• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1449
تعداد نظرات : 521
زمان آخرین مطلب : 4555روز قبل
دانستنی های علمی
داد درویشــــی از ســـــر تمهیــــــد
سـر قلیـــان خـویـش را به مــریــــد
گفت که از دوزخ ای نکــــو کــــــردار
قـــدری آتـــش بـــه روی آن بگــــذار
بگـــرفـــت و ببــــــــرد و بــــــــاز آورد
عقــــــــد گــوهـــــــــر ز درج راز آورد
گفت کـه در دوزخ هـر چـه گردیـــدم
درکــــــــات جحیــــــــم را دیــــــــدم
آتـــــش و هیـــــــزم و ذغـــــال نبود
اخگــــــری بهـــــــر اشتعــــــال نبود
هیچ کـس آتشی نمـــی افـــروخت
زآتش خویش هر کسی میسوخت
سه شنبه 2/6/1389 - 13:9
محبت و عاطفه
خبر خوش روزی روبرت دوونسنزو، گلف باز بزرگ آرژانتینی، پس از بردن مسابقه و دریافت چك قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختگن می شود تا آماده رفتن شود . پس از ساعتی ، او داخل پاركینگ تك وتنها به طرف ماشینش می رفت كه زنی به وی نزدیك می شود. زن پیروزیش را تبریك می گوید و سپس عاجزانه می افزاید كه پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ویزیت دكتر و هزینه بالای بیمارستان نیست . دو ونسنزو تحت تاثیر حرفهای زن قرار گرفت و چك مسابقه را امضا نمود و در حالی كه آن را توی دست زن می فشارد گفت : برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو می كنم . یك هفته پس از این واقعه دوونسنزو در یك باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود كه یكی از مدیران عالیرتبه انجمن گلف بازان به میز او نزدیك می شود و می گوید : هفته گذشته چند نفر از بچه های مسئول پاركینگ به من اطلاع دادند كه شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت كرده اید . می خواستم به اطلاعتان برسانم كه آن زن یك كلاهبردار است . او نه تنها بچه مریض و مشرف به موت ندارد ، بلكه ازدواج هم نكرده . او شما را فریب داده ، دوست غزیر دو ونسزو می پرسد : منظورتان این است كه مریضی یا مرگ هیچ بچه ای در میان نبوده است . بله كاملا همینطور  است . دو ونسزو می گوید : در این هفته ، این بهترین خبری است كه شنیدم . نقل از كتاب « بهترین قطعات ادبی» كمتر بترس، بیشتر امیدوار باش كمتر ناله كن ، بیشتر نفس بكش كمتر حرف بزن، بیشتر بگو كمتر متنفر باش ، بیشتر عشق بورز و در این صورت است كه تمامی چیزهای خوب جهان از آن تو خواهد بود.  
سه شنبه 2/6/1389 - 13:4
دانستنی های علمی

با همه مودب ، با بیشتر آدمها اجتماعی ، با تعداد کمی صمیمی ،  با یک نفر دوست ، و با هیچ کس دشمن نباش .

بنجامین فرانکلین

دوشنبه 1/6/1389 - 16:39
محبت و عاطفه
آرزوهایت را یک جا یادداشت کن و یکی یکی از خدا و کائنات بخواه.

خدا و کائنات یادشان نمی‏رود...

 اما تو یادت خواهد رفت آنچه را که امروز داری،

آرزوی دیروزت بوده است.

دوشنبه 1/6/1389 - 16:31
محبت و عاطفه

برای دوست خود یك دفعه تمام محبت خود را ظاهر مكن زیرا هر وقت اندك تغییری مشاهده كرد تو را دشمن می دارد. 

« سقراط »

 

دوشنبه 1/6/1389 - 16:27
ایرانگردی
 

 

اینجا ایران است .... سرزمین من .... زیباترین نقطه روی زمین

Iran Eshgh Group !
كلبه روستایی قدیمی ـ شمال ایران



Iran Eshgh Group !
لیالستان گیلان ـ شمال ایران



Iran Eshgh Group !
باغ ارم ـ شیراز



Iran Eshgh Group !
 شکوفه های بهاری  ـ شیراز



Iran Eshgh Group !
آبشار مارگون ـ کهگیلویه و بویر احمد



Iran Eshgh Group !
باغی در حومه شیراز



Iran Eshgh Group !
آبشاری در نزدیكی شیراز



Iran Eshgh Group !
دریاچه ارومیه ـ شمال غربی ایران



Iran Eshgh Group !
نمایی دیگر از دریاچه ارومیه



Iran Eshgh Group !
كلیسای جامع ـ اصفهان



Iran Eshgh Group !
چهل ستون ـ اصفهان



Iran Eshgh Group !
باغ پرندگان ـ اصفهان



Iran Eshgh Group !
عالی قاپو ـ اصفهان



Iran Eshgh Group !
پل خواجو در شبی برفی ـ اصفهان



Iran Eshgh Group !
كاخ مرمر ـ تهران



Iran Eshgh Group !
باغ شاهزاده ـ كرمان



Iran Eshgh Group !
اسالم؛ خلخال ـ شمال ایران



Iran Eshgh Group !
شهر رامسر ـ شمال ایران



Iran Eshgh Group !
روستای رودبارك ـ شمال ایران



Iran Eshgh Group !
پل سفید اهواز ـ جنوب غربی ایران



Iran Eshgh Group !
قهوه خانه سنتی روباز



Iran Eshgh Group !
سایه خوش ـ  استان سیستان و بلوچستان ـ جنوب ایران



Iran Eshgh Group !
روستای سوباتان ـ گیلان



Iran Eshgh Group !
آرمگاه فردوسی طوس ـ خراسان

دوشنبه 1/6/1389 - 16:25
دانستنی های علمی

اسمش فلمینگ بود . کشاورز اسکاتلندی فقیری بود. یک روز که برای تهیه معیشت خانواده بیرون رفت، صدای فریاد کمکی شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد.وسایلشو انداخت و به سمت باتلاق دوید.اونجا ، پسر وحشتزده ای رو دید که تا کمر تو لجن سیاه فرو رفته بود و داد میزد و کمک می خواست. فلمینگ کشاورز ، پسربچه رو از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد

  روز بعد، یک کالسکه تجملاتی در محوطه کوچک کشاورز ایستاد.نجیب زاده ای با لباسهای فاخر از کالسکه بیرون آمد و گفت  پدر پسری هست که فلمینگ نجاتش داد. نجیب زاده گفت: میخواهم ازتوتشکر کنم، شما زندگی پسرم را نجات دادید. کشاورز اسکاتلندی گفت: برای کاری که  انجام دادم چیزی نمی خوام و پیشنهادش رو رد کرد. در همون لحظه، پسر کشاورز از در کلبه رعیتی بیرون اومد. نجیب زاده پرسید: این پسر شماست؟ کشاورز با غرور جواب داد بله.” من پیشنهادی دارم.اجازه بدین پسرتون رو با خودم ببرم و تحصیلات خوب یادش بدم.اگر پسربچه ،مثل پدرش باشه، درآینده مردی میشه که میتونین بهش افتخار کنین” و کشاورز قبول کرد.

بعدها، پسر فلمینگ کشاورز، از مدرسه پزشکی سنت ماری لندن فارغ التحصیل شد و در سراسر جهان به الکساندر فلمینگ کاشف پنی سیلین معروف شد سالها بعد ، پسر مرد نجیب زاده دچار بیماری ذات الریه شد. چه چیزی نجاتش داد؟ پنی سیلین.

اسم پسر نجیب زاده  چه بود؟ وینستون چرچیل.

   

دوشنبه 1/6/1389 - 16:14
محبت و عاطفه
تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است
sham068.gifsham068.gifsham068.gifsham068.gif
پس همیشه امید داشته باش
 

نفوذ کلام :

نخستین گام برای کسب موفقیت این است که از آنچه هستید شادمان باشید.

قدرت یعنی ; تسلط و تسلط یعنی ; مهار کردن

هدیه خدا به انسان ، قدرت است و تسلط بر همه مخلوقات و ذهن و تن و امور خویشتن.

 کامیها از نبود قدرت است.

از راه های نامنتظر برکت و نعمت فرو می بارد. زیرا خدا حربه هایی دارد که تو نمی شناسی.

خدای خود را به یاد آورید زیرا او ست که به تو قوت می دهد تا توانگری پیدا کنی.

چون مرا می خواند او را اجابت خواهم کرد .

قوی باش و نترس !

ترس تنها دشمن آدمی است. ترس یعنی ایمان انحراف یافته .

کلام تو عصای معجزه گر توست . سرشار از افسون و اقتدار.

تکرار کنیم : تنها آن را می خواهم که خدا برایم می خواهد . تنها آن حق الهی را می طلبم که خرد لایتناهی به یمن لطف الهی و به طرزی عالی برایم اراده کرده است.

انسان ناقل قدرت الهی است نه خالق آن .

قانون عدم مقاومت :

هر وضعیت ناهماهنگ نشانه ناهماهنگی در درون خود آدمی است.

اگردر باطن انسان ، ذره ای واکنش هیجانی نسبت به وضعیت ناهماهنگ وجود نداشته باشد ، آن وضع برای ابد از سر راهش کنار می رود. پس می بینی که کار آدمی همواره با خویشتن است .

همیشه تلاش کنیم خودمان عوض شویم نه کسان دیگر ، نه وضع دیگر ...

زندگی آیینه است و ما در دیگران بازتاب چهره ی خودمان را می بینیم.

گذشته و آینده سارقان زمان اند. انسان باید گذشته را متبرک کند. اما اگر این گذشته ، تو را در اسارت نگاه می دارد، آن را به فراموشی بسپار. آینده را نیز با این اطمینان که برای او شادمانیهای بی پایان در آستین دارد، باید متبرک گرداند.

اما کاملا در حال زندگی کن.

انسان باید رها در لحظه زندگی کند.

قانون شهود یا هدایت :

راه را برای ... بگشا . ( بخشیدن راه ستاندن را می گشاید).

چه بسیار پیش می آید که به سراغ چیزی می رویم و چیزی دیگر را پیدا می کنیم.

شهود نیرویی است معنوی که توجیه نمی کند . تنها راه را نشان می دهد.

من سالیانی را که ملخ ها خورده اند به تو باز خواهم گرداند.در اینجا ملخ ها همان تردیدها و ترس ها و نفرتها و حسرت های تفکر فانی است.

تنها راهزنی که دارو ندار آدمی را به یغما می برد، اندیشه منفی خود اوست. زیرا هیچ کس جز خود آدمی چیزی به او نمی دهد و هیچ کس جز خود آدمی چیزی به او نمی دهد و هیچ کس جز خود آدمی چیزی را از خود دریغ نمی دارد.

آدمی اینجا است تا خود،اثبات خدااست و شاهد حقیقت.

آدمی تنها زمانی می تواند آیت وجود خدا باشد که از تنگد ستی، توانگری بافریند و از بی عدالتی، عدالت

دوشنبه 1/6/1389 - 16:8
طنز و سرگرمی

پسرها و تقلب در امتحان

 

حتی اگر تجهیزاتتان را بگیرند

حتی اگر تفتیش بدنیتان کردند

تک تک لباسهایتان را وارسی کنند

و شما را بی دفاع مقابل برگه امتحان بگذارند

باز هم میتوانید...!!!

 

دوشنبه 1/6/1389 - 15:57
سخنان ماندگار
مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در
شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود .
وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و
گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می
کنی ؟
دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد
لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا
آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته
بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می
خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!
مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت
نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی
کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد
.
شکسپیر می گوید:
به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری،
شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن
يکشنبه 31/5/1389 - 16:48
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته