• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 892
تعداد نظرات : 213
زمان آخرین مطلب : 4694روز قبل
خانواده
 

خداحافظ همین حالا همین حالا كه من تنهام

خداحافظ به شرطی كه بفهمی تر شدن چشمام

خداحافظ كمی غمگین به یاد اون همه تردید

   به یاد اسمونی كه منو از چشم تو می دید

اگه گفتم خدا حافظ نه این كه رفتنت سادست

نه این كه می شه باور كرد دوباره اخر جادست

خداحافظ واسه اینكه نبندی دل به رویا ها

بدونی بی تو با تو همینه اسم این دنیا

خدا حافظ .خداحافظ همین حالا. که من تنهام

گفتم بمان بهر خدا ...گفتی خداحافظ

گفتم ببر با خود مرا ... گفتی خداحافظ

گفتم تو از من در مسیر روشن پیوند

آخر چه دیدی از جفا ... گفتی خداحافظ

گفتم نمیخواهی مرا؟! باشد..نخواه..اما

ایکاش میگفتی چرا...گفتی خداحافظ

گفتم برو ! باشد ! خدایارت... به دیدارت

می آیم .. ام کی؟ کجا؟گفتی خداحافظ

ای وای از دلبستگی ... ای داد از عادت...

معتاد خود کردی مرا گفتی خداحافظ

جمعه 20/1/1389 - 0:20
خانواده

به نام عشق افرین 

ستاره ..

ستاره برای نوشتن منتظر بهانه بودم ,بهانه ای كه غمگینم كند تا بتوانم فقط یك صفحه ناله كنم ,از انسانها,تا بنویسم ای كسانی كه نامتان انسان است و وجودتان اتش رهایم كنید,شما انسانها یك دنیا غرورید ,یك دنیا عذاب,اتش,نابودی من از هركه بنویسم از شما نمی نویسم چون لایق متن های من نیستید باید زار بزنم از دست شما انسانها
ای خدا به تو می گویم به اینان بگو رهایم كنند ,بگو از وجودتان متنفرم,بگو انسانها چه كردید كه یك شاعر دل كنده از شما رنجید.
من جز مهربانی برایشان هیچ نگفتم خودت میدانی خدایا اگز عاشق شدم سرنوشتم بود چرا باید ترد شوم از میان كسانی كه خود به واژه عشق پی نبرده اند,چرا باید همیشه محتاج محبت انها باشم من ترا دارم.
خدایا در ان اوج اگر ستاره اقبال مرا دیدی به او بگو ان شاعر منتظر نگاه توست چرا بی فروغی,
ستاره تنهایی من دلم گرفته ,ستاره بی نشان من ,من تنهاییم به من بگو چه كنم نمی توانم خوشبختی را درمیان این مردم گریخته از خوشبختی پیدا كنم,من محتاج تو هستم ای ستاره ای كه در ان سوی افق به دور از كینه ها زندگی را بنا كردی من چه كنم ای كاش من را هم در اغوش پر مهرت جای میدادی ای كاش من هم جز از شما بودم تا همه مرا در اوج تماشا می كردند
اینجا لحظه لحظه زندگی می میرد
اینجا قطره قطره اشك می ریزم
اینجا گل پژمرده می میرد
این مردم اواره می خندند,این مردم قهرمان اتش زدند,این مردم اسطوره قتل های عاشقانه ی فرشته های رفته از یادند
باور كن ستاره این انسانها همه یه دنیا خیانتند
ستاره چه می شود كرد درمیان این واژه ها كه هركدام یك دنیا حرف برای دلهای شكسته دارند,ایا می توان انها را در یك صفحه خلاصه كرد؟
می توان به گریه ها گفت ناله نكنید؟
می شود به خندها گفت قهه قهه نزنید؟
می شود به غصه گفت غصه نخورید؟
می شود به انسانها گفت انسان نباشید؟
می شود فرشته ها را پنهان كرد؟
می توان بر سكوت مهر فریاد اویخت؟
می توان چشم ها را زندانی یك نگاه كرد؟
می توان بی جوهر بر روی كاغذهای پاره مرثیه نوشت؟
می شود در زندان ثانیه ها نفس كشد؟
می توان بی عشق عاشق شد؟
می توان از میان درختان سر به فلك كشیده به اسمان نگریست؟
نه نمی توان!
اگر توانستی اسمان را نابود كنی به خاطر وجود خورشید انوقت مرا خواهی یافت,در تك تك ورقه های این دفتر پاره مرا خواهی یافت ,به خاطر سكوت بی مقدمه این لبان خاموش مرا خواهی یافت
ای عشق,ای زندگی من,بی ستارگان خواهم مرد با تمام وجود.

جمعه 20/1/1389 - 0:17
خانواده

 

نگو نامهربان بودیم و رفتیم
نگو بار گران بودیم و رفتیم
نگو ، این ها دلیل محکمی نیست
بگو با دیگران بودیم و رفتیم…

 

 

 

 

پنج شنبه 19/1/1389 - 23:56
خانواده
خب!
خدا جونم!
- بگو جانم!
یه مشکل دارم!
- بگو عزیزم!
خسته ام!
- الا بذکر الله تطمئن القلوب.
اما …
- اما چی؟!!!
آروم نمی شم…
- برو ببین کجای کارت گیر داره ، حتما یه مشکلی داری!
——————–
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او ، سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
رخت بربست و به گردش نرسیدیم و برفت…
پنج شنبه 19/1/1389 - 23:51
خانواده
دلم خیلی گرفته! دلم از دنیا گرفته!
از این روزهاى روز مرگى،
از روزهایى که با دیروز و فردایمان
تفاوتى ندارند،خسته‏ام …
افسوس
من مرده ام
و شب
گویی هنوز هم
ادامه ی همان شب بیهوده است…
یادمه همیشه میگن از دست هر کی که ناراحت میشی؛ هیچ کس جز خدا نمیتونه مرهم دل زخم خوردت باشه؛
اما بدون اگه توی اون دنیا من فقط یک درصد حق داشته باشم و تو نود و نه درصد حق داشته باشی، به خداوندی خدا از حقم نخواهم گذشت…امروز هم گذشت …نمیدانم روز خوبی بود یا نه اما هر چه بود گذشت…
————–
و به قول سهراب که می گوید:
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
دیده ام گاهی در تب ، ماه می آید پایین،
می رسد دست به سقف ملکوت.
دیده ام، سهره بهتر می خواند.
گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است.
گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابر شده است.
و فزون تر شده است ، قطر نارنج ، شعاع فانوس…
پنج شنبه 19/1/1389 - 23:44
خانواده
زندگی از مرگ پدید می آید،
برای آنکه گندم بروید،
باید که دانه بذر نابود شود،
هیچگاه کسی بدون عبور از میان آتش رنج بلند نشده است،
هیچکس نمی تواند از این قاعده بگریزد،
ترقی چیزی جز تزکیه رنج با اجتناب از رنج دادن نیست،
هر قدر رنج پاکتر باشد
ترقی والاتر است،
عدم زور همان
رنج خودآگاه است،
من به خود اجازه داده ام که قانون کهن
فدا کردن خویش
یعنی قانون رنج را
به ملت هند
عرضه کنم…
(گاندی)
پنج شنبه 19/1/1389 - 23:42
خانواده
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.
(سهراب سپهری)
پنج شنبه 19/1/1389 - 23:40
رويا و خيال

تمام ترس یک دل از چند کلمه است “آیا، شاید، کاش و افسوس” و تنها کسی نمی ترسد که خود را رها کند، در دوست داشتن و عشق ورزیدن.
روزی که گفت رها باش…من نمی دانستم منظور او چیست و چگونه می توانم رها باشم؛ ولی امروز فهمیدم با شناختن حقیقت می شود رها شد…
می ترسند که مبادا به گناه عشق آلوده شوند ولی ذات عشق رها از هر معصیتی است. بارها در کتاب الله دیدم که خدا دوست دارد و خدا رحمت دارد و این همه نشان از آن دارد که تمام بنیان هستی را بر دوست داشتن و عشق ورزیدن نهاده است. کاش مردم می فهمیدند و تهمت عشق به کسی نمی زدند.
هزار بار از هزار کس شنیدم که عشق بر دو قسم است: عشق زمینی و عشق آسمانی، عشق زمینی خاصیتش در بند کردن است و عشق آسمانی از بند رها کردن و هر دو در نقطه مقابل هم؛ کسی که به یکی بپردازد از دیگری غافل می شود. آیا همه آنان به حقیقت سخنانشان اعتماد دارند؟ آیا این حدس خدادادی را میتوان تقسیم کرد؟ آبی که همیشه آبی است…
عشق دو قسم نیست چرا که از دل خیزد و دل آیینه تمام نمای صفات الهی تضادی با هم ندارند پس در دل هم تضادی نیست.
این عقل است که بر دو قسم است: عقل زمینی و عقل آسمانی چرا که دل در گرو وحی است و عقل در گرو نفس.
بیش از هر چیز از خواستن می ترسم که چه می خواهم…
خداوندا دلم را هدایت کن تا عقلم در پس آن بخواهد آن چه را که دل می خواهد.
———————-
آسمان در چاردیوار ملال خویش زندانی است
روی این مرداب، یک جنبنده پیدا نیست
آفتاب از این همه دلمردگی ها روی گردان است…
(فریدون مشیری)

پنج شنبه 19/1/1389 - 23:38
خانواده
نگو…نگو…خدایا؛ بنده ناسپاسم
خودت می دونی دیگه خسته از التماسم…
بس که دل صبورم روز و شب رو شمرده
روز و شب تکراری حوصلم را سر برده…
——————
ولی باز هم…
ایمان بر دو نیم است:نیمی از آن صبر و نیم دیگر آن شکر خدا.
(پیامبر ص)
پنج شنبه 19/1/1389 - 23:36
خانواده
نوشتن برای فراموش کردن است ، نه به یاد آوردن!!!
(دکتر شریعتی)
پنج شنبه 19/1/1389 - 23:34
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته