید قدر خود را ندانسته و به درستی درک نکردم که خدای متعال چه موهبت بزرگی به من عطا کرده است!

من که فرزند ارشد کربلایی محمدکاظم هستم، نزدیک به 23 سال پس از این واقعه زمانی که پدرم در سنین بالای پنجاه سالگی بود، و من کودکی هفت یا هشت ساله بودم، ماجرا را از پدرم شنیدم. ما در ساروق منزلی داشتیم که از سه اتاق تودرتو تشکیل می شد. پدرم در اتاق آخری که صندوق خانه هم بود، مقداری کاه و یونجه خشک برای گوسفندها ذخیره کرده بود. موقعی که پدرم برای تهیه خوراک گوسفندان و گاوهای خود به آن اتاق می رفت تا با مخلوط کردن یونجه ها با کاه خوراک دام را فراهم کند، من شاهد زمزمه و آوازهایی از وی بودم؛ نزدیک می رفتم تا ببینم پدرم چه چیزی را زمزمه می کند؛ و او زمزمه را قطع می کرد. گاهی که متوجّه نبود، به طور پنهان گوش می دادم؛ ولی از آنچه می خواند سر در نمی آوردم. گاهی نیز از او می پرسیدم: پدر! چه می خوانی و چرا فقط هر وقت به صندوق خانه می روی، می خوانی؟ می گفت:

تو چه می دانی چه می خوانم! بزرگ که شدی می فهمی که من چه می خواندم، برو سراغ کارت و به من کاری نداشته باش.

پدرم از بس که ساده بود، گمان می کرد اگر به من که فرزندش هستم، بگوید که قرآن می خواند، ثواب قرآنش کم خواهد شد یا ممکن است من آن را به مردم بگویم.

پس از مدّتی به دلیل عائله مند شدن، خشکسالی و نبود بضاعت، گوسفندها، گاوها و ملک اندک را از دست می دهد و روزگار را با کارگری می گذراند.

عکسی از کربلایی کاظم ساروقی

به یاد دارم زمانی که مرحوم پدرم تصمیم گرفت به کربلا برود، به مرحوم مادرم سفارش ما را کرد و گفت: می خواهم به مسافرت بروم و به کربلا مشرّف شوم.

پیش از سفر، مخارج یک سال را با محصولات مختصری که از باغ عایدش شده بود، برای ما گذاشت و در سال 1317 ش. عازم مسافرت و هجرت از وطن به سوی کربلا شد. آن موقع ساروق خود بر سر راه کربلا و کاروان رو بود؛ مردم با کجاوه، اسب و قاطر به سوی عتبات عالیات روانه می شدند؛ در حالی که پدرم همان راه را پیاده در پیش گرفت و رفت.

در راه به «جوکار» و به «حسین آباد» ملایر و سپس عصر آن روز به «دهِ سیّد شهاب» وارد می شوند. در آنجا سراغ منزلی را می گیرد که شب را استراحت کند. مردم او را به منزل فردی به نام «مشهدی رحمان بیات» راهنمایی می کنند؛ و پدرم به منزل او وارد می شود و میزبان از او به گرمی استقبال می کند. پس از صرف شام، از او جریان مسافرت و شغلش را جویا می شود. مرحوم پدرم قصد سفرش را بازگو می کند و مشهدی رحمان می گوید: من سخت به کارگر و دروگر نیازمندم. و از او تقاضا می کند که یکی دو روز به او کمک کند و اگر خواست همان جا بماند تا پس از پایان درو، راهی کربلا شود. فردای آن روز پدرم به همراه فرزندان مشهدی به سوی زمینهای وی روانه می شود و کار درو را آغاز می کنند. فرزندان مشهدی می بینند دروگر خوبی است؛ به او می گویند: همین جا نزد ما بمان و هر چه بخواهی به تو می دهیم. پدرم به آنها می گوید: ان شاءالله اگر سال آینده توفیق شد، نزد شما خواهم آمد.

شب که به منزل بر می گردند، می بینند صاحب خانه به دل درد شدیدی مبتلا شده است. بستگان و فرزندان تصمیم می گیرند برای مداوای پدر خود، فردا او را به تویسرکان ببرند. بر سر اینکه چه کسی او را ببرد، بحث می کنند و درنهایت قرعه به نام پدر من که مهمان بوده می افتد و قرار بر این می شود که روز بعد پدرم به همراه مشهدی به تویسرکان بروند و پس از معاینه و مداوای طبیب به ده «سیّد شهاب» برگردند.

صبح روز بعد پدرم خیلی زود از خواب بلند می شود و برای رفتن آماده می شود و به سوی مقصد حرکت می کنند. فاصله بین دِه «سیّد شهاب» تا تویسرکان، دو فرسخ بیشتر نیست. هوا خوب و مساعد بوده است.

در همان زمان جناب آقای آشیخ محمد سبزواری، عالم، واعظ و مدرّس شهر تویسرکان به اتّفاق آقای خالصی زاده که از طرف دولت عراق که دست نشانده انگلیس بوده و در تویسرکان در تبعید به سر می برده است، برای خواندن فاتحه اهل قبور از شهر بیرون رفته بودند؛ و پس از خواندن فاتحه در حال قدم زدن به سوی شهر در حرکت بودند که با کربلایی محمدکاظم و مشهدی رحمان همراه می شوند. مرحوم پدرم با مشهدی پشت سر آنها بودند.

پدرم می شنود که آنها در حال مباحثه هستند و یکی از آنان آیه ای از قرآن را می خواند و ترجمه می کند. - نظیر آیه مورد نظر که آقای خالصی زاده آن را می خوانده، در قرآن متعدّد است؛ با این تفاوت که قبل و بعد آنها با هم فرق دارد - مرحوم پدرم می بیند آیه ای که خوانده شده با توجّه به آیات ماقبل و مابعد خود، اشتباه خوانده شد؛ از پشت سرِ آنان صدا می زند: نشد، غلط خواندی. حاج آقای خالصی زاده نگاهی به پشت سر می کند و جز یک مرد دهاتی، همراه با یک نفر دیگر که سوار بر الاغ است کسی را نمی بیند. از این رو می گوید: مرد دهاتی! تو چه می دانی که من غلط خواندم یا درست؟! ایشان می گوید: قرآن خواندن که دهاتی و شهری ندارد، آقا! اشتباه خواندید، قبول کنید که اشتباه خواندید؛ من همه قرآن را از حفظ می خوانم بی آنکه درس خوانده باشم و به مکتب رفته باشم. اگر باور نداری، بسم الله امتحان کن.

با کمال شگفتی کسی که تا آن روز کرامتی را که به او عطا شده بود، کتمان می کرد تا ثوابش کم نشود؛ حال چه شده بود که یک مرتبه این گونه به سخن آمده است! این برخورد، آغاز آشنایی پدر من با مرحوم خالصی زاده می شود که تا آخر ادامه داشت.

در باقیمانده راه به طور مختصر ماجرای خود را برای آقای خالصی زاده نقل می کند. ایشان می پرسند: این همراه شما کیست؟ می گوید: مریض است و او را نزد حکیم می برم. مرحوم آقای سبزواری می فرمایند: خود آقا، حکیم هم هستند؛ او را به منزل بیاورید تا معاینه اش کنند.

به اتّفاق منزل آقای خالصی زاده می روند. پس از معاینه و تهیه دارو، مشهدی را روانه «سیّدشهاب» می کنند و مرحوم پدرم را در آنجا نزد خود نگاه می دارند؛ تا آقای خالصی زاده به کمک او همه قرآن را حفظ کند.

پس از مدّتی که نزدیک به یک سال از رفتن پدر ما گذشت؛ و ما از ایشان اطلاعی نداشتیم؛ ناگهان نامه ای از او در شب عید نوروز سال 1318 ش. به ساروق رسید. پدرم در نامه سفارش کرده بود که عمویم ما را به تویسرکان ببرد. باغی داشتیم، فروختیم و قدری اثاث خانه را به الاغ بار کرده و به سمت تویسرکان حرکت کردیم. در آن زمان در روستاها ماشین نبود و حمل و نقل با چهارپایان انجام می شد.

فروردین سال 1318 ش. مصادف بود با این که از طرف حکومت وقت؛ یعنی رضاشاه ملعون، چادرها را از سر زنها برمی داشتند. مادرم را از کوچه باغها مخفیانه به منزل آقای خالصی زاده رساندیم. در حوالی منزل ایشان، آزاد بودند و دیگر در آنجا کسی جرأت نمی کرد به خانم مرحوم خالصی زاده در موقع بیرون آمدن از منزل یا رفتن به مسجد یا حمّام حرفی بزند یا متعرّض شود. مرحوم مادرم همراه ایشان با چادر رفت و آمد می کرد.

پدرم یکی، دو سال نزد آقای خالصی زاده ماندند تا ایشان قرآن را به طور کامل حفظ کند. قرار شد در آخرکار، آقای خالصی زاده امتحان شود. موقع امتحان، وقتی سه، چهار جزء از قرآن را خواند، اشتباهات بسیاری داشت. از جمله اینکه اواخر آیه ها را که شبیه و نظیر دیگر آیات بود، جا به جا می خواند. مثلاً علیمٌ حکیم را علیمٌ عظیم می خواند. به هر حال، اقرار کردند که هرگز قادر نیستند مانند مرحوم ابوی قرآن را حفظ کنند؛ زیرا حفظ ابوی به معجزه الهی بوده است.

مرحوم خالصی زاده نامه ای به مرحوم سیّد هبةالدّین شهرستانی نوشتند. مرحوم شهرستانی در آن زمان از عالمان طراز اوّل شیعه و مقیم نجف اشرف بودند. مرحوم خالصی زاده در نامه خود پیشنهاد کرده بود که به همّت مرحوم شهرستانی، پدرم به «کنگره حفّاظ قرآن» در دانشگاه الأزهر معرّفی شوند.

پس از یکی، دو سال که پدرم در تویسرکان ماند؛ مردم دِه «سیّدشهاب» از آقای خالصی زاده تقاضا کردند که اجازه دهد محمدکاظم به اتّفاق خانواده اش در «سیّد شهاب» ساکن شود تا محافظت انبار قلعه های آنها را به عهده گیرد و از این طریق، مخارج خانواده خود را تأمین کند. با موافقت آقای خالصی زاده پدرم در «سیّدشهاب» به کارگری و خارکنی مشغول شد.

تا اینکه پدرم یکی از روزها در ملایر با آقای سیّد اسماعیل علوی(ره) برخورد می کند؛ که از بنی اعمام مرحوم آیت الله العظمی بروجردی - رضوان الله تعالی علیه - بوده و ریاست ثبت اسناد ملایر را به عهده داشته است. از طریق مرحوم سید اسماعیل علوی با شخص دیگری به نام ابوالقاسم مجتهدی که رئیس دادگستری ملایر بوده است، آشنا می شود؛ و آنها از کیفیت حال مرحوم پدرم اطلاع پیدا می کنند.

از این زمان به بعد، باز فصل دیگری در زندگی پدرم و دوران شهرت ایشان آغاز می شود؛ زیرا آنان شرح حال او را همراه با عکسهایی از پدرم در روزنامه آن روز ملایر به چاپ می رسانند. از همین جا، آوازه مرحوم ابوی فراگیر می شود. ابتدا علمای آن روز همدان، به ویژه آقاملاّعلی همدانی، علمای کرمانشاه، بروجرد و سپس دیگر شهرهای ایران متوجّه ماجرا می شوند.

در همین زمان آقای علوی و آقای مجتهدی، هر دو در ملایر بودند و تصمیم می گیرند از وجود این مرد، به گونه ای شایسته استفاده کنند و این «کرامّت و لطف بزرگ الهی» را به عموم مردم معرّفی و عرضه کنند؛ تا از این راه، ایمان و یقین مردم افزایش یابد و سبب عبرت و تنبّه آنان گردد. برای این کار مقدّماتی فراهم می کنند و به گونه ای برنامه ریزی می کنند که مرحوم پدرم به شهرهای ایران مسافرت کند تا در همه جا مورد آزمایش قرارگیرد و مردم خود این «کرامّت» را مشاهده کنند؛ ولی موفّق به اجرای این برنامه نمی شوند.

آقای علوی اکنون ساکن تهران است و اطلاعات نسبتاً کامل و دقیقی در باره مرحوم پدرم دارد؛ زیرا پس از کار در اداره ثبت، بیشتر وقت خود را صرف رسیدگی به امور پدرم می کرد و مرحوم پدرم نیز اطلاعات خود را به طور کامل در اختیار ایشان می گذاشت؛ از این رو، ایشان خصوصیات معنوی بسیاری را از وی به خاطر دارد.

یکی از خصوصیات کربلایی محمدکاظم این بود که از ابتدای جوانی «نماز شب» و نمازهای مستحبّی اش را به طور مرتّب می خواند و هیچگاه این اعمال را ترک نمی کرد. به ویژه به «نماز جعفر طیّار» اهتمام داشت و از آنجا که به شدّت سردمزاج بود، در گرمای تابستان پالتو می پوشید و در زیر آفتاب مشغول نماز جعفر طیّار می شد. نماز جعفرطیّار چهار رکعت است که دو تشهّد و دو سلام دارد. در رکعت اوّل بعد از حمد، سوره «اذازلزلت الارض» خوانده می شود و در رکعت دوم بعد از حمد، سوره «والعادیات» را می خوانند. در رکعت سوم بعد از حمد سوره «اذا جاء نصرالله»؛ و در رکعت چهارم حمد، «قل هو الله احد» خوانده می شود. پس از فراغت از هر سوره، در هر رکوع و سجده 15 مرتبه «سبحان الله والحمدلله و لااله الاالله والله اکبر» گفته می شود؛ که در مجموع چهار رکعت، سیصد مرتبه «تسبیحات اربعه» تکرار می شود. پس از نماز نیز همه دعاهای طولانی آن را می خواند و همچنین نمازهای ائمّه علیهم السلام را می خواند.

من خود گاهی شبها بیدار می شدم و ایشان را مشغول «نماز شب» می دیدم. می گفتم: پدرجان! خسته شده اید، لااقل قدری استراحت کنید و بخوابید. ایشان می فرمود: اگر حالش را دارید شما هم بلند شوید و نماز شب بخوانید؛ و اگر حالش را ندارید، بخوابید و کاری به من نداشته باشید. من هر چه دارم از نماز شب است. افسوس از آنها که از نماز شب غافلند!

ایشان یک لحظه هم از خواندن قرآن غافل نبود. دائم مشغول خواندن قرآن بود، بارها می دیدم حتی خواب هم که بود لبهایش تکان می خورد و چیزی می خواند. از ایشان می پرسیدم: مگر در خواب هم قرآن می خوانید؟ می گفت: من خواب و بیداری ندارم؛ من باید در هر شب و روز یک بار قرآن را ختم کنم.

مرد بسیار ساده ای بود. خیلی ساده وضو می گرفت. معمولی نماز می خواند. بی آزار و بسیار مهربان. اگر مردم به او نیازمند می شدند، هر چه در توان داشت، صرف آنان می کرد.

به یاد دارم که یازده ساله بودم. هنوز به مکتب نرفته بودم. یک روز در حالی که قرآن را در دست گرفته بود، نزد من آمد و گفت: بیا قرآن یادت بدهم تا قرآن خوان شوی. گفتم: چگونه قرآن بخوانم در حالی که اصلاً الفبا را نمی شناسم؟! گفت: پس من چطور می خوانم؟ گفتم: قرآن خواندن شما معجزه است؛ معجزه که شامل حال همه نمی شود. من لیاقت آن را ندارم! گفت: من نمی دانم باید بخوانی. و سوره «انّا فتحنا لک فتحاً مبینا» را آورد، من در شگفت بودم که چگونه هر سوره را که می خواست می آورد؛ بی آنکه سواد داشته باشد و کلمات را بشناسد. البته من نمی دانستم چه سوره ای است؛ قرآن را به من داد و گفت: نگاه کن، من می خوانم، شما هم بخوان. و شروع کرد به خواندن؛ من نگاه می کردم؛ ولی چیزی سرم نمی شد. چند آیه که خواند، گفت: حالا بخوان. من هرچه سعی کردم به جز کلمه «انّا فتحنا لک فتحاً مبینا» را نخواندم؛ زیرا چیزی جز این به خاطرم نمانده بود. با صدای بلند فرمودند: شما تا درس نخوانی، چیزی یاد نمی گیری. باید درس بخوانی.

مدتّی گذشت و من به مکتب رفتم و با قرآن آشنا شدم و با کمک پدرم قرآن را به طور کامل یاد گرفتم و به خواندن قرآن مسلط شدم. مقداری از قرآن را نیز حفظ کردم و در موارد بسیاری هرکس قسمتی از قرآن را می خواند می توانستم بقیه آن را بخوانم؛ ولی حالا دچار نسیان و فراموشی شده ام.

بزرگتر که شدم؛ گاهی سربه سر پدر می گذاشتم و در صدد امتحان پدر بر می آمدم. پدرم در موقع خواندن قرآن چشمهایش را می بست و من از این فرصت استفاده کرده و یک آیه از وسط سوره بقره را می خواندم و قرآن را ورق می زدم و یک آیه از سوره انعام را می خواندم و باز یواشکی و به گونه ای که متوجّه نشود، قرآن را ورق زده و مثلاً یک آیه را از سوره یونس می خواندم؛ و سپس به پدر می گفتم: حال شما بقیه آن را بخوان. چشمهایش را باز می کرد و به شوخی می گفت: ای فضول می خواهی مرا امتحان کنی؟ همه فضلا و علما و قرآن خوانان نتوانستند از من غلط بگیرند و مرا به اشتباه اندازند، حال تو می خواهی مرا به اشتباه بیندازی؟ آن آیه اوّل را که خواندی، آیه چندم سوره بقره و ماقبل و مابعدش این آیات است. آیه دوم را که خواندی، آیه چندم سوره انعام و ماقبل و مابعدش چه و آیه سوم در سوره یونس و ماقبل ومابعدش فلان آیه و فلان کلمه.

بارها کسره یا ضمّه می خواندم و به قول خودش زبر را زیر یا پیش می خواندم. ایشان مرا عتاب می کرد که: مگر چشمت را باز نمی کنی که این گونه می خوانی؟ خوب دقّت کن ببین حرکتی که می خوانی، زیر است یا زبر یا پیش؟! هر حرکتی، معنی خاصّ خود را دارد.

همه جا نمی رفت. غذای همه کس را نمی خورد. از خوردن غذا و لقمه مشکوک و شبهه ناک سخت بر حذر بود. زیرا می ترسید با خوردن لقمه شبهه ناک، معجزه قرآنی اش از بین برود و آن را فراموش کند. بسیار به سختی منزل افراد متفرّقه می رفت. هرگاه غذای شبهه ناک می خورد، می فهمید و بلافاصله به گلوی خود انگشت می زد تا آن را بالا می آورد و وجودش را از غذای شبهه ناک پاک می کرد. می گفت:

همین که غذای شبهه ناک می خورم، حالم دگرگون می شود.

مرحوم جناب آقای علوی، مواردی از این حالات پدرم را برایم نقل کرده که یادآوری آن، خالی از لطف نیست. ایشان می گفت: موقعی کربلایی محمدکاظم با من مأنوس بود و معمولاً منزل ما می آمد. یکی از روزها که منزل ما آمده بود، برایم نقل کرد که: وقتی در تویسرکان مقیم بودیم، یکی از معتمدین تویسرکان من و آقای خالصی زاده را برای شام به منزل خود دعوت کرد. چند تن از رفقا هم بودند. منزل وی رفتیم و شام خوردیم. پس از چند لحظه، حالم به هم خورد و دل درد شدیدی گرفتم. به آقا گفتم: من دلم درد گرفته، به منزل می روم و منتظر هستم تا شما تشریف بیاورید. طولی نکشید که آقای خالصی زاده به منزل بازگشت. کماکان دلم به شدت درد می کرد. ایشان قدری نبات و آب جوش به من دادند؛ و تا اندازه ای دلم آرام گرفت. خوابم برد؛ در خواب دیدم در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه علیها السلام در قم هستم؛ و چند نفر از علما گرد هم نشسته اند و در رأس آنها مرحوم آیةالله حائری یزدی نشسته بودند. سفره ای پهن کرده، انواع غذاهای لذیذ و مرغوب بر روی سفره بود. من اشتهای زیادی به خوردن غذا داشتم؛ قدری برنج زعفران زده برای خود کشیدم. دیگران و آقا هنوز مشغول نشده بودند؛ من به اصرار گفتم: آقا! میل کنید تا دیگران هم مشغول شوند. آقا جواب ندادند و قدری از برنج را برداشت و در مشت خود فشار داد؛ دیدم خون از آن می چکد؛ و فرمودند: چه بخورم! آیا به چشم خودت ندیدیّ! مال چه کسی را بخورم! از خواب بیدار شدم؛ دانستم غذای دیشب شبهه ناک بوده است.

نمونه های زیادی از این ماجراها برایش رخ داده است. از جمله برادر عزیزم آقای قلعه زاری - که خداوند ایشان را تأیید فرماید، در حال حاضر در قسمت رسیدگی به شکایات آموزش و پرورش هستند؛ و پدرم اغلب اوقات در تهران در منزل ایشان به سر می برد؛ داستان جالبی در باره مهمانی رفتن کربلایی کاظم به منزل یکی از پرفسورهای بهایی دانشگاه تهران، که ایشان را به وسیله آقای قلعه زاری دعوت کرده بودند، رفتن و مریض شدن او را برایم نقل کردند؛ که نقل آن باعث طولانی شدن است، از آن صرف نظر می کنم.

به هر حال، ایشان از مال حلال بر حذر بود. اغلب می دیدم، در مسافرت ها یا جایی که به غذاهای آنها مشکوک بود، قدری نان خشک که داشت یا با غذای مختصری که همراه داشت، سدّ جوع می کرد. به قولش همیشه در پرهیز بود.

طلاّب علوم دینیّه قم در مدرسه فیضیّه از ایشان زیاد دعوت می کردند. به ندرت به منزل بعضی ها می رفت. تا اطمینان حاصل نمی کرد، از غذای کسی نمی خورد.

یکی دیگر از خصوصیات ایشان این بود که از همه کس چیزی قبول نمی کرد، مگر از مجتهدین؛ آن هم برای خرج سفرش. اگر چیزی هم علما به او می بخشیدند بین مستحقّین تقسیم می کرد؛ از قبیل عبا، انگشتر و چیزهای دیگر. من بارها به او می گفتم: پدر! چرا پول نمی گیری از آقایان تا ما در رفاه باشیم؛ خانه ای، باغی؟ می گفت: بروید کار کنید؛ چیز تهیه کنید. می گفتم: مثلاً چه کاری بکنیم؟ می گفت: کارگری، خارکنی، از این قبیل. می گفتم: چرا ما را به مدرسه دولتی نمی گذارید تا درس بخوانیم، مدرکی بگیریم و در جایی مشغول باشیم؟ ما بنیه کارگری را که نداریم! می گفت: درس مدرسه دولتی، درس مدرسه شیطانی است. آدم را بی دین می کند. رئیس مملکتش که شاه باشد، نوکر خارجی است، آدم بی دینی است، تو چطور می خواهی درس دولتی بخوانی! برو کارکن، خدا کمکت می کند. من شناسنامه نداشتم؛ می گفتم: شناسنامه چرا برای من نمی گیری؟ (نه من، سه برادر بودیم، هیچ کدام نداشتیم.) می گفت: شناسنامه اگر بگیرم،شما را می برند سربازی، سربازی برای این شاه حرام است. شناسنامه برای ما سه برادر نگرفته بود، و هیچ کدام هم به سربازی نرفتیم. من می گفتم: اگر انسان سربازی برود، خدمت به وطن می کند، چه عیبی دارد؟ می گفت: عیبی ندارد؛ اما اگر دولتش و شاهش مسلمان باشد، نه مثل رضاشاه خان، می خواهی داستانش را بگویم؟ گفتم: عیبی ندارد. ایشان گفتند:

من سرباز بودم در زمان احمدشاه که می آمدند، داوطلب سرباز می گرفتند تا بروند و برگردند؛ مثل حالا سرباز اجباری نبود. ما رفتیم سربازی در مرز ایران و عراق بودیم. انگلیسی ها هم نزدیک ما بودند که تسلّط کامل به عراق داشتند. اسطبلی بود که اسب و قاطر زیادی در آنجا نگه می داشتند و چند بشکه حلبی هم انگلیسی ها آورده بودند، حمّام صحرایی درست کرده بودند؛ و هیزم و پِهِن قاطرها و اسب ها را به آفتاب می ریختند تا خشک شود، زیر بشکه ها آتش می زدند، آنها را گرم کند. حمّام نبود، یک نفر سرباز کچلی بود که با پاهایش پِهِن های اسب ها و قاطرها را به هم می زد تا خشک شود، که زیر آن بشکه ها بسوزانند؛ به فارسی هم حرف می زد. از یکی پرسیدم: این کیست؟ گفتند: گماشته انگلیسی ها است و نامش رضا است. بعد از مدّتی قزاق شد. پس از کودتای 1299 ش. به تهران آمد؛ در رأس مملکت قرار گرفت. احمدشاه را بیرون کرد. من که برای کارگری پس از سربازی به تهران رفتم، عکس او را دیدم شناختم، دیدم همان رضا کچلی است که آنجا گماشته انگلیسی ها بود. او بعد از مدّتی بنای نانجیبی را گذاشت. علمای اسلام را یکی پس از دیگری خفه کرد، چادر زن ها را برداشت، اسلام را لگدمال کرد. خدا لعنتش کند. چطور می خواهی بروی سربازی برای چنین گرگ خونخوار!

من گفتم: پدر! این حرف ها را نزن، می ترسم از او زخم و ضرری به تو برسد. می گفت: کسی جرأت ندارد به من حرف بزند. من به جز خدا از کسی نمی ترسم، رضا چه سگی است!

یکی از خصوصیات دیگر پدرم این بود که با بی سوادی که عموم اهالی ساروق و قوم و خویشان خودش و من هم خودم شاهد بودم و چندین مرتبه او را امتحان کردم که چیزی نمی توانست بخواند یا بنویسد؛ ولی هر جای قرآن را می خواندند و از او می خواستند؛ جای آن کلمه و آیه را پیدا کند؛ فوری قرآن را می گرفت؛ یکی، دو برگ از قرآن را بر می گردانید و آیه مورد نظر را نشان می داد.

اگر دویست نفر سؤال پیچش می کردند؛ هر کدام از یک سوره یا یک آیه را می خواندند؛ همه را جواب می داد. ما بعد و ما قبلش را می خواند، می گفت در چه سوره و آیه چندم است. بعضی وقت ها قرآن را بر عکس می خواند؛ یعنی از جلو به عقب.

فضلا در مدرسه فیضیه کتابهای خود را جلو او می گذاشتند: و می گفتند این قرآن را بخوان. و او می گفت: این کتاب، قرآن نیست. و فقط چند آیه ای که در میان عبارات عربی بود، نشان می داد و می گفت: فقط اینها قرآن است. می پرسیدند: چطور شما می دانید این کلمه، عربی است؟! می گفت: «آیات قرآن نورانی است. آیات قرآنی ما بین این ها معلوم است؛ و کلمات عربی تاریکند.»

خصوصیت عجیب دیگر ایشان، این بود که دعاهای زاد المعاد از قبیل: دعای افتتاح، جوشن کبیر، دعای سحر ماه رمضان، سمات، کمیل و دعاهای روزهای ماه رمضان را از حفظ می خواند. من می گفتم: پدر! اینها را چطور یاد گرفته ای؟ می گفت: کسی که قرآن را به طور خارق العاده در آنِ واحد به من یاد بدهد، که همانا به دست پر قدرت خدای متعال است، قادر است این دعاها را هم به من یاد دهد و برایش کاری ندارد.

چنانکه گفتم، خیلی ساده و بی آلایش بود، چندان به لباس خود و به خودش نمی رسید. می گفت: لباس، پاکیزه باشد ولو وصله دار هم باشد.

در راه رفتن خیلی سریع بود؛ با وجودی که پیرمردی 70 - 80 ساله بود؛ ولی ما که جوان بودیم، هرچه تلاش می کردیم به او نمی رسیدیم.

به مال دنیا ابداً علاقه ای نداشت. ذکر و فکر و هدفش فقط قرآن بود و نماز. البته به کارگری اش هم می رسید. این اواخر دیگر توانایی کارگری نداشت.

از موقعی که دیکتاتور، دوست عزیز و برادر گرامی اش جناب سید مجتبی نوّاب صفوی را به شهادت رسانید؛ و همچنین دوستان دیگرش خلیل طهماسبی و واحدی ها را؛ دست از زندگی شسته بود؛ چون علاقه زیادی به نوّاب صفوی(ره) داشت. مسافرت های گوناگونی که ایشان پدرم را برده بود، برای معرّفی به مردم داخل و خارج کشور. مدّتی هم در منزل ایشان در سرآسیاب دولاب تهران بود. زندگی ساده ایشان و خلوص نیّت ایشان را پسندیده بود و عاشق او بود.

یک مفاتیح الجنان را شهید طهماسبی که با خطّ خودش در پشت آن یادداشت کرده بود، به وسیله پدرم برای حقیر فرستاد که هنوز هم هست. پدرم هر موقع آن خط را می دید، ناراحت می شد و از خداوند تقاص خون آن مظلومان را درخواست می کرد. به من می گفت: خداوند تقاص خون این مظلومان را خواهد گرفت و قاتل ایشان را که همان پسر رضاخان قلدر است، به خاک مذلّت خواهد رسانید.

همان طور که گفتم، پس از دریافت این کرامّت از خداوند و حافظ شدن، خواندن قرآن خود را از مردم ساروق پنهان می کرد و آقای صابری هم که اوّلین بار در جریان آن قرار گرفته بود، مرحوم شده بود و مردم هم او را فراموش کرده بودند؛ تا زمانی که ایشان در تویسرکان به آقای خالصی زاده برخورد کردند؛ و ایشان نامه ای به سیّد هبةالدّین شهرستانی نوشتند که از آن اطلاعی ندارم، عملی شد یا خیر؟ آنچه که من اطلاع دارم و خود ایشان هم می گفتند، این بود که شهرت ایشان از زمانی شروع شد که در ملایر با آقای سیّد اسماعیل علوی و آقای ابوالقاسم مجتهدی دیدار کرد و آنها سرگذشت وی را در روزنامه آن وقت ملایر درج نمودند و او را معرّفی کردند. از جمله در کرمانشاه در حضور آقای شیخ عباسعلی اسلامی، سرپرست تعلیمات اسلامی رفت، ایشان هم کربلایی کاظم را با نامه به حضور آیةالله بروجردی در قم و آیةالله حجت کوه کمره ای و آیةالله صدرقدس سرهم و دیگر علمای قم و شهرستان ها از قبیل: شیراز و مشهد بخصوص آیةالله میلانی قدس سره برد.

لازم به ذکر است که از دِهِ «سیّد شهاب» به وطن خودمان، که همان ساروق فراهان است، برگشتیم. بعدِ شهرت پدرم، او را در مهر ماه 1332 ش. به تهران بردند و با کوشش رفقایش یک جلسه مطبوعاتی تشکیل دادند. جراید پرتیراژ در مرکز از قبیل: اطلاعات، کیهان، آسیای جوان و چند روزنامه و مجلاّت دیگر شرح حال او را درج کردند و عکس ایشان را در اختیار مردم می گذاشتند.

یادم هست که روزنامه ندای حقّ از خصوصیات ایشان چهارده شماره در تهران به چاپ رسانید؛ که اوّل مورد اعتراض عده زیادی از مردم واقع گردید و پس از دعوت مدیر روزنامه ندای حق، مردم برای دیدن ایشان در جلسه حاضر می شدند و ایشان را از نزدیک دیده و امتحان می کردند و مؤمن و معتقد می شدند.

جناب آقای عباس قلعه زاری هم که قبلاً عرض شد، شرح حال ایشان را به نام «نمونه ای از اشراقات روحانی» در سالنامه نور دانش سال 1335 ش. به چاپ رسانید. همچنین آقای صدرالدین محلاّتی در مجله خواندنی ها (سال 16، شماره 117) مقاله ای به نام «معجزه ای که به تازگی به وقوع پیوسته است» را منتشر کرد؛ ولی به علّت در دست نبودن وسائل در آن وقت برای بردن این حافظ به شهرستان هایی که او را ندیده اند، تصمیم گرفتند نظریات علمای وقت و مراجع مشهور که با کربلایی کاظم معاشرت داشته اند و او را خوب شناخته و امتحان کرده اند را کتباً استفسار کنند؛ به همین مناسبت نامه ای به محضر آن آیات عظام فرستادند تا جواب نامه آن بزرگواران به اطلاع مردمی که حافظ قرآن را ندیده اند برسانند.

 

دستخطّ مبارک آیةالله العظمی میلانی در سالنامه نور دانش این چنین است:

 

 

بسم الله تعالی، باسمه جلّت اسمائه،

با ایشان مجالس عدیده در نجف اشرف، در کربلا ملاقاتمان شد، جمعی از اهل علم حضور داشتند و همچنین سایر طبقات هم بودند به انحاء کثیره و به طرق مختلفه از ایشان اختبار شد، حقیقتاً مهارتشان در اطلاع به کلمات و آیات قرآن مجید، امری است بر خلاف عادت. موهبتی است الهیّه و هر شخصی که با ایشان قدری معاشرت نماید، به اوضاع و احوال ایشان در مراحل عادیّه مطّلع شود و قوّه حافظه ایشان را در سایر امور امتحان نماید، کاملاً ملتفت می شود و بالوجدان می یابد که این گونه تسلّط در معرفت جمیع خصوصیات قرآن مجید، «کرامات فوق العاده» [است ]. بلکه توان گفت: فرضاً قوّه حافظه، هر اندازه قوّت داشته باشد، نتواند عهده دار شود، این گونه امتحانات و اختبارات را که به انحاء دقیقه بسیار به عمل آمده و هو سبحانه و تعالی یهب ما یشاء و لمن یشاء و له الحمد.

 

الأحقر محمد الهادی الحسینی المیلانی .

 

سیّد عبدالله شیرازی، سیّد عبدالهادی شیرازی، سیّد مهدی شیرازی، سیّد احمد زنجانی، سید شهاب الدّین مرعشی نجفی و همچنین دستخطّهای دیگری در تأیید موهبتی بودن حفظ قرآن کربلایی محمدکاظم کریمی ساروقی از حضرات عظامی چون: حجج اسلام آقایان: صدرالعلما (برادرزاده حاج آقا یحیی، امام جماعت مسجد سیّد عزیزالله تهران) و سیّد محمد جزایری و آقای ترابی و صدرالدّین محلاتی موجود است و نیز نامه هایی از نجف، مشهد و دامغان رسید که حاوی مضامین فوق بود. در این باره به همین مقدار اکتفا می کنم.

ایشان در حکم یک «کشف الآیات» و یک فهرست زنده آیات به مطالب و لغات و کلمات قرآن بود که می توانست حتّی یک کلمه را که در پنجاه مورد استعمال شده بود، به ترتیب بخواند و می دانست در قرآن چند تا علیم حکیم، سمیع علیم، غفور رحیم، یاایهاالذین آمنوا و یا ایهاالناس یا آیه ای که شامل تمام حروف الفبا است، وجود دارد. به من می گفت: در دو جای قرآن آیه ای هست که شامل تمام حروف الفبا می باشد؛ یکی در سوره فتح که آیه: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ ... »(3) و یکی در سوره آل عمران، آیه 148: «ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ...»(4) همچنین می گفت: سوره حمد که یک سوره رحمانی است، هفت حرف از حروف الفبا را ندارد که آن حرفها برده اند و در آیات ظلمانی گذاشته اند؛ که طبقات و صفات اهل جهنّم است، حرفهای س، خ، ج، ز، ش، ف، ض. که آیه آنها را هم به من فرمودند و من یاد داشت کرده ام.

برخی علما، وجوه و طبقات مختلف امتحانات زیادی از وی به عمل آوردند؛ در نقاط مختلف علی الخصوص در تویسرکان، کرمانشاه، همدان، قم، مشهد، کاشان، تهران، کویت، نجف، کربلا و کاظمین، فکر می کنم سال های 1327 و 1328 ش. بود که مرحوم آیةالله سید محسن حکیم قدس سره برای استراحت و معالجه چشم خود به تهران تشریف آوردند. وقتی شرح حال کربلایی را به سمع ایشان رساندند، ایشان می فرمایند: «اگر کربلایی را ببینم، خیلی خوب است.» او را پیدا کرده، به حضور ایشان می برند. پس از امتحان کربلایی را نزد خود نگه می دارند تا معالجه به پایان می رسد، کربلایی را با خود به نجف اشرف می برند. در نجف، کربلا و کاظمین علمای وقت از او امتحان به عمل می آورند. در آنجا قضیه ای رخ می دهد که در موقع درس کتاب مغنی اللبیب کلمه ای از قرآن در آنجا مطرح می شود که آن کلمه در مغنی اشتباه بوده است. کربلایی می گوید: این کلمه در اینجا اشتباه است. و ثابت هم می کند که اشتباه است. این مطلب به گوش اهل تسنّن آنجا و کویت می رسد، ایشان را می خواهند، هواپیما از کویت می فرستند. آیةالله حکیم و چند تن از علمای وقت نجف، از جمله آیةالله سید عبدالهادی شیرازی و جمعی دیگر به اتفاق حافظ قرآن به کویت می روند و به جلسه ای که علمای اهل تسنّن آنجا تشکیل می دهند، وارد می شوند. پس از امتحان ایشان و آیه مورد نظر ثابت می کند که اشتباه است که بعداً تصحیح می شود. کلمه مورد بحث در آیه را برای من فرمودند؛ ولی چون خیلی سال از آن گذشته است، آن را فراموش کرده ام. دو نفر حافظ هم آنجا بوده اند که آنها می گویند: ما این حافظ قرآن ایرانی را محکوم می کنیم. کربلایی با آنها مواجهه می شود و آنها را مجاب می کند. پدرم می گفت: یکی از آن حافظان، پاکستانی بود و من ابتدای یک آیه از سوره انبیا را خواندم که نظیرش در سوره یس هست؛ ولی ما بعد و ماقبلش با هم متفاوت است. گفتم: چه سوره ای است؟ حافظ پاکستانی گفت: در سوره یس است. گفتم: نشد، در سوره یاسین ماقبلش و کلمه بعدش چه است؟ او چند آیه را خواند. من جواب دادم. حافظ پاکستانی شرمنده شد. خودش اقرار کرد که: «من حریف شما نمی شوم. حفظ شما معجزه است. ما خود به زحمت حفظ کرده ایم.» حافظ دیگر را هم به حول و قوّه الهی شکست دادم. بزرگ آنها و علمای آنها که آشیخ علی نام داشت، به من گفت: بمانید اینجا مخارج سالانه شما را می دهم. زن و بچه ات را هم بیاور. من قبول نکردم. دلایلی داشت که قبول نکردم. من برای مال دنیا نمی توانستم قرآن را بفروشم. دوباره به نجف برگشتم و پس از چهار ماه به ایران مراجعت کردم.

کربلایی کاظم در محرّم سال 1378 ق. در 78 سالگی به قم آمدند به زیارت حضرت معصومه علیها السلام و به دیدن آیةالله بروجردی قدس سره و دوست گرامی اش جناب آقای علوی که آن سال ها در قم مشرّف بودند؛ در حالی که از نجف اشرف کفن خود را گرفته بود و همیشه در کمرش با مختصر پولی به همراه داشت، که هر وقت، هر کجا در ایران دار بقاء را لبیّک گفتند، آنها را به همراه داشته باشند. پول و وصیت نامه خود را در جوف همان کفن گذاشته بود و وصیت کرده بود که هرکجا مرگش فرا رسید، او را به قم ببرند و به خاک بسپارند. همان طور که عرض کردم، شب در منزل آقای علوی برای خواندن نماز شب بلند می شود که وضو بگیرد، از پله [های ] اتاق که یکی دو متر بیشتر ارتفاع نداشت، می افتد. مختصر خون ریزی می کند، او را به بیمارستان سراجه قم منتقل می کنند و چند روزی در آنجا مانده و سپس مرحوم می شود و او را در قبرستان نو قم، مقابل درب ورودی در جانب غربی دفن می کنند.

داستانش به فراموشی سپرده شده است. هر چند لازم بود او را در قبرستان شیخان یا جمکران یا در صحن مطهّر حضرت معصومه علیها السلام دفن می کردند و داستان او را در لوحی می نوشتند و برخی علما معجزه او را گواهی می کردند و آن را در منظر و دید زائران و مسافران قرار می دادند تا تذکّر و تذکاری باشد و مردم پیوسته در طول روزگار به این «معجزه الهی» آشنایی پیدا کنند. در حقیقت کربلایی کاظم یک «معجزه الهی» برای اثبات «حقّانیت قرآن» است؛ و نشان می دهد این کتاب آسمانی یک پیام غیبی و یک سرّ الهی و یک مجموعه به هم پیوسته است؛ که این چنین تجلّی کرده و یک نفر بی سواد ناگهان حافظ همه قرآن شده است.

همچنین داستان کربلایی کاظم «معجزه شیعه» است؛ و این خیلی مهم است که این چنین اعجازی در میان شیعیان واقع شده است.

و همچنین نشان می دهد که خدای متعال به مردم ایران عنایت دارد که آیات خود را در میان آنان ظاهر ساخته است؛ ولی بسیاری از این آیات در اثر بی توجّهی مردم، به مرور زمان دستخوش فراموشی شده است. با گذشت روزگاران دراز، صفای خود را از دست داده و رنگ خرافه و افسانه به خود گرفته است.

امیدواریم ما و مؤمنان متعهّد و هوشیار این «معجزه» را برای نسلهای آینده نگهداری کنیم.

این بود شرح حال و داستان «کربلایی محمدکاظم، حافظ قرآن». امیدوارم اگر اشتباهی در کلمات و گفتار من رخ داده، برادران و خواهران مؤمن مرا ببخشند.

والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته.

 

پی نوشت ها:

 

 

1. یوسف / 101. ترجمه: «به نام پدید آورنده آسمان ها و زمین، تویی دوست من در دنیا و آخرت، +دریاب مرا مسلمان و پیوسته دار مرا با شایستگان.»

2. اعراف / 54 - 59.

3. فتح / 29. «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ و أَشِدَّآءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیْنَهُمْ تَرَلهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللهِ وَرِضْوَ نًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَ لِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَیةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطَْهُ و فََازَرَهُ و فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ ی یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِیمَاً».

4. آل عمران / 154. «ثُمَّ أَنزَلَ عَلَیْکُم مِّن م بَعْدِ الْغَمِ ّ أَمَنَةً نُّعَاسًا یَغْشَی طَآلِفَةً مِّنکُمْ وَطَآلِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللهِ غَیْرَ الْحَقِ ّ ظَنَّ الْجَهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الْأَمْرِ مِن شَیْ ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ و لِلَّهِ یُخْفُونَ فِی أَنفُسِهِم مَّا لَا یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ مَّا قُتِلْنَا هَهُنَا قُل لَّوْ کُنتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ وَلِیَبْتَلِیَ اللهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَلِیُمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَاللهُ عَلِیمُ م بِذَاتِ الصُّدُورِ».

تهیه : م.م.ا

سه شنبه 12/5/1389 - 21:49
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته