• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2429
تعداد نظرات : 346
زمان آخرین مطلب : 2884روز قبل
ازدواج و همسرداری

در همه ی ازدواج ها پیش از آنکه دختر و پسر با یکدیگر محرم شوند و حتی پس از آن مشکلات و موانعی وجود دارد، چه در اصل ازدواج که آیا در حال حاضر صورت بپذیرد یا نپذیرد؟ چه در شخص مورد نظر که آیا گزینه ی مناسبی هست یا نه؟ چه در کیفیت مراسم عقد و عروسی و میزان مخارج آنها و غیره.

ما برخی از این موانع و مشکلات را بر می شمریم و راه حل پیشنهادی خود را ارائه می نماییم.

1. مشکلات مالی، این مسأله در اکثر ازدواج ها به عنوان مشکل اصلی مطرح می شود! و قالب های مختلفی به خود می گیرد، برای مثال گاه آقا پسر در خود توان تأمین معیشت خانواده را نمی بیند و به همین دلیل حاضر به ازدواج نمی شود! ، گاهی والدین پسر می گویند از پس مخارج عروسی بر نمی آییم و گاهی هم خانواده دختر بخاطر ناتوانی در تهیه جهیزیه به ازدواج دخترشان رضایت نمی دهند! اما راه حل: به نظر اسلام این مشکل آنقدر ها هم که گفته می شود بزرگ نیست و باورهای نادرست ما انسان ها آن را تا این اندازه بزرگ کرده است. دلیل این ادعا : خداوند در آیه ی 32 سوره مبارکه ی نور به انسان ها دستور می دهد که جوانان و بی همسران و غلامان صالح و کنیزان خود را به ازدواج یکدیگر درآورید بعد بلافاصله می فرماید (ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله) می گوید: کسی از مشکل مالی و خالی بودن جیب آن جوان ها نترسد چرا که اگر فقیر اند خداوند آنها را از فضل خود بی نیاز می کند. اگر واقعا کسی باشد که به وعده های الهی ایمان قلبی داشته باشد و اسلام تنها لقلقه ی زبانش نباشد، چرا باید از مشکلات مالی بترسد و بخاطر بی پولی به یک ازدواج رضایت ندهد؟! مگر داستان ازدواج ساده ائمه (ع) بزرگان دین را نشنیده ایم؟ جهیزیه ی اول بانوی عالم از فروش زره امیرالمؤمنین (ع) تهیه شد! پیامبر (ص) علاوه بر قدرت غیبی و نیروی خدادادی حاکم جامعه ی اسلامی آن زمان بودند و به راحتی می توانستند بهترین جهیزیه را برای دختر بزرگوارشان تهیه کنند اما ایشان هرگز چنین نکردند تا با دست خود سنگ بنای اسراف و تجمل و زیاده روی را در مسلمانان بنا نگذاشته باشند.

 

شاید کسی بگوید : آن ازدواج دو معصوم بود ، ما کجا و آن آنها کجا؟ در پاسخ می گوییم: در همین دوره و زمانه کم سراغ نداریم دختر و پسرهایی را که در کمال سادگی و سبک باری زندگی شیرین و پر محبتی را شروع می کنند البته اگر این آدم ها هم می خواستند برای عروس سرویس طلای چند میلیونی تهیه شود و مراسم در تالار های آنچنانی برگزار شود و پسر صاحب شغل پردرآمد و خانه ی مسکونی باشد و شب عروسی چند نوع غذا داده شود، مسلما توان تشکیل زندگی مشترک را نداشتند و باید حالا حالا ها صبر می کردند تا صبح دولتشان بدمد! کسی که می خواهد تازه ازدواج کند نباید خود را با کسی مقایسه کند که چندین سال است ازدواج کرده و زندگی مادی مناسبی برای خود فراهم نموده است. قبول داریم که مشکل مالی گریبان گیر اکثر جوانان جامعه و خانواده های آنهاست اما اگر سازگاری و سادگی و پرهیز از تجمل سرلوحه ی کار باشد و اوائل زندگی که خانواده ها زیر بار هزینه ها هستند ، به خود و طرف مقابل سخت نگیریم مشکلی باقی نمی ماند. خداوند در قرآنش وعده ی بی نیاز کردن زوج های جوان را داده مگر خدایی که ما می شناسیم می تواند زیر وعده ی خود بزند؟!  مشکل چیز دیگری است! مشکل ضعف ایمان ما به وعده ی خداوند است و الا آنکه قول کمک و یاری داده یقینا به وعده هایش عمل می کند.

به این سه روایت توجه کنید: رسول خدا (ص) می فرمایند: رزق همراه زنان است ، بگیرید تا روزی شما زیاد شود. (بحارالانوار ج 100 ص 217 )  امام صادق (ع) فرموده اند: من ترک التزویج مخافیة العیله فقد اساء ظنه بالله ، إن الله یقول إن یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله. (وسایل الشیعه ج 3 ص 5 ) کسی که بخاطر ترس از مخارج زندگی، ازدواج را ترک کند ، به خدا سوء ظن پیدا کرده است (چرا که خداوند می فرماید: اگر جوانانی که در آستانه ی ازدواج قراردارند فقیر هستند، خداوند آنها را از فضل خودش بی نیاز می کند. و باز ایشان فرمودند: إتخذوا الأهل فإنه أرزق لکم. همسر بگیرید که به یقین رزق شما را زیاد می کند. (همان ص 7) . اگر این روایات و روایات فراوان مشابه آنها را در کنار آیاتی مانند آیه ی 32 سوره ی نور و آیه ی 22 سوره ی ذاریات ( و فی السماء رزقکم) ـ که طبق آن روزی انسان ها در آسمان قرار دارد ـ قرار دهیم ، حجت بر همه تمام می شود و جایی برای بهانه گیری باقی نمی ماند. حال بر فرض که قبول کنیم مسائل مادی مشکل قابل توجهی به حساب می آیند، بعد از ازدواج شخص احساس مسؤولیت بیشتری می کند و استعدادهایش شکوفا می گردد، تسهیلات و مزایای شغل مناسب تری کسب می کند و اعتبار و آبروی بیشتری بدست می آورد در نتیجه می تواند با توکل بر خداوند بخشنده گلیم خویش را از آب بیرون بکشد.

بد نیست در مورد رزق و روزی به دو نکته اشاره کنم، نکته ی اول : تقریبا در تمام آیاتی که ماده ی (رزق) در آنها به کار رفته، این معنا که "روزی در دست خداست" یافت می شود. نکته ی دوم: رزق و روزی تنها خوراک نیست بلکه همسر خوب ، دوست خوب،  پدر و مادر، فرزند صالح، پشتکار بالا، محله ی خوب، استاد و معلم و دانشگاه خوب و ... همگی از مصادیق رزق و روزی به حساب می آیند.2. ادامه دادن تحصیلات! راه حل ها: الف) بیرون کردن این فکر از ذهن که تأهل با ادامه تحصیل منافات دارد ، اینکه می بینیم زوج های جوان بسیاری در حال تحصیل در مقاطع گوناگون هستند شاهد بر این مدعا است. ب) طولانی تر کردن دوران عقد تا زمان فراهم شدن موقعیت تحصیلی مناسب پ) کمک مالی بزرگترها خصوصا والدین به دختر و پسر ج) جلوگیری از فرزند دار شدن تا زمان ایجاد فراغت بیشتر ه) قناعت. 3. مشکل در انتخاب مورد که می توان با پیمودن شیوه صحیح در انتخاب و کنار گذاشتن وسواس بیجا این مشکل را رفع کرد. 4. مانع تراشی بی مورد بزرگتر ها که می توان با صحبت مستقیم و البته مؤدبانه و از راه واسطه قرار دادن کسانی که کلامشان در بزرگ تر ها اثر دارد این مشکل را نیز حل کرد. 5. سربازی که راه حل آن شبیه راه حل مشکل دوم است. 6.  وجود برادر یا خواهر بزرگ تر! این عقیده که تا بزرگتر باشد کوچکتر نباید ازدواج کند مبنای شرعی و عقلی ندارد. جوانان باید با همت بالای خود سنت های غلط را بشکنند. 7. مشکلات طبیعی، در دنیا زندگی بدون مشکل یافت نمی شود و هر کس به نحوی با مشکلات گوناگون دست و پنجه نرم می کند! که البته این هم بی حکمت نیست ، انسان در مشکلات امتحان می شود، بزرگ و اصطلاحا آبدیده می شود. انسان هایی که سرد و گرم روزگار را چشیده اند و با سختی ها دست و پنجه نرم کرده اند، از افراد مرفهی که در عمرشان به سختی بر نخورده اند خیلی پخته تر و محکم تر و استوار تر اند در پایان می گوییم:

"عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد".            

http://www.khademan.org منبع

 

شنبه 30/2/1391 - 19:41
شعر و قطعات ادبی

چشمش نه فروغ کودکی  داشت
چهرش    نه    خروش    کودکانه


پایش   نه   توان   راه  رفتن

بر   لب  نه طنین  یک  ترانه


با  جامه چرک  و  ژنده رویی

با    چهره   زرد     غمگنانه


دستش    پی  تکه    نان  و آبی

همواره به جست و جو روانه


در پس زده های هر سرایی

جوینده    روی   آب  و  دانه


بگذشت و چو وی نیافت نانی

راهش  چو  نداد  هیچ  خانه


سر بر سر سایه ای فرو برد

آرام        گرفت      عارفانه


آگاه    نه    از    جفای    ایام

پر کینه   نه   از   دل  زمانه

****************************************************************

هیچکس با من نیست !...مانده ام تا به چه اندیشه کنم...مانده ام در قفس تنهایی...در قفس میخوانم... چه غریبانه شبی ست... شب تنهایی من!...

به پیش روی من تا چشم یاری می کند دریــــــــــاست. چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست. در این ساحل که من افتاده ام خاموش غمم دریــــــــــا دلــــــــــم تنهــــــــــــــــاست

عاقبت باید رفت .

عاقبت باید گفت.

با لبی شاد و دلی غرفه به خون که خدا حافظ تو. گر چه سخت است پس از رفتن تو خو نمودن به غم تنهایی.

عاقبت باید رفت ... عاقبت باید گفت....با لبی شاد و دلی غرقه به خون....

که خدا حافظ تو.

شنبه 30/2/1391 - 19:28
خاطرات و روز نوشت
سلام،انشالله که حال دوستان خوب باشه،بنده سید سعدی علوی هستم با نام کاربری anghlab که بنا به دلایلی یک سال از حضور در این بخش منصرف شدم،البته ناگفته نماند گاهی با نام (یه آشنا) برای بعضی کاربران محترم نظری ثبت میکردم،دوستان عزیز بعد یک سال برگشتن به این بخش اتفاق شیرینی برای منه اما کاش دست تقدیر اجازه می داد مطالب رو با خاطرات خوش شروع کنم،در ادامه انشالله اگه عمری باقی موند بیشتر از وقایع یک سال اخیر خواهم گفت،متاسفانه بعضی از دوستان هم از این بخش خداحافظی کردند حالا موقت یا دائم نمیدونم سعی میکنم با کسانی که به بخش انجمنها رفتن صحبتی داشته باشم و راضیشون کنم برگردن(تغییر* بنا به دلایلی شاید فرصتی به وجود نیاد)،در آخرین مطالب در اسفند 89 موضوع سربازی رو پیش کشیدم که منتقی شد،خلاصه ای از  اتفاقات سال گذشته رو میگم هر چند اصلا" تمایل ندارم در آغاز کارم حرفهای تلخ بزنم اما چه کنم زندگی فعلا" تلخیشو به من تحمیل کرده(هر اتفاقی میوفته حکمتی داره و به خواست خدای بزرگ و بلند مرتبست و من هرگز شکایتی ندارم) سال 89 تمام شد همه جا بوی عید حس میشد سال تحویل شد دیدو بازدید شروع شد اما ناگهان در صبح روز 7 فروردین خبر بسیار بسیار تلخی به من داده شده که تا الان هم تو شوکش هستم،شوهر عمه ی عزیزم رفیق صمیمی من کسی که همیشه براش احترام قائل بودم به ناگهان فوت کرد و بدتر از اون خبری بود که من مجبور شدم به دخترش بدم،روزهای بسیار بدی بود هرگز یادم نمیره،تازه داغ فوت پدربزرگ داشت کم میشد که این حادثه رخ داد،وارد جزئیات بعدا" میشم،گذشت تا اینکه چند ماه بعد ساعت حدود 2 شب به گوشیم زنگ زدن و خبر ناگوار دیگه ای دادن مبنی بر حادثه انفجار کپسول گاز که متاسفانه پدرم هم اونجا بود،با ترس و اضطراب خودمو به بیمارستان رسوندم و با اینکه تحمل دیدن زخمهای پدرمو نداشتم اما خدا روشکر کردم بخیر گذشت،قربون جدش برم که همیشه واسطه ی حفاظت بوده، این ماجرا هم تموم شد تا اینکه باز اتفاقی تلخ افتاد،مادرم عزیزم به شدت مریض شد و هر چه سریعتر بستری،اون شب اجازه ندادن پیشش بمونیم اما روز بعد پرستار گفت مادرتون با  دستگاه اکسیژن نفس میکشید،خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم این حادثه هم بخیر گذشت،اما تبعات مالی اون هنوز گریبان گیر ماست،فقط هزینه ی تختش هر شب 150 هزار تومن با دفترچه ی بیمه شد،ماجرای زیبایی هم اتفاق افتاد از جمله ازدواج چند تا از دوستانم که واقعا" از صمیم قلب خوشحال شدم، خلاصه هر چی بود گذشت اما این وسط واقعه دیگه ای هست که وقتش نرسیده بگم،واقعه ای که هر کار کردم راه چاره ای پیدا نکردم و تمام امیدم به خداست وگرنه .....                             امید هر کس به نیاز و حاجتی است   امید ما به رحمت بی منتهای تست
گرما مقصریم تو بسیار رحمتی    عذری که می رود به امید وفای تست از بحث شخصی که بگذریم همین الان بگم دیگه مثل سابق نیست که بخوام از یکی دوتا مطلب کاربران یا چیزهای جزئی انتقاد کنم،مسائل مهمتری هست که میتونه جذاب باشه،اگه مطلبی تو این بخش تایید نشد(که معمولا" نمیشه) ارجاع میدم به وبلاگ خودم، عموم مطالب من هم بیشتر دینی هست اما ول کن سیاست و معضلات اجتماع نیستم،انتقادات شدیدی به دولت محمود دارم و به هیچ عنوان از خیرش نمیگذرم..........ناگفته نماند این آخرین باریه که بعد از خداحافظی موقت برگشتم و بعد از این اگه خداحافظی کردم بازگشتی در کار نیست(که همین طور هم خواهد شد) دسترسی من به اینترنت بخاطر بعضی مسائل محدوده پس باید قدر این فرصت اندک رو دونست،همین الان با کلی استرس دارم این مطلب رو تایپ میکنم نه بخاطر بازگشت دوباره بلکه مسائل شخصی به قدری ذهنمو مشغول کرده که دیگه تمرکزی برام نمونده،بیشتر صحبت میکنیم،از کاربر محترم منتظر آقا امام زمان(عج)  با نام کاربری gole yas کمال تشکر رو دارم بابت مطالب بسیار زیبا و دلنشینشون و همچنین تشکر میکنم از اینکه مطالبی که به عنوان نظر ثبت کردم به نام (یه آشنا) روی سایت قرار دادن هر چند وظیفه ی خودم بود تا اونجا که میتونم حکایات دینی بفرستم، خب دوستان عزیز پیشاپیش بابت حرفهایی که در طی چند روز آینده به زبون میارم و مینویسم عذر خواهی میکنم هر چند هیچ کدومشون مشکلی بابت تایید نداره اما قطعا" باعث تعجب خیلیها خواهد شد،امیدوارم جنجالی بابتش درست نشه(منظورم کسانی هست که منتظر یه حرکت از طرف افراد حامی نظام جمهوری اسلامی هستن تا بتونن هر چقدر میخوان آتیش ببارن!!!) البته فقط یه مطلب خاص که نمیشه گفته نشه،تا یادم نرفته بگم هنوز اون کلیپی که برای کاربران ساختم و قرار بود اسفند 89 تو سایت قرار بدم تو آرشیو هست،انشاالله اگه وقت شد سعی میکنم منتشر کنم.....................................................................................انشاالله همیشه شاد باشید و سرافراز(خداوند منو به راه راست هدایت کنه و سالم و سلامت نگه داره همه ی مردم)……………………………………………………………… هنوز باید زیست!
باید گام بردارم!

بخوانم شادمان در راه

شعر امیدواری را...

هنوز بنگر، عشق میبارد

...به یاد سینه ام مانده

و درجانم

شکوهی هست

که از آن میتوانم تا خدا راه بپیمایم!

کمی همت،

کمی هم دوستی با عشق

گاهی لحظه ای آرام

غرق در سکوت

سرشار از خدا بودن

نمی بینم از این بهتر

زمانی را

که با امید جانم را به خدا بسپارم

هنوز غصه اینجا هست!

اما سعی درآن دارم

بخوانم شادمان درراه

شعر روشن امیدواری را

هنوز وقت رویش هست  این مطلب هم در آخر دارای حذفیات زیادی بود،به عبارتی صلاح نبود منتشر بشهسید سعدی علویدوستان عزیز توجه کنند این آخرین باری بود که بعد از خداحافظی برگشتم،احتمال زیاد فقط مدت اندکی خدمت شما خواهم بود، وقت خیلی کمی دارم.....از همه ی بزرگواران میخوام برام دعا کنید.......یا مهدی(عج)
دوشنبه 25/2/1391 - 11:55
خانواده
سلام، آغاز میکنم شروع دوباره ی مطالبم رو با نام خداوند بزرگ و بلند مرتبه و با اسم مبارک یا زهرا(س) یا زهرا(س) یا زهرا
(س)
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و شیعته والمستشهدین بین یدیه(خداوند منو به راه راست هدایت کنه و سالم و سلامت نگه داره همه ی مردم)(یه آشنا)
دوشنبه 25/2/1391 - 11:49
خانواده

سلام.ضمن تبریک سال نو به اطلاع دوستان میرساند با شروع سال جدید فعالیتم در این بخش را متوقف کرده و تا زمان اعزامم به خدمت مقدس سربازی(دلیل تاخیر معافیت تحصیلی) احتمالا" حضوری مختصر در بخش انجمنها خواهم داشت انشاالله.دلیل خداحافظی من هم از این بخش اینه که حس میکنم وجود من تاثیری مثبتی در این بخش نداره و به صلاحه تو این بخش نباشم ظاهرا" اعضاء محترم از کسانی که مطالبشون کپیه خوششون نمیاد. لازم میدونم از همه ی دوستان از جمله soltan_azdad و سایرین که با نظراتشون منو همراهی کردند تشکر کرده همچنین قدر دانی میکنم از مدیر محترم این بخش که با خوش رویی تمام انتقادات رو پذیرفت . دوستان توجه کنند کلیپی رو آماده کردم اما بنا به دلایلی تا الان موفق به آپلود در سایتی معتبر و قرار دادن لینک آن در این بخش نشدم.از جناب جاده دوستی هم میخوام مسائل قبلی رو فراموش کنه چون من واقعا" برای این دوست و کاربر خوبمون احترام قائلم و امیدوارم هرکجا که هست موفق باشه. سید س علوی پایان

چو رخت خویش بربستم از این خاک همه گفتند با ما آشنا بود

ولیکن کس ندانست این مسافر چه گقت و با که گفت و از کجا بود

دوشنبه 23/12/1389 - 17:35
شهدا و دفاع مقدس
شروعی دوباره با شهید حسن شفیع‌زاده
    شهید حسن شفیع‌زاده در مرداد سال ۱۳۳۶ ه‌.‌ش در یك خانواده مذهبی در شهرستان تبریز متولد گردیده و تحت تربیت پدر و مادری مومن‌، متدین و مقلد امام پرورش یافت‌، از همان كودكی در مجالس دینی از جمله برنامه‌های سوگواری امام حسین (ع‌) حضور داشت و عشق خدمتگذاری به آستان شهید پرور حضرت اباعبدالله (ع‌) در عمق وجودش ریشه دوانید‌. سادگی‌، بی‌آلایشی و گذشت او در سنین كودكی زبانزد همه بود‌. حق را می‌گفت ولو به ضررش تمام میشد‌. در محله شاخص و محور همسالان خود بود‌. به مسجد كه می‌رفت چون بزرگترها عمل می‌نمود و از جمله كسانی بود كه در پذیرایی عزاداران حسینی نقش فعالی داشت‌.
در سن ۱۲ سالگی از نعمت پدر محروم گردید‌. چون فرزند ارشد خانواده بود با آن روحیات و مردانگی‌اش عملا غمخوار مادر فداكار ودلسوز خود شد‌.
با جدیت تمام و احساس مسئولیت بیشتر از گذشته هم درس می‌خواند و هم به مادرش در اداره امور منزل كمك می‌كرد و از مساعدت به خواهر و برادرانش نیز دریغ نداشت‌. ضمن اینكه به ورزش خصوصا وزنه‌برداری علاقمند بود‌. در دوران تحصیل دانش‌آموزی با وقار و محبوب‌، مودب و كوشا بود و همواره سعی می‌كرد تكالیف دینی خود را انجام دهد‌. پس از اخذ دیپلم به سربازی اعزام گردید و همزمان با اوج‌گیری حركت توفنده انقلاب اسلامی‌، در سایه رهنمودهای حضرت امام خمینی (ره‌) با روحانیون معظم در تبعید، همچون شهید آیت‌الله مدنی و شهید آیت‌الله دستغیب در تماس بود و در داخل پادگان‌، فعالیتهای زیادی جهت راهنمایی نظامیان و خنثی كردن تبلیغات حكومت نظامی انجام می‌داد و در همان حال به پخش پیامها و اعلامیه‌های رهبر عظیم‌الشان انقلاب در داخل و خارج پادگان نیز می‌پرداخت‌. نقل می‌كنند (روزی كه مامورین رژیم به دستور فرمانده حكومت نظامی در تبریز قصد هجوم به منزل شهید آیت‌الله مدنی (ره‌) جهت دستگیری ایشان داشتند، او به همراه دوستانش نقشه مقابله با مزدوران رژیم را در مراسم عزاداری عاشورای حسینی طراحی كرده بود، كه قبل از هر گونه اقدام‌، ضد اطلاعات از موضوع باخبر شده و آنها را جهت ادامه خدمت سربازی به مرند تبعید می‌نماید‌. ایشان پس از چندی به فرمان حضرت امام خمینی (ره‌) مبنی بر ترك پادگانها، خدمت سربازی را رها كرد و به سیل خروشان مبارزات امت اسلامی پیوست‌. او با شور وصف‌ناپذیری در روزهای سرنوشت‌ساز ۲۱ و ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ تلاش می‌كرد و برای به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی از هیچ كوششی فرو گذار نبود‌. شهید شفیع‌زاده بعدها به دنبال تشكیل سپاه‌، به همراه دیگر برادران‌، اولین هسته‌های مسلح سپاه را پی‌ریزی كرد و در سمت مسئول عملیات سپاه تبریز در سركوبی خوانین و اشرار آذربایجان و حزب منحرف خلق مسلمان نقش فعال داشت‌. با شروع جنگ تحمیلی و محاصره آبادان‌، با یك دسته خمپاره‌انداز كه تحت مسئولیت شهید باكری اداره می‌شد به جبهه‌های جنوب شتافت‌. ایشان به همراه تعدادی دیگر از رزمنگان برای حضور در جبهه آبادان با تحمل مشقات چندین روزه - از طریق ماهشهر به وسیله لنج از راه خور موسی - خود را به این شهر رساند و در ایستگاه هفت مستقر گردید‌. بعدها با فرمان امام خمینی (ره‌) مبنی بر شكستن حصر آبادان‌، نقش تاریخی خود در شكستن محاصره آبادان و دفع متجاوزان و اشغالگران بعثی ایفا نمود‌. را شهید شفیع‌زاده پس از عملیات طریق‌القدس به عنوان رئیس ستاد تیپ كربلا - كه تازه تشكیل شده بود - انجام وظیفه كرد و در شكل‌گیری‌، انسجام و سازماندهی آن نقش اساسی داشت‌.
در عملیات پیروزمندانه فتح المبین معاون تیپ المهدی (عج‌) بود كه خاطره رشادتها و جانفشانیهای او در اذهان مسئولین جنگ و همرزمانش هرگز از یاد نمی‌رود‌. با همفكری تنی چند از فرماندهان‌، ضمن پی‌ریزی و سازماندهی اولین آتشبارهای توپخانه‌، مسئولیت هماهنگی پشتیبانی آتش در قرارگاه فتح در عملیات بیت‌المقدس را به عهده گرفت و به خوبی از عهده این وظیفه بزرگ برآمد‌. بعدها با تلاش بی‌وقفه و شبانه‌روزی خود قبضه‌های غنیمتی را در قالب توپخانه‌های لشكری و گردانهای مستقل توپخانه به سرعت سازماندهی كرد و در عملیات رمضان اكثریت قریب به اتفاق توپها را علیه دشمن بعثی به كار برد‌. در ادامه‌، با به دست آوردن توپهای غنیمتی بیشتر، گروههای توپخانه را به استعداد چندین گردان شكل داد‌. این گروهها بازوهایی قوی برای فرماندهی قوای رزمی و پشتیبانی محكم برای رزمندگان بودند‌. در نبردهای خیبر، والفجر ۸، كربلای ۴، كربلای ۵، كه سپاه پاسداران به لحاظ عملیاتی مسئولیت مستقلی داشت‌، پشتیبانی آتش كل منطقه عملیات‌، با رهبری و هدایت ایشان انجام گرفت‌.
اوج هنرنمایی و شكوفایی خلاقیت ایشان در عملیات والفجر ۸ تجلی یافت‌. آتش پرحجم و متمركزی كه با برتری كامل علیه دشمن اجرا نمود، به اعتراف فرماندهان اسیر عراقی‌، در طول جنگ كسی به خود ندیده بود، زیرا قسمت اعظم یگانهای دشمن‌، قبل از رسیدن به خط مقدم و درگیری با رزمندگان اسلام منهدم می‌شدند‌.
شهید شفیع‌زاده ضمن شركت در كلیه صحنه‌های عملیاتی‌، مسئولیت فرماندهی توپخانه و طرح‌ریزی و هدایت آتش پشتیبانی را در قرارگاه‌های مختلف به عهده داشت و آخرین مسئولیت ایشان فرماندهی توپخانه نیروی زمینی سپاه و قرارگاه خاتم‌الانبیا بود‌. شهید شفیع‌زاده در تاریخ ۸/۲/۶۶ در منطقه عملیاتی كربلای ۱۰ در شمالغرب (منطقه عمومی ماووت‌) در حالی كه عازم خط مقدم جبهه بود، خودروی وی مورد اصابت تركش گلوله توپ دشمن قرار گرفت و به آرزوی دیرینه خود نایل شد و با بدنی قطعه قطعه و غرق به خون به دیدار معشوق شتافت‌
منبع علی اكبر
=برگرفته از سایت=http://shohada-bio.persianblog.ir/
دوشنبه 16/12/1389 - 10:1
انتقادات و پيشنهادات
بخش 1 سلام. یه چند تا اتفاقی که برای من  پیش اومده و من فکر میکنم جالبه(برا خودم!) یادمه اولین باری که برای خودم جیمیل ساختم چند روز بعدش داشتم تو اینترنت گشت میزدم که با خودم گفتم یه سری هم به سایت جرس(جنبش سبزی پلو) بزنم یه دوتا--- بارشون کنم.چون فیلتر شکن نداشتم با روش خاصی سایتو باز کردم (که خودتون میدونید چه روشی).خیلی حالم گرفته شد انواع مطالب توهین آمیز و دروغ توش بود.رفتم تو قسمت نظرات که ارور داد.تو قسمت پایین سایت سمت راست چند تا ایمیل نوشته بود.منم ایمیل مدیر رو کپی کردم تا در فرصت مناسب بهش ضد حال بزنم!1 ساعت بعد یه پیام براش فرستادم که نمیتونم اینجا بگم.فرداش جواب ایمیلم اومد با این عنوان( شاد باشید و پیروز) من هم در جواب گفتم راست میگی؟ اون بعد چند ساعت جواب داد (جز راست نباید گفت!) با خودم گفتم آره جان......عکس امیر عباس هویدا رو (جنازه ی اون) با رنگ سبز یه جمله ای نوشتم و براش فرستادم. فکر کنم بعد 2 روز بود که جواب داد(رنگها مهم نیست چشمها رو باید شست!) یه دفعه بدون اینکه متوجه بشم چی شده در جوابش نوشتم(کور شود چشم آن کس که نتواند دید! ) به همراه عکسهای حمله کننده گان به کروبی.از اون موقع دیگه لال شد حرفی نزد.حالا اون یا اکبر گنجی بود یا کدیور. ولله من نمیدونم  -2.-تابستون چند سال پیش بود منم به رسم این چند ساله باید یه کاری پیدا میکردم. بالاخره رفتم پیش عموم شیشه بری.یه 1 ماهی می گذشت تا اینکه یه جای با کلاس کار گرفتیم.صبح طبق معمول عموم با موتور اومد دنبالم با هم رفتیم سر کار.نیم ساعت از کار گذشت عموم بهم گفت برم خونه ی اونها و دو تا لولا 102 بیارم.اون روز هم هوا بارونی بود (البته موقعی که داشتم میرفتم خونه نم نم میزد)خلاصه لولا رو گرفتم داشتم میومدم این طرف جاده حالا دقیقا" وسط سه راهی شهر بود.یه دفعه نمیدونم چی شد سر خوردم از پشت خیلی ریلکس ولو شدم کف زمین.آخ آخ چشمتون روز بد نبینه یه نگاه به آدمای تو ماشین و کسانی که اون اطراف بودن کردم دیدم از خنده دارن منفجر میشن.یه استارتی زدم و سریع از اون منطقه در رفتم.تا چند هفته حسابی حالم گرفته بود-3-ماجرای دسترسی من به اینترنت هم برا خودم خنده داره.اولین بار که کامپیوتر خریدم(اصلا" درباره کامپیوتر کوچکترین اطلاعی نداشتم) فقط دلم میخواست برم تو اینترنت البته  نمیدونستم اینترنت چیه!!یکی از دوستام اومد خونه ی ما و اینترنت رو وصل کردو یه کم باهاش کار کرد.بعد از رفتن اون من حسابی هیجان زده شده بودم.حالا خودم سریع رفتم تا ببینم میتونم با اینترنت کار کنم.فقط این یادم مونده بود که باید برای وصل شدن(دیال) رو زد من هم این کارو کردم.بعد اون به جای اینکه رو اکسپلورر کلیک کنم رو بابیلون کلیک میکردم!!! هر چی تایپ میکردم مگه چیزی میومد با خودم گفتم عجب اینترنتی ها!تا سه روز الکی توش تایپ میکردم بعد همسایمون اومد گفت این بابیلونه برای ترجمه کردن نه برای اینترنت!حالا بعد از گذشت چند سال(... سال) شدم یه فعال اینترنتی که با........... ارتباط دارم.بخش 2اگه یادتون باشه قبلا" بهتون گفتم دارم میرم سربازی و دیگه کم کم باید از این بخش برم(یه جوری میگم برم انگار که... باشم) به احتمال زیاد 18 اردیبهشت زمان اعزام من به خدمت سربازیه(اگه کار معافی درست نشه) اما چه من اعزام بشم و چه نشم اسفند آخرین ماه فعالیت من تو این بخشه.(یا موقت حد اقل 1 سال یا دائمی برای همیشه) من شرایط این بخشو چندان مساعد نمیبینم.البته این فقط نظر شخصیه منه.دلایل زیادی هم دارم اما متاسفانه .....من انتظار دارم یه تیم حرفه ای این بخش رو اداره کنه.با افکار حرفه ای.بخش 3
سلام.چند روز پیش در حال گشت زنی تو فضای اینترنت بودم که با خودم گفتم بالاخره برنده ی دی ماه(ثبت مطالب روزانه) انتخاب شد یا نه؟ تو کادر تایپ کردم(برنده ی دی ماه ثبت مطالب روزانه ) در کمال تعجب دیدم بله انتخاب شد!اما از این متعجب شدم که چرا پیامی برای ما ارسال نشد؟ من به کاربر خوبمون(علیرضا مزروعی) تبریک میگم و امیدوارم در همه ی مراحل زندگی موفق باشه انشاالله.اما مدیران محترم تبیان چرا پیامی مبنی بر انتخاب فرد برنده برای ما ارسال نکردید؟ چرا یه بنر کوچک ناقابل اون گوشه ی کادر قرار ندادید تا دیگران متوجه بشوند؟ یعنی اینقدر این بخش بی ارزش شده ؟ یه نگاهی کنید به این پیامهای تبریک! آیا شایسته هست فقط 8 پیام برای این کاربر با این سابقه که تنها دلیلش عدم اطلاع رسانی شماست.تو تبیان هر بنری دیده میشه اما ..........مدیر محترم کو اون طوفانی! که گفتی در راهه.این رسمش نیست که با کاربرا این طور برخورد کنید.بخش 4این بخش به دلیل درخواست مدیر حذف شد .این مطلب نشان دهنده ی بسیاری از مسائل استبخش 5این بخش به دلیل درخواست مدیر حذف شد .این مطلب نشان دهنده ی بسیاری از مسائل است 

  سید س علوی

شنبه 7/12/1389 - 18:42
شهدا و دفاع مقدس
فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی «سقز»

«سید رضا حسینی» در 17 خرداد ماه سال 1339 در« تهران» دیده به جهان گشود .در شش سالگی وارد دبستان شد و بعد از دوران راهنمایی ،در رشته اتومکانیک هنرستان شماره 3 به ادامه تحصیل پرداخت .سن 18 سالگی او مصادف بود با اوج انقلاب اسلامی ملت ایران به رهبری حضرت امام خمینی . وی که در آن زمان در حال تحصیل بود ،بر فعالیت های سیاسی خویش افزود و در امر تهیه و تکثیر و توزیع اعلامیه و نوارهای سخنرانی حضرت امام و شعار نویسی و شرکت در تظاهرات مردمی ، نقش فعالی را ایفا نمود .
پس از پیروزی انقلاب ،در مسجد محل خود ،آغاز به فعالیت نمود و دست به تشکیل کلاس های اسلحه شناسی و عقیدتی زد .همچنین پس از فرمان امام مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی ،بسیج« مسجد خاتم الانبیا (ص) »را سازماندهی نموده و مسئولیت آن را بر عهده گرفت .

در مهر ماه سال 1361 تاهل اختیار نمود .صیغه عقد او و همسرش را حضرت امام خمینی جاری ساخت و مراسم ازدواجش در مسجد جامع بر گزار شد .زندگی مشترک او و همسرش شش ماه به طول انجامید و ثمره این وصلت فرزندی پسر به نام« محمد رضا» می باشد که پس از شهادت پدر پا به عرصه وجود نهاد .
همسر شهید می گوید :
همین که متوجه شغل و اینکه محیط کارش در کردستان است شدم ،چون خودم قبلا با کردستان حدودا آشنایی داشتم ،احتمال شهادت او را می دادم و زمانی هم که با ایشان صحبت کردم ،به من گفتند که به احتمال نود درصد مدت زندگی من کوتاه است و بدین ترتیب من مطمئن به شهادت دیر و یا زود سید شدم و با کمال آگاهی از شهادت ایشان با او ازدواج کردم و این برای من یکی از امتیازات ایشان بود و خبر شهادتشان برایم غیر قابل انتظار نبود .آشنایی با روحیات و اخلاقیات چنین فردی با این همه کمالات نیاز به روح پاک دارد تا در صفحه پاک خود این کمالات را ثبت کند ،که متاسفانه من عاری از این روح پاک بودم ودر ظاهر درک کدم ،این بود که او ذاتا صاحب اخلاقیات عالیه بود .البته از جهت علمی نیز مقام بالایی داشت که خود بارها شاهد تفسیر بعضی از زیارت نامه ها و دعا های او و مطالعاتش بودم ،اما کسی متاسفانه به مقام علمی او پی نبرد بلکه بیشتر ضمیر پاک و اخلاق حسنه او بود که جاذب دوستان و علاقمندانش بود ،در مدت شش ماهه زندگی مشترکمان کوچکترین عمل خلافی از او ندیدم .در حال زیارت و دعا حال عجیبی داشت .در سفری که به مشهد داشتیم با او هر شب ساعت 2 به حرم مطهر می رفتیم و سید تا اذان صبح نماز شب می خواند و از اذان صبح تا ساعت 9 نیز دعا و زیارت نامه می خواند و در سراسر دعا آنچنان اشک می ریخت که برای من عجیب بود ،چون تا آن زمان انسانی چنین خاضع و عابد ندیده بودم .

از ادامه تحصیلات دانشگاهی خود غافل نبود و ضمنا در یکی از مدارس« تهران» نیز به تدریس تعلیمات دینی و فرهنگ اسلامی مشغول بود . در همین ایان بود که انقلاب فرهنگی به وقوع پیوست و دانشگاه های کشور تعطیل گردید .«سید رضا »که از مدتها پیش در پی فرصت مناسب برای عزیمت به سوی منطقه محروم و بحران زده «کردستان» بود لحظه ای درنگ نکرد و بار هجرت به سوی غرب کشور بست .
ابتدای وارد شهرستان« دیواندره» شد و معاونت آموزشی و پرورشی و مسئولیت امور تربیتی این سازمان را به عهده گرفت .همزمان مدیریت مدرسه شبانه روزی این شهر را که خود از پایه گذاران آن بود و عضویت در هیئت پاکسازی آموزش و پرورش «دیواندره» نیز ،بر عهده او گذاشته شد .حدود یک سال از استقرار« سید رضا »در کردستان می گذشت که یک شب محل سکونت ایشان و رییس آموزش و پرورش دیواندره (شهید نجف یوسفی ) مورد حمله ضد انقلاب قرار گرفت .برادر یوسفی در همان لحظات اول مجروح شد .اما شهید حسینی به تنهایی چندین ساعت در مقابل ضد انقلاب مقاومت می کند و پس از به هلاکت رساندن و زخمی کردن چند تن از آنان با سلاح کمری درگیری پایان گرفت ،اما متاسفانه روح بلند شهید« یوسفی» به دلیل خونریری بسیار از کالبدش پر کشید .در آخرین لحظات شهید «یوسفی» توصیه هایی به «سید رضا» می نمود که از آن جمله ،پیوستن به سپاه پاسداراران بود .شهید «حسینی» در اجرای وصایای همسنگر خود تعلل نکرد و بلافاصله عازم «تهران» شده و در سپاه ناحیه مزکز مشغول به کار شد .
پس از مدتی بر اثر احساس نیازی که به وجود شهید« حسینی» در منطقه« کردستان» می شد مجددا بار سفر بست و این بار به شهر شهیدان گمنام یعنی «سقز»گام نهاد و بلافاصله به سمت قائم مقام فرماندهی سپاه این شهر منصوب گردید .چندی بعد طی عملیات محور بانه – سر دشت ،فرمانده سپاه «سقز» ،یعنی شهید« طیاره »شربت شهادت نوشید و پس از ایشان« سید رضا» این مسئولیت را عهده دار گردید .
یکی از همرزمانش در باره او سخن می گوید :«در برنامه هایی که می ریخت و عمل می کرد واقعا شگفتی و تعجب همه را بر می انگیخت .ایشان شخصی بود که کمتر آموزش نظامی دیده بود و با این حال توانست یک چنین نیروی عملیاتی زبده ای شود و در تمامی ابعاد عمل کند .در مدت فرماندهی او که نزدیک به دو سال بود در قسمت های بسیج ،عملیات و اطلاعات ،سپاه سقز یگان موفقی بود و به خاطر توان ایشان و نقشی که در مردم داری و بسیج مردم داشت ،در ابتدای تشکیل قرار گاه حمزه ،از وجودش در واحد بسیج عشایری استفاده کردیم که منشا ء خدمات ارزنده ای شد و بسیج عشایری از پشتکار ایشان به راه افتاد و حرکت و روح جدیدی در واحد بسیج دمیده شد که اگر ادامه می یافت ،شاید قسمت اعظم مسائل ما در بسیج نیروهای بومی و عشایر حل شده بود ،اما مقدر چنین بود که این عزیز در شهر سقز به شهادت برسد
یکی دیگر از همرزمان شهیدحسینی از وی این گونه یاد می کند :«با خصوصیات و اخلاق اسلامی که داشت ،مردم را جذب خود می کرد و طی برنامه هایی ،قشر جوان شهر را به سپاه نزدیک و زمینه همکاری با آنان را فراهم می نمود .خدمات او در این مسئولیت زیاد است .یکی از آنها طرح تسلیح روستا بود که از طرح های بسیار موفق در سطح منطقه بود و طبق ضوابطی اهالی روستا ها را مسلح می نمود و نتیجه این بود که خود مردم با ضد انقلاب در گیر شوند و از انقلاب دفاع کنند .بد نیست این خاطره را برایتان نقل کنم :
شبی وارد اتاق کارش شدم و دیدم تعدادی کیسه برنج گوشه اتاق کنار هم قرار گرفته ،پرسیدم که این ها برای چیست ؟
جواب داد :کار نداشته باش .ولی بعد که زیاد اصرار کردم گفت :اگر قول بدهی با کسی مطرح نکنی می گویم :و گفت :امشب تعدادی از دانش آموزان فقیر مدرسه می آیند و این برنج ها را به منزلشان می برند .دلیل این که گفتم شب بیایند این است که این فقرا خجالت نکشند و مردم دیگر هم از این موضوع مطلع نشوند .این خاطره مربوط به زمانی است که ایشان مدیر مدرسه شبانه روزی در دیواندره بود .به یاد می آورم که بعد از شهادت او وقتی من مسئله را در کلاس مطرح کردم .دانش آموزان دختر چادر هایشان را به سر کشیده و اشک می ریختند .با این که دو سال بود ایشان به سقز رفته بود و او را ندیده بودند ،به جرات می گویم که این گونه گریه کردن را من در کردستان برای کسی جز حسینی ندیدم .
دانش آموزان دختر ایشان ،همگی محجبه بودند ،به طوری که برای معلمانی که بعد از« حسینی» آمده بودند بی سابقه و عجیب به نظر می آمد و ما توانستیم از شاگردان او به خوبی بعد از فارغ التحصیل شدن ،به عنوان معلم استفاده کنیم .
شهید« نجف یوسفی» حق داشت که به او لقب ( محجوب القلوب ) بدهد .

بعد از ظهر 21 فروردین ماه سال 1362 ،«سید رضا» از قرار گاه حمزه به سقز آمد و به اتاق مخابرات ،که اکثرا اوقات خود را در آن بسر می برد رفت و جهت تجدید قوا و استراحت چند دقیقه ای خوابید .در همین حین خبر درگیری ضد انقلاب با نیروهای سپاه مخابره شد و او بدون تامل بر خاسته و خود را مجهز نموده و به سمت محل درگیری حرکت کرد .ضد انقلاب به قصد پیشروی به منطقه بانک ملی «سقز» ،که سپاه را به پایگاه عملیاتی «حر» متصل می ساخت ،حمله کرده بودند ،سید رضا خود را به منطقه رساند و در پشت بام منزل یکی از پیشمرگان شهید موضع گرفت و مدت طولانی ای در برابر مهاجمین مقاومت نمود و تنی چند از آنان را به هلاکت رساند ،در همین هنگام گلوله ای جسم پر تکاپوی سید را شکافت و خون سرخ بر زمین یخ زده «کردستان» جاری گشت .بدین ترتیب« سید رضا حسینی» در شهری بر خاک افتاد که عقیده داشت ،باید با وضو وارد آن شد ،که آغشته به خون دوستان خداست . او در حالی پا در رکاب براق عشق نهاد و معراج ابدی را آغاز کرد که شعار «خدایا ،خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار » بر لب داشت . =منبع=http://shahidhoseini.blogfa.com

سه شنبه 3/12/1389 - 10:12
دعا و زیارت
رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: هر كس سوره تغابن را قرائت نماید مرگ ناگهانی از او دفع می شود.(۱)

به گزارش خبرآن لاین،* امام صادق علیه السلام نیز فرموده اند: اگر كسی سوره تغابن را در نمازهای واجب قرائت كند این سوره در روز قیامت شفیع او محسوب می‌شود و شهادت دهنده عادلی است كه نزد خداوند در روز رستاخیز به سود قاری شهادت می‌دهد. آنگاه از او جدا نمی‌شود تا اینكه او را وارد بهشت سازد.(۲)

* جابر از امام باقر علیه السلام در فضیلت سوره‌های مسبحات (سوره‌هایی كه با كلمه سبح یا یسبح شروع می‌شود) روایت كرده است: هر كس همه سوره‌های مسبحات را قرائت كند پیش از آن كه بمیرد حضرت قائم علیه السلام را درك می‌كند و اگر بمیرد در جوار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواهد بود.(۳)

* از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است: قرائت سوره تغابن هنگامی كه كسی با حاكم و سلطانی روبرو می‌شود كه از او می‌ترسد مایه امنیت و دفع شر او می‌شود.(۴)
پی‌نوشت‌ها:
۱) مجمع البیان، ج۱۰، ص۲۷
۲) ثواب الاعمال، ص۱۱۸
۳) همان، ص۱۱۹
۴) تفسیرالبرهان، ج۵، ص۳۹۱ . افکارنیوز
شنبه 30/11/1389 - 9:27
اخبار
مغنیه، مرد سایه‌ها

از زندگی شخصی مغنیه چیزی معلوم نیست، جز ازدواج با دختر عمه‌اش كه حاصل آن یك دختر و یك پسر است. مغنیه از سنین پایین احساس می‌كرد كه هدف تعدادی از دستگاههای اطلاعاتی غربی است، لذا تلاش كرد هویت خود را پنهان سازد؛ وی عمل جراحی پلاستیك ناموفقی را لیبی انجام داد.

تنها یك عكس از مغنیه به دستگاههای اطلاعاتی غربی رسید كه در آن عینك و ریش داشته، چاق است و كلاهی بر سر دارد. اطلاعات درباره وی ناقص بود، اف بی آی تا این حد از او می‌دانست كه متولد لبنان است، عربی صحبت می‌كند، مو و محاسن دارد، قدی حدود ۱۷۰ سانتیمتر و وزنی حدود ۶۰ كیلوگرم دارد. اما باید باز هم تأكید كرد كه عماد مغنیه خود را به خوبی پنهان می‌كرد و در گمراه كردن تعقیب كنندگانش موفق بود.

مغنیه پس از تمامی عملیاتهایی كه انجام داد، از شخصیتهای بزرگ حزب‌الله شد و نمادی از استواری، شجاعت و توان اجرایی شد، تا جائیكه بازوی نظامی سازمان، به عامل وحشت دستگاههای اطلاعاتی جهان تبدیل شد. هر زمان كه نیرو و توان این سازمان افزایش یافت، هدف خود را ترور در اسرائیل و غرب قرار داد. مغنیه این مطلب را درك كرده و در فرار دائم زندگی می‌كرد، به همه حتی یاران نزدیك خود مشكوك بود. بسیاری از اوقات محافظان شخصی خود را تغییر می‌داد و هر شب در جاهای مختلف می‌خوابید. سفرهای وی به بیروت، تهران و دمشق از اسرار مخفیانه بوده است.

مغنیه بر اساس تصویری كه از وی در موساد و سازمانهای جاسوسی جهان وجود داشت، شخصی بخصوص، با حضور قوی، دارای علمی گسترده در رابطه با وسایل جنگ الكترونیك و نیز انگیزه بسیار بالا بود. مغنیه واكنشهای غیرقابل پیش‌بینی داشت؛ وی توانایی تبدیل به شخصیتها و هویتهای مختلف را دارا بود كه به او این امكان را می‌داد یكی پس از دیگری از دست تعقیب‌كنندگان خود فرار كند.

*مغنیه نقطه ضعفی نداشت

"دیوید بركای " از فرماندهان یگان ۴۰۵ در امان [سازمان جاسوسی ارتش رژیم صهیونیستی] كه مسئول پرونده عكس مغنیه بود در مصاحبه‌ای با روزنامه انگلیسی "ساندی تایمز " اظهار داشت: اطلاعات بسیاری از مغنیه جمع كردیم، اما هر بار كه اقدام به این كار نمودیم اطلاعاتمان كمتر می‌شد، چرا كه موفق نشدیم نقاط ضعفی مانند زن، مواد مخدر و پول در وی پیدا كنیم.

سالهای زیادی، فشار بر مغنیه ادامه پیدا كرد. سال ۱۹۸۸ زمانیكه هواپیمای وی در پاریس فرود آمد، نزدیك بود دستگاههای فرانسوی او را دستگیر كنند. فرانسویان اطلاعاتی داشتند كه آژانس اطلاعاتی آمریكا در اختیارشان گذاشته بود از جمله تصاویر، گذرنامه‌های جعلی كه مغنیه از آنها استفاده می‌كرد؛ اما فرانسه از آن بیم داشت كه دستگیری مغنیه سبب قتل گروگان‌های فرانسوی كه در لبنان دستگیر شده بودند، شود. لذا ترجیح دادند خود را به ندانستن زده و به او اجازه ادامه سفر را بدهند. سازمانهای آمریكایی تلاش كردند مغنیه را سال ۱۹۸۶ در اروپا و سال ۱۹۹۵ در عربستان دستگیر كنند، ولی مثل همیشه از دست آنها فرار كرد.

در آن سالها مغنیه به شدت مشغول برنامه‌ریزی و اجرای عملیات علیه اسرائیلی‌ها و یهودیان در آرژانتین بود؛ سال ۱۹۸۸ در نزدیكی سفارت بوینس آیرس، بر انفجار یك كامیون بمب‌گذاری شده كه توسط یك عامل انتحاری هدایت می‌شد، نظارت داشت و ۲۹ نفر را به قتل رساند. بلافاصله شماری از سران دستگاههای امنیتی این عملیات را به حزب‌الله ارتباط دادند و معتقد بودند این عملیات، انتقامی بود در پاسخ به ترور موسوی كه در حملات بالگردهای اسرائیلی در جنوب لبنان به شهادت رسید. با گذشت ۲ سال، بار دیگر طی عملیاتی در مركز یهودیان در بوینس آیرس، ۸۶ نفر به قتل رسیدند كه به اعتقاد برخی این عملیات نیز پاسخ حزب‌الله در ربودن شیخ مصطفی دیرانی بوده است.

*ترور نافرجام

در دسامبر ۱۹۹۴، مغنیه در لبنان دیده شد و طی مدت زمانی كوتاه، تلاش برای ترور وی توسط یك خودروی بمب‌گذاری شده در جنوب بیروت انجام پذیرفت. پلیس لبنان نتایج بدست آمده را اینگونه منتشر ساخت: یك بسته انفجاری زیر خودرویی نزدیك به مسجدی كه علامه فضل‌الله در آن خطابه داشت، جاگذاری شده بود كه انفجار سبب ویرانی مغازه "فؤاد مغنیه " برادر عماد شد و جسد وی در میان ویرانه‌ها پیدا شد. اما عماد مغنیه كه گمان می‌شد باید در مغازه باشد به آنجا نیامده بود و بدین ترتیب همچنان زنده ماند.

به فاصله كوتاهی پس از انفجار، دستگاههای امنیتی لبنان با همكاری حزب‌الله شماری از عاملان موساد را كه در پشت عملیات قرار داشتند و در رأس آنها مردی بنام احمد خالق بود، بازداشت كردند. در یك اطلاعیه رسمی اعلام شد كه خالق و همسرش، خودروی خود را نزدیك مغازه فؤاد مغنیه پارك كردند و خالق برای اطمینان از حضور مغنیه در مغازه وارد آن شد، با وی دست داد سپس به خودرو بازگشت و بمب را به كار انداخت.

روزنامه لبنانی "السفیر " به نقل از منابع آگاه نوشت كه احمد خالق در قبرس، با یكی از فرماندهان بلندپایه موساد دیداری داشته كه وی دستورات لازم را به خالق داده و حدود ۱۰۰ هزار دلار جهت اجرای عملیات در اختیار وی گذاشته است.

این بار مغنیه نجات پیدا كرد، اما عوامل موساد دست‌بردار نبودند؛ با تلاش پیوسته، اطلاعات را جمع و به تطبیق میان اظهارات دستگاههای اطلاعاتی خارجی و انواع روشهای عملیاتی می‌پرداختند.عماد مغنیه در سالهای اخیر، رئیس ستاد عالی حزب‌الله شد، بسیاری در سازمان او را جانشین نصرالله می‌دانستند. جایگاه بالای مغنیه او را وادار می‌كرد بشدت محتاطانه عمل كند. این بار شایعاتی مطرح شده بود كه مغنیه با كمك جراحی پلاستیك، چهره ظاهری خود را تغییر داده است.

*سرنخ‌هایی از مغنیه

بنا بر اظهارات نشریات خارجی، با پایان جنگ دوم لبنان، موساد فلسطینیان مخالف حزب‌الله را در داخل لبنان به خدمت گرفت. یكی از این مخالفان خواهرزاده‌ای در روستای محل تولد مغنیه داشت كه اظهار كرده بود مغنیه به اروپا سفر كرده و با چهرهای كاملا متفاوت به لبنان بازگشته است.

بدین ترتیب عاملان موساد با یك هدف غیرعادی روبرو بودند، شخصی با جراحی پلاستیك. جاسوسان موساد با توجه به امكان انجام عمل جراحی در یكی از كشورهای اروپایی، شروع به تحقیق كردند و معلوم شد كه وی در برلین پایتخت آلمان، تحت عمل جراحی قرار گرفته است. به گفته "گوردون توماس " خبرنگار و پژوهشگر انگلیسی، جاسوس موساد ملقب به رابین در دیدار با مبلغ آلمانی كه روابط پنهانی در برلین شرقی دارد، متوجه شد عماد مغنیه مدتی نه چندان دور، تحت یك سلسله عملهای جراحی پلاستیك قرار گرفته كه چهره‌اش را كاملا تغییر داده است. این عملیات جراحی در آزمایشگاهی كه در گذشته متعلق به آژانس اطلاعاتی آلمان شرقی بود، انجام شد. بعد از گفت‌وگو و جستجوی پرونده، رابین با پرداخت هزینه‌ای بالا به منابع آلمانی، موافقت كرد و در عوض آن پرونده‌ای بدست آورد كه در آن ۳۴ عكس جدید از مغنیه وجود داشت.

از این عكس‌ها معلوم شد كه طی عملهای جراحی بر روی مغنیه، فك پایین وی با مهارت شكافته شده و استخوانی كه از وی گرفته شده بود در آن كاشته شد تا چهره‌ای باریكتر به مغنیه بدهد؛ این عمل، ظاهری لاغر و نرم به مغنیه داده بود كه در گذشته اینگونه نبود. تعدادی از دندانهای جلویی او خارج و به جای آن دندانهایی با ظاهری دیگر كاشته شد؛ همچنین چشمها نیز با كشیده شدن شدید پوست اصلاح شدند. برای تكمیل چهره جدید، موی مغنیه خاكستری رنگ شده و به جای عینك از لنز استفاده شد. مشخص بود، ظاهر جدید هیچ شباهتی به اصل مغنیه ندارد و تمامی تصاویر قدیمی كه سازمانهای اطلاعاتی غربی از دهه ۸۰، در اختیار داشتند كاملا بی‌ارتباط با این چهره جدید بود.

*برنامه‌ریزی گسترده موساد برای ترور

موساد با كمك عكس‌های جدیدی كه از طریق منابع خارجی بدان دست یافته بود، شروع به برنامه‌ریزی ترور مغنیه كرد. رئیس موساد بهترین مردان خود را جمع كرد از جمله، رئیس بخش قیساریة، فرمانده یگان كیدون و كارشناسان دیگری كه بر روی "پرونده مغنیه " كار كرده بودند. كم كم مشخص شد كه نمی‌توان در كشور غیر اسلامی به مغنیه دست یافت. مغنیه سفر به كشورهای غربی را كاهش داد. اسرائیل در گذشته عملیاتهایی را در كشورهای عربی انجام داده بود.

اسرائیل پیشتر فرستاده‌های خود را به تونس فرستاده بود و همانطور كه گمان می‌شد ابو جهاد را ترور كردند؛ با این وجود، مئیر داگان رئیس موساد، مطلب بزرگ و مهمی را درك كرده بود كه برای عملیات موفقیت‌آمیز فرستادگانش در قلب پایتختی مانند دمشق، مناسب بود.

بنا بر گزارش روزنامه انگلیسی "ایندیپندنت "، نقشه‌ای كه طی مذاكرات موساد طراحی شد، این بود كه امكان رسیدن مغنیه به دمشق جهت شركت در مراسم بزرگداشت پیروزی انقلاب اسلامی كه از ۱۲ فوریه آغاز می‌شد بررسی شده و مغنیه در همان زمان ترور شود.

با انجام یك سلسله از بررسی‌های شدید و مشاوره، تصمیم بر آن شد كه ترور مغنیه توسط یك خودروی بمب‌گذاری شده كه به خودروی مغنیه برخورد می‌كند، انجام پذیرد. هم اكنون زمان آن بود كه در یك كورس اطلاعاتی، هر گونه معلوماتی كه از هر طریقی به موساد مربوط می‌شود جمع آوری شود، از جمله دستگاههای اطلاعاتی خارجی جهت بررسی اینكه آیا مغنیه واقعا به دمشق خواهد آمد؟ اگر اینگونه است با كدام هویت؟ در كدام ماشین؟ كجا پیاده خواهد شد؟ چه كسی او را همراهی خواهد كرد؟ چه ساعتی دیدار برنامه‌ریزی شده خواهد داشت؟ آیا دستگاههای امنیتی سوریه ورود او را ابلاغ خواهند كرد؟ آیا احدی از فرماندهان حزب‌الله از سفر آینده وی اطلاعی دارد؟ و جزئیات دیگری كه این مجموعه پیچیده را تكمیل می‌نماید.

اطلاعاتی از یك منبع بسیار موثق بدست آمد كه كفه انجام ترور را سنگین می‌كرد، این اطلاعات نشان می‌داد كه مغنیه شخصا قصد دارد به دمشق سفر كند. در كنار این مطلب، اطلاعات جدید دیگری از سوی عناصر مختلف در بیروت جمع‌آوری شد كه بنا بر اظهارات روزنامه لبنانی "البلد " از جمله این اطلاعات كه به موساد رسید، تعیین مكانی بود كه فرماندهان حزب‌الله آنجا سوار خودروها می‌شد و در میان آنها مغنیه هم حضور داشت. این دستگاهها اطلاعات مفصلی از این حركات جمع‌آوری كرده بود.

*آغاز عملیات ترور

موساد برای انجام عملیات وارد عمل شد، گروه‌های مختلفی به صورت ناشناس وارد سوریه شدند كه مأموریت‌های مختلفی نظیر جمع‌آوری اطلاعات، اجاره خودروها و آپارتمان‌های مخفی را برعهده داشتند، برخی نیز وظیفه نظارت بر انجام ماموریت را عهده‌دار بودند و عده‌ای نیز مواد منفجره را وارد دمشق می‌كردند.


یك هفته پیش از عملیات اعضای گروه اجرایی به دمشق رسیدند. این افراد از طریق پروازهای مستقل از كشورهای مختلف اروپایی به دمشق آمدند. به گزارش روزنامه "ایندیپندنت " تیم ترور مشتمل بر سه تن بود: یك نفر با شركت هواپیمایی فرانسوی از پاریس، یك نفر از میلان ایتالیا و نفر سوم از اردن با شركت هواپیمایی اردن وارد دمشق شد. "ایندیپندنت " همچنین اسامی جاسوسان شخصی را ذكر كرد، اما این كتاب صهیونیستی نام‌ها را حذف كرده و آن را ساخته و پرداخته تخیل نویسنده می‌داند. این سه جاسوس بدون مشكل، بازرسی گذرنامه را پشت سر گذاشته و راهی دمشق شدند تا به مكان مورد توافق با همدستانی از بیروت بروند. این افراد جاسوسان اسرائیلی را به مكانی سری هدایت كردند، در آنجا یك خودوری استیجاری به همراه مواد منفجره مشتمل بر حدود ۳ هزار ساچمه در انتظارشان بود.

جاسوسان اسرائیلی بعنوان متخصص خودرو و گردشگری در تعطیلات وارد دمشق شدند. درون گاراژی كه دستیاران لبنانی برای ایشان اجاره كرده بودند، محموله را آماده كردند. این محموله درون رادیویی جاسازی شد كه قرار بود فردای آن روز سوار بر خودرویی شود كه منتظر مغنیه خواهد ماند. برخلاف آنچه منتشر شد، جاسوسان، محموله را درون صندلی خودروی مغنیه جاسازی نكرده بودند بلكه محموله درون خودروی كرایه‌ای بود كه در مسیر حركت مغنیه پارك شده بود.

تیمی دیگر از جاسوسان وارد دمشق شدند تا رسیدن مغنیه را گزارش كنند. مأموریت این تیم، تعقیب و انتظار خروج مغنیه از نزد همسرش بود.


كسانی كه در جریان تحقیقات ماجرای قتل هستند، به خوبی می‌دانند كه بدون كمك افراد محلی امكان اجرای عملیات وجود نداشت. در نوامبر ۲۰۰۸، روزنامه لبنانی "السفیر " از دستگیری یك شبكه جاسوسی لبنانی خبر داد. یكی از این بازداشت شدگان بنام علی جراح ۵۰ ساله كه از ساكنان لبنان است، به مدت ۲۰ سال در برابر حقوق ماهیانه ۷ هزار دلار، برای موساد كار می‌كرده است. جراح بارها به سوریه سفر كرد و ماه فوریه چند روز پیش از عملیات نیز، برای گشت‌‌زنی در منطقه نزدیك به محلی كه قرار بود مغنیه از آن بازدید كند، به دمشق سفر كرد. در میان لوازم جراح، تجهیزات تصویربرداری پیشرفته شامل دستگاه تصویربرداری ویدئویی و دستگاه جی پی اس ضبط شد، كه به خوبی در خودروی وی جاسازی شده بود. جراح در جریان بازپرسی اعتراف كرد، كارفرمایان وی او را برای بازرسی، تصویربرداری و جمع‌آوری هر نوع اطلاعات كوچك از منطقه‌ای كه قرار بود مغنیه به آنجا برود و نیز آپارتمان محل دیدار با همسرش به دمشق فرستاده بودند.

در روز عملیات آخرین آمادگی‌ها انجام گرفت، نگهبانان پیرامون ساختمان پخش شدند و اندكی پیش از عصر، رسیدن مغنیه به آپارتمان نهاد را گزارش كردند و شب هنگام خبر دادند كه وی قصد خروج از منزل را دارد، آنها امیدوار بودند كه این آخرین مسیر مغنیه باشد.

تیم تعقیب بدنبال مغنیه بوده و بطور مستمر به فرماندهی گزارش می‌دادند. خودروی بمب‌گذاری شده، آماده استفاده بود؛ قرار بود از راه دور با كمك دستگاههای الكترونیكی دقیق، خودرو منفجر شود. جاسوسان از مدتی پیش خودروی بمب‌گذاری شده را نزدیك خانه‌ای كه قرار بود مغنیه به آن برسد، پارك كردند و به سمت فرودگاه رفتند.

دستگاههای الكترونیكی خودروی جیپ نقره‌ای را دنبال كردند. شخصی با محاسن مرتب و لباسی مشكی از آن پیاده شد. او عماد مغنیه بود. همان وقت، حوالی ساعت ۱۰ شب، صدای انفجار مهیبی از منطقه كفرسوسه، به فاصله نه چندان دور از مدرسه‌ای و نزدیك به یك باغ عمومی به گوش رسید. درست همان موقع كه عماد مغنیه از خودروی جیپ پیاده شد، خودروی بمب‌گذاری شده، منفجر شد. افکارنیوز
شنبه 30/11/1389 - 9:26
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته