• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 639
تعداد نظرات : 863
زمان آخرین مطلب : 5365روز قبل
دعا و زیارت
آثارفردی و اجتماعی عدالت مهدویمحمد مهدی حائری
 
اشاره:
عدالت گستری اصلحترین رسالت قیام و انقلاب مهدی (ع) است. آثار عدالت مهدوی محدود به عرصهای حاضر نخواهد بود. بلكه در حوزههای مختلف فردی و اجتماعی آشكار خواد شد و این تفسیر ((یملاء الله به الارض قسط و عدلاَ)) است ره‌آورد قیام آن حضرت این است كه هم فرد را در روابط گوناگون خود میسازد و هم جامعه را در بخشهای مختلف اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و قضائی سامان میبخشد. در این مقاله تلاش كردهایم كه جریان عدالت مهدوی و چگونگی آن را در عرصههای گوناگون فردی و اجتماعی مورد بررسی قرار دهیم.
پیش از پرداختن به اصل موضوع، لازم است معنی و مفهوم عدل به درستی آشكار شود.
در معنی عدل گفتهاند:
هو توسّط بینالافراط و التفریط بحیث لاتكون فیه زیادة ولانقیصة ...
ثم ان العدالة اما فی الرأی والافكار اذا كان مصوناً عن الانحراف والضعف والحدّة و یطابق الحق والصّواب [كما فی قوله تعالی]: واذا حكمتم بین الناس ان تحكموا بالعدل 1.
و اما فی الصفات النفسانیة بان تكون الاخلاق الباطنیة معتدلة لیس فیها افراط و لاتفریط... و اما فی الاعمال و هو فی الاقوال و فی الوظائف الانفرادیة و فی الاعمال الاجتماعیة.... [كما فی قوله تعالی]: واذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربی 2.
...
و لیعلم انَّ موضوع العداله من اهم الموضوعات.... و الیها یرجع كل عمل حسن و خُلق مطلوب و رأی صائب ... و هو المطلوب فی كل مورد و فی كل مقام.3
عدالت میانه زیادهروی و كوتاهی است و به معنی آن است كه در امور، زیادی و كمی نباشد... عدالت یا در اندیشه و افكار است؛ به این معنی كه از انحراف و سستی به دور بوده و مطابق حق و راستی باشد؛ همانگونه كه خداوند در قرآن دستور داده است:
(و آنگاه كه میان مردم حكم میكنید، به عدالت داوری كنید)
یا در صفات انسانی است؛ یعنی اخلاق درونی میانه باشد و هیچ تندروی و كندروی در آن نباشد... و یا در حوزه اعمال است كه شامل گفتار و تكالیف فردی و كارهای اجتماعی میشود.
... [
چنانكه خدای متعال در قرآن فرموده:] ((و آنگاه كه سخن میگویید، به عدالت بگویید، اگرچه خویشاوند باشد(.
...
و باید دانست كه موضوع عدالت از مهم‌ترین موضوعات است... و هر كار نیك و خلق و خوی پسندیده و فكر درست به آن بازمیگردد... و عدالت همان چیزی است كه در هر مورد و هر جایی خواسته شده است.4
با این بیان جامع، روشن است كه عدالت مفهومی بسیار گسترده دارد و در همه امور عالم تشریعی جاری است. طبق بعضی روایات، مثل آنچه به پیامبر نسبت داده شده كه (العدل قامت السموات والارض))5 استفاده میشود كه عدالت در امور تكوین و خلق نیز امری عام و همگانی است.
با این مقدمه، به بحث درباره عدالت مهدوی و آثار فردی و اجتماعی آن خواهیم پرداخت.

امام مهدی، امام عدل
آخرین حجت الهی، عصاره تمام انبیا و اولیا است و وجود بیمثال او چشمه همه خوبیها و زیباییهاست. اما در صدها روایت، سخن از عدالتگستری او مطرح شده و از آن بزرگوار به عنوان مظهر و تجلی كامل عدالت یاد گردیده است.
در كتاب مكیالالمكارم آمده است:
عدل آشكارترین صفات نیك امام است. برای همین (آن بزرگوار) در دعای شب‌های ماه رمضان ((عدل)) نامیده شده است؛ (( اللهم و صلّ علی ولی امرك القائم المؤمّل والعدل المنتظر6؛ خداوندا، به ولی امر خود كه قیام‌كننده آرمانی و عدل مورد انتظار است درود فرست)).7
و در زیارت حضرت(ع)، اینگونه با او نجوا میكنیم:
(السلام علی القائم المنتظر والعدل المشتهر.8
سلام بر قیام كننده مورد انتظار و عدالت آشكار.)
بنابراین عدالت گستری مهمترین رسالت آن سفیر موعود است و دیگر ارزشها در همین بستر و جریان زنده خواهد شد. آری، دوران او، روزگار پر شدن زمین و زمان از عدل و داد است.
دامنه عدالت او همه‌جا، حتی زوایای ناپیدای جامعه را خواهد گرفت؛ همچون سرما و گرما به درون خانههای مردم نفوذ خواهد كرد و روابط آنها را در كوچكترین نهاد اجتماعی هم تحت تأثیر خود قرار خواهد داد.9
تراز تمدن مهدوی، عدل است كه در پرتو آن، دیگر ارزشها حاكم خواهد شد و به سبب جریان عدالت، در همه عرصههای جامعه، بساط هرگونه ظلم و ستم برچیده میشود.
یطهرالله به الارض من كل جور و یقدّسها من كل ظلم... فاذا خرج وضع میزان العدل بین النّاس فلایظلم احد احداً.
خداوند به وسیله او زمین را از هرگونه ستم پاك خواهد كرد و از هر گونه ستم، قداست می‌بخشد... آنگاه كه او قیام كند، ترازوی عدالت در میان مردم نهد، پس در روزگار او هیچ كس به دیگری ستم روا ندارد.10

عدالت مهدوی، عدالتی فراگیر
وقتی سخن از عدالت مطرح میشود، ذهنها بیشتر به سوی عدالت قضایی یا اقتصادی میرود. به گمان افراد، مقصود از عدالت آن است كه در محاكم قضایی به حق داوری شود و حق هر صاحب حقی به او داده شود. نیز، در عرصه اقتصاد، همه افراد جامعه از مواهب مادی بهرهمند باشند و در این عرصه، ستمی بر افراد نرود. حال آنكه براساس آنچه در معنی عدالت گذشت، عدالت به معنی آن است كه در همه عرصهها حق و انصاف رعایت گردد. به همین دلیل، جامعهای را جامعه عادل می‌دانیم كه در همه حوزههای فردی و اجتماعی آن، عدالت حاكم باشد. بنابراین ما هم در روابط فردی و هم در روابط اجتماعی، عدالت باید خود را نشان دهد. همچنین در حوزههای گوناگون اجتماع، مثل سیاست، فرهنگ، اقتصاد، عدالت نیز حكم‌فرما باشد.
اینكه در روایات اسلامی، امام مهدی(ع) به عنوان پركننده زمین از عدالت معرفی شده است، میتواند به همین معنی باشد كه او عدالت را در همه عرصههای فردی و اجتماعی جاری خواهد ساخت. در واقع، ارزشهای دینی و آمال و آرزوهای انبیا و اولیا در پرتو عدالت مهدوی به اجرا درآمده و عالم‌گیر خواهد شد.
در این مقاله، به بررسی اجمالی آثار فردی و اجتماعی عدالت مهدوی میپردازیم.

آثار فردی عدالت مهدوی
آدمی در زندگی فردی خود، بریده و جدای از اجتماع نیست و همه‌جا به نوعی با دیگران در ارتباط است. ولی منظور از بررسی آثار فردی عدالت مهدوی مفهومی است كه در برابر آثار اجتماعی مطرح میشود. در آثار اجتماعی، به بررسی عدالت مهدوی و نقش آن در حوزههای مختلف اقتصاد، سیاست و فرهنگ خواهیم پرداخت؛ اما در بخش آثار فردی، به آثار اجرایی عدالت در دیگر شئون زندگی انسان میپردازیم.

رابطه انسان با خود
آدمی پیش از هر كس و هر چیزی باید تكلیف خود را با ((خود)) روشن كند و با تشخیص قابلیتها و استعدادهای خود، آنها را در مسیر رشد و تعالی خود به كار گیرد. این مستلزم معرفتی درست و عملی صحیح و معروف است. در جوامع مختلف بشری، انسانها به دلیل ناآگاهی و به دنبال آن، عمل و اقدام نادرست، استعدادهای الهی و انسانی خود را از بین برده و یا در مسیر نادرست به كار گرفتهاند. امام مهدی (عج) در حكومت عدل خود، این انحرافها و كجیها را راست خواهد كرد. آری، در سایه تربیت مهدوی، فطرتها بیدار میگردد و نیازهای حقیقی و واقعی انسانها مجال بروز پیدا میكند. آدمها به دنبال پاسخگویی به ندای فطرت الهی خواهند بود و آرزوهای دروغین و خواهشهای پوچ كم‌رنگ میشود. این چنین است كه شاهراههای سعادت و بهروزی به روی بشر گشوده میشود.
این نقطه آغاز اصلاح است كه همه بدانند برای چه آمدهاند و به كجا میروند و در این قرارگاه موقت چه وظیفهای دارند. این شروع خردورزی و تعقل است و مرحله نخست یافتن نفس:
امام باقر(ع): وقتی قائم ما قیام كند، خداوند دست خود را بر سر بندگان نهد و به سبب آن، عقل‌های ایشان را كامل كند و اخلاق ایشان را به تكامل رساند.11
پیش از این زیاد خواندهایم و شنیدهایم كه بالاترین معرفتها معرفت نفس است و این مهم در دوران مهدی (عج) و در سایه عدالت او قابل دست‌رسی برای همگان است. آن روز زمینه و بستر آگاهی‌بخشی و تزكیه مردم به گونهای است كه همگان به این معرفت و آگاهی خواهند رسید و كلید گنج سعادت را به كف خواهند آورد.

رابطة انسان با دیگران
آدمی گرچه تنها به دنیا میآید و تنها از دنیا میرود، در این دنیا بیگمان در ارتباط با دیگران زندگی میكند. بنابراین بزرگ‌ترین فصل كتاب زندگی او ((رابطه با دیگران)) است و در همین بخش است كه ممكن است ارزشهای زیادی را خلق كند و پاس بدارد و یا چهرهای زشت و ناپسند از اجتماع انسانها به نمایش گذارد.
آدمی در رابطه با دیگران است كه تصمیم میگیرد، حرف میزند و اقدام میكند. داد و ستد او و واكنش و موضعگیری او در برابر دیگران بخش زیادی از روابط او را تشكیل می‌دهد. اگر این بخش از زندگی آدمی مسیری درست و پسندیده یابد، بسیاری از ارزشهای الهی و انسانی به تحقق پیوسته است. صداقت، امانتداری، ایثار، سخاوت، گذشت، حسن ظن و اعتماد به دیگران، تعاون، نصیحت و خیرخواهی و دهها فضیلت دیگر در همین عرصه خود را نشان میدهد. با آمدن این فضیلتها به عرصه روابط اجتماعی، جایی برای نفاق، خیانت، تنگنظری و خودخواهی، انتقام، بددلی و بدگمانی، خودمحوری و سوء نیت نمیماند.
عدالت واقعی و راستین آن است كه به همه اینها در روابط انسانی پایان دهد؛ وگرنه در حكومتی كه مردم آن ارتباطی ناسالم و ناشایست داشته باشند، چگونه انتظار برقراری عدالت و دادگری در حوزههای مختلف میرود؟
مهدی (عج) كه مظهر عدالت الهی است، مردم را چنان به قرآن و سنت پیامبر میخواند و تعالیم آن دو را در میان جامعه نشر میدهد كه انسانها به تزكیه الهی و معرفت خدایی دست مییابند و آن هدفی كه در آیات قرآن برای رسالت انبیا مطرح شد كه (یعلمهم الكتاب والحكمة و یزكیهم(12 تحقق مییابد و عملی میشود.
در سایه عدالت مهدوی، امر به معروف و نهی از منكر زنده میشود و مهدی(ع) و یاوران او پیش‌رو مردم در این فریضه الهی خواهند بود و به دلیل زنده شدن این ارزش قرآنی، همه ارزشها و فضیلت‌ها جان میگیرد. ((بها تقام الفرائض13)در حیات مهدوی، جایی برای كینه و دشمنی در قلوب مردم نمیماند و وقتی كینه از دل‌ها رفت، بهانهای برای خیانت، خودخواهی، انتقام، بدگمانی و... نخواهد بود و اخلاق مردم اخلاق محمدی و علوی خواهد شد.
امام علی (ع) میفرماید :«ولو قد قائم قائمنا... لذهبت الشحناء من قلوب العباد»«چون قائم ما قیام كند كینه از دل‌ها بیرون رود)).14
با رشد تربیت و تكامل عقل، كینه‌ها به محبت و دوستی تبدیل می‌شود و روابط اجتماعی براساس انسان دوستی شكل میگیرد. در نتیجه، اخلاق نیكو در جامعه بشری گسترش مییابد.
همچنین در سایه حكومت عدل مهدی (عج)، خداوند بینیازی را در دل مردمان قرار میدهد و حرص و آزمندی از وجود انسانها رخت میبندد.
پیامبر (ص) در وصف روزگار مهدی (ع) فرمود:
((
و یجعل الله الغنی فی قلوب هذه الامة)).
((
خداوند بینیازی و غنا را در دلهای این امت پدید آورد)).15
حرص و آز ریشه بسیاری از تجاوزها و ستمهای مالی و غیرمالی است. عدالت مهدوی در عرصه تربیت، انسانها را از این رذیلت پاك ساخته و به گوهر غنا و بینیازی میآراید و بدین‌سان راه را برای بسیاری از خوبیها و صفات نیك میگشاید.
بنابراین عدالت مهدوی در عرصه روابط فرد با دیگران، ضامن اخلاق و ارزشهای اخلاقی است و این از مهمترین و ارزشمندترین آثار عدالت است.
رابطه انسان با خدا
انسانها فطرتی خداجو دارند، چون بر این اساس آفریده شدهاند؛ ولی بر اثر تربیتهای نادرست و بسترهای نامناسب اجتماعی، انحراف و كجی در پرستش و عبودیت آنها راه پیدا كرده است كه البته این كژراهی مادر همه انحرافها و بیراهههاست. در حكومت عدل‌گستر امام عصر، دین حق، به عنوان تنها راه سعادت، آشكارا بر همگان عرضه میشود و با مظاهر شرك و بتپرستی و كفر برخورد میشود؛ چرا كه هیچ ظلمی از شرك بالاتر نیست.
و اذقال لقمان لابنه و هو یعظه یا بنیّ لاتشرك بالله ان الشرك لظلم عظیم16
بنابراین برای اینكه عدالت و راستی و درستی در عرصههای مختلف زندگی بشر اجرا گردد، لازم است ریشههای شرك و كفر سوزانده شود؛ چرا كه بدون آن، عدالت معنا و مفهومی ندارد. عدالت به معنی راه و رسم صحیح و پسندیده است و توحید و یگانهپرستی در عبادت، راه روشن و درست بندگی است. به همین جهت، سرلوحه برنامههای جهانی مهدوی، كفرستیزی و شرك‌زدایی است؛ به گونهای كه جامعه بشری جامعهای یگانهپرست و مسلمان گردد.
ابوبصیر میگوید از امام صادق (ع) درباره این آیه شریفه پرسیدم كه میفرماید:
هوالذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین كله و لو كره المشركون17
((
او كسی است كه پیامبرش را با هدایت و دین درست فرستاد تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند؛ هرچند مشركان خوش نداشته باشند)).
آن حضرت در پاسخ فرمود:
والله ما انزل تأویلها بعد قلت جعلت فداك و متی ینزل؟ قال: حتی یقوم القائم ان شاءالله فاذا خرج القائم لم یبق كافر و مشرك الا كره خروجه... . 18
به خدا سوگند، هنوز تأویل این آیه نازل نشده است. گفتم فدایت شوم، پس كی نازل می‌شود؟ فرمود: زمانی كه به خواست خدا قائم(ع) قیام كند. پس در آن هنگام، هیچ كافر و مشركی نمیماند، مگر اینكه از قیام او ناخشنود است... .
امام باقر (ع) نیز در توضیح این آیه فرمود:
(
وقاتلوهم حتی لاتكون فتنه و یكون الدین كله لله(19.
تأویل این آیه هنوز نیامده است و هرگاه ]قائم ما قیام كند، آن كس كه زمان او را دریابد، تأویل این آیه را خواهد دید و هر آینه در آن زمان[ دین محمد (ص) به هر كجا كه شب میرسد، خواهد رسید؛ به گونهای كه بر سطح زمین، اثری از شرك نخواهد ماند، همانگونه كه خداوند فرموده ]و وعده نموده[ است.

آثار اجتماعی عدالت مهدوی
در دنیای امروز، اجتماع و روابط اجتماعی از پیچیدگی خاصی برخوردار است. وقتی از اجتماع سخن گفته میشود، عرصههای گوناگونی در نظر است كه باید در همه آنها برنامهای سالم برای تعامل اجتماعی تدوین گردد. بشر در طول قرون گذشته، در حوزههای گوناگون اجتماع؛ مانند سیاست، حكومت و فرهنگ به ویژه اقتصاد، شاهد نابسامانی و آشفتگی و بیعدالتی بوده است و همواره در پی راهی بوده تا به این بخشها سازمان و نظامی عادلانه ببخشد؛ ولی تقریباً هیچ‌گاه و در هیچ ملت و دولتی توفیق چندانی حاصل نشده است؛ اگرچه بعضی از شهرها و یا دولتها با تلاش فراوان به سهمی از عدالت در بعضی از عرصهها دسته یافته باشند.
با این توصیف، همگان در انتظارند كه مهدی موعود(ع) و عدالت منتظر از راه برسد و همه حوزههای اجتماع را به عدالت و دادگری هدایت كند و به معنی واقعی كلمه، عدالت را جهانی كند. این امیدی بجا و آرزویی بحق است كه براساس برنامههای دولت امام مهدی (عج) قابل دسترسی است.

عدالت در فرهنگ
دانستن، شناخت و رشد علمی و فرهنگی حقی همگانی است؛ ولی در نظامها و حكومت‌های دنیا امكانات آموزشی به طور یكسان برای همه اقشار فراهم نیست و همیشه اینگونه بوده كه عدهای خاص امكان رشد و تعالی آموزش دارند و البته این عادلانه نیست. از آثار عدالت مهدوی آن است كه همه طبقات، از هر نژاد و ملیتی و بدون هیچ‌گونه تبعیض، میتوانند در زمینههای فرهنگی فعال بوده و مدارج علمی را طبق قابلیت و استعداد خود بپیمایند.
در نظام دادگستر امام مهدی (عج)، با توجه به اینكه علم و دانش رشد فزایندهای دارد، آنها كه در جوامع مختلف از این موهبت الهی محروم بودهاند میتوانند از علم و دانش بهره فراوان گیرند؛ برای مثال زنان كه در جوامع گوناگون محرومیتهای بسیاری را چشیدهاند و از جمله در ساحت علم و فرهنگ مورد بیمهری قرار گرفتهاند، در دولت مهدی به جایگاه والایی از دانش دست مییابند.
در روایتی درباره روزگار مهدی (عج) آمده است:
((
و تؤتون الحكمة فی زمانه حتی ان المراة لتقضی فی بیتها بكتاب الله و سنة رسول الله)).20
در دوران او، شما از حكمت برخوردار میشوید؛ تا آنجا كه زن در خانه خود، برابر كتاب خدا و روش پیامبر (ص) قضاوت میكند.
بعضی روایت بالا را اینگونه ترجمه كردهاند كه دانش بعضی از زنان در عصر حاكمیت مهدی(ع) به اندازه‌ای است كه در درون منزل با استنباط شخصی (همچون مجتهد علوم دینی) به انجام تكالیف شرعی می‌پردازند. در این صورت، اوج رشد و تعالی فرهنگی و آموزشی زنان معلوم میشود. و اگر به معنی قضاوت هم باشد، باز هم حكایت از همان تعالی و ترقی است؛ زیرا كه امر قضاوت از امور بسیار مهم بوده و نیاز به دانش بسیاری دارد.

عدالت در اقتصاد
یكی از مصادیق ظلم آشكار، نابرابری و عدم تعادل طبقات مختلف مردم در مسائل اقتصادی است كه در جای جای جهان پهناور و حتی در كشورهای مدعی حقوق بشر دیده میشود. آنچه میتواند به این بیسامانی، سامان دهد و غبار محرومیت را در این عرصه از چهره عالم انسانی بزداید همانا اجرای عدالت اقتصادی است.
امام صادق(ع) میفرماید:
ان الله لم یترك شیئا من صنوف الاموال الاّ و قد قسّمه و اعطی كل ذی حق حقه الخاصة والعامة والفقراء والمساكین و كل صنف من صنوف الناس فقال: لو عدل فی الناس لاستغنوا... .21
خداوند همه ثروتها (از انواع منابع درآمد) را میان مردم تقسیم كرده است و به هر كس حقش را داده است، كارگزاران و توده مردم و بینوایان و تهی‌دستان و هر گروهی از گروه‌های مردم. سپس امام فرمود: اگر عدالت برقرار شده بود، همه مردم بینیاز شده بودند.
بنابراین از نظر تعالیم اسلامی، اگر حاكمیت درست و اسلامی باشد، برنامههای حكومت به درستی تنظیم شده و مجریان آن نیز در جای خود به كار گمارده شوند، محرومیت و نیازمندی در جامعه نمیماند؛ زیرا حكومت حق و كارگزاران لایق آن به دنبال اجرای اصول عدالت خواهند بود و با چنین اقدامی همه مردم، به رفاه و بینیازی خواهند رسید.
پیامبر اكرم (ص) میفرماید:
...
یتنعّم امتی فی زمانه نعیما لم یتنعمّوا مثله قطّ البرّ والفاجر یرسل السماء علیهم مدراراً ولاتدّخر الارض شیئاً من نباتها.22
در زمان او ]مهدی (عج)[ مردم به نعمتهایی دست مییابند كه در هیچ زمانی دست نیافته باشند؛ چه نیكوكار و چه بدكار. آسمان پیوسته بر آنان ببارد و زمین چیزی از روییدنیهای خود را ذخیره نكند.
عدالت اقتصادی به عوامل گوناگونی بستگی دارد كه از مهمترین آنها عدالت در بخش تولید و توزیع است. از آثار عدالت در دولت مهدی (عج)، این است كه امكانات تولید در اختیار همگان است و هر كسی میتواند از زمین و انرژی و امكانات طبیعی برای تولید بهره بگیرد. از این رو افراد زیادی به اشتغال و كار سالم روی میآورند و هر كسی به اندازه همت و توان خود امكان رشد و پیشرفت دارد. البته این همه در راستای رفع نیازهای واقعی جامعه است؛ یعنی تولید در مسیر مطالبات و نیازهای اجتماع است. بنابراین هم تولیدكنندگان بهرهمند میشوند و هم جامعه به رشد و رفاه اقتصادی میرسد.
از سوی دیگر، از عوامل مهم ظلمهای اقتصادی بی عدالتی در عرصه توزیع است. تقسیم ثروت ملی به صورت نابرابر و اختلاف فراوان و غیرمنطقی میان درآمدها و واسطه‌گری‌های بیجا، شكاف طبقاتی گستردهای را باعث شده است. بنابراین اثر عدالت مهدوی در عرصه اقتصادی، تقسیم اموال عمومی به شكل مساوی در میان مردم است.
پیامبر اكرم (ص) میفرماید:
ابشركم بالمهدی یبعث فی امتی... یرضی عنه ساكن السماء و ساكن الارض یقسم المال صحاحاً. فقال له رجل: و ما صحاحاً؟ قال: السویة بین الناس.23
به مهدی بشارتتان میدهم. او در میان امت من برانگیخته میشود... ساكنان آسمان و زمین از او خشنود خواهند بود. او اموال را به درستی تقسیم میكند. مردی پرسید: مقصود چیست؟ فرمود: به شكل مساوی میان مردم تقسیم میكند.
در روایتی دیگر از امام باقر(ع) آمده است:
((...
فانه یقسّم بالسویّة و یعدل فی خلق الرحمان، البرّ منهم والفاجر...)) .24
آن حضرت (اموال را) برابر تقسیم میكند و میان همه مردم به نیكوكار و بدكار به عدالت رفتار مینماید.
از روایت بالا معلوم میشود كه در مواردی كه برابری میان مردم از مظاهر عدالت است، اموال به تساوی تقسیم میشود؛ نه این‌كه در همه موارد به همگان یكسان پرداخت شود. در واقع، برابری میان مردم با هدف تأمین ضروریات و امكانات اولیه زندگی است و برای همه افراد و اقشار از یك حد منطقی و رفاهی معقول برخوردار باشند.
و نیز از آن بزرگوار روایت شده است:
((...
و یسوّی بین الناس حتی لاتری محتاجاً الی الزكوة.))25
او ]امام مهدی (عج)[ میان مردم به مساوات رفتار میكند تا آنجا كه نیازمند زكات دیده نشود.
و از امام صادق(ع) روایت شده است كه فرمودند:
ان قائمنا اذا قام اشرقت الارض بنور ربها... و یطلب الرجل منكم من یصله بماله و یأخذ منه زكاته فلایجد احداً یقبل منه ذلك و استغنی الناس بما رزقهم الله من فضله.26
هنگام قیام قائم ما، زمین با نور خدایی روشن گردد و... شما به جستوجوی اشخاصی برمی‌آیید كه مال یا زكات بگیرند و كسی را نمییابید كه از شما بپذیرد و مردمان همه به فضل الهی بینیاز گردند.
بنابراین از آثار عدالت اقتصادی در جامعه مهدوی، برخورداری همه افراد جامعه از یك زندگی مادی مطلوب و آبرومند است؛ به گونهای كه افراد نیازی به درخواست مال نداشته باشند و این سطح از زندگی در كنار رشد عقلانی و اخلاقی و ریشهكنی رذایلی همچون حرص و آزمندی از دل و جان انسانها میتواند حیات طیبه و پاكی را فراهم كند كه در ساحت آن، رشد و تعالی معنوی و روحی مردم بهتر و منطقیتر قابل دست‌رسی باشد. از دیگر آثار عدالت اقتصادی در روزگار مهدی (عج)، عمران و آبادانی زمین است. در دوران حاكمیت حكومتهای غیر الهی، آبادی تنها برای بخشهایی است كه به گونهای با دستگاه حاكم در ارتباط بوده و یا از جایگاه ویژه اجتماعی برخوردار باشند. مناطقی از كشورها كه طبقه محروم جامعه را در خود جای داده است، مورد بیمهری حاكمان قرار گرفته و گاهی به شكلی غیرقابل سكونت در می‌آید. ولی عدالت مهدوی در عرصه اقتصادی به آبادانی شهرها و روستاها و حتی زمینهای بایر میانجامد؛ زیرا اولاً این از سیاستهای حكومت مهدی است كه در روایات به آن تصریح شده است27 ثانیاً لازمه عدالت گسترده و جریان یافته در بخشهای اجتماعی، همین است كه جای ویرانی باقی نماند و همگان ـ در هر طبقه اجتماعی كه باشند ـ از مواهب الهی بهرهمند گردند.

عدالت در قضاوت
در جوامع مختلف بشری، امر قضاوت جایگاه ویژهای دارد و هیچ مجموعه كوچك یا بزرگی از انسانها نیست كه به دستگاه قضاوت و دادگستری نیازمند نباشد. شاهرگ حیات این دستگاه اجرای عدالت در آن است. اساساً دادگستری برای گسترش عدل و داد تأسیس شده است و بدون آن، هیچ جایگاهی برای آن نیست. ولی متأسفانه باید گفت كه در همین دادگستریها و مراكز قضایی، ستمهای فراوانی به انسانها شده و حق افراد زیادی پایمال گردیده است.
در عصر حاكمیت مهدی (عج) كه عدالت در همه زوایای زندگی اجتماعی جریان می‌یابد، این عدالت به دستگاههای قضایی هم نفوذ كرده و جریان دادرسی را بر اساس حق و عدل تنظیم میكند. اینجا از مهمترین مراكزی است كه عدالت در آن پیاده میشود و امام مهدی (عج) با دقت و وسواس بر اجرای داد نظارت دارد.
از روایات استفاده میشود كه امام مهدی (عج) در قضاوت مانند جد بزرگوارش امیرالمؤمنین(ع) عمل میكند و بر گرفتن بی كم و كاست حقوق مردم اصرار دارد؛ حتی اگر حق كسی زیر دندان دیگری باشد، از زیر دندان آن غاصب بیرون كشیده و به صاحب حق باز میگرداند.28
در زمان حكومت آن دادگستر جهان، چنان عدالت مهدوی همگانی میگردد كه مردگان آرزو می‌كنند كه به زندگی بازگردند و از بركات عدالت او بهرهمند شوند.29
این دقت و گستردگی عدالت به دلیل آن است كه سیستم قضایی امام مهدی (ع)، دستگاهی بسیار گسترده و مجهز و برخوردار از ابزارهای فراطبیعی است. در سیستم قضایی اسلام قضاوت براساس بینات و شواهد بوده است و از رسول خدا (ص) روایت شده كه فرمود:
((
من در میان شما بر پایه سوگندها و بینهها قضاوت مینمایم)).30
رهآورد این‌گونه داوری عدالت ظاهری است؛ ولی در روایات مربوط به دوران حاكمیت مهدی(عج) آمده است كه آن حضرت به شیوه حضرت داوود(ع) قضاوت میكند كه او براساس الهامات الهی و علم لدنی داوری میكرد و نه بر پایه شاهد و گواه.
امام صادق (ع) فرمود:
دنیا به پایان نخواهد رسید تا آن كه مردی از خاندان من ظهور نماید. وی به شیوه داوود (ع) حكم خواهد نمود؛ بینه نخواهد خواست و به هر كس حقش را اعطا خواهد نمود.31
و در روایتی دیگر فرمود:
زمانی كه قائم آل محمد (ص) قیام كند، در میان مردم به مانند داوود(ع) حكم خواهد نمود و به بینه نیازی نخواهد داشت؛ چرا كه خدای تعالی امور را به وی الهام می‌فرماید. وی بر پایه دانش خود داوری میكند و هر قوم را به آنچه مخفی و پنهان نمودهاند آگاه سازد.32
رهآورد چنین داوری عدالت واقعی است و حتی اگر مظلومی نتواند برای اثبات حق خود به شاهد و گواهی دست یابد، به سبب این‌گونه قضاوت، به حق خود خواهد رسید.
البته این از ویژگیهای عصر مهدی(عج) است و با مجموعه حكومتی و فضای حاكم بر آن سازگاری دارد و اینكه پیامبر(ص) به علم شخصی خود قضاوت نمیكرد و منتظر شهود و گواهان میشد؛ شاید بدان دلیل بود كه این امر پس از او سنت و شیوه قضایی قرار گیرد؛ یعنی قاضیان براساس شهود و گواه قضاوت كنند و نه براساس اطلاع و علم شخصی، تا نظام قضایی اسلام یك جریان روشن و مشخصی داشته باشد و دچار هرج و مرج و اختلال نگردد. اما در زمان مهدی (عج) كه زمان حكومت معصوم (ع) است، داوری براساس علم و اطلاع شخصی به عدالت نزدیكتر و بلكه عین عدالت است؛ چرا كه تكیه بر گفتار گواهان تنها به عدالت ظاهری خواهد انجامید.
جای این سؤال باقی است كه در هستة مركزی حكومت، چنین قضاوتی توسط شخص حضرت انجام میگیرد و امكان پذیر است؛ ولی در دیگر نقاط عالم چگونه ممكن است كه قاضیان منصوب از سوی حضرت این‌گونه عمل كنند و به عدالت واقعی دست یابند؟
در پاسخ باید گفت: چنان‌كه گفتیم، امكانات دولت مهدوی و سیستم اطلاعاتی زمان حضرت به گونهای است كه سیستم قضایی مهدی (عج) را یاری میكند. به روایت زیر توجه كنید:
امام صادق (ع) فرمود:
وقتی قائم ما قیام كند در هر یك از مناطق جهان فردی را برگزیده ارسال میدارد و به وی می‌گوید: پیمان تو به دست توست و اگر با مطلبی رو به روی شدی كه آن را نفهمیدی و قضاوت را در موردش ندانستی به دست خود نگاه كرده و به آنچه در آن است عمل نما.33
و این‌گونه اطلاع‌رسانی و خبرگیری از مركزیت قضایی ممكن است به اعجاز و یا به سبب پیشرفت وسایل ارتباطی در روزگار مهدی(عج) باشد.

سخن آخر
همانگونه كه در ابتدای مقاله گفته شد عدالت مهدی(ع) دامنه‌ای به گستردگی حیات مادی و معنوی انسان دارد و ما تنها به برخی حوزه‌های فردی و اجتماعی عدالت پرداختیم و اكنون حُسن ختام گفتار را سخنی از امام صادق(ع) قرار می‌دهیم كه در تفسیر آیه شریفه اعلموا ان الله یحیی الارض بعد موتها... فرمودند: یعنی خداوند زمینی را به عدالت قائم(ع) در هنگام ظهورش زنده می‌كند پس از آنكه به سبب ستم پیشوایان گمراهی مرده باشد.34

------------------
پی نوشت ها:
1 .
نساء، 58.
2 .
انعام، 152.
3 .
التحقیق فی كلمات القرآن‏، ج 8، صص 55-59.
4 .
در مقام بعثت و رسالت قرآن فرموده: و اُمرت لاعدل بینكم ]الشوری، 15[ و در مقام هدایت الهی فرموده: ان الله یامر بالعدل والاحسان ]النحل، 90[. در مقام حكم كردن میان مردم: واذا حكمتم بین الناس ان تحكموا بالعدل ]النساء ، 58[ و در مقام عقود و عهود. ولیكتب بینكم كاتب بالعدل ]البقره، 282[ و در مقام شهادت: اثنان ذوا عدل منكم ]المائده، 106[ و در مقام اصلاح: فاصلحوا بینهما بالعدل ]الحجرات، 9[. التحقیق فی كلمات القرآن، ج 8، ص 58.
5 .
عوالی اللئالی، ج 4، ص 102.
6.
مفاتیح الجنان، دعای افتتاح.
7.
مكیال المكارم، موسوی اصفهانی، ص 118.
8.
مفاتیح الجنان، زیارت صاحبالامر.
9.
امام باقر (ع) فرمود: ((به خدا سوگند، عدالت را به درون خانههای مردم میبرد، آنچنان كه سرما و گرما به خانهها نفوذ میكند)). (بحارالانوار، ج52، ص 362).
10.
كمالالدین، ج 2، ص 372.
11.
كافی، ج 1، ص 25.
12.
بقره، 129؛ ((كتاب و حكمت را به ایشان تعلیم دهد و آنها را تزكیه كند)).
13.
كافی، ج 5، ص 55. ((بوسیله امر به معروف و نهی از منكر همة واجبات اقامه می‌شود)).
14.
منتخب الاثر، ص 474.
15.
بحارالانوار، ج 51، ص 84.
16.
لقمان، 13، ((و آن گاه كه لقمان به فرزندش گفت ـ در حالی كه او را پند می‌داد ـ فرزندم برای خدا شریك قرار مده، زیرا كه شرك ظلم بزرگی است)).
17.
توبه، 33.
18 .
بحارالانوار، ج 51، ص 60 ، ح 58 .
19 .
انفال، 39 ((با ایشان جنگ كنید تا هیچ فتنهای باقی نماند و دین، همهاش برای خدا باشد)).
20.
بحارالانوار، ج 52 ، ص 352 .
21 .
كافی، ج 1، ص 542.
22 .
بحارالانوار، ج 51، ص 88.
23 .
بحارالانوار، ج 51، ص 81.
24 .
همان، ص 29.
25 .
همان، ج 52، ص 390.
26 .
بحار، ج 52، ص 337.
27.
الامام المهدی، ص 271.
28.
منتخب الاثر، ج 2، ص 332. (به نقل از عقدالدرر، ص 36)
29.
همان، ص 65، ح 367.
30 .
كافی، ج 7، ص 414.
31 .
بحارالانوار، ج 52، ص 338.
32 .
همان، ص 339.
33 .
نعمانی، الغیبة، باب 21.
34.
نعمانی، الغیبة، ص 24.


[
مجله شماره 14 : - مقالات]فصلنامه علمی تخصصی انتظار
 
  
پنج شنبه 15/12/1387 - 16:30
دعا و زیارت
امروز بانوان همانند بسیارى از مردم به آینده مى‏اندیشند؛ به یك انقلاب جهانى و یك حكومت موعود، كه چگونه در برابر قدرتهاى بزرگ غلبه پیدا مى‏كند! آیا برنامه‏هاى اوچیست؟ چه كسانى با او همكارى مى‏كنند و زنان در آن زمان چه نقشى دارند؟ دشمنانش چه كسانى‏اند و راز و رمز موفقیتش در گرو چیست؟
ما در این نوشتار كوتاه نقش زنان در ایّام غیبت و ظهور امام زمان، علیه‏السلام، را مورد بررسى قرار مى‏دهیم.


نقش زنان در دوران غیبت صغرى

در دوران سخت غیبت صغرى، در روزهایى كه شیعیان پس از دویست و شصت سال با یك آزمایش بزرگ رو به رو بودند و مى‏بایست با غیبت امام خو كنند، یك زن به عنوان مفزع و پناه معرفى مى‏شود و آن مادر بزرگوار امام حسن عسكرى، علیه‏السلام، است. در این دوره، اگر چه امام هادى و امام حسن عسكرى، علیهماالسلام، زمینه غیبت را از پیش فراهم كرده بودند و شخصیتهاى مورد اعتمادى همانند عثمان‏بن سعید عمرى و پسرش محمد بن عثمان رابه‏عنوان وكیل معرفى كرده بودند، به‏دلایلى از موقعیت مادر امام حسن عسكرى، علیه‏السلام، معروف به »جدّه«، استفاده شد و وى پناه شیعه معروف گردید. ازگفتگوى احمد بن ابراهیم با »حكیمه« دختر امام جواد، علیه‏السلام، برمى‏آید كه پس از گذشت دوسال از رحلت امام حسن عسكرى، علیه‏السلام، همچنان بسیارى از كارها به‏دست مادر بزرگوار امام حسن عسكرى، علیه‏السلام، انجام مى‏شده است ولى در حقیقت ازطرف حضرت حجةبن‏الحسن، علیه‏السلام، و به فرمان آن حضرت صورت گرفته است.
شیخ صدوق، رحمةالله‏علیه، از احمد بن ابراهیم نقل كرده است كه در سال 262 ق. بر حكیمه دختر امام جواد، علیه‏السلام، وارد شدم و از پس پرده با وى سخن گفتم و از او درباره اعتقادش به امامان پرسیدم. او همه آنها را یكایك شمرد و آنگاه حجةبن‏الحسن بن على را نیز نام برد...
از او پرسیدم: این فرزند كجاست؟ گفت: در پس پرده غیب است. گفتم پس شیعه به چه كسى پناه ببرد؟ گفت: به جدّه، مادر امام حسن عسكرى، علیه‏السلام. سپس افزود: این دستور از سوى امام حسن عسكرى، علیه‏السلام، و به‏پیروى از امام حسین، علیه‏السلام، صورت گرفته است. زیرا امام حسین، علیه‏السلام، در ظاهر براى حفظ جان فرزندش امام سجاد، علیه‏السلام، به خواهرش زینب كبرى، علیهاالسلام، وصیت كرد و درنتیجه تا مدتى هرآنچه از امام زین‏العابدین، علیه‏السلام، صادر مى‏شد به حضرت زینب، علیهاالسلام، نسبت داده مى‏شد تا امر پنهان باشد و2حساسیت‏ها نسبت به امام سجاد، علیه‏السلام، كمتر شود. این امتیاز براى جدّه باقى بود تاآنكه كسانى مانند »عثمان‏بن سعید« و دیگر سفرا و نایبان خاص امام زمان، علیه‏السلام، در بین شیعیان شناخته شدند و منزلت یافتند.
پس از شهادت امام عسكرى، علیه‏السلام، یك بانو، نظر دستگاه خلافت بنى‏عباس را نسبت به تعقیب امام زمان تغییر داد. نوشته‏اند پس از گزارش جعفر كذّاب، كه در خانه امام حسن عسكرى، علیه‏السلام، فرزند خردسالى از آن حضرت باقى مانده است، آنها به خانه امام هجوم بردند و پس از دستگیرى صیقل (یكى از كنیزان امام) فرزند خردسال را از او مطالبه كردند. او نخست انكار كرد و آنگاه براى اینكه موضوع براى آنها پوشیده ماند، گفت من حامله هستم. از این‏رو آن كنیز را به‏دست »أبى الشوارب«، قاضى وقت، سپردند تا از او مراقبت كند. در مدتى كه صیقل زیرنظر قاضى نگهدارى مى‏شد دستگاه خلافت با مرگ عبید بن خاقانى و شورش صاحب الزنج روبه‏رو شد و صیقل از وضعیت آشفته سود جست و فرار كرد.
3
نقش زنان در دوران ظهور
حال سزاوار است بدانیم زنان در حكومت قائم آل محمد، علیه‏السلام، چه مى‏كنند؟ چه كسانى هستند؟ چند نفرند؟ از كجا مى‏آیند و چه مسؤولیتى برعهده دارند؟ براساس برخى از روایات، حضور و نقش این زنان ازنظر زمان و موقعیت، چهارگونه است:

الف) حضور پنجاه زن در بین یاران امام
اولین گروه از زنانى كه به محضر امام زمان مى‏شتابند آنهایند كه در آن ایّام مى‏زیسته‏اند و همانند دیگر یاران امام، علیه‏السلام، به هنگام ظهور در حرم امن الهى به‏خدمت امام، علیه‏السلام، مى‏رسند. در این‏باره دو روایت وجود دارد:
روایت اول: امّ سلمه ضمن حدیثى درباره علایم ظهور، از پیامبر روایت كرده است كه فرمود:
یعوذ عائذ من الحرم فیجتمع الناس إلیه كالطّیر الواردة المتفرقة حتّى یجتمع إلیه ثلاث مأة و أربعة عشر رجلاً فیه نسوة فیظهر على كلّ جبّار و ابن جبّار...
4در آن هنگام پناهنده‏اى به حرم امن الهى پناه مى‏آورد و مردم همانند كبوترانى كه از چهار سمت به یك سو هجوم مى‏برند به‏سوى او جمع مى‏شوند تا اینكه در نزد آن حضرت سیصد و چهارده‏نفر گرد مى‏آیند كه برخى از آنان زن مى‏باشند كه بر هر جبار و جبار زاده‏اى پیروز مى‏شود.
5روایت دوم: جابربن یزید جعفى، ضمن حدیث مفصلى از امام باقر، علیه‏السلام، در بیان برخى نشانه‏هاى ظهور نقل كرده كه:
و یجیى‏ء واللَّه ثلاث مأة و بضعة عشر رجلاً فیهم خمسون امراة یجتمعون بمكة على غیر میعاد قزعاً كقزع الخریف یتبع بعضهم و هى‏الآیة الّتى قال اللَّه: »أینما تكونوا یأت بكم اللَّه جمیعاً إنّ اللَّه على كلّ شى‏ء قدیر...«
6به‏خدا سوگند، سیصد و سیزده نفر مى‏آیند كه پنجاه نفر از این عده زن هستند كه بدون هیچ قرار قبلى در مكه كنار یكدیگر جمع خواهند شد. این است معناى آیه شریفه: »هرجا باشید خداوند همه شما را حاضر مى‏كند. زیرا او بر هر كارى توانا است«.
 
 
     
پنجاه زن از سیصد و سیزده نفر!
نكته شگفت در این دو روایت این است كه مى‏فرماید: سیصد و سیزده مرد گرد آیند كه پنجاه نفر ایشان زن هستند!
دوم آنكه: در روایتى كه نام یاران برشمرده شده است نام هیچ زنى وجود ندارد.
7در پاسخ این شبهه مى‏توان گفت: این چند نفر در زمره همان سیصد و سیزده نفر هستند. زیرا اولاً امام، علیه‏السلام، مى‏فرماید: »فیهم«؛ یعنى در این عده پنجاه زن مى‏باشد.
دوم: شاید تعبیر مردان بدین سبب باشد كه بیشتر این افراد مرد هستند و این كلمه از باب فزونى عدد مردان، چنین ذكر شده است.
سوم: اگر مقصود همراهى خارج از این عده بود امام مى‏فرمود: »معهم«، نه اینكه بفرماید »فیهم«، زیرا این سیصد و سیزده نفر مانند عدد اصحاب بدر برشمرده شده‏اند و همه یاران و فرماندهان عالى‏رتبه و ازنظر مقام و قدرت درحد بسیار بالایى هستند كه برخى با ابر جابه‏جا مى‏شوند و اینها بدون شك با بقیه مردم آن زمان فرق بسیار دارند. بنابراین اگر بگوییم آنها جزو همان سیصد و سیزده نفر هستند براى آنها رتبه و موقعیت ویژه قائل شده‏ایم و اگر بگوییم در زمره یاران دیگر حضرت باشند از امتیاز كمترى برخوردارند.

ب) زنان آسمانى
دسته دوم چهارصد بانوى برگزیده هستند كه خداوند براى حكومت جهانى حضرت ولى‏عصر، علیه‏السلام، در آسمان ذخیره كرده است و با ظهور
اولین گروه از زنانى كه به محضر امام زمان مى‏شتابند آنهایند كه در آن ایّام مى‏زیسته‏اند و همانند دیگر یاران امام، علیه‏السلام، به هنگام ظهور در حرم امن الهى به‏خدمت امام، علیه‏السلام، مى‏رسند.

آن حضرت به همراه حضرت عیسى، علیه‏السلام، به زمین مى‏آیند.
ابوهریره از پیامبر، صلّى‏اللَّه علیه و آله، روایت كرده كه:
ینزل عیسى بن مریم على ثمان ماة رجل و أربع مائة امرأة خیار من على الأرض و أصلح من مضى.
عیسى‏بن مریم به همراه هشتصد مرد و چهارصد زن از بهترین و شایسته‏ترین افراد روى زمین فرود خواهد آمد.
آیا این زنان از امتهاى پیشین هستند یا امت اسلامى زمان پیامبر، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، و معصومین، علیهم‏السلام؛ یا از دورانهاى مختلف؟ آنها از چه زمان و به چه علت به آسمان برده شده‏اند و براى عهده‏دارى منصبى در حكومت حضرت مى‏آیند یا براى مسایل دیگر؟ اینها پرسش‏هایى است كه این حدیث از آنها چیزى نمى‏گوید.

ج ) رجعت زنان
سومین گروه از یاوران حضرت بقیةاللَّه، علیه‏السلام، زنانى هستند كه خداوند به بركت ظهور امام زمان آنها را زنده خواهد كرد و بار دیگر به دنیا رجعت خواهند نمود. این گروه دو دسته‏اند: برخى با نام و نشان از زنده شدنشان خبر داده شده و برخى دیگر فقط از آمدنشان سخن به‏میان آمده است.
در منابع معتبر اسلامى نام سیزده زن یاد مى‏شود كه به هنگام ظهور قائم آل محمد، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، زنده خواهند شد و در لشكر امام زمان به مداواى مجروحان جنگى و سرپرستى بیماران خواهند پرداخت.
طبرى در دلائل الامامة، از مفضل‏بن عمر نقل كرده كه امام صادق فرمود:
همراه قائم [آل محمد، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله] سیزده زن خواهند بود.گفتم آنها را براى چه كارى مى‏خواهد؟ فرمود: به مداواى مجروحان پرداخته، سرپرستى بیماران را به‏عهده خواهند گرفت. عرض كردم: نام آنها را بفرمایید. فرمود: قنواء دختر رشید هجرى، ام ایمن، حبابه والبیه، سمیه [مادر عمار یاسر]، زبیده‏ام خالد احمسیّه، ام سعید حنفیه، صیانه ماشطه، ام خالد جهنّیه.
8»صیانه ماشطه« در زمان حضرت موسى مى‏زیسته است و مادر عمار یاسر در ابتداى بعثت به شهادت رسید. »حبابه« در زمان على، علیه‏السلام، و »قنواء« در زمان امام حسن و امام حسین، علیه‏السلام، و بقیه در زمان‏هاى دیگر زندگى مى‏كرده‏اند.
این گروه سیزده نفرى رجعت خواهند كرد و خداوند براى قدردانى از آنها، به بركت امام زمان آنها را زنده خواهد كرد.
در این روایت امام صادق، علیه‏السلام، از آن سیزده زن فقط نام نه نفر را یاد مى‏كند. در كتاب خصایص فاطمیّه به‏نام نسبیه، دختر »كعبه9مازینه«، و در كتاب منتخب‏البصائر به‏نام »وتیره« و »أحبشیه« اشاره شده است.
10
 

 

 
     
 اینك به اختصار به شرح حال برخى از زنان نامبرده اشاره مى‏كنیم.

1 - صیانه ماشطه
او یكى از همان سیزده بانویى است كه در دولت حضرت مهدى، علیه‏السلام، زنده شده، به دنیا بازمى‏گردد. وى همسر »حزقیل«، پسر عموى فرعون، و شغلش آرایشگرى دختر فرعون بود.او همانند شوهرش به پیامبر زمان خود، حضرت موسى، ایمان آورده بود امّا همچنان ایمان خود را پنهان مى‏كرد.
نوشته‏اند: روزى وى مشغول آرایش دختر فرعون بود كه شانه از دستش افتاد و بى‏اختیار نام خدا را برزبان جارى ساخت. دختر فرعون گفت: آیا نام پدر مرا بر زبان آوردى؟ گفت: نه، بلكه نام كسى را بر زبان آوردم كه پدر تو را آفریده است. دختر فرعون ماجرا را نزد پدر بازگو كرد و فرعون صیانه را احضار كرد و گفت: مگر به خدایىف من اعتراف ندارى؟ گفت: هرگز! من از خداى حقیقى دست نمى‏كشم و تو را پرستش نمى‏كنم. فرعون دستور داد تإ تنور مسى برافروزند و همه بچه‏هاى آن زن را در حضورش در آتش افكنند. چون نوبت به طفل شیرخوارش رسید صیانه مى‏خواست به ظاهر از دین برائت جوید كه كودك شیرخوارش به زبان آمد و گفت: مادر صبر كن كه تو بر حق هستى! فرعونیان آن زن و بچه شیرخوارش را در آتش افكنده، سوزاندند و خداوند دراثر صبر و تحمل آن زن در راه دین، او را در دولت امام مهدى زنده مى‏گرداند تا هم به آن حضرت خدمت كند وهم انتقام خود را از فرعونیان بگیرد.

2 - سمیه، مادر عمار یاسر
وى هفتمین نفرى بود كه به اسلام گروید و بدین‏سبب دشمن سخت به خشم آمد و بدترین شكنجه‏ها را براو روا داشت.
11او و شوهرش یاسر در دام ابوجهل گرفتار آمدند و او نخست آنها را اجبار كرد كه پیامبر خدا را دشنام دهند، امّا آنها حاضر به چنین‏كارى نشدند. او نیز زره آهنى به سمیه و یاسر پوشانید و آنها را در آفتاب سوزان نگه‏داشت. پیامبر كه گاه از كنارشان عبور مى‏كرد آنها را به صبر و مقاومت سفارش مى‏نمود و مى‏فرمود:
صبراً یا آل یاسر فإنّ موعدكم الجنة.
اى خاندان یاسر، صبر پیشه سازید كه وعده گاه شما بهشت است.
سرانجام ابوجهل برهریك ضربتى وارد ساخت و ایشان را به‏شهادت رساند.
12خداوند این زن را به پاداش صبر و مجاهدتى كه در راه اعتلاى اسلام نشان داد و بدترین شكنجه را از دشمن خدا تحمل كرد، در ایّام ظهور مهدى آل محمد، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، زنده خواهد نمود تا تحقق وعده الهى را ببیند و در لشكر ولىّ خدا به یاوران آن حضرت خدمت كند.

3 - نسیبه، دختر كعب مازنیه
او معروف به »ام‏عماره« و از زنان فداكار صدر اسلام است كه در برخى از جنگهاى پیامبر اسلام، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، شركت جسته و مجروحان جنگى را مداوا كرده است. او در جنگ احد بهترین نقش را ایفا كرد. با دیدن صحنه فرار مسلمانان و تنها گذاشتن پیامبر به دفاع از جان شریف پیامبر پرداخت و در این راه بدنش زخمهاى فراوان برداشت.
پیامبر عزیز این فداكارى را ستود و به فرزندش عماره چنین فرمود:
امروز مقام مادر تو از مردان جنگى والاتر است.
13پس از فروكش كردن جنگ، نسیبه با سیزده زخم سنگین به همراه دیگر14مسلمانان به خانه برگشت و به استراحت پرداخت. با شنیدن فرمان پیامبر خدا، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، كه فقط مجروحان جنگ باید به تعقیب دشمن بشتابند، نسیبه از جاى برخاست و آماده رفتن شد، امّا به‏علت شدت خونریزى نتوانست شركت كند. همین كه پیامبر از تعقیب دشمن برگشت، پیش از آنكه به خانه برود، عبداللَّه بن كعب مازنى را براى احوالپرسى نسیبه و سلامتى وى به نزد او فرستاد و چون از سلامتى وى آگاه گشت شادمان موضوع را به پیامبر خبر داد.
15نسیبه از كسانى است كه براى یارى امام مهدى، علیه‏السلام، زنده خواهد شد.
16
4 - امّ ایمن
از زنان پرهیزكار و خدمتكار حضرت رسول، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، است. پیامبر به‏او مادر خطاب مى‏كرد و مى‏فرمود:
هذه بقیة اهل بیتى.
17این زن، باقى‏مانده‏اى از خاندان من است.
وى همواره در كنار زنان مجاهد، در جبهه جنگ به مداواى مجروحان مى‏پرداخت.
18ام ایمن از شیفتگان خاندان امامت بود كه در ماجراى فدك، حضرت زهرا، علیهاالسلام، او را به‏عنوان شاهد معرفى كرد. وى پنج یا شش ماه پس از پیامبر از دنیا رفت. خداوند به بركت19مهدى آل محمد، علیه‏السلام، به هنگام ظهور، او را زنده مى‏گرداند تا در لشكرگاه امام به خدمت گماشته شود.

5 - امّ خالد
در روایت دو بانو بدین نام مشهور شده‏اند: ام خالد احمسیه و ام خالد جهنّیه. شاید مقصود ام خالد مقطوعة الید (دست بریده) باشد كه یوسف‏بن عمر، پس از به‏شهادت رساندن زیدبن على بن الحسین در كوفه، دست او را به جرم شیعه بودن قطع كرد. در كتاب رجال كشى درباره شخصیت و مقام این زن فداكار از امام صادق، علیه‏السلام، مطلبى ذكر گردیده كه حایز اهمیت است. ابوبصیر گوید: در خدمت امام صادق نشسته بودیم كه ام خالد مقطوعةالید از راه رسید. حضرت فرمود:
اى ابابصیر، آیا میل دارى كه كلام امّ خالد را بشنوى؟
من عرض كردم: آرى اى فرزند رسول خدا، با شنیدن آن شادمان مى‏گردم... در همان موقع ام خالد به خدمت امام آمد و سخن گفت. دیدم وى در كمال فصاحت و بلاغت صحبت مى‏كند. سپس حضرت پیرامون موضوع ولایت و برائت از دشمنان با او سخن گفت.
20
6 - زبیده
مشخصات كاملى از او نقل نشده است. احتمال دارد زبیده زن هارون‏الرشید باشد كه شیخ صدوق، رحمةالله‏علیه، درباره‏اش گفته است: وى یكى از هواداران و پیروان اهل بیت است. هنگامى كه هارون دانست از شیعیان است قسم خورد كه طلاقش دهد. زبیده كارهاى خدماتى بسیارى داشت كه یكى آبرسانى به عرفات است. همچنین نوشته‏اند وى یكصد كنیز داشت كه پیوسته مشغول حفظ قرآن بودند و همیشه از محل سكونت او صداى تلاوت قرآن شنیده شد. زبیده در سال 216 ق. رحلت كرد.
21
7 - حبّابه والبیّه
از زنان والامقامى است كه دوره زندگى هشت امام معصوم را درك كرد و پیوسته مورد لطف و عنایت ایشان قرار داشت. در یك یا دو نوبت به‏وسیله امام زین‏العابدین و امام رضا، علیهماالسلام، جوانى‏اش به‏او بازگردانده شد. اولین ملاقات وى با امیر مؤمنان، علیه‏السلام، بود كه از آن حضرت دلیلى بر امامت درخواست كرد. حضرت در حضور وى سنگى را برداشت و بر آن مهر خود را نقش كرد و اثر آن مهر در سنگ جاى گرفت و به او فرمود: پس از من هر كه توانست در این سنگ چنین اثرى برجاى بگذارد او امام است. از این رو حبابه پس از شهادت هر امامى نزد امام بعدى مى‏رفت و آنان مهر خود را بر همان سنگ مى‏زدند و اثر آن نقش مى‏بست. نوبت كه به امام رضا، علیه‏السلام، رسید حضرت نیز چنین كرد. حبابه نه ماه پس از رحلت امام رضا، علیه‏السلام، زنده بود و پس از آن بدرود حیات گفت.
22روایت شده است كه وقتى حبابه به خدمت امام زین‏العابدین رسید یكصد و سیزده سال از عمرش سپرى شده بود. حضرت با انگشت سبابه خود اشاره‏اى نمود و جوانى‏اش بازگشت.
23همچنین نوشته‏اند: صورت حبابه از زیادى سجود سوخته و از عبادت همانند چوب خشكیده‏اى شده بود.
24
- قنواء
دختر رشید هجرى، یكى از شیعیان و پیروان على، علیه‏السلام، و خود از یاران باوفاى حضرت امام جعفر صادق، علیه‏السلام، است. وى دختر25بزرگمردى است كه در راه محبت و دوستى امیر مؤمنان به‏طرز دلخراشى به‏شهادت رسید. از گفتار شیخ مفید برمى‏آید كه قنواء به هنگام ورود پدرش نزد عبیداللَّه بن زیاد شاهد قطع دو دست و دو پاى پدر خود بوده و به‏كمك دیگران بدن نیمه‏جان پدر را از دارالاماره بیرون آورده و به‏خانه منتقل كرده است. روزى قنواء به پدرش گفت: پدرجان، چرا این همه خود را به‏رنج و مشقت عبادت مى‏اندازى! پدر درجواب گفت: دخترم، پس از ما گروهى خواهند آمد كه بینش دینى و شدت ایمانشان از ما، كه این همه خود را به‏زحمت عبادت انداخته‏ایم، بیشتر است.
26
د) بانوان منتظر
چهارمین گروه یاوران امام زمان بانوان پرهیزكارى هستند كه پیش از ظهور حضرت بقیةاللَّه، علیه‏السلام، رحلت كرده‏اند. به ایشان گفته مى‏شود: امام تو ظاهر گشته است، اگر مایلى مى‏توانى حضور داشته باشى. آنان نیز به اراده پروردگار زنده خواهند شد.
رجعت زنان مربوط به گروه خاصى نیست و هر بانویى خود را با خواسته‏ها و شرایط زندگى در حكومت مهدى آل محمد، علیه‏السلام، تطبیق دهد ممكن است در آینده از رحمت خداوندى بهره‏مند گشته، براى یارى امام زنده شود. یكى از آن شرایط خواندن دعاى »عهد« است كه در فرد، نوعى آمادگى براى پذیرش حكومت آخرین ذخیره الهى ایجاد مى‏كند. به‏فرموده امام صادق، علیه‏السلام:
هر كه چهل صبح دعاى عهد را بخواند از یاوران قائم ما باشد و اگر هم پیش از ظهور آن حضرت از دنیا برود خداوند او را از قبر بیرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد...
27
انتظار فرج
یكى از شرایط حضور در حكومت بقیةاللَّه و توفیق دیدار با آن حضرت انتظار فرج است؛ یعنى آمادگى كامل براى پذیرش حكومت حق و آراستن به آنچه كه مهدى، علیه‏السلام، مى‏گوید و مى‏خواهد. انتظار فرج یعنى نفى هرگونه سلطه از بیگانگان و مبارزه با افكار انحرافى و فساد اخلاق و در یك كلام، انتظار فرج یعنى بیزارى از دشمنان خدا و پیامبر و معصومین، علیهم‏السلام.
بى‏سبب نیست كه انتظار از بهترین اعمال شمرده شده است، بلكه فرد منتظرف دولت مهدى همانند كسى است كه در پیش روى رسول خدا شهید گشته و در خون خود غلتیده است و اگر بر همان حالت انتظار از دنیا برود بسان كسى باشد كه در خیمه مهدى فاطمه، علیهماالسلام، مى‏باشد.
ابوبصیر از امام صادق روایت كرده كه آن حضرت روزى فرمود:
آیا شما را خبر ندهم به چیزى كه خداوند عملى را بدون آن از بندگانش قبول نمى‏كند؟ گفتیم: آرى. فرمود: شهادت بر وحدانیت خدا و رسالت پیامبر، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، و اقرار به آنچه كه خداوند فرموده، از دوستى ما و بیزارى از دشمنان و اطاعت و پیروى از ما. نیز داشتن ورع و پرهیزكارى و انتظار كشیدن براى قائم، علیه‏السلام. آنگاه فرمود: بدرستى كه براى ما دولتى است، خداوند آن را هر زمانى كه اراده كند برقرار مى‏سازد. سپس افزود: هركس كه دوست دارد از یاران قائم، علیه‏السلام، باشد باید در انتظار به‏سر برد و خود را به ورع و محاسن اخلاق بیاراید، و اگر در همان حال بمیرد براى او اجرى همانند كسى است كه آن حضرت را درك كرده باشد.
28


پى‏نوشتها:

1. سوره تحریم (66)، آیه 11.
2. صدوق، محمد بن على بن الحسین، كمال‏الدین، ج 2، ص 507؛ الطوسى، محمد بن الحسن، الغیبة، ص 138.
3. همان، ص 476.
4. الهیثمى، نورالدین على‏بن ابى بكر، مجمع‏الزوائد، ج 7، ص 315؛ معجم احادیث الإمام المهدى، ج 1، ص 500.
5. همان.
6. المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 52، ص 223.
7. الطبرى، محمد بن جریر، دلائل الامامة، ص 314.
8. همان، ص 260.
9. ریاحین الشریعة، ج 5، ص 41؛ به نقل از خصایص فاطمیه.
10. چشم‏اندازى از حكومت مهدى، علیه‏السلام، ص 74؛ به‏نقل از بیان الائمه، ج 3، ص 338.
11. ابن الاثیر، على بن ابى الكرم، اسدالغابه، ج 5، ص 481.
12. ریاحین‏الشریعه، ج 4، ص 353.
13. الواقدى، محمد بن عمر، مغازى، ج 1، ص 273.
14. همان، ج 2، ص 268.
15. همان، ج 1، ص 270.
16. ریاحین الشریعه، ج 5، ص 41؛ به‏نقل از خصایص فاطمیّه.
17. چشم‏اندازى از حكومت مهدى، علیه‏السلام، ص 76؛ تهذیب الكمال، ج 35، ص 329.
18. طبسى، محمد جواد، نقش زنان مسلمان در جنگ، ص 20.
19. قاموس الرجال، ج 10، ص 387.
20. المامقانى النجفى، عبدالله محمد حسن، ریاحین‏الشریعه، ج 3، ص 381؛ به‏نقل از تنقیح‏المقال.
21. همان، ج 3، ص 78.
22. القمى، شیخ عباس، سفینة البحار، ج 1، ص 204.
23. همان.
24. همان.
25. جامع‏الرواة، ج 2، ص 458؛ رجال شیخ طوسى، ص 341.
26. المفید، محمدبن محمدبن النعمان، الاختصاص، ص 73072.
27. القمى، شیخ عباس، همان، ج 2، ص 294.
28. القمى، شیخ عباس، منتهى‏الآمال، ج 2، ص 486؛ به‏نقل از: النعمانى، محمد بن ابراهیم، الغیبة.

 
نجم الدین طبسی  
پنج شنبه 15/12/1387 - 16:28
دعا و زیارت
مقدمه بسم الله الرحمن الرحیمالحمد لله رب العالمین والصلاة والسلام علی صاحب لواء الحمد والمقام المحمود أبی القاسم محمد وآله الطیبین الطاهرین.اللهم صل علی الکهف الحصین وغیاث المضطر المستکین حجتک وکلمتک وناموسک الاکبر الامام المهدی المنتظر.اللهم عجل فرجه، وسهل مخرجه واجعلنا من أنصاره وأعوانه، والفائزین بلقاءه.قال رسول الله علیه السلام:من مات ولم یعرف امام زمانه فلیمت ان شاء یهودیاً وان شاء نصرانیا [1] .رسول خدا علیه السلام فرمود:«هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد پس باید بمیرد اگر خواست یهودی و اگر خواست نصرانی».پیشگفتار بدون شک معرفت امام زمان و ولی عصر و رهبر امّت بر حسب دلائل محکم عقلی و روایات معتبر، یکی از مهمترین مسائل اسلامی است که در تمام ادوار و اعصار مورد توجه بوده و بُعد سیاسی آن در نظام حکومتی اسلام نقش تعیین کننده دارد.معرفت امام، امان از ضلالت و گمراهی، و موجب تقرّب به خداوند متعال و ترقّی و کمال نفس است، و بدون معرفت امام و ولیّ امر هیچ طاعت و عبادتی مقبول نیست [1] . در هیچ عصر و زمانی، زمین از وجود حجت یعنی پیغمبر یا امام خالی نخواهد ماند، و هیچ کس وارد بهشت نخواهد شد مگر آنکه امامان را بشناسد و امامان نیز او را بشناسد.با توجه به این اهمیّت وبا اعتراف به اینکه از معرفت کامل امام عاجزیم به امید آنکه این نوشتار در بعض نواحی و ابعاد معرفت امام موجب افزایش بینش و مزید بصیرت گردد مطلب معرفت امام را چنانکه بزرگان و علماء مطرح فرموده اند تحت دو عنوان امامت عامه و امامت خاصه بررسی می نمائیم.نیاز جامعه به مرکز و مدیر بشر همیشه به این مسأله شناخت داشته است که جامعه و حتّی عائله چند نفری اگر بخواهند با داشتن حقوق متقابل و تبادل دست رنج ها، و همکاریهای سالم و سازنده و روابط متعادل، و آسایش بخش، زندگی کرده و از نظم و ترتیب و امنیّت و رفاه لازم بر خوردار باشند به دو چیز نیاز دارند:1ـ قانون جامع و برنامه های کافی2ـ مدیریّت و زمامداری و مرکز تصمیم گیری و اجرائی مورد اعتمادبدیهی است که بدون مدیریّت صالح و قاطع و نظام اداره، رفاه و امنیّت و مقاصد اساسی دنیا و آخرت انسان حاصل نمی شود. بشر، هم طعم تلخ بی نظمی را چشیده است و هم اثر موافق و مساعد نظم و ترتیب را دیده است، لذا مدیریتی را که حافظ نظم و مجری عدالت، و نگبهان مصالح و پاسدار حقوق عموم باشد لازم می داند و از آن استقبال می نماید.مدینه فاضله وقتی تشکیل می شود که افراد جامعه مانند اعضاء و قوای انسان واحد که تحت اداره و مدیریّت عقل قرار دارند و وحدتشان با یک نیروی مرکزی که هر عضو و قوّه ای را به کار مناسب مأمور می سازد در تحت مدیریّت مطمئن و عاقل و عادل اداره شود که جریان امور را بر سیر منطقی و متناسب قرار دهد، وبین اعضاء همکاری ایجاد کند بدون اینکه خودش را بر سائرین تحمیل نماید یا آنها را در مسیر غیر مناسب و خارج از صلاحیّتشان وارد کند. واضح است هر چه این نقشه بیشتر عملی شود و هر چه مدیریّت از آگاهی لازم، بیشتر برخوردار باشد اغراض صحیح انسانی بیشتر تأمین می گردد، و مشابهت نظام سیاست و اداره و تشریع به نظام تکوین بیشتر می شود. >شکل مدیریت>نظامات دیگر>بررسی شکل مدیریت در محیط اسلامی شکل مدیریت ظاهراً در اصل لزوم مدیریّت، اختلاف قابل توجهّی وجود ندارد و تقریباً مورد اتفاق همگان است. آنچه مورد اختلاف و محل نظر و نزاع بوده و هست شکل مدیریّت است و اینکه چگونه و به چه شکل و برنامه اغراض و مقاصدی که بشر از مدیریّت دارد تأمین می گردد. بدیهی است که در این نقطه است که حسّاسیّت و اهمیّت مسأله مدیریّت، و اختلاف آراء و برنامه ها ظاهر می شود، و اغراض سیاسی و جاه طلبی نیز نقش مهمی را ایفا می نمایند، و بر حسب مبانی و جهان بینی های مختلف، نظرات مختلف اظهار می شود که مجال شرح و بسط و تفصیل شکلها و صورتهائی که تا کنون عرضه شده یا در خارج وجود پیدا کرده در این رساله نیست، و بطور فشرده و اختصار می گوئیم. در اینجا در دو محیط و دو جوّ می توان سخن گفت:نخست، در محیط کسانی که یا اصلاً به مبدأ و عالم غیب اعتقاد ندارند و در تاریکی های الحاد متحیّر و سرگردان هستند و اگر خیلی ترقّی فکری و علمی داشته باشند بیش از حدّ: (یعلمون ظاهراً من الحیاة الدنیا وهم عن الاخرة هم غافلون) [1]  = (اکثر مردم) «به امور ظاهری زندگی دنیا آگاهند و از عالم آخرت بکلی بی خبرند». نیست، ویا اگر به مبدأ و عالم غیب، و حتی رسالات آسمانی معتقدند مسائل دنیا و خصوص اینگونه امور را به آن مرتبط نمی دانند و بشر را در این امور مستقل و به خود واگذار می شمارند و به اصطلاح، روحانیت را از سیاست، و دین را از دنیا جدا می دانند. و خلاصه به هیچ گونه ترتیب و الزام دینی در این امور معتقد نمی باشند.دوّم، در محیط اسلامی که همه چیز و همه راهها و روشها با جهان بینی اسلامی بررسی می شود و اسلام را از هر کمبود و کوتاهی و نقص منزّه می داند و سیاست و حکومت را از اسلام جدا نمی سازد و اسلام را فراگیر همه مسائل زندگی بشر می شناسد در چنین جوّی باید نظام حکومت را از کتاب و سنت و تعالیم اهل بیت پیغمبر صلی الله و علیه و آله که عدل قرآن مجیدند و تمسّک به آنها امان از ضلالت است گرفت.علیهذا ما بر حسب هر یک از این دو جوّ، جداگانه بررسی را آغاز می کنیم و اوّل شکل مدیریّت را در محیط های الحادی و آن محیطهای ایمانی که دین را از دنیا، و سیاست را از دیانت و روحانیت جدا می دانند بررسی کرده وبا صاحبان این افکار به مباحثه می نشینیم.در این محیط می گوئیم ایدئولوژی و مبانی عقیدتی و فکری ما که به اصطلاح زیر بنا است با شما فرق جوهری و بنیادی دارد، می گوئیم انسان خودش مالک خودش و مالک جانداران و اشیاء دیگر هر چه باشند نمی باشد و خدا مالک همه و صاحب اختیار همه است و بر همه چیز و همه کس وکل امور ولایت دارد و مدیریت حقیقی با او است که خالق و آفریننده و روزی دهنده و عالم به همه مصالح و مفاسد است و حکیم و خبیر و لطیف و منعم و محسن و رحمان و رحیم و دارای تمام صفات کمالیّه و اسماء الحسنی است.از این جهت ولایت هر کس، حتّی بر خودش و هر مداخله و تصرّف در امور دیگران بدون اینکه به اذن خدا و از جانب او و انفاذ اوامر و تشریعات او وعمل از جانب او و برای طاعت و فرمانبری او باشد اعتبار نداشته وبه هیچ وجه قابل توجیه نیست.با آنانکه به عالم غیب و رسالات آسمانی نیز معتقدند این سخن را داریم که رسالات آسمانی که برای اصلاح بشر و تکمیل او است باید کامل باشد و نمی توان در رسالات آسمانی نقصی فرض نمود، و اگر در رسالات آسمانی، صلاح امور دنیای بشر منظور نشده باشد خلاف مبانی عقیدتی اسلامی است. اسلام دین عبادت و سیاست و نظام فکر و عمل و اجتماع و اداره و همه شؤون است پس با هر یک از این دو طرز تفکر مخالفت داریم:با تفکر نخست، مخالفت ما مخالفت موحّد با مشرک و مؤمن با ملحد و اختلاف دو جهان بینی متضاد است.وبا تفکر دوّم، اختلاف در شناخت ایدئولوژی و جهان بینی واحد است که وقتی شناخت کامل شد و ایدئوولوژی و جهان بینی خود را کامل کنیم اختلاف مرتفع می شود.جهان بینی اسلامی وخدا شناسی و ابعاد ایمان به توحید اگر درک شود خود به خود بطلان اینگونه نظامها که منفک از توحید و حاکمیّت خدا است ظاهر می شود.مع ذلک وبا صرف نظر از این اختلاف بنیادی و عقیدتی، شایان توجه است که این رژیمهائی که تعهّد دینی در آنها نیست به هر شکل و عنوان که باشند دیکتاتوری و سلطنت مطلقه یا دموکراسی وبه اصطلاح حکومت مردم بر مردم یا استبداد پرولتاریا و حزبی و هر صورت دیگر قابل اعتماد نمی باشد و حتی رژیم دموکراسی علاوه بر اینکه انتخاباتش چنانکه در نظامهای دموکراسی دیده می شود در محیط آزاد و دور از شهوات و اغراض پلید و استضعاف گرانه انجام نمی شود و فواحش و روسپی ها و رقّاصه ها و تبلیغات شهوت انگیز در پیروزی نامزدها نقش مؤثر دارند. چنانکه سرمایه داران و صاحبان کارخانه ها نیز انتخابات را در اختیار می گیرند و در واقع، مبارزات انتخاباتی مبارزه بین سرمایه داران معیّنی است که بر بازرگانی و کارخانه ها و بانکها و امور اقتصادی سلطه دارند علاوه بر این معایب که هر نظام به اصطلاح دموکراسی به آن آلوده است این نظام هم در متن و هویتّش در حدّی استبدادی است و بر آن کسانی که این نظام را نمی پذیرند تحمیل است.مثلاً هر کسی ملزم است در کالیفرنیا قوانین آمریکا را رعایت نماید و حق تخلف پذیری برای او اعتبار نمی شود امّا این الزام بر پایه چه اساس و منشأئی است؟ و چرا باید اکثریت به معنای عام یعنی اکثریتی که نظام اقلیّت و اکثریت را پذیرفته است اقلّیتی را که این نظام را صحیح نمی داند ملزم به تسلیم سازد؟جز یک سلسله سخنانی که به حفظ منافع و شهوات اکثریت مربوط می شود پاسخ ندارند.در این نظامها، حق، مفهوم ثابتی ندارد و همان است که اکثریت آن را حق بداند و لذا آن را بر اقلیّت تحمیل می کند هر چند اقلیّت معتقد باشد که مفهوم حق ثابت و غیر قابل تغییر است. اقلیّت در این نظامها در تخلّفاتش از قانون مجرم واقعی و متخلّف حقیقی که در عرف اخلاق و فطرت انسان محکوم باشد نیست و حتی به نظر اکثریّت هم نمی توان فرد متخلف را چنانکه در نظامات دینی قابل نکوهش است نکوهش کرد بلکه حکم به کیفر و نکوهش، یک امر قراردادی است که اکثریت به ملاحظه مصالح خودش خود را متعهّد می داند که به آن عمل کند، و به اقلیت هم که آن را خلاف مصلحت خودش و بلکه اکثریت می داند تحمیل می کند و خلاصه این نظام نیز به اساس اینکه حق با زور است هر چند زور اکثرت باشد ارتباط پیدا می کند.واشکال دیگر کلّ این نظامهائی که بر اساس ایدئولوژی های مثبت و ایمانی [2]  نباشد این است که پشتوانه معنوی که موجب تعهد نفسی و پیش خود شود ندارند، و لذا می بینیم در همین کشورها، با یک کودتای نظامی وضع عوض می شود و هیچ کس هم نمی گوید که این نظام غیر قابل تغییر بود و حال که نظام جدید مستقر شده آن نظام هم چنان اعتبار دارد و باید مطاع و متبع باشد به عکس نظامهای دینی مثل نظام امامت که ملاحظه می کنید با اینکه چهارده قرن بر آن گذشته است و جز در عصر شخص رسولخدا صلی الله و علیه و آله و پنج سال حکومت علی علیه السلام وشش ماه حکومت امام حسن علیه السلام استقرار نیافت همچنان باقی است و هیچ وقت معتقدان به این نظام تسلیم نظامات دیگر نشده، و نظام امامت را ساقط و منقرض شده ندانستند بلکه بر این عقیده استوار ماندند و در همین حکومتها هم در عین اینکه تحت سلطه زور و دیکتاتوری حکام جور بودند از نظام امامت پیروی می کردند، و در دوره غیبت کبری هم به علمای عامل و مجتهدین عادل در امور خود مراجعه می نمودند.نظامات دیگر آنچه گفته شد، پیرامون نظامات به اصطلاح دموکراسی است که تقریباً بیشتر نظامات کنونی جهان مدّعی آن هستند امّا نظامات دیگر مثل نظامات کمونیستی و تک حزبی معایب و مفاسدشان بیش از اینها است.در این نظامات، دیکتاتوری و بی اعتنائی به حقوق بشر و کرامت و حریّت انسان به گونه بی سابقه ای جریان دارد و عده ای که گاه شماره آنها به ده در صد دیگران نمی رسد مالک الرقاب و مطلق العنان هستند. و به اسم حزب و ترقّی، بدترین تجاوزات را به حقوق دیگران معمول می دارند، و اگر در آنجاها اکثریت، اقلیت را ملزم به قبول تصمیمات خود می کنند در اینجاها اقلیت زورمند و سلطه گر و خون خوار بر اکثریت تحمیل شده و خود را قیّم و مالک و صاحب اختیار اکثریت قرار داده است.و خلاصه دنیا در بین سلطه جویان این نظامها، بدترین حالات را می گذارند و دست رنج زحمتکشان و کشاورزان و کارگران، صرف تقویت تسلیحات پاسداری از این حکومتهای فاسد می شود و هزینه هائی که اگر به مصرف نیازمندیهای بشر می رسید امروز صدها میلیون انسان با رنج و درد گرسنگی و بیماریهای گوناگون و کمبودها و فشارهای طاقت فرسای تأمین معاش ابتدائی دست به گریبان نبودند.به نظر می رسد که سخن گفتن از معایب و مفاسد این نظامها و مکتبها توضیح واضح باشد، و اگر رسانه های گروهی و مطبوعات در اختیار انسانها، و افکار سالم بود، احدی به این نظامها گرایش پیدا نمی کرد و فریب زمامداران آنها را که هر روز در نقطه ای از جهان، مثل فلسطین و افغانستان و لهستان و اریتره و نقاط دیگر به وحشی ترین جنایات دست می زنند نمی خورد [1] .فقط در اینجا آنچه باید توضیح داده شود در باره آن دسته نظامات سوسیالیستی و دموکراسی است که می خواهند با حفظ دین و به قول خودشان عدم تعرّض به عقاید مذهبی و احترام از نظامات عبادی و اخلاقی و آزادی تبلیغ دین و رفتن به معابد، موجودیت داشته باشند و دین را در معابد و پرداختن به اخلاق فردی و عبادات، منحصر و محبوس سازند. و نزدیک به یک قرن است که استعمارگران کوشش می کنند آن را به مسلمانان نیز به قبولانند و آنان را که از این نظرها و آراء ضد اسلامی طرفداری می کنند روشنفکر و متعهد و متجدد و مترقی می خوانند.در اینجا توضیح می دهیم اگر مقصود این است که سوسیالیسم و دموکراسی و حاکمیت ملی، با دین معارضه ای ندارند و هر دو می توانند پا به پای یکدیگر به پیش بروند زیرا قلمرو سیادت و مداخله آنها با هم ارتباط ندارند قلمرو نظام هر گونه که باشد حکومت و سیاست و بازار و خیابان و اداره و کارخانه و قضاوت و قانون و اینگونه امور است; و قلمرو دین، کلیسا و معبد و اخلاق و نوع پروری و کارهای بشر دوستانه و نیایش و پرستش است. پاسخ می دهیم این بر حسب تفسیر نادرستی است که شما از دین می نمائید و این عین تخطّی و تجاوز به قلمرو دین است.این تفسیر اگر با آنچه مسیحیان به آن معتقدند و آن را تعلیمات مسیح می دانند مطابق باشد با رسالات آسمانی از جمله رسالت مسیح و خصوصاً با رسالت اسلام که جهانی است و بیشتر احکام و تعلیمات آن مربوط به اموری است که شما آن را از قلمرو دین خارج می شمارید مخالف است و هر مسلمانی با قاطعیت آن را ردّ می کند.اسلام هرگز اجازه نمی دهد که در کوچکترین احکام و برنامه هایش، تحریف و تغییری داده شود و حتی حکم مستحب و مکروه آن را واجب یا حرام یا مباحش را مکروه یا مستحب بگویند:حلال محمد صلی الله و علیه و آله حلال الی یوم القیامة وحرام محمد صلی الله و علیه و آله حرام الی یوم القیامة.و اگر مقصود این است که در قوانین و احکام و نظامات مالی و قضائی و کلیه امور، قانون اسلام جاری باشد و فقط در انتخاب حکومت، نظام اکثریت را بیاورند و به روش دموکراسی و حاکمیّت ملی و حکومت مردم بر مردم بروند، و این نظر را بپذیرند که اسلام در امر رژیم و نظام اداره ساکت است و در عین حال که اطاعت از اولی الامر به صریح قرآن مجید واجب است در طرز تعیین ولیّ امر و روش مدیریّت جامعه پیشنهاد و دستوری ندارد.چنانکه اخیراً هم بعضی به اصطلاح روشن فکران اهل سنّت و نیز نظر به اینکه جریان خلافت را در صدر اسلام نتوانسته اند بر پایه یک برنامه معیّن قرار دهند و از سوی دیگر نیز نمی خواسته یا مصلحت ندیده اند که آن جریانها را که موجب خانه نشینی امام منصوص گردید غیر شرعی اعلام کنند همین نظر را اظهار نموده که در امر زمامداری دستور و برنامه شرعی وجود ندارد و مردم، خود باید این مشکل را در هر عصر به هر شکلی که صلاح دیدند علاج نمایند که طبعاً یکی از این شکلها هم نظام اکثریت می باشد.و شگفت انگیز این است که بعضی شیعه زاده های به اصطلاح روشن فکر نیز چون دیده اند نصوص بسیاری را که بر خلافت و امامت امیر المؤمنین علیه السلام و تعیین آن حضرت به جانشینی پیغمبر صلی الله و علیه و آله دلالت دارد و نظام شورائی و حکومت مردم بر مردم را در اسلام بی موضوع می سازد نمی توانند انکار کنند، طرح دیگری ریخته و نظر دیگری اظهار نموده اند که هم غرب زده ها و شیفتگان نظام شورائی و اکثریت و دموکراتیک را راضی کنند، و هم در محیط شیعه، معتقدان به نظام امامت را اگر بتوانند اغفال نمایند.از سخنان این شخص استفاده می شود که گزینشهای متعدّد پیغمبر اسلام صلی الله و علیه و آله و تعیین های رسمی و اعلام های مکرر آن حضرت که در کمل صراحت، امیر المؤمنین علی علیه السلام را به امارت مؤمنین و امامت و ولایت منصوب داشته است معرّفی است و نصب و تعیین نیست و اصلاً رژیم امامت یک رژیم موقّت است و مقدمه نظام شورائی است و برای اینکه بچه های آشنا به اصطلاحات غرب و شرق گفتارش را بپذیرند امامت را به رژیمهای انقلابی سفارش شده در کنفرانس «باندونک» تشبیه کرده که رهبر انقلاب برای اینکه جامعه هنوز آمادگی آن را نیافته است که کارش به خودش واگذار شود یک نفر را که از همه بیشتر آگاه به انقلاب و اهداف آن باشد و بتواند مردم را در مسیر انقلاب رهبری کند به مردم معرّفی می نماید.این مضمون دو نظر روشن فکرانه در محیط سنّی و تشیّع است. امّا پاسخ به این دو نظر:پاسخ به نظر اوّل این است که مهمل گذاردن چنین امر مهمی که در امور دنیا و بلکه آخرت مردم امری به اهمیّت آن کم پیدا می شود خلاف لطف و اوصاف کمالیه خدا و خدائی خدا است و علاوه، اقرار به نقص دین است که به صریح آیه (الیوم أکملت لکم دینکم) [2]  کامل گردیده است و چگونه می شود که معرفت امام با این همه تأکید واجب شده باشد و اطاعت امام نیز بر حسب: (أطیعوا الله وأطیعوا الرسول واُولی الامر منکم)  [3]  واجب شده باشد امّا امامی که باید شناخته شود معرفی نشده باشد و ولیّ امری که اطاعت از آن واجب است معلوم نشده باشد این نظر چنانکه قبلاً به آن اشاره کرده و بعد هم اشاره می نمائیم کاملاً غیر منطقی است و قابل قبول نیست.و امّا پاسخ به نظر دوّم این است که اولاً اصولاً نظام دموکراسی و حکومت مردم بر مردم با شرایع ابراهیمی و توحیدی خصوصاً اسلام که ابعاد گوناگون توحید را شرح و بسط داده و دعوت توحیدش خالص و دور از شائبه های شرک در اختیار بشریت قرار دارد منافات دارد و قبول این گونه رژیمها با قبول سائر نظامات اسلام مثل تلفیق بین شرک و توحید است. بین حکومت خدا بر مردم و حکومت مردم بر مردم همان فاصله است که بین حکومت خدا بر مردم و حکومت شاه بر مردم است:(الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور والذین کفروا أولیائهم الطاغوت) [4] .نظام اسلام، حکومت خدا و احکام خدا است و ولایتها هم باید از جانب او و به اذن و تشریع او باشد. ثانیاً نظام امامت نظام موقت نیست و چنانکه امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید:اللهم بلی لا تخلوا الارض من قائم لله بحجة [5]  = هیچ عصر و زمانی زمین خالی از وجود حجّت و امام نخواهد بود.و ثالثاً آیاتی مثل: (انی جاعل فی الارض خلیفة) [6]  و (یاداود انا جعلناک خلیفة فی الارض) [7]  و (انی جاعلک للناس اماماً) [8]  صراحت دارند بر اینکه امامت معرفی ساده نیست بلکه جعل و انتصاب الهی است. و رابعاً این همه نصوص و روایات که در مورد امامت ائمه: رسیده است به صراحت دلالت بر انتصاب آنها به امامت دارد و هرگز به این صورت که: آنچه از سوی خدا و پیغمبر انجام می شود معرّفی است امّا تعیین و گزینش باید از جانب مردم باشد. قابل توجیه نیست زیرا سؤال می شود اگر مردم، دیگری را به زمامداری برگزیدند آیا وجوب اطاعت خواهد داشت یا نه؟ و آیا شخص معرّفی شده بدون گزینش مردم به خصوص با گزینش دیگری، وجوب اطاعت دارد یا نه؟ و آیا خود شخص معرّفی شده باید از برگزیده مردم اطاعت کند یا نه؟اینها سؤالاتی است که پاسخ صحیحش ردّ این نظریه به اصطلاح روشن فکرانه است. بررسی شکل مدیریت در محیط اسلامی در محیط اسلامی چنانکه گفته شد در شناختن شکل مدیریّت که فردی یا جمعی است و به انتخاب مردم یا انتصاب الهی است باید به کتاب و سنّت و تعلیمات و راهنمائیهای اهل بیت: که عدل قرآن مجیدند مراجعه نمود. در این محیط همه معتقدند که در اسلام در بیان هر تعلیم و ارشادی که با سعادت واقعی بشر ارتباط داشته باشد کوتاهی نشده و هر تشریعی که مورد نیاز بشر باشد انجام شده است.با این بینش اسلامی وبا مراجعه به تاریخ اسلام و آیات قرآن مجید و احادیث شریفه، غیر از نظام امامت، مشروعیّت هیچ یک از نظامهائی که در طول چهارده قرن به دلائل زیر بر مسلمین حکومت یافته اند قابل اثبات نیست:1ـ آنانکه در طرف مقابل نظام امامت قرار دارند از معرفی نظام واحدی به عنوان نظام اسلام عاجزند وبا توجیهاتی که هرگز قابل قبول نیست مانند کسانی که خود را در مقابل قضایای واقع شده می بینند نظامات گوناگون را که برخی از آنها در فساد کم نظیر و نمونه بوده اند شرعی شمرده یا حدّ اقل اطاعت از آنها را یک تکلیف شرعی اعلام می کنند.این عجز و ناتوانی آنها از معرّفی نظام واحد به دو جهت است: یکی اینکه با مراجعه به کتاب و سنّت برای نظامات دیگر غیر از نظام امامت نمی توان مستند صحیح و قانع کننده ای پیدا کرد و حتی خود برقرار کنندگان این نظامات نیز چنین ادعائی نکردند وبه عنوان اینکه نظامی را که برقرار کرده اند نظام شرعی و اسلامی است و شکل و نوع آن از سوی شرع معین شده آن نظامات را مطرح نساختند.و دیگر از این جهت است که پس از رسول خدا صلی الله و علیه و آله در اثر انحراف سیاست اسلام از مسیر امامت، حکومت، شکل های مختلف گرفت و روش و روند واحدی نیافت تا بتوان شرعی بودن آن را بگونه ای توجیه نمود بلکه در اثر صورتهای گوناگونی که حکومت به خود گرفت و بر مسلمین در هر صورت تحمیل می شد و جز پیروان امامت کسی آن را ردّ نمی کرد کاملاً این موضوع که اسلام نظام حکومتی ندارد، برای مردم قابل قبول شد یا ناچار شدند از ترس شمشیر، قفل خاموشی بر دهن بزنند و از این موضوع چیزی نگویند تا گرفتاریها و محرومیتها و فشارها و زندانها و شکنجه هائی را که شیعه دیدند نبینند.2ـ چنانکه می دانیم به دنبال یک سلسله بست و بندهای سیاسی حزبی مرکب از عدّه ای که از عصر پیغمبر صلی الله و علیه و آله و خصوصاً در سالهای اخیر حیات آن حضرت برای تسلّط بر مسلمین و در اختیار گرفتن حکومت، همکاری داشتند شکل گرفت که حتی در مقام قتل پیغمبر صلی الله و علیه و آله برآمدند و پس از رحلت آن حضرت جریان سقیفه بنی ساعده [1]  را پیش آورند و اشخاصی که آن اجتماع را اداره می کردند مطلبی را که عنوان نمی کردند استدلال به سنت پیغمبر صلی الله و علیه و آله و ارشادات و اعلانهای رسمی آن حضرت بود. چون همه این را می دانستند که اگر آن مسائل مطرح شود و حکومت بر آن اساس مستقر گردد نه برای آن اجتماع موضوعی باقی می ماند و نه برای ریاست خودشان، چون آن کس را که پیغمبر صلی الله و علیه و آله منصوب و معلوم کرده بود در سقیفه شرکت نداشت و اینها هم که شرکت داشتند منصوب نبودند لذا این جاه طلبان و عاشقان حکومت، آن تأکیدات و توصیه ها و ابلاغات علنی و رسمی پیغمبر صلی الله و علیه و آله را نادیده گرفتند و در سقیفه و بدون اینکه قبلاً نوع نظامی را که باید حاکم شود مشخص نمایند با تبانی ها وسازش های سیاسی، سعد بن عباده را که رقیب مهمشان در آن اجتماع بود کنار زدند [2]  وبا ابو بکر بیعت کردند و سؤالات بسیاری از جمله پرسشهای زیر در این جریان بی جواب ماند:1ـ چرا این عدّه استبداد ورزیدند و بدون اینکه دیگران، مخصوصاً بنی هاشم و شخصیتی مثل علی علیه السلام را به آن اجتماع دعوت کنند و از نظرشان آگاه شوند پیش دستی نمودند؟! آیا غیر از این بود که اگر علی علیه السلام در آن اجتماع حضور می یافت امکان آنکه گروهک های سیاسی به مقاصد خود نرسند افزایش می یافت؟!.2ـ چرا بعد از مشورتهای صوری نتیجه را به سایر مسلمین، در مسجد و جلسه علنی اطلاع ندادند تا همگان رأی و نظر بدهند؟!3ـ تعیین ابو بکر به خلافت بر چه اساسی بود؟ آیا بر اساس اجماع اهل سقیفه یا اکثریت آنها بود؟! یا بر اساس اجماع عموم اهل حل و عقد من جمله بنی هاشم یا اکثریت اهل حلّ و عقد؟! یا بر اساس اجماع همه یا اکثریت مسلمین بود؟ اگر بر اساس اجماع اهل سقیفه یا اهل حلّ و عقد یا اجماع مسلمین بود که هیچ یک از این اجماعها حد اقل تا مدتی حاصل نشد بنا بر این در این مدت ابو بکر بر چه اساسی مداخل در امور جامعه می کرد؟! و چرا برای او از اشخاص به زور و اکراه و تهدید مطالبه بیعت می کردند؟! و حتی تهدید می کردند که بنی هاشم را در خائه حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ به آتش خواهند سوخت؟!و اگر اکثریّت بوده این اکثریّت او کجا اعتبار شرعی پیدا کرد و به فرض اینکه در سقیفه اکثریت با ابو بکر بیعت کرده باشند با اینکه جریان معلوم نیست چرا بیعت آن اکثریت که در جنب مسلمین اقلیت بودند اساس کار شد و دیگران مجبور شدند به او بیعت کنند و سخن از دیگران گفتن ممنوع گردید؟!این موضوع که به اتفاق اهل سنت حضرت سیدة نساء العالمین، صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها از حکومت ابو بکر ناراضی بود وبا حکومت او مخالفت داشت که حتی نقل می کنند تا حضرت زهرا علیها السلام زنده بود احدی از بنی هاشم و وابستگان به آنها با ابو بکر بیعت نکردند، دلیلی بر عدم مشروعیّت حکومت و جواز مخالف با آن وبا وجود این، راه هر گونه توجیه شرعی برای حکومت ابو بکر بسته می شود وبه فرض اینکه محملی برای آن بتراشند موضع حضرت فاطمه علیها السلام و تصویب علی علیه السلام از آن موضع و تبعیت بنی هاشم از آن دلیل بر این است که شرعی ندانستن حکومتی مثل حکومت ابی بکر جایز است و هر کس هم به تبعیت از حضرت زهرا علیها السلام آن را شرعی نداند به خطا نرفته است و همان طور که عالم معروف شیخ حسن بناء رهبر اخوان المسلمین در عذر شیعه بر ردّ خلافت ابوبکر گفته است که: «کانت هذه عقیدة فاطمة» [3]  این عقیده، عقیده فاطمه است و در برابر آن جز تسلیم و عدم اعتراض و تصویب، هیچ مسلمان معتقد به خدا و رسول چاره ای نخواهد داشت.بالاخره از میان این بست و بندها و تبانی های سیاسی که علیه بنی هاشم و برای جلوگیری از اجرای برنامه ای که پیغمبر صلی الله و علیه و آله مقرّر کرده بود انجام شد ابوبکر بر کرسی حکومت نشست و پیراهن خلافت و حکومت را در بر نمود و با اینکه چنانکه گفتیم معلوم نشد که بر چه اساسی حکومت او بر مردم تحمیل شد بعدها که به تدریج اعتراضات به شرعیّت حکومت او، افکار را به خود مشغول ساخت جیره خواران سیاستهائی که ناچار بودند آن سنگ اساس را محکم سازند به دستور اربابان خود برای پیدا کردن دلیل بر مشروعیت آن به دست و پا افتادند و به اجماع، و حدیث: «لا تجتمع امتی علی خطاء» متشبّث شدند و گفتند امت بر خطاء اجماع نمی کنند و خلافت ابوبکر به اجماع امّت محقق شد. در صورتی که:اولاً: صحّت صدور این حدیث ثابت نیست.و ثانیاً: به فرض صدور، عدم اجتماع امت بر خطاء به واسطه وجود معصوم در بین آنها است، وبا مخالفت یک فرد که محتمل باشد همان امام معصوم است اجماع اعتبار ندارد.ثالثاً: اینکه می گویند اجماع امّت حجّت است آیا مقصوداین است که در موضوعات اگر اجماع نمودند بر خطا نخواهند رفت یا اینکه اجماع در عرض وحی و تشریع الهی مشروع است؟!گمان نمی کنم قائلین به حجیّت اجماع چنین اعتباری را برای اجماع قائل باشند که برگشت به این کند که امت به وسیله اجماع می توانند وضع قانون نمایند. در اینجا نهایت امر این است که گفته شود اجماع امت کاشف از نصّ و تشریع است.و رابعاً: این چگونه اجماعی بود که بر حسب روایات عامّه، فاطمه زهرا سیده بانوان اهل بهشت در آن وارد نبود و با آن مخالف بود و بنی هاشم و جمعی دیگر نیز حد اقل تا فاطمه علیها السلام از دنیا رحلت نکرده بود در آن نبودند و شخص علی علیه السلام تا پایان دوران حیاتش از آن شکایت می کرد و در مثل خطبه شقشقیّه آن را محکوم وبه باد انتقاد می گرفت.چنان فرض می کنیم که حکومت، به اجماع امت واگذار شده و ابوبکر هم به اجماع امت، حکومت یافت و خلافت ابوبکر را با این تاریکیها و این همه پرسشها پشت سر می گذاریم و با تاریخ پیش می رویم تا به مرض موت ابوبکر می رسیم.در اینجا تاریخ می گوید ابوبکر در بیماریش در حالی که گاهی از هوش می رفت در این اندیشه افتاد که امت را در امر حکومت بعد او خود سرگردان نگذارد و خودش یک نفر را معیّن کند که بعد از او اختلافی پیش نیاید یعنی کاری را که به گفته این سیاست بازان، پیغمبر صلی الله و علیه و آله انجام نداد ابوبکر برای رعایت مصلحت امت انجام داد و کاغذ و قلم و نویسنده خواست تا وصیّت خود را بنویسد و تسجیل کند و در اینجا عمر و حزبش که در بیماری پیغمبر صلی الله و علیه و آله وقتی قلم وکاغذ طلبید تا برای امت چیزی را بنویسد که پس از آن هرگز گمراه نگردند مانع شدند، و زبان را به آن بی ادبی و جسارت فراموش نشدنی نسبت به رسول خدا صلی الله و علیه و آله که خدا در حقش فرمود: (وما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی) [4]  باز کرده هیچ ایرادی نگرفتند و: «حسبنا کتاب الله» نگفتند؟! و ابوبکر را که گاهی بیهوش می شد و گاهی بهوش می آمد و طبعاً چنین بیماری هذیان می گوید و سخنش معتبر نیست از وصیّت مانع نشدند و نگفتند: «انّ الرجل لیهجر»؟!باری عثمان برای نوشتن وصیّت ابوبکر آماده شد و شروع به نوشتن کرد [5]  وقتی به نام شخصی که منصوب می شود رسید ابو بکر از هوش رفت عثمان از پیش خود نام عمرا را نوشت پس از آنکه بهوش آمد (که به گمان من هرگز بهوش نیامد و مرد) از عثمان پرسید عثمان گفت عمر را نوشتم ابوبکر هم تصویب کرد.و به این صورت یا بگوئیم با این نقشه و دسیسه، حکومت و ولایتعهدی عمر بدون هیچ گفتگو و مراجعه به اجماع، به خلق الله تحمیل شد و این صورت دوّمی بود که طی این مدت کوتاه رژیم را دگرگون کرد و نظام را عوض نمود.در این مورد هم پرسشهائی از جمله سؤالات زیر بدون پاسخ می باشد:1ـ اگر حکومت شرعی به اجماع امت است چرا ابوبکر از آن عدول کرد و رویش ولایتعهدی را تجدید نمود؟ و امت را از حق انتخاب محروم کرد؟!2ـ این تعیین جانشین شرعاً چه اعتباری دارد؟!3ـ اگر به گفته اینها پیغمبر صلی الله و علیه و آله کسی را به خلافت و جانشینی خودش منصوب و معیّن نکرد چرا ابوبکر به پیغمبر اکرم صلی الله و علیه و آله تأسی نکرد؟! و چرا خود را در رعایت مصلحت امت و جلوگیری از وقوع اختلاف دلسوزتر و بلکه مدبّرتر از پیغمبر صلی الله و علیه و آله جلوه داد؟!4ـ چرا عمر در وصیت ابوبکر که در حال شدت بیماری و زوال هوش و درک بود ایراد نکرد و «حسبنا کتاب الله» نگفت؟! و ابوبکر را به هذیان گوئی متّهم نساخت؟!5ـ چرا عثمان پیش از اینکه ابوبکر، نام عمر را ببرد از پیش خود اسم او را نوشت؟ آیا جز برای این بود که اگر ابو بکر بهوش نیامد و مرد، نوشته را به عنوان وصیّت ابوبکر ارائه دهد و عمر را به مردم تحمیل نماید؟ و آیا این بهترین دلیل بر این نیست که این افراد در مسائل سیاسی و ریاست، پابند حقیقت و امانت و معیارهای شرعی نبودند؟باری اینجا پرده به این صورت عوض شد و نظام به ادعای شورائی یا اجماعی یا اکثریت یا هیچ کدام، به نظام ولیعهدی تغییر شکل داد و مشروعیّت آن بر هیچ پایه ای اثبات نشد و مردم را با سلطه ای که حزب حاکم داشت در برابر پیش آمد واقع شده قرار دادند وبا سوابقی که از روی کار آمدن ابوبکر بود که حتی به حریم احترام شخصیتی مثل علی علیه السلام تجاوز کردند، و یگانه فرزند پیغمبر صلی الله و علیه و آله رابا آن همه عظمت مقام به آن وضع دلخراش آزردند کسی در این موقع که قدرت گروه حاکم بر مردم به مراتب بیشتر بود و موضع سیاسی حزب حق و پیروان اسلام راستین بواسطه شهادت حضرت زهرا علیها السلام سخت ضعیف شده بود جرأت اعتراض و پرسش و سؤال نداشت، ویا سؤال و اعتراض را بی نتیجه می دانستند و سوء جریان به وضوحی که داشت واگذاشته شد و این پرده دوّم به نمایش گذاشته شد.تا موقعی که عمر از «ابولؤلؤ» ضربت خورد استضعاف گران که بر وضع سیاسی و جریان امور مستولی بودند پرده دیگری را به نمایش گذاردند و نظام ورژیم دیگر عرضه شد.در این موقعیت هم معلوم بود که اگر عمر بدون مداخله در وضع آینده بمیرد گروه او از صحنه سیاست و حکومت کنار خواهند رفت و زمامداری علی علیه السلام یک امر حتمی و مسلّم بود که بطور قطع اگر سلطه گرانی که حاضر نبودند به هیچ وجه دست از ریاست بردارند دست به این بازی جدید نزده بودند تاریخ اسلام این چنین که اکنون هست نبود نه جنگ جمل و نه جنگ صفین و نه جنگ نهروان، و نه انقلاب و شورش علیه عثمان، و نه سلطه بنی امیه واقع می شد، و این جریان فتنه ساز وصیّت عمر پس از انحراف اصل حکومت و روی کار آمدن ابوبکر سر آغاز حوادث خونین و خطرناکی شد که در جهان اسلام روی داد که حتی سیّد قطب اظهار تأسف می کند که از بدبختی مسلمانها بود که پس از کشته شدن عمر باز هم علی علیه السلام کنار ماند و عثمان روی کار آمد امّا نمی گوید این بدبختی را چه کسی برای مسلمانها فراهم کرد.عمر وقتی احساس کرد که روزش به سر آمده و باید از حکومت و ریاست مفارقت نماید شخصاً یا با مشورت با هم فکران خود (چون افکار را برای قبول تعیین هر کسی که غیر از علی علیه السلام باشد آماده نمی دید) طرح سوّمی را پیشنهاد نمود و حکومت را به شورای شش نفری واگذار کرد و برنامه کار آن چنان معیّن نمود که علی علیه السلام در آن انتخاب نشود.در اینجا نیز پرسش های فراوان از جمله پرسش های زیر بی جواب می باشد:1ـ عمر با چه اختیار شرعی این ترتیب را داد و مسلمانان را از اینکه خودشان در امور خود، به خصوص پس از مرگ او نظر کنند ممنوع کرد؟!2ـ باز هم سؤال می شود که اگر پیغمبر صلی الله و علیه و آله بدون تعیین جانشین رحلت کرد، و امت را به حال خود گذاشت چرا عمر و ابوبکر به آن حضرت تأسّی نکردند؟!3ـ اعتبار اکثریّت این شورای شش نفری چه وجه شرعی داشت؟!4ـ چرا اگر در این شورا سه نفر به یک نفر رأی دادند و سه نفر به شخص دیگر، رأی آن سه نفری که عبدالرحمن بن عوف خویشاوند نزدیک عثمان در آنها باشد معتبر گردید؟! و این چه وجه شرعی داشت؟!5ـ چرا مثل عباس عموی پیغمبر صلی الله و علیه و آله و فرزندش عبدالله بن عباس در این شورا منظور نشدند؟!6ـ چرا دو سیّد جوانان اهل بهشت حسنین علیهما السلام با آن عظمت مقام در این شورا شرکت داده نشدند؟!7ـ جریان امور، نشان می دهد که این سیاستمداران جاه طلب علاوه بر آنکه نظام الهی امامت را کنار گذاردند برای مردم و امّت نیز حقّی و اختیاری قائل نبودند و در آنچه که با سیاست شخصی حکومتی آنها مخالفت داشت در کمال استبداد و استعلاء عمل می کردند و تابع نظام جنگل بودند و لذا هر کدام در مسأله مهمی مثل رهبری و مدیریّت جامعه رویّه ای غیر از دیگری داشت؟!8ـ پس از این سؤالات، چرا عبدالرحمن عوف در مقام بیعت با علی علیه السلام یا عثمان بدعت دیگری آورد و متابعت از «سیره شیخین» را نیز شرط بیعت خود کرد؟! که در نتیجه علی علیه السلام که مرد حق بود، و به تحریف اسلام تن در نمی داد آن شرط را رد کرد و عثمان پذیرفت و در اینجا کسی نگفت: «حسبنا کتاب الله» کتاب خدا ما را بس است وسیره شیخین چیست؟!آیا این نیرنگ عبدالرحمن غیر از یک عوام فریبی مزوّرانه بود که چون می خواست علی علیه السلام را کنار بگذارد و عثمان را بیاورد و می دانست که علی هرگز به شرط متابعت از شیخین که خلاف «ما أنزل الله» است راضی نمی شود این پیشنهاد را ضمیمه کرد و ردّ آن را از جانب علی علیه السلام و قبول آن را از جانب عثمان بهانه کرده وبا عثمان بیعت نمود و چنانکه همه مسلمین دیدند عثمان نه به کتاب خدا ونه به سنت رسول خدا صلی الله و علیه و آله عمل کرد، ونه به سیره شیخین; خودش هم می دانست که عبدالرحمن این شرط را برای عوام فریبی اضافه کرده و گرنه خود عبدالرحمن هم مثل عثمان و عمّال خیانت کارش که حتی با حال مستی به جماعت مسلمانان امامت می کردند و اسلام را مسخره می نمودند وبا بیت المال مسلمین و حقوق ضعفاء آن کردند که مسلمانان راستین، برانداختن آن نظام شوم ظلم و فساد را واجب و تکلیف شرعی خود دیدند و فرصت اینکه پرده چهارمی را به نمایش بگذارند به آنها ندادند و همانطور که در هنگام مرگ ابوبکر و عمر هم پیش بینی می شد، مردم بالطبع به سوی علی علیه السلام رفتند، وآن چنان در بیعت با آن حضرت فشار آورده و به یکدیگر سبقت می جستند که فرمود:حتی لقد وطیء الحسنان وشق عطفای [6]  بطوری که از ازدحام ایشان حسن و حسین زیر دست و پا رفتند و دو طرف جامه و ردای من پاره شد.آری بیست وپنج سال دوری از رهبری آگاه و عادل و عالم و الهی، بیست و پنج سال استیلا و استعلاء گروهی جاهل و نادان و بی اطلاع از معارف و حقایق اسلام، سالها تسلّط بنی امیّه و ظلم و ستم عمّال عثمان مردم را به ستوه آورده بود و در انتظار چنین روزی بودند که حکومت در کف با کفایت مردی الهی قرار گیرد که از او با سابقه تر در اسلام و هم گام و هم کارتر با پیامبر اسلام و شناسنده تر به ارشادات و توجیهات و تعلیمات اسلام نبود لذا شور و هیجان و ابراز احساسات فوق العاده شد و همه به آینده امیدوار شدند و طلیعه تاریخی را که مناسب دعوت اسلام باشد به چشم می دیدند.امّا متأسفانه همانها که در اثر انتخاب در شورای شش نفری در قبال علی علیه السلام گذارده شدند به طمع سیاست افتادند، و همان جاه طلبان، و همانهائی که پولهای زرد و سفید بیت المال، ایمانشان را بر باد داده بود و همانهائی که کینه هائی را که با پیغمبر صلی الله و علیه و آله از بدر و احد و احزاب و سایر غزوات و مواقف داشتند در دل نگاه داشته و در این مدت بیست و پنج سال با رژیمهائی که مسلط بودند هم کاری داشتند و پیمانهائی که با روی کار آمدن علی علیه السلام امتیازات بی جا و استفاده های کلان و مقاماتی را که داشتند در خطر می دیدند و می دانستند که وضع بکلی دگرگون می شود، و انقلاب اسلام از نو ادامه می یابد، سخت به هراس افتادند وبه مخالفت با امام حق و خلیفه حقیقی پیغمبر صلی الله و علیه و آله وحکومت اسلامی برخاستند وبا بنی امیّه و کلیّه کسانی که به واسطه سوء رفتار و خیانت و فساد نمی توانستند در نظام اسلامی جائی داشته باشند متّحد شدند و جنگ جمل و صفین و نهروان را بر پا کردند و علی علیه السلام را گرفتار نابسامانیهای داخلی ودرگیری با آشوبها و فتنه ها نمودند.هر چند در همین مدّت کوتاه زمامداری علی علیه السلام چهره دل آرا و آفتاب عالم تاب اسلام که در زیر پرده های جهالتها و تعصبها و نفاقهای منافقین و جاه پرستیها پنهان شده بود آشکار شد امّا دریغا که در اثر آن دسایس و تحریکات و جهالت بسیاری به حقایق امور و سیر اوضاع و عللی که در اینجا مجال بیانش نیست پس از شهادت علی علیه السلام امکان عادی تعقیب اقدامات و برنامه های آن حضرت نبود و بزودی با تسلّط معاویه، خورشید جهان آرای اسلام در پشت ابرهای مکر و شیطنت معاویه قرار گرفت و دوره ای تاریک وظلمانی امّا ممتد و طولانی آغاز شد که مختصری از شرح مظالم زمامداران و فسادها و خیانتهای آنها را در تواریخ باید مطالعه کرد.خلفائی به اصطلاح روی کار آمدند که قرآن را به تیر می زدند و کنیز خود را با حال جنابت برای امامت بر جماعت به مسجد می فرستادند.کدام با انصاف است که بتواند این نوع حکومتها را اسلامی بداند؟! کدام غیرتمند است که حکومت ولید و عبدالملک و سایر طاغوتهای بنی امیه را شرعی بخواند؟! کدام شرافتمند است که حکومت هارون و منصور و خلفای عثمانی و سلاطین ستمکار این چهارده قرن را واجب الاطاعه بداند؟!ما متأسفیم که آنان که این حکومتها را در طول تاریخ اسلامی می دانند و امروز هم به کاخها و آثار ستمگرانه و مراکز عیّاشی و فساد و فحشاء آنها افتخار می کنند اسلام را نشناخته اند و رسالت اسلام را در برانداختن اینگونه نظامها درک نکرده اند.ما متأسفیم که اینان پس از چهارده قرن هنوز هم که هنوز است نتوانسته اند نظامی را به عنوان نظام اسلامی معرّفی کنند، و پا به پای اوضاع و جریانها حرکت کرده اند وبه جای اینکه معرف نظام اسلام باشند توجیه گر نظامهائی که مسلّط می شده و می شوند هستند یعنی اوّل نظام و سلطه برقرار می شود بعد زمان توجیه و تصویب این جیره خواران باز می گردد و اکنون وضع به جائی رسیده که جهان اسلام تجزیه کامل یافته با رژیمهای مختلف غیر اسلامی که یا زیر سلطه شرق ملحد و ضد شرف انسانیّت ویا سلطه غرب جنایت کار استثمارگر قرار دارند. حدود پنجاه حکومت ضعیف و معارض یکدیگر را بر جهان اسلام تحمیل کرده اند و کسی نیست به پرسد پس امت واحده و حکومت واحده اسلامی کجا است؟! و کدام یک از این حکومتها شرعی وواجب الاطاعه است؟ واین وضع مسخره ای که این سران وابسته به شرق و غرب وبه اصطلاح مترقی و مرتجع، در جهان اسلام پدید آورده اند چه اصالت و چه هویتی غیر از دشمنی با اسلام و ضربه زدن به احکام اسلام و شرافت مسلمین دارند.با توجه به مطالبی که گفته شد هر چند در نهایت اختصار بود لیکن معلوم می شود که شکل مدیریت و اداره جامعه بر صورتهائی که در جوامع مسلمین جلو آمد و حکومتهائی مثل بنی امیه و بنی عباس و آل عثمان و سلسله های دیگر را توجیه می نمود اسلامی و شرعی نیست و بین آنها و اسلام رابطه ضدیّت از رابطه هم آهنگی بیشتر است چنانکه این هم معلوم شد که نظامات کنونی دنیا نیز که بر اساس به اصطلاح نگرش علمی و جدائی سیاست از دین است و بعضی مسلمانان جاهل و مقلّد بیگانه آنها را مترقّی می گویند نیز اسلامی و مسلمان نباید آنها را بپذیرد.و این نکته نیز معلوم شد که شخصیّت اسلامی یک جامعه وقتی کامل می شود که در همه چیز راهنمایش اسلام باشد، و اگر جامعه در سیاست و اداره و امور جمعی و کشوری، اسلامی نباشد هر چند در اخلاقیات و عبادات و معاشرتها و امور تعاونی و هم کاریهای اجتماعی و نکاح و طلاق و مراسم اموات و اینگونه امور، از دستورات اسلام پیروی نمایند ما دامی که کل جامعه به واسطه نظام اسلامی و حکومت شرعی حرکت اسلامی نداشته باشد آن جامعه شخصیّت اسلامی ندارد، هر چند افراد جامعه هر یک جداگانه به واسطه التزام به احکام اسلام، شخصیت اسلامی ندارد، هر چند افراد جامعه هر یک جداگانه به واسطه التزام به احکام اسلام، شخصیت اسلامی خود را حفظ نمایند.بنا بر تمام مطالب گذشته به این حقیقت می رسیم که یگانه نظام الهی که باید همه در آن نظام باشند بر حسب قرآن مجید و احادیث شریفه و آزامایش و تجربه و هدایت عقل، نظام امامت است که تحت رعایت و عنایت خاصه الهی و مددهای متواتر و متوالی غیبی است چنانکه در قرآن مجید می فرماید:(وجعلناهم ائمة یهدون بأمرنا وأوحینا الیهم فعل الخیرات واقام الصلاة وایتاء الزکاة وکانوا لنا عابدین) [7] .نظامهای دیگر چه نظامهائی که در گذشته بوده و چه نظامهای کنونی کمونیستی و شرقی یا سرمایه داری و غربی هیچ کدام بر آورنده خواستهای حقیقی انسان نیستند، سیر او را به سوی الله تضمین نمی نمایند وبا استضعاف و استعلا و استکبار، ستیزگی و معارضه ندارند که نمونه آنها همان استکبار ددمنشانه شرق و غرب و روش آمریکا است که اگر انسان بخواهد مفاسد این نظامات را بر شمارد مثنوی هفتاد من کاغذ شود.دوران بردگی، دوران بی اعتنائی به حقوق بشر، دوران حرمسراها، دوران خرید وفروش زنها، دوران کشور گشائیها و بیماری این شهر و آن شهر و تسخیر کردن ویا خراب کردن و قتل عام نمودن، دوران عیّاشی ها و هرزگیها و بی رحمیها، همه و همه در این رژیمها به صورت نو وبه قول خودشان مترقّی، متبلور است.واقعاً انسان نمی تواند توحّش دنیا دارهای کنونی که آسایش و امنیّت را از بشر سلب کرده اند، و هزارها میلیون دست رنج ضعفا را در خرج تسلیحات گذارده اند، شرح دهد.به عکس، نظام امامت، تبلور عدل الهی و حکومت حق در جهان است نمونه اکمل آن زندگی ساده و متواضع پیغمبر صلی الله و علیه و آله و سلم است که گوشه ای از آن را علی علیه السلام چنانکه در نهج البلاغه است شرح می دهد، و به همه مسؤولین امور و صاحبان مقامات اخطار می کند.نظامات دیگر حتی اگر در صورت و عنوان هم حکومت مردم بر مردم باشد علاوه بر آنکه حصول نمی یابد اصولاً اطمینان بخش نیستند. جهان بینی مادّی هرگز آسایش بخش نیست و آرامش قلب نمی دهد بلکه به عکس تزلزل را بیشتر و بیشتر می نماید و انسان را در خوف و وحشت زوال آنچه دارد و احتمال خطراتی که او را تهدید می نماید غرق می سازد.نظام امامت بر پایه جهان بینی اسلامی و حکومت الله است، و بر این پایه خود را بطور معقول توجیه می کند و دیگران را هم ملزم به قبول آن می داند.این نظام به همه می گوید: همه بنده خدا هستیم و باید تابع فرمان و نظام او باشیم و حکم او را اطاعت کنیم. و اصولاً حکومت در این نظام، هدف نیست بلکه وسیله است و تحمّل مسؤولیت بسیار سنگین که هیچ کس به عنوان اینکه آن را وسیله امرار معاش یا اشغال مقام یا تبلیغ به نفع خود و تحویل گرفتن حمد و ثنا و مدح و تملق سازد نباید دنبال آن برود. تکلیفی بزرگ است که هر کس به آن مکلّف شد باید به تکلیف شرعی خود عمل کند و امانتی بس گرانبها است که به دست هر کس سپردند در حفظ و نگهداری آن باید تمام قدرت خود را صرف نماید آنها که به مقام و امارت و حکومت به نظر استقلالی نگاه می نمایند و از آن برتری می جویند حتماً شایستگی آن مقام را ندارند:(تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علواً فی الارض ولا فساداً والعاقبة للمتقین) [8] .خواننده عزیز با عرض معذرت، سخن را در مسأله شناخت نیاز جامعه به مدیر و مرکز و شکل مدیریت و شناخت آن در نظام اسلام در اینجا پایان می دهیم و بحث امامت عامّه را که گفتیم عمده مطلب در آن، شناخت شش امر است با شروع در مبحث شناخت امر دوّم ادامه می دهیم. شناخت مفهوم امامت در بحث گذشته و بررسی نیاز جامعه به مدیریت و نظام اسلامی آن به این نتیجه رسیدیم که یگانه نظامی که مشروعیت دارد و به هیچ زمان و مکان اختصاص ندارد نظام امامت است که مثل کل اسلام که دین جهانی و ابدی است نظام جهانی و جاودانی اسلام است.در این بحث، مقصود، شناخت مفهوم امامت است که چون پیرامون مفهوم لغوی و اصطلاحی آن در رساله ای جداگانه و در ضمن رساله های دیگر بر اساس آنچه از آیات قرآن مجید و احادیث استفاده می شود توضیح داده ایم در اینجا فقط به مفهوم اصطلاحی آن که علماء علم کلام و اعتقادات فرموده اند اکتفا می کنیم.یکی از تعریفاتی که دانشمندان و صاحب نظران و محققان علم کلام از امامت فرموده اند این است که:«امامت ریاست عامّه بر امور دین و دنیای مردم است به واسطه پیغمبر» [1] .این تعریف، اگر چه به دلالت مطابقی شامل تمام ابعاد امامت نمی شود و از شناساندن سایر ابعاد متعای آن غیر از ریاست بر امور دین و دنیای جامعه خصوص به دلالت مطابقی و تضمنّی قاصر است امّا به این جهت به آنچه که مسأله امامت را مسأله ای بحث انگیز و سیاسی و مورد ردّ و قبول قرار داده و موجب شده است که سیاستمداران و زمامدارارن غاصب با آن در ستیز باشند، و آن را نفی نمایند یا آن را قبول کرده و از آن سوء استفاده نمایند مفهوم همین تعریف است.لذا شیعیان که امامت را به نصّ پیغمبر صلی الله و علیه و آله می دانند این تعریف را گرچه گویای تمام شؤون ائمّه اثنی عشر: و ولایت و امامت آنها که در احادیث صحیح شرح داده شده نیست می پذیرند. زیرا نظر و عقیده آنها را در یکی از نقاط مهم و عمده امامت که ریاست و زعامت بر امور دین و دنیای مردم است و متبادر از آیات و اخبار ولایت است روشن می سازد.در اینجا تمام مطلب در این است که امامت و ولایت به نصّ و نصب پیغمبر صلی الله و علیه و آله از جانب خدا صورت می پذیرد و از ولایت مطلقه چنانکه روح مذهب شیعه است ارتباط دارد و عقیده به آن عقیده توحید و تنزّه خدا را از شریک در تمام شؤون اُلوهیّت و ربوبیّت کامل می گرداند. یا اینکه بدان نصّ پیغمبر و انشاء ولایت از جانب خدا مردم می توانند خود، صاحب این ریاست عامّه و ولایت بر امور دین و دنیا را تعیین کنند که لازم این حرف اگر شرک و نفی ولایت خدا بر این امر نباشد لا اقل مداخله در شأنی از شؤون مطلقه الهیّه بدون اذن او می باشد و این تعریف با قید «به واسطه نبیّ» که همان نصّ و نصب نبیّ را می رساند بیان کننده مذهب شیعه در امامت است چنانکه بدون مثل این قید و اکتفا به «ریاست عامّه بر امور دین و دنیا» بیان مذهب دیگران است لذا در مقام تعریف امامت ائمه اثنی عشر: این تعریف کافی است و نقطه نظر شیعه را در جهتی که عمده اختلاف بین فریقین به آن منتهی می شود و در کمال عقیده به توحید دخالت دارد روشن می نماید، و غرض از تعریف هم همین است.مع ذلک ناگفته نماند که در تعریف امامت اگر بخواهیم آن را به معنای وسیعی که شامل امامت انبیاء هم می شود تعریف کنیم باید قید «به واسطه نبیّ» به جمله ای که مناسب برای معنی باشد اصلاح شود.زیرا امام همانطور که ممکن است غیر پیغمبر باشد مثل ائمه طاهرین: که مقام پیغمبری نداشتند ممکن است پیغمبر باشد چنانکه در قرآن مجید حضرت ابراهیم و جمعی دیگر از پیامبران امام خوانده شده اند و ظاهر این است که اعطای مقام امامت به پیغمبر بلند پایه ای مثل حضرت خلیل الرّحمان علیه السلام پس از نبوّت و رسیدن او به مقام خِلّت بوده است، و چنانکه در مورد حضرت داوود ـ علی نبینا وآله وعلیه السلام ـ می فرماید: (إنا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق) = «همانا ما تو را در زمین، مقام خلافت دادیم پس در بین مردم به حق حکم کن» [2]  که ظاهر آن انشاء است نه اخبار.از سوی دیگر ممکن است شخصی پیغمبر باشد و این ریاست را نداشته باشد مثل بعضی از انبیای بنی اسرائیل. بنا بر این قید «به واسطه پیغمبر» لزومی ندارد هر چند در مورد امامت غیر انبیاء چنانکه خواهم گفت به تنصیص و معرّفی نبیّ می باشد و امام نیز تابع شرع نبیّ است و پیغمبری که امام تابع او است صاحب مقام امامت نیز می باشد. امّا معنی «به واسطه نبیّ» این نیست که امامت و ولایت امام جعل و نصب مستقل از جانب خداوند ندارد بلکه بر حسب آیات و احادیث، امامت امام مثل امامت نبیّ مستقلاً از جانب خدا محوّل می باشد همانطور که ولایت پدر و جدّ پدری نیز جعل و انشاء مستقل دارد و از جانب خدا است با این تفاوت که امامت پیغمبر به خودش وحی می شود اما امامت امام به پیغمبر وحی می شود و پیغمبر مأمور به ابلاغ است چنانکه از آیاتی مثل: (بلّغ ما اُنزل الیک من ربک...) [3]  و (الیوم أکملت لکم دینکم...) [4]  و (انما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا...) [5]  استفاده می شود.بنا بر آنچه گفته شد امامت در این معنای اعم، ریاست کلیّه بر امور دین و دنیای مردم است به انشاء الهی و اعتبار شرعی که به پیغمبر وحی می شود و بر حسب آیات و روایات، پیغمبر و امام در انتخاب خلیفه و جانشین و امام بعد از خود مستقل نیستند و اختیار ندارند چنانکه در تفسیر: (سأل سائل بعذاب واقع) [6]  روایتی است در کتابهای شیعه و سنّی که وقتی مراسم نصب امیر المؤمنین علیه السلام به ولایت و خلافت در غدیر خم برگزار شد حارث بن نعمان فهری خدمت پیغمبر صلی الله و علیه و آله عرض کرد به ما امر کردی که شهادت به وحدانیّت خدا و رسالت تو بدهیم شنیدیم و اطاعت کردیم، امر کردی که نماز بخوانیم اطاعت کردیم، به واجبات و فرائض امر کردی اطاعت کردیم. سپس گفت به اینها اکتفا نکردی تا پسر عمویت را بلند کردی و بر ما ترجیح دادی آیا این را از جانب خودت می گوئی یا از جانب خدا؟حضرت رسول خدا صلی الله و علیه و آله فرمود:«والله الذی لا اله الا هو انه من أمر الله = سوگند به خدائی که غیر از او نیست که آنچه گفتم و انجام دادم به امر خدا بود».حارث برگشت و می گفت: «اللهم ان کان ما یقول محمد حقاً فامطر علینا حجارةً من السماء أو آتنا بعذاب ألیم = خدایا اگر آنچه می گوید حق است بر ما از آسمان سنگ ببار یا عذاب دردناکی را بر ما بفرست».بر حسب روایت در همان زمان سنگی از آسمان بر سرش آمد و هلاک شد [7] .از مجموع آنچه در تعریف امامت بیان شد مفهوم امامت به حسب اصطلاح و به حسب معنای اعم آن که شامل امامت انبیاء است شناخته شد و دانسته شد که نقطه مهمّ و حساسی که از جهت کبری و صغری و کلی و مصداق مورد نظر و معرکه آراء و اختلاف انظار بوده است همان مفهوم اصطلاحی آن است و لذا با شناخت این مفهوم در مسأله امامت مهمترین موضوع مورد بحث و نقطه امتیاز فرقه محقّه امامیّه از طوائف دیگر مسلمین معلوم می شود و خلاصه آن این است که:مدیریّت اسلامی و امامت و ریاست بر کلیّه امور دین و دنیای مردم به اصطفاء و انتصاب خدا است که به وسیله پیغمبر و نصّ او اعلام و ابلاغ می شود و روشن های دیگر در مدیریت و نظام و اداره به شکل هائی که در بین مسلمین پس از رحلت پیغمبر صلی الله و علیه و آله جلو آمد و به شکل های گوناگونی که در جهان معاصر وجود دارد شرعی نمی باشد.شرائط و اوصاف امام شکی نیست که در عهده داری هر پست و مقام و سپردن هر کار به دیگری قابلیّت و صلاحیّت مناسب آن لازم است، و حد اقل در ارجاع هر عمل به هر کس سه شرط باید رعایت شود:نخست اینکه آن کس در آن کار عالم وآگاه باشد.دوّم اینکه مورد وثوق و اعتماد باشد که کار را با درستی انجام می دهد و خیانت نمی نماید.سوم اینکه قوّت و نیروی انجام آن کار را داشته باشد چنانکه از امیر المؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه روایت شده است:«ان أحق الناس بهذا الامر أقواهم علیه وأعلمهم بأمر الله [1]  = ای مردم سزاوارتر به امر خلافت تواناترین مردم است بر آن و داناترین آنان است در آن، به امر و احکام خداوند».اگر به تقدیم میم بر هاء باشد. ویا «اعملهم به امر الله» اگر به تقدیم میم بر لام باشد بهر حال باید هم اعلم و هم اعمل و هم اقوی باشد.البته رعایت مراتب علم و امانت و قدرت بر انجام عمل به حسب کار و مقامی که واگذار می شود متفاوت بوده و یکسان نمی باشد. مثلاً در امور غیر مهم به مجرد وثوق و اعتماد، و اطلاع و آشنائی متعارف اکتفا می شود، و در امور مهم تر عدالت و کفایت کامل علمی و عملی را شرط می نمایند و فطرت بشر هم با همین موافق است و همه آن را عملاً قبول دارند و در نظامها کم و بیش پذیرفته شده است. لذا در مقام به کار گماردن افراد در سوابق و گذشته های آنها نیز تحقیق می نمایند مبادا که سابقه سوئی داشته باشند که هم اعتماد به آنها را ضعیف می نماید، و هم زمینه پذیرش و قبول آنها را در جامعه از بین می برد. در امری مثل امر امامت که رهبری در کل امور دین و دنیای جامعه است شرایط باید متکامل تر و صلاحیت باید از هر جهت حاصل باشد.باید امام که بطور مطلق واجب الاطاعه است معصوم باشد و چنان باشد که دواعی الهی از همه سو در همه چیز عامل حرکت او باشد.هم چنین امام که رهبر کلّ و حجت بر کلّ است باید اعلم و افضل از همه باشد و از آنچه موجب منافرت طبع انسانی و حقارت شخص در نفوس سالمه باشد، و خلاصه از جمیع سوابق سوء و معایب و نواقص خلقی و خُلقی منزّه باشد.این حکم بدیهی و فطری است که معلّم از متعلّم و استاد از شاگرد و راهنما از رهجو و مقتدا از مقتدی و مربّی از مربّا اعلم و اکمل باشد و نباید غیر افضل مطاع افضل، و عالم مطیع جاهل باشد چنانکه در قرآن مجید می فرماید:(أفمن یهدی الی الحق أحق أن یتبع أمّن لا یهدی الا أن یُهدی فمالکم کیف تحکمون) [2] .و همچنین می فرماید:(لا یستوی الاعمی والبصیر... ولا الظل ولا الحرور) [3] .(قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون) [4] .وهمانطور که پیش از این به آن اشاره کردیم از آیاتی مثل:«انا جعلناک خلیفة» و «انی جاعلک للناس اماماً» و «لا ینال عهدی الظالمین» کاملاً استفاده می شود که:اولاً از لحاظ اینکه امامت به جعل خدا است، و خداوند عالم به تمام احوال و سوابق بندگان است و کارهایش مطابق حکمت و لطف است، شخصی را به امامت منصوب می نماید که از همه جهات و ملاحظات صلاحیتش مشخص و محرز باشد.و ثانیاً چون عهد خدا است، به ظالم و ستمگر داده نخواهد شد هر چند بالفعل ظالم نباشد زیرا دور از حکمت خدای حکیم و لطف او است که عهد خود را به کسی عطا کند که روزگاری پرستش بت و عبادت شیطان کرده و در تاریکی جهل و دوری از حق بسر برده باشد.برنامه نصب و تعیین امام از مطالب گذشته معلوم شد که بر حسب دلائل عقلی و نقلی، نصب و تعیین امام حق الهی است که دیگران حتّی شخص رسول خدا را در آن مداخله اساسی نیست، و فرق جوهری نظام امامت با سائر نظامها در همین است که این نظام، نظامی است الهی، وبه تعیین و نصب از جانب خدا می باشد، وعهد خدا است و عقلاً و نقلاً باید از سوی خدا باشد.امّا عقل، پس برای اینکه مسأله امامت از اهمّ مسائل مربوط به کمال بشر است، و خداوندی که نسبت به بندگان خود این همه لطف و عنایت فرموده است چگونه آنها را در چنین امر مهمی یاری نمی فرماید وبه خود وامی گذارد، با مفاسد بزرگی که بر ترک آن مترتب است.اوصاف کامله و اسماء الحسنای الهی مثل رب العالمین و لطیف و منعم و حکیم و علیم و رحمان و رحیم و مفضل و رئوف و محسن، همه دلالت دارند این عنایت از جانب حق تعالی انجام شده است، و مفهوم این اسمای حسنی و صفات علیا مطلق است و محصور در جهات تکوینی نیست و حصر آن در جهات تکوینی یا تشریعی غیر امامت با عقیده به ثبوت تمام تکوینی نیست و حصر آن در جهات تکوینی یا تشریعی غیر امامت با عقیده به ثبوت تمام صفات کمالیّه و جمالیّه ذاتیّه و فعلیّه برای خدا منافات دارد.و همانطور که «بعث رسل» و «انزال کتب» بر حسب حکمت الهیّه واجب است «نصب امام و تعیین او» نیز لازم است.از جمله ادله این است که بر حسب آنچه گذشت و دلائل دیگر که در کتابهایکلام ذکر شده است امام باید معصوم و در سائر صفات کمال، سرآمد و اکمل از تمام افراد بشر باشد و بر این جهات خصوص عصمت که از امور نهانی و پنهانی است غیر از خدا و کسانی که با عالم غیب ارتباط دارند کسی آگاه نیست لذا باید نصب امام از جانب خدا باشد.و امّا نقل از آیات قرآن مجید و احادیث شریفه استفاده می شود که نصب امام از شؤون الهی می باشد و از جمله از آیاتی که دلالت بر هدایت الهی و عمومیّت و کمال آن دارند و به طلب هدایت از خدا و استمرار و عدم انقطاع آن در تمام ازمنه، ارشاد می نمایند استفاده می شود که صفت «هادویّت» الهی اقتضا دارد که بندگانش را به سوی امام آن الگوی کامل و جلوه اسم «الهادی» و «الولیّ» و «الحاکم» هدایت فرماید.بدیهی است صفت «هادویت تکوینیه و تشریعیه الهی» مثل تمام صفات ذاتیّه و فعلیّه الهی در نهایت کمال است و در آنها هیچ گونه نقصی فرض نمی شود و در مبدأ فیّاض علی الاطلاق هیچ گونه بخل و امساک فیض نیست بنا بر این کمال فیّاضیّت و هادویّت او اقتضا دارد که هم بندگانش را به سوی امام هدایت کند و هم به وسیله امام آنها را مسؤول هدایتهای دیگر فرماید چنانکه قبلاً هم اشاره شد:نابغه عالم علوم معقول و منقول، علاّمه حلّی در کتاب «الفین»، هزار دلیل بر لزوم نصب امام بر خدا و اینکه شأنی از شؤون الوهیّت است بیان فرموده است که اهل نظر و مطالعه می توانند برای اینکه از استحکام مذهب تشیّع و نظام امامت آگاه شوند مستقیماً به آن کتاب که مکرر طبع شده وبه کتابهای دیگر مثل «شافی» سیّد عظیم الشأن مفخر علمای اسلام سیّد مرتضی وبه کتاب تلخیص الشافی مراجعه نمایند.و از جمله مباحثات ظریفی که در این موضوع واقع شده مباحثه معروفی است که بین هشام بن الحکم [1]  و عمرو بن عبید بصری [2]  واقع شد. در این مباحثه هشام با بیانی رسا و پرسشهائی لطیف، عالم صغیر یعنی وجود انسان و اعضای او را زیر سؤال و بررسی قرار داد و پس از پرسش از فائده چشم و گوش و دست، از قلب یعنی مرکز تعقّل و فرماندهی بدن سؤال کرد.عمرو بن عبید گفت قلب یعنی عقل را خداوند متعال مرکز و رئیس و صاحب اختیار و مدیر و مدبّر وجود انسان قرار داده که تمام حرکات و فعالیتها و کارهای اعضاء به امر و فرمان او و تحت اداره او است و بر همه سلطنت و حکومت دارد.هشام گفت در صورتی که خدا برای این بدن کوچک تو رئیس و مدبّر و صاحب اختیار قرار داده است که امور آنها مختل نشود و تحت انتظام باشد چگونه برای این عالم کبیر، رئیس و مدیر و مدبّری قرار نداده و امور آنها را مهمل گذارده است.عمرو بن عبید از این بیانات لطیف و دقیق و شکل مباحثه که عقل سلیم هر کس به آن حکم می کند دانست که این منطق، منطق محکم تشیّع و شاگردان مکتب حضرت امام جعفر صادق علیه السلام است. طرف بحث خود را که هشام بود شناخت و از او احترام لازم به عمل آورد [3] .وجوب اطاعت امام در وجوب اطاعت امام و ولیّ امر اختلافی بین مسلمین نیست و عقلاً و شرعاً وجوب آن ثابت است.عقلاً برای اینکه همانطور که عقل لا مرکزی را تقبیح می نماید وبه لزوم زعامت و رهبری و مدیر حکم می نماید و بسیاری از امور مستحسن مثل امنیّت و عدالت و نظم را متوقّف بر وجود زعیم و مسؤول تأمین آنها می داند اطاعت از مدیر و ولیّ امر را نیز واجب می داند والاّ اگر اطاعت آن لازم نباشد نقض غرض می شود و نتایج و فوائدی که از وجود مرکز و ولایت امور منظور است حاصل نخواهد شد و همانطور که مدیریّت و وجود رهبر مقدّمه تأمین و تحقّق اموری است که عقل و عق: به ضرورت آنها حکم می نمایند اطاعت از اولی الامر نیز مقدمه تمام این مقاصد عالیه است لذا عقلاً هیچ شکی در وجوب این اطاعت نیست و عقلاً کسی را که از اطاعت مدیر و مدبّر صالح سرباز زند و تخلّف نماید توبیخ و سرزنش می نمایند و عمل او را غیر عقلائی می دانند. شرعاً نیز اوّلاً مسلّم است که بسیاری از مقاصد شرعی و اهداف اسلامی بدون اطاعت از ولّی امر محقّق نخواهد شد و از باب مقدمه واجب وبه اصطلاح «ما لا یتم الواجب الا به» واجب است هر چند این وجوب عقلی باشد امّا چون ذی المقدّمه شرعی است و در وجوب عقلی مقدمّه آن شرع دخالت دارد یعنی بدون وجوب شرعی ذی المقدمه، عقل حکم به وجوب مقدمه آن نخواهد نمودو ثانیاً دلیل واضح و صریح و محکم آیه شریفه: (یاأیها الذین آمنوا أطیعوا الله وأطیعوا الرسول واُولی الامر منکم) [1]  = «ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا و رسول وصاحبان امر از ایشان را اطاعت نمائید». می باشد.این آیه به صراحت، امر به اطاعت اولی الامر می نماید و اطاعت اولی الامر را مقرون به طاعت رسول خدا صلی الله و علیه و آله نموده است که از همین اقتران و عدم تکرار کلمه «اطیعوا» نسبت به اولی الامر معلوم می شود که اطاعت اولی الامر مثل اطاعت رسول خدا صلی الله و علیه و آله بطور مطلق واجب است. و لذا از این لحاظ و از جهت اینکه امر به اطاعت اولی الامر مطلق است استفاده می شود که مراد از این اولی الامر مذکور و در آیه اولی الامر، معصومین یعنی ائمه اثنی عشر: می باشند چنانکه در روایات نیز وارد شده است که هنگام نزول این آیه کریمه، جابر خدمت رسول خدا صلی الله و علیه و آله عرض کرد:«قد عرفنا الله ورسوله فمن اُولوا الامر الذین قرن الله طاعتهم بطاعتک = شناختیم خدا را و فرستاده او را، پس کیستند اولوا الامری که قرین کرده است خدا اطاعتشان را به اطاعت تو؟»حضرت در پاسخش فرمود:«هم خلفائی وأئمة المسلمین بعدی أولهم علی بن أبی طالب ثم الحسن ثم الحسین ثم علی بن الحسین ثم محمد بن علی المعروف فی التوراة بالباقر وستدرکه یاجابر فاذا لقیته فأقرأه عنی السلام [2]  = ایشان جانشینان می و امامان مسلمین بعد از من هستند اوّل ایشان علی بن ابیطالب و پس از او حسن و پس از او حسین و پس از او علی بن الحسین و سپس محمد بن علی که در تورات به باقر معروف است و زود باشد که تو او را درک کنی پس وقتی او را ملاقات کردی از من به او سلام برسان».پس از آن رسول خدا صلی الله و علیه و آله نام سایر ائمّه را از امام جعفر صادق علیه السلام تا حضرت مهدی (عج) برای جابر فرمود و سپس از غیبت و مطالب دیگر مربوط به حضرت صاحب العصر علیه السلام به جابر خبر داد.بنا بر این مراد از اولوا الامر، ائمه اثنی عشر: می باشند که اطاعتشان بطور مطلق بر همه کس واجب است و تفسیر اولوا الامر در این آیه بر غیر ایشان هر کس باشد (حتی فقهاء) تفسیر به رأی بوده و مورد تهدید: «من فسّر القرآن بالرأی فلیتبوأ مقعده من النار» [3]  می باشد.بدیهی است که اطاعت غیر معصوم بطور مطلق و بطور مقرون به اطاعت پیغمبر صلی الله و علیه و آله واجب نخواهد بود زیرا امکان معصیت و خطاء و اشتباه در غیر معصوم قابل دفع نیست و لذا حتی اطاعت فقهاء در مواردی که ولایتشان ثابت است اگر چه واجب است در صورتی که معصیت خدا باشد به حکم «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق [4]  = اطاعت و پیروی مخلوق سزاوار نیست در جایی که نافرمانی خدا در آن باشد». حرام است.و خلاصه سخن اینکه اطاعت امام واجب بوده و هیچ گونه قید و شرطی چون امام معصوم است ندارد.وجوب معرفت امام با توجه به نقشی که امامت در حفظ نظام و کمال بشر و سیر او به سوی خدا و اجرای احکام خدا دارد، وبا توجه به اینکه اطاعت امر امام شرعاً و عقلاً واجب است در وجوب معرفت امام نیز بر حسب حکم عقل و شرع جای هیچگونه تردید و شبهه ای نیست زیرا هم مقدمه اطاعت است که واجب است، و بدون وجوب آن، اطاعت و نصب امام بیهوده خواهد شد، و هم بر حسب آنچه در بعض روایات استفاده می شود بالخصوص نیز واجب است، و چنانکه در نهج البلاغه است دخول در بهشت دائر مدار شناختن امامان و ورود در آتش نیز دائر مدار انکار آنها است:«لا یدخل الجنة الا من عرفهم وعرفوه ولا یدخل النار الا من أنکرهم وأنکروه [1]  = داخل بهشت نمی شود کسی مگر اینکه آنها (ائمه اطهار:) را بشناسد و آنها نیز او را بشناسند و داخل آتش نمی شود مگر کسی که منکر آنها باشد و آنها نیز او را از آن خویش ندانند».و چنان در این امر تأکید شده است که بر حسب خبر معروف از رسول خدا صلی الله و علیه و آله: هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد مرده است بمردن جاهلیت. و در حدیثی که فخر رازی از آن حضرت روایت کرده است می فرماید هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد پس باید بمیرد اگر خواهد یهودی و اگر خواهد نصرانی.بلکه از بعض روایات استفاده می شود که معرفت الله بطور صحیح و کامل بدون معرفت امام حاصل نخواهد شد.چنانکه در حدیث است که حضرت سیّد الشهداء علیه السلام سؤال شد: «فما معرفة الله = پس چیست معرفت خدا؟»حضرت فرمود: «معرفة أهل کل زمان امامتهم الذی یجب علیهم طاعته [2]  = معرفت اهل هر زمان، معرفت امام ایشان است که اطاعت او بر ایشان واجب است.که شاید توضیح این حدیث شریف این باشد که خدا را به اوصاف کمالیّه وبه شناخت صحیح باید از طریق امام شناخت چنانکه در روایت است:«لولا الله ما عُرفنا ولولا نحن ما عُرف الله [3]  = اگر دلالتها و عنایتها و هدایتهای الهی نبود ما شناخته نمی شدیم و اگر ما نبودیم خدا شناخته نمی شد».یعنی چنانکه حق معرفت او است به اسماء حسنی و صفات کمالیه شناخته نمی شد.البته بدیهی است این معرفت فوق معرفت فطری است که برای هر کس به حسب فطرت حاصل است و مفهوم این بیان این است که همانطور که تمام آسمان و زمین و آنچه در آنها است دلائل وجود حق آیات او هستند، امام نیز در هر عصر و زمان علاوه بر آنکه تکویناً از جهات متعدّد آیت و نشانه است بلکه چنانکه از امیر المؤمنین علیه السلام روایت شده است: «مالله عزوجل آیة هی أکبر منی ولا لله من نباء أعظم منی [4]  = برای خداوند عز و جل نشانه و خبری بزرگتر از من نیست».تشریعاً نیز اکبر آیات و اسماء الهی است و در محیط اختیار و هدایت ارادی، معرفت خدا بدون شناسائی او و استفاضه از انوار علوم و راهنمائیهای او کامل نخواهد شد و شرح و تفسیر الهّیات و معارف فطری را باید از امام فرا گرفت.و ممکن است معنای اینگونه احادیث این باشد که چون یکی از اسباب کمال معرفت، اطاعت الله است که هر چه شخص عارف در میدان اطاعت سیر و حرکت کند و عبادت و اطاعتش بیشتر شود عرفانش زیادتر می گردد و مددهای غیبی بیشتر به او می رسد چنانکه معرفت هم هر چه زیادتر شود شوق و رغبت به عبادت و اطاعت الهی در انسان زیادتر می شود تا حدی که همه دواعی غیر الهی در انسان بی اثر می گردد. از این جهت چون اطاعت و عبادت خدا و چگونگی آن بدون دریافت برنامه و دستور العمل آن از امام و اطاعت از او حاصل نمی شود این مرتبه از معرفت کامل که در کمال هم مراتب دارد بدون معرفت امام محقّق نخواهد شد.بلکه حتّی دعا که هر کسی به حسب فقر و نیازی که دارد گمان می کند زبان آنرا دارد و می تواند با او سخن بگوید و حاجت بخواهد وهمینطور هم هست همه با او مرتبط می شوند و بین بنده و خدا هر وقت بخواهد او را بخواند مانع و حجابی نیست و خدا ناله همه را می شنود.آیا در همین دعا اگر راهنمائیهای امامان: و دعاها و سیره آنها در مقام عمل در اختیار ما نبود دعا در مرتبه ای بسیار نازل و از درخواست حاجتهای مادّی تجاوز نمی کرد و حتی بسانیایشها که با شؤون ربوبی مناسب نبود، و خلاف ادب و حاکی از نقص معرفت بود لذا در این موضوع دلالتهای ائمه: و دعاهائی که از ایشان رسیده است بقدری دستگیری از بشر نموده است که بسا یک جمله از آن دعاها بقدری نورانیّت می بخشد و افق بینش انسان را وسیع می سازد و بقدری انسان را از لذائذ معنوی بهره مند می کند که آفتاب جهان تاب، دید ظاهری او را آن چنان وسیع نمی سازد، و تمام لذائذ مادّی را نمی توان با لذّتی که از خواندن ویا شنیدن یک جمله از آن دعاها حاصل می شود برابر گرفت که اگر خارج از حدود این رساله نمی شد برخی از این دعاها را که به روح انسان پروازهای بلند می دهد و او را در بلندترین قلّه های مقام انسانیّت می نشاند در اینجا یادآور می شدیم تا معلوم شود که این همه سفارش راجع به معرفت امام بی جهت نیست.و سوّمین توضیح و توجیهی که برای این احادیث می نمائیم این است که عمده فائده معرفت الله و اثر آن در اعمال انسان ظاهر می شود و از میزان الزام او به اطاعت الهی و تسلیم و فرمانبری او از دستورات خدا ظاهر می شود، و مظهر کامل آن اطاعت از خلیفة الله است که توقف بر معرفت او دارد و خود معرفت او نیز اطاعت خدا است.سیر عرفانی انسان به اطاعت کامل از اوامر و نواهی الهی، و تسلیم خالص در برابر فرمان او منتهی می شود چنانکه عبد خود را نبیند و مانند حضرت ابراهیم علیه السلام اگر مأمور به ذبح فرزند شد بی چون و چرا فرمان پذیر گردد و مانند اسمعیل ذبیح ـ علی نبینا وآله وعلیه السلام ـ که وقتی پدرش فرمان الهی را در ذبح او به او ابلاغ کرد بدون پرسش و بدون تأمّل گفت: (یا أبت افعل ما تؤمر) [5]  = «ای پدر به آنچه مأمور شده ای انجام ده».این سیر عرفانهی از طریق معرفت امام و اطاعت او به مقصد می رسد و از گمراهیهای گوناگون مصون می شود.خداوند متعال ما را به معرفت اولیائش وبه معرفت امام زمان و ولیّ وقت، حضرت حجة بن الحسن المهدی علیه السلام که باب معرفت او است ملهم و راهنمائی فرماید و از معرفت خودش به معرفت پیغمبر و از معرفت پیغمبر به معرفت امام و سپس، از معرفت امام به معرفت پیغمبر و از معرفت پیغمبر به معرفت خدا برساند.راههای شناخت امام به نظر می رسد که هر حقیقت و واقعیّتی ـ خواه وجود غیبی خارجی داشته باشد یا از امور عقلیّه باشد ـ از راهی از راههای شناخت مناسب خود مانند حسّ و تجربه و فطرت و عقل و خواب و وحی قابل شناخت می باشد. بدیهی است این نظر به این معنی نیست که بگوئیم همه اشیاء و حقایق از این راه شناخته شده اند بلکه مقصود این است که معرفت هر یک از اشیاء و حقایق از یک یا بیشتر از این راهها امکان دارد مثلاً از راه وحی هر چیزی که خدا اراده شناساندن آن را به وسیله وحی فرموده باشد شناخته می شود.در معرفت امام هم از راههائی که در اختیار بشر است شناخت او امکان دارد، و عمده راههائی که مورد استفاده قرار گرفته، و از آن امام شناخته می شود سه راه است:اوّل نص است، یعنی تعیین و تصریح و اعلام پیغمبر که مفادش خبر دادن از جعل و نصب الهی یا جعل و نصب امام به امر الهی است که فرق آن با اوّل این است که در اوّل جعل و نصب بدون واسطه انجام شده و فعل الهی است بدون واسطه ولی نصّ پیغمبر مثل خبر دادن از آن است. و در دوّم فعل الهی است به واسطه پیغمبر است که به امر الهی انجام می شود و استناد آن به خدا نیز مثل بسیاری از افعال ملائکه به خدا صحیح است چون به امر خدا انجام می دهند و مترتّب و متفرّع بر آن مطلب است، نصّ هر امام بر امامت امام بعد از خودش.اعتبار و دلالت نصّ بر امامت، یک امر بسیار منطقی و عرفی و خردپسند است که با توجه به بحثهای گذشته که گفتیم حاکمیّت مخصوص الله است و صاحب اختیار حقیقی همه و هر چیز و هر شأنی از شؤون خلق است کاملاً واضح می شود زیرا تصرّف هر کس در آنچه مربوط به او است و تعیین هر گونه قرار و برنامه راجع به آن معتبر است و این امر نظیر اعتبار اقرارهای مردم نسبت به نفس یا مال خودشان می باشد که به غیر از اینکه از طریق خودشان شناخته شود راهی ندارد و کسی را در آن حق چون و چرا گفتن نیست.بنا بر این در اعتبار بر این راه جای هیچ گونه خدشه و تردیدی نیست هر چند در «منصوص علیه» کسی که نصّ بر او شده باشد اختلاف انظار پیش بیاید.دوّم از راههای معرفت امام معجزه است، که ظهور آن به دست کسی که مدّعی امامت باشد دلیل بر صدق ادّعای او است یا به بیان بعض بزرگان، دلیل بر نصّ و نصب او از جانب خدا است [1]  زیرا در این مسأله دو نظر است یکی اینکه معجزه مستقلاً دلیل بر امامت است و دیگری اینکه دلیل اصلی، نصب و نصّ پیغمبر یا امام سابق است و معجزه دلیل بر نصب است که اگر نصّ مفقود باشد و معجزه باشد معجزه دلالت دارد بر اینکه نصّ بر صاحب معجزه بوده است و به دست ما نرسیده است.«قلت لابی عبدالله علیه السلام لای علّة أعطی الله عزوجل أنبیائه ورسله وأعطاکم المعجزة؟ فقال: لیکون دلیلاً علی صدق من أتی به والمعجزة علامة لله لا یعطیها الا أنبیائه ورسله وحججه لیعرف به صدق الصادق من کذب الکاذب [2]  = به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم به چه علّتی خداوند متعال به پیغمبران و فرستادگانش وبه شما معجزه عطا کرد؟ فرمود: براین اینکه دلیل باشد بر راست گوئی کسی که آن را آورده است، و معجزه علامتی است (نشانی است) از برای خدا، عطا نمی فرماید آن را مگر به انبیاء و رسولان و حجتهای خودش تا شناخته شود به وسیله آن راستی راستگو از دروغ دروغگو».راه سوّم از راههای شناخت امام: اخلاق و کردار و روش و رفتار و وضع زندگی و صادرات علمی یکی از راههای شناخت امام است برای آنان که اهلیّت تشخیص را داشته باشند، و بتوانند از اخلاق و اقبال و معاشر و سلوک و گفتارها و سخنرانیها و برخوردهای گوناگون، صاحب این مقام را بشناسند مثلاً در اثر مطالعه دقیق و عمیق در زندگی مولای متّقیان و سرور اولیاء حضرت علی علیه السلام و خطبه های آن حضرت در معارف و الهیّات و عدالت و زهد و شجاعت و فداکاری در راه حق و سایر ابعاد شخصیّت بزرگ و وسیع آن حضرت، اهل بینش و آگاهی و دانش امامت او را بر همه اصحاب و همه مسلمین تصدیق می نمایند هم چنین در زندگی سایر امامان: این معنی کاملاً حاصل است.و شاید همین باشد معنی حدیث شریفی که از حضرت صادق علیه السلام روایت شده است که امیر المؤمنین علی علیه السلام فرمود:«اعرفوا الله بالله، والرسول بالرسالة، واُولی الامر بالامر بالمعروف والعدل والاحسان» [3] .در معنای این حدیث شریف چند احتمال است که بطور اجمال به آنها اشاره می شود:اول اینکه خدا را بشناسید به خدائی و صفات جلال و جمال و شؤون او یعنی او را چنانکه هست وبه صفات ثبوتیّه و سلبیّه ای که دارا است بشناسید (یعنی باید چنین معرفتی تحصیل کند) و پیغمبر را نیز به شأن رسالت و مقام پیغمبری بشناسید که رسول خدا و فرستاده خدا است و رابط بین خالق و مخلوق و واسطه بین خدا و بندگان او است. و اولی الامر را به اینکه امر به معروف می نمایند و به عدل و احسان عمل می کنند بشناسید که اگر از خدا و پیغمبر و اولی الامر از شما سؤال شد پاسخ دهید که خدا، خدائی و صاحب اختیاری و پادشاهی و مالکیّت همه را دارد و همه به او نیازمند، و او از همه بی نیاز و جامع جمیع صفات کمال، و منزّه از تمام نواقص است و پیغمبر (حضرت محمد بن عبدالله صلی الله و علیه و آله) از سوی خدا رسالت دارد و آورنده پیام و رساننده وحی خدا است. و دوازده امام و اولی الامر، بزرگوارانی هستند که امر به معروف و عدل و احسان می نمایند.بنا بر این احتمال، بر اهل فن و تفطّن، علّت اینکه «رسول» به لفظ مفرد و «اولی الامر» به لفظ جمع آورده شده و لطف عبارت حدیث معلوم می شود.احتمال دوّم این است که خدا را به خودش وبه ذات خودش بشناسید که او روشن تر و معروف تر از هر چیز است چنانکه از منصور بن حازم نقل شده است که گفت:«ان الله جل جلاله أجل وأعز وأکرم من أن یعرف بخلقه بل العباد یعرفون بالله [4] = همانا خداوند متعال، بزرگوارتر و عزیزتر و گرامی تر از آن است که با مخلوقاتش شناخته شود بلکه بندگانش به وسیله او شناخته می شوند».و چنانکه در دعای عرفه، سید الشهداء الموحدین علیه السلام به درگاه خداوند عرضه می دارد:«أیکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک ومتی بعدت حتی تکون الاثار هی التی توصل الیک = آیا چیز دیگر می تواند ظاهرتر از خود تو باشد تا او وسیله ظاهر نمودن تو گردد کی پنهان هستی تا نیازمند برهان باشی که بر تو دلالت کند و کی دوری تا به وسیله آثار بر تو برسند. بنور شمع کی خورشید تابان  کند پیدا کسی اندر بیابان برم من از مؤثر پی به آثار  بظاهر گر چه بر عکس است این کار ظهور جمله اشیا بنور است  چگونه نور از آنها در ظهور است اگر برهان لمّی جلوه گر شد  نباید بهر انّی خون جگر شد تصوّر را در اینجا چون گذر نیست بجز لفظ انّی و لمّی دیگر چیست [5] .و پیامبر را به رسالتش یعنی چگونگی دعوت و شریعتش بشناسید و اولی الامر را به امر به معروف و عدل و احسان بشناسید یعنی از عمل و سیره و رفتار و کردارشان بشناسید.احتمال سوم این است که خدا را بشناسید به خدا، یعنی به کارها و افعال او وبه آیات او که در آفاق و انفس است چون اگر چه فعل، و آنچه از آن حاصل می شود غیر فاعل است امّا چون فاعل فعل و آفریننده آیت او است، از این جهت وقتی خدا را به افعالش وبه آثارش بشناسیم به خدا شناخته ایم وبه چیز دیگر نشناخته ایم چون چیز دیگری غیر از آثار خدا و آیات او امکان وجود ندارد. و پیغمبر را بشناسید به رسالتش یعنی کارهای پیامبرانه و اعمال و روشش را در انجام وظیفه رسالت ملاحظه کنید و اولوا الامر را نیز به کارهایشان در واداشتن مردم به کارهای نیک و عدالت و احسانشان بشناسید.و فرق بین احتمال اوّل و دو احتمال دیگر این است که احتمال اوّل راجع به این است که خدا و پیغمبر و اولوا الامر را به چه اوصاف و شؤونی باید شناخت و چگونه معرفی باید تحصیل کرد! اما احتمال دوّم و سوّم مبنی بر این است که خدا و پیغمبر و امام را به همان شؤون و اوصافی که دارند از چه راهی باید شناخت. بنا بر این حدیث شریف اگر مفاد آن این باشد که اولی الامر را باید دارا و واجد این صفات شناخت، وجود این صفات بطور مطلق و کامل در شخصی با ادّعای مقام امامت دلیل بر صدق ادعای او می باشد مع ذلک باید توجه داشت که راه برای عموم همان نصّ و معجزه است و چنانکه بعضی ـ مثل مرحوم آیت الله پدرم ـ فرموده اند راه سوّم راه خواص و اشخاص بسیار آگاه و متوجه به جوانب و اطراف امور و متفطّن است و چون احاطه کامل بر اخلاق و کردار اشخاص امکان پذیرنیست، و نظرها در حکایت اخلاق و رفتار از مقام معنوی اشخاص مختلف است لذا آنچه باید به آن خصوص در مقام احتجاج بیشتر اعتماد کرد همان نص و معجزه است.علاوه بر این راه سوم الزام بر تبعیّت فوری و تعبدی ندارد زیرا ممکن است اشخاص در قبول نکردن ایمان عذر بیاورند که باید بررسی کنیم و مجالست و مباشرت بنمائیم تا ایمان بیاوریم به خلاف نصّ و معجزه که به مجرد اینکه محقّق شد، ایمان به صاحب آن واجب می شود علاوه بر اینکه در مورد معجزه که دلیل بر صدق مدّعی نبوّت است آیات متعددی دلالت دارد. مثل این آیه:(لقد أرسلنا رسلنا بالبینات) [6]  = «همانا ما فرستادگانمان را با دلیل و برهان فرستادیم».و بر نصّ و بشارت پیغمبران سلف بر نبوت حضرت رسول اکرم صلی الله و علیه و آله نیز آیاتی دلالت دارند مانند:(الذی یجدونه مکتوباً عندهم فی التوراة والانجیل) [7]  = «پیغمبری که اسم او را در تورات و انجیلی که نزد آنها است نوشته می یابند».و مانند:(ومبشراً برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد) [8]  = «مژده می دهم شما را به پیامبری که بعد از من می آید و اسمش احمد است» که از قول حضرت عیسی ـ علی نبینا وآله وعلیه السلام ـ حکایت فرموده است.و مانند:(الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون أبنائهم) [9]  = «گروهی که کتاب به آنها دادیم (یهود و نصاری) محمد را می شناسند بدان گونه که فرزندان خود را می شناسند».و امّا در مورد اخلاق کریمه و رفتار و کردار سالم و معتدل آیه ای در نظر ندارم که به صراحت از آن استفاده شود صرف اخلاق کریمه اگر چه نصّ و معجزه نباشد راه شناخت است، و مانند نصّ و معجزه می توان به آن احتجاج نمود.هر چند از این راه هم برای افراد خاصّی یقین حاصل می شود مثل کسانی که معاشرت تام با مدعی نبوّت داشته یا مطالعات وسیع و عمیق در تاریخ او کرده باشند چنانکه حضرت خدیجه در مقام استدلال به صحّت و حقّانیّت نبوّت حضرت خاتم الانبیاء صلی الله و علیه و آله به آن استدلال فرمود و شکی در صدق گفتار پیغمبر صلی الله و علیه و آله نکرد البته سوابق و دلائل دیگر نیز خدیجه علیها السلام را که به انتظار روزی بود که شوهر عالیقدرش مبعوث به رسالت گردد راهنمائی می نمود و هر یک کافی بود مع ذلک این استدلال از آن بانوی آگاه دل و روشن بین در ردّ بعض احتمالات نقل شده است، وبه هر حال دلیل برای همه همان نصّ و معجزه است، و اخلاق و صفات حمیده و افضل و اکمل و برتر بودن از دیگران از شرایط نبیّ و امام است و فقدان، آن دلیل عدم نبوّت و عدم امامت است.امامت خاصه پس از بررسی مسأله نیاز جامعه به امام و شرائط و اوصاف امام و لزوم تعیین آن از جانب خدا و مباحث کلی دیگر که به مجموع آن بحث امامت عامّه می گویند و بطور اجمال به مباحث آن اشاره کردیم، امامت خاصّه مطرح می شود.بحث در امامت خاصّه در این است که بعد از اینکه نیاز جامعه به امام ثابت شد و اوصاف و شرایط امام معلوم گردید و ثابت شد که تعیین و نصب امام بر حسب حکمت و لطف بر خدا لازم است و هیچ عصر و زمانی خالی از وجود امام نمی باشد و معرفت و شناسائی امام و اطاعت افراد و او را الگو قرار دادن بر همه واجب است پس بر هر کس لازم است صاحب وقت و ولیّ زمان و امام عصر خود را که خدا او را منصوب کرده وبه نصّ پیغمبر صلی الله و علیه و آله یا امام قبل، نصب او ثابت شده است بشناسد.در اینجا می گوئیم فرقه محقّه و طایفه حقّه اثنی عشریه معتقدند که در این امّت بعد از پیغمبر اکرم حضرت محمد بن عبدالله صلی الله و علیه و آله و سلم دوازده نفر به ترتیب از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام تا امام دوازدهم حضرت مهدی حجة بن الحسن ـ علیهم الصلاة والسلام ـ امام و ولیّ وقت و صاحب الزمان و خلیفه و وصی رسول خدا صلی الله و علیه و آله می باشند.و دلائل و براهین بر امامت آن بزرگواران بسیار است که با توجه به آنچه در بحث امامت عامّه به آن اشاره به تعدادی ادّله اشاره می کنیم:1ـ با توجه به اینکه ثابت شد امامت منصبی است الهی و ولایت از جانب خدا و مقام خلیفة اللهی است وبه نصب و تعیین خدا و نصّ پیغمبر صلی الله و علیه و آله صورت پذیر است و حتماً این نصب که با هدایت الهیّه و ربانیّت و رحمانیّت و رحیمیّت و حکمت و علم و سایر صفات جمالیه او ارتباط دارد از سوی خدا انجام شده است می گوئیم به اتفاق مسلمین بر غیر از این دوازده نفر (ائمه اثنی عشر:) تنصیص و تعیینی نرسیده است. علیهذا این دوازده نفر منصوب از جانب خدا می باشند چون اگر آنها نیز منصوب نباشند امّت بدون امام و زمین بدون حجّت باقی خواهد ماند و علاوه قطع فیض و نقض غرض و نقص هدایت و ربانیّت و رحمانیّت الهی خواهد بود و چون این امور همه فاسد و باطل است پس منصوب بودن آن بزرگواران و امامتشان حق و ثابت است.2ـ چنانکه در امامت عامه ثابت شده است امام باید معصوم باشد با توجه به اینکه برای غیر از این دوازده نفر برای احدی سوای رسول خدا صلی الله و علیه و آله و حضرت زهرا علیها السلام ادعای مقام عصمت نشده است وبه اتفاق مسلمین غیر از این دوازده نفر همه افرادی که زمامداری یافتند یا مدّعی آن بودند معصوم نبودند امامت در تمام اعصار بعد از رسول خدا صلی الله و علیه و آله در این دوازده نفر انحصار و امتداد خواهد داشت.3ـ بر حسب احادیث ثقلین و احادیث امان و روایات دیگر هیچ گاه زمین از شخصی از اهل بیت پیغمبر صلی الله و علیه و آله که عدل قرآن باشد خالی نخواهد ماند و در طول چهارده قرن واندی که بر اسلام گذشته مسلمین کسی را غیر از دوازده نفر عدل قرآن نشمرده اند، و عدم افتراق از قرآن را در حق کسی نگفته و کسی را غیر از این دوازده نفر به این صفت نشناخته اند. بنا بر این این شأن در این دوازده نفر امتداد دارد.4ـ بر حسب روایات معتبر و صحیح و متواتر شیعه و اهل سنّت رسول اکرم صلی الله و علیه و آله و سلم مکرر تنصیص به امامت ائمه اثنی عشر: فرمود و علاوه هر امامی بر امام بعد از خود و بلکه بر امامان بعد از خود تنصیص و تصریح فرموده تا نوبت رسید به امام یازدهم حضرت امام حسن عسگری علیه السلام که او نیز امامت فرزند عزیزش حضرت مهدی بقیة الله علیه السلام را مانند پدران بزرگوارش تسجیل و تنصیص کرد که در واقع حضرت صاحب الامر از سوی پیغمبر خدا صلی الله و علیه و آله و یازده امامی که بعد از رسول خدا صلی الله و علیه و آله امامتشان ثابت است به امامت معرفی شده اند و لذا طبعاً نصّ بر امامت آن حضرت از نصّ بر امامت سایر ائمه: بیشتر است و همه نصوصی که در اعلام امامت ائمه قبل از آن حضرت است حتی نصوص غدیر و ثقلین بطور مستقیم ویا غیر مستقیم نصّ بر امامت حضرت مهدی ارواحنا فداه می باشد و جالب این است که علاوه بر نصوص اسلامی بر امامت ائمه اثنی عشر در کتب عهد عتیق و جدید نیز بر امامت این بزرگواران از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام تا حضرت ولیّ الله مهدی منتظر عجل الله تعالی فرجه الشریف در موارد متعدد به صراحت و اشاره تنصیص شده است [1] .5ـ چنانکه گفته شد یکی از راههای شناخت امام، معجزه است و بر این اساس معجزات بسیار و بی شماری که از ائمه طاهرین: صادر شده و صدور آنها بر حسب روایات متواتر قطعی و مسلّم است، از دلائل قطعی امامت آن بزرگواران است.هر کس به کتابهای حدیث و تاریخ مراجعه نماید این موضوع بر او مثل آفتاب روشن می شود بسیاری از معجزات امیر المؤمنین علیه السلام و خبرهای آن حضرت از غیب، و وقایع آینده، و معجزات سایر ائمه: در کتابهای اهل سنّت نیز ثابت و ضبط است و قابل هیچگونه تردید نمی باشند و امامت امام عصر عجل الله تعالی فرجه از طریق معجزه نیز ثابت است هم معجزاتی در عهد پدر بزرگوارش، و هم معجزاتی که در زمان غیبت صغری و سپس معجزاتی که در عصر غیبت کبری از آن حضرت صادر شده است بسیار است و صدها مورد آن را در کتابهای معتبر می توان احصا کرد علاوه بر آنچه خودمان در دوره عمرمان دیده یا شنیده ایم. بدیهی است برای شناخت امری مثل معجزه راهی جز خبر افراد موثق و مورد اعتماد و تواتر، ویا مشاهده و دیدن نیست که در مورد معجزات ائمه: و شخص حضرت مهدی علیه السلام این دوره کاملاً و بطور باور آور و شناخت بخش موجود است هم به وسیله نقل دیگران در طول چهارده قرن وهم به وسلیه مشاهدات عینی خودمان به معجزاتی که در اثر توسّلات به حضرت مهدی و سایر ائمه: از أن بزرگواران و حتی از امام زادگان صادر شده است علم و یقین داریم، و هر کس هم در این راه وارد شود و بررسی نماید و معجزاتیک نفر از ائمه مثل حضرت رضا علیه السلام را که در عصر ما صادر شده است تحت مطالعه در آورد برای او شبهه و شکی در امامت همه آن عزیزان درگاه خدا باقی نخواهد ماند.6ـ در راههای معرفت امام گفتیم که یکی از راههای معرفت امام برجستگی و فوق العاده بودن او در اخلاق کریمه و صفات عالیه است که متخصصان در حکمت عملی و استادان تربیت و مربیان بزرگ اخلاق و آگاهان به ملکات فاضله و کمالات نفس و جهات مربوط به تعادل اخلاق و انحرافاتی که از جهت افراط یا تفریط پیدا می شود درک می نمایند که صاحب این روش و رفتار انسانی است الهی، و بشری است ملکوتی که در اوج مقام انسانیّت و فضائل آدمیّت قرار گرفته است و گاه بعض انسانها در این فضیلت به حدّی اوج دارند که وضع اخلاق آنها با مقایسه به دیگران خارق عادت است.از مطالعه و بررسی سیره و سلوک و معاشرت و اخلاق و حالات ائمه: و مواضع و مواقفی که بر حسب مناسبات مختلف با دوستان و دشمنان و مسلمانان و کفار داشتند به خوبی روشن می شود که هر یک از آنان تجسّم دعوت قرآن و رسالت اسلام و نمایش اکمل تکامل انسان و عالیترین نمونه تفوق و تعالی بشر به کلّ مخلوقات بودند.در زهد و تقوی و گذشت و پاکی و پاکدامنی و خلوص نیّت و عبادت و اطاعت از خدا و دلسوزی برای جامعه و از خود گذشتگی و فداکاری برای اسلام و شجاعت و امانت و صداقت و علم و حلم و بردباری و شکیبائی و خویشتن داری، و استقامت و پایداری و حبّ فی الله و بغض فی الله و حمایت از حق و عدل و ایثار، و قناعت و تواضع و رضا و تسلیم و توکّل و تفویض، سرآمد تمام بنی نوع بشر و سرمشق تمام فضائل و هدایت افعالی الهی می باشند.کتابهای بزرگ در شرح اخلاق و سجایای ملکوتی و فضایلشان کافی نیست، و هر چه گفته اند و نوشته اند اندکی از بسیار و یکی از بی شمار است.این شرح بینهایت کز وصف یار گفتند حرفی است از هزاران کاندرعبارت آمدوبه گفته شاعر عارف دیگر:کتاب فضل تورا آب بحر کافی نیست که تر کنند سر انگشت و صفحه بشمارندبلندی مقام معرفت و تقرّب آنها را به خداوند از روش تضرّعشان به درگاه خدا و مناجاتهایشان و نیایش و ستایششان و از مضامین دعاهاشان و از آنچه از خدا می خواستند و حاجتهائی که از او می طلبیدند می توان شناخت.دشمنانشان و سیاستمداران جبّار و ستمکاری که وجود آن بزرگواران، و آن همه مظاهر پاکی و خیر خواهی و هم نوائی و هم صدائی با مستضعفان را برای حکومت و سلطه و استکبار خود خطر می دیدند نیز به فضل آنها و علمشان و کمال اخلاقشان اعتراف می نمودند.راست ترین مدایح و اشعار، اشعار و مدایحی است که امثال فرزدق و دعبل، کمیّت و سیّد حمیری در آن دورانهای فشار و اختناق در مدح آن بزرگواران سروده اند، هیچکس نتوانست به فرزدق بگوید قصیده میمیه تو در مدح امام زین العابدین مبالغه است حتی بنی امیه اگر چه او را زندانی کردند امّا نتوانستند مضامین اشعار شیوا و رسای او را انکار کنند.در این باب می توانید به صدها و هزارها کتاب شیعه و اهل سنّت، خصوص کتابهای اهل سنّت که در مناقب اهل بیت و ائمه اثنی عشر: نوشته اند مراجعه نمائید مانند کتاب کفایة الطالب گنجی شافعی و کتاب مطالب السئول محمد بن طلحه شافعی، و کتاب الفصول المهمّه ابن صباغ مالکی، و مناقب ابن مغازلی شافعی و تذکرة الخواص سبط ابن جوزی و الاتحاف شبراوی، و روضه الاحباب خواجه محمد پارسا، و نور الابصار شبلنجی، و کتاب اهل البیت توفیق ابو علم، و الصواعق المحرقه، و کتابهای دیگر.لذا در اینجا سخن را با گفتاری که شبراوی شافعی شیخ اسبق ازهر از یکی از اهل علم نقل کرده است پایان می دهیم:«ان آل البیت حازوا الفضائل کلها علماً وحلماً وفصاحة، وذکاء وبدیهة وجوداً وشجاعة فعلومهم لا تتوقف علی تکرار درس، ولا یزید یومهم فیها علی ما کان بالامس بل هی مواهب من مولاهم من أنکرها وأراد سترها کان کمن أراد ستر وجه الشمس فما سألهم فی العلوم مستفید ووقفوا، ولا جری معهم فی مضمار الفضل قوم الا عجزوا وتخلفوا وکم عاینوا فی الجلاد والجدال اموراً فتلقوها بالصبر الجمیل، وما استکانوا وما ضعفوا تقرّ الشقائق اذا هدرت شقائقهم وتصغی الاسماع اذا قال قائلهم ونطق ناطقهم سجایاً خصهم بها خالقهم».مضمون این گفتار این است که اهل بیت همه فضائل را از علم و حلم و جود و ذکاوت و شجاعت و فصاحت و صباحت و بدیهه گوئی را دارا شدند، علوم ایشان درسی و تحصیلی نیست، و امروزشان بر علوم دیروزشان نمی افزاید بلکه این علوم موهبتهائی از خدایشان است هر کس انکار علوم آنها را بنماید مانند کسی است که بخواهد آفتاب را بپوشاند هرگز کسی که در مقام استفاده علمی بود از آنها پرسشی نکرد که آنان در جواب در بمانند و عاجز شوند، هیچ قوم و گروهی با ایشان در میدان مسابقه فضل شرکت نکرد مگر آنکه ناتوان شد و عقب ماند، و چه بسیار چابکی ها و گستاخیها و حملات و جدالهائی که دیدند وبا صبر جمیل با آن برخورد نمودند و بیچاره و ضعیف نگشتند هر زمان که خروش و غرّش آنها برآید همه خروشها و غرّشها آرام گیرد و وقتی که گوینده ناطقشان زبان به درّفشانی باز کند و سخنرانی نماید همه گوشها به اصغا درآیند و همگان به آن گوش فرا دهند سجیتها و خصوصیتهائی است که خدا ایشان را به آنها مخصوص گردانیده است. پیش رویت دیگران صورت بر دیوارند  نه چنان صورت وسنّی که توداری دارند تا گل روی تو دیدم همه گلها خارند  تا تورا یار گرفتم همه یا را غیارند وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین.
پنج شنبه 15/12/1387 - 16:22
دعا و زیارت
احزاب و تشکل ها در این بخش چگونگی حزب و تشکل در آخرالزمان، همراه با عملکرد آن با اشاره به «حزب اللّه» و «حزب شیطان» بررسی شده است. احزاب مؤسسات برآمده از مدرنیته هستند.سیاست های مبتنی بر لیبرالیسم فکری - سیاسی احزاب را به عنوان ابزار خود قرار داده، نردبان ترقی کرده است.حزب به معنای ساختاری نوین، در قرآن مورد نظر نیست.اما احزاب قریش و هم پیمانان که سوره ویژه ای را به خود اختصاص داده اند، نمونه ای کامل با ماهیت، قالب و عملکرد از حزب بوده اند، که در زمره حزب شیطان قرار دارند.دولت اموی، نشأت گرفته از حزب سیاسی است که ریشه در سلطه شرک و کفر قریش و جاهلیت داشته، و با راهکارهای سیاسی و تشکیلاتی، با کمال حیرت به حکومت نیز می رسداحزاب دوگانه فوق، در تقابلند و پیوسته در جنگ می باشند. پیروزی هر یک بر دیگری در مقاطع و شرایط مختلف، بیانگر پایداری هواداران در عمل به دستورات و اوامر حزبی است.قرآن کریم حزب اللّه را هم حزب پیروز می داند و حزب رستگاری.شاخصه اعضای حزب اللّه ایمان به خدا و جهاد در راه اوست. در حکومت پیامبر اکرم(ص)، و امیرمؤمنان(ع)، نشانی از تأسیس حزب و یا تشکل سیاسی مشاهده نمی شود.به نظر نمی رسد در حکومت مصلح حتی پس از برقراری چنین رسمی جاری شود. نابودی احزاب بنابر وعده الهی با نصرت خدا به صورت غلبه حزب اللّه بر حزب شیطان انجام می پذیرد.جنگ احزاب و مسیر پیروزمند پیامبر اسلام(ص) سرکوبی احزاب سیاسی - فرهنگی و تشکل های هم پیمان با آن ها را شاهد استامیرمؤمنان(ع) در جهت ریشه کنی حزب اموی، حتی پس از جنگ با خوارج مصمم به جنگ مجدد با معاویه است.شیعیان ناب در دوران ظهور اعضای حزب اللّه هستند که پس از تشکیل حکومت مجریان امر می گردند و این مسأله در ساختار نمونه و بی نظیر حکومت مصلح، نه قدرت یابی حزبی است و نه حرکتی تشکل گونه. الگوی حکومت مهدوی اشاره: شاید در اذهان بسیاری ازمردم این پرسش مطرح باشد که امام مهدی، علیه السلام، چگونه حکومت خواهد کرد و نظام سیاسی - اداری که او برپا می کند چه ویژگیهایی خواهدداشت؟در پاسخ این پرسش باید گفت که ویژگیهای حکومت مهدوی همان ویژگیهای حکومت علوی است; با این تفاوت که حکومت علوی تنها درگستره ای محدود از کره خاک و در مدت زمانی ناچیز برقرار شد و آن حضرت هم به دلیل درگیری در جنگهای داخلی،نتوانست به همه آنچه که در نظرداشت جامه عمل پوشد; اما امام مهدی، علیه السلام، با پیش گرفتن سیره جدش امیرالمؤمنان، علی،علیه السلام، تا آستانه برپایی قیامت از دالت برمی سازد و به همه اهداف خود دست می یابد.با توجه به فرارسیدن ماه شعبان،ماه تولد امام عدالت و ماه رمضان،ماه شهادت امام عدالت، بی مناسبت ندیدیم که برای آشنایی بیشترخوانندگان عزیز موعود مروری داشته باشیم بر سیره حکومتی امام علی، علیه السلام، در مدت زمان محدود حکومت خویش. امید که مقبول افتد.با پیروزیهای بزرگ اعراب مسلمان در نقاط مختلف جهان، سیل اموال ودرآمد به بیت المال سرازیر شد و درزمان خلیفه دوم، بر خلاف سنت پیامبرسبقت در اسلام یا شرکت در جنگهای صدر اسلام ملاک برتری در دریافت بیت المال شد. خلیفه هر چند بعدا از این تبعیض مالی اظهار پشیمانی کرد وسختگیریهایی به عمل آورد اما هرگزنتوانست اوضاع و احوال را به وضع پیشین بازگرداند. [1] .عثمان در دوران زمامداری اش برخلاف وعده ای که هنگام قبول خلافت کرده بود نه به سنت پیامبر عمل کرد ونه سیره شیخین را مد نظر قرار داد،بلکه دست یاران و اقوام خویش را درتصاحب بیت المال باز نگه داشت و به بهانه صله رحم، اموال هنگفتی را به آنان اعطا کرد و همان تبعیضات دوران عمر را با شدت بیشتری گسترش داد ودر نتیجه زمینداران و مالداران بزرگ پدید آمدند.خود وی خانه ای از سنگ و آهک بناکرد که درهایش از چوب عاج و عرعرساخته شده بود. وقتی کشته شد صد وپنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم نقداز خود باقی گذاشت و ارزش املاکش در «وادی القری » و دیگر جاها بیش ازصد هزار دینار برآورد شد. او اسب وشتران فراوان داشت [2]  گوهرهایی که دخترانش بر سینه می آویختند چون آفتاب می درخشید. [3] .تمام خمس گرفته شده از افریقا رایکجا به مروان بخشید و فدک را به قطاع [4]  وی درآورد. همه غنایم افریقا - ازطرابلس تا طنجه - را به عبدالله بن ابی سرح اهدا کرد.زید بن ارقم - کلید دار بیت المال درزمان عثمان - که از جایزه دویست هزاردرهمی به ابوسفیان و رداخت یکصدهزار (درهم) به مروان با سفارش عثمان به خشم آمده بود. کلیدها را جلوعثمان گذارد و گریست. عثمان گفت:چون صله رحم کرده ام می گریی؟گفت: نه اما گمان دارم این مالها رابه عوض انفاقهایی که در راه خدا،هنگام حیات رسول الله کردی برمی داری، اگر صد درهم به مروان می دادی باز هم زیاد بود (تا چه رسد به هزار درهم).عثمان گفت: پسر ارقم، کلیدها رابگذار و برو! فرد دیگری را مسؤول بیت المال خواهم کرد [5] .از عطاهای بی حساب عثمان، زبیردارای چهار هزار دینار نقد، یک هزاراسب و یک هزار کنیز شده بود. طلحه املاک فراوان و خانه های مجلل داشت.عبدالرحمن بن عوف دارای هزار اسب،هزار شتر و ده هزار گوسفند بود و دراسکندریه، بصره و کوفه خانه های باشکوه بنا کرده بود. [6]  امیرالمؤمنین که رابط میان مردم معترض وخلیفه بود،بادلسوزی تمام به وی پیشنهاد کرد جهت برآوردن خواسته های مردم سریعا به حقوق از دست رفته آنان رسیدگی نماید و خطر قریب الوقوع را به وی یادآور شد. عثمان برای این امر مهلت خواست، حضرت در پاسخ فرمود:آنچه به مدینه مربوط است، در آن مهلتی نیست و آنچه بیرون از مدینه است مهلتش رسیدن دستور تو به آنهاست. [7] .اما عثمان نخواست یا نتوانست به قول خود وفا کند و بدین ترتیب موجبات قتل خویش را فراهم آورد.وجود این تبعیضها، مساله ای زودگذر و موقتی نبود که با رفتن عثمان از میان برود بلکه در میان خواص جامعه آن روز به صورت یک فرهنگ و عادت درآمده بود.اطرافیان و وابستگان خلیفه به صرف همین وابستگی و قرابت، از مال و مقام بسیار برخوردار می شدند وباتوجیهات هوس پسندانه آن را حق خودمی شمردند و تحت عنوان صله رحم سوسوی وجدان خویش را نیزخاموش ساخته با خیال راحت اموال مردم را به غارت می بردند.امیر المؤمنین، علیه السلام، درتوصیف این دوران می فرماید:او (عثمان) همانند شتر پر خوار وشکم برآمده همی جز جمع آوری وخوردن بیت المال نداشت. او باهمکاری بستگان پدری اش، همچون شتر گرسنه در بهار بر روی علف بیت المال افتاده به خوردن مشغول شدنداما کارشان به نتیجه نرسید». [8]  بعد از قتل عثمان، مردم برای بیعت با امام علی، علیه السلام، به در خانه اوهجوم آوردند اما او بخوبی می دانست تغییر این فرهنگ وخارج ساختن این عادت زشت از سر بزرگان قوم کاری بس دشوار است و به یک عمل جراحی بزرگ نیاز دارد که پیکره سرطانی آن روز اجتماع تحمل آن را نخواهد داشت. ولی، به دلیل مسؤولیت الهی علما وحضور و اعلام آمادگی مردم برای تحقق این تحول اجتماعی، اصلاحات بزرگ خود را آغاز کرد و خطاب به مردم، اوضاع آن دوران را به دوران قبل از اسلام و عمل خویش را به اقدامات رسول خدا تشبیه کرد و ازامتحانی سخت خبر داد [9]  و اصول خلل ناپذیر حکومت خود را اعلام نمودو تا آخر نیز بدان پای فشرد.امام، علیه السلام، دستور داد همه اسبها و شترها و اسلحه های موجود درخانه عثمان - جز سلاح و مرکب شخصی او - را به بیت المال بازگردانند.عمروعاص چون از این ماجرااطلاع یافت، در نامه ای به معاویه نوشت هرچه می خواهی بکن که پسر ابوطالب همه اموال تو را خواهد گرفت، آنچنانکه چوبی را پوست کنند. [10] .امیرمؤمنان در دومین روز بیعت،براستی هشدار داد، اموال و قطایعی راکه عثمان، ناروا به دیگران بخشیده به بیت المال باز خواهد گرداند. هرچند باآن، زنانی را کابین بسته باشند و یاکنیزکان خریده باشند. [11] .در دیدگاه علوی برتریهای معنوی،همچون تقوا و صحبت با رسول خداهرگز ملاک برتریهای مادی و مالی قرار نگرفت و همگان به طور مساوی ازبیت المال بهره مند شدند. به همین دلیل بسیاری از اشراف و رؤسای قبایل که اکنون خود را از حقشان! محروم می دیدند، امام عادل را رها کرده به سراغ معاویه رفتند. حضرت در یک درد دل خصوصی، با مالک اشتر، ازاینکه مردم او را رها کرده اند، شکوه کرد. مالک علت آن را شدت عدالت اودانست و گفت: اکثر مردم به دنبال دنیاهستند، اگر بذل مال کنی اطرافت جمع می شوند. فرمود:نمی توانم بیش از حق به کسی بدهم. امید است که خداوند گروهی کوچک را بر گروهی بزرگ غلبه دهد. [12] .جامعه آن روز هرچند از بیماریها وانحرافات متعددی رنج می برد امادنیاطلبی و فساد مالی از همه آنهاخطرناک تر بود و امیر مؤمنان همچون طبیبی ماهر ابتدا به معالجه این آفت اهتمام ورزید. او دوست داشت همه انحرافات را از میان بردارد اما از بیم پراکندگی بیشتر مردم و توقف برنامه های اصلاحی، از وارد ساختن فشار بیشتر خودداری کرد. او آرزوداشت روزی بتواند همه سنتهای تعطیل شده رسول خدا، همچون تغییر مقام ابراهیم، حرمت متعتین (عمره تمتع،نکاح متعه)، غصب فدک و... را به حال اول خود بازگرداند [13]  اما همین اصلاحات نیز با مقاوت شدید روبروشد و کوهی از مشکلات و کارشکنیهارا در مقابل حکومت عدل امام قرار دادکه برداشتن آنها به صبری جمیل،برنامه ای دقیق وموعظه های مردی شفیق محتاج بود که بزرگمردی چون علی بن ابیطالب، علیه السلام، همه آنهارا داشت.امام برای انجام این اصلاحات ابتدااز خود و اطرافیانشان آغاز کرد.کارگزاران امیرالمؤمنین وقتی می دیدند پیشوا و امامشان قبل از تعلیم دیگران به تعلیم نفس خویش اقدام نموده است [14]  و برا طرافیان خود نیزهمچون دیگران در اجرای قوانین وعدالت، نظارت دارد، برای خود عذر وبهانه ای نداشتند. آن حضرت معتقد بودکسی که خود را به عدالت ملزم ننمود واولین تجربه عدالت را در کشور وجودخویش با بیرون راندن خواسته های دل نیازمود و در کار خیری که مردم را بدان دعوت می کند پیشی نگرفت [15]  قادرنخواهد بود دیگران را به کارهای نیک وعدالت وادار سازد.عدالت خواهی چنان با گوشت وخون امیر مؤمنان آمیخته بود که رسول خدا فرمود:او در راه اجرای احکام الهی سختگیر است. [16] .او کاملا آگاه بود که اگر شخص حاکم یا اطرافیانش اندکی از جاده عدالت و انصاف بیرون روند، زیردستان با شدت بیشتری حریم عدالت رامی شکنند. به قول سعدی:اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی برآورند غلامان او درخت از بیخ به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخاز اینرو چشمهای روشنتر ازآفتابش همیشه بر اطرافیانش نظاره می کرد و به آنان اندک مجالی برای دورشدن از جاده عدالت نمی داد.آن حضرت در نامه ای به محمد بن ابوبکر، آنگاه که وی را به فرمانداری مصر فرستاد توصیه کرد که حتی درنگاه هایش به مردم عدالت داشته باشد.زیرا اگر حاکم میان نگاه کردن به بزرگان و اشراف جامعه با نگریستن به ضعفا و پا برهنگان تفاوت قائل شود،گروه اول به حمایت بی دلیل او طمع می کنند و دسته دوم از عدالت وی ناامیدمی شوند. [17] .هشدار امیر مؤمنان به عقیل با آهن گداخته و سرزنش علی بن ابی رافع -متصدی بیت المال - به دلیل عاریت دادن یک گردنبند به دختر خلیفه و دستور بازگرداندن آن، در همین راستا قابل تفسیر است.آن حضرت برای آنکه نشان دهدبرداشت نابجا از بیت المال، نوعی دزدی محسوب می شود به عقیل که درخواست مال بیشتری داشت فرمود:شبانه صندوق تاجران بازار را بشکن و بردار. عقیل اظهار اشت خواهان دزدی نیستم. فرمود:دزدی از یک نفر آسانتر است ازسرقت از بیت المال است و خیانت به یک گروه سختتر از خیانت به یک فرداست. [18] .روزی، در میان لباسهای مختلفی که به بیت المال رسیده بود، یک پالتوی کلاه دار از جنس خز، نظر امام حسن، علیه السلام، را به خود جلب کرد; اماحضرت از دادن آن خودداری کرده به عدالت تقسیم نمود و آن پالتو سهم جوانی همدانی شد و او چون شنید امام حسن بدان نظر داشته، به وی تقدیم کرد. [19] .با مروری بر خطبه ها و نامه های امام امیر المؤمنین برنامه های نظارتی ایشان را برای تحت نظر گرفتن کارگزاران می توان به دو بخش تقسیم کرد: بخش فکری، فرهنگی و بخش اجرایی، حکومتی.1. اقدامات فکری و فرهنگیامام امیرالمؤمنین برای حفظ وادامه سلامت کارگزارانش به مناسبتهای مختلف، جایگاه، وظایف وسرانجام انسان را برای آنان تبیین می نمود تا از گرفتار آمدنشان در دام غفلت بر حذر دارد. دامی که بیشترین صیدش صاحب منصبان و حاکمان اند.وی هنگام اعزام یکی از مدیران به محل ماموریت و یا در حین خدمت، طی نامه هایی آنان را به یاد نظارت خداوندبر اعمال بندگان و سختیهای قیامت می انداخت و نسبت به مسؤولیت الهی آنها بیدار باش می داد. در نامه ای به یکی از مالیات بگیران خود «او را به تقواو ترس از خدا در امور پنهان فرمان می دهد، آنجا که غیر خدا هیچ شاهدی نیست.» [20]  و نیز می فرماید:در راه خدا آنچه بر شما واجب است انجام دهید که خداوند از ما و شماخواسته با کوششهای خود از اوسپاسگزاری کنیم. [21] .شبیه چنین سفارشهایی در نامه به مالک اشتر و محمد بن ابی بکر [22]  نیزدیده می شود. و نیز به مالک سفارش فرمود:مبادا به بهانه اطاعت از فرمان دیگری، فرمان خدا را نادیده گیری.امیرالمؤمنین حکومت و زمامداری را به عنوان امانت در دست کارگزاران معرفی می کرد که خیانت در آن ودست درازی به بیت المال، همسنگ خیانت به خون مسلمانان [23]  و نشانه عدم اعتقاد فرد خائن به قیامت است. [24] .در نامه معروف به عثمان بن حنیف [25]  بعد از گله و شکایت از او وبیان زندگانی سراسر زهد خود، علت اینگونه سخت گیری بر نفس را ترس ازروز هولناک قیامت می شمارد و کسانی را که به غذاهای تشریفاتی و نابودشدنی دنیا مشغول گشته اند به حیوانات پرواری تشبیه کرده است تامخاطب را از خواب غفلت بیدار کند ودر پایان به فرماندار خود می نویسد:پسر حنیف، از خدا بترس و به همان قرصهای نان اکتفا کن تا خلاصی تو از جهنم امکان پذیر گردد. [26] .روش دیگر امام، علیه السلام، برای نظارت بر زمامداران از طریق فکری،فرهنگی، توجه دادن آنها به عواقب شوم خیانت در همین دنیاست، اگرکسی به قبر و قیامت هم کاری نداشته باشد، باید بداند که «ستم، نامه عزل شاهان بود» مملکتی ممکن است به کفربماند ولی به ظلم باقی نخواهد ماند، اگرزمامدار در پی کسب نام نیک دردنیاست، بایستی متوجه باشدهمانگونه که امروزیان اعمال گذشتگان را نقد و بررسی کرده مورد قضاوت قرار می دهند، آیندگان نیز اعمال ما راخواهند سنجید.«مردم به کارهای تو - مالک -همانگونه نظر می کنند که تو درباره آنهامی گفتی » [27] .بسیاری از حیف و میلها در بیت المال بدان دلیل صورت می گیرد که حاکم می خواهد با دادن اموال همه مردم به گروهی خاص، آنان را دراطراف خود نگه دارد تا روز مبادا از اوو حکومتش دفاع کنند. البته بهره مندان از این اموال چند صباحی زبان به مدح و ثنای او خواهند گشود و در ظاهرموجب سرافرازی حاکم در دنیامی گردند اما سنت خداوند بر این قرارگرفته است که سرانجام ازسپاسگزاری آنان محروم می گردد وهنگام نیاز و لغزش بدترین رفیقان وملامت کننده ترین دوستان باشند. [28] .خدای تعالی با هیچ یک از بندگان خود بی دلیل نه سر خصومت و دشمنی دارد و نه با احدی پیمان قوم و خویشی و برادری بسته است، بلکه همه چیز براساس حکمت و قانون استوار گردیده و باطل در آن راه ندارد یکی از این حکمتهای الهی هلاکت قوم ستمکار باهر نام و عنوان است. امیرمؤمنان درنامه ای به فرماندهان نظامی علت سقوط و هلاکت حکومتهای گذشته رادر دو مساله دیده است: یکی آنکه زورمندان آنها به گونه ای عمل می کردند که مردم مجبور شدندحقوقشان رااز طریق رشوه و دیگرراههای ناصواب خریداری نمایند ودیگری سوق دادن مردم به سوی باطل از سوی حاکمان است. [29] .شیوه دیگر امیرالمؤمنین برای دورساختن زمامداران از ارتکاب خیانت،تحریک احساسات و غیرت آنها بود. درنامه ای به ابن عباس می نویسد.من در کارهای تو شریکم اگر زیانی برسانی به امام و پیشوای خود زیان رسانده ای. [30]  و در نامه ای احتمالا به همین شخص برای آنکه او را از راه خطایی که رفته بود پشیمان کند،می فرماید:من تو را شریک در امانتم - یعنی حکومت - قرار داده ام و از میان همه خاندانم به تو اعتماد کردم، حالا که اوضاع بر من سخت شده، تو هم مرارها کرده ای؟! چطور مال حرام ازگلویت پایین می رود... [31] .گاهی حضرت در سخنرانیهای عمومی نیز به مردم هشدار می داد که خداوند شما را به وسیله اموال می آزماید.روزی مولای متقیان در حال سخنرانی بود، مردی برخاست و ازمعنی فتنه و امتحان پرسید. امام پاسخ داد:وقتی آیه «الم احسب الناس ان یترکوا، ان یقولوا آمنا و هم لایفتنون » نازل شد از رسول خداپرسیدم مقصود از آزمایش و فتنه چیست؟ فرمود: یا علی! امت، بعد از من امتحان خواهند شد... این مردم پس ازمن با ثروتشان آزمایش می شوند،دیندار بودن را منتی بر خدا قرارمی دهند... رشوه را به نام هدیه و ربارا به رسم تجارت حلال می شمارند... [32] .1. اقدامات اجرایی و حکومتیاقدامات فرهنگی و سفارش حاکمان و کارگزاران به یادآوری قیامت و نظارت خداوند هرچندضروری و کارساز است، اما هرگزکافی نیست. بلکه در کنار آن بایستی اقدامات حکومتی و نظارتی نیز اعمال گردد.اقدامات امام امیرالمؤمنین در این خصوص عبارتند از:1-2. انتخاب اصلح برای مدیریتیکی از مهمترین وظایف حاکم اسلامی، انتخاب شایسته ترین افرادبرای مدیریتهای مختلف کشور است.امیرالمؤمنین، مدیر جامعه را به قطب آسیا تشبیه کرده [33]  و تغییر آن راموجب تغییر اوضاع زمانه دانسته است [34]  در بسیاری موارد دین و اعتقادمردم نیز اعتقاد مدیر آن جامعه می باشد چنانکه رسول خدا،صلی الله علیه وآله، در نامه های خود باامپراتور روم و پادشاه ایران، گناه مسلمان نشدن مردم را به عهده آنان دانست. رهبر جامعه اسلامی چنانکه به هر دلیل فردی را به مدیریت بخشی ازکشورش برگزیند، در حالیکه می دانددیگری از او شایسته تر است، به فرمایش پیامبر اکرم،صلی الله علیه وآله، به خدا و رسول خداو همه مسلمانان خیانت کرده است. [35] .رسول خدا جوانی بیست و چندساله به نام «عتاب بن اسید» را به فرمانداری مکه انتخاب کرد و به اوفرمود: می دانی چه مقامی به تو داده ام؟تو را فرماندار اهل الله، عز و جل،نموده ام و بعد فرمود:لو اعلم لهم خیرا منک استعملته، علیهم اگر بهتر از تو سراغ داشتم او را بدین امر برمی گزیدم. [36] .یکی از یاران پیامبر از وی مقام ومنصبی خواست، حضرت دستی به شانه اش زد و فرمود:تو برای حکومت ضعیفی و آنکه ازعهده بر نیاید، در آخرت خوار وپشیمان خواهد شد. [37] .امام امیرالمؤمنین نیز در دوران زمامداری خود بدین امر مهم توجه کافی داشت، خود به انتخاب اصلح اقدام می کرد، مدیران ضعیف را معزول می نمود و به کارگزاران خود این امر را توصیه می فرمود. انتخاب یا انتصاب امام مصلح مسؤول رفع نقائص و به کمال رساندن مردم است.حکومت برتر برای تشکیل جامعه ای بالاتر از مدینه فاضله هرگز نمی تواند با انتخاب زمامدار توسط مردم برپا شود.امر انتصاب الهی منجی و مصلح به انتصاب کارگزاران حکومت توسط امام نیز تسری می یابد. می توان با استناد به قول معصوم (ع) از شیعیان به عنوان گروه خاص، به مثابه مجریان دولت مصلح موعود نام برد.آنان که به فرموده امام صادق (ع) در دولت قائم رؤسای روی زمین و حکمران آن هستند، و هریک از ایشان قوت چهل مرد را داراست. 313 نفر پیوستگان نخستین را امیرالمؤمنین و امام صادق(ع) به نام پرچمدار یاوران آن گرامی تعبیر کرده اند. گستردگی دولت مهدی به مجریان بسیاری نیازمند است.شاید بتوان انصار را که مردمی پاکباخته و با ایمان هستند و به تدریج به امام می پیوندند و در خدمت اجرای برنامه های حضرت هستند، در زمره کارگزاران حکومت مصلح دید.مجریان یا کارگزاران دولت مصلح که تحت امر شخص او و نه در قوای مختلف و منفکّ، مجری اوامر الهی امام هستند، از برداشت روایی و مراجعه به عقل، با نصب حضرت به کار گمارده می شوند.شیوه حکومت پیامبر(ص) و کارکرد سیاسی امیرالمؤمنین(ع) که دولت مهدی موعود احیاگر آن ها است، بر چنین محوری استوار بوده است.هیچ نشان و اثری از مجموع بحث ها و روایت های بی شمار پیرامون دولت بقیةاللّه دال بر انتخاب چه در حیطه نهادی و چه کارگزار و مجری قابل ملاحظه و مشاهده نمی باشد. جامعه آرمانی جامعه آرمانی، سه خصوصیت و ویژگی دارد که همه ادیان ابراهیمی همینطور فرق و مذاهب اسلامی در آن اتفاق نظر دارند:1. در دوره آخرالزمان بشر متنعم از مواهب طبیعی دنیا می شود.2. در آن دوره، برخوردری انسانها از مواهب، عادلانه خواهد بود.3. بشر به مرحله ای از رشد و تکامل خواهد رسید که به معرفت خداوند راه پیدا خواهد کرد و این زمان، دوره ظهور ولایت الهی و امر الهی در زمین و دوره وجود بلوغ معنوی بشریت است.آخرالزمان، از دو منظر سیرطبیعی مرحله ای از مراحل زندگی بشر، و همینطور از دید فلسفه تاریخ مورد تحلیل قرار گرفته است. زیرا فلسفه تاریخ، تاریخ را به عنوان یک واقعیت به هم پیوسته می بیند و آنرا تحلیل می کند.تحلیل و تعلیل تاریخ و بررسی آن و تبیین آینده بشر به طور عام، مورد توجه فلاسفه و متفکرین و ادیان مختلف قرار گرفته است. فلاسفه و متفکرین غربی به دنبال ره یافت هایی خود از آینده، مطالعات اساسی را در این خصوص به انجام رسانده اند.ویژگی شناخت آنها از آینده اولاً معطوف به عمل و عموماً موضع گیری عملی غرب را تبیین کرده است. و ثانیاً این نظریات، ناشی از نظریه های علمی اند که ناشی از فلسفه غرب بوده و مکانیزم ها را نیز مورد توجه قرار داده است.ثالثا این که نظریات پایان تاریخ اندیشه هایی هستند که ناظر به حرکت و جریان کل تاریخ بوده و آن را از نقطه آغاز تا فرجام مورد مطالعه قرار می دهد.و در این میان به مراحل سیر آن توجه دارد. بنابراین، پایان تاریخ از دیدگاه این دسته از متفکرین غرب عبارت است از آن مرحله کامل حرکت اجتماعی بشر در هنگامی که به جامعه آرمانی و ایده آل خودش دست پیدا می کند. که از رایج ترین این نظریات، همان نظریه ای است که لیبرال دمکراسی غرب را، فرجام تاریخ و مرحله پایانی آن می داند.حال باید دید تفاوت بین چنین فلسفه ای (ایده پایان تاریخ)، با اندیشه آخرالزمان در چه بوده و یا چه رابطه ای بین اندیشه آخرالزمان و این ایده می تواند وجود داشته باشد؟فلسفه تاریخ از دیدگاه ادیان ابراهیمی دارای چند ویژگی است:1. از نظر این ادیان، کل عالم مخلوق خداوند است2. خداوند ربّ عالم است؛ یعنی تکامل عالم به ربوبیت الهی بسته است.3. انسان در حرکت خودش اراده و اختیار دارد؛ در نتیجه می تواند خود را عبد و بنده خداوند قلمداد کند و یا در مقابل خداوند کبر بورزد و بر این اساس است که کفر و ایمان و یا طاعت و عصیان شکل می گیرد.4. جریان ایمان و کفر، دو جریان در حال تکامل و رشدند؛ یعنی عبودیت و بندگی خداوند به دنبال توسعه خودش است؛ چنانکه کفر هم به دنبال توسعه و رشد نهایی خویش است و بر اساس هر دو جریان، ایمان و کفر خودشان را نظاممند می دانند. در نظام مؤمنین محور انبیاء و استمرار خط امامت است، در حالی که در نظام کفر طواغیت و شیطان، محور قرار گرفته اند. این دو رویکرد، دو جریان تاریخی است که در همه زمانها در تعارض بوده اند.در آخرالزمان درگیری بین کفر و عبودیت و بندگی خدا بدین گونه است که کفر به آخرین تلوّن خودش رسیده است و در حقیقت، شیطان دیگر و تلوّنی نخواهد داشت و این، دوره پایانی دنیای کفر است.بنابراین می توان گفت:در آخرالزمان،1. کفر به اوج اقتدار و نهایت تکامل خودش می رسد.2. بشر در درک توحید و بندگی خداوند رشد قابل توجهی می یابد. و در نتیجه کبر آدمی، نسبت به خداوند برداشته شده و انسانها به نور و حیات و ثبات و امنیت می رسند.و همچنین تنعم و رفاه به معنی صحیح خودش تحقق می یابد و عدل کلی در همه شئون حیات و در مسیر خودش قرار می گیرد. حکومت برتر یا جامعه بهتر در سیر تاریخی این بحث در اندیشه فیلسوفانی چون افلاطون و ارسطو آمده است که به جامعه بهتر تحت حکومت برتر می اندیشیده اند. در طول تاریخ فیلسوفان و اندیشمندان بسیاری در پی ایجاد حکومت برتر بوده و جامعه بهتر را در پرتو آن جستجو کرده اند. افلاطون از پیشینیان است که در این مسیر «پیدایش دولت» را امری حتمی دانسته و آن را نشأت گرفته از نیاز و همبستگی های متقابل اقتصادی میان افراد که ناشی از محدودیت امکانات تولیدی انسان هاست می داند.وی عواملی چون پیوند جغرافیایی و نژادی را در پیدایش دولت ها مؤثر نمی بیند. افلاطون به معرفت خاصی اعتقاد دارد که دولت و حاکمین به وسیله آن، به جای هدایت گری و اندرزدهی به شهروندان به مسائل خاص، نسبت به کل جامعه، راهنما می باشند.در نتیجه شهر این دولت «شهر عاقل» است. شهری که دارای رهبران و رایزنان خردمند است و حقیقتا به شیوه عقل و درایت اداره می شود.در نگاه ارسطو، حکومت عالی ترین نوع اجتماع با هدف «خیر برین» است.وی حکومت های سه گانه ای را نام می برد که براساس منافع و توسط گروه خاصی تشکیل می شوند و همین عامل - حاکمیت گروهی خواه اکثریت یا اقلیت - آن ها را حکومت های منحرف معرفی می کند. وی حکومت صحیح را حکومتی می داند که صلاح عمومی را در نظر داشته باشد.پیرامون حکومت برتر «مسأله زمامدار» مطرح می گردد و اندیشه گران فوق، در این باره نیز اندیشه خود را اظهار داشته اند. زمامداران «شهر عاقلان» افلاطون، عاقلان شهر هستند که به وسیله عقل و دانایی و معرفتی که نیروی مشترک طبیعت و تربیت به آن ها بخشیده است، در هر شهری که زمامداری کنند، آن را دانا و خردمند خواهند کرد. این گروه نسبت به کل جامعه اقلیت می باشند.حکومت واحد جهانی حضرت مهدی حکومت واحد جهانی امام مهدی (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) در حقیت، پاسخی است به نگرانی بشر از آینده ی خود. شیعیان، اینده ی روشنی را برای زندگی انسان پیش بینی می کنند و امید به زندگی در قالب (انتظار فرج) به زندگی شیعیان، معنا و گرمی می بخشد.یک شیعه، هیچ گاه از آینده ی خود نگران نیست، چنان که اکثر متدّینان به ادیان نیز نگران نیستند و آینده ی بشر را تحت لوای مصلح کل، روشن می بینند، ولی آموزه های شیعی این امتیاز را دارد که از روشنی و وضوح فراوان برخوردار است.با دقّت در دعوت و آموزه های اسلام، معلوم می گردد که هدف اش متّحد کردن ملّتها و برداشتن دیوار امتیازات و اعتبارات لغو و بی اثر و برقرار کردن کلمه ی واحد و همکاری و ارتباطی است که ریشه و پایه آن، کلمه ی توحید و ایمان و عقیده به آن است.اسلام می خواهد تمام اختلافات و جدایی ها را که به نام های گوناگون پدید آمده، با عقیده ی توحید از میان بردارد. اختلافات نژادی، طبقاتی، ملّی، وطنی، جغرافیایی، مسلکی، حزبی، زبانی، همه باید از میان برود و سبب امتیاز و افتخار نباشد، حتّی باید اختلافات دینی هم، کنار گذاشته شود و همه باید تسلیم فرمان خدا باشند: قُلَ تَعالّوَا الی کَلَمةٍ سَواءٍ بَیَننا وبَنیَکُمْ... اسلام، برای بشر، رسیدن به چنین روزی را پیش بینی کرده و در حدودی که وظیفه ی تشریع است، مقدّمات آن را نیز فراهم ساخته و عملی شدن آن را موکول به آماده شدن زمینه ی کامل آن کرده است.جریان اوضاع جهانی و پیشرفت هایی که نصیب بشر در امور مادّی و صناعی شده است و روابط نزدیکی که به واسطه ی وسائل ارتباط کنونی با هم پیدا کرده اند، همه را به یک اتحاد واقعی و همکاری صمیمانه ی روحانی و برادری حقیقی بیش تر محتاج کرده است. هر چه جلوتر برویم، این احتیاج را بیش تر احساس می کنیم؛ یعنی، آن دهکده ی جهانی که دانشمندان غربی در قرن بیستم احتمال آن را داده اند، اسلام، در هزار و چهارصد سال قبل، با تأکید فراوان و قطعیّت و حیمیّت، آن را خبر داده و حتّی کیفیت وقوع آن و نحوه ی حکومت در آن دهکده ی جهانی و رهبری آن نظام را به طور وضوح و آشکارا، معیّن کرده است و خبر داده که دین حاکم در آن حکومت جهانی، اسلام، و پیروزی از آنِ مستضعفان و صالحان و غلبه ی ایمان بر کفر است و حاکم آن حکومت، شخصی از تبار ابراهیم و بنیره محمّد(صلی اللّهُ علیه وآله وسلّم) و فرزند زهرا و علی (سلام الله علیهم) است و نام او، (محمد) و کنیه ی او (ابوالقاسم) و لقب او، (قائم) است.اینک به برخی از آیات و روایات این مضوع و این که (روزی خواهد آمد که دین غالب در روی کره ی زمین، دین اسلام است) و (پیروزی از آنِ مستضعفان است) و (صالحان وارث زمین اند) و (در همه ی جای کره زمین، عدل حاک خواهد شد) واین که همه ی دین ها در عصر ظهور حضرت مهدی (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) خواهد بود، اشاره می کنیم و تفصیل آن را به کتب مفصّل وا می گذاریم.وَلَقَدْ کَتَبْنا فی الزَّبُورِ مَنِ بَعْدِ الذِّکَرِ أنَّ الْأَرَضَ یَرِثُها عِبادِی الصَّالحونَ؛ در زبور داوود نوشته ایم که صالحان از بندگان من، وارث زمین خواهند شد.در تفسیر مجمع البیان طبرسی، ذیل این آیه، از امام باقر (علیه السّلام) نقل شده که آن حضرت فرمود: وَهَمْ اَصْحابُ الْمَهدْی فی آخِرِالزَّمانِ؛ آنان، همان یاران حضرت مهدی (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) در آخرالزّمان اند.(وَعَدَ اللَّه الّذینَ آمَنوّ فَیِکَمَ وَعَمَلَو اَلصالِحاتِ لِیَستَخِلفَنَّهُمْ فی الأَرضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الّذْینَ مِنْ قَبلِهِمْ وَلَیمَکِّنَنَّ لَهُمْ دیْنَهُمُ الَّذِی ارتَضی لَهَمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهمَ مِنْ بَعْدِ خَوفهِمِ أمَنْا...)در این آیه ی شریف، سه وعده ی صریح به مؤمنان وارسته و دارای عمل صالح داده شد است:1- استخلاف در زمین؛ یعنی، حکومت، در کلّ کره ی زمین. به عنوان نمایندگی خدا که حکومت حق و عدالت است.2- تمکین دین؛ یعنی، نفوذ معنوی و حکومت قوانین الهی بر تمام پهنه ی زمین.3- تبدیل خوف به امنیّت؛ یعنی، برطرف شدن تمام عوامل ترس و ناامنی و جایگزاین شدن امنیّت کامل و آرامش در همه ی روی زمین.در تفسیر مجمع البیان ذیل این آیه از امام زنی العابدین نقل شده کره فرمود: (هُمْ - وَاللَّهِ! - شیَعتُنا أهْلُ البَیْتِ یَفْعَلُ اللهُ ذالک بِهْمِ عَلی یَدَی رَجَل مِنَّا وَهُوْ مَهْدّیِ هَذِه الأمّةِ؛ این گروه به خدا قسم! - همان پیروان ما هستند که خداوند به وسیله ی مردی از خاندان ما، این موضوع را تحققّ می بخشد و او، مهدی این امّت است.).(هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهَ بِالْهَدی وَدینِ الحَقّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الْدین کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمَشرکُوْنَ)؛ خداوند، رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا دین حق او، بر همه ی ادیان، غالب آید. هر چند مشرکان به این کار راضی نباشند.در روایت آمده که علی (علیه السّلام) هنگام تلاوت این آیه از یاران خود پرسید: آیا این پیروزی حاصل شده است؟. گفتند: آری. فرمود: کَلاَّ! فَوَ الذَّی نَفْسی بَیدهِ! حَتَّی لایَبْقی قَرْیَةٌ إلاَّ وز یُنادی بِشَهادَةٍ أنْ لا إلهَ إلَّا اللهَ بَکْرَةً وَعَشیتاً؛ نه! سوگند به کسی که جانم به دست او است! این پیروزی، آشکار نمی شود مگر زمانی که هیچ آبادی روی زمین باقی نماند، مگر آن که صبح و شما بانگ لا إله إلاَّ الله از آن به گوش رسد«.امام باقر (علیه السّلام) فرمود: إنَّ ذالکَ یَکُونَ عَنِدَ خُرو أقَرّ بِمَحِمَّدٍ؛ این پیروزی. به هنگام قیام هدی (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) از آل محمد(صلی اللّهُ علیه وآله وسلّم) خواهد بود؛ آن چنانکه هیچ کس در جهانی باقی نمی ماند مگر آن که اقرار به رسالت محمد(صلی اللّهُ علیه وآله وسلّم)، خواهد کرد.از این آیات و روایات به روشنی استفاده می شود که:1- سرانجام، صالحان اند که وارث کلّ زمین اند، نه شرق یا غرب، جنوب یا شمال آن.2- افراد شایسته. جانشین پیشینیان در کلّ کره ی زمین اند و قدرت شان در همه جای عالم ظاهری شود.3- دینِ اسلامِ غالب بر همه ی ادیان، در جای جای کره ی زمین حاکم خواهد شد.4- همه ی این ها در عصر ظهور حضرت مهدی (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) واقع خواهد شد.نتیجه این که حکومت مهدی (علیه السّلام) حکومتی جهانی خواهد بود و این حکومت واحد جهانی، جزء وعده های الهی است که تخلّف ندارد؛ زیرا، إنَّ اللَّهِ لا یَخلفَ المیعاد.بنابراین، اعتقاد به تشکیل حکومت واحد جهانی، نشئت گرفته از قرآن کریم و روایات اهل بیت(علیهم السّلام) است که خداوند وعده ی تحقّق آن بر اداره و تخلّفی نخواهد داشت. 
پنج شنبه 15/12/1387 - 16:17
دعا و زیارت
لازمه دیدار    
 
 

سیدابوالحسن مهدوی

 گاه سؤال می‌شود چه عمل، یا ختم و ذكری باعث می‌شود كه شخص توفیق شرفیابی خدمت حضرت ولیّ‌عصر ـ ارواحنا فداه ـ را پیدا كند؟ در جواب باید گفت هر چه انسان دین اسلام را بهتر بشناسد و به همه جوانب آن عمل كند زمینه برای چنین توفیقی در وجود او زیادتر می‌شود. زیرا در اثر شناخت دین و عمل به دستورات آن، سنخیّت روحی و نزدیكی باطنی و قرب معنوی به آن حضرت پیدا می‌كند، و به دنبال این نزدیكی روحی است كه امكان تقرّب جسمی به محضر آن عزیز سفر كرده و مجالست و بهره‌مندی از نورانیت كلامش برای شخص میسر می‌شود.

البته واضح است كه همة این دیدارها و تشرفات، به لطف و فضل الهی است و هیچ‌گاه كسی به خودی خود، لیاقت درك محضر نورانی آن حضرت را پیدا نمی‌كند، زیرا چنین لیاقتی مختصّ خود معصومین(ع) است كه در رتبه ومنزلت و نورانیت، از یك شجرة طیبّه هستند، اما غیر معصومان به فضل الهی و حكمت‌ها و زمینه‌ها و مصلحت‌هایی كه وجود دارد، این توفیق نصیب آنها می‌گردد.

یكی از امور مؤثر در ایجاد زمینة ملاقات و تحصیل مصلحت، ختم‌ها و ذكرهایی است كه بعضاً تجربه هم شده؛ بخصوص اگر از طرف كسی كه صاحب سلوك عملی و تأثیر نفسی است، صادر شده باشد.

حكایت تشرف مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالنبی اراكی، یكی از همین نمونه‌هاست كه جناب حجت‌الاسلام و المسلمین آقای سید محمد مهدی مرتضوی لنگرودی، ماجرای آن را بدون واسطه از خود آن مرحوم شنیده و نوشته است تا در اختیار خوانندگان و عشّاق امام زمان(ع) قرار گیرد.

قبل از ذكر ماجرا، لازم است عرض كنم كه مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالنبی اراكی از قفهای بزرگ حوزة علمیه نجف و قم بودند. در 27 رجب 1308ق. در اراك متولد شده، پس از رشد، دو سال در همدان تحصیل و سپس در اراك، دروس سطح را تمام نموده، در سال 1327ق. به نجف هجرت كردند. ایشان در سال 1368 قمری به ایران بازگشته، بنا به تقاضای جمعی از فضلای اراكی و دیگران، رحل اقامت افكندند و به تدریس خارج پرداختند. و سرانجام در سال 1387ق. در سن حدود هشتاد سالگی وفات نمودند و جنازه‌شان با استقبال و تجلیل فراوانی تشییع و در قم، حرم حضرت معصومه(س) در مسجد بالاسر، پایین قبر مرحوم آیت‌‌الله حائری به خاك سپرده شد.

حجت‌‌الاسلام و المسلمین مرتضوی لنگرودی نوشته است:
یك روز آیت‌ الله اراكی برای دیدن مرحوم آیت‌‌الله والد به منزل ما آمدند و پس از گفت‌وگوهای اولیه، آیت‌‌الله اراكی(ره) آیت‌‌الله والد را مخاطب قرار دادند و گفتند: «شما كه از نظر ما نسبت به آیت‌‌الله سید ابوالحسن اصفهانی تا اندازه‌ای با اطلاع بودید و می‌دانستید كه ما مروّج ایشان نبودیم، بلكه در مجامع علما و فضلا، نسبت به ایشان می‌گفتیم كه: ما از آیت‌الله اصفهانی آن‌قدر كمتر نیستیم كه مرجعیّت ایشان را ترویج نماییم».

آیت‌الله والد گفتار ایشان را تصدیق نمود و چنین گفتند: «آری شما چنین ادعایی می‌كردید، ولی در واقع به مراتب از ایشان كمتر بودید حتی می‌توانم بگویم قابل مقایسه با ایشان نبودید‌».

آیت‌الله اراكی گفتند: «به هر حال من امروز می‌خواهم عظمت و شخصیت آیت‌‌الله اصفهانی را برای شما بیان نمایم». آنگاه به سخنان خود، چنین ادامه دادند:

«یك روز در نجف اشرف
  مشهور شد كه یك نفر مرتاض هندی كه از راه حق، ریاضیت كشیده و به مقاماتی رسیده، به نجف اشرف آمده است. فضلا و علما و طلاب به دیدار او می‌رفتند، از جمله، من هم به دیدار وی رفتم و به مرتاض گفتم: آیا در مدت ریاضت خود ختم یا ذكری به دست آورده‌ای كه بشود به وسیله آن، به خدمت آقا امام زمان ـ روحی له الفداء ـ رسید؟! وی در جواب گفت: آری من یك ختم مجرب دارم. من از وی دستور آن ختم مجرب را گرفتم؛ دستور ختم چنین بود:«با طهارت بدن و لباس، به بیابان برو و نقطه‌ای را انتخاب كن كه محل رفت و آمد نباشد، بعد با حالت وضو رو به قبله بنشین و خطی دور خود بكش و مشغول ختم شو؛ پس از انجام ختم، هر كس كه به نزد تو آمد، آقا امام زمان ـ روحی له الفداء ـ است».آیت‌‌الله اراكی ادامه دادند: «من به بیابان سهله رفتم و طبق دستور، ختم را انجام دادم، همین كه ختم تمام شد سیدی را دیدم كه عمامه‌ای سبز رنگ داشت و بود، به من فرمود، چه حاجتی داری؟ من فوراً در جواب گفتم: به شما حاجتی نیست.

سید فرمود: «شما ما را خواستید كه به اینجا بیاییم». من گفتم: شما اشتباه می‌كنید، من شما را نخواستم، سید فرمود: «ما هرگز اشتباه نمی‌كنیم. حتماً شما ما را خواسته‌اید كه به اینجا آمده‌ایم وگرنه ما در اقطار دنیا كسانی را داریم كه در انتظار ما به سر می‌برند. ولی چون شما زودتر این درخواست را كرده‌اید، اول به دیدار شما آمده‌ایم، تا حاجت شما را برآوردیم و آنگاه به جای دیگر برویم».

گفتم: ای آقا سید، من هر چه فكر می‌كنم، با شما كاری ندارم، شما می‌توانید به نزد آن كسانی كه شما را می‌خواهند بروید، من در انتظار شخص بزرگی به سر می‌برم. سید لبخندی بر لبانش نقش بست و از كنار من دور شد، چند قدمی بیش دور نشده. بود كه این مطلب به خاطرم خطور كرد كه، نكند این شخص امام زمان ـ روحی‌له الفداء ـ باشند، به خود گفتم: شیخ عبدالنبی مگر آن مرتاض نگفت، جایی را اختیار كن كه محل عبور و مرور اشخاص نباشد ... و بعد از ختم هر كس را دیدی، همان آقا امام زمان(ع) است؛ و تو بعد از انجام ختم كسی را غیر از این سید ندیدی. حتماً این سید امام زمان(ع) است.

فوراً به دنبالش روانه شدم، ولی هر چه تلاش كردم به او نرسیدم، ناچار عبا را تا كردم و در زیر بغل قرار دادم و نعلین را به دست گرفتم و با پای برهنه، دوان دوان در پی سید می‌رفتم ولی به او نمی‌رسیدم، هر چند سید آهسته راه می‌رفت.

در این صورت یقین كردم آقا سید بزرگوار، امام زمان ـ روحی له الفداء ـ است. چون زیاد دویدم خسته شدم، قدری استراحت كردم، ولی چشم من به سید دوخته شده بود و مراقب بودم كه سید به كدام یك از كوخ‌های عربی وارد می‌شود تا من هم بعد از مقداری استراحت به همان كوخ بروم. از دور دیدم به یكی از كوخ‌های غربی وارد شدند. بعد از مدت كوتاهی به سوی آن كوخ رفتم. پس از چندی راه‌پیمایی به آن كوخ رسیدم. درب كوخ را زدم، شخصی آمد و گفت: چه كار دارید؟ گفتم: سید را می‌خواهم. گفت: دیدار سید نیاز به اجازة ورود دارد، صبر كن بروم و برای شما اذن دخول بگیرم. وی رفت و پس از چند لحظه آمد، و گفت: آقا اذن دخول دادند. وارد كوخ شدم، دیدم همان سید بر روی تخت محقّری نشسته است، سلام كردم و جواب شنیدم. فرمود: بیایید و بر روی تخت بنشینید، اطاعت كردم و بر روی تخت رو به روی سید نشستم. پس از تعارفات، مسائل مشكلی داشتم، خواستم یك به یك از آقا سؤال كنم، اما هر چه فكر كردم حتی یكی از آن مسائل مشكل به یادم نیامد. پس از گذشت مدتی فكر، سربلند كردم، و آقا را در حال انتظار دیدم، خجالت كشیدم و با شرمندگی تمام عرض كردم: آقا اجازة مرخصی می‌فرمایید. فرمود: بفرمایید.از كوخ خارج شدم، همین كه چند قدم راه رفتم، یك به یك مسائل مشكل به یادم آمد. گفتم من این همه زحمت كشیدم تا به اینجا رسیدم و نتوانستم از آقا استفاده‌ای بنمایم، باید پررویی كنم، دوباره درب كوخ را بزنم، به خدمت آقا برسم و مسائل مشكلم را سئوال نمایم.

درب كوخ را زدم، دوباره همان شخص آمد. به او گفتم: می‌خواهم دوباره خدمت آقا برسم. وی گفت: آقا نیست. گفتم: دروغ نگو، من برای كلاشی نیامده‌ام، مسائل مشكلی دارم، می‌خواهم به وسیلة پرسش از آقا حلّ شود.وی گفت: چگونه نسبت دروغ به من می‌دهی؟ استغفار كن! من اگر قصد دروغ كنم هرگز جایم در اینجا نخواهد بود. ولی بدان، این آقا مانند آقایان دیگر نیست؛ این امام والامقام
  در این مدت بیست سال كه افتخار نوكری او را دارم، برای یك مرتبه زحمت درب باز كردن را به من نداده است، گاهی از درب بسته وارد می‌شود. گاهی از دیوار وارد می‌شود. گاهی سقف شكافته می‌شود و وارد این كوخ می‌شود، گاهی مشاهده می‌كنم بر روی تخت نشسته و مشغول عبادت و یا ذكر گفتن است. و گاهی مشاهده می‌نمایم كه نیست، ولی صدای مباركش به گوش می‌رسد و گاهی ابداً در كوخ نیست، گاهی پس از گذشت چند لحظه باز مشاهده می‌كنم كه بر روی تخت می‌باشد، گاهی مدت سه روز طول می‌كشد و تشریف فرما نمی‌شود، گاهی چهل روز، گاهی ده روز، گاهی چند روز پی‌درپی در این كوخ تشریف دارد، كار این آقای بزرگوار متفاوت از دیگران است.گفتم: معذرت می‌خواهم و از نسبتی كه دادم استغفار می‌كنم. امیدوارم كه مرا ببخشی. گفت: بخشیدم. گفتم: آیا برای حل مسائل مشكل من راهی داری؟ گفت: آری، هر وقت آقا امام زمان(ع) در اینجا تشریف ندارند، فوراً در جای ایشان نایب خاصّشان ظاهر می‌گردد و برای حلّ جمیع مشكلات آمادگی دارد. گفتم: می‌شود به خدمت نایب خاصّشان رسید؟ گفت: آری. وارد كوخ شدم، دیدم بر جای آقا امام زمان(ع) حضرت آیت‌‌الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی نشسته است. سلام كردم و جواب شنیدم. بعد با لبخند و لهجة اصفهانی فرمود: حالت چطور است؟ گفتم: الحمدالله. بعد مسائل خود را یكی پس از دیگری مطرح كردم، همین كه هر مسئله‌ای مطرح می‌شد، بدون تأمل جواب مسئله را با نشانه می‌داد، و می‌گفت: این جواب را «صاحب جواهر» در فلان صفحه، «صاحب حدائق» در فلان جا داده است. و جواب آن مسئله را «صاحب ریاض» در فلان صفحه از ریاض داده است و ... جواب‌ها كاملاً تحقیق شده و قانع كننده بود.

پس از حلّ جمیع مسائل مشكل، دستش را بوسیدم و از خدمتش مرخص شدم. همین كه بیرون آمدم با خود گفتم: آیا این آقا سید ابوالحسن اصفهانی بود، یا شخص دیگری به شكل و قیافة ایشان بود. مردّد بودم، با خود گفتم: تردید شما وقتی از بین می‌رود كه به نجف بروی و به خانة سید وارد شوی و همان مسائل را مطرح كنی، اگر همان جواب‌ها را از سید بدون كم و زیاد شنیدی در این صورت یقین خواهی كرد كه آن سید، همان آقا سید ابوالحسن اصفهانی است، و اگر به آن نحو جواب نشنیدی، یا آنها را طور دیگر شنیدی، آن سید غیر از آیت‌‌الله سید ابوالحسن است.به نجف كه وارد شدم یكسره به منزل آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی رفتم و به اتاق مخصوص ایشان وارد شدم، سلام كردم، جواب شنیدم. با حالت خنده همان طور كه در كوخ لبخند زد و با لهجة اصفهانی فرمود: حالت چطور است؟ من هم جواب دادم. بعد مسائل به همان نحو مطرح شد و سید به همان صورت جواب دادند، بدون كم و زیاد.بعد فرمودند، حالا یقین كردی و از حالت تردید بیرون آمدی؟ گفتم: ای آقای بزرگوار! آری. بعد دست مباركش را بوسیدم و همین‌كه خواستم از خدمتش مرخص شوم به من فرمود: راضی نیستم درحال حیات و زندگی‌ام این جریان را برای كسی نقل كنی، بعد از مردنم مانعی ندارد».


ولـیّ عالـم امكــان كجایــی
به رضــوی یا كـه انـدر ذی
  طوایـی
ز خورشید جمالت پرده بردار
برون كن ز آستین دست خدایی
(آیت‌الله میرجهانی)

پیام‌ها و برداشت‌ها:

1. كسی را به دیدة كم نگاه نكنیم، شاید كه او یكی از اولیا و مقربان درگاه الهی باشد، حتی ممكن است مولای انس و جان حضرت صاحب‌الزمان(ع) باشند. در روایت است كه وقتی آن حضرت ظهور می‌نمایند، بعضی از مردم می‌گویند ما این آقا را بارها دیده بودیم ولی باور نمی‌كردیم كه ایشان آخرین ذخیره الهی باشند. 2. استفاده از هر كس، متناسب با حرفه و تخصص اوست. در مجالست با پزشك، سؤالات مربوط به بیماری و درمان مطرح می‌شود. در محضر عالم سؤالات مربوط به عقائد و اخلاق و احكام گفته می‌شود. بهترین استفاده از محضر امام و حجت خداوند نیز همین استفاده‌های دینی مربوط به قرآن و حدیث برای رشد روحی و معنوی است.3. لازم است انسان در سؤال كردن از مطالب علمی، حیا نكند كه شرم در سؤال كردن، باعث باقی ماندن در جهل و ضلالت می‌شود.
از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمودند:
من رقّ وجهه، رقّ علمه.1
كسی كه شرمش زیاد باشد، علمش اندك شود.
بله حیای مطلوب و صحیح همان حیای از خداوند متعال است نسبت به گناهان در خلوت چنان چه در پیش مردم از عمل خلاف حیاء می‌كند.
امام كاظم(ع) فرمودند:
إستحیوا من الله فی سرائركم كما تستحیون من النّاس فی علانیتكم.2
در خفا از خداوند حیا كنید، چنان‌كه در آشكار، از مردم حیا می‌كنید.
4. باید مواظب باشیم از نسبت دادن كار ناشایسته مثل دروغ و غیبت و ... بدون دلیل قطعی به افراد خودداری كنیم. به خصوص هنگام عصبانیت كنترل بیشتری احتیاج است. و چنانچه خدای ناكرده نسبت دادیم بلافاصله جبران كرده و عذرخواهی كنیم.
5. انسان‌های وارسته و پاك به خصوص كسانی كه ارتباطی با آقای عالم، حضرت حجت(ع) دارند، نه‌تنها از گناه كردن پاك و منزّه هستند، بلكه از قصد و فكر گناه هم خود را منقطع كرده و بلكه متنفر از گناه و معصیت هستند.
6. دیدار و مجالست با حضرت مهدی(ع)، هیچ‌گاه به لیاقت نیست بلكه به فضل و رحمت الهی است. گرچه با تلاش دینی زمینه بیشتری برای امكان ملاقات فراهم می‌گردد. باید همچون سلمان فارسی، «منّا أهل البیت» شد تا تفضل الهی توأم با حكمت او گشته، توفیق شرفیابی نصیب شود والاّ معصومین(ع) از یك شجرة طیبه و بقیة مردم از درختان پراكندة دیگر هستند.
من و علی از یك درخت ولی سایر مردم از درخت‌های مختلف‌اند.3
در كتاب جزیره خضراء آمده كه علی بن فاضل مازندرانی از جناب شمس الدین كه با پنج واسطه از اولاد حضرت صاحب‌الزمان(ع) است، سؤال می‌كند: آیا امام را دیده‌ای؟ فرمود: «نه ولی پدرم ـ رحمةالله علیه ـ
می‌گفت: كه صدای آن حضرت را شنیده بود ولی شخص آن حضرت را ندیده بود. اما پدرش ـ رحمةالله علیه ـ هم شخص آن حضرت را دیده بود و هم صدایش را شنیده بود».
پرسیدم: چگونه است كه این افتخار نصیب یكی می‌شود و شامل دیگری نمی‌شود؟
فرمود: «برادر! خداوند تبارك و تعالی، هر كه را بخواهد مشمول الطاف خود گرداند. همه اینها بر اساس حكمت الهی است».4
7. ریاضیت به معنای عمل كردن بر خلاف خواهش و تمایل نفس است و چنانچه كسی مدتی موفق به انجام آن شود قدرت روحی او زیاد گشته، می‌تواند تصرفاتی در جهان هستی نماید كه بر خلاف قدرت و توانایی متعارف مردم است؛ مثلاً طیّ‌الارض، علم كیمیا، اطلاع از آینده و یا فكر مردم را دارا می‌شود.
ریاضت گاهی باطل و حرام است و گاه صحیح و شرعی. آنجا كه ریاضت ضرری به جسم وارد می‌كند یا ریاضت او باعث ترك عمل واجب مثل نماز یا انجام دادن كار حرامی می‌شود جائز نیست. ولی مخالفت با نفس در آنجا كه در مسیر انجام واجبات و ترك محرمات به خصوص كارهای حرامی كه نفس خیلی تمایل به آن دارد، صحیح و گاه واجب است؛ مثلاً مخالفت با هوای نفس در نگاه حرام یا غیبت كردن یا خوردن ربا یا شنیدن موسیقی، یا انجام عمل واجب یا مستحب مثل نماز شب از تمایل نفس به خوب صرف‌نظر می‌نماید. از طرفی لازم است بدانیم بر خلاف آنچه كه بسیاری در تلاش و میل به داشتن كارهای خارق‌العاده دارند، هیچ وقت چنین اموری به خودی خود ارزش و كمال برای انسان نیست. لذا در دین هیچ‌گاه تشویق و تحریك به رسیدن به آن نشده و یا ثوابی برای داشتن آن در نظر گرفته نشده است، زیرا اگرچه این نوع كارها برای جلب توجه مردم به شخص و در نهایت به خودنمایی و شهرت او می‌انجامد ولی سرمایه باقی و كمال جاودانی برای او در قیامت محسوب می‌شود. بله سرمایة هر انسانی در پیدا كردن علم توحید و یقین به آن است كه انسان را مافوق دنیا می‌كند و دنیا را در خدمت او قرار می‌دهد، گرچه توجهی به دنیا ندارد. پیرمردی كه عمر خود را سپری كرده و مایل بود قبل از آنكه بمیرد، ماحصل تلاش عمر خویش را كه طی الارض و علم كیمیا بود به آیت‌الله انصاری همدانی تعلیم دهد، با كمال تعجب مواجه با انكار ایشان شد و وقتی سؤال كرد كه چرا خودداری می‌كنید مگر شما چه چیزی دارید كه احتیاج به این دو ندارید؟
فرمودند: «علم توحید دارم».
8. گاهی ادعاهای انسان‌ها در داشتن كمالات، به‌خصوص در مسائل علمی غیر واقعی است و این نامش حبّ نفس است كه باعث می‌شود شخص همیشه خود را فوق آنچه كه هست بپندارد، به‌خصوص وقتی كه تعریف و تشریق اطرافیان و مریدان را می‌بینید.
ولی چنانچه شخص منصف و همیشه خواهان حقّ و آمادة پذیرایی آن باشد خداوند متعال به لطف خوش او را هدایت و ازجهل مركبی كه باعث ادعای كاذبی شده او را در می‌اورد. و این ضمانت الهی است كه انسان‌هایی كه خالصانه در تلاش برای فهم حقائق هستند به واقعیات دسترسی پیدا می‌كنند. خداوند متعال می‌فرماید:
 والّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا و إنّ الله لمع المحسنین.5
9. گاهی مراجع تقلید كه در زمان غیبت ولی‌عصر(ع) به عنوان نوّاب عام آن حضرت محسوب می‌شوند، دارای ارتباطاتی مستحكم و عنایات ویژه و رحمت رحیمی آن حضرت هستند. و آشكار است كه هنگامی كه آن حضرت می‌فرمایند:
من یاد شما را فراموش نكرده و رعایت حال شما را دارم والّا بلا بر شما نازل و دشمنان شما را از بیخ و بن برمی‌كندند.6
بیشترین محل فرود این لطف و عنایت می‌بایست به نائب ایشان یعنی مجتهد جامع‌الشرایط و ولی فقیه باشد، تا از طریق این مركز به همة جهان اسلام و بالاخصّ شیعیان برسد.
10. لازم است در مسائل اعتقادی بعضی اصول دین كه جهان‌بینی انسان را تشكیل می‌دهد تحقیق كرده، به عالم مراجعه كنیم و از او دلیل بخواهیم ولو با مراجعه به كتاب او. همچنین در مسائل اخلاقی به اسناد اخلاق مراجعه كرده تا كیفیت تهذیب اخلاق را از او یاد گرفته و عمل كنیم. اما در مسائل فقهی و احكام شرعیه بعد از آنكه اعلم در فقه را توسط اهل خبره تشخیص داده، به او مراجعه و از او تقلید می‌كنیم؛ همچون مریضی كه برای مراجعه به طبیب، ابتدا و از اهل فن در آن رشته، اعلم به مسائل پزشكی را پیدا می‌نماید و سپس با مراجعه به او، فرمان طبابت او را شنیده و تقلید می‌نماید بدون آنكه سؤال از علت فرمان او بكند، زیرا فهم دلیل و علت در ین گونه مسائل، مختص به خود متخصص است و اگر كسی بخواهد اطلاع از آن پیدا كند، لازم است همان راهی را كه سال‌ها آقای متخصص زحمت كشیده، طی نماید تا بتواند از دلیل و علت اطلاع پیدا كند.

دلم قرار نمی‌گیرد از فغان بی‌تو
سپندوار ز كف داده‌ام عنان بی‌تو
ز تلخ‌كامی دوران نشد دلم فارغ
ز جام عشق لبی تر نكرد
  جان بی‌تو
چو آسمان مه آلوده‌ام ز تنگدلی
پر است سینه‌ام از اندوه گران بی‌تو
نسیم صبح نمی‌آورد ترانة عشق
سر بهار ندارند بلبلان بی تو
لب از حكایت شب‌های تار می‌بندم
اگر
  امان دهدم چشم خون فشان بی‌تو
چو شمع كشته ندارم شراره‌ای به زبان
نمی‌زند سخنم آتشی به جان بی‌تو
ز بیدلی و خموشی چو نقش تصویرم
نمی‌گشایدم از بی خودی زبان بی‌تو
گزارش غم دل را مگر كنم چو امین
جدا از خلق به محراب جمكران بی‌تو
(حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، دام ظله)

پی‌نوشت‌ها
:
1. حرّ عاملی، وسایل الشیعه، ج 8، ص 518، باب عدم جواز الحیاء من السؤال عن احكام الدین؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 71، ص 330.
2. مجلسی، همان، ج 78، ص 309.
3. فرازی از دعای ندبه.
4. جزیرة خضراء، ص 173.
5. سوره عنكبوت (29)، آیة 69.
6. طبرسی، احتجاج، ص 497.


ماهنامه موعود شماره 84
  
پنج شنبه 15/12/1387 - 16:15
دعا و زیارت
غریب غایب    
 
 
 مرحوم حاج آقا میرزا مصطفی گوهریان ـ یكی از افراد وارسته ـ گفته است:  انسان اگر دعایی را سال‌ها بخواند و حاجتی را از خداوند متعال درخواست نماید بالاخره به حاجتش خواهد رسید، ولو آنكه عمرش را در به دست آوردن آن سپری نماید.

در فرازی از «مناجات شعبانیه» می‌خوانیم:
إلهی ما أظنّك تردّنی فی حاجةٍ قد أفنیت عمری فی طلبها منك.

پرورگار من، هیچ‌گاه گمان نمی‌برم كه در حاجتی كه عمر خود را در طلب آن از تو، فانی و سپری كرده‌ام، مرا ردّ نمایی.
پس اگر سال‌ها در طلب تشرف به خدمت سرور دو عالم، حضرت حجت‌بن الحسن المهدی(ع) بودیم، بدانیم در نهایت به این لطف و تفضّل الهی نائل خواهیم شد، و باید مطمئن به استجابت دعای خویش باشیم.

مرحوم حاج‌آقا مصطفی گوهریان(ره) برای مرحوم آیت‌الله حاج‌آقا رحیم ارباب و نیز برای پدر این‌جانب آیت‌الله سید بهاءالدین مهدوی، قصّة تشرف خویش را نقل كرده بود و بنده از پدرم شنیدم كه آن مرحوم گفته بود: من از ایام جوانی بسیار مشتاق زیارت جمال دل‌ربای یوسف فاطمه(ع) بودم و تنها حاجت و آرزویی كه از خدای خویش داشتم همین بود كه جمال زیبای آن حضرت را ببینم. به خاطر شدت اشتیاقی كه داشتم در هر فرصت مناسبی كه دعا مقرون به اجابت است، همین خواسته را از خدای متعال تقاضا می‌كردم؛ بعد از نمازهای واجب، در قنوت نمازها، در حرم‌های ائمه اطهار(ع) و امامزاده‌ها، و در دل سحرها.تا اینكه سال‌ها گذشت و اثری به دنبال آن همه پافشاری نیافتم. احساس كردم كه من لیاقت دیدار جمال زیبای آن عزیز فاطمه(ع) را ندارم. پس به فكرم رسید این گونه دعا كنم كه، خدایا توفیق زیارت و درك محضر نورانی آن حضرت را نصیب من فرما ولو آنكه حین دیدار آن بزرگوار را نشناسم، و پس از اتمام دیدار، متوجه بشوم كه خدمت حضرت بقیةالله(ع) رسیده‌ام.

مدتی گذشت تا آنكه توفیق زیارت خانة خدا، مكه و مدینه نصیبم شد و در آن مكان‌های مقدس نیز اجابت دعا و خواستة خود را از پروردگار مسئلت نمودم، به خصوص در كنار دیوار كعبه، پردة خانه خدای متعال را در آغوش گرفتم و برای نائل شدن به زیارت مقصود كعبه گریه و پافشاری نمودم.

پس از بازگشت از سفر مكه، یك شب در دل سحر در حالی كه هنوز اذان صبح نشده بود، از منزلم واقع در چهار سوق شهر اصفهان، بیرون آمدم تا برای اقامة نماز صبح به مسجد آمیرزامحمدهاشم در اول خیابان طالقانی بروم. در اثنای راه وقتی به فضای باز چهار سوق رسیدم، به طرف قبله ایستادم و سلامی به معصومین(ع) نمودم، سپس پشت به قبله به طرف قبر مطهر علی‌بن موسی‌الرضا(ع) سلامی عرض كردم و پس از آن مجدداً به سمت قبله ایستادم و خدمت حضرت بقیةالله ـ ارواحنا فداه ـ سلام و عرض ارادت نموده، حاجت خویش را از پروردگار متعال خواستار شدم. سپس به راه خود ادامه دادم و وارد مسجد آمیرزامحمدهاشم شدم. هنوز دقایقی به اذان صبح باقی مانده بود و خادم مسجد به قصد تجدید وضو بیرون رفت و من وارد شبستان مسجد شدم در حالی كه هنوز فضای مسجد كاملاً تاریك بود و هیچ‌كس هم در شبستان مسجد نبود. در گوشه‌ای از فضای تاریك مسجد مشغول عبادت بودم كه ناگهان از طرف جلوی مسجد كه محراب و منبر قرار دارد شخصی باجلالت و عظمت بسیار ظاهر شد و مقارن با ظهور او فضای شبستان، كاملاً نورانی و مانند روز روشن شد. در آن لحظات، طبق دعایی كه كرده بودم آن چنان تصرّفی در وجودم شده بود كه اصلاً به فكرم خطور نمی‌كرد كه ایشان چه كسی هستند، و حتی احتمال هم نمی‌دادم. تا اینكه حضرت به سمت من تشریف آوردند و من كه هنوز همه مسائل را عادّی می‌پنداشتم به آقا نگاه می‌كردم و پس از سلام و تحیّت دست مبارك خویش را جلو آوردند و با من دست دادند. وقتی دست یداللهی حضرتش را گرفتم، احساس كردم كه دست بشر معمولی نیست؛ زیرا كه بسیار لطیف و فوق‌العاده نرم بود. در این هنگام یك لحظه به فكرم خطور كرد كه شاید ایشان مولای انس و جان و همان آقایی هستند كه سال‌هاست در آرزوی دیدنشان دعاها و گریه‌ها كرده‌ام ولی به محض ورود این فكر در ذهنم، امام(ع) كه از فكر من كاملاً اطلاع داشتند، دست مبارك خویش را از دست من درآورده و غایب شدند. همین طور كه ایستاده بودم یك مرتبه متوجه شدم كسی در جلوی من نیست و تنها هستم و فضای مسجد هم كاملاً تاریك است. در این لحظه بود كه فكرم به كار افتاد و با قرائنی كه وجود داشت فهمیدم پس از سال‌ها انتظار به مراد خویش رسیده‌ام. پس از غائب شدن آن حضرت، مدتی حالم منقلب بود و به شدت گریه می‌كردم كه چرا امام(ع) تشریف بردند و آن بزرگوار را نشناختم و از محضرشان محروم شدم ولی از طرف دیگر آن‌قدر خوشحال بودم كه پروردگار من پس از سال‌های متمادی دعا، انتظار و جست‌وجو دعایم را در آن روز مستجاب نموده است. آن روز پس از بیرون آمدن از مسجد از زیادی سرور و خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم. قدری شیرینی خریدم و به منزل بردم و آن روز را جشن گرفتم، گرچه اهل منزل خبر از نشاط روحی و سرور باطنی من نداشتند.

پیام‌ها و برداشت‌ها

1. همان‌گونه كه شور و نشاط و تحرك انسان در سنین جوانی زیاد است. نشاط معنوی و سیر روحی انسان نیز در همان سنین جوانی چنین است. كسانی كه گرمای محبت و مودت به خداوند متعال و حضرت بقیةالله(ع) را در ایام جوانی چشیده‌اند، در اكثر موارد به وصال خویش رسیده‌اند؛ زیرا حركت در جوانی از جهش به پرش و از پرش به یورش تبدیل می‌شود.

2. انسان باید در دعای خودش الحاح و اصرار داشته باشد. الحاح و پافشاری در دعا ممكن است به دو گونه معنا گردد كه اولی درست و دومی نادرست است:

الف) به این معنا كه از تأخیر در اجابت دعا خسته نشود كه خدای متعال، نسبت به بندگانش مهربان است و تأخیر در اجابت نیز مقرون با منافع و مصالح آنهاست؛ پس ضمن آنكه انسان طبق وظیفة خویش دعا می‌كند، راضی به تاخیر در اجابت دعا هم هست.امام باقر(ع) فرمودند:
به خدا سوگند هیچ بنده‌ای در دعا پافشاری و اصرار به درگاه خدای عزوجل نكند جز آنكه حاجتش را برآورد. 1

ب) معنای دومی كه برای الحاح می‌توان بیان كرد، ولی صحیح نیست آن است كه انسان استجابت دعا را بر خداوند تحمیل كند و اصرار كند كه حتماً باید دعای او مستجاب شود ولو آنكه در واقع به مصلحتش نباشد. این یك نوع عجله كردن در استجابت دعا و راضی نبودن به تأخیر آن و در نهایت به نومیدی كشیده شدن است.
در حدیثی از امام صادق(ع) آمده است:
همانا چون بنده دعا كند، خدای تبارك و تعالی در پی برآوردن حاجت اوست، مادامی كه آن بنده شتاب و عجله نكند.2


3. یكی از آداب دعا كردن، رعایت زمان‌هایی است كه دعا در آن زمان‌ها قریب به اجابت است مثل: هنگام وزیدن باد، هنگام ظهر، هنگام نزول باران، ریخته شدن اولین قطرة خون مؤمن، در نماز وتر، بعد از طلوع فجر، بعد از مغرب، هنگام قرائت قرآن، اذان، برخورد كردن صف مؤمنین با كفار برای جنگ، سحر، هنگام لرزیدن بدن و گریان شدن چشم و یك ششم از اول نیمه‌شب.3 اینها
  اوقاتی بود كه در احادیث آمده و امید است عزیزان آنها را غنیمت بشمارند.

4. اطمینان به لطف و رحمت خداوند، لازمه‌اش یقین داشتن به وجود مصلحت در تأخیر اجابت دعاست.

5. هیچ گاه، كسی لیاقت دیدار معصومین(ع) را ندارد و تنها كسی لیاقت دارد كه مقام و منزلت او همانند آنها باشد. لذا خود معصومین(ع) لیاقت دیدار و زیارت یكدیگر را دارند. و دیگران تنها به فضل و رحمت الهی باید امیدوار باشند. ضمن آنكه ایمان و عمل صالح، زمینه را برای اولویت پیدا كردن در دیدار و تشرف فراهم می‌كند، و انسان حكیم آب را در زمین حاصل‌خیز می‌ریزد كه اسراف نشود. خداوند متعال می‌فرماید:
«یهدی الله لنوره من یشاء»4 و «ذلك فضل‌الله یؤتیه من یشاء»5


6. كسانی كه توفیق شرف‌یابی خدمت حضرت بقیةالله(ع) را داشته‌اند سه دسته بوده‌اند:

الف) گاه آقا را نشناخته و بعد از اتمام ملاقات هم متوجه نشده‌اند. بسیار هستند كسانی كه در زمان ظهور آقا می‌گویند ما ایشان را بارها دیده‌ بودیم، ولی نمی‌شناختیم.

ب) كسانی كه حین ملاقات نشناخته‌اند ولی بعد از مفارقت از ایشان، از روی شواهد و قرائنی متوجه می‌شوند. گویا زمان ملاقات تصرفی در فكر آنها شده كه اجازه تفكر و فهمیدن ندارند.

ج) عده كمی هم هستند كه در حین ملاقات، امام(ع) را شناخته‌اند.


7. هیچ‌گاه نباید در دعا كردن یا آمین گفتن اهمال كنیم كه چه بسا ممكن است همان دعا در پیشگاه الهی اجابت شود.

8. خلوص در دعا و نیز غنیمت شمردن اوقات تنهایی و خلوت سحر از عوامل مؤثر در استجابت دعاست.

9. اهمیت دادن به نماز اول وقت و جماعت و حضور در مسجد به خصوص هنگام اذان صبح، تقرب فراوانی برای انسان نسبت به خداوند و نیز حضرت صاحب‌الزمان(ع) دارد.

10. لذت و نشاطی كه روح انسان در سیر معنوی و روحی خویش می‌برد قابل مقایسه با لذّت‌های جسمی و دنیایی، مثل طعم غذاها، بوی گل‌ها یا دیدن منظره‌ها نیست؛ زیرا لذت‌های معنوی از سنخ روح و با دوام است ولی لذت‌های جسمانی تنها هنگام ارتباط با محسوس وجود دارد و بعد از قطع ارتباط، لذت آن هم فانی می‌شود.

11. كتمان و مخفی داشتن شور و عشق دیدار امام زمان(ع) قبل از دیدار و حتی بعد از آن، یكی از عوامل تحصیل زمینه برای دیدارهای مكرر است؛ زیرا كتمان این سوزش و حوادث از اسرار محبوب به حساب می‌آید. همچنان‌كه شخص به دور از توجه به مرید، خالصانه‌تر دل به محبوب می‌بندد.گرچه می‌توان گاهی به مصلحت بیداری و نور گرفتن دیگران بدون آنكه نامی از خود ببرد، مطالبی را بازگو كند. از این جهت گاه شخص قریب به امام زمان(ع)، در بین نزدیكان و اصل خانه خویش، غریب است.

مكن محرومم از فیض حضورش
خداوندا نصیبم كن ظهورش
ز پشت ابر غیبت ظاهرش كن
منـور كـن جهانــی را بنــورش
خداوندا رسان از ما سلامش
بگوش ما رسان یا رب كلامش
خــدایــــا آرزوی عـــاشــقانــش
بـود تعجیـل در امـر قیامـش
(علی‌اصغر یونسیان)

پی‌نوشت‌ها:
1. محمدی ری‌شهری، میزان الحكمة، ج 4، باب دعا.
2. كلینی، اصول كافی، ج 4، ص 223.
3. همان، ج 4، ص 226.
4.سورة نور (24)، آیة 35.
5. سورة حدید (57)، آیة 21.
ماهنامه موعود شماره 82
  
پنج شنبه 15/12/1387 - 16:14
دعا و زیارت
شطیطة نیشابوری    
 
 
مرحوم آیت‌الله سیّد محمّد باقر مجتهد سیستانی ـ پدر بزرگوار مرجع عالی قدر شیعه حضرت آیت‌الله العظمی حاج سیّد علی سیستانی (حفظه‌الله تعالی) برای آنكه به محضر مقدّس امام زمان(عج) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را در چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می‌كند.
ایشان در این ارتباط فرموده‌اند: در یكی از جمعه‌های آخر، ناگهان شعاع نوری را مشاهده كردم كه از خانة نزدیكِ به آن مسجدی كه در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، می‌تابید. حال عجیبی به من دست داد، از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به درِ آن خانه رفتم. خانه‌ای كوچك و فقیرانه‌ای بود كه از درون آن نور عجیبی می‌تابید. در زدم.
  وقتی در را باز كردند، مشاهده كردم كه حضرت ولی‌عصر(ع) در یكی از اتاق‌های آن خانه تشریف دارند، ضمناً در آن اتاق جنازه‌ای را دیدم كه پارچة سفیدی روی آن كشیده بودند.

وقتی كه من وارد شدم و اشك ریزان سلام كردم، حضرت به من فرمودند:
چرا این گونه دنبال من می‌گردی و این رنج‌ها را متحمّل می‌شوی؟ مثل این باشید (در حالی كه اشاره به آن جنازه می‌كردند) تا من خود به دنبال شما بیایم.

بعد فرمودند:
این بانویی است كه در دوران بی‌حجابی (كشف حجاب رضاخانی) هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند.1
مرحوم علّامة شهید سیّد محمّد تقی موسوی اصفهانی(ره) در مكیال المكارم آنجا كه بخشی اندك از حقوق و مراحمِ آن حضرت را نسبت به شیعیان برمی‌شمارد می‌نویسد: [امام عصر(ع) در تشیع جنازة شیعیان حاضر می‌شود] و دلیلِ بر این مطلب را حكایت بانوی بزرگوار و پرهیزگاری به نام «شطیطة نیشابوری» می‌داند كه امام كاظم(ع) بر سر جنازة او در نیشابور حاضر شدند و بر پیكر او نماز گذاردند و در پایان مراسم، به هنگام بازگشت فرمودند:

من و امامان دیگر باید كه بر جنازه‌های شما حاضر شویم، در هر جا كه از دنیا بروید، پس تقوای خدا را در خود حفظ كنید.
صاحب مكیال المكارم با عنایت به این سخن امام كاظم(ع) كه با «باید» تأكید شده و همچنین حكایتِ بانوی بزرگوار «بی‌بی شطیطه» كه در ادامه خواهد آمد، بر این باور است كه امام زمان(ع) از سرِ لطف و بزرگواری، حتماً بر جنازة دوستان و شیعیان خالص خود حاضر می‌شوند و برای آنان طلب رحمت می‌كنند و بر آنان نماز می‌گذارند.2

از آن جایی كه حكایت بی‌بی شطیطه با داستان و حكایتی كه در آغاز مقاله از زبان پدر آیت‌الله العظمی سیستانی آمد مشابهت‌هایی دارد. در اینجا مختصرِ این روایت را از مكیال‌المكارم و ریاحین الشریعه می‌آوریم و در پایان به چند نتیجه و برداشتِ آن اشاره می‌كنیم. امید كه برای همة دوستداران امام زمان(عج) آموزنده و خصوصاً برای جامعة زنان این كشور راهگشا باشد. این حكایت و روایت را مرحوم علّامة مجلسی در بحارالانوار3 در باب معجزات حضرت موسی بن جعفر(ع) از مناقب ابن شهر آشوب4 و همچنین محدّث بزرگ سیّد هاشم بحرانی در مدینة المعاجز و همچنین قطب راوندی در خرائج و نیز شیخ حرّ عاملی در اثبات الهداة5 آورده كه مختصرِ آن چنین است:

شیعیان نیشابور، در زمان امامت امام كاظم(ع) جمع شده و شخصی به نام محمّد بن علی نیشابوری ـ معروف به ابوجعفر خراسانی ـ را انتخاب كردند تا به مدینه برود و حقوق شرعی و هدایای شیعیان آن سامان را خدمت امام هفتم(ع) تقدیم كند.

آنها سی هزار دینار، پنجاه هزار درهم، مقداری جامه و پارچه را به همراه دفتری مُهر و موم شده كه در آن هفتاد ورق كه در هر یك صورت مسئله‌ای شرعی نوشته شده بود، به او سپردند و به وی گفتند: هر گاه خدمت امام رسیدی، سؤالات و دفتر را به آن حضرت تسلیم نما و فردا صبح آنها را بازپس گیر. اگر دیدیی كه مُهر و مُومِ دفتر شكسته نشده، خودت مُهر آنها‌ را بشكن و ببین كه آیا امام بدون شكستن مُهر و مُوم، پاسخ سؤالات را داده است یا خیر؟ اگر پاسخ آنها را بدون شكستِ مُهر و موم دفتر، داده و نوشته است، بدان كه او همان امام است و ایشان شایستة اَخذ اموال می‌باشند وگرنه اموال را به ما برگردان
.
[شیعیان خراسان با این آزمون می‌خواستند امام حقیقی را شناخته و به او یقیین كنند و بدین وسیله فریب مدّعیان دروغین امامت را نخورند] در هنگام حركت نمایندة نیشابوریان ـ محمّد بن علی نیشابوری ـ بانوی بزرگواری به نام شطیطه كه از پارسایان و زاهدان زمان خود بود، به نزد ایشان آمده، مبلغ یك درهم به همراه یك قطعه پارچه به او داد و گفت: «ای اباجعفر! در حالِ من، از حقِّ امام، این مقدار تعلّق گرفته، این را خدمت امام برسان». محمّد بن علی نیشابوری به او گفت: «من خجالت می‌كشم كه این وَجه ناقابل را خدمت امام دهم». شطیطه گفت: «خداوند از حق خجالت نمی‌كشد» [منظور آنكه حقوق امام را، اگر چه اندك، باید پرداخت] آنچه بر ذمّة من است، همین است. می‌خواهم در حالی خدا را ملاقات كنم كه چیزی از حقِّ امام، در گردن من نباشد».

نمایندة نیشابوریان وجه اندك شطیطه را گرفت و به مدینه رفت. در آنجا پس از امتحانِ «عبدالله اَفْطح»6 [پسر امام صادق و مدّعی امامت پس از وی] دانست كه او شایستگی مقام امامت را ندارد، لذا نومیدانه از خانة او بیرون آمد، در این هنگام كودكی او را به خانة امام كاظم(ع) هدایت كرد. تا چشم حضرت بر او افتاد فرمود: « ای اباجعفر! چرا ناامید هستی... به من روی كن كه حجّت و ولّیِ خدا هستم. من سؤالات شما را دیروز جواب دادم، آنها را نزد من بیاور.
همچنین درهمِ شطیطه را ـ كه وزنش یك درهم و دو دانق می‌باشد ـ بیاور.

علی بن محمّد نیشابوری می‌گوید: از سخنان و نشانه‌هایِ درستِ امام حیران شدم و فرمانِ او را انجام دادم. امام(ع) یك درهم و پارچة شطیطه را برگرفت و مابقی اموال را برگرداند و روی به من كرده، فرمود: «انّ الله لا یستحی من الحق» ای اباجعفر! سلام مرا به شطیطه برسان و این كیسة پول را ـ كه چهل درهم در آن است ـ و همچنین این قطعة پارچه را ـ كه قطعه‌ای از كفن من است ـ به او بده و بگو: «آن را كفن خود قرار دهد كه پنبة این پارچه از مزرعة خود ماست و خواهرم آن را رشته است».ضمناً به شطیطه بگو: از هنگام وصول پول و پارچة
  كفن، نوزده روز بیشتر زنده نیستی، شانزده درهم از چهل درهم اهدایی را برای خود خرج كن و بیست و چهار درهم آن را جهت صدقه و تجهیز و تكفین خود نگاه دار و به او بگو «من بر جنازة او نماز خواهم گذارد». سپس امام كاظم(ع) فرمود: «این اموال را به صاحبانشان برگردان و مُهر سؤالات را بگشای و ببین آیا جواب سؤالات را پیش از دیدن آنها داده‌ایم یا خیر»؟!

محمد بن علی نیشابوری می‌گوید: «به مُهرها نگاه كردم، آنها را دست نخورده دیدم و بعد از شكستِ مُهر و موم، دیدم پاسخ سؤالات داده شده است».

هنگامی كه نمایندة نیشابوریان به خراسان بازگشت با تعجب دید كسانی كه امام، اموالشان را نپذیرفته به مذهب «فَطحیّه» وارد شده‌اند امّا شطیطه همچنان بر مذهب حقّ خود باقی مانده است. سلام حضرت را به او رسانید و كیسة پول و پارچة كفن را به وی تقدیم كرد و همان طور كه امام فرموده بودند، پس از نوزده روز از دنیا رفت.

چون شطیطه درگذشت، امام در حالی كه سوار بر شتر بود به نیشابور وارد شد و بر پیكر او نماز گذارد و به هنگامِ بازگشت، این بشارت شیرین و مژدة دلنشین را به همة شیعیان در همة عصرها و نسل‌ها داد كه:

من و امامانِ نظیرِ من باید و ناگزیر بر جنازه‌های شما حاضر شویم، در هر جا كه از دنیا بروید، پس تقوای خدا را در خود حفظ كنید.7

لازم به یادآوری است كه امروزه قبر این بانوی سعادتمند در شهر نیشابور همچنان زیارتگاه ارادتمندان به خاندان پیامبر(ص) و شیعیان آنها است و به نام «بی‌بی شطیطه» معروف می‌باشد.


نكته‌ها

از كنار هم نهادن این دو حكایت و روایت نتایجی به دست می‌آید، كه به چند مورد آنها اشاره می‌كنیم.
1. موارد متعدّدی در تشرّفات به محضر امام عصر(ع) وجود دارد كه آن بزرگوار و حجّت خدا، مشتاقان و ارادتمندان خود را از پرداختن به بعضی از راه‌ها و ریاضت‌ها پرهیز داده و فرموده‌اند: مثل فلانی باشید تا من خود به سراغ شما بیایم [مثلاً فلان پیرمرد قفل‌ساز یا ...] در این راستا این سخن از مرحوم علّامة طباطبایی(ره) معروف است كه ایشان در پاسخ كسی كه از ایشان پرسیده بود. «راه رسیدن به
امام زمان(ع) چیست؟ فرموده بودند: امام، خود فرموده: «شما خوب باشید، ما خودمان شما را پیدا می‌كنیم.»8

«بزرگان بر این مطلب اتفاق دارند كه اگر شرایط تشرف حاصل شود، خود حضرت عنایت كرده و فرد لایق را به محضر خود می‌پذیرند. ایشان فیّاض بالعَرَض هستند اگر شرایط در كسی فراهم شود،
  ایشان بُخل نمی‌ورزند و فرد لایق را به حضور می‌پذیرند».9

2. امام عصر(ع) بنابر روایت و حكایت فوق و برداشتی كه بزرگان از آن دارند از سرِ بزرگواری و عنایت به شیعیان خود در تشییع جنازة آنان حاضر شده، چه بسا كه بر آنان نماز بخوانند.

3. راهِ كسب رضایت خدا و امام زمان(ع)، رعایت حدود و حقوق الهی است.

4. خواهران بزرگوار و بانوان عالی مقدار ما بدانند كه پوشش‌های نامناسب و آرایش‌هایِ نامتعارف و اساساً عدمِ رعایتِ مسائل شرعی، دلِ امام حاضر و ناظر را می‌رنجاند و او را آزرده خاطر می‌سازد.

5. دختران مسلمانِ ما قدر و قیمتِ حجاب و عفاف خود را
  دانسته و بدانند كه مادرانِ عفیف ما سختی‌ها و تلخی‌ها و عُسرت‌ها و غُربت‌های فراوانی را تحمل كرده‌اند. مانند بانوی داستان اوّل كه به شهادت امام عصر(ع)، هفت سال خود را در خانه حبس كرد تا كسی را یارای دست‌اندازی به حُِرمت و حریم او نباشد. مبادا امروز آن را به قیمت رنجاندن دل امام زمان(ع) از كف فرو نهیم.

6. بیاییم كاری كنیم كه اگر در زمان حیاتِ خود چشمان گنهكار ما توفیق دیدار آن عزیز را نیافت، لااقل به هنگام مرگ و تشییع جنازه و نماز، از سر لطف و بزرگواری، قدمی رنجه نماید و در آن لحظه شرمنده و سرافكنده‌شان نباشیم.

7. در حكایت شطیطة نیشابوری، امام كاظم(ع) یك درهم او را بر سی هزار دینار و پنجاه هزار درهم افرادِ بی بهره از ولایت ترجیح دادند و تنها وجه اندكِ او را پذیرفتند و این مطلب یعنی در آموزه‌های آسمانی اصل بر كیفیت عمل است نه كمیّت.

8. بی‌بی شطیطه كه به این مقام می‌رسد تا كه امام معصوم(ع) قطعه‌ای از پارچة كفن خود را به او می‌بخشد و از مدینه به نیشابور می‌آید و بر او نماز می‌گذارد، به پرداخت حقوقِ شرعی خود التزام داشته و از ادای آن خجالت نمی‌كشیده و از سرزنشِ سرزنش‌كنندگان پروایی نداشته است.

و نكته‌های ناب دیگری در میان این دو حكایت از این دو بانوی بزرگوار می‌توان یافت كه خوانندگان موعود خود آنها را برداشت خواهند كرد.

سخن را با بیانی از حافظ، خطاب به آن امامِ مهربان به پایان می‌بریم و عرضه می‌داریم:

قـدم دریـغ مــدار از جنــازة حـافــظ
كه گرچه غرق گناهست می‌رود به بهشت10

گرچه گناه‌كارم امّا به لطف و عنایت و دستگیری شما امیدواریم.

روز مرگم نفسی وعدة دیدار بده
وانگهم تا به لحد، فارغ و آزاد ببر11

ماهنامه موعود شماره 88

پی‌نوشت‌ها:

1. استادی، رضا، كشكول برای منبر، ص 416، چاپ ارزشمند.
2. موسوی اصفهانی، سید محمد تقی، مكیال المكارم، ج 1، ص 118، ایران نگین.
3. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 48، ص 73.
4. ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 292.
5. حرّ عاملی، اثبات الهداة، ج 5، صص 575 و 545، دارالمكتب الاسلامیّه.
6 ـ عبدالله اَفْطح، (افطحیّه): از فرقَ شیعه و امامیّه و قائل به انتقال امامت از امام صادق به فرزند آن حضرت «عبدالله ابن جعفر»، ملّقب به «افطح الرأس» یا «افطح الرجلین» معتقد بودند و بعد از آن حضرت، فرزندش عبدالله اَفطح را امام دانستند از آنجایی كه عبدالله را سری پهن و به قول بعضی پاهای پهن بود او را افطح خواندند. (مشكور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، صص 64 ـ 65، آستان قدس رضوی).
7. موسوی اصفهانی، همان، ج 1، ص 118 ـ 120 و همچنین ذبیح‌الله محلاتی، ریاحین الشریعه، ج 4، ص 362، دارالمكتب اسلامیه.
8. رخشاد، محمدحسین، در محضر علّامه طباطبایی، ص 188، نشر سماء قلم.
9. ناصری دولت آبادی، محمد، آب حیات، ص 353، دارالهدی.
10. دیوان حافظ.
11. همان.
  
پنج شنبه 15/12/1387 - 16:14
دعا و زیارت
حكایت دیدار    
 
 
علی بن مهزیار نقل می‌كند: من بیست مرتبه به حج بیت‌الله الحرام مشرف شدم و در تمام این سفرها قصدم دیدن مولایم امام زمان(ع) بود، ولی در این سفرها هرچه بیشتر تفحص كردم كمتر موفق به اثریابی از آن حضرت گردیدم. بالاخره مأیوس شدم و تصمیم گرفتم كه دیگر به مكه نروم. وقتی كه دوستان عازم مكه بودند، به من گفتند مگر امسال به مكه مشرف نمی‌شوی؟ گفتم: نه، امسال گرفتاری‌هایی دارم و قصد رفتن به مكه را ندارم.

سال‌های آغاز غیبت حضرت ولی‌عصر(ع) برای
  محبان و دوستداران آن حضرت بسیار سخت و مشكل می‌گذشت؛ آنها نمی‌توانستند باور كنند كه امامشان زنده باشند  ولی غائب و دور از دسترس مردم. اما هر چه زمان بیشتر گذشت، مؤمنانِ به وجود مقدس آن حضرت، كم كم به دوری و غیبت امام عادت كردند، به گونه‌ای كه گویا غیبت ظاهری آن حضرت از بین مردم باعث شده كه آن حضرت از فكر مردم غائب شوند و كمتر كسی به یاد آن حضرت باشد.

همچون مادری كه فرزند عزیزش مفقود شده، تا مدتی بی‌تابی می‌كند، باورش نمی‌شود و مرتب به مكان‌های مختلفی كه احتمال می‌دهد می‌رود، تا وقتی كه كم كم به دوری فرزندش عادت كرده، و از پیدا كردن مأیوس او می‌شود، آرامش پیدا می‌كند، و اندك اندك به حدّی می‌رسد كه گویا او را فراموش كرده است. در زمانی كه امام زمان(ع) غائب شدند، گرچه شیعیان در همه مسائل زندگی موظف به رجوع به مجتهد جامع‌الشرائط بودند، لكن بعضی در پی دیدار با آن حضرت تلاش و جدیت فراوان داشتند و برخی هم موفق به دیدار می‌شدند. از جمله این افراد، علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی است كه قبر شریفش در اهواز زیارتگاه عموم مردم است، و دارای بقعه و بارگاه می‌باشد.

داستان تشرف او را شیخ طوسی در كتاب الغیبة و شیخ صدوق در كتاب كمال الدین و تمام النعمة ـ باب 43 ـ و مرحوم محدث كبیر علامه سید هاشم بحرانی در كتاب تبصرة الولیّ فی من رأی القائم المهدی(ع) در سه موضع از كتاب (دیدار 35 و 38 و 46) و نیز دلبری در كتاب دلائل الامامة (ص 298) با سندهای اسناد مختلف ذكر كرده‌اند. بنده سعی می‌كنم با رعایت اختصار، از بین مطالب گفته شده، آنچه را بیشتر برای ما مفید است نقل كنم. و ظاهراً نقل‌های متعدد همه حاكی از یك ملاقات است كه یار ادیان به گونه‌های مختلف نقل كرده‌اند و یا خود علی بن مهزیار برای افراد مختلف، گوشه‌هایی از این ملاقات‌ و كیفیت دیدار را گفته است.

علی بن مهزیار نقل می‌كند: من بیست مرتبه به حج بیت‌الله الحرام مشرف شدم و در تمام این سفرها قصدم دیدن مولایم امام زمان(ع) بود، ولی در این سفرها هرچه بیشتر تفحص كردم كمتر موفق به اثریابی از آن حضرت گردیدم. بالاخره مأیوس شدم و تصمیم گرفتم كه دیگر به مكه نروم. وقتی كه دوستان عازم مكه بودند، به من گفتند مگر امسال به مكه مشرف نمی‌شوی؟ گفتم: نه، امسال گرفتاری‌هایی دارم و قصد رفتن به مكه را ندارم.
شبی در عالم خواب شنیدم كسی می‌گوید: ای علی بن ابراهیم، خداوند به تو فرمان داده كه امسال را نیز حج كنی.

آن شب را هر طور بود به صبح آوردم، و با امیدی مهیای سفر شدم، وقتی رفقا مرا دیدند تعجب كردند، ولی به آنها از علت تغییر عقیده‌ام چیزی نگفتم. شب و روز مراقب موسم حج بودم تا آنكه موسم حج فرارسید و كارم را آماده كرده، با دوستان به آهنگ حج، رهسپار مدینه شدم. چون به سرزمین مدینه رسیدم از بازماندگان امام حسن عسكری(ع) جویا شدم، اثری از آنها نیافتم و خبری نگرفتم. در آنجا نیز پیوسته در این باره فكر می‌كردم تا آنكه به قصد مكه از مدینه خارج شدم.

پس به سرزمین حجفه رسیدم و یك روز در آنجا ماندم. در مسجد جحفه نماز گزاردم، سپس صورت به خاك نهاده و برای تشرف خدمت اولاد امام یازدهم(ع) به درگاه خداوند متعال دعا و تضرع فراوان كردم.

آنگاه به سمت عسفان و از آنجا به مكه رفتم و چند روزی در آنجا ماندم و به طواف خانة خدا و اعتكاف در مسجدالحرام پرداختم. پس از اعمال حج، دائماً در گوشة مسجدالحرام تنها می‌نشستم و فكر می‌كردم. گاهی با خودم می‌گفتم، آیا خوابم راست بوده یا خیالاتی بوده است كه در خواب دیده‌ام.

شبی در مطاف، جوان زیبا و خوش بویی را دیدم كه به آرامی راه می‌رود و در اطراف خانه خدا طواف می‌كند. دلم متوجه او شد. برخاستم و به جانب او رفتم. تا متوجه من ‌شد، پرسید از مردم كجایی؟ گفتم: از اهل عراقم. پرسید: كدام عراق؟ گفتم: اهواز. پرسید: خصیب (ابن خصیب) را می‌شناسی؟ گفتم: خدا او را رحمت كند از دنیا رفت. گفت: خدا او را رحمت فرماید كه شب‌ها را بیدار بود و بسیار به درگاه خداوند می‌نالید و اشكش پیوسته جاری بود.
آنگاه پرسید: علی بن ابراهیم مهزیار را می‌شناسی؟ گفتم: بله خودم هستم. گفت: ای ابوالحسن! خدا تو را حفظ كند. علامتی را كه میان تو و امام حسن عسكری(ع) بود چه كردی؟ گفتم: اینك نزد من است. گفت آن را بیرون آور. پس دست در جیب كردم و آنرا در آوردم. موقعی كه آنرا دید نتوانست خودداری كند و دیدگانش پر از اشك شد و زار زار گریست، به طوری‌كه لباس‌هایش از سیلاب اشك تر شد.

آنگاه فرمود: ای پسر مهزیار خداوند به تو اذن می‌دهد، خداوند به تو اذن می‌دهد. به محل اقامت خود برگرد، و با رفقایت خداحافظی كن، و چون شب فرا رسید، به جانب شعب بنی عامر بیا كه مرا در آنجا خواهی دید.

من با خوشحالی فوق العاده‌ای به منزل رفتم، و وسائل سفر را جمع كردم و با رفقا خداحافظی نمودم و گفتم برایم كاری پیش آمده. كه باید چند روزی به جایی بروم. پس چون شب شد، شتر خود را پیش كشیدم و جهاز آن را محكم بستم و لوازم خود را بار كردم و سوار شدم و به سرعت راندم تا به شعب بنی عامر رسیدم. دیدم همان جوان ایستاده و مرا صدا می‌زند: ای ابوالحسن! نزد من بیا. وقتی نزدیك وی رسیدم، به من گفت پیاده شو تا نماز شب بخوانیم. پس از نماز شب، امر فرمود سجده كنم و تعقیب بخوانم. سپس سوار شدیم و راه افتادیم تا طلوع فجر دمید، پیاده شدیم و نماز صبح را خواندیم. وقتی كه نمازش را تمام كرد سوار شد و به من هم دستور داد سوار شوم. من هم سوار شدم و با وی حركت نمودم تا آنكه قلّة كوه طائف پیدا شد. هوا قدری روشن شده بود.

پرسید آیا چیزی می‌بینی؟ گفتم: آری تل‌ ریگی می‌بینم كه خیمه‌ای بر بالای آن است و نور داخل آن تمام صحرا را روشن كرده است! گفت: بله درست است، منزل مقصود همان جاست، جایگاه مولا و محبوب ما، در همان جا قرار دارد.

سپس گفت: بیا برویم. وقتی مسافتی از راه را رفتیم، گفت پیاده شود كه در اینجا سركشان ذلیل و جباران خاضع می‌گردند. گفتم شترها را چه بكنیم؟ گفت: اینجا حرم قائم آل محمد (ص) است. كسی جز افراد با ایمان بدین‌جا راه نمی‌یابد، و هیچ كس جز مؤمن از اینجا بیرون نمی‌رود. پس مهار شتر را رها كردم، و به من دستور داد تا در بیرون چادر توقف كنم. وقتی برگشت، گفت: داخل شو كه در اینجا جز سلامتی چیزی نیست. بشارت باد به تو، اذن دخول صادر شد.

وقتی وارد شده چشمم به جمال آقا افتاد، سلام كرده با شتاب به سویش رفته و خود را به دست و پای ایشان انداختم و صورت و دست و پای آن حضرت را بوسیدم. دیدم حضرت(ع) بر جایی نشسته‌اند، قدشان مانند چوبة درخت بان بود و پارچه‌ای بر روی لباس پوشیده كه قسمتی از آن را روی دوش مبارك انداخته‌اند. اندامشان در لطافت مانند گل بابوبه و رنگ مباركشان گندمگون و در سرخی همچون گل ارغوانی است، ولی در عین حال چندان سرخ نبود. قطراتی از عرق مثل شبنم بر آن نشسته بود، پاكیزه و پاك سرشت و نه بسیار بلندقد و نه چندان كوتاه بود. بلكه متوسط القامة، سر مباركشان گرد، پیشانی گشاده، ابروانش بلند و كمانی، بینی كشیده و میان برآمده، صورت كم گوشت، و بر گونه راستشان خالی مانند پاره مشكی بر روی عنبر كوبیده شده بود. وقتی سلام كردم، جوابی از سلام خود بهتر شنیدم.
 
فرمودند: ای ابوالحسن، ما شب و روز منتظر ورودت بودیم، چرا این قدر دیر نزد ما آمدی؟
عرض كردم: آقای من! تاكنون كسی را نیافته بودم كه دلیل و راهنمای من به سوی شما باشد.

فرمودند: آیا كسی را نیافتی كه تو را دلالت كند؟!! بعد انگشت مبارك را به روی زمین كشیده، سپس فرمودند: نه لكن شماها اموالتان را فزونی بخشیدید، و بر بینوانان از مؤمنین سخت گرفته، آنان را سرگردان و بیچاره كردید، و رابطة خویشاوندی را در بین خود بریدید (صله رحم انجام ندادید) دیگر شما چه عذری دارید؟

گفتم: توبه، توبه، عذر می‌خواهم. ببخشید، نادیده بگیرید.

سپس فرمودند: ای پسر مهزیار، اگر نبود كه بعضی از شما برای بعضی دیگر استغفار می‌كنید، تمام كسانی كه بر روی زمین هستند، نابود می‌شدند به جز خواص شیعه؛ همان‌هایی كه گفتارشان با رفتارشان یكی است.

سپس مرا مخاطب ساختند و احوال مردم عراق را پرسیدند. عرض كردم: آقا چرا شما از ما دور و آمدنتان به طول انجامیده است؟

فرمودند: پسر مهزیار، پدرم ـ ابومحمد(ع) ـ از من پیمان گرفته... و به من امر فرموده كه جز در كوه‌های سخت و بیابان‌های هموار نمانم. به خدا قسم، مولای شما امام حسن عسكری(ع) خود رسم تقیه پیش گرفت و مرا نیز امر به تقیه فرمود. و اكنون من در تقیه به سر می‌برم تا روزی كه خداوند به من اجازه دهد و قیام كنم.

عرض كردم: آقا چه وقت قیام می‌فرمایید؟ فرمودند: موقعی كه راه حج را بر روی شما بستند و خورشید و ماه در یك جا جمع شدند و نجوم و ستارگان در اطراف آن به گردش درآمدند.
عرض كردم: یابن رسول‌الله این كجا خواهد بود؟

فرمودند: در فلان سال، دابةالارض، در بین صفا و مروه قیام كند در حالی‌كه عصای موسی و انگشتر سلیمان با او باشد و مردم را به سوی شرّ سوق دهد... به سوی كوفه می‌آیم و مسجد آن را ویران می‌كنم و طبق ساختمان اول، آن را بنا می‌كنم و ساختمان‌هایی را كه ستمگران ساخته‌اند خراب می‌نمایم. و به همراه مردم حجّ اسلامی را انجام می‌دهم و به مدینه می‌روم، حجره (اطاق خاص حضرت رسول(ص)) را خراب كرده، آن دو تن را كه در آنجا مدفون هستند، بیرون می‌آورم و دستور می‌دهم آنها را با بدن‌های تازه به كنار بقیع بیاورند. به دو شاخة خشكیده امر می‌كنم آنها را به دار بیاویزند و مردم به وسیلة آن دو آزمایش می‌شوند، امّا سخت‌تر از آزمایش اول. منادی از آسمان صدا می‌زند! ای آسمان! نابود كن. و ای زمین! بگیر. در آن روز بر روی زمین كسی باقی نمی‌ماند جز مؤمنی كه قلبش خالص به ایمان باشد.

عرض كردم: مولای من! بعد از آن چه می‌شود؟ فرمود: بازگشت، بازگشت، بعد این آیه را تلاوت فرمود:
ثمّ رددنا لكم الكرّة علیهم و أمددناكم بأموالٍ و بنینٍ و جعلناكم أكثر نفیراً1
پس (از چندی) دوباره شما را بر آنان چیره نمودیم و شما را با اموال و پسران یاری دادیم و [تعداد] نفرات شما را بیشتر كردیم.

علی بن مهزیار گوید: چند روزی میهمان آن حضرت در آن خیمه بودم، و استفاده از انوار و علومش می‌كردم! تا آنكه خواستم به وطن برگردم. مبلغ پنجاه هزار درهم داشتم، خواستم به عنوان وجوهات تقدیم حضورش كنم.

امام(ع) فرمودند: از قبول نكردنش ناراحت نشوی، این به علت آن است كه تو راه دوری در پیش داری و این پول مورد احتیاج تو خواهد بود. پس خداحافظی كردم و به طرف اهواز به راه افتادم، و همیشه به یاد آن حضرت و محبت‌های ایشان هستم و آرزو دارم باز هم آن حضرت را ببینم.

پیام‌ها و برداشت‌ها
1. یكی از بركات زیاد به جا آوردن حج برای كسانی كه توانایی دارند، آن است كه امكان تشرف خدمت مولای انس و جان، حضرت صاحب‌الزمان(ع) در آن مكان شریف و زمان مقدس بهتر فراهم است.

اسحاق بن عمار به امام صادق(ع) عرض كرد: من هر سال خودم را مهیا برای به جا آوردن حج می‌كنم، تا این حدّ كه خودم یا مردی از اهل خانة خود را با مال خودم بفرستم تا حج به جا آورد. امام(ع) فرمودند: «بر نیّتت پایدار هستی؟» عرض كردم: بلی. فرمودند: «پس اگر انجام دادی یقین به كثرت مال داشته باش؛ یا فرمودند: بشارت باد بر تو به كثرت مال و فرزندان».2

2. لازم است انسان همیشه با امیدواری به استجابت دعا، اطمینان به گرفتن جواب، با نشاط دعا و درخواست خود را تكرار نماید و از به تأخیر افتادن جواب ـ بنا به مصلحت‌هایی ـ خسته و نگران نشود، زیرا پروردگار الحاح‌ملحیّن را در دعا نمودن دوست می‌دارد.
حضرت امام صادق(ع) فرمودند:

همانا خدای عزّوجلّ خوش ندارد كه مردم در انجام حاجت به همدیگر اصرار كنند، ولی آن را برای خودش دوست دارد. خدای عز و جل دوست دارد كه از او درخواست شود و از آنچه نزد اوست طلب كرده شود.3

3. ازحالات خوبی كه انسان می‌تواند امیدوار به استجابت دعا باشد، حالت سجده است كه شخص به خداوند متعالی خیلی نزدیك است. امام رضا(ع) حدیثی فرمودند:
نزدیك‌ترین حالت انسان به خداوند عزّوجلّ، حالتی است كه به سجده رفته باشد، و این معنی گفتار خدای تبارك و تعالی است كه فرموده «سجده كن و تقرّب جوی».4

4. از اعمال عبادی مؤثر در انقطاع انسان از دنیا، كه زمینه‌ساز اتصال به آخرت و خداوند متعال است، اعتكاف می‌باشد. شخص معتكف در عمل اعتكاف همچون روزه، حج و جهاد، تمرین انقطاع اختیاری و تقرب به كمال خویش را می‌چشد. رسول اكرم(ص)، دهة آخر ماه مبارك رمضان را در مسجد معتكف می‌شدند، و می‌فرمودند: «اعتكاف یك دهه در ماه مبارك رمضان معادل دو حج و دو عمره است».5

5. مجالست و همنشینی با انسان‌های پاك، خالص، متقی و مؤمن، تأثیر بسزایی در تقویت ارادة انسان و بیداری فكر جهت تحصیل آن خصوصیات دارد. حضرت رسول اكرم(ص)‌ می‌فرمایند:
از علما سؤال كنید، با حكما همسخن شوید و با فقرا مجالست كنید.

6. بیداری شب و داشتن ناله و اشك جاری در مناجات با خداوند متعال، از بهترین حالات برای تقرب به پروردگار و اتصال به اوست. امام صادق(ع) فرمودند:
هرگاه بدنت لرزید و چشمت گریان شد، پس مواظب خودت باش، مواظب خودت باش (غنیمت بشمار و آنچه را می‌خواهی، از خدای سبحان بگیر) كه مقصود تو مورد قصد و ارادة حق‌تعالی قرار گرفته است.6
و امام باقر(ع) می‌فرماید:
هیچ قطره‌ای نزد خدا محبوب‌تر از آن قطره اشكی نیست كه در تاریكی شب از ترس خدا بریزد و جز خدا چیز دیگری به آن منظور نباشد.7

7. یكی از ویژگی‌های ارتباط یافتگان با حضرت ولی‌عصر(ع)، خضوع و خشوع فراوان و اشك زیاد است؛ به گونه‌ای كه وقتی آن جوان چشمش به انگشتر امام عسكری(ع) افتاد آن‌چنان گریه كرد و به یاد امام(ع) اشك ریخت كه به صورت و لباس‌هایش می‌ریخت.
آری «مؤمنان واقعی كسانی هستند كه هر گاه نام خدا برده شود، دل‌هایشان ترسان می‌گردد».8

در واقع این خضوع و ترس در دل، موجب انقیاد بیشتر در مقابل فرمان الهی و در نتیجه دسترسی به تقوای كامل می‌گردد. قرآن كریم نیز می‌فرماید:

بشارت بده متواضعان و تسلیم شوندگان را، همانان كه چون نام خدا برده می‌شود، دل‌هایشان پر از خوف (پروردگار) می‌گردد.9

8. هر عمل نیكی كه انسان انجام می‌دهد، ثوابی در قرآن برای او ذكر شده است مگر نماز شب كه به خاطر بزرگ بودن جایگاه آن نزد پروردگار، ثوابی برای آن گفته نشده و فرموده است:

پهلوهایشان در دل شب از بسترها دور می‌شود (به پا می‌خیزند و رو به درگاه خدا می‌آورند) و پروردگار خود را با ترس و امید می‌خوانند. هیچ كس نمی‌داند چه پاداش‌های مهمی كه مایة روشنی چشم‌هاست برای آنها نهفته شده است. این پاداش كارهایی است كه انجام می‌دهند.10

همان‌گونه كه خورشید پشت ابر نمی‌رود، بلكه این ابر است كه جلو او را می‌گیرد. در«دعای ابوحمزه ثمالی» هم در مورد خداوند متعال این‌گونه می‌خوانیم:

من معتقدم كه تو از مخلوقات خودت در حجاب نیستی و تنها اعمال بندگان است كه ایشان را از تو محجوب نموده است، نه تو.11

سید ابوالحسن مهدوی
ماهنامه موعود شماره 86

پی‌نوشت‌ها:

1. سورة اسراء(17)، آیة 6.
2. حرّ عاملی، وسایل‌الشیعه، ج 8، ص 94.
3. همان، ج 7، ص 397.
4. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 85، ص 162؛ و آیه در سورة علق(96)، آیة 19 می‌باشد.
5. حرّ عاملی، همان، ج 7، ص 397.
6. كلینی، اصول كافی، ج 4، ص 228.
7. همان، ج 4 ص 234.
8. سورة حج(22)، آیات 34 و 35.
9. مجلسی، همان، ج 8، ص 126؛ و آیه در سورة سجده(32)، آیة 17 می‌باشد.
10. سورة سجده (32)، آیة 16.
11. محدث قمی، مفاتیح‌الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
  
پنج شنبه 15/12/1387 - 16:13
دعا و زیارت
حكایت دیدار    
 
 
من در ایام جوانی كه هنوز ازدواج نكرده بودم، در یكی از حجره‌های «مدرسة علمیّه جدّه كوچك» به سر می‌بردم. زمانی از من دعوت شد كه در محله‌ای ده شب منبر بروم، البته به من گفتند: در همسایگی منزلی كه قرار است منبر بروید، چند خانواده بهائی ـ خذلهم الله ـ سكونت دارند كه باید مواظب آنها باشید و سخنی كه موجب رنجش آنها بشود نزنید. خلاصه، ضمن قبول این دعوت، به فكرم افتاد كه این ده شب را علیه بهائیت صحبت كنم.

خطیب فقید، جناب حاج‌آقا سیّد رضا هرندی از خطبای اصفهان بودند، و خلوص، صداقت، ساده زیستی و لحن شیرین ایشان در موعظه و تمثیل هنگام سخنرانی، در خاطر كسانی است كه سال‌ها پای منبرشان حضور داشته‌اند. ایشان در دوازده بهمن 1360 رحلت كردند. در اوائل پیروزی انقلاب اسلامی، یك شب در روضه‌ای كه به مناسبت دهه فاطمیّه(س) در منزل مرحوم والد ما برپا بود، بر فراز منبر جریان تشرف خویش را بیان كردند.

ایشان فرمودند: من در ایام جوانی كه هنوز ازدواج نكرده بودم، در یكی از حجره‌های «مدرسة علمیّه جدّه كوچك» به سر می‌بردم. زمانی از من دعوت شد كه در محله‌ای ده شب منبر بروم، البته به من گفتند: در همسایگی منزلی كه قرار است منبر بروید، چند خانواده بهائی ـ خذلهم الله ـ سكونت دارند كه باید مواظب آنها باشید و سخنی كه موجب رنجش آنها بشود نزنید. خلاصه، ضمن قبول این دعوت، به فكرم افتاد كه این ده شب را علیه بهائیت صحبت كنم. لذا در آن ده شب، دربارة پوچ بودن عقاید بهائیان داد سخن دادم و از اساس بطلان این فرقة ضالّه را آشكار و برملا ساختم.

بعد از پایان یافتن ده شب، یك مجلس مهمانی تشكیل شد و پس از صرف شام، ما عازم مدرسه شدیم. در راه بازگشت به مدرسه، به چند نفر برخورد كردم كه خیلی از سخنرانی من تشكر و قدردانی كردند. یكی دست و صورت من را می‌بوسید و دیگری به عبای من تبرّك می‌جست و احترام فراوانی به من گذاشتند كه آقا شما چشم ما را روشن كردید. بعد پرسیدند كه كجا قصد دارید بروید؟ گفتم كه، می‌خواهم به مدرسه بروم. آنها گفتند كه، خواهش می‌كنیم امشب را به منزل ما تشریف بیاورید و مهمان ما باشید. من هم در مقابل آن همه لطف و احترامی كه از آنها دیده بودم، به ناچار دعوت آنها را پذیرفتم و راهی منزل آنها شدم. مقداری راه آمدیم تا به در بزرگ و محكمی رسیدیم. در را باز كردند، و وارد شدیم. بعد، درب خانه را از داخل، از پایین، از وسط و از بالا بستند. وارد اتاق كه شدیم درب اتاق را هم از داخل بستند. ناگهان با چند نفر مواجه شدم كه با حالتی خشمگین دور اتاق نشسته‌اند و هیچ توجهی به ورود من نشان ندادند و حتی سلام من را هم پاسخ نگفتند. من پیش خودم فكر كردم شاید بینشان نزاعی وجود دارد. ولی وقتی نشستم یكی از آنها با حالت توهین‌آمیز و با صدای بلند به من خطاب كرد كه، «سیّد این مزخرفات چیست كه بالای منبر می‌گویی؟ وشروع به تهدید كرد. من كه انتظار چنین سخنانی را نداشتم، به یكی از آنها كه مرا به آنجا برده بود، رو كردم و گفتم: چرا این آقا این گونه حرف می‌زند؟ دیدم آنها هم سخنان او را تأیید كردند، و شروع كردند به ناسزا گفتن و توهین كردن به ما. سپس چاقو و دشنه آماده شده و گفتند: امشب شب آخر عمر تو است و تو را خواهیم كشت. من كه تازه متوجه شده بودم كه با پای خودم به قتلگاهم آمده‌ام، شروع كردم به نصیحت كردن آنها، تا بلكه بتوانم آنها را از فكر كشتن منصرف كنم. در ابتدا بین آنها بگو مگو بود و نمی‌خواستند مهلت سخن گفتن به من بدهند. ولی وقتی به آنها گفتم كه من در دست شما اسیر هستم و شب هم خیلی طولانی است، اجازه بدهید سخنی با شما بگویم به ما مهلت دادند كه صحبت كنیم. گفتم: من پدر و مادر پیری از قریة هرند (در اطراف اصفهان) دارم كه مرا به زحمت به شهر فرستاده‌اند كه درس بخوانم و به مقامی برسم و خدمتی بكنم. اكنون اگر خبر مرگ مرا بشنوند برای آنها خیلی سخت است و چه بسا سكته كنند، یا بمیرند، شما بیایید به خاطر آنها دست از كشتن من بردارید. دیدم در جواب با تندی و اهانت می‌گفتند، زود كار را تمام كنید و اصلاً اعتنایی به سخن من ‌نكردند.

دوباره گفتم: شب طولانی است و عجله‌ای ندارد، ولی حرف دیگری هم دارم. گفتند: بگو ولی حرف آخرینت باشد. گفتم شما با این كار خودتان یك امامزادة واجب‌التعظیمی را پدید می‌آورید كه مردم بر مرقد من ضریحی درست خواهند نمود، و سال‌های سال به زیارت من خواهند آمد، و برای من طلب رحمت و ادای احترام و برای قاتلین من نفرین و لعن خواهند كرد. پس بیایید و به خاطر خودتان كه بدنام نشوید، از این كار منصرف شوید. باز دیدم سر و صدا بلند شد كه او را زود بكشید، خلاصش كنید، اینها چه حرف‌هایی است كه می‌زند؟

من كه دیگر از موعظه كردن ناامید شدم، دست از حیات خودم كشیدم و آمادة مرگ شدم، پس گفتم: اكنون كه شما تصمیم به كشتن من دارید، اجازه دهید كه دم مرگ دو ركعت نماز بخوانم و بعد هر چه می‌خواهید بكنید. باز سر و صدا بلند شد، بعضی مخالف بودند و بعضی موافق و بالاخره راضی شدند كه به اندازة دو ركعت نماز به من مهلت بدهند. وقتی فهمیدند كه می‌خواهم وضو بسازم، بعضی گفتند: وضو گرفتن را بهانه ساخته‌ تا بیرون اتاق برود و فریاد بزند. گفتم، شما همراه من بیایید، اگر فریادی زدم همان‌جا كارم را تمام كنید من اصلاً در این فكر نیستم. بالاخره با اصرار، پیشنهاد من را قبول كردند و چند نفر چاقو و خنجر به دست، همراه من از اتاق بیرون آمدند كه مبادا فریاد بزنم و به همسایه‌ها خبر دهم. وضو گرفتم و به داخل اتاق برگشتم و به نماز ایستادم. از آنجا كه احساس می‌كردم آخرین نمازی است كه اقامه می‌كنم، با حال توجه و حضور قلب زیاد نماز را خواندم. در سجدة آخر نماز بود كه قصد كردم هفت مرتبه بگویم: «المستغاث بك یا صاحب‌الزمان». و در ذهنم این گونه خطور كرد كه یا بقیةالله(ع)، من برای دفاع از دین شما و آبا و اجدادتان اینجا گرفتار شده‌ام. هرگز برای تبلیغ از شخص خودم، مطالب ضدّ بهائیت را بر روی منبر نگفتم. اكنون اگر مصلحت می‌دانید به هر طریقی كه می‌دانید مرا از دست اینها نجات دهید، زیرا شما هم می‌دانید كه من اینجا
  گرفتار شده‌ام و هم می‌توانید مرا نجات دهید.

هنوز در سجدة آخر نماز بودم كه شنیدم درب اتاق باز شد؛ با اینكه از داخل بسته شده بود. سپس آقایی وارد شدند و كنار من ایستادند. من سر از سجده برداشتم و تشهد و سلام نماز را خواندم. آقا منتظر بودند تا نماز من تمام شود، آنگاه به من اشاره كردند كه بلند شو تا برویم. دست مرا گرفتند و به قصد بیرون آمدن از خانه، راه افتادیم.

این بیست نفری كه لحظه‌ای پیش دست به چاقو بودند تا مرا بكشند، گویی همه مجسمه‌ای بر دیوار شده بودند كه چشم‌های آنها می‌دید و گوش‌هایشان می‌شنید ولی آن چنان تصرّفی در آنها شده بود كه از جای خود نمی‌توانستند تكان بخورند، یا كلمه‌ای حرف بزنند.

همراه آقا از اتاق بیرون آمدم. درب خانه هم باز بود، در حالی كه قبلاً چندین قفل بر آن زده بودند. از خانه بیرون آمدیم، نیمه شب بود. در فكر من هم تصرفی شده بود كه توجهی به اینكه این آقا كه هستند و من به چه كسی در نماز استغاثه نمودم، نداشتم. بلكه در فكر این بودم كه حالا وقتی به درب مدرسه می‌رسم، خادم مدرسه درب را بسته و من چگونه وارد مدرسه شوم. اما وقتی رسیدیم، دیدم درب باز است و ما داخل مدرسه شدیم. من به آن آقای بزرگوار تعارف كردم و گفتم: بفرمایید داخل حجره، در خدمتتان باشیم. ایشان در جواب، جمله‌ای به این مضمون فرمودند كه «باید بروم و افرادی نظیر شما هستند كه باید به فریادشان برسم». من از ایشان جدا شدم و به داخل حجره رفتم. در حالی كه برای روشن كردن چراغ به دنبال كبریت می‌گشتم، ناگهان به خود آمدم كه، من كجا بودم؟ بهائی‌ها چه قصدی داشتند؟ و من چگونه متوسّل شدم و از دست آنها رهایی یافتم؟ و اكنون چگونه آمده‌ام و كجا هستم؟ به دنبال این فكرها، در پی آن بزرگوار
  بیرون دویدم ولی هر چه تفحّص كردم اثری از آقا نیافتم. فردا صبح شنیدم خادم مدرسه با طلبه‌ها، بر سر اینكه چرا درب مدرسه را باز گذاشته‌اند و چرا دیروقت به مدرسه آمده‌اند، نزاع داشتند. فهمیدم كه درب مدرسه هم توسط خادم بسته بوده و به بركت آقا، هنگام ورودمان باز شده است. طلاب اظهار بی‌اطلاعی می‌كردند، تا اینكه سراغ ما آمدند كه چه كسی برای شما درب را باز كرد؟ من گفتم: ما كه آمدیم درب مدرسه باز بود و جریان را كتمان كردم.

صبح همان شب، همان بیست نفر آمدند و سراغ مرا گرفتند و به حجره‌ام وارد شدند و همگی اظهار داشتند كه شما را قسم می‌دهیم، به جان همان كسی كه دیشب شما را از مرگ و ما را از گمراهی و ظلالت نجات داد، راز ما را فاش نكن و همگی شهادتین گفتند و اسلام آوردند.

من همچنان این راز را در دل داشتم و آن را به احدی نمی‌گفتم تا مدّتی بعد از آن، اشخاصی از تهران نزد من آمدند و گفتند: جریان آن شب را بازگو كنید. معلوم شد كه آن بیست نفر جریان را به رفقایشان گفته بودند و آنها هم مسلمان شده بودند.

من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف‌ها می‌كنی ای خاك درت تاج سرم
كاش راهی به سر كوی تو می‌داشتی
تا به سر سوی تو می‌آمدم از هر گذرم
نتوان قطع بیابان فراق تو نمود
مگر آگه كنی از رسم و ره این سفرم
راه منزلگه خویشم بنما تا پس از این
پیش گیرم ره آن كوی و به سر می‌سپرم
همّتم بدرقة راه كن ای طایر قدس
كه دراز است ره مقصد و من نو سفرم
خرّم آن روز كزین مرحله بر بندم رخت
وز سر كوی تو پرسند رفیقان خبرم
ای نسیم سحری بندگی ما برسان
گو فراموش مكن وقت دعای سحرم
شاید ای فیض اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریا كنم از اشك و در او غوطه خورم
(فیض كاشانی)


پیام‌ها و برداشت‌ها
1. هر كسی برای داشتن مذهب خویش و پذیرفتن آن لازم است استدلال كند، تا آنكه هم برای عقاید خودش دلیل داشته باشد، و هم برای نپذیرفتن عقائد فرقه‌های دیگر. اگر تحقیق و استدلال نداشته باشیم، چه بسا ناخواسته به دام فرقه‌های گمراه‌كننده و بازیچه‌های دشمنان دین، مانند انگلستان بیفتیم. دولت انگلستان در این خیانت سابقة بدی از حدود سیصد سال پیش در كشورهای اسلامی دارد. برای نمونه می‌توانید خاطرات سیاسی و تاریخی مستر همفر، یكی از جاسوس‌های انگلیسی را مطالعه كنید كه چگونه و با چه شیوه‌هایی سال‌ها تمام تلاش خود را صرف تعلیم و تربیت محمدبن عبدالوهاب كرده تا آنكه در سال 1143ق. مذهب استعماری وهابیت تأسیس و آغاز به فعالیت كرد. همچنین ریشة بهائیت در ایران و خیانت‌هایی كه این فرقه به ایران و اسلام كرد با حمایت استعمار بود؛ و به عنوان نمونه انگلستان برای ترویج بی‌حجابی در زمان رضاخان مقبور از همین فرقه استفاده كرد و آنها را آلت دست خود قرار داد و ضربه و خیانتی به ایران وارد ساخت كه تا امروز هنوز آثار آن را در جوامع خودمان شاهدیم و مردم ناخواسته دست به گریبان آثار شوم آن هستند.

2. همیشه مخالفان شیعه، چون اهل منطق و استدلال نبوده‌اند، روی به تهمت زدن، افترا، فحاشی و در نهایت كشتن افراد، می‌آورده‌اند. قرن‌ها از سابقة پر افتخار شیعه از صدر اسلام تاكنون شاهد این مدعاست. ولی دستور قرآن و اسلام این است كه همیشه بر خورد زشت مخالفان را با خوبی جواب دهید. اگر آنها فحاشی می‌كنند شما با كلام متین و صحیح جواب دهید. اگر آنها متعصبانه سخن می‌گویند شما مستدّلانه صحبت كنید. اگر آنها با تندی و فریاد حرف می‌زنند شما با طمأنینه و آرامش صحبت كنید. اگر آنها بی‌دلیل سخنی را ادعا می‌كنند شما حتماً با دلیل و برهان صحبت كنید. به این آیه قرآن توجه كنید.
هرگز نیكی و بدی یكسان نیست. بدی را با نیكی دفع كن، ناگاه [خواهی دید] همان كسی كه میان تو و او دشمنی است، گویی دوست گرم و صمیمی است.1

پیروان ادیان الهی دارای صفت ترحّم هستند. این كلام الهی است كه می‌فرمایند:
و در دل كسانی كه از حضرت عیسی(ع) پیروی كردند، رأفت و رحمت قرار دادیم.2
و گذشته از داشتن صفت ترحم، به یكدیگر توصیه به رحمت می‌نمایند: «و تواصوا بالمرحمة»3
و حضرت رسول(ص) می‌فرمایند: «كسی كه رحم نمی‌كند، به او رحم نمی‌شود».4

3. بنابر روایات، كسی كه مؤسس یك سنت حسنه، مثل هدایت افراد بشود، برای او پاداش تمام كسانی است كه عمل به آن سنت حسنه می‌نمایند، بدون آنكه از پاداش آنها چیزی كاسته شود، و نیز هر انسانی كه مؤسس سنت بدی مثل ضلالت و گمراهی شود، برای او گناه هر كسی است كه به آن گناه عمل می‌كند، بدون آنكه از آن گناه كم شود.5

4. امام‌زاده‌ها در گوشه و كنار شهرها، واجب‌التعظیم هستند. گاهی حاجتی را كه از امام معصوم تقاضا شده است، ارجاع به یك امامزاده می‌دهند تا كمی قدر و منزلت آنها برای مردم معلوم گردد. معجزات و كرامات فراوانی هم تا به حال از قبور آنها دیده شده است. یكی از علمای معاصر می‌فرمودند، ماه رمضان همراه با یك نفر دیگر به اصفهان آمده بودیم و برای اذان مغرب به امامزادة هارونیه واقع در فلكة سبزه میدان رفتم، در حالی كه نمی‌دانستم آنجا چیست و چه كسی دفن است. در حیاط بیرون امام‌زاده‌ نماز مغرب و عشا را همراه با رفیقم خواندم، پس از آن در فكر این بودم كه این بنا متعلق به كیست؟ كه ناگاه حالتی پیش آمد كه در آن حالت نام امامزاده و پدران گرامی او تا معصوم(ع) را با چشم خود دیدم و رفیقم هم آن صحنه را می‌دید. ـ لكن ایشان توضیح ندادند كه چه صحنه‌ای بود ـ به رفیقم گفتم: آنچه را دیدی كتمان كن و اگر افشا كردی دچار مشكل می‌شوی، و در یك‌جا بیان كرده بود و مشكلی برایش پیش آمد و من به او متذكر شدم كه نباید می‌گفتی. و لذا خود آن عالم هم برای ما توضیح ندادند كه چه چیزی دیده بودند.

یكی دیگر از علما نیزمی‌فرمودند: پسری بود در محلة درب امام، خیابان عبدالرزاق اصفهان كه سال‌ها فلج بود، و گاهی بچه‌ها او را اذیت می‌كردند. یك روز با چشم خود دیدم كه در هنگام بازی، بچه‌ها او را مسخره كردند، و او با حالتی دل‌شكسته به امامزاده واقع در همان محله رفت و با پای سالم از آنجا بیرون آمد.

وقایع در این زمینه زیاد است به همین دو قضیه در اینجا اكتفا كرده و سخن امام صادق(ع) را متذكر می‌شویم كه می‌فرمایند: «كسی كه قادر به زیارت ما اهل بیت نیست، پس باید كه موالیان شایسته و صالح ما را زیارت نماید تا ثواب زیارت ما برای او نوشته شود».6

5. كمك گرفتن از نماز برای حلّ گرفتاری‌ها و مشكلات مان، مورد دستور قرآن كریم است:
واستعینوا بالصّبر و الصلاة و إنّها لكبیرةٌ إلّا علی الخاشعین.7
و برای آنكه انسان در نماز كمال اتصال و تقرب را به خداوند متعال پیدا كند، دستور داده شده به گونه‌ای نماز بخوانید كه گویا آخرین نمازتان و دارید با آن وداع می‌كنید.

6. استغاثه به معصومین(ع) به خصوص به امام حیّ زمان حضرت بقیة‌الله ـ ارواحنا فداه ـ در احادیث فراوان آمده است. ذكر شریف «یا صاحب‌الزّمان أغثنی یا صاحب‌الزّمان أدركنی» كه منسوب به رسول‌خدا(ص) است. و ذكر «یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب‌الزمان ادركنی و لا تهلكنی»، كه جریان تشرف عالم رشتی در تخت فولاد اصفهان خدمت امام زمان(ع)، از طرف آن حضرت دستور به خواندن آن داده شده و اینكه این ذكر بهتر از علم كیمیا است، و مكاشفه‌ای كه برای یكی از روحانیان در مدینه اتفاق افتاده، دیده‌اند بر تابلوی بالای درب خانه حضرت نوشته شده است: «منزل المهدی ـ الغوث»، و نیز نماز امام زمان(ع) همراه با صد مرتبه «إیّاك‌نعبد و إیّاك نستعین»؛ با همة اینها نمونه‌هایی از مطلب فوق است كه ما را تشویق و تحریك به استغاثة از آن حضرت می‌نماید.

7. گاهی استجابت دعا به خاطر مصلحت‌هایی، فوری است و امام باقر(ع) می‌فرمایند: «نباید پس از آنكه آنچه از دعا درخواست كرده بود و به او داده شد، سست شود».9 و گاهی مصلحت در تأخیر استجابت دعاست و این تأخیر تا بیست سال10 و گاه تا چهل
  سال11 و نیز تا روز قیامت امكان مصلحت دارد.12

8. امام به اذن الهی می‌تواند تصرف در وجود افراد یا اشیا كنند تا از جای خود تكان نخورد. تصرف در شمشیرهایی كه خلیفة عباسی می‌خواست با آنها امام زمان(ع) را شهید كند و شمیرها از غلاف خود بیرون نمی‌آمد، یكی از این نمونه‌هاست.
شاید قیام و ظهور امام عصر(ع) با شمشیر، همراه با چنین تصرفی در ادوات جنگی و اسلحه‌های مدرن و پیشرفته و گوناگون آن عصر باشد، تا همة آنها از كار بیفتد.

گویند، طلبه‌ای از مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی، در شهر مشهد دربارة كیفیت قیام حضرت با شمشیر در مقابل این همه وسائل جنگی سؤال می‌كرد، و هر چه شیخ می‌خواست او را قانع كند او نمی‌پذیرفت تا بالاخره شیخ برای اقناع او، با اشاره‌ای همة ماشین‌هایی را كه دور یك فلكه در حال حركت بودند، از حركت بازداشت، و سپس با اشارة دیگر آنها را به حركت انداخت، و ضمن آن گفت: امام زمان(ع) این گونه با شمشیر قیام می‌كنند.

9. معجزات و خوارق عادت فراوانی در هر زمان و مكانی مرتب به وقوع می‌پیوندند تا افرادی از بهائیت، عامه، مسیحیت و یهودیت و ... روحیة انصاف دارند و همیشه خواهان دلیل عقلی هستند، با دیدن آنها حق را شناخته و اهل حق گردند. گاهی دیدار‌های اشخاص از مذاهب و فرقه‌های مختلف با حضرت ولی عصر(ع) بر اساس همین مصلحت و حكمت بوده، كه زمینه انصاف و هدایت در آنها وجود داشته و پس از دیدار و تشرف، هدایت یافتند.
الغیاث ای غوث امكان الغیاث
الغیاث ای سرّ یزدان الغیاث
الغیاث ای علّت ایجاد كون
قبله‌گاه اهل ایمان الغیاث
الغیاث ای دادخواه بی‌كسان
وی پناه مستمندان الغیاث
الغیاث ای بی‌پناهان را پناه
فیض‌بخش بینوایان الغیاث
الغیاث ای معدن جود و سخا
اصل خیر و اهل احسان الغیاث
الغیاث ای اهل ایمان را تو یار
وی مبیر اهل طغیان الغیاث
الغیاث ای قاطع جور و فساد
قاطع احزاب شیطان الغیاث
الغیاث ای پادشاه عدل و داد
فتنه‌ها را خیز و بنشان الغیاث
دست قدرت آر بیرون زآستین
كَن ز جا بنیان عدوان الغیاث
دین حق را تو حیاتی تازه ده
زنده كن احكام قرآن الغیاث
پرچم عزّت به بام كعبه زن
قدرت حق كن نمایان الغیاث
هست «حیران» در رهت چشم انتظار
تا به كی در پرده پنهان الغیاث
(آیت‌االله میرجهانی)

سید ابوالحسن مهدوی
ماهنامه موعود شماره 88

پی‌نوشت‌ها:

1. سورة فصلت(41)، آیة 34.
2. سورة حدید(57)، آیه 27.
3. سورة بلد (90)، آیه 17.
4. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 82، ص 76.
5. همان، ج 71، ص 258.
6. علامه مجلسی، همان، ج 74، ص 354، و ج 102، ص 233.
7. همان، ج 74، ص 354 و ج 102، ص 295.
8. همان، ج 78، ص 200 و به همین مضمون نیز در همان، ج 84، ص 233.
9. شیخ كلینی، اصول كافی، ج 4، ص 243.
10. همان، ج 4، ص 245.
11. همان، ج 4، ص 245.
12. امام صادق(ع) می‌فرمایند: میان گفته‌ خدای عزّوجلّ (كه به موسی و هارون در مقابل تقاضای نابودی فرعون و پیروانش فرمود: قد اجیبت دعوتكما (یونس (10)، آیة 89) و میان نابودی فرعون چهل سال طول كشید؛ شیخ كلینی، همان، ج 4، ص 245.
  
پنج شنبه 15/12/1387 - 16:12
دعا و زیارت

 

حكایت دیدار    
 
 
در دوران هشت سال دفاع مقدس، یك روز شهدای زیادی را برای تشییع به شیراز آورده بودند. تعداد بسیاری از خانواده‌ها داغدار و مردم عزادار بودند. من برای تسلّای دل بازماندگان, پیشنهادی به ذهنم رسید و آن اینكه از علمای شیراز دعوت كنیم كه ضمن آنكه در تشییع جنازة شهدا حضور پیدا می‌كنند, هر عالمی خواندن تلقین چند نفر را به عهده بگیرد تا مقداری باعث تسكین روحیة دیگران باشد.

شهید سید احمد خادم‌الحسین، یكی از شهدای گرانقدر شیراز و ارادتمند به آستان بلند امام عصر ـ صلوات الله علیه ـ گفته است:

محبت و عشق به امام زمان(عج)، بهترین راه برای اطاعت از فرامین آن حضرت و تحمل سختی‌ها و وادار كردن نفس به ترك همة گناهان است. گرچه خلقت بهشت و جهنم هم می‌تواند انسان را به سمت بندگی خداوند متعال بكشاند. امّا واضح است كه هیچ عاملی به اندازة محبت نمی‌تواند محب را هم سنخ با محبوب كند. محبت می‌تواند پیكر بی‌جان و مردة انسان را به تحرك درآورد تا چه رسد به انسان زنده. حكایتی را كه نقل می‌كنم شاهدی بر این مدعاست.

حدود سال 1372 بود كه قضیه‌ای را در ابتدا، با واسطه شنیدم و سپس برای آنكه آن را بدون واسطه شنیده باشم، سفری به شهر شیراز رفتم و به خدمت حجت‌الاسلام والمسلمین حاج آقا طوبائی ـ كه اصل جریان برای ایشان اتفاق افتاده بود ـ رسیدم. عصر جمعه‌ای بود كه به مسجد ایشان وارد شدیم و نماز مغرب و عشا را به امامت ایشان به جا آوردیم. بعد از نماز عشا، ایشان بر فراز منبر رفت و پیرامون حضرت حجت بن الحسن(ع) صحبت نمود و این ظاهراً برنامة دائمی عصر‌های جمعه ایشان بود.پس از اتمام سخنرانی, خدمت ایشان رسیدم و پس از معرفی خود اظهار داشتم كه، ما در اصفهان داستانی به واسطة یكی از آشنایان از شما شنیده‌ایم و اكنون به خدمت‌تان رسیده و مایل هستم كه آن را از زبان خود شما بشنوم. حاج‌آقا طوبائی هم به گرمی از ما استقبال نمود و با كمال بزرگواری و محبت تمام جریان را برای ما نقل كردند و پس از آن نوار كاستی را كه حاوی همان صحبت‌ها بود به ما هدیه داد. اصل داستان از این قرار است:

در دوران هشت سال دفاع مقدس، یك روز شهدای زیادی را برای تشییع به شیراز آورده بودند. تعداد بسیاری از خانواده‌ها داغدار و مردم عزادار بودند. من برای تسلّای دل بازماندگان, پیشنهادی به ذهنم رسید و آن اینكه از علمای شیراز دعوت كنیم كه ضمن آنكه در تشییع جنازة شهدا حضور پیدا می‌كنند, هر عالمی خواندن تلقین چند نفر را به عهده بگیرد تا مقداری باعث تسكین روحیة دیگران باشد. پیشنهاد خود را با امام جمعة محترم شیراز، آیت‌الله حائری شیرازی در میان گذاشتم و ایشان هم از این پیشنهاد استقبال كردند. لذا از علما دعوت نمودیم و آنها هم حضور پیدا كردند و هنگام تدفین هر شهیدی, تلقین آنها را می‌خواندند. خواندن تلقین میت مستحب است, هنگامی كه میتی را در قبر می‌خوابانند و گونة راست صورت او را در كف قبر می‌گذارند, شخص تلقین كننده، گوش میت را مختصر تكانی می‌دهد و سپس عقاید صحیح را كه شامل اعتقاد به توحید, قبله, قرآن, نبوت انبیا و امامت دوازده امام(ع) را با ذكر نام‌ هر كدام, به میت یادآوری می‌نماید. روح میت كه در آنجا حاضر و ناظر است ضمن شنیدن تلقین جملات, از وحشتی كه در اثر وارد شدن جسم او به خانة جدید برای او حاصل شده، مقداری كاسته می‌شود و مأنوس با عقاید حقّه و اخلاق و اعمال صحیح خویش و مطمئن به لطف خدای كریم، لطیف، رحیم و عفو كننده می‌گردد. جملات تلقین در حاشیة كتاب مفاتیح الجنان آمده است.

بنده یادم نیست كه دومین شهید بود یا سومین كه می‌خواستم تلقین او را بخوانم كه این قضیه اتفاق افتاد. اما یادم هست كه نام آن شهید عزیز، «سید احمد خادم‌الحسین» بود. وقتی داخل قبر شدم و كنار شهید نشستم و می‌خواستم تلقین او را بخوانم, حالم منقلب بود و در این فكر بودم كه شهید نیازی به تلقین كردن ندارد. آنها به مقام «احیاءٌ عند ربّهم یرزقون» رسیده‌اند، امّا در عین حال چون خواندن آن مستحب است و باعث تسكین خاطر بازماندگان می‌شود انجام وظیفه می‌كنم.وقتی شروع كردم به تلقین خواندن و رسیدم به نام ائمة اطهار(ع) و اسم آنها را یكی پس از دیگری می‌خواندم تا آنكه نام آخرین امام معصوم، حضرت بقیة‌الله ـ ارواحنا فداه ـ را بردم, ناگهان دیدم كه شهید همان طور كه سرش بر كف قبر گذاشته شده بود,‌ سرش را به احترام نام امام زمان(ع) از كف قبر بلند نمود و به اندازة حدود یك وجب بالا آورد و دو مرتبه بر كف قبر گذاشت. من كه از قبل پیش‌بینی چنین صحنه‌ای را نكرده بودم آن‌چنان از این عمل احترام‌گونة شهید منقلب شدم كه از خود بی‌خود شده و مدهوش افتادم، به گونه‌ای كه یادم نمی‌آید خودم از قبر بیرون آمدم یا دیگران مرا از قبر بیرون آوردند. هر كس از اطرافیان قبر هم كه شاهد این جریان بود حالش منقلب شد و به گریه افتاد.

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
كز آتش درونم دود از كفن برآید

بعد از اتمام مراسم, به فكر افتادم كه تحقیقی راجع به زندگانی این شهید داشته باشم تا بفهمم شهیدی كه بعد از شهادتش, جسم بی‌روح او این چنین احترامی به نام مقدس صاحب‌الزمان(ع) می‌گزارد و بلند می‌گردد, در زمانی كه حیات دنیوی داشته چگونه از نام آن بزرگوار متأثر و منقلب می‌گشته و احترام به آن حضرت می‌گذاشته است؟ وقتی تحقیق نمودم متوجه شدم كه این شهید در زمان حیات خویش, عاشق و دلباختة امام‌زمان(ع) بوده و در جبهه‌های دفاع مقدس نیز زیاد به یاد آن حضرت بوده و دیگران را هم به یاد آن عزیز دل‌ها می‌انداخته و در فراق حضرتش می‌سوخته و دیگران را می‌سوزانده‌ است.

خوشا تنهایی و شب‌های تارم
كه با یاد تو اشك از دیده بارم
تو می‌دانی كه در سوز و گدازم
شها مگذار اندر انتظارم
(آیت‌الله میرجهانی)

پیام‌ها و برداشت‌ها:
1. بعد از آنكه انسان خداوند متعال را شناخت, بندگی او را می‌كند, لكن برای این شناخت و بندگی, سه راه وجود دارد كه معمولاً افراد بعد از شناخت خالق خویش از هر سه طریق استفاده كرده تا خود را به كمال بندگی و اطاعت متصف نمایند. آن سه راه عبارتند از:
  محبت پروردگار؛ طمع به ثواب و درجات بهشت؛ ترس از عذاب و عقاب جهنم.
لكن راه محبت قوی‌ترین راه است زیرا كه محبّ خداوند متعال دیگر سختی‌های سیر الی‌الله تعالی را حس نمی‌كند و اصلاً ناراحتی نمی‌بیند و ترك گناهان لذیذ نفسانی، برای او لذت عقلانی دارد. رسول خدا(ص) می‌فرمایند:
محبت شما به چیزی، شما را كور و كر می‌كند.1
2. تعزیت و تسلیت صاحب مصیبت مستحب است، چه قبل از دفن میت و چه بعد از آن. علامه مجلسی در كتاب بحارالانوار2 مطالبی را از بزرگان علما پیرامون استحباب تعزیت و اینكه تعزیت بعد از دفن افضل است، نقل كرده‌اند. در اینجا ما به ذكر یك روایت اكتفا می‌كنیم:
حضرت موسی(ع) در مناجاتش از پروردگار پرسیده: خدایا چه پاداشی است برای كسی كه تعزیت به مادر داغدیده گوید؟ فرمود او را در زیر سایة خود قرار می‌دهم در روزی كه هیچ سایه‌ای جز سایة من نیست.3
3. تلقین در دو زمان مستحب است: اول وقتی كه میت را درون قبر می‌گذارند. دوم بعد از آنكه روی قبر را پوشاندند و مردم از سر قبر او برگشتند، مستحب است نزد سر میت بنشینند و با صدای بلند او را تلقین بكنند، منكر به نكیر می‌گوید: «بیا بیا برویم، تلقین حجتش كردند، احتیاج به پرسیدن نیست». پس برمی‌گردند و سؤال نمی‌كنند.
4. خوب است هر كسی به یاد شب اول قبر خویش، زمانی را با خدای خویش خالصانه مناجات كند و از او كمك برای گریه كردن بر احوال نفس خویش بگیرد. مناسب است جملات امام سجاد(ع) را در «دعای ابوحمزه ثمالی» زمزمه كنیم:
كمكم كن به زاری بر خودم زیرا من به مسامحه و آرزو عمرم را گذراندم، و به اندازه‌ای پست شدم كه نومید از خیرم. كیست كه بدحال‌تر از من باشد اگر به همین حال به گورم برده شوم كه آن را برای خوابیدنم نیاراستم و آن را برای آرمیدنم با كردار خوب فرش نكردم. چرا من نگویم كه ندانم چه سرانجامی دارم در حالی كه می‌ببینم نفس، مرا گول می‌زند و روزگارم فریبم می‌دهد و بال‌های مرگ بالای سرم در حركت است. چرا من نگریم؛ باید برای جان دادن بگریم، باید برای تاریكی گورم بگریم، بگریم برای تنگی لحدم، بگریم برای پرسش منكر و نكیر از من، بگریم برای بیرون شدنم از گور برهنه و خوار با بار گناهی كه بر دوش دارم، بنگرم یكبار از طرف راست و یك بار از چپ و مردم در وضعی [بهتر] غیر از وضع من باشند.
5. انسان‌های مؤمن خالص الایمان، مطمئن هستند كه چنانچه در زمان حیات آنها امام زمان(ع) ظهور نكنند تا از دنیا بروند، پس از ظهور آقا، به دنیا بازخواهد گشت. رجعت عمومی نیست بلكه مختصّ انسان‌های با ایمان خالص یا مشرك خالص است.
و ما چه كنیم كه عمل صالح ما اندك است ولی آرزوی فراوان داریم:
مولای إذا رأیت ذنوبی فزعت و إذا رأیت كرمك طمعت.
وقتی مولای من، وقتی به گناهانم می‌نگرم ناامید می‌شوم اما وقتی به كرم تو می‌نگرم طمع مرا فرا می‌گیرد.
شاید مناسب باشد پناهنده به امام هشتم علی بن موسی الرضا(ع) بشویم كه ضامن رجعت و بازگشت یك حیوان آهو شدند، بلكه ضمانت رجعت ما بیچارگان و شفاعت بودن ما را در ركاب مولایمان صاحب العصر و الزمان(ع) بنمایند چنان‌كه در دعای عهد هر روز از خداوند درخواست می‌كنیم:
اللهّمّ إن حال بینی و بینه الموت ... فاخرجنی من قبری4؛
خداوندا، اگر بین من و آن حضرت، مرگ حائل شد... مرا [در روز ظهورش] از قبرم خارج كن.
6. لازم است هنگام گفتن نام معصومین(ع)، احترام مناسب چه از طرف گوینده و چه از طرف شنونده و حتی هنگام نوشتن نام آنها گذاشته شود و از نوشتن رموز ص و ع و س اجتناب گردد. در محضر امام صادق(ع) وقتی نام رسول الله(ص) برده شد، امام(ع) ضمن ادای احترام به این نام مبارك، سه مرتبه در حالی كه نشسته بودند سر مبارك خود را تا نزدیك زمین پایین بردند.
7. خوب است محبّان و عاشقان حضرت بقیةالله ـ ارواحنا فداه ـ سعی در تبلیغ نام آن حضرت بنمایند. زیرا انسان محب، دوست دارد كمالات محبوب خویش را به دیگران منتقل كند تا او را محبوب همه بگرداند. اسامی معصومین(ع) را بر روی اولاد خود و مكان‌های مناسب گذاشته، مرتب نام آنها را زیر لب زمزمه كنند، كتبی كه نام و معارف آنها را در بر دارد تهیه و بین دوستان و اقوام و حتی در بیمارستان‌ها پخش نمایند. در مجالس شادی و عزا، گفتار‌های آنها را به مناسبت با خطّ زیبا بر در و دیوار زده و توسط گویندگان تبلیغ نماید.
8. اگر انسان، مؤمن واقعی باشد، و همیشه وظیفة فعلی خویش را عمل نماید هر حالتی
  برای او به وجود آید، خیر و مصلحت اوست. اگر مالك شرق و غرب عالم گردد خیر و منفعت او در آن است و اگر كشته شود و بدن او تكه‌تكه گردد باز خداوند متعال خیر و نفع او را در همان حالت قرار می‌دهد. به این حدیث امام صادق(ع) توجه فرمایید:
در آنچه كه پروردگار با حضرت موسی مناجات فرموده، آمده است: ای موسی من هیچ مخلوقی را كه محبوب‌تر از بندة مؤمن من باشد، نیافریدم و من او را تنها به چیزی مبتلا می‌كنم كه مصلحت و خیر برای او باشد و من داناترم به چیزی كه بندة مرا اصلاح می‌كند پس بنده من باید بر بلای من صبر كند و نعمت‌های مرا شكر گزار باشد و به قضای من باید راضی باشد.5

صبا اگر گذری افتدت به كشور دوست
بیار سوی محبان پیامی از در دوست
وگر چنان‌كه در آن حضرتت نباشد یار
برای دیده بیاور غباری از در دوست
غبار درگه او توتیای دیده كنیم
بدین وسیله ببینیم سوی منظر دوست
من خراب و تمنای وصل او هیهات
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
اگرچه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را
به عالمی نفروشم مویی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
كه هست «فیض» ثناخوان كمینه چاكر دوست
(فیض كاشانی)

ماهنامه موعود شماره 73
سیّد ابوالحسن مهدوی

پی‌نوشت‌ها:

1. حبّك للشّی یعمی و یصمّ. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 77 ص 164.
2. همان، ج 82 ص111-113.
3. همان، ج 53 ص 39.
4. فرازی از دعای عهد.
5. علامه مجلسی، همان، ج، 82 ص 130.

  

 

پنج شنبه 15/12/1387 - 16:11
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته