• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1655
تعداد نظرات : 157
زمان آخرین مطلب : 4074روز قبل
اهل بیت
نویسنده:محمد جواد صاحبی
حر بن یزید ریاحی مردی شجاع و نیرومند است ،اولین بار كه عبیداللّه ین زیاد حاكم كوفه می خواهد هزار سوار برای مقابله با حسین بن علی (ع) بفرستد او را به فرماندهی این گروه انتخاب می كند. اینك حر آماده شده است تا با حسین (ع) بجنگد، صحنه ای عجیب تماشایی است كوشها منتظر این خبرند كه بشنوند حر با آن شجاعت و نیرومندی و دلیری با حسین (ع) چه میكند؟
راوی می گوید: برخلاف تصور و انتظار، در آن هنگام حر بن یزید ریاحی را در لشكر عمر دیدم در حالی كه مثل بید می لرزید! من تعجب كردم رفتم جلو گفتم : حر! من تو را مرد بسیار شجاعی می دانستم بطوری كه اگر از من می پرسیدند شجاع ترین مردم كوفه كیست ؟ از تو نمی توانستم بگذرم . اینك تو چطور برسیده ای ؟ كه اینگونه لرزه بر اندامت افتاده است ؟! حر جواب داد: اشتباه كرده ای من از جنگ نمی ترسم . - پس از چه ترسیده ای ؟
- من خودم را در سر دو راهی بهشت و جهنم می بینم ، نمی دانم چه كنم ؟ این راه را بگیرم یا آن را انتخاب كنم ؟ عاقبت تصمیمش را گرفت ، آرام آرام اسب خودش را كنار زد، بطوری كه كسی نفهمید چه مقصود وهدفی دارد همین كه رسید به نقطه ای كه دیگر نمی توانستند جلویش را بگیرند ناگهان به اسب خویش شلاقی زد و خود را به نزدیك خیمه حسین (ع) رساند. سپرش را وارونه كرد كنایه از اینكه برای جنگ نیامده ام بلكه امان می خواهم . به نزدیك امام حسین(ع) كه رسید سلام عرض كرد و سپس گفت : هل لی توبةٍ؟ آیا توبه از من پذیرفته است ؟ فرمود: بله البته قبول است .
آنگاه حر عرض كرد: اقا حسین جان ، به من اجازه بدهید تا به میدان بروم و جان خویش را فدای راه شما بكنم . امام (ع) فرمود: اینك تو مهمان ما هستی از اسب بیا پایین و چند لحظه ای را در نزد ما بمان . - آقا! اگر اجازه بفرمایید تا به میدان بروم بهتر است . انگار كه این مرد(حر) خجالت می كشید شرم داشت ، چرا؟ چون با خودش ‍ زمزمه می كرد كه ای خدا! من همان گنهكار هستم كه اولین بار دل اولیاء تو، بچه های پیغمبر تو را لرزانم . حر خیلی مضطرب به نظر می رسید برای رفتن به میدان خیلی عجله داشت زیرا كه با خود می اندیشید نكند هم اكنون در همین حال كه اینجا نشسته ام یكی از بچه های حسین علیه السلام بیاید و چشمش به من بیفتد و من بیش ‍ از این شرمنده و خجل شوم ؟! آری حر توبه كرد توبه ای جدی ، از راهی كه رفته بود برگشت ، از طرفداری ظلم و فساد دست برداشت و به هواداری از خق و عدالت پرداخت ، از لشكر یزید بیرون شد و به سپاه حسین پیوست ، حسین هم او را بی قید و شرط پذیرفت ، زیرا كرم حسینی چنین اقتضا می كرد. وقتی كه حر آمد هرگز امام نفرمود كه این چه وقت توبه است ؟ ما را به این بدبختی یشانده ای حالا آمده ای تا توبه كنی ؟ ملی حسین اینجور فكر نمی كند، حسین همه اش دنبال هدایت مردم است حتی اگر بعد از آن كه تمام جوانانش هم شهید شدند لشكریان عمر سعد نیز توبه می كردند می گفت توبه همه آنان را قبول می كنم ، به دلیل این كه یزید به معاویهع بعد از حادثه كربلا به علی بن الحسین (ع) گقت : اگر من توبه كنم قبول می شود؟ بله ! تو اگر واقعا توبه بكنی قبول می شود، ولی او هرگز توبه نكرد.
منبع: حکایت ها و هدایت ها
شنبه 5/12/1391 - 22:54
اهل بیت
نویسنده:محمد جواد صاحبی
حسین علیه السلام در آخر ماه رجب كه اوایل حكومت یزید بود برای امتناع از بیعت از مدینه خارج شد و چون مكّه را حرم امن آلهی می داند و در آنجا امنیت بیشتری وجود دارد و مردم مسلمان ، احترام بیشتری برای آنجا قائل هستند و دستگاه حكومت هم مجبور است نسبت به مكّه احترام بهتری می داند بلكه برای اینكه مكّه را مركز اجتماع بیشتری می یابد. زیرا: در ماه رجب و شعبان كه ایام عمره است مردم از اطراف و اكناف به می ایند و بهتر می توان مردم را ارشاد كرد و آگاهی داد. بعد هم موسم حجّ فرا میرسد كه فرصت مناسبتری برای تبلیغ است . بعد از حدود دو ماه توقف در مكّه نامه های مردم كوفه می رسد. و این در حالی است كه امام (ع) دریافته است كه اگر در ایام حجّ در مكه بماند ممكن است در همان حال احرام كه قاعدتا كسی مسلح نیست ، مامورین مسلح بنی امیه خون او را بریزند هتك خانه كعبه شود، هتك خانه كعبه شود هتك حجّ و هتك اسلام شود، هم فرزند پیغمبر در حریم خانه خدا كشته شود و هم خونش هدر رود. بعد شایع كنند كه حسین بن علی با فلان شخص ، اختلافی داشت و او حضرت را كشت و قاتل هم خودش را مخفی كرد، در نتیجه خون امام به هدر رود. از این رو آن حضرت با وصول نامه های مردم كوفه كه در آنها امام (ع) را، دعوت به كوفه كرده و وعده یاری و حمایت آن حضرت داده بودند به جانب كوفه حركت كرد. كوفه ، ایالت بزرگ و مركز ارتش اسلامی بود. این شهر كه در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده بود، یك شهر لشكر نشین بود و نقش بسیار موثری در سرنوشت كشورهای اسلامی داشت و اگر مردم كوفه در پیمان خود باقی می ماندند احتمالا امام حسین علیه السلام موفق می شد. در آغاز حركت ، عده ای از خویشان و نزدیكان دور او جمع شدند و بنای توصیه و نصیحت را گذاردند تا شاید حسین (ع) را از این كار منصرف كنند. از جمله ابن عباس وقتی كه امام (ع) را در تصمیم خویش استوار یافت به او پیشنهاد كرد: حالا كه قصد عزیمت از مكّه را داری پس به یمن و كوهستانهای اطراف آن برو و آنجا را پناهگاه قرار ده . ولی حسین (ع) آگاهانه تصمیم گرفته است و این سخنان در عزم راسخ او نمی تواند خللی ایجاد كند بنابراین به راه خود ادامه می دهد. در بین راه یكی از امام می پرسد: چرا بیرون آمدی ؟
معنی سخنش این بود كه تو در مدینه جای امنی داشتی آنجا در حرم جدت كنار قبر پیغمبر كسی معترض نمی شد. یا در مكّه می ماندی كنار بیت اللّه الحرام ، اكنون كه بیرون آمدی برای خودت خطر ایجاد كردی! امام (ع) در جواب فرمود: اشتباه می كنی ، من اگر در سوراخ یك حیوان هم پنهان شوم ، آنها مرا رها نخواهند كرد، تا این خون را از قلب من بیرون بریزند، اختلاف من با آنها اختلاف آشتی پذیری نیست آنها از من چیزی می خواهند كه من به هیچ وجه حاضر نیستم زیر بار آن بروم من هم چیزی می خواهم كه آنها به هیچ وجه قبول نمی كنند. قافله امام به سر حد كوفه می رسد در این هنگام با لشكر حر مواجه می گردد، حسین علیه السلام در اینجا خطاب به مردم كوفه می فرماید: شما مرا دعوت كردید، و من هم اجابت كردم ، اما اگر منصرف شدید و نمی خواهید بر می گردم . البته این معنایش این نیست كه برمی گردم و با یزید بیعت می كنم و از تمام حرفهایی كه در باب امر به معروف و نهی از منكر شیوع فسادها و وظیفه مسلمانان ، در این شرایط گفته ام ، صرف نظر می كنم ، بیعت كرده و در خانه خدا می نشینم و سكوت می كنم ! خیر، من این حكومت را صالح نمی دانم و برای خود وظیفه ای قائل هستم . شما مردم كوفه مرا دعوت كردید گفتید: ای حسین ! تو را در هدفی كه داری یاری می دهیم ، اگر بیعت نمی كنی ، نكن . تو به عنوان امر به معروف و نهی از منكر اعتراض داری ، از اینرو قیام كرده ای ، ما تو را یاری می كنیم من هم آمده ام سراغ كسانی كه به من وعده یاری داده اند، حالا می گویید: مردم كوفه به وعده خودشان عمل نمی كنند بسیار خوب ! ما هم به كوفه نمی رویم ، برمی گردیم به جایی كه مركز اصلی خودمان است . به مدینه یا به حجاز یا به مكّه می رویم تا خدا چه خواهد؟ بخر حال ما بیعت نمی كنیم ولو بر سر بیعت كردن كشته شویم.
منبع:حکایت ها و هدایت ها
شنبه 5/12/1391 - 22:53
اهل بیت
نویسنده: محمد جواد صاحبی
بعد از اینكه معاویه در نیمه ماه رجت سال شصتم می میرد یزید به حاكم مدینه كه از بنی امیه بو نامه ای می نویسد و طی آن موت معاویه را اعلام می كند و می گوید: از مردم برای من بیعت بگیر. او می دانست كه مدینه مركز است و چشم همه به آن دوخته شده در نامه خصوصی دستور شدید خودش را صادر می كند، می گوید: حسین بن علی زا بخواه و از او بیعت بگیر و اگر بیعت نكرد سرش را برای من بفرست . حاكم مدینه امام را خواست ، در آن هنگام امام در مسجد مدینه (مسجد پیغمبر) بودند، عبداللّه بن زبیر هم نزد ایشان بود. مامور حاكم از هر دو دعوت كرد پیش حاكم بروند و گفت : حاكم صحبتی با شما دارد. پاسخ دادند: تو برو بعد ما می آییم . عبداللّه بی زبیر به امام (ع) عرض كرد: در این موقع كه حاكم ما را خواسته و شما چه حدس می زنید؟ امام (ع) فرمود: اظن ان طاغیتهم قد هلك ، فكر می كنم كه فرعون اینها تلف شده و ما را برای بیعت میخواهد. عبداللّه گفت : خوب حدس زدید، من هم همینطور فكر می كنم ، حالا چه می كنید؟ امام (ع) فرمود: من میروم تو چه می كنی ؟
عبداللّه جواب داد: بعدا تصمیم خواهم گرفت . عبداللّه بن زبیر از بیراهه به مكّه فرار كرد و در انجا متحصن شد. امام علیه السلام آماده شد تا به نزد حاكم برود عده ای از جوانان بنی هاشم را هم با خودش برد و گفت : شما بیرون بایستید، اگر فریاد من بلند شد بریزید داخل ولی تا صدای من بلند نشده در همینجا بمانید و از داخل شدن خودداری كنید. مروان حكم این اموی پلید معروف كه زمانی حاكم مدینه بود انجا حضور داشت . حاكم نامه علنی را به امام رساند.
امام فرمود: چه می خواهید؟ حاكم شروع كرد به چرب زبانی صحبت كردن ، گفت : مردم با یزید بیعت كرده اند معاویه نظرش چنین بوده است ، مصلحت اسلام در این است بد هر طور كه شما امر كنید اطاعت خواهد شد، تمام نقایصی كه وجود دارد مرتفع می شود. امام (ع) فرمود: شما برای چه از من بیعت می خواهید؟ برای مردم می خواهید یعنی برای خدا كه نمی خواهید؟ از این جهت كه با بیعت من این خلافت شرعی شود كه از من بیعت نمی خواهید بلكه می خواهید تا مردم دیگر بیعت كنند؟ حاكم گفت : بله . فرمود: پس این بیعت من در این اطاق خلوت كه ما سه نفر بیشتر نیستیم برای شما چه فایده ای دارد؟ حاكم گفت : درست است پس باشد برای بعد.
امام (ع) فرمود: من باید بروم . حاكم گفت : بسیار خوب تشریف ببرید. مروان حكم ، رو به حاكم كرد و گفت چه می گویی ؟ اگر حسین از اینجا برود معنایش این است كه بیعت نمی كنم ، ایا اگر از اینجا برود بیعت خواهد كرد؟! فرمان خلیفه را اجرا كن !
امام (ع) گریبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محكم به زمین كوبید و فرمود: تو كوچكتر از این حرفها هستی . امام بیرون رفت ، بعد از آن سه شب دیگر هم در مدینه ماند. سبها سر قبر پیغمبر(ص) می رفت و دعا می كرد، می گفت : خدایا راهی جلوی من بگذار كه رضای تو در اوست . در شب سوّم امام سر قبر پیغمبر اكرم (ص) می رود دعا می كند و بسیار می گرید و همانجا خوابش می برد، در عالم رویا پیغمبر اكرم (ص) را می بیند خوابی كه برای او حكم الاهی و وحی داشت . حضرت فردای آن روز از مدینه بیرون آمد و از همان شاهراه نه از بیراهه به طرف مكّه رفت . بعضی از همراهان عرض كردند: یا بن رسول اللّه ! لو تنكبت الطریق الاعظم .... بهتر است شما از شاهراه نروید ممكن است مامورین حكومت شما را برگردانند مزاحمت ایجاد كنند، زد و خوردی صورت گیرد. فرمود: من دوست ندارم شكل یك آرم یاغی و فراری را به خود بگیرم از همین شاهراه می روم هر جه خدا بخواهد همان خواهد شد. با مطالعه این فراز تاریخ این سوال پیش می اید كه چرا امام حسین (ع) در مدینه نماند و حتی بیعت ظاهری را نپذیرفت تا از حوادث و خطرات آینده در امان بماند؟ جواب این است : كه امام (ع) دو مفسده در بیعت با یزید می دید كه حتی در مورد معاویه وجود نداشت . یكی اینكه بیعت با یزید تثبیت خلافت موروثی از طرف امام حسین (ع) بود، یعنی مسئله خلافت یك فرد نبود مسئله خلافت موروثی بود. موضوع دوم ، كه وضع آن زمان را از هر زمان دیگر متمایز می كرد، شخصیت خاص یزید بود. او نه تنها مرد فاق و فاجری بود بلكه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شایستگی سیاسی هم نداشت . معاویه و بسیاری از خلفای آل عباس هم مردان فاسق و فاجری بودند ولی یك مطلب را كاملا درك می كردند و آن اینكه می فهمیدند كه اگر بخواهند ملك و قدرتشان باقی بماند باید تا حدود زیادی مصالح اسلامی را رعایت كنند، شئون اسلامی را تا حدودی حفظ كنند این را درك می كردند كه اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود. می دانستند كه صدها میلیون جمعیت از نژادهای مختلف چه در آسیا، چه در آفریقا و چه در اروپا كه در زیر حكومت واحد در امده اند و از حكومت شام یا بغداد پیروی می كنند فقط به این دلیل است كه اینها مسلمانند به قران اعتقاد دارند و به هر حال خلیفه را یك خلیفه اسلامی می دانند. والا اولین روزی كه احساس كنند كه خلیفه خود بر ضد اسلام است ، چه اعلام استقلال می كنند. و برای این خلفایی كه عاقل ، فهمیده و سیاستمدار بودند این را می فهمیدند كه مجبورند تا حدود زیادی مصالح اسلام را رعایت كنند، ولی یزید بن معاویه این شعور را هم نداشت . آدم متهتكی بود، خوشش می آمد به مردم و اسلام بی اعتنایی كند حدود اسلامی را بشكند! معاویه هم شاند شراب می خورد ولی هرگز تاریخ نشان نمی دهد كه معاویه در یك مجلس علنی شراب خورده باشد یا در حالتی كه مست است وارد مجلس شده باشد. در حالی كه این مرد علنا در مجلس رسمی شراب می خورد، مست لایعقل می شد بعد شروع می كرد به یاوه سرایی . تمام مورخین معتبر نوشته اند: كه این مرد، میمون باز و یوزباز بود میمونی داشت كه به آن كنیه اباقیس داده بود، این میمون را خیلی دوست داشت . چون مادرش زن بادیه نشین بود و خودش ‍ هم در بادیه بزرگ شده بود اخلاق بادیه نشینی هم داشت با سگ و یوز و میمون انس و علاقه بخصوصی داشت . میمون را لباسهای حریر و زیبا می پوشانید و در پهلو دست خود بالاتر از رجال كشوری و لشكری می نشاند! این است كه امام حسین (ع) فرمود: و علی الاسلام السلام اذ بلی الامه براع مثل یزید. اصلا وجود این شخص (یزید) تبلیغ علیه اسلام بود. برای چنین شخصی از امام حسین (ع) بیعت می خواهند امام از بیعت امتناع می كرد و می فرمود: من به هیچ و جه بیعت نمی كنم . انها هم بیعت نكردن را خطری برای رژیم حكومت خودشان می دانستند، خوب هم تشخیص داده بودند و همین جور هم بود. بیعت نكردن امام ، یعنی معترض بودن ، قبول نداشتن اطاعت یزید را لازم نشمردن بلكه مخالفت با او را واجب دانستن . از این رو آنها می گفتند: كه باید بیعت كنید و امام می فرمود: به این ذلت تن نمی دهم . می گفتند: اگر بیعت نكنید كشته می شوید. جواب این بود كه : من حاضرم كشته شوم ولی بیعت نكنم . در اینجا جواب حسین (ع) یك(( نه)) است .
منبع: حکایت ها و هدایت ها
شنبه 5/12/1391 - 22:52
اهل بیت
نویسنده:محمد جواد صاحبی
امام حسین (ع) در هشتم دی الحجه در همان جوش و خروشی كه حجاج وارد مكّه می شدند و در همان روزی كه باید به جانب منا و عرفات حركت كنند، پشت به مكّه كرد و حركت نمود و آن سخنان غرای معروف را كه نقل از سید بن طاووس است ، انشاء كرد. منزل به منزل آمد تا به نزدیكیهای سر حد عراق رسید. در كوفه حالا جه خبر است و چه می گذرد خدا عالم است . داستان عجیب و اسف انگیز جناب مسلم در آنجا رخ داده است . امام حسین (ع) در بین راه شخصی را دیدند كه از طرف كوفه می آید به این طرف (در سرزمین عربستان جاده و راه شوسه نبوده كه از كنار یكدیگر رد بشوند. بیابان بوده است و افرادی كه در جهت خلاف هم حركت می كردند با فواصلی از یكدیگر رد می شدند) لحظه ای توقف كردند به علمت اینكه من با تو كار دارم و میگویند این شخص امام حسین (ع) را می شناخت و از طرف دیگر حامل خبر اسف آوری بو فهمید كه اگر برود نزدیك امام حسین از او خواهد پرسید كه از كوفه چه خبر؟ باید خبر بدی را به ایشان بدهد. نخواست آن خبر را بدهد لذا راهش را كج كرد و رفت طرف دیگر. دو نفر دیگر از قبیله بنی اسد كه در مكّه بودند و در اعمال حجّ شركت كرده بودند بعد از آنكه كار حجشان به پایان رسید، چون قصد نصرت امام حسین را داشتند به سرعت از پشت سر ایشان حركت كردند تا خودشان را برسانند به قافله اباعبداللّه . اینها تقریبا یك منزل عقب بودند برخورد كردند با همان شخصی كه از كوفه می آمد، به یكدیگر كه رسیدند به رسم عرب انتساب كردند یعنی بعد از سلام و علیك این دو نفر از او پرسیدند: نسبت را بگو، از كدام قبیله هستی ؟ كفت من از قبیله بنی اسد هستم . اینها گفتند: عجب نحن اسدیان ما هم كه از بنی اسد هستیم پس بگو پدرت كیست ، پدر بزرگت كیست ؟ او پاسخ گفت ، اینها هم گفتند تا همدیگر را شناختند. بعد این دو نفر كه از مدینه می آمدند گفتند: از كوفه چه خبر؟ گفت : حقیقت این است كه از كوفه خبر بسیار ناگواری است و ابا عبداللّه كه از مكّه به كوفه می رفتند وقتی مرا دیدند توقفی كردند و من چون فهمیدم برای استخبار از كوفه است نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم . تمام قضایای كوفه را برای اینها تعریف كرد. این دو نفر آمدند تا رسیدند به حضرت . به منزل اولی كه رسیدند حرفی نزدند صبر كردند تا آنگاه كه ابا عبداللّه در منزلی فرود آمدند كه تقریبا یك شبانه روز از آن وقت كه با آن شخص ملاقات كرده بودند فاصله زمانی داشت . حضرت در خیمه نشسته و عده ای از اصحاب همراه ایشان بودند كه آن دو نفر آمدند و عرض كردند: یا ابا عبداللّه ، ما خبری داریم ، اجازه می دهید آن را در همین مجلس به عرض شما برسانیم یا می خواهید در خلوت به شما عرض كنیم ؟ فرمود: من از اصحاب خودم چیزی را مخفی نمی كنم هر چه هست در حضور اصحاب من بگویید. یكی از آن دو نفر عرض كرد: یابن رسول اللّه ، ما با آن مردی كه دیروز با شما برخورد كرد ولی توقف نكرد ملاقات كردیم ، او مرد قابل اعتمادی بود ما او را می شناسیم ، هم قبیله ماست از بنی اسد است . ما از او پرسیدیم در كوفه چه خبر است ؟ خبر بدی داشت گفت : من از كوفه خارج نشدم مگر اینكه به چشم خود دیدم كه مسلم و هانی را شهید كرده بودن و بدن مقدّس آنها را در خالی كه ریسمان به پاهایشان بسته بودند در میان كوچه ها و بازارهای كوفه می كشیدند. اباعبداللّه خبر مرگ مسلم را كه شنید چشمهایش پر از اشك شد ولی فورا این آیه را تلاوت كرد: مِن المؤ منین رجالٌ صدقوا ما عاهدوا اللّه علیه فمنهم من قضی نحبَه و منهم من ینتظر و ما بدَّلوا تبدیلا. در چنین موقعیتی ابا عبداللّه نمی گوید كوفه را كه گرفتند مسلم كه كشته شد هانی كه كشته شد پس كارمان تمام شد ما شكست خوردیم ، از همین جا برگردیم . جمله ای گفت كه رساند مطلب چیز دیگری است . این آیه قرآن را كه ظاهرا درباره جنگ احزاب است . یعنی بعضی مومنین به پیمان خودشان با خدا وفا كردند و در راه حق شهید شدند و بعضی دیگر انتظار مس كشند كه كی نوبت جانبازی آنها برسد را تلاوت كرد و سپس فرمود: مسلم وظیفه خودش را انجام داد نوبت ماست .
كاروان شهید رفت از پیش
وان راه رفته گیر و می اندیش
او به وظیفه خودش عمل كرد دیگر نوبت ماست . البته در اینجا هر یك سخنانی گفتند. عده ای هم بودند كه در بین راه به ابا عبداللّه ملحق شده بودن افراد غیر اصیل كه ابا عبداللّه در فواصل مختلف آنها را از خودش دور كرد. اینها همین كه فهمیدند در كوفه خبری نیست ، یعنی آش و پلوئی نیست بلند شدند و رفتند(مثل همه نهضتها) ام یبق معه الا اهل بیته و صفوته ، فقط خاندان و نیكان اصحابش ‍ با او باقی ماندند كه البته عده آنها در آن وقت خیلی كم بود (در خود كربلا عده ای از كسانی كه قبلا اغفال شده و رفته بودند در لشكر عمر سعد یك یك بیدار شدند و به ابا عبداللّه ملحق گردیدند)، شاید بیست نفر بیشتر همراه ابا عبداللّه نبودند، در چنین وضعی خبر تكاند هنده مسلم و هانی به اباعبداللّه و یاران او رسید. صاحب لسان الغیب می گوید: بعضی از مورخین نقل كرده اند: امام حسین (ع) جه چیزی را از اصحاب خودش پنهان نمی كرد بعد از شنیدن این خبر می بایست به خیمه زنها و بچّه ها برود و خبر شهادت مسلم را به آنها بدهد در حالی كه در میان آنها خانواده مسلم هست ، بچه های كوچك مسلم هستند برادران كوچك مسلم هستند خواهر مسلم و بعضی از دختر عموها و كسان مسلم هستند. حالا الا عبد اللّه به چه شكل به آنها اطلاع بدهد. مسلم دختر كوچكی داشت امام حسین وقتی كه نشست او را صدا كرد، فرمود: بگویید بیاید. دختر مسلم را آوردند او را نشاند روی زانوی خودش و شروع كرد به نوازش ‍ كردن . دخترك زیرك و با هوش بود دید كه این نوازش یك نوازش فوق العاده است ، پدرانه است لذا عرض كرد یا اباعبداللّه یا ابن رسول اللّه ، اگر پدرم بمیرد چطور...؟ ابا عبداللّه متاثر شد فرمود: دختركم من به جای پدرت هستیم بعد از او من جای پدرت را می گیرم . صدای گریه از خاندان اباعبداللّه بلند شد. ابا عبد اللّه رو كرد به فرزندان عقیل و فرمود: اولاد عقیل شما یك مسلم دادید كافی است ، از بنی عقیل یك مسلم كافی است شما اگر می خواهید برگردید، برگردید. عرض كردند: یا ابا عبداللّه ، یا ابن رسول اللّه ، ما تا حال كه مسلمی را شهید نداده بودیم ، در ركاب تو بودیم ، حالا كه طلبكار خون مسلم هستیم ، رها كنیم ؟ ابدا ما هم در خدمت شما خواهیم بود تا همان سرنوشتی كه نصیب مسلم شد نصیب ما هم بشود. راستی در قرآن آیه ای مناسبتر از آیه بیست سوّم سوره احزاب برای چنین موقعی پیدا می كنید؟ امام (ع) با خواندن این آیه ، می خواهد بفهماند كه ما فقط برای كوفه نیامدیم . كوفه سقوط كرد كه كرد. حركت ما فقط معلول دعوت مردم كوفه كه نبوده است . این یكی از عوامل بود كه برای ما این وظیفه را ایجاد می كرد كه عجالتا از مكّه بیاییم به طرف كوفه . ما وظیفه بزرگتر و سنگین تری داریم . مسلم به پیمان خود وفا كرد و كارش گذشت ، شهید شد. آن سرنوشت مسلم را باید ما هم پیدا كنیم .
منبع:حکایت ها و هدایت ها
شنبه 5/12/1391 - 22:52
اهل بیت

در روز عاشورا شنیده اید و می دانید كه كشتارها اغلب بعدازظهر صورت گرفت یعنی تا ظهر عاشورا غالب صحابه امام حسین علیه السلام و تمام بنی هاشم و خود اباعبدالله كه بعد از همه شهید شدند، زنده بودند. فقط در حدود سی نفر از اصحاب ابا عبدالله در یك جریان تیر اندازی كه به وسیله دشمن انجام شد، قبل از ظهر بخاك افتادند و شهید شدند والا باقی دیگر تا ظهر عاشورا را در قید حیات بودند.

مردی از اصحاب ابا عبدالله یكوقت متوجه شد كه الان اول ظهر است، آمد عرض كرد یا ابا عبدالله! وقت نماز است، و ما دلمان می خواهد برای آخرین بار نماز جماعتی با شما بخوانیم. ابا عبدالله نگاهی كرد، تصدیق كرد كه وقت نماز است.

می گویند این جمله را فرمود: «ذكرت الصلوة یا: ذكرت الصلوة» اگر ذكرت باشد، یعنی نماز بیادت افتاد.

اگر ذكرت باشد یعنی نماز را بیاد ما آوری. «ذكرت الصلوة جعلك الله من المصلین» نماز را یاد كردی، خدا تو را از نماز گزاران قرار بدهد. مردی كه سر بر كف دست گذاشته است، یك چنین مجاهدی را امام دعا می كند كه خدا تو را از نمازگزاران قرار بدهد.

ببنید نمازگزار واقعی چه مقامی دارد! فرمود: بله نماز می خوانیم. همانجا در میدان جنگ نماز خواندند، نمازی كه در اصطلاح فقه اسلامی نماز خوف نامیده می شود. نماز خوف مثل نماز مسافر دو ركعت است نه چهار ركعت، یعنی انسان اگر در وطن هم باشد باز باید دو ركعت بخواند، برای اینكه مجال نیست، در آنجا باید مخفف خواند.

چون اگر همه به نماز بایستند وضع دفاعیشان بهم می خورد، سربازان موظف هستند در حال نماز نیمی در مقابل دشمن بایستند و نیمی به امام جماعت اقتدا كنند.

امام جماعت یك ركعت را كه خواند صبر می كند تا آنها ركعت دیگرشان را بخوانند. بعد آنها می روند پست را از رفقای خودشان می گیرند در حالی كه امام همینطور منتظر نشسته یا ایستاده است. سربازان دیگر می آیند و نماز خودشان را با ركعت دوم امام می خوانند.

ابا عبدالله چنین نماز خوفی خواند ولی وضع ابا عبدالله یك وضع خاصی بود زیرا چندان از دشمن دور نبودند. لهذا آن عده ای كه می خواستند دفاع كنند نزدیك ابا عبدالله ایستاده بودند و دشمن بی حیایی بی شرم حتی در این لحظه هم آنها راحت نگذاشت.

در حالی كه اباعبدالله مشغول نماز بود، دشمن شروع به تیر اندازی كرد، دو نوع تیر اندازی، هم تیر زبان كه یكی فریاد كرد: حسین! نماز نخوان، نماز تو فایده ای ندارد، تو بر پیشوای زمان خودت یزید، یاغی هستی، لذا نماز تو قبول نیست! و هم تیرهائی كه از كمانهای معمولیشان پرتاب می كردند.

یكی دو نفر از صحابه ابا عبدالله كه خودشان را برای ایشان سپر قرار داده بودند، روی خاك افتادند. یكی از آنها سعیدبن عبدالله حنفی به حالی افتاد كه وقتی نماز ابا عبدالله تمام شد، دیگر نزدیك جان دادنش بود. آقا خودشان را به بالین او رساندند. وقتی به بالین او رسیدند، او جمله عجیبی گفت عرض كرد: یا ابا عبدالله! اوفیت؟ آیا من حق وفا را بجا آوردم؟ مثل اینكه هنوز هم فكر می كرد كه حق حسین آنقدر بزرگ و بالاست كه این مقدار فداكاری هم شاید كافی نباشد. این بود نماز ابا عبدالله در صحرای كربلا.

ابا عبدالله در این نماز تكبیر گفت، ذكر گفت، «سبحان الله» گفت ، «بحول الله و قوته اقوم واقعد» گفت، ركوع و سجود كرد، دو سه ساعت بعد از این نماز برای حسین (ع) نماز دیگری پیش آمد، ركوع دیگری پیش آمد، سجود دیگری پیش آمد آبشكل دیگری ذكر گفت. اما ركوع ابا عبدالله آن وقتی بود كه تیری به سینه مقدس وارد شد و ابا عبدالله مجبور شد تیر را از پشت سر بیرون بیاورد. آیا می دانید سجود ابا عبدالله به چه شكلی بود؟

سجود بر پیشانی نشد چون ابا عبدالله قهرا از روی اسب بر زمین افتاد. طرف راست صورتش را روی خاكهای گرم كربلا گذاشت. ذكر ابا عبدالله این بود: «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله».

شنبه 5/12/1391 - 12:30
اهل بیت

كتاب: سیره معصومان، ج 4، ص 74

نویسنده: سید محسن امین

ترجمه: على حجتى كرمانى

روزى امام حسین (ع) بر اسامة بن زید وارد شد.وى بیمار بود و به شدت اظهار غم و اندوه مى‏كرد.امام علت آن را پرسید؟ وى در پاسخ گفت: شش هزار درهم بدهكار هستم.آن حضرت فرمود : من بر عهده مى‏گیرم كه این مبلغ را بپردازم.وى گفت: من بیم دارم كه قبل از پرداخت بدهى خود از دنیا بروم.امام فرمود قبل از آنكه مرگت فرا رسد، وام تو را پرداخت خواهم كرد .پس آن حضرت پیش از آنكه مرگ او فرا رسد وام او را ادا كردند.

آنگاه كه مروان دستور داد، فرزدق شاعر معروف از مدینه خارج شود، وى به خدمت امام حسین (ع) رسید.آن حضرت چهارصد دینار به او بخشید.یكى از حاضرین رو كرد به امام و گفت: به شاعرى فاسق بخشش مى‏كنى؟ فرمود: بهترین بخشش از مال آن است كه با آن آبروى خود را نگاهدارى . رسول خدا (ص) به كعب بن زهیر بخشش فرمود. و درباره عباس بن مرداس فرمود: او را از من دور سازید، تا زبانش از بدگویى به من قطع گردد.

ابن عساكر در كتاب، تاریخ دمشق، آورده است كه شخص فقیرى از اطراف به مدینه آمده بود .در حالى كه قدم مى‏زد خود را به خانه حسین بن على (ع) رسانید.حلقه در را به صدا درآورد، و به گفتن شعر پرداخت:

لم یخب الیوم من رجاك و من

حرك من خلف بابك الحلقه

فأنت ذو الجود انت معدنه

ابوك قد كان قاتل الفسقه

امام حسین (ع) كه به نماز ایستاده بود، با شنیدن صداى او نماز را كوتاه كرد، و خود را به مرد عرب رسانید.همین كه در را گشود، مردى را مشاهده كرد كه فقر و ناتوانى در چهره‏اش نمایان بود.پس بازگشته قنبر را صدا زد و از وى پرسید: از پول مخارج خانه چقدر نزد تو موجود است؟ قنبر گفت: اى فرزند رسول خدا، دویست درهم باقى مانده كه آن هم به امر شما مى‏بایست بین افراد خانواده شما تقسیم كنم.سپس فرمود، آن را نزد من بیاور تا به آنكه از دیگران سزاوارتر است بپردازیم.بدین ترتیب، هر چه بود به شخص فقیر بخشید و اشعارى به شرح زیر بگفت:

خذها فانی الیك معتذر

و اعلم بأنی علیك ذو شفقه

لو كان فی سیرنا الغداة عصا

كانت سمانا علیك مندفقه

لكن ریب الزمان ذو نكد

و الكف منا قلیلة النفقه

مرد اعرابى پس از گرفتن عطاى امام بى درنگ اشعارى سرود و گفت:

مطهرون نقیات جیوبهم

تجری الصلوة علیهم اینما ذكروا

و أنتم أنتم الأعلون عندكم

علم الكتاب و ما جاءت به السور

من لم یكن علویا حسین تنسبه

فماله فی جمیع الناس مفتخر

اما خبرى را كه در كتاب، لواعج الاشجان، از این بخشش ذكر كرده‏ایم با این خبر متفاوت بوده و در این جا مشخص نیست كه روایت مزبور از چه منبعى آورده شده است به این ترتیب در روایت مزبور آمده است كه: امام (ع) از قنبر پرسید، آیا از مال حجاز چیزى برجاى مانده؟ قنبر گفت: بلى چهار هزار دینار.آن حضرت پس از آنكه دو بیت شعر بخواند، مبلغ مزبور را با اضافه كردن چیزى بر آن به مرد اعرابى بخشید.برخى نیز اشعار مزبور را به ابو نواس نسبت داده‏اند كه در مدح امام رضا (ع) سروده است.و الله اعلم.

روزى ابو عبد الرحمن عبد الله بن حبیب سلمى به یكى از فرزندان امام حسین (ع) سوره حمد را بیاموخت.همین كه وى این سوره را براى پدر خود بخواند، آن حضرت به ابو عبد الرحمن هزار دینار و هزار جامه نو عطا كرد، و دهانش را پر از در ساخت، و آنگاه كه علت این امر را از وى جویا شده و گفتند، در برابر این كار چگونه بخشش مى‏كنى؟ ، امام (ع) گفت: آنچه را كه من به وى بخشیدم، در برابر این امر یعنى تعلیم سوره حمد بسیار ناچیز است.آنگاه شعرى سروده و گفت:

اذا جادت الدنیا علیك فجد بها

على الناس طرا قبل ان تتفلت

فلا الجود یفنیها اذا هی اقبلت

و لا البخل یبقیها اذا ما تولت

روزى كنیزى بر امام حسین (ع) وارد شد و دسته گلى به وى هدیه كرد.پس آن حضرت، فرمود: تو در راه خداى تعالى آزادى.یكى از حاضرین گفت: چگونه است كه در برابر دسته گلى ناچیز، كنیزى را آزاد مى‏سازى؟ ، آن حضرت فرمود: این روشى است كه خدا ما را بر آن تربیت كرده است، چنان كه در قرآن كریم خداى تعالى مى‏فرماید: (و اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها او ردوها) (1)

و بهترین هدیه براى این كنیز آزادى وى بود.

مردى اعرابى به خدمت آن حضرت آمد و گفت: اى فرزند رسول الله (ص) دیه كاملى بر عهده من است و قادر به پرداخت آن نیستم.پیش خود گفتم، باید نزد كسى بروم كه در میان مردم از همه كریم‏تر باشد، و كسى را بالاتر از اهل بیت رسول الله (ص) نیافتم.حضرت فرمود:

اى برادر عرب من سه موضوع از تو مى‏پرسم چنانچه یك پرسش را جواب گفتى، یك سوم آن را به تو مى‏بخشم.اگر دو سؤال را پاسخ دهى دو سوم مال را خواهى گرفت و اگر هر سه را جواب گفتى تمام آن را اعطا خواهم كرد.مرد اعرابى گفت، اى فرزند رسول خدا چگونه روا باشد كه شخصى همانند شما كه خود اهل علم و فضیلت هستید، از فردى مانند من سؤال كند.امام (ع) فرمود، از جد خود رسول خدا (ص) شنیدم كه فرمود: المعروف بقدر المعرفة: نیكى و بخشش بایستى به اندازه معرفت و شناسایى هر كس انجام گیرد.

مرد عرب گفت، هر چه خواهید بپرسید.چنانچه بدانم جواب خواهم گفت، و اگر ندانم از شما فرا مى‏گیرم و همه نیروها از آن خداست.

حضرت فرمود، افضل اعمال چیست؟

اعرابى عرض كرد، ایمان به خداوند.

ـ چه چیز، مردم را از هلاكت رهایى مى‏بخشد؟

ـ توكل و اعتماد بر خداى تعالى.

ـ زینت آدمى در چیست؟

ـ دانشى كه همراه با حلم و بردبارى باشد.

امام (ع) فرمود، چنانچه به این فضیلت دست نیابد؟

وى پاسخ داد، مالى كه توأم با مروت و جوانمردى باشد.

فرمود، چنانچه از این زینت نیز محروم باشد؟ عرض كرد، فقر و پریشانى، همراه با صبر و شكیبایى.فرمود، اگر این صفت در وجود وى نباشد؟ مرد عرب گفت، در این صورت، صاعقه‏اى از آسمان فرود آید و او را بسوزاند، كه شایسته بیش از آن نیست.

پس حضرت بخندید و كیسه‏اى كه هزار دینار داشت همراه با انگشترى خود كه ارزش نگین آن به دویست درهم مى‏رسید به وى عطا كرد و به او فرمود: هزار دینار براى اداى قرض خود و دویست درهم را براى هزینه زندگى خود صرف كن.

مرد اعرابى آنها را بگرفت در حالى كه این آیه را تلاوت مى‏كرد: (الله اعلم حیث یجعل رسالته)، خدا بهتر داند كه پیغمبرى خود را چگونه قرار دهد.

در، تحف العقول، آمده است كه: مردى به خدمت امام حسین (ع) آمد و از وى كمك خواست.آن حضرت به وى گفت، سؤال تنها در سه مورد ممكن است جایز باشد، و آن به وقتى است كه وام سنگینى بر عهده شخص بوده یا بسیار فقیر باشد و دیگر در موقعى كه شخص دیه‏اى را بر عهده گرفته است.

و نیز در كتاب مزبور آمده است كه: مردى از انصار به ملاقات امام (ع) آمد و درخواست حاجت كرد.حضرت فرمود، اى مرد انصارى به خاطر بیان حاجت آبروى خود را مریز.نیاز خود را در نامه‏اى بنویس و براى من بفرست.انشاء الله خواسته تو را بر خواهم آورد.مرد سائل در نامه‏اى حاجت خود را به این شرح بیان داشت:

اى ابا عبد الله، من به فلان شخص پانصد دینار بدهكارم و او همچنان درخواست طلب خود را دارد.از او بخواهید به من فرصت دهد تا گشایشى در كارم پیدا شود.

همین كه امام حسین (ع) نامه او را بخواند به خانه رفت و كیسه‏اى كه محتوى هزار دینار بود، بیاورد و به وى بخشید و فرمود: پانصد دینار براى اداى قرض خود و پانصد دینار دیگر را در جهت مخارج زندگى خود استفاده كن.در نظر داشته باش كه به هنگام اظهار حاجت جز به سه كس مراجعه مكن.: مردى كه به دین معتقد، یا جوانمرد و با مروت و یا داراى حسب و نسب باشد.اما شخص دیندار با توجه به دین خود تو را از انجام خواسته‏ات محروم نمى‏سازد.و آن كس كه داراى مروت و جوانمردى است خود شرم دارد كه نیاز تو را انجام ندهد.و آنكه داراى اصل و نسب باشد، به این امر آگاهى دارد كه تو به اراده خود جهت بیان حاجتى آبروى خود را از دست نمى‏دهى.از این رو در حفظ آبروى تو مى‏كوشد و حاجت تو را برآورده مى‏سازد .

بخارى در كتاب صحیح خود و دیگران آورده‏اند كه اسامة بن زید خدمتكار خود را كه نامش حرمله بود، از مدینه به كوفه روانه ساخت تا از على (ع) بخواهد كه مقدارى از مال براى او ارسال دارد، و به وى گفت: مسلما از تو مى‏پرسد كه چرا با او همكارى نكرده‏ام.به او بگو، هر چند كه من مایل به همراهى با شما بودم، اما در عین حال معتقد نبودم كه در جنگ شركت داشته باشم.امیر المؤمنین عذر او را نپذیرفت و از بخشش به او خوددارى كرد.پس حرمله نزد امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و عبد الله بن جعفر رفت.آنان خواسته او را انجام دادند و مبلغ زیادى به او بخشیدند.

اما طبق نوشته ابن حجر در كتاب فتح البارى كه در شرح بر صحیح بخارى تالیف گردیده، چنین است كه: علت عدم شركت اسامه در جنگهاى على (ع) این بود كه وى اعتقادى به نبرد با مسلمین نداشت.از این رو امیر المؤمنین كه دید وى در جنگ شركت نكرده، از یارى با او خوددارى كرد.امام فرزندان آن حضرت، و عبد الله بن جعفر از اموال خود به او اعطا كردند تا رهسپار مدینه شود.

به نظر نگارنده، عذر خواهى اسامه قابل قبول نخواهد بود، زیرا كه خداى تعالى در قرآن كریم مى‏فرماید: (فقاتلوا التى تبغى حتى تفی‏ء الى امر الله) (2) ، با آنكه تجاوز مى‏كند جنگ كنید تا به فرمان خدا باز آید.

پس بدین جهت كه اسامه از یارى و نصرت با على (ع) خوددارى كرده و از فرمان او سر باز زده بود شایسته بود كه از آن حضرت شرم مى‏كرد و كمك مالى از بیت المال مسلمین نمى‏خواست .حتى در برخى روایات آمده است كه وى اصولا با امام (ع) بیعت نكرد، و چنانچه این روایت كه امیر المؤمنین (ع) از پرداخت مال به وى امتناع كرده درست باشد، خود امرى كاملا صحیح بوده و اسامه نیز بیش از این شایسته نبوده است.

اما كمك فرزندان على (ع) و عبد الله بن جعفر خود حاكى از كرم و بخشش بنى هاشم و روح بزرگوارى آنهاست كه همواره هر عمل ناروایى را با نیكى و احسان جبران مى‏كردند.و هر چند كه اسامه شایسته كمك نبود و على (ع) نیز از این امر خوددارى كرد، اما آنان در عوض طبق شیوه كریمانه‏اى كه در خاندان رسالت وجود دارد از دارایى خود به جبران این امر به كمك وى پرداختند.

احمد بن سلیمان بن على بحرانى در كتاب، عقد اللآن فى مناقب الآل، مى‏نویسد: چنین اتفاق افتاد كه روزى امام حسین (ع) پس از رحلت برادر خود امام حسن (ع) در مسجد جدش رسول الله (ص) حضور یافته بود.در یك گوشه عبد الله بن زبیر، و در گوشه دیگرى عتبة بن ابى سفیان نیز نشسته بودند.ناگاه مردى عرب كه بر شترى سوار بود به نزدیك مسجد رسیده، شتر خود را بست و وارد مسجد شد.ابتدا نزد عتبة بن ابى سفیان رفت.پس بر وى سلام كرد و گفت، من پسر عموى خود را كشته‏ام و اكنون بایستى دیه او را بپردازم.آیا مى‏توانى مرا در این امر یارى و كمك دهى؟ عتبه رو كرد به خدمتكار خود و گفت، صد درهم به وى بپرداز.مرد عرب گفت، این پول كافى نیست و من دیه كامل مى‏خواهم.پس او را ترك كرده، به سراغ عبد الله بن زبیر رفت و آنچه را كه براى عتبه گفته بود براى او نیز بیان داشت.عبد الله نیز به خدمتكار خود دستور داد دویست درهم به وى پرداخت كند.اما مرد عرب ماجراى خود را تكرار كرد و گفت، من دیه تمام مى‏خواهم این مبلغ كافى نیست و او را ترك كرد.

سپس خود را به امام حسین (ع) رسانید و پس از سلام گفت: اى فرزند رسول خدا، من پسر عم خود را كشته‏ام و اینك از من مطالبه دیه دارند.آیا مى‏توانید پول آن را به من اعطا كنید؟ پس حسین بن على (ع) به وى گفت: ما خاندانى هستیم كه به اندازه شناسایى و آگاهى هر كس بخشش مى‏كنیم.

مرد عرب گفت، هر چه مى‏خواهید از من بپرسید؟ امام حسین (ع) فرمود، اى اعرابى راه رهایى از هلاكت چیست؟

مرد عرب پاسخ داد، توكل بر خداى عز و جل.

ـ همت چیست؟

ـ اتكا به خداوند.

در اینجا امام حسین (ع) سؤالات دیگرى از اعرابى كردند و او نیز پاسخ داد.

آنگاه امام (ع) دستور داد ده هزار درهم براى پرداخت دیه او و ده هزار درهم نیز براى گشایش حال و رفع مشكلات و مخارج خانواده‏اش به اعرابى بپردازند.

پس مرد عرب بى‏درنگ به سرودن اشعارى به این شرح پرداخت:

طربت و ما هاج لی معبق

و لا لی مقام و لا معشق

و لكن طربت لآل الرسول

فلذ لی اشعر و المنطق

هم الاكرمون هم الانجبون

نجوم السماء بهم تشرق

سبقت الانام الى المكرمات

فقصر عن سبقك السبق

بكم فتح الله باب الرشاد

و باب الفساد بكم مغلق

مهربانى و احسان امام حسین (ع) نسبت به فقرا و مساكین

در واقعه كربلا هنگامى كه آثار زخم را بر دوش آن حضرت مشاهده كردند از امام زین العابدین (ع) علت آن را جویا شدند.امام فرمود: پدرم، همواره انبانى از غذا بر دوش خود مى‏كشید و به منزل بیوه زنان و یتیمان و مساكین مى‏رسانید.

تواضع و فروتنى امام

روزى امام (ع) بر گروهى از فقرا گذشت كه تكه نانهایى بر عبایى نهاده و مى‏خوردند.آن حضرت بر آنها سلام كرد.آنان از وى خواستند كه با آنها هم سفره شود.امام دعوتشان را پذیرفت، و در كنار آنها نشست و گفت: چنانچه نانى كه مى‏خورید، صدقه نبود، من هم با شما همغذا مى‏شدم.آنگاه آنها را به خانه خود دعوت كرد.همین كه به خانه رسیدند، به آنها غذا و لباس و مبلغى پول داد.

ابن عساكر در تاریخ دمشق آورده است كه: امام (ع) روزى بر عده‏اى از مسكینان گذشت كه در كلبه‏اى نشسته و چیزى مى‏خوردند.از امام حسین (ع) دعوت كردند كه با آنها در غذا شركت كند.آن حضرت دعوتشان را پذیرفت و گفت خداوند متكبران را دوست ندارد.پس از خوردن غذا، امام رو كرد به آنها و گفت: من دعوت شما را پذیرفتم.اكنون نوبت شماست.آنان نیز پذیرفتند و به خانه امام رفتند.آن حضرت به خدمتكار خود رباب دستور داد هر چه در خانه اندوخته دارند به آنان ببخشد.

حلم امام

یكى از غلامان امام (ع) كار ناروایى را مرتكب شده كه مستوجب كیفر گردیده بود.آن حضرت دستور داد وى را تازیانه بزنند.وى گفت اى مولاى من، خداوند مى‏فرماید: و الكاظمین الغیظ

امام او را عفو كرده، گفت، او را رها كنید.

غلام آیه مزبور را ادامه داده گفت:

و العافین عن الناس،

امام (ع) گفت، از گناه تو گذشت كردم.

باز هم غلام در ادامه آیه گفت:

و الله یحب المحسنین،

در اینجا امام (ع) فرمود:

(انت حر لوجه الله) تو را به خاطر خدا آزاد كردم، و ادامه داده گفت: از این پس آنچه را كه به تو بخشش مى‏كردم دو برابر خواهد شد.

پى‏نوشتها:

1ـ چون شما را درود گویند، درودى بهتر از آن گویید، یا همان را بازگویید، سوره نساء آیه 86

2ـ سوره حجرات آیه 9

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAEC1.htm

شنبه 5/12/1391 - 12:29
اهل بیت
امام حسین (ع) از دیدگاه بزرگان، اندیشمندان و مستشرقین غیر مسلمان

پدید آورنده : سید حسن قریشی ، صفحه 22

 

1 . انگری، کابریل

به عوض اینکه واقعه کربلا، موجب ترس طرفداران حسین (ع) و علی (ع) شود، شجاعت شیعیان را برانگیخت و آنان را به گرفتن انتقام تهییج کرد . (1)

2 . ایروینگ، واشنگتن مورخ آمریکایی

در زیر آفتاب سوزان سرزمین خشک و در روی ریگ های تفدیده عراق، روح حسین فناناپذیر است ; ای پهلوان، و ای نمونه شجاعت وای شهسوار من، ای حسین! (2)

3 . بر و کلمان، کارل خاورشناس و محقق آلمانی

شهادت حسین (ع) علاوه بر نتایج و اثرات سیاسی، موجب تحکیم و اشاعه مذهب شیعه گردید و این مذهب مرکز و مظهر تمایلات ضد عرب شد . (3)

4 . برون، ادوارد مورخ و دانشمند انگلیسی

به عقیده ما دسته شیعه یا طرفداران علی (ع) به قدر کافی هیجان و از خود گذشتگی نداشتند، ولی پس از حادثه کربلا قضیه دگرگون شد و تذکار زمین کربلا که به خون فرزند پیامبر آلوده بود و یادآوری عطش سخت وی و نعش نزدیکانش که اطرافش روی زمین ریخته بود، کافی بود که عواطف سست ترین مردم را به هیجان آورد و روح ها را غمگین سازد . چنانچه به رنج و خطر و حتی نسبت به مرگ بی اعتنا شوند . (4)

5 . پطروشفسکی، ایلیا پاولویچ مورخ بزرگ روسی

حسین (ع) در پیکار نابرابر پس از آن که 33 زخم نیزه و 34 زخم شمشیر بر او وارد آمد از پای در آمد . هم رزمان وی نیز کشته شدند . . . (5)

6 . توندول، بورشو تامداس

شهادت حسین (ع) از همان زمان که طفلی بیش نبودم، در من تاثیر عمیق و حزن آوری می بخشید . من اهمیت بر پاداشتن این خاطره بزرگ تاریخی را می دانم . این فداکاری های عالم از قبیل شهادت امام حسین (ع) سطح بشریت را ارتقاء بخشیده است و خاطره ی آن شایسته است همیشه بماند و یادآوری شود . (6)

7 . توین بی، ارنولد، جوزف فیلسوف و مورخ انگلیسی

معاویه یکی از قریشی های مقتدر نسل خودش بود . حضرت علی (ع) نتوانست با ریاکاری های سیاسی او مقابله کند لذا او و پسرش حسین (ع) نوه پیامبر مظلومانه به شهادت رسیدند . (7)

8 . جمس فردریک

درس امام حسین (ع) و هر قهرمان شهید دیگر این است که در دنیا اصول ابدی عدالت و ترحم و محبت وجود دارد که تغییرناپذیرند . همچنین می رساند که هر گاه کسی برای این صفات ابدی مقابله کند و بشر در راه آن پافشاری نماید، آن اصول همیشه در دنیا باقی و پایدار خواهد ماند . (8)

9 . جوزف، رینو متشرق فرانسوی و مؤلف کتاب اسلام و مسلمین

شیعه دین خود را با شمشیر پیش نبرده، بلکه با نیروی تبلیغ و دعوت پیشرفت کرده و اهتمام آنها به برگزاری مراسم سوگواری موجب شده که تقریبا دو ثلث مسلمانان و بلکه جماعت از هنود و مجوس و سایر مذاهب نیز با آنان در عزای حسین (ع) شرکت کنند . (9)

10 . دیکنس، چارلز

اگر منظور امام حسین (ع) جنگ در راه خواسته های دنیایی خود بود، من نمی فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند . پس عقل چنین حکم می کند که او فقط به خاطر اسلام فداکاری کرد . (10)

11 . دو کبری، موریس اندیشمند فرانسوی

پیروان حسین به واسطه عزاداری حسین می دانند که پستی و زیر دستی استعمار و استثمار را نباید قبول کنند، زیر شعار پیشرو و آقای آنها تن ندادن زیر بار ظلم و ستم بود . (11)

12 . زیدان، جرجی نویسنده مسیحی لبنانی

پس از رحلت پیامبر . . . حب جاه و مال بر فضایل اخلاقی، فایق آمد و افکار و آرای آل علی (ع) در میان چنان مردمی بی اثر ماند . چنانکه مردم کوفه به خاطر جاه و مال بیعتی را که با حسین بن علی (ع) کرده بودند، در هم شکستند و به این نیز اکتفا نکرده، او را کشتند . (12)

13 . طوماس، مان متفکر آلمان

اگر بین فداکاری مسیح و حسین (ع) مقایسه شود، حتما فداکاری حسین پر مغزتر و با ارزش تر جلوه خواهد نمود . زیر مسیح روزی که آماده برای فدا شدن گردید زن و فرزند نداشت و در فکر آنان نبوده که بعد از او به چه سرنوشتی دچار خواهند آمد . امام حسین (ع) زن و فرزند داشت و بعضی از آنها کودک خردسال بودند و احتیاج به پدر داشتند . (13)

14 . فریشلر، کورت مورخ بزرگ آلمانی

امام حسین (ع) در فداکاری قدم را از حدود فدا کردن خود برتر نهاد و فرزندانش را هم فدا کرد . . . تصمیم ثابت حسین (ع) برای فداکاری مطلق نه ناشی از لجاجت بود نه معلول هوی و هوس و او با پیروی از عقل، مصمم شده بود که به طور کامل فداکاری کند تا این که مجبور نشود بر خلاف پر نسیب (عقیده، آرمان والا) خود به وسیله سازش کاری با یزید بن معاویه و زندگی ادامه دهد .

می دانیم که حسین (ع) خود را برای کشته شدن آماده کرده بود و او که عزم داشت خویش را فدا نماید، چرا توقف نکرد تا به قتلش برسانند و چرا دایم اسب می تاخت و شمشیر می انداخت . . . . حسین (ع) دست روی دست گذاشتن و توقف برای کشته شدن را دور از مردانگی و جهاد در راه پر نسیب خود می دانست در نظر حسین (ع) در همانجا توقف کردن و گردن بر فضا دادن، تا این که دیگران نزدیک شوند . تا او را به قتل برسانند . خودکشی محسوب می شود، یک مرد دلیر و با ایمان خودکشی نمی کند . (14)

15 . کارلایل، توماس دانشمندی بزرگ انگلیسی

بهترین درسی که از تراژدی کربلا می گیریم این است که، حسین و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند . آنان با عمل خود روشن کردند که تفوق عددی در جایی که حق و باطل روبرو می شوند اهمیت ندارد . پیروزی حسین با وجود اقلیتی که داشت موجب شگفتی من است . (15)

16 . گاندی، مهاتما رهبر انقلاب بزرگ هندوستان

من زندگی امام حسین (ع) آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده ام و توجه کافی به صفحات کربلا نموده ام، بر من روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از سر مشق امام حسین (ع) پیروی کند . (16)

17 . گبن، مسیو

فاجعه کربلا و مصیبتی که بر حسین بن علی (ع) وارد شده، بعد از قرن ها متمادی و اقالیم خیلی دور دست حس شفقت و همدردی خون سردترین و دل سخت ترین خواننده را تحریک نموده و منقلبش می سازد . (17)

18 . مادام، انگلیسی از نویسندگان دائرة المعارف قرن نوزدهم فرانسه

بزرگ ترین دلیل بر اثبات مظلومیت امام حسین (ع) مسلمان ها قربانی دادن بچه شیر خواره اش بود که در هیچ تاریخی سابقه ندارد بچه شیرخواری را برای طلب آب (بی قیمت و قد) بیاورند و آن قوم دغا عوض دادن آب، او را طعمه تیر جفا قرار دادند . این عمل دشمن اثبات مظلومیت حسین (ع) را نمود و به همین نیروی مظلومیت بساط عزت خاندان مقتدر بنی امیه را برچید و رسوای عالمشان نمود . در اثر جانبازی های او و اهل بیت بزرگش دین محمد صلی الله علیه وآله حیات نوینی بخود گرفت . (18)

19 . ماساریک، توماس کشیش متفکر اروپایی

گرچه کشیشان ما هم از ذکر مصائب حضرت مسیح مردم را متاثر می سازند، ولی آن شور و هیجانی که در پیروان حسین (ع) یافت می شود در پیروان مسیح یافت نخواهد شد . گویا سبب این باشد که مصائب مسیح در برابر مصائب حسین مانند پر کاهی است در مقابل یک کره عظیم پیکر . (19)

پی نوشت:

1 . علی و حسین دو قهرمان اسلام: گابریل انکری، ترجمه فروغ شهاب، کتاب فروشی زوار، تهران، بی تا، ص 282 .

2 . درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت، سید عبدالکریم هاشمی نژاد، ص 451 .

3 . تاریخ ملل و دول اسلامی: کارل بروکلمان، ترجمه هادی جزایری، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران 1364، ص 108 .

4 . عظمت حسین بن علی (ع) ، تالیف ابوعبدالله زنجانی، ص 44 .

5 . اسلام در ایران، ایلیا پاولویچ پطروشفسکی، ترجمه کریم کشاورز، پیام، تهران، 1354، ص 54 .

6 . درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت، ص 448 .

7 . تاریخ تمدن: ارنولد توین بی، ترجمه یعقوب آژند، مولی، تهران، 1368، چاپ سوم، ص 45 .

8 . درسی که حسین به انسانها آموخت، ص 449 .

9 . پرتویی از عظمت حسین (ع) ، لطف الله صافی، 440 .

10 . درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت، ص 448 .

11 . همان، ص 451 .

12 . تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، ترجمه علی جواهر کلام، امیر کبیر، تهران، 1372، چاپ هشتم، ص 65 .

13 . تحریف شناسی عاشورا در پرتو امام شناسی، داود الهامی، مکتب اسلام، قم 1378، ص 130 .

14 . امام حسین (ع) و ایران، کورت فریشلر ترجمه ذبیح الله منصوری، جاودان، تهران، 1355، چاپ دوم، ص 444 .

15 . درسی که حسین به انسان ها آموخت، ص 448 .

16 . همان، ص 447 .

17 . تاریخ اسلام و عرب، امیر علی، ص 93 .

18 . چهره درخشان حسین بن علی (ع) ، علی ربانی خلخالی، ص 134 .

19 . درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت، ص 451 .

http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/114/5467/51551
شنبه 5/12/1391 - 12:21
شعر و قطعات ادبی

یک شنبه

29 شهریور 1383

3 شعبان 1425

2004 Sep. 19

رؤیای ارغوانی فرشتگان

محمدسعید میرزایی

یا حسین علیه السلام ! ای پسر فاطمه علیهاالسلام !

میلادت، رؤیای ارغوانی فرشتگان بود؛

آن گاه که گل های بهشت، به پاس آمدنت رنگ گرفتند.

مدینه کدام روز را شادمانه تر از این روز به یاد دارد؟

این گهواره ای است که فرشتگان به امانت در خانه علی و فاطمه آورده اند.

نوزادی که خداوند به فاطمه عطا فرموده است تا دین جدّش را زنده کند و به اصلاحِ خلق برخیزد.

نوزادی که به آیین ابراهیم، خود و فرزندانش به مذبحِ عشق خواهند رفت؛ و خداوند آنان را در بهشتِ خودش خواهد پذیرفت، و پاداش شهادت را نصیبشان خواهد کرد.

یا حسین!

اگر وجودِ مقدس تو نبود، کدام جانِ عارفِ شیدایی، شهادت را این گونه عاشقانه می سرود؟

تو آمدی تا خونت آبروی خاک باشد.

تو آمدی تا آبروی عاشقانه جهان باشی.

تو آمدی تا خاک، به برکتِ خونِ تو، رحمت و «شفا» باشد.

یا حسین!

تو آمدی تا به حُسنِ ازلی ات، عطرِ بهشت را در زمین جاری کنی، سلام بر تو باد!

پیچیده در حریر بهشتی

امیر مرزبان

آهنگ رقصیدن دارد مدینه امروز؛ آهنگ پرواز.

این اشتران مست، این درخت های دست افشان، این پرندگان آفتابی و این آسمان، امروز میهمان قدم های کسی می شود که همه آب ها را به میهمانی طهارت بی انتهای خود خواهد بُرد.

... و عشق در آغاز با حسین علیه السلام نام گرفت و آدم از خاک کربلا فهمید که چشم هایش را فدیه ای عظیم باید به خون بنشاند.

آه، حوای سپیدپوش! این آخرین نواده بی سر تو نیست؛ اما بی تردید، خورشید از او چنان رو می گیرد که ملکوت، از خداوند.

این خدای عاشقی است که می آید، پیچیده در حریر بهشتی، در عطر کوثر و آیه طاها.

این همه هستی عشق است، همه زندگی زهرا علیهاالسلام ، همه امید علی علیه السلام و همه قصه های آب را بلد است. حسین علیه السلام ، نامی که برازنده مهربان ترین ستاره هاست.

عشقی که بی دلیل پذیرفت.

اندوهی که باید تا ابد، سینه زن نگاهش باشی. او که می آید، عشق تازه می فهمد که خدا دوستش دارد؛ چون حسین را دوست دارد.... عشق تازه برادر گم شده خویش.

سال دلتنگی های مدینه، کودکی می آید که لبخند را به صورت ها بر می گرداند.

اندوه را فانی می کند.

شعر را می جوشاند... آب را... آب را... از آب رد می شوم که خنده ای برای این همه زُلال بی رحم ندارم؛ خنده ای برای فردای کودکی که شاعرانه ترین شناسنامه آب را برای دنیا خواهد نوشت. از لبخند می گویم که چشم های علی است امروز.

از لبخند می گویم که دل فاطمه است این ساعت.

... و فاطمه علیهاالسلام چه قدر نور دارد امروز!

و فاطمه علیهاالسلام نور را در بغل می گیرد.

فاطمه علیهاالسلام خورشید را به دنیا تقدیم می کند... بخند، فاطمه!

بخند، علی! این سُلاله همه بهارهاست که در آغوش توست.

این بهانه همه تغزل های فرداست.

این سرود بی بدیل ملکوت است.

این صدای نغمه های قدسی جبریل است.

یعنی چشم های عرش است.

این همه واژه های مقدس صبح و درختان بهار است.

این خود بهار است که می آید؛ خود بهار.

این زیباترین بیت کتاب عاشقی است، زیباترین عاشق...

ابتدای عاشورا

محدّثه رضایی

تولد «حماسه» در مدینة النبی، در شبعان آسمانی، نویدی است که بوی بال فرشتگان را در سرتاسر جهان گسترش می دهد.

«شهید» به دنیا می آید تا «قیام» را شهادت دهد و فلسفه «الموت اولی من رکوب العار» را حکیمانه برای تاریخ به تفسیر بنشیند. تاریخ، چنین روزی را از روزنه های عبور زمان، سخت به انتظار نشسته بود. و امروز، سرخ ترین آیه خلقت، با دستان عشق آفرین خداوند، به نمایش گذاشته می شود.

مظلومان، شادمان خواهند شد.

کسی آمده است از آن سوی درهای بسته تاریخ، بوی عطر شهادت می دهد

آمده است تا روح خداوند را در نگاه آسمانی اش به خلق نشان بدهد. کسی می آید که «انسان» از حضورش، انسانیّت را بیشتر از پیش، افتخار می کند.

آسمان، انباشته از آیه های شیرین عروج است.

خوش آمدی، ای ستاره روشن کهکشان مدینه! اینک مدینه با وجود تو، ضمیمه آسمان است.

شهری است آسمانی و تو، آسمانی زاده ترین ساکن کوچه های آبی آن.

زمانه به درک آسمان نایل شده است.

حسین آمده است و اینک ابتدای عاشوراست.

اینک این جا کربلاست و قیام از اکنون آغاز شده است.

امر به معروف و نهی از منکر دیگر غریب نیست و فریادگر عدالت و حق، اکنون آماده است تا جهان را دگرگون کند.

آماده است تا حماسه خلق کند.

آسمان و زمین، آغاز این تجلی را به یکدیگر تبریک می گویند و «حسین منّی و انا من حسین»، بر لبان پیامبر شکوفا می شود.

ولادتت مبارک، ای آیه مستجاب فاطمه زهرا! ولادتت مبارک ای مطهرترین هستیِ این خاک، ای قهرمان! ای صداقت حق در غریبانه ترین لحظه های زمان! میلادت مبارک!

برآمده از خنده بهار

داوود خان احمدی

«هنگام سرودن، فرصتی برای گریستن نیست».

یا اصلاً گریه برای چه؟

هنگام میلاد فرخنده آزادی است؛ شکوفه ای سرخ، برآمده از خنده بهار.

یا اصلاً سوگ چرا؟ جشن شکوه است این؛ بزرگ و به هیأت زاده شدن دوباره آدمی.

چیزی در زمین می جوشد. چیزی در آسمان می جنبد. سپیده لبخند می زند و آسمان چراغانی است.

لابد انسان می روید که ابلیس، این گونه در خود می لرزد؛ انسانی به تمام معنا آزاد؛ شکوفه ای سرخ، برآمده از خنده بهار.

هنگام سرودن، فرصتی برای اندیشیدن نیست. اندیشیدن به سرنوشت انسان که چگونه از هیأت آدمی زادگی بیرون می آید و خود از کف می دهد.

مردی بر بلندا می ایستد و هی می کند جان های گریخته را به تن، خرد گریخته را به تن، ایمان گریخته را به دل. (فرصتی برای گریستن نیست؛ که میلاد فرخنده حسین است و آزادی، زیباترین ترانه گل سرخ)؛

ورنه باید گریست. باید گریست به حال انسان که همیشه اشتباه می کند و دوباره اشتباه می کند و... مردی بر بلندا می ایستد و جامه عشقش را عریان می کند. قلبش را برای مردمان (به ظاهر انسان) می گشاید. ایمانش را سوگند می خورد به آزادی انسان. عشقش را سوگند می خورد و تمام راستی اش را (با این که خودْ معیار راستی است و پیمانه عشق و ایمان و آزادی).

مردی بر بلندا می ایستد (و حالا باید گریست؛ هر چند هنگام سرودن، فرصتی برای گریستن نیست)

در دستانش کبوتری است که به جان ها می نشیند و انسان را می کشاند به جاده «آدمی».

در دستانش ایمان است؛ بشکوه و سترگ، با جامه دانی از سرخی عشق.

نه، باید گذشت. گریه برای چه؟ فرصت هنوز هست. زمان هنوز جاری و زنده در ما می تپد. پس گریه برای چه؟

حسین زنده است و بر بلندا ایستاده.

دستانش هنوز در حال خواندن است.

(و لبانش نیز، بر بلندای نیزه) فرصت هنوز هست و این تقدیر انسان است.

فرصت هنوز هست؛ چرا که حسین زنده است، عاشورا زنده است و کربلا جاویدان.

بر بلندا ایستاده مرد، در دستانش ایمان؛ ایمان به رهایی انسان از بی خردی. ایمان به رهایی انسان از نامردی. می گوید «اگر دین ندارید، دست کم آزاده باشید»؛ آزاده مرد، تا بشود امیدوار بود به بازگرداندن جانی که از تنتان گریخته است.

بر بلندا ایستاده مرد، فریاد می زند و می خواند (نیزه ها پوسیده اند و مرد بر بلندای خورشید می خواند) بر بلندا ایستاده (گویا این بار لبخندی بر لب دارد)؛ شاید امیدی دو چندان به «اکنون» باز یافته... باید بلندتر بخواند.... جهان تشنه است... آب فوران می کند... چشمه از کربلا آغاز شده است.

... و حسین علیه السلام می خندد

ابراهیم قبله آرباطان

سبد سبد گل مریم / طبق طبق گل شب بو / نثار کلبه مولا / ز سمت عرشِ معلاّ.

... و در صبحگاهی، عطر گل های بهشتی، فضای کوچه های خاموش شهر را پر می کند و مدینه گلباران می شود.

شمیم دلاویز آلاله ها، از آسمان و زمین می تراود و پروانه های عاشق، قاصدک های شادی را همراهی می کنند تا خانه محقری در شهر مدینه، غرق نور شود.

بال های سبز جبرئیل، سایبان آسمان خانه ولایت می شود و حیاط کوچک مولا، رستنگاه شقایق وحشی.

کربلا در خودش نمی گنجد و دست های آبی دریای فرات، پولک های نقره ای ماهی ها را می شوید.

آلاله های سرخِ همیشه عاشق، در امتداد نهر علقمه، سیرابِ شبنم های سحرگاهی می شوند و ثانیه ها، از حرکت باز می ایستند، تا تاریخ، در کربلا پا بگیرد و کربلا معنا بگیرد.

علی علیه السلام ، در محراب خود، آرام نمی گیرد. اشک های مناجات، با لبخندِ مولا، در هم آمیخته اند و سجّاده او، را ز شکوفه های بهارْ نارنجِ تبسم شده است.

فاطمه علیهاالسلام چشم هایش می خندد و قابله های آسمانی، او را در هاله ای از نور پوشانیده اند و حاملان عرش، در اشتیاق دیدار و تبرّک جستن مولودِ مبارک، آرام و قرار ندارند.

... و حسین علیه السلام می خندد؛ تبسم کودکانه ای که از آن بوی سیب می تراود و مظلومیت. آری! حسین می خندد و مروارید اشک، چونان دانه های تسبیح، در چشم های پیامبر، حلقه می زند.

نفحه باران، کوچه های مدینه را عطر آگین کرده و صورت گرد و غبار گرفته شهر را شسته است. نسیم ملایمی از سمت کوه های سر سبز اطراف مدینه، در چهار سمت شهر می پیچد و هوای خیابان ها را دلپذیرتر می کند.

آن دورها «فطرس»، در خاموشی خودش، فرو رفته است. حالتی مثل دلهره، تمام وجودش را فرا گرفته است. سر بر آسمان بلند می کند. دسته دسته حوریان و فرشتگانِ سبزپوش و سفیدپوش، به سمت زمین پر گشوده اند.

چونان مرغان مهاجری که تعداشان از عهده شمارش، بیرون باشد.

خدای من! چه خبر است؟ نکند قیامت شده باشد؟ پس آن گاه، وای بر من.

دلش شور می زد. سر بر آسمان بر می دارد و فریاد می زند:

شما را به خدا، چه اتفاقی افتاده است، به کجا می روید؟!...

و طنین صدایی در عرش می پیچد که «امروز، خدا به پیامبر، نوه ای عطا کرده است، حسین نام».

«فطرس» تشنه دیدار می شود و عاشق نادیده فرزندِ نبی.

مثل چلچراغی که منزل را روشن کند، قنداق کوچکِ حسین علیه السلام خانه علی علیه السلام را روشن کرده است و خانه مولا مهبط ملایکه شده است.

«فطرس» جلو می رود و قنداق کوچک را غرق بوسه می کند، شهپرهای سوخته را متبرّک می سازد و ناگهان...

شهپرهایش مثل رنگین کمان باز می شود و به واسطه حسین علیه السلام خردسال، بخشیده می شود.

به آسمان ها صعود می کند و از حنجره عشق فریاد می آورد «من آزاد کرده حسینم، من آزاد کرده حسینم»

و حسین متولّد می شود و کربلا پا می گیرد.

سربلند

خدیجه پنجی

توفان گرفت... نام شما سربلند شد

تا نیزه نیزه سمت خدا، سر، بلند شد

این خون که ریخت روی زمین، خون نبود، نه!

این خون که قد کشید و تناور، بلند شد

از برکت تو بود، اگر ماجرای زخم

سرباز کرد، تازه شد از سر، بلند شد

هر دل که از مصیبت و عشق تو سهم برد

آتش گرفت، سوخت و یکسر، بلند شد

یک رستخیز سرخ که دنیا نیاز داشت

از عمق لحظه های مکدّر بلند شد

در قحطسال عشق، کسی سربلند کرد

«معروف» در برابر «منکر» بلند شد!

تا پا نهاد روی گلویت، حضور زخم

آه از نهاد تشنه خنجر بلند شد

خونت وزید در رگ تاریخ و بعد از آن

تا بود و هست نام شما سربلند شد

http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/3872/4690/36634

شنبه 5/12/1391 - 12:19
اهل بیت
نویسنده: مهدى پیشوایى
سومین امام معصوم، در سوم (یا چهارم) شعبان سال چهارم هجرى در شهر مدینه دیده به جهان گشود. او دومین ثمره پیوند فرخنده على (ع) و حضرت فاطمه دختر پیامبر اسلام (ص) بود.
حسین بن على در دوران عمر خود به شجاعت و آزادگى و ایستادگى در برابر ظلم و ستم شهرت داشت.

مراحل زندگى حسین بن على (علیهما السلام)

حسین بن على (ع) مدت شش سال از دوران كودكى خود را در زمان جد بزرگوار خود سپرى كرد و پس از آن حضرت، مدت سى سال در كنار پدرش امیرمومنان (ع) زندگى كرد و در حوادث مهم دوران خلافت ایشان به صورت فعال شركت داشت. پس از شهادت امیر مومنان(در سال 40هجرى) مدت ده سال در صحنه سیاسى و اجتماعى در كنار برادر بزرگ خود حسن بن على (ع) قرار داشت و پس از شهادت امام حسن(ع) (در سال 50هجرى) به مدت ده سال، در اوج قدرت معاویه بن ابى سفیان، بارها با وى پنجه درافكند و پس از مرگ وى نیز در برابر حكومت پسرش یزید قیام كرد و در محرم سال 61 هجرى در سرزمین كربلا به شهادت رسید/
آخرین بخش زندگى امام حسین، یعنى دوران امامت آن حضرت، مهمترین بخش زندگى او به شمار مى‏رود و در این كتاب، بیشتر پیرامون همین بخش سخن خواهیم گفت/

مبارزات حسین بن على (ع) در دوران قبل از امامت

حسین بن على ع از دوران نوجوانى كه شاهد انحراف دسگاه حكومت اسلامى از مسیر اصلى خود بود، از موضعگیریهاى سیاسى پدر خود پیروى و حمایت مى‏كرد؛ چنانكه در زمان خلافت عمر بن خطاب، روزى وارد مسجد شد و دید عمر بر فراز منبر نشسته است، با دیدن این صحنه، بالاى منبر رفت و به عمر گفت: از منبر پدرم پایین بیا و بالاى منبر پدرت برو!
عمر كه قافیه را باخته بود، گفت: پدرم منبر نداشت! آنگاه او را در كنار خود نشانید، و پس از آنكه از منبر پایین آمد، او را به منزل خود برد و پرسید: این سخن را چه كسى به تو یاد داده است؟ او پاسخ داد: هیچ كس!(1)

در جبهه‏هاى نبرد با ناكثین و قاسطین

حسین بن على (ع) در دوران خلافت پدرش، امیرمومنان ع،در صحنه‏هاى سیاسى و نظامى در كنار آن حضرت قرار داشت. او در هر سه جنگى كه در این دوران براى پدر ارجمندش پیش آمد، شركت فعال داشت.(2)
در جنگ جمل فرماندهى جناح چپ سپاه امیر مومنان (ع) به عهده وى بود(3) و در جنگ صفین، چه از راه سخنرانیهاى پرشور و تشویق یاران على (ع) جهت شركت در جنگ، و چه از رهگذر پیكار با قاسطین، نقشى فعال داشت (4)در جریان حكمیت نیز یكى از شهود این ماجرا از طرف على (ع) بود.(5)
حسین بن على (ع) پس از شهادت على (ع) در كنار برادر خویش، رهبر و پیشواى وقت، حسن بن على ع قرار گرفت، و هنگام حركت نیروهاى امام مجتبى ع به سمت شام، همراه آن حضرت در صحنه نظامى و پیشروى به سوى سپاه شام حضور داشت، و هنگامى كه معاویه به امام حسن (ع) پیشنهاد صلح كرد، امام حسن، او و عبدالله بن جعفر را فراخواند و درباره این پیشنهاد، با آن دو به گفتگو پرداخت (6)و بالاخره پس از متاركه جنگ و انعقاد پیمان صلح، همراه برادرش به شهر مدینه بازگشت و همانجا اقامت گزید.(7)

اوضاع سیاسى و اجتماعى دوران امامت امام حسین (ع)

در زمان امام حسین (ع) انحراف از اصول و موازین اسلام، كه از «سقیفه» شروع شده و در زمان عثمان گسترش یافته بود، به اوج خود رسیده بود. در آن زمان معاویه كه سالها از سوى خلیفه دوم و سوم به عنوان استاندار در منطقه شام حكومت كرده و موقعیت خود را كاملا تثبیت كرده بود، بنام خلیفه مسلمین سرنوشت و مقدرات كشوراسلامى را در دست گرفته حزب ضد اسلامى اموى را بر امت اسلام مسلط ساخته بود و به كمك عمال ستمگر و یغماگر خود مانند: زیاد بن ابیه، عمرو بن عاص، سمرة بن جندب و... حكومت سلطنتى استبدادى تشكیل داده، چهره اسلام را وارونه ساخته بود/
معاویه از یك سو، سیاست فشار سیاسى و اقتصادى را در مورد مسلمانان آزاده و راستین اعمال مى‏كرد و با كشتار و قتل و شكنجه و آزار، و تحمیل فقر و گرسنگى بر آنان، از هر گونه اعتراض و جنبش و مخالفت جلوگیرى مى‏كرد، و از سوى دیگر، با احیاى تبعیضهاى نژادى و رقابتهاى قبیله‏اى در میان قبائل، آنان را به جان هم مى‏انداخت و از این رهگذر نیروهاى آنان را تضعیف مى‏كرد تا خطرى از ناحیه آنان متوجه حكومت وى نگردد، و از سوى سوم، به كمك عوامل مزدور خود با جعل حدیث و تفسیر و تاویل آیات قرآن به نفع خود، افكار عمومى را تخدیر كرده، و به حكومت خودش وجهه مشروع و مقبول مى‏بخشید/
این سیاست ضد اسلامى، به اضافه عوامل دیگر همچون ترویج فرقه‏هاى باطل نظیر: جبریه و مرجئه كه از نظر عقیدتى با سیاست معاویه همسو بودند، آثار شوم و مرگبار در جامعه به وجود آورده و سكوت تلخ و ذلتبارى را بر جامعه حكمفرما ساخته بود/
در اثر این سیاست شوم، شخصیت جامعه اسلامى مسخ و ارزشها دگرگون شده بود، به طورى كه مسلمانان، با آن‏كه مى‏دانستند اسلام هیچ وقت اجازه نمى‏دهد آنان مطیع زمامداران بیدادگرى باشند كه بنام دین بر آنها حكومت مى‏كنند، با این حال بر اثر ضعف و ترس و ناآگاهى، از زمامداران ستمگر پشتیبانى مى‏كردند. در اثر این سیاست، مسلمانان، بر خلاف منطق قرآن و تعالیم پیامبر (ص)، تبدیل به افرادى ترسو، سازشكار، و ظاهر ساز گشته بودند/
تاریخ این دوره از زندگى مسلمانان، پر از شواهدى است كه نشان مى‏دهد این دگرگونى و انحراف فراگیر شده، جامعه اسلامى را با خود همرنگ ساخته بود/
اگر عكس العملى را كه مسلمانان در برابر سیاست عثمان و عمال وى از خود نشان دادند، با روشى كه در برابر سیاست معاویه در پیش گرفتند مقایسه كنیم، آثار شوم این سیاست شیطانى را در جامعه اسلامى بوضوع مشاهده مى‏كنیم، زیرا مسلمانان در برابر سیاست عثمان با قیام عمومى، عكس العمل نشان دادند؛ قیامى كه بزرگترین شهرهاى اسلامى یعنى مدینه، مكه، كوفه، بصره، مصر و سایر شهرها و روستاها در آن شركت داشتند؛ ولى با توجه به اینكه در زمان معاویه ظلم به مراتب بیشر، میزان قتل و تهدید زیادتر و گسترده‏تر؛ و محرومیت مسلمانان از حقوق و ثروت و درآمد خود آشكارتر بود، با این حال عكس العمل دسته جمعى در برابر رفتار ضد اسلامى معاویه دیده نمى‏شد، بلكه مردم كوركورانه در برابر معاویه مطیع و خاضع بودند. بلى گاه گاه اعتراضهاى پراكنده‏اى مثل مخالفت «حجر بن عدى» و «عمرو بن حمق خزاعى» و امثال آنها صورت یك جنبش عملى و عمومى در نمى‏آمد، بلكه شعله آن بسرعت خاموش مى‏گشت، زیرا حكومت وقت، سران جنبش را مى‏كشت و انقلاب را در نطفه خفه مى‏كرد و جامعه هیچ تكانى نمى‏خورد.(8)

موانع قیام در عصر معاویه

ولى با وجود چنین وضع اسفناك و انفجارآمیزى كه در زمان تسلط معاویه حكمفرما بود، بنابر ملاحظات فراوان، قیام و انقلاب مسلحانه در آن زمان نه مقدور بود و نه مفید. دو عامل زیر را مى‏توان مهمترین موانع قیام امام حسین (ع) در زمان حكومت معاویه شمرد:

پیمان صلح امام حسن (ع) با معاویه

اگر حسین بن على (ع) در زمان معاویه قیام مى‏كرد، معاویه مى‏توانست از پیمان صلحى كه با امام حسن (ع) بسته و مورد تایید حسین بن على (ع) نیز قرار داشت، به منظور متهم ساختن حسین بن على (ع) بهره بردارى كند، زیرا همه مردم مى‏دانستند كه امام حسن و امام حسین متهد شده‏اند تا زمانى كه معاویه زنده است سكوت كرده به حكومت او گردن نهند، حال اگر حسین (ع) بر ضد معاویه قیام مى‏كرد، امكان داشت معاویه او را شخصى فرصت طلب و پیمان شكن قلمداد كند/
البته مى‏دانیم كه امام حسین (ع) پیمان معاهده خود را با معاویه، پیمانى لازم الوفأ نمى‏دانست؛ زیرا این پیمان از روى آزادى و میل و اختیار صورت نگرفته بود، بلكه پیمانى بود كه تحت فشار و اجبار، و در شرائطى صورت گرفته بود كه بحث و گفتگو فایده‏اى نداشت، بعلاوه خود معاویه آن را نقض كرده و محترم نشمرده بود و خود را به رعایت آن ملزم نمى‏دانست، بنابراین چنین عهد و پمانى، اگر هم در اصل صحیح و معتبر بود، حسین بن على(ع) مقید به آن نبود، زیرا خود معاویه آن را زیر پا گذاشته و در نقض آن از هیچ كوششى فرو گذار نكرده بود، اما در هر حال معاهده صلح، مى‏توانست دستاویز تبلیغاتى معاویه در برابر قیام احتمالى حسین (ع) قرار گیرد/
از طرف دیگر، باید دید در برابر قیام احتمالى او اجتماع چگونه قضاوت مى‏كرد؟
پیداست اجتماع زمان امام حسین ع - چنانكه گذشت - اجتماعى بود كه حال قیام و انقلاب نداشت و شمشیر جهاد به آب عافیت شسته بود. طبعاً چنین اجتماعى عافیت‏طلبى خود را چنین توجیه مى‏كرد كه حسین (ع) با معاویه پیمان بسته است و باید به آن وفا كند/
بنابراین اگر امام حسین (ع) در زمان معاویه قیام مسلحانه مى‏كرد، معاویه مى‏توانست آن را به عنوان یك شورش غیر موجه و برخلاف مواد پیمان صلح بین طرفین معرفى كند و چون جامعه آن روز چنانكه گفتیم - جامعه‏اى بود كه حال قیام و انقلاب نداشت، طبعا منطق معاویه را تایید مى‏كرد/

2- ژست دینى معاویه‏

قیام امام حسین (ع) در زمان یزید، چنان پرشور و مهیج بود كه خاطره آن در دلهاى مردم جاوید مانده است و چنانكه مشاهده مى‏كنیم پس از قرون متمادى، هنوز هم مردم، قهرمانان كربلا را براى خود نمونه و سرمشق قرار مى‏دهند و در ابراز قهرمانى و فداكارى از آنها الهام مى‏گیرند، ولى به گمان قوى اگر امام حسین (ع) در زمان معاویه قیام مى‏كرد، قیام او داراى چنین شور و حماسه‏اى نمى‏شد. راز این مطلب را باید در نفوذ و شیطنت و بازیگرى معاویه، و روش خاص او در حل و فصل مشكلات جستجو كرد/
گر چه معاویه عملا اسلام را تحریف كرده، حكومت اشرافى اموى را جایگزین خلافت ساده و بى پیرایه اسلامى ساخته و جامعه اسلامى را به یك جامعه غیر اسلامى تبدیل كرده بود، اما او این مطلب را بخوبى درك مى‏كرد كه چون بنام دین و خلافت اسلامى حكومت مى‏كند، نباید مرتكب كارهایى بشود كه مردم آن را مبارزه با دین - همان دینى كه بنام آن حكومت مى‏كند- تلقى نمایند، بلكه او لازم مى‏دید همیشه به اعمال خود، رنگ دینى بدهد تا اعمال وى با مقامى كه دارد، سازگار باشد، و آن دسته از كارهایى را كه مشروع جلوه دادن آنها مقدور نیست در خفا انجام دهد/
پاره‏اى از اسناد و شواهد تاریخى نشان مى‏دهد كه معاویه فردى بیدین بوده و به هیچ چیز اعتقاد نداشته است؛ به طورى كه «مغیره بن شعبه» معلوم الحال و بى بند و بار، از سخنانى كه در بعضى از مجالس خصوصى معاویه، از خود وى شنیده بود، اظهار تاسف و اندوه كرده مى‏گفت:«معاویه خبیث‏ترین افراد مردم است.»(9)
ولى با وجود اینها، همین روش معاویه در تظاهر به برخى از ظواهر دینى، درك ماهیت او را براى عامه مردم مشكل ساخته بود/
معاویه براى آنكه به منصب و مقام خود، رنگ مذهبى بدهد، از اوضاع و شرائط بخوبى بهره بردارى مى‏كرد. او از یك طرف خونخواهى عثمان را عنوان مى‏ساخت و از طرف دیگر پس از جریان حكمیت و همچنین به واسطه صلح با امام حسن (ع) و بیعت مردم با وى، خود را در افكار عمومى شایسته خلافت قلمداد مى‏كرد/
بنابراین اگر امام حسین (ع) در زمان او قیامى مسلحانه به راه مى‏افكند، وى بسهولت مى‏توانست آن را در افكار عمومى یك اختلاف سیاسى و كشمكش بر سر قدرت و حكومت معرفى كند، نه قیام حق در برابر باطل!

مبارزات امام حسین (ع) با حكومت معاویه

اما هیچ یك از این موانع باعث نمى‏شد كه امام حسین (ع) در برابر بدعتها و بیدادگریهاى بى شمار معاویه سكوت كند، بلكه او در آن شرائط پرخفقان كه كسى جرات اعتراض نداشت، تا آنجا كه در توان داشت، در برابر مظالم معاویه به مبارزه و مخالفت برخاست. در اینجا سه مورد از مبارزات امام حسین (ع) با حكومت معاویه را به عنوان نمونه مورد بررسى قرار مى‏دهیم:

1- سخنرانیها و نامه‏هاى اعتراض آمیز

در دوران ده ساله امامت امام حسین (ع)، كه آن حضرت در صحنه سیاسى با معاویه روبرو بود، نامه‏هاى متعددى بین او و معاویه رد و بدل شده است كه نشانه موضعگیرى سخت و انقلابى امام حسین (ع) در برابر معاویه است/
امام بدنبال هر جنایت و اقدام ضد اسلامى معاویه او را بشدت مورد انتقاد و اعتراض قرار مى‏داد. یكى از مهمترین این موارد، موضوع ولیعهدى یزید بود/

مخالفت با ولیعهدى یزید

معاویه به دنبال فعالیتهاى دامنه دار خود به منظور تثبیت ولیعهدى یزید، سفرى به مدینه كرد تا از مردم مدینه، بویژه شخصیتهاى بزرگ این شهر كه در رأس آنان امام حسین (ع) قرار داشت، بیعت بگیرد. او پس از ورود به این شهر، با «حسین بن على (ع)» و «عبدالله بن عباس» دیدار كرد و طى سخنانى موضوع ولیعهدى یزید را پیش كشیده و كوشش كرد كه موافقت آنان را با این موضوع جلب كند. حسین بن على (ع) در پاسخ سخنان وى با ذكر مقدمه‏اى چنین گفت:...تو در برترى و فضیلیت كه براى خود قائلى، دچار لغزش و افراط شده‏اى و با تصاحب اموال عمومى مرتكب ظلم و اجحاف گشته‏اى. تو از پس دادن اموال مردم به صاحبانش خوددارى و بخل ورزیدى، و آنقدر آزادانه به تاخت و تاز پرداختى كه از حد خود تجاوز نمودى، و چون حقوق حقداران را به آنان نپرداختى، شیطان به بهره كامل و نصیب اعلاى خود (در اغواى تو) رسید/
آنچه درباره كمالات یزید و لیاقت وى براى اداره امور امت اسلامى گفتى فهمیدم. تو یزید را چنان توصیف كردى كه گویا شخصى را مى‏خواهى معرفى كنى كه زندگى با او بر مردم پوشیده است و یا از غایبى خبر مى‏دهى كه مردم او را ندیده‏اند! و یا در این مورد فقط تو علم و اطلاع به دست آورده‏اى! نه، یزید آنچنانكه باید خود را نشان داده و باطن خود را آشكار ساخته است. یزید را آنچنانكه هست معرفى كن! یزید جوان سگباز و كبوتر باز و بوالهوسى است كه عمرش باساز و آواز و خوشگذرانى سپرى مى‏شود. یزید را این گونه معرفى كن و این تلاشهاى بى ثمر را كنار بگذار! گناهانى كه تاكنون درباره این امت بر دوش خود بار كرده‏اى بس است، كارى نكن كه هنگام ملاقات پروردگار، بار گناهانت از این سنگینتر باشد. تو آنقدر به روش باطل و ستمگرانه خود ادامه دادى و با بیخردى مرتكب ظلم شدى كه كاسه صبر مردم را لبریز نمودى، اینك دیگر مابین مرگ و تو بیش از یك چشم بر هم زدن باقى نمانده است، بدان كه اعمال تو نزد پروردگار محفوظ است و باید روز رستاخیز پاسخگوى آنها باشى...!(10)

نگرانى معاویه از قیام امام حسین (ع)

در همان ایام یك سال «مروان بن حكم» كه از طرف معاویه حاكم مدینه بود، به وى نوشت: عمرو بن عثمان گزارش كرده است كه، «گروهى از رجال و شخصیتهاى عراق و حجاز نزد حسین بن على (ع) رفت و آمد مى‏كنند» و اظهار كرده است كه، «اطمینان ندارد حسین قیام نكند.»
مروان در نامه خود اضافه مى‏كرد كه: من در این باره تحقیق كرده‏ام، طبق اطلاعات رسیده او فعلا قصد قیام و مخالفت ندارد، ولى اطمینان ندارم كه در آینده نیز چنین باشد، اینك نظر خود را در این باره بنویسید/
معاویه، پس از دریافت این گزارش، علاوه بر پاسخ نامه مروان، نامه‏اى نیز به این مضمون به حسین بن على(ع) نوشت:
«گزارش پاره‏اى از كارهاى تو به من رسیده است كه اگر صحت داشته باشد من آنها را شایسته تو نمى‏دانم. سوگند به خدا هر كس پیمان و معاهده‏اى ببندد، باید به آن وفادار باشد و اگر این گزارش صحت نداشته باشد، تو سزاوارترین شخص براى چنین وضعى هستى. اینك مواظب خود باش و به عهد و پیمان خود وفا كن. اگر با من مخالفت كنى با مخالفت روبرو مى‏شوى و اگر بدى كنى بدى مى‏بینى، از ایجاد اختلاف میان امت بپرهیز...»(11)

پاسخ تاریخى امام حسین (ع) به معاویه

امام حسین (ع) در پاسخ او چنین نوشت:
اما بعد، نامه تو بدستم رسید، نوشته‏اى كه خبرهایى از من به گوش تو رسیده است كه به گمان تو هیچ وقت زیبنده من نبوده و تو آنها را در خور شأن من نمى‏دانسته‏اى! باید بگویم تنها خدا است كه انسان را به كارهاى نیك هدایت مى‏كند و توفیق اعمال خیر را به انسان مى‏دهد/
اما آنچه در باب من به گوش تو رسیده، یك مشت سخنان بى اساس است كه چاپلوسان و سخن چینان تفرقه انداز و دورغ پرداز، از پیش خود ساخته و پرداخته‏اند. این گمراهان بیدین دروغ گفته‏اند من نه تدارك جنگى بر ضد تو دیده‏ام و نه قصد خروج بر ضد تو داشته‏ام، ولى از اینكه بر ضد تو و بر ضد دوستان ستمگر و بى دین تو، كه حزب ستمگران و برادران شیطانند، قیام نكرده‏ام از خدا مى‏ترسم/
آیا تو قاتل «حجربن عدى» و یارانش نبودى؟ قاتل كسانى كه همه، از نمازگزاران و پرستندگان خداوند بودند؛ كسانى كه بدعتها را ناروا شمرده و با آن سخت مبارزه مى‏كردند، و كارشان امر به معروف ونهى از منكر بود. تو پس از آنكه به آنان امان دادى و سوگندهاى اكید یاد كردى كه به خاطر حوادث گذشته آزارشان نكنى، برخلاف امان و سوگند خود، آنان را ظالمانه كشتى، و با این كار، بر خدا گستاخى نموه، عهد و پیمان او را سبك شمردى.
آیا تو قاتل «عمرو بن حمق»، آن مسلمان پارسا كه از كثرت عبادت چهره و بدنش تكیده و فرسوده شده بود، نیستى كه پس از دادن امان و بستن پیمان -پیمانى كه اگر به آهوان بیابان مى‏دادى، از قله‏هاى كوهها پایین مى‏آمدند - او را كشتى؟!
آیا تو نبودى كه «زیاد» (پسر سمیه) را برادر خود خواندى و او را پسر ابوسفیان قلمداد كردى، در حالى كه پیامبر فرموده است:«نوزاد به پدر ملحق مى‏گردد و زناكار باید سنگسار گردد»؟!
اى كاش جریان به همینجا خاتمه مى‏یافت، اما چنین نبود، بلكه پسر سمیه را پس از برادر خواندگى، بر ملت مسلمان مسلط ساختى و او نیز با اتكا به قدرت تو مسلمانها را كشت، دستها و پاهایشان را قطع كرد، و بر شاخه‏هاى نخل به دار آویخت! اى معاویه تو عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ ساختى كه گویى تو از این امت، و این امت از تو نبوده‏اند!
آیا تو قاتل «حضرمى» نیستى كه جرم او این بود كه همین زیاد به تو اطلاع داد كه «وى پیرو دین على است»، در حالى كه دین على همان دین پسر عمویش پیامبر (ص) است و بنام همان دین است كه اكنون تو براریكه حكومت و قدرت تكیه زده‏اى! و اگر این دین نبود، تو و پدرانت هنوز در جاهلیت به سر مى‏بردید و بزرگترین شرف و فضیلت شما، رنج و مشقت دو سفر زمستانى و تابستانى به یمن و شام بود، ولى خداوند در پرتو رهبرى ما خاندان، شما را زا این زندگى نكبتبار نجات بخشید/
اى معاویه! یكى از سخنان تو این بود كه در میان این امت ایجاد اختلاف و فتنه نكنم. من هیچ فتنه‏اى بزرگتر و مهمتر از حكومت تو بر این امت سراغ ندارم! دیگر از سخنان تو این بود كه مواظب رفتار و دین خود، و امت محمد (ص) باشم. من (وقتى به وظیفه خود مى‏اندیشم و به دین خود و امت محمد (ص) نظر مى‏افكنم) وظیفه‏اى بزرگتر از این نمى‏دانم كه با تو بجنگم، و این جنگ، جهاد در راه خدا خواهد بود، و اگر (به خاطر یك رشته عذرها) از قیام بر ضد تو خوددارى كنم از خدا طلب آمرزش مى‏كنم (چون ممكن است آن عذرها در پیشگاه خدا پذیرفته نباشد) و از خدا مى‏خواهم مرا به آنچه موجب رضا و خشنودى اوست، ارشاد و هدایت كند/
اى معاویه! دیگر از سخنان تو این بود كه: اگر من به تو بدى كنم، با من بدى خواهى كرد و اگر با تو دشمنى كنم دشمنى خواهى نمود. باید بگویم: در این جهان نیكان و صالحان همواره با دشمنى بدكاران روبرو بوده‏اند، و من امیدوارم دشمنى تو زیانى به من نرساند و زیان بداندیشیهاى تو بیش از همه متوجه خودت گردد و اعمال تو را نابود سازد، پس هر قدر مى‏توانى دشمنى كن!/
اى معاویه! از خدا بترس و بدان كه گناهان كوچك و بزرگت همه در پرونده خدایى ثبت شده است. این را نیز بدان كه خدا جنایات تو را كه به صرف ظن و گمان مردم را مى‏كشى، و به محض اتهام، آنان را به حكومت رسانده‏اى، هرگز به دست فراموشى نخواهد سپرد/
تو با این كار، خود را به هلاكت افكندى، دین خود را تباه ساختى، و حقوق ملت را پایمال كردى، والسلام.(12)

2- سخنرانى كوبنده و افشاگرانه در كنگره عظیم حج

یك (یا دو سال) پیش از مرگ معاویه كه فشار و تضییقات نسبت به شیعیان از طرف حكومت وى به اوج شدت رسیده بود، امام حسین (ع) به حج مشرف شد و در حالى كه «عبدالله بن عباس» و«عبدالله بن جعفر» آن حضرت را همراهى مى‏كردند، از «صحابه» و «تابعین» و بزرگان آن روز جامعه اسلامى كه به پاكى و صلاح شهرت داشتند، و نیز عموم بنى هاشم خواست كه در چادر او واقع در «منى» اجتماع كنند. بالغ بر هفتصد نفر از تابعین و دویست نفر از صحابه در چادر آن حضرت گرد آمدند. آنگاه امام بپاخاست و سخنانى به این شرخ ایراد كرد:
«دیدید كه این مرد زورگو و ستمگر با ما و شیعیان ما چه كرد؟ من در اینجا مطالبى را با شما در میان مى‏گذارم، اگر درست بود، تصدیق، و اگر دروغ بود، تكذیب كنید. سخنان مرا بشنوید و گفتار مرا بنویسید؛ وقتى كه به شهرها و میان قبائل خود برگشتید، با افراد مورد اعتماد و اطمینان در میان بگذارید و آنان را به رهبرى ما دعوت كنید، زیرا مى‏ترسم این موضوع (رهبرى امت توسط اهل بیت) به دست فراموشى سپرده شود و حق نابود و مغلوب گردد.»
امام سپس فضیلتها و سوابق درخشان پدرش امیر مومنان (ع) و خاندان امامت را برشمرد و بدعتها و جنایتها و اعمال ضد اسلامى معاویه را تشریح كرد(13)و بدین وسیله یك حركت عظیم تبلیغى را بر ضد حكومت پلید معاویه پدید آورد و زمینه را براى قیام فراهم ساخت/
«حسن بن على بن شعبه»، از دانشمندان بزرگ قرن چهارم، در كتاب «تحف العقول» خطبه‏اى را از امام حسین (ع)نقل كرده كه محل و تاریخ ایراد آن روشن نیست، ولى قرائن و شواهد و محتواى خطبه نشان مى‏دهد كه این همان خطبه است كه حضرت در «منى» ایراد نموده است. ما به مناسبت بحث، ترجمه بخشهایى از این خطبه را در زیر مى‏آوریم:
اى رجال مقتدر! شما گروهى هستید كه به دانش و نیكى و خیرخواهى شهرت یافته‏اید، در پرتو دین خوا در دلهاى مردم، عظمت و مهابت یافته‏اید، شرافتمند از شما حساب مى‏برد و ضعیف وناتوان شما راگرامى مى‏دارد، و كسانى كه با شما هم پایه و در جه‏اند بر آنها حق نعمتى ندارید شما را بر خود مقدم مى‏دارند...من بر شما، كه (به سبب سوابق و ایمانتان) برگردن خدا منت مى‏نهید! مى‏ترسم كه از طرف خدا بر شما عذاب و گرفتارى فرود آید، زیرا شما به مقام بزرگى رسیده‏اید كه دیگران دارا نیستند و بر دیگران برترى یافته‏اید، نیكان و پاكان را احترام نمى‏كنید، در صورتى كه شما به خاطر خدا در میان مردم مورد احترام هستید/
شما به چشم خود مى‏بینید كه پیمانهاى الهى را مى‏شكنند و با قوانین خدا مخالفت مى‏كنند، ولى بیم و هراسى به خود راه نمى‏دهید. از نقض عهد و پیمان پدرتان به هراس مى‏افتید، ولى به اینكه پیمانهاى رسول خدا شكسته یا خوار و بى مقدار گشته است هیچ اهمیت نمى‏دهید. افراد كور و لال و زمینگیر در كشور اسلامى بدون سرپرست و مراقبت مانده‏اند و بر آنها رحم نمى‏شود، اما شما در خور موقعیت و منزلت خویش كارى نمى‏كنید، و با كسى هم كه وظیفه خود را در این مورد انجام مى‏دهد یارى و همكارى نمى‏كنید، و با سازش و همكارى و مسامحه با ستمگران، خود را آسوده مى‏دارید. خداوند فرمان جلوگیرى از منكرات و بازداشتن مردم از آنها را داده است، ولى شما از آن غافلید. مصیبت شما عالمان امت از همه بیشتر است، زیرا موقعیت و منزلت عالمان دین مورد تعرض قرار گرفته است، و اى كاش این را مى‏دانستید.
زمام امور باید در دست كسانى باشد كه عالم به احكام خدا و امین بر حلال و حرام او هستند و شما داراى این مقام بودید و از دستتان گرفتند، و هنگامى این مقام را از دست شما گرفتند كه پیرامون حق پراكنده شدید، و با وجود دلیل روشن، در سنت پیامبر اختلاف ورزیدید. اگر در راه خدا مشكلات را تحمل كرده در برابر آزارها و فشارها شكیبایى از خود نشان مى‏دادید، زمام امور در قبضه شما قرار مى‏گرفت و همه امور زیر نظر شما اداره مى‏شد، ولى شما ستمگران را بر مقدرات خود مسلط ساختید و امور خدا(حكومت) را به آن‏ها تسلیم كردید تا حلال و حرام را در هم آمیزند و در شهوات و هوسرانیهاى خود غوطه خورند. آنان را بر این مقام مسلط نساخت مگر گریز شما از مرگ و دلبستگیتان به زندگى چند روزه دنیا. شما با این كوتاهى در انجام وظیفه، ناتوان را زیر دست آنها قرار دادید تا گروهى را برده و مقهور خویش، و گروه دیگر را براى زندگى توام با شكست، بیچاره سازند، و به پیروى از اشرار، و در اثر گستاخى در پیشگاه خداوند جبار، در اداره حكومت، به میل و هواى خود رفتار كنند و دل به رسوایى و هوسرانى بسپارند/
در هر شهرى از شهرها، گوینده‏اى (مزدور را براى تبلیغ اهدافشان) برفراز منبر مى‏فرستند، و همه كشور اسلامى در قبضه آنهاست، و دستشان در همه جا باز است و مردم برده آنان و در اختیار آنان هستند، هر ستمى كه بر این مردم بى پناه كنند، مردم نمى‏توانند از خود دفاع كنند. دسته‏اى از این قوم، زورگو و معاندند كه بر هر ناتوان و ضعیفى فشار مى‏آورند، و برخى دیگر فرمانروایانى هستند كه به خداى زنده كننده و میراننده عقیده‏اى ندارند/
شگفتا از این وضع! و چرا در شگفت نباشم در حالى كه زمین در تصرف فردى ستمگر و دغلكار، و باجگیرى نابكار است كه بر مومنان بى هیچ ترحم و دلسوزى حكمرانى مى‏كند! خدا در كشمكش میان ما حاكم، و او به حكم خود، بین ما داور است.
پروردگارا! این حركت ما نه به خاطر رقابت بر سر حكومت و قدرت، و نه به منظور به دست آوردن مال دنیاست؛ بلكه به خاطر آن است كه نشانه‏هاى دین تو را به مردم نشان دهیم و اصلاحات را در كشور اسلامى اجرا كنیم تا بندگان ستمدیده‏ات از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات و احكام و سنتهاى تو اجرا گردد/
اینك (شما بزرگان امت) اگر مرا یارى نكنید ستمگران بر شما چیره مى‏گردند و در پى خاموش ساختن نور پیامبرتان مى‏كوشند....(14)

3- ضبط اموال دولتى

در همان ایام كاروانى از یمن كه حامل مقدارى از بیت المال بود، از طریق مدینه، رهسپار دمشق بود. امام حسین (ع)با اطلاع از این موضوع، آن را ضبط كرد و در میان مستمندان بنى هاشم و دیگران تقسیم كرد و نامه‏اى بدین شرح به معاویه نوشت: «كاروانى از یمن از اینجا عبور مى‏كرد كه حامل اموال و پارچه‏ها و عطریاتى براى تو بود تا آنها را به خزانه دمشت سرازیر كنى و به خویشانت كه تاكنون شكمها و جیبهاى خود را از بیت المال پر كرده‏اند، ببخشى، من نیاز به آن اموال داشتم، و آنها را ضبط كردم، والسلام»! معاویه از این اقدام سخت ناراحت شد و نامه تندى به امام نوشت. (15)
بى شك این اقدام امام حسین (ع) یك گام آشكار در جهت نامشروع معرفى نمودن حكومت معاویه و مخالفت صریح با وى به شمار مى‏رفت، و در آن شرائط هیچ كس جز آن حضرت، جرات چنین كارى را نداشت/

ماهیت و عوامل قیام عاشورا

در مورد نهضت امام حسین (ع) سوالاتى مطرح است كه روشن شدن علل قیام آن حضرت بستگى به پاسخ این سوالات دارد. سوالات چنین است:
1- آیا اگر یزید براى گرفتن بیعت از امام حسین (ع) به او فشار نمى‏آورد، باز هم او با حكومت یزید مخالفت مى‏كرد؟
2 - آیا اگر مردم كوفه امام حسین را به عراق دعوت نمى‏كردند، باز هم این قیام رخ مى‏داد؟
3- آیا این قیام و نهضت، یك اقدام حساب نشده و ناآگاهانه و یك انقلاب انفجارى بود از نوع قیامها انفجارهاى اجتماعى كه امروز مادیها مطرح مى‏كنند؟ یا یك انقلاب آگاهانه و حساب شده بود؟
براى روشن شدن پاسخ این سوالات لازم است مقدمتاً یادآور شویم كه برخلاف پدیده‏هاى طبیعى كه معمولا تك ماهیتى هستند، پدیده‏هاى اجتماعى ممكن است چند ماهیتى باشند مثلا یك فلز نمى‏تواند در یك زمان، هم ماهیت طلا داشته باشد و هم ماهیت مس، ولى پدیده‏هاى اجتماعى مى‏توانند در آن واحد چند بعد داشته باشند و عوامل مختلفى در پیدایش آن‏ها موثر باشد. مثلا یك نهضت مى‏تواند داراى ماهیت عكس العملى باشد یعنى صرفاً یك عكس العمل باشد، و در عین حال ماهیت تهاجمى نیز داشته باشد و در صورت داشتن ماهیت عكس العملى، ممكن است در برابر یك جریان، عكس العمل منفى و در برابر جریان دیگر عكس العمل مثبت به شمار برود/
قیام امام حسین (ع) از این گونه پدیده‏ها بود و همه اینها در نهضت آن حضرت وجود داشت، زیرا عوامل مختلف در آن اثر داشت كه ذیلا توضیح مى‏دهیم:

عوامل پیدایش نهضت امام حسین (ع)

سه عامل یاد شده در زیر، در پیدایش این قیام و نهضت اثر داشت:
1- درخواست بیعت از امام حسین (ع) براى یزید و وارد آوردن فشار به آن حضرت به این منظور؛
2- دعوت مردم كوفه از امام حسین (ع) به عراق؛
3- عامل امر به معروف و نهى از منكر كه امام حسین (ع) از روز نخست از مدینه با این شعار حركت كرد/
اكنون هر كدام از اینها را توضیح مى‏دهیم تا ببینیم قیام امام حسین ع با توجه به هر یك از اینها چه ماهیتى داشته و سهم هر كدام از اینها در این انقلاب چقدر بوده است؟
1- مخالفت با بیعت یزید
از نظر زمانى، نخستین عامل، درخواست بیعت از امام حسین (ع) از طرف حكومت یزید و مخالفت آن حضرت با این بیعت است. چنانكه مورخان مى‏گویند، پس از مرگ معاویه در نیمه ماه رجب سال 60 هجرى (16)یزید به «ولید بن عتبه بن ابى سفیان»، حاكم مدینه، نوشت كه از حسین بن على براى خلافت او بیعت بگیرد و به وى فرصت تأخیر در این كار را ندهد. با رسیدن نامه یزید، حاكم مدینه حسین بن على (ع) را خواست و موضوع را با او در میان گذاشت. حسین (ع) كه از زمان حیات معاویه با ولیعهدى یزید بشدت مخالفت كرده بود، این بار نیز از بیعت سرباز زد. زیرا بیعت با یزید، نه تنها به معناى صحه گذاشتن بر خلافت شخص ننگینى مانند او بود، بلكه به معناى تأیید بدعت بزرگى همچون تاسیس رژیم سلطنتى بود كه معاویه آن را پایه گذارى كرده بود. چند روز فشار از طرف حاكم مدینه ادامه داشت، ولى حسین بن على (ع) در برابر آن مقاومت مى‏كرد. بر اثر تشدید فشار، حضرت در 28 رجب با اعضاى خانواده و گروهى از بنى هاشم، مدینه را به سوى مكه ترك گفت و در سوم شعبان وارد این شهر شد/
انتخاب مكه از میان شهرهاى مختلف، به این دلیل بود كه مكه، حرم امن بود، و علاوه بر آن موسم حج در پیش بود و با توجه به اجتماع قریب الوقوع حجاج در مكه، این شهر بهترین جا براى ابلاغ پیام امام و رساندن اهداف او به اطلاع مسلمانان بود/
نهضت امام حسین (ع) تا اینجا ماهیت عكس العملى داشت،آنهم عكس العمل منفى در برابر یك تقاضاى نامشروع، زیرا حكومت یزید از او با فشار و اصرار بیعت مى‏خواست و او خوددارى مى‏ورزید؛ ولى در هر حال این موضوع روشن است كه امام پیش از آنكه دعوت كوفیان پیش آید، در برابر فشار حكومت یزید، از خود مخالفت نشان داد و اگر دعوت آنان نیز نبود، باز امام با یزید بیعت نمى‏كرد/
2- دعوت كوفیان از امام حسین (ع)
امام حسین (ع) كه در سوم شعبان وارد مكه شده بود، در این شهر اقامت گزید و به افشارى ماهیت ضد اسلامى رژیم وقت پرداخت. گزارش مخالفت امام حسین (ع) با خلافت یزید و اقامت او در مكه به عراق رسید، مردم كوفه كه خاطره حكومت عدل على ع در حدود بیست سال پیش را در خاطر داشتند و آثار تعلیم و تربیت امیرمومنان (ع) در آن شهر بكلى از میان نرفته بود و هنوز یتیمهایى كه على ع بزرگ كرده و بیوه‏هایى كه از آنها سرپرستى كرده بود، زنده بودند، دور هم گرد آمدند وبا ارزیابى اوضاع تصمیم گرفتند از اطاعت یزید سرباز زده از حسین بن على (ع) جهت رهبرى خود دعوت كنند و از او پیروى نمایند/
به دنبال این مذاكرات، سران شیعیان كوفه مانند: «سلیمان بن صرد»، «مسیب بن نجبه»، «رفاعة بن شداد بحلى»، «حبیب بن مظاهر» نامه‏هایى به حضور امام حسین (ع) نوشتند و از او دعوت كردند به عراق برود و رهبرى آنان را در دست بگیرد. نخستین نامه در دهم ماه رمضان سال 60 هجرى به دست امام حسین (ع)رسید.(17)ارسال نامه‏ها از طرف شخصیتها و گروههاى متعدد كوفى همچنان ادامه یافت به طورى كه تنها در یك روز ششصد نامه به دست امام رسید و مجموع نامه‏هایى كه به تدریج مى‏رسید، بالغ بر دوازده هزار نامه گردید.(18)
امام حسین (ع) با توجه به این استقبال عظیم و سیل نامه‏ها و تقاضاها، چون احساس وظیفه كرد كه درخواست عراقیان را بپذیرد، عكس العمل مثبت نشان داد و پسر عموى خود، «مسلم بن عقیل» را به نمانیدگى خود به كوفه اعزام نمود تا اوضاع عراق را مطالعه كرده نتیجه را گزارش كند و اگر مردم كوفه عملا به آنچه نوشته‏اند وفادارند، امام نیز رهسپار عراق گردد////
چنانكه ملاحظه مى‏شود، برخورد امام حسین (ع) با دعوت كوفیان عكس العمل مثبت بود و ماهیت اقدام حضرت ماهیت مثبت است و نوعى همكارى و تعاون با عراقیان به شمار مى‏رود. با توجه به آنچه گفته شد، روشن مى‏گردد كه امام حسین (ع) در مكه از نظر خوددارى از بیعت یزید دیگر وظیفه‏اى به عهده نداشت چون در هر حال بیعت نكرده بود؛ اما دعوت كوفیان بعد تازه‏اى به قضیه داد و وظیفه تازه‏اى براى امام ایجاد كرد. گویى ارزیابى امام حسین (ع) این بود: حال كه كوفیان با این همه اصرار و اشتیاق مرا دعوت كرده‏اند، به عراق بروم، اگر آنان به وعده‏هاى خود وفادار بودند كه چه بهتر، و اگر چنین نبود، باز به مكه برگردم یا به یكى از مناطق اسلامى مى‏روم/
بدین ترتیب از نظر زمانى، خوددارى از بیعت یزید پیش از آن بود كه اسمى از دعوت كوفیان به میان آید، و نخستین نامه كوفیان نیز در حدود چهل روز پس از اقامت امام حسین (ع) در مكه به دست آن حضرت رسید، بنابراین مسئله این نیست كه چون امام از طرف مردم كوفه دعوت شده بود، با یزید بیعت نكرد، بلكه ابتدأاً از بیعت خوددارى كرد و سپس نامه‏هاى كوفیان را دریافت داشت، یعنى اگر كوفه‏اى هم نبود و اگر مردمى هم او را دعوت نمى‏كردند، و اگر تمام اقطار زمین را بر او تنگ مى‏گرفتند، باز با یزید بیعت نمى‏كرد/
3- عامل امر به معروف و نهى از منكر
امام حسین (ع) از روز نخست از مدینه با شعار امر به معروف و نهى از منكر حركت كرد. از این نظر، مسئله این نبود كه چون از امام حسین (ع) بیعت خواسته‏اند و او بیعت نكرده، پس قیام مى‏كند، بلكه اگر بیعت هم نمى‏خواستند، باز قیام را لازم مى‏دانست. نیز مسئله این نبود كه چون مردم كوفه از او دعوت كرده‏اند، قیام مى‏كند، زیرا دیدیم كه حدود یك ماه و نیم بعد از خوددارى از بیعت بود كه دعوت كوفیان آغاز شد. از این دیدگاه، منطق‏امام حسین (ع) منطق اعتراض و تهاجم بر حكومت ضد اسلامى بود، منطق او این بود كه چون جهان اسلام را منكرات و فساد و آلودگى فراگرفته، و حكومت وقت به صورت سرچشمه فساد در آمده است، او به حكم مسئولیت شرعى و وظیفه الهى خود باید قیام كند/
چنانكه گفتیم این هر سه عامل در قیام و نهضت عظیم امام حسین (ع) نقش داشتند و هر كدام یك نوع تكلیف و وظیفه براى امام ایجاب مى‏كردند و موضع حضرت در برابر هر كدام، فرق مى‏كرد:
از نظر عامل اول، امام حسین حالت دفاعى داشت، زیرا از او بزور بیعت مى‏خواستند و او خوددارى مى‏ورزید/
از نظر عامل دوم، حضرت موضع تعاون و همكارى داشت زیرا او را به همكارى دعوت كردند و او نیز پاسخ مثبت داد/
اما از نظر عامل سوم، او مهاجم و معترض و پرخاشگر بود، زیرا اگر هم از او بیعت نمى‏خواستند باز به حكومت هجوم برده، آن را غیر اسلامى مى‏خواند/

ارزش هر یك از عوامل سه گانه؟

اكنون ببینیم در میان این عوامل سه گانه كدامیك ارزش بیشترى دارد؟
بى شك عامل اجابت دعوت مردم كوفه ارزشى بسیار دارد، زیرا حضرت در پاسخ مردمى كه از اطاعت یزید سرپیچى نموده و او را براى رهبرى خود دعوت كرده بودند آمادگى خود را اعلام كرد، و اگر اوضاع و شرائط مساعد بود، اقدام به تشكیل حكومت اسلامى مى‏نمود. اما خوددارى حضرت از بیعت یزید ارزشى بیشتر دارد ؛ زیرا امام بارها اعلام كرد كه به هر قیمت و در برابر هر گونه فشارى، با یزید بیعت نخواهد كرد و این امر، ایستادگى و مقاومت حضرت را در برابر زور و فشار نشان مى‏دهد ولى بیشترین ارزش را عامل سوم یعنى امر به معروف و نهى از منكر دارد، زیرا در اینجا اقدام حضرت نه جنبه عكس‏العمل و دفاع داشت و نه جنبه همكارى و تعاون و اجابت دعوت، بلكه جنبه تهاجم و پرخاش و اعتراض داشت.
اگر دعوت مردم كوفه عامل اساسى بود، وقتى كه خبر رسید كه زمینه كوفه منتفى شده است، طبعاً امام دست از سخنان و مواضع خود برمى داشت و از ادامه سفر به سوى عراق صرفنظر مى‏كرد، اما مى‏بینیم داغترین خطبه‏هاى امام حسین (ع) و شورانگیزترین و پرهیجانترین سخنان او، بعد از ماجراى شهادت حضرت مسلم است. از اینجا روشن مى‏گردد كه امام حسین (ع) تا چه اندازه روى عامل امر به معروف و نهى از منكر تكیه داشت و تا چه حد نسبت به حكومت فاسد یزید مهاجم و پرخاشگر بود؟(19)
با توضیحاتى كه تا اینجا دادیم پاسخ سوال اول و دوم كه در آغاز این بحث مطرح كردیم روشن شد و مشخص گردید كه اگر فرضاً یزید براى گرفتن بیعت از امام حسین (ع) فشار نمى‏آورد، باز هم او با حكومت یزید مخالفت مى‏كرد و نیز دانستیم كه اگر دعوت كوفیان نبود بازهم این قیام رخ نمى‏داد. اینك براى آنكه پاسخ سوال سوم نیز روشن گردد ذیلا چند سند و گواه زنده را كه نمایانگر میزان توجه امام حسین (ع) به وظیفه امر به معروف و نهى از منكر در این قیام و نهضت است، یادآورى مى‏كنیم:

1- وصیت نامه اعتقادى - سیاسى امام

امام حسین (ع) پیش از حركت از مدینه، وصیتنامه‏اى خطاب به برادرش «محمد حنفیه» نوشت و طى آن علت قیام و نهضت خود را اصلاح امور امت اسلامى و امر به معروف و نهى از منكر، و زنده كردن سیره جدش پیامبر و پدرش على معرفى كرد. امام در این وصیتنامه پس از بیان عقیده خویش درباره توحید و نبوت و معاد، چنین نوشت: «...من، نه از روى خودخواهى و سركشى و هوسرانى (از مدینه) خارج مى‏گردم، و نه براى ایجاد فساد و ستمگرى، بلكه هدف من از این حركت، اصلاح مفاسد امت جدم و منظورم امر به معروف و نهى از منكر است و مى‏خواهم سیره جدم (پیامبر) و پدرم على بن ابیطالب را در پیش گیرم. هر كس در این راه به پاس احترام حق از من پیروى كند، راه خود را در پیش خواهم گرفت، تا خداوند میان من و این قوم داورى كند كه او بهترین داوران است...»(20)
چنانكه مى‏بینیم امام در این وصیتنامه، انگیزه قیام خود را چهار چیز اعلام مى‏كند:
1- اصلاح امور امت؛
2- امر به معروف؛
3- نهى از منكر؛
4- پیروى از سیره جدش پیامبر و پدرش على (ع) و زنده كردن سیره آن دو بزرگوار/

2- سكوت نابخشودنى

امام حسین (ع) هنگام عزیمت به سوى عراق در منزلى بنام «بیضه» خطاب به سپاه «حر» خطبه‏اى ایراد كرد و طى آن انگیزه قیام خود را چنین شرح داد:
«مردم! پیامبر خدا (ص) فرمود: هر مسلمانى با سلطان ستمگرى مواجه گردد كه حرام خدا را حلال شمرده و پیمان الهى را در هم مى‏شكند، با سنت و قانون پیامبر از در مخالفت در آمده در میان بندگان خدا راه گناه معصیت و عدوان و دشمنى در پیش مى‏گیرد، ولى او در مقابل چنین سلطانى، با عمل و یا با گفتار اظهار مخالفت نكند، برخداوند است كه این فرد (ساكت) را به كیفر همان ستمگر (آتش جهنم) محكوم سازد/
مردم! آگاه باشید اینان(بنى امیه) اطاعت خدا را ترك و پیروى از شیطان را برخود فرض نموده‏اند، فساد را ترویج و حدود الهى را تعطیل نموده، فئ را (كه مختص به خاندان پیامبر) به خود اختصاص داده‏اند و من به هدایت و رهبرى جامعه مسلمانان و قیام بر ضد این همه فساد و مفسدین كه دین جدم را تغییر داده‏اند، از دیگران شایسته ترم...»(21)

3- محو سنتها و رواج بدعتها

امام حسین (ع) پس از ورود به مكه نامه‏اى به سران قبایل «بصره» فرستاد و طى آن پس از اشاره به دوران خلفاى گذشته كه در آن پیشوایان راستین اسلام را از صحنه سیاست كنار گذاشتند، و این پیشوایان براى جلوگیرى از اختلاف و تفرقه و به خاطر مصالح عالى اسلام این وضع را تحمل كردند، چنین نوشت:
«...اینك پیك خود را با این نامه به سوى شما مى‏فرستم. شما را به كتاب خدا و سنت پیامبر دعوت مى‏كنم، زیرا در شرائطى قرار گرفته‏ایم كه سنت پیامبر بكلى از بین رفته و بدعتها زنده شده است. اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه راست هداست خواهم كرد. درود و رحمت و بركات خدا بر شما باد!»(22)

4- دیگر به حق عمل نمى‏شود

حسین بن على (ع) در راه عراق در منزلى بنام «ذى حسم» در میان یاران خود بپاخاست و خطبه‏اى بدین شرح ایراد نمود:
«پیشامد ما همین است كه مى‏بینید. جداً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتیها آشكار و نیكیها و فضیلتها از محیط ما رخت بر بسته است، و از فضیلتها جز اندكى مانند قطرات ته مانده ظرف آب باقى نمانده است. مردم در زندگى پست و ذلتبارى به سر مى‏برند و صحنه زندگى، همچون چراگاهى سنگلاخ و كم علف، به جایگاه سخت و دشوارى تبدیل شده است/
آیا نمى‏بینید كه دیگر به حق عمل نمى‏شود، و از باطل خوددارى نمى‏شود؟
در چنین وضعى كه دارد كه شخص با ایمان (از جان خود گذشته) مشتاق دیدار پروردگار باشد، در چنین محیط ذلتبار و آلوده‏اى، مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و آزردگى و ملال نمى‏دانم/
این مردم بردگان دنیا هستند، و دین لقلقه زبانشان مى‏باشد، حمایت و پشتیبانیشان از دین تا آنجا است كه زندگیشان همراه با رفاه و آسایش باشد، و آن‏گاه كه در بوته امتحان قرار گرفتند، دینداران كم خواهند بود.»(23)

قیام آگاهانه

براساس تفسیرى كه امروز مادیها در مورد قیامهاى اجتماعى مى‏كنند، انفجار یك جامعه مانند انفجار یك دیگ بخار به هنگام بسته شدن دریچه‏هاى اطمینان آن است كه در این صورت، چه انسان بخواهد و چه نخواهد، به علت تراكم بخار، انفجار خود بخود رخ مى‏دهد، زیرا هنگامى كه فشارها و تضادهاى طبقاتى افزایش یافت ظرفیت تحمل جامعه در برابر فشار و ستم لبریز مى‏گردد و قهراً انفجار به صورت یك پدیده طبیعى انجام مى‏گیرد. به تعبیر دیگر، قیام انفجارى در مقیاس كوچك مانند انفجار عقده یك فرد خشمگین و پرعقده است كه هنگام لبریز شدن كاسه صبرش بى اختیار آنچه را در دل دارد بیرون مى‏ریزد، گر چه بعداً پشیمان مى‏گردد/
با توجه به نمونه هایى از سخنرانیها و نامه‏هاى امام حسین (ع) كه یادآورى كردیم، بخوبى روشن مى‏شود كه قیام این پیشواى بزرگ از این مقوله نبوده است، بلكه یك قیام آگاهانه و بر اساس احساس وظیفه و با توجه به تمام خطرات بوده است. امام حسین (ع) نه تنها خود، آگاهانه از شهادت استقبال كرد، بلكه مى‏خواست یارانش نیز شهادت را آگاهانه انتخاب كنند، به همین جهت شب عاشورا آنان را آزاد گذاشت كه اگر خواستد، بروند، و اعلام كرد كه هر كس تا فردا با او بماند، كشته خواهد شد. آنان نیز با توجه به همه اینها ماندن و شهادت را پذیرفتند/
بعلاوه از نظر مادیها در قیامهاى انفجارى، رهبران و شخصیتها چندان نقشى ندارند، بلكه نقش «ماما» را در تولد «نوزاد» به عهده دارند، و چون ظهور و بروز این گونه قیامها خارج از اختیار قهرمانان انقلاب است، فاقد هر نوع ارزش اخلاقى است در حالى كه نقش رهبرى امام حسین (ع) در قیام كربلا بر احدى پوشیده نیست/

نفوذ حزب اموى در مركز قدرت‏

از آنچه پیرامون نقش امر به معروف و نهى از منكر در قیام امام حسین (ع) گفتیم روشن شد كه علت اصلى قیام آن حضرت انحراف حكومت اسلامى از مسیر اصلى خود و به دنبال آن رواج بدعتها، از بین رفتن سنت پیامبر، گسترش فساد و آلودگى و منكرات و اعمال ضد اسلامى در جامعه آن روز بوده است/
اینك براى توضیح بیشتر، یادآورى مى‏كنیم كه در آن زمان حكومت اسلامى و مقدرات مردم مسلمان به دست حزب ضد اسلامى و جاهلى بنى امیه افتاده بود. این حزب پس از سالها نبرد با پیامبر اسلام (ص) در فتح مكه به ظاهر اسلام آورد، اما كفر و نفاق خود را مخفى كرد و پس از رحلت پیامبر با قیافه ظاهراً اسلامى به فعالیت زیرزمینى پرداخت و بتدریج در دستگاه حكومت اسلامى نفوذ كرده كارهاى كلیدى را در دست گرفت، تا آن‏كه پس از شهادت امیر مومنان (ع) با قبضه حكومت توسط معاویه به اوج قدرت رسید/
گر چه سران و صحنه گردانان اصلى این حزب، مقاصد پلید خود را در جهت ضربت زدن به اسلام از داخل، و زنده كردن نظام جاهلیت، پنهان مى‏ساختند اما هم مطالعه اقدامات و كارهاى آنان این معنا را بخوبى نشان مى‏داد، و هم گاهى در مجالسى كه گمان مى‏كردند صحبتهاى آنجا به بیرون درز نمى‏كند، پرده از روى مقاصد خود بر مى‏داشتند چنانكه ابوسفیان كه در رأس این حزب قرار داشت، روزى كه عثمان (نخستین خلیفه از دودمان بنى امیه) به حكومت رسید و بنى امیه در خانه او اجتماع كردند و در را بستند، گفت: غیر از شما كسى اینجا هست؟(آن روز ابوسفیان نابینا بوده است.) گفتند: نه، گفت:
اكنون كه قدرت و حكومت به دست شما افتاده است آن را همچون گویى به یكدیگر پاس دهید و كوشش كنید كه از دودمان بنى امیه بیرون نرود، من سوگند یاد مى‏كنم به آنچه به آن عقیده دارم كه نه عذابى در كار است و نه حسابى، نه بهشتى است و نه جهنمى و نه قیامتى! (24)
نیز همین ابوسفیان در دوران حكومت عثمان روزى از احد عبور مى‏كرد، بالگد به قبر «حمزه بن عبدالمطلب»زد و گفت: چیزى كه دیروز بر سر آن با شمشیر با شما مى‏جنگیدیم، امروز به دست كودكان ما افتاده است و با آن بازى مى‏كنند!(25)

حركتهاى ضد اسلامى معاویه‏

معاویه بن ابى سفیان در زمان حكومت خود در یك شب نشینى با «مغیره بن شعبه» (یكى از استانداران خود) آرزوى خود را مبنى بر نابودى اسلام با وى در میان گذاشت، و این معنا توسط «مطرف»، پسر مغیره، فاش شد. مطرف مى‏گوید: با پدرم مغیره در «دمشق» مهمان معاویه بودیم. پدرم به كاخ معاویه زیاد تردد مى‏كرد و با او به گفتگو مى‏پرداخت و در بازگشت به اقامتگاهمان از عقل و درایت او یاد مى‏كرد و وى را مى‏ستود، اما یك شب كه از كاخ معاویه برگشت، دیدم بسیار اندوهگین و ناراحت است، فهمیدم حادثه‏اى پیش آمده كه موجب ناراحتى او شده است/
وقتى علت آن را پرسیدم، گفت: پسرم! من اكنون از نزد پلیدترین مردم روزگار مى‏آیم! گفتم مگر چه شده است؟
گفت: امشب با معاویه خلوت كرده بودم، به او گفتم: اكنون كه به مراد خود رسیده‏اى و حكومت را قبضه كرده‏اى، چه مى‏شد كه در این آخر عمرم با مردم با عدالت و نیكى رفتار مى‏كردى و با بنى هاشم این قدر بد رفتارى نمى‏نمودى، چون آنها بالاخره خویشان تو بوده و علاوه اكنون در وضعى نیستند كه خطرى از ناحیه آنها متوجه حكومت تو گردد؟
معاویه گفت: «هیهات! هیهات! ابوبكر خلافت كرد و عدالت گسترى نمود و پس از مرگش فقط نامى از او باقى ماند. عمر نیز به مدت ده سال خلافت كرد و زحمتها كشید، پس از مرگش جز نامى از او باقى نماند. سپس برادر ما عثمان كه كسى در شرافت نسب به پاى او نمى‏رسید، به حكومت رسید، اما به محض آنكه مرد، نامش نیز دفن شد. ولى هر روز در جهان اسلام پنج بار بنام این مرد هاشمى (پیامبر اسلام) فریاد مى‏كنند و مى‏گویند: «اشهد ان محمداً رسول الله». اكنون با این وضع (كه نام آن سه تن مرده و نام محمد باقى مانده) چه راهى باقى مانده است جز آنكه نام او نیز بمیرد و دفن شود؟!»
این گفتار معاویه كه به روشنى از كفر وى پرده بر مى‏دارد، زمانى كه از طریق راویان حدیث به گوش «مامون» - خلیفه عباسى - رسید، او طى بخشنامه‏اى در سراسر كشور اسلامى دستور داد مردم معاویه را لعن كنند.(26)
اینها نشان مى‏دهد كه حزب اموى چگونه در صدد نابودى اسلام بوده و یك حركت ارتجاعى را رهبرى مى‏كرده است؟

یزید چهره منفور جامعه اسلامى

یزید كه در دامن چنین خانواده‏اى پرورش یافته و با فرهنگ چنین حزبى بزرگ شده بود، به آیین اسلام كه مى‏خواست بنام آن بر مردم حكومت كند، كمترین اعتقادى نداشت/
یزید جوانى ناپخته، شهوت پرست، خودسر، و فاقد دوراندیشى و احتیاط بود. او فردى بیخرد، بیباك، خوشگذران، عیاش، و كوتاه فكر بود/
یزید كه پیش از رسیدن به حكومت اسیر هوسها و پایبند تمایلات افراطى خود بود، بعد از رسیدن به حكومت نیز نتوانست حداقل مثل پدر، ظواهر اسلام را حفظ كند، بلكه در اثر روح بى پروایى و هوسبازى كه داشت، علنا مقدسات اسلامى را زیر پا مى‏گذاشت و در راه ارضاى شهوات خود از هیچ چیز فرو گذارى نمى‏كرد/
یزید علناً شراب مى‏خورد و تظاهر به فساد و گناه مى‏كرد، او وقتى در شب نشینیها و بزمهاى اشرافى مى‏نشست و به باده گسارى مى‏پرداخت، بى باكانه اشعارى بدین مضمون مى‏سرود:
«یاران هم پیاله من! برخیزید و به نغمه‏هاى مطربان خوش آواز گوش دهید و پیاله‏هاى شراب را پى در پى سربكشید و بحث و مذاكره علمى و ادبى را كنار بگذارید. نغمه‏هاى (هوس‏انگیز) ساز و آواز، مرا از شنیدن «اذان» و نداى «الله اكبر» باز مى‏دارد و من حاضرم حوران بهشتى را (كه نسیه است) با خم شراب (كه نقد است) عوض كنم» (نقدمال ما و نسیه براى كسانى كه به قیامت معتقدند)!(27)
و با این وقاحت به مقدسات اسلامى دهن كجى مى‏كرد!
او صراحتاً موضوع رسالت و نزول وحى بر حضرت محمد (ص) را انكار مى‏كرد و همچون جد خود ابوسفیان همه را پندارى بیش نمى‏داست، چنانكه پس از پیروزى ظاهرى بر حسین بن على (ع) ضمن اشعارى گفت:«هاشم با ملك و حكومت بازى كرده است، نه خبرى از عالم غیب آمده و نه وحیى نازل شده است»!!
آنگاه كینه‏هاى دیرینه خود را از سرداران اسلام، كه در جنگ بدر و زیر پرچم اسلام بستگان او را از دم شمشیر گذرانده بودند، یاد كرده كشتن امام حسین (ع) را تلافى آن ماجرا معرفى كرد و گفت: «كاش بزرگان ما كه در بدر كشته شدند، امروز زنده بودند و مى‏گفتند: یزید دست مریزاد!»(28)
یك سال معاویه یزید را با لشگرى براى جنگ با رومیها فرستاد (گویا مى‏خواست وانمود كند كه یزید تنها اهل بزم نیست، اهل رزم نیز هست!) و «سفیان بن عوف غامدى» را با وى همراه نمود. یزید در این سفر زن محبوب و مورد علاقه خود «ام كلثوم» را همراه مى‏برد. سفیان پیش از یزید با لشگریان وارد سرزمین روم شد و بر اثر بدى آب و هوا سربازان مسلمان در محلى بنام «غذقذونه»(29)به تب و آبله مبتلا شدند/
یزید كه در راه در منزلى بنام «دیرمران»(30) در كنار «ام كلثوم» به استراحت و عیش و نوش پرداخته بود، چون از این حادثه خبر یافت، گفت:
ما ان ابالى بما لاقت جموعهم بالغذقذونه من حمى و من موم
اذا اتكات على الانماط فى غرف‏بدیر مران عندى ام كلثوم
من كه در دیرمران در میان غرفه‏ها و بالشها تكیه زده‏ام وام كلثوم در كنار من است، باكى ندارم كه سربازان مسلمان در غذقذونه دچار تب و آبله شوند و بمیرند!(31)
كسى كه میزان دلسوزى او نسبت به نیروهاى رزمنده و جوانان كشور این مقدار باشد، پیداست كه اگر مقدرات كشور را در دست بگیرد، چه به روزگار امت اسلامى مى‏آورد؟!
درباریزید مركز انواع فساد و گناه شده بود. آثار شوم فساد و بى دینى دربار او در جامعه چنان گسترش یافته بود كه در دوران حكومت كوتاه مدت او، حتى محیط مقدسى همچون «مكه» و «مدینه» نیز آلوده شده بود.(32)
یزید سرانجام جان خود را در راه هوسرانى از دست داد و افراط در شرابخوارى سبب مسمومیت و مرگ وى گردید.(33)
«مسعودى»، یكى از مورخان نامدار اسلامى، مى‏گوید: یزید در رفتار با مردم روش فرعون را در پیش گرفته بود و بلكه رفتار فرعون از او بهتر بود!(34)
شواهد و مدارك فساد و آلودگى یزید و زندگى ننگین و حكومت پلید وى به قدرى زیاد است كه طرح همه آنها از حدود این بحث فشرده خارج است و گمان مى‏كنیم آنچه گفته شد براى معرفى چهره پلید او كافى باشد/

گرایش یزید به مسیحیت تحریف شده‏

از اینها گذشته یزید اصولا بر اساس تعلیمات مسیحیت پرورش یافته بود و یا حداقل به مسیحیت تمایل داشت/
استاد «عبدالله علائلى» با اشاره به این معنا مى‏نویسد:
«شاید عجیب به نظر آید اگر تربیت یزید را تربیت مسیحى بدانیم به طورى كه از تربیت اسلامى و آشنایى با فرهنگ و تعلیمات اسلامى دور بوده باشد، و شاید خواننده تا حد انكار از این معنا تعجب كند، ولى اگر بدانیم كه یزید از طرف مادر از قبیله «بنى كلب» بود كه پیش از اسلام دین مسیحى داشتند، تعجب نخواهیم كرد،زیرا از بدیهیات علم الاجتماع این است كه ریشه كن ساختن عقاید یك ملت كه اساس خویها و خصلتها و ارزشهاى اجتماعى و سرچشمه افكار و عادات و فرهنگ عمومى آنهاست، نیازمند گذشت زمانى طولانى است/
تاریخ به ما مى‏گوید: یزید تا زمان جوانى در این قبیله پرورش یافته بود و این به آن معنا است كه وى دوران تربیت پذیرى و شكل‏گیرى شخصیت خود را كه مورد توجه مربیان است، در چنین محیطى گذارنده بود و با این تربیت، علاوه بر تاثیرپذیرى از مسیحیت، خشونت با دیه و سختى طبیعت صحرا نیز با سرشت او در هم آمیخته بود/
بعلاوه به نظر گروهى از مورخان، از آن جمله «لامنس» مسیحى در كتاب «معاویه» و كتاب «یزید»، بعضى از استادان یزید از مسیحیان شام بوده‏اند، و آثار سؤ چنین تربیتى در مورد كسى كه مى‏خواست زمامدار مسلمانان باشد بر كسى پوشیده نیست. «علائلى» آنگاه مى‏گوید: «اینكه یزید «اخطل»، شاعر مسیحى را واداشت كه انصار را هجو كند و نیز سپردن تربیت پسرش به یك نفر مسیحى كه مورخان به اتفاق آن را نقل كرده‏اند، ریشه در همین تربیت مسیحى وى داشت.»(35)
به گواهى تاریخ، خود یزید گرایش خود را نسبت به مسیحیت كتمان نمى‏كرد، بلكه علنا مى‏گفت:
فان حرمت على دین احمد فخدها على دین المسیح بن مریم
:اگر شراب در دین احمد (پیامر اسلام ) حرام است , تو آن را بر دین مسیح بگیر (و بیا شام ) (1.اصولاً باید توجه داشت كه دولت روم در دربار بنى امیه نفوذ داشت و برخى از مسیحیان روم در دربار شام مستشار بودند, چنانكه به تصریح مورخان , یزید هنگام حركت امام حسین ـ علیه السلام ـ به سمت كوفه , به توصیه ء<سرجون > رومى <2<عبیدالله بن زیاد> را كه تا آن موقع والى <بصره > بود, (با حفظ سمت ) به حكومت كوفه منصوب كرد, و تا آن موقع حاكم كوفه از طرف یزید<نعمان بن بشیر> بود(3اینك كه چهرهء پلید یزید و كفر و دشمنى او با اسلام روشن گردید, بخوبى به علت قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ بر ضد حكومت او پى مى بریم و بروشنى در مى یابیم كه حكومت یزید نه تنها از این نظر كه آغاز گر بدعت رژیم سلطنتى موروثى در اسلام بود, بلكه از نظر بى لیاقتى شخص وى نیز از نظر امام حسین ـ علیه السلام ـ نا مشروع بود, بنابر این با توجه به اینكه با مرگ معاویه موانع زمان او بر طرف شده بود, وقت آن رسیده بود كه امام حسین اعلان مخالفت كند و اگر امام حسین ـ علیه السلام ـ با یزید بیعت مى كرد, این بیعت بزرگترین حجت مشروعیت حكومت یزید به شمار مى آمد
علت مخالفت امام حسین ـ علیه السلام ـ, در بیانات و نامه هاى آن حضرت بخوبى به چشم مى خورد. در همان نخستین روزهایى كه حسین بن علیه ـ علیه السلام ـ در مدینه براى اخذ بیعت در فشار بود, در پاسخ ولید كه پیشنهاد بیعت با یزید را مطرح كرد, فرمود: اینك كه مسلمانان به فرمانروایى مانند یزید گرفتار شده اند باید فاتحهء اسلام را خواند (4و ضمن در پاسخ نامه هاى دعوت كوفیان , ویژگیهاى زمامدار مسلمانان را چنین بیان كرد
<... امام و پیشواى مسلمانان كسى است كه به كتاب خدا عمل نموده , و راه قسط و عدالت را در پیش گیرد و از حق پیروى كرده و با تمام وجود خویش مطیع فرمان خدا باشد>(5

پیام آوران قیام كربلا

هر قیام و نهضتى عمدتا از دو بخش <خون > و<پیام > تشكیل مى گردد مقصود از بخش خون , مبارزات خونین و قیام مسلحانه است كه مستلزم كشتن و كشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است
مقصود از بخش پیام نیز, رساندن و ابلاغ پیام انقلاب و بیان آرمانها و اهداف آن است
در پیروزى یك انقلاب اهمیت بخش دوم كمتر از بخش اول نیست , زیرا اگر اهداف و آرمانهاى یك انقلاب در سطح جامعه تبیین نشود, انقلاب از حمایت و پشتیبانى مردم برخوردار نمى گردد و در كانون اصلى خود به دست فراموشى سپرده مى شود و چه بسا گرفتار تحریفها و دگرگونیها توسط دشمنان انقلاب مى گردد
با بررسى قیام مقدس امام حسین ـ علیه السلام ـ این دو بخش كاملا در آن به چشم مى خورد, زیرا انقلاب امام حسین ـ علیه السلام ـ تا عصر عاشورا مظهر بخش اول یعنى بخش خون و شهادت و ایثار خون بود و رهبر و پرچمدار آن نیز خود حسین بن على ـ علیه السلام ـ در حالى كه بخش دوم آن از عصر عاشورا آغاز گردید و پرچمدار آن امام زین العابدین و زینب كبرى ـ علیهما السلام ـ بودند كه پیام انقلاب و شهادت سرخ آن حضرت و یارانش را با سخنان آتشین خود به اطلاع افكار عمومى مى رساندند و طبل رسوایى حكومت پلید اموى را به صدا در آوردند
با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه دارى كه حكومت اموى از زمان معاویه به بعد بر ضد اهل بیت (بویژه در منطقهء شام ) به راه انداخته بود, بى شك اگر باز ماندگان امام حسین ـ علیه اسلام ـ به افشاگرى و بیدار سازى نمى پرداختند, دشمنان اسلام و مزدوران قدرتهاى وقت , قیام و نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تارخ لوث مى كردند و چهرهء آن را وارونه نشان مى دادند. همچنانكه برخى از آنان به امام حسن ـ علیه السلام ـ تهمت زده ];ّّ گفتند: در اثر ذات الریه و سل از دنیا رفت ! عده اى دیگر هم ادعا مى كردند كه حسین بن على ـ علیه السلام ـ با سرطان از دنیا رفت !! ما تبلیغات گستردهء بازماندگان حضرت سید الشهدا ـ علیه السلام ـ در دوران اسیرى كه كینه توزى سفیهانه ء یزید چنین فرصتى را براى آنان پیش آورده بود, اجازهء چنین تحریف و خیانتى را به دشمنان حسین ـ علیه السلام ـ نداد
اینك براى آنكه نقش تاریخساز اسیران آزادیبخش كربلا در بیدار سازى افكار عمومى و رساندن پیام انقلاب بزرگ امام حسین ـ علیه السلام ـ بخوبى روشن گردد, در اینجا نا گزیریم قدرى به عقب بر گردیم و نگاهى به تاریخچهء حكومت معاویه در شام بیفكنیم

دوران سلطهء معاویه در شام

اصولاً باید توجه داشت كه شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان در آمد, فرمانروایانى چون <خالد> پسر ولید و<معاویه > پسر ابوسفیان را به خود دید. مردم این سرزمین , نه صحبت پیغمبر را در یافته بودند, نه روش اصحاب او را مى دانستند, و نه اسلام را دست كم انگونه كه در مدینه رواج داشت مى شناختند. البته یكصد و سیزده تن از صحابهء پیغمبر, یا در فتح این سرزمین شركت داشته و یا بتدریج در آنجا سكونت گزیده بودند, اما نگاهى به ترجمهء احوال این عده نیز نشان مى دهد كه جز چند تن از آنان بقیه , مدت كمى محضر پیغمبر را درك كرده بودند, و جز یك یا چند حدیث از آن حضرت بیشتر روایت نداشتند. بعلاوه , بیشتر این عده در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حكومت معاویه مردند. در زمان قیام و شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ تنها یازده تن از آنان زنده بودند و در شام به سر مى بردند; مردمانى در سنین هفتاد تا هشتاد سال كه گوشه نشینى را بر آمیختن با توده ترجیح داده بودند و در عامه نفوذى نداشتند در نتیجه نسل جوان ـ آنان كه در سن یزید بودند ـ از اسلام حقیقى چیزى نمى دانستند و شاید در نظر آنان اسلام هم حكومتى بود مانند حكومت كسانى كه پیش از این دسته بر آن سرزمین فرمان مى راندند. تجمل دربار معاویه , حیف و مال مال مردم , پرداختن به تشریقات معمول قدرتهاى خود كامه چون ساختنى كاخهاى عظیم و ایجاد گارد احترام و كوكبهء مفصل , و بالاءخره تبعید و زندانى كردن و كشتن مخالفان , براى آنان امرى طبیعى بود, زیرا تا نیمقرن پیش چنین نظامى در حكومت قبلى نیز دیده مى شد و مسلماً كسانى بودند كه مى پنداشتند آنچه در مدینهء عصر پیامبر گذشته نیز چنین بوده است (6. در نتیجه مردم شام كردار معاویه پسر ابوسفیان و پیرامونیان او را سنت مسلمانى مى پنداشتند
معاویه در حدود 42سال در دمشق امارت و خلافت كرد. در حدود پنج سال از طرف خلیفهء دوم , و در حدود دوازده سال از طرف خلیفهء سوم امیر شام بود. كمتر از پنج سال هم در زمان خلافت امیر موءمنان على بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ و در حددود شسش ماه نیز در خلافت ظاهرى اما حسن ـ علیه السلام ـ حكومت شام را به دست داشت . چیزى كمتر از بیست سال هم عنوان خلافت اسلامى را یدك مى كشید(7

تبلیغات زهر آگین

معاویه در این مدت نسبتاً طولانى مردم شام را طورى پرورش داد كه فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند, و در برابر اراده و خواست معاویه بى چون و چرا تسلیم گردند
معاویه در طى این مدت نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطهء خود قرار داد, بلكه از نظر فكرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را كور و كر و گمراه بار آورد تا آنچه او به عنوان تعلیمات اسلام به آنان عرضه مى كند, بى هیچ اشكالى بپذیرند! او با مكر و شیطنت خاصى كه داشت , در این زمینه به كامیابیهاى بزرگى دست یافت كه درخور توجه است . دسیسه هاى او را در وارونه نشان دادن چهرهء درخشان مرد بزرگى مثل على ـ علیه السلام ـ, و ایجاد بدعت ];ّّ ناسزا گویى به آن حضرت , همه مى دانیم . پس از شهادت عمار یاسر(سرباز نود ساله و مبارز دیرین و نستوه اسلامى ) در جنگ صفین در ركاب على ـ علیه السلام ـ, كه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم شهادت او را به دست ستمگران پیشگویى كرده بود, معاویه با ترفند عوامفریبانه اى در میان سپاه شام شایع ساخت كه قاتل عمار, على است , زیرا على او را به میدان جنگ آورده و باعث قتل او شده است !!(8
داستان <ناقه > و<جمل > و قضیهء فضاحتبار خواندن <نماز جمعه > در روز<چهار شنبه >! توسط معاویه نیز موءیدى دیگر براى این معنا است , و چندان مشهور است كه نیازى به توضیح ندارد(9
حكومت پلید بنى امیه با تبلیغات زهر آگین و كینه توزانه اش , خاندان پاك پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را در نظر مردم شام منفور جلوه و در مقابل , بنى امیه را خویشان رسول خدا قلمداد كرده بود, به طورى كه مورخان مى نویسند: پس از پیروزى قیام عباسیان و استقرار حكومت <ابوالعباس سفاح > ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه
سوگند خوردند كه ما تا موقع قتل مروان , ـ آخرین خلیفهء اموى ـ نمى دانستیم كه رسول خدا جز بنى امیه خویشاوندى داشته باشد كه از او ارث ببرد, تا آنكه شما امیر شدید(10
بنابر این جاى شگفت نیست اگر در كتب مقتل بخوانیم
به هنگام در آمدن اسیران به دمشق مردى در برابر على بن الحسین ـ علیه السلام ـ ایستاد و گفت : سپاس خدایى را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده كرد و امیر الموءمنین را بر شما پیروز گردانید
على بن الحسین ـ علیه السلام ـ خاموش ماند تا مرد شامى آنچه در دل داشت , بیرون ریخت . سپس از او پرسید: قرآن خوانده اى ؟
ـ آرى
ـ این آیه را خوانده اى ؟
قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فى القربى (11:(بگو بر رسالت خود مزدى از شما نمى خواهم جز دوستى نزدیكان
ـ آرى
ـ و این آیه را؟: وآت ذالقربى حقه :(12(و حق خویشاوندان را بده
ـ آرى
ـ و این آیه را
انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا(13
(بى شك خداى متعال مى خواهد هر گونه پلیدى را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاك سازد, پاك ساختنى
ـ آرى
ـ اى شیخ , این آیه ها در حق ما نازل شده است , ما ییم ذوى القربى , ما ییم اهل بیت پاكیز از هر گونه آلایش
شیخ دانست آنچه دربارهء این اسیران شنیده درست نیست ; آنان خارجى نیستند, بلكه فرزندان پیغمبرند, لذا از آنچه گفته بود پشیمان شد و گفت
ـ خدایا, من از بغضى كه از اینان در دل داشتم , به درگاه تو, توبه مى كنم . من از دشمنان محمد و آل محمد بیزارم (14

ره آورد سفر اسیران

اینك با توجه به این همه تبلیغات گسترده و زیانبار بر ضد خاندان پیامبر, اهمیت سفر باز ماندگان امام حسین ـ علیه السلام ـ به شام بخوبى روشن مى گردد, زیرا آنان در این سفر, آثار چهل سال تبلیغات مسموم كننده را از بین بردند و چهرهء كریه حكومت اموى را بخوبى معرفى كردند و افكار خفتهء مردم شام را بیدار و متوجه حقایق ساختند, به طورى كه مى توان گفت هنگام باز گشت به مدینه حكم ارتشى فاتح را داشتند كه ماءموریت خود را بخوبى انجام داده باشد!
در اینجا براى آنكه عظمت رسالت و ماءموریتى كه پیام آوران قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ انجام دادند, كاملاً روشن گردد بى مناسبت نیست به دو نمونهء تاریخى اشاره كنیم
1ـ مصونیت خاندان امامت در فاجعهء حَرّه
پس از شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ همزمان با مناطق دیگر كشور اسلامى , اندك اندك شهر مدینه نیز كه مركز خویشاوندان پیامبر بود, به هیجان آمد. حاكم مدینه به گمان خود تدبیرى اندیشید و گروهى از بزرگان شهر را به <دمشق > فرستاد تا از نزدیك خلیفهء جوان را ببینند و از مراحم وى بر خوردار شوند تا شاید در باز گشت به مدینه مردم را به اطاعت از وى تشویق كنند
یزید كه نه تربیت درستى داشت , نه از تدبیر و دور اندیشى بر خوردار بود, و نه ظاهر اسلام را رعایت مى كرد, پیش روى نمایندگان <مدینه > نیز به شرابخوارى و سگبازى و كارهاى خلاف شرع پرداخت . نمایندگان مدینه همین كه از شام باز گشتند, فغان بر آوردند و گفتند:یزید مردى شرابخواره و سگباز و فاسق است و چنین كسى نمى تواند خلیفه و امام مسلمانان باشد. سر انجام شورش سراسر شهر را فرا گرفت و مردم , حاكم شهر و خاندان اموى را از شهر بیرون كردند. چون این خبر به شام رسید, یزید لشگرى را ماءمور سر كوبى مردم مدینه كرد و<مسلم بن عقبه > را كه مردى سالخورده بود, امیر آن لشگر كرد. مسلم مدینه را محاصره كرد. پس از چندى ساكنان شهر تاب مقاومت از كف دادند و تسلیم شدند. سپاهیان شام سه روز مدینه را قتل عام كردند و از هیچ زشتكارى باز نایستادند. چه مردان دیندار و پارسا و شب زنده دار كه كشته شدند, چه حرمتها كه درهم شكست و چه زنان و دختران كه از تجاوز این قوم وحشى ایمن نماندند (15. از این فاجعه , در تاریخ به نام جریان <حره > یاد مى شود
اما در این فاجعهء بزرگ , خانهء امام زین العابدین و بنى هاشم از تعرض مصون ماند, و به همین جهت دهها خانواده مسلمان در مدت محاصرهء شهر, به خانهء آن حضرت پناهنده شده و از خطر نجات یافتند
<طبرى > مى نویسد
هنگامى كه یزید, مسلم بن عقبه را به مدینه فرستاد بدو گفت
على بن الحسین در كار شورشیان دخالتى نداشته است , دست از او باز دار و باوى به نیكى رفتار كن (16
شیخ <مفید> نیز مى نویسد
مسلم بن عقبه وقتى وارد مدینه شد على بن الحسین ـ علیه السلام ـ را خواست . وقتى على بن الحسین حاضر شد او را نزدیك خود نشاند و احترام كرد و گفت : امیر الموءمنین مرا سفارش كرده است كه به تو نیكى و بخشش كنم , و حساب تو را از دیگران جدا سازم . على بن الحسین او را سپاس گفت . آنگاه مسلم به اطرافیان خود گفت : استر مرا براى او زین كنید و به او گفت : به میان خانواده ات بر گرد, گویا آنان را ترسانیدیم و شما را به سبب آمدنت به اینجا به زحمت افكندیم , و اگر در دست ما چیزى بود, چنانكه سزاوار هستى , تراصله مى دادیم (17
به دلائلى كه در سیرهء امام چهارم خواهیم گفت , شك نیست كه یكى از علل رفتار مسلم آن بود كه على بن الحسین ـ];ّّ علیه السلام ـ از آغاز شورش , خود را كنار كشید و با شورشیان همداستان نگشت ; اما این نیز مسلم است كه شهادت حسین بن على ـ علیه السلام ـ براى حكومت یزید گران تمام شده بود و هنوز حكومت وى به علت این جنایت بزرگ تحت فشار افكار عمومى بود, ازینرو یزید نمى خواست با آزار خاندان امامت , خود را بدنامتر سازد
2ـ دستور عبدالملك بن مروان به حجاج
<یعقوبى > مى نویسد عبدالملك بن مروان به <حجاج > كه از طرف وى حاكم حجاز بود, نوشت : مرا به خون فرزندان ابوطالب آلوده نكن , زیرا خود دیدم كه چون خاندان حرب (ابوسفیان ) با آنان در افتادند, بر افتادند (18
از آنجا كه مى دانیم عبدالملك از خلفاى با هوش و سیاستمدارى اموى بود (19و نیز مى دانیم كه او پنج سال پس از فاجعهء كربلا به حكومت رسید, به اهمیت و ارزش این اعتراف پى مى بریم , زیرا این دستور نشان مى دهد كه خاندان ابو ـ سفیان , با همهء فشارى كه به دودمان ابى طالب وارد آوردند, در اهداف شوم خود كامیاب نشدند و جز روسیاهى و لعن ابدى براى آنان چیزى نماند
درهم كوبیدن پشتوانهء فكرى امویان
معمولاً در جوامع بشرى , قدرتها و حكومتهاى ستمگر هر اندازه زور داشته باشند, بالاخره نیاز به
یك پشتوانهء فكرى و فلسفى و عقیدتى دارند, یعنى به یك نظام اعتقادى نیاز دارند كه تكیه گاه نظام اقتصادى و سیاسى و توجیه گر وضع موجود آنها باشد. به تعبیر دیگر, قدرتهاى حاكم ستمگر همواره در كنار ابزار سلطهء نظامى و پلیسى بر مردم , نیازمند ابزار فكرى و روانى نیز هستند تا مردم را براحتى رام و مطیع خود سازند, زیرا اگر مردم , مردمى دارى فكر و اندیشهء درست باشند و نظام حاكم بر خود را نظام فاسد و خائن بدانند, هرگز زیر بار آن نمى روند, از این نظر ضرورت یك پشتوانهء فكرى و عقیدتى براى این گونه حكومتها بخوبى روشن مى گردد. البته ممكن است این پشتوانهء فكرى بر حسب تفاوت جامعه ها, به صورت یك فلسفه , یك مكتب , یك <ایسم > و یا به صورت یك مذهب و اندیشهء مذهبى باشد
حكومت جبار و ضد اسلامى بنى امیه نیز خود را شدیداً نیازمند چنین پشتوانهء فكرى و عقیدتى مى دید, و چون جامعه , جامعهء اسلامى بود, ناگزیر بود جنایات خود را با توجیهات مذهبى پوشانده و فكر مردم را با یك سلسله تبلیغات مذهبى تخدیر كند. نباید خیال كنیم كه بنى امیه نسبت به داورى مردم بى تفاوت بودند, و در برابر جنایاتشان مى گفتند: بگذار مردم هر چه مى خواهند بگویند. نه , آنان در مقام اغفال افكار مردم نیاز به القاى یك سلسله افكار و اندیشه هاى داشتند تا اذهان عمومى بپذیرد كه وضع موجود بهترین وضع است , و بنابر این باید حفظ شود

جبر گرایى

یكى از راههاى تخدیر افكار مردم و رام ساختن آنان , ترویج جبر گرایى است . معمولاً هر وقت حكومتهاى جبار مى خواهند خود را توجیه كنند, جبر گرا مى شوند; یعنى , همه چیز را به خدا مستند مى كنند, در برابر هر كارى تلقین مى كنند كه كار خدا بود كه این جور شد و اگر مصلحت خدایى نبود این جور نمى شد و خدا خودش نمى گذاشت كه این جور بشود. منطق جبرگرایى این است كه آنچه هست همان است كه باید باشد و آنچه نیست همان است كه نباید باشد!(20
دقیقاً یكى از پشتوانه هاى فكر و عقیدتى حكومت بنى امیه منطق جبر گراى بود, آنان با ترویج جبر گراى كوشش داشتند هر گونه اعتراض احتمالى مردم را در نطفه خفه كنند
امویان به منظور تثبیت پایه هاى حكومت خود و جلوگیرى از قیام مردم مسلمان , از فرقه ء<جبریه > ترویج و حمایت مى كردند. امویان با خطر نفوذ<قدریه > مواجه بودند. این فرقه معتقد به حریت اراده و آزادى انسان در مقام عمل بودند و عقیده داشتند كه انسان هر نوع عملى را كه در زندگى پیش مى گیرد, به میل خود انتخاب مى كند و چون در انتخاب نحوهء عمل و رفتار آزاد است , در برابر اعمال خود مسئول است , زیرا هر حریتى طبعاً مستلزم مسئولیت مى باشد (21
این مذهب براى امویان , كه از مخالفت ملت مسلمان بیمناك بودند, خطر بزرگى محسوب مى شد. ازینرو پیروان و رهبران قدریه را زیر فشار قرار داده از مذهب جبر, كه درست نقطهء مقابل آن بود, جانبدارى مى كردند زیرا مذهب جبر در زمینهء مبازرات سیاسى , با هدفهاى امویان سازش داشت . این مذهب به مردم مى گفت : وجود امویان و كارهاى آنان , هر قدر كه ناروا و ظالمانه باشد, جز تقدیر الهى نیست و به هیچ وجه قابل تغییر و تبدیل نمى باشد! بنابر این مخالفت با آنها هیچ فایده اى ندارد. معاویه تظاهر به مذهب جبر مى كرد تا اعمال خود را در برابر ملت بدین نحو توجیه كند كه هر چه او مى كند طبق مقدرات الهى است و هیچ راهى براى تغییر آن وجود ندارد, بعلاوه چون معاویه خلیفهء اسلامى است , ارتكاب هیچ گناهى به مقام او لطمه نمى زند و مجوز مخالفت با او نخواهد بود! پیداست شخصى مثل معاویه از منافع مهمى كه ممكن بود مذهب جبر براى او در برداشته باشد, غفلت
نمى كرد. او و سایر امویان بخوبى مى دانستند كه حكومت آنها براى مسلمانان غیر قابل تحمل است و باز مى دانستند كه آنها در نظر بسیارى از افراد ملت , یك مشت فریبكار و دشمن خاندان پیامبر و قاتل افراد پرهیزگار و بى گناه مى باشند و نیز مى دانستند كه اگر عقیده اى باشد كه مردم را از قیام بر ضد آنها و اعمالشان باز بدارد, مذهب جبر است ; مذهبى كه به مردم مى گوید: خداوند از روز اول مقدر كرده است كه این خاندان به حكومت برسند, بنابر این اعمال و رفتار آنها جز نتیجهء تقدیر حتمى خدا نیست . ازینرو نفوذ این افكار و عقاید در ذهن مسلمانان كاملاً به نفع امویان و حكومت آنها بود (22

بهره بردارى از ادبیات تخدیرى

منظور تاءیید این افكار, علاوه بر توجیهات دینى گذشته , از عنصر شعر نیز بهره بردارى مى شد. معاویه از نفوذ فوق العادهء شعراى معاصر خود در افكار عمومى , به منظور پیشبرد مطامع خود سود مى جست . معاویه ـ و همچنین خلفاى اموى بعدى ـ به اشعار شعرایى كه حكومت آنها را مولود تقدیر و مشیت الهى معرفى مى كردند, با خوشحالى و رضایت گوش مى دادند و حتى آنها را به سرودن چنین اشعارى وادار مى نمودند تا هیچ فرد با ایمانى امكان قیام بر ضد بنى امیه نداشته باشد. مزدوران معاویه ماءموریت داشتند افكار مخصوص معاویه را در قالبهایى بریزند كه در میان عوام و تودهء مردم بسهولت شایع گردد, خواه به وسیلهء نقل روایاتى از زبان پیامبر باشد و خواه به وسیلهء شعر(23

پی نوشت‌ :

1/1 ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابة، ط1، بیروت، دارحیأ التراث - العربى، 1328 ه".ق، ج 1، ص -333 حافظ ابن عساكر، تاریخ دمشق، (جلد مربوط به شرح حال حسین بن على)، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودى، ط 1، موسسة المحمودى للطباعةو النشر، 1398 ه".ق، ص 141/
1/2-ابن حجر، همان كتاب، ص 333/
1/3-حافظ ابن عساكر، همان كتاب، ص 164/
1/4-نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ط 2، قم، مكتبة بصیرتى، صفحات: 114 و 249 و 530/
1/5-نصر بن مزاحم، همان كتاب، ص 507/
1/6-ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 405/
1/7-ابن حجر، همان كتاب، ص 333/
1/8-جهت اطلاع بیشتر در این زمینه ر.ك به: ارزیابى انقلاب حسین، تالیف محمد مهدى شمس الدین، ترجمه مهدى پیشوائى، چاپ 2، قم، انتشارات توحید/
1/9-درباره انگیزه سخنان مغیره در صفحات آینده توضیح خواهیم داد/
1/10- ابن قتیبه دینورى، الامامة السیاسة، ط 3، قاهره، مكتبه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه".ق، ج 1، ص 184/
1/11- طوسى، اختیار معرفة الرجال )، تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 48/
1/12-ابن قتیبه دینورى، همان كتاب، ج 1، ص .180 این نامه با اختلاف در الفاظ، در بحارالانوار (تهران، مكتبه الاسلامیه، 1393 ه".ق) ج 44، ص 212 به بعد - احتجاج طبرسى (نجف، المطبعة المرتضویة)
ج 2، ص 161 - اختیار معرفه الرجال (تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه".ق) ص 48 آمده است، ولى ما در ترجمه، عبارت الامامة و السیاسة را در نظر گرفتیم.
1/13-كتاب سلیم بن قیس الكوفى، قم، داراكتب الاسلامیه، ص 206 - طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضویه، ص 161 - علامه امینى، عبدالحسین، الغدیر، ط 4، بیروت، درالكتاب العربى، 1397 ه".ق، ج 1، ص 198/
1/14-تحف العقول، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، 1363 ه".ش، ص 237-239/
1/15-شریف القرشى،باقر، حیاة الامام الحسین بن على، قم، مكتبة الداورى، ج 2، ص 231 (به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید/)
1/16-شیخ مفید، الارشاد،قم، مكتبة بصیرتى، ص 200/
1/17-شیخ مفید، همان كتاب، ص 203- ابومخنف، لوط بن یحیى بن سعید بن مخنف ازدى، مقتل الحسین، قم، ص .16 از آنجا كه مطالب نسخه موجود از مقتل معروف ابى مخنف كه از قدیمى‏ترین منابع در مورد حادثه عاشورا است، با آنچه طبرى و دیگران از او نقل كرده‏اند تطبیق نمى‏كند، و از این نظر از اعتبار لازم برخوردار نیست، حجه الاسلام والمسلمین آقاى حاج شیخ حسن غفارى روایت طبرى از ابى مخنف را در این زمینه استخراج و با مقدمه‏اى در شرح حال لوط بن یحیى همراه با پاورقیها و تعلیقات و توضیحات مفید به صورت مستقل به طبع رسانده‏اند. در این كتاب هر جا از این مقتل نام برده‏ایم، مقصود این نسخه است/
1/18-د بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، مكتبه الداورى، ص 15/
1/19-آنچه در زمینه ماهیت و عوامل قیام امام حسین (ع) در این بخش مطرح گردید، از بحثهاى استاد شهید مرتضى مطهرى در جلد دوم كتاب «حماسه حسینى» (تهران، انتشارات صدرا، 1361 ه".ش) اقتباس و تلخیص شده است.
120-لسى، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامیة، 1393 ه".ق، ج 44، ص 329/
1/21- مقتل الحسین، قم، ص 85 - محمدبن جریر الطبرى، تاریخ الامم و الملوك، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 229 - عز الدین بن اثیر، الكامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 4، ص 48 - نجمى، محمد صادق، سخنان حسین بن على (ع) از میدنه تا كربلا، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، ص 148.احمد بن یحیى البلاذرى نیز بخشى از این خطبه را در «انساب الاشراف» ج 3، ص 171 نقل كرده است /
1/22-برى، همان كتاب، ص 200- ابو مخنف، همان كتاب، ص 86 - نجمى، همان كتاب، ص .54 /
23- حسن بن على بن شعبه، تحف العقول، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، 1363ه".ش، ص 245 - ابومخنف، همان كتاب، ص 86 - طبرى، همان كتاب ص 229 - نجمى، همان كتاب، ص .180 این خطبه را ابن عساكر در تاریخ دمشق(تحقیق: شیخ محمد باقر محمودى، چاپ موسسه بیادر214) و سید بن طاووس در اللهوف (قم، مكتبه الداورى، ص 33) و مجلسى در بحارالانوار (تهران، المكتبه الاسلامیه، 1393 ه".ق، ج 44، ص 192) با اندكى تفاوت نقل كرده‏اند و طبق نقل ابن عساكر و مجلسى، امام این خطبه را در كربلا و پس از رویارویى با سپاه عمربن سعد ایراد كرده است. آنچه ما نقل كردیم طبق روایت حسن بن على بن شعبه است/

منبع:سیره پیشوایان
شنبه 5/12/1391 - 12:18
اهل بیت

امام حسین(علیه السلام) از دیدگاه اهل سنت

مولد و میلاد

حـسـیـن بن على (علیهما السلام ) در مدینه منوره در سال چهارم هجرى در روز سه شنبه , سوم ماه شعبان یاپنجشنبه پنجم همان ماه متولد شد بعضى از مورخان تولد آن حضرت را روز آخر ربیع الاول سال سـوم هـجرى دانسته و بعضى دیگر گفته اند در پنجم جمادى الاول سال سوم یا چهارم هجرت به دنیا آمده است بنابراین درباره تولد آن حضرت چند قول وجود دارد, ولى قول مشهور این است كه ایشان در روزسوم شعبان سال چهارم هجرت به دنیا آمده است .
هـنـگـامـى كه آن حضرت متولد شد او را نزد جد بزرگوارش رسول خدا(ص ) آوردند آن حضرت بادیدن او سخت مسرور شد و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و روز هفتم تـولدش گوسفندى براى او عقیقه كرد و به مادرش فرمود: ((سرش را بتراشید و به وزن موهایش نقره صدقه دهید)).
آن حـضـرت شش سال و چند ماه با جد بزرگوارش رسول خدا(ص ) و پس از آن بیست و نه سال ویـازده مـاه بـا پدرش امیرالمؤمنین (ص ) و پس از آن حدود ده سال با برادرش امام حسن (ص ) و حـدود ده سـال پـس از شـهـادت امـام حسن (ص ) زندگى كرد مدتى كه آن حضرت پس از امام حسن (ص ) زندگى كرده است , مدت امامت او محسوب مى شود.
كـنـیـه امـام حسین (ع ) ((ابوعبداللّه )) بود لقب هاى فراوانى به آن حضرت داده اند و از جمله پس ازشـهـادت , ایشان را ((سیدالشهدا)) خواندند چنان كه مى دانیم تا پیش از آن , لقب سیدالشهدا بر حـمزه ,عموى پیامبر اطلاق مى شد و پس از شهادت سبط گرامى رسول اللّه , آن حضرت را به این لقب خواندند.

نامگذارى توسط پیامبر (ص )

در روایـات آمـده اسـت كـه نـامگذارى آن حضرت و برادر بزرگوارش به حسین و حسن , توسط شـخـص پـیامبر اكرم صورت گرفته است و تصریح شده است كه این نامگذارى به دستور خداوند متعال بوده است .
از عـلى بن ابیطالب نقل كرده اند كه فرمود: آن گاه كه حسن به دنیا آمد نام عمویم ((حمزه )) را بـر او نهادم و آن گاه كه حسین متولد گشت نام عموى دیگرم ((جعفر)) را بر او گذاشتم روزى رسول خدا(ص ) مرافراخواند و فرمود: من مامور شده ام كه نام آن دو را تغییر دهم , از این پس آنان را حسن وحسین بخوانید [2].
در روایـات دیـگـر آمـده اسـت كـه پـیـامـبر اكرم (ص ) فرمود: حسن و حسین را به نام فرزندان هـارون نـامـیدم , او فرزندانش را ((شبر)) و ((شبیر)) نامید و من فرزندانم را به همان نام (به لفظ عربى ) حسن وحسین نامیدم [3].

خبر از شهادت در هنگام تولد

اسـمـا بـنـت عـمـیس مى گوید: وقتى امام حسین (ص ) متولد شد, رسول خدا(ص ) آمد فرمود: اسما!پسرم را بیاور من كودك را در پارچه سفیدى پیچیدم و به حضرت دادم .
حـضـرت در گـوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت , بعد در حالى كه او را در دامن خودگذاشته بود, گریست .
گفتم : پدر و مادرم فدایت چرا گریه مى كنى ؟ .
فرمود: براى این پسرم .
گفتم : او در همین ساعت متولد شده و تو برایش گریه مى كنى ؟ .
فرمود: آرى اى اسما! گروه سركشى او را مى كشند, خدا شفاعتم را نصیبشان نكند.
بعد فرمود: این خبر را به فاطمه نرسان كه تازه فرزندش به دنیا آمده [4] .
روزى ام الـفـضـل هـمـسـر عـبـاس عـمـوى پـیـامـبـر, خدمت آن حضرت رسید و عرض كرد: ((یـارسول اللّه (ص ) من امشب خواب بدى دیدم , دیدم گویا قطعه اى از بدن مبارك شما جدا شده در دامن من افتاد.
فـرمـود: خـیـر اسـت , فاطمه پسرى مى آورد كه تو او را پرورش خواهى داد خدمت پیامبر رسیدم وكـودك را در دامـنـش نـهـادم و چند لحظه از آن حضرت چشم برداشتم , وقتى دوباره نگاهش كردم , دیدم اشك از چشمانش سرازیر است .
گفتم : پدر و مادرم فدایت یا رسول اللّه چرا گریه مى كنى ؟ .
فرمود: هم اكنون جبرئیل آمد و به من خبر داد كه امت من این پسرم را مى كشند)) [5] .
هـنگامى كه امیرالمؤمنین (ص ) به طرف صفین مى رفت در راه از كربلا گذشت در آن جا توقفى كـرد وچـنـان گـریست كه زمین را از اشك خیس كرد آنگاه فرمود: ((روزى خدمت رسول خدا رسـیـدم دیـدم حـضـرت گـریه مى كند, گفتم : پدر و ماردم فدایت یا رسول اللّه (ص ) چرا گریه مى كنى ؟ .
فـرمـود: هـم اكـنـون جبرئیل این جا بود, او به من خبر داد كه پسرم حسین در كنار شط فرات در زمـیـنـى به نام كربلا كشته خواهدشد و مشتى از خاك آنجا را برایم آورد تا ببویم و من نتوانستم از گریه خوددارى كنم .
و هـمـان جـا بـود كه امیرالمؤمنین (ص ) فرمود: این جاست اقامتگاه و بارانداز ایشان , این جاست كـه خونشان را مى ریزند, گروهى از آل محمد در این صحرا كشته مى شوند كه زمین و آسمان به حالشان گریه خواهد كرد [6] .

شباهت با رسول خدا(ص )

در اخـبـار فـراوان آمده است كه آن حضرت شبیه ترین فرد به رسول اللّه (ص ) بود اصحاب پیامبر بارهااین نكته را در مورد سیرت و صورت امام حسین (ع ) یادآورد شده اند, مخصوصا یادآور شده اند كـه قـامـت ایـشـان بـسیار شبیه به پیامبر بود, به طورى كه هر كس قامت آن حضرت را مشاهده مى كرد به یاد رسول خدا مى افتاد [7] .
عـاصـم بـن كلیب از پدرش نقل كرده است كه شبى رسول خدا را در خواب دیدم و خواب خود را براى ابن عباس نقل كردم [تا ببینم كه آیا خواب من درست بوده است یا خیر] او گفت : آیا هنگامى كـه پـیامبررا دیدى به یاد حسین بن على نیفتادى ؟
گفتم : آرى ! به خدا قسم هنگامى كه رسول خـدا قـدم برمى داشت و راه مى رفت , كاملا به حسین بن على شباهت داشت ابن عباس گفت : ما همواره او را به پیامبر شبیه مى دانستیم .
انـس بـن مـالـك مـى گوید: نزد عبیداللّه بن زیاد بودم كه سر حسین بن على را در یك تشت به مـجلس آوردند ابن زیاد با چوبى به بینى و صورت آن حضرت اشاره كرد و گفت : من چهره اى به ایـن نـیـكـویـى ندیده ام گفتم : اى ابن زیاد! مگر نمى دانى كه حسین بن على شبیه ترین مردم به رسول خدا بود [8] .

علاقه رسول خدا(ص ) به امام حسین (ع )

یكى از زیباترین و برجسته ترین نكات زندگى امام حسین , توجه شدید و علاقه بى نظیر پیامبراكرم بـه ایشان و برادر بزرگوارش امام حسن (ع ) است این نكته آن چنان آشكار و نمایان بود كه صفات زیـادى ازكـتـب تـاریـخ و حدیث را به خود اختصاص داده است در این جا گوشه اى اندك از این مطالب رایادآور مى شویم .

دوستى با حسین

رسـول گرامى اسلام (ص ) به مهمانى دعوت شده بود با گروهى از اصحاب به میهمانى مى رفت درراه امام حسین (ص ) را دید كه در كوچه بازى مى كند, پیش رفت تا او را بگیرد, ولى او كودكانه گریخت وهر چه حضرت به دنبال او رفت , او به سوى دیگرى جست و آن حضرت همچنان خنده كـنـان او را دنـبـال مـى كرد تا او را گرفت آن گاه دستى بر پس گردن و دستى در زیر چانه او گرفته دهان بر دهانش گذاشت واو را بوسید.
و بـعد فرمود: حسین از من است و من از حسینم , خدا دوست بدارد كسى را كه حسین را دوست دارد [9] .
زیـد بـن حـارثـه نقل مى كند: مى خواستم براى انجام كارى خدمت رسول خدا(ص ) برسم شبانه بـه مـنـزل آن حـضـرت رفتم و درب خانه را كوبیدم پیامبر در حالى كه چیزى در زیر عباى خود داشـت , بـیـرون آمد پس از آن كه كارم تمام شد, پرسیدم : اى رسول خدا! چه همراه دارى ؟
عباى خـویـش را بـه كـنـار زد وحـسن و حسین را كه در برگرفته بود به من نشان داد و فرمود: اینان فرزندان من و فرزندان دختر من هستندآن گاه رو به آسمان كرد و فرمود:.
اللهم انك تعلم انى احبهما فاحبهما و احب من یحبهما.
خدایا! تو مى دانى كه من این دو را دوست دارم , پس آنها را دوست بدار و دوست بدارهر كس آن دو را دوست بدارد [10] .
سـلـمـان فـارسـى نـیز از پیامبر اكرم در خصوص امام حسین و امام حسین روایت كرده است كه فرمود:.
من احبهما احببته و من احببته احبه اللّه و من احبه اللّه ادخله جنات النعیم , و من ابغضهما اوبغى علیهما ابغضته و من ابغضته ابغضه اللّه و من ابغضه اللّه ادخله نار جهنم و له عذاب مقیم .
هـر كس فرزندانم حسن و حسین را دوست بدارد, من او را دوست دارم و هر كس من اورا دوست بـدارم , خـداونـد او را دوست دارد و هر كس خدا او را دوست بدارد به بهشت هاى پر از نعمت وارد خواهد شد اما هر كس آن دو را دشمن بدارد و بر آنها ستم روادارد, من او را دشمن خواهم داشت و هر كس من او را دشمن دارم , خداوند او را دشمن دارد و به آتش جهنم در افكند و در عذاب پایدار بماند [11] .
ایـن عـلاقـه و عنایت ویژه پیامبر اكرم (ص ) به امام حسین (ع ) و اهل بیت (ع ) را صرفا نمى توان به یك رابطه عاطفى و علاقه خویشاوندى حمل كرد مضامین روایاتى كه در كتب فریقین فراوان نقل شـده اسـت , نـشـان مى دهد كه رسول خدا(ص ) با اطلاع و آگاهى از مسیر آینده جامعه اسلامى , مـى خـواستندبدین وسیله راه حق و باطل را به روشنى از یكدیگر تفكیك و متمایز سازند در واقع پـیـامـبـر اكرم با این سخنان گویا همه دشمنى ها و كینه توزى هایى را كه در آینده بر ضد خاندان نبوت انجام خواهد شد, براى حق پویان و حقیقت طلبان پیش گویى مى كردند شاید از این روست كـه در روایـات دیگر, رسول خداصریحا از جنگ و پیكار بااهل بیت یاد كرده است و جنگ باایشان را همچون جنگ با خودش دانسته است .
دانـشـمـندان برجسته اهل سنت از زید بن ارقم و ابوهریره و دیگران روایت كرده اند كه پیامبر در هـنـگام فوت , آن گاه كه در بستر بیمارى افتاده بود, رو به على و فاطمه و حسن و حسین كرد و فـرمـود: ((انـا حـرب لـمن حاربكم و سلم لمن سالمكم , یعنى : من با هر كس كه با شما بجنگد در جنگ خواهم بود و با هر كس با شما دوستى كند دوست خواهم بود)) [12].
ایـن عـبارت بارها و بارها از سوى پیامبر اكرم در شان اهل بیت گرامیش صادر شده است [13] ازجـمـله نقل كرده اند كه آن حضرت بارها رو به خانه على و فاطمه و حسن و حسین مى ایستاد و مـى فـرمـود:((انــا حرب لمن حاربتم و سلم لمن سالمتم , یعنى مى جنگم با هر كس كه شما با او بجنگید و دوستى مى كنم با هر كس كه شما با او دوستى كنید)).
بـرا بن عازب روایت كرده است كه رسول اكرم (ص ) در مورد امام حسین (ع ) فرمود: ((هذا منى و انامنه و هو محرم علیه ما یحرم على , یعنى حسین از من است و من از حسینم و هر چه بر من حرام است برحسین نیز حرام است )) [14].

علاقه جبرئیل به حسین

در روایـات آمـده اسـت روزى حـسـن و حـسـیـن , در كودكى , پیش روى پیامبر (ص ) با یكدیگر كـشـتى مى گرفتند و پیامبر دائما حسن را تشویق مى كرد فاطمه رو به پدر كرد و عرض كرد: اى رسـول خـدا! شـمـاحـسـن را كـه بـرادر بزرگتر است در مقابل حسین كه كوچكتر است تشویق مى كنید؟
پیامبر فرمود: زیراجبرئیل شاهد این ماجرا بود و حسین را تشویق مى كرد و من حسن را.

مهرورزى پیامبر به حسین

مـهـر و مـحبت پیامبر به امام حسین و برادر بزرگوارش امام حسن زبانزد عام و خاص بوده است گـذشـتـه از گفتارى كه نقل شد, از رفتار حضرت با ایشان حكایات فراوانى نقل كرده اند كه این نكته به خوبى معلوم مى شود.
نـقل شده است كه گاه در هنگام نماز جماعت , حسن و حسین , كه كودكانى خردسال بودند, نزد جـدبـزرگـوارشـان مـى رفـتند و در سجده بر دوش آن حضرت سوار مى شدند برخى از اصحاب پـیش دستى مى كردند تا كودكان را از رسول خدا دور كنند, ولى آن حضرت اشاره مى فرمودند كه آنـهـا را بـه حـال خـودواگذارید سپس به آرامى دست آنها را مى گرفتند و پایین مى آوردند و بر زانوان خویش مى نشاندند [15] .
روزى پـیامبر سجده نماز را, بر خلاف معمول , طولانى كرد نماز كه تمام شد, نمازگزاران عرض كـردنـد:امـروز سـجـده را طولانى تر به جاى آورید, آیا وحى نازل شده و دستورى رسیده است ؟
فـرمود: خیر,فرزندم حسین بر شانه ام سوار بود, خواستم صبر كنم تا او كار خویش را انجام دهد و لذتش را از بین نبرده باشم [16] .
عـمـر بـن خـطـاب نـقل مى كند كه روزى رسول خدا را دیدم كه حسن و حسین را بر شانه هاى خـویـش سـوار كرده بود رو به آن دو كردم و گفتم : چه اسب خوبى دارید!! پیامبر (ص ) فرمود: و اینها چه سواركاران خوبى هستند! [17] .
ابـى بـریده نقل مى كند كه روزى رسول خدا(ص ) در مسجد براى ما خطبه مى خواند كه ناگهان حسن وحسین به مجلس وارد شدند و پیراهن قرمز رنگ به تن داشتند, به طورى كه در هنگام راه یـافتن بر زمین مى كشید پیامبر از منبر پایین آمدند و آن دو را بغل كردند و جلوى خویش نشاندند سـپـس فرمودند: خداو رسولش راست گفتند كه : انما اموالكم و اولادكم فتنه این دو فرزندم كه چنین راه مى روند آن چنان مشعوف شدم كه نتوانستم به سخنانم ادامه دهم [18] .

گریه امام حسین (ع )

پـیـامـبـر اكـرم (ص ) از در خانه فاطمه (س ) مى گذشت صداى گریه امام حسین (ص ) را شنید فـرمـود:دخـترم ! فرزندم حسین را ساكت كن , مگر نمى دانى كه صداى گریه این كودك مرا آزار مى دهد [19] .

حسین بهترین است

حـذیـفـه یمان مى گوید: روزى پیامبر اكرم (ص ) وارد مسجد شد امام حسین (ص ) را روى دوش گـرفـتـه بادست هاى مباركش پاهاى او را به سینه مى فشرد فرمود: اى مردم مى دانم درباره چه مـوضوعى اختلاف دارید (منظورش بهترین هاى بعد از خودش بود این حسین بن على (ص ) كسى اسـت كـه بـهـتـریـن جده (مادر بزرگ ) را دارد, جدش محمد, رسول خدا(ص ), سالار پیامبران و جده اش خدیجه , دختر خویلد,اولین زنى است كه به خدا و رسولش ایمان آورد این حسین بن على بـهـتـرین پدر و مادر را دارد, پدرش على بن ابیطالب برادر, وزیر و پسر عموى رسول خدا و اولین مردى است كه به خدا و رسولش ایمان آورد و مادرش فاطمه دختر محمد بانوى زنان جهان است ایـن حـسین بن على بهترین عمو و عمه رادارد, عمویش جعفر بن ابیطالب است كه خدایش با دو بـال زیـنت داده تا در بهشت به هر جا كه خواهدپرواز كند و عمه اش , ام هانى دختر ابیطالب است ایـن حـسـیـن بن على (ص ) بهترین دایى و خاله را دارد,دایى اش قاسم پسر رسول خدا و خاله اش زینب , دختر رسول خداست , آن گاه كودك را از شانه خود برزمین نهاد تا در پیش رویش به بازى بـپـردازد و فـرمـود: مردم این حسین , جد و جده اش در بهشت اند, دایى و خاله اش در بهشت اند و خودش و برادرش نیز در بهشت اند [20] .

اگر مردم مى دانستند

از تـشـیـیـع جـنـازه بر مى گشتیم در بین راه امام حسین (ص ) خسته شد و كنار راه نشست ابو هـریره (پیرمرد مورد احترام زمان خود) در كنارش نشست و با لباس خود خاك از پاى آن حضرت مى ستردحضرت فرمود: ابوهریره ! چرا تو این كار را مى كنى ؟ .
.
عـرض كـرد: بـگـذار مـن ایـن كـار را بكنم , به خدا اگر آنچه را من درباره تو مى دانم , این مردم مى دانستندتو را برگردن هاى خود حمل مى كردند [21] .
مدرك بن عماره نقل مى كند كه روزى ابن عباس را دیدم كه ركاب حسن و حسین را گرفته بود و راه مـى بـرد بـه او اعـتراض كرده گفتند: تو ركاب آنها را گرفته اى , در حالى كه از آنها مسن تر هستى ؟
! گفت : این دو فرزندان رسول خداو جگرگوشه او هستند, آیا سعادتى از این بالاتر است كه من ركاب آنها را بگیرم[22] .

فضایل و مناقب

در فـضایل امام حسین (ع ) آن قدر گفته اند كه همه آنها در یك یا چند دفتر نمى گنجد از این رو در اینجا,همچون مباحث گذشته , به نمونه هایى چند اكتفا مى كنیم لازم به یادآورى است كه در ذیل هر یك ازعناوین زیر, گاه تا ده ها روایت نقل شده است .

آقاى جوانان بهشت

امـام عـلـى (ع ) از رسـول خـدا(ص ) روایـت كرده است كه فرمود: الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة , یعنى حسن و حسین آقاى جوانان اهل بهشت هستند [23] .
ابن عباس نیز از آن حضرت نقل كرده است : الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة , من احبهما فقداحبنى و من ابغضهما فقد ابغضنى [24] .
هـمـیـن روایـات را عـمـر بـن خـطـاب و فـرزندش عبداللّه بن عمر نیز از پیامبر اكرم (ص ) نقل كرده اند[25] .
از حـذیـفـة بـن یـمـان , صـحابى معروف پیامبر, نقل شده است كه شبى خدمت رسول خدا(ص ) رسـیدم و نماز مغرب را با ایشان خواندم حضرت برخاست و دائما نماز مى خواند تا هنگام نماز عشا رسـیـد نـمـازعشا را نیز با آن حضرت خواندم و منتظر ماندم پیامبر از مسجد خارج شد تا به خانه خـویـش رود پـشـت سر او راه افتادم , گویا با كسى سخن مى گفت كه من دقیقا ندانستم كه چه مى فرماید ناگهان رو به عقب كرد و فرمود: كیستى ؟ .
گفتم : حذیفة .
گفت : فهمیدى چه كسى با من بود؟ .
گفتم : خیر.
گـفـت : جبرئیل امین بود كه سلام خداى را به من رساند و مرا بشارت داد كه فاطمه بانوى زنان بهشت وحسین و حسین آقاى جوانان بهشتى هستند.
عرض كردم : اى رسول خدا! براى من و مادرم استغفار كن .
فرمود: خداوند تو و مادرت را ببخشاید [26] .
جـابـربن عبداللّه انصارى از رسول خدا روایت كرده است كه روزى در مسجد در كنار آن حضرت بـااصحاب بزرگوارش نشسته بودیم حسین (ع ) وارد مسجد شد پیامبر رو به ما كرد و فرمود: من اراد ان یـنظرالى سید شباب اهل الجنة , فلینظر الى الحسین بن على , یعنى : هر كس مى خواهد به آقاى جوانان بهشت نگاه كند, به چهره فرزندم حسین بنگرد [27] .

حسین بابى از بهشت

رسـول گرامى اسلام فرمود: به وسیله من آگاه شدید, با على راه یافتید و هدایت شدید, نیكى ها به واسطه حسن به شما عطا شد, ولى سعادت و شقاوت شما با حسین است آگاه باشید كه حسین یكى ازدرهاى بهشت است , هر كس به او دشمنى كند خدا بوى بهشت را بر او حرام مى كند [28] .

حسین و آیه تطهیر

ام سـلـمـه , زن بـا وفـاى رسـول خـدا(ص ) نـقل مى كند كه روزى فاطمه (س ) غذایى براى پدر بـزرگوارش آورد آن روز پیامبر در خانه من بود رسول اللّه نسبت به دخترش احترام كرد و فرمود: برو و پسر عمویم على و فرزندانم حسن و حسین را نیز دعوت كن تا با هم غذا بخوریم پس از مدتى فـاطمه و على در حالى كه دستان حسن و حسین را در دست داشتند, بر پیامبر وارد شدند همان دم جبرئیل بر پیامبر نازل شد وآیه شریفه تطهیر را نازل فرمود: انما یرید اللّه لیذهب عنكم الرجس اهـل الـبـیت و یطهركم تطهیرا (احزاب / 33) یعنى : خداوند اراده كرده است تا هرگونه زشتى و پلیدى را از شما اهل بیت دور گرداند و شما راپاك و پاكیزه گرداند.
حـضرت رو به من [ام سلمه ] كرد و فرمود: كساى خیبرى را, كه عبایى بزرگ بود, بیاورم على (ع ) رادر طـرف راسـت و زهـرا را در طرف چپ و حسن و حسین را بر پاى مباركش نشاند و كسا را بر آنـهـاانداخت با دست چپ , عبا را سخت بر هم پیچید و دست راست را به طرف آسمان بلند كرد و سه بارفرمود:.
اللهم هؤلا اهل بیتى و حامتى , اللهم اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا, انا حرب لمن حاربتم و سلم لمن سالمتم و عدو لمن عاداكم ,.
خداوندا! اینان اهل بیت و خاندان من هستند, [چنان كه وعده فرمودى ] پلیدى را ازایشان دور دار و آنان را پاك و معصوم دار, من مى جنگم با كسى كه شما [اهل بیت ] با اوبجنگید, و آشتى مى كنم با كسى كه شما آشتى كنید و دشمن كسى هستم كه با شما دشمنى كند [29] .
از ایـن روایـت , كـه در مـنـابـع حدیث از طرق مختلف نقل شده است و مورد اتفاق شیعه و سنى اسـت ,به دست مى آید كه امام حسین (ع ) یكى از مصادیق آیه تطهیر است از روایات و قراین بسیار مـى توان ثابت كرد كه در زمان نزول آیه تطهیر, جز همین پنج تن كس دیگرى مشمول آیه تطهیر نـبـوده اسـت و ازهمین روى ایشان را ((اصحاب كسا)) و امام حسین (ع ) را خامس اصحاب كسا, یعنى پنجمین شخصیت اصحاب كسا نام نهاده اند.
احمد حنبل و ترمذى , دو تن از محدثان بزرگ اهل سنت , در كتب ((مسند)) و ((سنن )) خود نقل كرده اندكه تا شش ماه پس از نزول آیه مذكور, پیامبر اكرم (ص ) هر روز هنگامى كه براى نماز صبح بـه مـسـجدمى رفتند در جلوى خانه على و فاطمه مى ایستادند و بلند مى فرمودند: الصلوة یا اهل بیت محمد, انمایرید اللّه لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا.

حسین و آیه مباهله

در بـیـن دانـشـمـنـدان اسـلامـى , از شیعه و سنى , اتفاق نظر است كه پیامبر در هنگام مباهله با عـالـمـان مـسـیـحـى بحران , تنها على , فاطمه , حسن و حسین را به همراه برد و آنان را مصداق ((ابنائنا)) و ((نسائنا)) و((انفسنا)) در آیه شریفه قرار داد این مطلب آن چنان مشهور و مسلم است كه عالم بزرگ اهل سنت , حاكم نیشابورى , در كتاب ((معرفة علوم الحدیث )) خود این جریان را از مصادیق روایات متواتر مى شمارد [30].
مـاجـرا از ایـن قـرار است كه اسقف مسیحیان نجران همراه با گروهى از علماى مسیحى خدمت رسـول خـدا شـرفیاب شدند حضرت دین اسلام را بر آنها عرضه كرد ولى سرباز زدند و نپذیرفتند سـرانجام وحى نازل شد و آنان را به مباهله با پیامبر دعوت كرد: فمن حاجك فیه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة اللّه عـلى الكاذبین (آل عمران / 16)در روز موعود, رسول خدا دست اهل خویش را گرفت و براى مباهله حضور یافت مسیحیان كه دریافتندپیامبر با تمام سرمایه خویش به میدان مباهله آمده است از این كار تن زنند و به پرداختن جزیه رضایت دادند [31] .

وارث علم پیامبر

عـكـرمـه , شـاگـرد بـرجسته ابن عباس , نقل مى كند كه روزى ابن عباس در مسجد براى مردم حدیث مى گفت كه نافع بن ازرق برخاست و گفت : اى ابن عباس ! از احكام مورچه و پشه براى من مـردم فتوامى دهى ؟
اگر علمى دارى خدایى را كه مى پرستى براى من توصیف كن ابن عباس سر بزیر انداخت حسین به على در گوشه مسجد نشسته بود, رو به نافع كرد و فرمود: اى نافع به سوى من بیا تا پاسخت رابازگویم .
نافع گفت : من از تو پرسیدم ؟ .
ابن عباس گفت : یا ابن الازرق ! انه من اهل بیت النبوة و هم ورثة العلم .
نافع به سوى امام رفت و حضرت پاسخ او را ارایه فرمود.
نافع گفت : اى حسین ! سخنانت نیكو و پرمایه است .
فرمود: شنیده ام كه تو پدرم و برادرم و مرا به كفر متهم كرده اى ؟ .
گفت : قسم به خدا با آنچه از شما شنیدم بى تردید شما سرچشمه نورانى اسلام و ستارگان احكام خداهستید (لقد كنتم منار الاسلام و نجوم الاحكام ).
امام فرمود: یك سؤال از تو مى پرسم .
گفت : بپرس , یابن رسول اللّه .
فـرمود: آیه ((فاما الجدار فكان لغلامین یتیمین فى المدینه )) (كهف / 81) را خوانده اى ؟
اى نافع ! چه كسى آن گنج گرانبها را براى آن دو یتیم در زیر دیوار پنهان كرده بود تا به آنان ارث رسد.
گفت : پدر یتیمان .
فـرمـود: راسـتـى پدر آنها بهتر و دلسوزتر براى فرزندانش بود یا رسول خدا؟
آیا مى توان باور كرد كـه پیامبر علم گران بهاى خویش را براى فرزندانش به ودیعت نگذاشته باشد و ما را از آن محروم كرده باشد؟
[32] .

ریحانه پیامبر

پـیامبر اكرم (ص ) به میهمانى در خانه یكى از اصحاب دعوت شده بود همراه با یاران به راه افتاد, درحالى كه جلوتر از دیگران راه مى رفت حسن و حسین با كودكانى چند در كوچه به بازى مشغول بـودرسـول خدا به سوى او رفت تا او را بگیرد و او به این سو و آن سو مى گریخت پیامبر در حالى كـه مـى خـندید او را دنبال كرد تا او را گرفت یك دست را در زیر سر و دست دیگر را در زیر چانه حسین گذاشت و لب مباركش را بر دهان حسین نهاد و بوسید و فرمود:.
هذان ریحانتاى من الدنیا من احبنى فلیحبهما,.
ایـن دو گـلـهـاى زیـباى من در دنیا هستند, هر كس مرا دوست بدارد باید آنان را دوست بدارد [33] .
جـابـر بن عبداللّه انصارى مى گوید: روزى نزد رسول خدا نشسته بودیم كه على بن ابیطالب (ع ) واردشد حضرت رو به على كرد و فرمود:.
سـلام علیك ابا الریحانتین اوصیك بریحانتى من الدنیا خیرا, فعن قلیل ینهد ركناك و اللّه عزوجل خلیفتى علیك .
سـلام بـر تـو اى پـدر دو ریحانه [حسن و حسین ]! تو را به این دو ریحانه زیبایم از دنیا سفارش به نیكویى مى كنم كه بزودى دو ركن تو فرو ریزند.
جابر مى گوید: هنگامى كه پیامبر رحلت كرد, على (ع ) فرمود: این یكى از دو ركنى بود كه رسول خـداگـفت و هنگامى كه فاطمه وفات كرد, فرمود: این هم ركن دومى بود كه رسول خدا گفت [34] .
در هـمـیـن راسـتـا روایـت جـالـبـى از عبداللّه بن عمر نقل شده است كه مربوط به امام , پس از واقعه عاشوراست ابن نعیم نقل مى كند كه نزد عبداللّه بن عمر نشسته بودیم , مردى پیش آمد و از حكم خون پشه سؤال كرد كه اگر در لباس نمازگزار باشد نمازش صحیح است یا خیر؟ .
عبداللّه پرسید: از كجا مى آیى و اهل كدام منطقه اى ؟ .
گفت : اهل عراق هستم .
عـبـداللّه گـفت : این مرد را بنگرید كه از خون پشه مى پرسد, حال آن كه اینان پسر رسول خدا را كشتند وسكوت كردند از رسول خدا (ص ) شنیدم كه مى فرمود: حسن و حسین دو ریحانه من در این دنیا هستند [35] .

سخاوت امام حسین (ع )

روزى عـربـى نـزد امام حسین (ص ) آمده عرض كرد: اى پسر رسول خدا من ضامن شده ام دیه اى رابـپردازم ولى توان پرداخت آن را ندارم با خود فكر كردم از كریم ترین مردم كمك مى گیرم و از آل محمد(ص ) كریم تر نیافتم .
فـرمـود: سه مسئله از تو مى پرسم , اگر یكى را پاسخ دهى یك سوم دیه را به تو مى دهم و اگر دو مسئله را جواب دهى دو سوم آن را مى پردازم و اگر همه را پاسخ دهى تمام آن را مى دهم .
عـرض كـرد: اى پـسـر رسول خدا(ص ) آیا چون تویى كه اهل علم و شرفى از كسى مثل من سؤال مى كندفرمود: آرى از جدم رسول خدا(ص ) شنیدم كه فرمود: بخشش باید به اندازه معرفت باشد.
.
مرد عرب گفت : هر چه مى خواهى بپرس اگر بدانم جواب مى دهم وگرنه از شما یاد مى گیرم .
فرمود: چه كارى برتر از همه كارهاست ؟ .
گفت : ایمان به خدا.
فرمود: راه نجات از هلاكت چیست ؟ .
گفت : اعتما به خدا.
فرمود: زینت مرد چیست ؟ .
گفت : دانشى توام با بردبارى .
فرمود: اگر نداشت ؟ .
گفت : ثروتى همراه با جوانمردى .
فرمود: اگر نداشت ؟ .
گفت : فقرى توام با صبر.
فرمود: و اگر نداشت ؟ .
گفت : صاعقه اى كه از آسمان بیاید و او را بسوزاند كه سزاوار سوختن است .
حـضـرت خـنـدیـد و كـیسه اى حاوى هزار دینار به سویش انداخت و انگشتر خود را كه نگینى به ارزش دویـسـت درهم داشت به او داد و فرمود: این طلا را به طلبكاران بده و این انگشتر را در امر زندگى خودصرف كن .
عرب مال را گرفت و مى گفت : ((اللّه اعلم حیث یجعل رسالته )) سوره انعام آیه 124.
یعنى خدا بهتر مى داند رسالت خویش را در كجا قرار دهد [36] .

سخاوت و تواضع

روزى امام حسین (ص ) چند كودك را دید كه تكه نانى را با هم مى خوردند از حضرت خواستند از نـان آنها بخورد حضرت دعوت ایشان را پذیرفت و از تكه نانشان خورد آنگاه آنان را با خود به منزل آورد,غـذا داد و لـبـاس نـو پـوشـید و فرمود: اینان از من سخاوتمندترند زیرا تمام آنچه را داشتند بخشیدند و من فقط مقدارى از آنچه داشتم به آنها بخشیدم [37] .

جود و شجاعت

زیـنب دختر ابو رافع نقل مى كند كه فاطمه (س ) پس از آن كه پدر بزگوار خویش را از دست داد سخت دلگیر شد و دائما گریه و ناله مى كرد روزى دست حسن و حسین را گرفت و به نزدیك قبر پـدر آمـد وسـخـت گریست و شكوه كرد در بین شكوایه هاى خویش عرض كرد: یا رسول اللّه ! آیا چیزى را براى این دو فرزند به ارث مى گذارى ؟ .
صـداى رسـول خـدا آمـد كـه فرمود: اما الحسن فله هیبتى و شؤودى و اما الحسین فله جراتى و جـودى (امـا براى حسن هیبت و آقایى را به ارث مى گذارم و اما براى حسین جرات و جودم را به ودیعت مى نهم ).
فاطمه زهرا عرض كرد: راضى و خشنود شدم اى رسول خدا [38] .

حج امام حسین (ع )

امـام حـسـیـن (ص ) در طـول عمر شریف خود بیست و پنج بار پیاده به حج مشرف شد در حالى كه همراه او اسب هاى اصیل را بدون سوار مى بردند [39] .
آن حـضـرت در حـالـیـكـه از امكانات كافى برخوردار بود و مى توانست از وسایل موجود آن زمان بـسـیـاربالایى بهره مند شود به خاطر اظهار بندگى كامل و خضوع و خشوعى كه در پیاده رفتن وجود دارد راه خانه خدا را پیاده مى پیمود.
امـا ایـنـكـه در همان حال اسب هاى سوارى را بدون سوار همراه خود مى برد شاید به دو دلیل زیر بـود:یكى آن كه هنگام بازگشت از آنها استفاده كنند و دیگر آنكه حركت با خدم و حشم بیشتر بر بندگى واطاعت محض دلالت دارد.
مناجات
امـام حسین (ع ) را دیدند كه در مسجد مدینه صورت بر خاك نهاده مى گوید: الهى اگر به خاطر گـنـاهانم بازخواستم كنى به كرمت توسل مى جویم و اگر با خطاكاران جسم كنى به آنها خواهم گـفـت ترا دوست دارم آقاى من اطاعت من براى تو نفعى ندارد و معصیتم زیانى به تو نمى رساند پـس اگـر آنـچـه را نـفـعى برایت ندارم به جا نیاورم بر من ببخش و اگر آنچه كه را ضررى به تو نمى زند مرتكب شدم در گذر, كه توارحم الراحمینى [40] .

پی نوشت‌ :

(2). تاریخ دمشق , ابن عساكر, ترجمه الامام حسین (ع ), ص 26 و 27 و اسد الغابه , ج 2, ص 19.
(3). تـاریخ دمشق , ص 31 و 32, به همین مضمون روایاتى در المعجم الكبیر طبرانى و طبقات ابن سعد, ذیل سرگذشت امام حسین (ع )آمده است .
(4). فرائد السمطین , ج 2, ص 104 و ینابیع الموده , ص 318, باب 60.
(5). ینابیع الموده , ص 319, باب 60.
(6). همان , ص 320, باب 60.
(7). گـفته اند كه امام حسن (ع ) در صورت و چهره به پیامبر بیشتر شباهت دارد و امام حسین (ع ) در قـامـت و هیكل به ایشان شبیه تر بود رك :تاریخ دمشق , ترجمه امام حسین , ص 41 تا 45, ر ك : تاریخ دمشق , ترجمه امام حسین (ع ), صص 45ـ41.
(8). صـحـیح بخارى , ج 5, ص 33, نیز مراجعه كنید به تاریخ دمشق , ترجمع امام حسین , ص 46 تا 50.
(9). مقتل خوارزمى , ج 1, ص 146 و فرائد السمطین , ج 2, ص 131, باب 30.
(10). طبقات ابن سعد, ترجمه امام حسین , مؤسسه آل البیت , ص 23, این روایت در سنن ترمذى , ج 5, ص 656 و سنن نسایى , روایت 5824 و نیز نقل شده است .
(11). تاریخ ابن عساكر, ترجمه امام حسین (ع ), ص 139.
(12). تاریخ دمشق , ابن عساكر, ترجمه امام حسین , ص 146.
(13). سـنـن ترمذى , ج 13, ص 248 و اسدالغابه , ج 7, ص 225 و مستدرك , حاكم نیشابورى , ج 3, ص 149.
(14). كنز العمال , ج 7, ص 106.
(15). تاریخ دمشق , ابن عساكر, صص 153 ـ 143.
(16). مسند احمد بن حنبل , ج 3, ص 493 و الطبقات الكبرى , ابن سعد, ج 8.
(17). سنن ترمذى , ج 13, ص 189 و مجمع الزواید, ج 9, ص 181.
(18). مـسـنـد احـمـد بـن حنبل , ج 5, ص 354 و سنن ترمذى , ج 13, ص 194 و مستدرك , حاكم نیشابورى , ج 1, ص 287.
(19). تاریخ ابن عساكر, ترجمه امام حسین (ع ), ص 132 و المعجم الكبیر طبرانى , ج 3, ص 116.
(20). تاریخ ابن عساكر, زندگى امام حسین (ع ), ص 6 ـ 135.
(21). تاریخ ابن عساكر, ترجمه امام حسین (ع ), ص 149.
(22). تاریخ ابن عساكر, ص 210.
(23). همان , صص 62 و 63.
(24). فراید السمطین , ج 2, ص 98.
(25). كنزالعمال , ج 12, ص 112, مستدرك , حاكم نیشابورى , ج 3, ص 167.
(26). مسند احمد بن حنبل , ج 5, ص 391 و كنز العمال , ج 12, ص 102.
(27). تاریخ , ابن عساكر, صص 85 تا 82.
(28). مقتل خوارزمى , ج 1, ص 145.
(29). اسـد الغابه , ج 7, ص 222 و المعجم الكبیر, ج 23, ص 396 و المستدرك , حاكم نیشابورى , ج 3, ص 146 و نیز ر ك : تفسیر درالمنثورو تفسیر ابن كثیر, ذیل آیه تطهیر.
(30). معرفة علوم الحدیث , ص 62.
(31). تفسیر جامع البیان , طبرى و تفسیر درالمنثور, سیوطى , ذیل آیه شریفه و الطبقات , ابن سعد, ترجمه امام حسین , ص 29.
(32). تاریخ دمشق , ابن عساكر, ص 224 و بغیة الطالب , ترجمه امام حسین , ص 144.
(33). همان , ص 118, مستدرك , حاكم نیشابورى , ج 3, ص 164.
(34). حلیة الاوصیا, ابو نعیم اصفهانى , ج 3, ص 201.
(35). صحیح بخارى , ج 5, ص 33 و سنن ترمذى , ج 4, ص 339.
(36). مقتل خوارزمى , ج 1, ص 157 تذكره سبط بن الجوزى , ص 211.
(37). مقتل خوارزمى , ج 1, ص 155.
(38). المعجم الكبیر, طبرانى , ج 22, ص 423 و كنزالعمال , ج 4, ص 599.
(39). مقتل خوارزمى , ج 1, ص 155 و تاریخ ابن عساكر زندگى امام حسین (ع ), ص 149.
(40). مقتل خوارزمى , ج 1, ص 153.

منبع:امام حسین و عاشورااز دیــدگــاه اهــل سنـت
شنبه 5/12/1391 - 12:15
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته