• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1449
تعداد نظرات : 521
زمان آخرین مطلب : 4555روز قبل
داستان و حکایت

امید
شخصی را به جهنم می بردند.در راه بر می‌گشت و به عقب خیره می‌شد. ناگهان خدا فرمود: او را به بهشت ببرید
.
فرشتگان پرسیدند چرا؟پروردگار فرمود: او چند بار به عقب نگاه کرد... او امید به بخشش داشت..

   

عاشق
امیری به شاهزاده گفت:من عاشق توام.شاهزاده گفت:زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است
.
امیر برگشت و دید هیچکس نیست .شاهزاده گفت:عاشق نیستی !!!!عاشق به غیر نظر نمی کند .

 

 

زیبایی
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد :اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت را بفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم"دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت:یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا...و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمی خوام

دوشنبه 18/5/1389 - 10:59
دانستنی های علمی

شـــــــــــــَــــــــک ! ...

هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده.
شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.
متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند.
آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.
اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد.
زنش آن را جابه جا کرده بود.
مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند.»

دوشنبه 18/5/1389 - 9:26
دعا و زیارت

خدایا چرا من ؟ ... 
آرتور اش
قهرمان افسانه ای تنیس
هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد.
طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.

یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟"

http://redlink1.com/mydocs/images/07viv.jpg

آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:
در سر تا سر دنیا
بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند.
حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.
از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند
و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند
پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.
پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند.
چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.
و دو نفر به مسابقات نهایی.
وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که "خدایا چرا من؟"
و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :"چرا من؟

دوشنبه 18/5/1389 - 9:25
دانستنی های علمی
جمله  زیبا از حضرت علی (ع) :
همانند كسی مباش كه از دیگران كارهایی را می‌طلبد كه خود انجام نمی‌دهد.
همانند كسی مباش كه دیگران را از زشت كاری منع می كند و خود از كارهای زشت باز نمی ایستد /
همانند كسی مباش كه نیكان را دوست دارد ولی عمل نیكان را ندارد /
پنج شنبه 14/5/1389 - 15:55
شعر و قطعات ادبی
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،  
  عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی  به سرانجام رسانی . ****
 

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
 بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد. 
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
 بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .  **** عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند.  و تو از او رسم محبت بیاموزی .
 

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است. ****

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست،
 بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.
 

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده . ****  عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی. 



 

 
چهارشنبه 13/5/1389 - 13:48
دانستنی های علمی
درسهایی گرانبها از اوشو زمانی كه تسلیم باشی؛ تمام هستی از تو حمایت می‌كند هیچ چیز با تو مخالف نخواهد بود، زیرا تو با هیچ چیز مخالف نیستی.  خودت را بپذیر؛ هر چه كه هستی حتی اگر نقصی هم داری آن را بپذیر؛ تنها آن هنگام قادری دست از جنگ با خودت برداری و آسوده باشی. زندگی یعنی آموختن صلح. صلح با دیگران نه، با خودت. عشق یك تجربه هست، ولی زبان بسیار مكار است. پس مراقب زبانت باش. سكوت را بر خودت تحمیل نكن. هیچ چیز را بر خودت تحمیل نكن. شادی كن؛ آواز بخوان، بگذار ذهنت خسته شود. آنگاه رفته رفته لحظات كوچكی از سكوت و آرامش واردت می‌شود. توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگ‌ترین هنر جهان است. اگر بتوانی دیگری را همانطور كه هست؛ بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو واقعی است. وقتی با عشق به دیگری بنگری؛ او والا می‌گردد و منحصر به فرد. هرگاه عاشق باشی، احساس عجز كامل می‌كنی. درد عشق هم همین است. زیرا تو می‌خواهی هر كاری را برای معشوقت انجام دهی، اما می‌فهمی كه كاری از دستت بر نمی‌آید. اما عشق یعنی همین كه تمام فكرت؛ خدمت به دیگری باشد حتی اگر از عهده‌ات بر نیاید. تو نمی‌توانی انسانی را تصاحب كنی، زیرا او یك شخص است. تصاحب فقط با اشیاء ممكن است. اگر هنوز به دنبال تصاحبی؛ عشق تو شهوت است. اگر نتوانی با معشوقت ساكت بمانی؛ بدان كه هنوز عاشق نشده‌ای. تنها راه كسب عشق؛ از طریق همین عشق میسر می‌شود. هر چه بیشتر ایثار كنی؛ بیشتر می‌گیری. والاترین انسان كسی هست كه با عزمی شكست ناپذیر؛ انتخاب كند. هر موجودی؛ یك سرود الهی است بی همتا؛ منحصر به فرد؛ تكرار نشدنی و غیر قابل مقایسه. اگر بتوانی تماماً و یك دل عشق بورزی؛ از عمق دلت؛ زندگی تو سرشار از شادی و احساس می‌شود نه تنها برای خودت بلكه برای دیگران هم اصلاً تو برای دنیا بركت و نشاط خواهی شد. اگر عشقی احساس نمی‌كنی؛ تظاهر نكن، سعی نكن نمایش بدهی كه عاشقی حتی اگر خشمگینی بگو كه خشمگین هستی و باش ولی حقیقی باش. زندگی یك مسابقه و رقابت نیست پس دلیلی هم برای مقایسه خودت با دیگران وجود ندارد. هیچكس نمی‌تواند تو را تغییر دهد. تنها خودت قادر به تغییر خودت هستی. اصیل بودن و واقعی بودن نهایت زیبایی است. اصیل بودن یعنی واقعی بودن خنده‌هایت، گریه‌هایت، نفرتت و عشقت و همه زندگیت باید واقعی باشد تا اصیل باشی. آنان كه طمع كارند؛ برای پر كردن احساس تهی بودنشان بارها و وزنه‌ها را با خود حمل می‌كنند.   
يکشنبه 3/5/1389 - 8:51
طنز و سرگرمی

اصطلاحات پشت کامیونی

 
لاستیك قَلبَِمو با میخ نگاه سردت پنچر نكن
*
بر در دیوار قلبم نوشتم ورود ممنوع
عشق آمد و گفت من بی سوادم
*
شتاب مكن،مقصد خاك است
*
رادیاتور عشق من ازبهر تو، آمد به جوش
گر نداری باورم بنگر به روی آمپرم
*
تو هم قشنگی
*
کاش جاده زندگی هم دنده عقب داشت
*
سر پایینی برنده
سر بالایی شرمنده
*
داداش مرگ من یواش
*
كاش میشد سرنوشت را از سر نوشت
*
تند رفتن که نشد مردی
  
چشم انتظارم كه برگردی
*
یا اقدس
یا هیچكس
*
زندگی نگه دار پیاده میشم
آیی بی وفا کجا میری
اونطرفی که ورود ممنوعه
*
ای ماشین با مرام، نشو نامرد با ما
*
عشق یعنی
بهش بگی دوسش نداری ؛
و بعد بری یه گوشه و حسابی گریه کنی
*
محبت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم برنمیدارد
*
دریای غم ساحل ندارد

بابا تو دیگه کی هستی
*
قربون دل غریب پرستت
*
داداش، جون من یواش
*
خوش غیرت
*
بی تو هرگز ............ باتو ؟؟؟؟ عمرا
*
از عشق تو لیلی ........... رفتم زیر تریلی
*
دنبالم نیا اسیرم می شی
*
همه از مرگ می ترسند من از رفیق نامرد
*
در پناه مولا
*
به مُد پرستان بگو آخرین مُد کفن است
 
 
 
شنبه 2/5/1389 - 13:38
خواستگاری و نامزدی

A woman goes to the doctor, beaten black and blue. . . . .

زنی با سر و صورت کبود و زخمی  سراغ دکتر میره

Doctor: "What happened?"

دکتر می پرسه: چه اتفاقی افتاده؟

Woman: "Doctor, I don"t know what to do. Every time my husband comes home  he beats me to a pulp..."

خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم مست میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه.

Doctor: "I have a real good medicine against that: When your husband comes home , just take a cup of green tea and start gargling with it... Just gargle and gargle".

دکتر گفت: خبو دوای دردت پیش منه: هر وقت شوهرت مست اومد خونه، یه فنجون چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن. و این کار رو ادامه بده.

2 weeks later she comes back to the doctor and looks reborn and fresh again.

دو هفته بعد،اون خانم با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت.

Woman: "Doc, that was a brilliant idea! Every time my husband came home  I gargled repeatedly with green tea and he never touched me.

خانم گفت: دکتر، پیشنهادتون فوق العاده بود. هر بار شوهرم مست اومد خونه، من شروع کردم به قرقره کردن چای و شوهرم دیگه به من کاری نداشت.

Doctor: "You see how keeping your mouth shut helps!!!

دکتر گفت: میبینی اگه جلوی زبونت رو بگیری خیلی چیزا حل میشن!!

شنبه 2/5/1389 - 13:36
طنز و سرگرمی

روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:آقای شاو ! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است برنارد شاو هم سریع جواب میدهد : بله ! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!

 

روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:«شما برای چی می نویسید استاد؟» برنارد شاو جواب داد:«برای یک لقمه نان»نویسنده جوان برآشفت که:«متاسفم!برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم!»وبرنارد شاو گفت:«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم!»




 

شنبه 2/5/1389 - 13:34
طنز و سرگرمی
 

 
                  آیا از رابطه دو چشم باهم آگاهی دارید؟  


                                     هیچ گاه یکدیگر را نمی بینند        
 
                                                                       با هم مژ ه میزنن              

                                  

                                                              با هم حرکت میکنند                                                                                                   

                                                               با هم اشک میریزنند
 
                                                          باهم می بینند
                                                            با هم می خوابند     
                          با ارتباط عمیق با هم شراکت دارند

 

 . ولی وقتی یک زن را می بینند

یکی چشمک میزنه و دیگری نمیزنه
                                           نتیجه اخلاقی 
 
                                                                            
زن توانائی قطع هر ارتباطی را داره


   بنابراین احترام آنها را نگهدارید تا کار دستتون ندهد      

شنبه 2/5/1389 - 13:31
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته