• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1291
تعداد نظرات : 73
زمان آخرین مطلب : 5562روز قبل
دعا و زیارت
ملاقات با جناب شیخ رجبعلی خیاط

کل احمد آقا، در این باره می فرمودند:
« بعد از مرگ آقا سید یحیی، در مغازه ای شاگردی می کردم. روزی به کار مشغول بودم که شخص نورانی و وارسته ای که همان
شیخ رجبعلی خیاط  بود، وارد مغازه شد .
فرمود: داش احمد، چرا به جلسات ما نمی آیی؟
من هم در جواب، این دو بیت شعر را به عرض رساندم که:
دل گفت: مرا علم لدنی هوس است / تعلیم نما، اگر تو را دسترس است!
گفتم: که الف، گفت: دگر هیچ مگو! / در خانه اگر کس است، یک حرف بس است

شیخ فرمود: یعنی چه؟
عرض کردم: ما آمده ایم تا مظهر جمیع صفات و اسمای الهی شویم، که مجموعه همه آنها الله است.
حکمت و مقصود از آمدن ما در این خلاصه می شود که مظهر الله بشویم و بس.
شیخ یک نگاهی به قد و بالای من انداخت و گفت: جل الخالق! دنبال من بیا! و ما را هم با خودش برد.

شنبه 25/8/1387 - 23:17
دعا و زیارت
درگذشت استاد 

« وقتی سید به رحمت ایزدی واصل گشت، بازار تهران مثل روز عاشورا تعطیل شد؛ و جمیع اهل بازار و کسبه و طلاب، برای تشیع جنازه وی آمده بودند.
در میان تشییع جنازه، پرده ها کنار رفت و سید را در عالم معنا مشاهده کردم که هیچ اعتنایی به این جمعیت نداشت.
بعد سید سرش را بلند کرد و گفت: این جماعت را می بینی؟ اینها فقط دنبال دنیای خودشان هستند. و سپس دوباره سرش را به زیر انداخت.»

شنبه 25/8/1387 - 23:16
دعا و زیارت

نخستین استاد و رهبر کل احمد آقا، بنا بر آنچه از آن یاد می کردند، روحانی  جلیل القدری بنام سید یحیی سجادی بود.
 بزرگی که از او کمتر یادی به میان آمده است .  کل احمد آقا، شروع حرکت خویش را بواسطه عنایت و نَفَس ولایتی ایشان دانسته و در این خصوص می فرمودند:
« پانزده ساله بودم که شبی، عمویم دستم را گرفت و به مسجد سید عزیزالله برد. ماه رمضان بود و روحانی بسیار خوش منظری بنام سید یحیی در آنجا منبر می رفت.
در همان شب اول که پای منبر او نشستم، کار تمام شد و مُهر جنون را بر پیشانی من  کوبیدند.
هر کلامی که از دهان سید یحیی بیرون می آمد، وجود مرا به آتش می کشید. آن لحظه ای که سخن می گفت، مرا در پای منبرش می سوزاند. آقا سید یحیی، سوختن را به من آموخت؛ و در اصل، او بود که مرا راه انداخت.»

کل احمد آقا، پیرامون سخنانی که درباره سید یحیی داشتند، خاطره ای را از ایشان بیان می نمودند که ظرافتی بیاد ماندنی در خود نهفته داشت. ایشان می فرمودند:
« روزی سید یحیی بر روی منبر فریاد زد:
ایها الناس، قوم یهود بعد از موسی علیه السلام گفتند که، عزیر پسر خداست. مسیحیان نیز بعد از عیسی علیه السلام گفتند که، مسیح پسر خداست.
اما این امت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و مسلمان، بعد از هزار و چهار صد سال، آنقدر پیشرفت کرده اند که می گویند پول خود خداست.!
»

شنبه 25/8/1387 - 23:15
فلسفه و عرفان
در کتاب روح مجرد (علامه طهرانی ) آمده است :
مرحوم سیدحسن اصفهانی مسقطی از اعاظم  شاگردان مرحوم قاضی بوده و با جناب آقای حداد سوابق ممتد و بسیار حسنه ای داشته اند...

آقای حاج سیدهاشم بسیار از آقا سید حسن مسقطی یاد می نمودند و می فرمودند:
آتش تقوی داشت و توحیدش عالی بود، و در بحث و تدریس حکمت استاد بود و در مجادله چیره و تردست بود، کسی با او جرإت منازعه و بحث را نداشت و طرف را محکوم می کرد.

وی در صحن مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام در نجف می نشست و طلاب را درس حکمت و عرفان می داد و چنان شور و هیجانی بر پا نموده بود که با دروس متین و استوار خود، روح توحید و خلوص و طهارت را در طلاب می دمید و آنان را از دنیا اعراض داد و به سوی عقبی و عالم توحید حق سوق می داد.

 برخی افراد شایعه کردند که اگر او به درس خود ادامه می دهد حوزه علمیه را منقلب به حوزه توحیدی می نماید و همه طلاب را به عالم ربوبی و اصل می کند.
لهذا تدریس عرفان در نجف تحریم گردید و به آقا سیدحسن هم امر شد تا به مسقط برای تبلیغ و ترویج برود.

آقا سید حسن ابداً میل نداشت از نجف خارج شود و فراق
مرحوم قاضی برای وی بالاترین سختیها بود. بنابراین به خدمت استاد خود آقای قاضی عرض کرد:
 اجازه بفرمایید به درس ادامه دهم و اعتنایی به تحریم سید ننمایم و در این راه توحید مبارزه کنم؟!

مرحوم آیت الله قاضی به او فرمودند: طبق فرمان سید از نجف به سوی مسقط رهسپار شو.
 خداوند با تو است و تو را در هر جا که باشی رهبری می کند. و به مطلوب غایی می رساند.
شنبه 25/8/1387 - 23:14
شعر و قطعات ادبی

گوش فلک حلقه کش یا حسین(ع)
چشم ملک خیره به مولا حسین(ع)

هر که به امروز کند یاد او
می شودش شافع فردا حسین(ع)

شنبه 25/8/1387 - 23:13
شعر و قطعات ادبی

 اینجاست دشت ناله حرم را بیاورید
حالا كه زائرید سرم را بیاورید

این آفتاب سرخ تنم را سیاه كرد
ای هم عشیرگان، قمرم را بیاورید

خورشید داغ كرببلا زخم می زند
من پاره پاره ام سپرم را بیاورید

چشم انتظار چشم توام خواهرم بیا
چشمم سفید شد، بصرم را بیاورید

من یوسف غریبم و كنعان نشین عشق
یعقوب من بیا پسرم را بیاورید

كو پس كجاست فاتح صحرای شهر شام
دلتنگ او شدم ثمرم را بیاورید

قلبم برای دختركم درد می كند
كو پس رقیه ام جگرم را بیاورید

شنبه 25/8/1387 - 14:46
شعر و قطعات ادبی

ایران که زشیعه اقتداری دارد

با مهر رضا قول وقراری دارد

دنیا همه سر به خاک ایران سایند

دانند  اگر، چه شهریاری دارد

شنبه 25/8/1387 - 14:44
شعر و قطعات ادبی
  • مرا طلای گنبد تو بی قرار می‌کند
  •  کسی مرا به دوش ابرها سوار می‌کند
  • خیال می‌کند که دیدن تو قسمتش شده
  • همین کسی که دارد از خودش فرار می‌کند
شنبه 25/8/1387 - 14:43
شعر و قطعات ادبی
  • بلیط ماندن است مانده روی دستهای من
  •  در این همه مسافر حرم نبود جای من؟
  •   رفیق عازم سفر، فقط «سلام» را ببر
  •  سفارش مریض حضرت امام را ببر
شنبه 25/8/1387 - 14:41
شعر و قطعات ادبی
  • هرکجاسلطان بود دورش سپاه ولشکر است،
  • پس چرا سلطان خوبان بی سپاه ولشکر است 
  • با خبر باشید چشم انتظاران ظهور،
  • بهترین سلطان عالم از همه تنها تر است
شنبه 25/8/1387 - 14:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته