• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 639
تعداد نظرات : 863
زمان آخرین مطلب : 5370روز قبل
دعا و زیارت
حكایت دیدار    
 
 
زمان‌ها و مكان‌های مقدس می‌‌تواند در تقرب بیشتر انسان به خداوند متعال مؤثّر باشد و دعا كردن در آن زمان و مكان به استجابت خیلی نزدیك است. بر همین اساس بسیاری از تشرفات به محضر امام عصر(ع) در مكان‌های مقدّسی چون مسجدالحرام، مسجدالنبی(ص)، مساجد شهرها، سرزمین عرفات، سرداب مطهر سامرا و حرم‌های مطهر امامان معصوم(ع) بوده است.
واقعة تشرف حاج محمد علی فشندی، یكی از همین نمونه‌هاست كه در سرزمین عرفات رخ داده و بین اهل دل و عشاق امام زمان(ع) مشهور است.

كسانی كه با حاج محمد علی در ارتباط بوده‌اند، از جمله مرحوم والد كه در یك سفر زیارتی عمره با او بودند؛ همگی آثار صفا و صمیمت، خلوص و صدق، محبت شدید به اهل بیت(ع)، خدوم بودن او در سفر و حضر را باور داشته و گاه ستوده و تصدیق نموده‌اند.

تشرفات فراوان او را بعضی تا بیش از چهل مرتبه بر شمرده‌اند. او تشرف خویش را در سرزمین عرفات ـ كه ظاهراً در سال 1353 شمسی اتفاق افتاده ـ برای برخی از علمای قم این‌گونه نقل كرده است:

اولین سالی كه به مكه مشرّف شدم، از خدا خواستم بیست سفر به مكه بیایم تا بلكه بتوانم امام زمان(ع) را هم زیارت كنم. بعد از سفر بیستم، خداوند متعال منّت نهاد و موفق شدم سفرهای دیگری هم به زیارت خانة خدا بیایم.
ظاهراً سال 1353 بود به عنوان كمكی كاروان از تهران رفته بودم، شب هشتم از مكه به عرفات آمدم تا مقدمات كار را فراهم كنم كه فردا شب وقتی حاجی‌ها همه به عرفات می‌آیند از جهت چادر و وضع مكان نگران نباشند.

شرطه‌ای از مأموران سعودی آمد و گفت: آقا چرا الان آمدی؟ هنوز كسی نیامده است. گفتم: برای اینكه
  مقدمات كار را آماده كرده باشم. گفت: پس امشب باید خواب نروی، گفتم چرا؟ گفت: به خاطر آنكه ممكن است دزدی بیاید و دستبرد بزند.

گفتم: مانعی ندارد و بعد از رفتن شرطه تصمیم گرفتم، شب را نخوابم. برای انجام نافلة شب و دعاها وضو گرفتم و مشغول نافله شدم. نیمه‌های شب بود بعد از نماز شب، حالی پیدا كردم، و در همین حال بود كه سید بزرگواری درب چادر آمد و بعد از سلام وارد شد، و نام مرا برد. من از جا بلند شدم، پتویی چند لا كردم و زیر پای آقا افكندم.

آقا نشستند و فرمودند: چایی درست كن و من متذكر شدم كه همة اسباب چایی را آورده‌ام ولی چایی نیاورده‌ام: عرض كردم: آقا اتفاقاً چایی نیاورده‌ام و چقدر خوب شد كه شما تذكر دادید، زیرا فردا می‌روم و برای مسافرین چایی تهیه می‌كنم. آقا فرمودند: شما آب روی چراغ بگذار تا من چای بیاورم.

از خیمه بیرون رفتند و مقداری چایی در حدود هشتاد الی صد گرم آوردند و به دست من دادند. وقتی دم كردم به قدری معطر و شیرین بود كه من یقین كردم آن چایی از چایی‌های دنیا نمی‌باشد. اتفاقاً عطش هم داشتم، وقتی خوردم لذت خوبی برای من داشت.

بعد فرمودند. غذا چه داری؟ گفتم نان و پنیر هست. فرمودند: من پنیر نمی‌خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور. گفتم: مربوط به همة كاروان است. فرمودند: ما سهم خود را می‌خوریم و دو سه لقمه از آن نان و ماست میل فرمودند.

در این وقت چهار جوان كه مو تازه در صورتشان بیرون آمده بود، جلوی چادر آمدند. من ابتدا مقداری از آنها ترسیدم، ولی دیدم سلام كردند و سپس نشستند. آن آقا فرمودند: شما هم چند لقمه بخورید، آنها هم خوردند. سپس آقا به آنها فرمودند: شما بروید. آنها هم خداحافظی كردند و رفتند. ولی خود آقا ماندند و در حالی كه نگاه به من داشتند، سه بار فرمودند: خوشا به حالت در بیان عرفات بیتوته كرده‌ای كه جدّم، حضرت امام حسین(ع)، هم در اینجا بیتوته كرده بود.

بعد فرمودند: دلت می‌خواهد نماز و دعای مخصوصی را كه از جدم هست، بخوانی؟

گفتم: آری. فرمودند: برخیز، غسل كن و وضو بگیر.

عرض كردم: هوا طوری نیست كه من با آب سرد غسل كنم. فرمودند: من بیرون می‌روم تو آب را گرم كن و غسل نما. ایشان بیرون رفتند، من هم بدون اینكه توجه داشته باشم چه می‌كنم و این آقا كیست، وسیلة غسل را فراهم كردم، غسل نمودم و وضو گرفتم. تا آقا برگشتند، فرمودند: حاج محمدعلی غسل كردی و وضو ساختی؟ گفتم: بلی. فرمودند: دو ركعت نماز به جا بیاور، بعد از حمد 11 مرتبه «سورة قل هوالله» بخوان و این نماز امام حسین(ع) در این مكان است.

بعد از نماز، آقا دعایی را خواندند كه یك ربع تا بیست دقیقه طول كشید و هنگام قرائت دعا، اشك مانند ناودان از چشم مباركشان سرازیر بود.

هر جملة دعا را كه می‌خواندند در ذهن من می‌ماند وحفظم می‌شد. دیدم مضامین دعا بسیار عالی است، ومن با اینكه دعا زیاد می‌خواندم و با ادعیه آشنا بودم، تا به حال دعایی مانند این دعا ندیده بودم. لذا در فكرم خطور كرد كه فردا آن را برای روحانی كاروان بگویم بنویسد، لیكن تا این فكر به ذهنم آمد، دیدم آقا از فكر من خبر دارند، و فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم(ع) است و در هیچ كتابی نوشته نشده و از یاد تو می‌رود.

بعد از تمام شدن دعا نشستم و عرض كردم: آقا ببینید آیا توحید من خوب است كه می‌گویم: این درخت و گیاه و زمین، همة اینها را خدای متعال آفریده و به این اعتقاد دارم. فرمودند: برای تو همین مقدار از خداشناسی كافی است و بیشتر از این از تو انتظار نمی‌‌رود.

عرض كردم: آیا من دوستدار اهل بیت(ع) هستم؟ فرمودند: آری و تا آخر هم هستید، و اگر آخر كار شیطان‌ها [بخواهند] فریب دهند، آل محمد(ع) به فریاد می‌رسند. عرض كردم: آیا امام زمان(ع) در این بیابان تشریف می‌آورند؟ فرمودند: امام الان در چادر نشسته‌اند. با اینكه حضرت با صراحت فرمودند، اما من متوجه نشدم و به ذهنم اینگونه رسید كه یعنی امام در چادر مخصوص به خودشان نشسته‌اند. بعد گفتم: آیا در روز عرفه، امام با حاجی‌ها به عرفات می‌آیند؟ فرمودند: آری. گفتم: كجا هستند؟ فرمودند. حدود جبل‌الرحمة ولی نمی‌شناسند. گفتم: آیا فردا شب كه شب عرفه است حضرت ولی‌عصر(ع) به خیمه‌های حجاج تشریف می آورند و به آنها نظر دارند؟

فرمودند: امام به چادر شما می‌آیند كه فردا شب مصیبت عمویم حضرت ابوالفضل(ع) خوانده می‌شود.

سپس دو اسكناس صدریالی سعودی به من دادند و فرمودند: یك عمره برای پدرم به جا بیاور. اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: «سیّد حسن». گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: «سید مهدی». پول را گرفتم و قبول كردم.

آقا بلند شدند بروند. ایشان را تا دم چادر بدرقه كردم. حضرت برای معانقه برگشتم، آقا غائب شدند و دیگر ایشان را ندیدم. هر چه از طرف و آن طرف نظر كردم كسی را نیافتم. داخل چادر شدم و مشغول فكر بودم كه این شخص كی بود؟ یك مرتبه متوجه شدم كه ایشان حضرت بقیةالله ـ ارواحنا فداه ـ بوده‌اند، بخصوص آنكه اسم مرا می‌دانستند، فارسی حرف می‌زدند، از نیت من خبر داشتند و نامشان سید مهدی فرزند سید حسن بودند. بالاخره نشستم و زار زار گریه كردم. شرطه‌ها فكر می‌كردند كه من خوابم برده و سارقان اثاثیة مرا برده‌اند، دور من جمع شدند، به آنها گفتم: مشغول مناجات بودم گریه‌ام شدید شد. به هر حال به یاد آن حضرت تا صبح گریستم و فردا كه كاروان آمد، قصه را برای روحانی كاروان گفتم. او هم به مردم گفت: متوجه باشید كه این كاروان مورد توجه امام(ع) است. در میان آنها شوری به پا شد.

تمام مطالب را به روحانی كاروان گفتم، ولی فراموش كردم كه بگویم آقا فرموده‌اند، فردا شب چون شما متوسل به عمویم حضرت ابوالفضل(ع) می‌شوید، می‌آیم. شب عرفه شد. اهل كاروان جلسه‌ای تشكیل دادند و ضمن آن روحانی كاروان روضه حضرت ابی‌الفضل(ع) را خواند. اینجا به یاد گفتار امام زمان(ع) افتادم، هر چه نگاه كردم آن حضرت را داخل چادر ندیدم، ناراحت شدم و با خود گفتم. خدایا وعدة امام حقّ است. بی‌اختیار از مجلس بیرون آمدم، درب چادر حضرت ولی‌عصر(ع) را دیدم كه بیرون خیمه ایستاده‌اند و به روضه گوش می‌دهند و گریه می‌كنند. عرض ادب كردم و می‌خواستم اشاره كنم مردم بیایند، آن حضرت را ببینند، اما آقا اشاره كردند كه حرف نزن. به همان حال ایستاده بودند تا روضه تمام شد و دیگر حضرت را ندیدم. داخل چادر شدم و جریان را برای كاروان تعریف نمودم.

جان ما آمده از هجر تو بر لب بازآ
روز ما بین كه بود تیره تر از شب باز آ
وی زدایندة غم از دل زینب بازآ
وی زدایندة غم از دل زینب بازآ

پیام‌ها و برداشت‌ها:

1. دعا كنیم خداوند توفیق زیارت خانة خودش و زیارت حضرت رسول(ص)، دختر گرامی‌شان و ائمة بقیع(ع) را روزی همة آرزومندان بگرداند، به خصوص جوانان سعی و جدیت بیشتری داشته باشند زیرا انسان در ایام جوانی هم بهتر می‌تواند مناسك حج را انجام دهد و هم از معنویت موجود در آن مكان‌های شریف بهرة بیشتری می‌برد.

بركات فراوان حج كه در روایات آمده عبارتست از: پاكی از گناهان1، راه‌یابی به بهشت،2 دارا بودن نور حج3، آرامش و تسكین دل4، همنشینی با پیامبران و صالحان،5 در امان بودن از عذاب و خشم الهی6، دفع گرفتاری‌های دنیا و هراس‌های قیامت،7 استجابت دعا،7 تأمین سلامتی بدن و هزینه‌های زندگی و فراخی روزی8، پیشگیری از عذاب و هلاكت،9 و ...

شایسته است برای تحصیل این همه فوائد و بركات، جدّیت زیادتری نماییم و در همة زمان‌ها، به خصوص در ماه مبارك رمضان دعا نماییم كه تقدیرات در شب قدر قطعی می‌گردد.

و اگر كسی مالك همة دنیا باشد، باز به اندازة پاداش یك حج ندارد، و مردگان در قبرهایشان آروز می‌كنند، كاش دنیا و آن چه در آن هست را می‌دادند و به جای آن پاداش یك حج به آنها داده می‌شد.10

2. خدمت و كمك به همسفران: در حضور رسول خدا(ص) سخن از مردی به میان آمد و دربارة او گفته شد: او آدم خوبی است. سپس دربارة اوصاف وی به پیامبر(ص) عرض شد: او با ما به حج آمد، هر زمان در مكانی منزل می‌كردیم، پیوسته مشغول ذكر خدا بود و لااله‌الاالله می‌گفت و وقتی حركت می‌كردیم، پیوسته خدا را یاد می‌كرد و ذكر می‌گفت تا باز در منزلی دیگر فرود می‌آمدیم، رسول خدا(ص) فرمودند: پس چه كسی شترش را علوفه می‌داد و غذایش را آماده می‌كرد؟ پاسخ دادند: همة ما، فرمودند: همة شما از او بهترید.11

همچنین داستان امام سجاد(ع) كه به طور ناشناس در كاروان حضور می‌یافتند و خدمت می‌كردند، معروف است12
اسماعیل خثعمی گوید: به امام صادق(ع) عرض كردم: وقتی ما به مكه می‌رسیم، همراهان ما، مرا نزد اثاثیه گذاشته، خود به طواف می‌روند. حضرت فرمودند: «پاداش و اجر تو از آنها بیشتر است»13

3. امام(ع) احاطة علمی به همة نیازها و مشكلات مردم دارند، و از بیماری و غصه‌های مردم نگران و محزون می‌شوند.

علامه مجلسی(ره) در بحارالانوار با سلسلة سند، از امیرالمؤمنین(ع) روایت كرده كه فرمودند:

هیچ مؤمنی نیست كه بیمار شود، مگر آنكه ما به بیماری او بیمار می‌شویم، و ناراحت می‌شود مگر آنكه ما به ناراحتی او ناراحت می‌شویم، و دعا نمی‌كند مگر آنكه برای دعای او آمین می‌گوییم، و ساكت نمی‌شود مگر آنكه ما برای او دعا می‌كنیم.

 رمیله عرض كرد: یا امیرالمؤمنین(ع) این فرمایش شما مربوط به كسانی است كه در كنار شما در قصر كوفه هستند، پس نسبت به كسانی كه در اطراف زمین هستند چگونه هستید؟ امام(ع) فرمودند:

ای رمیله، هیچ مؤمنی نه در شرق زمین و نه در غیر آن از ما غائب و مخفی نیست.14

4. لازم است در مباحث اعتقادی و كلامی، تحقیق كنیم. در بعضی از رساله‌های عملیه آمده كه تقلید در مسائل اصول دین جائز نیست یا كافی نیست. مقدار فحص و تحقیق برای هر كسی به اندازة ظرفیت فكر و درك اوست. لذا امام(ع) به حاج محمد علی فرمودند: برای تو همین مقدار از خداشناسی كافی است و بیشتر از این از تو انتظار نمی‌رود. و مفهوم این كلام آن است كه این مقدار برای برخی اشخاص كافی نیست.

5. در عین آنكه انسان، موجودی دارای اراده و اختیار است، اما گاهی به خاطر مصلحت‌هایی، در ذهن او تصرف می‌شود، به گونه‌ای كه چیزی را كه به طور طبیعی باید بفهمد، نمی‌فهمد. همچنین چه گاهی نیز مطالبی به او القاء می‌شود، كه شخص به ظاهر ممكن است فكر كند كه با تلاش خودش آن مطلب را به دست آورده است، در حالی كه به خاطر توسل، دعا یا نمازی كه انجام داده، مورد عنایت اهل بیت(ع) قرار گرفته است. داستان مقدس اردبیلی(ره) و گرفتن جواب سؤالات از امیرالمؤمنین(ع) معروف و مشهور است.

6 . امام زمان(ع) در موسم حج، حضور دارند و مناسك حج را به جا می‌آورند. دومین نائب خاص حضرت مهدی(ع)، جناب محمد بن عثمان عمری فرمود:

به خدا قسم، صاحب امر امامت همه سال‌ها در موسم حج حضور پیدا می‌كنند و مردم را می‌بینند و می‌شناسند و مردم هم ایشان را می‌بینند، ولی نمی‌شناسند.15

7. امام(ع) به مجالس مصائب اهل بیت(ع) به خصوص به مصیبت‌های جدشان سیدالشهداء(ع) و عمویشان حضرت اباالفضل(ع)، عنایت و توجه ویژه دارند، و در واقع صاحب عزا هستند و چه بسا حضور هم پیدا می‌كنند.

8. سزاوار است حاجی اگر حجّ واجب خویش را انجام داده است، به نیابت از پیامبر اكرم(ص) و ائمه معصومین(ع) و حضرت فاطمه(س) حج، عمره، یا طواف انجام دهد.

موسی بن قاسم گوید: به امام جواد(ع) عرض كردم: تصمیم دارم به نیابت شما و پدرتان طواف كنم، لیكن به من گفته شده كه نمی‌توان به نیابت از اوصیا طواف انجام داد. امام(ع) فرمودند: «بله (می‌توان انجام داد) و هر مقدار برای تو امكان دارد طواف كن كه این كار جائز است».

موسی بن قاسم گوید: پس از سه سال به حضور آن حضرت شرفیاب شدم و عرض كردم: من پیشتر از شما اجازه گرفتم تا به نیابت از شما و پدرتان طواف كنم، شما به من اجازه دادید و من نیز به نیابت از شما و پدرتان زیاد طواف كردم. سپس چیزی در قلب من گذشت و به آن عمل كردم. حضرت فرمودند: «چه بود؟» گفتم: یك روز به نیابت از رسول خدا(ص) طواف كردم. امام جواد(ع) سه مرتبه فرمودند: «صلی‌الله علی رسول الله». سپس روز دوم به نیابت امیرمؤمنان(ع) روز سوم به نیابت
  از امام حسن(ع) روز چهارم به نیابت از حسین بن علی(ع). روز پنجم به نیابت از علی بن الحسین(ع)، روز ششم به نیابت از ابوجعفر بن علی(ع)، روز هفتم به نیابت از جعفر بن محمد(ع)، روز هشتم به نیابت از پدرتان موسی بن جعفر(ع)، روز نهم به نیابت از پدرتان علی(ع) و در روز دهم به نیابت از شما ای آقای من. و اینها كسانی هستند كه  به ولایتشان پای بندم. امام جواد(ع) فرمودند: « در این صورت به دینی اعتقاد دانی كه خداوند جز آن را از بندگانش نپذیرد».

گفتم: گاهی نیز به نیابت از مادرتان فاطمه(س) طواف می‌كردم. امام(ع) فرمودند: «به نیابت از مادرم زیاد طواف كن و این برترین كاری است كه انجام می‌دهی، انشاءالله.»16

و در حدیث دیگر است كه، اگر هنگام طواف و نماز طواف، یا زیارت قبر نبی اكرم(ص) نیت كردی كه این طواف و نماز و یا زیارت از طرف پدر و مادر و زوجه و فرزندان و دوستان و جمیع اهل شهرم باشد، و بعد به هر كدام از آنها خبر دادی كه من برای شما طواف و نماز و یا زیارت به جا آوردم در گفتار خود صادق هستی.17

در اینجا لازم است عرض كنم كه بعضی از مراجع معظم تقلید ـ ادام الله ظلّهم ـ نیابت از امام زمان(ع) را در حج اشكال داشته و احتیاط فرموده‌اند كه حج را برای خودش به جا آورده و سپس ثواب آن را هدیه خدمت آن حضرت نماید.
9. امام(ع) عالِم به همة نعمت‌ها و زبان‌های رائج هستند و به هر زبانی بخواهند تكلم می‌كنند، و روایات در این زمینه نزدیك به تواتر ست.

زمانی اباصلت تعجب كرد كه امام هشتم(ع) همیشه با هر كسی با زبان خودش سخن می‌گفتند و امام(ع) فرمودند: ای اباصلت من حجّت خداوند بر مخلوقات هستم و خدا بر هیچ گروهی كسی را حجت قرار نمی‌دهد، كه زبان‌ها و لغت‌های آنها را نداند.

امام هفتم(ع) چند نفر غلام رومی داشتند كه با زبان رومی به همدیگر می‌گفتند ما هر سال فصد می‌كردیم و اینجا فصد نمی‌كنیم و امام(ع) به دنبال طبیب برای فصد آنها فرستادند18.

و جمعی از اهل خراسان بر حضرت صادق(ع) وارد شدند، بدون اینكه چیزی بپرسند، حضرت فرمودند: «من جمع مالاً من مهاویش اذهبه الله فی نهابر». آنها گفتند: فدایت شویم ما این سخن را نمی‌فهمیم. حضرت فرمودند: «هر مال كه از باد آید بدم شود».19 كنایه از آنكه مال باد آورده باد برده است.

10. خبر دادن امام(ع) از واقعة آینده، به معنای جبری بودن آن واقعه نیست. مثلاًٌ اگر فرمودند فلان‌كس این عمل را انجام داد، آن شخص عمل مذكور را با اختیار خودش انجام می‌دهد، چنانچه اگر خبر نمی‌دادند باز همان واقعه به كیفیت اختیاری‌اش واقع می‌شد. آگاهی امام(ع) نظیر یك آینه می‌ماند كه آنچه مقابل او قرار می‌گیرد با هر رنگی كه باشد تصویر آن را نشان می‌دهد، نه آنكه چون تصویر در آینه مثلاً به رنگ سبز است باید جسم مقابلش هم جبراً سبز باشد. رنگ اختیار یا جبری بودن اعمال انسان‌ها به هرگونه كه هست علم امام(ع) را تشكیل می‌دهد، نه آنكه علم امام(ع) باعث شود كه قضیه‌ای به طور جبر واقع شود.

منتظر من می‌نشینم شه بیاید یا نیاید
بلكه رخسارش ببینم شه بیاید یا نیاید
معجز او آتش بدن زد گر بسوزم یا نسوزم
روز و شب
  با غم قرینم شه بیاید با نیاید
رنج خار از چیدن گل گر ببینم یا نبینم
می‌كنم صبر و تحمل شه بیاید یا نیاید
اشك غم با یاد رویش من بریزم یا نریزم
می‌كشم بار فراقش شه بیاید یا نیاید
با جفا و جور دشمن گر بسازم یا نسازم
دوست خواهد این‌چنینم شه بیاید یا نیاید
غرقه در عرفات هجرم او بخواهد یا نخواهد
برگذشته از سر آیم شه بیاید یا نیاید
كاش می‌مردم از این غم او ببیند یا نبیند
می‌شدم قربان كویش شه بیاید یا نیاید
نه توانم صبر كردن گر بدانم یا نداند
نه مرا تاب جدایی شه بیاید یا نیاید
خاطرش افسرده حیران گر بگوید یا نگوید
سوخت مغز استخوانم شه بیاید یا نیاید
(آیت‌الله میرجهانی)


سیدابوالحسن مهدوی
ماهنامه موعود شماره 85

پی‌نوشت‌ها
:
1. حرّ عاملی، وسایل الشیعه، ج 11، ص 109.
2. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 8.
3. كلینی، كافی، ج 4، ص 355.
4. مجلسی، بحارالانوار، ج 75، ص 183.
5. من‌لایحضره الفقیه، ج 2، ص 235.
6. كلینی، همان، ج 4، ص 226
7. طوسی، امالی، ص 668.
8. الحج فی الكتاب و السنة، ص 162.
9. كلینی، همان، ج 4، ص 252.
10. كلینی، همان، ج 4، ص 271.
11. حرّ عاملی، همان، ج 11، ص 110.
12. مكارم‌الاخلاق، ج 1، ص 564.
13. حرّ عاملی، همان، ج 11، ص 430.
14. كلینی، همان، ج 4، ص 545.
15. مجلسی، همان، ج 26، ص 140؛ بصائر الدرجات، ص 72.
16. حرّ عاملی، همان، ج 8، ص 96.
17. همان، ج 8، ص 141.
18. همان، ج 8، ص 144.
19. بصائرالدرجات، جزء 7، باب 12، ص 358.
20. همان، باب 11، ص 356.
  
پنج شنبه 15/12/1387 - 16:10
دعا و زیارت
ابدال‌بی بدیل    
 
 

سید ابوالحسن مهدوی

حضرت ولی عصر ـ عجل‌الله تعالی فرجه الشریف‌ـ در طول دوران غیبت كبری، سی نفر ملازم از اوتاد دارند كه همواره در خدمت آن حضرت به سر می‌برند، هر كدام از آنها كه از دنیا بروند فرد شایستة دیگری جانشین او می‌گردد.1

به این حدیث امام صادق(ع) توجه فرمایید:
به ناچار صاحب‌الامرـ علیه‌السلام ـ دارای غیبتی است و ناچار است، در این غیبتش به عزلت و كناره‌گیری (از شهرها و مردم) روی آورد و شهر مدینه خوب منزلی
  است و با سی نفر بودن، دیگر وحشتی (و نگرانی) وجود ندارد.2

همچنین در میان اصحاب حضرت مهدی(ع)، گاه سخن از ابدال شده كه احتمالاً همان سی نفر اوتاد هستند.
مرحوم «محقّق طریحی» در مجمع‌البحرین در معنی ابدال می‌فرماید:

آنها جمعی از صالحان هستند، كه همواره در زمین هستند، و حتی یكی از آنها فوت كرد، خداوند بدل او شخص صالح دیگر را می‌گذارد، اینها 40 یا 70 نفر در شام هستند یا سی نفر در جای دیگر.3

ضمناً در حدیث آمده كه، شخصی از حضرت امام‌رضا(ع) در مورد ابدال پرسید، آن حضرت فرمودند:
ابدال، اوصیای پیامبران هستند.4
مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمد حسن مولوی قندهاری در تشرف خویش سؤال می‌كنند: به ما خبر رسیده است كه حضرت رسالت پناه(ص) هنگامی كه به معراج رفته بودند به خداوند عرض كردند: فرزندم مهدی اوست، عمرش دراز و غریب خواهد برد، خداوندا برای او مونسی قرار ده و خداوند متعال سی نفر ملازم را در هر زمانی در خدمت آن حضرت قرار داد.

آیا این مطلب صحیح است؟ فرمودند: «بله، صحیح است».5
حقیقتاً خوش سرنوشتی را در زندگی دنیا، همین سی نفر دارند، كسانی‌كه بهترین لذت‌ها را در مجالست و استفاده از محضر حضرت بقیة‌الله(ع) و اقامة نماز با آن حضرت می‌برند و گاه كه مصلحت باشد از طرف امام زمان(ع) مأموریت‌هایی را انجام داده، برخی مشكلات مردم را حل می‌كنند.

حضرت حجّت‌الاسلام و المسلمین حاج سید مصطفی ابطحی، قضیه‌ای را از یكی از دوستان قدیمی خود شفاهی برای بنده نقل كردند كه بسیار آموزنده بود و از ایشان تقاضا نمودند كه اصل جریان را بنویسند و ایشان هم لطف كردند و اصل آن را نوشتند.

یكی از كسانی كه در اثر توسل به ساحت مقدّس ولی‌الله الاعظم ـ ارواحنا فداه ـ به مراد خود رسید و حوائج او برآورده شد، مرحوم حجّت‌الاسلام حاج شیخ علی نور بخشان معروف به نوری، اهل شهرضای اصفهان بود. وی از طلاب وارسته، متدیّن و خدوم به خلق بود و تا آخرین روزهای زندگی، در مؤسسة خیریه‌ای كه تشكیل داده بود به مستضعفان رسیدگی می‌كرد.

داستان او شنیدنی است. ایشان در سال‌های بین 1335 تا 1343 شمسی در مدرسة فیضیة قم تحصیل می‌كرد، و با من و دوستانم كه طلبة اصفهانی بودیم، رفاقت و صمیمیّت داشت، ولی در تنگنای زندگی و شدت فقر به سر می‌برد. ایشان در تهران، مدرسة حاج ابوالفتح واقع در میدان امام خمینی(ره) (فعلی)، در حجرة آقای میردامادی ـ كه در تهران امام جماعت هستند ـ مدتی درس می‌خواندند، و در ضمن برای تدریس در مدرسة جدیدی كه آیت‌الله برهان آن‌را در خیابان خراسان تأسیس كرده بود، مشغول شده و می‌فرمودند ماهی دویست تومان درآمد من شد ولی احتیاج شدید به ازدواج داشتم و راهی برای آن به نظرم نمی‌آمد. تا آنكه فصل تابستان شد و مدرسه‌های علمیه تعطیل، و طلاب به شهرهای خود رفتند و تنها من و خادم مدرسه در حوزه مانده بودیم. من تنها بودم و با خود فكر می‌كردم چه راهی برای نجات من هست كه به ذهنم خطور كرد: تنها راه، توسل به امام زمان(ع) است.

لذا تصمیم گرفتیم یك برنامة چهل روزه برای خود تعیین كنم تا شاید با انجام دادن آن زمینه‌ای برای گرفتن لطف از آن حضرت، در من ایجاد شود. به همین جهت تصمیم گرفتم چهل روز روزه بگیریم و هر روز پیاده از مدرسة حاج ابوالفتح تا شهرری برای زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) پیاده بروم، و در بین راه روزی هزار صلوات بفرستم و توسلات دیگری داشته باشم تا به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) برسم. آن حضرت و حضرت حمزه را ـ كه همان‌جا مدفون هستند ـ زیارت كرده و نماز زیارت بخوانم، سپس زیارت عاشورا و در بازگشت، صد لعن و صد سلام آن را سوار بر ماشین بگویم، و وقتی هم كه به مدرسه رسیدم دعای علقمه و نماز زیارت را بخوانم. همچنین با خدای عزّوجلّ عهد بستم كه هیچ گناهی مرتكب نشوم، به خصوص مواظب چشم خویش باشم كه عمداً به نامحرم نگاه نكنم.
هیچ كس جز خدای سبحان از سرّ و عهد من آگاه نبود و آرزویم دیدن حضرت حجّت‌(ع) و برآورده شدن حاجت‌هایم بود.
چهل روز گذشت، روز چهلم خیلی امیدوار بودم و آن روز، اتفاقاً مصادف با جمعه بود. آن روز وقتی به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) رسیدم، حال خوشی داشتم. مدتی هم در حرم ماندم ولی هر چه نگاه كردم به مراد خود نرسیدم. به مدرسه برگشتم و وارد مدرسه شده، در را بستم و چون روز جمعه بود، خادم مدرسه هم به منزل خویش رفته بود و هیچ كس در مدرسه نبود. هوا
  گرم بود و لذا روی پشت‌بام رفته، مشغول خواندن دعای علقمه و نماز زیارت عاشورا شدم، و با حالت انكسار قلب و دل شكسته سر بر سجده گزاردم. و دعای «‌الهی قلبی محجوب و ...» را با حال زمزمه می‌كردم كه، صدایی از داخل حیاط مدرسه شنیدم: آشیخ علی، آشیخ علی... پیش خود حدس زدم كه شاید یكی از مغازه‌داران همسایة مدرسه است كه نیاز به استخاره دارد، غافل از آنكه روز جمعه بود و مغازه داران تعطیل؛ به علاوه من در مدرسه را هم بسته بودم و هیچ كس حتّی خادم در مدرسه نبود. با این حال نگاهی به پایین كردم، و جوانی را دیدم با حدود سی سال سن كه پالتویی پوشیده، كلاه یمانی بر سر، دارای محاسنی متوسط بود، در حالیكه مؤدّب به طرف پشت بام نگاه می‌كرد. گفتم: چه كار دارید؟ فرمود: اگر ممكن است پایین بیایید با شما كاری دارم. پایین رفتم و ناراحت از این بودم كه مزاحمی پیدا شد و حال معنوی و خوش ما را گرفت. سلام كرده، گفتم: بفرمایید. فرمود، حضرت حجّت(ع) مرا فرستاده تا جواب مطالب و خواسته‌های شما را بیان كنم. مرا ترس گرفت و لرزیدم، سپس گفتم اگر حضرت شما را فرستاده‌اند شما باید حاجات مرا بدانید. فرمودند: می‌دانم. گفتم بفرمایید؛ ایشان شروع به بیان تمام خواسته‌های من كرد و نیز هدف مرا از توسلات و اینكه گرفتاری‌های من چه هست و هر كدام چه موقعی برطرف می‌شود را به من فرمود. سؤالاتی هم كردم كه جواب آنها را مشروحاً بیان نمود. تا اینكه از حالات خصوصی حضرت امام‌عصر(ع) پرسیدم، دیدم از جواب دادن امتناع ورزید و گویا اجازه نداشت جواب دهد. لذا فرمودند حرف خودت را بزن و سؤال كن. ایشان را دعوت به آمدن به حجره كردم، نپذیرفتند و متوجه شدم كه روزه است. گفتم می‌شود بار دیگر خدمت شما برسم، قدری به طرف قبله نگاه كرده،  سپس فرمودند: «روز دوشنبه، ساعت ده صبح». پس از آن خداحافظی كردند و به طرف دالان مدرسه رفتند. من هم ایشان را بدرقه می‌كردم كه ناگهان متوجه شدم همین‌ طور كه در دالان مدرسه جلو چشمم بودند، غایب شدند و از در مدرسه بیرون نرفتند. تازه یادم آمد كه در مدرسه بسته است و ایشان از در بسته وارد مدرسه شده بودند. بازگشتم درحالی كه از خبرهایی كه نسبت به برآورده شدن حوائجم داده بود بسیار شاد بودم و گویا دیگر هیچ غم و غصة دیگری نداشتم جز آنكه از كنار آن جوان مفارقت كرده بودم ولی در عین حال خوشحال از وعدة دیدار در روز دوشنبه بودم.

روز دوشنبه، میوه تهیه كرده، چایی درست نمودم، درست سر ساعت ده وارد مدرسه شدند و داخل حجره لب تخت نشستند. سؤالاتم را كه از قبل نوشته بودم پرسیدم و ایشان كاملاً جواب می‌دادند مگر آنچه راجع به زندگی خصوصی حضرت بقیة‌الله ـ ارواحنا فداه ـ بود كه عذر می‌آوردند. گفتم: آیا می‌شود بار دیگر خدمت شما برسم؟ فرمودند: «اگر اجازه بدهند». و سپس تشریف بردند.

و شش ماه گذشت و حال من بهتر و كارهایم همان‌گونه كه پیش‌بینی شده بود اصلاح شد. مرتب در فكر آن جواب و لذت مجالست با او بودم. تا اینكه روز جمعه‌ای به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) رفته بودم كه آن جوان را در حرم مطهر در حالی كه كنار ضریح ایستاده،
  دست‌هایش در شبكه‌های ضریح بود و اشك می‌ریخت، دیدم. رفتم جلو و از كنار صورت نگاه كردم، و متوجه شدم خود ایشان هستند. به ذهنم خطور كرد كه مخفیانه دنبال ایشان رفته، آدرس منزل ایشان را یاد بگیرم تا بلكه بتوانم با او ارتباطی برقرار كرده، از محضرش استفاده ببرم.لذا صبر كردم تا بعد از اتمام زیارت، بیرون رفتند و سوار اتوبوس میدان شوش شدند. من هم یك سواری درست كرایه كردم و پنج تومان ـ یعنی دو برابر كرایة معمول ـ  به او دادم و گفتم: دنبال این اتوبوس با ملایمت برو تا اینكه در میدان شوش پیاده  و سوار اتوبوس توپخانه شدند پنج تومان دیگر به راننده سواری دادم كه دنبال اتوبوس دوم برود تا آنكه در میدان پیاده شدند و به طرف چهار راه حسن‌آباد رفتند. وارد كوچة سمت راست نرسیده به میدان شدند، داخل كوچه از مسجد رد شدند و به خانه‌ای رفتند. نگاه كردم، در همسایگی مسجد یك بقالی وجود داشت. از او سؤال كردم شما افراد این كوچه را می‌شناسید؟ گفت: من چهل سال است كاسب این محل هستم و همه را می‌شناسم. گفتم: این خانه از كیست؟ گفت: مردی است كه آن منزل را اجاره كرده و دكّان كوچكی هم كه در مقابل آن خانه است، متعلّق به اوست و در آن مغازه سقط فروشی دارد. گفتم آن جوان كیست؟ گفت مرد عجیبی است، بر روی شیشة در مغازه نوشته: «با كودك و زن بدحجاب معامله نمی‌كنم» و همیشه در مغازه كه نشسته، در قرآن نگاه می‌كند و اجناس مغازة او هم همیشه از قبل آماده است، به طوری كه اگر من صبح زود هم جنس بیاورم می‌بینم كه اجناس مغازة او زودتر از من آماده است و نمی‌دانم چگونه این اجناس برای او آورده می‌شود؟ در حالی‌كه من او را در میدان بار نمی‌بینم ولی میوة او قبلاً در مغازه‌اش نهاده شده است.پرسیدم آیا متأهل است؟ گفت: گاهی بچه پسری از خانه بیرون می‌آید و به مغازه می‌رود و دو مرتبه داخل منزل می‌شود. روزهای جمعه را هم تعطیل می‌كند. من خوشحال بودم از اینكه آدرس منزل و محلّ كسب او را فهمیده بودم، آن روز برگشتم و فردای آن روز ـ كه شنبه بود ـ آمدم، دیدم همان شخص هستند، پنج ریال دادم و یك بسته سیگار گرفتم، گفتم: كبریت دارید؟ كبریت دادند و سپس مشغول خواندن قرآن شدند و هیچ سخنی نمی‌گفتند. بیرون مغازه آمدم و سیگاری روشن كردم و با خود گفتم همین اندازه امروز كافی است، فردا می‌آیم و سرصحبت را با او باز می‌كنم. روز یك‌شنبه نتوانستم بروم. روز دوشنبه كه آمدم، دیدم در مغازه بسته است! از بقالی جنب مسجد پرسیدم كه این آقا كجا هستند؟ گفت: دیروز كه آمدم دیدم مغازه‌اش خالی است و امروز صبح نگاه كردم دیدم هیچ در مغازه چیزی ندارد و گویا نقل مكان كرده و خانه را هم خالی نموده است، خیلی متأسف شدم كه چرا باعث هجرت ایشان شدم. حضرت آقای ابطحی سپس افزودند:

این داستان را برای مرحوم آیت‌الله سیّد اسماعیل هاشمی در پادگان غدیر ـ حدود سال 1368 ـ هنگام مانور بیان كردم و وقتی كه برای مرحوم آیت‌الله حاج‌شیخ حسن صافی اصفهانی نقل كردم، ایشان به من فرمودند: چرا قبلاً برایم نقل نكردید.
این ماجرایی بود كه حضرت حجّت‌الاسلام و المسلمین حاج سید مصطفی ابطحی برای این جانب نقل كردند.

پیام‌ها و برداشت‌ها
1
. جوان‌هایی در خدمت حضرت ولی‌عصر(ع) هستند كه اگر كمی تأمل كنیم، در می‌یابیم هدف خلقت همة ما انسان‌ها رسیدن به همان مقام و درجه است.

2. گاهی فقر و مشكلات زندگی باعث ارتباط بیشتر و اتصال روحی زیادتر با خداوند متعال و امام‌ زمان(ع) می‌شود و این هم خود لطفی است.

3. برای برآورده شدن حوائج، لازم است عهد بندگی و اطاعت را نسبت به پروردگار تقویت كنیم، و بعد، انتظار لطف زیادتر داشته باشیم.

4. زیارت امام‌زادگان و خواندن زیارت عاشورا و بخصوص كنترل چشم از نامحرم، تأثیر زیادی در تقرّب به خداوند متعال دارد. در حدیثی آمده است:

«بیشترین درجة عصمت از گناه را كسی دارد كه چشمش را كنترل می‌كند.»

5.
  عمل خالص و برای خدای متعال خیلی ارزش دارد، به خلاف عمل ناخالص كه هر چند زیاد باشد بی‌ارزش است.

6. عمل صالح حداقل باید «چهل روز» تكرار شود تا نفس انسان به آن عادت پیدا كند، و «محبوب‌ترین عمل نزد خداوند متعال، عملی است كه شخص بر آن مداومت كند هر چند عمل اندكی باشد».6

7. امام زمان(ع) دارای كارگزارانی هستند كه به اذن پروردگار، اطلاع از برخی مشكلات مردم دارند و به دستور امام(ع) اقدام به رفع آنها می‌كنند. این كارگزاران علاوه بر عالم بودن به مشكلات و زمان حلّ آنها، گاه كارهای خارق عادتی مثل ورود از در بسته، طی‌ّالارض، اطلاع از فكر كسی و... دارند.

8 . انسان‌هایی كه دارای روح زنده و پاكی هستند دنبال مجالست و همنشین شدن با انسان‌های وارسته و پیوستة به عالم قدس هستند، كسانی كه چهرة آنها انسان را به یاد خداوند متعال می‌اندازد، شنیدن سخنانشان، به علم ما می‌افزاید و نگاه به رفتارشان، ما را تشویق به عمل صالح می‌نماید.

حواریون از حضرت عیسی(ع) پرسیدند: ای روح‌الله، با چه كسی مجالست كنیم؟
فرمودند: «با كسی كه، مشاهدة او شما را به یاد خدا بیندازد، كلامش به علم‌تان بیفزاید و رفتارش شما را به آخرت راغب نماید».7

از امیرمؤمنان(ع) نیز روایت شده كه فرمودند:
«خداوند، اولیای خود را در میان بندگانش پنهان كرده است. پس هیچ بنده‌ای از بندگان خدا را از خود مرانید، شاید كه ولیّ او باشد و تو ندانی».

دست از طلب ندارم تا كام من برآید
یا
  تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید

بنمای رو كه جان‌ها گردد فدای رویت
بگشای لب كه فریاد از مرد و زن برآید

هر قوم راست راهی، شاهی و قبله‌گاهی
ماییم و درگه تو تا جان ز تن برآید

از كوی خویش بفرست سوی امیدواران
بویی چو بوی رحمان كان از یمن برآید

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
كز آتش درونم دود از كفن برآید

یاران به حقّ مهدی گویید ذكر خیرش
هر جا كه فیض نامش در انجمن برآید
(فیض كاشانی)

پی‌نوشت‌ها:

1. شیخ طوسی، غیبت، ص 103؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 52، ص 157 و 158: علامه مجلسی می‌گوید: «حدیث اصول كافی دلالت
  بر این دارد كه امام(ع) در مدینه و اطراف آن هستند و اینكه با آن حضرت سی نفر از دوستانشان هستند كه اگر یكی بمیرد دیگری به جای او قرار می‌گیرد.
2. كلینی، اصول كافی، ج 1، ص 340.
3. مجمع‌البحرین، مادة بدل.
4. سفینةالبحار، مادة بدل.
5. ملاقات با امام عصر(ع)، ص 331.
6. كلینی، همان، ج 2، ص 82.
7. علامه مجلسی، همان، ج 71، ص 216.
ماهنامه موعود شماره 81
  
پنج شنبه 15/12/1387 - 16:9
دعا و زیارت
بادوست‌درسایه    
 
 

تشرف مرحوم محمد تقی بافقی
سید ابوالحسن مهدوی

بسیاری از علما و بزرگانی كه انسان اطمینان به صدق گفتار و تشرف آنها به خدمت حضرت بقیة‌الله (عج) دارد، وقتی زندگانی آنها را مورد دقت و مطالعه قرار می‌دهیم، متوجه می‌شویم كه اینان عدالتی فوق عدالت رایج بین مؤمنین، دارند.
دقّت و احتیاطاتی كه آنان در سخن گفتن، نگاه كردن، گوش دادن و غذا خوردن دارند گاه موجب می‌شود كه دیگران احساس كنند حالت وسواس دارند و همین رعایت ضوابط شرعی و دقت در انجام آنها و نداشتن ترك اولی در تمام زندگی، باعث می‌شود كه اگر داستان تشرفی از آنها نقل گردد با اطمینان كامل و آرامش خاطر در صحت آنها، مورد پذیرش قرار گیرد. به خصوص آنكه، خود آنها هیچ انگیزه‌ای برای بازگو كردن تشرف خویش ندارد و آن‌گاه كه بعضی از نزدیكان به طور طبیعی در جریان تشرف آنها قرار گیرند، گاه از آنان التزام می‌گیرند كه تا زنده هستند جایی بازگو نكنند، زیرا: اولاً از طرفی تشرف خویش را از اسرار زندگانی خود و نیز از اسرار محبوب می‌دانند. ثانیاً، و از طرف دیگر نگران شهرت و پیدا كردن مرید هستند. ثالثاً، اطمینان به خلوص خود را در گمنام بودن جستجو می‌كنند، رابعاً، و در نهایت شاید این گونه پای‌بند بودن به حفظ اسرار محبوب، مؤثر در تشرفاتی دیگر و كسب معارف بالاتر و بیشتری از محضر آن حضرت باشد.تشرفی را كه در اینجا از مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین حاج شید محمد تقی بافقی متذكر می‌شویم از همین نمونه داستان‌هایی است كه بعد از رحلت ایشان توسط برادرشان بازگو شده است.
مرحوم حاج شیخ محمدتقی بافقی از علمای مبارز زمان رضا خان پهلوی بود كه مكرراً توسط رژیم، شاه او را زندانی و تبعید شده بود.
در كتاب گنجینة دانشمندان، جلد سوم، صفحة ششم، آمده است كه، او بنابه دلایل چهارگانة تشیع، معتقد بود راه ملاقات با امام زمان(ع) باز است، به علاوه آنكه بهترین دلیل بر امكان چیزی، وقوع آن چیز است. مؤلف كتاب پس از نقل مطالبی، چند حكایت را از مرحوم بافقی نقل می‌كند كه یكی از آن حكایات این است:
عالم عامل، عابد زاهد، مرحوم حجت‌الاسلام ملا اسدالله بافقی ـ برادر مرحوم حاج شیخ محمد تقی بافقی ـ در ماه صفر 1369 قمری، برایم چنین حكایت كرد:
برادرم مكرر به خدمت حضرت ولی‌عصر(ع) مشرف شده، قضایا را به من می‌گفت لكن سفارش كرده بود كه تا من زنده‌ام آنها را برای كسی نقل نكنم ولی حالا كه از دنیا رفته برای شما چند حكایت از آن سرگذشت‌ها را نقل می‌كنم؛ از جمله اینكه می‌گوید:
قصد داشتم از نجف اشرف، پیاده به مشهد مقدس برای زیارت حضرت علی‌بن موسی‌الرضا(ع) مشرف شوم.
فصل زمستانی بود كه حركت كردم و وارد ایران شدم، كوه‌ها و دره‌های عظیمی سر راهم بود و برف بسیاری هم باریده بود.
یك روز نزدیك غروب آفتاب كه هوا هم سرد بود و سراسر دشت را برف پوشانده بود، به قهوه‌خانه‌ای رسیدم، كه نزدیك گردنه‌ای بود. با خودم گفتم امشب را در این قهوه‌خانه می‌مانم و صبح به راه ادامه می‌دهم. وارد قهوه‌خانه شدم و دیدم جمعی از گروه‌های یزدی در میان قهوه‌خانه نشسته و مشغول لهو و لعب و قمارند. با خودم گفتم خدایا، چه كنم؟ اینها را كه نمی‌شود نهی از منكر كرد. من هم كه نمی‌توانم با آنها مجالست كنم. هوای بیرون هم كه فوق‌العاده سرد است. همین‌طور كه بیرون قهوه‌خانه ایستاده بودم و فكر می‌كردم، كم كم هوا تاریك می‌شد، صدایی شنیدم كه می‌گفت: «محمد تقی بیا اینجا». به طرف آن صدا رفتم، دیدم شخصی با عظمت زیر درخت سبز و خرمی نشسته و مرا نزد خود می‌طلبد.
نزدیك او رفتم، سلام كرد و فرمود: «محمدتقی آنجا جای تو نیست». من زیر آن درخت رفتم، دیدم در حریم این درخت هوا ملایم است و كاملاً می‌توان در آنجا استراحت كرد و حتی زمین زیر درخت، خشك و بدون رطوبت است ولی بقیة صحرا پر از برف است و سرمای كشنده‌ای دارد. به هر حال شب را خدمت آن شخص بزرگ كه با قرائنی متوجه شدم حضرت بقیة‌الله ـ ارواحنا فداه ـ است، بیتوته كردم و آنچه لیاقت داشتم استفاده كنم، از آن وجود مقدس استفاده كردم.
صبح كه طالع شد و نماز صبح را با آن حضرت خواندم، آقا فرمودند: هوا روشن است برویم. من گفتم: اجازه بفرمایید من همیشه در خدمتتان باشم و با شما بیایم. فرمودند: «تو نمی‌توانی با من بیایی».
گفتم: پس بعد از این كجا خدمتتان برسم؟
فرمودند: «در این سفر دوباره تو را خواهم دید و من نزد تو می‌آیم. بار اول در قم، و مرتبة دوم نزدیك سبزوار تو را ملاقات می‌كنم. و ناگهان از نظرم غایب شدند!
من به شوق دیدار آن حضرت تا قم سر از پا نشناخته به راه ادامه دادم تا آنكه پس از چند روز وارد قم شدم و سه روز برای زیارت حضرت معصومه(س) و وعدة تشرف به محضر آن حضرت در قم ماندم، ولی خدمت آن حضرت نرسیدم!!
از قم حركت كردم و فوق‌العاده از این بی‌توفیقی و كم سعادتی، متأثر بودم تا آنكه پس از یك ماه، به نزدیك شهر سبزوار رسیدم. همین كه شهر سبزوار از دور معلوم شد با خودم گفتم چرا خلف وعده شد؟!! من كه در قم آن حضرت را ندیدم و این هم شهر سبزوار، باز هم خدمتش نرسیدم.
در همین فكرها بودم كه صدای پای اسبی شنیدم، برگشتم دیدم حضرت ولی‌عصر ـ ارواحنا فداه ـ سوار بر اسبی هستند و به طرف من تشریف می‌آورند. به مجرد آنكه چشمم به ایشان افتاد ایستادند و به من سلام كردند و من به ایشان عرض ارادت و ادب نمودم. گفتم: آقاجان وعده فرموده بودید كه در قم هم خدمتتان برسم ولی موفق نشدم!!
فرمودند: «محمدتقی ما در فلان ساعت و فلان شب نزد تو آمدیم، تو از حرم عمه‌ام حضرت معصومه ـ سلام‌الله علیها ـ بیرون آمده بودی، زنی از اهل تهران از تو مسئله‌ای می‌پرسید، تو سرت را پایین انداخته بودی و جواب او را می‌دادی. من در كنارت ایستاده بودم و تو به من توجه نكردی و من رفتم».
پیام‌ها و برداشت‌ها
1. پخش نكردن داستان تشرف، گرچه برای خود شخص، بهتر است زیرا گاهی انسان در قالب موعظه كردن می‌خواهد كسی را مرید خودش كند، ولی مصحلت مردم در دانستن است تا به نتایج و فوائد آن تشویق و ترغیب شوند.
2. پیاده روی از بهترین ورزش‌ها محسوب می‌شود، اگر فرهنگ عمومی گردد، بسیاری از مشكلات جامعه حل می‌گردد (از قبیل ترافیك، آلودگی هوا، بیماری‌ها و كمبود دارو و بیمارستان، مصرف بی‌رویه بنزین و روغن).
حال اگر این پیاده‌روی در مسیر رسیدن به مقصد مثل محل كار، درس، یا مسجد باشد ارزش آن مضاعف می‌گردد. در روایت از امام صادق(ع) است كه، خداوند متعال به چیزی با فضیلت‌تر و ارزشمند‌تر از پیاده‌روی عبادت نشده است.1
3. صدمه‌هایی كه انسان در راه مسافرت زیارتی می‌بیند، موجب لطف بیشتر از طرف اهل بیت(ع) می‌شود.
4. در برخورد با منكرات، ابتدا باید در فكر نهی از منكر با وجود شرائط چهارگانة آن: علم به حرمت منكر، و علم به تكرار آن، و احتمال تأثیر نهی از منكر و امنیت ناهی، بود.
5. مجالست با افراد بد، تأثیر منفی بر روحیة انسان دارد گرچه در فكر و عمل با آنها مخالف باشد. در روایت آمده است.
تمام شرور و بدی‌ها در نزدیك بودن با خویشان بد است.2
6.كسانی كه دارای ارتباط قوی و مستحكم با مولای خود هستند، وقتی با مشكلی مواجه می‌شوند، امام(ع) به یاد آنها هستند و گاه قبل از مواجه با مشكل، مقدمات برطرف شدن آنرا مهیا كرده‌اند.
7. از اخلاق خوب و از نشانه‌های تواضع، ابتدا كردن به سلام است.
8 . در زمان غیبت ولی‌عصر(ع) گاه مصحلت نیست كه كسی در خدمت آن حضرت باشد هر چند از دوستانشان باشد. (فرمودند: تو نمی‌توانی با من بیایی).
9. وفای به عهد از اخلاق كریمان است. در حدیث از امام باقر(ع) آمده است:
سه چیز است كه خدای عزّو جل، اجازه مخالفت در آنها را به هیچ كس نداده است: ردّ امانت نسبت به انسان نیكوكار و بدكردار، وفای به عهد نسبت به نیكوكار و بدكردار و خوش‌رفتاری با پدر و مادر ـ نیكوكار باشند یا بدكردارند. 10. كنترل چشم و نگاه نكردن به نامحرم، مورد عنایت حضرت ـ بقیة‌الله ارواحنا داه ـ است كه فرمودند تو سرت را پایین انداخته‌ بودی و جواب او را می‌دادی در قرآن كریم نیز آمده است:به مردان مؤمن بگو: چشم‌های خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گیرند.و به زنان با ایمان بگو: چشمان خود را فرو گیرند.4
انشاءالله این چشم های فرو بسته از گناه، آمادگی برای دیدار محبوب پیدا می‌كند. شاعر اهل‌بیت(ع) می‌گوید:
اگر روزی ببینم روی ماهش
دمی افتد به روی من نگاهش
بیفتم روی پایش، همچو سرمه
كشم بر دیدگانم خاك راهش
اگر بینم جمال دل ربایش
كنم جان را نثار خاك پایش
نگردد ناامید از درگه او
گدای دردمند و بی نوایش5


پی‌نوشت‌ها:

1. حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج 8، ص 55 و 54.
2. آمدی، غرر الحكم.
3. كلینی، اصول كافی، ج 3، ص 236.
4. سورة نور(24)، آیات 31 ـ 30.
5. شعر از: علی اصغر یونسیان.
ماهنامه موعود شماره 79 
  
پنج شنبه 15/12/1387 - 16:8
دعا و زیارت
حكایت دیدار    
 
 
فرمودند: «آیا امام زمان خود را می‌شناسی؟»
عرض كردم: چرا نشناسم؟ فرمودند: «بر امام زمانت سلام كن».
عرضه داشتم: السّلام علیك یا حجّةالله یا صاحب‌الزّمان یا‌بن‌الحسن. تبسم نمودند و فرمودند: و علیك السّلام و رحمة الله و بركاته.
 انسان اگر در جهت وظیفة عقلی و دینی خود، كه همان شناخت پروردگار و عمل به وظایف خویش است، قدم بردارد، زمینة تشرفش خدمت آقای عالَم فراهم می‌گردد. زیرا آنچه موجب نزدیكی به مقام با عظمت امامت می‌شود همان فهم دین و عمل به دستورات آن است. و این همان مطلبی است كه گاهی از طرف آن حضرت به مشتاقان زیارتش اشاره شده است: شما خودتان را بسازید، تا ما به سراغ شما بیاییم.

چقدر فرق است بین كسی كه با عمل به وظیفه و تقرّب روحی، خدمت آن حضرت مشرف شده است، و بین كسی كه به خاطر اضطرار خطر جانی، مالی، آبرویی و یا مصلحت‌های دیگری، تشرف برای او حاصل شده است، زیرا تشرف شخص عامل به تكلیف، همراه با شخصیت روحی و شوق و محبت دوطرفه و رضایتمندی از جانب طرفین است. چه بسیارند كسانی كه علاقه و شوق به بهشت دارند اما این علاقه یك طرفی است و خیلی كم هستند كسانی كه بهشت هم مشتاق زیارت و منتظر قدوم آنها باشد.

الهی حبّب إلیّ لقائك و أحبب لقائی.
خدایا دیدار خود را برای من محبوب گردان و تو هم محبّ دیدار من باش.1

حاج علی بغدادی یكی از كسانی است كه در راستای انجام وظیفه، موفق به دیدار مولای خویش گشته است. حكایت او را محدّث قمی در كتاب مفاتیح‌الجنان از استاد خویش، مرحوم آیت‌الله محدث نوری(ره) این چنین نقل كرده‌اند كه شیخ ما (محدث نوری) در كتاب جنةالمأوی و نجم الثاقب فرموده: «اگر نبود در این كتاب شریف مگر این حكایت متقن صحیح كه در آن فوائد بسیاری است و در این نزدیكی‌ها واقع شده، هر آینه كافی بود در شرافت آن».

 حاج علی بغدادی می‌گوید:
هشتاد تومان سهم امام(ع) به ذمه‌ام آمد. به نجف اشرف رفتم و بیست تومان آن‌را به جناب شیخ مرتضی انصاری (ره) و بیست تومان به جناب شیخ محمد حسین كاظمی و بیست تومان به جناب شیخ محمد حسن شروقی دادم و بیست تومان هم به ذمه‌ام باقی ماند و قصد داشتم درمراجعت، آنها را به جناب شیخ محمد حسن كاظمینی آل یاسین، پرداخت كنم.

وقتی به بغداد برگشتم، دوست داشتم در ادای آنچه به ذمه‌ام باقی مانده بود، عجله كنم. روز پنجشنبه به زیارت ائمةكاظمین(ع) مشرف شدم. پس از زیارت، خدمت جناب شیخ رسیدم و مقداری از آن بیست تومان را دادم و وعده كردم كه باقی را بعد از فروش بعضی از اجناس به تدریج طبق حوالة ایشان پرداخت كنم و عصر آن روز تصمیم به مراجعت گرفتم.

جناب شیخ از من خواست بمانم، عرض كردم: باید مزد كارگرهای كارگاه شعربافی‌ام را بدهم، (كارگاه بافندگی مو كه سابقاً مرسوم بود و مصارفی داشت) چون برنامة من این بود كه مزد هفته را شب جمعه می‌دادم، لذا از كاظمین به طرف بغداد برگشتم. وقتی تقریباً‌ ثلث راه را طی كردم، سید جلیلی را دیدم كه از طرف بغداد رو به من می‌آیند. همین كه نزدیك شدم، سلام كردم و ایشان دست‌های خود را برای مصافحه و معانقه باز نمودند و فرمودند:
 اهلاً و سهلاً.
و مرا در بغل گرفتند. معانقه كردیم و هر دو یكدیگر را بوسیدیم. ایشان عمامة سبز روشنی بر سر داشتند و بر رخسار مباركشان خال سیاه بزرگی بود. ایستادند و فرمودند: «علی! خیر است، به كجا می‌روی؟»

گفتم: امامان كاظمین(ع) را زیارت كردم و به بغداد بر می‌گردم. فرمودند:

«امشب شب جمعه است، برگرد».

گفتم: سیدی! نمی‌توانم. فرمودند:
«چرا، می‌توانی. برگرد تا برای تو شهادت دهم كه از موالیان جدّم امیرالمؤمنین(ع) و از دوستان مایی و شیخ نیز شهادت می‌دهد، زیرا خدای تعالی امر فرموده كه دو شاهد بگیرید».

این مطلب، اشاره به چیزی بود كه در ذهن داشتم، و می‌خواستم از جناب شیخ خواهش كنم نوشته‌ای به من بدهد مبنی بر اینكه من از موالیان اهل بیتم و آن‌را در كفن خود بگذارم. گفتم: از كجا این موضوع را می‌دانید و چطور شهادت می‌دهید؟ فرمودند:
«كسی كه حقش را به او می‌رسانند، چطور رساننده آن را نشناسد؟»

گفتم: چه حقی؟ فرمودند:
«آن چیزی كه به وكیل من رساندی».

گفتم: وكیل شما كیست؟ فرمودند: «شیخ محمد حسن.» گفتم: ایشان وكیل شماست؟ فرمودند: «بله وكیل من است.»

حاج علی بغدادی می‌گوید، به ذهنم خطور كرد از كجا این سید جلیل مرا به اسم خواند، با آنكه من ایشان را نمی‌شناسم؟ بعد با خود گفتم، شاید ایشان مرا می‌شناسد و من ایشان را فراموش كرده‌ام. باز با خود گفتم، لابد این سید سهم سادات می‌خواهد ‌اما من دوست دارم از سهم امام(ع) مبلغی به او بدهم. لذا گفتم، مولای من! نزد من از حق شما (سهم سادات) چیزی مانده بود، دربارة آن به جناب شیخ محمد حسن رجوع كردم، به خاطر آنكه حقتان را به او ادا كرده باشم. ایشان در چهرة من تبسمی نمودند و فرمودند:

«آری، بخشی از حق ما را به وكلایمان در نجف اشرف رساندی».

گفتم: آیا آنچه ادا كردم، قبول شده است؟ فرمودند: «آری.» در خاطرم گذشت كه این سید منظورش آن است كه علمای اعلام در گرفتن حقوق سادات وكیلند و مرا غفلت گرفته بود. آنگاه فرمودند:
«برگرد و جدم را زیارت كن».

من هم برگشتم در حالی كه دست راست ایشان در دست چپ من بود. همین كه به راه افتادیم، دیدم در طرف راست ما، نهر آب سفید و صافی جاری است و درختان لیمو و نارنج و انار و انگور و غیره، با آنكه فصل آنها نبود، بالای سر ما سایه انداخته‌اند! عرض كردم كه این نهر و درخت‌ها چیست؟ فرمودند:
«هر كس از موالیان، كه ما و جدمان را زیارت كند، اینها با اوست».

گفتم: می‌خواهم سؤال كنم. فرمودند: «بپرس.»

گفتم: مرحوم شیخ عبدالرزاق، مردی مدرس بود. روزی نزد او رفتم و شنیدم كه می‌گفت: كسی كه در طول عمر خود، روزها روزه باشد و شب‌ها را در عبادت به‌سر برد و چهل حج و چهل عمره بجا آورد و میان صفا و مروه بمیرد، اما از موالیان و دوستان امیرالمؤمنین(ع) نباشد، برای او فایده ندارد. نظرتان چیست؟ فرمودند:
«آری والله، دست او خالی است».

سپس از حال یكی از خویشان خود پرسیدم كه آیا او از موالیان امیرالمؤمنین(ع) است. فرمودند:
«آری او و هر كه متعلق به تو است، موالی امیرالمؤمنین(ع) است».

عرض كردم: سیدنا! مسئله‌ای دارم. فرمودند: «بپرس.»

گفتم: روضه‌خوان‌های امام حسین(ع) می‌خوانند كه سلیمان اعمَش، نزد شخصی آمد و از زیارت حضرت سید الشهدا(ع) پرسید، آن شخص گفت: بدعت است. شب، آن شخص در عالم رؤیا هودجی را میان زمین و آسمان دید، سؤال كرد: در آن هودج كیست؟ گفتند: فاطمه زهرا و خدیجه كبری(س). گفت: به كجا می‌روند؟ گفتند، برای زیارت امام حسین(ع) در امشب -كه شب جمعه است- می‌روند. همچنین دید كه رقعه‌هایی از هودج می‌ریزد و در آنها نوشته است:
أمانٌ من النّار لزوّار الحسین فی لیلة الجمعة، أمانٌ من النّار یوم‌القیامة.

 این برگ امان‌نامه‌ای است در روز قیامت برای زوار امام حسین(ع) در شب‌های جمعه.
حال آیا این حدیث
  صحیح است؟ فرمودند:
«آری، راست و درست است».

گفتم: سیدنا، صحیح است كه می‌گویند،‌ هر كس امام حسین(ع) را در شب جمعه زیارت كند، این برگِ امان از آتش است؟ فرمودند: «آری والله.» و اشك از چشمانشان جاری شد و گریستند.

گفتم: سیدنا، مسألةٌ. فرمودند: «بپرس.» عرض كردم: سال 1269، حضرت رضا(ع)‌ را زیارت كردیم. در درّود (از بخش‌های خراسان) یكی از عرب‌های شروقیه را كه از بادیه‌نشینان طرف شرق نجف‌اشرف هستند، ملاقات كرده و او را ضیافت نمودیم و از او پرسیدیم: ولایت حضرت رضا(ع) چطور است؟ گفت: بهشت است. امروز پانزده روزاست كه من از مال مولای خود، حضرت علی‌بن موسی‌الرضا(ع) خورده‌ام، بنابراین مگر منكر و نكیر می‌توانند در قبر، نزد من بیایند؟ گوشت و خون من از غذای آن حضرت، در میهمان‌خانه روییده است. آیا این صحیح است؟ یعنی حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) می‌آیند و او را از گردنه خلاص می‌كنند؟ فرمودند:
«آری، جدّم ضامن است».

گفتم: سیدنا! مسئلة كوچكی است می‌خواهم بپرسم. فرمودند: «بپرس.» گفتم: آیا زیارت حضرت رضا(ع) از من قبول است؟ فرمودند: «ان‌شاءالله قبول است.» عرض كردم: سیدنا! مسألةٌ. فرمودند: «بسم‌الله!» عرض كردم: حاجی محمد حسین بزازباشی، پسر مرحوم حاج احمد، آیا زیارتش قبول است؟ ایشان با من در سفر مشهد رفیق و شریك در مخارج راه بود؛ فرمود: «عبد صالح زیارتش قبول است.»

گفتم: سیدنا! مسأله‌ای دارم. فرمودند: «بسم‌الله.» گفتم: فلانی كه از اهل بغداد و همسفر ما بود، زیارتش قبول است؟ ایشان ساكت شدند، گفتم: سیدنا! مسأله‌ای دارم، فرمودند: «بسم‌الله.» عرض كردم: این سؤال مرا شنیدید یا نه؛ آیا زیارت او قبول است؟ باز جوابی ندادند.

حاج علی نقل كرد كه آنها چند نفر از ثروتمندان بغداد بودند كه در این سفر پیوسته به لهو و لعب مشغول بودند و آن شخص مادر خود را كشته بود.

در این‌جا به محلّی رسیدیم. كه جادة وسیعی داشت. دو طرف آن باغ و این مسیر، روبه‌روی كاظمین است. قسمتی از این جاده كه به باغ‌ها متصل است و در طرف راست قرار دارد، مربوط به بعضی از ایتام و سادات بود كه حكومت به زور از آنان گرفته بود و در جاده داخل كرده بود، لذا اهل تقوا و ورع كه ساكن بغداد و كاظمین بودند همیشه از راه رفتن در آن قطعه زمین كناره می‌گرفتند، اما دیدم این سید بزرگوار در آن قطعه راه می‌روند.

گفتم: مولای من! این محل مال بعضی از ایتام سادات است و تصرف در آن جایز نیست. فرمودند:
«این موضع مال جدم امیرالمؤمنین(ع) و ذریة او و اولاد ماست، لذا برای موالیان و دوستان ما تصرف در آن حلال است».

نزدیك آن قطعه در طرف راست، باغی است مال شخصی كه او را حاجی میرزا هادی می‌گفتند و از ثروتمندان معروف عجم و در بغداد ساكن بود. گفتم: سیدنا راست است كه می‌گویند: زمین باغ حاج میرزا هادی، مال موسی‌بن‌جعفر(ع) است؟ فرمودند: «چه كار داری!» و از جواب خودداری نمودند.

در این هنگام به جوی آبی كه از رود دجله به مزارع و باغ‌های آن حدود كشیده‌اند رسیدیم. این نهر از جاده می‌گذرد و از آنجا جاده، دو راه به سمت شهر می‌شود؛ یكی راه سلطانی است و دیگری راه سادات. آن جناب به راه سادات میل نمودند. گفتم: بیا از این راه (راه سلطانی) برویم، فرمودند: «نه، از همین راه خودمان می‌رویم.» آمدیم و چند قدمی نرفته بودیم كه خود را در صحن مقدس نزد كفشداری دیدیم در حالی‌كه هیچ كوچه و بازاری مشاهده نشد. از طرف «باب‌المراد» كه سمت مشرق و به طرف پایین پا است، داخل ایوان شدیم. ایشان در رواق مطهر معطل نشدند و اذن دخول نخواندند و وارد شدند و كنار در حرم ایستادند و به من فرمودند: «زیارت بخوان.» عرض كردم: من سواد ندارم، فرمودند: «من برای تو بخوانم؟» عرض كردم: آری. فرمودند:
أ أدخل یا الله؟ السّلام علیك یا رسول‌الله، السّلام علیك یا امیرالمؤمنین... .
و همچنان سلام بر همة ائمه(ع) نمودند، تا به حضرت امام عسكری(ع) رسیدند و فرمودند:

«آیا امام زمان خود را می‌شناسی؟»
عرض كردم: چرا نشناسم؟ فرمودند: «بر امام زمانت سلام كن».

عرضه داشتم: السّلام علیك یا حجّةالله یا صاحب‌الزّمان یا‌بن‌الحسن. تبسم نمودند و فرمودند:
و علیك السّلام و رحمة الله و بركاته.

داخل حرم مطهر شدیم و به ضریح مقدس چسبیدیم و آن‌را بوسیدیم. بعد به من فرمودند:‌ «زیارت را بخوان.» دوباره گفتم: من سواد ندارم. فرمودند: «برایت زیارت بخوانم؟» عرض كردم: آری. فرمودند:
«كدام زیارت را می‌خوانی؟»

گفتم: هر زیارتی را كه افضل است، برایم بخوانید. ایشان فرمودند:
«زیارت امین‌الله افضل است».

و بعد به خواندن مشغول شدند و فرمودند: السّلام‌علیكما یا أمینی الله فی أرضه و حجّتیه علی عباده تا آخر. در همین وقت، چراغ‌های حرم را روشن كردند، دیدم شمع‌ها روشن است ولی حرم مطهر به نور دیگری مانند نور آفتاب روشن و منور است، به طوری كه شمع‌ها مثل چراغی بودند كه روز در آفتاب روشن كنند و مرا چنان غفلت گرفته بود كه هیچ متوجه نمی‌شدم.
وقتی زیارت تمام شد، از سمت پایین پا به پشت سر آمدند و در طرف شرقی ایستادند و فرمودند:
«آیا جدّم حسین(ع) را زیارت می‌كنی؟»

عرض كردم: آری زیارت می‌كنم، شب جمعه است. «زیارت وارث» را خواندند و در همین وقت مؤذن‌ها از اذان فارغ شدند. ایشان به من فرمودند:
به جماعت ملحق شو و نماز بخوان».

 بعد هم به حرم مطهر كه جماعت در آنجا منعقد بود، تشریف آوردند و خود فرادا در طرف راست امام جماعت و به ردیف او ایستادند، من وارد صف اول شدم و مكانی پیدا كردم.

بعد از نماز، آن سید بزرگوار را ندیدم، از مسجد بیرون آمدم و در حرم جستجو كردم
  اما باز او را ندیدم. قصد داشتم ایشان را ملاقات كنم، چند قرانی پول بدهم و شب ایشان را نزد خود نگه دارم كه میهمان من باشند. ناگاه به خاطرم آمد كه این سید بزرگوار كه بودند؟ و آیات و معجزات گذشته را متوجه شدم، از جمله اینكه من دستور ایشان را در مراجعت به كاظمین اطاعت كردم با آنكه در بغداد كار مهمّی داشتم. و اینكه مرا به اسم صدا زدند، با آنكه او را تا به حال ندیده بودم. و اینكه می‌گفت: موالیان ما. و اینكه می‌فرمود: من شهادت می‌دهم. و همچنین دیدن نهر جاری و درختان میوه‌دار در غیر فصل خود و غیر اینها. (كه تماماً گذشت) و این مسائل باعث شد من یقین كنم كه ایشان بقیةالله ـ ارواحنافداه ـ بودند. مخصوصاً در قسمت اذن دخول و پرسیدن اینكه آیا امام زمان خود را می‌شناسی. یعنی وقتی كه گفتم: می‌شناسم، فرمودند: سلام كن، چون سلام كردم، تبسم كردند و جواب دادند. به كفشداری آمدم و از حال آن حضرت سؤال كردم. كفشدار گفت: ایشان بیرون رفتند. بعد پرسید آن سید رفیق تو بود؟ گفتم: بلی.

بعد از این اتفاق به خانة میهماندار خود آمدم و شب را در آنجا به سر بردم. صبح كه شد، نزد جناب شیخ محمد حسن كاظمینی آل یاسین رفتم و آنچه را دیده بودم نقل كردم. ایشان دست خود را بر دهان گذاشته و مرا از اظهار این قصه و افشای این سر نهی نمود و فرمود: خداوند تو را موفق كند. به همین جهت، من آن را مخفی می‌داشتم، به احدی اظهار ننمودم تا آنكه یك ماه از این قضیه گذشت. روزی در حرم مطهر، سید جلیلی را دیدم كه نزد من آمد و پرسید: چه دیده‌ای؟ گفتم: چیزی ندیده‌ام. باز سؤالش را تكرار كرد. اما من به شدت انكار نمودم. او هم ناگهان از نظر ناپدید شد.

پیام‌ها و برداشت‌ها
1. كسانی كه به دنبال انجام وظیفة الهی هستند، امكان تشرّف به محضر والای امام عصر(ع)، همراه با رضایتمندی آن حضرت برای آنها وجود دارد.

در نامه‌ای كه از طرف آن حضرت در روز عید فطر سال 412ق. به افتخار شیخ مفید صادر شد، چنین آمده است:
اگر شیعیان ما ـ كه خداوند توفیقشان دهد ـ دل‌هایشان در وفا به عهد و پیمانی كه با ما دارند، گرد هم می‌آمد (و جملگی عمل به وظیفه می‌كردند) از فیض دیدار ما محروم نمی‌شدند، و سعادت دیدار ما زودتر نصیبشان می‌شد؛ دیداری راستین و از روی معرفت. پس چیزی (دیدار) ما را از آنان باز نمی‌دارد، جز خبرهایی كه به ما می‌رسد و ما را خوش نمی‌آید و انتظارش را از آنها نداریم.

حاج علی بغدادی در اثنای پرداخت وجوهات شرعی‌اش بود كه موفق به دیدار آن حضرت گردید. امام باقر(ع) در روایتی فرمودند: «برای هیچ كس حلال نیست كه از خمس چیزی را بخرد تا وقتی كه حقّ ما را به ما برساند».3

2. امام زمان(ع) ادا كنندة حقوقشان را به خوبی می‌شناسند و شهادت به پرداخت آن می‌دهند. این مضمون در این آیة شریفه نیز آمده است:
و این‌چنین ما شما را [ائمه معصومین(ع)] امت میانه‌ای قرار دادیم (در حد اعتدال، میان افراط و تفریط)، تا بر مردم گواه باشید، و پیامبر هم بر شما گواه باشد.4

معلوم است كه شاهد تا وقتی كه چیزی را با حواسّ خود حس نكرده باشد، نمی‌تواند شهادت بدهد. پس امام زمان(ع) ناظر اعمال ما و شاهد بر آنها هستند. روایات فراوانی در این باره، در باب عرض اعمال بر رسول الله(ص)4 و عرض اعمال بر ائمه(ع)5 و لزوم ترسیدن از عرض اعمال بر آنها نقل شده است.6

3. امام(ع) ابتدا به حاجی علی بغدادی سلام نمودند و «سلام تحیت اهل بهشت است،7
  خداوند متعال افشاء آن را دوست می‌دارد،8 شایسته‌ترین فرد نسبت به خدا و رسول(ص) كسی است كه ابتدا سلام كند.9

4. امام(ع) فرمودند: مراجع وكلای ما هستند. و این جمله ارتباط معنوی و پشتوانة روحی مراجع را می‌رساند. در توفیق شریف به خطّ مولایمان صاحب‌العصر و الزمان(ع) آمده است: «و اما حوادثی كه واقع می‌شود؛ پس در آنها به راویان حدیث ما (مجتهد جامع‌الشرائط) مراجعه نمایید كه ایشان حجّت من بر شما هستند و من حجّت خدا هستم».10
5
. اعمال انسان‌ها اگر توأم با ولایت باشد قبول می‌شود و بدون آن قبول نیست. علامه مجلسی(ره) در جلد 27 بحارالانوار بابی را تحت عنوان اینكه اعمال بدون ولایت، قبول نیست ذكر كرده و در آن هفتاد و یك روایت آن را ذكر كرده‌اند كه یك روایت را اینجا نقل می‌كنیم:
«... قسم به آن خدایی كه جان محمد(ص) در دست اوست، اگر بنده‌ای روز قیامت به اندازة عمل هفتاد پیامبر بیاورد خداوند از او قبول نمی‌كند تا وقتی كه خدا را به ولایت من و ولایت اهل‌ بیت من ملاقات كند».11

6. در روایات متعددی، فوائدی برای زیارت سیدالشهداء(ع) ذكر شده است كه از جملة آن فوائد، استغفار امام(ع) برای او، خوشحالی معنوی به پاداش خداوند متعال، پاك شدن از گناهان، دور شدن از آتش و دخول در بهشت است.

در روایتی نقل شده كه امام حسین(ع) به زائر خویش نظری می‌فرماید و آن حضرت(ع) بهتر از شناخت هر یك از شما نسبت به فرزندش، به ایشان، نام‌هایشان و نام‌های پدران و به درجات و منزلت‌شان نزد خدای عزّوجل آگاهی دارد. و همانا امام حسین(ع) می‌بیند كسی را كه برای او گریه می‌كند، پس برای او استغفار می‌كند و می‌فرماید: اگر زائر من می‌دانست آنچه را كه خداوند برای او ذخیره كرده است، هر آینه خوشحالی او بیشتر از ناراحتی او می‌بود. به درستی كه زائر امام حسین(ع) برمی‌گردد در حالی كه هیچ گناهی بر او نیست.12

7. عمل فرد صالح قبول است. اما آن جوانی كه اهل لهو و لعب بود و مادرش را هم كشته بود، امام(ع) نسبت به قبول زیارتش سكوت نمودند. قرآن كریم صریحاً می‌فرماید كه خداوند تنها از متّقیان قبول می‌كند.

امام صادق(ع) می‌فرمایند: «اگر مردم ببینند اعمالی را كه از آسمان بر می‌گردد، هر آینه خواهند گفت: خداوند هیچ عملی را از هیچ كس قبول نمی‌كند13 و این تهدید از آن جهت است كه اكثر اعمال انسان‌ها مردود می‌شود و بر می‌گردد به گونه‌ای كه مردم اگر ببینند فكر می‌كنند همه اعمال برگشت داده شده است».

8. گرچه سؤال كردن كلید علم است و در قرآن كریم این آیه دو مرتبه تكرار شده است: «اگر نمی‌دانید، پس از اهل ذكر بپرسید».14 ولی چنان كه در آیه شریفه هم به آن اشاره شده است، دستور به سؤال كردن داده شده نه دستور به جواب دادن، زیرا گاهی جواب دادن به مصلحت نیست. و خود سائل هم نباید سؤالی كند كه جواب آن، او را نگران می‌كند: «ای كسانی كه ایمان آورده‌اید، از چیزهایی كه اگر برایتان آكشار شود، بدتان می‌آید، نپرسید».15 و لذا امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «پروردگار اعمالی را برای شما واجب كرده است آنها را ضایع نكنید... و از كارهایی ساكت مانده نه از روی فراموشی، پس خود را به زحمت نیندازید». (وظیفه‌ای ندارید)16

پس اگر از عالمی سؤالی نمودیم و او مصحلت در جواب ندید و سكوت نمود، ادب در آن جا این است كه تكرار و اصرار در سؤال و جواب آن نداشته باشیم.

9. «زیارت امین‌الله» از زیارات جامعه و مختصری است كه در حرم‌های همه ائمه معصومین(ع) خوانده می‌شود و همچون زیارت جامعة كبیره از سند محكم و قطعی برخوردار است.

10. سلام كردن مستحب است ولی جواب آن واجب است. قرآن كریم می‌فرماید:
«هرگاه به شما تحیّت گویند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهید یا (لااقل) به همان‌گونه پاسخ دهید».17
و امام صادق(ع) می‌فرماید: «سلام كردن مستحب و خوب است و جواب آن واجب است».18
در زیارت امام هشتم(ع) می‌خواهیم: «شهادت می‌دهم كه تو سخنم را می‌شنوی و جوابم را می‌دهی».


ز بصر تا چند گهر بارم، كه مگر آید ز سفر یارم
غم دل تا كی نتوان گفتن، كه ز هجر كیست گرفتارم
نه بهار آمد نه به‌سر شد دی، به فراغ شه شده عمرم طی
ز غمش گریم فلكا تا كی، به كجا گردم به كه رو آرم
نظری شاها به گدایت كن، به گدای خود تو عنایت كن
سوی خود او را تو هدایت كن، كه ز غم، نه روز و نه شب دارم
ز نظر هر چند نهانی تو، سزدم از غم برهانی تو
به كنار خود بنشانی تو، بنهی مرهم به دل زارم
زده نار هجر شرر بر دل، شده كار دل ز غمت مشكل
من سرگردان شده پا در گل، بنما درمان دل بیمارم
نه مرا یاری، نه مددكاری، كه ز پای دل كشدم خاری
بكند احسان به گرفتاری، كه كشد آخر غم بسیارم
نه مرا یارای غم حرمان، نه كسی دردم بكند درمان
بنما شاها نظر احسان نگذاری زار در آزارم
بُری از حیران تو شها گر سَر، نبرد حیران ز تو هرگز دل
سر آن دارم كه تو را بینم، سر و جان آنگه به تو بسپارم
(آیت‌الله میرجهانی)

سید ابوالحسن مهدوی
ماهنامه موعود شماره 87

پی‌نوشت‌ها:
1. فرازی از «دعای ابوحمزه ثمالی».
2. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 53، ص 177.
3. وسائل الشیعه، ج 6، ص 337.
4. علامه مجلسی، همان، ج 17، ص 130.
5. همان، ج 23، ص 333.
6. شیخ حرّ عاملی، ج 11، ص 368.
7. سوره ابراهیم(14)، آیه 23 و سوره یونس ()، آیه 10.
8. مجلسی، همان، ج ،76 ص 10.
9. همان، ج 76، ص 12.
10. شیخ حرّ عاملی، همان، ج 18، ص 101.
11. علامه مجلسی، همان، ج 27، ص 172.
12. همان، ج 44، ص 281.
13. علامه مجلسی، همان، ج 7، ص 208.
14. سوره نحل ()، آیه 43 و سوره انبیاء ()، آیه 7.
15. سوره مائده ()، آیه 101.
16. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید، ج 18، ص 267.
17. سوره نساء ()، آیه 86.
18. علامه مجلسی، همان، ج 78، ص 243
  

 

چهارشنبه 14/12/1387 - 18:33
دعا و زیارت
یا ناله و گریه بی اثر می گرددو ز غم دل خسته شعله ور می گرددبا نام مهدی شبم سحر می گردد46) صدای آمدنت را به گوش ما برسانزمان غیبت ما را به انتها برساناگر چه بهر ظهورت نکرده ام کاریبیا و بر لب ما فرصت دعا برسانکنار تربت زهرا به وقت نافله اتدعای خویش به یاری این گدا برساننوشته ام به وصیت اگر میسر شدبیا و مرده ما را به کربلا برسان47) این همه لاف زن و مدعی اهل ظهورپس چرا یار نیامد که نثارش باشیمسالها منتظر سیصد و اندی مرد استآنقدر مرد نبودیم که یارش باشیماگر آمد خبر رفتن ما را بدهیدبه گمانم که بنا نیست کنارش باشیم
چهارشنبه 14/12/1387 - 18:31
دعا و زیارت
از درون گر چه شکستیم صدایی نکنیمیادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماندطلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیمیادمان باشد اگر حال خوشی دست بدادجز برای فرج یار دعایی نکنیم41) آه می کشم تو را با تمام انتظارپر شکوفه کن مرا ای کرامت بهارمی رسد بهار و من بی شکوفه ام هنوزآفتاب من بتاب مهربان من ببار42) خورشید سبزپوش!تنهایی تو را این روزها حتی غروب جمعه هم از یاد برده استمظلوم من! چقدر غریبی میان ما43) از زمره عاشقان او جاماندیمبا جرم و گناه خویش تنها ماندیماز کرده زشت ما ولی غمگین استماییم که از امام خود جاماندیم44) در ذهن اگر نیافرینمت می میرماز شاخه اگر نچینمت می میرمای عادت چشم های بی حوصله امیک روز اگر نبینمت می میرم45) گاهی که ز من زمانه برمی گردد
چهارشنبه 14/12/1387 - 18:31
دعا و زیارت
ماییم که در غیبت کبری ماندیم33) برگرد تا زمین و زمان رها کنندچپ ها و راست ها و سیاه و سفیدهاباز آ که خلق را نکشانند سوی خویشبازار پرفریب مراد و مریدها34) سلام بر تو ای سایه بان تنهاییم و مشعل دار جاده های تاریک نگاهم.35) بخوان دعای فرج را دعا اثر دارددعا کبوتر عشق است که بال و پر داردبخوان دعای فرج را که یوسف زهراز پشت پرده غیبت به ما نظر دارد36) یک به دیدارم بیا تا من به اشک دیده ام، شویم کف پای تو را.37) هر شب که انتظار تو می برم به روزشرمنده ام که بی تو نفس می کشم هنوز38) ای حجت حق تا کی این دوری جان فرساباز آی که عمر خویش دادیم ز کف مولا39) مانده ام با غم هجران نگارم چه کنمعمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنمچشم آلوده کجا دیدن دلدار کجاچشم دیدار رخ دوست ندارم چه کنم40) یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم
چهارشنبه 14/12/1387 - 18:30
دعا و زیارت
غربتت بس که مرا لایق تو می دانند27) آقا جان!کودکی فال فروشست و به شوقت هر روزمی خرم از پسرک هر چه تفأل دارد28) دانم ای جان که ز بیمار ی ما آگاهیچون که هستی ز دل خسته ام آگاه بیاتا به کی رهسپر وادی حیرت باشمای دلیل دل سرگشته و گمراه بیا29) مهدیا!اگر ز کوی تو بویی به من رساند بادتمام هستی خود را به باد خواهم داد30) یک عمر در التهاب گندم بودیمدنبال کلک زدن به مردم بودیمنشناخت کسی قیافه ات را آقاهر جمعه می آمدی و ما گم بودیم31) زمستان خسته شد از بی بهاریجهان می لرزد از این بیقراریگمانم جمعه ای باقی نماندهخدایا تا به کی چشم انتظاری32) عمریست که از حضور او جا ماندیمدر غربت سرد خویش تنها ماندیماو منتظر است تا که ما برگردیم
چهارشنبه 14/12/1387 - 18:30
دعا و زیارت
) قرآن کتاب ایزد و پیغام سرمد استقرآن نشان دهنده هر نیک و هر بد استچون نیک بنگری بینی که هر کسیچشم انتظار مهدی آل محمد است21) همه هست آرزویم که ببینم از تو روییچه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی22) گاهی به آسمان قلبم عبور کنشعر مرا به نیم نگاهی مرور کندلمرده ام قبول تو اما مسیح باشیک جمعه هم زیارت اهل قبور کن23) تو برگرد و با ما بخوان یک ترانهمهاجر پرستوی این آشیانهدو چشمم چو آیی بخواند برایتسرودی پر از انتظار شبانه24) کی شود در ندبه های جمعه پیدایت کنمگوشه ای تنها نشینم تا تماشایت کنممی نویسم روی هر گل نام زیبای تو راتا که شاید این شب جمعه ملاقاتت کنم25) یوسف ما ز تهی دستی خلق آگاه استبه چه امید به بازار رساند خود را؟26) یا ابا صالح!روسیاهم که مرا عاشق تو می خوانند
چهارشنبه 14/12/1387 - 18:29
دعا و زیارت
نه دست سرو که در آستین عقل ببرمنه پای عقل که در دامن قرار کشم13) اگر با آمدن آفتاب از خواب بیدار شویم نمازمان قضاست.14) گفتی گنه نکن به خدا سعی می کنمقدری دگر تو مدارا نما به روی چشمامری اگر بود به کسی دیگری نگومن مرده ام مگر گل زهرا به روی چشم15) در پس پرده های غیبت من و تو غایبیمآیا دعایی کرده ای برای ما؟16) آقا نگاهت سوی آهوهاست می دانمدستانت پاکت مثل من تنهاست می دانمآقا اگر تو برنمی گردی دلیل آندر دستهای پرگناه ماست می دانم17) ای صاحب صبح و پاس!هیچ ارزشی را جز او منزلگاه دیدگاهمان و هیچ آرمانی را غیر او کانون آیینه مان نساز.18) ای یوسف زهرا سر بازار محبتبا رشته کلافی سر سودای تو دارم19) ای دل بشارت می دهم خوش روزگاری می رسدیا درد و غم طی می شود یا شهریاری می رسدای منتظر غمگین مشو قدری تحمل بیشترگردی به پا شد در افق گویی سواری می رسد
چهارشنبه 14/12/1387 - 18:28
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته