• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 518
تعداد نظرات : 242
زمان آخرین مطلب : 4194روز قبل
آموزش و تحقيقات

چندی پیش  با دوستی در مورد اینکه اگر روزی روزگاری نفت تمام شود تکلیف این همه خودرو و هواپیما و قطار و ....چه میشود صحبت میکردیم که در ادامه صحبت گفتیم سری هم به حلال اینترنت یعنی جستجوگر گوگل بزنیم. عبارات مختلفی را جستجو کردیم تا اینکه به هنگام جستجوی عبارت  سوخت گیاهی یا همان بیودیزل به اسم گیاه جالبی برخورد کردیم که برای من که ناشناخته بود نمیدونم ممکنه برای شما آشنا باشه ولی متوجه شدم که کاربرد و استفاده از این گیاه معجزه آسا به نام جاتروفا به قدری در جاهای مختلف دنیا از توسعه یافته تا جهان سومی شناخته شده و  در حال استفاده هست که از خودم به خاطر این همه نا آگاهی خجالت کشیدم. (ناگفته نماند از اینکه کشور ما اینقدر دیر به فکر استفاده از این گیاه افتاده بیشتر ناراحت شدم)

بگذریم , نام این گیاه جاتروفا است.سالیان سال است که  از دانه های روغنی برای تولید سوخت خودرو در کشور های مختلف استفاده میشود. حتما این موضوع را قبلا هم شنیده اید که سهم قابل توجهی از سوخت خودروها را در برخی کشورها روغن دانه های روغنی از قبل سویا ذرت افتابگردان و غیره تشکیل میدهند. ولی استفاده از این مواد ستم به مواد غذایی موردنیاز انسانهاست و از طرفی باعث میشود آب کشاورزی و نیز  سطح زیر کشت وسیعی از اراضی قابل کشت کشاورزی برای تولید سوخت اشغال شود. همچنین این موضوع به شدت مورد اعتراض سازمان جهانی غذا است.

گیاه جاتروفا گیاهی است فوق العاده سمی و پر انرژی و با درصد روغن فراوان که اتفاقا به هیچ عنوان امکان کاربرد خوراکی نداشته و از همه مهمتر در زمینهایی قابل کشت بوده که سایر گونه های کشاورزی خوراکی قابلیت کشت مناسبی ندارد و به اصطلاح در زمینهای لم یزرع قابل استحصال میباشد. ضمنا این گیاه حدود 50 سال طول عمر دارد و نکته جالب اینکه مانند گاو که از همه اجزای آن میتوان سود برد این گیاه نیز علاه بر روغن سوختی(بیودیزل) از تفاله های آن برای تولید سموم آفت کش طبیعی و نیز کود گیاهی میتوان تولید کرد.

دانه های جاتروفا حدودا 40% روغن داره. روغن به دست اومده در هکتار جاتروفا 10 برابر بیشتر از روغن ذرت و 4 برابر بیشتر از روغن سویاست. تمام این خصوصیات جاتروفا رو به عنوان یه سوخت زیستی با صرفه مطرح می کنه.

اگر میخواهید به اهمیت این گیاه در آینده سوخت دنیا پی ببرید بد نیست به نقشه سطح زیر کشت جاتروفا دردنیا نگاهی بیندازید:--رنگ سبز نشان دهنده سطح زیر کشت این گیاه در دنیا تا سال2005 است. مساحت رنگ سبز را با کل قاره ها مقایسه کنید.! 

Jatropha is found in almost all tropical and subtropical countries


ما ایرانی ها وقتی بخواهیم اهمیت چیزی برایمان ثابت شود نگاه میکنیم ببینیم کدوم آدم مهم یا شرکت مهمی و یا کشور مهمی اون کار رو انجام میده تا ........

ببخشید داشت سیاسی اجتماعی میشد

به عنوان مثال خطوط هوایی نیوزلند از سال 2008 از این سوخت برای هواپیماهاشون استفاده کرده اند این هم لینکش: http://www.biomassmagazine.com/articles/1745/air-new-zealand-to-use-jatropha-jet-fuel/

یا خطوط هوایی ژاپن در سال 2008 برای هواپیماهای بویینگ 747 خودش از این سوخت استفاده کده اند این هم لینکش:http://www.msnbc.msn.com/id/25330891/

و اما وضعیت این محصول در ایران.

در چند سال اخیر به صورت پایلوت این گیاه در استان هرمزگان در اراضی غیر قابل کشت تست شده و خیلی هم خوب جواب داده همچنین سرمایه گذاران بخش خصوصی در گنبد کاووس و همچنین در سایر مناطق کویری که خوشبختانه کم هم نداریم قصد اجرای این کار را در سطح وسیعی دارند .همچنین احداث  پالایشگاه آن نیز به صورت خصوصی در حال مطالعه است .

حالا قبول دارید که اسم این گیاه را معجزه طبیعت بنامیم؟واقعا که خداوند فکر همه جوانب زندگی بشری را از قبل پیش بینی کرده.کاش بفهمیم تحقیق کنیم و استفاده کنیم و به دیگران هم بیاموزیم و کمک کنیم و شکر گزار باشیم

ارزش علم به انتشار و استفاده عملی از آن در جهت خدمت به انسانها میباشد.انتشار این مطلب ممکن است باعث دسترسی افرادی به آن شود که امکانات عملی برای ایجاد و اجرای این فعالیت را داشته باشند.

بسیار بسیار منت میگذارید اگر نظر خود را در مورد این مطلب و سایر مطالب این وبلاگ در اختیار دیگران قرار دهید. خواهش میکنم برای ثبت نظر خود اینجا را کلیک فرمایید

این هم تصاویری ازاین گیاه:

 

 

 

منبع: بازیران 

پنج شنبه 30/10/1389 - 16:30
تست های هوش و روان شناسی و سرگرمی

 

 در این شکل شما سه تصویر میبینید. تصویر وسط مشکی و تصاویر چپ و راست رنگی . تصویر راست از راست به چپ میچرخد و تصویر چپ از چپ به راست نکته جالب این است که اگر تصویر مشکی وسط را همزمان با یکی از تصاویر چپ یا راست نگاه کنید با

همان تصویر و به همان جهت میچرخد



اشتباه نکنید این خطای دید نیست خطای مغز است

همان مغزی که باورهای ما را میسازد باورهایی که دودستی به آنها چسبیده ایم


گاهی باورهای ذهنی ما چیزی بیشتر از عادت های فکری مان نیست


باور ها

دانشمندان برای بررسی تعیین میزان قدرت باورها بر كیفیت زندگی انسانها آزمایشی را در « هاروارد یونیورسیتی » انجام دادند :

80 پیرمرد و 80 پیرزن را انتخاب كردند . یك شهرك را به دور از هیاهو برابر با 40 سال پیش ساختند . غذاهای 40 سال پیش در این شهرك پخته میشد . خط روی شیشه های مغازه ها ، فرم مبلمان ، آهنگها ، فیلم های قدیمی ، اخباری كه از رادیو و تلویزیون پخش میشد ، را مطابق با 40 سال قبل ساختند . بعد این 160 نفر را از هر نظر آزمایش كردند :

تعداد موی سر ، رنگ موی سر ، نوع استخوان ، خمیدگی بدن ، لرزش دستها ، لرزش صدا ، میزان فشار خون ... بعد این 160 نفر را به داخل این شهرك بردند ، بعد از گذشت 5 الی 6ماه كم كم پشتشان صاف شد ، راست می ایستادند ، لرزش دستها بطور ناخودآگاه از بین رفت ، لرزش صدا خوب شد ، ضربان قلب مثل افراد جوان ، رنگ موهای سر شروع به مشكی شدن كرد ، چین و چروكهای دست و صورت از بین رفت .

علت چه بود ؟

خیلی ساده است . آنها چون مطابق با 40سال پیش زندگی كردند ، باور كرده بودند 40 سال جوانتر شده اند .

انسانها همان گونه كه باور داشته باشند می توانند بیندیشند . باورهای آدمی است كه در هر لحظه به او القا میكند كه چگونه بیندیشد .

اصولا فرق بین انسانها ، فرق میان باورهای آنان است . انسانهای موفق با باورهای عالی ، موفقیت را برای خود خلق میكنند . انسانهای ثروتمند ، باورهای عالی و ثروت آفرین دارند كه با اعتماد به نفس عالی خود و بدون توجه به تمام مسائل به دنبال كسب ثروت میروند و به لحاظ باورهای مثبتشان به ثروت مطلوب خود میرسند .

قانون زندگی قانون باورهاست . باورهای عالی سرچشمه همه موفقیتهای بزرگ است .توانمندی یك انسان را باورهای او تعیین می كند ..

انسانها هر آنچه را كه باور دارند خلق میكنند . باورهای شما دستاوردهای شما را در زندگی میسازند . زیرا باورها تعیین كننده كیفیت اندیشه ها ، اندیشه ها عامل اولیه اقدامها و اقدامها عامل اصلی دستاوردها هستند

پنج شنبه 30/10/1389 - 15:56
داستان و حکایت

داستان زیر را آرت بو خوالد طنز نویس پر آوازه آمریکایی در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می کند:

 

مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:


جرج از خانه چه خبر؟
خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.
سگ بیچاره! پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟
پرخوری قربان.
پرخوری؟ مگر چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟
گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.
این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟
همه اسب های پدرتان مردند قربان.
چه گفتی؟ همه آنها مردند؟
بله قربان. همه آنها از کار زیادی مردند.
برای چه این قدر کار کردند؟
برای اینکه آب بیاورند قربان!
گفتی آب؟ آب برای چه؟
برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان.
کدام آتشرا؟
آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.
پس خانه پدرم سوخت؟ علتآتش سوزی چه بود؟
فکر می کنم که شعله شمع باعث این کار شد قربان!
گفتی شمع؟ کدام شمع؟
شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!
مادرم هم مرد؟
بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت ودیگر بلند نشد قربان.
کدام حادثه؟
حادثه مرگ پدرتان قربان!
پدرم هممرد؟
بله قربان... مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.
کدام خبر را؟
خبرهای بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت وحالا بیش از یک سنت در این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربانخواستم خبرها راهر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان


 

 

 

 

 

چهارشنبه 22/10/1389 - 16:25
سخنان ماندگار

به قول دکتر شریعتی: لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم، غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند.

این متن ارزش خوندن داره فقط دو دقیقه وقت میگیره

همه ما خودمان را چنین متقاعد می كنیم كه زندگی بهتری خواهیم داشت اگر:

شغلمان را تغییر دهیم

مهاجرت كنیم

با افراد تازه ای آشنا شویم

ازدواج كنیم

فكر میكنیم،‌ زندگی بهتر خواهد شد اگر:

ترفیع بگیریم

اقامت بگیریم

با افراد بیشتری آشنا شویم

بچه دار شویم

و خسته می شویم وقتی:

می بینیم رییسمان نمی فهمد

زبان مشترك نداریم

همدیگر را نمی فهمیم

می‌بینیم كودكانمان به توجه مداوم نیازمندند

بهتر است صبر كنیم ...

با خود می گوییم زندگی وقتی بهتر خواهد شد كه :

رییسمان تغییر كند، شغلمان را تغییر دهیم

به جای دیگری سفر كنیم

به دنبال دوستان تازه ای بگردیم

همسرمان رفتارش را عوض كند

یك ماشین شیك تر داشته باشیم

بچه هایمان ازدواج كنند

به مرخصی برویم

و در نهایت بازنشسته شویم....

حقیقت این است كه برای خوشبختی، هیچ زمانی بهتر از همین الآن وجود ندارد.

اگر الآن نه، پس كی؟

زندگی همواره پر از چالش است.

بهتر این است كه این واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم كه با وجود همه این مسائل، شاد و خوشبخت زندگی كنیم.

به خیالمان می رسد كه زندگی، همان زندگی دلخواه، موقعی شروع می شود كه موانعی كه سر راهمان هستند، كنار بروند:

مشكلی كه هم اكنون با آن دست و پنجه نرم می كنیم

كاری كه باید تمام كنیم

زمانی كه باید برای كاری صرف كنیم

بدهی‌هایی كه باید پرداخت كنیم

و ...

بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود!

بعد از آن كه همه ی این ها را تجربه كردیم، تازه می فهمیم كه زندگی، همین چیزهایی است كه ما آن ها را موانع می‌شناسیم

این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم كه جاده‌ای بسوی خوشبختی وجود ندارد. خوشبختی، خود همین جاده است.. بیایید از هر لحظه لذت ببریم.

برای آغاز یك زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست كه در انتظار بنشینیم:

در انتظار فارغ التحصیلی

بازگشت به دانشگاه

كاهش وزن

افزایش وزن

شروع به كار

مهاجرت

دوستان تازه

ازدواج

شروع تعطیلات

صبح جمعه

در انتظار دریافت وام جدید

خرید یك ماشین نو

باز پرداخت قسط ها

بهار و تابستان و پاییز و زمستان

اول برج

پخش فیلم مورد نظرمان از تلویزیون

مردن

تولد مجدد

و...

خوشبختی یك سفر است، نه یك مقصد.

هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد.

زندگی كنید و از حال لذت ببرید.

اكنون فكر كنید و سعی كنید به سؤالات زیر پاسخ دهید:

1. پنج نفر از ثروتمندترین مردم جهان را نام ببرید..

2. برنده‌های پنج جام جهانی آخر را نام ببرید.

3. آخرین ده نفری كه جایزه نوبل را بردند چه كسانی هستند؟

4. آخرین ده بازیگر برتر اسكار را نام ببرید.

نم یتوانید پاسخ دهید؟ نسبتاً مشكل است، اینطور نیست؟

نگران نباشید، هیچ كس این اسامی را به خاطر نمی آورد..

روزهای تشویق به پایان می رسد!  نشان های افتخار خاك می گیرند! برندگان به زودی فراموش میشوند!

اكنون به این سؤالها پاسخ دهید:

1. نام سه معلم خود را كه در تربیت شما مؤثر بوده‌اند ، بگویید.

2. سه نفر از دوستان خود را كه در مواقع نیاز به شما كمك كردند، نام ببرید.

3. افرادی كه با مهربانی هایشان احساس گرم زندگی را به شما بخشیده‌اند، به یاد بیاورید.

4. پنج نفر را كه از هم صحبتی با آن ها لذت می برید، نام ببرید.

حالا ساده تر شد، اینطور نیست؟

افرادی كه به زندگی شما معنی بخشیده‌اند، ارتباطی با "ترین‌ها" ندارند، ثروت بیشتری ندارند، بهترین جوایز را نبرده‌اند ....

آنها كسانی هستند كه به فكر شما هستند، مراقب شما هستند، همان هایی كه در همه ی شرایط، كنار شما می مانند ...

كمی بیاندیشید. زندگی خیلی كوتاه است.

شما در كدام لیست قرار دارید؟ نمی دانید؟

اجازه دهید كمكتان كنم.

شما در زمره ی مشهورترین نیستید...،

شما از جمله كسانی هستید كه برای در میان گذاشتن این پیام در خاطر من بودید 

سه شنبه 21/10/1389 - 19:20
طنز و سرگرمی
شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد. 
شما یادتون نمی یاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید 1 ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم. 

 
47240_433910582718_827272718_4859057_2052405_n
 
شما یادتون نمیاد، کیک می خریدیم پونزه زار. کاغذ زیرش رو هم می جویدم! 
شما یادتون نمیاد آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن! 
شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میزاشتیم رو میز که تقلب نکنیم. 
 

40340_1258584204704_1832612744_511937_7779300_n 
 
شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم. 
شما یادتون نمیاد ، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !
 
44456_109092022480395_100001387940488_78347_2746042_n 
 
شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!! 
شما یادتون نمیاد اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا؟ 
 
46646_149974381698212_100000569540485_380738_6759034_n 
 
شما یادتون نمیاد، این چیه این چی چیه؟ کفش نهرین بچه ها, شما هم میخواین؟ بـــــله.. 
شما یادتون نمیاد سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شک…ر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه. 
 
47320_1264739318614_1833714509_558128_7784710_n
شما یادتون نمیاد: ستاره آی ستاره پولک ابر پاره، به من بگو وقتی که خواب نبودی بابامو تو ندیدی؟
دیدمش از اونجا رفت اون بالا بالاها رفت بالا پیش خدا رفت
خدا که مهربونه پیش بابام میمونه
گریه نمیکنم من که شاد نباشه دشمن

 
شما یادتون نمیاد چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد 4 تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.
 
40830_1170569362521_1776617834_318619_7415294_n
شما یادتون نمیاد، همیشه کفش پاشنه بلندای مامانمونو می پوشیدیم و احساس بزرگی بهمون دست میداد.
شما یادتون نمیاد چکمه پلاستیکی که مامانا از کفش ملی میخریدند پامون میکردند.
 
41284_105893076138902_100001546307544_46106_7214092_n
شما یادتون نمیاد… فیلم ویدئو که یواشکی زیرپیرهنمون قایم می کردیم؛بعدم می گفتیم کیفیتش آینه س!
46639_148407308527274_100000740176862_292121_68008_n
شما یادتون نمیاد…جنازه از ویدئو راحت تر جا به جا می شد!
شما یادتون نمیاد شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.
شما یادتون نمیاد…تا پلیس میدیدم صدای ضبط ماشین رو کم میکردیم!
 
46714_109663149091854_100001445081463_73261_4960904_n
شما یادتون نمیاد که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید تموم داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.

شما یادتون نمیاد،انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم: بر پاااا…
.بر جاااا…. کی غایبه؟ مرجاااان…دروغ نگو من اینجااام…

 

47427_1369402001863_1436105928_30840949_7782017_n
شما یادتون نمیاد، چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر.
شما یادتون نمیاد به زور می بردنموم نماز،ما هم برای اینکه نریم می رفتیم تو دستشویی ها قایم می شدیم!
شما یادتون نمیاد، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!
 
47804_109652612426241_100001445081463_73148_2383322_n
شما یادتون نمیاد, سریال روزی روزگاری که پخش میشد تیکه کلام رایج بین مردم شده بود “التماس نکن”
شما یادتون نمیاد، تو بلفی و لیلیبیت.. عمو دکتره همیشه مست و پاتیل بود! دماغش همیشه قرمز بود و بطزی مشـ.روبـش دستش!
 
57944_433370054188_712584188_4729737_7268562_n
شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون.
شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی.
 
39703_151389068211991_100000226967065_497690_1875681_n
 
شما یادتون نمیاد آتروپات رو که گرم میکرد.
شما یادتون نمیاد ولی سره كلاس انشاء كه میشد اگه نوشته بودیم دل تو دلمون نبود معلم صدا بزنه ولی اگه ننوشته بودیم زنگ استراحت دل درد میگرفتیم!
 
45405_109246012465879_100001414418550_76994_3029802_n
 
شما یادتون نمیاد یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.
 
45912_1489056540521_1057185346_31452914_511088_n
 
شما یادتون نمیاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!
شما یادتون نمیاد دبستان كه بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می كرد.
 
47386_158105790866954_100000026037027_544635_1680058_n
 
شما یادتون نمیاد، دبستان بودیم اول کتاب فارسی نوشته بود امید من به شما دبستانی هاست! رفتیم دبیرستان دوباره اول کتاب فارسی نوشته بود امید من به شما دبیرستانی هاست – خدا رحمتت کنه اما بالاخره امیدت به کی بود!؟؟
شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم همیشه وقتی دامن می پوشیدیم .. مامان مرتب تذکر می داد درست بشین دختر!!
 
58770_1490585437241_1612151699_1198454_7895802_n
 
شما یادتون نمیاد! روی فیلمای عروسی، موقعی که دوماد داشت حلقه رو توی انگشت عروس می کرد؛ آهنگ یه حلقه طلایی معین و می ذاشتن.
شما یادتون نمیاد:قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم..
شما یادتون نمیاد تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.
 
58626_105888179472725_100001546307544_46073_2899253_n
 
شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.
59006_112331358825484_100001458617932_92907_6195160_n
 
شما یادتون نمیاد، این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی…
شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ
شما یادتون نمیاد، مراد برقی عاشق محبوبه بود، وقتی سریال مراد برقی شروع میشد پرنده تو خیابونها پر نمی‌زد.
 
Oshin
 
شما یادتون نمیاد ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.
 

==========================================

پدر داشت روزنامه می خواند پسر که حوصله اش سر رفته بود پیش پدرش رفت و گفت : پدر بیا بازی کنیم پدر که بی حوصله بود چند تکه از روزنامه که عکس نقشه دنیا بود تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت برو درستش کن . پسر هم رفت و بعد از مدتی عکس را به پدرش داد. پدر دید پسرش نقشه جهان رو کاملاً درست جمع کرده از او پرسید که نقشه جهان رو …از کجا یاد گرفتی؟ پسر گفت : من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم . وقتی آدمها درست بشن دنیا هم درست میشه
جمعه 10/10/1389 - 1:3
آلبوم تصاویر

 

خوب متأسفم، فکر نمی‌کنم درست جواب داده باشید! شاید اگر نمای واضح‌تری ببینید بتوانید جواب بدهید:

باز هم که نتوانستید حدس بزنید. پس مجبورم جواب بدهم!

عکس‌هایی که مشاهده کردید هزاران پنگوئن «کینگ» را با نوزادهایشان نشان می‌دهد.
برای جلوگیری از یخ زدن جوجه پنگوئن‌ها، آنها یک گردهمایی بزرگ ترتیب داده‌اند تا با حرارت بدن‌هایشان
یکدیگر را از سرما حفظ کنند.
پس آن لکه‌های قهوه‌ای بزرگ در عکسهایی که از ارتفاع زیاد گرفته بودند، در واقع
جوجه پنگوئن‌های قهوه‌ای بودند.
این عکس‌ها از یک هلیکوپتر و از ارتفاع ۶۰۰ متری از منطقه‌ای به نام جورجیای
جنوبی نزدیک جزایر معروف فالکلند در اقیانوس اطلس جنوبی گرفته شده‌‌اند.
درجه حرارت در هنگامی که عکس‌ها گرفته می‌شدند، منفی ۱۵ درجه سانتیگراد بود.
جوجه پنگوئن‌ها در ۳ هفته اول زندگی نمی‌توانند درجه حرارات بدن خود را تنظیم
کنند، بنابراین والدین مجبور هستند آنها را به صورت گروهی نزدیک هم نگه دارند و هر
۳-۲ ساعت به آنها غذا بدهند.

دوشنبه 29/9/1389 - 19:15
شعر و قطعات ادبی

دوستت دارم‌ ها را نگه می‌داری برای روز مبادا ،
دلم تنگ شده‌ها را ، عاشقتم‌ها را…
این‌ جمله‌ها را که ارزشمند اند الکی خرج کسی نمی‌کنی !
باید آدمش پیدا شود !
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا ، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد !
سِنت که بالا می ‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده ، 

کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ ای و روی هم تلنبار شده ‌اند ! 
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی ! 

صندوقت سنگین شده و نمی ‌توانی با خودت بِکشی‌ اش … 
شروع می ‌کنی به خرج کردنشان ! 
توی میهمانی اگر نگاهت کرد ، اگر نگاهش را دوست داشتی ...
توی رقص ، اگر پا‌ به ‌پایت آمد ، اگر هوایت را داشت ، اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند ...
توی جلسه ، اگر حرفی را گفت که حرف تو بود ، اگر استدلالی کرد که تکانت داد ...
در سفر ، اگر شوخ و شنگ بود ، اگر مدام به خنده ‌ات انداخت و اگر منظره ‌های قشنگ را نشانت داد ...
برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی ، 

برای یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی ، یک چقدر زیبایی ،  یک با من می‌مانی ؟ 
...
بعد می ‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند ، متهمت می‌کنند به هیزی … 

به مخ‌ زدن به اعتماد آدم‌ ها ! 
سو استفاده کردن به پیری و معرکه‌ گیری … 
اما بگذار به سن تو برسند ! 
بگذار صندوقچه ‌شان لبریز شود ،  

آن ‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌ که تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن ،

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن ...
وقتی می ‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفس‌ ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛ 
به بازیش می‌گیریم 

هر چه او عاشق ‌تر، ما سرخوش ‌تر ، هر چه او دل نازک‌ تر ، ما بی رحم ‌تر ...
تقصیر از ما نیست ؛ 
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه ، اینگونه به گوشمان خوانده شده ‌اند ...


- دکتر شریعتی
جمعه 26/9/1389 - 14:26
داستان و حکایت

یه آقایی با ماشین خودش تو جاده داشت رانندگی میکرد

 

 

 

یه خانومی هم داشت با ماشین خودش تو همون جاده تو باند مخالف رانندگی میکرد

 

وقتی این دو به هم رسیدند

 

آقا شیشه ی ماشینش رو پایین میکشه و

خطاب به خانوم فریاد میزنه

 

حیووووووووون

 

 

خانوم هم بلافاصله داد میزنه

 

میمووووووون

 

 

هر دو به راه خود ادامه دادند

و

خانومه کلی به خاطر واکنش سریع و هوشمندانه ای که نشون داده بود

خوش به حالش شده بود

 

فقط وقتی سرپیچ بعد رسید

با یک اسب تصادف کرد 

.

.

.

 

نتیجه ی اخلاقی:

 

زن ها هیچوقت واقعا نمی فهمند که

مردها دارن تلاش میکنند چی بهشون بگن

جمعه 26/9/1389 - 14:18
موسيقي
جان بوت با بررسى زندگى باخ و ارائه دلایل متعدد، معتقد است باخ نه صرفاً آهنگسازى مذهبى بلكه بیشتر یك «مدرنیست» است. عكس روى جلد CDهاى جدید آثار باخ از همان نگاه اول، بسیار تعجب برانگیزند؛ به جاى طرح هاى همیشگى كه معمولاً پیكره اى از آهنگساز باكلاه گیس را نشان مى داد و دست نوشته هایش و ارگ كلیسا و صلیب، به تازگى دوكانتات (فرم مركب آوازى متعلق به دوره باروك) از باخ منتشر شد كه طرح جلد یكى از آنها كودكانى با نگاهى پرشور و ظاهرى غیرغربى بود و دیگرى تصویرى از آبشارى با عظمت؛ اما در این میان از همه عجیب تر، عكس آهویى است كه روى جلد كنسرتو براندنبورگ كار شده است.

حدس زدن اندیشه پشت این تغییرات چندان دشوار نیست. طرز فكر آنها و شیوه اجراى آثار باخ از سوى آنها به همان روشى است كه پیش از این و پس از كشف مجدد باخ در قله رومانتیك قرن نوزدهم، شروع شده بود. 

واقعیت مسلم اینكه او آهنگسازى است متعلق به همه دوران ها و همه مردم دنیا. موسیقى باخ نه فقط زیباست، بلكه با عظمت و حیرت آور نیز هست و جنبه فراانسانى اش همه را مسحور مى كند. 

اینك و در قرن بیست و یكم نیز دنیاى باخ، هنوز جهانى پرشور، زنده و فعال به نظر مى رسد؛ بولتن خبرى «انجمن ملى تحصیلات عالیه در زمینه موسیقى» در شماره اخیر خود به نقل از یكى از مدیران این انجمن مى نویسد: «اگر دانش آموزى در امتحان پیشرفته دوره متوسطه، بدون هرگونه اطلاعاتى درباره كلید باس نمره الف كسب كند، بسیار بهتر است؛ چرا كه در آن صورت او تحت فشار معلومات خود نیست؛ این فشار معلومات مى تواند خلاقیت را سركوب كند.» و امروز مى توان تصور كرد كه اگر همین برخوردارى از دانش كلید باس، خلاقیت باخ را سركوب نكرده بود، او تا كجا پیش مى رفت؟ 

برخى از كارشناسان، مهارت در نوازندگى را امرى ذاتى مى دانند و معتقدند این مهارت در ما همراستا با مهارت هاى زبانى از اعمالمان سرچشمه مى گیرد و با فشارهاى تكنیك سركوب مى شود. 

یتیمى در ۱۰ سالگى 
باخ در سال ۱۶۸۵ در ایسناخ، تورینگه به دنیا آمد. اكثر اعضاى خانواده او هنرمند بودند و سطح آنها بالاتر از نوازندگان محلى در مكان هاى عمومى و كلیساها بود. اگرچه در آن زمان هنر موسیقى كلاسیك هنوز دوران اولیه و تجربه اندوزى خود را مى گذراند، اما بیشتر اعضاى خانواده باخ موسیقیدان هایى توانا و همه فن حریف بودند؛ اگرچه تعداد بسیار كمى از آنها توانستند تا حدى به توانایى هاى این آهنگساز بزرگ نزدیك شوند. در قرن نوزدهم به طور بسیار رایجى، معمول بود كه آهنگساز و دستیار نوازنده باشد و در صورتى كه نوازنده نمى توانست درباره موضوعى مشخص، بداهه نوازى كند، از آهنگساز استفاده مى شد. نوازنده ها نیز بیشتر در مراسم ویژه مذهبى، سیاسى و ... خدمات خود را ارائه مى كردند. 

سباستین در ۱۰ سالگى یتیم شد و از آن پس با یوهان كریستف _ برادر بزرگش _ زندگى مى كرد. همانجا بود كه آموزش رسمى سازهاى مختلف براى او امكان پذیر شد. براى ما روشن نیست كه برادر سباستین كریستف _ آیا خودش هم آموزش آهنگسازى مى داده و یا اینكه اصلاً آهنگسازى مى كرده است یا خیر. در هر حال سیستم آموزشى آن دوره، بر فراگیرى و آموزش از نمونه هاى قدیمى و تلخیص ایده هاى آنها براى خلق آثار جدید تأكید داشت. به نظر مى رسد این روش، صبورى و تحمل پذیرى خاصى به باخ داد. 

باخ حتى در آثار اولیه خو د نیز توانایى زیادش در كپى كردن، گسترش دادن و پروراندن آثار گذشته را نشان داد؛ قطعه هایى كه براى ارگ و كلاوسن نوشته بود استعداد، ابتكار و قدرت بداهه نوازى او را به رخ مى كشید. در این آثار معمولاً او به مسیرى مى رود كه حركت انگشتانش بر كلاویه ها او را هدایت مى كنند! دو كشش درونى و توانایى كاملاً متناقض در باخ وجود دارد كه باعث متبحر شدن این هنرمند شده است: از یك طرف او «بداهه نواز» بود و از طرف دیگر بسیار «متفكرانه» با مسائل برخورد مى كرد و با وسواسى مثال زدنى تك تك نت ها را كنار هم قرار مى داد. 

یك درس از ویوالدى

باخ، ابتدا از نوازندگان ارگ كلیسایى و دربار بود كه در این مشاغل نوازنده موفقى هم شد. چرا كه سرانجام در دهه دوم قرن هجدهم به سمت نوازنده رسمى دربار و ایمار ارتقا یافت. او در آن زمان توانست علاقه خود در زمینه آهنگسازى براى ارگ و كلاوسن را پرورش دهد؛ و از طرفى از آنتونیو ویوالدى آهنگسازى كه موسیقى سرزنده و مورد پسندى براى عامه مردم خلق مى كرد، درس هاى بسیارى آموخت؛ موسیقى ویوالدى در دربارهاى شمال آلمان بسیار محبوب بود و باخ از این آثار برجسته كه براى سازهاى زهى تنظیم مى شدند، بسیار الهام گرفت. در اینجا بود كه وجه تحلیلگر باخ به كمك او آمد و لذا توانست با استفاده از تكنیك برگشت و ترجیع، قفل موسیقى را براى دست یافتن به تمام اهداف خود بگشاید و یك گنجینه سازى بسیار موفق تصنیف كند. 

موفقیت این تكنیك در غافلگیر كردن انتظارات شنونده است: بدین ترتیب كه در هنگام شنیدن قطعات مى دانیم یك ملودى آشنا به زودى بر مى گردد، اما نمى توانیم پیشاپیش حدس بزنیم كه این مسأله در كدام بخش، یا در چه زمانى و حتى در كدام كلید اتفاق مى افتد. 

باخ كنسرتو، براندنبورگ را در دورانى كه خود از آن به عنوان دوران شاد زندگى اش ۲۳-۱۷۱۷ یاد مى كند، نوشت. در این زمان او كاپل فایستر شاهزاده لئوپولد بود و در واقع تنها دوران زندگى باخ بود كه مستقیماً به موسیقى كلیسایى نپرداخت. باخ از اشتیاق شاهزاده، براى شنیدن قطعه هاى جدید لذت مى برد. اما متأسفانه ازدواج لئوپولد با زنى بى علاقه به هنر، موقعیت باخ را در خطر انداخت. در سال ۱۷۲۱ باخ كه همسر خود را از دست داده بود، بار دیگر در همان سال ازدواج كرد و در سال ۱۷۲۳ در لایپزیك مشغول به كار شد و با سرعتى حیرت انگیز آثارى زیبا در موسیقى آوازى، براى مراسم یكشنبه هاى كلیساى سنت توماس نوشت. 

او در مدت ۵ سال حداقل سه مجموعه «كانتات» تصنیف كرد كه تمام مراسم یكشنبه ها و اعیاد مذهبى یك سال این كلیسا را پوشش مى داد. احتمالاً داستان قدرت باورنكردنى باخ در خلق این آثار از خود آنها معروفترند! متن این آثار با طبیعت خود كه براساس تعالیم كاتولیكى انسان ها را از پرداختن به مسائل جنسى نهى مى كند در مقابل موسیقى پرشور آن، بسیار عجیب است؛ با این همه موج اخیرى كه براى اجرا و ضبط این نوع آثار به راه افتاده، به همگان نشان داده است كه همین قطعات جزو حیرت آورترین آثار باخ از منظر حسى و ساختار موسیقایى هستند. همه چیز قابل یادگیرى است. 

قطعاً نقطه اوج هنر باخ «انجیل به روایت سنت ماتئو» است. این اثر شیوه روایتى تراژیك و با فرم موسیقى واقع گرا دارد و با «آریا»هاى احساس برانگیز خود به نیازهاى شنونده اش عمیقاً پاسخ مى دهد. او در این اثر تمام متدهاى اپرایى را یكجا جمع كرده و آنها را با زمان بندى فوق العاده اى در آمیخته و با لحنى كه احساسات شنونده را غافلگیر مى كند به او انتقال داده است. در اینجا باخ «محقق» كه در زمینه احساس موسیقایى اطلاعات وسیعى دارد با «نوازنده اى حرفه اى» و «شنونده اى دقیق» تركیب شده است. 

همراه شدن باخ با جریانات فكرى قرن هجدهم، این مزیت را داشت كه او را قادر كند امكانات كشف نشده این دوره را بشناسد. در این دوره (۵۴-۱۷۳۲) اولین دائره المعارف آلمان با اطلاعاتى جامع، به همت «یوهان هنریش زدلر» در لایپزیك به چاپ رسید. زدلر در ابتدا مجموعه دائره المعارف ۱۲ جلدى نوشته بود كه بعدها با جمع آورى اطلاعات بیشتر، آن را به ۶۷ جلد رساند. 

باخ نیز مانند زدلر سعى داشت تمام چیزهایى را كه ضرورت آموختن اش وجود دارد به دیگران نشان دهد بنابراین او این پروژه خود را با تكمیل The well _Tempered clavier در سال ۱۷۲۲ در كوتن دنبال كرد؛ و به راستى اثرى تمام عیار و بسیار هوشمندانه آفرید كه بر اساس سیستم جدید شستى ها و ردیف الفبایى آنها تألیف شده است. باخ سعى كرد با همین ساختار، تعداد زیادى «پرلود» (هر قطعه موسیقى كه به عنوان مقدمه یا اجراى پیش از قطعه اصلى، ساخته و اجرا مى شود)، «فوگ» (فرمى در موسیقى كه از چند ملودى به وجود آمده و بر مبناى یك سوژه خاص شكل گرفته اند و استادانه با دیگر سوژه ها ادغام مى شوند) و همچنین تمرین هاى سیستماتیك براى نوازندگان بنویسد. بى شك در هنگام خلق این آثار، دو شخصیت تمرین كننده و نوازنده باخ، حتى لحظه اى هم از او جدا نبوده اند. 

دوران بحرانى 
باخ در سال ۱۷۳۶ هنگامى كه آهنگساز مخصوص پادشاه لهستان بود، بر قله هاى موفقیت حرفه اى اش ایستاده بود؛ اما یك سال بعد (حدود سال ۱۷۳۷) شاگرد سابق او _ یوهان آدلف شایبلر _ نقد بسیار تند و صریحى بر آثار این آهنگساز بزرگ نوشت؛ شایبلر مدعى شد: «لطافت» در موسیقى باخ بسیار كم به چشم مى خورد؛ او از «عنصر طبیعت» در موسیقى خود دور شده و با سبكى دیرفهم و مغشوش آثارش را ارائه مى كند. علاوه بر اینها به اعتقاد شایبلر، باخ با تعیین دقیق تمام جزئیاتى كه نوازنده باید اجرا كند، در كار هنرى به افراط افتاده است؛ ضمن اینكه تمام صداها در آثار باخ به یك اندازه مهم بوده و از تركیب آنها یك خط واحد به وجود نمى آید. شایبلر در نهایت مدعى بود كه تمام اجزاى موسیقى باخ با طبیعت در تضاد است. 

این شاگرد سابق باخ ظاهراً بسیار تحت تأثیر نوع نگاه و جریان رایجى در آن زمان بوده كه موسیقى را ملودى هاى شاعرانه مى دانست كه از طبیعت الهام گرفته شده اند و نوازنده در اجرایشان به هر شیوه كه خودش بخواهد، آزاد است. 

اما طرفداران باخ، كاملاً متفاوت با شایبلر مى اندیشیدند. یكى از اولین طرفداران او یوهان آبراهام برنبائوم بود. او نكاتى ارزشمند _ كه احتمالاً از خود باخ اخذ كرده بود _ درباره آثار او گفت؛ اول اینكه باخ از قوانین مسلم آهنگسازى پیروى كرده و لذا طبق تعریف، هرگز نمى تواند مغشوش كننده باشد. دوم اینكه اگر براى هنر «حقیقى» تقلید از طبیعت ضرورى باشد، حركت به سمت آن نیز خود به خود اجتناب ناپذیر خواهد شد. بنابراین نباید فراموش كرد كه همواره در طبیعت چیزهایى براى گمراه كردن هنرمند وجود دارند. به بیان دیگر برنبائوم مى خواست بگوید: «هر چه هنرى باعظمت تر و باشكوه تر باشد، بیشتر مى تواند زیبایى ها را از دل طبیعت استخراج كند.» 

در نگرش برنبائوم به باخ، همان برداشت كلاسیك از موسیقى به عنوان «زبانى جهانى» بسیار مشهود است. حتى هنگامى كه او مباحث زیبایى شناسى «هنر مدرن» را پیشگویى مى كند. باخ به اینكه «قوانین آهنگسازى» حتماً باید «نظم آفرینش» را بازتاب دهد، چندان معتقد نبود. اعتقاد او به اینكه موسیقى وسیله اى است كه گاه باید از ناهنجارى هاى طبیعت نشأت گیرد، به روشنى نشانه اى از «مدرنیته ابتدایى» بود. 

به نظر مى رسد باخ، مجموعه بزرگ آثارش براى ارگ به نام «Clavier Ubung Vol 3 » را بیشتر براى پاسخ گفتن به حملات منتقدش شایبلر نوشته است. در این اثر او از فرم هاى پلى فونى (چند صدایى) دوره رنسانس تقلید كرده است و به شیوه اى باشكوه و با بهره بردن از رازآمیزترین سبك هاى آهنگسازى، از جمله كانن آشكارا ادعاهاى شایبلر را درباره خودش رد كرده است. 

باخ در آخرین دهه زندگى اش خارق العاده ترین آثار موسیقى برنامه اى خود مانند «واریاسیون گلدبرگ» و «مس براندنبورگ» را خلق كرد. آثار باخ در این دوره كه دیگر میانسال شده بود، با تكنیك هاى دشوار و متعددى كه در بعضى موارد باید مانند یك پازل در ذهن شنونده حل شوند(!) بسیار «گوشت تلخ» به نظر مى رسند. اگرچه این آثار براى اجرا در كنسرت ها، ارزش خاصى ندارند، اما هر نوازنده اى ناچار است كه آنها را بیش از سایر قطعات باخ تمرین كند. 

اسطوره دریافتى
احتمالاً باخ با توجه عمیقى كه به شنونده اثر داشت، در مقابل طبیعت دشوار و آشفته كننده آثارش، آنها را براى برآوردن نیازهاى نسل بعد آماده مى كرد و در این میان اشباع شدن موسیقى او از معنا، در آن مستتر به نظر مى رسد. اما اگر نحوه استفاده او از حركات، بخش هاى ملودیك و دیگر ابزارهاى آهنگسازى را با دیگر آهنگسازان مقایسه كنیم و آنها را با تئورى هاى گوناگون بسنجیم، احتمالاً متوجه وجود معنایى خاص در همه آنها خواهیم شد. 

بخش هایى از موسیقى باخ، در فاصله میان «بى معنایى» و «سرشارى از معنا» قرار دارد. با نگاهى اجمالى به تاریخ درمى یابیم كه «باخ اسطوره اى» قادر است نیازهاى هر دوره خاص را برآورده كند؛ مثلاً اولین نسل هوادارانش او را معلم ایده آل موسیقى مى دیدند؛ در اوایل قرن نوزدهم باخ، قهرمان ملى آلمان شد و مردم او را بسیار ستودند. آنها معتقد بودند او با قدرت نامحدود خود و ادغام سبك هاى متضاد، خواستار اتحاد آلمان بوده است. به او لقب لیبرال نیز داده اند، زیرا او با یكسان كردن اهمیت تمام خطوط آوازى، عده اى خاص از خوانندگان تصانیف را مطرح تر از دیگران نمى ساخت. 

تئورى هاى متقارن 
نسل هم عصر «مندلسون»، درست پس از اینكه «موسیقى كلاسیك» به دنبال آثارى از موتزارت، هایدن و بتهوون براى خود به تعریف ویژه اى دست یافت، باخ را «پدر موسیقى كلاسیك» نامید. اكنون این آهنگساز بزرگ، خالق یك سبك مجزاى موسیقى به دور از تمام اتفاقات محلى است؛ ادغام اندیشه و احساس مذهبى با والاترین درجات عالى از زیبایى شناسى هنر، نیروى عجیبى به باخ داد كه او را به صورت یك اسطوره تمام عیار از موسیقى درآورد. 

در غرب، از موسیقى باخ، حتى به عنوان محركى براى احیاى روحیه مذهبى نیز استفاده كردند. موسیقى او پایه بسیارى از اتفاقات در موسیقى مدرن قرن بیستم بوده است؛ تعداد بى شمارى از آثار فوق العاده آهنگسازان آن قرن _ بیستم _ با كپى بردارى بسیار نزدیكى از آثار او خلق شده اند. 

به تازگى برداشتى تخریبى از آثار باخ نیز رایج شده كه تقریباً تمام میزان هاى موسیقى او را به توده اى از معناهاى پنهان شده و پیغام هاى مفهومى تنزل داده است. بى تردید تاریخ و پرداختن به الهیات و معنویات بخش عمده ماهیت موسیقى در زمانه باخ بوده است. خود او نیز علاقه خاصى به اعدادى داشت كه در واقع كد نام خودش بودند، مسأله اى كه شاید در موسیقى باخ چندان نكته مهمى نباشد. 

باخ و مدرنیته 
امروز به هر نقطه اى كه بنگرید، خواهید دید كه به اشكال مختلفى از «باخ» ستایش شده و به اساطیر شبیه تر است كه احتمالاً تمایل جهانیان در جهانى كردن باخ مى تواند مهمترین دلیل رسیدن او به این مرتبه باشد. باخ در زمان خودش كارى را انجام داد كه تاریخ بشریت هیچ گاه پیش از او شاهد آن نبوده است؛ احتمالاً این وسوسه براى جهانى شدن، از مفاهیم مدرنیته سرچشمه گرفته است. مفاهیمى كه باخ آن را به نوعى درك كرده بود و حتى مى توان گفت كه به یك معنا پایه گذار آن بوده است. 

توان بالقوه باخ براى ایجاد «شادى»، فصل مشترك تمام نظریه هاى گوناگون درباره اوست. چنانچه باخ را به جاى یك اسطوره دست نیافتنى _ آنگونه كه امروز رایج است _ به عنوان انسانى قابل دستیابى و در كنار خویش تصور كنیم، از شنیدن قطعاتش كه زیركانه بسیارى از رنج ها و مشكلات را به سخره مى گیرند، مى توانیم درس هاى بى شمارى بگیریم. این در شرایطى است كه او نیز دردهایى تلخ و غیرقابل وصف همچون از دست دادن بیش از نیمى از ۲۰ فرزندش را در زندگى خود تجربه كرد. اگر امروز آثار او براى ما خوشایند است، قطعاً باید به تأثیرات باارزش این تجربه عظیم انسانى، از زمان هاى دور توجه كنیم و از آن ارزش هاى باشكوه در جهت پرورش قواى فكرى و تقویت حس زنده بودن خویش بهره ببریم. 

منبع: 
روزنامه گاردین 
چهارشنبه 17/9/1389 - 23:6
موسيقي

به مسیح می اندیشم و به ایمانش و به حادثه مصلوب شدنش و البته به درد. درد فرو شدن میخ بر گوشت دستانش، درد ایمان از هم پاره شده، درد عشق، درد تنهایی. پاسیون سن ماتیوی باخ بدون شک اثری ست در باب درد. چه آن دردی که خون می چکاند از قلب و تن، چه آن درد شک و بد گمانی در لحظات واپسین به راهی که رفته ای، زجر کشیده ای، طعنه شنیده ای و ایمانت را بر آن استوار نمودی. 

برداشت من از این اثر باخ، در مرزی میان شهود و عقلانیت دست و پا می زند. چیزی نظیر آنکه نامش زندگی است. کلام متن به عنوان کتابی مذهبی قابل تامل است، اما اثر این موسیقی بر روح و ذهن آدمی از آنجا شروع می شود که تو با اثر خودت را می آغازی.

هنگامی که این اثر را گوش می دهم به مردی می اندیشم که زخم های تنش، روحش را آسمانی کرده است و همین است که احساس می کنم از زمینیان به بالاها سوق داده می شوم. 

در سکانس اول، آنجایی که همسرایان فریاد کشان می گویند که مصلوبش کنید، مصلوبش کنید و این آوا به قطعه دوم که با یک ساز بادی از دوران باروک، با نوای بسیار غم انگیزی نواخته می شود، وصل می شود، انگار که تنهایی انسان در میان آدمیانی را به تصویر می کشد که تو را نمی دانند، نمی خواهند و حتی نمی شناسند. آه که باخ چه خوب معنای غربت در زمین را فهمیده بود. 

در قطعه سوم و چهارم اثر نیز غم نازکی از فاصله زیاد میان آسمان و زمین، از فاصله زیاد میان خالق و مخلوق در اثر احساس می کنم. مگر نه آنکه اصلی ترین رسالت هنر در نزدیک نمودن فاصله حقیقت و انسان به فراخور زیبایی ها می باشد، من با شروع سکانس چهارم از پاسیون سن ماتیو به مرز درونم نزدیک می شوم. احساس می کنم در ساحلی، نشسته به آتشی خیره مانده ام و منتظر شخصی هستم که با دیدن او جهان به اتمام خواهد رسید و من آخرین او هستم. نمی دانم چرا حزن این قطعه تمام وجودم را در بر می گیرد و انگار از تکه ای که دیگر خبری از او نخواهم داشت، برایم سرود می سازد. "آه چه حزن انگیز است، من از او دورم... او از من دور است " 

باخ مرا به دورها برده است، به زمانی که من نبوده ام. به آریای آلتو، قطعه هفتم از پاسیون سن ماتیو. احساس می کنم وجودم زایشی دیگر انجام داده است. از دریاها فاصله گرفته ام. به پطرس می اندیشم و به سه بار انکار او؛ "پطرس گفت: اگر همه شما را تنها بگذارند، من از کنار شما دور نخواهم شد. عیسی به او گفت: پطرس، باور کن که همین امشب پیش از آنکه خروس بخواند تو سه بار مرا انکار خواهی کرد. (عهد جدید، انجیل متی، باب بیست و شش)" 

audio fileبشنوید قسمتی از این اثر را 

نوای ویولون آلتو که شروع می شود من به زانو می افتم و سی هزار بار انکار خودم به سراغم می آیند. سی هزار بار انکاری که نمی دانم چه اندازه از انکار پطرس بزرگتر بوده است. به ریسمانی می اندیشم که از آن رها شده ام و باخ با موسیقی این توبه، مسیر بازگشت را نشانم می دهد. من به او ایمان دارم. من به این نوای آسمانی آلتو ایمان دارم. چشمانم را می بندم و منتظر سرایش سرود خواننده می شوم، ویولون که جمله اش را در حرکاتی بالارونده و پر نظم با آن همه خلوص و معنویت تمام می کند، من آماده می شوم تا با خواننده به انکارات خویش گریه ساز کنم. 

همراه می شوم با پطرس. همراه می شوم با همه آن کسانی که حقیقت را انکار نمودند و ترس را پیشه خود ساختند. همراه می شوم با تمامی گناهان و گناهکاران دنیا. تکه هایی از زندگی را که نمی خواهم برای خود یادآوری کنم همراه با کنترپوان باخ برایم شیرین می شوند و دیگر از آنها نمی ترسم. صدای خواننده با آن همه احساس ندامت که انگار با خود عهد پاکی و معصومیت می بندد مرا از ترس می رهاند، بر زمین خداوند غلت می زنم و اشکهایم با اشکهای پطرس معجونی می آفریند که ارمغانش حس آسمانی و پاکی است. 

لابه لای آن آواز، گاهی، با اندکی تاخیر صدای آرامش بخش همان ویولون اول را می شنوم. انگار که تنها نیستم. انگار که زیبا شده ام و به قول داستایفسکی: زیبایی مرا نجات داده است. صدای پطرس که برای مرگ مسیح زار می زند و طلب بخشش و عفو می نماید، هنوز از سکوتها و حرکت بالا و پایین ملودی خواننده به گوش می رسد اما من دیگر به همان حقیقت تارکوفسکی که در جهان مرگ نیست، رسیده ام و می دانم که تا آخر این اثر همه نیز بدان خواهند رسید. 
به راستی که یوهان سباستین باخ چه نسبت نزدیکی با خداوند دارد...

 Source :harmonytalk

چهارشنبه 17/9/1389 - 22:59
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته