• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 14221
تعداد نظرات : 3204
زمان آخرین مطلب : 3648روز قبل
اهل بیت


لم اعبد ربا لم اره.(على علیه السلام)

حقیقت عبادت تعظیم و طاعت‏خدا و چشم پوشى از غیر اوست،بزرگترین فضیلت نفس ستایش مقام الوهیت و تقرب جستن بساحت قدس ربوبى است،عبادت اگر با شرایط خاص خود انجام شود مقام بسیار بزرگ و افتخار آمیزى است چنانكه از پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله بوسیله كلمه عبد تجلیل شده و قبل از عنوان رسالت عبودیت او قید گردیده است:

اشهد ان محمدا عبده و رسوله.

براى سیر مراتب كمال بهترین وسیله پیشرفت،تهذیب و تزكیه نفس است كه راه عملى آن با عبادت حقیقى صورت میگیرد.انجام عبادت تنها براى رفع تكلیف نیست‏بلكه وسیله نمو عقل،و موجب تعدیل و تنظیم قواى وجودى است كه نفس را از آلودگیهاى مادى باز میدارد،بهترین وجه عبادت انجام امرى است كه بدون ریا و سمعه بوده و صرفا براى خدا باشد و در این شرایط است كه صفت تقوى ظهور میكند و بدون آن انجام عبادات مقبول نیفتد.

تقوى و ورع انحراف از جهان مادى و فانى بوده و توجه بعالم روحانیت و بقاء است و ایمانیكه بزیور تقوى آراسته شود ایمان حقیقى است و در اثر اخلاص در عبادات،شخص را بمرحله یقین میرساند.

با توجه بنكات معروضه،على علیه السلام در ایمان و تقوى و زهد و عبادت و یقین منحصر بفرد بود در اینمورد پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله فرمود:لو ان السموات و الارض وضعتا فى كفة و وضع ایمان على فى كفة لرجح ایمان على (1) .

یعنى اگر آسمانها و زمین در یك كفه ترازو و ایمان على در كفه دیگر گذاشته شوند بطور حتم ایمان على بر آنها فزونى میكند.

على علیه السلام با عشق و حب قلبى خدا را عبادت میكرد زیرا عبادت او براى رفع تكلیف نبود بلكه او محب حقیقى بود و جز جمال دلرباى حقیقت چیزى در نظرش جلوه‏گر نمیشد.

على علیه السلام در تقواى دینى و عبادت چنان كوشا بود كه پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله در پاسخ كسانى كه از تندى على علیه السلام در نزد وى گله میكردند فرمود:على را ملامت نكنید زیرا او شیفته خدا است (2) !

على علیه السلام هنگامیكه مناجات میكرد و مشغول نماز میشد گوشش نمى‏شنید و چشمش نمیدید و زمین و آسمان،دنیا و مافیها از خاطرش فراموش میشد و با تمام وجود توجه خود را بمبدا حقیقت معطوف میداشت چنانكه مشهور است در یكى از جنگها پیكان تیرى بپایش فرو رفته و بقدرى دردناك بود كه نمیتوانستند آنرا بیرون بیاورند وقتیكه بنماز ایستاد بیرون كشیدند و او متوجه نشد!

على علیه السلام هنگام وضو گرفتن سراپا میلرزید و لرزش خفیفى وجود مباركش را فرا میگرفت و چون در محراب عبادت میایستاد رعشه بر اندامش میافتاد و از خوف عظمت الهى اشگ چشمانش بر محاسن شریفش جارى میشد،سجده‏هاى او طولانى بود و سجده‏گاهش همیشه از اشگ چشم مرطوب!شاعر گوید،

هو البكاء فى المحراب لیلا هو الضحاك اذا اشتد الضراب

یعنى او در محراب عبادت بشدت گریان و در شدت جنگ خندان بود.

ابو درداء كه یكى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله است گوید در شب تاریكى‏از نخلستانى عبور میكردم آواز كسى را شنیدم كه با خدا مناجات میكرد چون نزدیك شدم دیدم على علیه السلام است و من خود را در پشت درخت مخفى كردم و دیدم كه او با خوف و خشیت تمام با آهنگ حزین مناجات میكرد و از ترس آتش سوزان جهنم گریه مینمود و بخدا پناه برده و طلب عفو و بخشش مینمود و آنقدر گریه كرد كه بى حس و حركت افتاد!گفتم شاید خوابش برده است نزدیكش رفتم چون چوب خشگى افتاده بود او را تكان دادم حركت نكرد گفتم حتما از دنیا رفته است‏شتابان بمنزلش رفتم و خبر مرگ او را بحضرت زهرا علیها السلام رسانیدم فرمود مگر او را چگونه دیدى؟من شرح ما وقع گفتم،فاطمه علیها السلام گفت او نمرده بلكه از خوف خدا غش نموده است (3) .

على علیه السلام علاوه از نمازهاى واجبى نوافل را نیز انجام میداد و هیچوقت نماز شب آنحضرت ترك نمیشد حتى در موقع جنگ نیز از آن غفلت نمى‏نمود،در لیلة الهریر نزدیكى‏هاى صبح بافق مینگریست ابن عباس پرسید مگر از آنسو نگرانى داراى آیا گروهى از دشمنان در آنجا كمین كرده‏اند؟ فرمود نه میخواهم ببینم وقت نماز رسیده است‏یا نه!

حضرت على بن الحسین علیهما السلام كه از كثرت عبادت و سجده‏هاى طولانى بكلمه سجاد و زین العابدین ملقب شده بود در برابر سؤال دیگران كه چرا اینقدر مشقت و رنج‏بر خود روا میدارى فرمود:

و من یقدر على عبادة جدى على بن ابى طالب؟

كیست كه بتواند مثل جدم على علیه السلام عبادت كند؟

ابن ابى الحدید بنحو دیگرى این مطلب را بیان كرده و مینویسد بعلى بن الحسین علیهما السلام كه در مراسم عبادت بنهایت رسیده بود عرض كردند كه عبادت تو نسبت‏بعبادت جدت بچه میزان است؟ فرمود عبادت من نسبت‏بعبادت جدم مانند عبادت جدم نسبت‏بعبادت رسول خدا صلى الله علیه و آله است (4) .

از ام سعید كنیز آنحضرت پرسیدند كه على علیه السلام در ماه رمضان بیشتر عبادت میكند یا در سایر ماه‏ها؟

كنیز گفت على علیه السلام هر شب با خداى خود به راز و نیاز مشغول است و براى او رمضان و دیگر اوقات یكسان است.

وقتى كه آنحضرت را پس از ضربت‏خوردن از مسجد بخانه مى‏بردند نگاهى بمحل طلیعه فجر افكند و فرمود اى صبح تو شاهد باش كه على را فقط اكنون(بحكم اجبار) دراز كشیده مى‏بینى!

ابن ابى الحدید گوید عبادت على علیه السلام بیشتر از عبادت همه كس بود زیرا او اغلب روزها روزه دار بود و تمام شبها مشغول نماز حتى هنگام جنگ نیز نمازش ترك نمیشد،او عالمى بود با عمل كه نوافل و ادعیه و تهجد را بمردم آموخت.

على علیه السلام موقع نماز در برابر مبداء وجود با دل پاك و توجه تام میایستاد و براز و نیاز مشغول میشد عبادت و پرستش او مانند اشخاص دیگر نبود زیرا هر كسى بنا بهدف خاصى كه دارد خدا را عبادت میكند چنانكه خود آنحضرت فرماید:

ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار،و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبید،و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار (5) .

یعنى گروهى از مردم خدا را از روى میل و رغبت(بامید نعمتهاى بهشت) بندگى كردند پس این نوع عبادت عبادت تاجران است،عده اى هم از ترس(آتش دوزخ) خدا را عبادت كردند این هم عبادت بندگان است و گروهى دیگر خدا را براى سپاسگزارى عبادت كردند و این عبادت آزادگان است.

و خود آنحضرت به پیشگاه خداى تعالى عرض میكند:

الهى ما عبدتك طمعا للجنة و لا خوفا من النار بل وجدتك مستحقا للعبادة.

خدایا من ترا بطمع بهشت و یا از ترس جهنم عبادت نمیكنم بلكه ترا مستحق‏و سزاوار پرستش یافتم.

هر فردى حتى هر ذیر وحى بنا بغریزه حب ذات همیشه در صدد دفع ضرر و جلب منفعت است و تنها على علیه السلام بود كه عبادت را بدون جلب نفع(بهشت) و دفع ضرر(دوزخ) صرفا براى خداوند بجا میآورد!و اینگونه خلوص در عبادت از یقین او سرچشمه میگرفت‏یقینى كه بالاتر از آنرا نمیتوان پیدا نمود زیرا آنجناب بمرحله نهائى یقین رسیده بود چنانكه خود فرماید:لو كشف الغطاء ما ازددت یقینا! اگر پرده برداشته شود من چیزى بیقین خود نمیافزایم!

على علیه السلام خود را مانند موجى در اقیانوس حقیقت مستغرق ساخته بود و تمام فكر و ذكر و حركات و سكنات او همه از حقیقت‏خواهى وى حكایت میكرد.

على علیه السلام در تزكیه و تهذیب نفس،و سیر مراتب كمالیه وجود یگانه و بى‏نظیر و لوح ضمیرش چون جام جهان نما بود،او به هر چه نگاه میكرد خدا را میدید چنانكه فرمود:

ما رایت‏شیئا الا رایت الله قبله و معه و بعده.

چیزى را ندیدم جز اینكه خدا را پیش از آن و با آن و پس از آن مشاهده كردم.

على علیه السلام میفرمود:لم اعبد ربا لم اره.عبادت نكردم بخدائى كه او را ندیدم!پرسیدند چگونه خدا را دیدى؟فرمود با چشم دل و بصیرت،نه باغ دیده ظاهرى.

بچشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست نه بسته است كسى شاهراه دل‏ها را

على علیه السلام در مقابل عظمت‏خدا و مبدء هستى خود را ملزم بخضوع و خشوع میدید و دعاها و مناجاتهاى او روشنگر این مطلب است.

دعاى كمیل كه بیكى از اصحاب خود(كمیل بن زیاد) تعلیم فرموده است‏یكى از شاهكارهاى روح بلند و ایمان قوى و یقین ثابت آنحضرت است كه در فقرات آن معانى عالى و بدیع در قالب الفاظى شیوا و عباراتى كاملا رسا ریخته شده است،گاهى در برابر رحمت واسعه حق سر تا پا امید گشته و زمانى قدرت و جبروت خدا چنان بیم و هراسى در دل او افكنده است كه بى اختیار بحال تضرع و خشوع افتاده‏است.همچنین دعاى صباح و نیایشهاى دیگر وى كه هر یك حاوى مراتب سوز و گداز بیم و امید، توجه و خلوص او میباشد.

وقتى ضرار بن ضمره بر معاویه وارد شد معاویه گفت على را برایم وصف كن!ضرار پس از آنكه شمه‏اى از خصوصیات اخلاقى آنحضرت را براى معاویه بیان نمود گفت‏شبها بیدارى او بیشتر و خوابش كم بود در اوقات شب و روز تلاوت قرآن میكرد و جانش را در راه خدا میداد و در پیشگاه كبریائى او اشك میریخت و خود را از ما مستور نمیداشت و كیسه‏هاى طلا از ما ذخیره نمى‏نمود،براى نزدیكانش ملاطفت و بر جفا كاران تند خوئى نمیكرد،موقعیكه شب پرده ظلمت و تاریكى میافكند و ستارگان رو بافول مینهادند او را میدیدى كه در محراب عبادت دست‏بریش خود گرفته و چون شخص مار گزیده بخود مى‏پیچید و مانند فرد اندوهگینى(از خوف خدا) گریه میكرد و میگفت اى دنیا!آیا خود را بمن جلوه داده و مرا مشتاق خود میسازى؟هیهات مرا بتو نیازى نیست و ترا سه طلاق داده‏ام كه دیگر مرا بر تو رجوعى نیست!سپس میفرمود آه از كمى توشه و دورى سفر و سختى راه!معاویه گریه كرد و گفت اى ضرار بس است‏بخدا سوگند كه على چنین بود خدا رحمت كند ابو الحسن را! (6) .

عبادت على علیه السلام منحصر بنماز و روزه و انجام سایر فرایض مذهبى نبود بلكه تمام حركات و سكنات او عبادت بود زیرا در حدیث آمده است كه(انما الاعمال بالنیات) و چون نیت آنجناب در تمام حركات و سكناتش ابتغاء مرضات الله بود لذا تمام اعمال و اقوال او در همه حال عبادت خدا محسوب میشود و این خود یكى از موجبات تفوق و فضیلت وى بر همگان میباشد.

پى‏نوشتها:
=======
(1) غایة المرام طبع قدیم ص 509-فضائل الخمسه جلد 1 ص 191.
(2) شیعه در اسلام نقل از مناقب خوارزمى ص 92-تلخیص الریاض جلد 1 ص 2.
(3) امالى صدوق مجلس 18 حدیث 9 با تلخیص عبارات.
(4) ناسخ التواریخ زندگانى امام باقر علیه السلام جلد 7 ص 98.
(5) نهج البلاغه كلمات قصار
(6) امالى صدوق مجلس 91 حدیث 2.
على كیست؟ صفحه 232

فضل الله كمپانى
شنبه 7/3/1390 - 18:2
اهل بیت


آگاهى به حقایق هستى فضیلت بزرگى است كه انسان از آن بهره‏مند مى‏باشد.همین فضیلت موجب برترى انسان از فرشتگان است.زیرا كه خداى سبحان هنگامى كه فرشتگان را مأمور نمود بر انسان كامل سجده كنند،ملاك فضیلت برترى و سجده را آگاهى انسان كامل به حقایق عنوان نمود : و علم الآدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة (1) «خداى سبحان آدم را از حقایق با خبر ساخت،آنگاه بر فرشتگان عرضه و از آنان خواست كه شما نیز از حقایق خبر دهید.»فرشتگان خود اعتراف نمودند كه آگاهى مسجود فرشتگان برتر از ماست،زیرا هنگامى كه خداى سبحان از آنان خواست از حقایق خبر دهند نتوانستند،لیكن وقتى از انسان كامل این نكته خواسته شد وى فرشتگان را از حقایق با خبر ساخت و معلم فرشتگان قرار گرفت .فرشتگان نیز بر برترى اعتراف نمودند: قالوا لا علم لنا الا ما علمتنا (2) .

خداى سبحان آگاه به همه چیز است و اگر كسى مظهر صفات الهى شد رنگ و بوى صفات خدا را مى‏دهد.و به توان ظرفیت خود مظهر اسماء حسناى الهى قرار مى‏گیرد.و هر مقدار ظرفیت گسترده‏تر باشد شروق و فروغ الهى بر ان بیشتر مى‏تابد زیرا كه انسان جانشین خدا بر زمین است و جانشین‏مرحله‏اى از صفات و مقام فوق را در بر دارد.بنابر این مى‏توان برهان عقلى ارائه نمود كه انسان كه مظهر اسماء الهى شد صفات وى در علم و آگاهى،قدرت،عطوفت،غضب و...همانند خداى سبحان خواهد شد.

آگاهى انسان به دو گونه است،كسبى و لدنى.آگاهى كسبى كه با تلاش مدرسه و تجربه و...به دست مى‏آید و مملو از خطا و اشتباه و جهل مركب است.آگاهى لدنى آشكار شدن حقایق در نزد عالم،شفاف و زلال است.هیچ گونه آمیختگى با نادانى و خطا ندارد.

انسان‏هاى الهى افزون بر آگاهى كسبى آگاهى لدنى دارند.انبیا باذن الله به عالم حقایق واقف هستند و عالم غیب بر آنها مشهود مى‏شود.این فضیلت اختصاص به انبیا ندارد بلكه راه آن براى همگان هموار است،هر كس مظهر صفات الهى شد از آگاهى لدنى كه مصون از خطا و منطبق به واقعیت است بهره مى‏برد.میزان بهره‏ورى انسان از این فضیلت به ظرفیت و طهارت و تقواى وى وابسته است.هر مقدار تقوا بالاتر ظرفیت بیشتر تا به آن مرحله برسد كه در توان ممكن الوجود مى‏باشد.


على علیه السلام مظهر علم الهى

على از جمله اولیاء الله است كه در این عرصه به مقام والایى كه در خور توان انسان مى‏باشد،رسیده است.به آن مرحله‏اى كه كسى را ظرفیت و توان‏مندى نیست به آن دستیازد.

على مظهر علیم و خبیرى است كه به آنچه هست و آنچه در گذشته و آینده تحقق دارد آگاه مى‏باشد .على به تعلیم الهى و به تعلیم معلم لدنى و شهر علم و فضیلت دروازه علم و آگاهى است كه مى‏فرماید:انا مدینة العلم و على بابها،انامدینة الجنة و على بابها (3) «شهر آگاهى و علم منم لیكن راه ورود به این شهر و كلیدهاى این آگاهى على است.من شهر فضیلت و بهشت هستم لیكن در ورودى آن على است».از راه على مى‏توان به این شهر راه یافت.

گرچه این نوع از علم كه لدنى نام دارد تعلیمى نیست لیكن علم كسبى متداول مدرسه نیست و الا به تعلیم الهى و به تعلیم معلم لدنى مى‏تواند تعلیمى باشد:على علیه السلام عن رسول الله صلى الله علیه و آله حدثنى بالف باب یفتح كل باب الف باب. (4) «رسول الله صلى الله علیه و آله بر من هزار در دانش گشود كه از هر درى هزار در دیگر گشوده مى‏شد.»على در فضیلت آگاهى غیب و شهود بر وى شهود است و پرده‏ها از چشم وى بر كنارند .همان پرده‏هایى كه روزى از چشم دیگران نیز كنار مى‏روند روز دیدن حقایق روز آشكار شدن پنهان‏ها: یوم تبلى السرائر (5) روزى كه دید چشم‏ها و چشم انداز دیده‏ها گسترده مى‏شود:و فبصرك الیوم حدید. (6)

افتخار على این است كه پرده‏ها را خود كنار زده است و چشم انداز وى وسیع است.بر همین اساس كه غیب و شهادت یكسان شده است مى‏گوید اگر پرده‏ها كنار رود به آگاهى و یقین من افزوده نخواهد شد:لو كشف الغطاء ما ازدت یقینا. (7) و بر همین اساس این چنین ادعاى منحصر به فرد مى‏كند:سلونى قبل ان تفقدنى فانى بطرق السماء اعلم منى بطرق الأرض. (8) «پیش از این كه دستتان از من كوتاه شود از من سؤال كنید زیرا كه من آگاهى‏ام از آسمان‏ها بیش از زمین است».


نقش آگاهى

علم به حقایق هستى انسان همراه با باور را الهى،و مظهر اراده خدا نموده و كار وى را همانند كار خدا جلوه‏گر مى‏سازد.همان كه نمونه آن در مورد كارگزاران سلیمان علیه السلام تجلى یافت.هنگامى كه سلیمان علیه السلام از اطرافیان در خواست نمود كه كدام توان‏مندى است كه تخت بلقیس را در اسرع وقت حاضر كند،كسى كه بخشى از علم كتاب نصیبش شده بود،گفت من به كمتر از چشم بهم زدن تخت را حاضر مى‏كنم: قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتیك قبل یرتد الیك طرفك (9) .

انسان الهى همه شؤونش الهى مى‏شود این فرد كه جزیى از علم الكتاب را مى‏دانست چنین كارى انجام داد كه كمتر از چشم به هم زدن تخت بلقیس را در نزد سلیمان حاضر نمود.كه وى برخى از اسم اعظم را آگاهى داشت.لیكن آن كه علم كتاب را آگاه است بر كارهاى بسى بالاتر توان‏مند است.كه از امام صادق علیه السلام نقل مى‏كند كه فرمود آن كسى كه علم الكتاب را دارد على علیه السلام است:قال الذى عنده علم الكتاب هو امیر المؤمنین علیه السلام (10) آنگاه ادامه مى‏دهد آن كه توانست تخت بلقیس را در نزد سلیمان حاضر كند آگاهیش نسبت به آگاهى على علیه السلام ذره‏اى از دریا«نمى‏ازیم»بود. (11) آن كه اسم اعظم الهى مى‏داند آن كه هر روز و شب فضایى از فضایل رسول الله صلى الله علیه و آله بر او برافراشته شده است و هزاران فضاى علم و فضیلت بر او گشوده مى‏شود،او اراده‏اش اراده الهى است كه: اذا اراد شیئا ان یقول له كن فیكون . (12) «هرگاه امرى را بخواهدانجام دهد همین كه اراده كند انجام مى‏گیرد.»او دستش ید اللهى است،او كه در خیبر كه سهل،صدها خیبر را با یك اراده زیر و رو مى‏نماید:ما قلعت باب خیبر بقوة جسمانیة بل بقوة رحمانیة. (13)

این گونه است كه تمام شؤون هستى و زندگى على یاد و نام خداست و جلوه حق است.خدا در شؤون على در زبان على در جهاد على،در تهجد و شب زنده‏دارى على جلوه‏گر است.كه على سراپاى وجودش بوى و خوى اوست.

پى‏نوشتها:
=======
1.بقره .31
2.همان، .33
3.بحار،ج 40،ص 203،الغدیر،ج 3،ص 96.اسد الغابة،ج 4،ص .109
4.بحار،ج 4،ص 216،ج 2،ص .645
5.طارق، .9
6.ق، .22
7.بحار،ج 46،ص .135
8.نهج البلاغة صبحى الصالح،خ 189،ص .280
9.سبأ،ص .40
10.نور الثقلین،ج،4،ص .87
11.همان،ص .88
12.یس، .82
13.بحار،ج 21،ص .21
امام على(ع) الگوى زندگى ص 45
شنبه 7/3/1390 - 18:0
اهل بیت

دانش و فرهنگ امام

على بن ابیطالب در عقل و اندیشه، یگانه و بى همتاست و بهمین جهت او محور فكرى اسلام و جامع و سرچشمه علوم عربى است.

على بن ابیطالب، بسرپرستى پسر عمویش، پیامبر، پرورش یافت و سپس شاگرد وى شد و اخلاق و روش او را درباره زندگى و خلق، فرا گرفت و به ارث برد و این میراث در قلب و عقل او، بطور یكسان نفوذ یافت. در بررسى قرآن با بینش و نظر حكیمانه‏اى - كه مغز اشیاء را جستجو مى كند تا حقائق آنها را بدست آورد - دقت نمود و در زمان طولانى خلافت ابوبكر و عمر و عثمان، فرصت‏یافت كه به این بررسى عمیق و كامل بپردازد و ظاهر و باطن قرآن را بخوبى بداند و درك كند و زبان و قلب او، بوسیله آن استوار گردد و با آن به هم آمیزد.

علم او نسبت‏به حدیث چیزى نیست كه بر آن غبار شك بنشیند. و هیچ جاى تعجب هم نیست، زیرا كه امام، بیشتر از هر صحابى و مجاهد دیگرى با پیامبر در تماس بود و از او علاوه بر چیزهائى كه همه شنیدند، مطالبى شنید كه دیگران نشنیدند و مى‏گویند على هیچ حدیثى را روایت و نقل نكرد، مگر آنكه خود از پیامبر شنیده بود و او اطمینان داشت كه از احادیث پیامبر، كلمه‏اى هم از قلب و گوش او فوت نشده است. و به على گفتند: «چطور شده كه از همه اصحاب پیامبر بیشتر، حدیث دارى؟» در جواب گفت: «براى اینكه اگر من از پیامبر سؤال مى‏نمودم به من پاسخ مى‏داد و اگر سكوت مى‏كردم، پیامبر خود شروع مى‏كرد و به من حدیث مى‏گفت‏».

طبیعى است كه على بن ابى طالب فقه اسلامى را هم از همه بهتر بداند چنانكه از همه بهتر به آن عمل مى‏كرد، و آنهائى كه در عصر او بودند، كسى را كاملتر و صالحتر از او در فقه و فتوى نشناختند.

دانش على در فقه اسلامى، منحصر به نصوص و احكام فقهى نبود، بلكه در علوم مقدماتى فقه نیز، از قبیل حساب، بر دیگران تفوق و برترى داشت. و اگر ابو حنیفه را در قرون پس از على «امام اعظم‏» فقه مى‏دانند، باید توجه داشت كه او شاگرد على بود، زیرا او در پیش جعفر بن محمد درس خوانده و جعفر بن محمد از پدرش استفاده كرده بود... و سلسله به على بن ابیطالب منتهى مى‏گردد.

مالك بن انس نیز با چند واسطه شاگرد على بود، زیرا او از ربیعه و ربیعه از عكرمه و عكرمه از عبد الله بن عباس و عبد الله بن عباس از على استفاده كرده بود. به ابن عباس كه استناد همه اینها بود گفته شد: «نسبت علم تو با پسر عمویت - على - چگونه است؟» در جواب گفت: «مانند قطره بارانى در برابر اقیانوس‏».

همه یاران پیامبر معترفند كه پیامبر یكبار فرمود: على در قضاوت از همه شما برتر است «قاضى‏ترین شما على است‏». على براى این از همه مردم دوران خود در قضاوت برتر بود كه از همه آنها بر فقه و شریعت كه منبع و منشاء قضاوت در اسلام است، آشناتر و داناتر بود، و علاوه، در نیروى تعقل و تفكر نیز آنچنان بود كه بتواند در موارد بروز اختلاف، وجهى را كشف و بیان دارد كه به واقعیت نزدیكتر باشد و با منطق صحیح، بیشتر انطباق یابد.

و از طرف دیگر، على آن قدر از صفاء وجدان و پاكى درون بهره‏مند بود كه به او اجازه مى‏داد تا علم و آگاهى خود را در قضاوت، به بهترین روشى، اجرا كند و در حكم و داورى، عدالت را بر پایه‏اى از عقل و وجدان - هر دو - استوار سازد.

و از عمر بن خطاب نقل شده كه به على گفت: «اى ابو الحسن، خداوند مبارك نگرداند هر مشكلى را كه تو در آن حكم و داورى نكنى‏» و: «اگر على نبود، عمر هلاك مى‏شد» و: «هنگامى كه على در مسجد حاضر باشد، هیچ كس فتوى ندهد»!.

از آنجائى كه على بن ابیطالب از آن كسانى بود كه در امور به ظواهر اكتفا نمى‏كنند و همیشه مى‏خواهند كه در هر مسئله‏اى به مغز و باطن آن پى ببرند، در «قرآن‏» و موضوع آن كه «دین‏» بود، بدقت پرداخت، آنچنانكه متفكران جهان در كارها به دقت و تامل مى‏پردازند. و از همین جا بود كه على مسئله دین و مذهب را یك موضع قابل دقت و تفكر و تعمق مى‏دانست و هرگز هم شخصیتى بزرگ مانند على، از دین و مذهب فقط بظاهر آن و باجراء احكام و اقامه حدود و برپا داشتن مراسم عبادت، اكتفا نمى‏كند. و در صورتى كه اكثریت مردم، به ظاهر دین و نتایج مادى آن در معامله و قضاوت مى‏نگرند، على در كنار دانش ظاهر احكام دین، آن را به مثابه یك موضوع فكرى محض و قابل تحقیق و ررسى و دقت عمیق، مورد مطالعه و تفقه قرار مى‏دهد و از تفكر و بررسى خود دست‏بر نمى‏دارد مگر آن هنگامى كه اطمینان مى‏یابد كه این دین، بر پایه اساسى محكم و بنیادى متحد در اصول و حقایق، استوار است...

و از همین جا، علم كلام یا فلسفه دین، پیدا شد و روى همین اصل، على نخستین دانشمند كلامى و بلكه پدر علم كلام است، براى آنكه دانشمندان نخستین این علم، از سرچشمه على بن ابیطالب سیراب شده‏اند و اصول و مبادى این علم از راه على به آنان رسیده است، و دانشمندان بعدى هم همچنان به نور او راه مى‏یابند و على را پیشواى خود و راهبر پیشینیان مى‏دانند.

گویا خداوند چنین خواسته است كه على بن ابیطالب در علوم عربى نیز ركن و اساس باشد، به آن نحو كه در علوم اسلامى ركن بود. براى آنكه در میان مردم دوران امام، كسى وجود نداشت كه در علوم عربى با امام برابر باشد. و همین تبحر او در علوم عربى و منطق صحیح و قواى ذهنى خارق العاده اوست كه براى ضبط اصول و قواعد عربى به او یارى كرد تا زبان عربى مستند به دلیل و برهان باشد كه نشان دهنده قدرت عقلى او در استدلال و قیاس منطقى است.

در واقع على به حق واضع و پایه‏گذار علوم عربى بود كه راه را براى آیندگان هموار ساخت. تاریخ ثابت مى‏كند كه على بنیان گذار علم نحو است. شاگرد و رفیق او ابوالاسود دئلى روزى به نزد على آمد و او را غرق در تفكر دید، پرسید: «در چه چیزى فكر مى‏كنى یا امیر المؤمنین؟!» فرمود: من در شهر شما - كوفه - سخنى شنیدم كه از نظر ادبى غلط بود، از این رو مى‏خواهم كتابى در اصول عربى آماده سازم. سپس كاغذى به او داد كه در آن چنین بود: كلام عبارت است از اسم و فعل و حرف تا آخر ...

این مطلب را به شكل دیگرى نیز نقل كرده و گفته‏اند: ابو الاسود دئلى به پیشگاه امام شكایت كرد كه پس از فتوحات اسلامى، بعلت آمیزش و اختلاط اعراب با دیگران، غلط گوئى در بین مردم شیوع و رواج یافته، چون مردم غیر عرب سخن را به درستى ادا نمى‏كنند. امام لختى سر بزیر انداخت و سپس به ابوالاسود فرمود: آنچه را كه مى‏گویم بنویس، ابوالاسود قلم و كاغذى بدست گرفت، على فرمود: كلام عرب از اسم و فعل و حرف، تركیب مى‏یابد. اسم آن است كه از مسمى خبر دهد و فعل آن است كه از حركت آن آگاه سازد و حرف معنائى مى‏دهد كه نه اسم است و نه فعل! اشیاء بر سه قسم است: ظاهر و مضمر، و چیزى كه هیچ یك از این دو نیست - بنا به قول بعضى از علماى نحو، مراد اسم اشاره است - آنگاه به ابوالاسود فرمود: بدین نحو مطلب را تكمیل كن و از همان روز این علم - قواعد ادبیات عرب - بعنوان «علم نحو» شناخته شد.

از مزایاى على تیزى هوش و سرعت درك او است. موارد و نمونه‏هاى بسیارى كه بطور ارتجال و بدون سابقه مطلبى را مى‏گفت، نشان مى‏دهد كه على نیروئى در این زمینه داشت كه در دیگران نبود و بسیار مى‏شد كه در میان دوستان یا دشمنان، بدون مقدمه و بطور ارتجال، حكمتى نغز و سخنى شیوا مى‏گفت كه مورد توجه همگان قرار مى‏گرفت.

على در سرعت درك و حل مشكلات حساب در زمان خود بى نظیر بود و مردم آن دوران، این مشكلات را معماهائى به شمار مى‏آوردند كه براى حل آن راهى نبود و راز آن را كسى نمى‏دانست!. براى نمونه مى‏گویند: زنى به نزد على آمد و شكایت كرد كه برادرش از دنیا رفته و ششصد دینار از خود باقى گذاشته ولى در موقع تقسیم، به او فقط یك دینار داده‏اند؟ على فرمود: شاید برادرت یك زن، دو دختر، یك مادر، دوازده برادر و تو را داشته است؟... و همینطور هم بود كه على گفت.

امام على درباره مسائل زندگى و جهان، جامعه بشرى، اسرار توحید، الهیات و شناخت ماوراء الطبیعه، نظریات فراوانى ابراز داشته.

على استادى است كه همه آنهائى كه پس از وى آمدند و صاحب نظر شدند، به كمال و اصالت او اعتراف كردند و در واقع خود، پیروان آراء و شرح دهندگان نظریات او بودند.

كتاب بزرگ امام «نهج البلاغه‏» به مقدارى از گوهر حكمت غنى است كه امام را در صف اول و مقدم همه فلاسفه و حكماء جهان قرار مى‏دهد.

و هنگامى كه پیامبر فرمود: «دانشمندان امت من همچون پیامبران بنى اسرائیل هستند» آیا مقصودى جز على داشت؟!.

اقتباس از كتاب امام على علیه السلام صداى عدالت انسانى (على و حقوق بشر)


تالیف: جرج جرداق
ترجمه: سید هادى خسروشاهى


_________________



شنبه 7/3/1390 - 17:55
اهل بیت


آگاهى به حقایق هستى فضیلت بزرگى است كه انسان از آن بهره‏مند مى‏باشد.همین فضیلت موجب برترى انسان از فرشتگان است.زیرا كه خداى سبحان هنگامى كه فرشتگان را مأمور نمود بر انسان كامل سجده كنند،ملاك فضیلت برترى و سجده را آگاهى انسان كامل به حقایق عنوان نمود : و علم الآدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة (1) «خداى سبحان آدم را از حقایق با خبر ساخت،آنگاه بر فرشتگان عرضه و از آنان خواست كه شما نیز از حقایق خبر دهید.»فرشتگان خود اعتراف نمودند كه آگاهى مسجود فرشتگان برتر از ماست،زیرا هنگامى كه خداى سبحان از آنان خواست از حقایق خبر دهند نتوانستند،لیكن وقتى از انسان كامل این نكته خواسته شد وى فرشتگان را از حقایق با خبر ساخت و معلم فرشتگان قرار گرفت .فرشتگان نیز بر برترى اعتراف نمودند: قالوا لا علم لنا الا ما علمتنا (2) .

خداى سبحان آگاه به همه چیز است و اگر كسى مظهر صفات الهى شد رنگ و بوى صفات خدا را مى‏دهد.و به توان ظرفیت خود مظهر اسماء حسناى الهى قرار مى‏گیرد.و هر مقدار ظرفیت گسترده‏تر باشد شروق و فروغ الهى بر ان بیشتر مى‏تابد زیرا كه انسان جانشین خدا بر زمین است و جانشین‏مرحله‏اى از صفات و مقام فوق را در بر دارد.بنابر این مى‏توان برهان عقلى ارائه نمود كه انسان كه مظهر اسماء الهى شد صفات وى در علم و آگاهى،قدرت،عطوفت،غضب و...همانند خداى سبحان خواهد شد.

آگاهى انسان به دو گونه است،كسبى و لدنى.آگاهى كسبى كه با تلاش مدرسه و تجربه و...به دست مى‏آید و مملو از خطا و اشتباه و جهل مركب است.آگاهى لدنى آشكار شدن حقایق در نزد عالم،شفاف و زلال است.هیچ گونه آمیختگى با نادانى و خطا ندارد.

انسان‏هاى الهى افزون بر آگاهى كسبى آگاهى لدنى دارند.انبیا باذن الله به عالم حقایق واقف هستند و عالم غیب بر آنها مشهود مى‏شود.این فضیلت اختصاص به انبیا ندارد بلكه راه آن براى همگان هموار است،هر كس مظهر صفات الهى شد از آگاهى لدنى كه مصون از خطا و منطبق به واقعیت است بهره مى‏برد.میزان بهره‏ورى انسان از این فضیلت به ظرفیت و طهارت و تقواى وى وابسته است.هر مقدار تقوا بالاتر ظرفیت بیشتر تا به آن مرحله برسد كه در توان ممكن الوجود مى‏باشد.


على علیه السلام مظهر علم الهى

على از جمله اولیاء الله است كه در این عرصه به مقام والایى كه در خور توان انسان مى‏باشد،رسیده است.به آن مرحله‏اى كه كسى را ظرفیت و توان‏مندى نیست به آن دستیازد.

على مظهر علیم و خبیرى است كه به آنچه هست و آنچه در گذشته و آینده تحقق دارد آگاه مى‏باشد .على به تعلیم الهى و به تعلیم معلم لدنى و شهر علم و فضیلت دروازه علم و آگاهى است كه مى‏فرماید:انا مدینة العلم و على بابها،انامدینة الجنة و على بابها (3) «شهر آگاهى و علم منم لیكن راه ورود به این شهر و كلیدهاى این آگاهى على است.من شهر فضیلت و بهشت هستم لیكن در ورودى آن على است».از راه على مى‏توان به این شهر راه یافت.

گرچه این نوع از علم كه لدنى نام دارد تعلیمى نیست لیكن علم كسبى متداول مدرسه نیست و الا به تعلیم الهى و به تعلیم معلم لدنى مى‏تواند تعلیمى باشد:على علیه السلام عن رسول الله صلى الله علیه و آله حدثنى بالف باب یفتح كل باب الف باب. (4) «رسول الله صلى الله علیه و آله بر من هزار در دانش گشود كه از هر درى هزار در دیگر گشوده مى‏شد.»على در فضیلت آگاهى غیب و شهود بر وى شهود است و پرده‏ها از چشم وى بر كنارند .همان پرده‏هایى كه روزى از چشم دیگران نیز كنار مى‏روند روز دیدن حقایق روز آشكار شدن پنهان‏ها: یوم تبلى السرائر (5) روزى كه دید چشم‏ها و چشم انداز دیده‏ها گسترده مى‏شود:و فبصرك الیوم حدید. (6)

افتخار على این است كه پرده‏ها را خود كنار زده است و چشم انداز وى وسیع است.بر همین اساس كه غیب و شهادت یكسان شده است مى‏گوید اگر پرده‏ها كنار رود به آگاهى و یقین من افزوده نخواهد شد:لو كشف الغطاء ما ازدت یقینا. (7) و بر همین اساس این چنین ادعاى منحصر به فرد مى‏كند:سلونى قبل ان تفقدنى فانى بطرق السماء اعلم منى بطرق الأرض. (8) «پیش از این كه دستتان از من كوتاه شود از من سؤال كنید زیرا كه من آگاهى‏ام از آسمان‏ها بیش از زمین است».


نقش آگاهى

علم به حقایق هستى انسان همراه با باور را الهى،و مظهر اراده خدا نموده و كار وى را همانند كار خدا جلوه‏گر مى‏سازد.همان كه نمونه آن در مورد كارگزاران سلیمان علیه السلام تجلى یافت.هنگامى كه سلیمان علیه السلام از اطرافیان در خواست نمود كه كدام توان‏مندى است كه تخت بلقیس را در اسرع وقت حاضر كند،كسى كه بخشى از علم كتاب نصیبش شده بود،گفت من به كمتر از چشم بهم زدن تخت را حاضر مى‏كنم: قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتیك قبل یرتد الیك طرفك (9) .

انسان الهى همه شؤونش الهى مى‏شود این فرد كه جزیى از علم الكتاب را مى‏دانست چنین كارى انجام داد كه كمتر از چشم به هم زدن تخت بلقیس را در نزد سلیمان حاضر نمود.كه وى برخى از اسم اعظم را آگاهى داشت.لیكن آن كه علم كتاب را آگاه است بر كارهاى بسى بالاتر توان‏مند است.كه از امام صادق علیه السلام نقل مى‏كند كه فرمود آن كسى كه علم الكتاب را دارد على علیه السلام است:قال الذى عنده علم الكتاب هو امیر المؤمنین علیه السلام (10) آنگاه ادامه مى‏دهد آن كه توانست تخت بلقیس را در نزد سلیمان حاضر كند آگاهیش نسبت به آگاهى على علیه السلام ذره‏اى از دریا«نمى‏ازیم»بود. (11) آن كه اسم اعظم الهى مى‏داند آن كه هر روز و شب فضایى از فضایل رسول الله صلى الله علیه و آله بر او برافراشته شده است و هزاران فضاى علم و فضیلت بر او گشوده مى‏شود،او اراده‏اش اراده الهى است كه: اذا اراد شیئا ان یقول له كن فیكون . (12) «هرگاه امرى را بخواهدانجام دهد همین كه اراده كند انجام مى‏گیرد.»او دستش ید اللهى است،او كه در خیبر كه سهل،صدها خیبر را با یك اراده زیر و رو مى‏نماید:ما قلعت باب خیبر بقوة جسمانیة بل بقوة رحمانیة. (13)

این گونه است كه تمام شؤون هستى و زندگى على یاد و نام خداست و جلوه حق است.خدا در شؤون على در زبان على در جهاد على،در تهجد و شب زنده‏دارى على جلوه‏گر است.كه على سراپاى وجودش بوى و خوى اوست.

پى‏نوشتها:
=======
1.بقره .31
2.همان، .33
3.بحار،ج 40،ص 203،الغدیر،ج 3،ص 96.اسد الغابة،ج 4،ص .109
4.بحار،ج 4،ص 216،ج 2،ص .645
5.طارق، .9
6.ق، .22
7.بحار،ج 46،ص .135
8.نهج البلاغة صبحى الصالح،خ 189،ص .280
9.سبأ،ص .40
10.نور الثقلین،ج،4،ص .87
11.همان،ص .88
12.یس، .82
13.بحار،ج 21،ص .21
امام على(ع) الگوى زندگى ص 45

حبیب الله احمدى

شنبه 7/3/1390 - 7:44
اهل بیت

1ـ در سال دهم هجرت گروهى از نصاراى نجران به نمایندگى از سوى مسیحیان به مدینه آمده، و گفتند: دین شما چه فضیلتى بر دین ما دارد؟ و چرا ما به شما مسلمانان «جزیه» بدهیم؟

پیامبر اسلام، دلایل زیادى در جامعیت و تكامل اسلام بیان داشتند، ولى تعصب و هواهاى نفسانى نگذاشت افراد مزبور حقایق اسلام را از زبان پیامبر بزرگ ما بپذیرند، در این هنگام آیه زیر براى داورى میان دو گروه نازل شد:

«فمن حاجك فیه من بعد ما جاءك من العلم فقل: تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبین» (1)

هرگاه بعد از علم و دانشى كه درباره مسیح به تو رسیده، باز كسانى با تو به محاجه و ستیز برخیزند، به آنها بگو «بیائید ما و شما در برابر یكدیگر با فرزندان و زنان و نفوس خود مباهله نموده، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم».

رسول گرامى اسلام پس از دریافت این آیه «نصاراى نجران» را به «مباهله» دعوت كرد، قرار شد در روز معینى هر دو گروه با افراد خود به مباهله بیایند، و همدیگر را نفرین كنند، تا خداوند گروه باطل را نابود سازد.

روز موعود فرا رسید، و نصارا را دیدند پیامبر اسلام با «امام حسن و حسین و حضرت فاطمه و حضرت امیر المومنین» علیهم السلام بیرون آمد، و آن چنان عظمت و بزرگوارى اهل بیت آنان رامرعوب ساخت كه گفتند « اگر اینان از خدا بخواهند كه كوهها را نابود سازد هر آینه مستجاب مى‏گردد» (2) و لذا از مباهله خوددارى نموده، و آماده پرداخت «جزیه» شدند.

آنچه از این آیه و قضیه تاریخى به بحث ما مربوط است این كه:

خداوند متعال «حسنین» را فرزندان رسول خدا معرفى نموده و فاطمه زهرا علیها السلام را اسوه زنان بیان داشته، و «امیر المومنین» على علیه السلام را «نفس پیامبر» آورده است كه ارزش وجودى على را مى‏رساند، و نشان مى‏دهد كه جایگاه على و مقام وى، جایگاه و مقام پیامبر است !!

خوشبختانه اكثر مفسرین قریب به اتفاق اعم از شیعه و سنى به این حقیقت اعتراف كرده‏اند و مورخین و محققین اهل سنت در كتابها و سیره‏هاى خویش به این موضوع اشاره نموده و على علیه السلام رانفس پیامبر خوانده‏اند، كه شما خوانندگان عزیز مى‏توانید مراجعه فرمائید . (3) .

«احمد بن حنبل» در مسند خود مى‏نویسد: گروهى از نمایندگان قوم «ثقیف» به حضور پیامبر خدا آمدند، و مذاكراتى را با آن حضرت انجام داده، ولى در گفتار خویش سرسختى نشان دادند، رسول گرامى اسلام خطاب به آنان فرمودند:

«لتسلمن، او لا بعثن الیكم رجلا منى عدیل نفسى، فلیضربن اعناقكم و لیسبین ذراریكم و لیاخذن اموالكم» قال عمر: فما تمنیت الامارة الا یومئذ و جعلت انصب له صدرى رجاء ان یقول: هو هذا. فالتفت فاخذ بید على و قال: «هو هذا» مرتین.» (4)

یا اسلام را بپذیرید، و یا مرد بزرگوارى را كه از من است، و مساوى من مى‏باشد به سوى شما خواهم فرستاد، او در صورت جنگ كردن گردن شما را مى‏زند، و زنانتان را اسیر مى‏گیرد، و اموالتان را به نفع اسلام تصرف مى‏نماید، «عمر بن خطاب» مى‏گوید: من هرگز مقام فرماندهى را آرزو نكردم، جز در این روز، و با خود مى‏گفتم: اى كاش پیامبر خدا مرا به این كار منصوب كند، ولى او دست روى على علیه السلام گذاشته و فرمود: آن شخص همین مرد بزرگوار است، و این را دو بار متذكر شد.

این حدیث را به صراحت على علیه السلام را نفس پیامبر و مساوى با وى معرفى مى‏كند.

پى‏نوشتها:
========
.1 سوره آل عمران آیه 61
.2 «هذه وجوه لو اقسمت على الله ان یزیل الجبال لازالها»
.3 كامل ابن اثیر ج 2 ص 293، صحیح مسلم ج 7 ص 120، تفسیر طبرى ج 3 ص 192، مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 185، سنن ترمذى فى فضائل على، و تاریخ الخلفاء سیوطى ص 65، احقاق الحق ج 3 ص 46 تفسیر فخر رازى ج 8 ص 85، جامع الاصول ج 9 ص ...470
.4 مسند احمد بن حنبل كتاب الفضائل لعلى (ع) بنقل از ابن ابى الحدید ج 9 ص 167 خبر الثانى .
آفتاب ولایت ص 76

على‏اكبر بابازاده
شنبه 7/3/1390 - 7:42
اهل بیت

حضرت على -علیه السلام به فرمان خدا آیات سوره برائت و قطعنامه ویژه ریشه كن ساختن بت پرستى را، به هنگام حج، براى همه قبایل عرب برخواند وبراى این كار، درست در جاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تكیه كرد.

تاریخ اسلام حاكى است كه در آن روزى كه پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم رسالت‏خود را اعلان نمود، در همان روز نیز خلافت وجانشینى حضرت على -علیه السلام را پس از خود اعلام كرد.

پیامبر گرامى در طول رسالت‏بیست وسه ساله خود، گاهى به صورت كنایه واشاره وكرارا به تصریح، لیاقت وشایستگى حضرت على -علیه السلام را براى پیشوایى وزمامدارى امت‏به مردم یاد آورى مى‏كرد وافرادى را كه احتمال مى‏داد پس از درگذشت وى با حضرت على -علیه السلام در افتند واز در مخالفت‏با او در آیند اندرز مى‏داد ونصیحت مى‏كرد واحیانا از عذاب الهى مى‏ترساند.

شگفت آور اینكه هنگامى كه رئیس قبیله‏بنى عامر به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پیشنهاد كرد كه حاضر است از آیین او سرسختانه دفاع كند اما مشروط به اینكه زمامدارى را پس از خود به او واگذار پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم در پاسخ او فرمود:

«الامر الى الله یضعه حیث‏شاء»(1)

یعنى: این امر در اختیار خداست وهركس را براى این كار انتخاب كند او جانشین من خواهد بود.

هنگامى كه حاكم یمامه پیشنهادى مشابه پیشنهاد رئیس قبیله بنى عامر مطرح كرد، باز هم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم‏سخت‏برآشفت ودست رد بر سینه او زد.(2)

با وجود این، پیامبر گرامى در موارد متعدد وبه عبارات مختلف حضرت على -علیه السلام را جانشین خود معرفى مى‏كرد وازا ین راه به امت هشدار مى‏داد كه خدا حضرت على را براى وصایت وخلافت انتخاب كرده و او در این كار اختیارى نداشته است. از باب نمونه مواردى را در اینجا یاد آور مى‏شویم:

1- در آغاز بعثت، هنگامى كه رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم از طرف خدا مامور شد كه خویشاوندان خود را به آیین اسلام دعوت كند، در آن جلسه، حضرت على -علیه السلام را وصى‏ووزیر وخلیفه خویش پس از خود خواند.

2- هنگامى كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رهسپار تبوك شد موقعیت‏حضرت على -علیه السلام را نسبت‏به خود به سان موقعیت هارون نسبت‏به موسى -علیه السلام بیان داشت وتصریح كرد كه همه مناصبى را كه هارون داشت، جز نبوت،حضرت على -علیه السلام نیز داراست.

3- به بریده ودیگر شخصیتهاى اسلام گفت:على -علیه السلام شایسته ترین زمامدار مردم پس از من است.

4- در سرزمین غدیر ودر یك اجتماع هشتاد هزار نفرى(یا بیشتر) دست‏حضرت على -علیه السلام را گرفت واو را به مردم معرفى كرد وتكلیف مردم را در این مورد روشن ساخت.

علاوه بر تصریحات یاد شده، گاهى پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم بعضى كارهاى سیاسى را به حضرت على -علیه السلام واگذار مى‏كرد و از این طریق افكار جامعه اسلامى را براى تحمل زمامدارى حضرت على آماده مى‏ساخت.از باب نمونه، جریان زیرا را بررسى مى‏كنیم:

متجاوز از بیست‏سال بود كه منطق اسلام در باره شرك ودوگانه پرستى در سرزمین حجاز ودر میان قبایل مشرك عرب انتشار یافته بود واكثر قریب به اتفاق آنها از نظر اسلام در باره بتان وبت پرستان آگاهى پیدا كرده بودند ومى‏دانستند كه بت پرستى چیزى جز یك تقلید باطل از نیاكان نیست ومعبودهاى باطل آنان چنان ذلیل وخوارند كه نه تنها نمى‏توانند در باره دیگران كارى انجام دهند بلكه نمى‏توانند حتى ضررى از خود دفع كنند ویا نفعى به خود برسانند وچنین معبودهاى زبون وبیچاره در خور ستایش وخضوع نیستند.

گروهى كه با وجدان بیدار ودل روشن به سخنان رسول گرامى گوش فرا داده بودند در زندگى خود دگرگونى عمیقى پدید آوردند واز بت پرستى به توحید ویكتاپرستى گرویدند. خصوصا هنگامى كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مكه را فتح كرد وگویندگان مذهبى توانستند در محیط آزاد به تبیین وتبلیغ اسلام بپردازند تعداد قابل ملاحظه اى از مردم به بت‏شكنى پرداختند ونداى توحید در بیشتر نقاط حجاز طنین انداز شد. ولى گروهى متعصب ونادان كه رها كردن عادات دیرینه براى آنان گران بود، گرچه پیوسته با وجدان خود در كشمكش بودند، از عادات زشت‏خود دست‏بر نداشتند واز خرافات واوهام پیروى مى‏كردند.

وقت آن رسیده بود كه پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم هر نوع مظاهر بت پرستى وحركت غیر انسانى را با نیروى نظامى درهم بكوبد وبا توسل به قدرت، بت پرستى را كه منشا عمده مفاسد اخلاقى واجتماعى ویك نوع تجاوز به حریم انسانیت‏بود(وهست) ریشه كن سازد وبیزارى خدا ورسولش را در منى ودر روز عید قربان ودر آن اجتماع بزرگ كه از همه نقاط حجاز در آنجا گرد مى‏آیند اعلام بدارد. خود آن حضرت یا شخص دیگرى قسمتى از اول سوره برائت را، كه حاكى از بیزارى خدا وپیامبر او از مشركان است، در آن اجتماع بزرگ بخواند وبا صداى رسا به بت پرستان حجاز اعلام كند كه باید وضع خود را تا چهار ماه دیگر روشن كنند، كه چنانچه به آیین توحید بگروند در زمره مسلمانان قرار خواهند گرفت وبه سان دیگران از مزایاى مادى ومعنوى اسلام بهره مند خواهند بود، ولى اگر بر لجاجت وعناد خود باقى بمانند، پس از چهار ماه باید آماده نبرد شوند وبدانند كه در هرجا دستگیر شوند كشته خواهند شد.

آیات سوره برائت هنگامى نازل شد كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تصمیم به شركت در مراسم حج نداشت. زیرا در سال پیش، كه سال فتح مكه بود، در مراسم حج‏شركت كرده بود وتصمیم داشت كه در سال آینده نیز كه بعدها آن را«حجة الوداع‏» نامیدند در این مراسم شركت كند. از این رو ناچار بود كسى را براى ابلاغ پیامهاى الهى انتخاب كند. نخست ابوبكر را به حضور طلبید وقسمتى از آغاز سوره برائت را به او آموخت واو را با چهل تن روانه مكه ساخت تا در روز عید قربان این آیات را براى آنان بخواند.

ابوبكر راه مكه را در پیش گرفت كه ناگهان وحى الهى نازل شد وبه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دستور داد كه این پیامهارا باید خود پیامبر ویا كسى كه از اوست‏به مردم برساند وغیر ازاین دو نفر، كسى براى این كار صلاحیت ندارد.(3)

اكنون باید دید این فردى كه از دیده وحى از اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم است واین جامه بر اندام او دوخته شده است كیست؟

چیزى نگذشت كه پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم حضرت على -علیه السلام را احضار كرد وبه او فرمان داد كه راه مكه را در پیش گیرد وابوبكر را در راه دریابد وآیات را از او بگیرد وبه او بگوید كه وحى الهى پیامبر را مامور ساخته است كه این آیات را باید یا خود پیامبر ویا فردى از اهل بیت او براى مردم بخواند واز این جهت انجام این كار به وى محول شده است.

حضرت على -علیه السلام با جابر وگروهى از یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، در حالى كه بر شتر مخصوص پیامبر سوار شده بود، راه مكه را در پیش گرفت وسخن آن حضرت را به ابوبكر رسانید. او نیز آیات را به حضرت على -علیه السلام تسلیم كرد.

امیرمؤمنان وارد مكه شد ودر روز دهم ذى الحجه بالاى جمره عقبه، با ندایى رسا سیزده آیه از سوره‏برائت را قرائت كرد وقطعنامه چهار ماده اى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را با صداى بلند به گوش تمام شركت كنندگان رسانید. همه مشركان فهمیدند كه تنها چهار ماه مهلت دارند كه تكلیف خود را با حكومت اسلام روشن كنند. آیات قرآن و قطعنامه پیامبر تاثیر عجیبى در افكار مشركین داشت وهنوز چهار ماه سپرى نشده بود كه مشركان دسته دسته به آیین توحید روى آوردند وسال دهم هجرت به آخر نرسیده بود كه شرك در حجاز ریشه كن شد.

اگر بخواهیم در این حادثه تاریخى بى طرفانه داورى كنیم، باید بگوییم كه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم به امر الهى قصد داشت در دوران حیات خود دست‏حضرت على -علیه السلام را در مسائل سیاسى وامور مربوط به حكومت اسلامى باز بگذارد تا مسلمانان آگاه شوند وعادت كنند كه پس از غروب خورشید رسالت، در امور سیاسى وحكومتى باید به حضرت على -علیه السلام مراجعه كنند وپس از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم براى این امور فردى شایسته تر از حضرت على -علیه السلام نیست. زیرا آشكارا دیدند كه یگانه كسى كه از طرف خدا براى رفع امان از مشركان مكه، كه از شؤون حكومت است، منصوب شد همان حضرت على -علیه السلام بود.

پى‏نوشتها:
========
1- تاریخ طبرى، ج‏8، ص 84 وتاریخ ابن اثیر، ج‏2، ص 65.
2- طبقات ابن سعد، ج‏1، ص 262.
3- لا یؤدیها عنك الا انت او رجل منك ودر برخى از روایات وارد شده است:او رجل من اهل بیتك. سیره ابن هشام، ج‏4، ص 545 وغیره.
اقتباس از كتاب فروغ ولایت صفحه 117تا 123

آیة الله سبحانى
شنبه 7/3/1390 - 7:41
اهل بیت
فداكارى بى نظیردر لیلة المبیت

اعمال ورفتار هر فرد، زاییده طرز تفكر وعقیده او است.جانبازى وفداكارى از نشانه‏هاى افراد با ایمان است.اگر ایمان انسان به چیزى به حدى برسد كه آن را بالاتر از جان ومال خود بداند، قطعا در راه آن سر از پا نمى‏شناسد وهستى وتمام شؤون خویش را فداى آن مى‏سازد. قرآن مجید این حقیقت را در آیه زیر منعكس كرده است:

انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم وانفسهم فی سبیل الله اولئك هم الصادقون .(حجرات:15)

«مؤمنان كسانى هست كه به خدا وپیامبر او ایمان آوردند ودر آن هرگز تردید نكردند وبا مال وجان خود در راه خدا كوشیدند; آنان به راستى در ایمان خود صادقند.

در سالهاى آغاز بعثت، مسلمانان سخت ترین شكنجه‏ها وزجرها را در راه پیشبرد هدف تحمل مى‏كردند. آنچه كه دشمنان را از گرایش به آیین توحید باز مى‏داشت همان عقاید خرافى نیاكان وحفظ مقام خدایان وتفاخر به امتیازات قومى وطبقاتى وكینه‏هاى موروثى قبیله‏اى بود.این موانع تا روزى كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مكه را فتح كرد، بر سر راه پیشرفت اسلام در مكه واطراف آن وجود داشت وجز با قدرت نیرومند ارتش اسلام از میان نرفت.

فشار قریش بر مسلمانان سبب شد كه گروهى از آنان به حبشه وگروه دیگرى به یثرب مهاجرت كنند. با آنكه پیامبر وحضرت على از حمایت‏خاندان بنى هاشم وبالاخص ابوطالب برخوردار بودند، اما جعفر بن ابى طالب ناگزیر شد به همراه تنى چند از مسلمانان در سال پنجم بعثت مكه را به عزم حبشه ترك گوید وتا سال هفتم هجرت كه سال فتح خیبر بود در آنجا اقامت گزیند.

پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم در سال دهم بعثت‏حضرت ابوطالب، بزرگترین حامى ومدافع خویش را، در مكه از دست داد. بیش از چند روز از مرگ عموى بزرگوارش نگذشته بود كه همسر مهربان او خدیجه، كه هیچ گاه از بذل جان ومال در پیشبرد هدف مقدس پیامبر دریغ نمى‏داشت، نیز چشم از جهان پوشید. با در گذشت این دو حامى بزرگ، میزان خفقان وفشار بر مسلمین در مكه فزونى گرفت; تاآنجا كه در سال سیزدهم بعثت، سران قریش در یك شوراى عمومى تصمیم گرفتند كه نداى توحید را بازندانى كردن پیامبر یا با كشتن ویا تبعید او خاموش سازند. قرآن مجید این سه نقشه آنان را یاد آور شده، مى‏فرماید:

واذ یمكر بك الذین كفروا لیثبتوك او یقتلوك او یخرجوك ویمكرون و یمكر الله و الله خیر الماكرین (انفال:30)

به یاد آور هنگامى را كه كافران بر ضد تو حیله كردند وبر آن شدند كه تو را در زندان نگه دارند یا بكشند ویا تبعید كنند.آنان از در مكر وارد مى‏شوند وخداوند مكر آنان را به خودشان باز مى‏گرداند; وخداوند از همه چاره جوتر است.

سران قریش تصمیم گرفتند كه از هر قبیله فردى انتخاب شود وسپس افراد منتخب به هنگام نیمه شب یكباره بر خانه محمد صلى الله علیه و آله و سلم هجوم برده، او را قطعه قطعه كنند. بدین طریق، هم مشركان از تبلیغات او آسوده مى‏شدند وهم خون او در میان قبایل عرب پخش مى‏شد ولذا خاندان هاشم نمى‏توانست‏با تمام قبایلى كه در ریختن خون وى شركت كرده بودند به خونخواهى ومبارزه برخیزند.

فرشته وحى پیامبر را از نقشه شوم مشركان آگاه ساخت ودستور الهى را به او ابلاغ كرد كه باید هرچه زودتر مكه را به عزم یثرب ترك كند.

شب مقرر فرا رسید.مكه ومحیط خانه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در تاریكى شب فرو رفته بود. ماموران مسلح قریش هر یك از سویى به جانب خانه رسول خدا روى آوردند.اكنون پیامبر باید با استفاده از شیوه غافلگیرى خانه را ترك كرده، در عین حال، چنین وانمود كند كه در خانه است ودر بستر خود آرمیده است. براى اجراى این نقشه لازم بود كه فرد جانبازى در بستر او بخوابد وروانداز سبز پیامبر را به خود بپیچد تا افرادى كه نقشه قتل او را كشیده‏اند تصور كنند كه او هنوز خانه را ترگ نگفته است ولذا توجه آنان فقط معطوف به خانه او شود واز راه عبور ومرور افراد در كوچه وبیرون مكه جلوگیرى نكنند. اما كیست كه از جان خود بگذرد ودر خوابگاه پیامبر بخوابد؟ این فرد فداكار، لابد كسى است كه پیش از همه به وى ایمان آورده است واز آغاز بعثت، پروانه‏وار، گرد شمع وجود او گردیده است. آرى، این شخص شایسته كسى جز حضرت على -علیه السلام نیست واین افتخار باید نصیب وى شود.

از این رو، پیامبر رو به حضرت على كرد وگفت:مشركان قریش نقشه قتل مرا كشیده‏اند وتصمیم گرفته‏اند كه به طور دسته جمعى به خانه من هجوم آورند ومرا در میان بستر بكشند. از این جهت از طرف خدا مامورم كه مكه را ترك كنم. لذا لازم است امشب در خوابگاه من بخوابى وآن پارچه سبز را به خود بپیچى تا آنان تصور كنند كه من هنوز در خانه ام ودر بسترم آرمیده ام ومراتعقیب نكنند. وحضرت على -علیه السلام در اطاعت امر رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم از آغاز شب در بستر آن حضرت آرمید.

چهل نفر آدمكش اطراف خانه پیامبر رامحاصره كرده بودند واز شكاف در به داخل مى‏نگریستند ووضع خانه را عادى مى‏دیدند وگمان مى‏كردند كه پیامبر در بستر خود آرمیده است. همه سراپا مراقب بودند وآنچنان وضع خانه را تحت نظر گرفته بودند كه جنبش مورى از نظر آنان مخفى نمى‏ماند.

اكنون باید دید كه پیامبر اكرم، با این مراقبت‏شدید، چگونه خانه را ترك گفت.

بسیارى از سیره نویسان بر آنند كه پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم در حالى كه آیاتى از سوره یس را قرائت مى‏كرد (1) صف محاصره كنندگان را شكافت وآنچنان ازمیانشان عبور كرد كه احدى متوجه نشد.امكان این مطلب قابل انكار نیست; چه هرگاه مشیت الهى بر این تعلق گیرد كه پیامبر خود را از طریق اعجاز وبه طور غیر عادى نجات دهد، هیچ چیز نمى‏تواند مانع از آن شود.ولى سخن اینجاست كه قراین زیادى حكایت مى‏كند كه خدا نمى‏خواست پیامبر خود را از طریق اعجاز نجات بخشد، زیرا در این صورت لازم نبود كه حضرت على در بستر پیامبر بخوابد وخود پیامبر به غار «ثور» برود وسپس با زحمات زیادى راه مدینه را در پیش گیرد.

برخى نیز مى‏گویند هنگامى كه پیامبر از خانه خارج شد همه آنان را خواب ربوده بود وپیامبر از غفلت آنان استفاده كرد. ولى این نظر دور از حقیقت است وهرگز شخص عاقل باور نمى‏كند كه چهل آدمكش كه خانه را براى این محاصره كرده بودند كه پیامبر از خانه بیرون نرود تا در وقت مناسب او را بكشند، ماموریت‏خود را آنچنان سرسرى بگیرند كه همگى با خیال آسوده بخوابند!

ولى بعید نیست،همان طور كه برخى نوشته‏اند، پیامبر پیش از گرد آمدن تروریستها، خانه را ترك گفته بود. (2)
یورش به خانه وحى

ماموران قریش، در حالى كه دستهایشان بر قبضه شمشیر بود، منتظر لحظه‏اى بودند كه همگى به خانه وحى یورش آورند وخون پیامبر را كه در بسترش آرمیده است‏بریزند. آنان از شكاف در به خوابگاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مى‏نگریستند واز فرط فرح در پوست نمى‏گنجیدند وتصور مى‏كردند كه به زودى به آخرین آرزوى خود خواهند رسید. ولى على -علیه السلام، با قلبى مطمئن وخاطرى آرام، در خوابگاه پیامبر دراز كشیده بود، زیرا مى‏دانست كه خداوند پیامبر عزیز خود رانجات داده است.

دشمنان، نخست تصمیم گرفته بودند كه نیمه شب به خانه پیامبر هجوم آورند، ولى به عللى از این تصمیم منصرف شدند وسرانجام قرار گذاشتند در فروغ صبح وارد خانه شوند وماموریت‏خود را انجام دهند. پرده‏هاى تیره شب به كنار رفت وصبح صادق سینه افق را شكافت. ماموران با شمشیرهاى برهنه به طور دسته جمعى به خانه پیامبر هجوم آوردند واز اینكه در آستانه تحقق بزرگترین آرزوى خود بودند از شادى در پوست‏خود نمى‏گنجیدند، اما وقتى وارد خوابگاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شدند حضرت على -علیه السلام را به جاى پیامبر یافتند.خشم وتعجب سراپاى وجود آنان را فرا گرفت. رو به حضرت على كردند وپرسیدند محمد كجاست؟! فرمود: مگر او را به من سپرده بودید كه از من مى‏خواهید؟ در این موقع، از فرط عصبانیت‏به سوى حضرت على -علیه السلام حمله بردند واو را به سوى مسجد الحرام كشیدند، ولى پس از بازداشت مختصرى ناگزیر آزادش ساختند ودر حالى كه خشم گلوى آنان را مى‏فشرد تصمیم گرفتند كه از پاى ننشینند تا جایگاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را كشف كنند. (3)

قرآن مجید براى اینكه این فداكارى بى نظیر در تمام قرون واعصار جاودان بماند، در طى آیه‏اى جانبازى حضرت على -علیه السلام را مى‏ستاید واو را از كسانى مى‏داند كه جان به كف در راه كسب رضاى خدا مى‏شتابند:

ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد . (بقره:207)

برخى از مردم كسانى هستند كه جان خود را براى تحصیل رضاى خداوند از دست مى‏دهند; وخداوند به بندگان خود رؤوف ومهربان است.
جنایتكار عصر بنى امیه

بسیارى از مفسران شان نزول آیه‏اخیر را حادثه «لیلة المبیت‏» مى‏دانندوبر آنند كه آیه به همین مناسبت در باره حضرت على -علیه السلام نازل شده است. (4)

سمرة بن جندب، عنصر جنایتكار عصر اموى، با گرفتن چهار صد هزار درهم حاضر شد كه نزول این آیه را در باره حضرت على -علیه السلام انكار كند ودر یك مجمع عمومى بگوید كه آیه در باره عبد الرحمان بن ملجم نازل شده است! وى نه تنها نزول این آیه را در باره على -علیه السلام انكار كرد بلكه افزود كه آیه دیگرى(كه در باره منافقان است) در باره‏على -علیه السلام نازل شده است. (5) آیه مزبور این است:

دانشمند معروف شیعه، مرحوم شیخ طوسى، در امالى خود دنباله واقعه هجرت را كه منتهى به نجات پیامبر شد چنین مى‏نویسد:

شب هجرت سپرى شد وعلى -علیه السلام از محل اختفاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آگاه بود وبراى فراهم ساختن مقدمات سفر پیامبر لازم بود شبانه با او ملاقات كند. (6)

پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم سه شب در غار ثور بسر برد. در یكى از شبها حضرت على -علیه السلام وهند بن ابى هاله فرزند خدیجه به غار رفتند وبه محضر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رسیدند. پیامبر دستورهاى زیر را به حضرت على داد:

1) دو شتر براى من وهمسفرم آماده كن.(در این موقع ابوبكرگفت: من قبلا دو شتر براى این كار آماده كرده ام. پیامبر فرمود: در صورتى این دو شتر را از تو مى‏پذیرم كه پول هر دو را بپردازم.سپس به على دستور داد كه پول شتران را بپردازد».

2) من امین قریش هستم وهم اكنون امانتهاى مردم در خانه من است.فردا باید در محل معینى از مكه بایستى وبا صداى رسا اعلام كنى كه هركس امانتى نزد محمد دارد بیاید وآن را باز گیرد.

3) بعد از رد امانتها باید خود را آماده مهاجرت كنى.هروقت نامه من به تو رسید، دخترم فاطمه ومادرت فاطمه وفاطمه دختر زبیر بن عبد المطلب را همراه خود بیاور.واگر كسانى از بنى هاشم خواستار مهاجرت شدند مقدمات هجرت آنان را نیز فراهم كن.(سپس فرمود:)«از این پس هر خطرى كه در كمین تو بود از تو برطرف شده است ودیگر آسیبى به تو نخواهد رسید». (7)

فداكارى امیر مؤمنان -علیه السلام در شبى كه خانه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از طرف آدمكشان قریش محاصره شده بود امرى نیست كه بتوان آن را انكار كرد ویا كوچك شمرد. خداوند براى اینكه به این رویداد تاریخى رنگ ابدى وجاودانى بخشد در قرآن مجید (سوره بقره، آیه‏207) از آن یاد كرده است و مفسران بزرگ نیز در تفسیر آیه مربوط به این واقعه به نزول آن در شان حضرت على -علیه السلام اشاره كرده‏اند.و اما در اینجا دو گواه تاریخى بر آن مى‏آوریم

دو مطلب تاریخى گواه مى‏دهد كه عمل حضرت على -علیه السلام در آن شب جز فداكارى نبوده، آن حضرت به راستى آماده قتل وشهادت در راه خدا بوده است.

1) اشعارى كه امام -علیه السلام پیرامون این حادثه تاریخى سروده وسیوطى همه آنها را در تفسیر خود (8) نقل كرده است، گواه روشن بر جانبازى اوست:

وقیت‏بنفسی خیر من وطا الحصى محمد لما خاف ان یمكروا به وبت اراعیهم متى ینشروننی ومن طاف بالبیت العتیق و بالحجر فوقاه ربی ذو الجلال من المكر و قد وطنت نفسی على القتل و الاسر

من جان خود را براى بهترین فرد روى زمین ونیكوترین شخصى كه خانه خدا وحجر اسماعیل را طواف كرده است‏سپر قرار دادم.

آن شخص عالیقدر محمد بود. ومن هنگامى دست‏به این كار زدم كه كافران نقشه قتل او را كشیده بودند ولى خداى من او را از مكر دشمنان حفظ كرد.

من در بستر وى بیتوته كردم ودر انتظار حمله دشمن بودم وخود را براى مرگ واسارت آماده كرده بودم.

2) دانشمندان سنى وشیعه نقل كرده‏اند كه خداوند در آن شب به دو فرشته بزرگ خود، جبرئیل ومیكائیل، خطاب كرد كه: اگر من براى یكى از شما مرگ وبراى دیگرى حیات مقرر كنم كدام یك از شما حاضر است مرگ را بپذیرد وزندگى را به دیگرى واگذار كند؟ در این لحظه هیچ كدام نتوانست مرگ را بپذیرد ودر راه دیگرى فداكارى كند.سپس خدا به آن دو فرشته خطاب كرد كه: به زمین فرود آیید وببینید كه على چگونه مرگ را خریده، خود را فداى پیامبر كرده است; سپس جان على را از شر دشمن حفظ كنید. (9)

اگر از نظر بعضى مرور زمان بر این فضیلت‏بزرگ پرده كشیده است، ولى در آغاز اسلام عمل حضرت على -علیه السلام در نظر دوست ودشمن بزرگترین فداكارى به شمار مى‏رفت.در شوراى شش نفرى كه به فرمان عمر براى تعیین خلیفه تشكیل شد على -علیه السلام با ذكر این فضیلت‏بزرگ بر اعضاى شورا احتجاج كرد وگفت:

من شما اعضاى شورى را به خدا سوگند مى‏دهم كه آیا جز من كسى بود كه براى پیامبر در غار (حرا) غذا ببرد؟ آیا جز من كسى در جاى او خوابید وخود را سپر بلاى او كرد؟ همگى گفتند: والله جز تو كسى نبوده است. (10)

مرحوم سید بن طاووس در باره فداكارى حضرت على -علیه السلام تحلیل جالبى دارد وآن را به فداكارى اسماعیل وتسلیم او در برابر پدر قیاس كرده، برترى ایثار حضرت على -علیه السلام را اثبات كرده است. (11)

پى‏نوشتها:
=========
1- منظور آیات هشتم ونهم ازاین سوره است.
2- سیره حلبى، ج‏2، ص 32.
3- تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏97.
4- مدارك نزول آیه را در باره على -علیه السلام سید بحرینى در تفسیر برهان (ج‏1، ص‏206 -207) ومرحوم بلاغى در تفسیر آلاء الرحمان (ج‏1، ص 184- 185) نقل كرده‏اند. شارح معروف نهج البلاغه، ابن ابى الحدید،مى گویدمفسران نزول آیه را در حق‏على نقل كرده‏اند.(ر.ك. ج‏13، ص 262).
5- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4 ص 73.
6- اعیان الشیعة، ج‏1، ص‏237.
7- متن عبارت پیامبر این است:« انهم لن یصلوا الیك من الآن بشی‏ء تكرهه‏».
8- الدر المنثور، ج‏3، ص‏180.
9- بحار الانوار، ج‏19، ص‏39، به نقل از احیاء العلوم غزالى.
10- خصال صدوق، ج‏2، ص‏123 ; احتجاج طبرسى، ص 74.
11- ر.ك.اقبال، ص‏593; بحار الانوار، ج‏19، ص 98.
فروغ ولایت صفحه 45

آیة الله سبحانى
شنبه 7/3/1390 - 7:39
اهل بیت


بخشش و ایثار على علیه السلام


و از اخلاق خاص على، كرم و بخشش او بود كه حد و مرزى نداشت، ولى بخششى كه در اصول و هدف پاك و سالم بود نه مانند بخشش فرمانداران و زورمندانى كه از مال و كوشش مردم بخشش مى‏فرمایند! اینان وقتى كه چنین بخششى مى‏كنند فقط به خویشان و نزدیكان و یا هوادارانشان مى‏بخشند كه در راه حكومت و سلطنت آنها شمشیر مى‏زنند واگر گامى بالاتر نهند براى آن بخشش مى‏كنند كه گفته شود آنها اهل كرم و بخشش هستند! تا مورد توجه عامه مردم قرار گیرند و اختلاسها و دزدیها و ستمها و ضعف ادارى امور و غیره را بدین ترتیب پرده پوشى كنند.

و این شكل از اشكال بخشش را كه در واقع فرقى با رشوه ندارد - و اكثریت كسانى كه در تاریخ ما و تاریخ قدرتمندان دیگران به كرم و بخشش مشهورند با این نوع بخشش سرو كار داشتند - على بن ابیطالب در سراسر زندگى خود ندید و یك بار هم به آن دست نیالود و آن را نشناخت. كرم و بخشش على چیزى است كه از همه مردانگیهاى او پرده برمى‏دارد و با جان و دل او به هم آمیخته است او با اینكه دختر خود را از اینكه گردنبندى را از بیت المال به امانت گرفته كه در عیدى از اعیاد به آن آرایش كند توبیخ مى‏كند و با اینكه برادر خود عقیل را كه مختصرى از مال عمومى مردم را بیجا خواسته بود از خود مى‏رنجاند و با اینكه او هرگونه رشوه خوار و هوادار مال بى‏كوشش و بدون حق را، از خود طرد مى‏كند، با این حال، چنانكه در روایات صحیح آمده است او با دست‏خود نخلهاى گروهى از یهودیان را در مدینه سیراب مى‏كند، تا آنجا كه دست او تاول مى‏زند و زخم مى‏شود و آنگاه مزدى را مى‏گیرد و به بیچارگان و درماندگان مى‏بخشد و یا با آن بندگانى را مى‏خرد و بلافاصله آزاد مى‏سازد.

«شعبى‏» از زبان كسانیكه على را خوب مى‏شناختند روایت مى‏كند كه او بخشنده ترین مردم بود كه از مال خود براى مردم مى‏بخشید واگر گواهى دشمن در بعضى موارد صحیحترین شهادتها باشد باید فهمید كه بخشش و كرم على تا چه پایه بوده كه معاویة بن ابى سفیان هم به آن شهادت داده، در حالى كه او همیشه مى‏كوشید كه از على عیب جویى كند و از او انتقاد نماید.

معاویه مى‏گوید: «اگر على خانه‏اى پر از طلاى ناب و خانه‏اى پر از علوفه داشته باشد، طلا را پیش از علوفه مى‏بخشد!»امام على (ع) صداى عدالت انسانى. ج 2 - 1 صفحه 122
_________________
لینکها برای کاربران مهمان قابل دسترسی نیست، برای مشاهده ی لینکها لطفا ثبت نام کرده و وارد شوید

شنبه 7/3/1390 - 7:36
اهل بیت


13 رجب:

در چنین روزی :

ولادت امیرالمؤمنین(ع) (1)





اولین امام مؤمنین و خلیفة الله بلافصل بعد از رسول الله خاتم النبیین (ص) ، برادر ، پسر عمو ، وزیر و داماد او سید الوصیین امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع)

در روز جمعه 13 رجب در بیت الله الحرام ، داخل کعبۀ معظمه به دنیا آمد ، که قبل از او و بعد از او ، مولودی در آنجا به دنیا نیامده و نخواهد آمد . (2)

اسم شریفش علی (ع) است .

صاحب کتاب الانوار میگوید : علی بن ابی طالب در کتاب خدا 300 اسم دارد . (3) مشهورترین القاب آن حضرت امیر المؤمنین است و

ابن شهر آشوب بیش از 850 لقب برای آن حضرت ذکر نموده است . (4)



القاب امیرالمؤمنین (ع)

مشهورترین کنیه های آن حضرت ابوالحسن (ع) است . اضافه بر اسامی و القابی که آن حضرت در کتابهای مختلف آسمانی به زبانهای مختلف دارند ...
چه اینکه آن حضرت نزد اهل آسمان معروف به شمساطیل است . در زمین جمحائیل ، در لوح قنسوم ، در قلم منصوم ، در عرش معین ، نزد رضوان امین است ، نزد حورالعین اصب است ،
در صحب ابراهیم (ع) حزبیل است ، در عبرانیه بلقیاطیس ، در سریانیه شروحیل ، در تورات ایلیا ، در زبور اریا ، در در انجیل بریا ، در صحف حجر عین ، در قرآن علی است . (5)


والدین امیرالمؤمنین (ع)

پدر والا مقام آن حضرت ، سید بطحاء حضرت ابوطالب (ع) ، و مادر آن حضرت فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف ، بانوی حرم حضرت ابوطالب (ع) است
که انوار امامت و ولایت اولا از آن خزانۀ عصمت و گنجینۀ حیا و عفت به ظهور آمده و اولین هاشمیه ای است که چنین اختر فروزنده ای آورد .

آن حضرت نه تنها مادر امیرالمؤمنین (ع) بود بلکه بعد از وفات عبدالمطلب (ع) – که شش یا هشت سال از سن مبارک پیامبر (ص) گذشته بود و آن حضرت به ابوطالب (ع) سپرده شده بود –
فاطمه بنت اسد در حق پیامبر (ص) مادری می کرد و همیشه او را بر فرزندان خود مقدم می داشت و همه روزه از آن حضرت علامات نبوت را مشاهده می نمود
و پیامبر خدا (ص) آن حضرت را مادر خطاب می کرد . (6)

همچنین بعد از رحلت حضرت خدیجه کبری (س) ، پیامبر (ص) فاطمه زهرا (س) را به فاطمه بنت اسد (س) سپردند .
ایشان برای آن حضرت مادری می کرد و در دامان عزت خود آن مستورۀ دو جهان را با دل و جان سرپرستی می کرد تا زمانی که از دنیا رفت . (7)

آن حضرت در سال چهارم هجری در مدینه از دنیا رفت ، و در بقیع مدفون شد .
هنگامی که علی (ع) خبر فوت والده اش را به پیامبر (ص) دادند ، آن حضرت فرمودند : « او مادر من بود »
سپس امامه و لباسش را داد که فاطمه (س) را با آنها کفن کنند و خود حضرت بر پیکرش نماز خواند و چهل تکبیر بر جنازه گفت و فرمود :
« چون چهل صف از ملائکه بر جنازه اش نماز خواندند چهل تکبیر گفتم » بعد در قبر خوابید و هنگام دفن او را تلقین فرمود و درباره او دعا کرد . (8)


نور امیرالمؤمنین (ع) در اصلاب پدران

حدیث ولادت امیرالمؤمنین (ع) هم دلالتی بر صلابت ایمان فاطمه بنت اسد (س) مادر آن حضرت است . (9)

نوری که از عرش پروردگار آمده بود ، در انیاء و اوصیاء یکی پس از دیگری منتقل شده تا به عبدالمطلب(ع) رسید و بعد آن نور دو قسم شد .
نوری در پیشانی مبارک عبدالله (ع) پدر بزرگوار پیامبر (ص) که آن نور بعدا به پیشانی آمنه (س) و سپس در صورت مبارک خاتم الانبیاء (ص) منتقل شد .
نصف دیگر نور در پیشانی مبارک ابوطالب (ع) قرار گرفت .

خداوند به ابوطالب (ع) چند فرزند عطا فرمود : عقیل ، طالب ، جعفر ، فاخته یا ام هانی ، جُمانه و علی امیرالمؤمنین (ع) .
هنگامی که خداوند علی (ع) را به ابو طالب و فاطمه بنت اسد (س) داد ، آن نور در صورت فاطمه بنت اسد (س) درخشندگی می کرد .


محل ولادت امیرالمؤمنین (ع)

مکان ولادت امیرالمؤمنین (ع) اشرف بقاع ، یعنی حرم است . اشرف اماکن حرم ، مسجد است ؛ و اشرف بقاع مسجد ، کعبه است .
مولودی جز آن حضرت در آن مکان به دنیا نیامده است ، آن هم در سید ایام ، روز جمعه ، در ماه حرام و در یبت الله الحرام !! (10)

امیرالمؤمنین (ع) سه روز چشم مبارک را باز نکرد ، تا او را خدمت پیامبر (ص) آوردند . آنجا بود که چشم باز کرد .

آن حضرت فرمود : « او مرا مخصوص به نظر خود قرار داد و من او را مخصوص به علم خویش قرار دادم » (11)

سپس آن حضرت را در آغوش کشید و به منزل ابوطالب آورد . (12)


پیشگویی از ولادت امیرالمؤمنین (ع) (13)

جابر بن عبدالله انصاری می گوید : راهبی بود به نام « مثرم بن رعیب » که 190 سال عبادت کرده بود ، ولی حاجتی از خدا نخواسته بود .
روزی از خداوند خواست یکی از اولیائش را به او بنمایاند . خداوند متعال جناب ابوطالب را نزد او فرستاد و بعد از آن که راهب دانست این آقا چه کسی است ، ب
ه آن حضرت بشارت داد که ای ابوطالب ، خداوند پسری به تو عنایت می فرماید که او ولی خداست و اسم شریف او علی است .
هنگامی که او را درک کردی سلام مرا به او برسان و به او بگو که مثرم راهب ، اقرار می کند به وحدانیت خدا و به ولایت تو ، یا امیرالمؤمنین شهادت می دهد .

هنگام رفتن ، جناب ابوطالب (ع) خرما و انگور و انار بهشتی میل فرمودند و به منزل آمدند . فاطمه بنت اسد (س) آن با نوی حرم جناب ابوطالب (ع) هم خرمایی که پیامبر (ص)
به آن حضرت داده بودند میل فرمود . و به ابوطالب (ع) هم دادند و آن حضرت هم تناول فرمود .

پیامبر (ص) فرموده بودند که این خرما را کسی می خورد که مُقرّ به توحید و نبوت من باشد .


بعد از آنکه پدر ومادر آن حضرت میوه های بهشتی را میل فرمودند ، وجود حضرت مولی الموحدین علی بن ابی طالب (ع) پا به عرصه هستی و وجود نهاد .
و هنگامی که فاطمه بنت اسد (س) حامل آن وجود شریف شدند ، به زیبایی و نورانیت شان افزوده گشت .


انعقاد گوهر امیر مومنان(ع) (14)

هنگامی که وجود شریف آن حضرت در بطن فاطمه بنت اسد (س) قرار گرفت ، در مکه زلزله ای رخ داد . و قریش بت ها را به کوه ابو قبیس آوردند ، ولی زلزله بیشتر شد

و بت ها به روی افتادند . آنان به ابوطالب (ع) پناه بردند ، و آن حضرت بالای کوه آمد و فرمود :

« مردم ، در این شب اتفاق مهمی افتاده است . خداوند خلقی را آفریده که اگر از او اطاعت نکنید و اقرار به ولایت او ننمایید و شهادت به امامت او ندهید ،

این زلزله ساکن نمی شود . پس به اطاعت و ولایت و امامت او اقرار کنید .»


سپس در حالیکه اشک می ریخت ، دستان مبارک را بلندنمود و فرمود :

« پروردگار من و آقای من ، تو را می خوانم به محمدیّت پسندیده و علویّت بلند مرتبه و به فاطمیّت درخشنده ، و نور هایی که بر سرزمین تهامه به رحمت و مهربانی خویش لطف بفرمایی »


دیگران آمین گفتند ؛ دعا که تمام شد ، زلزله پایان یافت . عرب ها در زمان جاهلیت ، تا گرفتار می شدند این دعا را می خواندند و گرفتاری برطرف می شد .


مادر امیر المؤمنین (ع) در کعبه

شب سیزدهم رجب ، بانوی بزرگوار ابوطالب (ع) احسا درد نمود ، ولی با قرائت نامی مخصوص آرامش پیدا کرد . هنگامی که جناب ابوطالب (ع) خواست
زنانی از قریش را برای کمک فاطمه بنت اسد (س) بیاورد ، از گوشه خانه ندایی رسید : « ای ابوطالب ، صبر کن چرا که دست نجس نباید ولی خدا را لمس کند »

صبح هنگام ، فاطمه بنت اسد (س) ندایی شنید : «
ای فاطمه به خانۀ ما بیا » .

ابوطالب(ع) و پیامبر (ص) آن حضرت را به مسجد الحرام آوردند . عباس بن عبد المطلب که به همراه جماعتی در مسجد نشسته بودند دیدند که فاطمه (س)

وارد مسجد الحرام شد و در مقابل کعبه ایستاد و نگاهی به سوی آسمان نمود و چنین عرضه داشت :

«
پروردگارا ! من به تو و به پیامبران و کتابهایی که از جانب تو آمده اند ایمان دارم . من کلام جدم ابراهیم خلیل را تصدیق می کنم و او بوده که این خانه را بنا کرده است .

تو را قسم می دهم و از تو می خواهم به حق کسی که این خانه را بنا کرد ، و به حق فرزندی که در شکم من است و با من سخن می گوید و با گفتارش با من انس می گیرد ،

و من یقین دارم که یکی از آیات و نشانه های توست ، که این ولادت را بر من آسان فرمایی
» (15)

ناگهان حاضرین در مسجد الحرام دیدند که دیوار پشت آن قسمتی که درب کعبه واقع شده ، شکافته شد و فاطمه بنت اسد (س) داخل شد .

هر چه کردند قفل در کعبه را باز کنند ممکن نشد ، و دانستند که حکمت خداوند در کار است .
(16)

فاطمه بنت اسد (س) می فرماید : هنگامی که داخل کعبه شدم دیدم حواء ، ساره ، آسیه و مادر موسی بن عمران (ع) و مریم مادر عیسی (ع) آمدند .

آنان به من سلام کردند « السلام علیکِ یا ولیة الله » و در مقابلم نشستند .

آنچه در ولادت خاتم الانبیاء (ص) انجام دادند در ولادت علی بن ابی طالب (ع) نیز انجام دادند ، چه اینکه فاطمه بنت اسد (س) در هنگام ولادت پیامبر (ص) حضور داشت
و به ابوطالب (ع) ماجرا را خبر داد . حضرت ابوطالب (ع) قبلاً به او فرموده بود : « سی سال صبر کن ، تا خدا مولودی را به تو عنایت کند مثل خاتم الانبیاء (ص) ، مگر در نبوت ؛
که وصی و وزیر او خواهد شد . »
(17)


روز ولادت امیر مومنان (ع)

روز جمعه ، علی بن ابی طالب (ع) مانند خورشید ، بر روی سنگ سرخ در گوشه راست کعبه طلوع فرمود . همین که قدم بر زمین کعبه نهاد ، به سجده افتاد

و دست ها را سوی آسمان بلند نمود و فرمود :

« اشهد ان لااله الا الله و أن محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولی محمد رسول الله (ص) ، بمحمد یختم الله النبوة و بی یختم الوصیة و انا امیر المومنین »


« شهادت می دهم که خدایی جز الله نیست و محمد (ص) پیامبر خداوند است و علی وصی محمد رسول الله (ص) است . به محمد نبوت ختم می شود

و به من وصایت کامل و تمام می شود و منم امیر المؤمنین »
(18)


سپس فرمود :«جاء الحق و زهق الباطل » :«حق آمد و باطل رفت »


در این هنگام که وجود سرا پا جودش پای بر این عرصه خاکی نهاده بود ، بتهایی که در کعبه بود به صورت به زمین افتادند و آسمانها نورانی شد .

شیطان فریاد برآورد : « وای بر بتها و بت پرستان از این فرزند ! »



سخنان امیرالمؤمنین (ع) پس از ولادت

آنگاه سلام بر زنان بهشتی نمود و حال آنان را پرسید . بانوان بهشتی او را در آغوش گرفتند و حضرت با آنان تکلم فرمودند .
هنگامی که حضرت حوا (س) او را در آغوش گرفت ، آن حضرت فرمود : « سلام بر تو ای مادر ، حوا ! » حوا (س) پاسخ داد : سلام بر تو پسرم ! .
علی بن ابی طالب (ع) از حال حضرت آدم (ع) پرسید . حوا پاسخ داد : غرق در نعمتهای خداوند است و در جوار پروردگار متنعم است .
در این هنگام که آن حضرت داخل کعبه بود ، ابوطالب (ع) در کوچه و بازار صدا می زد : بشارت باد شما را که ولی خدا ظاهر شده است ، همان کسی که وصایت به او تمام و کامل می شود . (19)

بعد از رفتن زنان بهشتی ، پیامبران الهی حضرت آدم ، حضرت نوح ، حضرت ابراهیم ، حضرت موسی ، حضرت عیسی (علیهم السلام) آمدند .

امیرالمؤمنین (ع) با دیدن آنان حرکتی نمود و تبسم نمود و آن بزرگواران بر حضرتش سلام کردند : « سلام بر تو ای ولی خدا و خلیفۀ پیامبر خدا ».

حضرت در جواب فرمود : « علیکم السلام و رحمة الله و برکاته » .

و جداگانه بر هر یک سلام نمودند . آن بزرگوارن یکی بعد از دیگری او را در آغوش گرفتند و بوسیدند و زبان به مدح او گشودند و رفتند .

سپس ملائکه آمدند و او را به آسمانها بردند و هر بار کلماتی مخصوص در فضایل و مناقب حضرت می فرمودند . (20)

فاطمه بنت اسد (ع) می فرماید : بار دوم در حالتی آن حضرت را آوردند که او را در حریر سفید بهشتی پیچیده بودند و به من گفتند :

« او را از چشم بینندگان حفظ کن که ولیّ ربّ العالمین است . بدان ! وارد بهشت نمی شود مگر کسی که ولایت او را بپذیرد و امامت و ولایت او را تصدیق کند .

خوشا به حال آن که تابع اوست و وای بر کسی که از او روی گردان شود . مَثَل او چون کشتی نوح است . هر که به آن پیوست نجات می یابد و هر که از آن بازماند غرق می شود و سقوط می کند . »


سپس در گوش او مطلبی گفتند که من نفهمیدم . بعد او را بوسیدند و برخاستند و بیرون رفتند و من ندانستم از کجا خارج شدند . (21)





-------------- پی نوشت ------------------

1- ارشاد مفید : ج 1 ، ص 5 . اعلام الوری : ج 1 ، ص 306 . تهذیب شیخ طوسی : ج 6 ، ص 19 . مصباح کفعمی : ج 2 ، ص 599. بحارالانوار : ج 97 ، ص 383 .
مستدرک حاکم : ج 3 ، ص 180 . مناقب خوارزمی : ص 12 – 13 . اسد الغابة : ج 5 ، ص517 . مصباح المتهجد : ص 741 ، 754 . کشف الغمة : ج 1 ، ص 59 .
مناقب ابن شهر آشوب : ج 3 ، ص 353 . زاد المعاد : ص 21.

2- حاکم در مستدرک می گوید : اخبار متواتر است در اینکه فاطمه بنت اسد (س) حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) را در داخل کعبه به دنیا آورده است . ج 3، ص 483 .
احمد بن عبدالرحیم دهلوی مشهور به شاه ولی الله ( پدر عبدالعزیز دهلوی که کتاب التحفه الاثنی عشریة را نوشته است ) در کتاب «ازالة الخفاء» می گوید :
اخبار متواتر است در اینکه فاطمه بنت اسد (س) امیرالمؤمنین (ع) را در داخل کعبه در روز جمعه 13 رجب 30 سال بعد از عام الفیل به دنیا آورده است ،
و کسی کسی قبل از آن حضرت و بعد از آن حضرت در آن مکان به دنیا نیامده است . الغدیر :ج6 ، ص 22 . زادالماد : ص 21 .
کلمات بزرگان شیعه در این باب زیادتر از آن است که در این مختصر ذکر شود . به جلد 6 الغدیر تحت عنوان « ولادة امیرالمؤمنین (ع) فی الکعبة » مراجعه شود .
مطالبی از کتب اهل خلافت که دلالت دارد ولادت امیرالمؤمنین (ع) درداخل کعبه بوده است : کتاب الحسین (ع) : ج 1 ، ص16 . مروج الذهب : ج 2 ، ص 2 .
تذکرة خواص الامة : ص 7 . الفصول المهمة : ص 14 . السیرة النبویة : ج 1 ، ص 150 . مطالب السئول : ص 11 . محاضرة الأوائل : ص 120 . نزهة المجالس : ج 2 ، ص 204
نور الابصار : ص 76 . کفایة الطالب : ص 37 .

3- مناقب ابن شهر آشوب : ج 3 ، ص 319 .
4- مناقب ابن شهر آشوب : ج 3 ، ص 321 .
5- مناقب ابن شهر آشوب ، ج3 ، ص 319 .
6- منتخب التواریخ : ص 113 .
7- تلخیص از ریاحین الشریعه : ج 3 ، ص 3 ، 4 ، 5 ، 6 .
8- منتخب التواریخ : ص 113 . اعلام الوری : ج1 ، ص 306 .
9- ریاحین الشریعه : ج 3 ، ص6 ، 7 .
10- مناقب ابن شهر آشوب : ج 2 ، ص 200 .
11- مناقب ابن شهر آشوب : ج 2 ، ص 204 – 205 .
12- کشف الغمة : ج 1 ، ص 59 .
13- مناقب : ج 2 ص 193 . روضة الواعظین : ج 1 ص 78 .
14- مناقب : ج 2 ص 196 ، روضة الواعظین ج 1 ص 79 . بحار الانوار ج 35 ص 11 .
15- مناقب : ج2 ص 198 ، امالی شیخ طوسی ص 706 ؛ بحار الانوار ج 35 ص 8-36 . آفتاب کعبه : ص 45 .
16 - اعلام الوری: ج1 ص 306 . ارشاد : ج1 ص 5 .
17 - بحارالانوار : ج 35 ، ص 6 . روضة الواعظین : ج 1 ، ص 81 .
18 - مناقب : ج 2 ، ص 198 .
19- روضة الواعظین : ج 1 ، ص 79 . مناقب : ج 2 ، ص 198 . بحارالانوار : ج 35 ، ص13 .
20 - علی (ع) ولید الکعبه : ص 32 .
21- علی (ع) ولید الکعبه : ص 32 .

شنبه 7/3/1390 - 7:34
كودك
بهترین سن برای بچه دار شدن و همچنین فاصله سنی هر تولد چقدر است ؟
آنچه علم امروز روی آن تأکید دارد این است که سن مناسب بچه دار شدن برای خانمها زیر 35 سال می‏باشد و بهتر آن است که بعد از این سن خانمها دیگر حامله نشوند چرا که برای مادر و بچه مشکلاتی بوجود می‏آید و فاصله بین تولد هر بچه سه الی چهار سال مناسب می‏باشد چونکه مراعات این فاصله زمانی باعث می‏شود که هم به مادر بچه فشار زیادی اورده نشود و هم این که در تربیت بچه دقت کافی به عمل آید و مناسب‏ترین سن بچه دار شدن برای مردان سن بین 20 الی 30 سال می‏باشد.
شنبه 7/3/1390 - 7:21
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته