• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1291
تعداد نظرات : 73
زمان آخرین مطلب : 5561روز قبل
دعا و زیارت
سخن درویش به شاه  

پادشاهى بچشم حقارت در طایفه درویشان نظر كرد، یكى از ایشان بفراست دریافت و گفت اى ملك ! ما در این دنیا بجیش (لشكر) از تو كمتریم و به عیش از تو خوشتر و بمرگ با تو برابر و بقیامت بهتر.

اگر كشورگشاى كامرانست
و گر درویش حاجتمند نان است
در آن ساعت كه خواهند این و آن مُرد
نخواهند از جهان بیش از كفن برد
چو رخت از مملكت بربست خواهى
گدائى خوشتر است از پادشاهى (36)

پنج شنبه 5/10/1387 - 22:44
دعا و زیارت
شیرزنى كه همنشین داوود در بهشت مى شود 

خداوند به حضرت داود(ع ) وحى كرد كه به (خلاده ) دختر اوس ، مژده بهشت بده و او را آگاه كن كه همنشین تو در بهشت است ، داود به در خانه او رفت و در را زد، خلاده ، در را باز كرد تا چشمش به داوود افتاد، شناخت و گفت : آیا درباره من چیزى نازل شده كه به اینجا آمده اى ؟ داوود گفت : آرى ، عرض كرد: آن چیست ؟ فرمود: آن وحى الهى است .
خلاده گفت : آن زن من نیستم شاید زنى همنام من است ، من در خود چیزى نمى بینم كه درباره ام وحى شود؟ ممكن است اشتباهى شده باشد.
داوود گفت : كمى از زندگى و خاطرات خود را برایم بگو (شاید معما حل شود)
خلاده گفت : (هر درد و زیانى به من رسید، صبر و تحمل كردم ، و چنان تسلیم رضاى خدا بودم كه از او نخواستم آنرا برگرداند تا خودش برضاى خود برگرداند، و بجاى آن عوض نخواستم و شكر كردم ).
داود گفت : (بهمین جهت به این مقام رسیده اى !)
امام صادق (ع ) پس از ذكر این ماجرا فرمود: (این است دینى كه خداوند آنرا براى بندگان صالحش پسندیده است )
(35)

صد هزاران كیمیا حق آفرید
كیمیائى همچو صبر، آدم ندید

پنج شنبه 5/10/1387 - 22:43
دعا و زیارت
نتیجه دلسوزى براى خویشان  

وقتى كه حضرت یونس (ع ) بر اثر ترك اولى ، از كشتى به دریا انداخته شد و در دهان ماهى قرار گرفت (چنانكه در سوره صافات آیه 149 آمده ).
ماهى او را در هفت دریا گرداند تا رسید به دریاى (مسجور) كه قارون (سرمایه دار مغرور زمان موسى علیه السلام كه پسر عمو یا عمو پسرخاله موسى بود) در آن دریا عذاب مى شد، ناگهان زمزمه اى شنید، از فرشته ماءمور عذاب پرسید: این زمزمه ، چیست ؟ گفت : این زمزمه حضرت یونس ‍ در دل ماهى (نهنگ ) است ، قارون از فرشته اجازه خواست تا یونس ملاقات كند، فرشته اجازه داد، قارون خود را كنار آن ماهى رساند و از یونس پرسید: از موسى (ع ) چه خبر؟
یونس فرمود: موسى (ع ) از دنیا رفت .
قارون از شنیدن این خبر، دلش سوخت و گریه كرد، سپس پرسید از هارون (برادر موسى ) چه خبر؟ ، یونس فرمود: او نیز از دنیا رفت ، قارون باز دلش ‍ سوخت و گریه كرد، سپس پرسید از خواهر موسى (كلثم ) كه نامزد او بود، چه خبر؟ یونس فرمود: او هم مرد، قارون در اینجا بسیار گریه كرد و ناله اش به گریه بلند شد.
خداوند به آن فرشته ماءمور عذاب قارون وحى كرد: عذاب را در باقیمانده دنیا از قارون بردار چرا كه او نسبت به خویشانش رقت و دلسوزى كرد

پنج شنبه 5/10/1387 - 22:42
دعا و زیارت
صف كشیدن براى خوردن نان آلوده به نجاست  

امام صادق (ع ) فرمود: (من وقتى كه غذا مى خورم ، انگشتهایم را مى لیسم به گونه اى كه ترس آن را دارم خدمتكارم مرا در این حال ببیند و بگوید: من خسیس هستم ، ولى علتش چیز دیگر است و آن اینكه :
(در زمانهاى قبل ، قومى بودند
(32) خداوند نعمت سرشارى به آنها داد، سرزمینشان پر از چشمه سارها بود و همه جا سرسبز و خرم و پر از نعمت بود. آنها از مغز گندم ، نان درست مى كردند، ولى (العیاذ بالله بر اثر وفور نعمت ) با همان نان ، محل مدفوع كودكشان را پاك مى نمودند، و به اندازه كوهى از این نانها به وجود آمد.
روزى مرد نیكوكارى كنار زنى عبور كرد، كه او همین كار را مى كرد، به او گفت :
(اى زن واى بر شما از خدا بترسید و نعمتهاى الهى را با دست خود مبدل به قحطى و گرسنگى نكنید).
آن زن با كمال غرور در پاسخ گفت : (این را ببین ما را به گرسنگى تهدید مى كند، تا كشتزارهاى وسیع (سرثار) هست و نهرهاى آن جارى است ، ما از گرسنگى ترسى نداریم ).
طولى نكشید، خداوند بر آنها غضب كرد و آب باران را بر آنها نفرستاد، كار قحطى به جائى رسید كه به همان نانهائى كه با آنها محل مدفوع كودكانشان را پاك مى كردند، نیاز پیدا كردند، جالب اینكه براى رسیدن به آن نانها صف مى بستند تا بهر كسى بمقدار معین از روى نوبت برسد)
(33)

پنج شنبه 5/10/1387 - 22:41
دعا و زیارت
انتخاب نیك  

(ربیعة بن كعب ) گوید: روزى پیامبر(ص ) به من فرمود: هفت سال خدمت من كردى ، حال هر نیازى دارى از من بخواه .
گفتم به من فرصت بده تا فكر كنم ، فرداى آن روز به حضور پیامبر(ص ) شرفیاب شدم ، فرمود: نیازت چیست ؟ گفتم : از خدا بخواه مرا همراه توبه بهشت ببرد، فرمود: چه كسى این سخن را به تو آموخت ؟ گفتم هیچكس به من نیاموخت ، بلكه خودم پیش خود فكر كردم كه اگر ثروت بخواهم ، ناگریز پایان مى یابد، عمر طولانى و فرزندانى بخواهم ، سرانجام مى میرم .
ربیعه گوید: پیامبر(ص ) لحظه اى سرش را پائین انداخت و سپس فرمود: (خواسته ات را از خدا مى خواهم ، و مرا بر بسیار سجده كردن كمك كن )
(30)
همین ربیعه گوید: پیامبر(ص ) شنیدم : هر بنده اى اگر هر روز هفت بار بگوید: اسئل الله الجنة و اعوذ به من النار : (از خداوند، بهشت را مى طلبم و پناه مى برم به او از آتش جهنم ) حتما آتش گوید: پروردگارا او را در مورد من ، پناه بده )(31)

پنج شنبه 5/10/1387 - 22:40
دعا و زیارت
دلقك و امام سجاد(ع )  

امام صادق (ع ) فرمود: در مدینه مردى (بطال ) (یاوه گو) بود و مردم را با حركات خنده آور خود، مى خنداند (و همه او را به عنوان یك دلقك مى شناختند).
روزى از كنار امام سجاد(ع ) رد شد و گفت : این مرد (اشاره به امام سجاد(ع ) ) مرا خسته كرده ، هر كار مى كنم ، نمى خندد، سرانجام از آخرین تیرى كه در تركش داشت استفاده كرده تا آنحضرت را بخنداند، و آن این بود كه : روز امام سجاد را دید كه همراه دو غلامش به جائى مى رود، پرید و عباى آنحضرت را از دوشش گرفت و فرار كرد، امام سجاد(ع ) اصلا به او اعتنا نكرد، دیگران او را دنبال كرده و عبا را از او گرفتند و به حضور حضرت آوردند.
امام سجاد(ع ) فرمود: (این چه كسى بود؟) گفتند: (این مردى دلقك و یاوه سرا است كه مردم مدینه را با یاوه گوئیهاى خود مى خنداند)
امام سجاد(ع ) فرمود: به او بگوئید: ان لله یوما یخسر فیه المبطلون : (براى خدا، روزى (روز قیامت ) وجود دارد كه در آن روز، باطل گویان و یاوه سرایان در خسران و زیان مى باشند)
(29)

پنج شنبه 5/10/1387 - 14:6
دعا و زیارت
پاسخ على (علیه السلام ) به سردسته منافقان  

امیرمؤ منان على (ع ) در میان جمعیتى سخن مى گفت : (ابن كوا) سردسته منافقان به على (ع ) گفت : تو گفته اى رسول خدا(ص ) فرموده ما دیدیم و شنیدیم مردى بود كه سن و سالش بیشتر از پدرش بود.
على (ع ) فرمود: آیا این موضوع براى تو مهم است ؟
او گفت : آرى .
فرمود: آگاه تر از من (پیامبر) به من خبر داد حضرت (عزیر) وقتى به سن پنجاه سال رسید، همسرش باردار بود، عزیز از خانه بیرون رفت و (مطابق داستان معروف كه در آیه 259 سوره بقره آمده ) استخوانهاى پوسیده اى را در محلى دید و درباره معاد گفت : (خدا چگونه اینها را زنده كند)، خداوند او را به مردگان ملحق كرد، پس از صد سال او را زنده نمود (و الاغش را نیز زنده كرد) و صحنه معاد را به چشم دید و بر اطمینانش افزود.
وقتى به خانه برگشت ، همسرش كه باردار بود پسرى آورده بود و آن پسر صد سال عمر كرده بود، بنابراین آن پسر بزرگتر از پدرش كه پنجاه سال داشت بود
.(

پنج شنبه 5/10/1387 - 14:4
دعا و زیارت
مسكن به قدر مورد نیاز نه طاغوتى  

روزى پیامبر اسلام (ص ) از گذرگاهى عبور مى كرد، چشمش به قبه و بارگاهى افتاد كه در كنار جاده بود، از همراهان پرسید این چیست ؟
عرض كردند: ساختمانى است كه به یكى از انصار تعلق دارد، پس از اندكى تاءمل ، صاحب آن ساختمان بسر رسید و سلام كرد، پیامبر(ص ) (جواب سلام او را نداد) رو از او گرداند و این كار چند بار تكرار شد.
مرد انصارى آثار خشم را در چهره حضرت دید، موضوع را از یاران پیامبر(ص ) پرسید.
آنها گفتند: پیامبر(ص ) آن ساختمان مجلل تو را كه دید، سؤ ال كرد: مال كیست ؟ گفتیم مال فلانكس ، از اینرو خشمش شد.
مرد انصارى علت ناراحتى پیامبر(ص ) را دریافت ، و فورا رفت و آن بارگاه را ویران نمود.
تا روزى پیامبر(ص ) از آن جا عبور كرد و دیگر آن ساختمان را ندید، پرسید این ساختمان چه شد، همراهان جریان را گفتند، فرمود: (هر بنائى در روز قیامت وبال (و مایه بازخواست ) صاخب اوست ، مگر آن مقدارى كه به آن نیازمند است )
(27)

پنج شنبه 5/10/1387 - 14:2
دعا و زیارت
اوج پاكى ابراهیم خلیل (ع ) 

امام باقر(ع ) فرمود: روزى ابراهیم خلیل (ع ) صبح زود از خواب برخاست و در ریش خود، یك لاخه موى سفیدى دید، گفت : (سپاس خداوندى را كه مرا تا به این سن و سال رساند، كه به اندازه یك چشم به هم زدن ، گناه نكردم )(23)
روزى حضرت داود(ع ) كه یكى از پیامبران بزرگ بود، كتاب آسمانى زبور را با صوت دلنشین خود مى خواند، طبق معمول كوه و سنگ و پرندگان و حیوانات به وجد و جوش و خروش افتادند و گوئى با او هماهنگ شده و پاسخ مى دهند، او با همین حال بر سر كوهى رفت ، ناگهان دید (حزقیل ) پیامبر در كنار سنگى بالاى كوه به عبادت خدا مشغول است ، وقتى كه سر و صداى حیوانات و پرندگان و كوه و سنگ و ریگ را شنید، فهمید حضرت داوود است كه بالاى كوه آمده است داوود به حزقیل گفت : آیا اجازه مى دهى بالا آیم و نزدت بنشینم ، او در پاسخ گفت : نه .
داوود متاءثر شد و گریه كرد، خداوند به حزقیل وحى كرد: (داوود را نرنجان و از من سلامتى از خطر خواه )
حزقیل برخاست دست داوود را گرفت و نزد خود برد.
داوود گفت : اى حزقیل آیا هیچ تصمیم بر گناهى گرفته اى ؟
حزقیل گفت : نه .
داوود گفت : آیا در عبادت خدا هیچگاه عجب و خود پسندى بر دلت راه یافته است ؟
خزقیل گفت : نه .
داود گفت : آیا میل به دنیا پیدا كرده اى تا از خوشیها و شادیها و لذتهاى دنیا بهره مند گردى ؟
حزقیل گفت : آرى اى بسا در دلم چنین میلى پیدا مى شود.
داوود گفت : در این وقت چه مى كنى ؟
حزقیل گفت : به این دره (اى كه مى بینى ) مى روم و چیزى در آنجا مى بینم ، همان درس عبرت من مى شود و میل به خواسته هاى نفسانى دنیا از من برطرف مى گردد.
داوود به آن دره كوه رفت ، ناگهان دید تختى آهنى در آنجا هست ، و بر آن جمجمه پوسیده سر انسان و استخوانهاى پوسیده اى قرار دارد، خوب به اطراف مى نگریست ناگهان چشمش به صفحه آهنین خورد، دید در آن نوشته اى هست و آن نوشته این بود:
(من آروى بن شلم ، هستم ، هزار سال سلطنت كردم و هزار شهر ساختم و با هزار دوشیزه آمیزش نمودم ، سرانجام كار من این است كه : خاك فرش من شده و سنگ متكاى من گشته ، و كرمها و مارها همسایه ام هستند فمن رآنى فلا یغتر بالدنیا : (كسى كه مرا ببیند، گول دنیا را نمى خورد)
(24)
روز دیگرى داوود به یكى از غارهاى بیت المقدس داخل شد، دید حزقیل در آن به عبادت مشغول است ، به گونه اى كه پوستش به استخوانش ‍ چسبیده بر او سلام كرد.
حزقیل گفت : صداى شخص سیر متنعم را مى شنوم تو كیستى ؟
داوود گفت : من داوود هستم .
حزقیل گفت : همان شخصى كه چقدر خدمتكار (از زن و مرد) دارد و داراى باغ و باغان و امت مى باشد؟
داوود گفت : آرى ، ولى تو را در این حال سخت مى نگرم !
حزقیل گفت : ما انا فى شدة و لا انت فى نعمة حتى تدخل الجنة : (من در این حال و تو در آن حال ، هر دو اهل بهشت هستیم تا وارد بهشت شویم )
(25)
یعنى من كه در اینجا دور از جامعه به عبادت خدا مشغولم (با توجه به اینكه در آن زمان چنین عبادتى مستحب بود) و تو كه در متن جامعه هستى و به اجراى فرمان خدا اشتغال دارى ، هر دو اهل بهشت مى باشیم (26)

پنج شنبه 5/10/1387 - 14:1
دعا و زیارت
سخن صاحبدل  

یكى از صاحبدلان ، زورآزمائى را دید كه بهم آمده و در خشم شده و كف بر دهان آورده ، گفت : این چه حالت است ؟ كسى گفت فلان كس او را دشنام داده است .
صاحبدل گفت : (این فرومایه هزار من سنگ بر مى دارد و طاقت بار یكسخن نمى آورد).

لاف سر پنجگى و دعوى مردى بگذار
عاجز نفس ، فرومایه ، چه مردى چه زنى
گرت از دست برآید دهنى شیرین كن
مردى آن نیست كه مشتى بزنى بر دهنى
اگر خود بر درد پیشانى پیل
نه مرد است آنكه در وى مردمى نیست
بنى آدم سرشت از خاك دارد
اگر خاكى نباشد آدمى نیست (

پنج شنبه 5/10/1387 - 14:0
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته