• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1291
تعداد نظرات : 73
زمان آخرین مطلب : 5556روز قبل
دعا و زیارت
گفتگوى چهار نفر كر!!

مردى كر بود و شغلش بنائى بود، در جائى اشتغال به بنائى داشت ، یك نفر به آنجا آمد و به او گفت خدا قوت بده ، او خیال كرد مى گوید: دیوار كج است ، ناراحت شد و كارش را رها كرد و با اوقات تلخ به خانه آمد و به زنش ‍ گفت : ((فلان فلان شده زود غذا را بیاور خسته ام )).
زن چون كر بود، خیال كرد راجع به لباس صحبت مى كند، گفت : هر رقم لباس مى خرى چه مخمل و چه غیر آن ، اشكال ندارد.
بعد آن زن به دخترش كه كر بود گفت : بنظر شما چه رقم پارچه بخرد ؟ دخترش به خیالش راجع به داماد صحبت مى كند، گفت : پسر عمویم باشد یا پسر عمّه ام ، هركدام باشد اشكال ندارد!!.
بعد از آن دختر نزد مادر بزرگش كه او نیز آمد و گفت : به نظر شما كدام را انتخاب كنم ، پسر عمو را یا پسر عمه ام را؟، مادر بزرگ گفت : چیزى نرم بیاور بخورم ، غذائى كه نرم نباشد نمى توانم بخورم ، به این ترتیب بنّا و همسرش و دخترش و مادرش هر كدام به دلخواه خود سخن گفتند!! ضمنا از این داستان به نعمت ناشنوایى پى مى بریم .

سه شنبه 22/11/1387 - 13:43
دعا و زیارت
نصیحت عیسى (ع )

روزى حواریون (یاران مخصوص ) عیسى (ع ) به حضور آنحضرت آمده و عرض كردند: (( آى آموزگار ارشاد، ما را از پندهاى خود بهره مند فرما)).
عیسى (ع ) فرمود: پیامبر خدا موسى (ع ) به اصحابش فرمود ((سوگند دروغ ، نخورید، ولى من مى گویم سوگند - خواه راست باشد و خواه دروغ - نخورید)،
آنها عرض كردند:( بیشتر ما را نصیحت كن ).
فرمود: موسى (ع ) به اصحابش فرمود: زنا نكنید، من مى گویم ، حتى فكر زنا نكنید، (سپس فكر زنا كردن را با این مثال روشن كرد و فرمود )
هرگاه شخصى در یك اتاق نقاشى شده ، آتش روشن كند، همانگونه كه دود آن آتش ، اطاق نقاشى شده را سیاه و دودآلود مى كند، فكر زنا هم زیبائى معنوى انسان را به سیاهى و تیرگى مبدل مى سازد، گرچه اطاق را نسوزاند.
یعنى خود زنا كردن مانند سوزاندن و ویران نمودن اساس خانواده است ، و اندیشه زنا كردن ، همچون دودى است كه تارو پود خانواده را تیره و تار مین ماید

سه شنبه 22/11/1387 - 13:42
دعا و زیارت
احترام به مرجع تقلید

پس از پیروزى انقلاب اسلامى در 22 بهمن 1357 شمسى به بعد نام بعضى از شهرها كه نامناسب بود، عوض گردید مثلا ((شاهى ))، در استان مازنداران به ((قائم شهر)) تبدیل شد. مردم شاهرود، پیش خود نام این شهر را به نام ((امام شهر)) عوض نمودند، روزى چند نفر از علماى شاهرود به حضور امام امّت حضرت امام خمینى (مدظلّه العالى ) رسیدند و درضمن گفتگو به عرض رساندند كه نام شهر ما نیز عوض شده و بجاى شاهرود، ((امام شهر)) شده است .
امام فرمود: به احترام آیت اللّه شاهرودى (آیت اللّه العظمى مرحوم حاج سید محمود شاهرودى ) كه منصوب به این شهر است ، بگذارید همین نام باشد.
در اینجا در حالى كه سخن امام ، در نگارنده شور و هیجان و سوز خاصى ایجاد كرده ، رباعى زیر با تقدیم شیفتگان حق مى كنم :

ما ساخته راه حسینیم همه
برخاسته از جنگ حنینیم همه
اى ثارگر خط وره روح خدا
دلباخته پیر خمینیم همه

سه شنبه 22/11/1387 - 13:41
دعا و زیارت
فشار وجدان !

مرحوم آیت اللّه شهید شیخ فضل اللّه نورى (قدس سره ) پسر ناخلفى داشت به نام میرزا مهدى (كه همین شخص پدر كیانورى رئیس حزب توده ایران است ). میرزا مهدى فرزند ارشد شهید شیخ فضل اللّه ، پاى دار پدر، كف مى زد و از همه بیشتر اظهار خرسندى مى كرد.
فرخ دین پارسا كه در آن روز جزء صاحب منصبان ژاندارمرى در میدان توپخانه جهت انتظامات ، حضور داشت میگوید:
((وقتى طناب دار، آرام آرام ، شیخ فضل اللّه را به بالا مى برد، و او در بالاى درا قرار گرفت ، ار همان بالا ناگهان نگاه تند و سرزنش آلودى به پسرش ‍ انداخت كه پسر نا خلف دفعتا به سر عقل آمد، در حالى كه گردش طناب ، شیخ را به طرف قبله چرخانید و به مختصرى حركتى ، جان به جانان سپرد، همان دم آثار پشیمانى و پریشانى در صورت میرزا مهدى ظاهر شد، سرگردان و حیران به اطراف مینگریست ، از آن میان ، سید یعقوب ، توجهش ‍ را جلب كرد و به طرف او رفت و خواست سخنى بگوید، سید یعقوب به او اعتنا نكرد، و از نزد او دور شد).
این است فشار وجدان كه هنگام طغیان ، حجابهاى ظلمت را میشكافد، و فطرت خوابیده را بیدار مینماید و چه خوبست كه انسان طورى نباشد كه درباره اش بگویند: ((بعد از مردن سهراب ، بیهوش دارو؟!))

سه شنبه 22/11/1387 - 13:40
دعا و زیارت
مدت عمر و محل دفن یوسف (علیه السلام ) 
در احوال یعقوب آمده است چون آن حضرت از دنیا رفت ، یوسف طبق وصیت پدر جنازه اش را به فلسطین برد و در كنار قبر ابراهیم و اسحاق دفن نمود و به مصر بازگشت . در این كه یعقوب پس از ورود به مصر چند سال در آنجا زیست ، اختلاف است . جمع كثیرى گفته اند مدت توقف آن حضرت در مصر هفده سال بوده كه پس از آن وفات نمود.
درباره مدت عمر یوسف (علیه السلام ) نیز اختلافى در روایت ها و تاریخ دیده مى شود برخى 110 سال ذكر كرده اند و از امام صادق (علیه السلام ) نیز روایتى طبق این قول هست و جمعى نیز عمر حضرت را 120 سال نوشته اند. طبرسى در تفسیر خود نقل كرده چون یوسف از دنیا رفت ، او را در تابوتى از سنگ مرمر نهاده و میان رود نیل دفن كردند و علتش این بود كه چون یوسف از دنیا رفت ، مردم مصر به نزاع برخاسته و هر دسته اى مى خواستند تا جنازه آن حضرت را در محله خود دفن كنند و از بركت آن پیكر مطهر بهره مند گردند و سرانجام مصلحت دیدند جنازه را در رود نیل دفن كنند تا آب نیل از روى آن بگذرد و به همه شهر برسد و تا مردم در این بهره یكسان باشند و بركت آن جنازه به طور مساوى به همه مردم برسد و این قبر تا زمان حضرت موسى (علیه السلام ) هم چنان در رود نیل باقى بود تا وقتى كه آن حضرت بیامد و او از نیل بیرون آورد و به فلسطین برد.
(155)
مسعودى مى گوید: سبب این كه موسى جنازه یوسف را از مصر حمل كرد، ان بود كه باران بر بنى اسرائیل نیامد. پس خداى عزوجل به موسى وحى فرمود جنازه یوسف را بیرون آورد. موسى از محل دفن یوسف پرسید و كسى از جاى آن مطلع نبود و تا این كه پیرزنى نابینا و زمین گیر از بنى اسرائیل را آوردند و او گفت : من جاى یوسف را مى دانم ولى سه حاجت دارم كه باید از خدا بخواهى آنها را برآورده تا آن جا را به تو نشان دهم : یكى آن كه از این بیمارى نجات یافته و بتوانم راه بروم ، دیگر آن كه بینا شده و جوانى ام بازگردد، سوم آن كه خداوند جایم را در بهشت پیش تو قرار دهد.
خداوند به موسى وحى فرمود سخنش را بپذیر كه ما حاجت هاى او را بر آوردیم . پیرزن محل دفن یوسف را نشان داد و موسى جنازه را بیرون آورد و به فلسطین منتقل ساخت
سه شنبه 22/11/1387 - 13:37
دعا و زیارت
سپاس نعمت و آخرین درخواست از خدا 
در این جا یوسف صدیق روى نیاز خود را به سوى پروردگار بى نیاز كرده و به منظور سپاس نعمت هاى الهى چنین مى گوید: پروردگارا تو بودى كه این فرمانروایى را به من دادى و تعبیر خواب را به من آموختى ، تویى آفریدگار آسمان ها و زمین پروردگار مرا مسلمان و به حال تسلیم و فرمانبردارى خود بمیران و به شایستگان ملحق فرما: (154)
آرى مردمان با اخلاص و خدا پرست و مردان الهى هر چه دارند و به هر چه مى رسند، همه را از الطاف خدا دانسته و هیچ گاه ولى نعمت خود را فراموش نمى كنند و حتى سختى ها و بلاها را نیز از وى دانسته و آنان را نوعى تربیت و تكامل براى خود مى دانند و در هر حال تسلیم اراده حق تعالى و سپاگذار او هستند.
فرزند برومند اسرائیل ، در هیچ حالى خدا را فراموش نكرده بود، چه آن وقت كه در قعر چاه و سیاه چال زندان بود و چه هنگامى كه بر اریكه فرمانروایى مصر تكیه زده بود و از بهترین زندگى ها برخوردار بود، همیشه به یاد خدا بود و اكنون نیز براى سپاس گزارى نعمت هاى الهى ، ابتدا زبان به تشكر باز كرده و سپس از خداوند مقام تسلیم و اطاعت تا پایان عمر و ملحق شدن به شایستگان را در آخرت در خواست مى كند. در ضمن این حقیقت را نیز به دیگران گوشزد مى كند كه نعمت واقعى آن است كه بنده خدا تا در دنیا زنده است . همیشه در حال تسلیم و فرمان بردارى حق باشد و پس از مرگ نیز به مردمان شایسته و صالح درگاه الهى ملحق شود
سه شنبه 22/11/1387 - 13:36
دعا و زیارت
شكرانه نعمت هاى الهى 
یوسف سپاسگذارى كه هر چه دارد همه را از الطاف حق تعالى مى داند و همه جا دست عنایت حق را بالاى سر خود دیده است ، در این جا به چند نعمت بزرگ از نعمت هاى بى شمار الهى كه در طول این مدت شامل حالش ‍ شده بود، اشاره مى كند و مراتب سپاس خود را به درگاهش اظهار مى داد و در ابتدا به برخى از بلاها و گرفتارى هاى كه خدا از وى دور كرده بود اشاره مى كند.
یوسف نخستین جمله را كه گفت این بود: خدایم به من احسان كرد كه مرا از زندان بیرون آورد
(153)
حضرت از این كه از گرفتارى چاه و به دنبال آن بردگیش نامى به زبان نیاورد، ظاهرا روى همان جوان مردى و بزرگواریش بود كه نخواست برادران را خجالت زده كند و آزارهایى كه از آنان دیده بود، اظهار كند و آن خاطره هاى تلخ را تجدید نماید.
آزار و سختى هایى كه در آن چند روز توقف در چاه یوسف از برادران كشید از نظر كیفیت شاید كمتر از سختى هایى زندان نبود، ولى حضرت به دلیل همان بزرگوارى مخصوصى كه داشت ، آن ماجراى دل خراش را پیش ‍ نكشید و سخن خود را از داستان نجات از زندان شروع كرد.
برخى گفته اند : علت آن كه یوسف موضوع افتادن در چاه و آزارهاى برادران را پیش نكشید و با داستان نجات از زندان ، سخن خود را آغاز كرد، آن بود كه افتادن در چاه ، بلاهاى دیگر را چون بردگى و گرفتارى هاى داخلى كاخ به دنبال داشت ، اما بیرون آمدن و از زندان مقدمه فرمانروایى و عظمت او بود از این رو از چاه و گرفتارى هاى بعد از آن نامى به میان نیاورد.
دومین نعمت كه یوسف سپاسگذارى آن را مى كند و لطف خدا را یاد آور مى شود، این بود كه خداى تعالى پدر و مادر و خاندان او را از بادیه و زندگى بیابان نجات داد و به مصر و زندگانى متمدن شهرى در آورد، در صورتى كه شیطان مى خواست میان او و برادرانش جدایى بیندازد و فساد و تباهى ایجاد كند.
مضمون گفتار آن فرشته عفت و پاك دامنى این بود: آرى این شیطان بود كه برادرانم را وادار كرد تا آن اعمال ناشایست را انجام دهد و مرا به چاه افكنند و پدر را به فراق من مبتلا كنند، اما خداى سبحان این احسان را فرمود كه همان رفتار نا به جاى آنان را مقدمه عزت و بزرگى و خاندان ما قرار داد و سرانجام شما در كنار من جاى داد و پراكندگى ما را به اجتماع در كنار یكدیگر مبدل فرمود.
بعضى از نكته سنج ها گفته اند: این هم از بزرگوارى یوسف بود كه رفتار ظالمانه برادران را به شیطان منسوب داشت و او را مقصر اصلى دانست تا برادران شرمنده نشود و راه عذرى براى كارهایشان داشته باشد؛ در صورتى كه شیطان این مقدار قوت ندارد كه بندگان خدا را به كارى مجبور كند و اراده و اختیارشان را در مورد نافرمانى خدا بگیرد و انسان هر كارى را با اختیار انجام مى دهد، اگر چه وسوسه و تحریك از شیطان است .
به دنبال سخنان قبلى ، یوسف حق شناسى و سپاسگذارى بار دیگر نام پروردگار و احسان و لطف و دانایى و فرزانگى او را متذكر مى شود و مى گوید: به راستى پروردگار من به هر چه لطف دارد و همانا او دانا و فرزانه است .
سه شنبه 22/11/1387 - 13:35
دعا و زیارت
تعبیر خواب یوسف 
مراسم این استقبال تاریخى و دیدار هیجان انگیز به پایان رسید و كاروان كنعانیان به سوى مصر حركت كردند و یوسف و مردم مصر نیز به شهر مراجعت نمودند. براى برادران دیدن مصر تازگى نداشت ، ولى براى یعقوب و افراد دیگر خانواده اش این سرزمین تاریخى ، جالب و دیدنى بود.
به خصوص وقتى كه چشمانش به كاخ با عظمت یوسف افتاد و مقر حكومت وى را از نزدیك مشاهده كردند.
هنگامى كه وارد كاخ شدند، یوسف بزرگوار پیش آمد و پدر و مادر خود را بر تخت خویش بالا برد و بهترین مكان را براى جلوس آنان انتخاب فرمود، ولى همگى با مشاهده آن مقام و شوكت خیره كننده براى یوسف به سجده افتادند و ظاهرا سجده كردن آنان وقتى اتفاق افتاد كه یوسف در لباس ‍ سلطنتى خود در آمده و براى دیدار آنان وارد كاخ شد.
این جا محل اختلاف است كه آیا این سجده آنان به منظور شكرانه نعمت بزرگى بود كه خداوند به آنان كرامت كرده بود یا به احترام به مقام یوسف و عظمتش بود و آیا خود یوسف نیز با آنها سجده كرد و یا او ایستاد و آنان در برابرش سجده كردند؟ آنچه مسلم است اینكه این سجده آنان جنبه پرستش نداشت و منظورشان شكرانه نعمت الهى بود و بعید نیست خود یوسف نیز در همان حال یا بعد از آن به سجده افتاده باشد، چنان كه این مطلب در حدیثى نیز آمده است .
به هر صورت یوسف كه آن منظره را دید رو به پدر كرد و گفت : پدر جان این بود تعبیر آن خوابى كه من در كودكى دیدم ، و خداى تعالى آن را در این روز تحقق بخش
ید.
(
سه شنبه 22/11/1387 - 13:34
دعا و زیارت
مهاجرت به مصر 
ورود پسران اسرائیل به كنعان و بینا شدن یعقوب و درخواستشان از پدر در مورد طلب آمرزش از خداوند متعال و وعده پدر در این باره ، همگى به سرعت انجام شد و در پى آن پیغام یوسف و وضع كنونى و شوكت و عظمتش را در مصر به اطلاع پدرش رساندند و روح تازه اى در كالبد فرسوده پیر كنعان دمیده شد و نشاط تازه اى چهره اش را فراگرفت .
یوسف پیغام داده بود پس از این كه چشم پدرم بنیاد شد خاندان خود را برداشته و همگى نزد من آیید.
در حدیثى از امام باقر (علیه السلام ) روایت شده كه فرمود: یعقوب به فرزندان خود دستور داد همین امروز بار سفر را ببندید و با همه خاندان خود حركت كنید و به دنبال این دستور فرزندان یعقوب به سرعت وسایل سفر را آماده كرده و با اشتیاق فراوان راه مصر را در پیش گرفتند و فاصله طولانى میان كنعان و مصر را نه روزه پیموده و به مصر وارد شدند.
از گفتار قرآن كریم و هم چنین روایت ها و تاریخ استفاده مى شود یوسف براى استقبال پدر و خاندان خود از مصر خارج شد و طبیعى است بزرگان و رجال و اعیان مصر نیز به احترام یوسف در مراسم استقبال شركت كرده بودند و شاید به سبب محبوبیت فوق العاده اى كه یوسف نزد مردم مصر پیدا كرده بود، گروه بسیارى از مردم دیگرى نیز براى استقبال پدر و برادرانش به خارج شهر آمده بودند و به هر ترتیب اجتماع بزرگى در بیرون شهر آمده بودند و به هر ترتیب اجتماع بزرگى در بیرون شهر انتظار ورود كاروان فلسطین تشكیل شد.
آخرین ساعت هاى فراق نیز سپرى شد و كاروان فلسطین از راه رسید و پدر و پسر هم دیگر را در آغوش كشیده و پس از سالها جدایى و غم و اندوه به دیدارى یكدیگر نائل شدند.
چنان كه از ظاهر قرآن به دست مى آید، مادر یوسف نیز در آن روز زنده بود و همراه كاروان به مصر آمد و موفق به دیدار فرزند دلبندش شد. اگر چه بعضى گفته اند مادرش زنده نبود و یعقوب پس از مرگ مادر یوسف ، خاله اش را به همسرى انتخاب كرده بود و در این مراسم همان خاله یوسف حضور داشت كه قرآن كریم از او به مادر یوسف تعبیر كرده است .
(150)
بارى آن لحظات روح بخش هم گذشت و شور و هیجانى كه در آن ساعت به پدر و مادر یوسف و خاندان یوسف دست داد قابل توصیف و قلم فرسایى نیست و ناگفته پیداست كه هلهله ها و شادى ها در آن ساعت تاریخى در فضاى صحرا طنین انداز شد و چه اشك شوقى با مشاهده آن منظره بر گونه ها غلطید، آن گاه یوسف بدون ملاحظه حشمت و مقام و عظمت و شوكتى كه داشت ، با كمال ادب پدر و مادر خود را در كنار خود جاى داد و پس از انجام مراسم استقبال و آرامش مختصرى كه باز یافتند؛ پیش آمده و بدان ها گفت : اكنون حركت كنید و به خواست خدا با كمال آسایش خاطر به مصر درآیید
سه شنبه 22/11/1387 - 13:34
دعا و زیارت
پاسخ به قلدر

سرهنگ مولوى (كه در همان زمان رژیم شاهنشاهى بر اثر حادثه هلیكوپتر، معدوم شد) رئیس ساواك تهران بود، وى بسیار هتاك و بى رحم و قلدر بود، دژخیمان همین سرهنگ مولوى ، آن جنایت فراموش نشدنى مدرسه فیضیه قم را در نوروز سال 42 پدید آورند، حضرت امام در 13 خرداد همان سال در مدرسه فیضیه ، سخنرانى تاریخى و مهمى را ایراد فرمود، و درباره جنایاتى كه رژیم در مدرسه فیضیه انجام داد پرده برداشت ، در این سخنرانى وقتى كه مى خواستند از سرهنگ مولوى ، نام ببرند فرمود: ((آن مردك ، كه حال اسم او را نمى برم ، آنگاه كه دستور دادم گوش او را ببرند، نام او را مى برم )).
دو روز بعد یعنى 15 خرداد 42 امام را دستگیر كردند و در سلولى در پادگان عشرت آباد تهران زندانى نمودند.
مرحوم شهید حاج آقا مصطفى از حضرت امام نقل مى كردند: ((در این هنگام سرهنگ مولوى وارد شد و با همان ژست قلدر مآبانه خود و بطور مسخره آمیز گفت : ((آقا! تازگى دستور نداده اید كه گوش كسى را ببرند؟!)).
او با این سخن مى خواست نیش زهرى بزند و بخیالش ، روحیه امام را تضعیف نماید.
ولى امام پس از چند لحظه سكوت ، سرشان را بلند كرده و با حالتى آرام و مطمئن در پاسخ مى فرمایند ((هنوز دیر نشده است

دوشنبه 21/11/1387 - 15:57
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته