• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 317
تعداد نظرات : 221
زمان آخرین مطلب : 5085روز قبل
دعا و زیارت

كالكی (Kalki). موعود در آیین هندو

 

در آیین هندو، نجات‌بخشی موسوم به كالكی در پایان آخرین دوره زمانی از ادوار چهارگانه جهانی، یعنی كالی یوگه ظهور خواهد كرد. بنا بر تفكر هندویی، جهان از چهار دوره رو به انحطاط تشكیل شده است. در چهارمین دوره، یعنی عصر كالی، فساد و تباهی سراسر جهان را فرامی‌گیرد. زندگانی اجتماعی و معنوی به نازل‌ترین حد خود نزول می‌كند و موجبات زوال نهایی را فراهم می‌سازد.
در این عصر (كالی یوگه یا دوره انحطاط) كه بنا بر باورهای هندویی از نیمه شب بین 17 و18 ماه فوریه سال 3102 قبل از میلاد مسیح شروع شده، و ما اكنون در آن به سر می‌بریم، فقط به یك چهارم درمه (دین یا نظم كیهانی) عمل می‌شود و سه چهارمش به فراموشی سپرده شده است. مردمان این دوره گناهكار، ستیزه‌جو و چون گدایان، بداقبال و سزاوار اقبالی نیستند.
چیزهای بی‌ارزش را ارج می‌نهند، آزمندانه می‌خورند و در شهرهایی زندگی می‌كنند كه پر از دزدان است.
در پایان چنین دوران سیاهی، آخرین و دهمین تجلی (اوتاره) "ویشنو" موسوم به كالكی، سوار بر اسبی سفید و به هیئت انسان ظهور خواهد كرد. وی سراسر جهان را سواره و با شمشیری آخته و رخشان در می‌نوردد تا بدی و فساد را نابود كند. با نابود كردن جهان، شرایط برای آفرینشی نو مهیا می‌شود تا در مهایوگای آتی، دیگر بار عدالت و فضیلت ارزش یابند


. تصویر كالكی موعود هندویزم  


پنج شنبه 11/7/1387 - 14:0
دانستنی های علمی

زندگی شعریست که تو باید بسرایی آنرا

یا بخوانی آن را

بشنوی آن را نیز

              دست کم باید آن را تحسین کنی

تا از این راه

به اردوی ترنم و طراوت برسی

                                       

  کاش شاعر باشی!!!!

پنج شنبه 11/7/1387 - 13:55
دانستنی های علمی

سکوت بهتر از فریاد توخالی است.سکوتی را که یک نفر بفهمد بهتر از هزار فریادی ست که هیچ کس نفهمد!

 

پنج شنبه 11/7/1387 - 13:50
دانستنی های علمی

... دریا شود آن رود که پیوسته روان است ...

 

 

آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است

"هوشنگ ابتهاج"

 

ماهی تازه یکی از غذاهای اصلی مردم ژاپن است .
ژاپن کشوری جزیره ای ست که محصور در آبهایی ست که منبع عظیم ماهی را در خود دارد.
اما سالها پیش بعلت صید بی رویه با استفاده از تکنولوژی های پیشرفته ، منابع آبزیان
در سواحل ژاپن و مناطق اطراف به شدت کاهش یافت به صورتی که
کشتی های صید ماهی مجبور شدند به آبهای دورتر برای صید ماهی بروند.
اما مشکل این بود که با طی مسافت زیاد ، ماهی ها تازگی خود را از دست می دادند
و ژاپنی ها که عادت به خوردن ماهی تازه داشتند
رغبت چندانی به خوردن ماهی های جدید از خود نشان نمی دادند.
صاحبان کشتی ها و صنایع ماهیگیری برای حل این مسئله در کشتی ها ، حوضچه هایی تعبیه کردند.
در واقع پس از صید ماهیها ، آنها را در حوضچه ها می ریختند
تا ماهی ها زنده به ساحل برسند و بلافاصله مصرف شوند.
علی رغم این ترفند هنوز مردم عقیده داشتند
که این ماهی ها نیز مزه و طعم ماهی تازه را ندارند و از آنها استقبال نکردند.
صاحبان کشتی ها که خود را با یک بحران بزرگ و جدی روبرو می دیدند به فکر یک راه حل نهایی افتادند.
تحقیقات نشان می داد درست است که ماهی ها زنده به ساحل می رسند
اماچون همانند محیط طبیعی خود از حرکت و فعالیت برخوردار نبودند ، هنگام مصرف نیز طعم ماهی تازه را نمی دادند .
راه حل نهایی استفاده از کوسه ماهی های کوچکی بود که آنها را در حوضچه های ماهی ها انداختند.
هر چند تعدادی از ماهی ها توسط این کوسه ماهی ها شکار می شدند
اما درصد عمده ای زنده می ماندند.
در واقع از آنجا که ماهی ها مرتب توسط کوسه ها مورد تعقیب قرار می گرفتند ، یک لحظه آرام و قرار نداشتند
و همان تحرکی را از خود نشان می دادند که در محیط طبیعی زندگی خود داشتند.
ناگفته پیداست که ژاپنی ها از این ماهی ها استقبال کردند
و آنها را به عنوان ماهی های تازه می خریدند.


اگر میخواهید همیشه در حال حرکت ، رشد و پویایی باشید
کوسه ای در حوضچه زندگی خود بیندازید. کوسه مشکلات ،
زیرا آنچه زندگی ما را تهدید میکند ، سکون ، بی تحرکی و درجا زدن و در نهایت پوسیدن است.

چهارشنبه 10/7/1387 - 21:21
دانستنی های علمی
دختری از کشیش می خواهد به منزلشان بیاید و به همراه پدرش به دعا بپردازد.وقتی کشیش وارد می شود ، می بیند که مردی روی تخت دراز کشیده و یک صندلی خالی نیز کنار تخت وی قرار دارد.پیرمرد با دیدن کشیش گفت:" شما چه کسی هستید و اینجا چه می کنید؟"کشیش خودش را معرفی کرد و گفت:" من در اینجا یک صندلی خالی می بینم ،گمان میکردم منتظر آمدن من هستید!"پیرمرد گفت:" آه ! بله ... صندلی ... خواهش میکنم در را ببندید."کشیش با تامل و در حالی که کمی گیج شده بود ، در را بست.پیرمرد گفت:" من هرگز مطلبی را که میخواهم به شما بگویم به کسی ، حتی دخترم نگفته ام.راستش در تمام زندگی من اهل عبادت و دعا نبودم ، تا این که چهار سال پیش بهترین دوستم به دیدنم آمد."روزی به من گفت:" جانی ، فکر کنم دعا یک مکالمه ساده با خداوند است.روی یک صندلی بنشین. یک صندلی خالی هم رو به رویت قرار بده .با اعتقاد    که خداوند همانند یک شخص بر صندلی نشسته است.این مساله خیالی نیست ، او وعده داده است که : من همیشه با شما هستم.سپس با او درد دل کن. درست به طریقی که با من هم اکنون صحبت میکنی"من هم چند بار اینکار را انجام دادم و آنقدر برایم جالب بود که هر روز چند ساعت اینکار را انجام میدهم."کشیش عمیقا تحت تاثیر داستان پیرمرد قرار گرفت و مایل شد تا پیرمرد به صحبتهایش ادامه دهد.پس از آن با همدیگر به دعا پرداختند و به خانه اش بازگشت.دو شب بعد دختر به کشیش تلفن زد و به او خبر مرگ پدرش را اطلاع داد.کشیش پس از عرض تسلیت پرسید:" آیا او در آرامش مرد؟""بله. وقتی من میخواستم ساعت دو از خانه بیرون بروم ، او مرا صدا زد که پیشش بروم.دست مرا در دست گرفت و مرا بوسید. وقتی نیم ساعت بعد از فروشگاه برگشتم،متوجه شدم که او مرده است. اما چیز عجیبی در مورد مرگ پدرم وجود دارد.معلوم بود که او قبل از مرگش خم شده بود و سرش را روی صندلی کنار تختش گذاشته بود.شما چه فکر می کنید؟"کشیش در حالی که اشک هایش را پاک میکرد گفت :"ای کاش! ما هم می توانستیم مثل او از این دنیا برویم."
چهارشنبه 10/7/1387 - 19:42
دانستنی های علمی

در میان داستانهای حکمت امیز هندی ، داستانی هست درباره یک راهب پیر هندو
که کنار رودخانه ای در سکوت نشسته بود و مانترای خود را تکرار میکرد .
روی درختی در نزدیکی او ، عقربی حرکت میکرد که ناگهان از روی شاخه به رودخانه افتاد.
همین که راهب خم شد و عقرب را که در آب دست و پا میزد از رودخانه خارج کرد ،جانور او را گزید.
راهب اعتنایی نکرد و به تکرار مانترای خود پرداخت.کمی بعد عقرب باز به آب افتاد
و راهب مانند بار قبل او را از آب در آورد و روی شاخه درخت گذاشت و باز نیش عقرب را چشید.
این صحنه چندین بار تکرار شد و هر بار که راهب ، عقرب را نجات میداد نیش آنرا بر دست خود حس میکرد.
در همان حال یک روستایی بی خبر از اندیشه ها و نحوه زندگی مردان ِ مقدس ،
که برای بردن آب به لب رودخانه آمده بود با دیدن ماجرا ، کنترل خود را از دست داد
و با اندکی عصبانیت گفت:
" استاد ، من دیدم که تو چندین بار آن عقرب احمق را از آب نجات دادی ولی هر دفعه تو را گزید.
چرا رهایش نمی کنی جانور رذل را ؟"
راهب پاسخ داد :" برادر ، این حیوان که دست ِ خودش نیست ، گزیدن ، طبیعت اوست."
روستایی گفت: " درست است ولی تو که اینرا میدانی چرا طرفش میروی؟"
راهب پاسخ داد :
" ای برادر ، خوب من هم دست خودم نیست ، من انسان هستم ، رهانیدن ، طبیعت من است."

 


 

 

 مانترا همان ذکر خودمان است...

چهارشنبه 10/7/1387 - 19:32
دانستنی های علمی

... ارزش یک روح ...

 

ویولن کهنه ، آنقدر فرسوده ، و پر از لکه بود که مرد حراجی می پنداشت که ارزش آنرا ندارد که برای فروشش وقت صرف شود اما آنرا با لبخندی بر لب بالا برد:


"چه کسی پیشنهاد قیمت می کند؟"


" یک دلار ، یک دلار " و سپس دو دلار ! فقط دو دلار ؟


"سه دلار ، یک ، سه دلار ، دو ، فروخته شد به سه دلار ..." اما نه ، از اتاق پشتی
مردی مو خاکستری جلو آمد و آرشه را برداشت. سپس خاک نشسته بر روی ویلون را پاک کرد
و سیمهای شل آنرا محکم کرد و آهنگی روحنواز و ناب نواخت چونان آوای فرشته ای نغمه سرا.
نوای موسیقی فروکش کرد و مرد حراجی با صدایی که آرام بود و ملایم گفت:
" برای این ویولن کهنه ، چه قیمتی پیشنهاد کنم ؟"
و آنرا  با آرشه اش بالا گرفت.


" هزار دلار ! چه کسی دو هزار دلار پیشنهاد میدهد؟


دو هزار دلار ! چه کسی با سه هزار دلار موافق است ؟


سه هزار یک ، سه هزار دو ، پس فروخته شد و به فروش رفت."

 

مردم فریاد شادی سر دادند و شماری گفتند:


" چه چیزی بر ارزش آن افزود ؟"


بی درنگ پاسخی به گوش رسید:


" نوازش ِ دست ِ یک استاد "


هستند بیشمار افرادی با زندگی ناموزون و پر از نشیب و فراز خمیده و فرسوده ،
همچون آن ویولون کهنه ، در حراج زندگی به بهایی بسیار ارزان به مردم بی خبر عرضه میشوند.
آنها " فروخته میشوند " ، یک ، " فروخته میشوند " ، دو ، فروخته میشوند ...
اما در این میان استاد می آید و جمعیت نادان هرگز کاملا در نمی یابند

ارزش یک روح و دگرگونی ایجاد شده در آن به واسطه نوازش دست ِ استاد ِ ازلی است.

چهارشنبه 10/7/1387 - 19:25
دانستنی های علمی

معشوق من چنان لطیف است ،

 

که خود را به "بودن" نیالوده است؛

 

که اگر جامه ی وجود بر تن می کرد ،

 

نه معشوق من بود.

 

دکتر شریعتی

چهارشنبه 10/7/1387 - 18:36
دانستنی های علمی

  دو غریب

ای که هوای من شده ای،

دم زدن در تو حیات من است.

ای که در گذرگاه عمر،تو را یافته ام،

تو مرا می سازی و من تو را می سازم.

تو مرا می سرایی و من تو را می سرایم.

تو مرا می تراشی و من تو را می تراشم.

تو مرا می نگاری و من تو را می نگارم.

من تو را بر صورت خویش می سازم.

و از روح خویش در تو می دمم که همانند منی،

که خلیفه ی منی ،که امانت دار منی،

اما افسوس ،افسوس که تو در زمین نیستی،

 تو بر روی زمین نیستی.

زمین از آن ما نیست.

زمین از آن دیگران است.

بر روی این خاک ،هر دو غریبیم.

هر دو بی کسیم.

هر دو اسیریم.

دکتر شریعتی

چهارشنبه 10/7/1387 - 18:24
دانستنی های علمی

من با عشق آشنا شدم

و چه کسی این چنین آشنا شده است؟...

  هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود.

 هنگامی لب به زمزمه گشودم ،

که مخاطبی نداشتم.

و هنگامی تشنه آتش شدم ،

که در برابرم دریا بود و دریا و دریا...!  

دکتر شریعتی

چهارشنبه 10/7/1387 - 13:23
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته