• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 241
تعداد نظرات : 501
زمان آخرین مطلب : 4875روز قبل
ادبی هنری

جبران خلیل جبران شاعر ، نقاش، نویسنده و متفکر لبنانی که در عمر کوتاه 48 ساله (

 1883 تا 1931 ) خویش راز های بسیاری را با آینده گان در میان گذاشت 

 

 

 

زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند .

 جبران خلیل جبران

 

 

چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ، شایسته تر آن که

 گفته آید : من در قلب خداوندم. جبران خلیل جبران

 

 

 

 

هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها با

خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می کنند . جبران خلیل جبران

 

 

 

 

و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟


آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.

پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد

 ، نه مرده ریگی وارثانتان. جبران خلیل جبران

 

 

 

چشمه ساری که خود را در اعماق درون شما پنهان ساخته است ، روزی قد خواهد کشید

 و فوران خواهد کرد و با ترنم و نغمه راه دریا را درپیش خواهد گرفت . جبران خلیل

جبران

 

 

 

این کودکان فرزندان شما نی اند ، آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای

 او .از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از

 شما نباشند. جبران خلیل جبران

 

 

 

 

 

اگر گام در معبدی نهادی تا اوج فروتنی و هراس خود را اظهار کنی ، برای همیشه

 برتری کسی نسبت به کس دیگر نخواهی یافت . برای تو کافی است که گام در معبدی

نهی ، بی آنکه کسی تو را ببیند . جبران خلیل جبران

 

 

 

دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ، باز اندک باشد ،

 که واقعیت بخشش ، ایثار از خویشتن است. جبران خلیل جبران

 

 

 

رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد . جبران خلیل جبران

 

 

 

پند آموز است ماجرای مردی که زمین را می کاوید تا ریشه های بی ثمر را از اعماق

 زمین بیرون کشد ، اما ناگاه گنجی بزرگ یافت ؟! . جبران خلیل جبران

 

 

 

 

مگر نه چیزی که امروز در تسلط توست ناچار روزی از دست تو خواهد رفت ؟ پس ،

 اکنون از ثروت خویش ببخش و بگذار فصل عطا یکی از فصلهای درخشان زندگی تو

 باشد . جبران خلیل جبران

 

 

 

ای که در رنج و عذابی ! تو آنگاه رستگاری که با ذات و هویت خویش یکی شوی .

جبران خلیل جبران

 

 

 

 

وقتی حیوانی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو:نیروی که فرمان کشتن تو را

 به من داد ، نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه

موعد من فرا رسد ، من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل

من تسلیم کرده است بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد. خون تو و خون من

 عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی (در آن سویی طبیعت )

 آماده شده است. جبران خلیل جبران

 

 

 

 

مبادا او که دارای اشتیاق و نیرویی فراوان است ، به کم شوق طعنه زند که : “چرا تو تا

 این حد خمود و دیررسی؟! ” .


زیرا ، ای سوته دل ! فرد صالح هرگز از عریان و لخت نمی پرسد ” لباست کو؟! ” و

 از بی پناه سوال نمی کند ” خانه ات کجاست ؟! ” . جبران خلیل جبران

 

 

 

تاسف ، ابرسیاهی است که آسمان ذهن آدمی را تیره می سازد در حالی که تاثیر جرائم

را محو نمی کند . جبران خلیل جبران

 

 

 

شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی

 رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از

آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ،

نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند ، و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب

را عساره ای مسموم سازد ، و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون

به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای

 شب ببندد. جبران خلیل جبران

 

 

 

 

کار تجسم عشق است. جبران خلیل جبران

 

 

 

 

به روزگار شیرین رفاقت سفره ی خنده بگسترید و نان شادمانی قسمت کنید . به شبنم این

 بهانه های کوچک است که در دل ، سپیده می دمد و جان تازه می شود . جبران خلیل

جبران

 

 

 

 

اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما

 نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف

 در میانه اندوه و نشاط . جبران خلیل جبران

 

 

 

 

مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید

لکن زندگی شمایید و حجاب خود ، شمایید .


زیبایی قامت بلند ابدیت است ، نگران منتهای خویش در زلال آینه .

اما صراحت آینه شمایید و نهایت جاودانه شمایید . جبران خلیل جبران

 

 

 

 

شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیم های گیتار را باز کنید ، ولی کدامیک از

 فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟ . جبران خلیل

جبران

 

 

 

 

از یک خود کامه، یک بدکار، یک گستاخ، یا کسی که سرفرازی درونی اش را رها

کرده، چشم نیک رای نداشته باش . جبران خلیل جبران

 

 

 

 

زندگی روزمره شما پرستشگاه و نیز دیانت شماست . جبران خلیل جبران

 

 

 

 

 

برادرم تو را دوست دارم ، هر که می خواهی باش ، خواه در کلیسایت نیایش کنی ،

خواه در معبد، و یا در مسجد . من و تو فرزندان یک آیین هستیم ، زیرا راههای

گوناگون دین انگشتان دست دوست داشتنی “یگانه برتر ” هستند ، همان دستی که سوی

همگان دراز شده و همه آرزومندان دست یافتن به همه چیز را رسایی و بالندگی جان می

 بخشد . جبران خلیل جبران

 

 

 

 

در پهنه ی پندار و خلسه ی خیال ، فراتر از پیروزیهای خود بر نشوید ، و فروتر از

شکستهای خود نروید . جبران خلیل جبران

 

 

 

 

چه ناچیز است زندگی کسی که با دست هایش چهره خویش را از جهان جدا ساخته و

 چیزی نمی بیند، جز خطوط باریک انگشتانش را . جبران خلیل جبران

 

 

 

 

حاشا که آواز آزادی از پس میله و زنجیر به گوش تواند رسید و از گلوگاه مرغان

 

اسیر . جبران خلیل جبران

 

 

 

 

چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری . جبران

 خلیل جبران

 

 

 

 

بسیاری از دین ها به شیشه پنجره می مانند.راستی را از پس آنها می بینیم، اما خود، ما

 را از راستی جدا می کنند . جبران خلیل جبران

 

 

 

 

ایمان از کردار جدا نیست و عمل از پندار . جبران خلیل جبران

 

 

 

 

زندگی روزانه شما پرستشگاه شما و دین شماست .آنگاه که به درون آن پای می نهید،

همه هستی خویش را همراه داشته باشید . جبران خلیل جبران

 

 

 

 

گروهی دریای زیبای حقیقت را به درون خود نهان دارند و زلال آنرا در پیاله کوچک

کلام نمی کنند


به گرمای مهربان سینه ی آنان باشد که جان به سکوتی موزون ماوی گزیند . جبران

خلیل جبران

 

 

 

انسان فـرزانه با مشعـل دانش و حکمت، پیش رفته و راه بشریت را روشن می سازد .

 جبران خلیل جبران

 

 

 

 

اگر به دیدار روح مرگ مشتاقید ، هم به جسم زندگی روی نمایید و دروازه های دل بدو

 برگشایید .


که زندگانی و مرگ ، یگانه اند ، همچنانکه رودخانه و دریا . جبران خلیل جبران

 

 

 

اگر از دوست خود جدا شدی ، مبادا که بر جدایی اش افسرده و غمین گردی ، زیرا آنچه

 از وجود او در تو دوستی و مهر برانگیخته است ، ای بسا که در غیابش روشن تر و

 آشکارتر از دوران حضورش باشد . جبران خلیل جبران

 

 

 

 

به رویاها ایمان بیاورید که دروازه های ابدیت اند . جبران خلیل جبران

 

 

 

 

براستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟


خداوند، درهای فراوانی ساخته که به حقیقت گشوده می شوند و آنها را برای تمام کسانی

 که با دست ایمان به آن می کوبند ، باز می کند.


نیکی در انسان باید آزادانه جریان و تسرِی یابد . جبران خلیل جبران

 

 

 

همه آنچه در خلقت است ، در درون شماست و هر آنچه درون شماست ، در خلقت

است. جبران خلیل جبران

 

 

 

 

شاید بتوانید دست و پای مرا به غل و زنجیر کشید و یا مرا به زندانی تاریک بیافکنید ولی

 افکار مرا که آزاد است نمی توانید به اسارت در آورید. جبران خلیل جبران

 

 

 

 

آنگاه مردم را درست می ببینی که در بلندیهای سر به آسمان کشیده حضور داشته باشی و

 نیز در منزلگاههای دور . جبران خلیل جبران

 

 

چهارشنبه 6/5/1389 - 14:2
شعر و قطعات ادبی

 

شب عبور شما را شهاب لازم نیست


که با حضور شما آفتاب لازم نیست

در این چمن که ز گلهای برگزیده پر است


برای چیدن گل ، انتخاب لازم نیست

خیال دار تو را خصم از چه می بافد ؟


گلوی شوق که باشد طناب لازم نیست


ز بس که گریه نگردم غرور بغض شکست

برای غسل دل مرده آب لازم نیست


کجاست جای تو ؟ – از آفتاب می پرسم -

سوال روشن ما را جواب لازم نیست


ز پشت پنجره بر خیز تا به کوچه رویم

برای دیدن تصویر ، قاب لازم نیست

 

سه شنبه 5/5/1389 - 13:37
شعر و قطعات ادبی

 

 

 

باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد


آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد


گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت

با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد


تا راز عشق ما به تمامی بیان شود


با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد

جایی دگر برای عبادت نیافت عشق

آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد


اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت

در گوشه ای ز مسجد دل اعتکاف کرد

تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار

باید به بی گناهی دل اعتراف کرد

سه شنبه 5/5/1389 - 13:34
شعر و قطعات ادبی
 هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم

ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم

بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
سه شنبه 5/5/1389 - 13:28
شعر و قطعات ادبی

جشن میلاد امام دوازدهم آمد پدید
روز وجد مؤمنات و مؤمنین آمد پدید
درّة التّاج فضیلت جوهر علم لدن
حضرت بقیه الله آمد پدید
یك فلك مجد و كرامت یك جهان اجلال و فرّ
در رخ انسان به چهرى دلنشین آمد پدید
یك جهان تسلیم یك عالم رضا یك دهر فضل
آسمانى آفتابى بر زمین آمد پدید



دوشنبه 4/5/1389 - 13:13
شعر و قطعات ادبی

مسیحا

 

 

به مژگان سیه كردی هزاران رخنه در دینم
بیا كز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا‌ ای همنشین دل كه یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آندم كه بی‌یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بی بنیاد‚ ازین فرهادكش فریاد
كه كرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
ز تاب آتش دوری‚ شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق‌ چینم
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
كه سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست‚ حاكم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
صباح‌الخیر زد بلبل‚ كجایی ساقیا برخیز
كه غوغا می‌كند در سر‚ خیال خواب دوشینم
شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
حدیث آرزومندی كه در این نامه ثبت افتاد
همانا بی‌غلط باشد كه حافظ داد تلقینم

امام زمان علیه السلام

 

 

مولای من!

 

بی‌آمدنت

 

هر كار ناتمام است

 

كه زمین در عطش عدالت می‌سوزد

 

و آسمان را

 

غمباد چركینی است

 

كه جز به گریه نخواهد مرد

 

آه كه بی تو

 

بر زمین خدا چه‌ها رفت

 

ـ و بر ما ـ

 

بی تو ابرهای سترون

 

دل را در حسرت شكفتن

 

در حسرت سبز ماندن

 

به گریه نشاندند

 

بی تو دریا را

 

به جرم خروش

 

تازیانه زدند

 

و كوه را

 

به گناه ایستادن

 

به گلوله بستند

 

بی‌ تو قناری‌های عاشق را

 

بر نطعی خارینه

 

سر بریدند

 

بی تو صحرا صحرا شقایق را

 

در نفس سمومی زهرناك

 

خاكستر كردند

 

بی‌ تو زمین به كسالت تن داد

 

و آسمان به اسارت رخوت

 

اما دل‌های ما

 

هیچ‌گاه تسلیم كسالت نشد

 

و دست‌هایمان

 

تا قلّه‌ای بر پیشانی آسمان

 

بالا رفت

 

و دعای فرج خواندیم

 

و نماز را

 

با شمشیر، قامت بستیم

 

بی تو...

 

                          بی تو...

دوشنبه 4/5/1389 - 13:5
دعا و زیارت

امام سجاد علیه السلام فرموده است:« مهدی علیه السلام به مدت یک سال برای

گِردآمدن سپاه مبارزه می‌کند.»



اما چنان که گفته شد مرحله اول و دوم ظهور ــ که به جمع آوری نیرو می‌گذرد ــ حدود

هفت ماه به طول می‌انجامد. و این مدت با دوره‌ی یک ساله‌ای که در این حدیث آمده،

منافات دارد.




این تنافی را به چند صورت می‌توان حل کرد:


1 آغاز مرحله نخست ظهور چند ماه قبل از رجب و خروج سفیانی می باشد، که زمان

جمع آوری نیرو به یک سال برسد.


2- مقصود از سال، سال تقریبی باشد نه یک سال کامل به اندازه دوازده ماه.



3- سال به اعتبار نو شدن سال و ورود محرم مقصود باشد.



4- بخشی از مرحله سوم ظهور نیز از زمان جمع آوری نیرو به حساب آمده باشد، چرا

 که امام علیه السلام در مدینه درگیری عمده ای ندارد و سپاه سفیانی در حجاز با اعجاز

 خداوند و در زمین فرو رفته و نابود گردیده است.



درگیری عمده و مهم امام علیه السلام در کوفه با سپاه دیگر سفیانی صورت می‌پذیرد؛

امام علیه السلام در راه مدینه به کوفه، مسیر خود را به سوی ایران منحرف می‌کند تا

نیروهای پرچم‌سیاه از خراسان به حضرت بپیوندند؛ بنابراین ممکن است زمان جمع‌آوری

نیرو تا آن موقع احتساب شده باشد.



منابع:


بحار الانوار 52 / 182 حدیث 5

انتظار

دوشنبه 4/5/1389 - 12:56
شعر و قطعات ادبی

 

 

 

دیریست که ما منتظر روی تو هستیم

 

دیریست که ما منتظر روی تو هستیم

 

 

   ما بند نجابت به تن اسم تو بستیم

 

     دیریست که دلداده ما خانه نشین است

 

    جای قدمش بوسه به صد چاک زمین است

 

         پلک دلم امشب به نبودت پر درد است

 

      این فصل کبود از غم هجران تو سرد است

 

         ای ساقی دلهای جهان مست نگاهت

 

   این ماه فرومانده ز چشمان سیاهت

 

     دیریست که ما منتظر و خانه بدوشیم

 

        وقتی که قمر نیست همه تا رو خموشیم

 

    ای صاحب این ثانیه ها پس تو کجایی

 

      فهمیده ام این جمعه گذشت و نمی یایی

 

      دیریست که در جمعه همه مست غروییم

 

  از ناله پریم وغزل سنگ و رسوبیم

 

 

امام زمان

 

 

رها کنید دگر صحبت مداوا را

 

فراق اگر نکشد ، وصل می کشد ما را

 

تمام عمر تو ما را نظاره کردی و ما

 

ندیده ایم هنوز آن جمال زیبا را

 

شراره های دلم اشک شد ز دیده چکید

 

ببین چگونه به آتش کشید، دریا را

 

قسم به دوست که یک موی یار را ندهم

 

اگر دهند به دستم ، تمام دنیا را

 

به شوق انکه ز کوی تو ام نشان آرد

 

به چشم خویش کشیدم غبار صحرا را

 

جنون کشانده به جایی مرا که نشناسم

 

طریق کعـبه و بتخانه و کلیسا را

 

تمام عمر به خورشید و ماه ناز کنم

 

اگر به خانه تاریک من نهی پا را

 

نسیم صبح ز راهی که امدی برگرد

 

ببر سلام ز من آن عزیز زهرا

 

 

دوشنبه 4/5/1389 - 12:52
شعر و قطعات ادبی

امام زمان

 

 

 

خدا كند كه دل من در انتظار تو باشد

درون كلبه قلبم همیشه جای تو باشد

مرا نسیم نگاهت به باغ آینه‌ها برد

خوشا كبوتر عشقی كه در هوای تو باشد

قنوت سبز نمازم به التماس درآمد

چه می‌شود كه مرا سهمی از دعای تو باشد

به گور می‌برد ابلیس آرزوی دلش را

اگر كه تكیه دستم به شانه‌های تو باشد

در این دیار حریمی برای حرمت دل نیست

بیا حریم دلم باش تا سرای تو باشد

خدا كند كه دلم را به هیچكس نفروشم

خدا كند كه دل من فقط برای تو باشد

   
دوشنبه 4/5/1389 - 12:48
شعر و قطعات ادبی

 

 

قاصدك

 

    مثل همیشه

 

           با تمام شبنم چشمان خود 

 

                       آب و جارو می‌كند

 

          شهر دلم را جمعه ها 

 

               من به طول جاده‌های بی سوار انتظار

 

                        لاله می كارم بیا

 

                 ای تو اقیانوس بی پایان شوق

 

          بی تو دیگر یاسها هم بی قراری می‌كنند

 

پس كدامین روز جمعه باز می‌گویی

 

بگو

                لاله‌های عشق را در كوچه قربان می‌كنم

 

    جمعه‌های عمر من در حسرت دیدار تو

 

رو به پایان می‌رود

 

 

ای تمام وسعت آدینه ها

 

                      جان دلهای غریب و منتظر
دیگر بیا...
دیگر بیا...
دیگر بیا...
دیگر بیا...
دیگر بیا...
دیگر بیا...
        یا مهدی ادرکنی
دوشنبه 4/5/1389 - 12:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته