• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4090روز قبل
شخصیت ها و بزرگان
مقدمه:
  امام المفسرین امین الدین “ابو علی الفضل بن الحسن الطبرسی”  صاحب تفسیر سترگ “مجمع البیان لعلوم القرآن” از مفاخر جهان اسلام در قرن ششم هجری قمری است[1]. ایشان در سال 470 هجری قمری دیده به جهان گشود و در سال 548 هجری قمری در شهر بیهق(سبزوار) رحلت یافت.  پیکر این مفسر شهیر پس از رحلت به مشهد مقدس انتقال داده شد و در محل غسل یا قتلگاه[2] امام رضا (ع) دفن گردید.[3] این مکان از زمان شهادت امام هشتم شیعیان محل زیارت خاص و عام بوده است و در برنامه توسعه حرم مطهر در زاویه ای از حرم قرار گرفت و برای این عالم جلیل القدر مقبره ای مجلل ساخته شد. اکنون این قسمت از حرم مطهر  به  بست شیخ طبرسی معروف می باشد.
 
تالیفات:
  علامه شهیر امین الاسلام طبرسی دارای تالیفات فراوانی است که به برخی از آنها اشاره می شود:
- تفسیر گرانسنگ مجمع البیان که این نوشته به دنبال توضیحی کوتاه در خصوص آن است.
- تفسیر جوامع الجامع؛  تفسیری مختصر و فشرده به  زبان عربی که  شامل كل آیات قرآن کریم می‎باشد. نقل شده  شیخ طبرسی کتاب جوامع الجامع را پس از تالیف تفسیر مجمع البیان نوشت. چون درست بعد از تالیف مجمع البیان بود که به کتاب تفسیر کشاف زمخشری دست پیدا کرد. اکنون  تفسیر جوامع الجامع از جمله کتابهای درسی حوزه علمیه قم می باشد.
- الوری باعلام الهدی مشتمل بر بیان سیره و زندگی ائمه معصومین (علیهم السلام)؛
- تاج الموالید در تاریخ؛
- اسناب العمده در اصول دین و فرائض؛
- و کتابهای دیگر از جمله کتابی به فارسی با نام النوافل.
 
مجمع البیان لعلوم القرآن:
  مجمع البیان تفسیری جامع  و شاید مهم ترین تفسیر شیعه طی اعصار و قرون است و این تفسیر از نظر ادبی و حسن تالیف، بهترین تفسیر است. در طبقه بندی تفسیرهای قرآن کریم، کتاب مجمع البیان تفسیری  ادبی محسوب می شود. شیعه و سنی برای این تفسیر اهمیت فراوان قائلند، لذا به صورت مکرر در بیروت و مصر و ایران چاپ شده است.
  از دلایلی که مولف این تفسیر در تالیف این کتاب بیان داشته این است که او معتقد بود كه دانشمندان امامیه پیش از او حق قرآن را ادا نكرده اند. وى از مـیـان تـفـسیرها فقط تفسیر تبیان را به دیده تحسین نگریسته است، هر چند كه آن را نیز از نـظـر تـرتـیـب و نـظـم، نـاقـص یـافـتـه اسـت. به همین خاطر به دنبال نوشتن تفسیری بوده که شـامـل تـمـام عـلوم قـرآنـى اعم از قـرائت، اعـراب،  بـیـان لغـات مـشـكـل، ذكـر مـوارد مـعـانـى و بـیان، شأن نزول، اخبار وارده در آیات، شرح و تبیین قصص، توضیح احكام و تشریح اصول و فروع دین از دیدگاه قرآن باشد. [4]
 
سبک تفسیری علامه طبرسی:
  مجمع البیان، از تفاسیر مهم قرن ششم و به زبان عربی است. سبک و شیوه تدوین و تبویب این تفسیر در میان همه تفسیر های اهل سنت و شیعه، چه فارسی و چه عربی بی سابقه و کم نظیر است؛ زیرا دارای نظمی متین و خاص و همچنین مرتب با روش علمی و در عین حال ساده است و ویژ گی اصلی آن هم این است که دارای نظم و ترتیب در عرضه مباحث می باشد. تفسیر مجمع البیان در مسائل ادبی( از جمله نحو و لغت و اشتقاق و تصریف و ... ) مباحث مشروح و مبسوطی دارد به همین خاطر جنبه نحو و لغت در این تفسیر قوی تر است. طبرسی در مباحث لغوی به طور دقیق با کمک اشعار عربی، مباحثی را مطرح می کند و در مباحث نحوی و ادبی، مرجع مناسبی برای دیگران است
  این تفسیر کم نظیر که در نهایت اشتهار است، حاوی ده جلد است که مفسر آن بدون تعصب از منابع شیعی و همچنین  اهل تسنن استفاده کرده است.
  تالیف این تفسیر گرانسنگ حدود 75 ماه طول کشیده است. مفسر به صراحت در مقدمه تفسیرش آورده است که از تفسیر التبیان شیخ طوسی استفاده کرده و اساس کارش مبتنی بر التبیان است. [5]
 
تفسیر مجمع البیان از دیدگاه اندیشمندان مسلمان:
  در بین تالیفاتی که در خصوص قرآن نوشته شده است، مجمع البـیـان از جایگاه شایسته ای بـرخـوردار بوده و اندیشمندان مسلمان از سنی و شیعه  آن را از نظر جامعیت، استحكام مطالب، ترتیب و تنظیم، تـبـیـیـن و تـفـسـیـر روشـن قرآن کریم ستوده اند که به برخی از این تمجیدها اشاره می شود.
 
شیخ عبدالمجید سلیم:
  او که از مفتیان مصر و همچنین از رئیسان قبلی دانشگاه الازهر مصر بوده است، در مورد تفسیر مجمع البیان و مولف آن بیان می دارد که مجمع البیان کتابی گرانسنگ، سرشار از دانش و معرفت، آکنده از فواید و معانی با ترتیبی نیکو و شایسته است. اگر بگویم این تفسیر سرآمد تمام تفاسیر قرآن و مرجع تمام دانشها و مباحث قرآنی است، مبالغه و گزاف نگفته ام و راه  را به خطا نپیموده ام.[6]
 
شیخ محمود شلتوت:
  وی نیز که در زمان خود مفتی مصر و همچنین شیخ و رئیس الازهر مصر بوده است، با نوشتن مقدمه ای بر مجمع البیان چاپ شده درمصر این گونه گفته که: مجمع البیان در بین کتابهای تفسیری قرآن بی همتاست. این تفسیر با گستردگی خاص و عمقی ویژه و عمق معانی و تنوع مباحثش و در تنظیم و ویرایش از امتیاز و ویژگی خاصی برخوردار است که در میان تفاسیر پیشین چنین ترتیبی وجود نداشته است و در بین آثار بعد از خود نیز کم نظیر است. سابقه ذهنی که از کتابهای گذشتگان داریم، این است که آیات و روایات را در مسائل مختلف گردآوری می کردند و همه آن را به هنگام بحث یک جا ذکر می کنند که در این میان گاهی فنی به فن دیگر اخلاط پیدا کرده و خواننده نمی تواند خود را از میان آن مجموعه ها نجات دهد. گاهی هم به یک بٌعد از ابعاد مساله ای در حد اطناب و ملال آور روی می آوردند و در بعد  دیگر همان مساله را در حدی کوتاه می آوردند که مخل فهم بود. اما مجمع البیان شاید نخستین تفسیری باشد که توانسته است حق مطلب را ادا کند و توأم با طراوت بحث کند، در عین حال با تعمق در درس؛ نظم و ترتیب و سبک عالی را نیز داشته باشد. این کتاب به خواص و مزایای تفسیر قرآن نیز  پرداخته است، علاوه بر آن روشهای علمی و فکری ارزنده ای را در خود جای داده است.
  او همچنین چنین ادامه داده : از امتیازات  این تفسیر، آزادی فکر، تقریب میان مذاهب است که در مدار حق و در مسیر حقیقت و با اخلاص کاملی حرکت می کند، می باشد. این مفسر چه بسا در مرحله بررسی های تطبیقی و مقارن، مذهب و نظر دیگران را بر مذهب و بینش خود مقدم داشته و با نهایت رعایت درجه امانت و دقت، در نقل نظریات و آراء دیگران کار کرده است، در حالی که به دور از دشنام و ناسزا گویی نسبت به سایرین   میباشد. او نظریات غیر خودش را طوری پرورش داده است که گویا می خواهد همان نظر را قبول نماید و این کار بر خلاف بعضی از برادران اهل سنت می باشد که در وقت برخوردشان با نظریات شیعه آنان را با رفض، کنار زده و آنان را رافضه می خوانند و یا چنان که برخی برادران شیعه در حین نقل آراء اهل سنت آن ها را ناصبی می نامند. اما طبرسی همیشه آیه ذیل را معیار عمل و قضاوت خویش قرار داده است «و جادلهم بالتی هی احسن»[7]
و درست به خاطر همین ویژگی ها بود که این تفسیر توسط شیخ الازهر؛ شیخ محمود شلتوت به عنوان بهترین تفسیر به دارالتقریب پیشنهاد شد و همین تفسیر با پاورقی های علمای الازهر مصر چاپ و به عنوان تفسیر قرآن تمام برمذاهب معرفی گردید .  
 
ذهبی صاحب التفسیر والمفسّرون:
محمدحسین ذهبی از علمای اهل تسنن با اینکه رویکرد خوبی نسبت به شیعه و تالیفات آن ندارد ولی در برابر عظمت شیخ طبرسی نتوانسته آن را ستایش نکند و گفته است: که مولف مجمع البیان تبحر کاملی در فنون مختلف از علم و معرفت داشت است و تالیفش نیز  ترتیب خوب و زیبایی دارد و در هر مورد که وارد بحث شده است در قرائت، لغت، وجوه اعراب، شرح معانی، شأن نزول، بیان ارتباط آیات و.. به خوبی از عهده اش برآمده است. او در تشیع خود غلو و افراط ندارد ودر ادامه می گوید این تفسیر حسن ترتیب و زیبایی تهذیب و دقت تعلیل و قوت و نیرومندی حجت و برهان را در بر دارد.[8]
 
استاد محمد محمد المدنی:
  او که سردبیر مجله رسالة الاسلام  بوده می گوید:
  مجمع البیان تالیف پیشوایی از پیشوایان امامیه جعفری، امام بزرگوار، طبرسی است؛ او در این تفسیر روش تحقیق پسندیده ای را در پیش گرفته است.
 
شهید اول:
  وی می گوید: كـتـاب مـجـمـع البـیـان امـام امـیـن الدیـن طبرسى را روایت مى كنم، و آن كتابى است كه همانندش نگاشته نشده است.
 
 
عبدالجلیل رازی:
  او در کتاب «النقض» خود میگوید:  اگر شیعه امامیه بخواهد بر مفسران خود مباهات کند، باید بر تفسیر امام محمد باقر و امام حسن عسکری (علیهما السلام) مباهات کند و بعد از آنها نیز بر تفسیر شیخ کبیر ابوجعفر طوسی و تفسیر شیخ محمد فتال و تفسیر خواجه ابوعلی طبرسی مباهات کند که آن اولی ها همه معصوم بودند و نیز آخری ها همه عالم و امین و معتمد.[9]
  مولف تاریخ بیهقی ابوالحسن علی بیهقی شیعه در کتابش گوید: این امام در نحو فرید عصر بود و در علوم دیگر به درجه افادت رسید.[10] 
  شیخ منتخب الدین رازی شاگرد طبرسی در کتاب فهرست نوشته: علامه طبرسی فرد ثقه و فاضل در دین بود.[11]
  دیگرانی نیز همانند علامه حلی، ابن شهر آشوب (شاگردش)، قاضی نورالله شوشتری، علامه مجلسی، شیخ یوسف بحرانی و سید محسن عاملی و... هر یک به نوبه خود در عدل و وثاقت و فضل و جلالت و علم او سخنها سرداده اند که در این مقال نمی گنجد.
 
نتیجه گیری:
  درمیان تفاسیر بزرگ قرآن، مجمع البیان كم نظیر است  .جامعیت، استحكام و استواری مطالب آن از ویژگی های این اثر گرانبها است. تفسیری كه از دیرباز مورد توجه عالمان و قرآن پژوهان بوده و در تفاسیر بعد از خود تاثیرهای فراوانی بر جای گذاشته است. این همه بیانگر اهمیت آن است. تفسیر مذكور از چنان جامعیتی برخوردار است كه به لحاظ نظم و دسته بندی مطالب متضمن همه مكاتب است.
  در مجموع می توان این اثر را تفسیری اجتهادی - عقلی، با سبكی بیانی و ادبی دانست كه در آن از همه روش های صحیح در تفسیر آیات وحی كمك گرفته شده است.
  همچنین طبرسی به غیر از استفاده از سخنان اهل بیت (ع) از اقوال صحابه و تابعین نیز استفاده كرده است.
  مفسر این اثر جاودان از جمله قرآن پژوهانی است كه از راه های مختلف لغت، نحو، قرائت و كلام به تبیین مراد خداوند پرداخته است. این تفسیر از تفسیر تبیان شیخ طوسی اثر پذیرفته، اما با خوش سلیقگی و تقسیم بندی مباحث، زمینه استفاده بهتر و گزینش روان تر را برای علاقمندان فراهم ساخته است.
  طبرسی خواسته تفسیری به علاقمندان ارائه کند که بدنبال آن بود؛ چون خود در بیان انگیزه تالیف مجمع البیان گفته بود که  عالمان شیعه تاكنون جز ذكر روایاتی پراكنده و مختصر از اهل بیت، در امر مهم تدوین و بسط معانی و اسرار قرآنی، كاری نكرده اند.
  مجمع البیان با این ویژگی ها توانسته است در میان عامه و خاصه تاثیر سازنده ای ایجاد کند.
 


[1] -طبرسی، مجمع البیان، بیروت، موسسه اعلمی، چاپ اول، ج1، ص15 مقدمه سیدمحسن امین العاملی
[2] - برخی مشهور شدن این مکان به قتلگاه را به خاطر کشته شدن افراد زیادی از مردم مشهد در فتنه حمله عبدالله خان ازبک به این شهر در زمان صفویه می دانند.
[3] - بیهقی، ابوالحسن علی بن زید، تاریخ بهیقی، تهران، فروغی مددی، بی تا، ص 242.
[4] - طبرسی، فضل بن حسن، همان،  ج1، صص 34و 35.
[5] - طبرسی، فضل بن حسن، همان، ص11.
[6] - مقدمه مجمع البیان، چاپ مصر.
[7] - رسالة الاسلام، شماره سوم، سال دهم؛  و مجله مکتب اسلام، شماره های 5و6 سال پنجم و رسالة التقریب، شماره اول، سال اول، رمضان 1413، تهران ،ایران ،مقاله استاد عبدالکریم بی آزار شیرازی.
[8] - ذهبی، محمدحسین؛ التفسیر و المفسرون، دارالکتب الحدیثه، 1976، چاپ دوم، ج 2، ص137.
[9] -ابن بابویه رازی، شیخ منتجب الدین علی، الفهرست، تصحیح سید جلال الدین محدث ارموی، قم، آیت الله مرعشی، 1366، ص436. 
[10] - بیهقی، ابوالحسن علی بن زید، همان.
[11] - ابن بابویه رازی، شیخ منتجب الدین علی، همان، ص97.
پنج شنبه 25/9/1389 - 18:56
قرآن

«خط‌، هنر تثبیت‌ ذهنیات‌ است‌ با علائم‌ معهود چشم‌. احتیاج‌ به‌ خفظ‌ خاطره‌ها نخستین‌ محرك‌ پیدایی‌ خط‌ در بین‌ اقوام‌ عالم‌ بود، جد انسان‌ اولیه‌ برای‌ حفظ‌ اموری‌ كه‌ می‌خواست‌ سال‌های‌ مدید باقی‌ بماند، ابتدا به‌ رسم‌ صور آن‌ها پرداخت‌ و از این‌ تصویرپردازی‌ روش‌ تصویرنگاری‌ را به‌ وجود آورد» 1
چنانكه‌ از تعریف‌ علامه‌ برمی‌آید اولین‌ خط‌ انسان‌، خط‌ تصویرنگاری‌ بوده‌ كه‌ بوسیله‌ آن‌ اشكال‌ ظاهری‌ اشیاء را می‌كشیده‌ و بدین‌ سان‌ منظور و مقصود خود را به‌ دیگران‌ انتقال‌ می‌داده‌ است‌. رفته‌ رفته‌ و براساس‌ تلاش‌های‌ فراوان‌، انسان‌ توانست‌ موفق‌ به‌ بوجود آوردن‌ خط‌ تصویری‌ با نام‌ هیروگلیف‌ شود كه‌ این‌ خط‌ در مصر بوجود آمد و پس‌ از آن‌ خطوط‌ دیگری‌ نیز در ممالك‌ دنیا بوجود آمد كه‌ می‌توان‌ به‌ خط‌ یونانی‌، خط‌ عبری‌، خط‌ حبشی‌، خط‌ آرامی‌ و... اشاره‌ كرد.
اما در مورد خط‌ عبری‌ اعتقاد بر این‌ است‌ كه‌ این‌ خط‌ دارای‌ 2 قسم‌ می‌باشد كوفی‌ و نسخ‌. خط‌ كوفی‌ را مأخوذ از خط‌ سریانی‌ می‌دانند كه‌ در مورد آن‌ بیشتر توضیح‌ خواهیم‌ داد و خط‌ نسخ‌ را مآخوذ از خط‌ نبطی‌ می‌دانند. در كتابت‌ قرآن‌ و روزهای‌ آغازین‌ ظهور اسلام‌ از خط‌ حجازی‌ كه‌ در واقع‌ شكلی‌ از خط‌ نسخ‌ مایل‌ بود استفاده‌ می‌شد كه‌ بعدها خط‌ كوفی‌ جانشین‌ خط‌ نسخ‌ شد. خط‌ كوفی‌ در آغاز فاقد اعراب‌ و نقطه‌ بود و بدین‌ سبب‌ اختلاف‌ در نحوه‌ قرائت‌ بوجود می‌آمد. در سده‌ نخستین‌ ابوالاسود دوئلی‌ از شاگردان‌ امام‌ علی‌ (ع‌) به‌ دستور آن‌ حضرت‌، نقطه‌ گذاری‌ در مصاحف‌ قرآن‌ را آغاز كرد.
در ارتباط‌ با اینكه‌ كاتب‌ وحی‌ در شهر مكه‌ چه‌ كسی‌ بود اغلب‌ محققان‌ بر این‌ نظرند كه‌ عبدالله‌ بن‌ سعد بن‌ اسرح‌، اول‌ كسی‌ بود كه‌ در شهر مكه‌ به‌ كتابت‌ قرآن‌ پرداخت‌ و اول‌ كسی‌ كه‌ در مدینه‌ به‌ كتابت‌ قرآن‌ پرداخت‌ از ابی‌ بن‌ كعب‌ نام‌ می‌برند. اما براساس‌ روایات‌ كهن‌، كسی‌ كه‌ بیش‌ از دیگران‌ به‌ كتابت‌ قرآن‌ پرداخت‌ و اولین‌ خوشنویس‌ قرآن‌ محسوب‌ می‌شود،امام‌ علی‌ (ع‌) بوده‌ است‌.

خط‌ كوفی‌

خط‌ كوفی‌ از بركت‌ كتابت‌ قرآن‌ كریم‌ به‌ كمال‌ رسید و در به‌ كمال‌ رسیدن‌ این‌ خط‌ نباید از نقش‌ امام‌ علی‌ (ع‌) غافل‌ بود و چنان‌ در آن‌ زمان‌ مورد توجه‌ و اقبال‌ عمومی‌ قرار گرفت‌ كه‌ سراسر جهان‌ اسلام‌ را تحت‌ سلطه‌ خود درآورد.
خط‌ كوفی‌ به‌ خط‌ كوفی‌ مشرقی‌ و كوفی‌ مغربی‌ تقسیم‌ می‌شود كه‌ هر كدام‌ از اینها نیز به‌ شعبه‌های‌ خاصی‌ تقسیم‌ می‌شوند و با این‌ مجال‌ به‌ اشاره‌ای‌ اجمالی‌ بسنده‌ می‌كنیم‌.
خط‌ كوفی‌ ساده‌ : خط‌ كوفی‌ ساده‌ كه‌ از هر گونه‌ اعراب‌ و نقطه‌ خالی‌ هست‌ و این‌ نوع‌ خط‌ در قرن‌ اول‌ هجری‌ رایج‌ بوده‌ كه‌ برای‌ نمونه‌ به‌ قرآن‌های‌ كتابت‌ شده‌ توسط‌ امام‌ علی‌ (ع‌) می‌توان‌ اشاره‌ نمود.
خط‌ كوفی‌ مدور : این‌ نوع‌ خط‌ كه‌ دارای‌ دایره‌ و انحنا می‌باشد در مكاتبات‌ و داد و ستدها استفاده‌ می‌شده‌ است‌ و در قرآن‌ المحلی‌ چنین‌ اشاره‌ شده‌ است‌: «این‌ كوفی‌ منسوب‌ به‌ ابن‌ مقله‌ است‌. در نسخ‌ قدیمی‌ از خط‌ كوفی‌ با حروف‌ ملایم‌ توأم‌ با انحناء و استداره‌ یاد شده‌ به‌ نام‌ «مغوّر» كه‌ در مكاتبات‌ خصوصی‌ و مراسلات‌ تجاری‌ كاربرد داشته‌ است‌ و به‌ آن‌ مستدیر نیز گفته‌اند.»
خط‌ كوفی‌ تزئینی‌: خط‌ كوفی‌ دارای‌ شكل‌ خاصی‌ است‌ كه‌ می‌توان‌ هر تزئینی‌ را روی‌ آن‌ انجام‌ داد و به‌ صورت‌های‌ مختلف‌ مانند تابدار و بهم‌ پیچیده‌ مانند الف‌ و لام‌ها و... نوشت‌.
كوفی‌ پیرآموز: پیدایش‌ این‌ نوع‌ خط‌ را به‌ ایرانیان‌ نسبت‌ می‌دهند و این‌ خط‌ نوعی‌ از خط‌ كوفی‌ است‌ كه‌ كلمات‌ به‌ صورت‌ پیوسته‌ و گاهاً جدا از هم‌ كه‌ بوسیله‌ خطوط‌ نازكی‌ بهم‌ متصل‌ می‌باشند نوشته‌ می‌شوند و آموختن‌ آن‌ از سادگی‌ خاصی‌ برخوردار بوده‌ است‌.
كوفی‌ معقلی‌: كلمه‌ «معقل‌» به‌ معنای‌ دیوار بلند می‌باشد و این‌ نوع‌ خط‌ بیشتر در بناها به‌ كار می‌رفته‌ است‌ از این‌ نوع‌ خط‌ در بناهای‌ اسلامی‌ زیاد استفاده‌ شده‌ و به‌ خط‌ بنایی‌ نیز معروف‌ می‌باشد.
همان‌ گونه‌ كه‌ اشارت‌ رفت‌ خط‌ كوفی‌ كه‌ در خدمت‌ كتابت‌ كلام‌ نور قرار گرفت‌ دوران‌ رشد و شكوفایی‌ خود را شروع‌ كرده‌ و به‌ نقطه‌ اوج‌ خود رسید و در اواخر قرن‌ چهارم‌ رو به‌ افول‌ نهاد و قرآن‌های‌
بسیاری‌ كه‌ بوسیله‌ این‌ خط‌ نگارش‌ یافته‌اند همچون‌ چراغی‌ فروزان‌ می‌باشند.

اقلام‌ سته‌

بعد از استخراج‌ اقلام‌ سته‌ از خط‌ كوفی‌ توسط‌ محمد علی‌ بیضاوی‌ معروف‌ به‌ ابن‌ مقله‌ جهان‌ خوشنویسی‌ رنگ‌ و جلوه‌ای‌ دیگر گون‌ یافت‌ و می‌توان‌ این‌ توقیع‌ را از بركت‌ كلام‌ الله‌ دانست‌.
اقلام‌ سته‌ یا خطوط‌ ششگانه‌ عبارت‌ بودند از محقق‌، ریحان‌، ثلث‌، توفیق‌، رقاع‌، نسخ‌ كه‌ در ذیل‌ به‌ هر كدام‌ اشارتی‌ می‌شود:

خط‌ محقق‌

دارای‌ یك‌ دانگ‌ و نیم‌ دور است‌ كه‌ در اطلس‌ خط‌ استاد فضائلی‌ آورده‌ است‌: «تا آغاز دولت‌ عباسی‌ مردم‌ به‌ همان‌ شیوه‌ قدیم‌ یعنی‌ كوفی‌ و قلم‌ جلیل‌ و متفرعات‌ آن‌ خطوط‌ كه‌ موزون‌ می‌گفتند، می‌نوشتند. همین‌ كه‌ خاندان‌ هاشمی‌ ظاهر گردید، نوشتن‌ قرآن‌ به‌ آن‌ خطوط‌ اختصاص‌ یافت‌ و خطی‌ پیدا شد كه‌ به‌ آن‌ عراقی‌ می‌گفتند و این‌ خط‌ محقق‌ بود كه‌ به‌ آن‌ رواقی‌ نیز گفته‌ می‌شد.» 2

خط‌ ریحان‌

اعتقاد بر این‌ است‌ كه‌ ریحان‌ از محقق‌ وضع‌ شده‌ است‌ كه‌ این‌ خط‌ اندك‌ تفاوتی‌ با خط‌ ریحان‌ دارد. اصول‌ در هر دو خط‌ یكسان‌ می‌باشد فقط‌ به‌ جز حرف‌ «ی‌».

خط‌ ثلث‌

خط‌ ثلث‌ ریحانی‌ نیز از خط‌ ریحان‌ گرفته‌ شد كه‌ با دو دانگ‌ دور، چهار دانگ‌ سطح‌ از خط‌ ریحان‌ ایجاد شده‌ است‌. خط‌ ثلث‌ را از لحاظ‌ استحكام‌ و زیبایی‌ «ام‌ الخطوط‌» نامیده‌اند. در كتاب‌ اطلس‌ خط‌ درباره‌ خط‌ ثلث‌ آمده‌ است‌: «ثلث‌ به‌ ام‌ الخطوط‌ تعبیر می‌شود و خطاط‌ وقتی‌ معتبر است‌ كه‌ خط‌ ثلث‌ را محكم‌ و قرص‌ بنویسد و آن‌ مشكل‌ترین‌ و سخت‌ترین‌ خطوط‌ است‌. مسلم‌ است‌ كسی‌ كه‌ در نوشتن‌ این‌ خط‌ مهارت‌ پیدا كند، خط‌ توقیع‌ و رقاع‌ و غیره‌ برایش‌ آسان‌ می‌شود و آن‌ خطوطی‌ از تیره‌ ثلث‌ اند» 3

خط‌ توقیع‌

خط‌ توقیع‌ از خط‌ ثلث‌ مشتق‌ شده‌ كه‌ برای‌ نوشتن‌ توقیعات‌ و سجلات‌ كاربرد دارد. در اطلس‌ خط‌ درباره‌ خط‌ توقیع‌ آمده‌ است‌: «قسط‌ قلم‌ در توقیع‌ به‌ دور مایل‌تر است‌ بر خلاف‌ ثلث‌ كه‌ به‌ تحریف‌ مایلتر بود زیرا كه‌ در خط‌ توقیع‌ پری‌ و فربهی‌ بهر حروف‌ یكسان‌ و یكنواخت‌ است‌، بر خلاف‌ ثلث‌ كه‌ دارای‌ تشعیرات‌ و محتاج‌ تحریف‌ می‌باشد و حروف‌ توقیع‌ گردتر و گودتر از ثلث‌ نوشته‌ می‌شود.» 4

خط‌ رقاع‌

از خط‌ رقاع‌ برای‌ نوشتن‌ رقعه‌ها و فرامین‌ استفاده‌ می‌شد و گاهی‌ مواقع‌ نیز برای‌ نوشتن‌ عناوین‌ كتابها بكار می‌رفته‌ است‌. از قلم‌ رقاع‌ در دوران‌های‌ پیشین‌ در ممالك‌ اسلامی‌ استفاده‌ می‌شد كه‌ گاهی‌ در پایان‌ قرآن‌ تاریخ‌ و نام‌ امراء و بزرگان‌ بوسیله‌ آن‌ نوشته‌ می‌شده‌ است‌.

خط‌ نسخ‌

خط‌ نسخ‌ با حروف‌ منحنی‌ و قوسی‌وار نوشته‌ می‌شد كه‌ معروفیت‌ و شهرت‌ زیادی‌ پیدا كرد و با اقبال‌ عمومی‌ روبرو گردید و بدین‌ دلیل‌ خط‌ نسخ‌ نام‌ گرفت‌ كه‌ ناسخ‌ خطوطی‌ بود كه‌ برای‌ كتابت‌ قرآن‌ بكار گرفته‌ می‌شده‌. در مورد این‌ خط‌ در كتاب‌ اطلس‌ خط‌ آمده‌ است‌: «این‌ خط‌ نزدیك‌ به‌ ثلث‌ و محقق‌ و ریحان‌ و حروف‌ آن‌ از آنها گرفته‌ شده‌ و خطی‌ تقریباً یكدست‌ و یكنواخت‌ گردیده‌ است‌. اشكال‌ و صور مبسوط‌ و مستدیر آن‌ به‌ اعتدال‌ و تساوی‌ در حدود نیمی‌ سطح‌ و نیمی‌ دور به‌ چشم‌ می‌خورد و حركات‌ قلم‌ نیز در آن‌ به‌ همین‌ نسبت‌ معتدل‌ و گردش‌ قلم‌ به‌ اصطلاح‌ گرم‌ و نرم‌ انجام‌ می‌شود، كلمات‌ و حروف‌ از دیدگاه‌ اندام‌ خط‌ به‌ درشت‌ اندامی‌ محقق‌ و ثلث‌ نیست‌ و از این‌ جهت‌ هم‌ از اعتدال‌ برخوردار و جلوه‌ آن‌ نیز در قلم‌ معتدل‌ بیشتر ظاهر می‌گردد. در این‌ خط‌ اكثراً در كتابت‌ ریز و كمی‌ در درشت‌ متوسط‌ به‌ كار می‌رود و به‌ حقیقت‌ صفات‌ محقق‌ و بدیع‌ و منسوب‌ و فضاح‌ و معتدل‌ درباره‌ آن‌ صدق‌ می‌كند و از همین‌ جهات‌ بود كه‌ از بدو خودنمایی‌ روز به‌ روز رونق‌ افزون‌ یافت‌ و امروز در تمام‌ ممالك‌ اسلامی‌ حائز اهمیت‌ و اعتبارات‌ و قرآن‌ مجید را با این‌ خط‌ می‌نویسند». 5

ابن‌ بواب‌

ابوالحسن‌ علی‌ بن‌ هلال‌ معروف‌ به‌ ابن‌ بواب‌ از بزرگترین‌ هنرمندان‌ خوشنویس‌ جهان‌ اسلام‌ می‌باشد. وی‌ برای‌ گسترش‌ خط‌ نسخ‌ و رشد و شكوفایی‌ و اعتلای‌ این‌ خط‌ تلاش‌های‌ فراوان‌ نمود و برای‌ آن‌ اصولی‌ را بنیان‌ نهاد كه‌ بعدها ناسخ‌ تمامی‌ خطوط‌ قبل‌ از خود شد.
ابن‌ بواب‌ توانست‌ قواعد تازه‌ای‌ در خوشنویسی‌ بوجود آورد و میزان‌ سنجش‌ اندازه‌ حروف‌ را بوسیله‌ نقطه‌ معین‌ كرد.
در دایرة‌ المعارف‌ بزرگ‌ اسلامی‌ در مورد ایشان‌ چنین‌ نوشته‌اند: «ابن‌ بواب‌، ابوالحسن‌ علی‌ بن‌ هلال‌ (413 ق‌ / 1022 م‌) خوشنویس‌ و مذهب‌ معروف‌، منابع‌ متأخر لقب‌ علاء الدین‌ را هم‌ به‌ نام‌ او افزوده‌اند. زادروز و زادگاهش‌ را نمی‌دانیم‌ ولی‌ معلوم‌ است‌ پدرش‌ هلال‌، دربان‌ آل‌ بویه‌ بوده‌ و به‌ همین‌ سبب‌ علی‌ بن‌ هلال‌ به‌ ابن‌ بواب‌، یا ابن‌ ستری‌ معروف‌ بود. ابن‌ بواب‌ خوشنویسی‌ را از محمدبن‌ اسد و محمدبن‌ سمسانی‌ آموخت‌ و آنان‌ این‌ هنر را از ابن‌ مقله‌ فراگرفته‌ بودند. ابن‌ بواب‌ پیش‌ از آنكه‌ خوشنویس‌ شمرده‌ شود به‌ هنر نقاشی‌ و نگارگری‌ خانه‌ها اشتغال‌ داشت‌ و سرانجام‌ به‌ كتابت‌ روی‌ آورد. در خوشنویسی‌ به‌ چنان‌ پایه‌ای‌ رسید كه‌ یگانه‌ روزگار خویش‌ گردید، به‌ گونه‌ای‌ كه‌ نوشته‌اند: از متقدمین‌ و متأخرین‌ كسی‌ را نمی‌توان‌ یافت‌ كه‌ چون‌ او یا نزدیك‌ به‌ خط‌ او بنویسد». 6
در تاریخ‌ آورده‌اند كه‌ ابن‌ بواب‌ روزی‌ گفت‌ كه‌ در شیراز عهده‌ دار كتابخانه‌ بهاء الدوله‌ بودم‌، روزی‌ میان‌ كتاب‌ها نسخه‌ای‌ دیدم‌ كه‌ جلدی‌ سیاه‌ داشت‌. آن‌ را باز كردم‌ قرآنی‌ بود به‌ خط‌ ابن‌ مقله‌ اما جزء سی‌ام‌ آن‌ كامل‌ نبود این‌ قرآن‌ را به‌ بهاء الدوله‌ نشان‌ دادم‌ و از او خواستم‌ تا اجازه‌ دهد كه‌ جزء سی‌ ام‌ را به‌ همان‌ شیوه‌ ابن‌ مقله‌ بنویسم‌ و اگر وی‌ نتوانست‌ تشخیص‌ دهد جایزه‌ای‌ به‌ من‌ اعطا نماید. می‌گوید به‌ كتابخانه‌ رفتم‌ و كاغذی‌ كهنه‌ را انتخاب‌ كردم‌ و مشغول‌ كتابت‌ گردیدم‌. بعداز چندی‌ كه‌ قرآن‌ آماده‌ شده‌ بود و یك‌ سال‌ از این‌ رویداد گذشته‌ بود بهاء الدوله‌ سراغ‌ قرآن‌ را گرفت‌ به‌ او نشان‌ دادم‌ و او نتوانست‌ فرقی‌ بین‌ خط‌ من‌ و خط‌ ابن‌ مقله‌ قائل‌ شود و جایزه‌ای‌ كه‌ از او خواستم‌ تعدادی‌ برگه‌های‌ كاغذ كهنه‌ بود كه‌ در كتابخانه‌ وجود داشت‌.
اساتید وی‌ را محمد بن‌ اسد و محمد بن‌ سمسانی‌ ذكر كرده‌اند. آنچنان‌ كه‌ از نوشته‌ها بر می‌آید ایشان‌ را استادی‌ پركار می‌دانند كه‌ توانسته‌ است‌ در طول‌ مدت‌ عمر خود 64 نسخه‌ قرآن‌ را كتابت‌ نماید. از جمله‌ آثار باقیمانده‌ از وی‌ می‌توان‌ به‌ موارد ذیل‌ اشاره‌ كرد:
1- تركیه‌ موزه‌ طوپ‌ قاپو، شعر سالمه‌ بن‌ جندل‌ با امضاء و تاریخ‌ رمضان‌ سال‌ 413 هـ.ق‌. كه‌ ظاهراً جعلی‌ است‌ و در آن‌ جا دو صفحه‌ به‌ قلم‌ طومار به‌ خط‌ وی‌ موجود است‌.
2- تركیه‌ گنجینه‌ اوقاف‌ موزه‌ آثار تركیه‌ اثری‌ به‌ تاریخ‌ 408 قمری‌.
3- تركیه‌ گنجینه‌ ایاصوفیه‌، جنگی‌ در «آداب‌ و حكم‌» با قلم‌ ثلث‌.
4- قرآن‌ مجید كه‌ در كتابخانه‌ مباركه‌ مرحوم‌ آیت‌ الله‌ العظمی‌ نجفی‌ مرعشی‌ نگهداری‌ می‌شود.
5- قرآن‌ مجید به‌ صورت‌ كامل‌ و جامع‌ از ابتدا تا انتها به‌ خط‌ وی‌ كه‌ خوب‌ و سالم‌ باقی‌ مانده‌ است‌. و در سال‌ 391 هـ.ق‌. نوشته‌ شده‌، این‌ قرآن‌ در مجموعه‌ موزه‌ چستر بیتی‌ دوبلین‌ نگهداری‌ می‌شود.
شاگردان‌ ابن‌ بواب‌: مكتب‌ ابن‌ بواب‌ در امر آموزش‌ خوشنویسی‌ برقرار بود كه‌ بدین‌ وسیله‌ توانست‌ شاگردان‌ زیادی‌ را تعلیم‌ داده‌ و تربیت‌ نماید كه‌ تا اواخر قرن‌ ششم‌ زیستند مانند محمدبن موسی‌ شافعی‌ معروف‌ به‌ ابن‌بصیص‌، محمدبن‌ عبدالملك‌، زینب‌ شهده‌، مهیار دیلمی‌، ابویوسف‌ محمدبن‌ اسماعیل‌ گلپایگانی‌، ابوالفضل‌ خازن‌ دینوری‌، عبدالكریم‌ كاتب‌ و...

یاقوت‌ مستعصمی‌

جمال‌ الدین‌ ابوالمجد عبدالله‌ یاقوت‌ مستعصمی‌ ملقب‌ به‌ «قبلة‌ الكّتاب‌» در زمان‌ خلیفه‌ المستعصم‌ بالله‌ (640 - 656 هـ. ق‌) آخرین‌ خلیفه‌ عباسی‌ زندگی‌ می‌كرد وی‌ از هنرمندان‌ بزرگ‌ جهان‌ اسلام‌ بود و بیشترین‌ تلاش‌ و همت‌ خود را به‌ كتابت‌ قرآن‌ معطوف‌ ساخته‌ بود كه‌ در طول‌ عمر خود قرآن‌های‌ متعددی‌ را به‌ رشته‌ تحریر درآورد و بعضی‌ از مورخان‌ می‌گویند كه‌ ایشان‌ 364 قرآن‌ را كتابت‌ نموده‌اند.
یاقوت‌ در خوشنویسی‌ معروف‌ به‌ تند نویسی‌ بوده‌ است‌. از قرآن‌ هایی‌ كه‌ به‌ خط‌ ایشان‌ در تركیه‌ وجود دارد قرآنی‌ خشتی‌ كوچك‌ به‌ خط‌ ثلث‌ كه‌ رقم‌ یاقوت‌ مستعصمی‌ در آن‌ وجود دارد و در بقعه‌ مولوی‌ در شهر قونیه‌ نگهداری‌ می‌شود.
قرآن‌ دیگر قرآن‌ نفیس‌ و بزرگی‌ در قطع‌ وزیری‌ با جلد ضربی‌ و با تشعیر سازی‌ در حواشی‌ كه‌ با خط‌ ثلث‌ كتابت‌ شده‌ و با رقم‌ كتیبه‌ المذنب‌ یاقوت‌ المستعصمی‌ می‌باشد.
پس‌ از یاقوت‌ شاگردانش‌ همت‌ گمارده‌ و راه‌ استاد خود را ادامه‌ دادند كه‌ در قرن‌ هشتم‌ خوشنویسی‌ را به‌ نقطه‌ اوج‌ خود رساندند كه‌ شش‌ تن‌ از شاگردان‌ بنام‌ ایشان‌ به‌ اساتید سته‌ معروف‌ شدند كه‌ ایشان‌ عبارتند از: ارغون‌ بن‌ عبدالله‌ كاملی‌، نصرالله‌ طبیب‌، یوسف‌ مشهدی‌، مباركشاه‌ بن‌ قطب‌ تبریزی‌، سید حیدر و این‌ اساتید به‌ نوبه‌ خود شاگردانی‌ را تربیت‌ كردند كه‌ بعدها ایشان‌ طلایه‌ دار خوشنویسی‌ و كتابت‌ قرآن‌ بودند.

پیدایش‌ خط‌ نستعلیق‌

شاید به‌ نوعی‌ بتوان‌ گفت‌ خطوط‌ قبل‌ از نستعلیق‌ بیشتر برای‌ كتابت‌ قرآن‌ پدید آمدند ولی‌ نستعلیق‌ برای‌ چه‌ پدید آمد. عده‌ای‌ براین‌ باورند كه‌ نستعلیق‌ از تركیب‌ خطوط‌ نسخ‌ و تعلیق‌ پدید آمده‌ است‌ و این‌ خط‌ توسط‌ میرعلی‌ تبریزی‌ استاد بنام‌ دوره‌ تیموریان‌ خط‌ نستعلیق‌ را بنیان‌ نهاده‌ است‌. همان‌ طور كه‌ گذشت‌ خط‌ نستعلیق‌ در مورد كتابت‌ قرآن‌ مورد استقبال‌ نگردید و به‌ صورت‌ اندك‌ چند قرآن‌ بوسیله‌ این‌ خط‌ كتابت‌ شد كه‌ از قدیمی‌ترین‌ آنها می‌توان‌ به‌ قرآن‌ با خط‌ نستعلیق‌ شاه‌ محمود نیشابوری‌ اشاره‌ نمود كه‌ هم‌ اكنون‌ در موزه‌ طوپ‌ قاپو نگهداری‌ می‌شود.
در دوره‌ قاجاریه‌ در ایران‌ خط‌ نستعلیق‌ رو به‌ رشد و شكوفایی‌ نهاد و هنرمندان‌ برجسته‌ای‌ چون‌ وصال‌، ملك‌ الكتّاب‌، میرزا علامرضا، حجاب‌ شیرازی‌، محمدرضا كلهر، میرعماد سیفی‌ و دیگران‌ در رشد و تعالی‌ این‌ خط‌ كوشیدند كه‌ هر كدام‌ با خلق‌ قطعات‌ و آیه‌نگاری‌های‌ زیبا بر اعتلای‌ این‌ خط‌ افزودند كه‌ این‌ قطعات‌ زینت‌ بخش‌ موزه‌ها و اماكن‌ دیدنی‌ می‌باشد.

شكسته‌ نستعلیق‌

شاید به‌ نوعی‌ بتوان‌ گفت‌ كه‌ شكسته‌ نستعلیق‌ محصول‌ سختی‌ نوشتن‌ تعلیق‌ بود چون‌ در قرن‌ یازدهم‌ ترجمه‌ قرآن‌ها به‌ شیوه‌ تعلیق‌ نوشته‌ می‌شد بدلیل‌ سختی‌ تعلیق‌ (خواندن‌) خط‌ شكسته‌ توسط‌ درویش‌ عبدالمجید طالقانی‌ بنیان‌ نهاده‌ شد و به‌ همت‌ این‌ استاد توانا به‌ اوج‌ زیبایی‌ خود رسید و بعد از ایشان‌ استاد گلستانه‌ در به‌ كمال‌ رساندن‌ این‌ خط‌ كوشش‌های‌ فراوانی‌ نمود و هم‌ اكنون‌ قطعات‌ زیبایی‌ از این‌ خط‌ كه‌ آیات‌ قرآنی‌ را كتابت‌ كرده‌اند چشم‌ هر بیننده‌ای‌ را می‌نوازد و شاید یكی‌ از زیباترین‌ این‌ قطعات‌ سوره‌ حمد استاد میرزا غلامرضا اصفهانی‌ (وفات‌ 304 هـ.ق‌) باشد.

قرآن‌ های‌ منسوب‌ به‌ ائمه‌ (ع‌)
قرآن‌ منسوب‌ به‌ امام‌ علی‌ (ع‌)

این‌ قرآن‌ حاوی‌ اوائل‌ سوره‌ بقره‌ تا پایان‌ سوره‌ كهف‌ است‌ و ابعاد هر ورق‌ آن‌ 37*37 سانتی‌ متر می‌باشد و در هر صفحه‌ 20 سطر نوشته‌ شده‌ است‌ و در محلی‌ به‌ نام‌ جامع‌ الكبیر صنعا نگهداری‌ می‌شود. در سال‌ 1318 هـ.ق‌. هشت‌ نفر از علمای‌ یمن‌ و خبرگان‌، صحت‌ انتساب‌ این‌ قرآن‌ به‌ امام‌ علی‌ (ع‌) و زید بن‌ ثابت‌ و سلمان‌ فارسی‌ را تأیید كرده‌اند، این‌ قرآن‌ روی‌ پوست‌ و به‌ خط‌ كوفی‌ قدیم‌ بدون‌ نقطه‌ نوشته‌ شده‌ است‌. اما نشانه‌های‌ اعجام‌ به‌ روش‌ ابوالاسود در آن‌ دیده‌ می‌شود.

قرآن‌ منسوب‌ به‌ امام‌ حسن‌ (ع‌)

مصحفی‌ كه‌ كتابت‌ آن‌ منسوب‌ به‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) می‌باشد و در صفحه‌ اول‌ آن‌ «كتبه‌ حسن‌ ابن‌ علی‌ ابن‌ ابی‌ طالب‌ فی‌ سنة‌ احدی‌ اربعین‌» نوشته‌ شده‌ است‌، این‌ قرآن‌ بر روی‌ پوست‌ نوشته‌ شده‌ و از آیه‌ مباركه‌ «بما غفرلی‌ ربی‌ و جعلنی‌ من‌ المكرمین‌» 7 شروع‌ و به‌ آیه‌ «انهم‌ لفی‌ شك‌ منه‌ مریب‌» 8 ختم‌ می‌شود.

قرآن‌ منسوب‌ به‌ امام‌ حسین‌ (ع‌)

در صفحه‌ اول‌ آن‌ آمده‌ است‌: «كتبه‌ حسین‌ بن‌ علی‌» این‌ مصحف‌ با آیه‌ «و اما الجدار فكان‌...» 9 شروع‌ و به‌ آیه‌ «قل‌ كل‌ متربص‌ فتوبصوا فستعلمون‌... » 10 به‌ پایان‌ می‌رسد.

قرآن‌ منسوب‌ به‌ امام‌ زین‌ العابدین‌ (ع‌)

این‌ قرآن‌ كه‌ صفحات‌ آن‌ كامل‌ نیست‌ در آخر آن‌ چنین‌ آمده‌ است‌ «كتبه‌ المنتظر بوعده‌ علی‌ بن‌ الحسین‌ بن‌ علی‌ بن‌ ابیطالب‌» كه‌ دارای‌ حركات‌ و نقطه‌ گذاری‌ می‌باشد.

قرآن‌ منسوب‌ به‌ امام‌ جعفر صادق‌ (ع‌)

این‌ قرآن‌ در گنجینه‌ موزه‌ هنرهای‌ اسلامی‌ قاهره‌ نگهداری‌ می‌شود و روی‌ پوست‌ نوشته‌ شده‌ و دارای‌ نقطه‌ و اعراب‌ گذاری‌ می‌باشد.

پی‌ نوشت‌ها:

1- لغتنامه‌ دهخدا، علی‌ اكبر دهخدا، جلد 6، ص‌ 8650.
2- اطلس‌ خط‌، حبیب‌ الله‌ فضائلی‌، ص‌ 195.
3- اطلس‌ خط‌، ص‌ 263.
4- همان‌ منبع‌ ص‌ 266.
5- اطلس‌ خط‌، ص‌ 391.
6- دایرة‌ المعارف‌ بزرگ‌ اسلامی‌ ص‌ 142. جلد سوم‌.
7- آیه‌ 27 سوره‌ یس‌.
8- آیه‌ 45 سوره‌ فصلت‌.
9- آیه‌ 82 سوره‌ كهف‌.
10- آیه‌ 135 سوره‌ طه‌.
پنج شنبه 25/9/1389 - 2:21
قرآن

"و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لا یزید الظالمین الاخسارا"
این آیه شریفه، هشتاد و دومین آیه سوره مباركه اسرا مى‏باشد. در این سوره، خداوند چندین بار راجع به قرآن كریم سخن به میان آورده است. به عنوان مثال، در آیه 9 این سوره، قرآن كریم را با این اوصاف به مردم معرفى مى‏كند كه همانا این قرآن، خلق را به راسترین و استوارترین طریقه هدایت مى‏كند و اهل ایمان را كه نیكوكار باشند به اجر و ثواب عظیم بشارت مى‏دهد. در آیات 82 الى 100 این سوره خداوند براى بار دوم در این سوره، قرآن كریم را معجزه و آیت پیامبر اكرم‏«صلى الله علیه وآله‏» معرفى مى‏كند و همچنین رحمت و بركتش مى‏خواند. علاوه بر این، خداوند گفتار كسانى را كه معجزه‏هاى دیگر از رسول خدا مى‏خواهند بیان مى‏كند پاسخ این افراد را مى‏دهد. معناى آیه
همانگونه كه مى‏دانیم كلمه "من" داراى معانى مختلفى است ; گاهى براى بیان تبعیض مى‏آید و گاهى بیانیه است. علامه طباطبایى كلمه "من " را در این آیه "بیانیه" دانسته‏اند زیرا شفاء و رحمت مخصوص قسمتى از قرآن نیست‏بلكه اثر قطعى همه آیات قرآن است. بنابراین اگر این كلمه بیانیه باشد معناى آیه به این صورت خواهد شد: "ما نازل مى‏كنیم آنچه را كه شفاء و رحمت است و آن قرآن است و..." (1) اما بعضى از مفسران این را احتمال داده‏اند كه "من" در آیه به همان معناى تبعیض است و اشاره به نزول تدریجى قرآن مى‏باشد (بخصوص اینكه جمله ننزل فعل مضارع است) در این صورت معناى آیه چنین خواهد شد:
"ما قرآن را نازل مى‏كنیم و هر بخشى از آن كه نازل مى‏شود به تنهایى مایه شفاء و رحمت است و..." (2)

قرآن شفاء است

در آیه بالا، خداوند قرآن كریم را شفاء نامیده است و اگر خداوند قرآن كریم را شفاء نامیده با در نظر داشتن اینكه شفاء باید حتما مسبوق به‏مرضى باشد خود افاده مى‏كند كه دلهاى بشر احوال و كیفیاتى دارد كه اگر قرآن را با آن احوال مقایسه كنیم، خواهیم دید كه همان نسبتى را دارد كه یك داروى معالج‏با مرض دارد. این معنا از اینكه دین حق را فطرى دانسته نیز استفاده مى‏شود. چرا كه آدمى از اولین روز پیدایشش داراى بنیه‏اى بود كه در صورت نبودن موانع او را بصورت دو پا و مستقیم در مى‏آورد و همه افراد انسان بهمین حالت‏به دنیا مى‏آمدند و با دوپا و استقامت قامت در پى اطوار زندگى مى‏شدند. همچنین آدمى از نظر خلقت اصلیه داراى عقاید حقه‏اى است درباره مبدا و معاد و فروع آن دو، چه از اصول معارف و چه از پایه‏هاى اخلاق فاضله و مناسب با آن عقاید كه در نتیجه داشتن آن فطرت و غریزه، اعمال و احوالى از او سرمى‏زند كه با آن ملكات مناسب است.
این مطلب را گفتیم تا كاملا روشن گردد كه انسان همانطور كه سلامتى و ناسلامتى جسمى دارد یك سلامتى و ناسلامتى روحى هم دارد، و همانطور كه اختلال در نظام جسمى او باعث مى‏شود كه دچار مرضهایى جسمى شود همچنین اختلال در نظام روحى او باعث مى‏شود به مرضهاى روحى مبتلا شود، و همانطور كه براى مرضهاى جسمیش دوایى است، براى مرضهاى روحى نیز درمانى دارد.
همچنانكه خداوند در میانه مؤمنین گروهى را چنین معرفى مى‏كند كه در دلهایشان مرض دارند و این مرض غیر كفر و نفاق صریح است و مى‏فرماید: "لئن لم ینثه المنافقون و الذین فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدینة لنغرینك بهم" (3) و نیز مى‏فرماید: "و لیقول الذین فى قلوبهم مرض و الكافرون ماذا ارادالله بهذا مثلا" (4) و اینكه قرآن كریم آنرا مرض خوانده قطعا چیزیست كه ثبات قلب و استقامت نفس را مختل مى‏سازد، از قبیل شك و ریب كه هم آدمى را در باطن دچار اضطراب و تزلزل نموده به سوى باطل و پیروى هوى متمایل مى‏سازد و هم با ایمان - البته با نازل‏ترین درجه ایمان منافات ندارد و عموم مردم با ایمان نیز دچار آن هستند و خود یكى از نواقص، نسبت‏به مراتب عالیه ایمان، شرك شمرده مى‏شود و خداوند در این باره مى‏فرماید:
"ولا یؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون" (5) و نیز مى‏فرماید: "فلا و ربك لا یؤمنون حتى یحكمون فیما شجر بینهم ثم لا یجدون فى انفسهم حرجا مما قضیت و سلموا تسلیما " (6) اما چرا خداوند قرآن را شفاى دل مؤمنین نامیده است؟ قرآن كریم با حجت‏هاى قاطع و براهین ساطع خود، انواع شك و تردیدها و شبهاتى را كه در راه عقاید حق و معارف حقیقیه مى‏شود از بین برده با مواعظ شافى خود و داستانهاى آموزنده و عبرت‏انگیز، مثلهاى دلنشین، وعده و وعید، انزار و تبشیرش و احكام و شرایعش با تمامى آفات و عاهات دلها مبارزه كرده همه را ریشه‏كن مى‏سازد، بدین جهت‏خداوند قرآن را شفاى دل مؤمنان نامیده است. (7) مسعدة بن صدقة از امام جعفر صادق‏«علیه السلام‏» نقل مى‏كند كه "و انما الشفاء فى علم القرآن" (8)

قرآن رحمت‏براى مؤمنان است

چرا خداوند بعد از اینكه قرآن را شفاء براى مؤمنان معرفى مى‏كند آن را رحمت نیز مى‏خواند البته باید در نظر داشت كه رحمت افاضه‏اى است كه به وسیله آن كمبودها جبران گشته حوایج‏برآورده مى‏شود - دلیلش این است كه قرآن دل آدمى را به نور علم و یقین روشن مى‏سازد و تاریكیهاى جهل و شك را از آن دور مى‏كند و آن را به زیور ملكات فاضله و حالات شریفه مى‏آراید و این گونه زیورها را جایگزین پلیدیها و صورت‏هاى زشت و صفات نكوهیده مى‏سازد. (9) استاد مكارم شیرازى در توضیح این مطلب مى‏نویسد: "شفاء" اشاره به "پاكسازى"، و "رحمت" اشاره به "نوسازى" است و یا به تعبیر فلاسفه و عرفا، اولى به مقام "تخلیه" اشاره مى‏كند و دومى به مقام "تحلیه". (10) قرآن براى مردم و اهل قرآن رحمت است و شكى در آن نیست و اهل قرآن كریم، ائمه هدى هستند كه خداوند مى‏فرمایند: "ثم اورثنا الكتاب الذین اصطفینا من عبادنا." (11) قرآن براى كسانى رحمت است كه به فرایض آن عمل مى‏كنند و آنچه را كه در قرآن حلال است‏حلال، و آنچه را كه حرام است، حرام مى‏دانند. پس اینان مؤمنان هستند كه وارد بهشت مى‏شوند و عذاب نمى‏شوند، بلكه از عذاب نجات مى‏یابند. (12) همچنین در قرآن، شفا از افراط و تفریط در تفكرات و شعور انسان است. پس این قرآن، عقل را از راههاى غیر حقیقى حفظ مى‏كند، انسان را در راههایى كه مثمر ثمر باشد، آزاد مى‏گذارد، او را از استفاده كردن نیرو و توانش در جاهایى كه فایده ندارد، باز مى‏دارد، به او برنامه سالم دقیق مى‏دهد، فعالیت انسان را نتیجه‏دار مى‏كند و او را از راههاى غیر حقیقى باز مى‏دارد. (13) قرآن رحمت است‏براى كسى كه طلب رحمت مى‏كند و رحمت را براى خویش مى‏خواهد. قرآن شفاء از كفر، شرك، جهل، فساد و هر رذیلتى است البته براى كسى كه بخواهد براى خداوند تعالى خالص شود. (14) قرآن كریم از آن جهت كه شفاء است، اول صفحه دل را انواع مرضها و انحرافات پاك مى‏كند و زمینه را براى جاى دادن فضایل آماده مى‏سازد; از آن جهت كه رحمت است صحت و استقامت اصلى و فطرى دل را به او باز مى‏گرداند; از آن جهت كه شفاء است محل دل را از موانعى كه ضد سعادت است پاك كرده آماده پذیرش سعادت مى‏سازد; از آن جهت كه رحمت است هیبت‏سعادت به او داده نعمت استقامت و یقین را در آن جایگزین مى‏كند. بنابراین قرآن كریم هم شفاء است‏براى دلها و هم رحمت; همچنانكه هدایت و رحمت‏براى نفوس در معرض ضلالت است زیرا متفرع شدن رحمت‏بر شفاء در جمله "ماهو شفاء و رحمة" (15) نظیر آیه "هدى و رحمة لقوم یؤمنون" (16) و جمله "و مغفرة و رحمة" مى‏باشد. (17)

قرآن براى ستمگران افزونى خسارت است

در این قسمت از آیه "و لا یزید الظالمین الا خسارا"، مراد از ظالمین قهرا غیر مؤمنان یعنى كفار خواهد بود زیرا سیاق آیه دلالت‏بر این مى‏كند كه مراد از این قسمت از آیه بیان اثرى است كه قرآن در غیر مؤمنان دارد. البته بنا به گفته بعضى از مفسران كفار غیر مشركین منظور است. و اگر آیه شریفه حكم مزید خسران را معلق به‏وصف ظلم كرد براى این بوده كه به‏علت‏حكم هم اشاره كرده باشد و بفهماند كه قرآن در ایشان جز زیاد شدن خسران اثرى ندارد; زیرا با ارتكاب كفر به خود ستم كرده‏اند.
كلمه "خسار" به معناى ضرر دادن از اصل سرمایه است، كفار مانند همه افراد یك سرمایه اصلى داشتند و آن دین فطریشان بود كه هر دل ساده و سالمى به آن ملهم است، ولى ایشان به خاطر كفرى كه به خدا و آیات او ورزیدند از این سرمایه اصلى كاستند و چون به قرآن كفر ورزیدند و بدون منطق و دلیل بلكه به ستم از آن اعراض نمودند، همین قرآن خسران ایشان را دو چندان نموده نقصى روى نقص قبلیشان اضافه كرد. البته این در صورتى است كه از آن فطرت اصلى چیزى در دلهایشان مانده باشد و گرنه هیچ اثرى در آنها نخواهد داشت و لذا به جاى اینكه بفرماید: "یزید الظالمین خسارا" كه به معنى "در ستمگران خسران را زیادتر مى‏كند" فرمود: " ولا یزیدالظالمین الاخسارا" كه به معنى "در ظالمان اثرى جز خسران ندارد" یعنى در آن كسانى كه از فطرت اصلیشان چیزى نمانده هیچ اثر ندارد و در آن كسانى كه هنوز از موهبت فطریشان مختصرى مانده این اثر را دارد كه كمترش مى‏كند. (18) این خسران و نقصان نیز از جهت تكذیب و كفر آنها به قرآن كریم است و همچنین خداوند مى‏فرماید: "فزادتهم رجسا الى رجسهم". (19) در این قسمت زیاد شدن خسران كفار را خداوند مجازا به خود قرآن نسبت داده زیرا خسران ایشان در حقیقت اثر كفر خود آنان و سوء اختیارشان و شقاوت نفوسشان است. (20) در حدیثى كه منسوب به امام محمد باقر«علیه السلام‏» است مى‏خوانیم كه حضرت مى‏فرمایند: جبرئیل بر پیامبر اكرم‏«صلى الله علیه وآله‏» نازل شد و فرمود: "و لا یزید الظالمین آل محمد حقهم الاخسارا". (21)

قرآن دارویى بدون عوارض جانبى

با این اوصاف كه خداوند قرآن كریم را شفاء و رحمت‏براى مؤمنان خوانده در واقع آن را به عنوان یك دارو براى امراض جسمى و روحى معرفى كرده است. همانطور كه مى‏دانیم داروى دردهاى جسمانى غالبا اثرهاى نامطلوبى روى ارگانهاى بدن مى‏گذارند تا آنجا كه در حدیث معروفى آمده: "هیچ دوایى نیست مگر اینكه خود سرچشمه بیمارى دیگرى است." (22) اما این داروى شفابخش هیچگونه اثر نامطلوب روى جان و فكر و روح آدمى ندارد، بلكه برعكس تمامى آن خیر و بركت است. در یكى از عبارات نهج البلاغه مى‏خوانیم: "شفاء لا تخشى اسقامه " یعنى اینكه "قرآن داروى شفابخشى است كه هیچ بیمارى از آن بر نمى‏خیزد." (23) كوتاه سخن این كه قرآن مؤمنان را صحت و استقامت مى‏افزاید و سعادتى بر سعادت و استقامتى بر استقامتشان اضافه مى‏كند و اگر در كافران هم چیزى زیاد كند آن چیز عبارت از نقص و خسران خواهد بود.

پى‏نوشتها:

1) طباطبایى علامه سید محمدحسین: المیزان فى تفسیر المیزان، سید محمدباقر موسوى همدانى، كانون انتشارات محمدى، ج 25، ص 309
2) مكارم شیرازى و دیگران: تفسیر نمونه، دارالكتب الاسلامیه، ج 12، ص 237
3) احزاب، 60
4) مدثر، 31
5) یوسف: 106
6) نساء 65
7) فیض كاشانى: الصافى فى تفسیر القرآن، ج‏1، ص 986
علامه طباطبایى: تفسیر المیزان، ج 25، ص 310
8) العروسى الحویزى شیخ عبد على ابن جمعه: تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص‏213 و 214
9) طباطبایى علامه سیدمحمدحسین: المیزان فى تفسیر المیزان، سیدمحمدباقر موسوى همدانى، ج 25، ص 310
10) مكارم شیرازى و دیگران: تفسیر نمونه، ج 12، ص 237
11) العروسى الحویزى شیخ عبد على ابن جمعه: تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص‏213
12) المراغى - احمد مصطفى: تفسیر المراغى، ج 5 ، ص‏86
13) سید قطب: تفسیر فى ظلال القرآن، ج 5، ص 63 و 64
14) مغنیه - محمد جواد: تفسیر كاشف، ج 5، ص 77 و 78
15) یوسف، 111
16) نساء، 96
17) طباطبایى علامه سیدمحمدحسین: همان منبع، ج 25، ص 311
18) همان منبع، ج 25، ص 311 و 312
19) زمخشرى خوارزمى ابوالقاسم جارالله محمدابن عمر: الكشاف، ج 2، ص 465
20) طباطبایى: همان منبع، ج 25، ص 311 و 312
21) فیض كاشانى: الصافى فى تفسیر القرآن، ج‏1، ص 986 ; العروسى الحویزى: تفسیر نور الثقلین، ص 213 و 214
22) سفینة البحار
23) فیض الاسلام: نهج‏البلاغه، خطبه 198
پنج شنبه 25/9/1389 - 2:20
قرآن
پیش‏گفتار

اسلام همواره به انسان توصیه مى‏كند تا درباره آن‏چه به آن یقین و علم ندارد، زبان نگشاید همچنان كه‏مى‏فرماید:
«لا تقف ما لیس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا». (1)
به چیزى كه علم و اطمینان ندارى، اعتماد مكن و آن را بر زبان میاور، زیرا گوش و چشم و دل و اندیشه آدمى‏مسوول خواهند برد. امام سجادعلیه السلام به یكى از حاضران در جلسه خود فرمود:
«لیس لك ان تكلم بما شئت‏».
هر گونه كه دلت‏بدان مایل است، نمى‏توانى لب بگشایى.
پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله وسلم نیز فرموده‏اند:
«رحم الله عبدا قال خیرا فغنم او صمت فسلم‏»خدا بیامرزد كسى را كه كلام خداپسندى را بر زبان آورد و پاداش گیرد و یا آنكه سكوت حكیمانه كند و (از مبتلاشدن به كیفر سخنان ناستوده) سالم بماند.
امام سپس فرمود:
«و لیس لك ان تسمع ما شئت لان الله یقول: ان السمع والبصر...» (2) تو آزاد نیستى به هر سخنى كه دلت‏بدان تمایل دارد، گوش فرا دهى، زیرا خداى عز و جل مى‏فرماید: گوش وچشم و... مسؤولیت دارند. (3) هر یك از ابزار ادراكى، اعم از حس ظاهر - سمع و بصر و...- و حس باطن- عقل و اندیشه و...- حجت الهى‏اندو آدمى با در اختیار داشتن چنین ابزارى مسؤول است و باید در صراط صحیح گام بردارد. (4)
در سوره «یس‏» مى‏خوانیم:
«الیوم نختم على افواههم و تكلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما كانوا یكسبون‏». (5)
امروز دهان‏هاى آن‏ها را مى‏بندیم، در حالى كه دست‏ها و پاهاى آنان علیه آنان گواهى وشهادت مى‏دهند.
گاهى حتى اخبارى كه به آن اعتماد و یقین داریم را نیز نباید براى دیگران بازگو كنیم، بلكه بایدعاقبت و نتیجه آن را نیز بسنجیم. چنانكه امیرالمؤمنین‏علیه السلام مى‏فرماید:
«لا تقل مالا تعلم بل لا تقل كل ما تعلم‏». (6)
نه تنها چیزى كه علم ندارى، بازگو مكن بلكه همه آنچه را كه مى‏دانى را نیز مگو. خواجه عبدالله‏انصارى مى‏گوید:
جز، راست نباید گفت هر راست نشاید گفت
اسلام به صمت و كم‏گوئى، متین و استوار گوئى - حق گوئى - پرهیز از اضافه‏گوئى و هرزه‏گوئى توصیه و تاكید كرده است و به فرموده امام صادق‏علیه السلام:
«المؤمن ملجم‏». (7)
انسان باایمان در سخن گفتن، محدود و زبان او بسته است.

شایعه چیست؟

شایعه خبر بى‏اساسى است (8) كه گوینده آن را براى ترور شخصیت انسان برجسته و آبرومند و یاهر موضوع دلخواه - فردى یا اجتماعى - در جامعه نشر مى‏دهد.
در فصل لغت‏نامه اصول روانشناسى آمده است:
هر گزارش تایید نشده یا شرح یك حادثه كه آزادانه - بدون توجه به راستى و نادرستى آن -دهن به دهن مى‏گردد را شایعه گویند. (9)
در معناى لغوى شایعه، انتشار خبر، نهفته است - چنانكه راغب در مفردات (10) بدان اشاره دارد-لكن خبرى بى‏اساس و یا ناروایى كه در میان مردم زبان به زبان گردد.

ویژگى‏هاى شایعه

الف) شایعه داراى پشتوانه است، یعنى فرد یا افرادى در نشر آن دست اندركارند و بار تهمت‏هاو غیبت‏ها و... را بر دوش دارند;
ب) شایعه مرز ناشناس است و تیر آن به سوى هر كسى نشانه مى‏رود;
ج) شایعه عمر كوتاهى دارد و پس از چندى از شدت آن كاسته مى‏شود و شیرینى و لذت آن‏براى بانیان آن به تلخى بدل مى‏شود زیرا همیشه آفتاب پشت ابر نمى‏ماند;
د) شایعه، افراد ساده و بیمار دل را مى‏فریبد;
ه) آدم‏هاى مغرض، حسود، معیوب و كج فهم به بیمارى شایعه‏سازى و شایعه پراكنى مبتلامى‏شوند.
كسى كرده بى آبروئى بسى چه غم دارد از آبروى كسى
شایعه در دیدگاه اسلام از گناهانى است كه داراى كیفر دنیوى و اخروى است. (11)

شایعه سازى

1) شایعه سازى گاهى بار سیاسى ویژه‏اى دارد. چنانكه دولتهاى توطئه‏گر و سلطه جو علیه‏دولت‏ها و مردم انقلابى دیگر جوامع دست‏به شایعه و جنگ روانى مى‏زنند. 2) و گاهى هم باراخلاقى و اجتماعى دارد. چنانكه توسط بدخواهان، حسودان و كسانى كه داراى احساس‏حقارت‏اند علیه برجستگان جامعه انجام مى‏گیرد. 3) و گاهى نیز بار انتقام جویى دارد كه به‏مضمون «الغیبة جهد العاجز» صورت مى‏گیرد. (12)
قرآن كریم شایعه‏سازان را مستحق عذاب الیم دانسته و مى‏فرماید:
«ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فى الذین آمنوا لهم عذاب الیم فى الدنیا والآخرة والله‏یعلم و انتم لا تعلمون‏». (13)
آنان كه دوست دارند در جامعه اسلامى، كار منكرى را اشاعه (شهرت) دهند، در دنیا و آخرت‏به عذاب دردناك دچار خواهند شد و خدا از عاقبت‏سخت آنان باخبر است و شما از آن خبرندارید.
ظاهر آیه این نكته را در بر دارد كه عذاب الیم مربوط به اشاعه فحشا است گرچه تعمیم آن را نمى‏توان از نظردور داشت زیرا تنقیح مناط حكم مى‏كند در اشاعه سایر منكرات نیز این چنین باشد زیرا واژه فاحشه اختصاص به‏فحشا ندارد بلكه به همه گونه ناروا و منكرات، اطلاق مى‏شود. لذا این واژه در حدیث معروف نبوى در مقابل «خیر»قرار گرفته است.
پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله فرمود:
«من سمع فاحشة فافشاها كان كمن اتاها و من سمع خیرا فافشاه كان كمن عمله‏».
كسى كه از عمل منكرى باخبر شود و آن را افشا كند، چنان است كه خود، آن را انجام داده‏است و كسى كه از كار نیك و شایسته‏اى مطلع گردد و آن را افشاء نماید بسان كسى است كه آن راانجام داده است. (14)
پس مى‏توان گفت كه عذاب الیم در آیه 19 سوره نور، اختصاص به اشاعه فحشا نداشته و درهمه موارد اشاعه منكرات كاربرد دارد.

شایعه چیست؟ و شایعه‏گر كیست؟

آیا با یكبار نقل كردن خبرى نادرست، شایعه رخ مى‏نماید؟ و صاحب آن را مى‏توان شایعه‏گر ویا عامل شایعه نامید؟ طریحى در مجمع‏البحرین در ذیل ماده شیع (15) در تبیین آیه‏«ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فى‏الذین آمنوا» (16) مى‏نویسد:
«اى یشیعونها عن قصد الاشاعة و محبة لها»مقصود از آیه، كسانى هستند كه خبرى را با تمایل قلبى به قصد شایع شدن بر زبان مى‏آورند. اوهمچنین به نقل حدیثى از امام صادق‏علیه السلام مى‏پردازد كه فرمود:
من قال فى مؤمن ما رات عیناه و سمعت اذناه كان من الذین قال الله فیهم ان‏الذین یحبون ان تشیع الفاحشة.
كسى كه در باره انسان مؤمنى به قصد اشاعه فحشاء همراه با میل قلبى خود ذكر عمل نارواى واقع‏شده‏اى را بر زبان آورد، حتى عمل منكرى كه با چشم خود آن را دیده و با گوش خود آن را شنیده‏است افشا كند از مصادیق آیه است.

شایعه در قرآن

قرآن از مساله افك (17) سخن به میان آورده و عمل منافقان و ساده اندیشان در جهت ترورشخصیت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را بازگو كرده و هشدارهاى لازم را ارایه داده است و در آیه 12 سوره نورمى‏خوانیم:
چرا هنگامى كه این مساله (شایعه افك) را شنیدید، مردان و زنان باایمان نسبت‏به خود (وكسانى را كه همچون خود آنان‏اند) گمان خیر نبردند؟! و نگفتند این دروغى بزرگ است.
در ادامه این آیه آمده است.
چرا شایعه‏گران چهار شاهد براى اثبات مدعاى خود ارائه ندادند چون نتوانستند از طریق چهارشاهد مدعاى خود را ثابت كنند در پیشگاه خدا در شمار دروغگویان‏اند. (18)
سپس پروردگار متعال مى‏فرماید:
«ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فى الذین آمنوا لهم عذاب الیم فى الدنیاوالاخرة والله یعلم و انتم لا تعلمون‏». (19)
كسانى كه دوست دارند تا زشتى‏ها میان مردم باایمان شایع شود، عذاب دردناكى براى آنان دردنیا و نیز آخرت مقرر شده است و خدا به رازهایى آگاهى دارد كه شما از آن‏ها بى‏اطلاعید.

درس‏هایى از آیات

از این آیات اصول زیر به دست مى‏آید:
1) شایعه افكنى حرام است و اسلام، اهل آن را كیفر مى‏دهد و نكوهش مى‏كند.
2) نه تنها شایعه‏سازى حرام است، بلكه دوست داشتن اشاعه فحشا و حمایت و پشتیبانى ازشایعه‏سازان نیز حرام مى‏باشد.
3) كیفر شایعه فقط یك كیفر دنیایى نیست‏بلكه این عمل كیفر اخروى نیز دارد.
4) راز شدت عمل در برابر شایعه‏سازان و عوامل نشر اكاذیب و اشاعه زشتى‏ها را جز خداكسى نمى‏داند. این مساله گویاى اهمیت فراوانى است كه اسلام براى امنیت عرض و آبروى افرادقایل است.
5) وظیفه شنونده شایعه در مورد افك آن است كه از گوینده آن شهود طلب كند و تعداد شهوداو هم باید از چهار تن كمتر نباشند وگرنه وى را باید به عنوان دروغگوى شایعه‏پرداز قلمداد كند.
6) حد شایعه افك، حد قذف است و حد قذف همان حد اتهام در فقه اسلامى است.
7) گرچه شایعه‏ساز در آغاز یك تن است، ولى پخش كنندگان آن نیز شایعه‏ساز محسوب‏مى‏شوند.
8) شایعه، غالبا در باره برجستگان جامعه است.
افك‏بعضى از مفسران افك را كذب (20) مى‏دانند، اما صاحب‏نظرانى چون طبرسى در مجمع‏البیان‏مى‏گویند:
هر گونه دروغى را افك نمى‏گویند، دروغى كه در جامعه، موجى بیافریند و اذهان‏را مشوش سازد افك است. (21)
به نظر مى‏رسد، بیشترین كاربرد كلمه افك، شایعه‏اى (22) باشد كه پاى بهتان به عمل فحشا در میان‏باشد و باعث نگرانى جامعه شود.
روان‏شناسى شایعه مى‏گوید: انسان‏هاى داراى مشكلات روانى به ویژه آنان كه داراى روحیه‏تفوق‏طلبى، كینه‏ورزى و انتقام‏جویى هستند دست‏به شایعه، علیه دیگران مى‏زنند و از حیث‏جامعه‏شناسى نیز شایعه از وجود جامعه‏اى بیمار و غرق در دوئیت و خصومت میان افرادحكایت دارد و با توجه به روحیات شایعه سازان به روشنى مى‏توان از انگیزه‏هاى آنان پى برد وباید دانست كه جامعه، هر چه بیمارتر باشد، شایعه در آن زودتر پا مى‏گیرد و دیرتر از یاد مى‏رود.

اضطراب آفرینان (مرجفون)

از آیات مربوط به شایعه آیه 60 سوره احزاب است كه مى‏فرماید: (23) اگر منافقان، بیمار دلان و اضطراب آفرینان (شایعه سازان) در مدینه دست ازكار ناستوده‏شان بر ندارند تو را علیه آنان بر مى‏گماریم و در آن صورت مدت كمى‏در مدینه اقامت‏خواهند داشت و بناچار باید در تبعید بسر ببرند.
هنگامى كه رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم در جنگى شركت مى‏جست، منافقین، بیمار دلان (گنه‏كاران‏ضعیف الایمان) و شایعه افكنان شایع مى‏كردند كه پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله وسلم كشته شد و یا آنكه اسیر گردیدو... تا اضطراب، نگرانى، یاس و دلسردى در اجتماع مسلمانان پدید بیاید و هوس‏بازان و افرادضعیف‏الایمان دیگر هم آن را ترویج مى‏كردند. (24)
واژه مرجفون از ارجاف به معنى اضطراب است. مرجفون عبارتند از: اضطراب آفرینان ومتزلزل (25) كنندگان قلوب مردم.
در تفسیر قمى درباره آیه 60 سوره احزاب آمده است:
گروهى از مردم منافق در مدینه در غیاب رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم دست‏به شایعه مى‏زدند.
«نزلت فى قوم منافقین كانوا فى المدینة یرجفون برسول الله اذا خرج فى بعض غزواته یقولون‏قتل و اسر فیغتم المسلمون لذالك...».
آنان باعث اندوه و ناراحتى مسلمانان مى‏گشتند. از این رو دستور آمد:
«لا یجاورونك الا قلیلا - یعنى نامرهم باخراجهم من المدینه‏».
اینان به‏زودى باید اخراج شوند. در ادامه آن آمده است:
«ملعونین اینما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتیلا».
در روایت ابى‏الجارود از امام باقرعلیه السلام آمده است:
«فوجبت علیهم اللعنة‏». (26)
لعنت و نفرین بر ایشان واجب است. (27)
زمخشرى در كشاف، ملعونین را صفت‏شایعه پراكنان مى‏داند (28) فخر رازى یادآور مى‏شود كه آنان‏سه گروه بودند كه بعضى داراى روحیه نفاق و بعضى داراى روحیه فسق و فجور پیشگى و بعضى‏داراى روحیه شایعه‏گرى بودند. (29) ولى بعضى از مفسران مى‏نویسند آنان یك دسته از مسلمانان‏بودند كه سه خصیصه را با هم داشتند. (30)

شایعه در نهج‏البلاغه

در نهج‏البلاغه شایعه‏گرى با عناوین مختلف نكوهش و به‏ویژه از واژه اقاویل درباره این گروه‏استفاده شده است. امام در یك جا از شایعه‏سازان به عنوان اشرار یاد مى‏كند. در خطبه 78نهج‏البلاغه مى‏خوانیم:
«فدع ما لا تعرف فان شرارالناس طائرون الیك باقاویل السوء». (31)
از نقل مطالبى كه درباره آن اطلاع كافى ندارید پرهیز كن، زیرا اشرار، مطالب‏بى‏اساس یعنى شایعات را علیه من به گوش شما مى‏رسانند.

تاثیر شایعه‏گرى در روح گوینده

امام در جایى دیگر به شایعه سازان هشدار مى‏دهد، كلامى كه بر زبان‏شان جارى مى‏شود تاثیرسوء در نفس خودشان نیز مى‏گذارد و در نامه اعمال‏شان به یادگار مى‏ماند. آن حضرت مى‏فرمود:
«الاقاویل محفوظة و السرائر مبلولة و كل نفس بما كسبت رهینة‏». (32)
گفتار آدمى بر جاى مى‏ماند و باطن آدمى نیز امتحان مى‏شود و هر كسى در گروكردار خویش است.
امام‏علیه السلام مى‏فرمود:
هر یك از شما كه از عیب دیگران آگاهى دارد هنگامى كه آن عیب را در خودنیز مى‏یابد از عیب‏جوئى خوددارى كند و اگر آن عیب را ندارد، باید خداى را شاكرباشد كه از این‏گونه عیب‏ها پاك است.
اى مردم آن كس كه از برادر مؤمنش استقامت در دین و درستى در كردار راسراغ دارد، باید به سخنانى كه این و آن در باره‏اش مى‏گویند و شایعه‏پراكنى‏مى‏كنند گوش فرا ندهد. آگاه باشید گاهى تیرانداز تیرش به خطا مى‏رود. سخن‏باطل فراوان بر زبان جارى مى‏شود، زیرا خدا شنوا و گواه است. و بدانید كه بین حق‏و باطل چهار انگشت فاصله است، یعنى میان گوش و چشم چهار انگشت‏بسته‏فاصله است. پس آنچه را كه خود دیده‏اید و تردیدى در آن ندارید، حق است وآنچه را كه از این و آن شنیده‏اید ناحق به حساب آورید. (33)

حكم شایعه در تاریخ

در ادیان پیشین، شایعه‏گران كیفر سنگینى داشتند. از آیه 62-60 سوره احزاب (34) به دست‏مى‏آید كه در ادیان گذشته شایعه‏پراكنان كشته مى‏شدند. (35)
قابل ذكر است كه شایعه‏اى كه در آن اتهام به فحشاء باشد، حد آن هشتاد ضربه شلاق است،وگرنه تعزیر دارد. ولى شایعه‏اى كه توسط منافقان علیه مؤمنان راستین به راه انداخته شود، حد آن‏تبعید و قتل است. عبدالله شبر در تفسیر آیه بالا مى‏نویسد:
در اقوام پیشین منافقان شایعه‏گر را مى‏كشتند. (36)
طبرسى نیز در مجمع‏البیان مجازات قتل و تبعید را براى منافقان ذكر مى‏كند و مى‏نویسد منافقان‏شایعه‏گر محكوم به تبعید و یا اعدام مى‏گشتند.

شایعه‏سازان چه‏كسانى هستند؟

1) كسى كه دچار خشم و حالت انتقام جویى است‏به شایعه‏سازى علیه دیگران دست مى‏زند;
2) كسى كه گرفتار گزافه‏گوئى بوده زبان او از اختیار عقل و ایمان او خارج شده و بر مبناى‏هواهاى نفسانى و خواسته‏هاى شیطانى سخن مى‏گوید و عادت به غیبت و تهمت و افتراء ویاوه‏گوئى‏هاى دیگر دارد، در این باره مرزى را نمى‏شناسد و به شایعه‏سازى مى‏پردازد.
3) كسى كه خود معیوب است دوست دارد تا عیوب او شایع شده و افرادى همانند او درجامعه وجود داشته باشند. شایعه‏ساز اگر افراد مماثل خود را در جامعه نیابد از راه شایعه افكنى‏حضور توهمى و تخیلى در جامعه ایجاد مى‏كند; امام امیرالمؤمنین‏علیه السلام در این باره مى‏فرمایند:
«ذوواالعیوب یحبون اشاعة معایب الناس لیتسع لهم العذر فى معایبهم‏». (37)
آدم معیوب، دوست مى‏دارد تا عیوب مردم در میان جامعه فاش شود تا عذرى‏براى او فراهم آید.
4) كسى كه در درون خود درباره برجستگى‏هاى دیگران احساس حقارت كند.
5) كسى كه اهل شر است.
امیرالمؤمنین‏علیه السلام مى‏فرمایند:
«فان شرار الناس طائرون الیك باقاویل السوء». (38)
افراد شرور و اشرار مردم، شایعات و نارواها مى‏پراكنند.
هشدارى از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم درباره شایعه‏پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله وسلم فرمود:
«انى لعرفت قوما یضربون صدورهم ضربا یسمعه اهل النار و هم الهمازون‏اللمازون الذین یلتمسون عورات المسلمین و یهتكون ستورهم و یشیعون فیهم‏من الفواحش ما لیس فیهم‏». (39)
گروهى را مى‏شناسم كه در قیامت آنچنان به سینه آنان ضربه وارد مى‏شود كه‏اهل جهنم صداى سینه آنان را مى‏شنوند و آنان كسانى‏اند كه در پى اطلاع از عیوب وگناهان پنهانى دیگران بوده‏اند و به هتك حرمت و فاش كردن آنها مى‏پردازند وچیزهائى را علیه آنها شایعه مى‏كنند كه آنان اهل آن نبودند.

پنج شنبه 25/9/1389 - 2:17
اهل بیت

ای‌ علی‌(ع‌)، ای‌ پیشوای‌ مؤمنان‌ و متقیان‌! در این‌ دنیای‌ كثیف‌،من‌ به‌ تو متوجه‌ هستم‌. من‌ از هر كس‌ هرچه‌ دیدم‌ غلط‌ بود...1
نیما یوشیج‌
نزدیك‌ به‌ 40 سال‌ پیش‌، اینجانب‌، در كتاب‌ «سرود جهش‌ها»نوشتم‌:
وجود علی‌، برای‌ بشریت‌، موقعیتی‌ بود كه‌ كم‌تر مانند آن‌ دست‌می‌دهد، ولی‌ دردا و فسوسا، كه‌ در برابر این‌ رود باری‌ كه‌ می‌خواست‌خروشنده‌ و غلتان‌، از دامنة‌ كوه‌های‌ عظیم‌ فضیلت‌ و احساسات‌ وعلم‌ و عدالت‌ و تقوی‌ سرازیر گردد، و مرغزار زندگی‌ را- تا غروب‌هنگام‌ ابد- سیراب‌ سازد، سدهایی‌ قرار داده‌ شد، و به‌ گفتة‌ ولتر-فیلسوف‌ معروف‌ فرانسوی‌-: «آخرین‌ ارادة‌ محمد(ص‌) انجام‌ نشد،زیرا او علی‌(ع‌) را منصوب‌ كرده‌ بود».2
آری‌، اگر اجتماع‌، هر صبح‌- همراه‌ نشریات‌ یومیه‌- یك‌ كتاب‌نیز دربارة‌ زندگی‌ علی‌(ع‌) به‌ دست‌ مردم‌ بدهد زیاد نیست‌، بلكه‌ تنهاراه‌ زنده‌ نگاه‌داشتن‌ نوامیس‌ ارزشمند زندگی‌ همین‌ است‌ و بس‌، كه‌زندگی‌ای‌، علی‌روش‌ و اجتماعی‌، علی‌پسند بسازیم‌. و در این‌ راه‌ اگرنیروی‌ شورانگیز ولای‌ علی‌، و معنویت‌ خلاق‌ تشیع‌، و نشاط‌ سازندة‌طبقة‌ جوان‌، به‌ همگامی‌ برخیزند، به‌ رسیدن‌ به‌ مقصود امیدهاخواهیم‌ داشت‌.3
زندگی‌ بشر در كرة‌ خاكی‌، مانند خیمه‌ای‌ است‌ كه‌ باید همواره‌ستون‌ میان‌ آن‌ افراشته‌ و استوار باشد (برپا نبود خیمه‌ بی‌ستون‌)، تابشریت‌، در سراسر نقاط‌ زمین‌، از شهر، روستا، كوه‌، صحرا، دریا و...و از ضعیف‌ترین‌ تا قوی‌ترین‌، همه‌ بتواند در زیر آن‌ جای‌ گیرند، و به‌همة‌ مواهب‌ و نعمت‌های‌ ارض‌ الهی‌ «و الارض‌ وضعها للأنام‌»(الرحمن‌، 55/10)
«خداوند زمین‌ را برای‌ بهره‌وری‌ همة‌ مردم‌ زمین‌ قرار داد»برسند؛ و در سایة‌ این‌ خیمة‌ افراشتة‌ حیات‌ و مواهب‌، با عدل‌ و داد،راه‌ تكامل‌ را بپویند، و سعادت‌ ابدی‌ را بجویند. و یقین‌ این‌ ستون‌یعنی‌ ستون‌ خیمة‌ حیات‌ بشر، عدالت‌ است‌.
لیكن‌ آنچه‌ در تاریخ‌ تاكنون‌ گذشته‌ است‌ جز این‌ بوده‌ است‌.ظالمانی‌ سیاسی‌، و بدتر از آنان‌ ظالمان‌ اقتصادی‌- و مفسدان‌فی‌الارض‌ مالی‌- همواره‌ این‌ ستون‌ فرازمند را فرو افكنده‌ وشكسته‌اند، چرا؟ برای‌ این‌ كه‌ همه‌ كس‌ نتوانند از سایة‌ گستردة‌عدل‌ و داد بهره‌ ببرند، و تنها خود آن‌ ستمگران‌ و سنگدلان‌ وجانورخویان‌ بتوانند زندگی‌ای‌ ظلمانی‌ و پلید و پر از حق‌ربایی‌ وستمروایی‌ را، بر سر پا دارند، و با حریم‌گذاری‌ و «باند» بازی‌، وویژه‌خواری‌، همه‌ را محروم‌ و نیمه‌ محروم‌ سازند، و از همة‌فرصت‌های‌ تربیتی‌ و اخلاقی‌ فردی‌ و اجتماعی‌ باز دارند، و ازداشتن‌ فرهنگ‌ بی‌بهره‌ گردانند؛ و سپس‌ خود و نزدیكانشان‌ مانندحیوانات‌ پرواری‌- به‌ تعبیر امام‌ علی‌(ع‌)-4 به‌ قیمت‌ پایمال‌ شدن‌اكثریت‌ هر جامعه‌ای‌ از جوامع‌ بشری‌، به‌ هرچه‌ می‌خواهند برسند، وسر در آخور مال‌ و قدرت‌ و رفاه‌ و شهوت‌ داشته‌ باشند، و خورشیدحیات‌ طیبه‌ انسانی‌ و قرآنی‌ را به‌ مذبح‌ كشند و شهید كنند.
پیامبران‌ الهی‌ همواره‌ می‌كوشیدند، و همه‌ گونه‌ تلاش‌می‌كردند، تا عمود استوار حق‌ و عدل‌ همیشه‌ در میان‌ بشر برپا باشد،و سایبان‌ حیات‌ و تكامل‌ پیوسته‌ بر افراشته‌ ماند، و خورشید فضیلت‌و ارزش‌ها هماره‌ بتابد، تا همة‌ انسان‌ها بتوانند از مزایای‌ حیات‌انسانی‌ برخوردار گردند... این‌گونه‌ بود، و نسل‌ها می‌آمدند ومی‌رفتند، و آفتاب‌ طلوع‌ و غروب‌ می‌كرد، و دوره‌های‌ «فترت‌»سپری‌ می‌گشت‌، و بشریت‌ در جهنم‌ سوزان‌ ستمگری‌ اقتصادی‌می‌سوخت‌، یا ستمگری‌ حاكمانی‌ كه‌ خودشان‌ و فرزندانشان‌- مثل‌همیشه‌- سرمایه‌دار بودند، و دست‌ در دست‌ سرمایه‌داران‌ چپاولگرو همسود با آنان‌ داشتند.
پس‌ از فترت‌ عیسوی‌، عصر محمدی‌ آغاز گشت‌، پیامبراكرم‌(ص‌) مبعوث‌ شد، و پس‌ از آشكار ساختن‌ دین‌ اسلام‌ برای‌نخستین‌ گام‌ از عدالت‌ و اجرای‌ عدالت‌ آغاز كرد، چنان‌كه‌ امام‌محمدباقر(ع‌) می‌فرماید:
ابطل‌ ما كان‌ فی‌ الجاهلیة‌ و استقبل‌ الناس‌ بالعدل‌...5،
پیامبر(ص‌) هرچه‌ در جاهلیت‌ بود (از سرمایه‌داری‌ و تبعیض‌ وتفاوت‌، ظلم‌ و جنایت‌) همه‌ را باطل‌ و ناروا اعلام‌ كرد، و كار را با مردم‌با اجرای‌ عدالت‌ آغاز نمود.
و چون‌ دور نبوت‌ خاتم‌ پایان‌ گرفت‌، حضرت‌ محمد(ص‌) به‌ امرخدا و نزول‌ آیات‌ غدیر، استوارترین‌ ستون‌ خیمة‌ حیات‌ و عدالت‌ رادر جای‌ خویش‌ نصب‌ كرد؛ و چنان‌ صحنه‌ای‌ برای‌ اجرای‌ این‌ امرعظیم‌ و كامل‌ كنندة‌ دین‌ خدا6، ترتیب‌ داد، كه‌ چشم‌ تاریخ‌ و بشریت‌تا همارة‌ تاریخ‌ بدان‌ خیره‌ است‌. خاتم‌ پیامبران‌(ص‌)، در برابرچشمان‌ خورشید تابان‌ و در كنار بركة‌ خشك‌ و غدیر سوزان‌«جُحفه‌»، در زیر سایه‌ درختان‌ تاغ‌ بیابانی‌، و با حضور بیش‌ ازصدهزار تن‌ از اصحاب‌7- كه‌ در آخرین‌ سفر حج‌ پیامبر(ص‌)(حجة‌الوداع‌)، شركت‌ كرده‌ بود- علی‌(ع‌) را چونان‌ استوارترین‌ستون‌ عدالت‌ و عماد حقیقت‌، در كانون‌ حیات‌ بشری‌ نصب‌ كرد...
و اكنون‌ علی‌ ماند و قرآن‌ و قرآن‌ و علی‌ (علی‌ مع‌القرآن‌ و القرآن‌مع‌ علی‌)8. حال‌ باید بر طبق‌ این‌ كتاب‌ قسط‌ و عدل‌، قسط‌ و عدل‌اجرا گردد. و اساسی‌ترین‌ مشكل‌ قریش‌ حجاز و سرمایه‌داران‌ بازارمكه‌ با قرآن‌، از نخست‌، همین‌ نكته‌ بود كه‌ قرآن‌ می‌گفت‌ بایدعدالت‌ اجرا شود، ظلم‌ و چپاول‌، تبعیض‌ و شقاوت‌، ویژه‌خواری‌ وطغیان‌ مداری‌ برافتد.
تا اینجا كه‌ قرآن‌ خوانده‌ شود، و تجوید و ترتیل‌ و ترشیح‌ وتحفیظ‌ داشته‌ باشد مشكلی‌ نبود، بلكه‌ همه‌ جنگ‌های‌ نظامی‌ وسپس‌ نبردهای‌ فرهنگی‌، برای‌ آن‌ بود كه‌ به‌ قرآن‌ عمل‌ نشود، وآیاتی‌ مانند «ان‌ الله‌ یأمر بالعدل‌» (نحل‌، 16/90) و «لیقوم‌ الناس‌بالقسط‌» (حدید، 57/25) مطرح‌ نگردد.
بازار مكه‌- به‌ ریاست‌ ابوسفیان‌ (سرمایه‌دار معروف‌ اموی‌)- بادربار بیزانس‌ و بازرگانان‌ آن‌ سامان‌، معاملات‌ و تجارات‌ خارجی‌وسیعی‌ داشت‌. و بدین‌گونه‌ اهرم‌های‌ مهم‌ چپاول‌ سرزمین‌ حجاز دردست‌ تجار اموی‌ بود. و قرآن‌ یكباره‌، مانند رعد و برقی‌ كه‌ دل‌ شبی‌سیاه‌ و زمستانی‌ را بشكافد، شب‌ سیاه‌ جاهلیت‌ سیاه‌تر را شكافت‌ وتودة‌ سیاه‌روزگار و سران‌ سیاهكار قریش‌- و هم‌ یهود و مسیحیان‌همكار با آنان‌ را- به‌ مبارزه‌ طلبید. و همة‌ معیارهای‌ جاهلیت‌ وتكاثر و فخر فروشی‌ و مال‌اندوزی‌ و شخصیت‌سازی‌های‌ كاذب‌ وموهوم‌ را پایمال‌ كرد. پس‌ مشكل‌ اصلی‌، آیات‌ این‌ كتاب‌ غیرعادی‌بود كه‌ اجازه‌ نمی‌داد با عامل‌ قدرت‌، فواصل‌ طبقاتی‌ ایجاد كنند، وخون‌ توده‌ها را بمكند. و جوانانی‌ خام‌ و فاقد تربیت‌ دینی‌ و سلامت‌اخلاقی‌، به‌ اتكا به‌ حاشیة‌ امنی‌ كه‌ دارند، از قدرت‌ استفاده‌ برند، وخون‌ و مال‌ مردم‌ را بر خود حلال‌ دانند. قرآن‌ كتاب‌ قسط‌ بود و علی‌تجسم‌ اعلای‌ قسط‌... پس‌ مشكل‌ علی‌ و مشكل‌ قرآن‌ یكی‌ بود:اجرای‌ عدالت‌...
تاریخ‌ بی‌عدالت‌ و بی‌عدالتی‌ها با علی‌ روبرو شد... و دست‌ابوسفیان‌ها و یهود پول‌ پرست‌ جزیرة‌ العرب‌، از آستین‌هایی‌ دیگردرآمد، تاریخ‌ راه‌ خود را عوض‌ نكرد، بلكه‌ علی‌(ع‌) را از سر راه‌ خودبرداشت‌. و سیر تاریخ‌ به‌ بشریت‌ صدمه‌ای‌ جبران‌ناپذیر زد، نه‌ به‌علی‌(ع‌). تاریخ‌ از علی‌(ع‌) چه‌ چیز را گرفت‌؟ حكومت‌ چندساله‌ وفرصت‌ اجرای‌ عدالت‌ را، اما آیا توانست‌ درخشش‌ ابدی‌ علی‌(ع‌) رااز او بگیرد؟ و انسانیت‌ را از خضوع‌ در برابر او بازدارد؟ و عدالت‌ او راهماره‌- چونان‌ تندیس‌های‌ والایی‌ها- یاد نكند؟
ابرها با خورشید چه‌ می‌كنند؟ آیا می‌توانند تشعشع‌ آفاق‌ گسترخورشید را برای‌ همیشه‌ بپوشانند؟
علی‌(ع‌)، مربی‌ و امامی‌ است‌ كه‌ اهل‌ ملل‌ و ادیان‌ عالم‌ (حتی‌دانشمندان‌ ماركسیست‌ مانند پطروشفسكی‌)، به‌ عظمت‌ او اقرارمی‌كنند. ادیب‌ جهانی‌ مسیحی‌، جرج‌ جورداق‌ لبنانی‌، او را «صوت‌عدالت‌ انسانی‌» می‌نامد، و پنج‌ جلد كتاب‌ بی‌نظیر دربارة‌ اومی‌نویسد، و دست‌ تمنا به‌ سوی‌ تاریخ‌ می‌گشاید، و به‌ تاریخ‌ خطاب‌می‌كند: آیا نمی‌شود- به‌ نام‌ تكرار تاریخ‌- یك‌ علیّبن‌ ابیطالب‌دیگر به‌ بشریت‌ ارزانی‌ داری‌؟
چهرة‌ علی‌(ع‌)، در هاله‌ای‌ اثیری‌، از عدالت‌ و انسان‌ دوستی‌، هرلحظه‌ بر زندگی‌ بشریت‌ می‌تابد، و خون‌ عدالت‌، كه‌ به‌ هنگام‌ «نمازصبح‌»، از پیشانی‌ نورانی‌ او بر محراب‌ ریخت‌، هر بامداد خورشید رابیدار می‌كند، تا فریاد علی‌(ع‌) را همگان‌ بشنوند: عدالت‌، عدالت‌... وسرانجام‌ این‌ عدالت‌ است‌ كه‌ بر همه‌جا و همه‌ چیز حاكم‌ می‌گردد و«عدل‌ آفاقی‌» و «عدل‌ انفسی‌»، هر دو به‌ پایداری‌ می‌رسند. كسانی‌كه‌ بر ضد عدالت‌ سخن‌ می‌گویند- به‌ هر بیانی‌ و در هر مكانی‌- یادر عقل‌ نابالغند، یا بردة‌ بردگان‌ شكم‌ و چیزهای‌ دیگرند، یا از سرخباثت‌ ذاتی‌، دشمن‌ اكثریت‌ بشرند، و منكر انسان‌ و انسانیت‌.
آری‌:
از صدای‌ سخن‌ «عدل‌» ندیدم‌ خوشتر***یادگاری‌ كه‌ در این‌ گنبد دوّار بماند
با اجازة‌ حضرت‌ خواجه‌، بر جای‌ واژة‌ «عشق‌»، در بیت‌ فوق‌زیبای‌ او- در این‌جا- واژة‌ «عدل‌» گذاشتیم‌، به‌ این‌ عذر، كه‌ اگرعشقی‌ كه‌ خواجه‌ می‌گوید عشق‌ ابدی‌ كلی‌ نیست‌ (كه‌ حتماً همین‌است‌) سخنی‌ پوچ‌ است‌، و اگر عشق‌ ابدی‌ كلی‌ است‌، عشق‌ به‌خداست‌، و عشق‌ به‌ خدا از عشق‌ به‌ انسان‌ جدا نیست‌، و عشق‌ به‌انسان‌ از عشق‌ به‌ عدالت‌ جدا نه‌.
اگر كسی‌ عاشق‌ كمال‌الملك‌ باشد، عاشق‌ تابلوهای‌ او نیزهست‌. و اگر كسی‌ عاشق‌ حافظ‌ باشد، عاشق‌ غزل‌های‌ او نیز هست‌.پس‌ عشق‌ حقیقی‌ و الوهی‌ از عشق‌ به‌ بندگان‌ خدا- كه‌ غزل‌ها وتابلوهای‌ خدایند- جدا نیست‌. و عشق‌ به‌ بندگان‌، همان‌ عشق‌ به‌عدالت‌ است‌.
آری‌، این‌، سخن‌ عدالت‌ است‌ كه‌ به‌ خورشید گرمی‌ می‌دهد، وبه‌ حیات‌ روح‌، و به‌ زندگی‌ معنی‌... و این‌، علی‌بن‌ ابیطالب‌(ع‌) است‌كه‌ خورشید افراشته‌ترین‌ منظومة‌ عدالت‌ است‌، در همة‌ آفاق‌تجلی‌وحضور، و سرآمدترین‌ جلوة‌ فتوت‌وجوانمردی‌ است‌ دربیكران‌های‌ تامل‌ و عبور، و خون‌ جاری‌ است‌ در همة‌ عصرها وعرصه‌های‌ شهادت‌.
پس‌ دم‌زدن‌، از نام‌ این‌ قدیس‌ عرصات‌ قدوسی‌، و این‌ پرورندة‌ارواح‌ جبروتی‌، و این‌ شاهد حقانیت‌ هدایت‌ قرآنی‌، و این‌ چكیدة‌رسالت‌ محمدی‌، و این‌ محراب‌ تعبد خون‌ در اثیر فجر سبوحی‌، واین‌ دست‌های‌ خشن‌ كارگرانه‌ در نخلستانی‌ وقفی‌، و این‌ دوش‌خسته‌ از حمل‌ خوراك‌ برای‌ كودكان‌ یتیم‌ كوفی‌، و این‌ مساواتگرای‌بی‌مانند در تاریخ‌ همة‌ ارزش‌های‌ بشری‌، و این‌ «فریاد عدالت‌انسانی‌»، و این‌ تنها پناه‌ همة‌ بی‌پناهان‌ پهنه‌های‌ رنجزاد زندگی‌،...آری‌، دم‌ زدن‌ از نام‌ این‌ الگوی‌ الوهی‌، و انفجار عدالت‌ در لحظه‌های‌حضور هستی‌... چندان‌ هم‌ ساده‌ نیست‌. علی‌ علی‌ گفتن‌، غیر ازعلی‌وار زندگی‌ كردن‌ و رضای‌ خاطر علی‌ را- با اجرای‌ عدالت‌-به‌دست‌ آوردن‌، و حاكمیت‌ اسلامی‌ داشتن‌ است‌. باید- اگر نام‌علی‌(ع‌) در كار است‌- عدالتی‌ را كه‌ مرده‌، و هفت‌ كفن‌ پوسانده‌است‌، و وضع‌ اقتصاد معیشتی‌ ملت‌ را، از اوایل‌ دورة‌ قاجار تا سقوط‌رژیم‌ سابق‌، بسیار ظالمانه‌تر، فاسدتر، طبقاتی‌تر، تكاثری‌تر ومحروم‌كش‌تر كرده‌ است‌، از نو زنده‌ كرد. اما چگونه‌ و با كی‌، و با كدام‌كسانی‌ امین‌...، خداترس‌ و معتقد به‌ آخرت‌ و سؤال‌ و جواب‌، و قاطع‌و مرد. آیا با همین‌ امتحان‌ داده‌های‌ بردة‌ دنیا و مال‌ و رسوای‌ هوی‌ وهوس‌ و شهوت‌ و غضب‌- در هر لباسی‌- می‌توان‌ دم‌ از«امیرالمؤمنین‌(ع‌)» و «رفتار علوی‌» زد؟ «هیهات‌ هیهات‌ لماتوعدون‌» (مؤمنون‌، 23/36)
من‌ مطلعم‌ كه‌ بعضی‌ از بزرگان‌ طالب‌ آنند كه‌ حاكمیت‌اسلامی‌- به‌ بركت‌ نام‌ امیرالمؤمنین‌ (ع‌)- یا شبه‌ اسلامی‌ در قرن‌بیستم‌ و با این‌ انقلاب‌ خونبار- و پر زیان‌ در قیاس‌ ماده‌- تحقق‌یابد. آری‌، در قرن‌ بیستم‌، در زمانی‌ كه‌ كسی‌ مانند فیدل‌ كاسترو به‌ایران‌ می‌آید، و متواضعانه‌ به‌ مقبرة‌ امام‌(ره‌) می‌رود، و از خانة‌مسكونی‌ امام‌ بازدید می‌كند، درست‌ چیست‌؟ درست‌ این‌ است‌ كه‌این‌ همه‌ جنایت‌ و رشوه‌خواری‌ دلبخواهی‌ یا اضطراری‌ و دیگربی‌عدالتی‌ها و حق‌كشی‌ها و خانواده‌های‌ محروم‌ ده‌ها درجه‌ زیر فقرنباشند، تا آنچه‌ كاسترو در تأیید انقلاب‌ ایران‌ می‌گوید، به‌جا باشد.
من‌ سال‌های‌ پیش‌- سال‌ 42ـ43- در مشهد، در ماه‌ رمضان‌(ساعت‌ 5/12 تا 5/1)، در برخی‌ محافل‌ كه‌ دانشگاهیان‌ نیز در آن‌حضور می‌یافتند سخنرانی‌ داشتم‌. در یكی‌ از روزها از ارزش‌های‌انسان‌ دوستانه‌ و تعالیم‌ عدالت‌ گسترانة‌ امام‌ علی‌(ع‌) سخن‌می‌گفتم‌، و به‌ برخی‌ از جوهره‌های‌ تشیع‌ اشاره‌ می‌كردم‌... یك‌ روزدر پایان‌ سخنرانی‌، یكی‌ از دانشجویان‌ فاضل‌ و مطلع‌ از مسائل‌اقتصاد و سیاست‌ و اوضاع‌ روز جهان‌، نزد من‌ آمد و گفت‌: دوست‌داشتم‌ كه‌ امروز فیدل‌ كاسترو در این‌ محفل‌ بود، و این‌ سخنان‌ رامی‌شنید، تا پی‌ می‌برد كه‌ اسلام‌ چیست‌ و چه‌ دارد؟
و امروز پس‌ از 40 سال‌ از آن‌ واقعه‌ و بیش‌ از 20 سال‌ از انقلاب‌اسلامی‌ ایران‌، آیا اگر كاسترو به‌ همه‌ جای‌ ایران‌ از جمله‌ ادارات‌قضایی‌ و بازار سر می‌زد، چیزی‌ بود كه‌ به‌ او بفهماند كه‌ اسلام‌چیست‌ و علی‌ كیست‌ و پیام‌ تشیع‌ برای‌ انسانیت‌ كدام‌ است‌؟
آری‌، اگر بخواهیم‌ كمی‌ به‌ نام‌ علی‌(ع‌) نزدیك‌ شویم‌، بایدبرخی‌، از نزدیك‌ترین‌ كسان‌ به‌ خود، و برخی‌، از خود بیاغازند. و آیاكارد دستة‌ خود را می‌برد، آیا كسی‌ می‌تواند باور كند كه‌ این‌ جماعتی‌كه‌ میان‌ حاكمیت‌ اسلامی‌- و احیاناً مردانی‌ منزه‌- نفوذ كرده‌ و به‌قدرت‌ها و پست‌ها رسیده‌اند، یعنی‌ این‌ خیل‌ انسان‌های‌ متكاثر واترافگر سرمایه‌ پرست‌، كه‌ خود و نزدیكانشان‌ بر جان‌ و مال‌ وهمه‌چیز مردم‌، به‌ نام‌ مظلوم‌ترین‌ دین‌ عالم‌ (اسلام‌)، و مظلوم‌ترین‌مرد عالم‌ (علی‌)، مسلطند، دست‌ از اینها همه‌ بردارند و بگذارنددوباره‌ بویی‌ از اسلام‌ و عدالت‌ اسلامی‌ در این‌ مملكت‌، بوزد، و یك‌قطره‌ از خون‌ شهیدان‌ (كه‌ هر از گاهی‌ هزاران‌ جنازه‌ از جنازه‌های‌آنان‌ در كاروان‌هایی‌ در سراسر ایران‌ تشییع‌ می‌شود، و ای‌ كاش‌كاسترو در یكی‌ از این‌ تشییع‌ها شركت‌ داده‌ شده‌ بود)، باز زنده‌ شودو كارگر افتد.
حكومت‌ اسلامی‌ پیشكش‌، عدالت‌ علوی‌ (كه‌ همان‌ عدالت‌اسلامی‌ و قرآنی‌ است‌ نه‌ چیز دیگر)، نیز پیشكشتان‌، بگذارید انسان‌در برابر چهار نفر بیگانه‌ از اسلام‌ و مطلع‌ از اوضاع‌، خجالت‌ نكشد وبتواند اسم‌ اسلام‌ را بر زبان‌ بیاورد!
من‌ وظیفة‌ شرعی‌ و وجدانی‌ و انقلابی‌ و انسانی‌ و اجتماعی‌ خودمی‌دانم‌، كه‌ در فرصت‌های‌ مناسب‌ حقایق‌ دین‌ و تعالیم‌ قرآن‌مبین‌، و تربیت‌ محمدی‌ و عدالت‌ علوی‌ و ماهیت‌ غدیر و پیام‌ اصلی‌عاشورا را در ضمن‌ نوشتارها و رساله‌هایی‌ در اختیار نسل‌ جوان‌بگذارم‌.
من‌ این‌ نوشتار را به‌ جوانان‌ بی‌پناه‌ ایران‌ تقدیم‌ می‌كنم‌:
از دختر و پسر، از دانشگاهی‌، حوزه‌ای‌ و دیگر جوانان‌،
جوانانی‌ كه‌ عملكردهای‌ ضد قرآنی‌ و ضد علوی‌ شماری‌چپاولگر، و افكار شماری‌ دیگر بی‌اطلاع‌ از ماهیت‌ اسلام‌ محمدی‌علوی‌ (و برخی‌ معلول‌الفكر و مجهول‌الهدف‌- تا اندازه‌ای‌-)،رشته‌های‌ ایمان‌ با صلابت‌ و استعمار شكن‌ آنان‌ را از هم‌ می‌گسلد،و باور مقدس‌ را- كه‌ در اثیر ابدیت‌، نور حیات‌ آنان‌ است‌- از دل‌های‌ساده‌ و خوش‌باور آنان‌ می‌رباید. و كجا كه‌ فرصت‌ كتاب‌ خواندن‌داشته‌ باشند و بتوانند حقایق‌ دین‌ و سیرة‌ علی‌(ع‌) را خود به‌دست‌آورند؟
مبلغان‌ مسلك‌های‌ استعماری‌ و باطل‌، و عقاید هجو، و نفوذیان‌طرّار فرهنگی‌ و اقتصادی‌ و... ارزش‌های‌ جاوید را مورد هجوم‌ قرارمی‌دهند. از آن‌ روز كه‌ خون‌ ملك‌المتكلمین‌ و شیخ‌ محمد خیابانی‌ وبعدها نواب‌ صفوی‌- و دیگر آزادگان‌ و آزادی‌خواهان‌ این‌ سرزمین‌-بر زمین‌ ریخت‌... تا امروز روز ایران‌زمین‌، از خون‌ خشك‌ نشده‌است‌، و انسان‌ ایرانی‌ از تشییع‌ جنازه‌ شهید فارغ‌ نگشته‌ است‌. و دربرابر، كسانی‌ به‌ ریش‌ این‌ ملت‌ می‌خندند، و به‌ دلیل‌ همدستی‌، یاداشتن‌ «حاشیة‌ امن‌» (كه‌ لعنت‌ خدا بر آن‌ باد). مال‌ جامعه‌ را چپاول‌می‌كنند و خون‌ مردم‌ را می‌مكند و چه‌ بی‌پناه‌ است‌ ملت‌ ایران‌؟ وچه‌ غریب‌ است‌ اسلام‌؟ و چه‌ مظلوم‌ است‌ امیرالمؤمنین‌(ع‌)، مظلوم‌حتی‌ به‌ دست‌ مدعیان‌ دوستی‌؟!
باری‌، جوانان‌ عزیز! اگر می‌خواهید «امیرالمؤمنین‌ امام‌ علی‌بن‌ابیطالب‌(ع‌)» را بشناسید، این‌ است‌ گوشه‌هایی‌ از شناخت‌امیرالمؤمنین‌(ع‌):
1) امیرالمؤمنین‌(ع‌)، به‌ مالك‌ اشتر گفت‌: «به‌ هنگام‌ رسیدن‌ به‌قدرت‌، نور چشمان‌ و نزدیكان‌ و وابستگان‌ را به‌ خود نزدیك‌ مساز، وبرای‌ آنها «حاشیة‌ امن‌» درست‌ مكن‌، زیرا نزدیكان‌ قدرت‌، ویژه‌خوارند و تجاوزگر؛ اینان‌ به‌ حقوق‌ مردم‌ دست‌ درازی‌ می‌كنند، و تن‌به‌ عدل‌ و انصاف‌ و قانون‌ نمی‌دهند، تو ریشة‌ اینان‌ را قطع‌ كن‌»: (ثم‌انّ للوالی‌ خاصّةً و بطانة‌ فیهم‌ استئثار و تطاول‌...)9
2) روزی‌ سرمایه‌داران‌ نزد امیرالمؤمنین‌(ع‌) آمدند، و گفتند: مابه‌ اسلام‌ خدمت‌ كرده‌ایم‌ و از مال‌ خود هزینه‌ داده‌ایم‌... اكنون‌ جانب‌ما را رعایت‌ كن‌! فرمود: «این‌ قرآن‌ است‌ در پیش‌ روی‌ ما، و این‌سیره‌ و رفتار پیامبر(ص‌) است‌ كه‌ هنوز ما فراموش‌ نكرده‌ایم‌. از نظرقرآن‌ هیچ‌كس‌ بر دیگری‌ برتری‌ ندارد مگر به‌ تقوی‌ و پایبندی‌ به‌ارزش‌ها. آیا شما بر خدا و پیامبر خدا منت‌ می‌گذارید كه‌ به‌ اسلام‌درآمده‌ و به‌ آن‌ خدمت‌ كرده‌اید؟ اگر راست‌ می‌گویید باید خدا را شكركنید، كه‌ شما را به‌ دین‌ اسلام‌ هدایت‌ كرد نه‌ این‌ كه‌ ویژه‌خواهی‌كنید و در طلب‌ رانت‌خواری‌ و موافقت‌های‌ اصولی‌ باشید، وپست‌های‌ پولساز، و تأسیس‌ شركت‌های‌ دزدپرور...»10
3) امیرالمؤمنین‌(ع‌) می‌فرمود: «خداوند بر حاكم‌ اسلامی‌ واجب‌كرده‌ است‌ كه‌ زندگی‌ او با پایین‌ترین‌ فرد جامعه‌ همسطح‌ باشد، تااگر كسی‌ دچار فقر و كمبود شده‌ باشد، ناراحت‌ نشود، و مسؤولان‌جامعه‌ را با خود همسان‌ ببیند.» (كی‌ لایتبیغ‌ بالفقیر فقره‌)11
4) امیرالمؤمنین‌(ع‌) می‌فرمود: «حاكم‌ اسلامی‌ نباید درمهمانی‌های‌ اشرافی‌ كه‌ اشخاص‌ فرودست‌ در آنها دعوت‌ نشده‌اند وحضور ندارند، و فقط‌ سفره‌ها و مهمانی‌ها و سالن‌های‌ عروسی‌،خاص‌ اشراف‌ است‌- در هر لباس‌- شركت‌ كند، و نباید بر سر چنین‌سفره‌هایی‌ بنشیند»12
5) روزی‌ در ایام‌ عید قربان‌. دختر امیرالمؤمنین‌(ع‌)، گردنبندی‌از بیت‌المال‌- با ضمانت‌- به‌ عاریه‌ گرفت‌ كه‌ پس‌ از سه‌ روزبازگرداند؛ امیرالمؤمنین‌(ع‌) چنان‌ بر مسؤول‌ بیت‌المال‌ خشم‌ گرفت‌كه‌ گفت‌ اگر دخترم‌ آن‌ را به‌ ضمانت‌ نگرفته‌ بود، دست‌ او را به‌ نام‌دزد بیت‌المال‌ قطع‌ می‌كردم‌. آن‌گاه‌ سطح‌ برخورد را عوض‌ كرد و ازمؤاخذة‌ یك‌ مسؤول‌ مالی‌ به‌ اندازة‌ بلندای‌ آفتاب‌ بالاتر برد، و به‌ خوددختر دربارة‌ ضرورت‌ مساوات‌ در جامعه‌ اسلامی‌، سخنی‌ گفت‌ كه‌چون‌ خورشید تا هماره‌، لحظات‌ حیات‌ بشری‌ را گرم‌ و سرشارمی‌سازد، فرمود: «آیا همة‌ زنانی‌ كه‌ از مدینه‌ به‌ كوفه‌ آمده‌اند، امروز،این‌چنین‌ گردنبندی‌ دارند، كه‌ تو می‌خواهی‌ داشته‌ باشی‌؟ ای‌ دخترعلی‌! مگذار شیطان‌ بر تو مسلط‌ شود.» (یعنی‌ تفاوت‌خواهی‌ وفاصله‌های‌ طبقاتی‌، از اعمال‌ پلید شیطانی‌ است‌، و بر باد دهندة‌جامعه‌ و ارزش‌ها)13
6) امیرالمؤمنین‌(ع‌) می‌فرمود: «مبادا تصور كنید جامعه‌ بدون‌اجرای‌ عدالت‌ اصلاح‌ می‌شود. اصلاحات‌ بدون‌ اجرای‌ عدالت‌ (وبراساس‌ مكتب‌های‌ اقتصاد سرمایه‌داری‌)، چیزی‌ است‌ كه‌ عاملان‌نفوذی‌ استعمار دیكته‌ می‌كنند، و خواب‌ و خیالی‌ بیش‌ نیست‌ (الرعیة‌لا یصلحها الا العدل‌14 ــ توده‌ را جز اجرای‌ عدالت‌، چیزی‌ اصلاح‌نمی‌كند). و جز عدالت‌، چیزی‌ ننگ‌ مفاسد جامعه‌های‌فاصدالاقتصاد را برطرف‌ نمی‌سازد.
7) امیرالمؤمنین‌(ع‌) می‌فرمود: «پست‌ها و مقام‌های‌ حكومتی‌ واداری‌، امانت‌ است‌ در دست‌ شما، نه‌ دكة‌ چپاول‌ اموال‌ عمومی‌ وغارت‌ اموال‌ خصوصی‌» (و انّ عملك‌ لیس‌ لك‌ بطمعة‌، و لكنّه‌ فی‌عنقك‌ امانة‌...)15
8) امیرالمؤمنین‌(ع‌) می‌فرمود: «باید بر بازارها و نرخ‌ها وترازوها نظارت‌ شود، و ناظر خائنی‌ كه‌ پول‌ می‌گیرد و از ستم‌هایی‌ كه‌در خرید و فروش‌ بر مردم‌ بی‌پناه‌ می‌رود چشم‌ می‌پوشد، به‌شدیدترین‌ وجه‌ مجازات‌ شود... تازیانه‌ بخورد، و دور شهر گردانده‌شود تا همة‌ مردم‌، خائنان‌ را بشناسند»16
9) امیرالمؤمنین‌(ع‌) می‌فرمود: «اگر حسن‌ و حسین‌ خطایی‌كنند، كم‌ترین‌ گذشتی‌ در حقشان‌ نخواهم‌ كرد»17
10) امیرالمؤمنین‌(ع‌) می‌فرمود: «من‌ هنگامی‌ كه‌ به‌ حاكمیت‌شما رسیدم‌ چند درهم‌ و اندكی‌ لباس‌ مندرس‌، كه‌ خانواده‌ام‌ بافته‌اندداشتم‌، حال‌ اگر به‌ هنگام‌ پایان‌ كار، بیش‌ از این‌ چیزی‌ داشتم‌،خائنم‌ و به‌ جامعه‌ و مردم‌ خیانت‌ كرده‌ام‌»18
11) امیرالمؤمنین‌(ع‌) همیشه‌ مانند یك‌ كارگر پركار كار می‌كرد،و از زحمت‌ خود نخلستان‌هایی‌ پدید آورده‌ بود، هنگامی‌ كه‌ درآمداین‌ نخل‌ها را می‌آوردند (و گاه‌ مبلغ‌ زیادی‌ هم‌ می‌شد) همه‌ را به‌مستمندان‌ و نیازداران‌ می‌داد، و سپس‌ به‌ بازار می‌رفت‌ و شمشیرخود را برای‌ فروش‌ عرضه‌ می‌كرد. و می‌فرمود: «اگر شام‌ امشب‌ رامی‌داشتیم‌، شمشیرم‌ را نمی‌فروختم‌».19
و در آخر هم‌ نخلستان‌هایی‌ را كه‌ به‌دست‌ خود پدید آورده‌ بودوقف‌ كرد و به‌ «اوقاف‌ علی‌» معروف‌ بود.
12) امیرالمؤمنین‌(ع‌)، یكی‌ از شخصیت‌های‌ بسیار برجسته‌ ومشهور شیعة‌ بصره‌، یعنی‌ ابوالاسود دئلی‌ را، در بصره‌ به‌ منصب‌قضاوت‌ گماشت‌. سپس‌ اندكی‌ نگذشته‌ بود كه‌ او را- با وجودنداشتن‌ نیروی‌ انسانی‌ كافی‌- از قضاوت‌ عزل‌ كرد. ابوالاسود پرسید:چرا معزولم‌ كردی‌، من‌ كه‌ نه‌ جنایتی‌ كرده‌ام‌، نه‌ خیانتی‌. فرمود:«درست‌ است‌، لیكن‌ یك‌ روز دیدم‌ به‌ هنگام‌ سخن‌ گفتن‌ با مراجعه‌كننده‌ به‌ دادگاه‌ صدایت‌ را كمی‌ بلندتر از او كرده‌ای‌!؟»20
ای‌ روزگار!
ای‌ روزگار، می‌شنوی‌! و می‌شنوی‌ كه‌ علی‌(ع‌) چه‌ گفت‌ و چه‌كرد؟ و می‌شنوی‌ كه‌...
چه‌ دادگاه‌هایی‌ را اسلامی‌ می‌نامند؟
ای‌ روزگار، اگر مردم‌ از اسلام‌ ببرند و بی‌دین‌ شوند (مردمی‌ كه‌نمی‌دانند حقیقت‌ اسلام‌ چیست‌، و حاكم‌ اسلامی‌ كیست‌، وعملكردش‌ چگونه‌ بوده‌ است‌ و دادگاه‌ اسلامی‌ یعنی‌ چگونه‌دادگاهی‌؟)، آیا گناه‌ آن‌ به‌ گردن‌ علی‌(ع‌) و ابوالاسود عزل‌ شده‌ است‌،یا...
13) امیرالمؤمنین‌(ع‌) گناه‌كاران‌ را به‌ توبه‌ فرا می‌خواند، و اصرارنداشت‌ كه‌ هر طور شده‌ آنان‌ رسوا شوند، اجرای‌ حد، در اسلام‌،دربارة‌ بعضی‌ گناهان‌، برای‌ پاك‌ شدن‌ خود شخصی‌ است‌ كه‌ گناهی‌بزرگ‌ مرتكب‌ گشته‌ است‌، نیز پاك‌ شدن‌ فضای‌ زندگی‌ و جامعه‌، ازآثار بد گناه‌ و امواج‌ مضری‌ كه‌ گناه‌ منتشر می‌كند، با وجود این‌ امور،روزی‌ مردی‌ نزد امیرالمؤمنین‌(ع‌) آمد و گفت‌: من‌ زنا كرده‌ام‌، یعنی‌حد زنا را بر من‌ جاری‌ كن‌. حضرت‌ سؤالاتی‌ از او كرد كه‌ شاید جوابی‌بدهد كه‌ حد از او برداشته‌ شود. و سرانجام‌ كه‌ پس‌ از چندین‌ بارمراجعه‌ و اقرار او اجرای‌ حد لازم‌ شد، خشمگین‌ شد و فرمود: چرااین‌ مرد در خانه‌ خود و نزد خدای‌ خود توبه‌ نكرد، و آمد نزد ما اقراركرد. «فوالله‌ لتوبته‌ فی‌ ما بینه‌ و بین‌الله‌، افضل‌ من‌ اقامتی‌ علیه‌الحدــ به‌ خدا سوگند، اگر او بین‌ خود و خدای‌ خود توبه‌ كرده‌ بود،(برای‌ پاك‌ شدنش‌ و آمرزیده‌ شدنش‌) خیلی‌ بهتر بود از این‌ كه‌ من‌حد خدای‌ را بر او جاری‌ كنم‌...»21
14) امیرالمؤمنین‌(ع‌) می‌فرمود: «مبادا حكومت‌ اسلامی‌،همیشه‌ برای‌ اجرای‌ عدالت‌ به‌ میان‌ طبقات‌ ضعیف‌ برود، و اموال‌آنان‌ را بگیرد. و زیر فشار قرارشان‌ دهد، تا از حكومت‌ ببرند ومأیوس‌ شوند»22
15) امیرالمؤمنین‌(ع‌) می‌فرمود: «عالمان‌ و آگاهان‌ جامعه‌، دربرابر محرومیت‌ محرومان‌ بی‌پناه‌، و قدرت‌ مالی‌ و نفوذ ثروتمندان‌كه‌ موجب‌ همه‌ گونه‌ برخورداری‌ آنان‌ می‌شود، در نزد خدا مسؤول‌هستند.»23
16) امیرالمؤمنین‌(ع‌)، روزی‌ كارگری‌ مسیحی‌ را دید كه‌ از كارافتاده‌ بود و گدایی‌ می‌كرد، این‌ وضع‌ را ضد جامعه‌ و حكومت‌اسلامی‌ دانست‌، كه‌ كسی‌ از روی‌ نیاز دست‌ گدایی‌ به‌ سوی‌ مردم‌دراز كند، فرمود: «از بیت‌المال‌ برای‌ او حقوق‌ ماهانه‌ معین‌ كنند»24
17) امیرالمؤمنین‌(ع‌) می‌فرمود: «فقط‌ اجرای‌ عدالت‌ (و پایمال‌كردن‌ زندگی‌ طبقاتی‌ و معیشت‌ اشرافی‌) است‌ كه‌ دین‌ و احكام‌ دین‌را زنده‌ نگاه‌ می‌دارد.25 (پس‌ اگر حاكمیتی‌ نام‌ دین‌ بر خود بگذارد، وعدالت‌ معیشتی‌ و قضائی‌ و اجتماعی‌ را اجرا نكند، دین‌ را پایمال‌كرده‌ است‌، و مردم‌ را از دین‌ برانده‌ است‌).
آیا این‌ سخن‌ درست‌ نیست‌. آیا باید یك‌ عده‌ انسان‌ بیچاره‌ وزحمتكش‌ مملكت‌ را اداره‌ كنند، و كارهای‌ سخت‌، و مرزداری‌ وایجاد امنیت‌ و كشته‌ دادن‌ را برعهده‌ بگیرند، تا اندكی‌ رفاه‌پرست‌سرمایه‌ دوست‌ خدانشناس‌- خود و نزدیكانشان‌- هرگونه‌می‌خواهند زندگی‌ كنند، و در سفرها و سفره‌ها، قارون‌ رافراموش‌ كنند. نه‌، اینها خواب‌ است‌ و خیال‌، و دوام‌ ندارد. مردم‌هوشیارتر از اینند كه‌ این‌ جنایات‌ بی‌سابقه‌ را- آن‌ هم‌ به‌ نام‌ دین‌ وامیرالمؤمنین‌(ع‌)- تحمل‌ كنند. به‌ قول‌ خود امیرالمؤمنین‌(ع‌):«الحیف‌ یدعوا الی‌ السیف‌»26
18) امیرالمؤمنین‌(ع‌) می‌فرمود: «من‌ قدرتمندان‌ را خوار وناتوان‌ می‌كنم‌، تا حق‌ ضعیفان‌ را از حلقوم‌ آنان‌ بیرون‌ كشم‌، وضعیفان‌ جامعه‌ را چنان‌ قدرت‌ می‌دهم‌، كه‌ بتوانند به‌ همة‌ حقوق‌خویش‌ برسند»27
19) امیرالمؤمنین‌(ع‌) می‌فرمود: «شب‌ها بروید و نیاز مردمان‌نیازمند را- حتی‌ آنان‌ كه‌ در خوابند- برآورده‌ سازید»28
20) امیرالمؤمنین‌(ع‌) می‌فرمود: «اگر حكومت‌، اسلامی‌ باشد،به‌ احدی‌ ظلم‌ نمی‌شود، حتی‌ غیر مسلمان‌؛ و زندگی‌ هیچ‌كس‌ بامحرومیت‌ و كمبود نمی‌گذرد، حتی‌ غیر مسلمان‌»29
21) امیرالمؤمنین‌(ع‌) می‌فرمود: «اشخاص‌ سازشكار، اشخاص‌فسادپذیر (و ضعیف‌ النفس‌ و دنیادوست‌)، و اشخاصی‌ كه‌ بخواهندبه‌ خود و نزدیكانشان‌ چیزی‌ برسد، هیچ‌گاه‌ نمی‌توانند حكومت‌اسلامی‌ تشكیل‌ دهند، و مطابق‌ رضای‌ خدا جامعه‌ را اداره‌ كنند»30
22) امیرالمؤمنین‌(ع‌)، در مورد زنی‌ كه‌ خلیفة‌ ثانی‌ دستور داده‌بود او را رجم‌ كنند به‌ خلیفه‌ گفت‌: «او را ترسانده‌ای‌»، گفت‌: «آری‌»فرمود: «أو ما سمعت‌ رسول‌الله‌(ص‌) یقول‌: لاحد لمعترف‌ بعد بلاء،انه‌ من‌ قیدت‌، او حبست‌، او تهدّدت‌، فلا أقرارله‌ Ñ آیا از پیامبر(ص‌)نشنیدی‌ كه‌ فرمود: هر كس‌ پس‌ از دستگیری‌ به‌ گناهی‌ اعتراف‌ كندحد بر او جاری‌ نمی‌شود. همانا هركس‌ دستگیر شود، یا زندانی‌گردد، یا مورد تهدید قرار گیرد و اقراری‌ كند، اقرارش‌ هیچ‌ ارزش‌قضایی‌ ندارد». خلیفه‌ آن‌ زن‌ را آزاد كرد. بعد گفت‌: زنان‌ عالم‌ عاجزندكه‌ فرزندی‌ مانند علی‌بن‌ ابیطالب‌ بزایند.
23) امیرالمؤمنین‌(ع‌) می‌فرمود: «بدترین‌ توشه‌ای‌ كه‌ انسان‌برای‌ آخرت‌ خود بفرستد، ظلم‌ و تجاوز به‌ حقوق‌ مردم‌ است‌» (درمعامله‌ و بازار، در خرید و فروش‌، در قضاوت‌، در فكر و فرهنگ‌...)31
24) امیرالمؤمین‌(ع‌)، شهر كوفه‌ را به‌ هفت‌ بخش‌ تقسیم‌ كرده‌بود. و قسمت‌ همة‌ مردم‌ را از بیت‌المال‌ به‌طور مساوی‌ می‌داد. یك‌بار كه‌ اجناسی‌ به‌ بیت‌المال‌ رسیده‌ بود، و آنها را به‌ هفت‌ قسمت‌-برای‌ هفت‌ بخش‌ كوفه‌- تقسیم‌ كرد، یك‌ گرده‌ نان‌ زیاد آمد، آن‌ رانیز هفت‌ لقمه‌ كرد، و بر سر سهم‌ هر محله‌ای‌، یك‌ لقمه‌ گذارد32
عالمان‌ متعهد نباید بگذارند، دین‌ خدا و سیره‌ و عمل‌ اولیای‌ خدافراموش‌ شود، تا جوانان‌ سرخورده‌ از عملكردها، دوباره‌ رو به‌ سوی‌دین‌ بیاورند.
25) امیرالمؤمنین‌(ع‌)، منطق‌ قرآن‌ كریم‌ را، منطق‌ مساوات‌می‌دانست‌. روزی‌ شماری‌ از مهاجران‌ و انصار نزد او آمدند، و ازخدمات‌ خودشان‌ به‌ اسلام‌ (چاپ‌ و پخش‌ اعلامیه‌، كمك‌ به‌زندانیان‌ سیاسی‌ دورة‌ طاغوت‌- مثلاً) سخن‌ گفتند، و طالب‌پست‌های‌ كلیدی‌ و امتیازات‌ مالی‌ شدند! علی‌(ع‌) فرمود: «این‌ مال‌،مال‌ خدا است‌، و شما همه‌ بندگان‌ خدایید. و من‌ در كتاب‌ خدا نظركردم‌، و ندیدم‌ كه‌ كسی‌ را بر كسی‌ امتیازی‌ داده‌ باشد»33
26) امیرالمؤمنین‌(ع‌)، به‌ كارگزاران‌ حكومت‌ اسلامی‌ می‌نوشت‌(آیین‌نامه‌):
أدقوا أقلامكم‌ و قاربوا بین‌ سطوركم‌ واحذفوا من‌ فضولكم‌، واقصدوا قصد المعانی‌، و ایاكم‌ و الاكثار، فانّ اموال‌ المسلمین‌لاتحتمل‌ الاضرار34
قلم‌های‌ خود را ریز سر كنید، خط‌ها را نزدیك‌ به‌ هم‌ بنویسید.حرف‌ زیادی‌ ننویسید. فقط‌ سعی‌ كنید مقصود را (با كم‌ترین‌ عبارت‌)برسانید. مبادا در مصرف‌ ذره‌ای‌ زیاده‌روی‌ كنید، زیرا (اموال‌ دولتی‌)،اموال‌ مسلمانان‌ (اموال‌ عمومی‌ و اموال‌ جامعه‌، و یتیمان‌ و محرومان‌و زمینگیران‌ و از كارماندگان‌ و بیوه‌زنان‌، و بیماران‌ بی‌پزشك‌ و دارو،و...) است‌. و هیچ‌كس‌ نمی‌تواند و حق‌ ندارد (سرسوزنی‌) به‌ اموال‌عمومی‌ زیان‌ برساند.
یا امیرالمؤمنی‌(ع‌)! با این‌ كه‌ تو خود می‌دانی‌ كه‌ اكنون‌ با اموال‌عمومی‌ (و آنچه‌ متعلق‌ به‌ دور افتاده‌ترین‌ روستایی‌ شكسته‌ بال‌اسیر صحرا و خاك‌ است‌، تا محروم‌ترین‌ انسان‌ شهری‌) چگونه‌معامله‌ می‌شود، و چگونه‌ بر ضد نص‌ قرآن‌ «دولة‌ بین‌ الاغنیاء»(حشر، 59/7)، در دست‌ شماری‌ توانگر جلاد می‌گردد... و خرج‌های‌طاغوتی‌، و سفرها و سفره‌ها، چپاولگری‌ چپاولگران‌ جوان‌ بی‌عقل‌ وبی‌دین‌- در حاشیه‌های‌ امن‌ و در هر لباس‌-، و سود خواری‌ها، وتعطیل‌ كردن‌ كارخانه‌ها و بی‌كار كردن‌ ده‌ها و ده‌ها خانوار سر به‌بالین‌ خشت‌ نهاده‌ و به‌ بخور و نمیر ساخته‌، برای‌ وارد كردن‌ جنس‌تولیدی‌ از خارج‌ و به‌ جیب‌ زدن‌ پول‌های‌ كلان‌، و... و... و... كه‌ همة‌اینها ناتوان‌ یا خدای‌ ناخواسته‌ خائن‌ بودن‌ مدیران‌ را نشان‌ می‌دهد.
یا امیرالمؤمنین‌(ع‌)، آیا شما فكر می‌كنید، خدا ما را می‌آمرزد، كه‌باز اسم‌ شما را بر خود می‌نهیم‌، و سال‌ و ماه‌ خود را به‌ آن‌ متبرك‌می‌كنیم‌، و كسانی‌ كه‌ باید به‌ این‌ «تسمیه‌» بیندیشند و اوضاع‌ خود وجامعه‌ را دگرگون‌ كنند، سرسوزنی‌ به‌ این‌ امر نمی‌اندیشند.
یا امیرالمؤمنین‌(ع‌)، از خدای‌ متعال‌ بخواه‌ كه‌ ما را از دست‌نفوذی‌ها، دزدان‌ جلاد اقتصادی‌، نفس‌ مال‌دوست‌ و شهوت‌پرست‌،نجات‌ دهد.
یا امیرالمؤمنین‌(ع‌)، بر آبروی‌ حقایق‌ تعالیم‌ قرآن‌، و سنت‌محمد(ص‌) و تعالیم‌ آفتاب‌سان‌ شما نیفزودیم‌، از خدا بخواه‌ كه‌بیش‌ از این‌ آبروی‌ دین‌ ابدی‌ خدا را نبریم‌!
27) امیرالمؤمنین‌(ع‌) می‌فرمود: «راه‌ حق‌ و عدالت‌ را بپیمایید،توده‌ها را ناراضی‌ نكنید، و اشراف‌ بی‌تعهد و امتیاز طلب‌ وسرمایه‌داران‌ را از دو ر خود دور كنید»35
28) امیرالمؤمنین‌(ع‌) می‌فرمود: «برای‌ قضاوت‌، بهترین‌ وبافضیلت‌ترین‌ قاضیان‌ را انتخاب‌ كنید، كه‌ نه‌ رشوه‌ می‌گیرند، و نه‌هیچ‌ رأیی‌ بر آنان‌ تحمیل‌ می‌شود»36
29) امیرالمؤمنین‌(ع‌) می‌فرمود: «در میان‌ بازاریان‌ و اهل‌معامله‌، انسان‌ خبیث‌ و طماع‌ بسیار است‌، پس‌ بر نرخ‌ها نظارت‌كنید، و نگذارید مردم‌ زیر ساطور قصابی‌ این‌ جلادان‌ پول‌پرست‌ وبی‌وجدان‌ قیمه‌ قیمه‌ شوند»37
30) امیرالمؤمنین‌(ع‌) دربارة‌ كاركنان‌ و كارگزاران‌ و قاضیان‌حكومت‌ اسلامی‌ این‌گونه‌ بود كه‌ هرگاه‌، خطا یا دزدی‌ كنند، یا رشوه‌بگیرند، آنان‌ را به‌ بدترین‌ صورت‌ افشا كند. روش‌ حكومت‌ اسلامی‌این‌ است‌. و در بخش‌ نامه‌های‌ نهج‌البلاغه‌ (بخش‌ دوم‌)، به‌ این‌نامه‌های‌ تند و افشاگرانه‌- در چندین‌ مورد- برمی‌خوریم‌. غیر از این‌یعنی‌ ماست‌مالی‌ كردن‌ جنایت‌ اشخاص‌، به‌ ملاحظة‌ نظام‌، یالباس‌، یا آبروی‌ نظام‌، هرچه‌ باشد ضد اسلام‌ است‌. آیاامیرالمؤمنین‌(ع‌)، كه‌ آن‌گونه‌ افشاگری‌ می‌كرد آبروی‌ اسلام‌ و نظام‌اسلامی‌ را دوست‌ نداشت‌. اینها حرف‌ مفت‌ است‌ و دنیا خواری‌... وباند بازی‌...
و سرانجام‌، این‌ امیرالمؤمنین‌(ع‌) بود كه‌ می‌فرمود: باید حاكم‌اسلامی‌ به‌ كسانی‌ كه‌ حرف‌ حق‌ می‌زنند- اگر چه‌ تلخ‌ باشد- بیشتراحترام‌ بگذارد، كسانی‌ كه‌ به‌ عملكردهای‌ نادرست‌ روی‌ خوش‌نشان‌ نمی‌دهند، و می‌گویند و می‌نویسند و مخالفت‌ می‌كنند. اینان‌مرزبانان‌ راستین‌ دین‌ خدا، و باروهای‌ استوار اجرای‌ عدالتند. بایدحاكمیت‌ در برابر اینان‌ خضوع‌ كند، و مرتفع‌ترین‌ سكو را برای‌«فریاد عدالت‌»، در اختیار آنان‌ بگذارد. آری‌، چنان‌كه‌ 40 سال‌ پیش‌در كتاب‌ «سرود جهش‌ها» نوشته‌ام‌، متاسفانه‌ باز هم‌ باید همان‌سخنان‌ را تكرار كنم‌.
اجتماعی‌ كه‌ میدان‌ها و معابرش‌ (با وجود همه‌گونه‌ ظلم‌ ورانت‌خواری‌، و چپاول‌گری‌، و آقازاده‌ پروری‌ و حاشیة‌ امن‌سازی‌، ورشوه‌گیری‌ و حق‌كشی‌، همچون‌ گورستان‌های‌ كهنه‌، پر ازپیكرهای‌ بی‌صداست‌ قابل‌ سكونت‌ نیست‌.
مردم‌ باید یك‌ صدا و با نیت‌ خالص‌، نه‌ با اغراض‌ شخصی‌ یااهداف‌ مرموز، به‌ «امر به‌ معروف‌» و «نهی‌ از منكر» بپردازند، و ابتدامقامات‌ بالا را- چنان‌كه‌ امیرالمؤمنین‌(ع‌) سفارش‌ كرده‌ است‌- امربه‌ معروف‌ و نهی‌ از منكر كنند، و سپس‌ بازارها و دادگاه‌ها را.كه‌امّالفساد و ویران‌ كنندة‌ بنیاد هر جامعه‌، و ضایع‌كنندة‌ ارزش‌های‌دینی‌، و سست‌كننده‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ دین‌، و سامان‌ گسل‌ آرمان‌های‌نسل‌ جوان‌ در هر جامعه‌، دو چیز است‌.
اقتصاد فاسد و قضاوت‌ فاسد.
و هر دو سر در آخور هم‌ دارند.
و این‌ بود سخنی‌- به‌ كوتاهی‌- دربارة‌ «مرزبان‌ بزرگ‌ قرآن‌»،«وجدان‌ انسانیت‌ قرون‌» و «جاری‌ صلابت‌ اعصار»...
اللهم‌ انك‌ تعلم‌ أنّا لانرید- و انت‌ الشاهد الحقّ- الا أن‌نردّالمعالم‌ من‌ دینك‌، و نظهر الاصلاح‌ فی‌ بلادك‌، و أن‌ یأمن‌المظلومون‌ من‌ عبادك‌، و أن‌ یقوم‌ الناس‌ بالقسط‌... فیعبدوك‌ و لایشركوابك‌ شیئاً- و لا حول‌ و لا قوة‌ الا بالله‌ العلی‌ االعظیم‌.
اربعین‌ 1422

پی‌نوشت‌ها:

1- نثر، سیروس‌ طاهباز، برگزیدة‌ آثار نیما یوشیج‌/ 265، انتشارات‌بزرگمهر، تهران‌ (1369ش‌).
2. la derniere volonte de "Mahomext ne fut point executeeIl a vait nomme ali..."
Oeuvres. completes, volxi, p. 209, louis Maland.
نیز حماسه‌ غدیر/ 30.
3- سرود جهش‌ها/ 34-35 چاپ‌ نهم‌.
4- نهج‌البلاغه‌/ 51.
5- شیخ‌ طوسی‌، التّهذیب‌، 6/154؛ الحیاة‌، 6/359.
6- مائده‌، 5/3.
7- شمار اصحاب‌ پیامبر اكرم‌(ص‌)، كه‌ در صحنه‌ غدیر حاضربوده‌اند، حتی‌ به‌ روایات‌ بسیار فراوان‌ برادران‌ اهل‌ سنّت‌، بسی‌ بیش‌ از 100هزار تن‌ بوده‌اند. الغدیر، ج‌1.
8- احادیث‌ متواتر «ثقلین‌»، در ماخذ معتبر سنی‌ و شیعه‌.
9- نهج‌البلاغه‌/ 1025.
10- كافی‌، 8/360- 362؛ بحار، 8/392-394 (چاپ‌ كمپانی‌)؛ الحیاة‌،6/142.
11- نهج‌البلاغه‌/ 663.
12- همان‌/ 966.
13- ابن‌ شهر آشوب‌ مازندرانی‌، مناقب‌/ 108.
14- غررالحكم‌/ 29؛ الحیاة‌، 6/400.
15- نهج‌البلاغه‌/ 839.
16- دعائم‌السلام‌، 2/538؛ الحیاة‌، 6/409-410.
17- نهج‌البلاغه‌/ 957.
18- مناقب‌، 2/98.
19- همان‌/ 72.
20- عوالی‌ اللئالی‌، 2/343،ح‌5.
21- فروع‌ كافی‌، 7/188-189.
22- نهج‌البلاغه‌/ 886.
23- همان‌/ 52.
24- وسائل‌الشیعة‌، 11/49.
25- غررالحكم‌/ 30؛ الحیاة‌، 6/404.
26- نهج‌البلاغه‌/ 1304.
27- همان‌/ 121.
28- همان‌/ 1200.
29- كافی‌، 8/32.
30- نهج‌البلاغه‌/ 1137.
31- نهج‌البلاغه‌/ 1184.
32- مناقب‌، 2/112.
33- تحف‌العقول‌/ 130، چاپ‌ بیروت‌.
34- مستدرك‌ نهج‌البلاغه‌/ 111، تألیف‌ علاّمه‌ شیخ‌ هادی‌ كاشف‌الغطاء نجفی‌.
35- نهج‌البلاغه‌، عهدنامه‌.
36- همان‌.
37- همان‌.
پنج شنبه 25/9/1389 - 2:1
اهل بیت

نور عطیه‏اى است گرانبها كه از دیرباز بشر در اندیشه كشف ماهیت آن بوده است و بااندیشیدن و بهره جستن از خرد خویش این هدف را دنبال كرده است. فیزیكدانان ودانشوران جوامع مختلف كه با دید علمى بدین‏گونه امور مى‏نگرند، با جویایى ویژه‏اى به‏تحقیق و مطالعه و آزمایش آن مشغول بودند و سرانجام به این نتیجه رسیدند كه «نور ازذرات بسیار كوچكى تشكیل شده است كه از یك منبع نورانى به بیرون مى‏تراود و منتشرمى‏شود.» (1)
پس از گذشت دویست‏سال، در قرن نوزدهم میلادى، نظریه «موجى بودن نور بر ذره‏اى‏بودن آن غلبه كرد و فصلى تازه در جهان دانش گشود.» (2) بحث در این كه نور ذره‏اى است‏یا موجى، و یا آن را همچون پرتوهایى بنگریم كه از سرچشمه مولد نور به خط راست انتشارمى‏یابند، در این مقال نمى‏گنجد. اما مى‏دانیم نور، بخصوص نور خورشید كه حامل انرژى ونیرویى غیرقابل تصور است، یكى از حیاتى‏ترین نیازهاى ما و دیگر موجودات است كه به‏كار گرفتن آن احتیاج به وجود دستگاههاى پیچیده و دانش فیزیك ندارد و قادر است‏میلیونها سال ما را از «نیروى سالم و پاك و بى‏خطر» (3) بهره‏مند گرداند. و به دلیل آن كه‏«انرژى نورانى قابل تبدیل به انواع دیگر انرژیها» «الكتریكى، گرمایى، شیمیایى‏» (4) است‏و بالعكس، ارباب نظر «باد و باران، جزر و مد دریاها، حیات موجودات زنده برى و بحرى،گیاهان روى زمین، غذاى ما و دیگر زندگان، حتى فسیلى كه مواد سوختى از آن تامین‏مى‏گردد» (5) همه را زاییده این چشمه نورانى مى‏دانند، بجز اینها نور در دیدن و تشخیص‏رنگ اجسام نقش اساسى دارد. درست است، كه قوه بینایى وجود یك شى‏ء را در زمانى‏كوتاه احساس مى‏كند; اما باید توجه داشت كه همین امر بظاهر ساده، پس از طى یك سلسله‏فعل و انفعالات حیرت‏آور صورت مى‏گیرد. یعنى به اندازه ذرات جسم ذرات نور بر آن‏مى‏تابد، به همان نسبت نور منعكس شده این نور به وسیله 132 میلیون (6) سلول حساس كه‏هر كدام با رشته‏اى به عصب باصره متصلند، به مغز منتقل مى‏شود» (7) در چنین شرایطى‏است كه جسم دیده مى‏شود. كاربرد انرژى نورانى به آنچه یادآورى شد، منحصر نیست;بلكه هم اكنون از نتیجه پژوهشها و آزمایشهایى كه در مورد اجسام و منابع نورانى و خواص‏و نحوه انتشار ذرات و امواج انجام شده است، در علم و صنعت و بالاخره هنر عكاسى وفیلمسازى و تلویزیون بهره‏بردارى مى‏شود» (8) .
با اشاره به پاره‏اى از ارزشهاى نور در زندگى به این نتیجه مى‏رسیم كه چنانچه حضرت‏بارى به منبع عظیم خورشید و نور آن سوگند یاد مى‏كند; «والشمس وضحیها» (شمس/1) به‏سبب نقش مهم و رابطه نزدیك آن در همه شؤون زندگى بوده است. بنابر آنچه گذشت، نورصورتى از انرژى است كه در صحنه زندگى حضور زنده و فعالى دارد. و چون بررسى‏جنبه‏هاى گوناگون آن مجال بیشترى مى‏طلبد، لذا تنها یكى از ابعاد آن از نظر قرآن، تفسیر ودیگر منابع اسلامى بررسى مى‏شود.
كلمه‏نور 43 بار به صورت زیر در قرآن كریم آمده است:
النور (24 بار)، نورا (9 بار)، نوركم (1 بار)، نورنا (1 بار)، نوره (4 بار)، ونورهم (4بار)و هر یك، در آیات مربوط به مناسبتهاى گوناگون معانى ویژه‏اى یافته است «گاهى، از كلمه‏نور، پیامبران الهى مورد نظر بوده است; زمانى كتابهاى آسمانى; و پس از آنها خداوند نام‏شهیدان را به میان آورده است و بصراحت مى‏فرماید كه آنان در پیشگاه خدا از پاداش و نوربهره‏مند هستند. [والشهداء عندربهم لهم اجرهم و نورهم (سوره حدید /19)] و در(سوره‏صف/8) و (سوره توبه /32) نیز خداوند درباره آنان مى‏فرماید: مى‏خواهند نور خد را (با آن همه درخشندگى و عظمت) با دهنهاى (كوچك) خود خاموش كنند!». (9)
اگر قرآن بصراحت از پیامبران به نور خدا تعبیر مى‏كند، به این دلیل است كه نفوس آماده‏آنان، نور الهى و شعله ابدى را به صورت وحى اقتباس كرده‏اند و كسانى را كه در معرض‏تابش آن قرار مى‏گیرند، به راه مى‏اندازد و هدف و مسیر زندگى را برایشان روشن مى‏سازدو پیروان راستین را به مقام قرب و رستگارى مى‏رساند.
همچنین شهدا را از این جهت نور تلقى مى‏كند كه «آنان چون ذره‏اى نورانى به سوى‏خورشید صعود مى‏كنند و به دعوت خدا در یورش بردن بر طاغوت لبیك مى‏گویند و سفینه‏نجات را بر موج سرخ شهادت خویش به سوى كمال مى‏رانند». (10) راه خدا راه نور است، راه‏تكامل است و براى موحدان، تنها نقطه اتكا و سرچشمه نور افشان، خداست. «الله‏نورالسموات والارض مثل نوره كمشكواة فیها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كانهاكوكب درى یوقد من شجرة مباركة زیتونة لاشرقیة ولاغربیة...» (نور/35) خداست كه به‏همه وجود معنى و روشنایى مى‏بخشد. اگر خدا به كسى نور ندهد بى‏نور خواهد ماند «ومن‏لم یجعل الله له نورا فماله من نور» (نور/40) فقط افراد قابل و مستعدند كه از نور هدایت وایمان بهره‏مند مى‏شوند. «خدا هر كس را كه بخواهد به نور خود رهبرى مى‏كند» (نور /35) واز آن منبع فیاض است كه همه خوبیها و هستیها نازل مى‏شود. «و تنها در مقام قرب الهى وتعلق به نور عظمت ربانى است كه انسان حقیقت‏خود و همه عوالم هستى را قائم به ذات‏اقدس الهى مشاهده مى‏كند». (11)
در آیه « الله نور السموات...» منظور از این نور، نور ظاهرى و محسوس نیست كه اثر آن‏با تغییر شرایط خاصى نقصان پیدا كند بلكه آن رمزى از وجود حق است و موضوعى است‏معنوى، باطنى و معقول كه خداوند براى درك عامه مردم به محسوس مثل زده است. دردنباله آیه، سخن از مشكات زجاجه، مصباح است كه هم روشن است و هم روشنگر غیر خودكه فروغ و درخشش آنها از منبع و نیروى روشنایى بخش شجره مباركه زیتونه است «یوقدمن شجرة مباركة زیتونة‏» (نور /35) كه حاوى تصاویر عینى براى تجسم مفاهیم بلندروحانى است.
از آنجا كه شجره مباركه زیتونه موضوع اصلى این مقاله است; با ذكر گوشه‏اى از باورهاو اعتقادات اقوام و پیروان ادیان مختلف به بررسى آن مى‏پردازیم. درخت در نظر اقوام وملل مختلف جایگاهى والا دارد. بنابر اساطیر و افسانه‏هاى كهن، آنان براى برخى، اثرات‏معجزه‏آسایى قائل بودند از جمله: درخت را وسیله شناخت زندگى و دستیابى به دانش وحیات جاودانى و درمان همه بیماریها مى‏دانستند و به سبب شباهت مراحل زندگى‏اش به‏انسان، آن را مظهر قدرت خداوندى مى‏خواندند و بالاخره در نظر ادیان مختلف درخت‏مظهر لطف و صفا و منشا سرور و شادى تلقى شده است‏بویژه در فرهنگ اسلامى، كه به‏كاشتن و نگهدارى و بهره‏بردارى درست از آن تاكید زیادى شده و ارزش و احترام خاصى‏دارد. براى آشنایى بیشتر توجه علاقه‏مندان را به مطالعه مقالاتى كه در این زمینه نوشته‏شده است، جلب مى‏كنیم. (12)
اما درباره شجره مباركه زیتونه، زبان قرآن، تفاسیر و احادیث و دیگر منابع اسلامى‏بدین‏گونه است: در قرآن كریم، از این شجره پربركت‏به صورتهاى زیر یاد شده است:الزیتون (انعام /99، 141)، (نحل /11)، (التین/1)، زیتونا (عبس/29)، زیتونة (نور/35) ودر آیه (و شجرة تخرج من طور سیناء تنبت‏بالدهن...(مؤمنون /20) دهن به قرینه‏«طور سینا» روغن زیتون است.
زیتون درختى است پرثمر كه براى نخستین بار در طور سینا رویید. «آن درختى است كه‏پس از توفان نوح پدید آمد. و كوه طور اولین كوهى است كه زیتون رویانید» (13) زیتون وقتى‏از آفتاب و سایه كافى بهره‏مند گردد، پرورده شده و طعمى مطبوع مى‏یابد. گفته‏اند منبت اودر شام و بیت‏المقدس است و هفتاد پیغامبر به او تبرك كرده‏اند، منهم ابراهیم -(ع). (14) زیتون چون در مساله روشنایى و تغذیه سهم بسزایى دارد «و شجرة تخرج من طور سیناءتنبت‏بالدهن و صبغ للآكلین‏» (مؤمنون/20) «بسیارى ملل آن را كنایه از هوش و خردمى‏دانند. عمر آن به هزار سال مى‏رسد. این درخت مانند بناى محكم و استوار است، زن ازآن ارث مى‏برد و از زمین زیتون‏دار زیانى به وى نمى‏رسد. چوب آن بسیار محكم و ظریف‏است‏و در نجاریهاى ظریف مورد استفاده قرار مى‏گیرد.» (15) روغن زیتون داراى خواص‏بسیار است «آنچه از زیتون رسیده گیرند، زیت عذب نامند كه سریع‏الانتشار بر سطح بدن‏است. چون شش سال بر او بگذرد زیت عتیق نامند كه گرم و محلل و ملین طبع و بشره‏است... و مانع خمود اعضا و رافع ضرر سرماست... روغن زیتون نارسیده آن معتدل وقابض است... مانع ادرار، عرق و مفتح سدد و قاطع عفونت و مقوى اعضاست ... آنچه ازهفت‏سال بگذرد، بهتر از روغن بلسان دانسته‏اند». (16)
اندامهاى دیگر این درخت ویژگیهاى خاصى دارد كه آن را از سایر درختان متمایزساخته است. انبوهى شاخه‏ها، سرسبزى و كثرت برگها، شكوفه‏ها و میوه‏ها; تناورى ومحكمى ساقه و سختى میوه و ریشه‏هاى عمیق آن بخشى از اختصاصاتش محسوب مى‏شود.به همین دلیل قدما ضرب‏المثلى دارند كه: «هر كه درخت زیتون بكارد، نوه‏اش را به ثروت‏مى‏رساند» ساقه و برگ زیتون پیش از دوره مسیح نشانه صلح بوده است. در یونان قدیم برسر برنده مسابقات المپیك تاجى از برگ زیتون مى‏گذاشتند بنابر صریح آیه قرآن چون‏درخت مباركى است، گفته‏اند: كه نشاننده درخت زیتون باید پرهیزگار و زاهد باشد تا از آن‏ثمره بسیار به دست آورد». (17)
هدف از ذكر آنچه به بعد مادى و ظاهرى درخت و ثمره پربهاى آن مربوط مى‏شود،آشنایى خواننده است‏با برخى از ویژگیها، ارزشها و جایگاه خاص آن در قرآن و منابع‏اسلامى تا ذهن وى براى دریافت‏حقایق و رمز و راز شگفت‏انگیز كلام الهى آماده گردد و ازاشارتى به بشارتى رسد. «شجره مباركه زیتونه‏». در روایات ائمه علیهم السلام و تفاسیر، تفسیرهاى‏گوناگونى شده است و خواهیم دید كه چگونه با مشكات، مصباح و زجاجه مرتبط است. دراین مقاله به عنوان نمونه به مجملى از آن اكتفا مى‏كنیم:
صاحب تفسیر القمى در تفسیر شجره مباركه زیتونه به استناد حدیثى از امام صادق(ع)،ابراهیم خلیل را منشا نور نبوت، ولایت و هدایت ذكر مى‏كند كه از طریق صاحبان ولایت‏برقلوب كسانى كه از روى صدق طینت و خلوص نیت مستعد دریافت این نور هستند، مى‏تابد.كه «یوقد من ابراهیم علیه و على نبینا و آله السلام‏» «یهدى الله للائمة من یشاء ان یدخله فى‏نور ولایتهم مخلصا». و بنا به روایت «مشكات‏» و «مصباح المصباح‏» به فاطمه، بزرگ‏بانوى جهان اسلام و دو فرزند ارجمندش حسن و حسین (ع) تفسیر شده است. اگرفاطمه سلام‏الله علیها در میان زنان روى زمین به ستاره درخشان تفسیر شده «كانها كوكب‏درى‏» (18) بجاست; زیرا وى در پیشگاه حضرت ربوبى به قدرى عزیز است كه بر طبق‏روایت، محمد(ص) و على(ع) بخاطر فاطمه(سلام‏الله علیها) آفریده شدند: «عن‏الله تبارك وتعالى، یا احمد: لولاك لما خلقت الافلاك و لولاعلى لما خلقتك و لولا فاطمة لما خلقتكما» (19) از آنجا كه تفسیر جمله‏ها و عبارتها در آیه مورد بحث‏حول محور فیاض حقیقى وواسطه‏هاى فیض دور مى‏زند; ارائه تفسیر بخشى از آیه بدون توجه به بخشهاى دیگر،ممكن است‏به مفهوم كلى پیام خللى وارد آورد، بدین سبب تفسیر اجزاى دیگر آیه‏بضرورت آورده مى‏شود. از طرفى در منابع اسلامى تفسیر مبسوط و صریحى از شجره‏مباركه كمتر مشاهده مى‏شود كه نمونه‏اى از تفسیر القمى ذكر مى‏شود: تفسیر آیه «الله نورالسموات...» از حضرت رضا(ع) درخواست مى‏شود. حضرت در پاسخ مى‏فرمایند: «اما بعدفان محمدا كان امین‏الله فى خلقه...» چون درگذشت ما اهل بیت، وارث او هستیم فنحن امناءالله فى ارضه عندنا علم المنایا و البلایا... ما نور هدایت هستیم براى كسانى كه از ما پیروى‏كنند «فنحن المشكوة فیها مصباح‏» المصباح، محمد رسول‏الله(ص) دنباله آیه كه شجره‏مباركه زیتونه را نیز شامل است، با ذكر «لا دعیة و لامنكرة‏» بدون تفسیر، پایان یافته است وجمله بعد را به «قرآن‏» و در جمله «نور على نور» نور را به على (ع) تفسیر فرموده‏اند:«فالنور» على (ع) «یهدى الله لولایتنا من احب‏» (20) .
در تفسیر روض الجنان و روح الجنان: اهل معانى، درخت مبارك را درخت وحى،«مصباح‏» را قرآن، «زجاجه‏» را دل مؤمن، و «مشكات‏» را ذهن و زبان وى گفته‏اند و «مثل‏قرآن را در دل مؤمن همچون چراغى دانسته‏اند كه به روشنایى او منتفع شوند و از او چراغهاافروزند بى آن كه در او نقصانى بود» همان جا اجزاى آیه مورد نظر و مقصود از «مثل‏» بدین‏گونه هم بیان شده است: «این مثلى است كه خداى تعالى بزد براى رسولش، اما مشكات‏سنت اوست و زجاجه دل اوست و چراغ كه در اوست، نور نبوت است و درخت مبارك‏درخت زیتون است... و به آشكار شدن كار محمد(ص) ادامه مى‏یابد». (21)
در تفسیر گازرنیز به شیوه تفسیر القمى، تاویل یا تفسیرى از آن درخت نشده است، امابرطبق روایت از امام محمد باقر (ع) مصباح، نور علم و حكمت تفسیر شده است كه از سوى‏حضرت بارى تعالى بر قلب محمد (ص) تجلى كرده است و زجاجه، قلب على مرتضى(ع)،مركز دریافت و نشر آن ودیعه الهى است و بالاخره «امامى مؤید به نور علم و حكمت‏بر اثرامامى از آل محمد، تا قیامت كه خداى تعالى [به این نور،] هدایت كند آن را كه خواهد». (22) پس سخن از نور علم و حكمت و ایمان و هدایت است كه برگزیدگان و شایستگان امت مامورنشر علم و ارشاد مردم و تنویر قلوب رهروان طریق حق هستند و در آیه مورد نظر هدف بیان‏این حقیقت است و تبیین وسیله حفاظت آن، كه قرآن این معنى را در چند كلمه مشكات،مصباح زجاجه و شجره زیتونه (یك مجموعه) به صورت ملموس بیان كرده است. و ارباب‏لغت آنها را به گونه زیر توضیح داده‏اند: مشكات (فانوس) محفظه‏اى است مركب ازدیواره‏هاى شفاف كه از خاموشى و انحراف نور چراغ (مصباح) فتیله‏اى درون آن جلوگیرى‏مى‏كند. این چراغ با كسب انرژى از منبع مولد نور (روغن و...) پیرامون خود را منورمى‏سازد. مى‏دانیم كه روغن مایه فروزندگى و نورافشانى است و در واقع پایندگى آن به‏وجود روغن بستگى دارد. وقتى از فانوس و چراغ سخن به میان مى‏آید، مراد تمام این‏مجموعه است زیرا اجزاء به هم وابسته است‏بخصوص روغن، كه منشا نور و اساسى‏ترین‏جزء آن به شمار مى‏آید و اگر به روغن اشاره نشود، بدین معنى نیست كه چراغ بدون روغن‏نیز روشنایى‏بخش است، بلكه كلمه چراغ متضمن روغن نیز هست. بنابراین اگر در برخى ازتفاسیر، «شجره مباركه زیتونه‏» تفسیر نشده خللى به جوهر اصلى پیام وارد نساخته است.
تفسیر صافى ضمن روایتى از امام محمد باقر(ع) ابراهیم (ع) را اصل شجره مباركه‏زیتونه دانسته است، كه نور ولایت و ایمان از باطن مطهرش به پیشوایان پس از خود افاضه‏شده است; به عنوان سند آیه زیر را ذكر مى‏كند: «ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم وآل عمران على العالمین ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم‏» (آل عمران 33-34) همان جابا آوردن روایت دیگرى از امام صادق(ع)، شجره مباركه، به مؤمن تعبیر و تفسیر شده است‏«قال الشجرة المؤمن‏». (23)
در تفسیرى دیگر بنابر روایتى از امام صادق(ع) ابراهیم را مؤسس آیین و راه كمال وارزش انسانى دانسته كه با دایت‏خاص خود سبب برترى، صفا و روشنى نوع انسان‏مى‏شود «یوقد من ابراهیم (ع)» «و آنان كه درد دین دارند و با نیت پاك بخواهند از نورفراگیر ولایت‏برخوردار شوند به شرط پیروى از دستورات، بهره‏مند مى‏گردند». (24) درروایتى دیگر از امام صادق(ع) آمده است كه: «مشكات‏» سینه مطهر محمد(ص) است كه‏به نور علم (نبوت) منور مى‏گردد و قلب على(ع) با دریافت این نور صفا مى‏یابد و «شجره‏مباركه زیتونه‏» وجود مبارك امیرالمؤمنین على‏بن ابى‏طالب (ع) است كه قلبش با ارتباطبه منشا وحى، سرچشمه خیرات گشته آن را به ذریات شایسته خود یكى پس از دیگرى‏منتقل مى‏كند». (25)
در تفسیر برهان نیز آمده است كه: جابربن عبدالله انصارى در مسجد كوفه حضورمولایش على (ع) مى‏رسد وى را متبسم مى‏بیند. سبب را جستجو مى‏كند چنین پاسخ‏مى‏شنود: «فقال عجبت لمن یقرا هذه الآیة و لم یعرفها حق معرفتها» و آیه «الله نورالسموات‏و الارض...» را تلاوت مى‏كند. پس از تفسیر مشكات به محمد مصطفى(ص) و معرفى خودبا جمله نورانى «انا المصباح‏»، اجزاء دیگر آیه را به یازده فرزند ارجمندش تاویل و تفسیرمى‏كند بدین گونه: «فى زجاجة‏» الحسن و الحسین جزء دیگر على‏بن الحسین «یوقد من‏شجرة مباركة‏» محمدبن على «زیتونة‏» جعفربن محمد «لاشرقیة‏» موسى‏بن جعفر «ولاغربیة‏» على‏بن موسى «یكاد زیتها یضیئى‏» محمدبن على و عبارتهاى دیگر به همین‏ترتیب ادامه مى‏یابد تا مى‏رسد به آخرین بخش آیه «یهدى الله لنوره من یشاء» كه به القائم‏المهدى(ع) تفسیر مى‏فرمایند». (26)
اما صاحب تفسیر مجمع‏البیان آن را درختى از بوستان معرفت دانسته است كه ثمره‏پربركت تقوى، خشنودى حق، عترت، هدایت و ایمان... را به ارمغان مى‏آورد. درخت‏پربارى كه دور ركن عمده نبوت و امامت، اصل و فرع آن است، تنزیل و تاویل شاخ و برگ‏آن را تشكیل مى‏دهد و جبرئیل و میكائیل هم از آن مراقبت مى‏كنند، این تشبیه معقول به‏محسوس بدین معنى است كه مقام نبوت و امامت‏حقایقى را كه از طریق وحى و الهام‏دریافت كردند از راه سعادت امت و تحقق ارزشهاى بلند انسانى صرف كردند. و در نشراندیشه اسلامى و مذهبى گامهاى مؤثرى برداشتند كه آثار آن در عصر حاضر مشهود است.روشن است‏یك درخت هنگامى استوار، سرسبز و ثمربخش است كه از طریق ریشه نیرومندخود، پنجه در اعماق فرو برد و برحسب رسالتى كه دارد با شرایط نامساعد دست و پنچه نرم‏كند و اندوخته‏ها و دریافتهاى خود را بدون هیچ قید و شرطى به سایر اجزا منتقل كند تا آنهانیز به صورتى دیگر ذخیره‏هاى خود را به زندگان هدیه كنند. در بخش دیگر، سخن از ایمان‏استوار و ثبوت عقیده و اخلاص مؤمنان به ساحت مقدس خداى یگانه است و ذكر مقامهاى:شكر، صبر، عدل و صدق كه همه این صفتها، جایگاه رفیع آنان را در جامعه بخوبى مشخص‏مى‏كند: «ان اعطى شكر و ان ابتلى صبر و ان حكم عدل و اذقال صدق فهو فى سایر الناس‏كالرجل الحى یمشى بین القبور». (27)
علامه طباطبایى درخت زیتون را مظهر درخشندگى و روشنایى مشكات كه هم روشن‏است و هم روشنگر، ذكر كرده است و چنین ادامه مى‏دهد «با آن كه نه شرقیست و نه غربى،شرق و غرب جهان بدان فروزان است و بى‏آن كه آتشى زیت آن را برافروزد خود بخودجهانى را روشن مى‏كند» (28) خداوند خواسته است‏با زبانى مناسب با سطح فكر ما این‏حقیقت را بیان كند; كه جهان و هر چه در آن است از یك منبع، نیرو و انرژى مى‏گیرد.
در تفسیر نمونه «شجره مباركه زیتونه: نور الهى، نور وحى، وحى الهى ذكر شده است.نورى كه بر قلب مستعد و آماده مؤمن آگاه به حقیقت كلام الهى مى‏تابد و به آن نورانیت‏مى‏بخشد. این نور زمانى سراسر وجود او را دربرمى‏گیرد كه صفا و شفافیت آن از هر گونه‏آلودگیها، انحرافها، تعصبها، بدعتها و خرافه‏ها بركنار باشد و در صورتى كه این نور بادریافتهاى اندیشه و خرد بیامیزد، ایمان مؤمنان ، شعله‏ورتر و پربارتر مى‏گردد. و همه‏نیروهاى ایشان را به راه پرنور و فروغ حق و حقیقت، هدایت مى‏كند. «شجره مباركه زیتونه‏همان وحى الهى است كه عصاره آن در نهایت صفا و پاكى است...». (29)
عرفا و برخى از فلاسفه در ارتباط با شجره مباركه تعبیرات لطیفى یافته و در آثارشان‏آورده‏اند:
عین القضات همدانى شجره زیتونه، سدرة‏المنتهى و درخت طوبى را حقیقتى واحدمى‏داند و با ذكر مثالى آن را چنین توضیح مى‏دهد: «اى دوست آب را چند نام است: به تازى‏«ماء» خوانند و به پارسى «آب‏» خوانند و چیزى باشد كه به ده زبان ده نام دارد، اسماء بسیارباشد، اما عین و مسمى یكى باشد. دریغا باش تا درخت طوبى را بینى، آنگاه بدانى كه‏درخت «سدرة‏المنتهى‏» كدام است و «زیتونه‏» باز كدام باشد. «ابیت عند ربى‏» باشد. اصل‏این همه یكى باشد... هر كه این درخت صمدى را بدید و از وى روغن زیت چشید، او را ازخود چنان بستاند كه ازل نزد او ابد باشد، و ابد ازل نماید... پس ازل، آمدن محمد(ص) باشداز خدا به خلق و ابد، عبارت باشد از شدن محمد با خدا». (30)
روزبهان بقلى ذكر خدا را منشا همه خوبیها، نیكیها و فضیلتها دانسته است و انس به حق‏را موجب اتصال به سرچشمه فیاض حقیقى تلقى كرده است: «هر كه جمال ذكر بر او روى‏نماید، قندیل مصباح ازل شود». (31) در چنین حال و شرایطى است كه به صفتهاى زیر مزین‏مى‏شود: «كلامه نور و علمه نور و مدخله نور و مخرجه نور و مصیره الى نور یوم‏القیامة‏». (32) روزبهان در جاى دیگر به منبع فروغ قندیل ازل بدین‏گونه اشاره مى‏كند: چون‏روغن قدس، قندیل ازل برافروزد، از نم بیگانه معرفت و عرفان، بر آن قندیل هیچ نگذارد.آن كه بانگ مرغ «الست‏» بشنید و معشوق بى مثل را بى جبلت التباس بدید، درترى و تردامنى خودبینى كى ماند؟» (33)
شیخ محمود شبسترى. صفات را مظهر پرتو افشانى نور چراغ دل تاویل كرده است:
نفس و عقل چون زجاجه و مشكات دل چو مصباح و نور او ز صفات خانه‏اى كاندروست این قندیل تن انسان بود بدین تاویل (34)
در كشف الحقایق آفریده و آفریدگار یا ظاهر و باطن جهان آفرینش یا وجود انسان; به‏چراغ و مشكات یا شمع و آینه مثل زده شده است، یعنى همان گونه كه نورانیت عالم وجودبستگى به درجه نورافشانى منبع نور ظاهرى دارد جلوه و جلاى وجود آدمى نیز به نیروى‏باطن و قدرت معنوى وابسته است «و باطن عالم كه خداى خلقست‏به مثابه چراغ است وظاهر كه خلق خداى است‏به مثابه مشكات... این است معنى ... الله نورالسموات والارض...» (35) و در جاى دیگر ضمن اشاره به پنج روح قدسى، انسانى، نفسانى، حیوانى وطبیعى انسان، هر یك از اجزاى تركیبى قندیل را همانند یكى از آنها معرفى مى‏كند: «روح‏قدسى به مثابه نار است و روح انسانى به مثابه روغن و روحى نفسانى به مثابه فتیله، روح‏حیوانى به مثابه زجاجه است و روح طبیعى به مثابه مشكات، این است معنى آیه...» (36)
عزیزالدین نسفى تابندگى وجود آدمى را به روح نفسانى نسبت داده و آن را به نورحاصل از فروزندگى روغن همانند كرده است و مى‏گوید «چون نار كه روح انسانى است‏به‏روغن كه روح نفسانى است پیوست «نور على نور» باشد و چون نورالله به روح انسانى‏پیوست نور نور نور باشد». (37) و در جاى دیگر نفوس را در انسان كبیر منشا این نور ذكركرده است: «در انسان كبیر اجسام به مثابت مشكات است و روح نباتات به مثابت زجاجه‏است و روح حیوانات به مثابت فتیله است و نفوس كه ملائكه روحانى‏اند به مثابت روغن‏است و عقول كه ملائكه كروبى‏اند و مثابت نار...». (38)
اما با توجه به عبارتهاى زیر و تركیبهاى نور عقل و نار عشق و صفتهاى مربوط،درمى‏یابیم كه مبدا روشنایى و ماخذ دریافتها و شناختها، نور عقل است كه براى تجسم این‏معنى به نتیجه روشنى بخش روغن زیتون در زدودن تاریكیها تشبیه شده است. «اما نتواندنور عقل بى‏نار عشق تمام خانه را روشن گرداند و چون نار عشق به نور عقل پیوندد;«نورعلى نور» شود... تمام خانه روشن گردد. نور اول نور عقل است و نور دوم نور عشق‏است و نور سیم كه «یهدى الله لنوره من یشاء» نور تمكین است ... كه نور، هستى‏بخش است‏و نار، هستى‏سوز... چون به آتش عشق هستى تو بسوزد و تمام یست‏شود، آن گاه یك‏وجود ماند و آن وجود خداى تعالى است‏». (39)
شیخ اشراق فكر و اندیشه را شجره‏مباركه مى‏داند اما نه هر فكرى. فكرى كه با ارتباط به‏امور روحانى و معنوى و معارف حقیقى مانند یك درخت‏شاخه و برگ بگستراند و به‏محصول یقین بارور گردد... «و روغن معقولات را مستعد قبول فیض الهى گرداند و چراغ‏یقین برافروزد و آتش مقام سكینه در نفس شعله‏ور سازد... وى با اشاره به آیه‏«یوقد من‏شجرة مباركة زیتونة...»... مى‏گوید این درخت‏به عینه درخت موسى است كه از آن در بقعه‏مباركه ندا شنید; ضمن امیدوارى خود، هر طالب و محب و متصل را، به لطف و عنایت‏حق‏امیدوار ساخت‏». (40)
در تفسیر كشف‏الاسرار نفس و دل صافى و صیقلى بنده مؤمن به مجموعه نورانى‏مشكات مثل زده شده «از روى اشارت مى‏گوید: تا چراغ ایمان در دل مؤمن است‏باطن وى‏به معرفت و ظاهر وى به خدمت آراسته و روشن است. راه شیطان به وى فرو بسته و ازوساوس وى باز رسته‏». (41)
صاحب مرصاد العباد، روغن روح را كه محصول شجره مباركه «من روحى‏» (ص/72)است، مظهر نورانیت جسد كثیف كدر آدم دانسته است و چنین تحلیل مى‏كند: «پس حكمت‏بى‏نهایت و قدرت بى‏غایت آن (خداوندى) اقتضا كرد كه در وقت تخمیر طینت آدم... درباطن آدم كه گنجینه خانه غیب بود، دلى زجاجه صفت‏بسازد، لطیفى در غایت صفا و آن رااندر مشكات جسد كدر نهد و در میان زجاجه دل، مصباحى سازد كه «المصباح فى زجاجه‏»و آن را سر گویند و فتیله خفى در آن مصباح نهد; پس روغن روح را كه از شجره مباركه‏«من روحى‏» گرفته است... در زجاجه دل كرد... از غایت نورانیت نور روغن روح، زجاجه‏دل، به كمال نورانیت «الزجاجة كانها كوكب درى‏» (نور/35) رسید عكس آن نورانیت اززجاجه بر هواى اندرون مشكات افتاد آن را منور كرد، ... كه آن را نورانیت عقل خواندند،هواى اندرون مشكات را ... قواى بشرى گفتند. پرتوى كه از اندرون مشكات به روزنهابرون آمد، آن را حواس بیرونى و درونى نام نهادند. و تا این اسباب و آلات مدركات بر این‏وجه به كمال نرسید، سر «كنت كنزا مخفیا» آشكار نشد» (42)
در شرح منظومه از آشكار شدن ثمره و نتیجه مطالب به وسیله فكر و اندیشه سخن رفته‏است كه بر اثر تنظیم یك سلسله مسائل معلوم، مجهولات حل و مقصود حاصل مى‏شود وچون نیروى فكر چنین نقشى را داراست لذا «نیروى فكر و اندیشه را به درخت زیتون وآتش رخشنده را به عقل فعال نسبت داده‏اند، بعضى اهل الله آیه مباركه «الله نورالسموات...»را به انوار آفاقى تاویل نموده هر یك از عوالم ناسوت، ملكوت، جبروت و لاهوت را به‏ترتیب همانند: مشكات، زجاجه، مصباح و «نور على نور» دانسته‏اند و بالاخره عالم لاهوت(حضرت احدیت) را به اعتبار مفاهیم اسماء الحسنى و صفات الهیه، روح شجره زیتونه وسدرة‏المنتهى و برزخیة الكبرى نامیده‏اند. زیرا عالم جبروت و ملكوت و ناسوت فرع‏شاخه‏هاى آن مى‏باشند». (43)
پس اگر عرفا فكر را نتیجه ذكر دانسته كه به واسطه توجه در آثار صنع خداوند حاصل‏مى‏شود. و اندیشیدن در آیات الهى و نعمتها، وعده‏ها و وعیدهاى او را سبب افزایش‏معرفت، محبت، رغبت‏به طاعت و ترس مى‏دانند بجاست‏». (44)
حاجى اسرار در شرح مثنوى نور كوكب درى را به قلب منور تاویل كرده است كه ازدرخت مبارك زیتونى افروخته مى‏شود. مى‏گوید: هیچ یك از دو عالم معنى و ارواح، صورو اشباح، حجاب آن نبوده بلكه «همه مجلا و مملو از نور و بهاى اویند» (45) و در شرح اسماءالحسنى آمده است كه: اهل عرفان نفس را به شجره مباركه زیتونه مثل مى‏زنند و به دلیل‏اهمیت و مقام خاصى كه انسان داراست «لازدیاد رتبة الانسان و بركته بها» از انتساب آن به‏عالم ارواح و اجساد خوددارى مى‏كند.
شیخ الرئیس مى‏گوید: شجره مباركه زیتونه اشاره به فكر است و مشكات و دیگر اجزا:زجاجه، مصباح، نور على نور، عدم الشرقیة و الغربیة، زیت، و نار به ترتیب به «العقل‏الهیولایى، العقل بالملكة، العقل بالفعل، العقل المستفاد، الفكر، عدم الجربزة و البلاهة،الحدس و العقل الفعال‏» (46) اشاره دارد.
در جایى دیگر روح را زیتى از زیتون عرش الهى (عالم مجردات) دانسته‏اند كه خداوندآن را در شیشه وجود انسان نهاده و در كالبد خاكى او دمیده و بدین وسیله شعور انسان،شفافیت و فروزندگى پیدا كرده است و این معنى چنین دنبال شده است: «گویا هر گونه‏شعورى كه در كاینات موجود است، همه اشعه و پرتوهاى آن نورى است كه بر آسمانها وزمین تافته و مى‏تابد كه انسان شفافترین فانوس و روشنترین آینه آن نور است‏». (47)
سخن از نور و درخشندگى قلبهاى پاك بندگان صالح حق است كه هر كدام به نسبت‏ظرفیت و استعداد خود از آن نور بهره‏مندند و «آیه نور»، به تابش نور حق از طریق‏حضرات معصومین‏علیهم السلام بر قلوب بندگان مستعد و شایسته حق اشاره دارد و چرا از طریق‏معصومین‏علیهم السلام افاضه مى‏شود؟ زیرا قلوب شریفه صاحبان ولایت مطلقه، مجالى و مظاهركامل نور حق است... و قدم به قدم این نور، طالب دردمند را از خطرها و لغزشها و ازجریانها و خسرانها مصون مى‏دارد». (48)
بنابر آنچه از تفاسیر و روایات ائمه اطهارعلیهم السلام و دیگر منابع به دست داده شد، مراد ازشجره مباركه زیتونه شیخ‏الانبیا حضرت ابراهیم(ع) است. كه سرچشمه فروزان نور نبوت،ولایت و هدایت معرفى شده است; آن حضرت مؤسس دین حنیف و هادى راه كمال و ارزش‏انسانى است كه با هدایت‏خاص خود و پیشوایان پس از خود سبب برترى، صفا و روشنى‏نوع انسان گردید. به تعبیر دیگر مراد، نور علم و حكمت و ایمان است كه قلب محمدمصطفى(ص) فاطمه سلام الله علیها و على مرتضى (ع) و یازده فرزند پاكنهادش مركزدریافت و نشر آن بوده‏اند. كسانى را كه درد دین دارند و با نیت پاك و ایمانى استواربخواهند از پرتو افشانى نور ولایت‏بهره‏مند شوند، به شرط پیروى و اطاعت‏به قدر استعداد، نورانیت مى‏یابند. و در صورتى كه این نور را با دریافتهاى خرد و اندیشه بیامیزند ایمانشان‏استوارتر و بارورتر مى‏شود و روحى تازه و نشاطى ویژه مى‏یابند و بر اساس رهنمود وهدایت آن نور، رابطه خود را با خدا و بندگان خدا تنظیم مى‏كنند. «و دلها را با نور صفا،صداقت، صمیمیت، محبت، غیرخواهى و خیرخواهى جلا مى‏دهند». (49)

پى‏نوشتها و مآخذ

1. طباطبایى، غلامرضا، فصلى در نور و رنگ، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ج‏2، 1366،ص‏25.
2. ریچارد واتریر، رابرت سلز، مبانى فیزیك نوین، ترجمه على اكبر بابائى و مهدى صفا، انتشارات‏دانشگاه تهران، چ اول، 1365، فصل 5، ص 203-242.
3. مجله دانشمند سال 13، فروردین، 1355، ص 66.
4. موحدى، مهندس ایرج، خورشید در خدمت‏خانواده، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس‏رضوى، 1367، مقدمه.
5.مجله دانشمند، سال 15، خرداد 1356، ص 25-24.
6. خورشید منبع انرژى و حیات، ص 129.
7. علامه طباطبایى، سید محمد حسین[دیگران]. نگاهى درباره دستگاه آفرینش، قم، پیام اسلام،ص‏130-153.
8. فصلى در نور و رنگ، ص 26-25.
9. نگاهى درباره دستگاه آفرینش، ص 150.
10. شریعتى، على، خودسازى انقلابى، مجموعه آثار 2، حسینیه ارشاد، ص 226.
11. مصباح یزدى، محمدتقى، خودشناسى براى خود سازى، قم، انتشارات در راه حق، بى‏تا، ص‏59.
12. مدرسى سید حسن، «سدرة‏المنتهى در فضاى فرهنگ ایران‏»، مجله مشكوة، شماره 29، سال 69،ص‏26، «زیر سایه طوبى‏» مشكوة، شماره 35، سال‏1371، ص 149.
13. خزاعى النیشابورى، حسین‏بن احمد. روض الجنان و روح‏الجنان، ج‏14، به تصحیح محمدجعفر یاحقى،و محمد مهدى ناصح، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، 1368، ص‏15.
14. همان كتاب، ج‏14، ص 147.
15. شعرانى، حاج میرزا ابوالحسن، نثر طوبى یا دائرة المعارف لغات قرآن مجید، ذیل حرف شین.
16. مؤمن حسینى طبیب، محمد. تحفه حكیم مؤمن، انتشارات بزرجمهرى (مصطفوى) چ افست، 1378،ص‏141.
17. رنگچى، غلامحسین، گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسى تا ابتداى دوره مغول، تهران،مؤسسه‏مطالعات وتحقیقات فرهنگى، 1372، ص‏10.
18. القمى ابى‏الحسن على‏بن ابراهیم، تفسیر القمى، به تصحیح سید طیب الموسوى الجزایرى، قم،دارالكتاب لاطباعة و النشر، بى‏تا، ص‏103.
19. الرحمانى، احمد. كشف الآلى لصالح بن عبدالوهاب بن العرندس، نشر البدر التحقیق، بى‏تا، ص‏9.
20. تفسیر القمى، ج‏2، نشر مكتبة الهدى، نجف، 1387، ص 105.
21. روض الجنان و روح الجنان، ج‏14، ص 150-149.
22. الجرجانى، ابوالمحاسن الحسین بن الحسن، تفسیر گازر، تصحیح و تعلیق میرجلال‏الدین ارموى، ج‏6،ص‏317.
23. فیض كاشانى، ملامحسن. تفسیر صافى، ج‏3، نشر مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت، بى‏تاصص‏435-436.
24. البحرانى، سیدهاشم الحسینى. البرهان فى تفسیر القرآن، ج‏3، قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان،بى‏تا، ص‏135.
25. همان كتاب، ص 134.
26. همان كتاب، ص‏137.
27. الطبرسى، الشیخ ابى‏على الفضل بن الحسن. مجمع البیان، ج‏7، تهران، كتابفروشى اسلامیه، ص 144.
28. علامه طباطبایى، سید محمد حسین، ولایتنامه، رسالة الولایة، ترجمه همایون همتى، چاپخانه سپهر،ص‏105-104.
29. مكارم شیرازى، ناصر [و دیگران]، تفسیر نمونه، ج‏14، نشر دارالكتب الاسلامیه، 1362، ص 479.
30. همدانى، عین‏القضات، تمهیدات، با مقدمه عفیف عسیران، كتابخانه‏منوچهرى، بى‏تا ص‏264-263.
31. بقلى شیرازى، شیخ روزبهان، شرح شطحیات، به تصحیح هنرى كربین، تهران، كتابخانه طهورى،1360، ص‏210.
32. مجمع البیان، ج‏7، كتابفروشى اسلامیه، ص 144.
33. شرح شطحیات، ص‏316.
34. شبسترى، شیخ محمود. مجموعه آثار شیخ محمود شبسترى، به تصحیح دكتر صمد موحد، كتابخانه‏طهورى، 1365، ص‏203.
35. نسفى، عبدالعزیزبن محمد. كشف الحقایق، به سعى احمد مهدوى دامغانى، تهران، بنگاه ترجمه و نشركتاب، چ‏2، 1359، ص‏155.
36. همان كتاب، ص‏73.
37. نسفى، عزیزالدین، كتاب الانسان الكامل، به تصحیح ماریژان موله، كتابخانه طهورى، 1362،ص‏31.
38. همان كتاب، ص 485.
39. كشف الحقایق، ص‏142.
40. سهروردى، شهاب‏الدین. مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج‏3، به تصحیح سید حسین نصر، تهران،مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372، ص‏188.
41. میبدى، ابوالفضل رشیدالدین، كشف الاسرار و عدة الابرار، ج‏6، به اهتمام على‏اصغر حكمت، چاپخانه‏موسوى، 1339، ص‏535.
42. شیخ رازى، نجم‏الدین. مرصادالعباد، به سعى حسین حسینى نعمة‏اللهى، تهران، كتابخانه سنایى،ص‏69.
43. زاهدى، زین‏الدین جعفر. شرح منظومه فارسى، ج‏3، چاپخانه مشهد، بى‏تا، صص‏180-181.
44. سجادى، سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات عرفانى، كتابخانه طهورى، 1370، ذیل حرف فا.
45. سبزوارى، حاج ملاهادى، شرح مثنوى اسرار، دفتر دوم، كتابخانه سنایى، بى‏تا، ص‏36.
46. سبزوارى، حاج ملاهادى، شرح اسماء الحسنى،قم، نشر مكتبة بصیرتى، بى‏تا، ص‏67-68.
47. سلجوقى، صلاح‏الدین، تجلى خدا در آفاق و انفس، كتابفروشى فضل، چاپ بزرجمهرى، 1363،ص‏366.
48. شجاعى، محمد، مقالات، ج‏3، طریق عملى تزكیه، تهران، سروش، 1372، ص‏110.
پنج شنبه 25/9/1389 - 1:58
قرآن
7ـ علت نامگذاری مكّه به «امّ القری»

الف: فخر رازی در تفسیر خود چنین می گوید: «انّما سمیّت بذلك اجلالاً لًها لانّ فیها البیت و مقام ابراهیم(ع) و العرب تسمی اصل كلّ شی اُمُّه.»
یعنی: «علت نامگذاری مكّه بدین اسم، در واقع نوعی تجلیل از مكّه مكرّمه است، زیرا خانه خدا و مقام ابراهیم(ع) در آن قرار دارد و عرب نیز ریشه هر چیزی را «امّ» می گوید.»
ب: ابن منظور در لسان العرب می نویسد: «انّما سمیّت بامّ القری لانّها قبلة جمیع الناس یؤموّنها.»
یعنی: «از آنجا كه مكّه قبله همه مردم است و بدان سو نماز می گذارند، «امّ القری» نامیده شد.
و خداوند متعال نیز از مكّه به امّ القری تعبیر نموده است.
«و كذلك اَوْحینا الیك قرآناً عربیّاً لِتنذرَ امّ القری و من حولها...»27
«و نیز قرآن را به زبان عربی بر تو نازل كردیم تا ام القری (مكّه) و ساكنان اطرافش را بیم دهی.»
و در آیه دیگر: «...لتنذر ام القری و من حولها...»28
«... تا با آن مردم امّ القری و مردم اطرافش را بیم دهی...»

8 ـ در بعضی از آیات از مكّه به لفظ «بَلَد»، تعبیر شده است.

«لا اقسم بهذاالبلد و انت حلّ بهذاالبلد»29
«قسم به این شهر، و تو در این شهر سكونت گزیده ای.»
«والتین و الزیتون و طور سینین و هذاالبلد الامین.»30
«سوگند به انجیر و زیتون، سوگند به طور مبارك، سوگند به این شهر ایمن.»
«در آیات 126 بقره، 35 ابراهیم نیز از مكّه به بَلَد تعبیر شده است.»

9 ـ در بخشی از آیات از مكّه به «بلدة» تعبیر شده است

«انما امرت اَن اعبد ربّ هذه البلدة الّذی حرّمها...»31
«جز این نیست كه به من فرمان داده اند كه پروردگار این شهر را كه خدا حرمتش نهاده، و همه چیز از آن اوست پرستش كنم.»

10 ـ تعبیـر از مكّـه به «حـرم امن»

«اَوَلم نمكّن لهم حرماً آمناً یجبی الیه ثمراتُ كلّ شی رزقاً منْ لدُنّا.»32
«آیا آنها را در حرمی امن جای نداده ایم كه هرگونه ثمرات در آن فراهم می شود و این رزقی است از جانب ما...»
«اَوَلَمْ یَروْا انّا جعلنا حرماً آمناً...»33
«آیا ندانسته اند كه حرم امن را جای مردم قرار دادیم، و حال آنكه مردم در اطرافشان، به اسارت ربوده می شوند.»

11 ـ چگونگی بوجود آمدن خانه كعبه

در صفحات قبل بطور فشرده اشاره كردیم كه ابراهیم(ع) بعد از ویران شدن خانه خدا، دوباره آن را ساخت. و همچنین اشاره كردیم: كه این خانه مقدّس قبل از ابراهیم(ع) و حتّی دو هزار سال قبل از آدم ابوالبشر، وجود داشته، و مردم گرداگرد آن طواف می كرده اند. و اكنون طبق وعده ای كه از قبل داده بودیم شرح بیشتری در این زمینه تقدیم می شود:
كیفیت ساختمانی خانه خدا، همانطور كه حضرت ابراهیم(ع) ساخته بود، تا مدّت زمانی باقی ماند تا اینكه پس از گذشت زمان (طبق نقل كتاب الفقه على المذاهب الخمسة) قصّی بن كلاب جدّ پنجم پیامبر اسلام(ص) آن را تجدید بنا كرد.
این بناء نیز همچنان ادامه داشت، تا عمر شریف پیامبر(ص) به 35 سال رسید، كه ناگهان در همان سال سیل عظیمی مكّه مكرمه را محاصره كرد، بطوری كه دیوارهای بیت را فرا گرفت و ویرانی هایی نیز به وجود آورد. سپس قریش مكه، آن را تجدید بنا كردند، و آنگاه كه دیوار خانه تقریباً به اندازه قامت انسان رسید، و شرایط برای نصب حجرالاسود مهیّا شد، قبایل عرب برای نصب آن، دچار اختلاف شدیدی شدند، زیرا هر كدام، دوست داشتند این افتخار نصیب آنان شود.
به هر حال آنقدر اختلافات بالا گرفت كه نزدیك بود هر لحظه آتش جنگ در میانآنان شعله ور شود ولیكن با داوری صحیح و عقل و درایت پیامبر اسلام(ص) این مشكل بخوبی حلّ شد.

حل مشكل:

حضرت لباس خود را روی زمین پهن كرد، و سنگ را با دست خویش روی آن قرار داد، و سپس فرمود: بزرگتر هر قبیله، قسمتی از این لباس را بگیرد، همگان دستور پیامبر را اطاعت نموده و سنگ را تا برابر مكان تعیین شده، برای نصب، حمل كردند، و آنگاه پیامبر(ص) با دست مبارك خود، سنگ را در مكان مخصوص قرار داد.
این وضع همچنان باقی بود تا زمانی كه یزیدبن معاویه به حكومت رسید، یزید در زمان حكومتش با عبدالله بن زبیر درگیری شدیدی پیدا كرد، كه در نتیجه طبق دستور وی از روی كوه های مكّه، با منجنیق خانه خدا را سنگباران كردند.
مورخین نوشته اند در این حمله ده هزار سنگ به خانه خدا اصابت، و آن را ویرانكرد. ولی ابن زبیر پس از فرو نشستن آتش جنگ، خانه كعبه را به همان شكلی كه در سابق بود ساخت، و اطراف آن را به وسیله چوب هایی حصار كشی كرد.
و باز به گواهی تاریخ: خانه خدا مدّت زمانی به همین شكل باقی بود تا زمانی كه حكومت به عبدالملك مروان رسید، در ایّام خلافت وی، حجاج بن یوسف ثقفی ابن زبیر را محاصره كرد و به قتل رساند. ولیكن قتل ابن زبیر به سادگی صورت نگرفت، زیرا حَجاج هم مانند یزید، خانه خدا را سنگباران و مقداری از آن را خراب كرد و نهایتاً ابن زبیر را كشت، و سپس خود حجاج، مقدار ویران شده از خانه كعبه را، دوباره درست كرد، ولیكن دیوار كعبه را تغییر داد و درب غربی را هم، كه یكی از ابواب بیت بود، مسدود كرده و سرانجام ساختمان خانه خدا، توسط حجاج همچنان تا سال 1040 هجری باقی بود، تا آنكه باران شدیدی، با دانه های درشت، باریدن گرفت و صدمه فراوانی به دیوارهای خانه خدا زد. در این هنگام مسلمین جهان از اقصی نقاط دنیا، برای تعمیر خانه خدا، متفق شدند و خانه امن را بدین شكل كه الآن موجود است، تعمیر كردند.

12 ـ چگونگی به وجود آمدن مسجدالحرام و اهمیّت آن

تاریخ نویسان معتقدند: مسجدالحرام دارای سابقه طولانی تاریخی است، و همین مسأله موجب تأسیس شهر مكّه شده است. لذا در سال 17 هجری به خاطر نیاز شدید، آن را توسعه دادند; یعنی از همه اطراف دیوارهای كوتاهی به دور آن كشیدند.
ولی در سال 979 هجری و در زمان حكومت سلطان سلیم دوّم، بناهای اطراف آن تجدید و در زمان فرزندش سلطان مراد، كامل شد.
ولی این مساحت نیز هرگز جوابگوی جمعیّت زیادی كه برای زیارت، به خانه خدا می آمدند، نبود. و لذا در سال 1375 هجری یعنی در اوائل حكومت آل سعود، بار دیگر اطراف مسجد توسعه یافت و مساحت آن از 29127 متر به 160168 متر رسید. و اخیراً نیز مجدداً مسجد را توسعه داده اند.
بهر حال هر چه در توسعه و ساختمان مجدّد بیت الله، اتفاق افتاده باشد، تأثیری در واقعیّت این مهبط وحی ندارد، و در واقع مسجدالحرام همان جایی است كه اولین ندای توحید از حلقوم پاك پیامبر اسلام(ص) بلند شد كه:
«یا ایّهاالناس قولوا لا الهَ اِلاّ الله تفلحوا.»
آری این نقطه مقدس از سرزمین وحی، اثر شگرفی در بر انگیختن روح علم و معرفت و هدایت مردم به توحید و نابودی شرك و الحاد، دارد.

13 ـ فضیلت نماز در مسجدالحرام

روایاتی كه در این مورد از ائمّه معصومین ـ علیهم السلام ـ به دست ما رسیده، بسیار زیاد است، ولیكن از باب تبرّك به یك روایت اكتفاء می كنیم.
«روی اَنّ الصلاة فی المسجدالحرام افضل مِن مائة صلوة فی غیره منَ المساجد.»
یعنی: «یك نماز در مسجدالحرام، از یكصد نماز در غیر آن، بافضیلت تراست.»

پاورقی ها:

1 ـ مائده: 95 .
2 ـ همان: 97 .
3 ـ انفال: 35 .
4 ـ قریش: 3 .
5 ـ بقره: 158 .
6 ـ همان: 125 .
7 ـ حج: 26 .
8 ـ بقره: 127 .
9 ـ آل عمران: 97 .
10 ـ همان: 96 .
11 ـ بقره: 125 .
12 ـ حج: 25 .
13 ـ بقره: 150 .
14 ـ همان: 191 .
15 ـ مائده: 2 .
16 ـ توبه: 7 .
17 ـ انفال: 34 .
18 ـ اسراء: 1 .
19 ـ حج: 25 .
20 ـ فتح: 25 .
21 ـ مائده: 2 .
22 ـ حج: 33 .
23 ـ همان: 29 .
24 ـ طور: 4 .
25 ـ ابراهیم: 37 .
26 ـ آل عمران: 96 .
27 ـ شوری: 7 .
28 ـ انعام: 92 .
29 ـ بلد: 3 ـ 1 .
30 ـ تین: 1 .
31 ـ نمل: 91 .
32 ـ قصص: 57 .
33 ـ عنكبوت: 67 .
پنج شنبه 25/9/1389 - 1:57
قرآن
ـ چـرا كعبـه را، كعبـه نامیـدنـد؟

در علت نامگذاری «كعبه» بدین اسم، دو وجه ذكر شده است:
1 ـ چون كعبه دارای ارتفاع و بلندی از سطح زمین می باشد، همچنانكه كعبه در لغت نیز به معنای ارتفاع آمده است.
2 ـ زیرا خانه خدا به شكل مربّع است و عرب این اسم را به هر خانه ای كه چهار گوش باشد اطلاق می كند. ولیكن با كثرت استعمال (وضع تعیّنی) برای خانه خدا عَلَم گردید. بنابراین هر گاه اسم كعبه برده مى شود، به خانه خدا انصراف دارد.
البته «واژه كعبه» در قرآن در بعضی موارد به تنهایی، و در بخشی از آیات، همراه با كلمه «البیت الحرام» آمده است.
مانند: «یا ایهاالذین آمنوا لا تقتلوا الصید و انتم حرمٌ... هدیاً بالغ الكعبة».
«یعنی ای كسانی كه ایمان آورده اید، هرگاه در احرام باشید شكار را مكشید، هركه صید را به عمد بكشد، جزای او قربانی كردن حیوانی است همانند آنچه كشته است، بشرط آنكه دو عادل به آن گواهی دهند و قربانی را به كعبه رساند»1.
و در آیه دیگر چنین می فرماید: «جعل الله الكعبة البیت الحرام قیاماً للناس...»
«خدا، كعبه بیت الحرام را، با ماه حرام و قربانی بی قلاده و با قلاده، قوام كار مردم گردانید.»2

2 ـ به كعبه، «بیت» هم گفته می شود:

در بسیاری از آیات، اسم بیت بر كعبه اطلاق شده است:
الف ـ «ما كان صلاتهم عندالبیت اِلاّ مكاءً و تصدیة.»3
«و دعایشان در نزد خانه كعبه جز صفیر كشیدن و دست زدن، هیچ نبود».
ب ـ «فَلْیعبدوا ربّ هذاالبَیْت.»4
«پس باید پروردگار این خانه را بپرستد».
ج ـ «اِنّ الصفا و المروة من شعائرالله فَمن حج البیت...»5
«صفا و مروه از شعائر خداست، پس كسانی كه حج خانه خدا بجای می آورند یا عمرهمی گذارند، اگر بر آن دو كوه طواف كنند مرتكب گناهی نشده اند».
صفا و مروه اسم دو كوهی است كه بین آنها فاصله ای وجود دارد و سعی میان آن دو از اركان حج است. در عصر جاهلی بر كوه صفا بتی بنام «اساف»، و بر كوه مروه بت دیگری بنام «نائله» بود. مسلمانان از سعی میان آن دو كوه كه زیارتگاه مشركین بوده بیم داشتند ولیكن در این آیه سعی میان این دو كوه از شعائر خدای یكتا خوانده شده تا دیگر بیمی بر جای نماند.
د ـ «و اذ جعلنا البیت مثابة للناس و امناً...»6
«و كعبه را جایگاه اجتماع و مكان امن مردم ساختیم. مقام ابراهیم را نمازگاه خویش گیرید...»
هـ ـ «و اذ بوّ أنا لابراهیم مكان البیت...»7
«و مكان خانه را برای ابراهیم آشكار كردیم و گفتیم: هیچ چیز را شریك من مساز و خانه مرا برای طواف كنندگان و برپای ایستادگان و راكعان و ساجادان پاكیزه بدار».
و ـ «و اذ یرفع ابراهیم القواعدمن البیت...»8
«هنگامی كه ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه را بالا بالا بردند. گفتند: ای پروردگار ما، از ما بپذیر كه تو شنوان و دانا هستی».
ز ـ «ولله علی الناس حج البیت مَن استطاع الیه سبیلاً...»9
«و خدا راست بر مردم حج خانه، آن كس كه بتواند به سویش راهی بیابد و هر آن كس كه كفر ورزد، همانا خدا از جهانیان بی نیاز است».
ح ـ «اِنّ اوّل بیت وضع للناس...»10
«نخستین خانه ای كه برای مردم (و عبادت خداوند) بنا شده است.»
ط ـ «... و عَهِدنا اِلی ابراهیم واسماعیل اَنْ طهرّا بیتی.»11
«... ما ابراهیم و اسماعیل را فرمان دادیم: خانه مرا برای طواف كنندگان و مقیمان و راكعان و ساجدان پاكیزه دارید.»
و در جای دیگر چنین آمده است:
ی ـ «و اذبوّأنا لابراهیم مكان البیت اَنْ لا تشرك بی شیئاً و طهرّ بَیْتی للطائفین و القائمین و الرّكّع السجود...»12
«و بیاد آور ای رسول كه ما ابراهیم را در آن بیت الحرام تمكین دادیم كه با من چیزی شریك نگیرد و بر او وحی كردیم كه خانه مرا برای طواف كنندگان و نمازگزاران و ركوع و سجود كنندگان پاكیزه نماید.»

3 ـ به كعبه، مسجدالحرام نیـز گفتـه شـده است:

الف ـ «و من حیث خَرجت فَوَلّ وجهك شَطرالمسجدالحرام...»13
«و هرگاه (یا هرجا) بیرون شدی، روی خود را به جانب مسجدالحرام برگردان.»
ب ـ «ولا تقاتلوهم عندالمسجدالحرام...»14
«و در مسجدالحرام با آنها (كافران) جنگ مكن، مگر آنكه با شما بجنگند و چون با شما جنگیدند بكشیدشان، كه این است پاداش كافران.»
ج ـ «ولا یجر منّكم شنئان قوم اَنْ صدّوكم عن المسجدالحرام.»15
«و دشمنی با قومی كه می خواهند شما را از مسجدالحرام باز دارند، وادارتان نسازد كه از حدّ خویش تجاوز كنید.»
د ـ «و كیف یكون للمشركین عهدٌ عندالله و عند رسوله اِلاّ الذین عاهدتم عندالمسجدالحرام...»16
«چگونه مشركان را با خدا و پیامبر او پیمانی باشد؟ مگر آنانی كه نزد مسجدالحرام با ایشان پیمان بستید.»
هـ ـ «و مالهم اَلاّ یعذّبهم الله و هم یصدون عن المسجدالحرام...»17
«و چرا خدا عذابشان نكند، حال آنكه مردم را از مسجدالحرام باز می دارند و صاحبان آن نیستند.»
و ـ «سبحان الذی اسری بعبده لیلاً من المسجدالحرام...»18
«منزّه است آن خدایی كه بنده خود را شبی از مسجدالحرام به مسجدالاقصی، كه گرداگردش را بركت داده ایم، سیر داد.»
ز ـ «اِنّ الذین كفروا و یصدون عن سبیل الله و المسجدالحرام الذی جعلناه للناس...»19
«آنهایی كه كافر شدند و مردم را از راه خدا و مسجدالحرام (كه برای مردم چه مقیم و چه غریب یكسان است) باز می دارند...»
ح ـ «هم الّذین كفروا و صدوكم عن المسجدالحرام...»20
«ایشان همانهایی هستند كه كفر ورزیدند، و شما را از مسجدالحرام باز داشتند، و مانع شدند كه قربانی به قربانگاهش برسد.»
و آیات دیگری كه در سورهای بقره و توبه وجود دارد، همین مطلب را اثبات می كند.

4 ـ توصیف بیت به اوصاف گوناگون.

الف: با وصف حرام: «یا ایهاالذین آمنوا لا تحلّوا شعائرَالله... ولا آمّین البیت الحرام.» 21
«ای كسانی كه ایمان آورده اید شعائر خدا و ماه حرام و قربانی را، چه بدون قلاده و چه با قلاده، حرمت مشكنید... و آزار آنان را كه به طلب روزی و خشنودی پروردگارشان آهنگ بیت الحرام كرده اند، روا مدارید...»
ب: با وصف عتیق: «لكم فیها منافع اِلی اجل مسمّی ثمّ محلها اِلیَ البیت العتیق.»22
«از آن شتران قربانی تا زمانی معین سود ببرید، سپس (بدانید كه) جای قربانیشان در آن خانه كهنسال است.»
و در آیه دیگر فرمود: «وَ لیْطوّفوا بالبَیْت العتیق.»23
ج: با وصف معمور: «والبیت المعمور.»24
«قسم به بیت معمور.»
د: با وصف محرّم: «ربّنا انّی اسكنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتك المحرّم...»25
«ای پروردگار ما! برخی از فرزندانم را بهبیابانی بی هیچ كِشته ای، نزدیك خانه گرامی تو جای دادم.»

5 ـ علت نامگذاری مكّه بدین اسم چیست؟

لغت شناسان در وجه تسمیه مكّه به این اسم، نكاتی را ذكر كرده اند، كه به آنها اشاره می كنیم:
«ابن منظور» در لسان العرب می گوید: از آنجا كه آبِ آن سرزمین، قلیل است و مردم برای رفع احتیاجات خود، آب را از زیر زمین استخراج می كردند، آن را مكّه نامیدند. (انّما سمیّت بذلك لِقلّه ماءِها حیث كانوا یمتكّون الماء فیها اَی یستخرجونها.)
عبدالله بن زبیر می گوید: «انّما سمیّت بذلك لقّلة مائها» و این اسم از ضرب المثل معروف عرب گرفته شده است كه می گویند: (مكّ الفصیل و امتكَّ) یعنی: «كودك هر آنچه شیر كه در پستان مادر بود، مكید.»
و باز در همان كتاب آمده است: «مِن انّها كانت تُمكُّ مَن ظَلَم فیها و اَلْحدَ اَی تهلكُه» یعنی: «هر كس در آن مكان ظلم كند و یا الحاد و بی دینی را رواج دهد، هلاك می شود.»
و یاقوت حموی در معجم البلدان، در علّت تسمیه مكّه به این نام چنین می گوید: چون اعراب جاهلی گمان می كردند، حجّشان باطل است، با این گمان به نزد كعبه می آمدند و در حین طواف فریاد می كشیدند و دستهای خود را به هم می زدند (كف می زدند) و بعید نیست كه آیه 35 سوره انفال اشاره به همین داستان داشته باشد. «و ما كان صلوتهم عندالبیت اِلاّ مكاء و تصدیة...»

6 ـ چرا مكّه را «بكّه» نامیدند؟

برای روشن شدن جواب، باید به اهل خبره رجوع كرد، و بر این اساس ناگزیریم نظر لغت شناسان را ملاحظه كنیم:
«ابن منظور» در لسان العرب می گوید: «اینكه مكّه را بكّه نامیدند، چون هر ظالمی قصد تعدی و تجاوز به آن را داشته باشد، گردنش قطع خواهد شد «لانّها كانت تبكّ اعناق الجبارة اذااَلحدوا فیها بظلم.»
و همین نظر را نیز اسماعیل بن حمّاد جوهری در كتاب صحاح اللغة جلد 4 صفحه 1576 ، ابراز كرده است. «عبدالله زبیر نیز به همین معنی نظر داده است.»
و از برخی علّت آن چنین نقل شده: چون مردم به هنگام طواف خانه خدا، مزاحم یكدیگر می شوند.
ولی اسماعیل بن حماد جوهری در «صحاح اللغة» و در همان جلد، نظریه دیگری مطرح كرده و می گوید: «مِنْ انّ بكّة اسم بطن مكّه و انّما سمیت بذلك لازدحام الناس فیها.»
یعنی بكّه اسمِ خودِ مكّه است، لیكن علتّ نامگذاری آن به این اسم آن است كه: مردم زیادی در آن مكان اجتماع و ازدحام می كنند.
در جای دیگری آمده است:
«اَنَّ مكّة للبلد و بكّة اسمٌ لارض البیت سمّی بذلك لانّ الناس یتباكوّن فیه ای یزاحمون فی الصلاة و الذّهاب.»
یعنی: «مكّه، اسم شهر مكه مى باشد و بكّة اسم است برای زمینی كه بیت الله، در آن واقع شده، و علّت نامگذاری آن به این اسم آن است كه: مردم در رفت و آمد و به هنگام نماز مزاحم یكدیگر می شوند.»
بهر حال با توجه به اینهمه تفصیلات، باید بدانیم كه اسم بكة، در قرآن مجید نیز آمده است. آنجا كه می فرماید:
«اِنّ اوّل بیت وضع للناس للذی ببكة مباركاً و هدی للعالمین.»26
«همانا اولین خانه ای كه برای مردم بنا نهاده شد همان است كه در مكّه واقع شده، و برای عالمیان مایه بركت و هدایت است.»

پنج شنبه 25/9/1389 - 1:56
قرآن

اهمیت توبه در طىّ مقامات عرفانى به آن حد است كه خداى تعالى خود را دوستدار توبه‏كنندگان معرفى كرده(49) و در احادیث و كتب اهل سلوك براى آن مقدمات و شرایطى برشمرده‏اند كه نقلش لازم است:

یقظه

مقدمه توبه یقظه است كه نخستین قدم در راه بازگشت از گناه است، و در بعضى كتب با نام «تنبیه»(50) از آن یاد شده كه از نظر مفهوم به هم نزدیك است.
یقظه حالى است كه در ابتداى توبه ـ كه خود سرآغاز حركت عرفانى است ـ به سالك دست مى‏دهد و او را از خواب غفلت بیدار كرده، به خطاهایش آگاه مى‏سازد، چنان كه امام زین‏العابدین علیه‏السلام مى‏فرماید:
«پروردگارا ما را از خوابى كه سبب گرایش به او (شیطان) است بیدار كن و به توفیق خود ما را در مسیر مبارزه با او یارى ده»(51).
سپس حالت ندامت به او دست مى‏دهد و او را به بازگشت از گناه و توجّه به حق تعالى وا مى‏دارد. در طلب چنین حالى است كه حضرت زین‏العابدین علیه‏السلام مى‏فرماید:
«اگر پشیمانى در پیشگاه حضرتت توبه است، پس من از همه پشیمان‏ترم»(52).
حال كه با قلبى شكسته و دلى پر از امید به سوى او باز مى‏گردیم باید عزمى راسخ داشته باشیم كه دیگر قدم در این راه نگذاریم و پیرامون گناه نگردیم، چنان كه سیدالساجدین تعلیم مى‏دهند:
«بارالها در موقعیتى كه در آنم از گناهان بزرگ و كوچكم و از گناهان پوشیده و آشكارم و از لغزشهاى گذشته و تازه‏ام به سویت باز مى‏گردم، مانند بازگشت توبه‏كننده‏اى كه خیال گناه در درونش نگذرد و فكر برگشتن به گناه را به خاطرش راه ندهد»(53).

انواع توبه

اهل معرفت توبه را سه نوع دانسته‏اند بر حسب میزان معرفت توبه‏كنندگان:
توبه عام كه همه بندگان را شامل مى‏شود و آن توبه گنهكاران است.
توبه خاص كه ویژه انبیاى سلف است، توبه ایشان از ترك اولى باشد؛ زیرا ترك اولى شایسته آنان نیست، توبه حضرت آدم و دیگر انبیاء از این‏گونه است.
توبه اخص كه براى مقربان خاص است و آن از دو چیز بوَد: اول، توجّه به غیر حق تعالى كه مقصد اصلى ایشان است گناه محسوب مى‏شود. توبه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آنجا كه فرمود: «و اِنَّهُ لَیُغانُ على قَلبى و اِنّى لاَءَستَغفِرُ اللّه‏َ فِى الیَومِ سَبعینَ مَرَّةً»(54) از این نوع است(55)، و دیگر، رضایت به مرتبه‏اى كه از آن باید گذشت و به مراتب بالاتر دست یافت(56).

مقارنات توبه

توبه‏كننده باید عیوب افعال خود را ببیند؛ یعنى به هیچ یك از افعالش به دیده استحسان ننگرد، بلكه آن را معیوب و ناتمام بیند؛ چرا كه به هر حال خالى از حظوظ نفسانى نیست. او باید پیوسته نفس خود را به محاسبه كشد و به بررسى افعالى كه از وى صادر مى‏شود بپردازد. او باید بداند كه هر آن و لحظه پروردگار مراقب حركات، سكنات و نیّات اوست. پس همان‏طور كه در ظاهر از ارتكاب گناه خوددارى مى‏كند و شرم دارد، در باطن نیز باید مراقب نیّات و خواطر خود باشد تا ظاهر و باطن یكى گردند(57).

شرایط توبه

1ـ اداى فرایض؛ یعنى تمام واجبات شرعى را در اوقات و ساعات معیّن شده انجام دهد و از منهیات بپرهیزد.
2ـ قضاى مافات: هر آنچه در گذشته از انجامش سرباز زده، حال قضایش را به جا آورد. بنابراین باید روزه‏هاى قضایش را بگیرد، نمازهاى فوت شده را جبران كند و مخصوصا حق النّاس را كه بر ذمّه اوست ادا نماید.
3ـ طلب حلال: باید در خوردنیها و پوشیدنیهایش دقت نماید كه شبهه‏اى در آن نباشد؛ چرا كه تصفیه آن در تصفیه باطن اثر زیادى دارد و شرع بر التزام آن تأكید نموده كه «طَلَبُ الحَلالِ فَریضَةٌ بعدَ الفَریضَة».
4ـ ردّ مظالم؛ یعنى آنچه از حقوق دیگران كه بر عهده اوست ادا شود. اگر این مظلمه از قبیل اموال باشد باید بازگردانده شود، اگر از قبیل جنایت باشد باید با قصاص یا دیه ذمّه خود را از آن برى گرداند(58).
باید دانست كه حق‏الناس دامنه گسترده‏اى دارد و شامل پدر و مادر، معلّم، مصاحبان، همسایگان و غیر آنان مى‏شود كه تفصیل آن در رساله حقوق حضرت سجّاد علیه‏السلام آمده است و به رعایت اختصار از آن در مى‏گذریم. گفتنى است كه توبه حق النّاس فقط اداى ما فى الذمّه به آن شخصى است كه وامدارش مى‏باشیم و تنها با استغفار پذیرفته نمى‏شود. حق پیامبر و ائمه معصومین علیهم‏السلام این است كه آنان را واجب الاطاعة بدانیم و تعلیماتشان را كه همان راه و رسم سلوك الى اللّه‏ است پذیرا باشیم.
5ـ مخالفت با نفس: كه ریاضت دادن نفس است در برابر شهوات و خواسته‏هایش(59).

نتایج توبه

هرگاه توبه با شرایطش انجام گرفت نتایجى در پى دارد كه در حدیثى(60) به شرح زیر ذكر شده است:
1ـ پاك شدن گناهان: توبه‏كننده از گناه تمام گناهانش پاك مى‏شود؛ مانند كسى كه مرتكب هیچ گناهى نشده(61).
معاویة بن وهب گوید: شنیدم حضرت صادق علیه‏السلام مى‏فرمود: چون بنده توبه نصوح كند خدا او را دوست دارد و در دنیا و آخرت بر او پرده‏پوشى كند.
گفتم: چگونه بر او پرده‏پوشى كند؟
فرمود: همه‏گناهانى كه دو فرشته موكّل او برایش نوشته‏اند، از یادشان ببرد و به اعضاى بدن او وحى كند كه گناهان او را پنهان كنید و به قطعه‏هاى زمین كه در آن مرتكب گناه شده مى‏فرماید: گناهانى را كه بر روى تو انجام داده است پنهان كن. پس خداى را در حالى ملاقات مى‏كند كه هیچ چیزى كه به ضرر او بر گناهانش گواهى دهد موجود نیست(62) و تمام گناهان او پاك شده است.
2ـ برخوردارى از محبّت الهى: در قرآن مى‏فرماید: «خداوند توبه‏كنندگان را دوست دارد»(63).
محمّد بن فضیل گوید: از حضرت موسى بن جعفر علیه‏السلام درباره آیه «توبه كنید به سوى خدا توبه نصوح» پرسیدم؟ فرمود: بنده باید از گناه توبه كند و دیگر به آن باز نگردد. محبوب‏ترین بندگان نزد خداوند كسانى هستند كه در فتنه گناه واقع شوند و بسیار توبه كنند(64).
البته این بدان معنى نیست كه ما خود را به مهلكه گناه افكنیم و سپس توبه كنیم، بلكه اگر به گناهى آزموده شدیم راه بازگشت براى ما باز است و خدا بازگشت‏كنندگان به سویش را بسیار دوست دارد؛ امّا پر واضح است كه اگر پیرامون گناه نگردیم كارى است با فضیلت‏تر؛ چنان كه امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید: كسى كه خود را آلوده به گناه نكرده بهتر است از آن‏كه گناه كند و توبه نماید(65).
3ـ تبدیل سیئات به حسنات: در قرآن مى‏فرماید: «خداوند بدیهایشان را به خوبى تبدیل مى‏كند»(66). همانند این مضمون در كتاب مصباح الهدایه نیز آمده است كه بیانگر تشابه این معنى در ادعیه و سخنان عارفان است.
به نظر نویسنده توبه تنها عبادتى فردى نیست كه باید در خلوت دل به آن پرداخت، بلكه ظهور واقعى آن در عرصه اجتماع است. سالك در هر موقعیّت و مقام اجتماعى كه قرار دارد در صورت ارتكاب خطایى باید از این رمز فلاح بهره جوید و نه تنها در پیشگاه الهى توبه نماید، بلكه اگر در اداى وظایفش قصور یا تقصیرى كرده از بندگان خدا پوزش طلبد و درصدد جبرانِ مافات برآید؛ زیرا یكى از شرایط توبه اداى حقوق ضایع شده دیگران است. بنا به توصیه امام سجاد علیه‏السلام جامعه محل اجراى مكرمتهاى اخلاقى است. حضرت مى‏فرماید:
«پروردگارا! خویهاى عالى را به من عطا فرما... صفاتى چون گستردن عدل و داد، فرو نشاندن خشم، نرمخویى، فروتنى، خوشرفتارى و وقار... گفتن سخن حق اگر چه سخت باشد، كم شمردن نیكى خود در گفتار و كردار اگر چه بسیار باشد، بسیار شمردن بدى در گفتار و كردار اگر چه كم باشد»(67).
بنابراین نباید از گفتن سخن حق سر باز زد، گر چه ظاهرا به زیان ما باشد؛ زیرا خیر و صلاح جامعه بسى پر اهمیت‏تر از منافع شخصى است و در پایان باید به خدا پناه برد و قدرت انجام دادن چنین كارى را از او خواست چنان كه حضرت مى‏فرماید:
«اینك در مقام پناه آورنده به تو و اقراركننده به گناه ایستاده‏ام»(68)». «بارخدایا به تو پناه مى‏بریم از فته‏انگیزیهاى شیطان و از حیله و مكرهاى گوناگونش و از تكیه كردن به آرزوها و وعده‏ها و فریب او و در افتادن به دامهایش»(69).

منابع و مآخذ

1ـ جرجانى، على بن محمّد، التعریفات، تهران، انتشارات ناصر خسرو.
2ـ ترجمه رساله قشیریه با تصحیحات بدیع الزمان فروزانفر، چاپ چهارم: انتشارات علمى ـ فرهنگى، 1374.
3ـ غزالى، امام محمّد، كیمیاى سعادت، به كوشش حسین خدیو جم، چاپ چهارم: شركت انتشارات علمى ـ فرهنگى، 1368.
4ـ حرّ عاملى، محمّد بن حسن، وسائل الشیعه، چاپ سوم: تهران، مكتبة الاسلامیه، 1396ق.
5ـ طوسى، خواجه نصیرالدین، اوصاف الاشراف، تصحیح سید نصراللّه‏ تقوى، مطبعه دولتى آلمان در برلین به چاپ عكسى 1306ش.
6ـ كاشانى، عزالدین محمود، مصباح الهدایه و مفتاح الكفایه، تصحیح استاد جلال الدین همایى، قم، چاپخانه ستاره.
7ـ كلینى، محمّد بن یعقوب، اصول كافى، ترجمه سید هاشم رسولى، تهران، كتابفروشى علمیه اسلامیه، بى‏تا.
8ـ شبسترى، محمّد بن عبدالكریم، گلشن راز، با مقدمه و تصحیح صمد موحّد، تهران، كتابخانه طهورى، 1368.
9ـ بیهقى، احمد بن على، تاج المصادر، تصحیح هادى عالم‏زاده، تهران، 1366.
10ـ مجلسى، محمّد باقر، بحارالانوار، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الوفا، 1403ق.
11ـ صحیفه سجّادیه، با مقدمه سید محمّد حسین الحسینى الجلالى.

پی نوشت ها:

1 ـ نور / 31.
2 ـ جرجانى، التعریفات.
3 ـ رساله قشیریه، ص 193.
4 ـ محمّد غزالى، كیمیاى سعادت، ص 401.
5 ـ قال النبى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله : «... كَیفَ لا یخافُ العبدُ وَ هُوَ غَیرُ عالمٍ بما تُختم صحیفته و لا لَهُ عَمَل یَتَوسَّلُ بهِ استحقاقا و لا قُدرة له عَلى شَى‏ءٍ وَ لا مَفَرّ...» (بحارالانوار، ج 67، ص 391).
6 ـ عَن ابى عبد اللّه‏ علیه‏السلام قال: «المؤمنُ بین مخافَتین: ذَنبُ قَد مَضى لا یَدرى ما صنع اللّه‏ُ فیهِ و عمرٌ قَد بَقِىَ لا یَدرى ما یكتَسِبُ فیهِ مِنَ المَهالِكِ، فَهُوَ لا یُصبِحُ اِلاّ خائفا وَ لا یُصلِحُهُ اِلاَّ الخَوفُ» (الكافى، ج 3، ص 114).
7 ـ انواع الخوف خَمسةُ، خوف و خشیة و وَجَل و رَهبَة وَ هیبَه، فَالخوفُ للعاصینَ وَ الخَشیَةُ للعالمین وَ الوجل للمُخبِتین و الرهبة للعابدینَ و الهیبَةُ للعارفینَ، أما الخوف فَلاِءجلِ الذُّنوب قال اللّه‏ عز و جل: «وَ لِمَنْ خَافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ» و الخَشیةُ لاِءَجلِ رؤیَةِ التَقصیر، قال اللّه‏ عز و جلّ: «اِنَّمَا یَخْشَى اللّه‏َ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ» و أمّا الوجل فلأجل ترك الخدمة، قال اللّه‏ عزّوجلّ: «الَّذینَ إذا ذُكِرَ اللّه‏ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» و الرهبة لرؤیَةِ التَقصیر قال اللّه‏ عز و جل: «یَدعُونَنَا رَغَبا وَ رَهَبا» و الهیبة لاِءجلِ شهادة الحقِّ عند كشفِ الأسرار قال اللّه‏ عز و جلّ: «و یُحَذِّرُكُمُ اللّه‏ُ نَفسَهُ». (بحارالانوار، ج 67، ص 380).
8 ـ الرّحمن / 46.
9 ـ فاطر / 28.
10 ـ انفال / 2.
11 ـ انبیاء / 90.
12 ـ آل عمران / 30.
13 ـ كیمیاى سعات، ص 402.
14 ـ «ینبغى للمؤمنِ أن یخافَ اللّه‏َ خَوفا كأنّه مُشرفٌ على النّارِ، وَ یَرجوه رجاءً كأنّه من أهل الجنّه...» (وسائل الشیعه، ج 11، ص 112).
15 ـ «خَیرُ الأعمال اعتدال الرّجاء و الخوف» (غرر الحكم، ص 66).
16 ـ على بن الحسین علیه‏السلام قال: قال رسول اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله : «ثلاثٌ منجیاتٌ و ثلاثٌ مهلكاتٌ. قالوا یا رسولَ اللّه‏! مَا المنجیات؟ قال: خوفُ اللّه‏ِ فى السِّرِّ، كَأنَّكَ تَراهُ. فإن لَم تَكُن تَراهُ، فانَّهُ یَراكَ، و العدلُ فى الرّضا و الغَضَب، و القَصدُ فِى الغنا و الفقر... (بحارالانوار، ج 67، ص 7).
17 ـ «و هذا مقامُ مَن... واقفا بین الرَّغبةِ اِلیكَ وَ الرَّهبَةِ منكَ، اَنتَ أَولى من رَجاهُ و احقّ مَن خَشیَهُ و اتَّقاه». (دعاى 32، ص 331).
18 ـ «یا مَن لِخیفَتِه یَنتَحِبُ الخاطِئون» (دعاى 24، ص 374).
19 ـ «و انعَشهُ بِخوفِكَ و بالوَجَلِ مِنكَ» (دعاى 43، ص 450).
20 ـ «ارزُقنى خَوفَ غَمِّ الوَعیدِ» (دعاى 44، ص 452).
21 ـ «و آمَنَ مِنَ السَّیِّئاتِ فَرَقا وَ خَوفا» (دعاى 42، ص 452).
22 ـ خواجه نصیرالدین طوسى، اوصاف الأشراف، ص 38.
23 ـ انعام / 82.
24 ـ اوصاف الأشراف، ص 61.
25 ـ تاج المصادر، ص 90.
26 ـ رساله قشیریه، ص 199؛ التعریفات، ص 48.
27 ـ رساله قشیریه، ص 199.
28 ـ عزالدین محمود كاشانى، مصباح الهدایه، ص 395.
29 ـ كیمیاى سعادت، ص 386.
30 ـ همان، ص 385.
31 ـ عن أبى عبداللّه‏ علیه‏السلام قال: «كان أبى علیه‏السلام یَقولُ: اِنَّه لیس مِن عبدٍ مَؤمنٍ اِلاّ فى قَلبِه نورانِ: نورُ خیفَةٍ و نورُ رَجاءٍ لَو وُزِنَ هَذا لَم یَزِدْ عَلى هذا» (الكافى، ج 3، ص 110).
32 ـ عَمَّن ذَكَرَهُ عن ابى عبداللّه‏ علیه‏السلام قال: قلتُ لَه قومٌ یعملون بالمعاصى و یقولون نرجو، فلا یزالون كذلك حتّى یأتیَهُم المَوتُ. فقال: «هؤلاءِ قومٌ یَتَرجّحونَ فِى الأمانىّ، كَذَبوا لَیسوا براجینَ، مَن رَجا شیئا طَلَبَهُ و من خافَ مِن شَى‏ءٍ هَرَبَ مِنهُ» (وسائل الشیعه، ج 15، ص 216).
33 ـ فاطر / 30-29.
34 ـ بقره / 218.
35 ـ «اللّهُمَّ اَنتَ عُدَّتى اِن حَزِنْتُ وَ اَنتَ منتجعى اِن حُرِمتُ، وَ بِكَ استِغاثَتى اِن كُرثتُ».
36 ـ الهى لا تُخَیِّب من لا یَجِدُ مُعطیا غَیرَكَ، وَ لا تَخذُل مَن لَمْ یَستَغنِ بِاَحَدٍ دونَكَ» (دعاى 24، ص 377).
37 ـ اللّم اِنَّ ذنوبى تُؤیِسُنى اَن اَرجوكَ، و اِنَّ عِلمى بسِعَةِ رَحمَتِكَ یُؤمِّنُنى اَن اخشاكَ، فَصَلِّ على محمّد و آل محمّد، وَ حقِّق رَجائى لَكَ وَ كذِّب خوفى مِنكَ وَ كُنْ عِندَ حُسنِ ظَنّى بِكَ یا اَرحَمَ الرَّاحِمینَ» (صحیفة السجادیة الجامعه، دعاى 37، ص 84).
38 ـ «فلا اَدعو سِواكَ، و لا اَرجُو غَیرَكَ» (دعاى 38، ص 437).
39 ـ رساله قشیریه، ص 199.
40 ـ عن الحسن بن أبى سارَةَ قالَ: سمِعتُ أبا عبداللّه‏ علیه‏السلام یَقولُ: «لا یَكونُ المُؤمِنُ مُؤمنا حتّى یكونَ خائفا راجیا، و لا یكونُ خائفا راجیا حتّى یكونَ عامِلاً لِما یَخافُ وَ یَرجُوا» (الكافى، ج 3، ص 113).
41 ـ مصباح الهدایة، ص 395.
42 ـ كهف / 110.
43 ـ «اَنتَ الَّذى فَتَحتَ لِعِبادَكَ بابا الى عَفوِكَ وَ سَمَّیتُهُ التوبة. و جعلتَ على ذلك الباب دلیلاً من وحیِكَ لئلاّ یضلّوا عنه، فقلت ـ تبارك اسمُك ـ (توبوا الى اللّه‏ توبةً نصوحا)» (دعاى 20، ص 351).
44 ـ مصباح الهدایة، ص 366.
45 ـ حجرات / 11.
46 ـ تاج المصادر؛ معجم مقاییس اللغة، ماده «ت و ب».
47 ـ التعریفات، ص 32.
48 ـ گلشن راز، ص 258.
49 ـ «انَّ اللّه‏َ یُحِبُّ التَّوَّابینَ وَ یُحِبُّ المُتَطَهِّرین»(بقره / 222).
50 ـ مصباح الهدایة، ص 366.
51 ـ «و ایقظنا عن سنةِ بالرُّكونِ الیه و احسن بتوفیقكَ عَونَنا علیه» (دعاى 29، ص 396).
52 ـ «اللّهُم اِن یَكن النَّدمُ توبةً الیكَ فَاَنَا اَندَمُ النّادِمینَ» (دعاى 21، ص 365).
53 ـ «اللّهُم اَتوبُ اِلیكَ فى مَقامى هذا من كبائرِ ذُنوبى و صَغائرها و بَواطِنِ سَیِّئاتى و ظَواهرها و سَوالِفِ زَلاّتى و غَوایرها و سَوابقِ خَطیئاتى و حوادثُها، تَوبةَ مَن لا یُحدِّثُ نَفسَهُ بِمَعصیةٍ وَ لا یُضمِرُ اَن یَعودَ فى خَطیئَةٍ» (دعاى 21، ص 362).
54 ـ به درستى كه تاریكى بر دل من مى‏آید و من هر روز هفتاد مرتبه استغفار مى‏كنم.
55 ـ اوصاف الأشراف، ص 17.
56 ـ همان، ص 21؛ كیمیاى سعادت، ص 322.
57 ـ مصباح الهدایه، ص 368-367.
58 ـ همان، ص 369.
59 ـ همان.
60 ـ براى مطالعه حدیث به صورت كامل بنگرید به: الكافى، ج 4، ص 166-165.
61 ـ عَن جابر عن ابى جعفر علیه‏السلام قال: سمعتُهُ یقولُ: «التّائِبُ مِنَ الذَّنب كَمَن لا ذَنبَ لَهُ...».
62 ـ عن معاویة بن وهبٍ قالَ: سمعتُ أبا عبداللّه‏ علیه‏السلام یقولُ: إذا تابَ العَبدُ تَوبةً نَصوحا اَحَبَّهُ اللّه‏ُ فَسَتَر عَلیهِ فِى الدّینا وَ الآخرةِ»
فَقُلتُ: وَ كَیفَ یَستُرُ عَلیهِ؟
قالَ: «یُنسى مَلَكَیهِ ما كَتَبا علیهِ مِنَ الذُّنوبِ وَ یُوحى إلى جَوارحِهِ اكتُمى عَلیه ذُنوبَهُ وَ یوحى إلى بقاعِ الأرضِ اكتُمى ما كانَ یَعملُ علیكِ مِنَ الذنوب، فیلقَى اللّه‏ حینَ یَلقاهُ و لیس شَى‏ءٌ یَشهَدُ علیهِ بِشَى‏ءٍ مِنَ الذُّنوب» (الكافى، ج 4، ص 164؛ بحارالانوار، ج 6، ص 22).
63 ـ «اِنَّ اللّه‏َ یُحِبُّ التَّوَّابینَ» (بقره / 222).
64 ـ قال محمّد بن الفُضَیل: سَأَلتُ عن قول اللّه‏ عز و جل: «یَا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا اِلَى اللّه‏ِ تَوبَةً نَصُوحا»فقالَ: «یَتوبُ مِنَ الذَّنبِ ثُمَّ لا یَعودُ فیه وَ اَحَبُّ العِبادِ اِلَى اللّه‏ِ تعالى المُفَتَّنونَ التَّوّابونَ» (وسایل الشیعه، ج 6، ص 357؛ بحارالانوار، ج 6، ص 357).
65 ـ عن ابى جمیله قال: قال ابو عبداللّه‏ علیه‏السلام : «اِنَّ اللّه‏َ یُحبّ العبد المُفتّنَ التّوابَ و من لَم یَكُن ذلك منه كان اَفضَلَ» (الكافى، ج 4، ص 168).
66 ـ «فَاؤلـئِكَ یُبَدِّلُ اللّه‏ُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَناتٍ» (فرقان / 70).
67 ـ صحیفه سجادیه، با مقدمه سید محمّد حسین الحسینى الجلالى، دعاى 36، ص 421.
68 ـ همان، دعاى 15، ص 330.
69 ـ همان، دعاى 29، ص 396.
پنج شنبه 25/9/1389 - 1:55
قرآن

هر انسان با معرفت و اندیشه‏مندى چون به كردار گذشته خود نظر افكند، بى‏شك خویش را در برابر وجدانش شرمسار و در پیشگاه با عظمت آفریدگار گناهكار مى‏یابد. اگر شخصى را این حال نباشد یا غافل و بى‏فكر است یا بى‏معرفت.
این حال كه از آن به یقظه یا هشیارى وجدان تعبیر مى‏كنند، مبدأ حركتى است روحانى كه از آگاهى برمى‏خیزد و انسان را به بازگشت به خداى مهربان و جبران خسران گذشته وا مى‏دارد، در حالى كه با نوعى بیم و خشیت همراه است.
بیمى كه در این هشیارى و تنبّه آدمى را در بر مى‏گیرد، بیم از جزاى عمل و اجراى عدالت الهى است كه سنّتى است جارى و همگانى. از سوى دیگر انسان مؤمن باور دارد كه خداى مهربان براى آنكه بندگان خطاكارش در حال بیم و ترس نمانند، درى از رحمتِ فراگیرش را به روى آنان گشوده و امیدوارشان كرده تا از مهر و عنایتش روى برنتابند و با همه گناه و خطایى كه دارند به سویش توجّه نمایند و توبه كنند؛ چنان كه مى‏فرماید: «تُوبُوآ اِلَى اللّهِ جَمِیعًا اَیُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(1).
اینك به تفصیل مطلب مى‏پردازیم:

خوف

در اصطلاح حالى است روحى كه از رسیدن مكروهى یا از دست دادن محبوبى پدید مى‏آید(2). تا خوف در دل است انسان پیرامون گناه نمى‏گردد، امّا همین كه خوف از دلش برفت راه گم كند و به بیراهه گرفتار آید(3).

سبب خوف

خوف از علم و معرفت به وجود آید: نخست علم و اطلاع بنده به خطاهاى خود، و غفلتى كه داشته و گناهانى كه مرتكب شده و با وجود این همه تقصیر، همیشه نعمت و رحمت حق شامل حالش بوده. مَثَل او چون كسى است كه از پادشاهى خلعت و نعمت بسیار دریافت كرده باشد، آن گاه در حرم و خزانه او خیانت كند، ناگاه متوجه شود كه پادشاه، او را در آن حال مى‏دیده است و در ضمن داند كه آن مَلِك غیور است و منتقم. چنین است حال انسان در پیشگاه خداى حىّ حاضر؛ در این هنگام آتش خوف در جان وى پدید آید، چون احساس مى‏كند دیگر هیچ قرب و منزلتى نزد پروردگار نخواهد داشت.
دوم معرفت: وقتى بنده صفات حق تعالى و جلال و بزرگى و توانایى او را شناخت و دانست كه اگر بارى تعالى همه عالم را هلاك كند یك ذرّه از مملكت او كم نشود به ناگاه آتش خوف در دلش افتد(4).
چگونه بنده از خداى نترسد و حال آنكه نه سرانجام كار خویش داند و نه براى او عملى است تا با توسّل به آن استحقاق خلاصى یابد و نه قدرت بر انجام كارى دارد و نه گریزگاهى براى اوست(5).
امام صادق علیه‏السلام فرمود: مؤمن میان دو ترس قرار دارد: 1ـ گناهى كه انجام داده و نمى‏داند خدا درباره او چه مى‏كند. 2ـ عمرى كه باقى مانده و نمى‏داند چه گناهانى كه مایه هلاك اوست مرتكب مى‏شود، پس هر دم ترسان است و جز ترس اصلاحش نكند(6).

انواع خوف

بنا به نقل علامه مجلسى(7) علما بر اساس حالات بنده، انواعى را بدین شرح براى خوف برشمرده‏اند:
خوف، خشیت، وجَل، رهبت و هیبت.
خوف براى گناهكاران، خشیت براى عالمان، وجل براى فروتنان، رهبت براى عبادت‏كنندگان و هیبت براى عارفان است.
امّا خوف به خاطر ارتكاب گناه است؛ چنان كه خداوند مى‏فرماید: «وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ»(8). خشیت به خاطر دیدن قصورى است كه بنده در انجام عبادات مى‏كند، خداى‏تعالى مى‏فرماید: «اِنَّما یَخشَى اللّه‏َ مِن عِبادِهِ العُلَماءُ»(9)، امّا وجل به خاطر ترك خدمت است. در قرآن مى‏فرماید: «الَّذینَ اِذا ذُكِرَ اللّه‏ُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»(10). رَهبت به سبب كوتاهى در انجام عبادات است، چنان كه مى‏فرماید: «یَدعُونَنَا رَغَبا وَ رَهَبا»(11). هیبت به خاطر مشاهده حق هنگام كشف اسرار است: «وَ یُحَذِّرُكُمُ اللّه‏ُ نَفسَهُ»(12).

ثمره خوف

ثمره خوف، در دل و تن و جوارح است.
ثمره خوف در دل این است كه عبد را توان پرداختن به شهوات نیست، بلكه حال دل در خوف، خضوع و خشوع است و تمام مدت در حال مراقبه و محاسبه و دقّت به عاقبت خویش است و چیزى از صفات رذیله چون كبر، حسد و شَرَه در وجودش باقى نماند. ثمره آن در تن، شكستگى و زردى چهره است. و ثمره آن در جوارح، نگه داشتن آن از ارتكاب معاصى و رعایت ادب در طاعت پروردگار است.
خوف اگر از شهوات باز دارد عفّت، اگر از حرام باز دارد وَرَع، اگر از شبهات باز دارد تقوا و اگر از هر چه جز زادراه آخرت است باز دارد، صدق نامیده شود(13).
با توجّه به آنچه گذشت، خوف از احوالى است كه وجود آن ضرور است. «انسان مؤمن سزاوار است از خداوند بترسد، گویى كه اِشراف بر جهنّم دارد و بدو امیدوار باشد، گویى از بهشتیان است»(14). در واقع بهترین كارها، رعایت اعتدال در خوف و رجا است(15).
اینك بجاست حدیثى كه امام سجاد علیه‏السلام به نقل از پیامبر اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آورده‏اند ذكر شود:
رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: منجیات به سه دسته تقسیم مى‏شود.
گفتند: اى رسول خدا! منجیات چیست؟
حضرت فرمود: ترس از خداوند در كارهاى پنهانى، گویى كه تو او را مى‏بینى. اگر تو او را نبینى، او تو را مى‏بیند. رعایت عدل در خشنودى و خشم، و میانه‏روى در توانگرى و فقر(16).
و در دعاى صحیفه است:
این جایگاه كسى است كه در میان بیم و امید به تو ایستاده و تو شایسته‏تر كسى هستى كه به او امید ورزد و سزاوارتر كسى كه از او بترسد و پروا كند(17). اى كه خطاكاران از بیم تو به‏شدّت مى‏گریند(18)، قلبم را به خوف و هراس از خود نشاط بر عملش ده(19) و ترس و وحشت اندوه از عذاب را روزى‏ام كن(20)، تا به سبب بیم و خوف از سیّئات در امان مانم(21).
تذكر: حكیم طوس، خواجه نصیر الدین با استناد به آیه‏اى از قرآن بر این باور است كه: سالك چون به درجه رضا رسد خوف او به امن بدل شود(22): «اُولـئِكَ لَهُمُ الاْءَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ»(23).
نویسنده گوید این سخن تمام نیست؛ زیرا چنان كه پیشتر گفتیم، خوف از علم به قصور یا تقصیر خود و معرفت به عظمت و عزّت حق تعالى دست مى‏دهد و در حال رضا هم این علم و معرفت هست و بلكه افزایش مى‏یابد؛ امّا حال رضا بنا به تعریفى كه خواجه خود كرده «خشنودى است و آن ثمره محبت است و مقتضاى عدم انكار است، چه در ظاهر و چه در باطن، چه در دل و چه در قول و چه در فعل»(24).

رجا

رجا در لغت به معناى امید داشتن است(25) و در اصطلاح، دل بستن به چیزى دلخواه كه در آینده حاصل خواهد شد(26).
گفته‏اند رجا ایمنى دل است به جود كریم و رؤیت جلال است به چشم جمال و شادى دل است به وعده‏هاى نیكو(27).
خوف و رجا به سان دو قدم‏اند براى سالكان كه بدان قطع منازل و مراحل كنند، گاهى به قدم خوف از مهلكه سستى و سكون مى‏گذرند و گاهى به قدم رجا از ورطه یأس و قنوط عبور مى‏كنند(28).
حضرت على علیه‏السلام شخصى را دید كه از بسیارىِ گناهانش از آمرزش ناامید بود. به او فرمود: «نومید مشو كه رحمت او از گناه تو عظیم‏تر است»(29).
آرى رجا انسان را به طاعت مى‏كشاند، همان‏گونه كه خوف از معصیت باز مى‏دارد.
گویند: عبادت خداى تعالى به امید فضل و كرم، نیكوتر از عبادت اوست با هراس از عقوبت؛ چرا كه از امید محبّت خیزد و از خوف بیم نفرت(30).
امام صادق علیه‏السلام فرمود: پدرم مى‏فرمود: هیچ بنده مؤمنى نیست، جز آنكه در دلش دو نور است: نور ترس و نور امید. اگر وزن شوند، هیچ یك بر دیگرى افزون نباشد(31).
رجا سه گونه است: 1ـ انسانى كه نیكى كند و امیدوار است كه مورد قبول حق واقع شود. 2ـ انسانى كه كار ناپسند كند و سپس به درگاه حق تعالى توبه كند و امیدوار باشد كه خدا او را بیامرزد. 3ـ انسانى كه رجاء كاذب دارد؛ یعنى پیوسته مرتكب گناه مى‏شود و امید دارد كه خداى تعالى او را بیامرزد.
در این باب سخن حضرت صادق علیه‏السلام نقل كردنى است. یكى از اصحاب گوید: به امام صادق علیه‏السلام عرض كردم: مردمى هستند كه گناه مى‏كنند و مى‏گویند ما امیدواریم و همواره چنین هستند تا مرگشان فرا رسد.
حضرت فرمود: ایشان مردمى هستند كه آرزوهایشان آنان را به این سو و آن سو مى‏برد و دروغ مى‏گویند، امیدوار نیستند، هرگاه كسى به چیزى امیدوار باشد آن را طلب كند، و هرگاه از چیزى بترسد از آن بگریزد(32).

فواید رجا

«رجا شامل فواید بسیارى است، باعث ترقى درجات كمال شده و بر سرعت سیر در طریق وصول به مطلوب مى‏افزاید: «یَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ * لِیُوَفِّیَهُمْ اُجُورَهُمْ وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ»(33). نیز رجا مقتضى حُسن ظن است به مغفرت و عفو بارى تعالى و ثقت به رحمت او: «اُولـئِكَ یَرجُونَ رَحْمَةَ اللّه‏ِ»(34).
حضرت سجاد علیه‏السلام قطع امید از آنچه در دست مردم است و تنها امیدوار بودن به خداى وهاب را متذكر مى‏شود. این امید تنها براى متاع دنیوى نیست، بلكه به مشكلات روحى نیز توجّه دارند كه مى‏فرمایند:
«الهى چون غم و اندوه سینه‏ام را بفشارد تو دلخوشى منى وچون محروم گردم تو محل امید منى و چون غم و غصه و مصیبت بر من هجوم آورد پناهم به توست»(35).
«اى خداى من آن را كه جز تو عطاكننده‏اى نمى‏یابد نا امید مكن و كسى را كه به وسیله احدى جز تو یارى نشود خوار مگردان»(36).
«پروردگارا گناهانم مرا از تو مأیوس مى‏گرداند و علم من به رحمت واسعه‏ات مرا از ترست ایمن مى‏گرداند، پس خدایا بر محمّد و آل محمّد درود و رحمت فرست و امیدى كه به تو دارم تحقق بخش و خوفى را كه از تو دارم راست مدار و چنان كه به تو حسن ظن دارم با من رفتار كن اى مهربان‏ترین مهربانان»(37).
«غیر تو كسى را نمى‏خوانم و به غیر حضرتت به احدى امید ندارم»(38).
باید توجّه داشت رجا و تمنّى، معنایى نزدیك به هم دارند و گاه در فارسى آن دو را مترادف مى‏گیرند؛ امّا میان آن دو فرق است، تمنّى صاحبش را به كاهلى كشاند و رجا به عكس، او را به جدّ و جهد وا مى‏دارد(39)؛ چنان كه امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید: «مؤمن مؤمن نباشد تا آنكه ترسان و امیدوار باشد، و ترسان و امیدوار نباشد تا آنكه براى آنچه مى‏ترسد و بدان امیدوار است عمل كند»(40).
نتیجه اینكه باید به وظایف عمل كرد و تكالیف شرعى را انجام داد، سپس امیدوار بود.
علامت صدق رجا تهیه اسباب وصول است و آن دو چیز است: توجّه به خداى تعالى و گسستن دلبستگیها و موانع كه قرآن در این باره به نفى شرك و عمل صالح تعبیر كرده است(41):
«فَمَنْ كَانَ یَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحًا وَ لاَ یُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ اَحَدًا»(42).

توبه

طبیعت مادى انسان در زندگى دنیوى كه محیط تزاحم و برخورد است كم و بیش لغزش و گناه را پیش مى‏آورد؛ زیرا از یك سو انسان را غفلت از حق فرا مى‏گیرد، و از دیگر سو گاه گرفتار خواهشهاى نفسانى مى‏شود و به ورطه خطا مى‏افتد، و گاه فریب این سراى غرور را مى‏خورد و از فرمان خدا سرپیچى مى‏كند.

ضرورت توبه

بى‏گمان بنده آلوده به گناه نمى‏تواند به پیشگاه قرب الهى بار یابد و از رحمتش بهره‏مند گردد؛ زیرا پس از گناه محجوب است و مهجور، آلوده است و دور افتاده. امّا خداى رحمان درِ توبه را به روى بندگانش گشوده و آنان را امر به بازگشت از خطا كرده است(43)، تا در ظلمت معصیت نمانند و به راه رستگارى و فلاح درآیند.
عزالدین محمود كاشانى(44) (م 735) درباره توبه مى‏نویسد:
امیرالمؤمنین على علیه‏السلام گفته است: «العَجبَ مِمَّن یَقنَطُ وَ مَعَهُ النَّجاة». پرسیدند: «و ما النَّجاةُ؟»
گفت: «التوبةُ و الاستغفار» و چون سبب رهایى نفس از مهالكِ ذنوب توبه است، كوتاهى و به تأخیر انداختن آن، ظلم به نفس است: «وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأؤلـئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»(45).
اكنون كه ضرورت توبه را دانستیم بدیهى است كه براى سالك الى اللّه‏ كه در پى كسب معرفت بیشتر است، توبه نخستین گام این حركت است؛ زیرا تا شخص قصد بازگشت به سوى خداى مهربان نكند گام در راه نگذاشته و رو به مقصد متعال نكرده است.

معناى توبه

توب و توبه و متاب به معناى بازگشت از گناه و رجوع به حق تعالى است(46)، با پشیمانى از معصیت و ترك اصرار بر آن و اداى همه حقوق الهى(47). حقیقت توبه آن است كه رونده به سوى خدا از آنچه مانع وصول به محبوب حقیقى است، از مراتب دنیا و عقبى، اعراض نماید و رو به سوى او آورد(48).

پنج شنبه 25/9/1389 - 1:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته