• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1655
تعداد نظرات : 157
زمان آخرین مطلب : 4077روز قبل
اهل بیت
ادبیات عاشورا، از صاحب بن عباد تا محتشم کاشانی


           
سلطان ولد (وفات 712 هجری)
   
سلطان ولد فرزند «جلال الدین محمد بلخی» است، وی هم مانند پدر، در نظم و نثر توانا بوده و به شیوه پدر نیز سخن گفته است:
   
دو نمونه از اشعار سلطان ولد که اشاره به حضرت امام حسین علیه‏السلام دارد، در ذیل ارائه می‏گردد:
   
نِخْوَت کم کن، چو حسین و حسن کبر و منی را مفزا چون یزید
  
کبر و فزونی علف دوزخند هر که زد او کم " 1 " به بهشتی خزید و در غزل دیگری گفته است:
  
چو تو نیست هیچ شیخی، تو ورای با یزیدی تو عزیز چون حسینی، نه ذلیل چون یزیدی " 2 ".
  
علاءالدوله سمنانی (وفات 736هجری)
  
علاءالدوله از صوفیان و عارفان بزرگ قرن هفتم و اوائل قرن هشتم هجری (معاصر پادشاهان ایلخانی) و به ظاهر شیعه اثنی عشری بوده است.
 
در قصیده‏ای گوید:
  
کمال حُسن خُلف اندر حسن دان وفا اندر شهید کربلا بین و در قطعه‏ای هم گفته است:
  
ز حُسن حَسَن برخوری " 3 " وز حسین شوی در معارف امین محمّد صلی‏ الله ‏علیه ‏و ‏آله
 
اگر هستی از دوستداران ایشان توئی پیرو راستین محمّد صلی‏ الله ‏علیه ‏و ‏آله
 
ایا رب کنی عون آل العبا که این است نقش نگین محمّد صلی‏ الله ‏علیه ‏و ‏آله
 
حسن با حسین فاطمه با علی علیهم‏السلام بُدند بر یسار و یمین محمّد صلی‏ الله ‏علیه ‏و ‏آله
 
اگر منصفی راست گو، آن زمان جز ایشان که بودند، گُزین محمّد صلی‏ الله ‏علیه ‏و ‏آله " 4 ".
  
اوحدی مراغه‏ای اصفهانی (وفات 738هجری)
   
اوحدی یکی از مشهورترین شاعران قرن هشتم هجری می‏باشد، وی اصلش از اصفهان بوده، اما مدتی از عمر خود را درمراغه گذرانده و در همان جا هم فوت نموده و به خاک سپرده شده است و به همین خاطر به او لقب مراغه‏ای داده‏اند.
   
برخی از صاحبان تراجم و کتب، اوحدی را شافعی مذهب دانسته‏اند، لیکن از اشعار او برمی‏آید که شیعه بوده و تقیّه می‏کرده است.
 
نمونه‏هائی از اشعار او در ذیل تقدیم می‏گردد:
  
اهل بیت تو سر به سر نورند بر زمین حرّ و بر فلک حورند
  
وارثانند دین و علمت را حارسان گشته مر یقینت را
  
هر که چیزی بیافت، زیشان یافت گُم شد آن کس که روی از ایشان تافت
 
دیدم از خوان آن نفیس عرب متصل نفس کربلا به کرب
 
نشود جور بر چنان شاهی مگر از چون یزید گمراهی
 
بخت " 5 " آن کس که سر به خواب کشید تیغ بر روی آفتاب کشید " 6 ".
 
به حدیث حیات پیوندت به جگر گوشگان دلبندت
 
به شهیدان کربلا زفسوس به ستم کشتگان مشهد طوس " 7 " و در قصیده‏ای که در مدح حضرت علی علیه‏السلام سروده، گفته است:
  
من بسته بند توأم، خاک دو فرزند توأم در عهد و پیوند توأم، با داغ و طوق قنبری اشعار زیر در منقبت حضرت امام حسین علیه‏السلام است، این اشعار می‏رساند که اوحدی به کربلا نیز سفر کرده و این اشعار را در آنجا سروده است: " 8 ".
 
این آسمان صدق و درو اختر صفاست یا روضه مقدس فرزند مصطفاست
 
این داغ سینه اسدالله و فاطمه علیهما‏السلام است یا باغ میوه دل زهرا و مرتضاست علیهما‏السلام
 
ای دیده، خوابگاه حسین علی علیه‏السلام است این یا منزل معالی و معموره علاست
 
ای تن، توئی و این صدق دُرّ لَوْ کُشِف " 9 " ای دل توئی، و این گُهرِ کانِ «هَلْ أتاست»
 
ای جسم خاک شو، که بیابان محنت است وی چشم، آب ریز، که صحرای کربلاست
  
سرها برین بساط، مگر کعبه دلست رخها بر آستانه، مگر قبله دعاست
 
ای برکنار و دوش نبی بوده منزلت قندیل قبه فلکی خاک این هواست
 
تو شمع خاندان رسولی براستی پیش تو همچو شمع بسوزد درون راست
 
بر حالت تو رقّت قندیل و سوز شمع جای شگفت نیست، نشانی ازین عزاست
 
قندیل از این دلیل که زردست روشن است کو را حرارت از جگر ماتم شماست
 
هر سال تازه می‏شود این درد سینه سوز سوزی که کم نگردد و دردی که بی‏دواست
  
کار فتوّت از دل و دست تو راست شد اندر جهان بگوی که این منزلت کِراست؟
  
در آب و آتشیم چو قندیل بر سرت آبی که فیضش از مدد آتش عناست
  
قندیل اگر هوای تو جوید بدیع نیست زیرا که گوهر تو ز دریای «لافتی» ست " 10 ".
 
زرّینه شمع بر سر قبرت چو موم شد زان آتشی که از جگر مؤمنان بخاست
 
ای تشنه فرات یکی دیده باز کن کز آب دیده بر سر قبرِ تو دجله‏هاست
  
آتش عجب که در دل گردون نیوفتاد در ساعتی که آن جگر تشنه، آب خواست
 
شمشیر تا زبدگهری در تو دست بُرد نامش همیشه هندو و سر تیز و بی‏وفاست
 
از پیرهن که گشت به دست حسود چاک اندر برِ معاویه دیریست تا قباست
  
فرزند بر عداوت آبا پراکَنَد تخم خصومتی که چنین لعنتش سزاست
 
گردیست بر ضمیر تو، زان خاکسار و ما بر گورت آبِ دیده فشانان ز چپ و راست
 
از بهر کشتن تو بکشتن یزید را لایق نبود، کشتن او لعنت خداست
 
با دوستان خویشتن از راه دشمنی رویت گرفته از چه و خاطر دُژم چراست
  
گردون ناسزا ز شما عذرخواه شد امروز اگر قبول کنی عذر او سزاست
  
شاهان به پرسش تو ز هر کشور آمدند وانگه به بندگی تو راضی، گرت رضاست
 
از آب چشم مردم بیگانه، گِرد تو گِرداب شد، چنان که برون شد به آشناست
 
حالت رسیدگان غمت را گرفت شور شورابه دو دیده یک یک برین گواست
 
کار مخالفان تو، برون اُفتد از نوا چون در عراق ساز حسینی کنند راست
 
بر عود تربتِ تو، چو شکّر بسوختم از شکّرت بپرس که این آتش از کجاست
 
چون کاه می‏کِشد به خود این چهره‏های زرد این عود زن نگار که همرنگ کهرباست
 
عودی که میوه دل زهرا علیها‏السلام درو بود نشکفت اگر شکوفه او زهره سماست
 
صندوق تو زروی، به زر در گرفته‏ایم وین زر فشانی ارچه برویست بی‏ریاست
 
روزی ز سرگذشت تو دیدم حکایتی زان روز باز پیشه من نوحه و بُکاست
 
تا میل قبه تو درآمد به چشم من تاریکی از دو چشم جهان‏بین من جداست
 
برتربت تو وقف کنم کاسهای چشم زیرا که کیسه زرم از سیم، بی‏نواست
 
تابوت تو ز دیده مرصّع کنم به لعل وین کار کردنیست، که تابوت پادشاست
  
چشم ار ز خون دل شودم تیره باک نیست در جیب و کیسه خاک تو دارم، که توتیاست
    
چون خاک عنبرین ترا نیست آهویی مانندش ار بنافه چینی کنم، خطاست
   
قلب سیاه سیم تنم زرّناب شد زین خاک سرخ فام که همرنگ کهرباست
  
کردم به حلّه " 11 " روی ز پیشت بحلیه لیک پایم نمی‏رود که مرا دیده از قفاست
  
زان چشم دور بین چه شود گر نظر کنی در حال «اوحدی» که برین آستان گداست
 
او را بس اینقدر که بگوئی ز روی لطف با جدّ و با پدر که فلانی غلامِ ماست
 
کردم وداع، این سخن این جا گذاشتم بیگانه را مَده، سخن من که آشناست
  
گر تن سفر گزید ز پیشت، مگیر عیب دل را نگاه دار، که در خدمتت بپاست " 12 ".
  
کمال الدین محمود، معروف به خواجوی کرمانی (وفات 753 هجری قمری)
  
«خواجوی کرمانی» از گویندگان به نام نیمه دوم قرن هفتم و نیمه اول قرن هشتم هجری است. وی از معاصران سلطان «الجایتو» (سلطان محمد خدابنده) و فرزندش سلطان «ابو سعید بهادر» از پادشاهان تیموری بوده است.
  
از اشعار خواجو بر می‏آید که شیعه دوازده امامی بوده و این درحالی است که مراد و مرشد او شافعی مذهب بوده‏اند.
  
خواجو، د رمدح خاندان رسالت اشعار بسیار دارد که در اکثر آنها بالصراحه، به حضرت مهدی قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اظهار اعتقاد کرده و ظهور مهدی را انتظار داشته است.
  
از جمله در خلوص عقیده نسبت به امامان شیعه و در مناقب آنان گفته است:
 
یا رب به حق آن چمن آرای لَوْ کُشِفْ " 13 " کو بود سر و خوش نظر باغ لافتی " 14 ".
 
یا رب به حقّ خُلق حسن کز شمامه‏اش بوئی است در نسیم روان پرور صبا
 
یا رب به حق آن گل سیراب تشنه لب کورا نصیبه کرب و بلا شد به کربلا
 
یا رب به حق آن علی عالی آستان کو بود در ممالک توحید پادشا
 
یا رب به حقّ خازنِ گنجینه هُدی باقر علیه‏السلام که بود مخزن اسرار اهتدا
 
یا رب به حق جعفر صادق علیه‏السلام که آفتاب باشد چو صبح، بر نفسِ صدقِ او گوا
 
یا رب به حق موسی کاظم علیه‏السلام که چون کلیم بودی به طور قرب شب و روز در دعا
 
یا رب به حق آن علیِ موسوی گهر گو را نهند خسرو معموره رضا علیه‏السلام
 
یا رب به حق آن تقیِ متقی که او اَقطاب هفت صومعه را بود مقتدا
  
یا رب به حق شمعِ سراپرده تقی علیه‏السلام یعنی علی نقی علیه‏السلام، صدفِ گوهرِ تقا " 15 ".
 
یا رب به حق شکّر شیرین عسکری علیه‏السلام کو بود طوطی شکرستان اتّقا " 16 ".
 
یا رب به حقِ مهدی علیه‏السلام هادی که چرخ را باشد به آستانه مرفوعش التجا " 17 ".
  
نمونه‏های دیگری از اشعار او:
 
به خون حلق حسین و به حُسنِ خُلق حسن به جدّ و جهد و جهادِ مهاجر و انصار " 18 ".
 
خون شفق در کنار چرخ به سوک حسین علیه‏السلام دود غسق در جگر دهر، به داغ حسن علیه‏السلام
 
آنکْ بود رعد را، از غم او ناله کار وانک بود ابر را، بی رخ او گریه فن
 
روضه تحقیق را، گیسوی آن ضمیران گلشن توحید را، عارض این نسترن
 
یافته خُلد برین، از لب این ناردان و آمده در باغ دین، قامت آن نارون
 
نیست به جز ذکرشان، مفتی جان فنون نیست به جز فکرشان دوحه دل را فنن " 19 ".
 
در ترکیب بندی که همه توحید و نعت خداوند و اوصاف حضرت علی علیه‏السلام و مصائب وارده بر اهل بیت علیهم‏السلام می‏باشد، گفته است:
 
آن گوشوارِ عرش، که گردون جوهری با دامنی پر از گُهرش بود مشتری
  
درویش ملک بخش و جهاندار خرقه‏پوش خسرو نشان صوفی و سلطان حیدری
 
در صورتش معین و در سیرتش مبین انوار ایزدی و صفات پیمبری
 
در بحر شرع لؤلؤی شهوار و همچو بحر در خویش غرقه گشته، ز پاکیزه گوهری
 
اقرار کرد حُرِّ یزیدش، به بندگی خط بازداده روح امینش به چاکری
 
لب خشک و دیده تر شده از تشنگی هلاک وانگه طفیل خاک درش خشکی و تری
 
از کربلا بدو، همه کرب و بلا رسید آری همین نتیجه دهد ملک پروری " 20 " و در قصیده‏ای هم گفته است:
 
ذکر غبار درگهِ آن میر هاشمی شاهان سر فراز، بر افسر " 21 " نوشته‏اند
 
در گوش ما مدایح شبّیر خوانده‏اند بر جا ن ما مناقب شبّر " 22 " نوشته‏اند " 23 " و در ترکیب‏بندی که باز، در نعت سلطان انبیاء و مناقب ائمه علیهم‏السلام سروده می‏گوید:
 
به حلقِ تشنه آن رشکِ غنچه سیراب که رخ به خون جگر شوید از غمش عنّاب
 
شه دو مملکت و شهسوار نه مضمار مه دوازده برج و امام شش محراب
 
فروغ جان رسول و چراغ چشم بتول بهار عشرت و نوباوه دل اصحاب
 
حدیث مقتل او گر به گوش کوه رسد شود ز خون دل، اجزای او عقیق مذاب
 
و گر سپهر برد، نام آتش جگرش کند به اشک چو پروین " 24 " ستارگان را آب
 
به کربلا شد و کرب و بلا به جان بخرید گشوده بال و ازین تیره خاکدان بپرید. " 25 ".
  
پاورقی‏ها:
      
1- یعنی قناعت کرد
 
2- دیوان سلطان ولد، چاپ 1338، صفحات 122 و 431
  
3- یعنی اگر از حُسن خُلق حسن و حسین برخوردار باشی
 
4- دیوان عللاءالدوله سمنانی، به اهتام عبدالرفیع حقیقت، چاپ 1364، صفحات 27 و 281
 
5- کوتاه شده کلمه بدبخت است که بنا به ضرورت شعری صورت گرفته است
 
6- مقدمه کلیات اوحدی، به تصحیح مرحوم سعید نفیسی، چاپ 1340، به نقل از مجالس المؤمنین قاضی نورالله مرعشی شوشتری شهید
 
7- کلیات اوحدی، ص 489
  
8- اگر سفر اوحدی به کربلای معلی درست باشد او اولین شاعری است که پس از دیدار حقیقی از مرقد منوّر حضرت امام حسین علیه‏السلام شعری سروده و ما در این سلسله مقالات از او یاد کرده‏ایم
  
9- اشاره است به کلام گهربار حضرت امام علی علیه‏السلام که فرموده‏اند: «لَوْ کُشِفَ الغِطاءُ ما اَزددتُ یقینی» یعنی اگر پرده‏ها هم برداشته شود، چیزی بر یقین من افزوده نمی‏گردد. در این زمینه به کتاب «مطلوب کل طالب من کلام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه‏السلام» چاپ تهران، 1389هجری قمری، ص 3 مراجعه فرمائید (به نقل از کتاب اشک خون، احمد احمدی بیرجندی، چاپ 1369، ذیل صفحه 34)
 
10- اشاره به حضرت علی علیه‏السلام و عبارت معروفی است که درباره آن حضرت بیان گردیده است
  
11- منظور ترک شهر مقدس کربلا و حرکت به سوی شهر حله است که در گذشته در مسیر زائران قرار داشته است
 
12- کلیات اوحدی اصفهانی مراغه‏ای صفحات 4 تا 6
 
13- شرح آن در زیر نویس صفحات قبل ارائه گردید
 
14- منظور از باغ لافتی حضرت علی علیه‏السلام می‏باشد که در زیرنویس‏های قبلی بدان اشاره شد
 
15- هر دو به معنی پرهیزگاری است
 
16- هر دو به معنی پرهیزگاری است
 
17- دیوان خواجوی کرمانی، به اهتمام احمد سهیلی خوانساری، صفحات 571 و 572
 
18- منبع بالا، ص 50
 
19- منبع قبل، ص 103
 
20- همان، ص 131
 
21- افسر به معنی تاج و کلاه شاهی است
 
22- به هنگام نامگذاری حضرت امام حسین علیه‏السلام و انجام تبادل نظر بین رسول خدا صلی‏ الله ‏علیه ‏و ‏آله و حضرت علی علیه‏السلام جبرئیل نازل شد و گفت: یا رسول‏الله آن پسر (امام حسن) را به نام یک پسر هارون نبی برادر حضرت موسی علیه‏السلام شبّر(حسن) نام گذاری نمودی، این فرزند هم باید که همنام دیگر پسر هارون شبّیر نام نهاده شود(شبّر و شبّیر) عبری است و عربی آن یعنی حسن و حسین برای اطلاع بیشتر به کتاب روضة‏الشهدای ملاحسین کاشفی سبزواری، ص 192 مراجعه فرمائید
 
23- دیوان، ص 585
 
24- چند ستاره کوچک کزه به شکل یک ستاره دیده می‏شوند ثریا هم گفته شده است
 
25- دیوان، ص 616
   
منبع: سایت راسخون.
چهارشنبه 8/9/1391 - 12:40
اهل بیت

          
چکیده
    
مقتل ابومخنف از معتبرترین و جامعترین و ارزشمندترین آثار نگاشته شده درباره‏ی حادثه کربلاست که متأسفانه متن کامل و اصلی آن در دست نیست. این کتاب به سبب اهمیت و ارزشی که داشته مورد توجه ویژه‏ی مورخان قرار گرفته و متن آن به طرق گوناگون نقل شده، و تأثیر آن به حدی است که نویسنده‏ی آن سرآمد مقتل‏نویسان و پدر علم مقتل‏نویسی به شمار می‏آید.
   
در بخشی از مقاله، زندگانی ابومخنف مورد بررسی واقع شده و تأکید گردیده که خاندان او از یاوران امیرالمؤمنین بوده و خود نیز در خدمت امام صادق تلمذ نموده و دارای شاگردان مبرزی بوده است. نویسنده سپس در مورد مذهب او تحقیق کرده است و چون تألیفات او در دسترس نیست از طریق گفته‏های دانشمندان علم رجال درباره‏ی مذهب او نیز اظهارنظر کرده است.
     
نام او در کتب رجالی شیعه به نیکی یاد شده و در کتب رجالی عامه مورد طعن قرار گرفته است. نویسنده سپس با ذکر شش دلیل، اثبات می‏کند که وی شیعی مذهب بوده است.
   
سپس چهار شبهه عامی بودن ابومخنف ذکر گردیده و به آنها پاسخ داده شده است. نویسنده در بخش بعدی به بررسی مقتل ابومخنف پرداخته و با ارائه شش دلیل نتیجه‏گیری می‏کند که مقتل موجود به نام ابومخنف، جعلی و سراسر پر از اشتباه و تحریف است. نویسنده‏ی محترم تلاش بعضی از محققان را برای استخراج متن مقتل ابومخنف از تاریخ طبری ناکافی و دارای اشکال دانسته است.
  
حماسه‏ی خونین حسینی
    
حماسه خونین کربلا و قیام شکوهمند رهبر آزادگان حضرت ابا عبدالله الحسین از شورانگیزترین و شهامت آفرینترین، و در عین حال رقت‏بارترین و فجیعترین حوادث تاریخی بشر است. جلوه‏های ایثار و فتوت، کرامت و عزت، رشادت و شجاعت، که در صحرای کربلا به دست سرور و سالار شهیدان، امام حسین علیه‏السلام و یاران باوفایش به نمایش گذاشته شد، از یک سو ستمگریها، ددمنشیها و درنده خوییهای سپاهیان اموی را افشا کرد و از سوی دیگر وجدان انسانهای آن روز را به شدت لرزاند و بدین‏سان بذر بیدارگری و روشنگری در دشت نینوا پاشیده، و با خون مقدس فرزند رسول صلی الله علیه و آله و اصحاب او آبیاری شد، و در همان غروب عاشورا سریع جوانه زد و عکس‏العملها به صورت مختلف از همان سرزمین آغاز شد. افزون بر اینکه فرزندان پیامبر، به انگیزه گسترش ابعاد حماسه حسینی، اینجا و آنجا حقایق را می‏پراکندند، شاهدان و گزارشگران نیز، نهضت کربلا را بزرگوار می‏نمودند و بدین گونه سینه به سینه به نسلها و عصرهای بعد سپرده می‏شد.
   
این نوع پاسداری از حماسه خونبار کربلا تا انقراض حکومت ننگین امویان و مروانیان (سال 132 ه.ق) ادامه داشت اما در آن دوران کمتر کسی توانست تاریخ بنویسد. آنگاه پس از برچیده شدن بساط بنی‏امیه و روی کار آمدن عباسیان، که ابتدا تظاهر به طرفداری از علویان می‏کردند، مقداری زمینه مساعد شد و مورخان و محققان از فضای نسبتا باز استفاده کردند و دست به قلم برده، درباره حادثه کربلا تاریخ نگاشتند.
   
دقیقا روشن نیست که چه کسی برای اولین بار تاریخ کربلا را نوشت و رشادتها و حماسه آفرینیهای امام حسین علیه‏السلام و یارانش را ترسیم کرد. مرحوم علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی احتمال داده‏اند که اصبغ بن نباته نخستین فردی بود که درباره‏ی امام حسین علیه‏السلام مقتل نوشت. " 1 " لیکن اینک از مقتل وی اثری نیست و گویا در متون تاریخی نیز گزارشی از آن نیامده است.
   
از کهنترین و جامعترین و ارزشمندترین آثار نگاشته شده درباره‏ی حادثه کربلا، مقتل الحسین ابومخنف است که متأسفانه متن کامل و اصلی آن در دست نیست.
   
کتاب ابومخنف به سبب اهمیت و ارزشی که داشته همواره مورد توجه خاص مورخان و پژوهشگران قرار گرفته است و بسیاری متن آن را به طریق گونه‏گون نقل کردند. تأثیر کتاب وی در آثار تاریخی بعد، درباره‏ی واقعه کربلا به حدی است که وی سرآمد مقتل‏نویسان به شمار می‏آید؛ بدین صورت که هر کسی در مورد این حادثه عظیم مطلبی نگاشته و گزارشی نقل کرده، معمولا از اوست و تمامی مورخان و محققان بعدی خوشه‏چین خرمن وی هستند. آری، دیری نپایید که کتاب مقتل الحسین او بلند آوازه شد و نام بلند او کتابش در اقصی نقاط ممالک اسلامی، بلکه در سراسر گیتی پخش شد.
           
زندگانی ابومخنف
    
ابومخنف در نیمه دوم قرن اول هجری در شهر کوفه به دنیا آمد. خاندان او از بزرگترین خاندانهای شیعه و از یاوران باوقای امیرالمؤمنین علیه‏السلام به شمار می‏رفتند. مخنف بن سلیم جد دوم او از اصحاب رسول خدا " 2 " صلی الله علیه و آله و از مدافعان و یاران علی علیه‏السلام و از فرماندهان بلندرتبه و کارگزاران شایسته حکومت وی بود. مخنف بن سلیم در نبرد صفین در سپاه امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرماندهی نیروهای قبایل ازد، بجیله، خثعم و خزاعه را به عهده داشت. " 3 " آن حضرت پس از جنگ جمل، وی را به استانداری اصفهان و همدان منصب کرد. " 4 " برادران مخنف بن سلیم، صقعب و عبدالله از شهدای جنگ جمل در سپاه امیرالمؤمنین بودند. " 5 "
      
از استادان و چگونگی زندگی علمی و تعلیم و تعلم ابومخنف اطلاع دقیقی در دست نیست. او به یقین در کوفه به تحصیل و فراگیری دانش پرداخته و از محضر جابر بن یزید جعفی، مجالد بن سعید و صقعب بن زبیر استفاده کرده است، " 6 " اما چگونگی این فراگیری و بهره‏وری روشن نیست؛ چنانکه وی قطعا از امام صادق علیه‏السلام استفاده کرده است؛ " 7 " اما چگونه و کجا، به درستی آشکار نیست. چرا که امام صادق علیه‏السلام در مدینه می‏زیسته است و جلسه تدریس آن حضرت در مسجد پیامبر بوده و حال آنکه ابومخنف در کوفه بوده، آیا ابومخنف برای درک محضر امام صادق علیه‏السلام به مدینه آمده است؟ تاریخ آن را بازگو نکرده است. گویا در همان مدت کوتاهی که امام صادق علیه‏السلام برای زیارت و... به عراق آمد و گروهی در کوفه از محضر وی بهره بردند، " 8 " ایشان نیز از آن حضرت استفاده و سماع حدیث کرده است. آنچه احتمال دوم را تأیید می‏کند این است که ابومخنف از امام صادق (ع) بسیار اندک روایت نقل می‏کند و اینکه نجاشی گفته ابومخنف از اصحاب امام باقر علیه‏السلام نبوده است " 9 " به سبب معاصر نبودنش با امام نیست، بلکه احتمالا بدان جهت است که امام علیه‏السلام در مدینه می‏زیسته و اصلا به عراق مسافرت ننموده است.
   
ابومخنف شاگردان مبرزی داشته است که برجسته‏ترین آنان عبارتند از:
  
1- مورخ شهیر و نسابه کبیر هشام بن محمد بن سائب کلبی (م 204 ق)
2- مورخ نامدار نصر بن مزاحم منقری (م 212 ق)
3- مورخ بزرگ ابوالحسن علی بن محمد مداینی (م 225 ق) " 10 ".
  
مذهب ابومخنف
    
در مورد مذهب ابومخنف اندکی اختلاف است. از دو راه می‏توان به مذهب این گونه کسان راه یافت:
   
الف - مطالعه آثار و تألیفات آنان که معمولا در لابلای آن تصریح و یا اشاراتی به مذهب مؤلف شده است.
 
ب - بررسی و دیدگاه و اظهارنظرهای دانشمندان علم رجال و بویژه پیشینیان، که معمولا درباره مذهب افراد نیز سخن گفته‏اند.
  
راه اول درباره مذهب ابومخنف تقریبا مسدود است؛ چرا که جز بندهایی از مطالب پراکنده، آثار و تألیفات وی در شکل اصلی آن در دست نیست.
 
اما راه دوم، ابوالعباس نجاشی از بزرگترین متخصصان دانش رجال شیعه، درباره‏ی او نوشته است: «ابومخنف لوط بن یحیی بن سعید بن مخنف بن سالم ازدی غامدی، استاد و چهره‏ی بزرگ اصحاب اخبار در کوفه بود و آنچه را نقل می‏کرد مورد اعتماد و پذیرش بود. او از جعفر بن محمد علیه‏السلام روایت نقل می‏کند. برخی گویند از ابوجعفر (امام باقر علیه‏السلام) نیز روایت نقل می‏کند که صحیح نیست». " 11 ".
 
شیخ طوسی نیز در فهرست می‏گوید، «لوط بن یحیی مکنی به ابومخنف، کشی گمان کرده وی از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام و از اصحاب حسن و حسین علیهماالسلام است، ولی صحیح این است که پدر وی از اصحاب علی علیه‏السلام بوده و خود او آن حضرت را ملاقات (و درک) نکرده است». " 12 ".
   
همچنین ابن شهر آشوب در معالم العلما از وی یاد کرده است. " 13 " علامه حلی نیز او را در قسم اول رجال خود، که ویژه‏ی ثقات است آورده و گفته: «لوط بن یحیی بن سعید بن مخنف بن اسلم ازدی غامدی، ابومخنف که درود خداوند بر او باد، استاد و چهره بزرگ اصحاب اخبار در کوفه بود و بدانچه روایت می‏کرد اعتماد می‏شد. او از جعفر بن محمد علیه‏السلام روایت می‏کرد...؛ اما پدرش یحیی از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود». " 14 ".
 
ابن‏داود نیز وی را در قسم اول رجال خود، که ویژه ثقات است، آورده است. " 15 " تفرشی " 16 " و اردبیلی " 17 " و علامه بحرالعلوم " 18 " نیز از وی یاد کرده‏اند. مامقانی وی را شیعه دانسته و از تشیع او سخت دفاع کرده است. " 19 " رجالیان متأخر نیز عموما وی را توثیق کرده‏اند. علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی در ذریعه و حاج شیخ عباس قمی در الکنی و الالقاب و علامه سید عبدالحسین شرف‏الدین در مؤلفو الشیعه فی صدر الاسلام و آیةالله سید حسن صدر در تأسیس الشیعه و آیت‏الله خویی در معجم رجال الحدیث به شیعه بودن وی تصریح کرده‏اند. " 20 ".
   
نظریات رجالیان عامه درباره‏ی ابومخنف
   
بسیاری از رجالیان و علمای اهل سنت نیز از ابومخنف یاد کرده‏اند، اینک به برخی از داوریهای آنان در ذیل اشاره می‏شود:
  
یحیی بن معین گوید: «لوط بن یحیی ابومخنف چیزی نیست، او ثقه نیست و بدتر از عمرو بن شمر است». " 21 " ابن ابی حاتم رازی وی را متروک الحدیث دانسته است. " 22 " ابن‏عدی می‏گوید: «لوط بن یحیی ابومخنف کوفی... شیعی آتشی و صاحب اخبارشان است... او گزارشهای زشتی دارد که من ذکر آنها را دوست ندارم». " 23 " دارقطنی وی را تضعیف کرده است. " 24 " ذهبی در تاریخ الاسلام می‏گوید: «لوط کوفی رافضی اخباری است» " 25 " و در میزان الاعتدال می‏نویسد: «لوط بن یحیی ابومخنف، اخباری پوچ است که نمی‏شود به او اعتماد کرد. ابوحاتم و دیگران وی را رها کرده‏اند، دارقطنی گفته او ضعیف است. ابن‏معین گفته ثقه نیست و بار دیگر گفته چیزی نیست.
 
ابن‏عدی گفته شیعی آتشی است». " 26 ".
 
ابن حجر عسقلانی می‏نویسد: «ابو عبید آجری گفت: من از ابوحاتم درباره ابومخنف سؤال کردم، پس دستش را گاز گرفت و (با ناراحتی) گفت: احدی این سؤال را می‏کند؟! عقیلی نیز وی را در ضعفا ذکر کرده است». " 27 ".
 
همچنین فیروزآبادی می‏گوید: «ابومخنف اخباری و شیعه بوده، پوچ و متروک است». " 28 " صفدی در الوافی بالوفیات و ابن شاکر در فوات الوفیات " 29 " و یاقوت در معجم الادبا " 30 " وی را عنوان کرده و جرح و تضعیف رجالیان پیشین را ذکر کرده‏اند. اسماعیل پاشا در هدیة العارفین از ابومخنف یاد کرده و او را شیعه دانسته " 31 " و زرکلی از او به عنون عالمی آگاه به سیره و اخبار و امامی اهل کوفه یاد کرده است. " 32 " فؤاد سزگین نیز وی را اهل کوفه و امامی دانسته است. " 33 ".
 
از آنچه یاد شد می‏توان یقین حاصل نمود که ابومخنف قطعا شیعه بوده است، ادله و شواهد آن به شرح زیر است:
  
الف - بنای نجاشی در رجالش و شیخ در فهرست و ابن شهر آشوب در معالم العلما این بوده که مؤلفان و نویسندگان شیعه را ذکر کنند " 34 " و اگر گاهی از غیر شیعه یاد کرده‏اند متذکر شده‏اند. " 35 " یاد کردن مطلق این سه تن، بدون یادآوری عامی بودن ابومخنف نشانگر این است که وی شیعه بوده است.
 
ب - علامه حلی وی را در قسم اول رجال خود آورده و از او با دعای «رحمه الله» یاد نموده، و روشن است که علامه شخصی عامی را در قسم اول نمی‏آورد و دیگر اینکه از شخصی عامی با جمله استرحام یاد نمی‏کند.
 
ج - از اینکه ابن داود، ابومخنف را در قسم اول رجال خود یاد کرده، و تفرشی و اردبیلی و علامه بحرالعلوم نیز بدون هیچ اشاره‏ای بر عامی بودن وی، او را در کتابهایشان ذکر کرده‏اند، فهمیده می‏شود که وی را شیعه تلقی نموده‏اند.
 
د- چنانکه گذشت برخی از رجالیان عامه تصریح کرده‏اند که وی شیعه بوده و ذهبی صراحتا وی را رافضی قلمداد کرده، و دیگران نیز که به شیعه بودنش تصریح نکرده و وی را تضعیف نموده‏اند، گویا علت تضعیفشان تشیع او بوده است.
 
ه- مهمترین و بهترین دلیل و شاهد بر تشیع او، دودمان و خاندان وی است. خاندان او از بزرگترین خاندانهای شیعه کوفه بوده و پدر و اجدادش، همانگونه که گذشت، همگی شیعه و از پیروان و اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام بوده‏اند. گویند: پدر او نیز از اصحاب و یاران نزدیک امام علی علیه‏السلام بوده است " 36 " و هیچ دلیلی در دست نیست مبنی بر اینکه ابومخنف مذهب شیعه را رها کرده باشد.
  
و- آثار و تألیفات وی عموما درباره تشیع است و هر یک به گونه‏ای با تفکرات و عقاید این طایفه ارتباط دارد؛ بویژه کتاب «خطبة الزهراء». " 37 ".
   
شبهات عامی بودن ابومخنف
    
در پاره‏ای از منابع رجالی و تاریخی، نکاتی درباره ابومخنف آمده است که عامی بودن وی را می‏رساند که اینک به مهمترین آنها می‏پردازیم:
   
1- شیخ مفید در پایان کتاب «جمل» می‏گوید: «.. آنچه ما به اختصار نقل کردیم، گزارشهایی از اخبار بصره و انگیزه‏های فتنه آن و گفتار صاحبان آراء درباره نبرد جمل بود و تمامی آنچه را ذکر کردیم از رجال عامه بود و نه خاص. ما در این کتاب آنچه را شیعه در این باره نقل کرده است نیاوردیم». " 38 " روشن است که جمل ابومخنف یکی از منابع مهم کتاب جمل شیخ مفید است. پس مفید وی را از رجال عامه دانسته است.
   
2- ابن ابی الحدید معتزلی می‏گوید: «ابومخنف از محدثان و از جمله کسانی است که صحت امامت امت را به انتخاب مردم می‏داند؛ وی نه شیعه است و نه از رجال آنان به شمار می‏رود». " 39 ".
  
3- علامه مجلسی نیز در مصادر بحارالانوار از مقتل وی به عنوان یکی از کتابهای عامه یاد کرده است. " 40 ".
  
4- ابومخنف مطالبی نقل کرده که با عقاید و آراء تشیع همگون نیست مانند اینکه می‏گوید: چون ولید در مدینه خبر مرگ معاویه را به امام حسین علیه‏السلام داد، حضرت فرمود: انا لله و انا الیه راجعون خداوند معاویه را رحمت کند و به تو پاداش خیر دهد. " 41 ".
  
آنچه یاد شد هرگز در مقابل ادله شیعه بودن وی تاب مقاومت ندارد و عامی بودن وی را محرز نمی‏کند و از این دلایل تنها در حد شبهه می‏توان یاد کرد.
  
اما کلام شیخ مفید: وی در مقام جدل بوده است و در این مورد چنانکه بر اهل فن پوشیده نیست از اندک مناسبتی برای مرام خود استفاده می‏شود، لذا نمی‏تواند مورد استناد واقع شود، بهترین شاهد این مدعا اینکه در کتاب یاد شده از جمل ابراهیم بن محمد ثقفی، صاحب کتاب «الغارات» مطلب نقل می‏کند " 42 " و حال آنکه ثقفی بدون هیچ شبهه‏ای شیعه بلکه امامیه است. " 43 " گویا شیخ مفید می‏خواهد بگوید این نیز اخبار ابومخنف که شما گزارشهای وی را قبول دارید، چنانکه این موضوع درباره‏ی یعقوبی، مسعودی و... که مورد پذیرش فریقین هستند، صادق است.
 
اما سخن ابن ابی الحدید اساسا برای ما حجت نیست چه اینکه اولا سخن وی صرف ادعاست و هیچ گونه دلیلی بر مدعایش اقامه نکرده است. ثانیا ابن ابی الحدید متخصص فن رجال نیست تا در این مورد کلامش مورد استناد باشد. ثالثا می‏توان گفت وی از آن جهت که از اعتزالیان است، مانند همگنانش، سعی بر این دارد که همه بزرگان و اعاظم را به طائفه خود نسبت دهد. اما سخن علامه مجلسی از سر تفحص و تحقیق نبوده است و نمی‏شود بدان استناد کرد، وانگهی خود وی در وجیزه ابومخنف را از ممدوحان شمرده است. " 44 ".
  
اما درباره مطالب سست و ناهمگون با مذهب شیعه، باید گفت که اصل کتاب وی در دست نیست تا دانسته شود که آنچه نقل می‏شود نیز از آن اوست و یا ممکن است از افزوده‏های ناقلان و ناسخان باشد.
  
وانگهی وی همه مطالب را مانند بسیاری از گزارشگران مستند آورده است و عهده‏دار تمییز سره از ناسره نیست. بگذریم که این گونه نقل کردن نشانه‏ای از رعایت امانت است و همین باعث شده که آثار وی مورد پذیرش فریقین واقع شود.
  
مقتل ابومخنف
  
ابومخنف از محققان و مورخان چیره‏دست و پرتلاش و پرکار بود و آثار مهم و قابل توجهی را در تبیین و گزارش حوادث صدر اسلام نگاشت. او بهترین و بزرگترین مورخ و وقایع‏نگار عاشورای حسینی است که در تدوین خون‏نامه کربلا از هیچ کوششی دریغ نورزید و با جستجوی وسیع و دیدار و مصاحبه با شهدان حادثه کربلا و یا کسانی که به گونه‏ای از آن اطلاع داشتند، تقریبا اطلاعات دست اول و گزارشهای معتمد و مستندی را گردآوری کرد. بدانسان که اگر گفته شود بخش عظیمی از زنده ماندن تاریخ کربلا مرهون زحمات اوست، سخنی به گزاف نیست. ابن‏ندیم در فهرست خود می‏گوید: «دستخطی از احمد بن حارث خراز خواندم [که نوشته بود] علما می‏گویند: ابومخنف به مسائل عراق و اخبار و فتوحات آن بر دیگران برتری دارد». " 45 " ابومخنف در پرتو این تلاشها و کوششها برای نگارش تاریخ اسلام، افزون بر مقتل الحسین چهل کتاب از خود به یادگار گذاشت " 46 " که متأسفانه از اکثر آنها تنها نامی و یادی باقی مانده است. متن اصلی مقتل الحسین وی نیز سرنوشتی مشابه دیگر آثار او دارد و امروزه از آن خبری نیست. احتمالا متن کتاب ابومخنف تا حدود قرن چهارم موجود بوده است؛ چرا که که ظاهرا طبری در تاریخ خود از آن بدون واسطه نقل می‏کند.
   
اما آنچه به نام «مقتل الحسین» به ابومخنف منسوب است و بارها در ایران و هند و عراق چاپ شده، یقینا و قطعا از او نیست. مطالب سست و گزارشهای جعلی و کذب آن بهترین دلیل بر انتساب دروغین آن به ابومخنف است. شأن و عظمت ابومخنف برتر و بالاتر از آن است که چنین اثر سست و تهی مایه‏ای را نگاشته باشد.
    
آغاز پیدایش این اثر مجعول و بی‏پایه چندان روشن نیست، اما با توجه به برخی از قرائن می‏توان حدس زد این کتاب در دوران صفویه ساخته و پرداخته شده است. " 47 " به هر حال اینک به برخی از دلایل و شواهدی که نشانگر مجعول بودن این اثر است، اشاره می‏کنیم:
  
1- همانطور که اشاره شد گویا مقتل اصلی ابومخنف نزد طبری بوده است. وی قسمت اعظم تاریخ کربلا را از آن نقل کرده است، اما مقابله این مقتل با تاریخ طبری نشان می‏دهد که به هیچ روی مطالب این دو اثر با یکدیگر همگون نیست، ما پس از مقابله دقیق به این نتیجه رسیدیم که جز در مواردی اندک، مندرجات مقتل ابومخنف هیچ شباهتی با منقولات طبری ندارد.
 
2- کتاب، آکنده از غلطهای فاحش و مطالب موهن است که به هیچ وجه با عظمت علمی و قدرت تاریخی ابومخنف سازگار نیست؛ اینک به برخی از این دست مطالب اشاره می‏شود:
  
الف - اولین مطلب کتاب مذکور چنین است: «قال ابومخنف: حدثنا ابوالمنذر هشام عن محمد بن السائب الکلبی...» بی‏پایگی این سند بسیار روشن است زیرا هشام شاگرد ابومخنف است.
 
ب- در صفحه 12 می‏گوید: «روی الکلینی فی حدیث...»! بطلان این سخن از آفتاب روشنتر است زیرا کلینی قریب صد سال پس از مرگ ابومخنف به دنیا آمده است.
 
ج - در صفحه 12 می‏گوید: «ذکر عمار حدیثه...» عمار در جنگ صفین به سال 37 هجری شهید شد و سال شصت دیگر زنده نبود.
 
د - در ص 48 می‏گوید: «فجعل هانی فضرب یمینا و شمالا... و قتل منهم خمسة و عشرین ملعونا» هانی که اسیر دست ابن‏زیاد است و ده‏ها جلاد او را محاصره کرده‏اند، چگونه می‏تواند بیست و پنج نفر آنان را بکشد! افزون بر اینکه حتی یک تن از مورخان چنین مطلبی را ذکر نکرده است.
 
ه- در صفحه 104 گوید: «پس از آنکه عباس و حبیب بن مظاهر کشته شدند، امام حسین علیه‏السلام محزون و دلشکسته شد؛ آنگاه زهیر بن قین حضرت را دلداری داد»!
 
و- در صفحه 113 گوید: «طرماح بن عدی پس از آنکه هفتاد پهلوان را از لشکر عمرسعد کشت، خودش نیز کشته شد»! حال آنکه طبری از ابومخنف نقل می‏کند که، طرماح بن عدی در کربلا حاضر نگردید و در نتیجه کشته نشد. " 48 ".
 
ی - در صفحه 196 «سهل بن سعید شهروری» را به جای «سهل بن سعد ساعدی» معرفی نموده است، و ده‏ها اشکال دیگر که به هیچ وجه نمی‏توان آنها را به ابومخنف نسبت داد.
 
3- همان‏گونه که اکنون در تاریخ طبری موجود است، روایات مقتل ابومخنف مستند بوده و سلسله راویان آن ذکر شده است؛ ولی در این مقتل ساختگی تمام روایات، جز اندکی، مرسل است.
 
4- در صفحه 7 می‏گوید: «امام حسین (ع) به گروهی از مردم کوفه در مورد(صلح) برادرش امام حسن (ع) چنین گفت: به خدا سوگند مشتاق مرگ بودم تا اینکه برادرم حسن (ع) نزد من آمد و مرا سوگند داد که کاری ننمایم و کسی را تحریک نکنم؛ پس من هم از او اطاعت کردم، در حالی که گویا کسی بینیم را با کارد می‏برید و یا اینکه گوشتم را با اره پاره می‏کرد، پس ناچار از او پیروی کردم».
 
این موضوع برخلاف عقاید شیعه و با اصول مسلم این طایفه مخالف است. اگر این مطلب از تراوشهای قلم ابومخنف بود، رجالیان شیعه نه تنها وی را توثیق نمی‏کردند، بلکه او را تضعیف می‏نمودند، در حالی که دیدیم همگی وی را توثیق کرده‏اند.
 
5- حجم مطالب مقتل اصلی ابومخنف بیش از مقتل ساختگی بوده است. گذشته از اینکه همین مقداری را که طبری از آن نقل کرده، شاید دو برابر مقتل جعلی است.
 
6- دانشمندان بزرگ و کتابشناسان ماهر تصریح کرده‏اند که این مقتل ساختگی است و به ابومخنف ربطی ندارد و به هیچ وجه با جلالت و شأن و عظمت علمی ابومخنف سازگار نیست. مرحوم حاج میرزا حسین نوری (صاحب مستدرک الوسائل) در این باره می‏گوید: «ابومخنف لوط بن یحیی از بزرگان محدثین و معتمد ارباب سیره و تاریخ است. مقتل او در نهایت اعتبار است و این نکته از نقل عالمان بزرگ گذشته از آن و از سایر آثارش معلوم می‏شود؛ ولی افسوس که اصل مقتل بی‏عیب او در دسترس نیست و مقتل موجود را که به او نسبت می‏دهند، مشتمل است بر بعضی مطالب نادرست و مخالف با اصول مذهب که آن را دشمنان دانا و دوستان نادان به جهت پاره‏ای از اغراض سوء در آن داخل کرده‏اند و از این جهت از اعتبار و اعتماد افتاده است و بر منفردات آن هیچ اعتمادی نیست... عالم جلیل شیخ خلف آن عصفور، در بعضی رسائل خود، که پاسخ سی مسأله است، زحمت بسیاری در تطبیق اغلب منکرات آن کتاب بر طبق اصول مذهب کشیده است، ولی بر متأمل در آن پوشیده نیست که جز تکلف حاصلی ندارد». " 49 ".
همچنین مرحوم علامه سید عبدالحسین شرف‏الدین گوید: «پوشیده نیست کتاب مقتل الحسین که رایج است و دست به دست می‏گردد و به ابومخنف منسوب است، احادیث فراوانی دارد که ابومخنف هرگز از آنها اطلاع نداشته و اینها را به دروغ به او نسبت داده‏اند! اصولا دروغ بستن به او زیاد شده و این شاهد بر بزرگی اوست». " 50 ".
  
نیز مرحوم حاج شیخ عباس قمی گوید: «ابومخنف از مورخان بزرگ شیعه است و با اینکه تشیعش مشهور است، دانشمندان اهل سنت نیز بدو اعتماد کرده و از او مطلب نقل می‏کنند» " 51 " و نزدیک به همین مضمون را در نفس المهموم آورده است " 52 " و در هدیة الاحباب گفته است: «مقتل ابومخنف اگر در دست بود در نهایت اعتبار بود؛ چنانکه از نقل عالمان بزرگ گذشته از آن معلوم می‏شود، ولی افسوس و آه که اصل آن مقتل مانند مقتل کلبی و مداینی و امثال آن به مرور زمان مفقود شده و به دست ما نرسیده است. اما این مقتلی که در دست است و در آخر کتاب بحار طبع شده است و به ابومخنف بیچاره نسبت می‏دهند، معلوم نیست از کیست و از ابومخنف نیست». " 53 ".
  
در دائرة المعارف الاسلامیه آمده است: «کتابهایی را که به ابومخنف نسبت داده‏اند و به دست ما رسیده است، از وی نبوده و ساخته متأخران است». " 54 ".
 
فؤاد سزگین در این باره می‏گوید: «تألیفاتی منسوب به ابومخنف به دست ما رسیده است، الا اینکه در آنها دست برده شده و در متن آن تصرف کرده‏اند و به ما گذشت زمان بدان افزوده‏اند به طوری که دیگر با اصل کتاب مؤلف بسیار فاصله دارد». " 55 ".
    
ترجمه‏های آن
  
این مقتل ساختگی گویا تاکنون یک بار به اردو و سه بار به فارسی ترجمه شده است.
 
1- علم الهدی رازی آن را «بحر الانساب» نامیده و مطالب بسیاری در مورد فرزندان ائمه علیهم‏السلام بدان افزوده است. " 56 ".
  
2- به سال 1322 ق به قلم محمد طاهرین محمدباقر موسوی دزفولی و همراه با کتاب اخذ الثار فی احوال المختار، منسوب به ابومخنف در 240 صفحه.
  
3- ترجمه دیگری از آن به سال 1405 ق به ضمیمه اخذ الثار فی احوال المختار در 217 صفحه انجام شده و از سوی ناشری سودجو منتشر شده است. این ناشر عنوان «اولین تاریخ کربلا» " 57 " را نیز بدان داده است!!
  
در این ترجمه یک مقدمه سیزده صفحه‏ای بسیار سبک و بی‏مایه، با عبارات و جملاتی سست آمده است؛ به طور نمونه در صفحه 9 می‏گوید: «کسی که در تمام وقایع بعد از پیامبر (ص) تا زمان خودش کتابهایی نوشته باشد که این کتابها به دست شیخ طوسی و نجاشی رسیده باشد، مقام او بسیار عالی محسوب می‏شود»! بی‏پایگی و سستی این مطلب به قدری است که نیازی به توضیح ندارد.
در صفحه 15 آمده است: «نصر بن مزاحم که از تاریخ‏نویسان معروف قرن اول هجری بود...» روشن است که درگذشت نصر بن مزاحم به سال 212 قمری است، یعنی وی از مورخان قرن دوم و اوایل قرن سوم بوده است.
   
در صفحه 6 می‏گوید: «از ابومخنف دو کتاب مستقل به نام صغیر و کبیر معروف است». این چگونه معروفیتی است که احدی از صدر اسلام تا زمان ایشان، این سخن را نگفته است! و...
   
در این مقدمه سخنان بزرگان درباره ابومخنف ذکر شده؛ ولی کوچکترین اشاره‏ای به ساختگی و جعلی بودن این مقتل نشده است. البته از ساختگی بودن این مقتل مطلع بوده‏اند، چرا که قسمتی از گفتار مرحوم نوری و حاج شیخ عباس قمی را درباره‏ی این مقتل در صفحات 12 و 13 نقل کرده‏اند و بدین سان اثری مجعول و بی‏پایه را به مؤلفی بس جلیل القدر نسبت داده‏اند و حال آنکه هرگز این اثر از قلم او نتراویده است.
   
استخراج مطالب ابومخنف از تاریخ طبری
  
چنانکه پیشتر آمد، متن مقتل الحسین در دسترس نیست اما بسیاری از گزارشهای آن در تاریخ طبری آمده است، برخی به استخراج این موارد پرداخته‏اند، یکی «مقتل الحسین» " 58 " استخراج آقای حسن غفاری و دیگری «وقعة الطف» " 59 " استخراج آقای محمدهادی یوسفی، که هر دو دارای نقص و اشکال است، لیکن در اینجا درصدد نقد آنها نیستیم.
     
پاورقی‏ها:
         
1- الذیعه الی تصانیف الشیعه، آقا بزرگ تهرانی، بیروت، ج 22، ص 23
  
2- الاستیعاب فی اسماء الاصحاب (در حاشیه اصابه) ج 3، ص 503؛ اسد الغابه فی معرفة الصحابه، دار احیاء التراث العربی، ج 4، ص 339
  
3- وقعة صفین، نصر بن مزاحم، تحقیق عبدالسلام هارون، کتابخانه آیت‏الله مرعشی، ص 117
 
4- همان، ص 11
 
5- تاریخ طبری (ذیل المذیل)، مؤسسه اعلمی، بیروت، ج 8، ص 47
 
6- الجرح و التعدیل، ابن ابی حاتم رازی، دار الفکر، بیروت، ج 7، ص 182؛ میزان الاعتدال، ذهبی، مصر، ج 3، ص 420؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، مؤسسة الرساله، ج 7، ص 302 - 301
 
7- رجال نجاشی، تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، انتشارات اسلامی، ص 320؛ رجال علامه، تصحیح محمدصادق بحرالعلوم، منشورات شریف رضی، قم، ص 136
 
8- شرح و توضیح مسافرتهای امام صادق علیه‏السلام به عراق، گویا در منبعی به طور کامل و مفصل نیامده است، برای اطلاعات اولیه رجوع شود به کتاب الامام الصادق، محمدحسین مظفر، انتشارات اسلامی، قم، ص 123 و 130
 
9- رجال نجاشی، ص 320
 
10- رجال نجاشی، ص 320؛ فهرست شیخ طوسی، ص 129؛ سیر اعلام النبلا، ج 7، ص 302 - 301؛ لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، مؤسسه اعلمی، بیروت، ج 4، ص 493 - 492
 
11- رجال نجاشی، ص 320
 
12- فهرست شیخ طوسی، ص 129
  
13- معالم العلما، ابن شهر آشوب، تصحیح عباس اقبال، مطبعه فردین، تهران، ص 83
 
14- رجال علامه، ص 136
 
15- رجال ابن‏داود، تصحیح محمدصادق بحرالعلوم، منشورات شریف رضی، قم، ص 77
 
16- نقد الرجال، تفرشی، انتشارات الرسول المصطفی، ص 278 - 277
 
17- جامع الرواة، اردبیلی، دار الاضوا، بیروت، ج 2، ص 33
 
18- رجال بحرالعلوم، سید محمدمهدی بحرالعلوم، منشورات مکتب الصادق، تهران، ج 1، ص 286
 
19- تنقیح المقال، مامقانی، نجف، ج 2، ص 44 - 43
  
20- الذریعه، ج 1، ص 312؛ الکنی و الالقاب، حاج شیخ عباس قمی، انتشارات بیدار، قم، ج 1، ص 148؛ مؤلفو الشیعه فی صدر الاسلام، علامه شرف‏الدین، مکتبة النجاح، تهران، ص 40؛ تأسیس الشیعه، سید حسن صدر، منشورات اعلمی، تهران، ص 235؛ معجم رجال الحدیث، آیت‏الله خوئی، منشورات مدینة العلم، قم، ج 14، ص 138
 
21- تاریخ یحیی بن معین، تحقیق احمد محمد نور سیف، جامعه ملک عبدالعزیز، عربستان، ج 2، ص 500
 
22- الجرح و التعدیل، ج 7، ص 182
 
23- الکامل فی الضعفاء الرجال، ابن عدی، دار الفکر، بیروت، ج 6، ص 2110
 
24- ر. ک: دیوان الضعفا و المتروکین، ابن عدی، دار القلم، بیروت، ج 2، ص 260
 
25- تاریخ الاسلام، ذهبی، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، حوادث و وفیات 160 - 141، ص 581
 
26- میزان الاعتدال، ج 3، ص 420
 
27- لسان المیزان، ج 4، ص 493 - 492
 
28- قاموس المحیط، فیروزآبادی، مؤسسة الرساله، بیروت، ص 1045 (خنف)
 
29- الوافی بالوفیات، صفدی، تحقیق گروهی از فضلا، بیروت، ج 2، ص؛ فوات الوفیات، ابن شاکر کتبی، تحقیق احسان عباس، دار صادر، بیروت، ج 3، ص 225
 
30- معجم الادبا، یاقوت حمدی، دار الفکر، بیروت، ج 17، ص 42
 
31- هدیة العارفین، اسماعیل پاشا، (ضمن کشف الظنون) دار الفکر، بیروت، ج 5، ص 841
 
32- الاعلام، زرکلی، دار العلم للملایین، بیروت، ج 5، ص 245
 
33- تاریخ التراث العربی، فؤاد سزگین، مترجم محمود فهمی، التدوین التاریخی، جزء دوم، ج 1، ص 127
 
34- ر. ک: مقدمه رجال نجاشی؛ فهرست شیخ طوسی و معالم العلما
 
35- همان گونه که شیخ طوسی درباره طبری (رجال نجاشی ص 322)، و شیخ طوسی درباره حفص بن غیاث (فهرست شیخ طوسی، ص 61) و ابن شهر آشوب در مورد طبری (معالم العلما، ص 95) و... چنین کرده‏اند
 
36- فهرست شیخ طوسی، ص 129؛ رجال علامه، ص 136
  
37- فهرست ابن ندیم، تصحیح رضا تجدد، تهران، ص 105؛ رجال نجاشی، ص 320؛ فهرست شیخ طوسی، ص 129؛ معجم الادبا، ج 17، ص 42
 
38- الجمل، شیخ مفید، تحقیق سید علی میرشریفی، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، ص 423
 
39- شرح نهج‏البلاغه، ابن ابی الحدید، تحقیق ابوالفضل ابراهیم، اسماعیلیان، قم، ج 1، ص 147
    
40- بحارالانوار،، علامه مجلسی، مؤسسه الوفا، بیروت، ج 1، ص 25
 
41- تاریخ طبری، تحقیق ابوالفضل ابراهیم، مصر، ج 5، ص 339
 
42- الجمل، ص 130 و 167
  
43- رجال نجاشی، ص 17؛ فهرست شیخ طوسی، ص 5؛ رجال علامه، ص 5؛ جامع الرواة، ج 1، ص 32
 
44- الوجیزه فی الرجال، علامه مجلسی، ص 162
 
45- ر. ک: کتابهایی که در پاورقی شماره 37 گذشت. در کتاب ریاض العلما (ج 5، ص 512) آمده است که مقتل ابومخنف به محضر امام صادق و امام عسگری علیهماسلام رسید آن دو بزرگوار آن را نیکو شمردند و اشتباهاتی را که در مورد فرزندان ائمه بود اصلاح کردند
 
46- ر ک: فهرست کتابهای چاپی عربی، خانبابا مشار، ص 890. آخرین چاپ آن به نام «مقتل الحسین» در سال 1362 ش در قم انجام شده است
  
47- اتان کلبرک احتمال داده که نویسنده این مقتل علی بن طاووس بوده که احتمالی بی‏اساس است. ر د: کتابخانه ابن طاووس، اتان کلبرک، ترجمه سید علی قرائی و رسول جعفریان، کتابخانه آیت‏الله مرعشی، ص 79
  
48- تاریخ طبری، تحقیق ابوالفضل ابراهیم، ج 5، ص 407 - 406
    
49- لؤلؤ مرجان، میرزا حسینی نوری، کانون انتشارات عابدی، ص 157 - 156
  
50- مؤلفو الشیعه فی صدر الاسلام، ص 40
  
51- الکنی و الالقاب، ج 1، ص 148
 
52- نفس المهموم، حاج شیخ عباس قمی، انتشارات بصیرتی، قم، ص 8
 
53- هدیة الاحباب، حاج شیخ عباس قمی، امیرکبیر، ص 45
 
54- دائرة المعارف الاسلامیه، دار المعرفه، بیروت، ج 1، ص 399
 
55- تاریخ التراث العربی، التدوین التاریخی، جزء دوم، ج 1، ص 128
 
56- ریاض العلما، ج 5، ص 512
 
57- مقتل الحسین اولین تاریخ کربلا، دار الکتاب، قم (ترجمه محمدباقر و محمدصادق انصاری)
 
58- مقتل الحسین، استخراج حسن غفاری، قم
 
59- وقعة الطف، استخراج محمدهادی یوسفی، انتشارات اسلامی قم     
           
منبع: سایت راسخون.
 
چهارشنبه 8/9/1391 - 12:32
اهل بیت
قیام امام حسین از منظر تکلیف دینی


           
مقدمه
        
تکلیف‏گرائی از منظر رهبران الهی، همانا رسیدن به اهداف و غایات مشروع با استفاده از وسایل و ابزار مشروع است. و بررسی قیام حسینی از این منظر؛ با توجه به وظایف گسترده امامان (ع) در عرصه تبلیغ دین، مبارزه با بدعت‏ها و انحرافات و برپایی حکومت اسلامی از یک سو، و از سوی دیگر، حرکت ارتجاعی ایجاد شده در جامعه اسلامی بعد از پیامبر اکرم (ص) که زنده کردن تعصبات قبیله‏ای و نژادی، تقسیم غیر عادلانه بیت‏المال و حیف و میل آن، خویشاوند سالاری، تحریفات عقیدتی و سرکوب معترضان، علائم و نشانه‏های آن بود؛ این نتیجه را می‏دهد که وظیفه شرعی همان بود که امام حسین (ع) عمل کرد.
        
نویسنده در این مقاله علاوه بر بحث از آن بدعت‏ها و انحرافات، به اقدامات تکلیف‏گرایانه سیدالشهدا (ع) نیز پرداخته است.
        
امام (ع) از یک‏سو به معرفی خود و اهل‏بیت پیامبر (ص) پرداخت و از سوی دیگر به معرفی آل ‏ابوسفیان و اینکه محال است با یزید بیعت شود؛ امام حق را معرفی کرد و به همگان اعلام نمود که با شهامت باید علیه حکومت فسق و ظلم قیام کرد و روح عزت و دوری از ذلت را زنده کرد.
     
بررسی قیام امام حسین (ع) از جنبه‏های مختلف لازم است از جمله این‏که آیا امام حسین (ع) برای قیام احساس وظیفه کرد؟ آیا وظیفه اختصاصی داشت یا اینکه وظیفه‏ای عمومی بود که امام نسبت به انجام آن اولویت داشت؟ چه وظیفه‏ای امام را به قیام وا می‏داشت؟ اینها سؤال‏های اساسی این مقاله است.
       
معنای تکلیف گرایی
      
اقدام‏های انسان‏ها برای رسیدن به غایات و نتایجی است. بعضی افراد برای رسیدن به آن غایات و اهداف، اقدام‏های خود را سامان‏دهی می‏کنند و رسیدن به آنها برایشان اصل است و برای رسیدن به آنها هر کاری را انجام می‏دهند و به هر وسیله‏ای متوسل می‏شوند و هیچ حدّ و مرزی نمی‏شناسند. از طرف دیگر مشروعیت غایات هم برای آنان مهم نیست.
       
در قبال آنان، انسان‏های الهی اوّلا دنبال اهداف و غایات مشروع هستند و ثانیاً برای رسیدن به آن اهداف هم فقط از راهی اقدام می‏کنند که مورد رضای خدا و مورد امر او باشد و برای آنان هر هدفی مشروع نیست. و هدف هم وسیله را توجیه نمی‏کند و برای رسیدن به هدف مشروع به وسیله مشروع و جایز متوسل می‏شوند.
        
آنچه برای آنان در درجه اول اهمیت است، بررسی تکلیف شرعی خود و سعی در انجام صحیح آن است. نکته مهم در این‏جا این است که در هنگام بررسی تکلیف شرعی خود عوامل مختلف از جمله نتایج احتمالی حاصل از اقدام لحاظ می‏گردد و بعد از این بررسی، چنانچه احساس تکلیف کردند، برای انجام آن اقدام می‏نمایند و نرسیدن به نتیجه مورد انتظار، آنان را از انجام وظیفه باز نمی‏دارد.
      
برای انسان مؤمن، پیروزی و شکست معنای دیگری غیر از معنای معهود در ذهن عموم دارد. پیروزی در ذهن عموم یعنی رسیدن به غایات دنیوی و نتایج مورد انتظار و مغلوب کردن دشمن و شکست یعنی مغلوب شدن و واماندن از هدف و مقصود دنیایی مورد انتظار؛ در حالی که از نظر انسان مؤمن، پیروزی یعنی موفق شدن در انجام وظیفه و شکست یعنی مغلوب شیطان شدن و از انجام وظیفه بازماندن. مؤمن تا هنگامی که در مسیر انجام وظیفه است، پیروز است و برای او شکست معنا ندارد و قضای خدا را هر چه باشد (پیروزی ظاهری یا شکست) با طیب خاطر می‏پذیرد. این بینشی است که قرآن به او هدیه کرده است آن‏گاه که فرمود:
           
«قل لن یصیبنا الا ما کتب الله لنا هو مولینا و علی الله فلیتوکل المؤمنون، قل هر تربّصون بنا الّا احدی الحسنیین و نحن نتربّص بکم ان یصیبکم الله بعذاب من عنده او بایدینا فتربّصوا انّا معکم متربصون؛ " 1 ".
      
بگو جز آنچه خدا بر ما نوشته به ما نمی‏رسد. او مولا و سرپرست ما است و مؤمنان باید به او توکل کنند. بگو آیا شما در مورد ما جز یکی از دو نیکو را انتظار دارید؟ در حالی که ما منتظریم خدا شما را به عذابی از نزد خودش یا عذابی به دست ما گرفتار کند، پس منتظر باشید و ما با شما از منتظرانیم.»
      
و امام حسین (ع) بر مبنای همین بینش، وظیفه خود را قیام علیه ستم اموی، اجابت دعوت کوفیان و اقدام برای تشکیل حکومت و...تشخیص داد و برای انجام این وظیفه اقدام کرد و رسیدن به نتیجه برای او در درجه دوم اهمیت بود. این سخن خود امام (ع) است که با شنیدن خبر پیمان شکنی کوفیان و کم شدن احتمال پیروز شدن دنیایی، فرمود:
     
«راست گفتی (که شمشیر کوفیان علیه ما کشیده شده است)، مقدّرات در دست خداست و او هر زمان فرمان تازه‏ای دارد. اگر قضای خدا موافق خواست و رضایت ما باشد (و ما بر یزیدیان مسلط شویم و حکومت را به دست بگیریم)، خداوند را بر این نعمت سپاس می‏گذاریم و او یاور ما در ادای شکر است و اگر قضای خدا میان ما و خواسته‏هایمان حائل شود (و مطابق خواست ما نباشد) باز هم آن کس که نیتّش حق بود و تقوا بر درونش حاکم است، از مسیر صحیح خارج نگردیده است.» " 2 ".
    
و در خطبه‏ای که هنگام خروج از مکه خواندند، فرمودند:
   
«رضای ما اهل‏بیت همان رضای خداست. بر امتحان صبر می‏کنیم و خداوند به ما اجر صابران را خواهد داد.» " 3 ".
 
هنگامی هم که در گودال قتلگاه در آخرین لحظات حیات بود، فرمود:
    
«پروردگارا! بر قضا و حکم تو صبر می‏کنم.» " 4 ".
     
وظایف کلی امامان
    
امامان(ع) علاوه بر مقتدا بودن، چند وظیفه خطیر بر عهده داشتند:
     
بیان و تبلیغ دین
     
پیامبر (ص) به هنگام وفات همه میراث علمی نبوت را به امام علی (ع) سپرد و ایشان را موظف کرد در دوران امامت خویش به بیان معارف و احکام و تفسیر قرآن بپردازد و هنگام وفات این میراث‏های علمی را به امام بعد از خود تحویل دهد و بدین گونه تا نبوت به امام عصر (عج) رسید و اراده خدا بر غیبت ایشان تعلق گرفت. این وظیفه مهمترین وظیفه امامان‏بود.
     
احیای دین و زدودن انحرافات
      
چنان که در ادامه شرح خواهم داد، دشمنان بعد از قدرت گرفتن اسلام، چهره و روش عوض کرده و به روش‏های دیگری به مبارزه با دین خواهند پرداخت. جعل، تحریف و کتمان روش‏هایی است که دشمنان پیش خواهند گرفت و با این روش دین و سنت رامیرانده و دوباره جاهلیت را برخواهند گرداند. مبارزه با این بدعت‏ها، تحریف‏ها و ارتجاع جاهلی برای احیای دین و سنت، وظیفه دیگر امامان است.
     
تلاش جهت تشکیل حکومت اسلامی
     
از آنجا که حکومت بهترین وسیله جهت بسط و نشر اسلام است و دین هم برای پیاده شدن و اجرا نازل شده و امامان نیز صالح‏ترین فرد برای اجرای دین می‏باشند، وظیفه دارند جهت تشکیل حکومت اقدام کنند و با دعوت مردم و جذب اقبال عمومی، حکومت و رهبری را به عهده بگیرند و به اجرای احکام خدا بپردازند و توحید و عدل را در جهان حاکمیت بخشند.
   
با توجه به این‏که وظایف مذکور مربوط به همه امامان است، به مطالعه قیام سیدالشهدا (ع) می‏پردازیم تا برای ما روشن شود که «از منظر تکلیف دینی» این قیام چه توجیه‏هایی داشته و چه عواملی این قیام را بر امام لازم کرده بود.
    
امام وظیفه داشت با معرفی خود به عنوان صالح‏ترین فرد برای تصدّی حکومت، به جذب اقبال عمومی بپردازد و وقتی دعوت تبلیغش مؤثر واقع شد و از جانب مردم منطقه‏ای برای تصدّی حکومت و امامت دعوت گردید، آن دعوت را اجابت کند و به کمک آن مردم حکومت دینی تشکیل دهد، حاکمیت توحید را محقق گرداند و به اقامه قسط و عدل بپردازد. امام حسین (ع) در پی انجام این وظیفه مهم، چه در زمان معاویه و چه بعد از آن همت گماشت، البته در دوران معاویه ضمن ایجاد آمادگی و جذب افراد، با توجه به پیمان صلح و عدم تعرّض که در زمان امام حسن (ع) با معاویه بسته شده بود، افراد جذب شده را به انتظار و مرگ معاویه دعوت کرد و بعد از مرگ معاویه، ضمن خودداری از بیعت با یزید، به دعوت ادامه داد و وقتی با اقبال مردم کوفه مواجه شد و از این اقبال اطمینان یافت، برای تشکیل و تصدی حکومت و اجرای احکام به سوی آن دیار رهسپار شد ولی دشمن با ایجاد جو رعب، وحشت و قتل، کوفیان را به پیمان شکنی وا داشت و امام را بین بیعت ذلیلانه با یزید یا مرگ مخیّر نمود و حضرت نیز مرگ را بر بیعت و ذلت ترجیح داد.
    
در این نوشته قیام امام را از جهات دیگری که برای امام تکلیف ایجاد می‏کرد، بررسی‏ می‏کنیم.
     
ارتجاع و بازگشت به جاهلیت
      
«ارتجاع» از حیث لغوی از ماده «رَجَعَ» به معنای «بازگشت» است؛ یعنی تحوّلی - مثبت یا منفی - رخ داده و فرد راهی را پیموده و به مراتبی رسیده است و حالا از تحوّل پشیمان می‏شود و از ادامه راه منصرف و به وضعیتی که قبل از تحول داشت، بر می‏گردد.
  
و اما در اصطلاح به معنای بازگشت منفی و بازگشت به نظام، فکر، روش‏های غلط، بدوی و غیر معقول است. در جامعه‏های جاهلی و در حاکمیت کفر، شرک و ظلم، عقاید اخلاق و آداب مشرکانه، نامعقول، حیوانی و غلط حاکم است و سردمداران آن جامعه‏ها با تحمیق توده مردم و ایجاد باورهای نامعقول، آنان را به بردگی می‏گیرند و خود به مسند صدارت و آقایی تکیه می‏زنند.
     
پیامبران و مصلحان پیرو آنان در چنین جوامعی به بیدار کردن وجدان‏های خفته و زدودن زنگارهای جهل و خرافه از آینه حق‏نمای فطرت‏ها، قیام می‏کنند و تبلیغات آنان کم کم اثر می‏کند و عقل‏های مدفون، ظاهر و شکوفا می‏گردند و حق‏خواهی و حق‏طلبی اوج می‏گیرد. در این برهه افراد جامعه را به سه دسته می‏توان تقسیم کرد:
   
معتقدان به انقلاب و اصلاح
      
اینان با بینش و آگاهی کامل از جوانب فسادِ نظام طاغوتی، پیام رهبری انقلاب را می‏شنوند و با بصیرت کامل اجابت می‏کنند و در زمره یاران جان بر کف رهبری و انقلاب و حرکت اصلاحی اجتماعی قرار می‏گیرند.
      
سردمداران نظام جاهلی
        
این دسته‏ که رهبری مقاومت در برابر نهضت اصلاحی و سرکوب آن را به دست دارند و نفعشان در وجود و دوام نظام جاهلی است، با اقدامات قهرآمیز و خشن می‏کوشند تا هرگونه حرکت انقلابی و اصلاحی را در نطفه خفه کنند.
    
پی‏نوشت‏ها:
    
1- سوره توبه: آیه‏52 - 51
    
2- سخنان حسین بن علی، محمد صادق نجمی، ص 97
  
3- موسوعة سخنان امام حسین، ص 328
  
4- همان، ص 510
   
منبع: سایت راسخون.
چهارشنبه 8/9/1391 - 12:29
اهل بیت
آخرین صحابی و نخستین زائر حسینی


           

یکی از راههای عمیق و در عین حال ساده و آسان برای شناخت اسلام و آثار سازنده آن، مطالعه زندگی اصحاب خاص پیامبر(ص) و امامان معصوم(علیهم السلام) است. آنها که تا آخر عمر در خط پیامبر و امامان بودند و از جانب آن بزرگوران مورد تایید قرار گرفتند. جابر بن عبد الله انصاری از افراد نادری است که براستی شاگرد فهیم، عارف، پارسا، مجاهد و وارسته پیامبر(ص) بود. وی بیش از90 سال عمر پربرکت خود را در راه اسلام و گسترش آن صرف کرد و شیرمردی مخلص و نستوه، عابدی وارسته و عاشق و عالمی پرتلاش بود. جابر پنج امام را درک کرد، از شاگردان و یاران مخصوص همه آنها بود و در نشر اندیشه آنان، سهمی بزرگ داشت.«جابر بن عبد الله انصاری » کسی بود که هم اسلام او را پرورش داد و هم او موجب رشد و گسترش اسلام شد. او در این میدان، گوی سبقت از همگنان ربود و چنان درخشید که وی را از «اصفیا»می دانند. او به دو موضوع، که در مکتب اسلام بسیار مهم و سرنوشت ساز است، اهمیت بسیار می داد: 1- پاسداری و نگهبانی عمیق و جدی از خط راستین ولایت و رهبری امامان برحق، 2- نقل و نشر احادیث پیامبر و امامان(علیهم السلام) و گسترش فرهنگ اسلام. او چنان به نشر روایات اهمیت می داد که در تمام کتب احادیث اسلامی، نام او به عنوان ناقل حدیث و ناشر فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) می درخشد. پس ضروری است که زندگی این بزرگوار را مورد مطالعه قرار داده، از آن درس گیریم و درزندگی خود به کار بندیم.
   
جابر کیست؟
     
جابر بن عبد الله انصاری یار باوفای پیامبر(ص) و شیفته حق و پاسدار جان برکف اسلام حدود پانزده سال قبل از هجرت در مدینه و در خانواده ای محترم، از خاندان «خزرج » متولد شد. پدر جابر«عبد الله بن عمرو» از نخستین کسانی است که قبل از هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه، اسلام را پذیرفت. او تمام زندگی اش را وقف گسترش اسلام کرده بود. و بیش از صد سال داشت. در جنگ بدر شرکت کرد و در جنگ احد به درجه رفیع شهادت دست یافت. نام مادرجابر «نسیبه » بود و دختر، عقبه بن عدی به شمار می آمد.
   
جابر در عصر پیامبر
   
هنگامی که پدر جابر به شهادت رسید، جابر 9 خواهر داشت. گروهی بر این باروند که جابر پنج فرزند داشت، سه پسر که عبد الرحمن، محمد و حمید نام داشتند. و دو دختر که میمونه و ام حبیب خوانده می شدند. به سبب نام پسرهایش، جابر را ابو عبد الرحمن و ابو محمد و گاه ابو عبد الله می خواندند. جابر در عصر پیامبر(ص) عنصری پاک، مجاهدی مخلص و صحابی رسول خدا(ص) شمرده می شد و همراه پیامبر(ص) در 19 غزوه شرکت کرد. امام باقر(ع) فرمود: از جابر بن عبد الله انصاری شنیدم که می گفت: از رسول خدا(ص) در مورد سلمان پرسیدم، فرمود: سلمان دریای علم و معرفت است که نمی توان به آخر آن رسید. سلمان دارای علم گذشته و آینده است. خداوند دشمن دارد، کسی را که با سلمان دشمنی کند و دوست دارد آن را که با سلمان دوستی ورزد. عرض کردم در باره ابوذر غفاری، مقداد، و عمار یاسر چه می فرمایی؟حضرت پاسخ را تکرار کرد. از محضر رسول خدا(ص) بیرون آمدم، تا این چهار تن (سلمان، ابوذر، مقداد، عمار یاسر) را دیدار کنم و به آنها بشارت دهم. وقتی از حضور رسول خدا(ص) حرکت کردم، فرمود: «الی یا جابر و انت منا، ابغض الله من ابغضک و احب من احبک » ای جابر، تو از خاندان ما هستی، خداوند دشمن دارد آن را که با تو دشمنی ورزد و دوست دارد آن را که با تو دوستی کند.
   
وصیت مخصوص پیامبر(ص) به جابر
     
از ویژگیهای جابر بن عبد الله انصاری وصیت پر راز و رمز رسول خدا(ص) به اوست. این امر شگفت انگیز بیانگر مقام ارجمند و شخصیت عظیم جابر است. رسول خدا(ص) به جابر فرمود: «امید آن است که عمر طولانی کنی تا فرزندی از من را که از نسل حسین(ع)است و محمد نام دارد، ببینی که علم دین را می شکافد و تشریح می کند. وقتی او را ملاقات کردی، سلامم را به وی برسان.
   
جابر بعد از پیامبر(ص)
     
از گفتار و روش جابر و قراین بسیار استفاده می شود که جابر بن عبد الله انصاری، بعد از رحلت پیامبر(ص)، هیچگاه به راه دیگران نرفت و با کمال شهامت در خط راستین اسلام پابرجا ماند. و از افراد نادری است که فراز و نشیبها وی را نلغزاند. ابو زبیرمکی می گوید: جابر را دیدم بر عصایی تکیه داده، از کوچه های مدینه عبور کرد، به محل اجتماع مردم مدینه آمد و گفت: «علی خیر البشر فمن ابی فقد کفر، معاشر الابصار ادبوا اولادکم علی حب علی.» علی(ع) بهترین انسانهاست، پس هر کس منکر این موضوع شود، راه کفر پیموده است. ای مردم مسلمان مدینه، فرزندان خود را بر اساس دوستی و عشق علی(ع) تربیت کنید، هر کس مانع از آن شد، بنگرید که مادرش چگونه او را زاده است. (اصالت خانوادگی ندارد.) «ابو زبیر» می گوید: از جابر پرسیدم:علی(ع) چگونه شخصی بود؟ جابر ابروانش را که روی چشمانش افتاده بود، بالا زد و گفت:علی(ع) بهترین افراد بشر در روی زمین بود. در زمان رسول خدا(ص) هرگاه می خواستیم منافقان را بشناسیم، معیار ما ارتباطبا علی(ع) بود. یعنی هر که با علی(ع) رابطه خوبی نداشت، منافق بود و هر که روابط خوبی با حضرت داشت، مسلمان حقیقی بود.
   
ناشر افکار خاندان نبوت
      
تلاش بی وقفه از ویژگیهای جابر بود در نشر افکار و فرهنگ امامان(علیهم السلام) در زمانی که دشمنان برای پوشاندن فرهنگ اهل بیت(علیهم السلام) تلاش می کردند، جابر گاه برای دریافت حدیثی از پیامبر(ص) از مدینه به سوی شام (با وسایل آن زمان) حرکت می کرد. در مورد وثاقت جابر، امام باقر(ع) فرمود: «جابر هرگزدروغ نمی گوید.» در این باره، تاریخ نویسان گفته اند: «و کان من المکثرین فی الحدیث، الحافظین للسنن.» جابر در نقل گفتار و فرهنگ اسلام بسیار کوشا بود و از پاسداران سنتهای اسلام به شمار می آمد.
     
یاور امام زمان(ع)
  
بعضی از دانشمندان و سیره نویسان، تاویل معنای آیه (ان الذی فرض علیک القرآن لرادک الی معاد) را به رجعت جابر با امام زمان حضرت مهدی(ع) مربوط می دانند. شاید رسول خدا(ص) یا یکی ازامامان(علیهم السلام) با خواندن آیه فوق به جابر بشارت داد که، هنگام ظهور حضرت مهدی(ع) زنده می شوی؛ از یاران نزدیک و مخلص آن حضرت خواهی بود و در تثبیت و گسترش حکومت جهانی آن حضرت نقش بسزایی بر عهده خواهی داشت.
   
نخستین زائر کوی حسینی(ع)
    
آنچه بر شهرت جابر افزود و نام او را جهانی و جاودانه ساخت، این بود که در روز اربعین سال 61 هجری، به عنوان «نخستین زیارت کننده مرقد شریف امام حسین(ع)، به کربلا آمد و به زیارت پرداخت.» پیوند مقدس و مخلصانه با امام حسین(ع) به وی رنگ حسینی داد و او در کنار امام حسین(ع) بر قله رفیع جهان و زمان قرار گرفت; زیرا زیارت او زیارتی معمولی نبود، بلکه زیارتی سیاسی و انقلابی و پایه گذار شکستن زرق و برق طاغوت زمان(یزید) و طاغوتهای دیگر بود. این زیارت چون پتکی بر سریزیدیان و بردگان زر و زور فرود آمد. گویا خداوند می خواست تا جابر در پرتو نور حسینی در همه جا حضور یابد و شیوه اش، الگویی برای مسلمانان راستین گردد.
        
چگونگی زیارت جابر
     
«عطیه عوفی » می گوید:من با جابر بن عبد الله انصاری به زیارت قبر حسین(ع) رفتم. وقتی به کربلا رسیدیم، جابر نزدیک شط فرات رفت، غسل کرد. قطیفه ای به کمر بست و قطیفه ای دیگر بر دوش افکند. سپس کیسه ای که همراهش بود، گشود و از آن آرد «سعد» (ریشه خوشبوی کوفی)برون آورد و خود را خوشبو کرد. سپس به طرف مرقد شریف امام حسین(ع) حرکت کرد; در حالی که مشغول ذکر خدا بود، خود را نزدیک قبور رساند و گفت: مرا به قبر حسین(ع) برسان تا آن را لمس کنم. دستش را گرفتم و به قبر رساندم. هنگامی که دستش به خاک مرقد حسین(ع) رسید، از شدت اندوه بیهوش شد و به روی قبرافتاد. من بر وی آب پاشیدم. وقتی به هوش آمد، سه بار گفت: یا حسین! یاحسین! یاحسین! سپس گفت: «حبیب لا یجیب حبیبه » آیا دوست جواب دوستش را نمی دهد؟! بعد گفت: چگونه جواب دهی که خون ازرگهای گلویت بر سینه و شانه ات فرو ریخته و میان سر و بدنت جدایی افتاده است! من گواهی می دهم تو فرزند بهترین پیامبران و سرورمؤمنان و اسوه تقوا و پرهیزکاری و زاده هادیان و رهبران، وپنجمین تن از اصحاب کسا، فرزند بزرگترین نقبا(علی-ع-) و فرزندسرور زنانی. چرا چنین نباشی که دست سید المرسلین تو را پروراند، در دامن پرهیزکاری بودی از پستان ایمان شیر خوردی، با اسلام از شیر بازگرفته شدی و در زندگی و هنگام مرگ پاک بودی. قلب مؤمنان، از فراقت سوخت. آنها شک ندارند که تو زنده ای، سلام و خشنودی خدا بر تو باد. گواهی می دهم داستان تو مانند جریان شهادت حضرت یحیی بن زکریا بود. (که طاغوت زمان سر از پیکرش جدا کرد.) عطیه عوفی می گوید: سپس جابر، به اطراف قبر امام حسین(ع) متوجه شد و سایر شهیدان کربلا را چنین زیارت کرد: «درود و سلام بر شما ارواحی که در محور قبر امام حسین(ع) جای گزیدید. و شتر خود را در آستان او خوابانیدید. گواهی می دهم شما نماز را به پا داشتید و زکات را ادا کردید و امر به معروف و نهی از منکر انجام دادید و با منحرفان و ملحدان جنگیدید.شما خدا را عبادت کردید تا مرگتان فرا رسید. سوگند به خدایی که محمد(ص) را به راستی فرستاد، ما با شما در آنچه بدان واردشدید، شریک بودیم. عطیه عوفی می گوید: از او پرسیدم:ما چگونه در جهاد و پیکار آنها (شهیدان کربلا) شرکت داریم؟ مادر فراز و نشیب همراه آنها نبودیم و شمشیر نکشیدیم؛ ولی این شهیدان جانبازی کردند، به گونه ای که سرهایشان از بدنشان جداشد و فرزندانشان یتیم و زنانشان بیوه گشتند؟! جابر در پاسخ گفت: ای عطیه، از حبیب خود رسول خدا(ص) شنیدم که می گفت: هر کس قومی را دوست بدارد، با آنها محشور می شود و هر کس عمل قومی رادوست بدارد، در آن عمل با آنها شریک است. سوگند به خداوندی که محمد(ص) را به راستی فرستاد، نیت من و اصحابم همان نیت امام حسین(ع) و اصحاب اوست; نیتی که بر اساس آن به شهادت رسیدند.
   
دیدار با امام سجاد(ع) و همراهان آن حضرت
  
آیا جابر در روز اربعین کاروان اهل بیت(علیهم السلام) را نیز زیارت کرد؟ در این باره، چهار نظر وجود دارد: 1- امام سجاد(ع) و همراهانش درهمان اربعین اول (20 صفر سال 61) از شام به کربلا آمد و در همان روز با جابر ملاقات کردند. 2- این ملاقات، در اربعین دوم همان سال یا در اربعین سال بعد(سال 62 هجری) تحقق یافت. 3- جابر و همراهان در اربعین اول سال 61 هجری به زیارت قبرامام حسین(ع) توفیق یافتند، ولی ملاقات اهل بیت (علیهم السلام)بعد از خروج از کوفه، در مسیر خود به شام نخست به کربلا آمدند، به زیارت پرداختند و سپس به شام رفتند؛ آنها در این روز که مصادف با اربعین بود با جابر و همراهانش ملاقات کردند. به نظرمی رسد که نظر سوم و چهارم از بقیه مناسبتر است.
   
نام جابر بر ضریح امام حسین(ع)
      
جالب توجه اینکه در بالای ضریح مقدس امام حسین(ع) که به وسیله شیعیان از هندوستان تهیه شده و 5/5 متر دراز و 5/4 متر پهنادارد، با آب طلای خالص آیه نور و پس از آن، این حدیث نبوی نگاشته شده است: «یا جابر زر قبر الحسین فان زیارته تعدل ماه حجه و ان قبر الحسین بن علی ترعه من ترع الجنه ... و ان کربلا ارض الجنه » ای جابر، قبر حسین(ع) را زیارت کن؛ زیراپاداش زیارت قبرحسین(ع) با پاداش انجام دادن صد حج (مستحبی)برابر است؛ و در حقیقت قبر حسین بن علی(ع) گلزاری از گلزارهای بهشت است... و زمین کربلا، زمین بهشت به شمار می آید. جابر به سفارش پیامبر(ص) عمل کرد و به عنوان نخستین زائر، در موقعیتی دشوار، این سنت عظیم را بنیان نهاد.
   
رحلت جابر
    
پس از آنکه جابر، پیام رسول خدا(ص) را به امام باقر(ع) رساند،امام باقر(ع) به جابر فرمود: وصیت خود را آماده کن; زیرا تودر مسیر حرکت به سوی خدایی! قطرات اشک از چشمان جابر سرازیرشد و به امام باقر(ع) عرض کرد: آقای من، این خبر را قبل ازشما رسول خدا(ص) به من داد و فرمود: «چند روز پس از دیدار با محمد بن علی (امام باقر-ع-) از دنیامی روی.» امام باقر(ع) فرمود: «ای جابر، سوگند به خدا، خداوند علم گذشته و حال و آینده تا روز قیامت را به من عنایت فرموده است.» جابر وصیت کرد; آماده سفر شد. و سر انجام در 73یا 74 یا 78 قمری در 94 سالگی در مدینه از دنیا رفت. طبق بعضی از روایات، امام صادق(ع) فرمود: جابر، آخرین نفر از اصحاب بود که باقی مانده بود. ابان بن عثمان، که در آن وقت حاکم مدینه بود، بر جنازه جابر نمازخواند.او به فرزندان جابر پیام فرستاده بود وقتی پدرتان از دنیارفت، او را به خاک نسپارید تا من بر جنازه اش نماز بخوانم.زیرا حاکمان نماز خواندن بر جنازه بزرگان را امتیاز و افتخارمی دانستند. گرچه جابر بن عبد الله انصاری، در میدان نبرد با دشمن به شهادت نرسید، ولی با شمشیر قلم و بیان و در مسیر مبارزه پیوسته بادشمنان بود. او با افشاگریهایش بینی دشمنان کینه توز را به خاک مالید و از حریم مقدس امامان معصوم(ع) دفاع کرد. بی تردید،جابر از مصداقهای روشن این سخن رسول خدا(ص) به شمار می رود: «اذا کان یوم القیامه یوزن مداد العلماء مع دماء الشهداءفیرجح مداد العلماء علی دماء الشهداء» هنگامی که روز قیامت می شود، مرکب قلم دانشمندان را با خون شهیدان می سنجند; پس مرکب قلم دانشمندان بر خون شهیدان برتری می یابد.
    
 منبع: پایگاه حوزه. به نقل از کوثر، خرداد 1378، شماره 27. پدیدآورنده: مصطفی غلامحسینی.

چهارشنبه 8/9/1391 - 12:25
اهل بیت
عطیه عوفی الگوی مقاومت


           

در لابلای اوراق زرین تاریخ اسلام چهره های درخشانی در سکوت مرگبار ستم فرمانروایان غاصب مکتوم مانده است. کاش تاریخ نویسان، به جای آن همه کتابها که در باره اهل دوزخ نوشته اند، در راه شناساندن تندیسهای زهد و پاکی و الگوی مقاومت تلاش می کردند. بی تردید اگر چنین بود، فریادگران بیداری را در سکوت تاریک تاریخ فراموش نمی کردیم. این نوشتار به معرفی یکی از چهره های ناشناخته تاریخ پرداخته است. آن که نامش را امیر مؤمنان(ع) برگزید؛ همراه جابر بن عبد الله انصاری از اولین زائران حرم امام حسین(ع) بود؛ خطبه فدک و زیارت اربعین را روایت کرد و در شمار مبارزان شجاع جای گرفت.
  
ولادت
   
با طلوع خورشید حکومت علوی در کوفه، غنچه ای شکوفا شد تا تماشاگر آفتاب امامت باشد. گرچه تاریخ دقیق این واقعه مشخص نیست؛ ولی می توان گفت:در سالهای 36-40 قمری، روزی سعد بن جناده به آستان حضرت علی(ع) شرفیاب شد؛ ولادت فرزندش را به عرض حضرت رساند و تقاضای نامگذاری کرد. حضرت نوزاد را در آغوش گرفت و فرمود: «هذاعطیه الله » این نوزاد عطا و موهبت الهی است.(1) حضرت علی(ع) بعد از مراسم نامگذاری، برای عطیه صد درهم حقوق ماهانه تعیین فرمود و پدرش با دریافت حقوق برای کودک غذا تهیه کرد.(2)
  
خاندان عطیه
  
عطیه عوفی در یکی از خاندانهای معروف عرب که از طایفه بکالی بود، چشم به گیتی گشود. بکالی تیره ای از قبیله بنی عوف بن امرؤ القیس شمرده می شد و در بین قبایل عرب شان و منزلتی خاص داشت. چون عطیه از قبیله بنی عوف بود، به او عطیه عوفی می گویند.(3) گویا مادرش در شمار اسرای آزاد شده رومی جای داشت و همسر سعد شمرده می شد.(4)
  
مقام علمی عطیه
   
عطیه، از نظر طبقات رجالی، در گروه تابعین جای دارد؛ یعنی از طبقه ای است که پیامبر اکرم(ص) را ندیده و بدون واسطه سخنی از وی نقل نکرده است. او از اصحاب حضرت علی(ع) و امامان بعد از او تا امام محمد باقر(ع) به شمار می آید. (5) عطیه از دانشمندان بزرگ و اسلام شناس عصر خویش شمرده می شد و از چنان مقام علمی برخوردار بود که حتی دانشمندان اهل سنت نیز او را مورد اعتماد می دانستند و دانش تفسیری و حدیثی اش را تایید می کردند.(6)
   
اساتید و شاگردان عطیه
      
عطیه استادانی برجسته داشت که در اسلام و تشیع از جایگاهی والابرخوردار بودند. کتاب «تهذیب التهذیب » نام هشت تن از استادان وی را بر می شمارد. کتاب «طبقات » شش تن از استادانش را معرفی کرده و از دیگران نام نبرده عبد الله بن عباس وجابر بن عبد الله انصاری از معروفترین استادان او شمرده می شوند.(7) این شخصیت علمی شاگردان بسیاری تربیت کرد. کتاب «تهذیب التهذیب » نام شانزده تن از آنها را ثبت کرده است. اعمش و پسران عطیه (حسن و عمر و علی) در این گروه جای دارند.(8) علی بن عطیه از اصحاب امام صادق(ع) نیز به شمارمی آید.(9)
  
آثار علمی
      
1- تفسیر قرآن عطیه دست پرورده استادی بزرگ چون ابن عباس بود و پنج جلد تفسیر قرآن نگاشت.(10) دانشمندان اهل تسنن از این تفسیر بهره های فراوان برده اند. آثار عطیه نزد علمای اهل سنت معتبر است.(11) و بزرگانی چون طبری، خطیب بغدادی از آثار این دانشور بزرگ بهره فراوان بردند.(12) عشق عطیه به علوم قرآنی و انس وی با قرآن به اندازه ای بود که خودش می گوید: من سه دوره تفسیر کامل قرآن را نزد ابن عباس آموختم و قرآن را نیز هفتادبار در کنارش خواندم.(13)
    
2- خطبه فدک دومین اثر جاودان عطیه خطبه فدک حضرت زهرا(س)است. حضرت این خطبه را در مسجد النبی ایراد فرمود. عطیه آن رابرای عبد الله ابن حسن مثنی، پسر امام حسن مجتبی(ع) نقل کرد و در تاریخ به یادگار نهاد.(14)
        
3- زیارت اربعین یادگار جاودان دیگر عطیه زیارت گرانقدر و باعظمت اربعین ابا عبد الله الحسین(ع) است. او همراه جابر ابن عبد الله انصاری، صحابی بزرگ پیامبر اکرم(ص) در اربعین شهادت امام حسین(ع) کنار تربت مطهر آن حضرت حضور یافت، اشک ماتم ریخت و نامش را به عنوان نخستین زائر کوی حسین جاودانه ساخت.(15) جایگاه زیارت اربعین چنان والاست که امام حسن عسکری(ع) فرمود: یکی از علامتهای مؤمن زیارت اربعین سید الشهدااست. (16)
  
ابعاد شخصیت سیاسی عطیه
    
1- زبان گویای ولایت علوی عطیه، که پرورش یافته مکتب تشیع راستین بود، آموخته هایش را با زبانی گویا برای جامعه اسلامی و تاریخ بیان کرد و به یادگار گذاشت. آن بزرگوار به شیوه ای زیبا به دفاع از حریم ولایت علوی پرداخت. بدین جهت نامش در سند بسیاری از روایاتی که منزلت و فضایل حضرت علی(ع) را بیان می کند، دیده می شود.(17) عطیه از کسانی است که حدیث غدیر خم را به دورترین نفاط بلاد اسلامی رساند. پیامبر اکرم(ص) در حجه الوداع در غدیر خم دست حضرت علی(ع) را گرفت و به مردم فرمود: ای مردم، آیا نمی دانید که من از خود مؤمنین به آنهاسزاوارترم؟ گفتند: آری، یا رسول الله. سپس فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه »(18) عطیه در باره شان نزول آیه شریف (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک)(19) می گوید: «نزلت هذه الآیه علی رسول الله صلی الله علیه و آله فی علی بن ابی طالب (ع)(20) این آیه در منزلت حضرت علی ابن ابی طالب نازل شد. بیان چنین احادیثی در باره شخصیت حضرت، در زمانی که آشکارابدان بزرگوار ناسزا می گفتند، دارای ارزشی والا بود; زیرا درباریان آگاه و مردم ناآگاه دشنام دادن بدان حضرت در هر قنوت و خطبه را از فرایض مسلمانان می دانستند. در چنین فضای آشوب زده ای،عطیه به افشاگری پرداخت و با نقل فضایل علی(ع) کوشید ولایت را در جامعه تثبیت کند.
     
2 زیارت اربعین و اقدامی انقلابی زیارت اربعین عطیه و جابربن عبد الله در آن زمان حساس از بعد سیاسی اهمیت بسیار دارد.(21) زمانی که یزید بن معاویه ریختن خون سید الشهدا و اصحابش را افتخار می دانست و شیعیان آن حضرت در خفقان شدید به سر می بردند، بازمانده یاران پیامبر اکرم(ص) به زیارت تربت امام(ع) شتافت. او در واقع فرستاده خاتم المرسلین به شمارمی آمد؛ زیرا رسول خدا به وی وصیت کرده بود «یا جابر زرقبر الحسین فان زیارته تعدل مئه حجه »(22) ای جابر، قبرفرزندم حسین را زیارت کن. چون ثواب زیارتش با ثواب صد حج برابر است. جابر بعد از شهادت امام حسین(ع) و یارانش از این فاجعه تاریخی آگاه شده، با چشمان نابینا و دلی روشن و ضمیری پاک راه کوفه پیش گرفت و خود را به دست پرورده مکتب علوی یعنی عطیه عوفی رساند. این دو بزرگمرد در اربعین شهادت ابا عبد الله الحسین(ع)و اصحابش در سرزمین مقدس کربلا حضور یافتند. و این افتخار رابه دست آوردند که از اولین زائران حرم حسینی شوند.(23) آنچه به زیارت اربعین جلوه ای خاص از شهامت و شجاعت می دهد حرکت قهرمانانه این دو زائر در آن موقعیت حساس است; زیرا بعد ازشهادت امام حسین(ع) یزید کسی را مانع ظلم و فساد خود نمی دید وتمام سعی خودش را به کار برد تا با خفه کردن صدای هر مخالفی قیام عاشورا را امری عادی و غیر الهی جلوه دهد. بدین سبب،نگرش جامعه به نهضت امام حسین(ع) در ابتدا نگرشی همراه با بی تفاوتی گاه اعتراض آمیز بود. در آن موقعیت، حرکت جابر ازمدینه و عطیه از کوفه برای زیارت سید الشهدا تاییدی بر قیام آن حضرت بود.(24) به ویژه این که این زیارت با رسیدن بانوان اهل بیت و اسرا از شام و برپایی سه روز سوگواری برای سالارشهیدان و یارانش مقارن بود.(25) این حرکت انقلابی به شعله ورشدن نهضت حسینی و افشای جنایات دژخیمان بنی امیه انجامید وعطیه و جابر از بنیانگزاران قیامهایی شدند که در دفاع از قیام کربلا به وسیله توابین و دیگران شکل گرفت.
   
مقاومت عطیه
      
عطیه چون پرستویی عاشق و بلبلی نغمه سرا در هر کوی و برزن ترانه عشق علی می خواند و لحظه ای آرام نمی گرفت. هیچ تازیانه ای نتوانست ندای این فریادگر عرفان و عدالت را خاموش سازد. تاریخ هرگز مبارزه سیاسی این دانشمند بزرگ را از یاد نمی برد. مبارزه سیاسی عطیه عوفی در زمان حکومت جبار عبد الملک مروان، پنجمین خلیفه اموی، در مقابل حجاج بن یوسف ثقفی، که دستانش به خون شیعیان علوی آغشته بود، همچنان جاودانه ماند. در زمان فرمانروایی این ستمگر اموی در کوفه قیامهای متعددی شگل گرفت که یکی از آنها قیام عبد الرحمن بن محمد بن اشعث در سال 80 ه. ق بود. این نهضت از خراسان آغاز شد. عبد الرحمن، بعد از چندین بار درگیری با لشکر حجاج، سرانجام در سال 83 در بصره دستگیرشد. نکته جالب توجه در این قیام آن است که عده ای از بزرگان ودانشمندان شیعه و قاریان عراق مانند سعید بن جبیر و ابراهیم نخعی و عطیه عوفی، در رکاب عبد الرحمن بودند. وقتی عبد الرحمن شکست خورد، عطیه به سمت فارس گریخت. حجاج در فرمانی، محمد بن قاسم ثقفی به فرماندار فارس، نوشت، عطیه را دستگیر کرده، او را وادار سازد به حضرت علی(ع) ناسزا بگوید و اگر امتناع ورزیدچهارصد تازیانه بر وی زده، موی سر و محاسنش را بتراشند. فرماندار فارس عطیه را فراخواند و فرمان حجاج را برایش خواند;عطیه زیر بار چنین ننگی نرفت؛ با کمال شهامت چون کوهی استوارماند و سخت ترین شکنجه ها و تازیانه های امویان را تحمل کرد. این تابعی قهرمان مدتی در فارس اقامت گزید و چون قتیبه بن مسلم بر مسند استانداری خراسان جای گرفت به آنجا رفت و چندی در آن دیار به سر برد. سرانجام وقتی فرمانروایی عراق در دست عمر بن هبیره قرار گرفت، عطیه نامه ای به وی نوشت و خواستار پناهندگی و بازگشت به کوفه شد. عمر بن هبیره اجازه داد و عطیه به کوفه باز گشت. این یاور مخلص اهل بیت (علیهم السلام) در سال 111 هجری قمری به سرای جاودانگی شتافت.(27)
   
پی نوشتها:
   
1- سفینه البحار، ج 2، ص 206، (چاپ قدیم); طبقات الکبری، ج 6، ص 304; ریحانه الادب، ج 4، ص 218. 2- طبقات الکبری، ج 6، ص 304. 3- سفینه البحار، ج 6، ص 296; ریحانه الادب، ج 4، ص 218. 4- طبقات الکبری، ج 6، ص 304; جابر بن عبد الله انصاری، ص 208. 5- رجال شیخ طوسی، ص 51; تنقیح المقال، ج 2، ص 253; سفینه البحار، ج 6، ص 296. 6- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 226; تاریخ التراث العربی، ج 1،جزء اول، ص 73; طبقات، ج 6، ص 304. 7- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 225; طبقات الکبری، ج 6، ص 246;سفینه البحار، ج 6، ص 296. 8- ریحانه الادب، ج 4، ص 218; تهذیب التهذیب، ج 7، ص 225;سفینه البحار، ج 6، ص 295. 9- سفینه البحار، ج 6، ص 294; تنقیح المقال، ج 2، ص 299. 10- ریحانه الادب، ج 4، ص 218; سفینه البحار، ج 6، ص 296;تنقیح المقال، ج 2، ص 253. 11- تاریخ التراث العربی، ج 1، جزء اول، ص 73. 12- همان. 13- سفینه البحار، ج 6، ص 296; ریحانه الادب، ج 4، ص 218;تنقیح المقال، ج 2، ص 253. 14- بلاغات النساء، ص 12; سفینه البحار، ج 6، ص 296; بررسی تاریخ عاشورا، ص 246. 15- ریحانه الادب، ج 4، ص 218; سفینه البحار، ج 6، ص 295;بشاره المصطفی، ص 89. 16- بحار الانوار، ج 101، ص 106; کامل الزیارات، باب 28: ص 90. 17- سفینه البحار، ج 6، ص 294; ریحانه الادب، ج 4، ص 218. 18- بحار الانوار، ج 37، ص 185. 19- مانده، آیه 67. 20- بحار الانوار، ج 37، ص 190. 21- بررسی تاریخ عاشورا، ص 244; مصباح المتهجد، ص 730. 22- جابر بن عبد الله انصاری، ص 205. 23- بحار الانوار، ج 68، ص 130; مصباح المتهجد، ص 730. 24- اعیان الشیعه، ج 15، ص 143; مصباح المتهجد، ص 730. 25- سوگنامه 26 تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 277 و 278. 27- سفینه البحار، ج 6، ص 296; الاعلام زرکلی، ج 4، ص 237;طبقات الکبری، ج 6، ص 304.
    
منبع: پایگاه حوزه. به نقل از مجله کوثر، خرداد 1378، شماره 27، پدیدآورنده: علی اصغر بابانیا.

چهارشنبه 8/9/1391 - 12:17
اهل بیت
پژوهشی در اربعین حسینی(علیه السلام)


           
چکیده
   
حضور اهل بیت(علیهم السلام) در اولین اربعین شهادت امام حسین(علیه السلام) بر سر مزار آن حضرت در کربلا از مسائلی است که در قرون اخیر برخی محققان شیعه درباره آن تشکیک کرده اند. در مقابل، برخی دیگر از اندیشمندان، درصدد رد این تشکیک و اثبات اربعین اول شده اند. این نوشتار ابتدا به دلایل منکران اربعین اول پرداخته و در ادامه به پاسخ گویی آن ها می پردازد، سپس با استفاده از قراین و شواهد دیگر، دیدگاه موافقان اربعین اول را تأیید می کند.
       
پژوهشی در اربعین حسینی(علیه السلام)
    
مقدمه
        
یکی از مباحث مهم تاریخ عاشورا که در این فصل درباره آن بحث و بررسی صورت گرفته، حضور اهل بیت(علیهم السلام)در کربلا در اولین اربعین شهادت امام حسین(علیه السلام) بر سر مزار آن حضرت و دیگر شهدای کربلاست. در میان شیعه، مشهور است که اربعین روزی است که جابر بن عبدالله انصاری، صحابی بزرگ رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به زیارت قبر امام حسین(علیه السلام)نائل شد و در همان جا بود که اهل بیت(علیهم السلام)هنگام بازگشت از شام نیز به زیارت مزار امام(علیه السلام) آمده و جابر را ملاقات کردند. هم چنین در این روز سر امام حسین(علیه السلام)به بدن ملحق شده و دفن شد. اما در مقابل این شهرت، برخی اندیشمندان متقدم و معاصر شیعه، ورود اهل بیت(علیهم السلام) را در روز اربعین سال 61 ق انکار کرده اند که دیدگاه ها و دلایل انکار آنان و نیز ادله و قراینی که برخی محققان معاصر برای رد دلایل منکران اقامه کرده اند، بررسی و مطالعه خواهد شد. سپس در ادامه، قراین و شواهد تاریخی و روایی این موضوع را به منظور اثبات چنین شهرتی بیان خواهیم کرد.
     
«اربعین» در متون و نصوص دینی
    
واژه اربعین از اصطلاحاتی است که در متون دینی، حدیثی و تاریخی کاربرد زیادی دارد و بسیاری از امور، با این عدد و واژه، تعریف و تحدید شده اند. مثلاً کمال عقل در چهل سالگی، آثار چهل روز اخلاص، آثار حفظ چهل حدیث، دعای چهل نفر، دعای برای چهل مؤمن، قرائت دعا عهد در چهل صبح، عدم پذیرش نماز شراب خوار تا چهل روز، گریه چهل روز زمین، آسمان و فرشتگان بر امام حسین(علیه السلام)، استحباب زیارت اربعین و ... از جمله مواردی است که جایگاه و ارزش والای این واژه و عدد را در معارف اسلامی بیان می دارد.2
      
با این همه، در احادیث، تنها استحباب زیارت اربعین درباره امام حسین(علیه السلام) وارد شده است و چنین سفارشی درباره هیچ یک از معصومان(علیهم السلام) پیش و پس از سیدالشهدا(علیه السلام)وجود ندارد. بنابراین از نظر تاریخی و حدیثی، هیچ پیشینه ای را نمی توان برای اربعین و اعمال مربوط به این روز تا پیش از حادثه عاشورا تصور کرد و این ویژگی و امتیاز، تنها از آنِ امام حسین(علیه السلام)است.
      
استحباب زیارت اربعین در روایات و گزارش های تاریخی
      
مهم ترین دلیل بزرگداشت اربعین سیدالشهدا(علیه السلام) روایت مرسله ای از امام عسکری(علیه السلام)است که فرموده است: نشانه های مؤمن، پنج چیز است که یکی از آن ها زیارت اربعین است.3افزون بر این، امام صادق(علیه السلام)زیارت اربعین را به صفوان بن مهران جمّال تعلیم داده است که در آن به بزرگداشت اربعین تصریح شده است.4
    
اما درباره منشأ اهمیت اربعین در منابع کهن شیعه، باید گفت که به این روز از دو جهت توجه شده است. یکی از جهت بازگشت اسرا از شام به مدینه و دیگری به سبب زیارت قبر سیدالشهدا(علیه السلام) توسط جابر بن عبدالله انصاری، یکی از اصحاب برجسته رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین(علیه السلام).
      
شیخ مفید، شیخ طوسی و علامة حلّی(قدس سره) در این باره می نویسند:
    
روز بیستم صفر روزی است که حرم امام حسین(علیه السلام) از شام به سوی مدینه بازگشتند. هم چنین در این روز، جابر بن عبدالله انصاری، صحابی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) برای زیارت امام حسین(علیه السلام) از مدینه به کربلا آمد و او اولین کسی بود که قبر امام حسین(علیه السلام) را زیارت کرد.5
      
جابر بن عبدالله انصاری؛ 3 نخستین زائر قبر امام حسین(علیه السلام)
    
منابع تاریخی زیارت قبر امام حسین(علیه السلام)6 را توسط جابر دو گونه، گزارش کرده اند. گزارش نخست از طبری شیعی است که زیارت جابر را همراه با عطیه عوفی، به طور مسند و با تفصیل گزارش کرده، اما در آن، سخنی از ملاقات وی با اهل بیت امام حسین(علیه السلام) به میان نیاورده است. گزارش دوم از سید ابن طاووس است که زیارت جابر را بدون همراهی عطیه و به اختصار، بیان کرده و به دنبال آن، ملاقات جابر را با اسرای اهل بیت(علیهم السلام) که از شام بازگشته اند، آورده است. ابتدا گزارش طبری و سپس گزارش ابن طاووس را بررسی می کنیم.
     
عماد الدین طبری (متوفای 525 ق) در بشارة المصطفی به سندش از عطیة بن سعد بن جناده کوفی جدلی7 نقل کرده که گفت: با جابر بن عبدالله به قصد زیارت امام حسین(علیه السلام)حرکت کردیم، چون به کربلا رسیدیم جابر به سوی فرات رفت و غسل کرد، سپس پارچه ای به کمر بست و پارچه ای به دوش انداخت و عطر زد، سپس ذکرگویان به سوی قبر امام(علیه السلام) رفت. وقتی نزدیک قبر شد، گفت: دستم را بگیر و روی قبر بگذار. من دستش را روی قبر گذاشتم. جابر خود را به روی قبر انداخت و آن قدر گریه کرد که بی هوش شد. بر او آب پاشیدم تا به هوش آمد. آن گاه سه بار گفت: ای حسین! سپس گفت: دوست پاسخ دوستش را نمی دهد. بعد ادامه داد: تو چگونه جواب دهی در حالی که رگ های گردنت را بریدند و بین سر و بدنت جدایی انداختند. گواهی می دهم که تو فرزند خاتم پیامبران و پسر سرور مؤمنان و هم پیمان تقوا و از نسل هدایت و پنجمین نفر از اصحاب کسایی؛ فرزند سرور نقیبان و پسر فاطمه(علیها السلام) سرور زنانی و چرا چنین نباشی که سالار پیامبران با دست خویش غذایت داده و در دامان متقین تربیت شده ای و از سینه ایمان، شیر خورده ای و از دامان اسلام برآمده ای. خوشا به حالت در حیات و ممات. اما دل مؤمنان در فراق تو ناخرسند است و شک ندارد که آن چه بر تو گذشت، خیر بوده است. سلام و خشنودی خدا بر تو باد. شهادت می دهم که تو همان راهی را رفتی که برادرت یحیی بن زکریا پیمود.
    
آن گاه نگاهی به اطراف قبر افکند و گفت: سلام بر شما ای جان های پاک که در آستان حسین(علیه السلام) فرود آمدید. گواهی می دهم که شما نماز را بر پا داشته و زکات پرداختید، امر به معروف و نهی از منکر کردید و با ملحدان جهاد نمودید و خدا را پرستیدید تا آن که مرگ شما را فرا رسید. سوگند به خدایی که محمد(صلی الله علیه وآله) را به حق فرستاد، ما در راهی که رفتید، شریک شماییم.
     
عطیه گفت: به جابر گفتم: چگونه با آنان شریکیم در حالی که نه [با آنان] دشتی پیمودیم و نه از بلندی و کوه بالا رفتیم و نه شمشیر زدیم، اما اینان سر از پیکرهای شان جدا شد، فرزندان شان یتیم گشتند و همسران شان بیوه شدند؟
       
جابر گفت: ای عطیه! از حبیبم رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شنیدم که می فرمود: هر کس گروهی را دوست دارد در عمل آنان شریک است. سوگند به آن که محمد(صلی الله علیه وآله) را به حق به پیامبری فرستاد نیت من و نیت یارانم همان است که حسین(علیه السلام) و اصحابش داشتند. مرا به سوی خانه های کوفیان ببر. چون مقداری راه رفتیم، به من گفت: ای عطیه! به تو وصیتی بکنم؟ گمان نکنم پس از این سفر، دیگر تو را ببینم. دوست دار خاندان محمد(صلی الله علیه وآله) را دوست بدار تا وقتی در دوستی باقی است، دشمن خاندان محمد(صلی الله علیه وآله) را تا زمانی که دشمن است، دشمن بدار، هر چند اهل نماز و روزة بسیار باشد. با دوست دار آل محمد(علیهم السلام) مدارا کن؛ او هر چند به سبب گناهانش بلغزد، اما گام دیگرش با محبت این خاندان ثابت می ماند. دوست دار آل محمد(علیهم السلام)به بهشت می رود و دشمنان شان به دوزخ.8
     
اما سید ابن طاووس جریان زیارت جابر را این گونه، گزارش کرده است:
    
چون اهل بیت حسین(علیهم السلام) از شام به عراق آمدند، به راهنمای کاروان گفتند که ما را از کربلا عبور بده. آنان چون به قتلگاه رسیدند، جابر بن عبدالله انصاری و جمعی از بنی هاشم و مردان خاندان رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را ملاقات کردند که برای زیارت قبر حسین(علیه السلام) آمده بودند. همه شروع به گریه و ناله نمودند و بر صورت های شان سیلی می زدند و به گونه ای عزاداری و نوحه سرایی می کردند که جگرها را آتش می زد. زنان منطقه عراق نیز نزد اهل بیت(علیهم السلام) آمده و آنان نیز چند روزی عزاداری کردند.9
       
آیا اهل بیت(علیهم السلام) روز اربعین در کربلا حضور داشته اند؟
      
یکی از مسائل مبهم و پیچیده در تاریخ عاشورا تعیین زمان حضور اهل بیت امام حسین(علیه السلام) در کربلا بعد از شهادت ایشان است، زیرا اغلب منابع حدیثی و تاریخی در این باره به صراحت گزارش نکرده اند که آیا این حادثه، روز بیستم صفر سال 61 اتفاق افتاده است یا پس از آن؟ آن چه بسیاری از منابع کهن از آن سخن گفته اند، این است که در این روز، سرِ امام حسین(علیه السلام)به بدنش ملحق شده است که در ادامه نوشتار به این گزارش ها خواهیم پرداخت. هم چنین گزارش شده است که بیستم صفر روزی است که خاندان امام حسین(علیه السلام) از شام به مدینه بازگشتند. اما در این باره، قول دیگری است که اربعین را روز ورود اسرا از شام به کربلا دانسته است. سید ابن طاووس(رحمه الله) در این باره می نویسد:
   
در غیر کتاب مصباح آمده است که اهل بیت(علیهم السلام) روز بیستم صفر از شام به کربلا رسیدند.10
   
این ابهام و پیچیدگی در این حادثه، سبب شده است که در قرون متأخر، در میان اندیشمندان شیعه دو نظر عمده در این باره، به وجود آید : 1 دیدگاه منکران ورود اهل بیت(علیهم السلام)به کربلا در اربعین اول، 2 دیدگاه موافقان این امر. پیش از پرداختن به شناسایی و معرفی طرفداران دو دیدگاه و نقد و بررسی دلایل آنان، لازم است دو موضوع، روشن شود: یکی، تاریخ ورود اسرا به شام و دیگری، مدت اقامت شان در شام.
         
تاریخ ورود اسرا به شام
    
درباره تاریخ ورود اسرا به دمشق، منابع تاریخی چند گونه گزارش کرده اند:
     
اول: برخی منابع همراهی اسرا را با سر امام(علیه السلام) در ورود به شام گزارش کرده اند. ابن حبّان (متوفای 354 ق) در این باره نوشته است:
    
... سپس عبیدالله بن زیاد، سر حسین بن علی(علیهما السلام) را همراه با زنان و کودکان اسیر از خاندان رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به شام روانه کرد.11
      
شیخ صدوق(رحمه الله) (متوفای 381 ق) نیز نگاشته است:
   
ثم امر [عبیدالله] بالسبایا و رأس الحسین(علیه السلام) فحملوا الی الشام.12
     
به گزارش خوارزمی در جریان ملاقات سهل بن سعد با سکینه، دختر امام حسین(علیه السلام) هنگام ورود اهل بیت(علیهم السلام) به شام، وقتی سهل از سکینه می خواهد که هر تقاضایی دارد اجابت می کند، سکینه به سهل می گوید که از حمل کنندة سر امام(علیه السلام) بخواهد تا سر را جلوتر از اهل بیت(علیهم السلام) حمل کنند تا نگاه شامیان به سر معطوف شود و از توجه و نگاه به اهل بیت(علیهم السلام) منصرف شوند.13 این جریان حاکی از همراهی سر امام(علیه السلام) با اهل بیت(علیهم السلام) در ورود به شام است.
      
ابوحنیفه دینوری (متوفای 382 ق)، ابن اثیر و سبط ابن جوزی نیز بر این باورند که اسرا به همراه سرِ امام(علیه السلام) به شام رفته اند.14
 
سید ابن طاووس به نقل از امام سجاد(علیه السلام) نوشته است:
    
مرا بر شتری حمل کردند که ناهموار راه می رفت در حالی که سرِ حسین(علیه السلام) بر نیزه و زنان خاندان ما پشت سر من سوار بر استرهای استخوانی می آمدند و بچه های کوچک و بزرگ پشت سرِ ما و گرداگرد ما نیزه ها بود.15
     
وی در جای دیگر درباره پاسخ یزید به نامه عبیدالله مبنی بر کسب تکلیف وی درباره اسرا، نوشته است: یزید در پاسخ نامه عبیدالله بن زیاد، امر کرد که سر حسین(علیه السلام) و کسانی را که با وی کشته شده اند، همراه با زنان و خاندان حسین(علیه السلام) نزد وی بفرستد.16
     
دوم: این که سرِ امام(علیه السلام) پیش از رسیدن اسرا به دمشق، به آن جا رسید. ابن اعثم و خوارزمی این قول را بیان کرده اند.17
    
سوم: اهل بیت(علیهم السلام) بعد از مدتی از فرستادن سرِ امام(علیه السلام) به شام، رهسپار شدند، اما هنگام ورود به شام، به حمل کنندة سر، ملحق شدند. این قول از شیخ مفید و طبرسی است.18
     
البته احتمال دارد که اهل بیت(علیهم السلام) همراه با سر امام(علیه السلام) وارد دمشق شده باشند، اما سرِ امام(علیه السلام) زودتر به دربار یزید برده شده باشد که این احتمال، همان قول اول است و قول دوم نیز بر آن حمل می شود.
     
از آن چه نوشته شد می توان نتیجه گرفت که اگر چه برخی گفته ها حاکی از همراه نبودن اهل بیت(علیهم السلام) با سرِ امام(علیه السلام) در ورود به شام است، اما قوت قول اول، یعنی همراهی سرِ امام(علیه السلام) با اهل بیت در ورود به دمشق با توجه به تعدد ناقلان آن، بیشتر است. اکنون باید دید که اهل بیت و سرِ امام(علیه السلام) چه روزی وارد دمشق، شده اند؟
    
ابوریحان بیرونی در رخدادهای ماه صفر نوشته است:
   
فی الیوم الأوّل، ادخل رأس الحسین(علیه السلام) مدینة دمشق؛ روز اول ماه صفر، سرِ حسین(علیه السلام) وارد دمشق شد.19
      
قزوینی (متوفای 682 ق) نگاشته است:
    
روز اول ماه صفر، عید بنی امیه است، چون در آن روز، سر حسین(علیه السلام) را به دمشق وارد ساختند.20
    
کفعمی (متوفای 905 ق) نیز می گوید: روز اولِ صفر، سرِ حسین(علیه السلام) به دمشق وارد شد.21
    
اما در برابر این گزارش ها، نقل عماد الدین طبری است. او شانزدهم ربیع الاول (66 روز پس از عاشورا) را روز ورود اهل بیت امام حسین(علیه السلام)به دمشق می داند.22
     
گزارش ابوریحان با توجه به تقدم زمانی وی بر طبری از یک سو و دقت وی در ثبت گزارش های تاریخی از سوی دیگر، بر نقل طبری مقدم است، علاوه، بر این، گزارش قزوینی و کفعمی نیز مؤید این قول است.
     
مدت اقامت اهل بیت(علیهم السلام) در شام
     
گزارش های تاریخی درباره مدت اقامت اهل بیت(علیهم السلام) یا مدت عزاداری آنان در شام، متفق نیست. برخی همانند ابن اعثم، شیخ مفید و به پیروی او، شیخ طبرسی، با تعبیر عامی از مدت زمان اقامت اسرای کربلا سخن گفته اند: «و اقامو ایّاما»23 یا «فَاَقامُوا اَیّاماً24؛ چند روز اقامت داشتند»، اما برخی دیگر، به مدت اقامت یا عزاداری اهل بیت(علیهم السلام)در شام تصریح کرده اند:
      
محمد بن جریر طبری (متوفای 310 ق)، خوارزمی (به نقل از ابومخنف)، ابن عساکر و ابن کثیر مدت برپاداشتن عزاداری را در شام توسط اهل بیت(علیهم السلام) و زنان خاندان معاویه، سه روز می دانند.25
    
قاضی نعمان مغربی (متوفای 363 ق) مدت اقامت اهل بیت(علیهم السلام) را در شام یک ماه و نیم نوشته است.26
       
سبط ابن جوزی (متوفای 654 ق) می نویسد: همسران یزید برای حسین(علیه السلام) سه روز عزاداری کردند.27
   
سید ابن طاووس (متوفای 664 ق) مدت اقامت اهل بیت(علیهم السلام) را در زندان دمشق به مدت یک ماه پذیرفته است.28
     
عماد الدین طبری (زنده تا 701 ق) می نویسد : اهل بیت(علیهم السلام)هفت روز عزاداری کردند.29
     
مجلسی می نگارد که اهل بیت(علیهم السلام) هفت روز عزاداری کردند و روز هشتم یزید آنان را خواست و بعد از استمالت و دل جویی از آنان، ترتیب بازگشت شان را به مدینه فراهم کرد.30 وی در جای دیگر نوشته است که زنان خاندان ابوسفیان برای اهل بیت(علیهم السلام) سه روز عزاداری کردند.31
    
صرف نظر از قول قاضی نعمان که تنها قائل به اقامت یک ماه و نیم اسرا در شام است و هیچ کس پیش و پس از او، چنین دیدگاهی را بیان نکرده و هم چنین دیدگاه ابن طاووس که قول به یک ماه ماندن اهل بیت(علیهم السلام) را در شام با تعبیر «قیل» بیان کرده است، گزارش های دیگر حاکی از آن است که خاندان امام(علیه السلام) پس از آزادی، از سه روز تا یک هفته بیشتر در شام اقامت نداشته اند، به ویژه با توجه به این امر که اقامت بیشتر آنان، نه تنها به هیچ رو به سود یزید نبود، بلکه سبب بروز انقلاب و شورش مردم بر ضد دستگاه حاکم می شد، از این رو یزید با شتاب، در صدد استمالت و دل جویی از اهل بیت(علیهم السلام) برآمده، آنان را رهسپار مدینه کرد. بنابراین، باید پذیرفت که اقامت اهل بیت(علیهم السلام) در شام، حداکثر بیش از ده روز نبوده است.
      
منکران ورود اهل بیت(علیهم السلام) در اربعین اول
      
با توجه به آن چه درباره زمان ورود اهل بیت(علیهم السلام) به دمشق و مدت اقامت آنان در شام نوشته شد، برخی از اندیشمندان نتوانسته اند ورود اهل بیت(علیهم السلام) را به کربلا در اربعین اول بپذیرند و به دلایلی، آن را بعید یا حتی محال دانسته اند که در ذیل، دیدگاه آنان مطرح می شود:
     
1. اگر چه از گذشته در میان اندیشمندان شیعی مشهور شده است که ابن نمای حلی (متوفای 645 ق) در کتاب مثیرالاحزان و سید ابن طاووس در کتاب لهوف نیز قائل به ورود اهل بیت(علیهم السلام) در بیستم صفر سال 61 شده اند32 و برخی پژوهشگران معاصر نیز در مقام پاسخ گویی به این شبهه و رد نظر مخالفان، بر این نکته تأکید کرده اند،33 اما چنین پنداری درست به نظر نمی رسد، زیرا هیچ کدام از این دو اندیشمند، در عبارات هایشان به آمدن اهل بیت(علیهم السلام) به کربلا در روز بیستم صفر تصریح نکرده اند، بلکه تنها ورود اهل بیت(علیهم السلام) به کربلا و ملاقات با جابر را گزارش کرده اند،34 حتی ابن طاووس(رحمه الله)در اثر دیگرش به نام الاقبال بالاعمال الحسنه (که تا نُه سال مانده به آخر عمرش، یعنی تا سن هفتاد سالگی مشغول نگارش و تدوین آن بوده است)35 پس از نقل قول شیخ مفید(رحمه الله) و شیخ طوسی(رحمه الله) و قولی که اربعین را روز ورود اسرا از شام به کربلا می داند، ورود اهل بیت را به کربلا در روز بیستم صفر سال 61 به صراحت نفی می کند. وی در این باره می نویسد:
      
در [کتاب] مصباح [المتهجد] دیدم که اهل بیت حسین(علیهم السلام) همراه علی بن حسین(علیهما السلام) در روز بیستم صفر، به مدینه رسیدند36 و در غیر مصباح یافتم که آنان به هنگام بازگشت از شام، در همان روز به کربلا رسیدند و هر دو قول (از جهت زمانی) بعید به نظر می رسد، چرا که عبیدالله بن زیاد (که لعنت خدا بر او باد) نامه ای برای یزید نوشت و برای فرستادن اسیران به شام از او اجازه خواست و او تا زمانی که پاسخ یزید را دریافت نکرد، اهل بیت(علیهم السلام) را به شام نفرستاد که البته این کار، بیست روز و یا بیشتر طول کشید. هم چنین گزارش شده که هنگامی که اهل بیت(علیهم السلام) را به شام بردند، آنان یک ماه در جایی بودند که از گرما و سرما مصون نبودند و صورت جریان آن است که آنان پس از اربعین، به عراق و یا به مدینه رسیدند. اما عبور آنان از کربلا زمان بازگشت ممکن است، اما در روز بیستم صفر نبوده است، چرا که آنان طبق آن چه روایت شده است جابر بن عبدالله انصاری را ملاقات کردند و اگر جابر به عنوان زیارت از حجاز آمده باشد، رسیدن خبر به او و آمدنش به کربلا، بیش از چهل روز نیازمند است.37
      
چنان که ملاحظه می شود ابن طاووس اصل آمدن اهل بیت را به کربلا نه در کتاب لهوف و نه در کتاب اقبال نفی نمی کند، هم چنان که عبارت اخیر سید در اقبال، قرینه واضح بر آن است که وی در کتاب لهوف نیز حکم به ورود اهل بیت(علیهم السلام) را در اربعین (چنان که به وی نسبت داده اند) نداده است، چرا که اگر وی چنین دیدگاهی داشت، در کتاب اقبال که سال ها بعد از لهوف تألیف شده است، بیان می کرد که من از گفته خود در کتاب لهوف برگشته ام و نظر نهایی من در این باره، آن چیزی است که اکنون می گویم.
    
بنابر این، ابن طاووس و ابن نما از منکران ورود اهل بیت(علیهم السلام) به کربلا در روز بیستم صفر سال 61 هستند.
    
2.  علامه مجلسی (متوفای 1111 ق) نیز از منکران ورود خاندان امام حسین(علیه السلام) به کربلا در روز اربعین است. وی در این باره نوشته است:
     
در اخبار، علت استحباب زیارت اربعین بیان نشده است. مشهور اصحاب علت استحباب را، بازگشت اهل بیت حسین(علیهم السلام)در آن روز (بیستم صفر) به کربلا در زمان برگشت شان از شام و ملحق کردن علی بن حسین(علیهما السلام)سرهای شهدا را به اجساد مطهرشان بیان کرده اند. اما قول دیگر در این باره آن است که اهل بیت(علیهم السلام) در این روز به مدینه بازگشتند. هر دو قول جداً بعید است، چرا که این مدت زمان (چهل روز) برای این دو امر (حضور در کربلا یا در مدینه) گنجایش ندارد، چنان که این امر از اخبار و قراین پیداست. اما این امر در سالی دیگر بوده است، این نیز بعید است.38
     
3.  میرزا حسین نوری (1254 -1320ق) نویسنده مستدرک الوسائل، در کتاب لؤلؤ و مرجان بعد از نقل عبارت سید ابن طاووس در لهوف مبنی بر آمدن اسرا به کربلا، به نقد آن می پردازد که در ادامه نوشتار، به تفصیل دلایل وی نوشته خواهد شد.
 
4.  شیخ عباس قمی (متوفای 1359ق) نیز به پیروی از استادش محدث نوری، منکر حضور اهل بیت(علیهم السلام) در روز اربعین در کربلا شده است.39
 
5.  ابوالحسن شعرانی (متوفای 1352ش) نیز از دیگر منکران ورود اهل بیت(علیهم السلام) به کربلا در بیستم صفر است.40
 
6.  استاد شهید مرتضی مطهری خبر ملاقات جابر با اهل بیت(علیهم السلام) را منکر شده و می فرماید که تنها کسی که این مطلب را نقل کرده، سید ابن طاووس در لهوف است و هیچ کس دیگر به جز ایشان، نقل نکرده، حتی خود سید در کتاب های دیگرش متعرض آن نشده است و دلیل عقلی نیز با آن سازگار نیست.41
     
شایان توجه است که اگر مقصود استاد از خبر ملاقات، در خصوص روز اربعین است چنان که گفتیم ابن طاووس حتی در کتاب لهوف نیز چنین چیزی را نگفته است.
    
7.  محمد ابراهیم آیتی از دیگر محققانی است که مسئله ورود اهل بیت(علیهم السلام) را به کربلا در روز بیستم صفر سال 61، افسانه ای تاریخی می داند که نمی توان برای آن سند قابل اعتمادی به دست داد.42
       
8 دکتر سید جعفر شهیدی نیز از دیگر منکران این حادثه است.43
 
موافقان ورود اهل بیت(علیهم السلام) به کربلا
     
در مقابلِ منکران، برخی اندیشمندان قائل به حضور اهل بیت(علیهم السلام) در کربلا در اربعین اول شده اند یا دست کم از ظاهر کلام شان، چنین استفاده می شود:
   
1 ابوریحان بیرونی (متوفای 440 ق) می نویسد:
       
و فی العشرین ردّ رأس الحسین(علیه السلام) الی مجثمه حتی دفن مع جثّته و فیه زیارة الاربعین و هم حرمه بعد انصرافهم من الشام;44 در روز بیستم (صفر)، سرِ حسین(علیه السلام) به بدنش ملحق و در همان مکان دفن گردید. و زیارت اربعین درباره این روز (بیستم صفر) است و آنان (چهل نفر) اهل بیت او بودند (که) پس از بازگشت از شام (قبر امام(علیه السلام) را زیارت کردند.)
    
چنان که ملاحظه شد، بیرونی، افزون بر دلیل مشهور برای نام گذاری زیارت اربعین به این نام، دلیل دیگری را بیان کرده و گفته است این زیارت را اربعین گویند، زیرا چهل تن از اهل بیت امام حسین(علیه السلام) روز بیستم صفر موفق به زیارت قبر سیدالشهداء(علیه السلام) شدند.
    
2 شیخ بهائی (متوفای 1030 ق) می گوید:
     
روز نوزدهم45 صفر، زیارت اربعین اباعبدالله الحسین(علیه السلام)است... در این روز که چهل روز از شهادت امام(علیه السلام)می گذشت، روز ورود جابر بن عبدالله انصاری برای زیارت قبر حضرت است و آن روز با روز ورود اهل بیت امام(علیهم السلام) از شام به کربلا یکی شد، در حالی که آنان آهنگ رفتن به مدینه را داشتند.46
    
3 سید محمد علی قاضی طباطبائی
     
وی در قالب پاسخ گویی به شبهه های محدث نوری که منکر وصول اهل بیت(علیهم السلام) به کربلا در روز اربعین است، به اثبات امکان ورود اهل بیت(علیهم السلام) در اربعین سال 61ق پرداخته است که در ادامه نوشتار به پاسخ های وی نیز اشاره خواهد شد.
     
4 میرزا محمد اشراقی معروف به ارباب (متوفای 1341 ق)
     
وی پس از بیان گزارش طبری در بشارة المصطفی درباره زیارت جابر می نویسد:
     
در این خبر معتبر، مذکور نیست که زیارت جابر در روز اربعین بوده یا روز دیگر و نیز ذکر نشده که زیارت جابر در سال اول شهادت بوده یا بعد، لیکن مذکور در کتب شیعه، تحقق دو امر است. در هر حال، ورود اهل بیت(علیهم السلام) را به کربلا در روز اربعین، بسیاری ذکر کرده اند، از عامه و خاصه ... و در سیره و تاریخ محفوظ است که بعد از سال شهادت، اهل بیت(علیهم السلام) مسافرتی به عراق ننموده اند.47
     
بررسی دلایل محدث نوری درباره انکار حضور اهل بیت(علیهم السلام) در کربلا در اربعین اول
      
محدث نوری با ایراد هفت اشکال48 بر دیدگاه سید ابن طاووس، ورود اهل بیت(علیهم السلام) را به کربلا در اربعین اول، منکر شده است که چون انکار این امر به طور مبسوط توسط وی صورت گرفته و دیگران در این باره از وی پیروی کرده اند، در ذیل، این اشکال ها به اختصار و با اضافات و تغییراتی همراه با پاسخ آن ها، آورده می شود:
       
اول: عدم تناسب زمان با حوادث: از حوادثی که در مدت چهل روز اتفاق افتاده است، یکی نامه عبیدالله به یزید برای کسب تکلیف درباره اسراست که حدود بیست روز یا بیشتر طول کشیده است، و دیگری مدت اقامت اهل بیت(علیهم السلام) در شام که برخی منابع، یک ماه49 و برخی دیگر، یک ماه و نیم50 نوشته اند. بنابراین، مدت زمانی که صرف کسب تکلیف از یزید و رفتن اهل بیت(علیهم السلام) به شام و اقامت در آن جا و سپس بازگشت آنان شده است، با حضور در کربلا و ملاقات با جابر در روز بیستم صفر از جهت زمانی ناسازگار است، از این رو نمی توان پذیرفت که اهل بیت(علیهم السلام)روز اربعین سال 61 در کربلا حضور داشته اند.
        
نقد: شواهد تاریخیِ زیادی وجود دارد که برخی افراد، فاصله بین کوفه تا شام را حدود ده روز و حتی کم تر از چهار روز طی کرده اند. قاضی طباطبائی، این مؤیدها و شواهد را تا هفده مورد، گرد آورده51 و آن چه را محدث نوری در این باره گفته است، صرف استبعاد دانسته و مسئله را از فرض امتناع که محدث نوری در پی اثبات آن بود، خارج ساخته است. البته برخی شواهد تاریخی که این محقق آورده، قابل خدشه و حتی غیرقابل پذیرش است، اما در مجموع، امکان این امر را اثبات می کند.
      
اما مسئله اقامت بیست روزه اهل بیت(علیهم السلام) در کوفه به منظور کسب تکلیف عبیدالله از یزید، باید توجه داشت که در این باره، منابع کهن، سخنی از نامه ابن زیاد به یزید و کسب تکلیف او درباره اسرا و سرهای شهدا به میان نیاورده اند، بلکه در برخی تصریح شده است که ابن زیاد گزارش انجام مأموریتش را در نامه ای نوشته و به همراه سرِ امام حسین(علیه السلام)به شام فرستاده است،52 چنان که در برخی دیگر، تنها به اصل آمدن پیک از سوی یزید مبنی بر امر کردن عبیدالله به فرستادن اهل بیت(علیهم السلام)به شام، اشاره شده است.53
     
بنابراین، آن چه درباره اجازه ابن زیاد از یزید ادعا شده، از نگاه گزارش های تاریخی نامعلوم و نامشخص است، زیرا طبری که واقعه کربلا را از افرادی هم چون امام باقر(علیه السلام)، حصین بن عبدالرحمان و هشام کلبی (شاگرد ابومخنف) نقل کرده، در هیچ کدام، سخنی از اجازة عبیدالله از یزید به میان نیاورده است؛ تنها در گزارش وی از عوانة بن حکم، به چنین مسئله ای اشاره شده که این خبر به دلیل اشکال های بسیاری که دارد، مخدوش و غیرقابل پذیرش است.54
    
دوم: عدم بیان این جریان در منابع تاریخی کهن: طبری55 و شیخ مفید56 (که هر دو، گزارش عاشورا را از ابومخنف نقل می کنند) و بعدها نیز طبرسی57 (متوفای 548 ق)، خوارزمی (متوفای 568 ق)، 58 ابن اثیر (متوفای 630 ق)، سبط ابن جوزی و عماد الدین طبری59 متعرض چنین حادثه ای نشده اند. محدث نوری در این باره می افزاید:
     
و نشود که ایشان در سیر خود، به کربلا روند و جابر را ملاقات کنند و چند روزی عزاداری کنند و شیخ مفید آن را در محل معتمدی ندیده باشد یا دیده و در این مقام اشاره به آن نکند.60
     
نقد، اولا: عدم تصریح به وقوع این جریان، غیر از تصریح به عدم وقوع آن است، بنابراین نمی توان از عدم تصریح مورخان، انکار آنان و در نتیجه، عدم وقوع آن را نتیجه گرفت، چرا که برخی حوادث و قضایای تاریخی به علل گوناگون که در این جا جای پرداختن به آن نیست در منابع تاریخی منعکس نشده است.61
     
ثانیاً: چنان که نوشته خواهد شد برخی مورخان و اندیشمندان، به حضور اهل بیت(علیهم السلام)در کربلا تصریح کرده اند، از جمله بیرونی، ابن نما، سید ابن طاووس و شیخ بهائی؛
     
ثالثاً: کلام شیخ مفید به گونه ای است که حاکی از حذف برخی حوادث تاریخی است:
      
فسار معهم فی جملة النعمان، و لم یزل ینازلهم فی الطریق و یرفق بهم کما وصّاه یزید و یرعونهم حتی دخلوا المدینة; آنان (اهل بیت(علیهم السلام)) همراه نعمان شدند و پیوسته نعمان آنان را در راه فرود می آورد و (چنان که یزید سفارش کرده بود) با آنان مدارا و رعایت حال شان را می کرد تا آن که وارد مدینه شدند.
     
تعبیر «حتی دخلوا المدینة» حاکی از آن است که در این بین، حوادث دیگری بوده که شیخ مفید، متعرض آن ها نشده است. البته این امر یا به سبب شیوه اختصار نویسی وی در کتاب ارشاد و یا به این علت است که مبنای ایشان در گزینش اخبار تاریخی، اخبار متواتر و یا دست کم اخبار مستفیض درباره یک حادثه است و چون خبر متواتر یا مستفیضی در این باره به دست وی نرسیده، از آوردن آن صرف نظر کرده است.
     
سوم: اخبار بازگشت اهل بیت(علیهم السلام) به مدینه در بیستم صفر: چنان که گذشت ، شیخ مفید(رحمه الله)در مسارّ الشیعه و بعد از وی، شیخ طوسی(رحمه الله) در مصباح المتهجّد و علامه حلی(رحمه الله)در العدد القویه62 و منهاج الصلاح63 و کفعمی در کتاب مصباح،64 نه تنها اشاره به جریان ورود اهل بیت(علیهم السلام) به کربلا نکرده اند، بلکه تصریح کرده اند که روز بیستم صفر اهل بیت(علیهم السلام) از شام به مدینه بازگشتند.
   
نقد، در منابع یاد شده، هیچ تصریحی بر عدم حضور اهل بیت(علیهم السلام) در کربلا نشده است، بنابراین، ممکن است گزارش هایی از حضور اهل بیت(علیهم السلام) در کربلا وجود داشته (همانند گزارشی که ابوریحان نقل کرده) که یا به دست آنان نرسیده و یا رسیده است، اما به دلایلی به آن استناد نکرده اند.
     
افزون بر این چنان که اشاره شد ابوریحان و بعد از او شیخ بهائی، تصریح کرده اند که روز اربعین، اهل بیت(علیهم السلام)در کربلا حضور داشته اند.
    
چهارم: عدم بیان دیدار جابر با اهل بیت(علیهم السلام) در روایت: کتاب های بشارة المصطفی، مقتل الحسین خوارزمی و مصباح الزائر که جریان زیارت جابر را در روز اربعین گزارش کرده اند، از ملاقات وی با اهل بیت(علیهم السلام) سخنی به میان نیاورده اند، در حالی که اگر چنین حادثه ای اتفاق افتاده بود، به یقین گزارش می شد.
     
نقد، اولاً: چنان که اشاره شد، برخی از منابع، به زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) توسط اهل بیت(علیهم السلام) اشاره کرده اند؛
     
ثانیاً: به نظر می رسد که یا جابر بن عبدالله انصاری، دست کم دوبار موفق به زیارت قبر امام(علیه السلام) شده است، یک بار با عطیه عوفی که طبری، خوارزمی و ابن طاووس در مصباح الزائر آن را گزارش کرده اند، و بار دیگر که ابن نمای حلی و سید ابن طاووس گزارش گر آن هستند، و یا چون بنای سید ابن طاووس (همانند شیخ مفید) بر اختصار و گزینش حوادث بوده و آن چه از دیدگاه وی اهمیت داشته، مسئله دیدار جابر با اسرا (نه چگونگی آمدن جابر به کربلا) بوده است، از این رو جابر، اهل بیت(علیهم السلام) را دیدار می کند، اما خبری از همراهی وی با عطیه نیست.
      
پنجم: حرکت اهل بیت(علیهم السلام) از راه سلطانی: محدث نوری بر این باور است که مسیر حرکت اهل بیت(علیهم السلام) از کوفه به شام، یا از راه سلطانی بوده است و یا از راه بادیه. وی برای اثبات حرکت آنان از راه سلطانی، دلایل و شواهد ذیل را می آورد:
     
1. اگرچه اصل مقتل ابومخنف در دست نیست و آن چه موجود است، دست خوش تغییراتی شده و آن را از اعتبار و اعتماد انداخته است، ولی آن چه نسخه های متعدد این کتاب بر آن متفق هستند، آن است که اهل بیت(علیهم السلام) را از راه تکریت و موصل و نصیبین و حلب که راه سلطانی است، به شام برده اند. این راه غالباً آباد و از دهکده های بسیار و شهرهای آباد می گذرد و از کوفه تا شام حدود چهل منزل دارد و قضایای متعدد و برخی کرامات، از قبیل قضیه راهب قِنَّسْرِین و نیز کراماتی از سر مبارک در ایام سیر از آن راه رخ داده، چنان که قطب راوندی65 (متوفای 573 ق)، ابن شهرآشوب66 (متوفای 588 ق) به نقل از خصائص نطنزی، و سبط ابن جوزی67 (متوفای 654 ق) نوشته اند، که نمی توان همه آن ها را نادرست دانست، بهویژه آن که در برخی از آن ها، انگیزه ای برای جعل وجود نداشته است.
       
2 عماد الدین طبری در کتاب کامل بهائی ضمن گزارش حرکت اسرا، از نام چند شهر چنین یاد می کند که مؤیّد راه سلطانی است: «در آن سیر، به آمِد و موصل و نصیبین و بعلبک و مَیّافارقین و شیزر عبور نمودند». هم چنین وی ماجراهایی را در منازل، نقل کرده است.68
     
بنابراین با توجه به مسیر حرکت و در نظر گرفتن کم ترین مدت زمان توقف اهل بیت(علیهم السلام)در شام، بازگشت در اربعین اول، از محالات و ممتنعات است.
      
محدث نوری درباره احتمال حرکت اسرا از راه بادیه می گوید: اما اگر بپذیریم که مسیر حرکت از بیابان بوده است، باز هم بازگشت در اربعین اول ممتنع است، چرا که حد فاصل بین کوفه تا شام مستقیماً 175 فرسنگ (1050 کیلومتر) است. ورود اهل بیت(علیهم السلام) به کوفه روز دوازدهم محرم و در کاخ پسر زیاد، روز سیزدهم بوده است. بنا به گفته ابن طاووس در اقبال، رفتن قاصد از کوفه تا شام و بازگشت وی به کوفه، کم تر از بیست روز امکان ندارد. مسئله اعزام پیک و بازگشت او را مورخانی هم چون ابن اثیر نیز در کامل آورده اند.69 اما احتمال فرستادن کبوترِ نامه رسان نیز قابل تصور نیست، چون در آن دوره، این کار معمول نبوده و نخستین بار این کار، توسط نورالدین محمود بن زنگی در سال 565 ق صورت گرفته است.
     
بنابراین، مدت اقامت یک ماهه در شام (چنان که ابن طاووس نوشته است) و طی کردن هشت فرسنگ (حدود 50 کیلومتر) در شبانه روز، مستلزم آن است که 22 روز در راه باشند که در مجموع بیش از چهل روز طول کشیده است. البته این مدت برای قافله ای که زنان، کودکان و ضعیفان را به همراه دارد، میسّر نبوده، در حالی که حضور در کربلا، بیش از زمان یاد شده را می طلبیده است.
       
نقد: در پاسخ این اشکال باید گفت که یکی از مسائل مبهم و نامشخص در تاریخ عاشورا، تشخیص مسیر حرکت کاروان اهل بیت(علیهم السلام) از کوفه به دمشق است. منابع تاریخی متقدم، هیچ خبر معتبری که مسیر حرکت کاروان اسرا را از کوفه به سوی شام مشخص کند، گزارش نکرده اند، اما با مراجعه به منابع تاریخی کهن و نقشه های جغرافیای این منطقه می توان به این نتیجه رسید که در آن زمان، در مجموع، سه مسیر برای رسیدن به شام وجود داشته است:
    
مسیر اول، مسیر سلطانی و آباد بوده که از کنار برخی شهرها می گذشته است. این همان راهی است که محدث نوری با استشهاد به گفته عماد الدین طبری از آن سخن به میان آورده است. هم چنین یکی از محققان معاصر، با بررسی و مطالعه این مسئله، مسیر حرکت کاروان اهل بیت(علیهم السلام) را به شام از این راه، چنین نوشته است:
    
تکریت، موصل، لبا، کحیل، تل اعفر، نصیبین، حرّان، معرة النعمان، شیزر، کفرطاب، حماة، حمص و دمشق.70
     
فرهاد میرزا، از شهرهای این مسیر، با تفصیل بیشتری چنین یاد کرده است:
    
حَصّاصَه، تکریت، اعمی، دیر عروة، صَلیتا، وادی الفحلة، وادی النخلة، أرمینیاء، لینا، کُحَیْل، جُهَیْنَه، مَوْصِل، تل اعفر، سِنجار، نَصیبَیْن، عین الوردة، رَقّه، جَوسَق، بِشْر، بسر، حلب، سرمین، قِنَّسرین، مَعَرّة النعمان، شَیْزَر، کفرطالب، سیبور، عَقْر، حَماة، حِمْص، بعلبک و دمشق.71
     
بنابر این مسیر، کاروان اسرا برای رسیدن به دمشق از راه تکریت به شمال عراق رفته و سپس وارد ایالت جزیره (شمال عراق کنونی و شمال شرقی سوریه) شده است، پس از آن از راه موصل به نصیبین رفته و در نوار مرزی کنونی ترکیه و سوریه، به حرّان رسیده اند. سرانجام با طی کردن مسیر 1500 کیلومتر و در نهایت، عبور از مناطق غربی سوریه و پشت سر گذاشتن مناطق و شهرهایی همانند حلب، معرة النعمان، حماة و حمص، وارد دمشق شده اند.
      
مسیر دوم، مسیر مستقیم کوفه به شام است که از منطقة بادیة الشام می گذرد. این مسیر را اگرچه محدث نوری احتمال داده است، اما عبور کاروان اهل بیت(علیهم السلام) از این راه با قراین و شواهد تاریخی، هم سو و موافق نیست، چنان که با این جمله از سخنان حضرت زینب(علیها السلام) خطاب به یزید، سازگار نیست:
     
اَمِنَ العدل یابنَ الطُلَقاءِ تخدیرُکَ حرائرک و امائک و سوقُک بناتِ رسول الله(صلی الله علیه وآله)سبایا قد هتکت ستورهُنَّ و ابْدَیْتَ وجوهَهُنَّ تحدّوا بهنّ الاعداء من بلد الی بلد و یستشرفهُنَّ اهلُ المناقلِ...;72 ای فرزند آزاد شدگان! آیا از عدالت است که زنان و کنیزانت را در سرایت در پشت پرده جای دهی، اما دختران رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را (در میان نامحرمان) به صورت اسیر حاضر نمایی که به پوشش آنان تعرض شود و صورت هایشان نمایان باشد و دشمنان، آنان را از شهری به شهر دیگر ببرند و مردم آنان را ببینند... .
     
بدیهی است که اگر مسیرکاروان اسرا از صحرای سوزان و بدون آبادی بادیة الشام بود، حضرت زینب(علیها السلام) می بایست از تشنگی و گرسنگی طفلان امام(علیه السلام) و دیگر همراهان و مسائلی از این قبیل، انتقاد و شکایت کند، نه از گذشتن از شهرها و قرار گرفتن در معرض دید بیگانگان به عنوان اسیر.
     
هم چنین در گزارش ابن اعثم و خوارزمی درباره مسیر حرکت از کوفه به شام، تصریح شده است که اسرای اهل بیت(علیهم السلام) همانند اسیران ترک و دیلم، از شهری به شهری برده شدند.73
    
مسیر سوم، مسیر معمول و مرسوم بین کوفه و شام است؛ یعنی مسیری که از ساحل غربی رود فرات و از شهرهایی چون انبار، هیت، قرقیسیا، رقّه و صفین می گذرد. این راه، همان راهی است که سپاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) آن را برای جنگ با معاویه پیمود.74 هم چنین لشکریان معاویه (در رویارویی با سپاه امام حسن(علیه السلام)) برای رسیدن به مَسْکِن، از این راه عبور کردند. این مسیر نه به درازی و طولانی مسیر سلطانی است و نه مشکلات مسیر کویر بی آب و سوزان را دارد. بنابراین، به نظر می رسد انتخاب این مسیر میانه، از احتمال بیشتری برخوردار باشد. البته شواهد موجود و کراماتی که در خصوص سر امام(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) در شهرهای حلب، قنسرین، حماة، حمص و دیر راهب نقل شده است، به این دلیل که مشترک بین دو مسیر سلطانی و میانه است، نمی تواند شاهدی برای یکی از دو راه به شمار آید، اگرچه در صورت قوت آن ها دلیلی دیگر، بر منتفی بودن مسیر حرکت کاروان از راه بادیة الشام است.
     
از آن چه گذشت، روشن شد که اگرچه احتمال رفتن اهل بیت(علیهم السلام)به شام از مسیر اول منتفی نیست، اما دلایل متقن و شواهد محکم بر این امر وجود ندارد. بنابراین، دیگر نوبت به محاسبات مسافت بین دو منطقه شام و عراق و بررسی طول این مسیر نمی رسد، هم چنان که احتمال مسیر سوم به سبب کوتاهی و معمول و مرسوم بودن آن، بیشتر است. افزون بر این چنان که در پاسخ اشکال اول محدث نوری گذشت یکی از محققان معاصر، شواهد تاریخی زیادی آورده است که برخی از افراد، فاصله بین کوفه تا شام را حدود ده روز و حتی کم تر از چهار روز طی کرده اند، از این رو اگرچه حرکت کاروان اسرا (آن هم با شرایط خاص خود)، کندتر از طی کردن مسیر توسط یک نفر بوده است، اما دیگر نمی توان محال بودن طی کردن مسیر کوفه به شام را توسط اسرا در مدت ده روز یا در نهایت، اندکی بیشتر، از منکر آن پذیرفت.
      
ششم: چرا جابر اولین زائر شمرده شده است؟ ششمین استدلال محدث نوری آن است که اگر اهل بیت(علیهم السلام) و جابر در یک روز، بلکه در یک زمان به زیارت قبر امام حسین(علیه السلام)نائل شدند، پس چرا جابر به عنوان نخستین زائر امام(علیه السلام) دانسته شده و آن را از مناقب وی شمرده اند؟
         
نقد: از ظاهر سخن ابن طاووس استفاده می شود که جابر زودتر از اهل بیت(علیهم السلام) به کربلا رسیده باشد:
   
فوصلوا الی موضع المصرع، فوجدوا جابر بن عبدالله الانصاری و جماعة من بنی هاشم و رجالاً من آل رسول الله قد وردوا لزیارة قبر الحسین(علیه السلام)، فوافوا فی وقت واحد، و تلاقوا ....
        
بنابراین، جابر پیش از اهل بیت(علیهم السلام) به کربلا رسیده است، اما گویا وی از عبارت «فَوافَوْا فی وقت واحد»، هم زمانی ورود اهل بیت(علیهم السلام) را با جابر به کربلا برداشت کرده است، در حالی که با ملاحظة دو تعبیر «فوصلوا» و «فوجدوا»، روشن می شود که تعبیر «فوافَوْا...» ناظر به اجتماع آنان برای گریه و عزاداری در یک زمان است، نه هم زمانی حضور آنان در کربلا. از این رو ممکن است جابر پیش از ایشان، به کربلا رسیده باشد و گروهی از بنی هاشم پس از جابر و پیش از ورود اهل بیت امام حسین(علیه السلام) به کربلا رسیده باشند.
    
هفتم: فرجام اسرا: محدث نوری در آخرین دلیلش، سه نکته را بیان کرده است:
    
1. در شام سخنی از بازگشت به کربلا نبوده است، چرا که پس از پشیمانی ظاهری یزید، وی خاندان امام(علیه السلام) را بین اقامت در شام یا رفتن به مدینه مخیّر کرد که اهل بیت(علیهم السلام) بازگشت به مدینه را برگزیدند و در آن جا اصلا سخنی از رفتن به کربلا نبود;
     
2. هیچ قدر مشترکی بین راه شام به مدینه و شام به عراق وجود ندارد، چنان که کسانی که این راه ها را رفته اند به این امر (عدم وجود راه مشترک) معترف هستند؛
     
3. با پلیدی ذاتی و خبث باطنی که در یزید وجود داشت، بعید بود که اگر آنان درخواست بازگشت به کربلا را می دادند، او بپذیرد.75
        
پاسخ: استبعادهایی که در این دلیل بیان شده است، استوار به نظر نمی رسد. اما درباره نکتة اول و سوم، چنان که در منابع تصریح شده است، یزید از رفتار خود با اهل بیت(علیهم السلام)اظهار پشیمانی کرده، تقصیر کشتن امام و یارانش را بر عهده ابن زیاد می گذارد. یکی از پیامدهای این ندامت آن بود که اهل بیت(علیهم السلام) را آزاد گذاشت که در شام بمانند یا به مدینه بروند و چون آنان رفتن به مدینه را اختیار کردند، به فرستادگان خود که اسرا را همراهی می کردند، دستور داد که با آنان خوش رفتاری کرده، هر جا و هر زمان که خواستند فرود آیند، با آنان موافقت کنند.76 بنابراین اگر اهل بیت(علیهم السلام)در دمشق چنین تقاضایی را از یزید کرده باشند، طبیعی است که یزید با توجه به تغییر اوضاع و شرایط و در نتیجه دگرگونی رویه و رفتارش نسبت به اسرا، ناچار باید این درخواست را می پذیرفت، هر چند این سازگاری با پلیدی ذاتی او مطابق نباشد، هم چنان که اگر اهل بیت(علیهم السلام) پس از خروج از دمشق، از مأموران یزید خواسته باشند که آنان را به کربلا ببرند، می بایست آنان طبق فرمان یزید (چنان که ابن سعد نوشته است) اطاعت کنند. بنابراین اگر در شام سخنی از کربلا رفتن به میان نیامده است چنان که اشاره شد یا به این سبب بوده است که اهل بیت(علیهم السلام) پس از خروج از دمشق، چنین درخواستی کرده اند و اساساً چنین درخواستی در شام مطرح نبوده و یا اگر نزد یزید چنین تقاضایی را مطرح کرده اند، چون مدینه مقصد نهایی بوده است و کربلا به منزلة یکی از منازل بین راه به حساب می آمده؛ سخنی از رفتن به کربلا به میان نیامده است و یزید (با توجه به تعبیر ابن سعد) اجازه فرود آمدن در کربلا را نیز صادر کرده بود. بنابراین، پرسش یزید از اهل بیت(علیهم السلام) ناظر بر محل اقامت دائمی است، از این رو منافات ندارد که قاصد مدینه، از کربلا عبور کند.77
     
از آن چه گفته شد، درخواست اسرا مبنی بر رفتن به کربلا، چه در دمشق بوده باشد و چه در خارج آن، هیچ اشکالی در پی ندارد.
     
اما این که قدر مشترکی بین راه مدینه و عراق وجود ندارد، باید بررسی کرد که مسیر بازگشت اسرا از کدام راه بوده است؟ در این باره باید گفت منابع تاریخی سکوت کرده اند. البته برخی اندیشمندان شیعه هم چون ابن نما و ابن طاووس که به ملاقات اهل بیت(علیهم السلام)با جابر در کربلا تصریح کرده اند، گویا بر این باور بوده اند که مسیر شام به مدینه، از عراق می گذشته است، چنان که گفته اند چون کاروان اهل بیت(علیهم السلام) از عراق عبور داده شد، اهل بیت(علیهم السلام) به راهنما گفتند که ما را به کربلا ببر.78 این در حالی است که طبق گزارش جغرافی دانان متقدم، اصلا راه شام به مدینه (یا به طور کلی حجاز) از راه شام به عراق، از ابتدای مسیر جدا بوده است، چنان که ابن خردادبه (متوفای حدود 300 ق) مسیر کوفه (که نزدیک کربلا است) به دمشق را در قرن چهارم چنین نوشته است:
     
حیره، قطقطانه، بقعه، ابیض، حوشی، جمع، خُطی، جُبّه، قلوفی، رواری، ساغده، بقیعه، اعناک، اذرعات، منزل، دمشق.79
     
و نیز همو و ابن رسته مسیر دمشق به مدینه را چنین نگاشته اند:
    
منزل، ذات المنازل، سَرغ، تبوک، مُحْدَثَه، اقرع، جُنَینه، حِجر، وادی القری، رحبه (رحیبه)، ذِی المَروة، مرّ، سویداء، ذی خُشُب، مدینه.80
     
اگرچه اکنون هیچ نام و نشانی از منازل و مناطق یاد شده در منطقة عراق و شام وجود ندارد و نیز بر روی نقشه های جغرافیایی اثری از آن ها به چشم نمی خورد، اما چنان که از این دو گزارش استفاده می شود، تنها نقطه مشترک بین دو مسیر کوفه و مدینه، مکانی به نام «منزل» است و از آن جا، راه مدینه از کوفه جدا می شود. از این رو اگر نپذیریم که اهل بیت(علیهم السلام) از همان شهر دمشق و دربار یزید، قصد رفتن به کربلا را داشته اند، ممکن است آنان از این نقطه مشترک، قصد رفتن به کربلا را کرده اند. بنابراین اگر از سخن ابن نما و ابن طاووس چنین برداشت شود که آنان مسیر مشترک طولانی برای مسیر شام به مدینه و کربلا قائل شده اند، نمی تواند تعبیر این دو اندیشمند در این باره درست باشد، مگر آن که گفته شود که اساساً اهل بیت(علیهم السلام) از همان راهی که به شام برده شدند، به عراق بازگشته اند که البته این احتمال، در صورتی می تواند بر واقع منطبق باشد که اهل بیت(علیهم السلام) یا از همان دربار یزید، مسئله رفتن به مزار امام حسین(علیه السلام) را نزد وی مطرح کرده و از او در این باره موافقت گرفته باشند و یا دست کم تا پیش از ترک تنها نقطه مشترک مسیر کوفه و مدینه، یعنی اقامت گاه «منزل»، به صورتی موافقت او را احراز کرده باشند، در غیر این صورت، منطقی به نظر نمی رسد که اهل بیت(علیهم السلام) بدون هیچ انگیزه ای از راه عراق به مدینه بازگردند.
    
شواهد دیگر
       
از مجموع آن چه نوشته شد، امکان حضور اهل بیت(علیهم السلام) در اربعین سال 61ق بر مزار امام(علیه السلام) اثبات شد، اما آیا در خارج و واقع نیز چنین حادثه ای اتفاق افتاده است؟ در پاسخ باید گفت: چنان که نوشته شد برخی نویسندگان، همانند ابوریحان بیرونی و شیخ بهائی، تصریح کرده اند که حضور اهل بیت(علیهم السلام) در روز بیستم صفر بوده است. افزون بر این، قراین و شواهد دیگری برای اثبات این مسئله وجود دارد که می توان به آن ها استناد کرد که عبارت اند از: محل دفن سر امام(علیه السلام)،الحاق سر امام(علیه السلام) به بدنش توسط امام سجاد(علیه السلام) در روز اربعین و وجه استحباب زیارت اربعین.
     
1. محل دفن سر امام(علیه السلام): در این که سر امام حسین(علیه السلام) کجا دفن شده است، منابع تاریخی شیعه و سنی گزارش های گوناگونی آورده اند تا آن جا که شش قول در این باره گفته شده است:
    
قول اول: سر به بدن ملحق شده است. این قول مشترک میان شیعه و سنی است. علمای شیعه، از جمله شیخ صدوق (متوفای381 ق)، سید مرتضی (متوفای 436 ق)، فتال نیشابوری (متوفای 508 ق)، ابن نمای حلی، سید ابن طاووس (متوفای 664 ق) شیخ بهائی و مجلسی این قول را بیان کرده اند.
     
شیخ صدوق و پس از او، فتال نیشابوری در این باره می نویسند: علی بن حسین(علیهما السلام)همراه زنان (از شام) خارج شد و سر حسین(علیه السلام) را به کربلا بازگرداند.81
    
سید مرتضی در این باره می گوید: روایت کرده اند که سر امام حسین(علیه السلام) با جسد در کربلا دفن شد.82
      
ابن شهر آشوب(رحمه الله) بعد از نقل سخن فوق از سید مرتضی، از قول شیخ طوسی نقل کرده است که به همین سبب (ملحق کردن سر امام(علیه السلام) به بدن و دفن آن) زیارت اربعین (از جانب امامان(علیهم السلام)) توصیه شده است.83
     
ابن نمای حلی نیز نگاشته است : آن چه از اقوال بر آن می توان اعتماد کرد، آن است که بعد از آن که سر امام(در شهرها گردانده شد، به بدن بازگردانده شد و با جسد دفن شد.84
     
سید ابن طاووس نوشته است: اما سر حسین(علیه السلام)، روایت شده که سر برگردانده شد و در کربلا با جسد شریفش دفن شد و عمل اصحاب بر این معنا بوده است.85
     
مجلسی، یکی از وجه های استحباب زیارت امام حسین(علیه السلام) را در روز اربعین، الحاق سرهای مقدس را به اجساد توسط علی بن حسین(علیه السلام) بیان کرده است.86 وی در جای دیگر بعد از نقل اقوال دیگر در این باره می نویسد: مشهور بین علمای امامیه آن است که سر امام(علیه السلام) همراه بدن دفن شده است.87
     
برخی اندیشمندان اهل سنت نیز این قول را بیان کرده اند:
     
ابوریحان بیرونی (متوفای440 ق) در این باره می نویسد:
    
و فی العشرین ردّ رأس الحسین(علیه السلام) الی مجثمه حتی دفن مع جثّته...؛ در روز بیستم (صفر)، سرِ حسین(علیه السلام) به بدنش ملحق و با آن دفن گردید.88
    
قرطبی (متوفای 671 ق) می نویسد:
    
امامیه می گویند که سرِ حسین(علیه السلام) پس از چهل روز به کربلا بازگردانده و به بدن ملحق شد و این روز نزد آنان معروف است و زیارت در آن روز را زیارت اربعین می نامند.89
      
قزوینی نیز نگاشته است: روز اول ماه صفر، عید بنی امیه است، چون در آن روز، سر حسین(علیه السلام) را به دمشق وارد ساختند و در روز بیستم آن ماه، سر ایشان به بدن، باز گردانده شد.90
    
مناوی (متوفای 1031 ق) نوشته است: امامیه می گویند: پس از چهل روز از شهادت، سر به بدن بازگردانده شد و در کربلا دفن شد.91
    
قول دوم: در کنار قبر امیرالمؤمنین(علیه السلام)؛92
    
قول سوم: مسجد رقه در کنار فرات؛
 
قول چهارم: بقیع نزد قبر مادرش فاطمه(علیها السلام)؛
   
قول پنجم: دمشق؛
   
قول ششم: قاهره.93
   
بررسی و تأمل در این اقوال، این نتیجه را در بردارد که دیدگاه اول، یعنی الحاق سر به بدن، مشهور و مورد اعتماد و عمل علمای شیعه است، از این رو این قول قابل اعتنا و پذیرش است و بنا بر گزارش های تاریخی چنان که اشاره شد این الحاق در روز بیستم صفر سال 61 بوده است.
   
2. الحاق سر به بدن: این مسئله از بازگشت اهل بیت(علیهم السلام) به کربلا جدا نیست، زیرا چنان که گفته شده است بنا بر قول مشهور، این کار توسط امام زین العابدین(علیه السلام)صورت گرفته است94 و هیچ گزارش تاریخی وجود ندارد که امام سجاد(علیه السلام) در زمان دیگری به کربلا آمده باشد، بنابراین، حضور اهل بیت(علیهم السلام)بر قبر امام(علیه السلام) نیز باید روز اربعین اتفاق افتاده باشد.
     
3. وجه استحباب زیارت اربعین: درباره وجه استحباب زیارت اربعین، دو امر بیان شده است. یکی، روایت امام عسکری(علیه السلام)است که در آن، زیارت اربعین یکی از علایم مؤمن دانسته شده، و دیگری تعلیم زیارت اربعین به صفوان بن مهران جمال توسط امام صادق(علیه السلام)است. پرسشی که در این باره مطرح است آن است که آیا وجه و انگیزه استحباب می تواند تنها عامل حضور یک صحابی بر قبر امام حسین(علیه السلام) در روز اربعین باشد یا در این روز باید وقایع دیگری اتفاق افتاده باشد؟ بنابراین، الحاق سرِ مطهر امام حسین(علیه السلام) به بدن و حضور اهل بیت(علیهم السلام) (که در میان آنان امام معصوم، یعنی امام سجاد(علیه السلام) حضور داشت) برای الحاق سر به بدن و زیارت قبر حضرت تنها می تواند وجه استحباب زیارت اربعین را توجیه کند، چنان که مجلسی یکی از وجوه محتمل استحباب زیارت اربعین را همین موارد، بیان کرده است،95 و شیخ طوسی نیز وجه توصیة امامان(علیهم السلام)را به زیارت اربعین، مسئله الحاق سر به بدن دانسته است.96
    
جمع بندی و نتیجه گیری
      
از مجموع آن چه گذشت شد روشن شد که اگرچه از نظر اخبار تاریخی و حدیثی، اثبات حضور اهل بیت(علیهم السلام) در روز اربعین بر سر مزار سیدالشهداء(علیه السلام) چندان آسان نیست، اما با توجه به قراین و شواهدی که برای حضور اهل بیت(علیهم السلام) در کربلا در بیستم صفر سال 61 بیان شد، پذیرفتنی است که اهل بیتِ امام حسین(علیه السلام) در این روز موفق به زیارت مزار سیدالشهدا(علیه السلام)شده اند.
    
کتاب نامه
    
1. آیتی، محمد ابراهیم، بررسی تاریخ عاشورا، مقدمه علی اکبر غفاری، چاپنهم: تهران، نشر صدوق، 1375.
 
2. ابن ابی طاهر طیفور، ابوالفضل احمد، بلاغات النساء، تعلیق برکات یوسف هَبُّود، بیروت، مکتبة العصریه، 1422ق.
 
3. ابن اثیر، اسد الغابه، بیروت، دارالفکر، 1409ق.
   
4. ، الکامل فی التاریخ، تحقیق مکتب التراث، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1408ق.
 
5. ، الکامل فی التاریخ، چاپ دوم: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق.
 
6. ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، 1411ق.
 
7. ابن حبان، محمد بن احمد ابی حاتم تمیمی بستی، الثقات، حیدر آباد، مؤسسه الکتب الثقافیه، 1395ق.
 
8. ابن خردادبه، مسالک و ممالک، ترجمة سعید خاکرند، چاپ اول: تهران، مؤسسه مطالعات و انتشارات تاریخی، 1371.
 
9. ابن رسته، احمد بن عمر، الاعلاق النفیسه، ترجمه و تعلیق حسین قره چانلو، چاپ اول: تهران، امیرکبیر، 1365.
 
10. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دارصادر، [بی تا].
 
11. ، «ترجمة الحسین(علیه السلام) و مقتله»، «تراثنا»، ش 10، 1408ق.
 
12. ابن شهرآشوب، ابوجعفر محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، تحقیق یوسف بقاعی، بیروت، دارالاضواء (افست ذوی القربی)، 1421ق.
 
13. ابن طاووس، سیدرضی الدین علی بن موسی، الاقبال بالاعمال الحسنة فیما یعمل مرة فی السنه، تحقیق جواد قیومی اصفهانی، چاپ اول : قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1416ق.
 
14. ابن عساکر، ابوالقاسم علی بن الحسن، ترجمة الامام الحسین(علیه السلام)، تحقیق محمد باقر محمودی، قم، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه، 1414ق.
 
15. ابن قولویه قمی، ابوالقاسم جعفر بن محمد، کامل الزیارات، تحقیق جواد قیومی، چاپ اول: قم، مؤسسة نشر الفقاهه، 1417ق.
 
16. ابن کثیر دمشقی، ابوالفداء اسماعیل، البدایة و النهایه، تحقیق علی شیری، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1408 ق.
  
17. ابن مطهر حلی، رضی الدین علی بن یوسف، العدد القویه، تحقیق سید مهدی رجایی، چاپ اول: قم، مکتبة آیة الله مرعشی نجفی، 1408ق.
 
18. ابن نما حلی، نجم الدین محمد بن جعفر، مثیرالاحزان، نجف، مطبعة الحیدریه، 1369ق.
 
19. اشراقی (ارباب )، میرزا محمد، الاربعین الحسینیه، چاپ دوم: [بی ج]، اسوه، 1379.
 
20. امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، تحقیق حسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، [بی تا].
 
21. ، لواعج الاشجان، [بی ج]، مکتبة بصیرتی، [بی تا].
 
22. امینی، محمد امین، الرکب الحسینی فی الشام و منه الی المدینة المنوره، چاپ اول: قم، کوثر غدیر، 1381.
 
23. بهائی عاملی، محمد بن حسین، توضیح المقاصد، قم، مکتبة آیة الله مرعشی نجفی، 1407ق.
 
24. بیرونی خوارزمی، ابوریحان محمد بن احمد، آلاثار الباقیة عن القرون الخالیه، بیروت، دارصادر، [بی تا].
 
25. پاک نیا، عبدالکریم، «اربعین در فرهنگ اهل بیت(علیهم السلام)»، نشریه «مبلغان»، ش 52، 1383.
 
26. تستری (شوشتری)، محمد تقی، قاموس الرجال، چاپ اول: قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1424ق.
 
27. تقوی دامغانی، رضا، اربعین در فرهنگ اسلامی، چاپ اول: تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1368.
 
28. حرّ عاملی، محمد بن حسن، امل الآمل، تحقیق سید احمد حسینی، بغداد، مکتبة اندلس، 1404ق.
 
29. خوارزمی، ابوالمؤید موفق بن احمد المکی (اخطب خوارزم)، مقتل الحسین، تحقیق محمد سماوی، چاپ اول: قم، دارانوار الهدی، 1418ق.
  
30. خوئی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه، [بی جا، بی ن]، 1413ق.
 
31. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، قاهره، داراحیاء الکتب العربیه، 1960م.
 
32. ذهبی، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، چاپ نهم: بیروت، مؤسسة الرساله، 1413ق.
  
33. راوندی، قطب الدین سعید بن هبة الله، الخرائج و الجرائح، قم، مدرسة الامام المهدی (عج)، [بی تا].
  
34. سبحانی، جعفر، شخصیت های اسلامی شیعه، تحقیق و نگارش مهدی پیشوایی چاپ دوم: قم، توحید، 1373.
 
35. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، تقدیم محمد صادق بحرالعلوم، تهران، مکتبة نینوی الحدیثه، [بی تا].
 
36. سید ابن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، چاپ اول: قم، الانوار الهدی، 1417 ق.
 
37. ، مصباح الزائر، قم، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث.
 
38. سید مرتضی، رسائل المرتضی، تقدیم سید احمد حسینی، قم، دارالقرآن الکریم، 1405ق.
 
39. شهیدی، سید جعفر، زندگانی علی بن الحسین(علیه السلام)، چاپ ششم: تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1374.
  
40. ، زندگانی فاطمه زهرا(علیها السلام)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1367.
 
41. صدوق، ابوجعفر محمد بن بابویه قمی، الامالی، تحقیق قسم الدرسات مؤسسة البعثه، قم، مؤسسة البعثه، 1407ق.
 
42. طبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، تحقیق حمدی عبدالمجید سلفی، چاپ دوم: قاهره، مکتبة ابن تیمیه [بی تا].
 
43. طبرسی، ابوعلی فضل بن الحسن، اِعلام الوری بأعلام الهُدی، تحقیق مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)لاحیاء التراث، چاپ اول: قم، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)، 1417ق.
 
44. طبرسی، ابومنصور احمد بن علی، الاحتجاج، تحقیق سید محمد باقر خرسان، نجف، دارالنعمان، 1386ق.
  
45. طبری، عماد الدین ابوجعفر محمد بن ابی القاسم، بشارة المصطفی، تحقیق جواد قیومی اصفهانی، چاپ اول: قم، مؤسسة النشر الاسلامی،1420ق،
 
46. طبری، عماد الدین حسن بن علی، کامل بهائی، تهران، مکتبة المصطفوی، [بی تا].
  
47. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1409ق.
 
48. ، المنتخب من ذیل المذیل، بیروت، مؤسسة الأعلمی، 1409ق.
 
49. طوسی، ابوجعفر محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، تحقیق حسن مصطفوی، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348.
 
50. ، تهذیب الاحکام، تحقیق حسن موسوی خرسان، چاپ چهارم: تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1365.
 
51. ، رجال الطوسی، تحقیق جواد قیّومی اصفهانی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1415ق.
 
52. ، مصباح المتهجد، بیروت، مؤسسة فقه الشیعه، 1411ق.
 
53. فرهاد میرزا معتمد الدوله، قمقام زخّار و صمصام بتّار، تهران، اسلامیه، 1377ق.
 
54. قاضی طباطبائی، سید محمد علی، تحقیق درباره اول اربعین حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)، چاپ سوم: قم، بنیاد علمی و فرهنگی شهید آیت الله قاضی طباطبائی، 1368.
 
55. قاضی نعمان تمیمی مغربی، ابوحنیفه، شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار، تحقیق سید محمد حسینی جلالی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، [بی تا].
 
56. قرطبی، محمد بن احمد، التذکرة فی امور الموتی و امور الآخره، دارالکتب العلمیة، [بی تا].
 
57. قزوینی، زکریا محمد بن محمود، عجائب المخلوقات و الحیوانات و غرائب الموجودات، (چاپ شده در حاشیة کتاب «حیاة الحیوان» دمیری)، [بی ج]، [بی ن]، [بی تا].
 
58. قمی، شیخ عباس، الدمع السجوم (ترجمة نفس المهموم)، تهران، اسلامیه، 1374 ق.
 
59. ، سفینة البحار، چاپ دوم: تهران، دارالاسوة، 1416ق.
  
60. ، منتهی الآمال، تحقیق ناصر باقری بیدهندی، چاپ اول: قم، نشر دلیل، 1379.
 
61. کفعمی، ابراهیم بن علی ، المصباح، قم، منشورات رضی و زاهدی.
  
62. کلینی، ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق، الفروع من الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری، تهران، اسلامیه، 1363.
  
63. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.
  
64. ، جلاء العیون، چاپ اول: تهران، رشیدی، 1362.
  
65. محمدی ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب(علیه السلام)، چاپ اول: قم، دارالحدیث، 1421ق.
  
66. مطهری، مرتضی، حماسة حسینی، قم، صدرا.
  
67. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، تحقیق مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، قم، مؤسسة آل البیت، 1413ق.
 
68. ، المزار، تحقیق سید محمد باقر ابطحی، قم، مدرسة الامام المهدی(علیه السلام)، 1411ق.
  
69. ، مسارّ الشیعه (چاپ شده در جلد 7 مؤلفات شیخ مفید)، تحقیق مهدی نجف، چاپ دوم: بیروت، دارالمفید، 1414ق.
 
70. مناوی، عبدالرؤوف، فیض القدیر، چاپ دوم: بیروت، دارالمعرفة، 1391ق.
 
71. منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، چاپ دوم: [بی ج]، مؤسسة العربیة الحدیثه، 1382 ق.
 
72. نوری طبرسی، میرزا حسین، چشم اندازی به تحریفات عاشورا (لؤلؤ و مرجان)، تحقیق مصطفی درایتی، چاپ اول: قم، انتشارات احمد مطهری، 1379.
 
73. نیشابوری، محمد بن فتال، روضة الواعظین، چاپ اول: بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1406ق.
 
پی‏‏نوشت‏ها:
  
1. دانشجوی دوره دکتری تاریخ.
 
2. برای آگاهی بیشتر در این باره، ر .ک: رضا تقوی دامغانی، اربعین در فرهنگ اسلامی، و نیز عبدالکریم پاک نیا، «اربعین در فرهنگ اهل بیت(علیهم السلام)»، نشریه مبلغان، ش 52، 1383 ش 21، ص 33.
  
3. شیخ مفید، المزار، ص 53; محمد بن حسن طوسی، مصباح المتهجد، ص 787 788; محمد بن فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص 215; سید ابن طاووس، الاقبال بالاعمال الحسنة فیما یعمل مرة فی السنة، ج3، ص 100. (از این پس به اختصار، «الاقبال» نوشته می شود.) متن روایت چنین است: «علامة المؤمن خمس: صلاة الاحدی و الخمسین، و زیارة الاربعین، و التختم بالیمین، وتعفیر الجبین و الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم; نشانة مؤمن، پنج چیز است: (خواندن) پنجاه و یک رکعت نماز (هفده رکعت واجب و سی و چهار رکعت مستحبی)، زیارت اربعین، انگشتر به دست راست کردن، پیشانی به خاک مالیدن و بلند خواندن بسم الله الرحمن الرحیم». درباره انگشتر به دست راست کردن باید گفت که این مسئله، سفارش ائمه معصومین(علیهم السلام)است که در واقع، نوعی مبارزه با سیره خلفای بنی امیه است، چرا که به گفته زمخشری نخستین کسی که انگشتر به دست چپ کردن را شعار خود قرار داد و بر خلاف سنت عمل کرد، معاویه بود. (علامه عبدالحسین امینی، الغدیر، ج 10، ص 210). هم چنین شیعه، بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم را در نمازهایی که واجب است حمد و سوره آن بلند خوانده شود (صبح، مغرب و عشا)، واجب و در نمازهایی که واجب است حمد و سوره آن اخفاتی خوانده شود (ظهر و عصر)، مستحب می دانند و این امر نیز به دستور و سفارش ائمه(علیهم السلام) بوده است، زیرا چنان که فخر رازی گفته است اخفات در بسم الله را بنی امیه رواج دادند تا آثار علی(علیه السلام) را نابود کنند. (جهت آگاهی بیشتر درباره تفسیر این روایت، ر. ک: سید محمد علی قاضی طباطبائی، تحقیق درباره اول اربعین حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)، ص390 به بعد).
  
4. شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص 788- 789; همو، تهذیب الاحکام، ج6، ص 113- 114; سید ابن طاووس، همان، ج3، ص 101- 103; مجلسی، بحار الانوار، ج 98، ص 331 -332.
 
5. شیخ مفید، مسارّ الشیعة (چاپ شده در جلد 7 مؤلفات شیخ مفید)، ص 46; شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص 787; رضی الدین علی بن یوسف مطهر حلی، العدد القویه، ص 219.
   
6 . جابر بن عبدالله بن عمرو بن حزام (حرام) بن ثعلبه انصاری از اصحاب برجسته رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، امیرالمؤمنین(علیه السلام) و چهار امام بعدی بوده است و در جریان عقبه دوم که کودکی بیش نبود، همراه پدر در جمله هفتاد تنی بود که با رسول خدا(صلی الله علیه وآله)بیعت کرد و در بیعت رضوان (شجره) شرکت داشت. (ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی، المعجم الکبیر، ج2، ص 180 181) کشّی درباره او نوشته است: «جابر از پیشتازان گرد آمده اطراف وجود علی(علیه السلام) و جزء گروه هفتاد نفر (در پیمان عقبة دوم) و آخرین کس باقی مانده از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و از پیروان اهل بیت(علیهم السلام) بود. وی در حالی که عمامة سیاه بر سر گذاشته بود، در مسجد می نشست و صدا می زد: یا باقر العلم! و تکیه زنان بر عصایش در کوچه های مدینه و مجالس آنان می گشت و می گفت : علی(علیه السلام) برترین بشر است، هر کس نپذیرد، کافر است. ای گروه انصار! فرزندانتان را بر محبت علی تمرین دهید، هریک از آنان این محبت را نپذیرفت، درباره نطفه اش از مادرش سؤال کنید. وی چون پیر شده بود، حجاج با او کاری نداشت.» (ابوجعفر محمد بن حسن طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج1، ص 38، ح 78 و ص 41، ح 87 و 88 و ص 44، ح 93 و ص 124 125، ح 195). آیت الله خویی(رحمه الله)درباره وی می نویسد: «جابر از یاران رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و از بهترین یاران امیرالمؤمنین(علیه السلام) و از جمله شرطه الخمیس بود. (معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، ج4، ص 330). کلینی با سند صحیح خود از امام باقر(علیه السلام)این سخن را درباره وی روایت کرده است که هیچ گاه جابر دروغ نگفته است (همان، ص334). گزارش های تاریخی درباره تعداد غزوه هایی که جابر شرکت داشته است، یکسان نیست. طبرانی معتقد است که وی در سیزده غزوه شرکت داشته است (همان، ج2، ص 182). شیخ طوسی(رحمه الله) گفته است که جابر در جنگ بدر و هجده غزوه دیگر، پیامبر(صلی الله علیه وآله) را همراهی نموده است. (رجال الطوسی، ص 31 32). به گفته ابن اثیر، جابر در هفده غزوه شرکت کرده است و به سبب منع پدرش، در جنگ بدر و اُحُد حضور نداشت. اما کلبی معتقد است که جابر در احد شرکت داشته گفته شده که وی در هیجده جنگ شرکت جسته و در جنگ صفین نیز علی را همراهی کرده است. (اسد الغابة، ج1، ص 257). در عظمت علمی جابر همین بس که ذهبی وی را فقیه و مفتی مدینه در زمان خود معرفی نموده است (شمس الدین ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص190). جابر از راویانی است که عده زیادی از وی نقل حدیث نموده اند. برخی، تعداد احادیث وی را تا 1540 حدیث نوشته اند. (ذهبی، همان، ج3، ص 194). جابر در سال 78 ق (رجال الطوسی، ص 32) در حالی که بیش از نود سال داشت، چشم از جهان فرو بست.
    
7. عطیة بن سعد بن جنادة عوفی جدلی قیسی، یکی از تابعان و محدثان و مفسران بزرگ شیعه است که توفیق همراهی جابر را در زیارت قبر امام حسین(علیه السلام)داشته است و او را می توان به عنوان دومین زائر امام(علیه السلام) دانست. او از اهل کوفه بود و در زمان خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) دیده به جهان گشود. مادرش کنیز رومی بوده است. درباره انتخاب نامش روایت شده است که وقتی عطیه متولد شد، پدرش از امیرالمؤمنین خواست که نامی برای فرزندش انتخاب کند. حضرت فرمود: «هذا عطیة الله; او هدیة خداوند است». از این رو نام او«عطیّه» گذاشته شد و حضرت صد درهم از بیت المال برای او مقرر کرده و به پدرش سعد داد. او در جریان قیام عبد الرحمن بن محمد بن اشعث بر ضد حجاج بن یوسف ثقفی همراه عبدالرحمن بود و پس از شکست سپاه ابن اشعث، به فارس گریخت. حجاج به محمد بن قاسم ثقفی حاکم فارس، نوشت که عطیه را فراخوان و به او تکلیف کن که علی را لعن کند. اگر او از لعن علی سرباز زد، چهارصد ضربه شلاقش زده و موی سر و ریشش را بتراش. عطیه چون حاضر به لعن علی(علیه السلام) نشد، ضربات شلاق و تحمل اهانت را در راه دوستی با امیرالمؤمنین(علیه السلام) به جان خرید. هنگامی که قتیبه، حاکم خراسان شد، عطیه نزد او رفت و تا هنگامی که عمر بن هبیره حاکم عراق شد، در خراسان اقامت داشت آن گاه طی نامه ای از ابن هبیره درخواست کرد تا به کوفه بازگردد. ابن هبیره با درخواست وی موافقت کرد و او در کوفه اقامت گزید تا آن که در سال 111ق بدرود حیات گفت. (محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج6، ص 304; محمد بن جریر طبری، المنتخب من ذیل المذیل، ج8، ص 128). عطیه تفسیر قرآنی دارد که در پنج جزء گرد آوری شده است. وی می گوید: من قرآن را سه بار با دید تفسیری و هفتاد بار با نگاه قرائتی، بر ابن عباس عرضه داشتم (شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج6، ص 296، ماده عطا).
  
8. عمادالدین ابوجعفر محمد بن ابی القاسم طبری، بشارة المصطفی، ص 125 126. خوارزمی نیز این جریان را با تفاوت هایی گزارش کرده است(ر.ک: ابوالمؤید موفق بن احمد مکی (اخطب خوارزم)، مقتل الحسین، ج2، ص 190 191). سید ابن طاووس نیز زیارت جابر را با تفصیلی دیگر به نقل از «عطا» آورده است: (ر.ک: مصباح الزائر، ص 286). به نظر می رسد مراد از عطا، همان عطیّه باشد، چنان که محدث نوری نیز این احتمال را داده است (میرزا حسین نوری طبرسی، چشم اندازی به تحریفات عاشورا (لؤلؤ و مرجان)، ص 236). محقق قاضی طباطبائی نیز بر این امر (یکی بودن عطیه با عطا)، دلیل آورده است (سید محمد علی قاضی طباطبائی، همان، ص 203 208).
 
نکته شایان توجه در این باره آن است که علامه سید محسن امین پیش از نقل خبر عطیه، می گوید که من این خبر را از کتاب بشارة المصطفی و غیر آن نقل می کنم و بعد از نقل خبر یاد شده، اضافاتی درباره ملاقات جابر با اهل بیت(علیهم السلام)و این که این حادثه در اربعین اتفاق افتاده، آورده است که در کتاب بشارة المصطفی موجود نیست (اعیان الشیعه، ج4، ص 47 و لواعج الأشجان، ص 240). این امر، حاکی از آن است که وی چنان که خود گفته آن اضافه را از کتابی غیر از کتاب طبری آورده است. در این میان، برخی محققان معاصر (قاضی طباطبائی، همان، ص 182 به بعد; جعفر سبحانی، شخصیت های اسلامی شیعه، ج2 ، ص 79) برای این که اثبات کنند این قسمت زیادی نیز از کتاب بشارة المصطفی است به توجیهاتی متوسل شده اند که قابل پذیرش نیست، از جمله آن که نسخة بشارة المصطفی ناقص به دست ما رسیده است و احتمال دارد که در نسخه کامل کتاب یاد شده این زیادی باشد، چنان که شیخ حرّ عاملی گفته است که این کتاب، هفده جزء دارد (امل الآمل، ج2، ص 234) ولی آن چه اکنون از کتاب طبری با تصحیح و تحقیق، چاپ شده، یازده جزء است. بنابراین، امکان دارد این حدیث تقطیع شده به دست ما رسیده باشد و آن قسمت اضافی که علامه امین آورده است، از نسخه ای کاملی بوده است که در دست رس وی بوده است.
  
احتمال دیگری که داده شده آن است که محدثان پیش از طبری، روایت را تقطیع کرده و طبری قسمت مربوط به ملاقات جابر را با اسرا نیاورده است. (قاضی طباطبائی، همان، ص 215 به بعد).
  
در پاسخ چنین توجیهاتی باید گفت که اولاً: در بسیاری از موارد، ناقص بودن نسخه کتابی کهن، به سبب از بین رفتن صفحات اول یا آخر آن هاست، نه آن که از وسط کتاب، صفحاتی از بین رفته باشد، آن هم ادامة یک خبر!، ثانیاً: علامه مجلسی (متوفای 1111 ق) که معاصر شیخ حر عاملی (متوفای 1104ق) بوده است و طبیعتاً در زمان وی نسخه بشارة المصطفی هفده جزء داشته، این خبر را بدون هیچ زیادی دیگری از بشارة المصطفی نقل کرده است که این امر خود قرینة واضحی است که خبر یاد شده در بشارة المصطفی کامل و بدون کاستی به دست ما رسیده است. بنابراین، علامه امین این قسمت اضافی را از غیر کتاب طبری آورده است که آن هم برای ما مجهول است و چه بسا ایشان قسمت یاد شده را از کتاب های معاصران خود گزارش کرده است. اما احتمال تقطیع توسط محدثان پیش از طبری، تنها یک احتمال است و قرینه و شاهدی بر این ادعا وجود ندارد.
 
9. اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 114. این گزارش را ابن نمای حلی نیز به اختصار نقل کرده است: مثیرالاحزان، ص 86 .
  
10. الاقبال، ج3، ص 100.
 
11. محمد بن حبان بن احمد ابی حاتم تمیمی بستی، الثقات، ج2، ص 312 «ذیل مدخل : یزید بن معاویه».
 
12. الامالی، مجلس 31، ح 3، ص 230.
 
13. مقتل الحسین(علیه السلام) ،ج2، ص 68.
 
14. الاخبار الطوال، ص 260; الکامل فی التاریخ، تحقیق مکتب التراث، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1408ق، ج2، ص 576 و تذکرة الخواص، ص 260 و 263.
 
15. الاقبال، ج3، ص 89.
 
16. اللهوف، ص 99.
 
17. کتاب الفتوح، ج5، 127- 129; مقتل الحسین(علیه السلام)، ج2، ص 62.
 
18. الارشاد، ج2 ، ص 118; اعلام الوری، ج 1، ص 473 و مجلسی، بحار الانوار، ج45، ص 130.
 
19. ابوریحان محمد بن احمد بیرونی خوارزمی، آلاثار الباقیة عن القرون الخالیه، ص 331.
  
20. زکریا محمد بن محمود قزوینی، عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، ص 45.
 
21. مصباح کفعمی، ص 510.
 
22. عماد الدین حسن بن علی طبری، کامل بهائی، ج2، ص 293.
 
23. ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج5، ص133.
 
24. الارشاد، ج2، ص 122 و إعلام الوری بأعلام الهدی، ج1، ص 475.
 
25. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 353; خوارزمی، همان، ج2، ص 81 ; ابن عساکر، ترجمة الامام الحسین(علیه السلام)، ص 338; ابوالفداء اسماعیل بن کثیر دمشقی، البدایة و النهایه، ج 8 ، ص 212.
 
26. ابوحنیفه قاضی نعمان بن محمد تمیمی مغربی، شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار، ج3، ص 269.
 
27. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 262.
 
28. الاقبال، ج3، ص 101.
 
29. کامل بهائی، ج2، ص 302.
 
30. بحار الانوار، ج 45، ص 196 و جلاء العیون، ص 409.
 
31. همان، جلاءالعیون، ص 405.
 
32. به نظر می رسد چنین نسبتی به سید از این جا ناشی شده است که از یک سو شیخ مفید و شیخ طوسی گفته اند که روز اربعین روزی است که جابربن عبدالله به کربلا آمد، و از سوی دیگر چنان که نوشته خواهد شد برخی منابع، تصریح کرده اند که الحاق سرِ مطهر امام حسین(علیه السلام) به بدنش، روز بیستم صفر بوده است که توسط اهل بیت(علیهم السلام)انجام شده است، و از سوی سوم، چون در هیچ یک از منابع تاریخی کهن، سخنی از آمدن اهل بیت(علیهم السلام)به کربلا در زمان دیگر به میان نیامده است، از این رو از سخن سید چنین برداشت شده که ملاقات اهل بیت(علیهم السلام) با جابر روز اربعین بوده است. اما باید توجه داشت که شیخ مفید و شیخ طوسی که به حضور جابر در روز اربعین در کربلا تصریح کرده اند، نه تنها به ملاقات اهل بیت(علیهم السلام)با جابر اشاره نکرده اند، بلکه تصریح کرده اند که در روز اربعین اهل بیت(علیهم السلام) از شام به سوی مدینه رهسپار شدند، نه آن که به کربلا رسیدند، و ابن طاووس و ابن نما نیز که به ملاقات تصریح کرده اند، هیچ اشاره ای به این که این ملاقات روز اربعین بوده است، نکرده اند، چنان که به این نکته، محدث قمی نیز اشاره کرده است (منتهی الآمال، ج2، ص 1015).
 
33. سید محمد علی قاضی طباطبائی، تحقیق درباره اول اربعین حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)، ص 21.
 
34. عبارت ابن نما در این باره چنین است: «و لما مرّ عیال الحسین(علیه السلام) بکربلاء، وجدوا جابر بن عبدالله الانصاری(رحمه الله) و جماعة من بنی هاشم قدموا لزیارته فی وقت واحد، فتلاقوا بالحزن و الاکتیاب و النوح علی هذا المصاب المقرح لاکباد الاحباب». (مثیر الاحزان، ص 86).
 
ابن طاووس نیز در این باره نگاشته است: «و لما رجع نساء الحسین(علیه السلام) و عیاله من الشام و بلغوا العراق، قالوا للدلیل مُرْ بنا علی طریق کربلاء، فوصلوا الی موضع المصرع فوجدوا جابر بن عبدالله الانصاری(رحمه الله) و جماعة من بنی هاشم و رجالا من آل رسول الله(صلی الله علیه وآله) قد وردوا لزیارة قبر الحسین(علیه السلام)فوافوا قی وقت واحد و تلاقوا بالبکاء و الحزن و اللطم و اقاموا الم آتم المقرحة للاکباد و اجتمع الیهم نساء ذلک السواد فاقاموا علی ذلک ایاماً». (اللهوف، ص 114).
 
35. سید ابن طاووس، الاقبال، ج3، ص 370.
  
36. شایان توجه است که تعبیر شیخ طوسی در مصباح در این باره، «رجوع» است نه وصول که ابن طاووس گفته است. عبارت شیخ در این باره، چنین است: «و فی الیوم العشرین منه کان رجوع حرم سیّدنا أبی عبدالله الحسین بن علی بن ابی طالب(علیهما السلام) من الشام الی مدینة الرسول». بدیهی است که رجوع و بازگشت غیر از وصول و رسیدن به مدینه است، از این رو برداشت ابن طاووس از کلام شیخ طوسی نادرست به نظر می رسد. بنابراین، این که سید ابن طاووس رسیدن اهل بیت(علیهم السلام) را به مدینه به شیخ طوسی نسبت داده و سپس آن را بعید شمرده، موضوعاً منتفی است.
 
37. ابن طاووس، همان، ج3، ص 100 101 و مجلسی، بحار الانوار، ج 98، ص 335 - 336.
 
38. بحار الانوار، ج 98، ص 334.
 
39. منتهی الآمال، ج2، ص 1014 1015.
 
40. الدمع السجوم (ترجمة نفس المهموم)، ص 269.
 
41. مرتضی مطهری، حماسه حسینی، ج 1، ص30.
 
42. محمد ابراهیم آیتی، بررسی تاریخ عاشورا، ص 139 141.
 
43. وی با طرح چند پرسش در این باره در این موضوع تردید کرده است: «آیا کاروان مستقیماً از دمشق به مدینه رفته است یا راه خود را طولانی ساخته و به کربلا آمده است تا با مزار شهیدان دیداری داشته باشد؟ آیا یزید با این کار موافقت کرده است؟ و اگر کاروان به کربلا بازگشته، آیا درست است که در آن جا با جابر بن عبدالله انصاری که او نیز برای زیارت آمده بود، دیداری داشته؟ آیا در آن جا مجلسی از سوگواران بر پا شده؟ و چگونه حاکم کوفه بر خود هموار کرده است که در چند فرسنگی مرکز فرمان فرمایی او چنین مراسمی برپا شود؟ و بر فرض که این رویدادها را ممکن بدانیم، این اجتماع در چه تاریخی بوده است؟ چهل روز پس از حادثة کربلا ؟ مسلماً چنین چیزی دور از حقیقت است. رفتن و برگشتن مسافر عادی از کربلا به کوفه و از آن جا به دمشق و بازگشتن او با وسایل آن زمان، بیش از چهل روز وقت می خواهد، تا چه رسد به حرکت کاروانی چنان و نیز ضرورت دستورخواهی پسر زیاد از یزید درباره حرکت آنان به دمشق و پاسخ رسیدن ، که اگر همه این مقدمات را در نظر بگیریم، دو سه ماه وقت می خواهد. فرض این که کاروان در اربعین سال دیگر (سال 62) به کربلا رسیده، نیز درست نیست، چرا که ماندن آنان در دمشق برای مدتی طولانی، به صلاح یزید نبود. به هر حال، هاله ای از ابهام، گرد پایان کار را گرفته است و در نتیجه دست کاری های فراوان در اسناد دست اول، باید گفت که حقیقت را جز خدا نمی داند» (سید جعفر شهیدی، زندگانی فاطمه زهرا((علیها السلام))، ص 261). در بررسی و نقد دیدگاه محدث نوری، به این پرسش ها پاسخ داده خواهد شد.
 
44. بیرونی، آلاثار الباقیة عن القرون الخالیه، ص 331.
 
45. معرفی روز نوزدهم صفر به عنوان روز اربعین، مبتنی بر محاسبه روز عاشورا به عنوان مبدأ اربعین است، اما با توجه به آن که هیچ کس به جز شیخ بهایی، روز نوزدهم را اربعین ندانسته است، محاسبه از روز بعد (یازدهم محرم) است، چرا که چنان که مرحوم سید در اقبال متذکر شده است شهادت امام حسین(علیه السلام)در ساعات آخر روز عاشورا رخ داده است، از این رو این روز به حساب نمی آید. البته امکان دارد محرم سال 61، 29 روزه بوده است که با احتساب روز عاشورا، باز هم قول مشهور تأیید می شود.
 
46. توضیح المقاصد، ص 6 7.
 
47. میرزا محمد اشراقی (ارباب)، الاربعین الحسینیه، ص 205.
 
48. میرزا حسین نوری طبرسی، چشم اندازی به تحریفات عاشورا (لؤلؤ و مرجان)، ص 232- 243.
 
49. ابن طاووس، الاقبال، ج3، ص 101.
 
50. ابوحنیفه نعمان بن محمد تمیمی مغربی، شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار، ج3، ص 269.
 
51. سید محمد علی قاضی طباطبائی، تحقیق درباره اول اربعین حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)، ص 33 -133.
 
52. ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج5، ص 127 و 586.
 
53. محمد بن سعد، «ترجمة الحسین(علیه السلام) و مقتله»، مجله تراثنا، 1408ق، شماره 10، ص 190.
 
54. ر.ک: محمد تقی تستری (شوشتری)، قاموس الرجال، ج12، ص 37.
 
55. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج4، ص 353- 354.
 
56. شیخ مفید، الأرشاد، ج2، ص 122.
 
57. ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، اِعلام الوری بأعلام الهُدی، ج1، ص 476.
 
58. مقتل الحسین(علیه السلام)، ج2، ص 82.
 
59. کامل بهائی، ج2، ص 302.
 
60. محدث نوری، همان، ص 233.
 
61. چنان که شیخ مفید، خود از پرداختن به جزئیات جریان سقیفه و مسأله بیعت با ابوبکر، به سبب شرایط حاکم بر عصر خویش، خودداری کرده است: الارشاد، ج1، 189.
 
62. ص 219.
 
63. این اثر، تلخیص کتاب مصباح المتهجد است که محدث نوری در کتاب دارالسلام از آن نقل می کند.
  
64. شیخ ابراهیم بن علی عاملی کفعمی، المصباح، قم، منشورات الرضی و الزاهدی، ص 489 و ص 510.
 
65. قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج2، ص 578.
 
66. ابوجعفر محمد بن علی بن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 67.
 
67. تذکرة الخواص، ص 264.
  
68. کامل بهائی، ج2، ص 291- 292. طبری در کتاب یاد شده، از مسیر بازگشت اهل بیت(علیهم السلام) سخنی نگفته است، اما به اختصار، مسیر حرکت آنان از کوفه به شام و برخی از حوادث بین راه را آورده است.
 
69. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص 437.
  
70. سید جعفر شهیدی، زندگانی علی بن الحسین(علیه السلام)، ص 62.
 
71. فرهاد میرزا معتمد الدوله، قمقام زخّار و صمصام بتّار، ج2، ص 548 -550.
    
72. ابومنصور احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص 35; خوارزمی، مقتل الحسین، ج2، ص 72؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 45، ص 134 و ص158 و ابو الفضل احمد بن ابی طاهر طیفور، بلاغات النساء، ص 39 (با تفاوت هایی در عبارات).
  
73. ابن اعثم، همان، ج 5، ص 127 و خوارزمی، همان، ج2، ص 62.
    
74. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص 134 و محمد محمدی ری شهری، موسوعة الامام علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ج 6، فصل 6، ص 55.
  
75. چشم اندازی به تحریفات عاشورا (لؤلؤ و مرجان)، ص 229 243.
 
76. محمد بن سعد، ترجمة الامام الحسین(علیه السلام)، چاپ شده در «تراثنا»، ش 10، 1408ق، ص 193 و ابن عساکر، همان، ص 340.
 
77. در این باره ر. ک: محمد امین امینی، الرکب الحسینی فی الشام و منه الی المدینة المنورة، ج6، ص 308309.
 
78. عبارت ابن نما در این باره چنین است: «و لما مرّ عیال الحسین(علیه السلام)بکربلاء...» (مثیر الاحزان، ص 86).
  
ابن طاووس نیز چنین نگاشته است: «و لما رجع نساء الحسین(علیه السلام) و عیاله من الشام و بلغوا العراق، قالوا للدلیل مُرْ بنا علی طریق کربلاء...» (اللهوف، ص 114).
 
79. ابن خردادبه، مسالک و ممالک، ص 84 .
  
80. همان، ص 140 و احمد بن عمر بن رسته، الاعلاق النفیسه، ص 214.
 
81. شیخ صدوق، الامالی، مجلس سی و یکم، ص 232; فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص 192 و مجلسی، بحار الانوار، ج45، ص 140.
 
82. رسائل المرتضی، ج3، ص130.
 
83. مناقب آل ابی طالب، ج4، ص85 و مجلسی، بحار الانوار، ج44، ص 199: «قال الطوسی(رحمه الله): و منه زیارة الاربعین».
 
84. نجم الدین محمد بن جعفر بن نما حلی، مثیرالاحزان، ص85 .
 
85. سید ابن طاووس، اللهوف فی قتلی الطقوف، ص 114.
 
86. مجلسی، بحار الانوار، ج 98، ص 334.
 
87. همان، ج45، ص 145.
 
88. بیرونی، الآثار الباقیة عن القرون الخالیه، ص 331.
 
89. محمد بن احمد قرطبی، التذکرة فی امور الموتی و امور الآخره، ج2، ص 668.
 
90. زکریا محمد بن محمود قزوینی، عجائب المخلوقات و الحیوانات و غرائب الموجودات، ص 45.
 
91. عبدالرؤوف مناوی، فیض القدیر، ج1، ص 205.
  
92. ابن قولویه قمی، کامل الزیارات، ص 84; کلینی، الکافی، ج4، ص571 572; ابوجعفر محمد بن حسن طوسی، تهذیب الاحکام، ج6، ص35 36 و ابن شهرآشوب، همان، ج4، ص 85 .
   
93. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 265 266; سید محسن امین عاملی، اعیان الشیعه، ج1، ص 626 627 و همو، لواعج الاشجان، ص 247 250; محمد امین امینی، همان، ج 6، ص 321 337. قاضی طباطبائی ضمن اشاره به اقوال در این موضوع و دفاع از قول به الحاق سر به بدن، اقوال دیگر را در این باره نقد و بررسی کرده است. ر.ک: تحقیق درباره اول اربعین حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)، ص 303 به بعد.
  
94. مجلسی، بحار الانوار، ج 45، ص 145 و همو، جلاء العیون، ص 407.
 
95. مجلسی، بحارالأنوار، ج98، ص 334.
 
96. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج4، ص85.
      
منبع: پایگاه حوزه. به نقل از فصلنامه تاریخ در پژوهش ، شماره 5، رنجبر1، محسن.
چهارشنبه 8/9/1391 - 12:13
اهل بیت
تحلیل مبنای تاریخی اربعین حسینی


           
چکیده:
        
گرامی داشت اربعین سالار شهیدان حضرت حسین بن علی (ع) در میان شیعیان آن حضرت از اهمیت و ارزش ویژه ای برخوردار است. از دیدگاه بسیاری از صاحب نظران و مورخان شیعه و اهل سنت، مبنای تاریخی چنین بزرگداشتی، ورود اهل بیت به کربلا در اولین اربعین حسینی (سال 61 هجری) و دفن سرهای مطهر شهیدان بویژه سر مقدس امام حسین (ع) در کنار پیکرهای مطهر آنهاست.
           
جمعی اندک از مورخان و صاحب نظران نیز بر این عقیده اند که نظریه یاد شده از اعتبار تاریخی لازم برخوردار نیست، بلکه مبنای بزرگداشت این روز ورود جابر و عطیه به کربلاست.
           
مقاله حاضر در یک بررسی و تحلیل تاریخی، در مقام اثبات نظریه نخست است.
      
مراسم اربعین مشتمل بر چهار برنامه است که هر یک از نظر تایید و مقبولیت تاریخی و مذهبی در مراحل مختلفی قرار دارند. این مراسم عبارتند از:
      
1- زیارت مخصوصه: در استحباب و سنت زیارت امام حسین (ع) در روز اربعین (بیستم صفر) - از دور یا نزدیک - اختلاف نظر وجود ندارد، چنان که در زیارت ایام متبرکه نیمه شعبان و شبهای قدر اختلافی مشاهده نمی شود.
    
2- ورود جابر و زیارت وی در بیستم صفر: این مساله مورد شک و استبعاد مرحوم سید بن طاووس قرار گرفته است.
    
3- دفن سرهای مطهر و الحاق آنها به بدنهای اطهر در روز اربعین: که میان علما، فقها و مورخان شیعه شهرت دارد.
    
4- ورود اهل بیت (ع) در روز اربعین به کربلا.
    
در باره این مساله دیدگاههای مختلف و متضادی اظهار شده و مورد تشکیک و استبعاد جدی قرار گرفته است. این موضوع از دو جهت محل بحث است: اصل ورود به کربلا; تاریخ ورود.
     
اما در مورد اصل ورود اهل بیت (ع) به کربلا باید گفت که گروه بسیاری از علمای برجسته و مشاهیر متقدم و متاخر و مورخان شیعه و سنی آن را تایید کرده اند که به برخی از آنها اشاره خواهد شد. در برابر، جمعی از متاخران و برخی از متقدمان این جریان را بعید بلکه ممتنع و محال عادی دانسته اند (1) و به تعبیر بعضی نیز کذب محض و افسانه است. (2)
  
استدلال این گروه در استبعاد و استحاله و تکذیب این موضوع، دو امر است:
 
اول: سکوت و عدم تعرض مورخان و کتب تاریخ، با این که موضوع مهم و قابل ذکر و شایسته تعرض بود در نتیجه از نگاه این گروه «عدم الدلیل، دلیل العدم » ; یعنی چگونه می توان باور داشت این جریان تا قرن هفتم پنهان مانده باشد و تنها به وسیله سید بن طاووس ابراز و اعلان شود.
    
دوم: مساله فاصله میان شام و عراق یا دمشق و کوفه است البته این در صورتی است که مدت رفتن از کوفه تا شام را بیست روز و مدت اقامت اهل بیت (ع) در دمشق را یک ماه (چنان که نقل شده) در نظر بگیریم، به علاوه مدتی که ابن زیاد برای کسب تکلیف از یزید نیاز داشت. خصوصا این که گوینده جریان اربعین - سید بن طاووس - در کتاب دیگر خود که بعدا تالیف نمود، (3) این نظریه را رد کرده آن را بسیار بعید دانسته است و به تبعیت از استبعاد ایشان، مرحوم حاج میرزا حسین نوری نیز آن را بعید شمرد. (4)
  
علامه شعرانی و شهید مطهری نیز با تعبیرهای مختلف همین نظریه را ابراز داشته اند.
  
از آنجا که هدف این نوشتار بررسی علل استبعاد اربعین در کلام سید بن طاووس و اثبات جریان اربعین می باشد، لازم است به ذکر نام عده ای که جریان اربعین را تصریح یا تایید نموده اند بپردازیم:
  
قائلان به اربعین دو دسته اند، دسته ای صراحتا اظهار نموده اند که اهل بیت (ع) در روز اربعین به کربلا آمده اند و دسته دیگر بر این باورند که سر مطهر امام (ع) و سایر شهدا در کربلا دفن گردیده و یا سرهای مطهر به وسیله امام سجاد (ع) به بدنهای مطهر الحاق شد.
      
از آنجا که دفن سر مطهر در کربلا قطعا به دست مبارک امام سجاد (ع) انجام شد و ورود ایشان به همراه سرهای مطهر شهدا به کربلا نیز فقط در بیستم صفر بود و هیچ یک از مورخان شیعه و سنی قائل نشده اند که سرهای مطهر - مخصوصا سر مطهر امام حسین (ع) - به وسیله کسی غیر از امام سجاد (ع) دفن شده و یا این که امام سجاد (ع) در غیر بیستم صفر سال 61 برای دفن سرهای مقدس به کربلا آمده باشد، از این رو اعتراف و تصدیق به دفن سر مطهر امام حسین (ع) در کربلا توسط امام سجاد (ع) در روز بیستم صفر خود گواه و شاهدی است صادق و عالی بر آمدن اهل بیت (ع) در روز اربعین به کربلا.
  
مبنای تاریخی اربعین در آثار بزرگان
 
الف) آثار مستقل
 
عده ای از محققان و بزرگان، کتاب مستقل در اثبات ورود اهل بیت (ع) به کربلا تالیف کرده اند. از جمله:
 
1- «فاجعة الاربعین » یا «حدیث الاربعین » تالیف عالم بزرگوار شیخ حسن بلادی.
  
2- «تحقیق در باره اولین اربعین حضرت سید الشهدا (ع)» تالیف علامه محقق سید محمد علی قاضی طباطبایی شهید محراب مصلای جمعه تبریز. این کتاب افزون بر هشتصد صفحه است که با مراجعه و بررسی بیش از پانصد و هفتاد کتاب به نگارش درآمده است. در تکمیل نوشتار حاضر از این کتاب نفیس استفاده بسیاری شده است. (جزاه الله خیرا) همچنین بسیاری از ادبا و علما موضوع اربعین و ورود اهل بیت به کربلا را در قالب اشعار عربی و فارسی بازگو و ضبط کرده اند.
  
ب) تصریحات و تاییدات
  
اما عده ای که پیش از سید بن طاووس در آثار یا مقاتل خود به مناسبت، تصریح و یا تاییدی بر اربعین داشته اند:
  
1- ابو مخنف - لوط بن یحیی - معاصر با امام حسین (ع) (5)
  
2- شیخ صدوق، (متوفای سال 381ق.) :
 
«امام سجاد (ع) با اهل بیت (ع) و سرهای مطهر شهیدان از دمشق خارج شد و سرهای مقدس را در کربلا دفن کرد» . (6)
  
هر چند ایشان تصریح نکرده اند که ورود اهل بیت (ع) در روز اربعین سال 61 ق. بوده است اما از آنجا که هیچ کس زمان دیگری را در تاریخ، برای ورود اهل بیت (ع) به کربلا به ثبت نرسانده است، در نتیجه ورود امام سجاد (ع) به همراه اهل بیت به کربلا، در روز اربعین سال 61 ق. بوده است.
  
3- اسفرائنی (متوفای 406ق.) - از علمای بزرگ مذهب شافعی - در مقتل خود تصریح می کند که اهل بیت (ع)، بیستم صفر وارد کربلا شده و با جابر ملاقات کردند. او می گوید: «و لما وصلوا الی بعض الطریق » (و چون به راهی رسیدند) نمی گوید: «و لما وصلوا الی طریق کربلا او العراق » (و چون به راه کربلا یا عراق رسیدند) تا اشکال شود راه کربلا از بین راه مدینه نیست، بلکه از خود شام است.
  
4- علم الهدی سید مرتضی (متوفای 436ق.) می نویسد:
 
«ان راس الحسین (ع) اعید الی بدنه فی کربلا» (7)
  
یعنی: همانا سر مطهر امام حسین (ع) در کربلا به پیکر مقدس آن حضرت، عودت داده شد.
  
5- ابو ریحان بیرونی، محقق و ریاضیدان شهیر (متوفای 440ق.) در کتاب نفیس خود «الآثار الباقیة » چنین می گوید:
  
«و فی العشرین رد راس الحسین (ع) الی جثته حتی دفن مع جثته و فیه زیارة الاربعین و هم حرمه بعد انصرافهم من الشام » (8)
  
یعنی: سر مقدس امام حسین (ع) در بیستم صفر به جسد مطهر امام برگردانده و با پیکرش دفن گردید. زیارت اربعین در خصوص این روز است. اهل بیت (ع) نیز بعد از مراجعت از شام این روز را حرمت نهادند.
  
پس ایشان تصریح می کند که ورود اهل بیت (ع) به کربلا پس از بازگشت از سفر شام بود نه قبل از رفتن به شام که مرحوم شعرانی ترجیح می دهد.
  
6- شیخ طوسی (متوفای 460ق.) علت سنت شدن زیارت امام حسین (ع) در اربعین را تنها انجام مراسم تدفین سرهای مطهر امام (ع) و سایر شهدا در کربلا می داند. (9)
  
البته سید بن طاووس، می گوید شیخ طوسی معتقد است امام سجاد (ع) با اهل بیت (ع) در روز اربعین (بیستم صفر) وارد مدینه شدند (نه کربلا) و سید بن طاووس این نظر را بعید می شمرد از این جهت که چگونه ممکن است در مدت 40 روز به مدینه برسند؟ (10)
 
7- شیخ فتال نیشابوری (متوفای 508ق.) می گوید:
 
«خرج علی بن الحسین (ع) بالنسوة و رد راس الحسین (ع) الی کربلا» (11)
 
یعنی: امام سجاد (ع) به همراه اهل بیت (ع)، سر امام حسین (ع) را به کربلا بازگرداند.
  
8- عماد الدین طبری آملی (متوفای اوایل قرن ششم) . (12)
  
9- شیخ شهید طبرسی در سال 508ق. (13)
 
10- ابن شهر آشوب (متوفای سال 588ق.) در مناقب اعاده سر مطهر به بدن را ذکر کرده است. (14)
 
11- علامه شهیر و مورخ کبیر، سبط ابن الجوزی از علمای بزرگ اهل سنت (متوفای سال 654ق.) چنین می گوید:
 
«الاشهر انه رد الی کربلا فدفن مع الجسد» . (15)
 
یعنی: بنا بر نظر مشهورتر، سر امام حسین (ع) به کربلا بازگردانده و با پیکرش دفن گردید.
 
12- سید بن طاووس - علی بن موسی بن جعفر - (متوفای 668ق.)، در کتاب لهوف، رجوع اهل بیت (ع) به کربلا و همچنین دفن سر مطهر در کربلا را نقل کرده، و در کتاب اقبال، (16) لحوق سر مطهر به بدن در روز بیستم صفر را پذیرفته، گر چه در باره آورنده سر مطهر و کیفیت دفن آن سکوت کرده است.
  
13- شیخ فقیه ابن نما حلی - جعفر بن محمد بن جعفر - (متوفای اواخر قرن هفتم) نسبت به ورود اهل بیت (ع) به کربلا و ملاقاتشان با جابر تصریح نموده است. (17)
 
شایان توجه است که شیخ اجازه (18) ما مرحوم آیت الله حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب «الذریعه » (19) تاریخ وفات ابن نما مؤلف کتاب «مثیر الاحزان » را سال 645 ثبت نمودند، در صورتی که این سال، سال تاریخ فوت پدر ایشان فقیه نامی محمد بن جعفر بن نما استاد سید بن طاووس و محقق حلی است.
 
14- مورخ معروف «خواند میر» (متوفای 942ق.)، اربعین را اصح روایات در دفن سر مطهر دانسته، و می گوید:
 
«امام چهارم با خواهران و... در بیستم شهر صفر، سر امام حسین (ع) و سایر شهیدان کربلا (رضی الله عنهم) را به بدنهای ایشان منضم ساخت » . (20)
 
15- الشبراوی، عبد الله بن محمد، شیخ جامع ازهر قاهره، صاحب کتاب «الاتحاف بحب الاشراف » (متوفای 1172ق.) نقل می کند:
  
«بعد از چهل روز سر به بدن ملحق شد» . (21)
 
16- زکریا بن محمد قزوینی (متوفای 1305ق.) در کتاب عجائب المخلوقات چنین می گوید:
 
«الیوم الاول منه عید بنی امیه ادخلت فیه راس الحسین (رضی الله عنه) بدمشق و العشرون منه رد راس الحسین الی جثته.» یعنی: اولین روز ماه صفر، عید بنی امیه بود، سر مقدس امام حسین (ع) در این روز وارد دمشق شد و در روز بیستم همین ماه، سر مبارک امام، به بدن مطهرش بازگردانده شد.
 
17- علامه جلیل القدر سید محسن امین عاملی در «لواعج الاشجان » به نقل از بشارة المصطفی، و در «اعیان الشیعه » می گوید:
 
«ورود اهل بیت به کربلا مشهور است » . (22)
 
18- عالم شریف سید عبد الرزاق مقرم در «مقتل الحسین (ع)» چنین می گوید:
 
«اهل بیت (ع) در کربلا با جابر ملاقات کردند» . (23)
 
و نیز می گوید:
 
«امام سجاد (ع) سر مطهر پدر و سایر شهدا را در کربلا ملحق به بدنها کرد» . (24)
 
19- ابن حجر مکی، احمد بن محمد، (متوفای سال 937ق.) صاحب کتاب «الصواعق المحرقه » و شرح قصیده همزیه بوصیری می گوید:
 
«بعد از چهل روز سر به بدن ملحق شد» . (25)
 
20- سید جلیل زبدة الفقهاء فاضل قزوینی، رضی بن نبی، (متوفای سال 1118ق.) در کتاب نفیس «تظلم الزهرا» عین عبارت سید بن طاووس در کتاب اقبال را نقل می کند و به طور جدی و صریح گفته سید را پاسخ می دهد:
  
«اقول: غایة ما قال (ره) - بعد تسلیمه - محض استبعاد و لا ینبغی بمحضه انکار الروایات فانا سمعنا من الموثقین قرب کوفه من دمشق بما قد تیسر للبرید ان یسیر بثلاثة ایام و لا سیما للولاة و الحکام بالجور و سیما مثل هذا الخبر المشوم الذی هو عید للشامیین و مدة مقامهم فی دمشق - علی ما فی المنتخب - لا یعلم کونها زائدة علی ثمانیة ایام تقریبا و لم نظفر علی روایة دلت علی مقامهم فیها مدة شهر. والله یعلم. و ایضا قد یذهب الحمام بالمکاتب باسرع من ذلک.» یعنی: به عقیده من، سید - بعد از پذیرش جریان اربعین - بعدها صرفا آن را بعید دانسته است و سزاوار نیست با استبعاد صرف او روایات تاریخی را انکار نمود; زیرا ما از برخی از اشخاص مورد اطمینان شنیده ایم که کوفه به دمشق نزدیک بوده به گونه ای که یک پیک می توانست سه روزه بخصوص برای کسب تکلیف والیان و حکام جور بویژه مثل خبر شوم کربلا را که برای اهل شام عید به شمارمی رفت به آنها برساند. اما مدت اقامت اهل بیت (ع) در شام - بنا بر آنچه در المنتخب آمده - تقریبا بیش از هشت روز نبوده است و ما به نقل دیگری که بر اقامت آنان در شام به اندازه یک ماه دلالت کند دست نیافتیم - خدا عالم است - به اضافه چه بسا گاه کبوتر نامه بر زودتر از پیک زمینی پیغام برساند.
  
همچنین عده دیگری از مشاهیر علمای شیعه و سنی قائل به اربعین هستند که برای اطلاع بیشتر می توان به مقتل مقرم و تحقیق اربعین مراجعه نمود.
  
علل استبعاد از زبان سید بن طاووس
  
قبل از نقل جریان اربعین، بررسی ادله ای که سید بن طاووس برای بعید شمردن جریان ذکر می کند، لازم است.
 
دلایل استبعاد از نظر او عبارتند از: 1- استجازه; 2- اقامت یک ماهه; 3- بعد مسافت; که به بررسی هر یک می پردازیم:
 
1- استجازه
  
سید بن طاووس معتقد است مدت زمانی که برای رفتن قاصد ابن زیاد به شام، برای کسب تکلیف در باره اعلام پایان یافتن جنگ و انجام ماموریت محوله و کسب تکلیف از یزید در باره سرهای مطهر و اسیران، صرف شد با ورود اهل بیت در روز بیستم صفر به کربلا سازگار نیست.
  
در رد این دلیل سید بن طاووس باید بگوییم اولا: جریان استجازه، مبهم و معماگونه است، زیرا نه معلوم شد و نه کسی گفته ست حامل و ناقل اجازه چه کسی بود؟ چه وقت رفت و کدام زمان برگشت و...؟ علاوه بر این چرا قاصد، سر مطهر امام (ع) را به منظور اثبات صحت گفتارش به همراه خود برای یزید نبرد؟ چون خود سید می گوید سر امام (ع) همراه با اهل بیت (ع) از کوفه خارج شد.
   
محدث خیابانی می گوید:
  
«تا به حال با وجود فحص شدید و تفتیش اکید در هیچ تاریخ و تالیفی از خاصه و عامه ایصال این مکتوب و جواب را به شام و کوفه ندیده ام که به چه نحو و کدام وسیله بوده و حال آن که از تذکرة الخواص و قمقام مستفاد می شود که روز پانزدهم رؤوس و اسرا را از کوفه به شام حرکت دادند» . (26)
 
ابن اثیر در الکامل و طبری در تاریخ خود داستانی راجع به ایام اسارت اهل بیت (ع) در کوفه نقل می کند که گویای استجازه است ولی مبهم و سربسته، آن هم به صورت حکایت قول (قیل) . (27)
  
ثانیا: داستان استجازه با گفته شیخ مفید که مفادش حرکت اهل بیت (ع) در روز سیزدهم یا چهاردهم است (28) و به وضوح دلالت بر عدم استجازه می نماید، تعارض دارد و در این فرض، گفتار شیخ مفید از چند جهت بر دیدگاه سید بن طاووس مقدم است: 1- تقدم زمانی دو قرن و نیم. 2- دقت نظر و ضبط و...
  
علاوه بر مطالب گذشته، زمینه سؤال جدیدی وجود دارد و آن این که مگر عمر سعد برای فرستادن سرها و اهل بیت (ع) از کربلا به کوفه از ابن زیاد اجازه خواست که ابن زیاد از یزید اجازه بخواهد؟
  
نکته دیگری که در تعیین اربعین نقش دارد، جریان خروج و ورود اهل بیت (ع) از کوفه به شام است بدین جهت بررسی آن ضروری به نظر می رسد.
  
شیخ مفید در مورد خروج اهل بیت (ع) از کوفه چنین شرح می دهد:
  
«روز دوازدهم یا سیزدهم ابن زیاد سر مطهر امام (ع) را به وسیله زحر بن قیس برای یزید به شام فرستاد. پس از آن در روز چهاردهم یا پانزدهم اهل بیت (ع) را روانه شام کرد و کاروان اهل بیت (ع) به کسانی که سرها را می بردند، رسیدند» . (29)
 
شهید قاضی طباطبایی می گوید:
 
«در کتب تاریخ، کاروان اهل بیت (ع) روز پانزدهم محرم از کوفه به سمت شام خارج شدند» . (30)
 
تقویم و سالنامه پژوهشی آستان قدس رضوی (سالهای 70 و 71) روز نوزدهم محرم را روز حرکت و خروج اهل بیت (ع) از کوفه به شام می داند.
  
ورود سرهای مطهر به شام، در روز اول صفر معروف و مشهور است و تاریخ دیگری نقل نشده است. و بسیاری عید دانستن اول صفر سال 61 توسط بنی امیه را نقل کرده اند. از طرف دیگر، همراهی سرهای پاک و اهل بیت (ع) هنگام ورود به شام، گویا مورد اتفاق نظر همگان است. سید بن طاووس، شیخ مفید و دیگران معتقدند اهل بیت (ع) و سرهای مطهر با هم به سمت شام حرکت کرده و با هم وارد شام شدند. هر چند سید، تاریخ خروج اهل بیت (ع) از کوفه و ورود آنها به شام را معین نمی کند، اما همین مقدار که قبول دارد اهل بیت (ع) و سرهای شهدا با هم از کوفه خارج و با هم وارد شام شدند، برای پذیرفتن ورود اهل بیت (ع) در روز اول صفر به شام، کافی است. همچنین ایشان گفته مورخان معتبر و معروف را در رابطه با خروج و ورود از کوفه به شام، رد نکرده است.
  
بنابراین، پذیرش ورود اهل بیت (ع) به شام در روز اول صفر، الزامی است، و در نتیجه یا استجازه انجام نشد - چنان که احتمال قوی همین است - یا در ده روز اول، انجام شد; یعنی دهه اول به رفت و برگشت قاصد و کسب اجازه، صرف شد، دهه دوم صرف حرکت اهل بیت (ع) به شام; و روز اول صفر - طبق نظر معروف - وارد شام شدند و به همین مناسبت آن روز، عید رسمی امویان و دشمنان اهل بیت (ع) شد.
  
2- اقامت یک ماهه اهل بیت (ع)
  
سید بن طاووس با استناد به روایتی که بر اقامت یک ماهه اهل بیت (ع) در شام دلالت دارد آن را با جریان اربعین سازگار نمی داند.
  
این موضوع نه تنها از نظر تاریخی قابل تایید نیست بلکه از استدلال استجازه هم ضعیفتر است; چون در استجازه، نقل ابن اثیر و طبری - هر چند به طور مبهم - وجود داشت. سید نیز در کتابهای دیگر خود به آن اشاره ای نمی کند و فقط در کتاب اقبال به عنوان استبعاد می گوید:
 
«اربعین با روایت اقامت یک ماه در دمشق سازگار و هماهنگ نیست » . (31)
 
علاوه بر این، تتبع نقلهای تاریخی، شاهد خوبی بر عدم اقامت یک ماهه اهل بیت (ع) در شام است، و از قراین متعدد و عبارات مختلف استفاده می شود که از هشت یا ده روز بیشتر نبوده است.
  
کلمات محدث قمی و دیگران گویای این است که چون مردم شام از حقیقت امر مطلع شدند و فهمیدند که کشته شدگان، فرزندان پیغمبر (ص) و اسرا، خاندان نبوت می باشند، شرایط و اوضاع کاملا بر علیه یزید برگشت; به همین سبب وجود اهل بیت (ع) در شام، مایه نفرت بیشتر شامیان از بنی امیه و تزلزل سلطنت این دودمان می شد. بنابراین یزید با تظاهر به احترام این بزرگواران، سعی در برگرداندن آنها به مدینه نمود.
  
ابن اثیر می گوید یزید گفت:
  
لعن الله ابن مرجانة... فانه بغضنی - بقتل الحسین - الی المسلمین و زرع فی قلوبهم العداوة فابغضنی البر و الفاجر بما استعظموه من قتلی الحسین. مالی و لابن مرجانة؟ لعنه الله و غضب علیه » . (32)
  
یعنی: خدا پسر مرجانه را لعنت کند که با قتل حسین، مرا مبغوض مسلمانان ساخت و بذر دشمنی با ما را در دلهایشان کاشت در نتیجه نیکوکار و بدکار را به دلیل قتل حسین، با من دشمن ساخت. مرا با پسر مرجانه چه کار؟ خداوند او را لعنت کند و بر او خشم نماید.
  
شیخ مفید نیز می گوید:
  
«و لما وضعت الرؤوس بین یدی یزید و فیها راس الحسین علیه السلام قال یزید... ثم امر بالنسوة ان ینزلن... فافرد لهم دارا یتصل بدار یزید فاقاموا ایاما ثم ندب النعمان بن بشیر و قال: تجهز لتخرج بهؤلاء النسوة الی المدینة » . (33)
  
یعنی: آنگاه که سرهای شهدا در برابر یزید قرار داده شد و سر مقدس امام حسین (ع) در میان آنان بود گفت: ... سپس دستور داد که اهل بیت (ع) فرود آیند... اهل بیت (ع) در کنار منزلگاه یزید، چند روزی اقامت داشتند تا این که - روزی - یزید نعمان بن بشیر را خواست و به او گفت: آماده باش تا با اهل بیت (ع) به مدینه بروید.
  
این کلمات بوضوح بر عدم اقامت یک ماهه در شام دلالت می کند.
  
همچنین طبری می گوید:
  
«ثم ادخلهم علی عیاله فجهزهم و حملهم الی المدینة » . (34)
  
یعنی: سپس آمد و آنان را آماده نموده و به سوی مدینه حرکت دادند.
  
و در جای دیگر می گوید:
  
«و لما حبس یزید دعا بعلی بن الحسین و صبیان الحسین و نسائه فادخلوا علیه و الناس ینظرون... ثم قال یزید: یا نعمان بن بشیر جهزهم بما یصلحهم و ابعث معهم اجلا من اهل الشام فیسیر بهم الی المدینه ثم امر بالنسوة ان ینزلن فی دار... فدخلن دار یزید... فاقاموا علیه المناحة ثلاثا..» . (35)
  
ظاهر این عبارت این است که در همان روز اول ورود اهل بیت به شام و مجلس یزید، او دستور داد تا مقدمات رفتن به مدینه را فراهم آورند. «ثم امر بالنسوة ان ینزلن » از واژه «ثم » استفاده می شود که پس از امر به فراهم نمودن مقدمات رفتن به مدینه، دستور داد «نزول » کنند؛ یعنی بار سفر بازکنند. چون نزول وارد و داخل شدن نیست، بلکه فرود آمدن و پیاده شدن از وسایل نقلیه است. پس پیش از بارانداختن مسافران کربلا در شام، فرمان بازگشت آنان صادر شد.
  
ابن کثیر نیز می گوید:
  
«اهل تحقیق گفته اند: بیشتر از یک هفته یا هشت روز، اقامت اهل بیت (ع) در شام نبود» . (36)
  
در مقتل ابی مخنف نیز عباراتی با همین مضامین وجود دارد.
  
نتیجه بحث این که اقامت یک ماهه در دمشق، از نظر اسناد و مدارک تاریخی قابل قبول و مورد تایید نیست.
  
3- بعد مسافت (فاصله طولانی بین کوفه و شام)
  
سید بن طاووس می گوید: فاصله بین کوفه و شام حدود ده روز راه است که با برگشت آن 20 روز می شود. از این رو این فاصله طولانی به علاوه اقامت یک ماهه اهل بیت (ع) در شام، با ورود اهل بیت (ع) در بیستم صفر به کربلا منافات دارد.
  
در جواب این سخن سید بن طاووس، لازم است به ادله ای اشاره شود که بر امکان پیمودن این مسافت در مدتی کمتر از آنچه سید معتقد است دلالت دارند:
  
1- سید بن طاووس خود اعتراف دارد که مسافت بین کوفه و شام برای پیمودن عادی 10 روز است؛ زیرا خود او گفته بود مدت رفت و بازگشت بین این دو شهر، بیست روز یا بیشتر است. از این رو می توان باور داشت که پیک و قاصد سریع السیر دولتی که حامل پیام مهم امنیتی و نظامی نیز باشد، راه را پنج روزه طی می کند.
  
2- بعضی از طوایف اطراف دمشق، مسافت دمشق تا نجف اشرف را هشت روزه و برخی از قبایل هفت روزه می پیمایند. (37)
  
3- از شخصی به نام ابو خالد نقل می کنند که روز جمعه کنار شط فرات با میثم تمار بودم، او گفت: الساعه معاویه در شام مرد، و من روز جمعه آینده با قاصدی که از شام آمده بود ملاقات کردم و خبر از شام گرفتم، گفت معاویه از دنیا رفت و مردم با پسرش یزید بیعت کردند. گفتم کدام روز معاویه مرد؟ گفت: روز جمعه گذشته. (38)
  
با توجه به این که یزید هنگام مرگ معاویه در شام نبود و فرصتی هر چند کوتاه برای آمدن یزید به شام و بیعت مردم با او لازم بود، اگر این قاصد پس از بیعت مردم بلافاصله از شام خارج شده باشد حد اکثر مدت شش روز بین راه بود.
  
4- اشخاص موثق می گویند مسافت کوفه تا شام را طی سه روز به راحتی می توان پیمود. (39)
 
5- در تابلوی بین شهری وزارت راه سوریه نوشته شده: دمشق - بغداد 500 کیلومتر.
  
از بغداد تا کوفه نیز حدود 150 کیلومتر و از بغداد تا کربلا حدود 70 کیلومتر می باشد.
  
محدث قمی می گوید:
  
«روز هشتم، یزید اهل بیت را روانه کرد» . (40)
  
با توجه به ورود اهل بیت (ع) در روز اول صفر و فاصله ده روزه کوفه به شام (چنان که سید اعتراف دارد) رسیدن اهل بیت (ع) به کربلا را در بیستم صفر به آسانی می توان تصدیق و باور کرد. چون حدود دوازده روز می شود.
  
6- امام حسین (ع)، فاصله 470 کیلومتری مدینه و مکه را پنج روزه پیمودند (تقریبا روزانه 90 کیلومتر) در نتیجه مسافت شام تا کربلا را که حدود 570 کیلومتر است، طی هفت روز به راحتی می توان پیمود. و مسافت شام تا کوفه را به طور عادی هشت روزه می توان طی کرد.
  
7- سرعت شتر در بیابان به دوازده کیلومتر و در شتر تندرو (جماز) حتی به 24 کیلومتر در ساعت می رسد. (41)
  
لازم به ذکر است که علامه جلیل متتبع توانا شهید قاضی طباطبایی در کتاب نفیس «تحقیق اربعین » از تاریخ طبری نقل می کند که «ابا بکرة » به دستور «بسر بن ارطاة » از کوفه به شام هفت روزه رفت و برگشت.
  
اما به اعتقاد «طبری » مطلب به این شکل درست نیست، بلکه او از بصره به کوفه هفت روزه رفت و برگشت. (42)
  
مقرم نیز می گوید: «ابا بکره به شام رفت » . (43)
  
کبوتر نامه بر
  
یکی از پاسخها و توجیهاتی که برای رفع شبهه بعد مسافت و تصدیق ورود اهل بیت (ع) در بیستم صفر به کربلا، مطرح می شود و در عبارات مرحوم شهید قاضی طباطبایی تکرار و مورد استفاده قرار گرفته، جریان استفاده از کبوتر نامه بر برای استجازه از یزید است.
  
گویا نخستین کسی که این احتمال را مطرح کرد، مرحوم فاضل قزوینی باشد. البته او نمی گوید ابن زیاد حتما یا احتمالا از کبوتر استفاده کرد; فقط گفته است: «قد یذهب الحمام بالمکاتب باسرع من ذلک » . (44)
  
یعنی کبوتران نامه ها را در کمتر از این مدت می رسانند.
  
قابل توجه است که استفاده ابن زیاد از کبوتر نامه بر تنها در حد یک فرضیه است و احتمال استفاده ابن زیاد از کبوتر نامه بر برای کسب اجازه از یزید گر چه احتمالی قابل قبول و تصدیق می باشد، اما هیچ شاهد و سند تاریخی در مورد استفاده ابن زیاد، یزید یا پیشینیان آنان از کبوتر برای نامه رسانی وجود ندارد. حتی مطرح کنندگان این پاسخ نیز هیچ موردی را نقل نکرده اند.
  
بنابراین موضوع مهم تاریخی اربعین را با تکیه بر حدس و گمان به این که از کبوتر استفاده شده باشد، نمی توان به اثبات رساند. اساسا در امور تاریخی معیار، نقل معتبر مورخان است و حدس و گمان و احتمال، مطلقا هیچ ارزش علمی ندارد.
  
چگونه می توان با استناد به چیزی که در تاریخ اسلام - تا آن روز - هیچ سابقه ای نداشت نظریه پردازی کرده و حل مشکل نمود. نه خلیفه ای از آن استفاده کرد و نه یک والی و امیری آن را به کارگرفت!
  
شهرت دفن سرهای مطهر
  
با توجه به این که دفن سر مطهر امام (ع) در کربلا به معنای آمدن اهل بیت (ع) به کربلا است، اعتراف به این موضوع، خود دلیلی مستقل بر این مدعا می باشد; از این رو نام کسانی که این مطلب را بین علمای شیعه مشهور و معروف می دانند، یادآور می شویم:
  
1- مورخ کبیر سبط بن الجوزی (متوفای 654ق.) می گوید:
  
«الاشهر انه رد الی کربلا فدفن مع الجسد» . (45)
 
یعنی: بنا بر نظر مشهورتر، سر امام حسین (ع) به کربلا بازگردانده و با پیکرش دفن گردید.
 
2- فقیه سعید ابن نما حلی (متوفای سالهای آخر قرن هفتم) چنین می گوید: «انه المعول عند الامامیه » . (46)
 
(شیعه به این نظریه اعتماد دارد.) 3- سید ورع و جلیل سید بن طاووس (متوفای 668ق.) می گوید:
 
«فاما راس الحسین (ع) فروی انه اعید فدفن بکربلا مع جسده الشریف، و کان عمل الطائفه علی هذا» . (47)
  
یعنی: روایت شده است که سر امام حسین (ع) به کربلا بازگردانده و در کنار جسد شریف امام به خاک سپرده شد، و دانشمندان شیعه نیز بر همین عقیده اند.
 
4- علامه مجلسی (متوفای 1111ق.)، می گوید:
 
«و المشهور بین علمائنا الامامیه انه دفن راسه مع جسده الشریف رده علی بن الحسین (ع)» . (48)
 
یعنی: بین علمای شیعه شهرت دارد که امام سجاد (ع) سر امام حسین را بازگرداند و در کنار پیکر امام (ع) دفن نمود.
 
5- سید عالم جلیل حاج سید اسد الله حسینی تنکابنی می گوید:
 
«خبر حمل امام سجاد (ع) اشهر و اظهر و اصح در نظر است و مؤید به عقل و نقل است » . (49)
 
6- محدث قمی چنین می گوید:
 
«و الذی اشتهر بین علمائنا الامامیه انه دفن مع جسده الشریف رده علی بن الحسین علیهما السلام » . (50)
 
7- المناوی می گوید:
  
«نقل ان الامامیة متفقة علی انه اعید الی کربلا» . (51)
  
یعنی: نقل است که همه علمای شیعه بر این باورند که سر مطهر امام حسین (ع) به کربلا بازگردانده شد.
  
8- علامه کبیر مجلسی می فرماید:
  
«و بدان که مشهور آن است که سبب تاکید زیارت آن حضرت در این روز آن است که حضرت امام زین العابدین (ع) با سایر اهل بیت در این روز بعد از مراجعت از شام به کربلای معلی وارد شدند و سرهای مقدس شهدا را به بدنهای ایشان ملحق کردند» . (52)
  
مراسم دفن سر مطهر
 
یکی دیگر از موضوعاتی که به عنوان دلیل معتبر و سند قانع کننده، در رابطه با ورود اهل بیت (ع) به کربلا می تواند مورد استفاده قرار گیرد، جریان دفن سر مقدس امام (ع) در کربلا و ملحق شدن آن به پیکر مطهر است.
  
طبق اسناد و مدارک یاد شده بازگشت سرهای مطهر شهیدان به کربلا و پیوستن به پیکرهای پاک آنان اگر مورد اتفاق نظر و اجماع همه علما و مورخان بزرگ شیعه نباشد، معروف و مشهور بودنش بین آنها قطعی و مسلم است. اهل سنت نیز از این شهرت بین شیعیان آگاهی دارند و به گفته برخی مؤید به عقل و نقل است. و دفن سر مطهر امام حسین (ع) در غیر کربلا مورد تایید بزرگان نیست.
  
یادآوری 1:
  
علامه بزرگوار مجلسی، آمدن اهل بیت (ع) به کربلا و مراسم تدفین در کربلا را بعید می داند و می گوید: بنابراین، سر و فلسفه انتخاب و تعیین روز بیستم صفر - نه قبل و نه بعد - برای سنت شدن مراسم سر خاک امام حسین (ع) رفتن و زیارت کردن آن امام چیست؟ نمی دانیم! و موظف نیستیم بدانیم. (53)
  
از این بیان دو نکته قابل استفاده است: یکی این که اگر آمدن اهل بیت (ع) و برگزاری مراسم تدفین، ثابت و مسلم می بود، فلسفه زیارت مبهم نبود. دیگر این که سنت برگزاری مراسم اربعین، و تجدید خاطره متوفی پس از گذشت چهل روز از درگذشت وی امری رایج و متعارف نبود و گر نه ابهام نمی داشت و نیازی به تفسیر و توجیه نمی بود.
  
یادآوری 2:
  
سید جلیل ابن طاووس که در کتاب لهوف، جریان آمدن اهل بیت (ع) در بیستم صفر به کربلا را به عنوان یک حقیقت تاریخی نقل می کند، در کتاب اقبال با دیده شک و تردید و استبعاد به این موضوع می نگرد ولی از آنجا که دفن سرهای مطهر در کربلا و ملحق شدن آنها به بدنهای طاهر در بیستم صفر به نظرش ثابت و قطعی است، متوسل به نوعی استدلال ظریف و قابل توجه و دقت می شود و می گوید:
  
«آیات قرآن دلالت قطعی بر لحوق سرها به بدن دارد مثل «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء» (54) خدا می فرماید: شهیدان زنده اند با این که حیات و زندگی بدون سر ممکن نیست. پس باید سر به بدن ملحق شده باشد تا زندگی و حیات شهیدان کربلا قابل تصور باشد، گر چه ندانیم به چه وسیله به کربلا آورده شد و چگونه به بدن ملحق شد، و شاید تحقیق و اظهار نظر در این مورد نوعی عدم رعایت ادب و احترام به آن بزرگان باشد» . (55)
  
اما کسانی که منکر ورود اهل بیت (ع) به کربلا در اولین اربعین بعد از عاشورا هستند و یا با شک و تردید به این جریان می نگرند، در برابر یک پرسش جدی و اساسی قرار دارند، که پاسخ صحیح آن جز با التزام به ورود اهل بیت (ع) امکان پذیر نیست؛ اولین کسی که به این پرسش پاسخ صحیح داده، شیخ طوسی است.
  
با ذکر مقدمه ای به طرح این پرسش می پردازیم:
  
به طور مسلم و قطعی تا قبل از واقعه عاشورا، مراسم اربعین یعنی بزرگداشت شهیدان یا مردگان، عرفا یا شرعا، رسم نبود. قبل از اسلام بین طوایف عرب و ملت یهود مراسم اربعین از قبیل سر خاک رفتن، اطعام نمودن یا برپایی برنامه های سوگواری و عزاداری رسم نبود (البته سید مقرم نظر دیگری دارند که به نقد آن نیز خواهیم پرداخت.) . در اسلام نیز برای مرگ بزرگانی همچون ابو طالب و خدیجه و شهادت بزرگوارانی چون حمزه سید الشهدا، جعفر طیار و دیگران، عملا هیچ گونه اثری از اربعین دیده نشده و از کسی هم نقل نشده است.
  
اینک پرسش قابل طرح این است که در روز بیستم صفر - غیر از اربعین بودن - (56) چه اتفاق تازه ای رخ داد که زیارت امام حسین (ع) با الفاظ خاص و برنامه مخصوص، مستحب و سنت شد، تا آنجا که یکی از پنج نشانه تشیع خاص و ولاء و ایمان خالص قرار گرفت؟ چنان که در حدیث معروف از امام حسن عسکری (ع) روایت شده است. (57)
  
به عبارت دیگر پرسشی در اینجا مطرح است که دقت و تامل شایانی را می طلبد و آن اینکه در روز بیستم صفر دو برنامه مذهبی ویژه ای برگزار می شود:
  
1- زیارت عارفانه امام حسین (ع) . 2- مراسم سوگواری و عزاداری امام حسین (ع) .
  
با توجه به اینکه، زیارتهای مخصوص امام (ع) فقط در ایام و لیالی خاص مورد سفارش قرار گرفته است مانند شبهای جمعه و غره رجب (که در ایام شرک و کفر نیز حرمت ویژه ای داشت.) و نیمه شعبان، لیالی قدر، عیدین و عرفه. بنابراین هرگز سراغ نداریم شب و روزی را که هیچ ویژگی خاصی نداشته باشد ولی تشرف به کربلا و زیارت و تجلیل آن بزرگوار در آن ایام یا لیالی مورد سفارش قرار گرفته باشد. بدین جهت برگزاری آیین سوگواری در سالروزی که هیچ خاطره و حادثه مصیبت باری در آن اتفاق نیفتاده باشد تعجب آور خواهد بود. به ضمیمه این نکته که روز بیستم صفر هیچ ویژگی خاصی مانند جمعه و عرفه و... ندارد. از این رو پرسش اساسی این است که چرا دو برنامه یاد شده، در روز بیستم صفر مورد توصیه قرار گرفته است؟
  
البته فراوانی ایام زیارات مخصوصه امام حسین (ع) بیانگر این نکته است که پیشوایان مذهبی اسلام از هر فرصت مناسبی، برای زنده نگه داشتن خاطره حساس و حیات بخش جریان عاشورا، استفاده می کردند، بدین سبب در هر روز و شب ویژه و ممتازی که توجه به خدا و عبادت حضرت حق، شایسته بود، شیعیان و پیروان مخلص خود را به سوی حسین (ع) و کربلایش بسیج می کردند و با انواع تشویق و توجه سعی می کردند یاد آن امام مظلوم (ع) در دلها تازه بماند و نامش بر زبانها رایج باشد و زمین کربلا و حرم شریفش از حضور زنان و مردان مؤمن و عارف و با وفا، مملو و آکنده شود. و از این طریق رسم و سنت مبارزه با ظلم ظالمان - هر چند زیر پوشش عنوان مقدس خلیفه مسلمین پنهان شده باشند - که مهمترین هدف و انگیزه قیام و مقاومت خونین و خدایی آن حضرت بود، برای همیشه و همه جا در طول تاریخ و عرض جغرافیا زنده و شاداب، حرکت آفرین، پایدار و جاودانه بماند. استحباب مؤکد زیارت آن بزرگوار در شبهای جمعه و قدر و عید فطر و قربان و نیمه شعبان و... حضورا و غیابا، از دور و نزدیک، گواه و شاهدی بر این مدعا است.
  
در عین حال با این همه آثار پر برکت زیارات ذکر شده، هیچ مناسبتی - هر چند کوچک و مختصر - وجود ندارد که زیارت خواندن آن بزرگوار در روز اربعین سنت شود. پس علت و فلسفه استحباب زیارت روز اربعین چه چیزی می تواند باشد؟ آیا صرف حضور و آمدن جابر بن عبد الله انصاری در آن روز می تواند علت تاسیس چنین سنتی گردد؟
  
حاشا; هرگز چنین نیست. چرا که اولا: گر چه جابر شخص محترم و عالم محبوب و شیعه مخلص بود، لکن در بعد سیاسی و یا نظامی آن روز هیچ نقش و جایگاه مهمی نداشت; آیا زیارت چنین شخصی ممکن است به عنوان یک سنت برجسته و هنر آموزنده در تاریخ ثبت شود و به نام یک عمل قهرمانانه و آموزنده سرمشق برای مبارزان و مجاهدان و ایثارگران و از جان گذشتگان آینده روشن جهان سرخ و خونین تشیع باشد؟
  
ثانیا: آیا عمل سالگرد اولین زیارت، سابقه و نمونه ای به عنوان الگو و شاهد دارد؟ طبعا هر شهید و متوفایی، اولین زائر دارد. آیا عاقلانه و قابل قبول است که چون کسی اولین زیارت را انجام داد، دیگران نیز به تبعیت و پیروی او همه ساله آن روز را به مناسبت تجدید خاطره زیارت آن زائر گرامی بدارند و مراسم با شکوه و مفصلی مانند روز درگذشت یا حتی مفصلتر از آن برپا کنند؟!
  
چرا اولین زیارت پیغمبر اکرم (ص) و سایر امامان (ع) و شهیدان دیگر تاریخ، ثبت و ضبط نشد و گرامی داشت و زیارت مخصوصه آن روز، شیوه و سنت قرار نگرفت؟
 
آیا اگر امام سجاد (ع) بر فرض، سی و هشتم یا چهل و پنجم و یا پنجاهم، با اهل بیت (ع) به کربلا می آمدند و سرهای مطهر را دفن می کردند و مراسم تدفین را برگزار می نمودند، باز هم روز اربعین - به مناسبت زیارت جابر - روز برجسته معرفی و مراسم تدفین سرهای مطهر شهیدان به فراموشی سپرده می شد؟!
  
آیا اگر جابر روز سی ام شهادت امام حسین (ع) - دهم صفر - به زیارت می آمد و امام سجاد (ع) با اهل بیت و سرهای مطهر، روز چهلم - بیستم صفر - وارد کربلا می شدند، باز هم ثلاثین - دهم صفر - در مکتب تشیع، روز ممتاز و برجسته ای معرفی شده و اربعین فراموش می شد؟
  
آیا اگر جابر روز دیگری - غیر از بیستم صفر - به کربلا می آمد و امام سجاد (ع) اصلا به کربلا نمی آمد - چنان که بعضی معتقدند - باز هم همان روزی که جابر به کربلا آمده بود - ثلاثین یا خمسین - در مکتب و مذهب تشیع به عنوان یک سنت مؤکد ثبت می شد؟ و آیا در برابر اعتراض غیر شیعیان پاسخ و توجیه قابل پذیرش و منطقی داشتیم؟
  
ثالثا: آمدن جابر به کربلا در روز اربعین (جدا از دیدار با اهل بیت) توسط کسی قبل از سید بن طاووس نقل نشده است و تنها اسفرائنی که قبل از سید می زیست (متوفای 406ق.) در مقتل خود نقل نموده است که جابر در روز اربعین برای زیارت امام حسین (ع) به کربلا آمده و در آنجا با اهل بیت (ع) دیدار کرده است ولی مرحوم سید بن طاووس و دیگران آمدن جابر «به صورت جداگانه » و بدون دیدار با اهل بیت (ع) را نقل نکرده اند. بنابراین «پذیرش آمدن جابر» و «انکار آمدن اهل بیت (ع)» از نظر تاریخی قابل قبول نیست.
 
پاسخ صحیح
    
آیا اربعین و چهلم بودن، به تنهایی می تواند علت این مراسم روحانی باشد؟ و آیا آمدن و زیارت جابر به عنوان صحابی معروف یا اولین زائر می تواند دلیل سنت شدن اربعین شود؟ پس رمز و فلسفه حضور بر مرقد مطهر و تربت پاک امام حسین (ع) در روز بیستم صفر و خواندن زیارت اربعین چیست؟
 
از مطالبی که تا کنون گفته شده نتیجه می گیریم که این دو دلیل نمی تواند رمز و راز عظمت و سنت مراسم اربعین باشد.
   
پاسخ صحیح و قانع کننده مرحوم شیخ الطائفه (جزاه الله خیرا) طبق نقل شیخ شهر آشوب پرده از راز این معما می گشاید و علت واقعی رسم سنت اربعین را مراسم تدفین و برپایی سوگواری و عزاداری و نوحه خوانی و تجدید خاطره مصائب جانسوز و جانگداز عاشورا می داند.
    
علاوه بر این روایات معتبر و مستفیضه و شاید متواتره دال بر گریستن آسمان بر عزاداری امام به مدت چهل روز نیز پرده از رمز و راز این موضوع برمی دارد. (58)
   
در نتیجه اربعین دارای محتوایی آموزنده و یادآور خاطره ای حیات بخش و با قداست است. و چه شایسته و بجاست که مراسم تدفین سر مطهر امام حسین (ع) و شهدای با وفای کربلا پس از چهل روز جدایی از بدن و گرداندن بر سر نی در خیابانها و بیابانها و کوچه و بازارها، برای همیشه و تا ابد زنده بماند، و همه ساله، مراسم بزرگداشت این خاطره به یاد ماندنی و فراموش نشدنی، با عزت و احترام و هر چه باشکوهتر برگزار شود. و روحیه ظلم ستیزی به عنوان یک درس آموزنده از استاد بزرگ بشریت حسین بن علی ( علیهما السلام) به نسلهای آینده بویژه جوانان منتقل شود، و همچنان زنده و شاداب، گرم و گیرا حفظ شود تا زمینه قیام بزرگ، جهانی و عدل گستر مهدی موعود (عجل الله فرجه) فراهم آید که مطمئنا جز با شیوع و رواج روحیه شهادت طلبی و گسترش فرهنگ جانفشانی در راه ریشه کنی ظلم و ظالم، در میان همه توده های محروم و مظلوم، زمینه و مقدمات ظهور و فرج نهایی فراهم نمی آید همچنان که جز با روحیه شهادت طلبی و ایثارگری، انقلاب کبیر اسلام پا نگرفته و رونق نیافت. بدین سبب بحق می توان گفت: پیامبر اکرم (ص) با تزریق روحیه جان نثاری در ملت خود درس مبارزه با کفر و شرک را به آنان آموخت. و حسین (ع) با تزریق روحیه جانفشانی (که در جوامع اسلامی به مرگ یا به سردی و ضعف کشیده شده بود) درس مبارزه با ظلم و نفاق را به جامعه در خود فرو رفته آن زمان آموخت. و چه خوش گفت: «حسین منی و انا من حسین » (تو گویی درست این سخن گفت پیغمبر است) و شاهد خوب این مدعا - بزرگداشت مراسم اربعین تنها به دلیل تجدید خاطره دفن سرهای مطهر شهدا به وسیله اهل بیت (ع) در بیستم صفر - این است که در روزهای دیگر، زیارتی مخصوص حضرت ابا عبد الله الحسین (ع) برگزاری مراسم عزاداری و سوگواری، رایج نیست، فقط حضور است و زیارت کردن، نماز است و دعا و وداع و بازگشت. در صورتی که در اربعین، مراسم عزاداری و دسته های سینه زنی و غیره در کربلا از عاشورا خیلی مفصلتر و پرجوش و خروشتر برگزار می شود. هیاتها و مواکب حسینی از کل شهرهای عراق برای اقامه عزا و نوحه خوانی رو به کربلای حسین (ع) می آورند تا حدی که کربلا گنجایش پذیرایی آنان را ندارد. در بیرون شهر، چادر و خیمه برپا می کنند و این چند روز را آنجا بسر می برند. سه شبانه روز - پیوسته - دسته های عزادار و سینه زنان، صحن و حرم مطهر کربلا و همچنین بازار و خیابانها را پر از جمعیت می کنند و ازدحام جمعیت به قدری است که رفت و آمد و نقل و انتقال، در کل شهر، مخصوصا ورود و خروج از صحن و حرم مطهر برای افراد عادی بویژه زنان و کودکان بسیار دشوار و گاهی همراه با خطرهایی خواهد بود.
  
از کتاب «ادب الطف » علامه خطیب شهیر بزرگوار سید جواد شبر نقل است که در اربعین، بیش از یک میلیون نفر در کربلا به زیارت و عزاداری می آیند. (در عراق آن روز که که ده میلیون نفر جمعیت داشت) و بیش از صد تن برنج برای جمعیتهای عمومی و علنی طبخ می شود.
  
آیا چنین مراسم با شکوه و مجللی تنها به سبب زیارت جابر بود؟ ! و یا تنها به حساب روز چهلم عاشورا بود؟ ! یا برای تجدید خاطره تلخ و مظلومانه عاشورا است که در اربعین تجسم یافت و تکرار شد؟ و یا این که برای بزرگداشت و تجلیل مراسم تدفین بخشی از بدن پاک و پیکر مطهر امام حسین (ع) و یاران بی نظیرش؟ بخشی از بدن و پیکر که حرمت و قداستش اگر از کل پیکر و بدن بیشتر نباشد، کمتر نیست.
  
آیا عده ای از زنان و کودکان اسیر شده و رنج بی خانمانی کشیده و تلخی غربت چشیده، پس از چهل روز اسارت و آوارگی، سر بریده و از تن جدا شده پدران و برادران و فرزندان خود را به بدنهای بی سر ملحق کنند و دفن نمایند، داغ تازه آنان تازه تر نمی شود؟ داغدیدگانی که علاوه بر در دل داشتن داغ کشته و پرپر شدن گل پیکر خاندان خود، اجازه گریستن و اشک ریختن و آه کشیدن و ناله کردن را نداشتند، پس از چهل روز تحمل درد و رنج و زحمت اسارت، بر سر تربت عزیزان خود آمدند تا سرهای پاک به امانت گرفته را به اهل امانت بازگردانند و پس از انجام وظایف و پایان یافتن مراسم تدفین تمام قطعات بدنهای قطعه قطعه شده، به مراسم عزاداری و سوگواری بپردازند.
   
آیا شایسته نیست شیعیان مخلص این خاندان که «خلقوا من فاضل طینتهم یفرحون لفرحهم و یحزنون لحزنهم.» (از باقیمانده خاک آنان آفریده شدند و به شادی آنان شاد و به حزن و اندوه آنها اندوهناکند.) در بیستم صفر هر سال، سوگواری و نوحه خوانی برپاکنند تا خاطره تلخ بازگشت اسیران تجدید و مراسم تدفین سرهای مطهر در کربلا، تجلیل شود؟ و با برپایی مراسم نوحه و عزا و ماتم، همیاری و همگامی خود را با اهل بیت (ع) اعلام کنند؟
  
از اینجا راز و رمز برگزاری مراسم سوم و برپایی برنامه چهلم برای مردگان مؤمن، کشف می شود که روز سوم، رمز تجدید خاطره مراسم تدفین پیکرهای بی سر شهیدان کربلاست. و راز مراسم اربعین، تجلیل و اظهار همدردی با خاندان نبوت و شرکت در اقامه عزا به مناسبت تدفین و خاکسپاری سرهای بی پیکر و ملحق نمودن آنها به بدنهای پاک بی سر است.
  
توجیه اربعین از دیدگاه سید مقرم
  
مرحوم علامه مقرم به منظور تفسیر و تحلیل اربعین، سعی دارد که مراسم اربعین امام حسین (ع) را منطقی و موجه و متعارف در همه ملل و اقوام جلوه دهد از این رو می گوید:
  
«من النوامیس المطردة، الاعتناء بالفقید بعد اربعین یوما مضین من وفاته... و النصاری یقیمون تابینیة یوم الاربعین من وفاة فقیدهم یجتمعون فی الکنیسة و یعیدون الصلاة علیه... والیهود یعیدون الحداد علی فقیدهم بعد مرور «ثلاثین » یوما» . (59)
  
«اربعین » - برگزاری مراسم بزرگداشت مردگان در روز چهلم مرگ - از سنت و آداب و رسوم رایج و شایع در همه امتها و ملتهاست، مسیحیان نیز ملتزم می باشند و یهودیان این مراسم را روز سی ام برگزار می کنند.
  
بررسی این دیدگاه
  
1- اگر مراسم بزرگداشت و تجدید خاطره، هیچ ریشه مذهبی، تاریخی، سیاسی و اجتماعی نداشته باشد چرا روز چهلم انتخاب شد و قبل و بعد نشد؟ «ثلاثین » یهودیان چه نقصی داشت که متروک و مهجور شد؟ و چرا آنان «اربعین » را انتخاب نکردند با این که «فتم میقات ربه اربعین لیلة » . (60) در مورد آنان است و همچنین آیه: «و اذ واعدنا موسی اربعین لیلة ثم اتخذتم العجل » . (61) خطاب مستقیم به یهودیان است.
  
2- چه شاهدی از قبل یا بعد از اسلام بر رسم و سنت بودن بزرگداشت اموات در چهلم وجود دارد؟ آیا برای پدر و جد پیغمبر (ص) قبل از اسلام مراسم اربعین انجام شد؟ و آیا مشرکان عرب برای مردگان خود در روز چهلم اطعام می کردند؟ یا سر خاک می رفتند؟ یا تجدید عزا می کردند؟
  
ملت یهود - به گفته خود سید - روز سی ام مراسم برگزار می کنند که آن هم معلوم نیست از چه تاریخی و با چه انگیزه ای مرسوم شد؟ مسیحیان که به یاد مردگان خود روز چهلم مرگ، مراسم عبادت برپامی کنند آیا سابقه دار است؟ و آیا متخذ و برخاسته از سنت حسنه رایج در میان مسلمانان نیست که به نام و به یاد مراسم تدفین سر مطهر امام (ع) و همیاری با عزاداری خاندان داغدیده اش برگزار می شود؟
  
مراسم امام حسین (ع) محکوم و تابع آداب و رسوم عرفیات رایج بین یهود و نصاری و جاهلیت نیست بلکه سنت شکن و حاکم بر سنتها و خود بنیانگذار سنتهای حسنه است. اگر در ملت مسلمان، برگزاری مراسم اربعین سنت ضروری الانعقاد است یکی از خیرات و برکات بازتاب حرکت و قیام الهی امام حسین (ع) و یکی از آثار حسنه آن بزرگوار است. نه از این جهت که چون بر هر مرده ممدوح و مذموم، مراسم اربعین برگزار می شود، بر امام حسین (ع) نیز چنین رفتار می شود. اگر این گونه بود چرا برای امامان دیگر، مراسم اربعین انجام نمی شود؟ و نیز اگر چنان بود چرا اربعین امام حسین (ع) هر سال تکرار می شود در حالی که برای اموات و شهدا - حتی برای معصومان (ع) - مراسم اربعین تکرار نمی شود؟ و نیز می بینیم برای مردگان، رسم و عادت نیست که هر سال مراسم اربعین تکرار شود.
  
پس به خوبی می توان چنین نتیجه گیری نمود که اربعین امام حسین (ع) مانند بقیه مراسم و سنتهای مذهبی، همگی دارای محتوای حقیقی و پیام آموزنده و مشتمل بر رمز و راز قابل توجیه و تصدیق و شایسته پیروی همه جوامع و طوایف بشری است; نه این که مراسم امام (ع) ریشه در آداب و رسوم یهود و نصاری و جاهلیت اعراب داشته باشد.
  
پی نوشت ها:
  
1) شعرانی، ترجمه نفس المهموم، ص 269.
  
2) شهید مطهری، حماسه حسینی، ج 1، ص 30 و ج 2، ص 255.
  
3) سید بن طاوس، اقبال، ص 589.
   
4) حاج میرزا حسین نوری، لؤلؤ و مرجان، ص 149.
  
5) مقتل ابو مخنف، به نقل از مرحوم حاج میرزا حسین نوری، لؤلؤ و مرجان، ص 157.
  
6) شیخ صدوق، امالی، 1349 ش.، ص 168، مجلس 31.
  
7) شهید قاضی طباطبایی، تحقیق اربعین، ص 341، چاپ دوم، به نقل از مناقب شهر آشوب، ج 2، ص 200 و نیز نقل شیخ طبرسی در اعلام الوری، ص 250، ج بیروت 1399ق.
  
8) همان، ص 344 به نقل از الاثار الباقیه، ص 331 چاپ اروپا، و نیز ص 22 ج دوم به نقل از ترجمه الاثار الباقیه ص 392، تهران 1321.
  
9) به نقل از مرحوم محدث قمی، نفس المهموم، ص 466، و شهید قاضی، پیشین، ص 341.
   
10) سید بن طاووس، اقبال، ص 58.
  
11) شیخ فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص 230.
  
12) بشارة المصطفی، به نقل سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 4، ص 47.
  
13) اعلام الوری، چاپ بیروت، 1399ق.، ص 250.
  
14) به نقل از سید مقرم، مقتل الحسین، ص 469.
 
15) شهید قاضی طباطبایی، تحقیق اربعین، ص 342و349 چاپ 2، به نقل از تذکرة الخواص، و نیز مقتل مقرم ص 470 به نقل از تذکرة الخواص ص 150 همچنین اعیان الشیعه ج 1، ص 626، ق 2.
  
16) ص 588.
 
17) مثیر الاحزان » ، 1318ق، ص 59، به نقل از شهید قاضی، پیشین، ج 2، ص 20، و نیز سید مقرم، پیشین، ص 469.
 
18) مقصود از این اصطلاح، اجازه نقل روایت است که تا چندی پیش میان دانشمندان اهل حدیث رایج بوده است.
 
19) ج 19، ص 349.
  
20) خواند میر، حبیب السیر، ج 2، ص 60.
  
21) مقتل مقرم، ص 469 به نقل از الاتحاف بحب الاشراف ص 12.
 
22) سید محسن امین عاملی، اعیان الشیعه، ج 1، ص 617.
  
23) عبد الرزاق مقرم، مقتل الحسین، ص 467، چ 1383 ق
  
24) همان، ص 469.
  
25) همان.
  
26) شهید قاضی، تحقیق اربعین، ص 260.
  
27) ابن اثیر، الکامل ج 4، ص 84.
 
28) شیخ مفید، ارشاد، ص 261.
  
29) شیخ مفید، ارشاد، ص 261.
  
30) قاضی طباطبایی، تحقیق اربعین، ص 42.
  
31) سید بن طاووس، اقبال، ص 589.
  
32) ابن اثیر، الکامل، ج 4، ص 87.
  
33) شیخ مفید، ارشاد، 1308، صص 261- 263.
 
34) تاریخ طبری، ج 4، ص 293.
 
35) همان، ص 353.
  
36) البدایه و النهایه ج 8، ص 9- 198، به نقل از شهید قاضی طباطبایی، پیشین، ص 370.
  
37) همان، ص 33 و 34 چ دوم به نقل از سید محسن امین عاملی دمشقی.
  
38) رجال کشی، ص 75، تنقیح المقال، ج 3، نفس المهموم، ص 129، تحقیق اربعین، ص 34.
  
39) فاضل قزوینی، تظلم الزهرا، ص 172.
  
40) نفس المهموم، محدث قمی، ص 463.
  
41) دکتر سید رضا پاک نژاد، اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، ج 6، ص 33.
  
42) تاریخ طبری، ج 4 (ده جلدی)، ص 127، استقامت، مصر و ج 6، ص 96.
  
43) مقتل الحسین، پاورقی ص 344.
 
44) فاضل قزوینی، تظلم الزهرا، ص 172.
  
45) اعیان الشیعه، ج 1، ص 626 ق 2، مقتل مقرم ص 470 به نقل از تذکرة الخواص تالیف سبط بن الجوزی 150 و تحقیق اربعین شهید قاضی، ص 342 و 349، چ دوم.
  
46) مقتل مقرم، ص 363، چ قم به نقل از «مثیر الاحزان » ص 58.
  
47) سید بن طاووس، لهوف، قم، 1378، ص 232.
  
48) بحار، ج 45، ص 145.
 
49) مصائب الهداة، به نقل از شهید قاضی طباطبایی، تحقیق اربعین، چ دوم، ص 337.
  
50) نفس المهموم، ص 466.
 
51) مقتل مقرم، ص 470 به نقل از الکواکب الدریة، ج 1.
  
52) زاد المعاد، اعمال روز بیستم صفر.
 
53) جلاء العیون، علامه مجلسی.
 
54) ال عمران/169.
  
55) سید بن طاووس، اقبال، ص 58.
 
56) چون مسلم شد «اربعین » ویژگی و امتیاز خاصی از روزهای قبل و بعد از خود ندارد.
  
57) شیخ طوسی، التهذیب، ج 6، ص 52.
  
58) کامل الزیارات.
  
59) مقتل مقرم، چاپ قم، ص 354 و 365.
  
60) اعراف/142.
  
61) بقره/51.
  
منبع: پایگاه حوزه. به نقل از مجله رواق اندیشه ، شماره 1، فاضل ، محمد.
چهارشنبه 8/9/1391 - 12:11
دعا و زیارت
صدق در مقتل‏ خوانی


           
مقدمه
               
این مقاله از  کتاب لؤلؤ و مرجان؛ حاج میرزا حسین نوری مازندرانی" 1 "، تحقیق و ویرایش‏حسین استاد ولی. چاپ اوّل: تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1375، گرفته شده است.
            
تکلیف ناقل در نقل امور دین و دنیای خود و دیگران نقل از ثقه است، چه از زبانش یا از کتاب و مؤلفاتش که در این اعصار نقل روضه‏خوان و امثال او غالباً منحصر است در آن، و در نقل کردن از شخص ثقه محذوری نیست و اگر خبر و نقل او خلاف واقع شد بر این ناقل حرجی و ملامتی نیست، پس باید دانست که شخص ثقه بسیار شود خبری را نقل کند ولیکن ثقات دیگر خلاف آن را نقل کنند. و گاه شود که آنچه نقل کرده منافی است با بعضی از قواعد و اصول مذهب، و نقل ثقه بلکه مؤمن عادل چنین خبری را منافات با وثاقت و عدالت او ندارد، زیراکه از برای اختلاف احادیث و اخبار و قصص و حکایات اسباب بسیاری بود در قدیم زمان که علمای اعلام آن را ضبط کردند و ائمه طاهرین‏علیهم السلام برای معالجه آن اختلافات و تکلیف فعلی مکلف مکرر دستورالعمل دادند، و در آنها نیز اختلاف پیدا شده و علمای عظام - رضی اللَّه تعالی عنهم - رنج‏ها کشیده تا هر طایفه به حسب مشرب و مذاقی که در مبانی فقه داشتند طریقی معین و رشته‏ای در پیش گرفتند که ذکر آن مناسب اینجا نیست.
    
آنچه مناسب غرض است تنبیه روضه‏خوان بصیر متقی است بر آنکه اگر چیزی یا حکایتی در کتاب عالمی دید، اگرچه در نقل آن از آنجا بر او محذوری نیست، ولکن بایست تأمل کند و ملتفت شود بلکه تجسس نماید که علمای دیگر مبادا خلاف آن را ذکر کرده باشند به نحوی که خلاف واقع بودن خبر اول ظاهر و مبین شود، به نحوی که باید ظاهراً آن کلام را تأویل نمود. پس در چنین مقام: اولاً مستند نقل خود را بگوید و به نحو جزم خودش خبر ندهد که مثلاً امام چنین بود، یا گفت، یا کرد.
   
و ثانیاً مخالفت آن را با سایرین اشاره کند، که مبادا گوش‏کنندگان مغرور شوند، خصوص اگر صاحب آن کتاب از بزرگان علما باشد.
  
دو نمونه از نقل‏های متناقض
  
و ما برای توضیح این مطلب دو مثال ذکر کنیم:
  
مثال اول: [آیا علی‏علیه السلام تنها یک ضربت خورد؟]
  
عالم جلیل بی‏نظیر و عدیل شیخ مفید - رحمه اللَّه - در کتاب ارشاد در سیاق ذکر معجزات قاهرات و آیات باهرات حضرت امیرالمؤمنین‏علیه السلام گفته:
    
وَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ الْخَارِقَةِ لِلْعَادَةِ فِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ‏علیه السلام أَنَّهُ لَمْ یُعْهَدْ لأَِحَدٍ مِنْ مُبَارَزَةِ الأَقْرَانِ وَ مُنَازِلَةِ الأَْبْطَالِ مِثْلُ مَا عُرِفَ لَهُ‏علیه السلام مِنْ کَثْرَةِ ذَلِکَ عَلَی مَرِّ الزَّمَانِ. ثُمَّ إِنَّهُ لَمْ یُوجَدْ فِی مُمَارِسِی الْحُرُوبِ إِلَّا مَنْ عَرَتْهُ بِشَرٍّ وَ نِیلَ مِنْهُ بِجَراحٍ أَوْ شَیْنٍ إِلَّا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ‏علیه السلام فَإِنَّهُ لَمْ یَنَلْهُ مَعَ طُولِ زَمَانِ حُروبِهِ جِراحٌ مِنْ عَدُوٍّ وَ لا شَیْنٌ، وَ لا وَصَلَ إِلَیْهِ أَحَدٌ مِنْهُمْ بِسُوءٍ حَتَّی کَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَعَ ابْنِ مُلْجَمٍ [لَعَنَهُ اللَّهُ] عَلی اِغْتِیَالِهِ [اِیَّاهُ] مَا کانَ. وَ هَذِهِ اُعْجُوبَةٌ اَفْرَدَهُ اللَّهُ بِالآْیَةِ فِیهَا وَ خَصَّهُ بِالْعِلْمِ الْبَاهِرِ فِی مَعناها وَ دَلَّ بِذَلِکَ عَلَی مَکَانِهِ مِنْهُ وَ تَخَصُّصِهِ بِکَرَامَتِهِ الَّتِی بَانَ بِفَضْلِهَا مِنْ کَافَّةِ الأَنَامِ." 2 ".
 
حاصل ترجمه آنکه:
    
مدت زمان محاربه و مجادله آن حضرت در میدان معرکه با دشمنان از ایام محاربه از همه شجاعان و هژبران روزگار بیشتر بود، و پیدا نشود از دلیران که پیوسته ایام مشغول کارزار بودند کسی، مگر آنکه صدمه از عدوی خود خورده، و جراحتی به او رسیده، یا عیب و نقصی در اعضایش پیدا شده که به آن بدشکل و سیما شده جز امیرالمؤمنین‏علیه السلام که با این طول ایام مقاتله، از عدو جراحتی و عیب و نقصی در بدن مبارکش نرسید، و از دشمن بدی و مکروهی ندید جز ضربتی که از ابن ملجم به مکر و حیله به آن حضرت رسید. و این آیه باهره‏ای است که خدای تعالی آن جناب را به آن امر عجیب در میان تمام دلیران روزگار ممتاز فرموده.
 
و آنچه فرموده مؤید است به خبری که شیخ شاذان بن جبرئیل در کتاب فضایل نقل کرده در قصه ولادت آن جناب که: حوا و مریم‏علیهما السلام و دو زن دیگر حاضر شدند و آن جناب را معطر نمودند و در جامه پیچیدند، پس جناب ابوطالب خواست در آن حال ختنه کند به عادت عرب که طفل را در کودکی ختنه کند. پس یکی از آن زنان گفت: این مولود متولد شده پاک و پاکیزه کرده شده، حرارت آهن نخواهد چشید مگر بر دست مردی که خدای تعالی و رسولش و ملائکه و آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها و دریاها او را دشمن دارند و آتش جهنم مشتاق اوست. پرسید کیست؟ گفت: ابن ملجم مرادی - الخ." 3 ".
  
با این حال کلام آن شیخ معظم و مضمون این خبر را نتوان باور کرد و به ظاهرش واگذاشت، چه آن منافات دارد با اخبار بسیار که بعضی از آن را خود آن شیخ معظم روایت کرده و به اختصار به جمله‏ای از آنها اشاره می‏شود:
 
اول: شیخ جلیل مذکور در کتاب اختصاص روایت کرده که چون آن حضرت از جنگ احد برگشت، هشتاد جراحت در بدن مبارکش بود و قتیله‏ها را چون در زخمی داخل می‏کردند از زخم دیگر بیرون می‏آمد به نحوی که آن دو زن که جراح بودند و معالجه می‏کردند چنانچه خواهد آمد، عرض کردند که این قسم فتیله‏ها از زخمی به زخمی می‏رود و بر جان او می‏ترسیم، و آن جناب درد را کتمان می‏کرد و مانند گوشت جویده شده بود، و بر روی پوستی جنابش را گذاشته بودند. چون چشم حضرت رسول‏صلی الله علیه وآله بر او افتاد، گریست - الخ." 4 ".
   
دوم: شیخ معظم مذکور ایضاً در آنجا روایت کرده که بعد از وفات آن جناب شمردند اثر جراحاتی که در بدن مبارکش بود، از فرق تا قدم، پس عدد آن به هزار رسید." 5 ".
  
سیم: ایضاً آن عالم کامل در آن کتاب و شیخ صدوق در کتاب خصال حدیثی طولانی از حضرت امام محمّد باقرعلیه السلام و از محمّد بن الحنفیه روایت کردند که یکی از علمای یهود شرفیاب خدمت آن حضرت شد بعد از جنگ نهروان و آن جناب ذکر کردند برای او هفت موضع که خدای تعالی آن جناب را امتحان نمود در حیات پیغمبرصلی الله علیه وآله، و هفت موضع دیگر بعد از وفات آن حضرت، و در همه مواضع صبر نمود. در چهارم از هفت اول اجمالی از غزوه احد را بیان فرمود و در آخر آن فرمود:
  
مجروح شدم در پیش روی رسول خداصلی الله علیه وآله به هفتاد و چند جراحت، که از آنهاست این و این. و رِدا را از خود انداختند و دست مبارک را بر اثر یک یک از آن جراحات کشیدند - الخ." 6 ".
   
چهارم: ایضاً در این دو کتاب در همان خبر شریف طولانی مذکور است که در موضع پنجم از قسم اول، اجمالی از غزوه خندق و چگونگی مبارزات خود را با عمرو بن عبدود بیان نمود پس فرمود:
   
به من این ضربت را زد، و اشاره کرد به فرق مبارکش - الخ." 7 ".
 
پنجم: شیخ طبرسی در تفسیر مجمع‏البیان روایت کرده که در روز احد علی‏علیه السلام را آوردند خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله در حالتی که در بدن شریفش بود زیاده از شصت جراحت که از طعن نیزه و ضربت شمشیر و پیکان تیر رسیده بود. پس رسول خداصلی الله علیه وآله دست مبارک به آن جراحات می‏مالید و آنها ملتئم می‏شد به اذن خدای تعالی، تا آنکه چنان شد که گویا جراحتی نبود." 8 ".
  
ششم: شیخ جلیل مقدم علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود به سند معتبر روایت کرده، در ضمن ذکر قصه جنگ احد که اصحاب آن حضرت همه فرار کردند و امیرالمؤمنین‏علیه السلام پیوسته با مشرکین مقاتله می‏نمود تا آنکه در روی مبارک و سر و سینه و شکم و دو دست و دو پای آن جناب نود جراحت رسید. پس آن جماعت ترسیدند و از او کناره کردند و شنیدند منادی از آسمان که می‏گفت لا فَتی إِلّا عَلِیٌّ، لا سَیْفَ إِلّا ذُوالْفَقار." 9 ".
  
ندیده، نبیند دگر روزگار
  
جوان چون علی، تیغ چون ذوالفقار
  
هفتم: عالم نبیل قطب راوندی در کتاب خرایج روایت کرده که در جنگ احد چهل جراحت به بدن امیرالمؤمنین‏علیه السلام رسید. پس رسول خداصلی الله علیه وآله آبی در دهان مبارک کرد و بر آن جراحات ریخت، پس گویا هیچ جراحتی در آن حال نبود." 10 ".
 
هشتم: رشیدالدین محمّد بن شهر آشوب در کتاب مناقب روایت کرده که در روز احد شانزده ضربت به علی‏علیه السلام رسیده، در آن حال که در پیش روی رسول خداصلی الله علیه وآله مشرکین را از آن حضرت دفع می‏کرد، و در هر ضربت بر زمین افتاد، پس جبرئیل آن جناب را بلند می‏کرد." 11 ".
  
نهم: نیز در آنجا از آن جناب روایت کرده که فرمود: در روز احد شانزده ضربت به من رسید که در چهار از آن بر زمین افتادم پس مرد خوشروی نیکوموی خوشبویی به نزد من آمد و بازوی مرا گرفت و برپا داشت و گفت:
    
حمله کن بر ایشان که تو در اطاعت خداوند و رسول اویی، و هر دو از تو راضی‏اند. پس به نزد پیغمبرصلی الله علیه وآله آمدم و آنچه دیدم گفتم، فرمود: خداوند چشمان تو را روشن کند، آن مرد جبرئیل بود." 12 ".
    
دهم: امین الاسلام شیخ طبرسی در مجمع‏البیان به سند معتبر روایت کرده از حذیفه که در روز خندق عمرو بن عبدود از اسب فرود آمد و شمشیر از نیام کشید که گویا شعله‏ای بود از آتش. پس خشمناک رو کرد به جانب علی‏علیه السلام، پس آن حضرت رو به او آورد با سپر که بر سر کشیده بود. پس عمرو ضربتی بر آن حضرت زد که سپر را دو نیم کرد و شمشیر از آن گذشت و بر فرق مبارکش رسید و آن را مجروح کرد." 13 ".
  
یازدهم: علی بن ابراهیم در تفسیر خود قریب به همین را روایت کرده و بعد از آن ذکر نمود که بعد از کشته شدن عمرو، علی‏علیه السلام سرش را برید پس روانه شد به سوی پیغمبرصلی الله علیه وآله و خون از سر مبارکش می‏ریخت از ضربت عمرو، و از شمشیر آن حضرت خون می‏چکید." 14 ".
  
دوازدهم: ایضاً ابن شهر آشوب در کتاب مناقب روایت کرده که سر مبارک امیرالمؤمنین‏علیه السلام در جنگ خندق از ضربت عمرو بن عبدود مجروح شد، پس آمد به نزد رسول خداصلی الله علیه وآله پس آن زخم را بست و در آن دمید پس ملتئم شد، و فرمود: کجایم من در آن وقت که خضاب شود این از این (یعنی محاسن یا رخسارش از خون)؟" 15 ".
 
سیزدهم: ابو علی پسر شیخ طوسی - رحمه اللَّه - در امالی خود روایت کرده از حضرت رضاعلیه السلام از آباء گرامش از حضرت سجادعلیه السلام که فرمود در ضمن حدیثی در کیفیت شهادت جد بزرگوارش: و اما ابن ملجم پس واقع شد ضربت او در حالی که آن حضرت در سجده بود بر سر مبارکش، بر همان ضربتی که در آنجا بود." 16 ".
  
چهاردهم: ابن شهر آشوب در مناقب نقل کرده از کتاب ابان بن عثمان و او روایت نمود که در جنگ احد زیاده از شصت جراحت به بدن امیرالمؤمنین‏علیه السلام رسید. پس پیغمبرصلی الله علیه وآله امر کرد ام سلیم و ام عطیه را که آن جراحت‏ها را مداوا نمایند. پس هر دو عرض کردند که ما بر او ترسیده‏ایم (یعنی این زخم‏ها جنابش را هلاک خواهد نمود) پس پیغمبرصلی الله علیه وآله و مسلمین داخل شدند بر آن جناب در حالتی که یک قرحه داشت (یعنی به جهت اتصال زخم‏ها به یکدیگر گویا یک زخم محسوب می‏شد). پس آن حضرت دست مبارک بر آنها می‏مالید و می‏فرمود: مردی که چنین بلاها ببیند در راه خداوند، پس میان خود و خداوند نیکی و احسان را به غایت رسانده و عذر را تمام کرده. پس آن جراحت‏ها به هم ملتئم شد." 17 ".
 
مؤلف گوید که: این اختلافات در عدد جراحات آن حضرت در روز جنگ احد قابل جمع است به نحوی که مخالفتی در اخبار نباشد و باید در محل خود ذکر شود.
 
پانزدهم: روایت معروفه مشهوره که در قدیم‏الایام محل گفتگو بود و حاصل آن - چون مأخذ اصل آن فعلاً در نظر نیست - آنکه: در یکی از غزوات - و ظاهراً جنگ صفین باشد - پیکانی در پای مبارکش فرو رفت که در بیرون آوردنش رنج بسیار بر وجود مبارکش می‏رسید، پس در حال نماز که نفس مقدسه‏اش اصلاً به بدن التفاتی نداشت، آن را بیرون آوردند.
  
و به جهت باور نکردن ظاهر کلام شیخ اجل در ارشاد و آن خبر این مقدار از اخبار صریحه که اعیان علمای فن نقل کردند، کافی است. پس ناچار بایست آن را تأویل کرد به اینکه مراد جراحاتی باشد که منافی با قوت قلب و شجاعت باشد، مثل جراحاتی که در طرف پشت باشد که علامت فرار کردن صاحب جراحت است از صف هیجا و میدان معرکه؛ یا جراحاتی که به آن عیبی و نقصی در بدن پیدا شود و غالباً برای صاحب آن اسمی مخصوص باشد، مثل: اعلم: آنکه لب بالایش شکافته شود. و اثرم: آنکه دندانش شکسته شود. و اقصم: آنکه دندان پیش رویش شکسته. و اشتر: آنکه پلک زیرین چشمش منقلب شود. و اخرم: آنکه دیوار بینیش بریده شده باشد. و اعور: آنکه یک چشمش کور شود. و اعمی: هر دو چشم کور و امثال آن بسیار است و شاید برای متأمل، محامل دیگر به نظر برسد.
  
و اما خبر کتاب فضایل پس پوشیده نماند که مؤلف آن اگرچه از اجله علماء است، ولکن ظاهراً این کتاب را در اوائل سن نوشته، و لهذا مبنی بر اتقان و اِحکام نیست و در آن اخبار غریبه منفرده بسیار یافت می‏شود، لهذا اساتید فن چندان اعتنایی به آن ندارند. علاوه بر این در متن این خبر عیب بزرگی است که بالمره خبر را از اعتبار انداخته و آن، آن است که تمام قصه ولادت آن حضرت و آمدن آن خواتین معظمه به جهت اعانت فاطمه بنت اسد و جمله‏ای از کرامات و گفتگوی جناب ابوطالب با آنها همه را در خانه ابوطالب نقل کرده، و این مخالف است با اخبار بی‏شمار و نص علمای اخیار و مضامین خطب و اشعار در تمام اعصار که ولادت باسعادت آن حضرت در داخل کعبه معظمه بود، و این از خصایص آن جناب است که احدی از انبیاء و اوصیاء در آن شرکت ندارند، و بعید نیست که از ضروریات مذهب امامیه باشد که پیوسته به آن افتخار می‏کنند. پس اصل که خراب شد، برای فرع محلی نخواهد ماند، چه رسد به معارضه با آن همه اخبار معتمده.
   
آیا رجوع اهل بیت‏ از شام به کربلا بوده است
  
مثال دوم: سید جلیل علی بن طاووس در اواخر کتاب لهوف فرموده:
 
وَ لَمَّا رَجَعَ نِسَاءُ الْحُسَیْنِ‏علیه السلام وَ عِیالُهُ مِنَ الشّامِ وَ بَلَغُوا الْعِرَاقَ قالُوا لِلدَّلیلِ مُرْ بِنا عَلی طَریقِ کَرْبَلاَ. فَوَصَلُوا اِلَی مَوْضِعِ الْمَصْرَعِ فَوَجَدُوا جابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِی - رَحِمَهُ اللَّهُ - وَ جَمَاعَةً مِنْ بَنِی هاشِمَ وَ رَجُلاً مِنْ آلِ رَسُولِ اللَّهِ‏صلی الله علیه وآله قَدْ وَرَدُوا لِزِیَارَةِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ‏علیه السلام فَوَافَوْا فِی وَقْتٍ وَاحِدٍ، وَ تَلاقَوْا بِالْبُکَاءِ وَ الْحُزْنِ وَ اللَّطْمِ، وَ أَقَامُوا الماتَمَ الْمُقْرِحَةَ لِلأَکْبَادِ، وَ اجْتَمَعَ إِلَیْهِمْ نِسَاءُ ذَلِکَ السَّوَادُ فاَقَامُوا عَلَی ذلِکَ أَیَّاماً." 18 ".
  
و مختصر همین عبارت را جعفر بن نما در کتاب مثیر الاحزان که بیست و چهار سال بعد از وفات سید تألیف کرده ذکر نموده." 19 " و حاصل ترجمه آنکه:
  
آل اللَّه‏علیهم السلام چون در مراجعت از شام به عراق رسیدند به دلیل راه فرمودند: ما را از راه کربلا ببر. چون به سر تربت مطهر رسیدند جابر بن عبداللَّه را با جماعتی از مردان بنی‏هاشم که به زیارت آن حضرت آمده بودند، ملاقات کردند و در یک وقت به آنجا رسیدند. پس مشغول نوحه و زاری و بنای تعزیه‏داری را گذاشتند، و زنان قبایل عرب که در آن اطراف بودند، جمع شدند و چند روز در آنجا به این شغل عزاداری مشغول بودند.
  
نقد نظریه سید بن طاووس
 
پس می‏گوییم: سید معظم مذکور، جلیل‏القدر، عظیم‏الشأن، صاحب کرامات باهره و مناقب فاخره است در نزد کافه علمای اعلام، و مؤلفات و تصانیفش مقبول و مطبوع اساتید و ارباب فن، ولکن مخفی نیست بر متدبر منصف که مؤلفات بزرگان دین چه در مطالبی که محتاج به فکر صائب و نظر ثاقب است، و چه در اموری که متوقف بر طولِ باع" 20 " و تثبت و اطلاع است در امتداد عمرشان همه بر یک وَتیره و نَسَق نباشد.
  
کتابی که در اوائل تحصیل و سن شباب نویسند در اتقان و ضبط و جامعیت غالباً مشابهتی با آنچه در ایام تکمیل و اواخر عمر تألیف نمایند، ندارد، اگرچه در ذهن چنان می‏آید که هر کتابی به هر عالمی نسبت دهند در زمان جلالت و بزرگی که به تدریج شهور و سنین به آنجا رسیده تألیف نموده و حال آنکه چنان نیست، چنانچه پوشیده نیست بر ناظر در مؤلفات اوایل سن ایشان و اواخر آن. و این سید جلیل کتاب لهوف را در اوائل سن تألیف نموده، و شاهد بر این دعوی دو چیز است:
  
اول آنکه: طریقه ایشان در تمام مؤلفات که موجود و علما از آنها نقل کنند بر ذکر مأخذ نقل و سند روایت است به قدری که میسور بود و بر آن واقف شدند، به خلاف سیره ایشان در این کتاب و کتاب مصباح الزائر که در این دو ذکری از مأخذ و سند نیست، و وجهی جز عدم اتقان تام در آن ایام و قلت اطلاع ندارد. و از لهوف مختصرتر هم تألیف دارد مثل مجتنی" 21 " و در آنجا ابداً نقلی بی‏ذکر مأخذ و مستند نکرده. پس اگر در نقل از آن کتاب ایرادی شود، منافات با بزرگی مقام و طول باع و کثرت اطلاعشان در احادیث و آثار ندارد، زیراکه آن درجات بعد از آن به تدریج پیدا شده.
  
دوم آنکه: سید معظم مذکور در کتاب اجازات چون در مقام ذکر مؤلفات خود برآمدند، تصریح نمودند که: من کتاب مصباح الزائر را در اوایل تکلیف نوشتم." 22 ".
  
و در اول لهوف فرموده که:
 
چون من «مصباح الزائر» را نوشتم و زائر از حمل آن مستغنی است از برداشتن مزار کبیری یا صغیری، خواستم چون زائر به جهت زیارت عاشورا مشرف می‏شود با خود مقتلی نبرد این مختصر را که مناسب تنگی وقت زوار است در مقتل نوشتم، که به آن کتاب منضم شود." 23 ".
 
و این کلام صریح است در آنکه لهوف به منزله متمم مصباح الزائر و در اوائل تکلیف تألیف شده و این خود کافی است برای وضوحِ نبودن آن در اتقان و استحکام مثل سایر مؤلفات جلیله ایشان.
 
چون این مقدمه مکشوف شد می‏گوییم: رسیدن اهل بیت در اربعین به کربلای معلی به نحوی که سید در لهوف ذکر نموده، منافی است با امور بسیار و جمله‏ای از اخبار و تصریح جمعی از علمای اخیار. و به اختصار به آنها اشاره می‏شود:
  
اول آنکه: سید معظم مذکور بعد از مدتی خود ملتفت به بعضی از خرابی‏های این نقل از آن راوی مجهول شده، لهذا در کتاب اقبال در اعمال روز بیستم صفر بعد از اشاره به آنچه در لهوف سابقاً نوشته بود، فرموده که این بعید است، زیراکه عبیداللَّه بن زیاد - لعنه اللَّه - نوشت به یزید واقعه کربلا را و از او اذن خواست در حمل اهل بیت به سوی شام، و ایشان را حمل نکرد تا جواب رسید، و این محتاج است به نحو بیست روز یا زیاده. و وجه دیگر آنکه چون اهل بیت را به شام فرستاد مروی است که یک ماه ایشان را در مکانی جای دادند که از سرما و گرما ایشان را نگاه نمی‏داشت. و صورت حال مقتضی است که وصول ایشان به مدینه یا کربلا متأخر باشد از اربعین." 24 ".
 
این خلاصه کلام ایشان است در اقبال، والعجب که در لهوف استیذان پسر مرجانه را از یزید و حمل او اهل بیت را بعد از آمدن جواب ذکر کرده و با این حال آن قصه را از آن راوی نقل فرموده! این دو هرگز با هم جمع نشود.
 
دوم آنکه: احدی از اجلّاء فن حدیث و معتمدین اهل سیر و تواریخ، در سیاق ذکر مقتل اشاره به این قصه نکردند با آنکه ذکر آن از جهاتی شایسته و محل اعتنا بود، بلکه از سیاق کلامشان انکار آن معلوم می‏شود.
شیخ مفید در ارشاد گفته:
  
ثُمَّ أَمَرَ بِالنِّسْوَةِ أَنْ یَنْزِلْنَ فِی دارٍ عَلیحِدَّةٍ مَعَهُنَّ أَخُوهُنَّ عَلِیُّ بْنَ الْحُسَیْنِ‏علیه السلام فَأُفْرِدَ لَهُمْ دارٌ یَتَّصِلُ بِدارِ یَزید، فَاَقامُوا اَیّامًا ثُمَّ نَدَبَ یَزیدُ النُعْمانَ بْنَ بَشیرٍ وَ قالَ لَهُ: تَجَهَّزْ لِتَخْرُجَ بِهؤُلاءِ النِّسْوَةِ اِلَی الْمَدینَةِ - اِلی اَنْ قالَ - وَ اَنْفِذْ مَعَهُمْ فِی جُمْلَةِ النُّعْمانِ بْنِ بَشیرٍ رَسُولاً تَقَدَّمَ اِلَیْهِ اَنْ یَسیرَ بِهِمْ فِی اللَّیْل وَ یَکُونُوا اَمامَهُ حَیْثُ لایَفُوتُونَ طَرْفَهُ، فَاِذا نَزَلُوا اِنْتَحی عَنْهُمْ وَ تَفَرَّقَ هُوَ وَ اَصْحابُهُ حَوْلَهُمْ کَهَیْئة الْحَرْسِ لَهُمْ، وَ یَنْزِلَ مِنْهُمْ بِحَیْثُ اِنْ اَرادَ اِنْسْانٌ مِنْ جَماعَتِهِمْ وَضُوءاً وَ قَضاءَ حاجَةٍ لَمْ یَحْتَشِمْ. فَسارَ مَعَهُمْ فِی جُمْلَةِ النُّعْمانِ وَ لَمْ یَزَلْ یُنازِلُهُمْ فِی الطَّریقِ وَ یَرْفِقُ بِهِمْ - کَما وَصّاهُ یَزیدُ - وَ یْرعاهُمْ حَتّی دَخَلُوا الْمَدینَةَ." 25 ".
 
حاصل ترجمه مقدار شاهد مقام آنکه:" 26 ".
 
یزید به نعمان بن بشیر (و او از آن ده نفر صحابی است که با معاویه بودند) گفت: تهیه سفر ببین و این زنان را به مدینه برسان. و او را وصیت کرد" 27 " که در شب سیر کند و در عقب اهل بیت باشد به نحوی که از نظر او بیرون نروند، و در منازل از ایشان دور شوند که اگر کسی از مخدرات حاجتی دارد شرم نکند، و در اطراف ایشان متفرق شوند به منزله نگاهبانان. و نعمان" 28 " به وصیت یزید عمل نمود و اهل بیت عصمت را به آرامی و مدارا برد تا داخل مدینه شدند.
  
و نشود که ایشان در سیر خود به کربلا روند و جابر را ملاقات کنند و چند روز عزاداری کنند و شیخ مفید آن را در محل معتمدی ندیده باشد یا دیده و در این مقام اشاره به آن نکند. و قریب به همین عبارت را ابن اثیر در کامل التواریخ" 29 " ذکر کرده و طبری نیز در تاریخ خود که از تواریخ معتبره است، مختصری در این مقام گفته،" 30 " و در هیچ کدام ذکری از سفر عراق نیست.
 
سوم آنکه: شیخ مفید در مسار الشیعة در وقایع ماه صفر فرموده:
 
وَ فِی الْیَوْمِ الْعِشْرینَ مِنْهُ کانَ رُجُوعُ حَرَمِ سَیِّدِنا وَ مَوْلانا أَبِی عَبْدِاللَّهِ الْحُسَیْنِ‏علیه السلام مِنَ الشّامِ اِلَی مَدینَةِ الرَّسُولِ‏صلی الله علیه وآله، وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی وَرَدَ فیهِ جابِرُ بْنُ عَبْدِاللَّه الأْنصارِی، صاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ‏صلی الله علیه وآله مِنَ الْمَدینَةِ اِلی کَرْبَلا لِزِیارَةِ [قَبْر] اَبِی‏عَبْدِاللَّهِ‏علیه السلام، وَ کانَ" 31 " اَوَّلَ مَنْ زارَهُ [مِنَ الْمُسْلِمینَ]، وَیُسْتَحَبُّ زِیارَتُهُ." 32 ".
  
در روز بیستم از ماه صفر رجوع حرم حضرت ابی‏عبداللَّه الحسین‏علیه السلام بود از شام به سوی مدینه طیبه، و آن روز روزی است که وارد شد جابر بن عبداللَّه از مدینه به کربلا به جهت زیارت قبر حضرت ابی‏عبداللَّه‏علیه السلام، و او اول کسی است که آن جناب را زیارت کرده.
         
و قریب به همین عبارت را شیخ طوسی در مصباح المتهجد" 33 " و علامه حلی در منهاج الصلاح" 34 " و کفعمی در دو موضع از مصباح خود" 35 " ذکر کرده، و ظاهر عبارت آن است که روز اربعین از شام بیرون آمدند نه آنکه وارد مدینه شدند. چنانچه بعضی توهم کردند، چه از دمشق تا مدینه کمتر از یک ماه سیر قافله متعارف نشود خصوص آن قافله حسب دستورالعمل یزید به نعمان که با آن رفتار نمود، و بعد مابین این دو بلد زیاده از دویست فرسخ است. و اگر مراد آن بود، تغییر عبارت نمی‏داد و در حق جابر که اختلافی در ورود او در روز اربعین نیست به «ورود»، و در اینجا به «رجوع» تعبیر نمی‏فرمود. و در هر حال این کلمات صریحی است در نیامدن ایشان به کربلا، والا ذکر آن در وقایع ماه صفر از جهاتی اولی بود.
   
چهارم آنکه: تفصیل ورود جابر در کربلای معلی در دو کتاب معتبر موجود است و ابداً ذکری از ورود اهل بیت طهارت و ملاقات ایشان با جابر در آنجا نیست:
  
اول: شیخ جلیل‏القدر عمادالدین ابوالقاسم طبری آملی که از تلامذه ابوعلی پسر شیخ طوسی است، در کتاب بشارة المصطفی‏صلی الله علیه وآله که از کتب نفیسه موجود است، مسنداً روایت کرده از اَعمَش که از بزرگان محدثین است و او از عطیة بن سعد بن جناده عوفی کوفی جدلی - که او نیز از روات امامیه است و اهل سنّت در رجال خود تصریح کردند که او راستگو بود و در سنه 111 وفات کرد" 36 " - روایت کرده که گفت:
   
با جابر بیرون رفتیم به جهت زیارت حسین بن علی - صلوات اللَّه علیهما -. آنگاه شرح داد کیفیت ورود خود و جابر را به کربلا، و اجمال آن آنکه:
 
جابر غسل کرد و خود را شبیه مُحرِمان نمود و به سُعد خوشبو کرد، و چون نابینا بود، عطیه دستش را به قبر مطهر رساند، پس بیهوش شد، آب بر او پاشید، به حال آمد، پس به سوز دل سخنانی جگرسوز به آن حضرت عرض کرد، آنگاه بر شهدا سلام کرد و در آخر کلامش گفت که ما نیز شریک بودیم در آن امری که داخل شدید (یعنی مجادله و مقاتله و نصرت ذریه خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله و شهادت). عطیه گفت: ما رنجی نکشیدیم و شمشیری نزدیم، و سرهای این گروه از بدن جدا و زنانشان بیوه و فرزندانشان یتیم شدند، چگونه در اجر با ایشان شریک باشیم! جابر در جواب، حدیث نبوی را که خود شنیده بود، ذکر نمود که:
هر کس دوست دارد عمل قومی را، با ایشان در ثواب آن عمل شریک باشد و گفت: نیت من و اصحابم بر همان نیت حسین‏علیه السلام و اصحاب اوست. آنگاه فرمود: مرا ببرید به طرف خانه‏های کوفه. چون قدری از مسافت راه طی شد، فرمود: ای عطیه! آیا تو را وصیتی بکنم؟ و گمان ندارم بعد از این سفر دیگر تو را ملاقات کنم. پس امر کرد او را به دوستی دوستان آل محمّدصلی الله علیه وآله و دشمنی با دشمنان ایشان." 37 ".
  
و از این خبر شریف معتبر معلوم می‏شود جابر چند ساعتی بیش در آنجا درنگ نکرد و کسی را ملاقات ننمود و به حسب عادت نشود که اهل بیت وارد شوند و با جابر ملاقات کنند و عطیه در نقل چگونگی آن سفر زیارت با جابر ابداً اشاره به آن نکند.
   
دوم: سید جلیل مذکور - طاب ثراه - در کتاب مصباح الزائر در اعمال روز اربعین روایت کرده از عطا، و ظاهراً همان عطیه مذکور در خبر سابق است، گفت: من با جابر بودم روز بیستم صفر، چون به غاضریه رسیدیم؛ آنگاه قصه غسل و سُعد و بیهوشی را ذکر نمود، پس از افاقه زیارتی از او نقل کرد که به آن بر آن حضرت سلام کرد، و معروف است آن زیارت به زیارت آل اللَّه، و نیز زیارت مختصری برای علی بن الحسین‏علیه السلام و نیز مختصری برای شهداء، آنگاه رفت بر سر قبر ابی‏الفضل و زیارت کرد و نماز بجای آورد و رفت." 38 " و ابداً اشاره‏ای در آن خبر از آن قصه نیست.
 
و گمان ندارم صاحب عقل سلیمی باور کند که حضرت سجادعلیه السلام به آنجا بیاید و در ظاهر، اول زیارتِ آن جناب باشد و اشاره به آن نشود و زیارتی و سخنی از آن حضرت نقل نکند و از جابر نقل زیارت کند که تاکنون شیعیان در آن روز به آن عمل کنند.
 
پنجم آنکه: ابو مخنف لوط بن یحیی از بزرگان محدثین و معتمد ارباب سِیَر و تواریخ است و مقتل او در نهایت اعتبار، چنانچه از نقل اعاظم علمای قدیم از آن و از سایر مؤلفاتش معلوم می‏شود، ولکن افسوس که اصل مقتلِ بی‏عیب او در دست نیست و این مقتل موجود که به او نسبت دهند مشتمل است بر بعضی مطالب منکره مخالف اصول مذهب، و البته آن را اَعادی و جهال به جهت پاره‏ای از اغراض فاسده در آن کتاب داخل کردند و از این جهت از حد اعتبار و اعتماد افتاده، بر منفردات آن هیچ وثوقی نیست، و لهذا ما قصه ورود اهل بیت را به کربلا در اربعین به او نسبت ندادیم و حال آنکه قریب به عبارت لهوف را او نیز دارد. و عالم جلیل شیخ خلف آل عصفور در بعضی رسائل خود که اجوبه سی مسئله است، زحمت بسیاری در تطبیق اعظم منکرات آن کتاب بر اصول مذهب کشیده، ولکن بر متأمل در آن پوشیده نیست که جز تکلف حاصلی ندارد.
 
به هر حال در این اعصار برای آن مقتل نسخ مختلفه به زیاده و نقصان دیده شده و آن نسخ در این مطلب متفقند که اهل بیت جلالت را زمان حرکت از کوفه از راه تکریت و موصل و نصیبین و حلب به شام بردند. و آن راه، راه سلطانی است و غالباً آباد و به دهکده بسیار و شهرهای معموره عبور می‏کند. و از کوفه تا شام از آن راه قریب چهل منزل است، و قضایای عدیده و بعضی کرامات در ایام سیر از آن راه در آنجا موجود، و نشود تمام آن از دسّ وضّاعین باشد سیما که در بعضی از آنها داعی بر وضع نیست، و علاوه بر آن شواهد بسیار بر صدق اصل این مطلب که سیر از آن راه بوده یافت می‏شود از سایر کتب معتبره، مثل قصه دیر راهب قِنَّسْرین و بروز کرامت باهره از سر مبارک در آنجا، چنانچه ابن شهر آشوب در مناقب خود" 39 " نقل کرده و (قنسرین در یک منزلی حلب است که در سنه سیصد و پنجاه و یک به جهت غارت روم خراب شد)، و قصه یحیی یهودی حرانی و شنیدن او تلاوت قرآن را از سر منور در وقت عبور از آنجا و اسلام و شهادت او، چنانچه فاضل متبحر جلیل سید جلال‏الدین عطاء اللَّه بن السید غیاث‏الدین فضل اللَّه بن سید عبدالرحمن محدث معروف در کتاب روضة الاحباب نقل کرده و گفته: قبر یحیی در آنجاست و معروف است به یحیی شهید، و دعا در سر قبر او مستجاب می‏شود.
 
و حران شهری بود در شرقی فرات در بلاد جزیره و آن بلادی است مابین فرات و دجله. و نیز قریه‏ای است از توابع حلب، و احتمال هر یک می‏رود. و او نیز اکثر آن منازل را اسم برده و قضایا نقل کرده با اختلافی در آن با آنچه ابو مخنف گفته؛ و تصریح عالم جلیل بصیر عمادالدین حسن بن علی طبرسی صاحب مؤلفات رائقه مثل اسرار الامامة و غیرها در کتاب کامل السقیفة که معروف است به کامل بهایی بر آنکه: در آن سیر به آمِد و موصل و نصیبین و بعلبک و مَیافارقین و شَیزَر عبور نمودند." 40 " و آمِد کنار دجله است مثل موصل. و چهارم در سه منزلی شام است، و پنجم نزدیک به دیار بکر است که از بلاد جزیره است، و ششم قریب به حماة بین حلب و شام است. و بعضی قصص و حکایات برای آن منازل نقل کرده و محل گذاشتن سر مبارک در معره که در دو فرسخی حلب است و از قُرای اوست، چنانچه بعضی از علمای اعلام نقل کرده‏اند و ذکر این منزل و چگونگی رفتار اهل آن با لشکر ابن زیاد در آن مقاتل موجود است. و نیز فاضل اَلْمعی ملا حسین کاشفی قضایای متعدده در حین عبور از بسیاری از آن منازل در کتاب روضة الشهداء نقل کرده." 41 " و غیر این مواضع که حال در نظر نیست.
  
و غرض تمسک و استشهاد به هر یک از آنها نیست هر چند بعضی از آن در نهایت اعتبار است بلکه از مجموع آن، منصف اطمینان تام پیدا خواهد کرد که سیر از آن خط بود. علاوه معارضی و خلافی از اخبار و کلمات اصحاب تاکنون به نظر نرسیده. و چون عاقل تأمل کند سیر از کربلا به کوفه و از آنجا به شام [را] با ملاحظه اقل ایام توقف در آن دو بلد و از شام تا به کربلا در مدت چهل روز، از ممتنعات خواهد شمرد.
  
و اگر از آنچه گفتیم اغماض کنیم و فرض نماییم که سیر از بریه و غربی فرات بود، آن هم بعد از تأمل صادق نظیر اول است. چه از کوفه تا شام به خط مستقیم یکصد و هفتاد و پنج فرسخ است. روز دوازدهم ورود کوفه، سیزدهم انعقاد آن مجلس مَیْشوم، و ایام رفتن قاصد به شام و مراجعت به کوفه کمتر از بیست روز - چنانچه در اقبال - گفته نشود، و این استیذان ابن زیاد از یزید و حمل اسیران را به شام بعد از آمدن جواب، سید در لهوف نیز ذکر کرده، و ابن اثیر در کامل نقل کرده که:
  
چون آل حسین‏علیهم السلام به کوفه رسیدند ابن زیاد ایشان را حبس نمود و قاصدی نزد یزید فرستاد و اِخبار کرد به حال ایشان. روزی سنگی در آن محبس افتاد که مکتوبی به آن بسته بود و در آن نوشته بود:
   
قاصدی به جهت امر شما نزد یزید رفته، روز فلان به آنجا می‏رسد و روز فلان برمی‏گردد، پس اگر آواز تکبیر شنیدید، پس یقین کنید که شما را خواهند کشت وگرنه شما را امان دادند. چون دو روز یا سه روز به آمدن قاصد مانده بود. باز سنگی که به آن نوشته بسته بود، به آنجا افتاد و در آن نوشته بود وصایای خود را بکنید که زمان رسیدن قاصد نزدیک شده. چون قاصد رسید معلوم شد یزید امر کرده که ایشان را نزد او فرستند." 42 ".
 
و اما آنچه بعضی از افاضل علما در حواشی بر مزار بحار احتمال داده که استیذان و جواب به توسط کبوتر بود که ملوک سابق آن را به جهت قاصدی و بردن خط از بلدی به بلدی تربیت می‏کردند، فاسد است زیرا که در عصر بنی‏امیه و اوایل بنی‏عباس، این کار متداول نبود، بلکه شهاب‏الدین احمد بن یحیی بن فضل اللَّه العمری" 43 " تصریح کرده در کتاب «تعریف» که اصل آن قسم کبوتر که آن را حمام هدی و حمام رسائلی می‏گویند در موصل بوده و ملوک فاطمیین بسیار به او اعتنا داشتند. و از کتاب نمائم الحمائم" 44 " محیی‏الدین ابن عبدالظاهر نقل کرده که اول ملوک که آن را از موصل نقل کرد نورالدین محمود بن زنگی بود در سنه 565.
    
و بالجمله از اقبال گذشت که یک ماه در حبس شام بودند و بعد از بیرون آمدن هفت روز مشغول عزاداری بودند، چنانچه در کامل بهائی است،" 45 " و محمّد بن جریر طبری در تاریخ خود گفته که یزید ده روز ایشان را در خانه خود نگاه داشت و بعد از آن ایشان را روانه کرد." 46 " در مراجعت با نهایت اجلال و اکرام و تأنی و وقار در شب سیر می‏کردند، چنانچه از کلام شیخ مفید که گذشت و دیگران معلوم می‏شود. و اگر در هر شب هشت فرسخ بر همان خط مستقیم سیر کرده باشند، مدت سیر قریب به بیست و دو روز خواهد بود و حال آنکه از آن خط به جهت قلت آب و سایر مایحتاج سیر میسر نباشد، خصوص برای آن قافله زنان و کودکان و ضعیفان.
 
ششم آنکه: با رسیدن حضرت سجادعلیه السلام در آن روز به کربلا و جماعتی از مردان بنی‏هاشم و مشرف شدن ایشان به زیارت حضرت ابی‏عبداللَّه‏علیه السلام با جابر در یک روز بلکه در یک وقت، مناسب نبود جابر را اول زائر آن حضرت گویند و این را از مناقب او شمرند. شیخ مفید در مسار الشیعة چنانچه گذشت گفته: و هو اول من زاره." 47 ".
  
و شیخ ابراهیم کفعمی در حاشیه فصل چهل و یکم جنه خود گفته:
 
وَ إِنَّما سُمِّیَتْ زِیارَةُ الأَْرْبعینَ لأَِنَّ وقْتَها یَوْمَ الْعِشْرِینَ مِنْ صَفَرٍ، وَ ذلِکَ لِاَرْبَعینَ یَوْمًا مِنْ مَقْتَلِ الْحُسَیْنِ‏علیه السلام وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی وَرَدَ فیهِ جابِرُ بْنُ عَبْدِاللَّهِ الاَْنْصارِیٍ صاحِبُ النَّبِیَ‏صلی الله علیه وآله مِنَ الْمَدینَةِ إِلی کَرْبَلا لِزِیارَةِ الْحُسَیْنِ‏علیه السلام وَ هُوَ اَوَّلَ مَنْ زارَهُ مِنَ النّاسِ." 48 ".
  
زیارت مذکور در متن کتاب را زیارت اربعین می‏گویند، زیرا که وقتش در روز بیستم صفر است که چهل روز از شهادت حضرت ابی‏عبداللَّه‏علیه السلام گذشته، و آن روزی است که وارد شد در آن روز جابر انصاری از مدینه به کربلا به جهت زیارت آن حضرت، و او اول کسی است که آن جناب را زیارت کرده از مردمان.
  
و چه خوش گفته شاعر:
  
زائر اول جناب جابر است
 
جان فدای آنکه اول زائر است
   
هفتم آنکه: بر هر ناظری در کتب مقاتل مخفی نیست که بعد از ندامت ظاهری رجس پلید یزید و عذر خواستن و مخیر نمودن آل اللَّه را بین ماندن در شام و برگشتن به وطن اصلی مدینه طیبه، و اختیار کردن ایشان مراجعت را، اینکه به عزم مدینه از شام بیرون رفتند، و از عراق و کربلا ذکری در آنجا نبود و بنا به رفتن آن صوب نبود، و راه شام به عراق از خود شام از راه حجاز جدا می‏شود و قدر مشترکی ندارند، چنانچه از مترددین شنیده شده، و از اختلاف طول این سه بلد با یکدیگر معلوم می‏شود. پس هر که خواهد از شام به عراق رود از آنجا عازم و به خط عراق خواهد سیر کرد. و اگر اهل بیت از آنجا به این عزم بیرون آمدند - چنانچه ظاهر عبارت لهوف است - بی‏اطلاع آن خبیث و بی‏اذن او هرگز برای ایشان میسر نبوده، و نشود در آن مجالس ذکری از این عزم نشود. و ظاهر است که در سیر به عراق جز زیارت تربت مقدسه مقصدی نداشتند. و گمان نمی‏رود با آن خبث سریره یزید و پلیدی فطرتش اگر اظهار می‏کردند و اذن می‏خواستند راضی شود و اذن دهد و مصارف سفر را دو چندان کند با آن دنائت طبع و بی‏حیایی که دویست دینار دهد و بگوید: این به عوض آنچه از شما رفته.
  
به هر حال این استبعادی است که بالمرّه وثوق را از کلام آن راوی مجهول که در لهوف از او نقل کرده - و البته یکی از اهل سِیَر و تواریخ است - می‏برد و چون منضم شود به آن شواهد متقدمه، اساس این احتمال از اصل خراب خواهد شد.
 
و با این حال، اِخبار جزمی روضه‏خوانان به وقوع این واقعه به مجرد کلام مذکور، کاشف از نهایت جهل و تجری است. و کاش به همان چند سطر لهوف یا مقتل ابی‏مخنف قناعت می‏کردند و آن را مانند ریشه درخت در زمین شورزار قلب ویران نمی‏کاشتند، آنگاه این همه شاخه و برگ از او نمی‏رویانیدند، پس از آن، این همه میوه‏های گوناگون اکاذیب از آن نمی‏چیدند، و از زبان حجت بالغه خداوند حضرت سجادعلیه السلام این همه دروغ در وقت ملاقات خیالی با جابر نقل نمی‏نمودند. کار به آنجا رسیده که عطیه کوفی محدث تابعی را غلام مملوک جابر انصاری مدنی کردند، آنگاه او را آزاد کنند. چون مژده ورود اهل بیت را برای جابر آورد. و لنعم ما قیل: ما اَجْرأَهُمْ عَلَی الرَّحْمنِ وَ عَلی انِتْهاکِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ وَآلِهِ‏علیهم السلام!" 49 ".
  
چه خوش گفته است سعدی در اینجا:" 50 " اَلا یا اَیُّهَا السّاقِی أَدِرکأْسًا وَ ناوِلْها.
  
اعتبار مؤلف، دلیل اعتبار کتاب نیست
   
مخفی نماند که غایت آنچه از خبر شخص ثقه و نقل او بلکه نقل مؤمن عادل پیدا می‏شود برای سامع، ظن یا اطمینان است به صدق خبر، چون ناقل مذکور عمداً دروغ‏نمی‏گوید و احتمال نسیان و خطا در آن امور محسوسه که از آن خبر می‏دهد بعید است و اعتنایی به آن نیست. اگر واسطه بعد از او نباشد، و اگر واسطه یا وسایط عدیده بعد از او باشد بلکه سلسله زیاد و عهد طولانی و نقل از کتاب عالم ثقه شود و او از کتاب دیگر و هکذا، مثل ناقلین این اعصار تا عصر ائمّه‏علیهم السلام و مؤلفین آن طبقه از روات و ارباب سِیَر و تواریخ، پس اسباب عدم اطمینان به آن خبر به جهت کثرت وجود خطا و نسیان و سقط در نسخ و تحریف و تصحیف کاتب و معلوم نبودن کتاب فلانی از مؤلفات آنکه به او نسبت می‏دهند، و معلوم شدن عدم وثاقت صاحب کتابی که ناقل به جهت عدم خبرت و بصیرت به او اطمینان داشته و غیر اینها، بسیار شود.
  
لهذا ناقل متدین درستکار نباید به مجرد دیدن خبری و حکایتی در کتابی که به عالمی نسبت می‏دهند قناعت کند، چه بسا شود که آن کتاب را در اوائل سن نوشته و هنوز به مقام تمیز دادن صحیح از سقیم و ثقه از غیر ثقه نرسیده، چنانچه در تنبیه گذشته به آن اشاره شد، و از این جهت اخبار موهونه و بی‏اصل و مأخذ و مخالف روایت ثقات، بلکه اخبار کاذبه یقینی در آن یافت می‏شود، مثل کتاب محرق القلوب تألیف عالم جلیل آقاخوند ملا مهدی نراقی که از اعیان علمای دهر و یکی از مهدیین خمسه عصر خود بود،" 51 " علاوه بر آنکه بزرگان دین اعتراف به علو مقام علم و فضل او کرده‏اند مؤلفات رشیقه او در فقه و غیره مثل لوامع و مشکلات العلوم و غیر آن خود شاهدی است صادق و وافی در اثبات این مرام.
  
با این حال یافت می‏شود در این کتاب مطالب منکَره که ناظر بصیر متعجب می‏شود از نوشتن چنان عالمی چنین مطالبی را.
 
مثلاً به اخبار جزمی بدون آنکه نسبت دهد به عالمی یا کتابی نوشته در قضایای روز عاشورا که:
 
چون بعضی از یاران به جنگ رفته، شهید شدند. ناگاه از میان بیابان سوار مِکمَل و مسلح پیدا شد، مرکبی کوه پیکر سوار بود، خود عادی فولاد بر سر نهاده، و سپر مدور به سر کتف درآورده، و تیغ یمانی جوهردار چون برق لامع حمایل کرده، و نیزه هیجده ذرعی در دست گرفته، و سایر اسباب حرب را بر خود آراسته کالبرق اللامع و البدر الساطع به میان میدان رسید، و بعد از طرید و جولان روی به سپاه مخالف کرد و گفت:
    
هر که مرا نشناسد بشناسد، منم هاشم بن عتبة بن ابی وقاص پسر عم عمر سعد! پس روی به امام حسین‏علیه السلام کرد و گفت: السلام علیک یا اباعبداللَّه، اگر پسر عمم عمر سعد به جنگ شما آمده، من آمده‏ام جان خود را نثار شما کنم.
  
تا آخر قصه مبارزت و کشته شدن او که تمام آن دروغ است جزماً، زیراکه هاشم از شجاعان معروف بود و از این جهت او را مرقال می‏گفتند،" 52 " و از خاصه ملازمان رکاب ظفر انتساب حضرت امیرالمؤمنین‏علیه السلام بود، و عَلَم بزرگ اردوی جلالت، و رایت عظمای عساکر منصوره در جنگ صفین. در دست او بود، و در همان روز که از جنداللَّه عمار یاسر و جماعتی به درجه شهادت رسیدند و از لشکر معاویه ذوالکلاع معروف و عبیداللَّه پسر عمر هلاک شدند، هاشم نیز شهید شد به اتفاق علمای رجال و مؤلفین غزوه صفین و در کتاب صفّین نصر بن مزاحم به روایات عدیده کیفیت شهادت و شجاعت و قوت ایمان و جلادت او را ذکر کرده حتی بعض مراثی که برای او گفتند." 53 " و شبهه‏ای در کذب آنچه در محرق و قبل از او در روضه کاشفی است، نیست.
  
و از این عجیب‏تر آنکه نوشته:
 
چون پسر سعد هزار سوار برای مقاتله با هاشم فرستاد، حضرت نیز برادر خود فضل را با ده نفر از انصار برای اعانت هاشم فرستاد.
  
الی آخر قصه مجعوله که بایست از کتاب محو کرد. سبحان اللَّه! این همه رنج و تعب علمای انساب و مؤلفین حالات ائمّه‏علیهم السلام کشیدند و فرزندان حضرت امیرالمؤمنین‏علیه السلام را از ذکور و اِناث ضبط نمودند و اگر نادری فرزندی دیگر از آن جناب نام برده، به آن اشاره کردند، فضل نامی تاکنون در آن شماره دیده نشده.
 
و از این رقم در آن کتاب مکرر است بلکه در ترجمه عبارت عربی گاهی کلامی دارد که کاشف است از تألیف آن در اوایل سن قبل از دخول در مقامات علمیه، مثل آنکه گفته: عابس را غلامی بود شوذب نام، تا آنکه می‏گوید: غلام گفت: ای مولا - الخ.
 
و متن خبر این است:
 
وَ جاءَ عابِسُ بْنُ شَبیبِ الشّاکِرِی وَ مَعَهُ شَوْذَبٌ مَوْلی شاکِرٍ - الخ." 54 ".
 
شاکر قبیله‏ای است در یمن از طایفه همدان که از اولاد شاکر بن ربیعة بن مالک‏اند و عابس از آن قبیله بود. و برای مولی معانی عدیده در لغت عرب است، در هر جایی به مناسبت آنجا یکی از آنها اراده می‏شود، ولکن چون آن را به طایفه و قبیله نسبت دهند مثل آنکه بگویند: «مولی بنی‏اسد» «مولی ازد» «مولی ثقیف» مثلاً، مراد یکی از دو معنی است:
  
اول: حلیف، یعنی همقَسَم، به اینکه شخصی از طایفه‏ای به جهت تقویت و حفظ خود از دشمنان نزد قبیله با قوت و شوکتی می‏رود و با آنها همقسم می‏شود به نحوی که در جاهلیت و اسلام در میان قبایل عرب مرسوم بود. پس آن قبیله در وقت شدت و سختی و هجوم اعادی، او را یاری می‏کنند.
  
دوم: نزیل، یعنی آنکه از قبیله خود به جهت بعضی اغراض مثل وسعت معاش یا فرار از ناملایمات مثلاً هجرت می‏کند و در قبیله دیگر منزل می‏کند، و به رفتار و کردار و رسوم زندگی آنها عمل می‏کند. و در بیشتر قواعد مرسومه، موالیان هر قبیله به این دو معنی، در حکم آن قبیله است.
 
و شوذب مولی شاکر یعنی حلیف یا نزیل طایفه عابس بود، و لهذا در آن سفر مبارک با او مصاحب بود، نه آنکه غلام و تابع او بود، چه به معنی غلام هرگز نسبت به طایفه ندهند. و شاید مقام او از عابس بالاتر بود، چه در حق او گفته‏اند: و کان متقدماً فی الشیعة و برای مثال همین یک مورد بس است.
 
و گاه شود که مؤلف کتاب به جهت اظهار طولِ باع،" 55 " و کثرت تبحر و اطلاع، و داشتنِ کتاب بی‏حصر و احصاء، و جامعیت کتاب، هر کس هر چه در هر کتابی نوشته ضبط کند و در آنجا ثبت نماید و از مفاسد عظیمه مترتبه بر آن غفلت نماید. و اهون آن مفاسد سخریه و استهزاء بیگانگان از دین و ایمان است بر متناقضات و اکاذیب واضحه جمع شده در آن، و تمسک کردن ایشان به خرابی جمله‏ای از اخبار موجوده در آن کتاب بر خرابی و بی‏پایی سایر اخبار امامیه.
 
چنانچه گاهی خود این جماعت بیگانه بعضی کرامات از بِقاع مطهره ائمه طاهرین‏علیهم السلام جعل کنند و نشر دهند و بعد از مدتی معلوم شود دروغ و بی‏اصل بود، و غرضشان از این افتراء و نشر و ظهور، خلاف نمایاندن به عوام کالانعام است که سایر کرامات و معاجز که این طایفه برای ائمّه خود نقل کنند، همه از این رقم است.
 
پس چنین مطالب واهیه و اخبار بی‏اصل و پایه را در کتاب درج کردن و به دست خود، دشمن را بر خود چیره و مسلط کردن خلاف عقل و دیانت است.
 
و از این رقم کتاب است جمله‏ای از مؤلفات آقایان برغانی قزوینی" 56 " - رحمهم اللَّه - ولکن در بعضی از آنها کار را بر ناظر بصیر سهل کردند، زیراکه در آنها مآخذ روایات و حکایات را ذکر می‏کنند، لهذا معتبر و غیر معتبر آن معلوم، و صحیح از سقیم جدا می‏شود، و آنچه بی‏مأخذ است یا از ذکر آن از کثرت بی‏پایی شرم کنند آن رقم را به لفظ «به روایتی» و «در روایتی» و «بعضی گفتند» و امثال اینها بیان می‏کنند، پس سبب اغراء ناظرین نشدند. ولکن بهتر آن بود که اصلاً متعرض نشوند، چه هر ناظری بهره‏ای از تمیز ندارد. لهذا علمای درستکار از آن روایات اعراض کردند با داشتن یا دیدن آن مآخذ و اشتغال به تألیف در تمام عمر. و گاه شود مؤلف کتاب از کثرت اخلاص و شوق نشر فضایل و گریستن بر مصائب سادات انام‏علیهم السلام با داشتن قوه تمیز صحیح از سقیم، التفاتی به آنها نداشته و فرقی بین آنها نگذاشته، چه غرض او عِظَم دادن و بزرگ شمردن آن مصائب و سوزانیدن قلوب است، پس هر چه سبب آن باشد به قول بعضی از ظرفاء این طایفه: «خوش آمد» بلکه کار را به آنجا رساند که اخبار واهیه و حکایت کاذبه را به ذکر پاره‏ای اعتبارات ضعیفه و نکات سخیفه و استحسانات بارده به اعتقاد خود محکم کرده و در عِداد احادیث معتبره درج نماید.
  
دقت در انتساب کتاب به مؤلف
   
به خاطر دارم در ایام مجاورت کربلای معلی و استفاده از علامه عصر خود شیخ عبدالحسین طهرانی - طاب ثراه - که در تبحر و فضل و اتقان، عدیل نداشت سید عرب روضه‏خوانی از حلّه آمد - و پدرش از معاریف این طایفه بود - و اجزای کهنه‏ای از میراث پدر داشت. خدمت شیخ استاد آورد و غرضش استعلام اعتبار و عدم اعتبار آن بود. و آن اجزاء را اول و آخر نبود و در حاشیه آن نوشته بود که این از مؤلفات فلان [است] و یکی از علمای جبل عامل از تلامذه محقق صاحب معالم را اسم برده بود. چون در تراجمْ حالش مذکور بود مراجعه نمود اصلاً در مؤلفاتش اسمی از مقتل نبرده بودند. و چون در خود اجزاء مطالعه کردند معلوم شد که از کثرت اشتمال آن بر اکاذیب واضحه و اخبار واهیه احتمال نمی‏رود که از مؤلفات عالمی باشد.
  
پس آن سید حامل اجزاء را نهی فرمود از نشر آن و نقل از آن. ولکن بعد از چند روزی به مناسبتی مرحوم فاضل دربندی آقاخوند ملا آقا مطلع شد و آن را از آن سید گرفت و چون مشغول تألیف کتاب اسرار الشهادة بود، روایات آن اجزاء را متفرقاً در آن کتاب درج کرد و بر عدد اخبار واهیه و مجعوله بی‏شمار آن افزود و برای مخالفینْ ابواب طعن و سخریه و استهزاء باز نمود، و همتش او را به آنجا کشاند که عدد لشکر کوفیان را به ششصد هزار سواره و دو کرور پیاده رساند! و برای جماعت روضه‏خوانان میدانی وسیع مهیا نمود که هر چه کمیت نظر را در آن بتازند، به آخر نرسانند و در بالای منابر با نهایت قوت قلب مستند ذکر کنند که فاضل دربندی چنین فرموده.
  
فاضل مذکور از علمای مبرزین و افاضل معروفین، و در اخلاص به خامس آل عبا - علیهم آلاف التحیة و الثناء - بی‏نظیر بود، ولکن این کتاب در نزد علمای فن و نقادین احادیث و سِیَر بی‏وقع و بی‏اعتبار، و اعتماد بر آن کاشف از خرابی کار ناقل و قلت بصیرت اوست در امور، با آنکه خود در آن کتاب تصریح به ضعف روایات آن اجزاء و ظهور علامات کذب و وضع در آن کرده، ولکن برای نقل آنها در آن کتاب عذری خواسته که در خرابی با روایات اجزاء شریک است.
 
و از مطالب عجیبه آنکه: برای خودم مرحوم مذکور مشافهةً نقل کرد که من در ایام سابقه شنیدم که فلان عالم گفت یا روایتی نقل کرد که روز عاشورا هفتاد ساعت بود. و من در آن وقت این را غریب شمردم و متعجب شدم از نقل آن، ولکن حال که تأمل در وقایع روز عاشورا کردم خاطر جمع، یا یقین کردم که آن نقلْ راست، و آن همه وقایع نشود مگر در آن مقدار زمان.
 
این حاصل فرموده ایشان است، به جهت طول زمان عین الفاظ ایشان به‏خاطر نمانده. و در آن کتاب نیز از آن تقویت کرده؛ و از این فقره پی به سلیقه ایشان باید برد.
 
و گاه شود که بنای مؤلف کتاب بر اتقان و نقل از کتب معتمده است، ولکن به جهت عدم مهارت و خبرت بر حال علماء و ارباب سیر و مورخین و نداشتن قوه تمیز ثقات ایشان از غیر ثقات، بسا شود بر کتابی از سیر و تواریخ اعتماد کند و مدار نقل غالب منقولات خود را بر آن گذارد، ولکن در نزد اهل خبره چندان اعتباری ندارد و مطالب واهیه بسیار در آن نشان دهند، لهذا در کتاب آن مؤلف منکرات عدیده یافت می‏شود با آن بنا و دعوی، بلکه با افتخار و طعن بر دیگران. و از این رقم بعضی مقاتل یافت می‏شود، چون ذکر آن خالی از مفسده نبود، اشاره نکردیم.
  
و نتیجه تمام این کلمات آنکه: چنانچه روضه‏خوان بنای درستکاری دارد و شایق است که خود را در سلک ملازمان خاص درآرد، و در خود قوه تمیز کتاب معتمد هرچند از ثقه خبیر غیر عالم باشد، از کتاب غیر معتمد هرچند از عالم متقی باشد نمی‏بیند و به این مقام نرسیده، از اساتید اهل فن جویا شود و از گفته ایشان تجاوز نکند والا که به اغوای شیطان رسم تازه‏گویی را گذاشته و از هر کتابی هر چند جنگ المزخرفات باشد، نقل کند، و آن را هم به صورت جزم بیان کند، البته خود را مهیا سازد برای تمام مفاسد مذکوره در مقامات گذشته.
    
حکایت خواب یک روضه‏ خوان
   
شخصی در شهر کرمانشاه خدمت عالم کامل، جامع فرید، آقا محمّد علی" 57 " صاحب مقامع و غیره - قدس اللَّه روحه - رسید و عرض کرد: در خواب می‏بینم به دندان خود گوشت بدن مبارک حضرت سید الشهداءعلیه السلام را می‏کَنم. آقا او را نمی‏شناخت، سر به زیر انداخت و متفکر شد، پس به او فرمود: شاید روضه‏خوانی می‏کنی؟ عرض کرد: بلی، فرمود: یا ترک کن، یا از کتب معتبره نقل کن.
  
تنبیه دوم [تشبیه دروغ‏سازی برخی روضه‏خوانان به مسنای یهودیان]
   
مستور نماند که علمای یهود چنین اعتقاد دارند و دعوی کنند که در آن چهل شب و روز که جناب موسی‏علیه السلام در بالای کوه طور سینا با خداوند - تبارک و تعالی - مکالمه داشت الواح تورات بر او نازل شد، و در آن ششصد و سیزده حکم بیش مکتوب نبود. و نیز قانون و مطالب عدیده لساناً بر او القا شد و در سینه آن جناب ثبت شد، و آنها به منزله معانی و شرح آن قانون مکتوبی بود. و چون از مناجات فارغ و از کوه طور مراجعت نمود هارون را در خیمه طلبید، اولاً آن قانون مکتوب یعنی تورات را به او تعلیم نمود، آنگاه قانون زبانی و روایات لسانی را به او آموخت.
   
و هارون پس از آموختن آن دو قانون برخاست و بر طرف راست جناب موسی‏علیه السلام نشست، آنگاه دو پسر هارون: الیعازار و ابتامار داخل شدند و آنها نیز مثل پدر خود هر دو قانون را آموختند، آنگاه یکی در طرف چپ جناب موسی‏علیه السلام نشست و دیگری در طرف راست جناب هارون نشست، آنگاه هفتاد شیخ که ایشان را مشایخ سبعین می‏گویند آمدند و هر دو قانون را یاد گرفتند و در خیمه نشستند. آنگاه کسانی که شایق تعلم بودند آمدند و یاد گرفتند، به این طریق که هارون برخاست و هر دو قانون را برایشان خواند، پس هر دو پسرش برخاستند و آن دو را بر آنها خواندند، پس مشایخ سبعین یک مرتبه آن را خواندند و آن اشخاص چهار مرتبه آن دو قانون را شنیدند و حفظ کردند و رفتند.
 
و می‏گویند جناب موسی‏علیه السلام به دست خود سیزده نسخه از آن قانون مکتوبی نوشت و به هر فرقه نسخه‏ای داد. و اما آن روایات زبانی را پس به یوشع تفویض نمود. و یوشع را چون وفات رسید به مشایخ سپرد، و مشایخ به پیمبران، تا آنکه رسید به جناب ارمیا و او به یارخ داد و یارخ به عزرا سپرد و عزرا به شمعون صادق و شمعون به ایتینی کونوس و او به یوئی بن یختان و او به موسی بن یوسیر و او به تتهان اربلی و یوشع بن برخیا و این دو به یهودا بن یحیا و شمعون بن شطاه و این دو به شمایا و ابی طلیون و این دو به هلل و او به پسرش شمعون و او به پسرش کملئیل که در عصر جناب عیسی‏علیه السلام بود، و او به پسرش شمعون و او به پسرش کملئیل و او به پسرش شمعون و او به پسرش یهودا حق دوش یعنی مقدس." 58 ".
 
پس از طول این مدت که آن روایات و قانون از سینه به سینه سیر می‏کرد این یهودا آنها را در مدت چهل سال با مشقت زیاد در کتابی جمع کرد و نام او را مَسنا" 59 " گذاشت. و این کتاب را یهود به غایت تعظیم کنند و معتقدند که تمام آن از جانب خداوند و واجب التسلیم است، و در میان ایشان رواج تام دارد به درس و تدریس، بلکه گویند قانون مکتوب - یعنی تورات - به منزله آب است و مَسنا به منزله شراب ممزوج به ابازیر" 60 " مناسب آن. و گاه تشبیه کنند اول را به نمک و دوم را به فلفل و ابازیر گوارا.
 
و علمای بزرگ یهود دو تفسیر برای مَسنا نوشتند، یکی در قرن سیم در اورشلیم یعنی بیت‏المقدس، و دیگری در اول قرن ششم در بابل. و این دو تفسیر را کمرا اورشلیم و کمرابابل گویند، و کمرا به معنی کمال است، یعنی کمال تورات است. و مجموع این دو تفسیر را کمرالان گویند، و چون با مسنا جمع شوند آن را طالموت" 61 " گویند. و به جهت تمیز گاهی گویند طالموت اورشلیم و طالموت بابل. و به جهت اغلاق اول و سهولت دوم، رغبت یهود به ثانی بیشتر و اعتنای ایشان به آن زیادتر است.
 
این خلاصه معتقد ایشان در این مقام. و حاصل آن آنکه کلمات بسیاری از جانب خداوند - تبارک و تعالی - در شب طور بر قلب جناب موسی‏علیه السلام نازل شد و تا قریب به دو هزار سال محل این کلمات صدور انبیا و اوصیاعلیهم السلام بود و از سینه به سینه نقل می‏کرد و چون در منزل آخر به سینه یهودا حق دوش رسید آنها را از سینه خود بیرون آورد و در کتابی که نام آن مَسنا است جای داد. و صدق تمام این اعتقاد و دعوی و کذب آن یا صدق بعضی و کذب بعضی بر ما معلوم نیست و از اهل بیت عصمت‏علیهم السلام در این باب چیزی به نظر نرسیده.
 
بلی صدوق در کتاب خصال روایت کرده از ابن عباس که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود که:
 
خداوند - عزوجل - راز گفت به یکصد و بیست و چهار هزار کلمه در سه شبانه‏روز با موسی‏علیه السلام، و در آن مدت طعامی و شرابی نخورد، و چون برگشت به سوی بنی‏اسرائیل از شنیدن سخنان آدمیین مشمئز شد به جهت حلاوت کلام حق تعالی که در مسامعش جای گرفته بود." 62 ".
 
و این خبر فی الجمله تصدیقی از اصل دعوای ایشان می‏کند.
 
به هر حال بر اخوان مؤمنین مخفی نماند که به ملاحظه اخبار متواتره در میان مسلمین که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: آنچه در امت‏های سابقه گذشته نظیر آن در این امت واقع خواهد شد،" 63 " و در اخبار اهل بیت‏علیهم السلام به بعضی از آن وقایع و نظیر آن اشاره شده و علمای اعلام نیز به فکر ثاقب بعضی وقایع و قصص این امت را منطبق کردند بر وقایع امم سالفه خصوص بنی‏اسرائیل، بایست برای این قصه مذکوره نظیری در این امت باشد، و تا قریب به عصر ما نبود و احدی را ندیدم به آن اشاره نماید، ولکن جماعت روضه‏خوانان چشم ما را روشن، و روی ما را سفید، و صدق اخبار نبویه را در مورد مذکور واضح و هویدا نمودند و به اقوال و افعال خود نظیر آن واقعه را در این امت به مقام حس و عیان در آورند.
    
توضیح این اجمال آنکه: روایات بسیاری در این باب به زبان عربی - که بهترین اسباب صحت سند و قوت متن خبر است در نزد بسیاری از این جماعت، که بعضی از آنها در نهایت فصاحت و بلاغت است - در السنه روضه‏خوانان دایر، و آنها را با تمام قوت قلب بالای منابر خوانند و برای جمله‏ای از آنها راوی مخصوصی معین کنند و نام برند و مجالس ماتم را به آن اخبار و حکایات رونقی تازه دهند و دل‏ها را بسوزانند و چشمان را بگریانند و ناله‏ها را بلند نمایند.
 
ولکن در سنین متطاوله گذشته به قدر قوه و بضاعت و بذل میسور همت در صدد پیدا کردن مآخذ آن اخبار و کتابی که از آن این طایفه روایات را برداشتند برآمده خود و جماعتی از اهل اطلاع و خبرت و ارباب دانش و بصیرت، تاکنون اثری از آن پیدا نشد و در کتب اساتید فن حدیث و خبر، و ارباب کتب بی‏حصر و حد در طبقات عصرهای گذشته نشانی از آنها نیست حتی در کتب جماعتی که نهایت مسامحه را در نقل اخبار ضعیفه در این مقام داشتند، و مکرر سؤال از مأخذ شد، گاهی حواله کردند به کتاب بعضی از علما مثل سید جزایری و امثال او که از صنف مسامحین در این مقامند؛ عمری صرف کرده و رنج بسیار کشیده آن کتاب به دست آمد، معلوم شد حواله بی‏محل بود. و گاهی حواله به کتابی کردند که اصلاً ذکری از آن در اهل فن نیست؛ و گاه به مقتل عالمی جلیل که احدی در مؤلفاتش اسمی از مقتل نبرده، و گاهی حواله به بلادی مثل بحرین و قطیف که راه تفحص به آن مسدود است. و به این قسم‏ها و مانند آن از اعذار، طفره زنند و این سِرّ را از اجانب مخفی نمایند.
 
و چون جمله‏ای از این جماعت در عِداد معتبرین محسوب، و بنای ایشان بر تحرز از گفتن دروغِ جزمی است عمداً، ناچار، بایست به جهت حمل کار ایشان بر صحت به مقتضای اخوت مسلمانی، آن رشته مسنا را که در بنی‏اسرائیل بود و هست به اینجا بیاوریم و بگوییم: این روایات دست به دست و سینه به سینه در سلسله این جماعت به این طبقات رسید و در اعصار قریب به عصر ما و در این زمان اندک اندک بنای جمع آنها شد!
  
در کتاب گاهی به قول بعضی در مجموعه والد مرحوم و گاهی در جنگ استاد مغفور و گاهی در مقتل فاضل کذایی و گاه برای آنها اسم تازه گذاشته می‏شود و گاه از آن مجموعه به اختلاف ترتیب در مجموعه دیگر و به جهت تعدد مأخذ خبر قوت می‏گیرد و چون جمع شود مسنای این امت می‏شود. ولکن مسنای یهود کتاب معین معهودی است که به ملاحظه آن دو تفسیر از زیادی و نقصان مصون و محروس است، و اما روایات مسنای این امت دارای قوه قویه نباتیه است که چون از مجموعه‏ای به مجموعه دیگر نقل کند فوراً نمو کند و بابرکت شود و شاخه‏ها و برگ‏های تازه باطراوت و نضارت برای آن پیدا گردد، و چون در سیر به منزل منا برسد و موسم نقل آنها رسد قوه حیوانیه در او ظاهر گردد و بال و پر پیدا کند و چون طیر خیال در هر لمحه به جهات مختلفه پرواز کند. و ما به جهت مثال به پاره‏ای از آنها اشاره کنیم به اینکه مختصری از او ذکر کنیم که معلوم شود کدام خبر است، چه نقل تمام با وضع رساله مناسبت ندارد.
  
نمونه‏هایی از روضه‏های دروغ

اول: نقل کنند از حبیب بن عمرو که رفت خدمت امیرالمؤمنین‏علیه السلام بعد از رسیدن ضربت به فرق مبارکش، و اشراف و رؤسای قبایل و شرطة الخمیس" 64 " در محضر انورش بودند، می‏گوید:
  
وَ ما مِنْهُمْ اَحَدٌ اِلّا وَ دَمَعَ عَیْنَیْهِ یَتَرَقْرَقُ عَلی سَوادِها حُزْنًا عَلی أمیرِالْمُؤْمِنینَ‏علیه السلام." 65 ".
 
و به فرزندان آن جناب نظر کردم که سرها به زیر انداخته، وَ ما تَنَفَّسَ مِنْهُمْ مُتَنَفِّسٌ اِلّاَ وَظنَنْتُ اَنَّ شَطایا قَلْبَهُ تَخْرُجُ مِنْ [مع - ظ] اَنْفاسِهِ." 66 ".
 
می‏گوید: اطبا را جمع کردند و اثیر بن عمرو ریه گوسفند را باد کرد و داخل آن جراحت کرد و بیرون آورد، دید به مغز سر آلوده است. حاضرین پرسیدند، فَخَرَسَ وَ تَلَجْلَجُ لِسانُهُ." 67 " مردم فهمیدند و مأیوس شدند. پس سرها به زیر انداخته، آهسته می‏گریستند از ترس آنکه زنان بشنوند، جز اصبغ بن نباته که طاقت نیاورد و نتوانست خودداری کند دُونَ اَنْ شَرِقَ بِعَبْرتِهِ." 68 " پس حضرت چشم باز کرد. و بعد از کلماتی حبیب می‏گوید: گفتم.
 
یا اَبَا الْحَسَن، لا یَهُولَنَّکَ ما تَری وَ اِنَّ جَرْحَکَ غَیْرُ ضائِرٍ، فَإِنَّ الْبَرْدَ لا یُزیلُ الْجَبَلَ الاَْصَمَّ، وَ نَفْحَةُ الْهَجیر" 69 " لا یُجَفِّفُ الْبَحْرَ الْخِضَمَّ، وَالصِّلُّ یَقْوِی اِذاَ ارْتَعَشَ، وَاللَّیْثُ یَضْرِی إِذا خُدِشَ." 70 ".
 
بعد حضرت جوابی داد و ام کلثوم شنید و گریست. حضرت او را خواست، داخل شد خدمت پدر بزرگوارش - و ظاهر این نقل چنین است که در حضور همه آن جماعت آمد - و عرض کرد:
 
أَنْتَ شَمْسُ الطّالِبِیّینَ، وَ قَمرُ الْهاشِمِیّینَ، دَسّاسُ کُثْبِهَا الْمُتَرَصِّدُ، وَ اَرْقَمُ اَجْمَتُهَا الْمُتَفَقِّدُ، عِزُّنا اِذا شاهَتِ الْوُجُوهُ ذُلاًّ، وَ جَمْعُنا اِذَا الْمَوکِبُ الْکَثِیرُ قَلاًَّ." 71 ".
 
تا آخر این خبر مسجع مقفی که از شنیدنش نفس محظوظ می‏شود ولکن صد حیف که اصل ندارد! و در اصل شریف ثقه جلیل، عاصم بن حمید خبر عمرو و آمدن جراح را دارد ابداً از این کلمات در آن چیزی یافت نمی‏شود." 72 " و همچنین ابوالفرج در مقاتل الطالبیین معالجه اثیر بن عمرو را ذکر کرده بدون این شرح و حواشی." 73 ".
 
دوم: خبر طولانی در کیفیت بیرون آمدن حضرت سید الشهداءعلیه السلام از مدینه طیبه که در میان این جماعت دائر، و فاضل دربندی آن را در اسرار خود از بعضی شاگردانش روایت کرده که او در مجموعه‏ای که آن را نسبت می‏دهند به بعضی روضه‏خوان‏ها دیده که از عبداللَّه بن سنان کوفی روایت کرده و او از پدرش از جدش که قاصد اهل کوفه بود و مکتوبی آورد و جواب خواست، حضرت سه روز مهلت خواست، روز سیم عازم سفر شدند، گفت: بروم ببینم جلالت شأن پادشاه حجاز را که چگونه سوار می‏شود! آمد دید حضرت بر کرسی نشسته، بنی‏هاشم دورش را گرفته، و مردان ایستاده، و اسبان زین کرده و چهل محمل که همه را به حریر و دیباج پوشانده‏اند حاضر! آنگاه کیفیت سواری را به شرحی عجیب نقل کرده که هر سطر آن مشتمل است بر چند دروغ. و این شخص همراه بود تا عصر روز یازدهم که ابن سعد امر کرد شتران بی‏جهاز حاضر کردند برای سوار شدن اسیران. و در آنجا نیز شرحی تازه داده، آنگاه به یادش آمد سواری در آن روز با آن جلالت، پس گریست - تا آخر خبر که انسان متعجب است از کیفیت ساختن آن.
 
و از آن عجیب‏تر ضبط کردن چنین فاضلی [است] آن را در کتاب خود و حال آنکه دیده که در ارشاد مفید مروی است که چون خواست حضرت از مدینه طیبه بیرون بیاید این آیه را خواند: «فَخَرَجَ مِنْهَا خَآلِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِینَ»." 74 " و چون وارد مکه معظمه شدند این آیه را تلاوت فرمود: «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَآءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَی رَبِّی أَن یَهْدِیَنِی سَوَآءَ السَّبِیلِ»." 75 " و سیره و زی مذکور در این خبر بی‏اصل، زی جبابره و ملوک است، با سیره امامت غایت مباینت را دارد.
 
سیم: خبر طولانی‏ای در مسنای این جماعت است که خلاصه آن آنکه: جناب زینب - سلام اللَّه علیها - در شب عاشورا به جهت همّ و غم و خوف از اعداء در میان خیمه‏ها سیر می‏کرد برای استخبار حال اقربا و انصار، دید حبیب بن مظاهر اصحاب را در خیمه خود جمع کرده و از آنها عهد می‏گیرد که فردا نگذارند احدی از بنی‏هاشم قبل از ایشان به میدان بروند، به شرحی طولانی. آن مخدره مسروراً آمد پشت خیمه ابی‏الفضل دید آن جناب نیز بنی‏هاشم را جمع کرده و به همان قسم از ایشان عهد می‏گیرد که نگذارند احدی از انصار پیش از ایشان به میدان رود. مخدره مسرور خدمت حضرت رسید و تبسم کرد، حضرت از تبسم او تعجب کرد و سبب پرسید، آنچه دید عرض کرد - تا آخر خبر که واضعش را در این فن مهارتی بود تمام.
 
چهارم: نقل کنند با سوز و گداز که در روز عاشورا بعد از شهادت اهل بیت و اصحاب، حضرت به بالین امام زین‏العابدین‏علیه السلام آمد، پس از پدر حال معامله آن جناب را با اعداء پرسید، خبر داد که به جنگ کشید. پس جمعی از اصحاب را اسم برد و از حال آنها پرسید، در جواب فرمود: قُتِلَ قُتِلَ، تا رسید به بنی‏هاشم و از حال جناب علی اکبر و ابی‏الفضل سؤال کرد، به همان قسم جواب داد و فرمود: بدان در میان خیمه‏ها غیر از من و تو مردی نمانده.
 
این خلاصه این قصه است و حواشی بسیار دارد و صریح است در آنکه آن جناب از اول مقاتله تا وقت مبارزت پدر بزرگوارش ابداً از حال اقربا و انصار و میدان جنگ خبری نداشت!
 
پنجم: خبر عجیب که متضمن است طلب کردن حضرت هنگام عزم رفتن به میدان اسب سواری را، و کسی نبود آن را حاضر کند، پس مخدره زینب رفت و آورد و آن حضرت را سوار کرد! و بر حسب تعدد منابر مکالمات بسیار بین برادر و خواهر ذکر می‏شود و مضامین آن در ضمن اشعار عربی و فارسی نیز درآمده و مجالس را به آن رونق دهند و به شور درآرند. و الحق جای گریستن است اما نه بر این مصیبت بی‏اصل، بلکه در گفتن چنین دروغ واضح و افتراء بر امام‏علیه السلام در بالای منابر، و نهی نکردن آنان که متمکّن‏اند از نهی کردن، به جهت بی‏اطلاعی یا ملاحظه عدم نقص در بعضی شئونات، و متمکن نبودن ضعیف الحال از عرض کردن به آن گوینده بی‏انصاف کذاب که ای متجرّی بر خداوند جبّار، نه در مقاتل معتمده موجود است که اول صبح عاشورا پس از آرایش صفوف، حضرت بر شتری سوار شدند و آن خطبه بلیغه را به جهت اتمام حجت خواندند، آنگاه فرود آمدند و اسب خاصه رسول خداصلی الله علیه وآله را که به جهت سواری خود و اوصیایش خریده بودند و آن را مرتجز می‏گفتند که در السنه عوام به ذوالجناح معروف شده خواستند و سوار شدند و تا آخر کار سواره بودند، گاهی به جهت بعضی حوائج مثل نشستن بر بالین شهیدی یا حمل نعشی یا نماز کردن یا تغییر لباس یا وداع بعضی فرود می‏آمدند و باز سوار می‏شدند؟ مگر آنکه در جواب بگویند - و مضایقه ندارند - که در آخر وداع اسب فرار کرد، کسی نبود بیاورد. این هم جواب دارد که به روایت معتبر با جناب ابی‏الفضل با هم به میدان رفتند.
     
و شیخ مفید در ارشاد در شرح مقاتله آن حضرت بعد از قضیه هائله مالک بن النسر و شهادت عبداللَّه بن الحسن‏علیه السلام و رسیدن زخم‏های بسیار در بدن مبارکش روایت کرده که سه نفر یا چهار نفر از اهلش با آن جناب بودند و دشمنان را از آن حضرت دفع می‏کردند تا آنکه ایشان نیز شهید شدند، و حدساً باید از غلامان و موالیان باشند." 76 ".
 
ششم: نقل کنند با اظهار حزن و اندوه به عبارات مشجیه" 77 " که زینب خاتون آمد به بالین حضرت در قتلگاه، وَرَأَتْهُ یَجُودُ بِنَفْسِهِ، وَرَمَتْ بِنَفْسِها عَلَیْهِ وَهِیَ تَقُولُ: ءَاَنْتَ اَخِی، ءَاْنَتَ رَجانا، ءَاَنْتَ کَهْفُناِ، ءَاَنْتَ حِمانا - الخ.
 
و قدری از این میزان در اقسام دروغ گذشت.
 
هفتم: خبری است لطیف و مبکی با مقدماتی که احتمال دروغ را از ذهن سامعین محو کند و سند را به ابو حمزه ثمالی بیچاره منتهی کنند که روزی آمد در خانه حضرت امام زین‏العابدین‏علیه السلام و در را کوبید، کنیزکی آمد، چون فهمید ابو حمزه است خدای را حمد کرد که او را رساند که حضرت را تسلی دهد چون امروز دو مرتبه بیهوش شدند. پس داخل شد و تسلی داد به اینکه شهادت در این خانواده عادت و موروثی است، جد و عم و پدر و عم پدر همه شهید شدند. در جواب او را تصدیق نمودند و فرمودند: ولکن اسیری در این خانواده نبود! آنگاه شمه‏ای از حالت اسیری عمه‏ها و خواهران بیان کردند.
 
و اگر خبر اصل می‏داشت برای مجالس مصیبت بسیار بافایده بود.
  
هشتم: خبری از آن سوزناک‏تر که جز استاد فن کسی نتواند آن را به این نحو ترتیب دهد و سند آن را به هشام بن الحکم مظلوم رسانند، و خلاصه آن آنکه گفت:
  
ایامی که حضرت امام جعفر صادق‏علیه السلام در بغداد بود هر روز حسب الامر بایست در محضر عالی حاضر باشم. روزی بعضی از شیعیان او را دعوت به مجلس عزای جد بزرگوارش کرد، عذر خواست که باید در آن محضر حاضر باشم. گفت: رخصت بگیر، گفت: نشود که اسم این مطلب را در حضورش برد که طاقت ندارد. گفت: بی‏اذن بیا، گفت: روز بعد که مشرف شدم جویا می‏شود و نتوانم راست گفت. بالاخره او را برد، بعد از آن مشرف شد.
  
حضرت جویا شد، بعد از تکرار عرض کرد. فرمود: گمان داری من در آنجا نبودم (یا در چنین مجالس حاضر نمی‏شوم)؟ عرض کرد: جنابت را در آنجا ندیدم. فرمود: وقتی که از حجره بیرون آمدی در محل کفش‏ها چیزی ندیدی؟ عرض کرد: جامه‏ای در آنجا افتاده بود. فرمود: من بودم که عبا بر سر کشیدم و روی زمین افتادم!
  
و چون درست حفظ نکردم شاید تحریفی در آن کرده باشم. خبر مفصل و بسیار گریه‏آور، کاش پایه داشت و احتمال صدق در آن می‏رفت! به همین مقدار بهتر آنکه اکتفا کنیم و این تنبیه را ختم نماییم به ذکر خواب عجیبی که برای جماعت روضه‏خوانان موعظه‏ای است بلیغ و پندی است نافع.
  
حکایت خواب روضه ‏خوان دروغگو
 
صورت آن چنانچه در کتاب دارالسلام نقل کردیم این است که:
 
سید فاضلی" 78 " از معتبرترین روضه‏خوانان شبی در خواب دید که گویا قیامت برپا شده و خلق در نهایت وحشت و حیرت، و هر کس به حال خود مشغول، و ملائکه ایشان را می‏رانند به سوی حساب، و با هر تنی دو موکل بود. و من چون این داهیه" 79 " را دیدم در اندیشه عاقبت خود [شدم] که با این بزرگی امر به کجا خواهد کشید. در این حال دو نفر از آن جماعت مرا امر نمودند به حضور در محضر خاتم النبیین‏صلی الله علیه وآله. چون مآل کار خطرناک بود مسامحه کردم، قهراً مرا کشاندند، یکی در پیش، دیگری در عقب و من در وسط. هراسان و ترسناک سیر می‏کردیم که دیدم عماری بسیار بزرگی بر دوش جماعتی از طرف راست راه می‏روند. با الهام الهی دانستم که در آن عماری سیده زنان عالم است - صلوات اللَّه علیها - و چون به عماری نزدیک شدیم فرصت را غنیمت دانسته از دست موکلان فرار و خود را به زیر عماری رساندم، آن را قلعه‏ای محکم و محل منیعی دیدم که پیش از من جمعی از گناهکاران به آنجا پناه برده بودند، و موکلین را دیدم از عماری دور و قدرت بر نزدیک شدن به عماری ندارند، و به همان اندازه دوری با ما سیر می‏کنند، و به اشاره التماس کردند برگردیم قبول نکردیم، آنگاه به اشاره ما را تهدید کردند. چون تکیه‏گاه خود را محکم دیدیم ما نیز ایشان را تهدید می‏کردیم.
  
و با همین قوت قلب سیر می‏کردیم که ناگاه رسولی از جانب رسول خداصلی الله علیه وآله رسید و به آن معظمه از جانب آن جناب گفت که جمعی از گناهکاران امت به تو پناه آوردند، ایشان را روانه کن که به حساب ایشان برسیم. پس آن مخدره اشاره فرمود که موکلان از هر طرف رسیدند و ما را به موقف حساب کشاندند.
  
در آنجا منبری دیدیم بسیار بلند که پله‏های زیادی داشت و سید انبیاءصلی الله علیه وآله بر بالای آن نشسته و امیرالمؤمنین‏علیه السلام بر پله اول آن ایستاده و مشغول است به رسیدن حساب خلایق، و آنها در پیش روی آن حضرت صف کشیده. چون نوبت حساب به من رسید مرا مخاطب کرد و به نحو سرزنش و توبیخ فرمود: چرا ذلت فرزندم حسین را خواندی و او را به مذلت و خواری نسبت دادی؟ پس در جواب متحیر شدم و جز انکار چاره‏ای ندیدم، پس منکر شدم که نخواندم، پس دیدم دردی به بازویم رسید گویا میخ آهنی در آن فرو رفته، ملتفت شدم به طرف خود مردی را دیدم که در کَفَش طوماری است، آن را به من داد، گشودم دیدم صورت مجالس من در آن بود و در هر جا هر وقت هر چه خوانده بودم در آن ثبت شده بود، و از آن جمله همان فقره که از من سؤال کردند.
 
پس حیله‏ای دیگر به خاطرم آمد، گفتم: مجلسی - رحمه اللَّه - آن را در جلد دهم بحار ذکر کرده. پس به یکی از خدام حاضرین فرمود: برو از مجلسی آن کتاب را بگیر، پس ملتفت شدم دیدم از طرف راست منبر صفوف بسیاری است که اول آن جنب منبر و آخر آن خدای داند که به کجا منتهی می‏شود، و هر عالمی مؤلفاتش در پیش رویش گذاشته، شخص اول در صف اول مرحوم مجلسی است. چون رسول حضرت پیغام را به او رساند، در میان کتب آن کتاب را برداشت به او داد، گرفت آورد، اشاره فرمود به من دهد، گرفتم و در بحر تحیر فرو رفتم، زیرا که غرض از آن حیله و افتراء خلاصی از آن مهلکه بود.
  
پس پاره‏ای اوراق آن را بیهوده به هم زدم، در آن حال حیله‏ای دیگر به خاطرم آمد، پس گفتم: آن را در مقتل حاجی ملا صالح برغانی" 80 " دیدم. باز به خادمی فرمود: برو به او بگو کتاب را بیاورد. و رفت و گفت، در صف ششم یا هفتم شخص ششم یا هفتم حاجی مذکور بود، کتاب را خود برداشت و آورد. پس امر فرمود آن فقره را در آن کتاب پیدا کنم. دوباره خوف برگشت و مضطرب شدم و راه چاره از هر طرف بسته شد، بیهوده مشغول برگرداندن اوراق بودم با قلب هراسان.
  
تا آنکه می‏گوید چون از خواب بیدار شد، جماعتی از اهل صنف خود را جمع کرد و آنچه در خواب دیده بود نقل نمود و گفت: اما من پس در خود قوه اقامه شروط روضه‏خوانی را نمی‏بینم، آن را ترک می‏کنم و هر که مرا تصدیق می‏کند، سزاوار است که او نیز دست از آن بکشد. با آنکه سالیانه مبالغ خطیری از این راه به او می‏رسید، از آن چشم پوشیده و دست از روضه‏خوانی کشید." 81 ".
   
پی‏نوشت‏ها:
  
1- مرحوم حاج شیخ حسین نوری، محدّث بزرگ و صاحب کتاب مستدرک الوسائل و استاد مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی و مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی (م: 1320 - 1254ه ق)
 
2- الارشاد، ص 162
 
3- الفضائل، ص 58
 
4- اختصاص، ص 158
 
5- همان
 
6- اختصاص، ص 168؛ خصال، ص 368
 
7- همان
 
8- مجمع‏البیان، ج 1، ص 509، ذیل آیه 140 سوره آل‏عمران
 
9- تفسیر قمی، ج 1، ص 122
 
10- بحارالانوار، ج 20، ص 78، به نقل از خرائج، و در خرائج یافت نشد
 
11- مناقب، ج 2، ص 240
 
12- همان
 
13- مجمع‏البیان، ج 4، ص 343
 
14- تفسیر قمی، ج 2، ص 184 و 185
 
15- بحارالانوار، ج 42، ص 195، به نقل از مناقب، و در مناقب یافت نشد
 
16- امالی طوسی، ج 1، ص 375
 
17- مناقب، ج 2، ص 119
 
18- لهوف، ص 82
 
19- مثیر الاحزان، ص 107
 
20- درازدستی، کنایه از مهارت و اطلاع فراوان
 
21- این کتاب در سال 1413 ه. ق توسط انتشارات آستان قدس به چاپ رسیده است
 
22- بحارالانوار، ج 107، ص 39
 
23- لهوف، ص 6
 
24- اقبال، ص 589
 
25- ارشاد، ص 247 - 246
 
26- ترجمه قسمت اول این است: پس دستور داد زنان را در خانه‏ای جداگانه منزل دهند. و برادرشان امام سجادعلیه السلام هم با آنان بود. پس خانه‏ای متصل به خانه یزید برایشان ترتیب داده شد، پس چند روزی ماندند، سپس...
 
27- در اینجا قسمتی از نظر مرحوم مؤلف افتاده، و صحیح آن، چنین است: و شخصی را در ضمن همراهان نعمان فرستاد و او را وصیت کرد...
 
28- و آن مرد
 
29- کامل، ج 3، ص 440
 
30- تاریخ طبری، ج 4، ص 353
 
31- فکان
 
32- مسار الشیعة، ضمن یک مجموعه، ص 62
 
33- مصباح المتهجد، ص 730
 
34- مختصر مصباح المتهجد است
  
35- مصباح کفعمی، ص 489 و 510
 
36- و کسانی که او را تضعیف کرده‏اند تنها به خاطر تشیع وی بوده است که علی‏علیه السلام را بر تمام اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله تفضیل می‏داده است
  
37- بشارة المصطفی، ص 75 - 74
 
38- مصباح الزائر، ص 151، (به نقل از بحار، ج 101، ص 329)
 
39- مناقب، ج 4، ص 60
 
40- کامل بهایی، ص 291 و 292 و در آن «شبدیز» است. و در نسخه چاپی «شیزر» بود، ولی صحیح همان است که در متن آورده شده
 
41- ر.ک: روضة الشهداء، ص 367 به بعد
 
42- کامل، ج 3، ص 437
 
43- مورخ و جغرافیدان، متوفی 749، صاحب کتاب التعریف بالمصطلح الشریف: (اعلام زرکلی، ج 1، ص 268)
 
44- خ: تمام الحمائم
 
45- کامل بهائی، ص 302
 
46- در مصدر یافت نشد
 
47- ر.ک: همین کتاب، ص 147
 
48- مصباح کفعمی، ص 489
 
49- چه جرئتی دارند بر خدا و بر دریدن حرمت پیامبر و آل اوعلیهم السلام! ظاهراً در نسخه تصحیفی رخ داده و این جمله سر جای خودش نیست، و در نسخه چاپی و خطی بعد از مصرعی که در متن آمده قرار گرفته است
 
50- خ: «در زلیخا». اولاً شعر زیر از حافظ است، ثانیاً مناسبت آن با بحث مورد نظر معلوم نشد
  
51- مخفی نماند که پنج عالم در یک عصر بودند و نام هر یک مهدی است: اول علّامه طباطبایی سید مهدی بحرالعلوم - طاب ثراه - دوم سید جلیل میرزا مهدی خراسانی شهید جد آقای عظام مشهد مقدس. (سوم ذکر نشده - م) چهارم فقیه نبیه آقاخوند ملا مهدی هرندی، پنجم عالم کامل جامع آقاخوند ملا مهدی نراقی کاشی (اعلی اللَّه تعالی مقامهم. (منه)
 
52- مرقال به معنای «شتابان» است، یعنی کسی که دلاورانه به میدان مبارزه می‏شتابد
 
53- کتاب صفین، ص 359 - 353
 
54- تاریخ طبری، ج 4، ص 338
 
55- درازدستی، کنایه از مهارت و قدرت
 
56- ر.ک: همین کتاب، حاشیه ص 174
 
57- فرزند علّامه آقا محمّد باقر وحید بهبهانی. ر.ک: وحید بهبهانی، تألیف علی دوانی، ص 275 به بعد
 
58- نسخه‏ها در برخی از این اسامی مختلف است، و اصطلاح آنها ممکن نشد
 
59- همان میشناه (مِشنا) است که لغتی است عبری و به معنای بازخوانی شفاهی و آموزش می‏باشد
 
60- جمع الجمع بِزر: ادویه‏ای که در اغذیه می‏ریزند مانند فلفل و دارچین و...
 
61- همان تلمود است. ر.ک: نقد و نگرشی بر تلمود، ظفر الاسلام خان، ترجمه محمدرضا رحمتی
 
62- خصال، ص 642
 
63- به تفاسیر روایی ذیل آیه 19 سوره انشقاق (لترکبن طبقاً عن طبق) مراجعه شود
 
64- مأموران انتظامی
 
65- و احدی از آنها نبود جز آنکه از اندوه بر امیرالمؤمنین‏علیه السلام اشکش جاری بود
 
66- و نفس کشنده‏ای نبود مگر آنکه گمان می‏رفت پاره‏های قلبش با نفس‏هایش بیرون رود
 
67- پس لال شد و زبانش گرفت
 
68- جز اینکه غصه و اشک راه گلویش را گرفت
 
69- ط: نفخة البحیر
  
70- ای ابوالحسن، از آنچه می‏بینی نترس، زیرا زخمت کاری نیست، چراکه تگرگ کوه استوار را از جا نتواند کند، و دمای گرم هوا دریای بی‏کرانه را خشک نمی‏کند، و مار با جنبیدن نیرو می‏گیرد، و شیر زخم خورده بیشتر حمله می‏کند
  
71- تو خورشید طالبیان، و ماه هاشمیان هستی، افعی سرخ و بیدار بیابان، و مار رنگارنگ و جستجوگر جنگل‏هایی، آنگاه که بر چهره‏ها گرد ذلت نشیند تو مایه عزت مایی، و آنگاه که جمع ما به پراکندگی و نابودی گراید تو جمع‏کننده مایی
  
72- اصل عاصم بن حمید، ضمن الاصول الستة عشر، ص 38
 
73- مقاتل الطالبیین، ص 38
 
74- سوره قصص، آیه 21: «پس از آنجا با حالت ترس و مراقبه بیرون شد، گفت: پروردگارا، مرا از قوم ستمگر نجات ده»
 
75- سوره قصص، آیه 22: «و چون به مدین رو نهاد گفت: امید است پروردگارم مرا به راست ره نماید»
 
76- ارشاد، ص 241
 
77- سوزناک
 
78- فاضل - ص
 
79- امر عظیم و حادثه وحشتناک
 
80- وی دارای سه کتاب در مقتل است به نام‏های: معدن البکاء و مخزن البکاء و منبع البکاء (ر.ک: فوائد الرضویة، ص 211)
 
81- دارالسلام، ج 2، ص 236 - 234
  
 منبع: کتاب لؤلؤ و مرجان؛ حاج میرزا حسین نوری مازندرانی" 1 "، تحقیق و ویرایش‏حسین استاد ولی. چاپ اوّل: تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1375
چهارشنبه 8/9/1391 - 12:6
دعا و زیارت
فضیلتهای زیارت امام حسین(ع)


           
زیارت عارفانه و خالصانه حضرت امام حسین(ع)، فضیلت های ویژه ای دارد که از جهات مختلفی در خور تعمق است.
    
جامعیت
  
خدای جهان آفرین، حکمت رسایش اقتضا کرد که بندگان خویش را به انجام یک سلسله کارهای شایسته، به صورت واجبات و مستحبات موظف سازد. هر کدام از این سلسله وظایف، آثار خاص و نقش سازنده ای در تقرب به پیشگاه او دارد که به واسطه ی انجام بخشی از آنها برای همیشه، نمی توان از بخش دیگرش بی نیاز بود. به همین جهت است که برخی از دانشمندان بر این اندیشه اند که انسان نباید تنها به انجام برترین مستحبات در عبادت خدا بسنده کند، چرا که آثار و خواص دیگر کارهای شایسته و عبادت های مستحبی از او فوت می شود و زیارت پیشوای شهیدان یک نوع اطاعت الهی است که خواص هر کار عبادی واجب و مستحب، زبانی و عملى، قلبی و بدنى، در آن گرد آورده شده است، اعمالی چون نماز، زکات، حج، صدقه، جهاد و ...
  
پاکسازی از گناه
   
اثر دیگر زیارت آن حضرت این است که: زائر حسین علیه السلام پس از زیارت عارفانه و خالصانه به گونه ای خاص، از گناهان پاک می گردد.
    
در روایات متعددی - حدود چهل روایت - تعبیر شده است که:
      
«خداوند گناهان گذشته و آینده ی او را خواهد بخشید.»(1)
   
و در روایات دیگری بدین صورت است که: « او بسان روز تولدش، از همه ی گناهان پاک و پاکیزه می شود.»(2)
     
اثر رهایی بخش
    
زائر آن حضرت نه تنها خود نجات یافته است، بلکه سبب نجات و رهایی دیگران می گردد. در روایتی امام صادق علیه السلام فرمود:
    
« زائر عارف حسین علیه السلام، در روز رستاخیز برای صد نفر از دوزخیان شفاعت می کند.»(3)
   
و در روایت دیگری است که بدو ندا می رسد که: « هان ای زائران حسین علیه السلام دست هر کسی را دوست دارید بگیرید و به بهشت وارد کنید.»(4)
                                                                                        
تا روز رستاخیز
   
هر کار شایسته ای پاداشش تا روز رستاخیز باقی می ماند، اما خود کار، پس از انجام، پایان می پذیرد، اما زیارت حسین علیه السلام کار بزرگی است که تا قیامت از زائر او گسست ناپذیر است و خود عمل شایسته همچنان تا قیامت امتداد می یابد.
    
در این مورد امام صادق علیه السلام فرمود: «هنگامی که فردی از خانه اش، به قصد زیارت آن حضرت خارج می شود، از همانجا تا رسیدن به هدف، هفتصد فرشته او را همراهی می نمایند. پس از زیارت او، ندایی می رسد که گذشته ات مورد بخشایش قرار گرفته است، اینک از این پس، زندگی را از سر بگیر و مراقب رفتارت باش! آنگاه، همان فرشتگان او را تا رسیدن به خانه اش همراهی می کنند و پس از خداحافظی از او تا آخرین روز زندگی اش همواره حسین علیه السلام را زیارت می کنند و پاداش کارشان از آن اوست.»(5)
   
پاداشی بی نظیر
   
به برکت زیارت حسین علیه السلام انسان هدفدار، به عمل و پاداشی می رسد که هرگز نه انجام آن برایش امکان پذیر است و نه به دست آوردن پاداشش، همانند رسیدن به حج و پاداشی چون حج پیامبر که در گذشته روایت آن را آوردیم.
   
وعده خدا
   
خداوند سوگند یاد کرده است که زائر عارف آن حضرت را محروم و نومید و دچار ورشکستگی روز رستاخیز نسازد.
   
این مطلب را از امام باقرعلیه السلام آورده اند که فرمود: حسین علیه السلام به صورت بسیار مظلومانه و اندوهبار و با لب تشنه و مشتاق به لقای حق، به شهادت رسید و خداوند بر خود لازم ساخت که هیچ مشتاق به کوی او، و بلازده و گناهکار و غم زده و تشنه کام و مصدوم و رنج دیده اى، به کوی او نشتابد و خدای را در آنجا نخواند و به وسیله حسین علیه السلام به بارگاه او تقرب نجوید، جز این که خداوند، گرفتاری اش را رفع، و خواسته هایش را روا و گناهانش را مورد بخشایش قرار دهد و به عمر و روزی اش بیفزاید.(6)
    
نهایت آرزوها
  
ویژگی دیگر در زیارت حسین علیه السلام این است که رسیدن به بهشت برین که نهایت آرزوی هر انسان است در پرتو آن، حاصل می شود.
    
در روایت است: خداوند، هنگامی که زائر عارف او را در راه زیارت او، شبانگاهان بیدار و روزها خسته می نگرد، بدو نظر لطفی می افکند که بهشت برایش تأمین می شود.(7)
  
پی نوشت ها:
  
1. بحارالانوار، ج 101، ص 28، 21.
    
2. بحارالانوار، ج 101، ص 20.
   
3. بحارالانوار، ج 101، ص 77.
  
4. بحارالانوار، ج 101، ص 27.
  
5. بحارالانوار، ج 101، ص 67، 68.
  
6. بحارالانوار، ج 101، ص 46.
  
7. بحارالانوار، ج 101، ص 12.
       
منبع: پایگاه حوزه. به نقل از خیمه، بهمن 1384 - شماره 22.
چهارشنبه 8/9/1391 - 12:3
دعا و زیارت
زیارت پیام آور شور و شوق


           
اثر زیارت امام حسین(ع) در روح انسان به تذکر منحصر نمی شود، بلکه در شورانگیزی و ایجاد روحیه انقلابی و دادخواهی نیز تاثیری شگرف دارد زیرا مضمون بسیاری از آیات یادآور ستمها و جنایاتی است که بر عترت طاهره نبوی و اهل بیت عصمت رفته است، و لعن بر قاتلان و ظالمان و دنباله روان آنان می باشد، و این نکته مخصوصا در زیارت سیدالشهدا علیه السلام بیشتر دیده می شود.
     
بنابر آنچه در کتابهای تاریخی آمده است زیارت امام حسین(ع) و یارانش در سالهای اولیه چنان شورانگیز و انقلاب آفرین بود و اثری آشکار در معرفی مظالم و اعمال کفرآمیز امویان داشت، که دستگاه حاکم چاره ای جز این ندید که از هجوم زائران به حائر حسینی جلوگیری نماید. در نیل به این هدف دستور داد پیرامون کربلا پاسگاههایی تعبیه کردند، و مامورین بدخو و سخت گیر به نگهبانی پرداختند تا مردم را از زیارت تربت پاکش مانع شوند. اما عشق حسینی که در دل مؤمنان نهفته بود و تشویق امام باقر و صادق(ع) به زیارت آن حضرت چنان بود که شیعیان در پوشش تاریکی شب به زیارت می رفتند و گاه بعضی هم گرفتار می شدند و به شدیدترین شکلی مجازات می شدند. (1)
     
در چنین شرایط سختی است که معنی واقعی این حدیث حضرت صادق(ع) روشن می شود که چون ابن بکیر بیم خود را از سلطان (حکومت سلطه و زور) و خبرگزاران جاسوس و دژبانان مرزی اعلام می دارد، به او می فرماید: ابن بکیر! آیا دوست نداری که خدا ترا در راه ما بیمناک بیند؟ آیا نمی دانی هر که به خاطر ما ترس را پذیرا شود، خدا او را در سایه عرش خود پناه می دهد، و هم سخن او در زیر عرش الهی حسین(ع) باشد، و خدایش از هراس و ناراحتی های روز رستاخیز پناه دهد. (2)
     
در تشویق به زیارت سیدالشهدا(ع) با وجود ترس، معاویة بن وهب از همان امام نقل می کند که فرمود:
      
ای معاویه: زیارت قبر حسین(ع) را به خاطر ترس وامگذار. زیرا آنکه زیارتش را ترک کند، حالی او را فرا می گیرد که آرزو می کند کاش قبر امام نزدش بود!! آیا دوست نداری که خدا شخص تو و همراهانت را در زمره گروهی بیند که رسول الله(ص) و علی و فاطمه و ائمه(ع) همه برایش دعا می کنند؟ (3)
    
با وجود چنین مشکلاتی است که زرارة از حضرت باقر(ع) می پرسد: چه می فرمایی در باره کسی که زیارت پدرت را با ترس انجام دهد؟
     
امام پاسخ می دهد: روز قیامت که بیشترین وحشت و ترس افراد را فرا می گیرد، خدا او را در امان می دارد، و فرشتگان به بشارت با او برخورد می کنند و می گویند: مترس و اندوهگین مباش، این روز [سرور] تواست که در آن کامیابی و رستگاریت می باشد. (4)
     
از سال 61 که شهادت اباعبدالله الحسین(ع) و اصحابش واقع شد، تا سال 132 که انقراض حکومت ننگین و ظلم آلود بنی امیه است، با زوار آن حضرت بسیار بدرفتاری می شد و به صورتهای مختلف برای آنان موانعی ایجاد می کردند، اما شور حسینی و مظالم اموی و وجود چنان احادیثی، سنت زیارت فرزند رسول خدا(ص) و برترین شهیدان دنیا را برقرار داشت، چنانکه شیفتگان پیاده و شبانه، پنهان و ترسان، به شوق دیدار حائر حسینی تنها و دسته جمعی، حرکت می کردند، و زیارت حقیقی را که ارتباط قلبی با امام و پیروی عملی از امام است، انجام می دادند.
      
آنچه مشکلات راه را تا حدی تسهیل می کرد، وجود دو دهکده آباد به نام «غاضریه » و «نینوا» بود، که در حدود شمال شرقی و جنوب شرقی حائر امام قرار داشت. «از این دو دهکده و مخصوصا از غاضریه که دم راه واقع شده بود، بظاهر زائرین می توانستند آنجا را هدف و مقصد خویش وانمود کنند، و پس از توقف مختصری برای رفع سوء ظن افراد مسلح مخفیانه داخل حائر مقدس شوند.» (5)
      
این جنبه سیاسی - انقلابی زیارت سیدالشهدا(ع)، در دوران عباسیان نیز وجود داشت، زیرا آن ستمگران حیله گر پس از تحکیم پایه های حکومت خویش دستور تخریب و محو آثار مرقد مطهر حسینی را صادر کردند، و چنانکه نوشته اند، «اول کسی که از بنی عباس این بدعت را وضع کرد، منصور دوانیقی بود. وی در راس ستون متجاوزین به حائر و قبر مطهر قرار گرفته است. رفتار منصور سرمشقی برای خلفای بعدی گردید، و هارون الرشید و متوکل از او پیروی کردند. ظلم منصور و پرده دری او به جایی رسید که علمای دین سخت به معارضه با او پرداختند و دو تن از رؤسای مذاهب چهارگانه معاصر او که ابوحنیفه و مالک بن انس باشند، برای مردم مدینه فتوا دادند که بیعتی را که منصور برای خویش گرفته است، مطابق با شرع نیست...» (6)
      
هارون الرشید در اواخر حکومت ظالمانه اش آنگاه که از علاقه مردم به آل علی و کثرت زوار حسینی با خبر شد، دستور محو آثار حائر سیدالشهدا(ع) را صادر کرد. (7) متوکل عباسی، همانکه نرون عرب لقب گرفت، چهار بار در سالهای 233، 236،237،247 آن مکان مقدس و کانون الهام بخش را مورد اهانت و تخریب قرار داد. ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین می نویسد: «قبر حسین(ع) را خراب کرد و آثار آن را محو نمود، و پاسگاههایی در مسیر زوار قبر او قرار داد تا هیچ کدام از زوار راه گریزی نداشته باشند و تمام آنها به چنگ مامورین او گرفتار شوند، آنها را یا می کشت و یا به بدترین عقوبتها مجازات می کرد». (8)
      
با همه این ستمها و بازداشتها و خشونتها انبوه زائران مشتاق سیدالشهدا(ع) روانه آن قبله احرار می گشت، بطوری که این رشته معنوی، زیارت، که پیوند امام با مامومین را برقرار می داشت، هیچ گاه گسسته نشد و پیام آور شورها و شوقها، تولاها و تبراها، حق جوییها و کفرستیزیها بود، بخصوص که با مراسمی از سوگواری و مرثیه خوانی، بیان مناقب خاندان عترت و مظالم غاصبان حقوق آنان همراه می شد، و وجود چنین پیامها و حرکتها بود که حاکمان غاصب را به چنان عکس العمل های زشتی وا می داشت.
    
تولدی دیگر
    
گر چه ائمه معصومین ما هر یک به نوعی شهید شدند، و تاریخ تشیع از آغاز با خط خونین شهادت رقم خورد، اما کیفیت به شهادت رساندن حسین بن علی(ع) به اندازه ای ظالمانه و اندوه زا بود که در دفتر شهدای اسلام عنوانی برجسته و ممتاز یافت و حادثه ای بی نظیر شد، و حضرتش به حق «سیدالشهدا» لقب گرفت، و «شهادت » با قیام و جهاد مقدسش معنایی تازه و ارزشی بیشتر پیدا کرد.
     
به موازات این دگرگونی در فرهنگ اسلام، «زیارت » نیز تولدی دیگر یافت و وارد مرحله ای جدید شد. زائر حسینی مقامی والا و سیمایی ملکوتی یافت، و کربلا قبله آزادگان و مورد عنایت خدای شهیدان گردید، و ثواب زیارتش افزون از ج بیت الله شد.
    
شرح این نکات را از زبان روایات باید خواند:
     
1 - حضرت باقرالعلوم(ع) فرمود: وقتی حسین(ع) به حضور رسول خدا(ص) وارد می شد، او را به سوی خود می کشید و سپس به امیرالمؤمنین(ع) می گفت: «او را نگهدار»، بعد به طرفش خم می شد و او را می بوسید و می گریست. - حسین(ع) می گفت: ای پدر! چرا می گریی؟ - ای پدر! آیا من کشته می شوم؟ - آری پدر و برادرت و خودت. - ای پدر! مکانهای شهادت ما پراکنده خواهد بود؟ - بلی فرزندم. - چه کسی از امت تو مرا زیارت می کند؟ - جز صدیقین از امتم مرا و پدر و برادرت و ترا زیارت نمی کند. (9)
     
چنانکه از این خبر نیز استنباط می شود، تاکیدی که بر زیارت سیدالشهدا(ع) شده است ارتباط مستقیم با مساله شهادت آن حضرت دارد، که از روایات دیگر نیز برمی آید (10) اما «صدیقین » که زائران واقعی آن امام معرفی شده اند، کسانی هستند که رسول الهی و آنچه را که از جانب خدا آورده است، درست می داند، و خود راست گفتار و درست کردارند. (11)
     
2 - امام باقر(ع) فرمود: شیعیان ما را به زیارت قبر حسین(ع) امر کنید، که آمدن به حضورش بر هر مؤمنی که به امامت حسین(ع) از طرف خدای عزوجل اقرار دارد، واجب است. (12)
     
3 - امام جعفر صادق(ع) فرمود: هر کس قبر حسین بن علی(ع) را روز عاشورا با شناخت به حقش زیارت کند، همانند کسی است که خدا را در عرش زیارت کرده. (13)
    
چنین تعبیرهایی گویای میزان تقرب سیدالشهدا(ع) به خدای سبحان و بلندی قدرش در پیشگاه الهی است، که دیدار با معرفت او چون «لقاءالله » است، و با آنچه از تاثیر شگرف شهادتش برای اعلای کلمه حق و معرفی اسلام راستین و اضمحلال باطل می دانیم، جای شگفتی از چنان تعبیرهایی نیست، و همچنان است که در زیارتش می خوانیم: «السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره ». (14)
     
اعتقاد به چنین احادیثی است که در روز عاشورا شیفتگان حسینی را بر می انگیزد تا دسته دسته و قبیله قبیله، پیاده و سواره به کربلا روی آورند، و خاطره شهادت جانگدازش را تجدید نمایند. انعکاس این حرکت شورانگیز و راه افتادن دسته های عزاداری در روز عاشورا و در سایر شهرها، نیز برای زنده نگهداشتن قیام سیدالشهدا(ع) همواره و در هر زمان مهم و مؤثر بوده است.
    
4- ابوهاشم جعفری می گوید: به حضور ابوالحسن علی بن محمد(ع) وارد شدم، در حالی که حضرت تب دار و بیمار بود.
     
ایشان به من فرمود: ای اباهاشم! مردی از موالی ما را به حائر بفرست تا خدا را بخواند و برایم دعا کند.
     
از حضورش که بیرون آمدم، با علی بن بلال روبرو شدم. آنچه امام هادی(ع) به من گفته بود به وی اعلام کرده، و از او خواستم همان کسی باشد که به حائر می رود.
     
او گفت [درخواستت را] می پذیرم و فرمانبردارم، ولی من می گویم یقینا امام از حائر افضل است، زیرا به منزله کسی است که در حائر است، و دعای حضرتش برای خود برتر از دعایی است که من در حائر برایش بکنم.
     
آنچه علی بن بلال گفته بود به امام اطلاع دادم. حضرت به من فرمود به او بگو:
   
رسول خدا(ص) از خانه خدا و حجرالاسود افضل بود، ولی گرد خانه طواف می کرد، و به سنگ دست می مالید می بوسید. همانا خدای تعالی - قطعه زمین هایی ممتاز دارد و دوست دارد در آنها دعا شود و برای کسی که دعا می کند، استجابت نماید و حائر حسین(ع) از این مکانها است. (15) (16)
    
پی نوشتها:
    
1- رک: تاریخ کربلا و حائر حسین، 60 - 61.
   
2- کامل الزیارات،126. متذکر می شود احادیث وارده در این باره متعدد است.
   
3- همان،116، این حدیث با سلسله اسنادی دیگر و اضافاتی در صفحه 126 نیز نقل شده است.
     
4- همان، 125، در این باب 5 حدیث نقل شده است.
   
5- تاریخ کربلا و حائر حسین،69 - 70.
   
6- همان،137.
    
7- رک: تاریخ کربلا و حائر حسین، 140. مؤلف شرح واقعه را از این منابع نقل می کند: امالی شیخ طوسی،206; مناقب ابن شهرآشوب 2 /189; بحارالانوار19 /297; اعیان الشیعه 4 / 304 و کتب دیگر.
   
8- مقاتل الطالبین، چاپ ایران،203. رک: ابن اثیر در حوادث سال 236، و تاریخ ابوالفداء (جلد7) در وقایع سال 236 (به نقل از تاریخ کربلا و حائر حسین، 144) و تاریخ اسلام، از دکتر علی اکبر فیاض، ص 199.
   
9- کامل الزیارات، 70.
   
10- همان،109، حدیث 1، که در آن حضرت سید جوانان بهشتی و سید شهیدان نامبرده شده است.
   
11- رک: اقرب الموارد; الاصول من الکافی، ج 2، ص 105.
   
12- کامل الزیارات، 121.
   
13- همان، 174، حدیث 3.
   
14- با توجه به معنی «ثار» که «انتقام خون گرفتن و خونخواهی »، «خون »، عبارت مذکور پذیرای دو معنی است: سلام بر تو ای خون خدا و فرزند خون او، با سلام بر تو ای کسی که خدا خونخواهی ترا می کند و پسر چنان کسی، و این معنی لطیف تر است.
 
15- کامل الزیارات، باب 90، ص 274.
   
16- برگرفته از مجموعه آثار نخستین کنگره جهانی حضرت رضا(ع)، ص 546 تا553.
    
منبع: پایگاه حوزه. به نقل از کوثر، اردیبهشت 1377، شماره 14.
سه شنبه 7/9/1391 - 22:37
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته